نتایج جستجو برای عبارت :

تاوان فریب

تاوان فریب!
مردی پشت بر الاغش، در حالی که تکه ای علف تازه را با ریسمانی به سر چوبی بسته و آن را روبروی حیوان آویزان کرده، نشسته بود.  حیوان بیچاره همانطور که به طمع خوردن علف، ساعت ها پیش می رفت، مرد را نیز جابجا می کرد.
مردم با دیدن این صحنه به هوش و درایت مرد احسنت می گفتند، که ناگهان پیامبر .ص. را دیدند که با خشم آنها را  نظاره می کند.
پیامبر فریاد زد: ای مرد! آیا از خداوند حیا نمی کنی که مرکبت را فریب می دهی؟.
مرد متعجب و شرمگین گفت: ای رسول خدا!
تو این موقعیت ها فکر میکنم که اینجا چکار میکنم؟ چرا باید مجبور به تحمل این رنج باشم؟
.
.
.
به جبران خطایش عشق را در ما برافروخت
و شاید عشق، شاید عشق، تاوان بوده باشد
(سجاد کریمی)
.
.
.
یکدفعه این آیات به یادم میاد (یا به یادم میاره):
إنّ الانسانَ خُلِقَ هَلوعاً. إذا مسَّهُ الشَّرُّ جَزوعاً. و إذا مسّه الخیرُ مَنوعاً
(آیات ۱۹ تا ۲۱ سوره معارج)
.
.
.
و من دارم جز میزنم.
و تنها دلخوشیم اینه که تاوان باشه!
در بعضی طوفان‌های زندگی، کم‌کم یاد می‌گیری که نباید توقعی داشته باشی مگر از خودت.
متوجه می‌شوی بعضی را هر چند نزدیک، اما نباید باور کرد.
متوجه می‌شوی روی بعضی هر چند صمیمی، اما نباید حساب کرد.
می‌فهمی بعضی را هر چند آشنا، اما نمی‌توان شناخت.
و این اصلاً تلخ نیست، شکست نیست،
آگاه‌شدن تاوان دارد؛ ممکن است در حین آگاه‌شدن درد بکشی،
این آگاهی دردناک است
اما هرگز تلخ نیست...
این حوالی یک نفر دارد مربای آلبالو می‌پزد. و من دلم برای مادرم تنگ شده. این حوالی یک نفر دارد از آب‌سردکن‌های کنار خیابان از دست‌های بزرگ پدرش آب می‌خورد. و من دلم برای پدرم تنگ شده. این حوالی یک نفر دارد تولدی را تبریک می‌گوید. و من دلم برای او تنگ شده.این حوالی یک نفر دو ساعت است که زل زده به سقف در جستجوی خطی برای نوشتن. و من دلم برای نوشتن تنگ شده. من دلم برای همه چیز تنگ شده. برای همه‌ی چیزهایی که حق داشتم کنارم باشند و نیستند.زویا پیرزاد
فکر کنم اولین آرزوم ،آرامشه ، در کنارشون...
وقتی ارامش نیست ، اگه یه روز نباشن؟ حتی باااینکه بدم میاد ازش ، چی میشه زندگی؟!
عمیقا نگرانم ، نگرانم بدبختی ها بیشتر شه ، چه بیچاره ایم ما نه،؟!
خدایا اگه دقت کنی ، یه دلخوشی کوچیک هم ندادی میدونی؟!
بیچاره تر از بیچاره میکنی و هی ناشکری کنیم بیچاره تر میشیم ، خدایا چی بگم بهت؟!
چرا اینطوری میکنی باهامون؟!
چرا میخوای بدبخت ترم کنی؟
من میدونم اتفاقای بد دارن نزدیک میشن...
از همچی بدم میاد خدا ، به هیچی اع
«مردکی را چشم درد خواست.پیش بیطار (دام پزشک)رفت که دوا کن.بیطار از انچه در چشم ستوران می کرد ،در دیده او کشید و کور شد.حکومت (شکایت)به داور بردند.گفت:براو هیچ تاوان نیست.اگر این خر نبودی بیش بیطار نرفتی»
در روزگاران قدیم مردی چشم درد گرفت وپیش دام پزشک روستا رفت که بیماریش را مداوا کند.دام پزشک از دارویی که برای چشم درد چهارپایان و حیوانات می زد به مرد داد.زیرا که تنها چنین دارویی داشت برای مداوای چشم درد. دام پزشک داروی حیوانات را در چشم مرد کش
به جایی رسیده‌ایم که «ایرانی بودن» معادل «تاوان دادن» شده است.
امید به آینده؟ اندک؛اعتماد اجتماعی؟ ضعیف؛عدالت اجتماعی؟ بر باد رفته؛آزادی اجتماعی؟ لنگ لنگان؛شکاف طبقاتی؟ عمیق؛آسیب‌های اجتماعی؟ فزاینده؛سلامت روانی مردم؟ پریشان؛سیاست و حکمرانی؟ دروغ؛اقتصاد و اشتغال؟ ویران‌شده؛
و حال می‌توان اندوهگین و عاجزانه اعتراف کرد؛ اهل ایرانم، روزگارم خوب نیست...
مسعود زمانی مقدم
دشتی پر از گیاهان مختلف
ناگهان آتش
سرتاسر دشت پر از تاول و تاوان
تاوان غفلت
یک قطره اشک
اما چه سود؟
این فقدان دریای اشک طلب دارد
به جبران
آتش آمد و رفت و همه چیز را سوزاند
خاک را بارور کرد
زایشی نو
گیاهانی جوان، بی‌خبر از آنچه گذشته و آنچه بر سرشان خواهد آمد
و من
منی نظاره‌گر این نابودی و بودش
منی ورای تمام اتفاقات
منی هربار با چشمی تازه گشوده
منی آگاه به زمان
لبخند می‌شوم... :)
امروز که داشتم زیر تیغ تاوان رو ویرایش میکردم به بخشهایی رسیدم که یادم رفته بود اینا رو خودم نوشتم و چند دقیقه روشون مکث کردم. این هم یکی از عجایب نویسندگیه دیگه!
پ.ن: این آخرین ویرایشه این رمانه.

باز هم اگه به این قسمت ها رسیدم باهاتون به اشتراک میگذارم.
اسم رمان: تاوان عشق
✏️نویسنده: فاطمه قاسمی
ژانر : #عاشقانه / #غمگین
تعداد صفحات: 395
خلاصه:
جانا، دختر نوزده ساله‌ای که به خاطر گذشته‌ی تلخ و دردناکش از جنس مخالف متنفره؛ حالا تو زندگی ابری‌اش یه پسر مهربان و عاشق آفتابی می‌شه، بی‌خبر از اینکه جانا...
#کاربر_انجمن_قلم_سرخ
#انجمن مارو به دوستاتون #معرفی کنید
•• @qalamesorkh ••
•• qalamesorkh.blog.ir ••
•• instagram.com/qalamesorkh ••
برای دانلود فایل PDF کلیک کنید.
برای دانلود فایل APK کلیک کنید. 
برای دانلود فایل EPUB
از تابستان پارسال مدام در حال تقلا بوده ام
که درس هایم را پاس کنم تا بتوانم سر چهار سال تمام کنم. در اصل هنوز دارم
تاوان کم کاری های سال اول دانشگاه را می دهم. کلی کتاب و درس های نخوانده
روی هم تلنبار شده که باید چهار سال زمان را به شکل منطقی بینشان تقسیم می
کردم ولی در اثر ندانم کاری هایم همه فشارها روی هم جمع شده و با اینکه
دوباره ترم تابستانه برداشته ام هنوز نمی توانم با قطعیت بگویم این سال
تحصیلی با بقیه همکلاسی هایم فارغ التحصیل می شوم.
شهادتت تو این لحظه شوک برانگیز ترین خبری بود ک میتونستم بشنوم...
انقلابی ، ضد انقلاب ، مسلمون ، کافر و... با هر عقیده و تفکری ک باشی اگ از کارهای حاج قاسم خبر داشته باشی از شجاعتش از ... الان دلت خونه...
آمریکا باید تاوان پس بده و میده...
شهادت مبارکت حاج قاسم...
تاوانِ تاوانِ تاوان
وقتی یه سری چیزارو میگم ، بدش میاد مامان ، اما حقیقتِ ...
 چقدر بی خود مثل دلقک باشم که فکر میکنه هیچی حالیم نیست
هیچ دغدغه ای ندارم
هیچ غصه ای ندارم
حتی یه هم صحبت تو خونه هم ندارم ... ... 
گاهی وقتا باید مُرد تا یکم به خودشون بیان... 
چشمِ من اروم ببار..‌
دیگه خودمو نمیشناسم.نمیدونم چه کار خواهم کرد.
 
