نتایج جستجو برای عبارت :

بدهکارم به تو.

گفت دوتا فحش درست حسابی بهش بده. زنگ بزن با داد فحش بده و قطع کن. ایشون خیلی بیشعورن.
گفتم اخلاقی نیست زیبنده ی شان من نیست و ...
اما الان که خیلی گذشته میگم چند تا فحش و مقداری داد حقت بود. اما من دلش رو نداشتم. هنوز دوستت داشتم جرئت نمیکردم بهت از گل نازکتر بگم.
امشب حالم بده. خیلی. من چرا هیچی بهت نگفتم؟! مقادیری داد و بد و بیراه بهت بدهکارم. 
راستش نمیدونم چی بگم،من خیلی بدهکارم به تئاتر،به هنر،به خانه جوان و از همه مهم تر به استاد ش.ل کلی بدهکارم،من مدیونشون هستم که منو با دنیای بیرون آشنا کردن،بهم اجازه دادن به خیلی از ترس هام غلبه کنم،بهم اجازه دادن 6 ساعتِ تمام با دوستای تئاترم باشم درحالی که بدونم اونهمه پسر رو چطور ببینم و نگاه های برادرانه ی اونارو درک کنم،من عاشق این جمع هام وقتی هیچ ترسی ندارم و از لحظه به لحظه ی باهم بودن ها لذت می برم...می خوام بگم،من امروز 6 ساعت از روزم
سلام ...
حس آخرای شهریور رو دارم ...
من معمولا آخرای شهریور رو دوست داشتم :))
چون کلا تابستونام هیچ وقت مثل بقیه نمی گذشت و اون قدر ها هم برام جذاب نبود ... و وقتی شهریور داشت تموم می شد معمولا خوشحال بودم ... و بعدش که می رفتیم مدرسه یکی از تنها کسایی بودم که خوشحال بود :))
ولی الان , آخر شهریور ناراحت کنندست ... :)) نه اینکه چیزی تغییر کرده نسبت به اون موقع :)) صرفا بیشتر حسم شبیه به اینه که دیگه شهریوری نخواهد بود که بخواد خوب باشه یا حتی بد :)) 
با اینکه ال
باید یک کاغذ آچهار به خودم الصاق کنم و روش بنویسم بدهکار!
این ایده رو میتونم با یک طراحی خفن روی یک تیشرت هم پیاده کنم ولی خب طبق قانون "کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره" نمیتونم این ایده رو اینجوری عملی کنم. حتی پیاده سازی ایده اول هم مشکل به نظر میرسه.
در حالی که من دارم به شدت کار میکنم و در عین این همه تلاش باز دارم از فرط بدهکاری کپک میزنم، کسایی هستن که بدون هیچ تلاشی هر امکاناتی رو دارن و خیلی ساده به زندگی معمولی شون میپردازن و ازش لذت میبر
هر سال موقع اعلام نتایج کنکور حالم گرفته میشه؛ به طور نامحسوس. هر سال یادم میافته نتیجه من چیزی نبوده که در شان من باشه. هرسال حس شکست کنکور تازه میشه. و هر سال کنار همه‌ی اینا دلم میخواد رشته مورد علاقه م رو میخوندم..  من یه رتبه خوب کنکور ریاضی به دلم بدهکارم. 
مداح با صدایی که نایی برایش نمانده و از عمق دلش می‌آید می‌خواند.‌..
تو این دنیا
من تو رو دارم...
بهت خیلی
خیلییی بدهکارم...
بذار عالم همه بدونن من... دوست دارم...
کمم اما
عاشقت هستم...بهت خیلیی خیلییی وابستم...
به غیر از تو، من کی رو دارم
دوست دارم...
.
قبلا هم پرسیده بودم آیا ما را هم با همه خطاهایمان به اندازه علی اکبرتان دوست دارید؟
خب سلام 
من دیگه تا 19 تیر نمیام 
میخوام تا 19 تیر درس بخونم 
قول میدم همین که از امتحان برگشتم خونه کلی پستای جدید بزارم براتون
اول بدونید خیلی دوستتون دارم اصلا عاشقتونم 
چندتا تشکر بهتون بدهکارم
اونی باران ممنونم که بهم کمک کردی به اینجا برسم عاشقتم امیدوارم توی نبودم از یادت نرم 
اونی سیما نمیدونم میخونیش یا نه هرچند اینارو مستقیم هم میتونم بهت بگم ولی تو تنها کسی بودی که باعث شدی من بیام بیان خیلی برام باارزشی 
یاسی نمیدونم الان هستی یا
سلام.بابت اینکه یه مدت کارم تعطیل شده بود یه عذر خواهی به شما بدهکارم.اما به دلیل یه مشکلات خب نتونستم داستان بنویسم اما بازم کارمو شروع کردم و داستان زامبی ها قسمت دوم رو خیلی زود از همین سایت منتشر می کنم.توضیحی نیست بریم پیش داستان:
...اما ما انها را به بچه ها نمیدادیم،بلکه برای زنده ماندن شیر خشک میخوردیم.خیلی ناراحت کننده بود اما در اردوگاه قانونی وضع شده بود که اگر غذا کم آمد غذا را از افراد بالای ۶۰ سال بگیریم و به جوانتر ها بدیم و پیر مر
می‌خوام برم امام رضا! خیلی وقته نرفتم. دلم تنگ شده. تازه کلّی تشکّر هم بدهکارم. و کلّی چیز جدید باید بخوام. :-پررو
نمی‌دونم... یه روندی تو زندگی‌م دارم. هر چند ماه یه بار برم پیش امام رضا. و این روزهایی که می‌رم اون جا واقعن شارژم می‌کنن. نمی‌دونم چرا... نمی‌دونم چی داره... ولی می‌دونم یه چیز خوبی داره که حسابی دلم براش تنگ شده. :د
شاید به جز ضامن آهو، ضامن آدم‌های گم‌شده هم باشه. دستشون رو بگیره ببره برسونه به خونه‌شون. :د
 