آخداکسی رو جز تو ندارم:)و فقط تو حالمو میدونی.اسماءواگذارت میکنم.نمیدونم چه تاوانی خواهی دادولییک سال و دو ماه و بیست و پنج روزی که به امیدت جون کندمو یه عمر زندگیمو با یادت ساختموهمش آوار شد رو سرمهر لحظه جلو چشممهو قلبمو شکسته. بدجورم شکسته.و این خیلی تاوان داره :)سَیَسالک الله عن کل قلب کسرته 
متن آهنگ عذاب عرفان عسگری
Azab Erfan Asgari
تکست آهنگ در ادامه ...
 
عذاب یعنی زندگی بی تو عذاب یعنی قرص خواب آور
یک عمر با این درد جنگیدم عذاب یعنی زندگی بی حرف
من با سکوت تو شکست خوردم این زندگی تاوان تلخی داشت
هرگز نپرسیدم چرا رفتی(این مرد از عشق تو سهمی داشت)۲
( بی تو سر کردن زندگی نیست این که تنهاشم زندگی نیست
بی تو باید با دردام بسازم بعد تو هیچی مثل قبلنا نیست)۲
چیزی نپرس از حال این روزام هرلحظه مرگ بامن هم آعوشه.
تو کاری کردی با زمان من که لحظه لحظه
همین دنیا سرای رسیدگی به تک تک اعمال هست.
توی همین دنیا اینقدر زنده میمونید که به تک تک اعمال شما رسیدگی بشه، و بعد پاک میشید، و بعد برمیگردید به دل خاک.
غیرممکنه یک نفر یک آه بکشه، شما مسئول بخشی از اون آه باشید، و توی این دنیا تاوان پس ندین.
دنیا سرای مکافاته.
دراین روزگاری که بی معرفتان شده اند شهرگان شهر
اشک ز دیده معلم جاریست ز دست شاگردان نهر به نهر
آنان که روزی به ضرب  چوب معلم شدند صاحب مقام
امروز به تاوان آن چوب می زنند بر پیکر استاد خار زهر
لیکن نداند  که این صاحب با  کرامت مکتب درس عشق
قلبش مملوتر است به مهر زقطرهای بیکران،بیکرانه بحر
تیغش زنند به تاوان آنکه روزی بوده به مهر رهنمایشان 
این جاعلان جاهل که  در جهل  بمانند از ازل تا به دهر
دریایی بیکرانه ایست معلم ز علم درس عشق و زندگی
آنکه د
دو روز پیش آزمون آیلتس دادم و چقدر در یک ماه اخیر دلم برای نوشتن لک زده بود.. از تحلیل ها و اتفاقات زندگیم... اما دستم به نوشتن نمی آید...
به خاظر هزاران دلایل قید فضای مجازی رو زدم تا با ذهن باز و ازادتری به استقبال آزمون برم... اما نمیشه.. نشد..
این چند روز که از سقوط هواپیما میگذره، خودم رو زدم به اون راه ... گفتم سکوت کن... سکوت کن و فقط بزن برو از اینجا...
اما نمیتونم.. بخدا نمیتونم...
لیست سقوط کرده ها رو دیدم.. 14 تا از دانشگاه آلبرتای کانادا بودند.. دو
امروز صبح که پشت میز کارم نشستم و طبق معمول سایت رنگی رنگی رو باز کردم و شروع کردم خوندن 
مطالب ولی چند تا سایت هم باز کردم و رسیدم به تیتر خبری شهلا جاهد 
حرف های نگفته وکیل شهلا جاهد بعد از هشت سال اعدام وی 
کنجکاو شدم و بازش کردم ...هیچ وقت کنجکاو زندگی شهلا جاهد نبودم شاید مختصری ازش خونده بودم در همین حد 
ولی امروز شروع کردم خوندم مصاحبه ها و ...
یه حس کنجکاوی نهفته ....حس پایبندی به عشق ..هی کنجکاوترم میکرد . 
اخلاق ...تعهد ....عشق ...گناه
 
شهلا ف
هیچ وقت با زیر سوال بردن قید و حیا و نجابت یک دختر سعی نکنید لهش کنید چون یک کاراهایی هست که تاوان سختی داره...
چینی شکسته رو نمیشه بد زد فقط خودم بیشتر میشکنم بهتر همین جا هر چی بوده تموم بشه ...شاید تموم بشه اما نه فراموش میشن نه بخشیده...
تکلیف دل و عقل که مشخص بشه هر چقدر هم تلخ باشه بازم از تضاد این دوتا خیلی شیرین تره...
مطربا! استا! صدایم با نوایت جور نیست،
مست و مخموریم، ورنه، جرم در تنبور نیست.
تازه سازی زخم دلها زخمه بر تاری زنی،
نغمة ناجور تو درد دل رنجور نیست.
جرعه ای از بادة لبهای او نوشیده ام،
شور و عصیانش چرا در آب هیچ انگور نیست؟
من چه سان تاوان دهم، در تن توانی کو مرا؟
هیچ دردی خود ز درد ناتوانی زور نیست.
عالمی آباد هست و قلب ما آباد نیست،
نام ما مشهور هست و گور ما معمور نیست.
حاجیا، شعر ترت دارد نسیم بوی گل،
پس، چرا شعر ترت در چشم او منظور نیست؟
نمی دانم
شاید این خاک نفرین شده؛ اما چون منی که به نفرین اعتقادی ندارد چگونه این فاجعه ها را هضم کند؟!
اما شکی نیست که ما تاوان جهلمان و جهل پدرانمان را میدهیم. این ها چوب ساده لوحی ماست که در آستینمان فرو شده
اما غم انگیز تر آن است که ما از نادانی خودمان باخبریم و همچنان بر ندانستن ثابت قدم! اینکه هنوز هم در این فلاکت دست و پا میزنیم تاییدی بر این مساله است.
افسوس که نه وقاحت وحشی های روبرویمان تمامی دارد و نه مظلومیت ما
بر ماتم ما نقطه ی پایانی
دیشب یه خوابی دیدم که یه استادی بهم یه چیزی درباره داستان نویسی میگه:"داستان درباره کسیه تصمیمی میگیره و باید تاوان اون تصمیم رو پس بده"
شاید علت اینجور خوابای افسانه ای فکر کردن زیاد به چیزی باشه بهرحال اینطور خوابا دوست داشتنین
فراموش کردی 
 
قول و قرارا رو فراموش کردیگذشته رو فراموش کردی
مگه همه دردت این نبود که چطور پدرت گذشته رو فراموش کرده؟گذشته ای که تو لحظه به لحظه به یادش هستیدلت میگیره. بغض میکنی. گریه میکنی
 
پس اینو باید بفهمیکه گذشته فراموش کردنی نیست
 
چون گذشته ست، که امروز ما رو میسازه
 
منتاوان اعتماد به گذشته رو پس میدمو توحتی حاضر نشدی سر حرفات بمونی
 
 
و من در همه حال سعی میکنمشاکر خدا باشم ...
امروز یکی همه ی غلطایی ک کرده بودمو کوبید تو صورتم...^^اومدم اعتراف کنم شاید بار گناهم سبک شهمن...پاک نیستم...هرزه تر از اونیم ک فکرشو کنین...الانم دارم تاوان آه کساییو میدم ک...دلشونو شکستم......جیمین شی...منو ببخش...با تو بیشتر از همه بد کردم...کوثر...لیندا...و...خیلیای دیگه...آره خیلیای دیگه...واسه همه ی دروغای کثیفم متاسفم...واسه...قایم شدن پشت نقاب بی گناهی...متاسفم...واسه حماقتام متاسفم...واسه خودخواهیام...نامردیام......
به جایِ کوچک کردنِ دیگران ؛خودت بزرگ شو !به جایِ آرزویِ شکست ، برایِ افرادِ موفق ؛خودت هم تلاش کن و موفق شو !و به جایِ نشستن و حسرت خوردن ؛بلند شو و برایِ آرزوهایت بجنگ فراموش نکن ؛کسی که توهین می کند ؛ خودش را زیرِ سوال برده ،کسی که تحقیر می کند ؛ خودش را خوار کرده ،و کسی که می رنجاند ؛ دیر یا زود ، تاوان خواهد داد .نه خرافاتی ام ، نه سطحی نگر !اما لا به لایِ این سیلِ منطق و روشنفکری ؛به چوبِ انتقامِ خدا بدجور اعتقاد دارم ،بدجور !
 
دقّت کردید تو ایران همه یک طوری رفتار می کنند که سرشان کلاه رفته و چون این احساس را دارند پس فکر می کنند حق دارند و باید سر دیگران کلاه بگذارند !!
اصلا طرف یک طوری رفتار می کند که طلبکار هست و تاوان همه اتفّاقات زندگیش را می خواهد از شما بگیرد !!
گاهی برای پی بردن به یک اشتباه، باید تاوان سختی در زندگی پرداخت …مثل از دست دادن لحظه هایی از عمر که حسرتش تا ابد بر دلت باقی می ماند …مثل باختن زندگی و مالی که برای بدست آوردنش رنج ها کشیده بودی …مثل تنها شدن ،زخم زبان خوردن ها و یاحتی تحقیر شدن …آخر سر هم باید بروی مُهر تجربه را پای این اشتباهات بزنی !اشتباهاتی که تو را تغییر می دهد و دیگر آن من سابق نمی شوی
موفق به کنترل خودم نشدم 
بهش پیام دادم 
جوابی نرسید 
شاید هیچ وقت جوابی نرسه 
مثل بیشتر اوقات نادیده گرفته بشه 
#تو رابطه با او به جمله های دنیا دار مکافاته 
یا زمین گرده بد نکنیم بد میبینیم تاوان میدیم 
و این حرفا ایمان پیدا کردم 
تو رابطه های قبلیم با یه نفرشون خیلی بد بودم 
دقیقا همون رفتارهارو اون با من داره 
هنوز نتونستم با خودم کنار بیام 
از دوست داشتن یه آدم اشتباهی دست بکشم 
تا ته یه رابطه اشتباه رفتم 
باید برگشت! 
باخت به الهلال و حذف از لیگ قهرمانان آسیا، کسب 4 امتیاز از سه بازی لیگ و نهایتا اخراج تو هفته سوم. بله! قطعا این بهترین خبری بود که تو این هفته‌ شنیدم. آدم فروشی هیچ وقت نتیجه نداشته آقای برانکو. این رو باید از سرنوشت بعضی از بازیکنات می‌فهمیدی که نفهمیدی یا نخواستی بفهمی. شماها که بالاخره تاوان پس میدین، مهم اینه، سَر خُم می سلامت.
ئیستا زورینه‌‌ی خه‌لک باسی کاره‌ساتی تروریستی مزگه‌وتی نیوزیلند ده‌که‌ن 
کاکه خو شتیکی سه‌یر و سه‌مه‌ره نیه 
چون به نیوی مسلمان ئه‌و کاره‌ی نه‌کردوه له روانگه‌ی کومه‌لگای جیهانی زؤر گرینگ نیه 
سبه‌ی و دوی ، درؤ و ده‌له‌سه‌یه‌ک ساز ده‌که‌ن بو په‌راندنه‌وه‌ و بئ تاوان نیشان دانی
هه‌ر نه‌بی ده‌لین کیشه‌ی ره‌وانی و ده‌رونی هه‌یه یا ده‌لین هؤشی له خؤی نه‌بوه و مه‌ست بوه 
به‌لام ئه‌گه‌ر که‌سیک چ مسلمان و چ به نیوی مسلم
امام خمینی می فرمایند: «... پس ما گله ای نداریم که چون قیام کردیم برای اقامه عدل، برای حکومت عدل، برای حکومت اسلامی، سیلی بخوریم ما باید زیادتر سیلی بخوریم آن وقت وقت یک نحو بود حالا نحو دیگری بوده اما در اینکه تاوان را باید پس بدهیم مثل هم است. ابراهیم خلیل الله تاوان را پس داد، موسی کلیم الله داد و رسول خدا (هم) داد و امیرالمومنین آن همه شدت کشید و ائمه ما آن قدر سختی کشیدند برایا ینکه آنها همه در نظر داشتند که حکومت عدل ایجاد کنند. اگر فقط حضرت
چند روزیه عصر که میشه هوا میگیره و شروع میکنه به باریدن،صدای رعد و برقی که تو صدای ممتد قطرات تند بارون قدرت نمایی میکنه و نور برقی که وسط رنگ طوسی آسمون جلوه میکنه و بادی که سلطه جویانه می وزه...تو این لحظه کارم میشه نشستن تو اتاق و بغل کردن زانوهام و گوش سپردن به نوای آسمون و ذهنی که بی اختیار یک سال پیش رو یادآوری میکنه،روزایی که دقیقا مثل همین روزا بود...
ادامه مطلب
چند تا اپدیت:
+کتاب تاوان خوب بود.
+تو قرنطینه کلی کار میکنم. کارای کسب و کارم و همه چی. مثلا امروز رنگ سازمانی رو امتخاب کردم و قالب وردپرس رو و اینکه تصمیم گرفتم اینستا هم بیام. 
+زبان میخونم و درس و کار میکنم و به بلاگم میرسم. کتاب زنجیر عشق رو هم شروع کردم.
+امروز رفتیم دنبال در واسه باغ. چندین روزه بابام داره دنبالش میگرده و نمیدونم امروز اوکی شد بالاخره یا نه. چون باغ رو داریم درست میکنیم انشاا... :) 
خب همینا فعلا :)
مینا چادر سیاه به سر،راهروهای زندان را طی میکند. همسرش قرار است صبح فردا اعدام شود و میشود و ما همان دقایق ابتدایی قدم می گذاریم به یک سال بعد.   هنوز سیاه تن دارد و جان میکند برای نان خانه. پدر و برادر شوهرش اگرچه هستنداما وضع بهتر ندارند و البته که میخواهد مستقل باشد. دختر کوچولوی شیرینِ فیلم بینِ ناشنوایش هم هست.و زن همسایه که تنها همدم  اوست که نه عزادار است و نه غم نان دارد اما کمتر از مینا رنجور نیست میگوید : کاش خبر مرگ شوهر مرا می اورد
شیعه چقدر غریبه
و امروز این غربت ملموس تر از دیروزه...
نمیدونم چندتا سرباز و سردارِ دیگه باید
مایه بذارن از جونشون و آبروشون
برای حفظِ آبروی نظام...
کِی میای آقا؟؟
به خدا قسم ;اومدنت حق رو آشکار میکنه...
به خدا قسم;شیعه دیگه تابِ تاوان های بیشتر نداره...
به خدا قسم;عالَم غرق در عذابِ نبودنته....
دلم به نقطه ای رسیده که دیگه جز تو تمنایی نداره...
داغِ نبودنت روسینه م بدجوری سنگینی میکنه...
شمارو به ایامِ عزایِ مادر ;برگرد...
برگرد ای منتقمِ خون های بی گن
خِرَدوَرزی، نویسندگی، روشنفکری همیشه در این مملکت و در هرجای دنیا، جریان‌ساز،موثر و هزینه‌بَر بوده است. امروز با گروهی از روشنفکرها طرف هستیم که به شدت مشتاق خوابیدن در میانه‌ی لحاف هستند. دو پهلو، مبهم و بدون صراحت می‌اندیشند و می‌نویسند. تا خدای ناکرده از دیده شدن و خوانده شدن و شنیده شدن نیفتند. آنها نه تنها جریان‌سازی نمیکنند بلکه مشغول سوار شدن بر جریان‌ها هستند. می‌خواهند همه را راضی نگه دارند، تاوان جریان‌سازی را ندهند و کسی ر
تا وقتی
از عشق کسی مطمئن نشده ام،
با او خاطره ای نسازم !
چرا که : تاوان خاطرات،
جنون است و بس ...
گابریل گارسیا مارکز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
هرحرفی رو همون لحظه که گفته میشه باید به دنبال شفاف سازیش بود که تکلیفش روشن بشه و پرونده اش بسته؛ نه که حرف هارو نگه داشت و تو ذهن بال و پرش داد و قضاوتش کرد و هزار جور سوءتفاهم دیگه که پیش اومد اونوقت تازه بخوای در موردش با طرفت صحبت کنی بعد انتظار هم داشته باشی رفتار های منطقی ببینی و همه چی نابود نشه! 
این درس بزرگی بود که تاوان به همون بزرگی هم بابتش دادم.
ولی عجیب با فهمیدن همین حس میکنم یه مرحله بزرگتر شدم! و هرگونه رشدی هم درد داره و الان
هرحرفی رو همون لحظه که گفته میشه باید به دنبال شفاف سازیش بود که تکلیفش روشن بشه و پرونده اش بسته؛ نه که حرف هارو نگه داشت و تو ذهن بال و پرش داد و قضاوتش کرد و هزار جور سوءتفاهم دیگه که پیش اومد اونوقت تازه بخوای در موردش با طرفت صحبت کنی بعد انتظار هم داشته باشی رفتار های منطقی ببینی و همه چی نابود نشه! 
این درس بزرگی بود که تاوان به همون بزرگی هم بابتش دادم.
ولی عجیب با فهمیدن همین حس میکنم یه مرحله بزرگتر شدم! و هرگونه رشدی هم درد داره و الان
هرحرفی رو همون لحظه که گفته میشه باید به دنبال شفاف سازیش بود که تکلیفش روشن بشه و پرونده اش بسته؛ نه که حرف هارو نگه داشت و تو ذهن بال و پرش داد و قضاوتش کرد و هزار جور سوءتفاهم دیگه که پیش اومد اونوقت تازه بخوای در موردش با طرفت صحبت کنی بعد انتظار هم داشته باشی رفتار های منطقی ببینی و همه چی نابود نشه! 
این درس بزرگی بود که تاوان به همون بزرگی هم بابتش دادم.
ولی عجیب با فهمیدن همین حس میکنم یه مرحله بزرگتر شدم! و هرگونه رشدی هم درد داره و الان
سر انگشتانم که میسوزد یعنی وقت نوشتن از توست
بیا در خیالم آرام بنشین ؛ میخواهم صدای نفس هایت را بنویسم مهربان.
سال هاست که من با خیالت سر می کنم زندگی را... و با خودت عاشقی!
آری 
کنارم که هستی ، زمان هم مثل من دستپاچه میشود ، عقربه ها دوتا یکی می پرند !
اما همینکه می روی تاوان دستپاچگی های ساعت را هم من باید بدهم! جانم را می گیرند ثانیه های بی تو بودن...
گاهی وقت ها آدم ها از یک جایی به بعد ؛
از یک روزی به بعد؛
از یک نفر به بعد ؛
دیگر هیچ چیز برایشان مع
در ابتدا اومدم دو تا چیز بگم. اول اینکه کتاب تاوان رو دیروز در عرض یک روز خوندم و جالب بود اما با فضای تاریک مثل برای ان. رستوران اخر جهان هم بد نبود. 
الان میخوام درباره کارم بگم. تصمیم گرفتم که هر روز حتی شده یه کار کوچیک واسش انجام بدم که پیش بره، این کار کردن هر روز واسه پیش رفتن یه چیر، تفکریه که خیلی دوسش دارم. 
و کارای امروز هم کمی تحقیق بود در سایت های خارجی برا راه اندازی کار و ثبت و... به این نتیجه رسیدم که بالاخره یه چیزی میشه، پس باید شر
اصلا گور پدر هر چه خیر و مصلحت و آینده است!
وقتی دو نفر میخواهند به هم برسند، بگذار برسند!
تهش این است که میفهمند نمیشود و جدا میشوند دیگر. غیر از این است؟
به ما چه که انتهای این راه بن‌بست است!
به ما چه که آن دو از زمین تا آسمان فرق دارند!
تا بوده همین بوده! آدمی تا خودش تجربه نکند، درس نمیگیرد.
وقتی با گذشت چند سال و با وجود ازدواج، هنوز بگویند: «نگذاشتند که ما به هم برسیم»
وقتی هر چه بگویی و دلیل بیاوری به خرجشان نرود که نرود؛
بگذار به سنگ بخورد
خیلی جاها شنیدم و دیدم که بعضی از خانواده ها خیلی خوب و بچه و یا بچه های بسیار بدی دارند
(تر و ترینش فرقی نمیکند)و یا بعکس پدرومادر بد و فرزندان خوب!!...برایم عجیب و گنگ است و 
این روزها بسیار به این موضوع فکر میکنم بزارید کاملا اونچیزی که تو ذهنم هست رو براتون شرح بدم...
خب میخوام ازاینجا بگم که 
مثلا از زبون پدر و مادرم:فلانیو دیدی پدرش خوب مادرش خوب نمیدونم چرا بچه هاش اینجوری شدند
یا این جمله رو من خیلی تو زندگیم شنیدم اونم اینکه تو هر خانواده
 