چرا بعضی‌ها به مشهد
اینطور که ترم بالاییا میگن، مث اینکه همه ی استادا با ورودی ما لج کردن به دلایلی که ما خودمون بهش واقفیم
ولی خداروشکر امتحانارو دارم یکی پس از دیگری پاس میشم(الان تو ترمکی باید ب فکر بیس گرفتن باشی ن پاس شدن!)
اینجانب در این خابگاه ب اسطوره ی آرامش تبدیل شده ام
تاریخ تمدن که سخت ترین تاریخ ارائه شده توسط استادمون بوده و هست رو با افتخار و در کمال ناباوری و با نمره ی نسبتا قابل قبولی پاس شدم
 
+یه تشکر به آقای اشکان ارشادی بدهکارم بابت یک نمره ی آ
سلام دوست عزیزاین دنیا با تمام خوبی ها و بدی هاش ،ادم های خوب و بدش و... محل گذرهمن از شما خواهشمندم منو حلال کنید ، و از همه تقصیرات من بگذریدزیبا نیست که با بار گناه و حق الناسی که برگردن داریم وارد شب های قدر بشویملذا خواهشمندم از تقصیرات بنده ی حقیر بگذرید و حلالم کنیدیاعلی
اینو گذاشتم نه فقط برای اینکه شمایی که متون منو میخونید حلالم کنید (البته که من به شما بدهکارم چون اگه مطلب غلطی منشر کرده باشم مسئولم)بیشتر برای این بود که بگم بخاطر ا
 
من خیلی بدهکارم...
بخاطر همه عرق های نریخته، کارهای نکرده، زحمت های نکشیده
بخاطر همه نقص هایی که باید برطرف میکردم و نکردم
بخاطر همه وقت ها و انرژی ها و فرصت هایی که تلف کردم
بخاطر همه عادت ها و خصلت هایی که باید ایجاد میکردم و نکردم
بخاطر همه وقتهایی که ناامید شدم
بخاطر همه وقت هایی که مقاومت نکردم و تسلیم شدم
بخاطر همه بارهای روی زمین مانده ای که برنداشتم
 
بخاطر اینکه باور نکردم مهم ترین جای زمین ایستادم...
 
 
و قطعا لیاقت این شاهراهی که ب
کیسان دیباج بازیگر نوجوان که به دلیل بازی در سریال از سرنوشت این روزها نامش حسابی سر زبان ها افتاده این فرصت استثنایی را غنیمت شمارده و بخت خود را برای ورود موفقیت آمیز به عرصه موسیقی نیز آزموده است. کیسان دیباج که شباهتش به شادمهر عقیلی نیز بر محبوبیت او افزوده است تصمیم به ورود به دنیای خوانندگی گرفته است.
به نظر میرسد نتیجه با آچه هوادارانش انتظار داشتند تفاوت دارد و از نظر کیفی(چه تنظیم و چه ترانه) کیفیت مناسبی ندارد. ولی برای شروع و ورود
به هر دل‌بستنم عمری پشیمانی بدهکارم
نباید دل به هرکس بست، اما دوستت دارم
 
پر از شور و شعف با سر به سویت می‌دَوم چون رود
تو دریا باش تا خود را به آغوش تو بسپارم
 
دل‌آزار است یا دلخواه! ماییم و همین یک دل
بِبَر! یا بازگردان! من به هر صورت زیانکارم
 
ملامت می‌کنندم دوستان در عشق و حق دارند
تو بیزار از منی! اما مگر من دست بردارم
 
تو خواب روزهای روشن خود را ببین ای دوست!
شبت خوش گرچه امشب نیز من تا صبح بیدارم
 
فاضل نظری
 
خوش بگذره و التماس دعا.
 
 
ممنون
فردا شب میرم.
میخواستم تلفنی ازت خداحافظی کنم که صداتم بعد مدتها بشنوم ولی......
بهرحال حلالم کن خیلی بهت بدهکارم و خییلی اذیتت کردم..
مراقب خودت باش.
 
 
 
 
 
مرسی
سالگرد ازدواج شما هم مبارک
حلال کن
دارم‌ میرم‌ کربلا
حتما دعات میکنم و نایب الزیارت هستم..
 
 
 
 
 
امشب خیلی گریه کردم.
 