سخت می‌گریست
آرام و بی‌صدا
در اوج قله‌ی مرداب غصه‌ها،
سودای قلب او، عشقی نمور بود.
پاییز قصه‌ها گاهی چه دور بود.
امواج چشم‌هایش
بی‌تاب و بی‌طاقت
هر سو روان می‌شد تا باورش گردد،
که او رفتست؛
اما فوق باور بود.
آه باران این دل زخمی و بی‌درمان
تاوان نمی‌خواهد؟
 
 
 
رد شدآن قوطی شیشه ای کوچک، در پهنای ناپیدایِ دریا،آن عشق،میرفت..در حین رفتن در تضاد با عشق پیمان می بستوقتی در حافظه اش چیزی پدید آمده بود به نام از یادرفتگی.. قوطی شیشه ای گم شده بود در دریای پهناور دنیاآری عشق گم میشدو من تماشا میکردم، چینش دنیا راکه نامردانه عشق را در خودش میبلعد و دست بسته،عاشق و معشوق تماشا میکردندغرق شدن آن قوطی شیشه ایکه ترک برداشته میرفتو کسالت عشق از نگاه های عاشقیسرازیر میشودکه به گریه خندیده و بغضش راسکوت کردهچه
بچه بودم... برخلاف بقیه بچه ها هیچوقت دوست نداشتم بزرگ شم... اما... روز به روز قد کشیدم و رشد کردم... موهای خرگوشیم به موهای بافته شده تبدیل شد... کفش های چراغدارم به کفشای اسپرت... لباس های صورتی و کوتام به مانتوی بلند... دوباره قسم خوردم... قسم خوردم که با وجود بزرگ شدنم، اخلاقم بچگونه بمونه... اما... مثل اینکه دنیا نمی خواست... خنده های واقعیم به خنده های مصلحتی تبدیل شد... دوستی های راس راسکیم به یه سلام و خدافظ... بغل کردنای یهوییم به هر چیزی یه و
دیگر دلیلی برای ایستادن ندارم. دلیل‌های سابق چه باقی باشند و چه نه، دیگر کافی نیستند. 
اولَش که قرار بود مادرانگیِ مادر را به غلیان نیندازم. باید سکوت می‌کردم و پشت درهای بسته بغض می‌کردم و اشک هم ممنوع، چون چشم را سرخ می‌کند. بعد باید مراقب می‌بودم که نه تو بفهمی و نه آن دوستِ کثافتِ مطلقت که جز تو کسی را برای خودم نگذاشته‌بودم در جهان. صمیمی‌ترین دوستم را از دست داده‌بودم و تنهای مطلق بودم. بعدترش نباید می‌گذاشتم کسی در آن مدرسه‌ی مسخ
2584 - «شهرام همایون» سلطنت‌طلب ساکن آمریکا و از حامیان «ربع پهلوی»، با اذعان به ناتوانی مخالفان نظام جمهوری‌اسلامی، گفت: “اگر انقلاب می‌خواهیم باید تاوان بدهیم. برای پیروزی انقلاب‌اسلامی هزاران نفر کشته شدند، اما بعضی از ما حاضر نیستند حتی در حد لایک کردن مطالب فعالیت کنند!”لینک منبع: www.b2n.ir/mzdr117
دانلود فایل اصلی
با مامان حرف زدم، گفت تا دو روزه دیگه پیشش باشم، خواستم بهونه بیارم که باید قبلش با بابا صحبت کنم و ببینم موافقت می کنه که....گفت لازم نیست باهاش هماهنگ کردم فقط زودتر حاضر شو....یعنی از عصبانیت داشتم منفجر میشدم.. از اینکه بازم آدم حسابم نکردن، اصلا نپرسیدن می‌خوام تعطیلاتمو اونجا باشم یا نه؟ 
نمی فهمم اصلا چرا خودش نمیاد دیدنم؟ چرا همش من باید برم اونجا؟ خب یه بارم اون به خاطر من بیاد چند وقت بمونه...اینجوری مجبور نیستم اون جناب دکترم تحمل کن
 
نمیدونم تا کی قراره این وضعیت ادامه پیدا کنه...
گفته بود که قرار نیست تو این مسیر خوش بگذره... گفته بود...
انتخاب با خودتونه که بمونید یا برید...
 
نکنه داریم از قطار پیاده میشیم دونه دونه؟
خسته نشو ازمون...
حتی وقتی ما کم میاریم، اشتباه میکنیم، داشته هامونو به باد میدیم، عقب میریم، جا میزنیم، نمی فهمیم، وقتی ما اصلا خوب نیستیم
چون تو خوبی... چون یه نفس این زندگی ارزش نداره بی تو...
ولی غالبا شعور ما نمیکشه اینو بفهمیم!
 
+تاوان سنگینیه... ببخش! 
 
+بی
مردمی بودند در تاریخ دور
سربلند و شادمان ، پر شرّ و شور
صنعتی پر رونق و کسبی حلال
غرق خوشحالی به دور از هر ملال
اختلافی شد سر مرز و حدود
اصل مطلب بود آبی از دو رود
حاکم یک سرزمین با ادّعا ،
گفت مال ماست این رود هر دوتا
حاکم همسایه با صبر و وقار ،
گفته است هستیم ما هم در کنار
از دو رود جاری در منطقه
برده ما هم سهم ، حرفی منطقه
حرف همسایه پذیرفته نشد
نطفه ی جنگ و جدل ها بسته شد
گشته درگیری چو آتش شعله ور
هر یک از هرسو به دیگر حمله ور
ادّعای بیخودی از ح
همیشه توقع می رفت ما بچه های درس خونی باشیم. همیشه نمره 20، همیشه شاگرد اول شدن، همیشه بهترین بودن. ماها که پدر مادر با سواد نداشتیم و شغل پدر هم آزاد بود (و این یعنی نرفته بود سراغ درس) باید تاوان درس نخوندن اونارو میدادیم و با نمره ها و جایگاهمون باعث ارزشمندی اونا می شدیم بدون اینکه بفهمیم زندگی چی بود و کی بودیم و چی میخواستیم.حالا که دوران مدرسه ی زوری و دانشگاه زوری تر تمم شده ما موندیم و مهارت های اجتماعی که نداریم. ما موندیم و جیبی که از ر
« ۸ سال دوری از سینما تقاص این فیلم بود و گلایه‌ای هم ندارم، چون هرچیزی تاوان دارد و من «زمهریر»را ساختم و تاوانش را هم پس دادم. اما تاریخ گواه من و شما در «زمهریر» است. مطمئن باشید این فیلم روزی اکران خواهد شد، چون هیچ فیلمی تا ابد توقیف نمی‌ماند و بالاخره روی پرده می‌رود.» علی رویین‌تن؛ کارگردان «دل‌شکسته» |ana.ir|
 
پ.ن: مثل فیلم سینمایی«پارادایس» که در نهایت از توقیف درآمد.
سوال: 1/ به نظر شما چرا بعضی فیلما یه حرفایی میزنن که توقیف میشن؟ و 2/
حالا نه اینکه من آدم خیلی خوشحالیم،اتفاقا یه مدتیه رو دور غرغر و بداخلاقی افتادم
امیدوارم چند سال دیگه که اینجا رو خوندم(که اگه عمری باقی بمونه و بیانی باشه)فقط خاطرات خوبش یادم بیاد.مثلا یادم نیاد چه اتفاقای بدی بین دوستام افتاد،
یاد شکستن دلم،
یاد توصیه‌هایی که دیگران بهم میکردن و من توشون شکست خوردم،
یاد روزای سخت و مریضی،
یاد روزایی که «تاوان»اشتباهات دیگران رو دادم،
یاد تاوان‌های سختی که بابت انتخاب آدمای اشتباه پرداختم،
یاد دو سال
یکی از مواردی که قصاص را منتفی می‌کند اعلام گذشت اولیای‌دم از اجرای حکم قصاص است که این امر ممکن است با گرفتن غرامت به میزان دیه یا به مصالحه کمتر یا بیشتر از دیه باشد یا عفو مجرم بدون گرفتن دیه و به‌طور رایگان صورت گیرد.هنگامی که قتلی رخ می‌دهد، بستگان مقتول در پی قصاص قاتل و گرفتن تاوان خون متوفی برمی‌آیند. قصاص حق است اما ممکن است برخی از اولیای دم به دلایل متفاوت خواه نیاز مالی، خواه نیکوکاری و بخشش قاتل از قصاص گذشت و جان انسان دیگری ر
هیچکس را در زندگی مقصر نمی دانماز خوبان "خاطره"و از بدان "تجربه"میگیرم...!
بدترین ها "عبرت" میشوند...!وبهترین ها"دوست"حرف اشتباهیست که میگویند...
با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد.
اگر چنین بود!!!از منیت و شخصیت هر کس چیزى باقى نمیماند.هرکس هر چه به سرم آورد فقط خودم میباشماگر جواب هر جفایى بدى بود،داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب بود.اگر همان اندک مهربانیم را از بر نشدند.اگر خوبى کردم و بدى دیدمکنار میکشم!!!اما بد نمیشوم...زیرا این تنها کاریست که ا
این واقعیت است.من تو را باخته ام
آن موقع که قرار شد بین عشق تو، انتخاب کنم تو را باختم...وقتی عشق را بخواهی و نتوانی، آتش می گیریو من آتش گرفته اممن هر شب صدای تو را در قلبم می شنوم تو چطور؟ تو صدای گریه های مرا می شنوی؟تو هم روزگارت مثل من سیاه است؟توهم مرا هر لحظه خدا خدا می کنی؟می دانم، سوختن تاوان باختن تو بود...
1. امروز حال نداشتم از ماشین پیاده شم داداشم رفت نون خرید بستنی نذری دادن بهش :| حالا اگه من میرفتم نون و خرما میدادن شانس نداریم که :|
بعد همزمان داداش من رفت تو صف اشتباهی جلو یه اقای رفتگر وایساد. بهش گفتم برو پشتش وایسا. رفت پشتش بعد پسره داداشمو فرستاد جلو. همچین چشمام قلبی شد :)) ادما هرچی هیچی ندارن مهربونترن :))
2. امروز همه تو خونه با هم دعوامون شد، بعد یهو تو اون فضای سنگین بابام زارت خورد زمین و همه پکیدیم :))
3. یه فیلم یافتم خیلی باحاله. Level 1
میخواستم بی خیال شم 
اما نمیشه 
این روزا منو یاد روزای پیش دانشگاهی میندازه
همه وضعیتشون از من بهتره 
نمیدون معیار های من اشتباه بودیا بقیه دارن جو الکی میدن 
حس همون گمشده رو دارم که همه چیزو گم کرده ...
نه واقعا نمیخوام ناشکردی کنم ولی وقتی این چیزار میشنوم نگران آیندم میشم
انگار همه حواسشون بوده به یه موضوع و فقط من فکرشو نکردم 
نمیدونم چرا اینطوری شد 
ولی همه چیز خیلی عجیبه 
تو بگو من عجله کردم ؟ تاوان چیزی رو پس میدم ؟ اشتباه کردم ؟ جایی
خسارت تصادف‌های جاده‌ای ایران "معادل پنج درصد تولید ناخالص ملی (GNP) است".
تیمور حسینی، رئیس پلیس راه کشور می‌گوید: "معادل پنج درصد از تولید ناخالص ملی، سالانه در تصادف‌ها از بین می رود."
این به معنای سالانه ٢٢ میلیارد دلار خسارت است.
در سال گذشته بیش از ١٧ هزار نفر در تصادفات رانندگی ایران کشته شدند.
رئیس پلیس راه کشور گفته ۹۰ درصد از تصادف‌ها به دلیل "عامل انسانی" رخ داده‌اند. اما آیا سزا و تاوان یک اشتباه راننده مانند خستگی و خواب آلودگی، ب
ز بهشت‌ که‌ بیرون‌ آمد،  دارایی‌اش‌ فقط‌ یک‌ سیب‌ بود. سیبی‌ که‌ به‌ وسوسه‌ آن‌ را چیده‌ بود.و مکافات‌  این‌ وسوسه‌ هبوط‌ بود.فرشته‌ها گفتند: تو بی‌ بهشت‌ می‌میری. زمین‌ جای‌ تو نیست. زمین‌ همه‌ ظلم‌ است‌ و فساد. و انسان‌ گفت: اما من‌ به‌ خودم‌ ظلم‌  کرده‌ام...زمین‌ تاوان‌ ظلم‌ من‌ است. اگر خدا چنین‌ می‌خواهد، پس‌ زمین‌ از بهشت‌ بهتر است.خدا گفت: برو و بدان‌ جاده‌ای‌ که‌ تو را دوباره‌ به‌ بهشت‌ می‌رساند، از زمین‌ م
نمیدونم تاوان چی رو دارم پس میدم؛ واقعاً نمیدونم چوب چی رو دارم میخورم؛ چوب سادگی و احمق بودنم؟
ده ماه تمامه که همه زندگیم شده یه دختر، خودمو به آب و آتیش زدم که اونو واسه خودم نگه دارم، خودمو کشتم که از بودن با من خوشحال باشه، آخر سر خودم با دستای خودم دلشو میشکنم، اعتمادشو خدشه دار میکنم و اشک خودم و خودشو درمیارم.
باور کردنی نیست بگم من تا به حال توی زندگیم نه دوست دختری داشتم و نه دنبال برنامه ای بودم و نه عاشق شدم تا اینکه «پ» را دیدم و یک
همیشه همه جا حرف از کودک درون زده می شود...کودکی که باید همیشه بیدار باشد..اما مدتی است کودک درون من هم آغوش زن درونم شده است! حالا بار مسئولیت های زیادی بر دوش خود احساس می کند ..
زن درونم که بیدار شده، دیگر خودخواه نیست، دیگران را به خود مقدم می داند، تا غذا نپزد و ظرفها را نشودید وخانه را رفت و روب نکند،به کار های شخصی نمی پردازد...زن درونم عجیب موحودی است! درست است برای بیدار شدنش تاوان سنگینی دادم و دلی سنگ شده که شاید اثرش تا پایان عمر همراهم
خیلی چیزها از دور قشنگه..
یه منظره پر از گل و گیاه
یه رودخونه
یه کوه
وقتی نزدیکش میشی ممکنه هنوزم زیبا باشه اما خطرات و نکته های منفی رو هم بهتر لمس میکنی و میبینی.
یه صخره و رودخونه هر چقدر از دور پر جوش و خروش باشه و حس طراوت به آدم دست بده از نزدیک همش مواظبی که پاهات سُر نخوره و بیفتی و دنده هات بشکنه..!
توی جنگل همش نگرانی نکنه حشره ای عقربی ماری نیشت بزنه! وقتی وارد جنگل میشی در کنار زیباییش خطراتشو بیشتر میفهمی..
اما یه آدم!