خیلی.
گاهی فکر میکنی موفق شدی دلتوبه زنجیر بکشی و توی اعماق سیاهچاله ی عقلت دفنش کنی.
ولی اشتباه میکنی.
چون گاهی یه تلنگر ، یه نو
۱. این خشم و عذاب این‌روزها رو توی قلبم ذخیره خواهم‌کرد؛ این اندوه رو! که اگه فراموش کنم تا ابد به خودم بدهکارم.
۲. می‌گن که «دل مرنجان که ز هر دل به خدا راهی هست.» نمی‌دونم این اشعار و جملات پرمغز و نغز چرا فقط برای من موثر هستن؟! اگهمن دل یه نفر رو شکسته بودم، فورا عکس‌العمل کارم رو دریافت می‌کردم ولی الان که مفعول قضیه محسوب می‌شم، اساسا قانون سومنیوتون از سرفصل تمامی کتاب‌های فیزیک و ایضا واقع
بسمـ رب شهدا والصدیقین
یه خصوصیتی که آقامحمدرضا داشت و گاهی هم بخاطرش سرزنش می شد، این بود که پول سخت جمع می کرد ولی به راحتی می بخشید
پول های فراوانی که به سختی به دست آورده یا گاهی پس انداز کرده بود رو به دیگران قرض میداد؛ خیلی راحت... و جالب اینجاست که هر بار هم بهش می گفتند بهت بدهکارم و... شاکی می شد!!
می گفت من یادم نیست... 
شهیدمدافع حرم محمدرضادهقانـــ امیری 
@modafeanharam77
صندلیِ چرخ دار من یک عذر خواهی به تو بدهکارم باید اعتراف کنم که از همان زمان که شناختمت از تو متنفر بوده ام ، درست از همان زمان که هیچ مهد کودک و پیش دبستانی مرا قبول نمی کرد، درست از همان زمان که گمان کردم دیگر نخواهم توانست به مدرسه بروم،من تو را مسبب همه ی این اتفاقات می دانستم .اکنون بعد از گذشت بیست سال تو تنها دوستِ همیشه همراهِ من بوده ای، تو تنها کسی بودیکه در تمام این سال ها حسرت هایم را با تمام وجود حس کردی و هیچ نگفتی البته شاید اگر ت
تاسوعا و عاشورای امسال را هم به روال سال قبل تنها هستم...این دو روز دلگیر غمگین را که صدای مسجد نزدیکمان خنج به دلم میزند...
سادات اما دلش به رفتن نبود و تا لحظه ی آخر دل از آماده کردن غذا برای من نمیکند...هر طور بود راضی به رفتنش کردم هرچند انقدر وابسته اش شده ام که ته دل من هم به رفتنش نبود...مادرم زن عجیبیست...نه از آن نوع اعجابی که تمام مادران دارند...عجیب بودنش خاص خودش است و من امشب توی دفترچه ام نوشتم تمام عمرم را به این زن بدهکارم...یک جایی جمله
نگاهش سمت دیگر بود
ورای آشیان جایی
سرایی، کوچه‌ای، باغی، شباهنگ فریبایی
به هر پر آتشی از کوچ و هر رگ جرعه‌ی داغی
پرستو داشت در سینه سر خورشید پیمایی
شبی را تا سحر جوشید
تلاطم‌هاش دریا شد
پرش با آسمان آمیخت
سرش گرم تماشا شد
سوار بال‌های کوچ، خیالش رفت تا آغاز
و فصل اولش را زیست
به زیر سایه‌ی پرواز
پر از شور و پر از بودن، کران آسمان را گشت
پرستو رفت
پرستو رفت
پرستو باز هم برگشت
نه دیگر بال بر تن داشت
نه رد آشیانش بود
بدون میل کوچیدن، بدون شهوت
بهانه‌ای بده دستم تو را رها نکنم
به راه کج نروم من،دگرخطا نکنم
بیا و ظرف وجود مرا بزرگ نما
برای هرچه که دیدم سر و صدا نکنم
دوباره دعوتم و باز هم بدهکارم
حساب کرده مرا، کاش من جفا نکنم
گرفته دست مرا تا به راه کج نروم
رسیده وقت اجابت نگو دعا نکنم
به خاک کرببلای حسین مأنوسم
به غیر جنت العلی من اقتدا نکنم
حسین هستی من را برای خود کرده
به غیر نوکری‌اش هیچ اعتنا نکنم
مخواه از من دلداده درهمین رمضان
دوباره عزم زیارت به کربلا نکنم
 
*شاعر : سیدمهدی میر
پروژه پروژه ی سختی ست بارها مجبوری خودت را بکوبی و از نو بسازی مجبوری همه چیز را از صفر شروع کنی .  حالا من دوباره در استانه ی شروعی دیگرم که به نوعی ادامه ی شروع های قبلیست منتها این دفعه با برنامه تر منظم تر و اگاهانه تر جلو میروم  بسیار امیدوارم حتی با اینکه نتیجه ی من از خیلی ها وحشتناک تر است و اساسا امید زیادی به من نمیرود اما خودم به خودم امید دارم وخودم را باور دارم و همین کافی ست 
من برای خودم تا انتهای ابدیت کافی هستم . 
اینجا مینویسم ت
بنام خدا    توصیه امام جواد علیه السلام به حاکم سیستان درباره یکی از یاران مردی از طایفه بنی حنیفه از اهالی سیستان می گوید:با امام جواد علیه السلام در اولین سال خلافت معتصم در سفر حج همراه شدم. روزی سر سفره به او عرض کردم:« فدایت شوم، حاکم منطقه ما مردی است که ولایت شما اهل بیت را قبول دارد و دوستدار شماست. من بدهکارم و باید مالیات‌هایی را به دیوان او بپردازم. اگر صلاح می‌‌بینیید برای او نامه‌ای بنویسید و از او بخواهید مراعت مرا بکند.»
ادام
سلام نباتِ عزیز :)
الان که برایت می نویسم، در اوایل نوجوانی ات، به سر می بری، دقیقا نمیدانم، شاید درگیر حفظ کردن نقشه ی جغرافیا، یا تاریخ سفر ناصر الدین شاه باشی، حتما با خودت میگویی، خواندن این ها، به چه دردم میخورد!؟ راستش من هم هنوز نفهمیدم به چه درد میخورد! :)
راستی تا یادم نرفته خودم را معرفی کنم، من نباتم! از آینده برایت می نویسم! تو مرا به یاد نمی آوری،به تو حق میدهم،آخر راستش هیچ شباهتی به هم نداریم! اما آخرش که چی! بالاخره که همدیگر را پی
مقدرات یک سالم قراره امشب نوشته بشه...
دلهره دارم نمیدونم قراره برام چی بنویسن
قطعا ارزوهای خودم هم لحاظ خواهد شد...
نمیدونم آرزوهای خودم به صلاحم هست یا نه!
باید چیزهایی رو بخوام که به صلاحم باشه...
عافیت، شهادت، سلامت، زیارت،مغفرت،معرفت...
رسیدن به این ارزوها قطعا همت لازم داره...
باید خودم هم یک قدم بردارم...
اگر یک قدم برداریم خدا صد قدم برامون برمیداره...
امشب راه هموار تره رهرصدسالِ رو میشه یک شبِ رفت
به شرط خواستن...
#من_به_هر_خیری_که_برایم_بف
از قدیم گفتن انسان جایز الخطاست! میدونید چرا میگن جایز الخطا؟ ینی جایز هست که خطا کنه!چون از اشتباهاتش درس میگیره
اما وای و صد وای به اونروزی که یه اشتباه انجام بده که هرچقدم با خودش کلنجار بره نتونه خودشو ببخشه
میدونید تو زندگی همه ما یه سری لحظه ها و کارای خاص وحود دارن که ما با فکر کزدن به اون آرامش پیدا میکنیم،حس خوبی بهمون میدن
اما گاهی اوقات یه حرف اشتباه میتونه تمام خاص بودن اون قضیه رو از بین ببره
و براتون آرزو میکنم هیچوقت اون کسی نبا
نفس:   اه میشا اینقدرابغوره نگیر اعصابم خورد شد دخترمیشا با یه صدای حرصی زنگدار در حالی که داشت اشکاشو با کلنکس پاک میکرد روبه من گفت- تو برو سرتو بزار بمیر همش تقصیرتوشدشقایق در حالی که دست کمی از میشا نداشت واماده بود کلمو بکنه گفت- ننه ی مارو بگونمیدونم تو این چی دیدن که بهش مثل چشماش اعتماد داره- هوی مراقب حرف زدنتون باشیدا گفته باشم منم از کجا بدونم پذیرش خابگاها پر شده؟میشا دوباره حالت تحاجمی به خودش گرفت- نه مثل اینکه برای اوارگیمون تو
تلخی مستهجنی زیر پوستم حس میکنم. آنقدر زیر زبانم گرگرفته میشود که طاقت حرف زدن ندارم. 
 
امروز با اینکه حال خوشی داشتم و روزم را با شادی شروع کردم، حوالی ساعت دوازده ظهر بود که یک خانم چهل پنجاه ساله لاغر و استخوانی واردکتابفروشی شد. کمی کارتن و کاغذ دورریز که بیرون ریخته بودم را دستش گرفته بود و با ادب پرسید: ببخشید آقا شما دیگر به اینها احتیاج ندارید؟
همانطور که صحبت میکرد گرسنگی در چشم هایش برق میزد و پوستش از بدبختی، رنگ زردی میگرفت و قی
انگار به احساسم یک عشق بدهکارم

یک رقص بدیع شعر در شهر مسلمان‌ها

 
یک کوچه‌ی پاییزی، یک ترس خیال‌انگیز

یک پرسه‌ی طولانی زیر نم باران‌ها

 
شاید به دلم چسبید این بار جنون عشق

وقتی که تنم پوسید در مسلخ شیطان‌ها

 
تبعید به شهری پرت، در عمق دلی متروک

هر ثانیه جان کندن با میله‌ی زندان‌ها 

 
چون شمع تمام شب آتش شدن و مستی

نابودی پروانه در قصه‌ی انسان‌ها

 
در کنج دلم امشب یک ساحره می‌خواند

تا زنده شود در من دلداری تو جانا
| تهران؛ فرودگاه ا
کاملا شانسی به استاد راهنمام پیام دادم و فهمیدم باردار هستن و دقیقا همون تایمی که من قصد دفاع دارم تا سه ماه میرن مرخصی زایمان و از طرفی ما بخاطر قوانین استعداد درخشانی تعهد دادیم تا پایان اسفند فارغ التحصیل بشیم و خب من تصمیم دارم هرچه زودتر شروع طرح بزنم بعد امتحان و نتیجه اینکه حدود یک ماه و نیم مونده به امتحان نمیدونم دفاع رو کجای دلم جا بدم?!
کنار اومدن با شرایط ناگهانی واقعا برام سخت شده و کوچکترین مساله ای به شدت به همم میریزه و من علی
 