آدم ها هم از دور ق
بیاید برای همدیگه دعا کنیم تا به حاجت های قشنگ و رنگا رنگمون برسیم...اولین دعای همون که ظهور آقاست...اصلا من میگم دیگه اگه اقا بیاد مگه ما چیز دیگه ای هم میخوایم؟چقدر دنیای بعد ظهور قشنگه :)
دومین دعا هم سلامتی برای مادر پدر ها و همه مردم عزیز کشور اصلا همه مردم جهان به جز ترامپ:)
بیاید همگی دعاکنیم  دیگه هیچ جنگی نباشه و همه با صلح زندگی کنند:)
بیاید دعا کنیم برا اون بچه ای که شبا تو خیابون میخوابه...
برای اون بچه ای که مامان و باباش از هم جدا شدنن
دانلود آهنگ جدید به نام دلم میخواد عاشق بشم باز انتخابت کنم (ندیم)
Ahang delam mikhad ashegh besham baz entekhabet konam az nadim
دانلود آهنگ دلم میخواد عاشق بشم باز انتخابت کنم (ندیم)
لج کردم با خودم دارم عشقو از دست میدم رد دادم ای خدا تاوان چی رو پس میدم ...♪
تصمیمشو گرفت داغ بودم نفهمیدم وقتی که میرفت از تعجب میخندیدم ...♪
دلم میخواد عاشق بشم باز انتخابت کنم به هر کاری دست میزنم تا عشقمو ثابت کنم ...♪
از این دلم نگذر نرو همین که باشی کافیه تو باش تا قسمت کنم زندگیمو باها
دست بردار . . .
نمی دونی واسه زخمای کهنه 
یه وقتایی چه قدر سرپوش خوبه
× چرا آدم وقتی توی حماقتشه نمی فهمه چه قدر احمقه ؟
× نتیجه چی هستیم؟ باز خوبه که آدمیزاد موجود عجیبیه. شاید شبیه یه سوسک سرسخت که به این راحتیا نمی میره!
البته شایدم شبیه زنبور یا یه لیسه ! یا هر جونور دیگه ای که سخت می میره با اینکه بهش نمیاد
× فقط خودم می تونه زخمامو التیام ببخشه. اینکه همه زندگی من حماقت هام نبوده ...! 
× جالب تریش می دونید کجاست؟ اینکه ما اینقدر میخوایم خارجی و
تعجب نمیکنم که هنوز انقدر پر از خشم و غمم،
از همون اولش هم میدونستم که قرار نیست آسون باشه.
اما یه روزایی مثل امروز، حقیقتا به نقطه صفر برمیگردم و همه تلاش هام محو میشن- حداقل برای ساعتها و روزها...
امروز باز هم مدام از خودم میپرسم چرا؟ چطور تونست؟ و خیلی کم یادم میمونه که جوابی برای این سوال ندارم و بهتره اصلا نپرسمش...
یه روزایی مثل امروز، آشفته و سردر گمم، توان تمرکز ندارم.
از پشت لپتاپ به پشت کتاب پناه میبرم، از پشت کتاب به روی تخت، از روی تخت
(( تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد ))
باید از اول این درد میدانستم
هر شروعی که به تو ختم شود یک شبه پایان دارد
که سکوتی شده هر نغمه ی نیلوفری ات
که برایم همه شب گریه ی پنهان دارد
من تو را بهر جداییت ملامت نکنم
دردم این است که رفتی و تنم جان دارد
حال ، زخمی که زدی با همه پیمان دارد
من هوایم همه ی سال ابریست
و خیابانم همیشه نم باران دارد
کسی از پیچ و خم جاده پاییز تو آگاه نشد
که قدم در قدم هر ثانیه ، تاوان دارد
هر نگاه
"تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد"
باید از اول این درد میدانستم
هر شروعی که به تو ختم شود یک شبه پایان دارد
که سکوتی شده هر نغمه ی نیلوفری ات
که برایم همه شب گریه ی پنهان دارد
من تو را بهر جداییت ملامت نکنم
دردم این است که رفتی و تنم جان دارد
حال ، زخمی که زدی با همه پیمان دارد
من هوایم همه ی سال ابریست
و خیابانم همیشه نم باران دارد
کسی از پیچ و خم جاده پاییز تو آگاه نشد
که قدم در قدم هر ثانیه ، تاوان دارد
هر نگاهم
                      یک روز پس از حوادث تروریستی پاریس در نشستها، همایش ها، رویدادهای ورزشی و ... در سراسر جهان با یک دقیقه سکوت برای ادای احترام به قربانیان این حادثه آغاز شد. ترور پدیده ای منفور در هر نقطه از جهان است چه فرانسه باشد چه سوریه، عراق، لبنان و یمن و ... اما سئوال اینجاست که چه کسی تروریسم و تروریست ها را پرورش می دهد؟ آیا جز این است که امروز شمار بسیاری مردم بی گناه قربانی سیاست های تروریست پرور دولت هایشان شده اند؟                  
یار جانی خطّه‌ی خوبان گرفتجان خرید و جان بداد و جان گرفت
این زمین و این زمان بازی اوستهر دو سوی مرگ را ایشان گرفت
اغتشاش روزگار از کس مبیناین تکانْ عالم ز شصت آن گرفت
لرزش دست من و ضربان دوستاین چنین تحفه نه کس آسان گرفت
این چنین رقصی که ناپیدا خوش استاین چنین کوبی که دل جنبان گرفت
این همه شوری که خلق از خویش زدحضرت حق جمله را تاوان گرفت
گفت حلمی حرف نور و پر کشیدسایه در دنباله‌اش طغیان گرفت
موسیقی: Worakls - Inner Tale
اینجا هوایش هر چقدر گرم و کشنده است، سرمایش هم به همان اندازه استخوان سوز و نابود کننده است!
کمی سرما خورده ام و الآن سر کلاس فیزیولوژی نشسته ام پسرِ درس خوان کلاسمان دارد سیمینار می‌دهد!
عده ای از بچه ها درباره نمره ی میان ترم فیزیو حرف می‌زنند و اعصابم را تا میتوانند بهم میزنند و دهان مبارکشان را نمی‌بندند! امتحان را به شدت گند زده ام و حوصله هم ندارم! دلتنگ هستم و کمی کلافه! دلیلش را هم خودم نمی‌دانم....
َاحساس میکنم دستی دستی خودم را بدبخت
این حجم از بغض غیر قابل هضمه برام بعد از این همه جیغ زدن ! فقط باید بگم تو دقیقا همونی هستی که باید اول از همه شماره ات رو پاک میکـردم !ولی ...
گنجشک قشنگم شاید بخاطر اخلاق مزخرف کلیر هیچ وقت نبینمت ! درد داره این حجم از ناراحتی و ترک یک نفر از اجبار بیش از حد "بیشعوری " یه نفر نفهم دیگهـ... ! یه روزی از اون روزها شاید خودت بیای و بگی من دارم تاوان تمام خستگیهای تو فقط هم از سر حرفای خودم رو دارم میکشم ! اینو که مطمئنم پس میدید نه به این زودی حداقلش شاید
عمرمان توی صف گذشت تا عمر بخریم، گفتند تمام شد، دنیای بعد. این‌جا کسی از نام مرگ نمی‌ترسد، تمام پس‌انداز زندگی مردم برای ثبت‌نام ماشین مرگ می‌‌ارزد. این جا حاکم شرع گوش مردم را می‌خورد که حاکمان گوشت نمی‌خورند این شما هستید که با غیبت کردن پشت سرشان گوشتشان را می‌خورید. راست می‌گوید این‌جا گوشت، بوی بد می‌دهد، ایشان کباب می‌خورند. این‌جا چون پیاده تا انقلاب رفتن سخت است، با اصل حمار موج سواری می‌کنند. این‌جا سکوت هم قیمت و تورم دار
 
بہ تو من مے بالم
و بہ هـر بغض نجیبے ڪہ دل تنگم را
بہ هـواے مددے یاد تو مے اندازد
 
 
 
بہ تو من مے بالم
و بہ اندوہ عمیقے ڪہ میان من و توست
عمق یڪ قطرہ ے اشڪ
اوج یڪ بوتہ ے نور
ڪہ مرا مے برد از خلسہ ے بودن با تو
تا بہ سرسبزترین نقطہ ے اوج
تا بہ آبادترین قلہ ے دور
 
 
 
بہ تو من مے بالم
بہ هـمین قطرہ ے اشڪ
و بہ سرچشمہ ے دنجش ڪہ در آن
نقش تصویر تو را مے بینم
نہ بہ اندوهـ 
بہ مهـر
دیدہ ام مے گرید
لبت آرام تر از آب بہ من مے خندد...
 
 
 
 
بہ تو من مے بالم ...
و بہ خ
به نظر من خیلی خوبه آدم بتونه مثل شهریار
عاشق باشه و وفادار , من دقیق اطلاعی از قصه ی زندگی استاد ندارم و نمیشه
دقیق گفت ک چی به سرشون گذشته ولی اینو میدونم ک عاشق بودن , عاشق .. چیزی ک
کمتر کسی میتونه باشه من همیشه دوست داشتم شهریار باشم عاشق و ازون مهم تر
وفادار اصلا حیفم میاد دیگه نتونم از عمق وجودم آهنگای داریوش و سیاوش و
ابی و گوگوش و فردمنش و معین رو گوش کنم و لا به لاش عاشقی , حیفه دیگه
نتونی به یاد یکی تا خود صبح آهنگ چشم من از داریوش ک می
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
آنچنان از رحمت خداوند میگویند که نتیجه کلامشان انکار جهنم و عذاب میشود....
آری خداوند بسیار مهربان است حتی از پدرو مادر مهربان‌تر
ولی آنکس که در رحمت و مهربانی و محبت خداوند آنقدر افراط میکند که عذاب را منکر میشودجواب قربانیان اسید را چه میدهد؟
انسانهایی که تا عمر دارند باید تاوان ظلم از  حیوانات پست تری را بدهند و ثانیه ها را با رنج و درد تحمل کنند...
براستی خداوند اگر با آنکس که اسید
جهل و کبر ملّت‌ها را درو می‌کنند، ادّعای خودشناسی، ادّعای خداشناسی، این که من برترم و راه من، دین من، کیش من، فکر من، شیوه‌ی من برترین است. باری زندگی عزم می‌کند تا حقیقت خویش عریان کند. زندگی عزم می‌کند تا بر دهان طفل خام عقیده زند.
 بشنو! ببین! تجربه کن! زندگی چنین می‌گوید. مرده می‌گوید نمی‌خواهم. خودبین می‌گوید من باید دیده شوم. کوتاه می‌گوید من بلندترین‌ام، دیگران باید به من بنگرند. آری دیگران به تو می‌نگرند، لیکن به خردی و نادانی‌
بیهوده مرا به هیچ دلگرم مکن
با قول و غزل مرا تو سرگرم مکن
با من تو دو صد بار به جنگ آمده ای
دانم که تو هم چو من به تنگ آمده ای
ناصح شده ای سبک کنی بارت را؟
بر دوش من افکنی تو سربارت را؟
در کوره رهی . چراغ یاران شده ای ؟
در تاب و تب زمین. تو باران شده ای ؟
تو همچو منی و . درد من میدانی
ناکرده گناه گشته ایم قربانی
این درد ندارد هیچ درمان و دوا
آن به که رها کنیم دامان خدا
عادل نکند به هیچکس جور و جفا
یک قوم خوشند و مابقی باد هوا
بر خویش رها نموده  سامان جه
نشسته بودم روی یکی از صندلی‌های استیل درمانگاه. سالن مرمری و سرامیکی برخلاف روزهای دیگر خلوت بود. چندتا زن و شوهر، که بیشترِ شوهرها آخوند بودند و تک و توک زن و مردهای پیر و جوانِ تنها که توی صف دارو یا در نوبت دکتر، انتظار می‌کشیدند. نشسته بودم روی صندلی و حوصله‌ام نمی‌کشید بروم توی صف صندوق بایستم. یک حجم مربع‌شکل وسط سالن بود و بخش اطلاعات، بیمه، صندوق و پذیرش توی آن قرار داشت. این پا و آن‌پا می‌کردم که کسی توی صف نباشد و بعد بروم تا معطل
آرمین پسر زیبا و مغروری که اومده تا انتقام بگیره انتقام گذشته ی تلخی که مردی برای او و خانواده اش رقم زده. تاوان گناهی که درگذشته رخ داده رو چه کسی باید بده دختری بی گناه که از هیچ چیز خبر نداره…
دل من به شدت شور میزد تو وجودم غوغایی به پا بود آخه تا کنون از این کارا انجام نشده است بودم بود خط قرمزهایی که در فراز خودم بودو زیر پا میذاشتم حسهای متفاوت با وجدانم در افتاده بودن یکی در وجودم می گوید: »چرا عومدی احمق اگر دوست داری چی؟ برگرد تا دیر نش
گروه دکوراسیون و تزئینات ساختمانى خانه ى مدرن تقدیم مى کند. 
نسل جدید آسمان مجازى سقف کشسان(باریسول) محصول قرقى تاوان ترکیه با 10 سال ضمانت
با بهترین کیفیت چاپ و دوخت ترکیه 
با نورپردازى اصولى , زیبا و بسیار خیره کننده 
با هزاران طرح متنوع و بسیار مقاوم 
*مزایاى سقف کشسان :
-آنتى باکتریال 
-استفاده در مکان هاى عمومى 
-قابلیت نصب در تمامى متراژ ها و طرح ها (دایره - مربع و...)
-جایگزین بسیار مناسب تایل هاى قدیمى که از لحاظ کیفیت بسیار پایین بودند .
دورم. خسته از نوشتن. خسته از بودن ، خسته از نمیدانم ها و خسته از میدانم هایی که بعیدند... دورند... که باید فراموش شوند و نمیشوند! از این زیادی بودن ها...
گم کردن لبخند چه آسان بود در هجوم بی امان ِ مسیر بزرگ شدن... گم کردیم و گم شدیم در خود... در هیاهوی زمانه ی طبل های تو خالی... گشتیم و تهی شدیم از عشق در قوانینِ بی رحمِ تصاحب ها که "داشتن" درد مشترک ما بود، تهی از دوست داشته شدن! همانگونه که روزی سهراب نوشته بود: "حیات نشئه ی تنهایی است!"
گفتنی ها زمانی گف
 
 
در رای شماره 91001509 شعبه 25 دادگاه عمومی حقوقی تهران(مجتمع شهید بهشتی) مورخ 27/12/1392 آمده است .در رای اخیر عنوان شده  است که  همان قانونگذاری که قانون مدنی را تصویب و وضع نموده است حدودا پس از ۳ سال با لحاظ و نگرش قانونی دست به تصویب قانون ثبت نهاده است و در ماده ۱۸۳ و ۳۳۹ قانون مدنی، عقد بیع عبارت از ایجاب و قبول میباشد و این ناظر به اموال منقول و غیر منقول تلقی می گردد. حال آنکه در قانون ثبت نسبت به بیع اموال غیرمنقول علاوه بر ایجاب و قبول رکن دی
مردم ایران سالهاست دارن تاوان بی کفایتی مسئولان اقتصادی رو میدن
جنابان نمی توانند ارزش پول ملی رو حفظ کنن و سال به سال که هیچ جدیدا روز به روز پول ملی بی ارزش تر میشه در نتیجه مجبورا کالا و خدمات رو گرانتر کنن تا در اصل متعادل بشه (سیاست تعادل بخشی در اقتصاد)
بابا کاری که شما می کنید همه بلدن دیگه این همه دبدبه و کبکبه و عنوان نمی خواد که
وایسا ارزش پول ملی بیاد پایین تر و تو هم قیمت ها رو بکش بالا
 