 
برای بردن نامت دو خط غزل دارم
و دور نام "نقی" شاخه  یاس می کارم
"نقی"  نوشتم و از قافیه عسل می ریخت
"نقی"  نوشته ام از بس که دوستت دارم
و آسمان به تحیر نشسته پای غزل
قلم به نام شما روی صفحه بگذارم
ستاره ای ز سپهر بلند ناد "علی"
چگونه از رخ ماه تو چشم بردارم؟
نسیم عطرشما این غزل معطر کرد
همیشه شعر خودم را به تو بدهکارم
تو یی چو شاه نجف شاه کربلا "هادی"
تویی چو شاه خراسان عزیز و دلدارم
حریف زلف خمت نیست این قلم آری
بگو که لطف شما را چگونه بشمارم
درست
یه سری روزام هستن که هیچی دلم نمیخواد مثل امروز...حس میکنم همه باید به یه زمانی تو زندگیشون برسن که از آدمیزاد ناامید بشن. از اینکه هیچ کسی تو دنیا قرار نیست برای فهمیدنشون تلاش کنه. این روزا که هم فشار دانشگاه هست هم فشار روحی بیشتر از هر وقت دیگه به این فک میکنم که هر بار که این اتفاق میوفته دردناک تر از دفه ی قبله و هر بار من عذرخواهی بزرگتری به خودم بدهکارم و هر بار فک میکنم دیگه نمیتونم دووم بیارم اما هر بار دووم میارم هر بار عادت میکنم و ان
شاید مناسبت خاصی برای انتشار این مطلب وجود نداشته باشه اما به هر حال طبق فرموده حضرت آقا زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست
«امروز کمی دلم گرفته کمی شهادت میخواهم»
اللهم ارزقنا شهادت
متن وصیتنامه در ادامه مطلب
قسمت اول وصیت نامه
برای بانوی صبر
السلام ای بانوی سلطان عشقالسلام ای بانوی صبر دمشقزیبنبِ دنیا و عقبیِ علیشرح مدح لافتی الا علیدر مسیر شام غوغا کرده اییشهر را آشوب برپا کرده اییخطبه خواندی از غریبی حسینزنده کردی کر
شاید مناسبت خاصی برای انتشار این مطلب وجود نداشته باشه اما به هر حال طبق فرموده حضرت آقا زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست
«امروز کمی دلم گرفته کمی شهادت میخواهم»
اللهم ارزقنا شهاده
متن وصیتنامه در ادامه مطلب
قسمت اول وصیت نامه
برای بانوی صبر
السلام ای بانوی سلطان عشقالسلام ای بانوی صبر دمشقزیبنبِ دنیا و عقبیِ علیشرح مدح لافتی الا علیدر مسیر شام غوغا کرده اییشهر را آشوب برپا کرده اییخطبه خواندی از غریبی حسینزنده کردی کر
 
بارش لطف حق شده بی حد
ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام مبارک 
یک دعای مستجاب برای هر روزه‌‌دار هنگام افطار
 
امام حسن مجتبی علیه السلام فرموده اند :
«أَنَّ لِکُلِّ صَائِمٍ عِنْدَ فُطُورِهِ دَعْوَةً مُسْتَجَابَةً فَإِذَا کَانَ أَوَّلُ لُقْمَةٍ فَقُلْ بِسْمِ اللهِ اللَّهُمَّ یَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ اغْفِرْ لِی»؛
 