در مورد بنزین هم داستان همینه
چند سال دیگه باز
اعتماد کردن سخت است! والا سخت است! بلا سخت است! شوخی که نیست. داریم راجع به زندگی عزیزتر از جانمان صحبت می کنیم و فکر می کنم این را دیگر همه موافق باشند که تنهایی خیلی بهتر از بودن در یک رابطه ی اشتباه است. نیازها و طرز فکر ما هم با دوران ننه جان هایمان فرق دارد. مثلا خود من! در زندگی ام نمانده ام که از سر ناچاری با هر کم و کاستی بسازم! قرار است حالم دلم بهتر شود. آرامشم بیشتر شود و از همه بالاتر: انسان بهتری شوم! رابطه ای که مرا تبدیل به یک آدم دائم ا
کم سن وسال تر که بودم تصمیم های سنجیده تر و حساب شده تر میگرفتم .
بیش از اندازه محتاط بودم راجب حرف زدن درباره ادم ها انتخاب ادمها رفتار با ادمها اون موقع ها بیشتر میفهمیدم که تاثیر یه ادم یه دوست یه اشنای بعدها غریبه چه قدر میتونه زندگی تورو به گند بکشه یا شایدم بهترش کنم
به کمترین و بی ارزش ترین کارهام فکر میکردم  که ممکنه چه تاوان یا پاداشی بخاطرش در اینده پس بدم
قدم های بعدی رو ملاک به ساختن یه اینده اروم بی حاشیه میزاشتم
تا اینکه دیدم زیاد
از حد نگذرونید .
این شاید بهترین نصیحتی باشه که میتونم به هرکسی بکنم . اگه یه روزی بچه دار بشم، البته بعید میدونم چون خودم چه گلی به سر دنیا زدم که حالا بخوام تولید مثل هم بکنم، ولی اگه یه روزی بچه دار بشم سعی میکنم فقط همین و بهش یاد بدم: از حد نگذرون، هیچی و . باید توی هرچیزی ۵۰ درصد نقش داشته باشی، باید بذاری بقیه هم نقش خودشون و ایفا کنن . فکر نکن این یه لطف در حق بقیه‌س و داری بهشون فرصت ایفای نقش میدی، نه، این وظیفه اوناست . یادبگیر و بذار یاد
* وقتی مطمئنین کسی بهتون بی احترامی نمیکنه ، شما دیگه امتحانش نکنین ، شاید یک جایی خسته بشه....* به قیمت خورد شدن خودم ، محترم موندنشون رو به جون خریدم ، آما این حق من نبود...* این روزها زیادیر نابود شدم ، توانم داره تحلیل میره...* خدایا خودت بیا بگو دارم تاوان چیو پس میدم...* فردا رو نمی تونم تصور کنم حتی...* دلگیری امشبم با بارون امشب به توان رسیده اصلا....* پاسپورتشون  رو آماده میکنن و این منم که باز موندم ، نه دل رفتن دارم و نه دل موندن ولی هنوز روی حر
کانال تلگرامی بابل 1400 که مدتی است آغاز به کار کرده و تعدادی از مطالب آن حاوی افشاگری پیرامون فعالیت های مرموز بعضی گروه ها و موسسه های فرهنگی مستقل در سطح شهرستان بابل است هیچ ارتباطی به من ندارد. البته خوب است مسئولان امنیتی و قضایی و نظارتی مطالب منتشر شده این کانال و میزان صحت و سقم آن را مورد بررسی قرار دهند؛ اما از آن جا که دیوار این حقیر کوتاه است و بدخواهانی نیز در میان بعضی از صاحب مسندان علیه السلام!  دارم می دانم طبق معمول در صورت عد
اصن به طرز عجیبی حرفم میاد.
مثلابهش فکر میکنم که خب من رشد دارم میکنم دارم به آرزوهام میرسم یا دارم پیشرفت میکنم البته برعکس خیلی ها با هیچی دارم رشد میکنم و میرم جلو...
از نظر من خیلی چیزا رو میشه با پول به دست آورد.دروغه پول خوشبختی نمیاره پول تنها چیزی که نمیاره آبرو و دل خوشه. 
پول که داری چهره ت عالیه.هیکلت عالیه .مریض بشی بهترین داروها رو میخوری و خوب میشی.بهترین تیپ رو میزنی.هر تفریحی که بخوای میکنی.هررشته ای که بخوای قبولی .وقتت رو بخاطر
 هیچ کس نمیدانست منظور از شعار نه شرقی نه غربی استانهای شرقی و غربی کشور است، استانهای مرکزی آباد شدند و استانهای مرزی آرام. شهرهای مرزی تاوان بزرگ ماندن ایران و بزرگتر شدن شهرهای مرکزی را یک جا پرداخت کردند. روشنفکرتر از مرکزنشینان میدانستند ایران ناموس ایشان است اما مال ایشان نیست. نفت تا به مرکز میرسید در راه بوی بدش نیز گرفته میشد تا در این استحمار هیچ کس نفهمد در آبادیِ نفت، آبِ خوردن، آبِ استحمام نیست. چون استانها اعضای یکدیگر بودند،
همانطور که گفتم من دانشجوی برق در اراک هستم 
هر بار که از تهران  به سمت  اراک حرکت می کنم با خودم می گویم " آیا ارزش شو داره ؟؟؟؟"
یک حس درونی به من می گوبد این تاوان سستی و درس نخواندن در دبیرستان است 
این افکار تا شهر قم من رو آزار می ده پس از اون به این فکر می کنم که وقت شروع رسیده 
برای تک تک روز هایم برنامه ای در ذهنم می چینم وقتی که به اراک می رسم منتطر فردایی هستم که این برنامه را آغاز کنم
ولی خوب این فردا هرگز ار راه نمی رسد اما چرا ......
این
درد بفرست که ترجیح به درمان بدهم
تا که تسکین به دل زار و پریشان بدهم
دور ماندم ز امام و سر من رفت کلاه
حقم این است ازین فاصله تاوان بدهم
سال ها منتظرم ماند به سویش بروم
کِی شود خاتمه بر این همه هجران بدهم؟!
کاش اشک بصرم باز مرا یار شود
تا جلایی به دلِ خسته ز عصیان بدهم
نکند قسمت من نیست کنارش بودن
چقدر وعده بر این دیده‌ ی گریان بدهم؟!
چه کنم؟! آخر شعبان شد و من غرقِ گناه
ترسم این است که قبل از رمضان، جان بدهم
بی پناهم، نجفم را بده تا که بروم...
تکیه
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
درد بفرست که ترجیح به درمان بدهم
تا که تسکین به دل زار و پریشان بدهم
دور ماندم ز امام و سر من رفت کلاه
حقم این است ازین فاصله تاوان بدهم
سال ها منتظرم ماند به سویش بروم
کِی شود خاتمه بر این همه هجران بدهم؟!
کاش اشک بصرم باز مرا یار شود
تا جلایی به دلِ خسته ز عصیان بدهم
نکند قسمت من نیست کنارش بودن
چقدر وعده بر این دیده‌ ی گریان بدهم؟!
چه کنم؟! آخر شعبان شد و من غرقِ گناه
ترسم این است که قبل از رمضان، جان بد
سلام به همگی
ظلم هایی در زندگی بهم شده که تصور می کنم فرد ظالم عقوبتی هم ندیده. شاید هم دیده و من مطلع نشدم. از اول زندگی کلا انگار خدا با من مشکل داشت. اصلا به این اعتقاد دارید که هر کاری در دنیا بکنید بازتابش به خودتون برمیگرده؟
از تجربیات خودتون در ماجرای ظلم کردن و تاوان پس دادن بگید. داستان های واقعی از زندگی خودتون یا اطرافیان تون بگید، شاید من و امثال من دل مون آروم بگیره که خدایی هم هست. یک عده هم حواس شون به نامردی هایی که در حق دیگران می
نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد ، روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید
از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند ...
شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند!
روستایی آن سخن را نشنیده گرفت ، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت . ناگاه اسب لگدی زد . روستایی گفت : ا
سلام دوستان
بابای من که هم توانایی داره، هم میتونه منو داماد کنه منو بیچاره کرده، یک روز میگه این خونه برای تو هستش، یک روز میاد میگه این زمین برای تو باشه و ...
هر چی بهش میگم بابا بیا منو داماد کن فردا تو پرونده ت این همه گناه می نویسن که حالت گرفته بشه ، بابا اگر من نخوام اول مدرک لیسانس و بالاتر بگیرم کی رو باید ببینم، هر چی میگم با ازدواجم میشه ادامه تحصیل داد قبول نمیکنه، خانوادهای ما معمولا 18 سالگی داماد و عروس بودن، حالا به ما که رسید بای
شاید آنقدر که ما فکر میکردیم پیچیده نبود 
سخت میکنیم
سخت
سخت که میشود که دیگر توانی نمیماند 
لنگ پیچیدگیست فعل شدن
ساده باش اتفاق می افتی
سیدتقی سیدی
...............................................
عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتیبین رسیدن و نرسیدن گذاشتییک آسمان پرندگی ام دادی و مرادر تنگنای " از تو پریدن " گذاشتیوقتی که آب و دانه برایم نریختی وقتی کلید در قفس من گذاشتیامروز از همیشه پشیمان تر آمدیدنبال من بنای دویدن گذاشتیمن نیستم .. نگاه کن این باغ سوخت تاوان آت
چرااااا
چرا وقتی بدمون بیاد سرمون میاد ولی وقتی خوشمون بیاد سرمون نمیاد؟!این انصاف نیست:(
امروز خانمx نشست دفتر و خیلی خصوصی درمورد خودش و زندگیش باهام حرف زد و گفت:تو که انقدر درکت بالاست میخوام بگی چیکار کنم.خب هر همکاری وارد میشد بعداز برخورد خانمx سریع عذر خواهی میکردو خارج میشد...و این جرقه دوم ِِ برای یه سری اتفاقات...خدا به خیر بگذرونه
از برخی خصوصیات همسرشون میگفتن و یه جا از غیرت و عاطفه و ایمان همسرش اشکمو به زور کنترل کردم که خانمx هم
از ده دوازده سال پیش میگم براتون!اندازه ی کف دست یک بچه بود که دیدمش و یکی از پاهاش زخمی،پاشو درمان کردم و تا به خودمون اومدیم دیدم بهم «وابسته» ایم و این شد که پیشم موندگار شد،حتی شب ها خودش از جای خودش به زور و شیطنت میومد بیرون و من متوجه میشدم میاد کنارم میخوابه،یه گوشه زیر پتو!ماه ها گذشت و ما شب و‌ روزمون باهم بود ولی زود بزرگ‌ شد و باید میرفت تو طبیعتش؛سخت بود برام اما به نظرم بهترین کار بود که برم رهاش کنم،وقتی گذاشتمش زمین وسط طبیعت،
رستاخیز حزب رستاخیز شده است و چوپان دروغگو سرانجام با گرگ‌ها تنها مانده است. این عاقبت کسیست که مردم او را انتخاب کردند و او آقا بالا سر مردم را انتخاب کرد، تا از بالا به مردم بگوید من را چه به مردم آینده‌نگر و دوربین؟ انسان عاقل گزیده شدن از یک سوراخ را دو بار تکرار نمی‌کند‌. منِ روحانی را همان دوربین‌های خیابان بس است، برای تهدید مردم. و تو چه دانی که بزرگ‌تر از تو تاوان تمام پشت دوربین‌های دهه‌ی شصت را در استخری بدون دوربین دید؟ و آقای

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

VOLEYBALL