هر روزه دار، هنگام افطارش، یک دعاى مستجاب دارد.
پس چون وقت اوّلین لقمه شد، بگو: «به نام خدا. اى گسترده آمرزش! مرا بیامر
راستش من بچه ارومی بودم مدرسه
و خوب منم چنتا خاطرع میگم
بخندید ضایع نشم
حالا انشاءالله چند سال بعد
خاطره ها خودمو دانش اموزامو میگم
خوشا ب حال دانش اموزی ک معلمش من بااشم
اعتماد ب سقف هم خودتونید
جونم واستون بگه کلاس پنجم دبستان
علوم داشتیم من گرسنه م بود 
تو فکر اینک کاش امروز ک رفتم خونه
کباب داشته باشیم میون فکرام
شنیدم معلم گفت زلزله من
جیغ کشیدم فراااار کردم بیرون
ک دیدم کلاس رفته رو هوا
معلم کتاب رو دارع گاز میزنه
بچه ها میز رو 
نگووو
رفاقت‌مان چندین ساله است، از سال‌های مدرسه و دوران راهنمایی تا امروز! 
خیلی وقت بود که تلاش می‌کردیم دوباره ۳ نفری دور هم جمع شویم و هربار نمی‌شد،انقدر درگیر زندگی و مشکلات خودمان شدیم که از جمع دور افتادیم، مریم ولی از من با معرفت‌تر بود،خبر ازدواج پری را زودتر فهمید، خبر بچه‌دار شدنش را هم، این ۲ ساله ۴،۵ باری هم به خانه‌اش رفته بود، من اما نمی‌شد، یا من نبودم یا موقع بودنم با مریم جور نبود.
این روزها هم پدرم سکته کرده و چند روزیست بیم
دوم دبیرستان بودم!یه دختر کله شق و مغرور!هر چی بهم میگفتنالمپیاد لقمه ی دهن تو نیست قبول نمیکردم ومی گفتم نه!من میتونم!
چه شب بیداری ها که نکشیدم... چه زمان هایی که فیزیولوژی گایتون رو میکوبیدم تو سرم و گریه میکردم چون نمیفهمیدمش !تلاش کردم!عرق ریختم!مریض شدم!اما....!اما کم آوردم !نا امید شدم و تو لاک خودم فرورفتم!
هنوزم بعد چند سال وقتی میبینن من رو بهم میگن با المپیاد گند زدی به زندگیت! رودروشون میگم درست میگین!اما هر آدمی ته ته دلس میدونه باخود
به گزارش همشهری آنلاین به نقل از فارس، کامران دانشجو درون پاسخ به این سوال که چرا اسمش علی رغم اینکه قبلا بی آرامی در لیست دانشمندان تحریم شده از طرف آمریکا بود، دوباره در سواد متاخر قرار اندوهناک است، گفت: باید از خودشان سوال شود که چرا  مکرراً اسم من را تو سواد های تحریمی می گذارند، شاید می خواهند بگویند که ما داخل این بایکوت بسی خیلی اکید هستیم، شاید غم دروغگو کم حافظه می شود و یادشان می رود که قبلا حزن با همین دلایل بی محور و اساس اینجانب
1. هنوز ناراحتم که وبلاگ قبلیم رو زدم تعطیلش کردم و جایی که چندسال خاطره می‌نوشتم رو بستم. کاش آدما دست بردارن از قضاوتای بی‌مورد و کاش دست بردارن از اینکه اون موضوع رو بی‌اهمیت جلوه بدن. ینی من مجبور شدم به‌خاطر قضاوتا و حرفا وبلاگمو ببندم و عمیقاً احساس ناامنی می‌کنم. نوشته‌های من توی وبلاگ، از عمیق‌ترین فکرام که معمولاً هم توی واقعیت به کسی نمیگم هستن. شاید نهایتاً به یک‌نفر می‌گفتم. و بعد از اون اتفاق، دیگه مطلقاً به کسی نمیگم. حس قض
یک توضیحی به همهٔ کسانی که مطلب «وصلهٔ ناجور» را خواندند، بدهکارم. اگر آن مطلب را (که الان حذف شده) نخوانده‌اید، ادامهٔ پست را هم نخوانید و پوزش مرا بابت کشاندنتان تا صفحهٔ وبلاگم، بپذیرید لطفا.اما آن‌ها که خوانده بودند؛ اول این توضیح را بدهم که انتشار و بعد، حذف مطلب را نشانهٔ خوبی نمی‌دانم. مطلقا قضاوتی نسبت به هیچ وبلاگ‌نویسی ندارم؛ چون شرایط و روحیات آدم‌ها یکی نیست. اما این را برای خودم نمی‌پسندم. از نظر من یک جور نامتعادل بودن و تزل
دیروز صبح چشمامو که باز کردم دیدم ساعت 7:30 واسه همین دوباره چشمامو بستم که بخوابم ولی یهو....با صدای ماشین چشمام باز شد...تو چند ثانیه از ذهنم رد شد که بابا داره میره بیرون،تنهایی،یواشکی، بدون من و....تو کسری از ثانیه از تخت پریدم پایین و همونطوری بدون دمپایی پریدم تو حیاط و جلوی در که داشت کم کم باز میشد دست به سینه وایسادم تا بابا با ماشین جلوم ترمز کرد -_-
یه چند ثانیه با لبخند نگام کرد و بعد اشاره کرد که برم کنار ولی من همینجوری -_- نگاش میکردم...
د
این بیست نفر
پست آپدیت میشود
یه گوشی داشتم. اون رو فروختم. یه مقداری هم پول داشتم. همه رو با هم جمع کردم و به دوستم گفتم که برای من کامپیوتری دست دوم تا سه میلیون تومان ردیف کنه.
یکی دو تا رو نشونم داد ولی دیگه خیلی خیلی قدیمی و کند بودن. آخرش یکی رو برام سرِهم کرد.
از نداشتن کامپیوتر بازم افسردگیم برگشته بود حتی با شدتی بیشتر. بازم با کسی حرف نمیزدم و هر شب بعد از خوردن شام، حدود ساعت هشت و نیم میگرفتم میخوابیدم تا روز بعد نزدیک ظهر. بعد از نهار ه
مدت زیادی بود که سریال‌های تلویزیون حالم رو خوب نمی‌کرد. از جنس من نبود. نمی‌دیدمشون... قهر کرده بودم با تلویزیون. بهش گفتم چیزی نداری که ارزشش رو داشته باشه یک ساعت وقتم رو به پات بریزم.
آخرین چیزی که به معنای واقعا دوستش داشتم، وضعیت سفید بود. دردهام رو کم کرد. روی زخمم مرهم گذاشت و اون رو بست. وقتی به خودم اومدم دیدم حتی جاش هم نمونده. من به امیرمحمد گلکار و خانواده‌اش بدهکارم. یه کاسه نذری... یه شاخه گل......
تا دیشب... که قسمت سوم سریال سرباز رو
مدت زیادی بود که سریال‌های تلویزیون حالم رو خوب نمی‌کرد. از جنس من نبود. نمی‌دیدمشون... قهر کرده بودم با تلویزیون. بهش گفتم چیزی نداری که ارزشش رو داشته باشه یک ساعت وقتم رو به پات بریزم.
آخرین چیزی که به معنای واقعا دوستش داشتم، وضعیت سفید بود. دردهام رو کم کرد. روی زخمم مرهم گذاشت و اون رو بست. وقتی به خودم اومدم دیدم حتی جاش هم نمونده. من به امیرمحمد گلکار و خانواده‌اش بدهکارم. یه کاسه نذری... یه شاخه گل......
تا دیشب... که قسمت سوم سریال سرباز رو
از تو چه پنهان که وقتی اسمت می اید سیصد و سیزده بار می میرم و زنده می شوم.لب هایم حس ترنم نامت را می طلبد و دل همیشه گرفته ام جای خالی ات را به وسعت تمام نبودنت حس می کند. خودت بهتر می دانی که درد را از هر طرف بخوانی همان درد است درست عین درد نبودنت که ((دال)) تا ((دالش)) خاطرات غروب جمعه ام را جلوی دیدگان همیشه ترنم می اورد. برای تسکین درد هی بی درمانم همین یک ((تو)) کافی است. در اخر هم یک عذرخواهی به وجودت بدهکارم! شرمنده اگر خطم بد است یا نمی توانی به
۱. رییس یه تست شخصیت شناسی از کارکناش گرفت. خلاصه چیزی که برای من دراومد، این بود: کارگر خوبی هستی 
نه که ندونماااا یا کارگر بودن بد باشه ولی وقتی همکارت هوش برتر محسوب میشه یه جورایی به فنا میری.
۲. امروز نیم میلیون تومان از قرضمو پس دادم. و بابتش خیلی خوشحالم. کرونا هر قدرم بد بود ولی سودش برای من جمع شدن پولم بود. 
۳. اوضاع بورس یه جوری تخماتیکه که نمی دونی باید ریسک کنی یا نه. چون بدهکارم ترجیح می دم ریسک نکنم و همین مقدار هم به فنا ندم.
۴. این ف
وایا 
داردارزش 
وایا 
گزافهپردازیاست 
وایا 
غیرقابل 
وایا 
دوباره؟
ترسمننهازهدرعمراست 
ونهحرفدیگران
بلکه 
ازیکسالتکراریاست!
تکراردرجروبحثها
تکراردرحسادت
تکراردرساعتهاوتیکتاک
تکراردرمان
تکراردردهام
و
تکرارانتظار 
انتظارتمراپیرخواهدکرد 
مغزمن 
دیدمتامروزدرقسمتآخرسریالدلدادگان
وحتیدرقسمت۱۶سریاللژیونر 
بااولیننگاهشناختمت 
پسکیمیرسدخبرت 
پسکی
پسکی
باتوتمامیتکرارهایم
برایمحساولینهارا
داردبرایم
رویایمن
منبهتیهرسیدنبدهکا
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
   به کارگاه آهنگری آمده ­اند تا شمشیرها را تحویل بگیرند. هنوز آخرین شمشیر آماده نیست. این دو نفر و شاید چندنفری دیگر، در کنار علی(ع)، امور امنیتی مدینه را سر و سامان می ­دهند. گاهی نیز دور هم جمع می­ شوند. در سایه ­بانی  نزدیک مسجد پیامبر(ص)، جایی که به سجده گاه علی(ع) مشهور شده است.
مقداد پسر اسود، کناری می ­ایستد؛ زبیر پسر عوام تحمل ایستادن و منتظر ماندن ندارد. می­ رود تا بعد که
از تو چه پنهان که وقتی اسمت می اید سیصد و سیزده بار می میرم و زنده می شوم.لب هایم حس ترنم نامت را می طلبد و دل همیشه گرفته ام جای خالی ات را به وسعت تمام نبودنت حس می کند. خودت بهتر می دانی که درد را از هر طرف بخوانی همان درد است درست عین درد نبودنت که ((دال)) تا ((دالش)) خاطرات غروب جمعه ام را جلوی دیدگان همیشه ترنم می اورد. برای تسکین درد هی بی درمانم همین یک ((تو)) کافی است. در اخر هم یک عذرخواهی به وجودت بدهکارم! شرمنده اگر خطم بد است یا نمی توانی به
از تو چه پنهان که وقتی اسمت می اید سیصد و سیزده بار می میرم و زنده می شوم.لب هایم حس ترنم نامت را می طلبد و دل همیشه گرفته ام جای خالی ات را به وسعت تمام نبودنت حس می کند. خودت بهتر می دانی که درد را از هر طرف بخوانی همان درد است درست عین درد نبودنت که ((دال)) تا ((دالش)) خاطرات غروب جمعه ام را جلوی دیدگان همیشه ترنم می اورد. برای تسکین درد هی بی درمانم همین یک ((تو)) کافی است. در اخر هم یک عذرخواهی به وجودت بدهکارم! شرمنده اگر خطم بد است یا نمی توانی به
بالاخره یک
کارخانه‌دار آشنا پیدا کردم که راضی شود نمونه‌اش را بی‌دردسر و مجوز بدهد برای
انجام تست‌های جدید. نمونه‌ها
سنگین بودند. روی یکی از نیمکت‌های کنار دانشکده نشسته بودم و دودوتا چهارتا می‌کردم
که چطور به آزمایشگاه برسانمشان. صدایی شنیدم. "سلام خانم مهندس"
برنگشتم. این دانشکده پر از خانم مهندس است. گفت:" خانم مهندس؟" برگشتم.
خودش بود. همانی که می‌ترسیدم در آزمایشگاه ببینمش و این نیمچه کار باقیمانده را
به سرانجام نرسانم. بلند شدم و گ
از تو چه پنهان که وقتی اسمت می اید سیصد و سیزده بار می میرم و زنده می شوم.لب هایم حس ترنم نامت را می طلبد و دل همیشه گرفته ام جای خالی ات را به وسعت تمام نبودنت حس می کند. خودت بهتر می دانی که درد را از هر طرف بخوانی همان درد است درست عین درد نبودنت که ((دال)) تا ((دالش)) خاطرات غروب جمعه ام را جلوی دیدگان همیشه ترنم می اورد. برای تسکین درد هی بی درمانم همین یک ((تو)) کافی است. در اخر هم یک عذرخواهی به وجودت بدهکارم! شرمنده اگر خطم بد است یا نمی توانی به
باورم نیست که ساعت هنوز یازده نشده و من گشت‌وگزارم رو تو این فضای غیرواقعی تموم کردم. امروز نه اینکه خیلی کار کرده باشم، ولی خیلی خسته شده‌م. همین جارو و ظرف و آشپزی و لباسشویی و این‌ها. میگن لباسشویی هم شد کار؟ خب درسته ماشین لباسشویی می‌شوره، ولی طبق اون جوکه که میگه یک ساعت شستشو طول می‌کشه، چهار ساعت پهن کردنش و سه الی هفت روز کاری هم جمع کردن و تا کردن و گذاشتن توی کمد، قسمت سختش هنوز رو دوش نیروی انسانیه! حیاط رو خیلی به ندرت جارو می‌ز
.....چنددقیقه پیش عکسی گذاشته بود...استوری واتس اپش...
این عکس باید مال یکی دو سال پیش باشه... چشماش پر بود از حرص و غرور و خودخواهی..
بازوهاش قوی بود.... وقتی واسه اولین بار سر گذاشتم رو شونش و بازوهاشو گرفتم همین شکلی بود.
.مث بچه ها فکر میکردم قوی ترین مرد دنیاباهامه...حواسم نبود قدرت ب زور بازو نیست که..تموم
روزایی که شکستم.. بازوهاش قوی بود ..چهره توپر تری داشت و چشماش ریزتر ب
نظر میرسید... وقتی میدیدمش احساس  نفرت بهم دست میداد. از بس که عذاب
کشیده
ته تغاری عزیزم،
یادمه وقتی که به دنیا اومدی، دغدغه اصلی ذهنی ام این بود که وقتی بزرگ بشی چه شکلی میشی. و در جایگاه دوم، اینکه کی بالاخره بزرگ میشی تا من بتونم باهات بازی کنم و دیگه محتاج اون دخترعموهای روانیمون برای همبازی شدن باهام نباشم.
تصور کردن یه ته تغاری بزرگ، وقتی که با پوست سرخ و سفید توی ملافه پیچیده شده بودی و نمیتونستی کاری بکنی به جز اینکه دست و پاهای کوچولوت رو توی هوا بگیری و تند تند تکونشون بدی، سخت بود. خیلی سخت!
کی فکرش رو میک
خب طی صحبت‌هایی که با یکی از دوستای دوران دبیرستانم داشتم در مورد TTC قرار بود امروز برم
آموزشگاهی که اون میره ، مصاحبه ، این دوستم رو از سال اول دبیرستان میشناسم و بعد دو سال هم
هم دانشگاهی بودیم با هم و اون درسش تموم شد و قصد ادامه هم نداره و بیشتر دنبال زبان خوندنه
خلاصه رفتیم و دیدم ای بابا اینجا فعلا از مصاحبه خبری نیس ، فقط ثبت نام کردم و فرم پر کردم گفتن
قبل شروع کلاسا که میشع حدودا 2 ماه دیگه تماس میگیرن واسه مصاحبه ، خب منم ی کم خوشحال
من خوشکل نیستم!
قدم خیلی کوتاهه، سرم به نسبت بدنم بزرگتر از اونیه که باید باشه، بیشتر از دوازده کیلو اضافه وزن دارم و وقتی میشینم اگه لخت باشم (که معمولاً هستم) و خودمو تو آینه ی در کمد که سمتِ چپمه نگاه کنم، پرده هایِ چربی رو میبینم که دور شکم و پهلوم رو هم افتادن!
دندونام کج و معوجن!
بدن و صورتم پشمالوئه! زیر چونه مم مو دارم!
دور سینه م ده سانت بیشتر از حداکثرِ مناسب برای قدمه! طوری که نگاهِ مردا رو جذب میکنن و اغلب از وجودشون معذبم!
چشمام از یه
دل کندم. باید مسئولیت همه چیز رو خودم گردن می‌­­­گرفتم. چمدون رو برداشتم گذاشتم صندوق عقب. سوار شدم. مامان کنار ماشین بغض کرده بود. شیشه رو دادم پایین. فایده نداشت. پیاده شدم بغلش کردم و بوسیدمش و گفتم نمی­رم شهید بشما...خندیدم و سوار شدم و بغض اون بیشتر شد. تو آینه عقب قایمکی نگاش می­کردم. ناامید برگشت تو کوچه. به خودم گفتم لازم بود. باید این کار رو می­کردی. اینطو موقع‌­ها همه کائنات می­خوان یه جور ناجوری رنگیت کنن! رادیو آهنگ "ستایش" شهاب مظفر
چه سحرخیز،وقتی ازدلساایناپرسیدم گفتن دیشب یه پسره درحالی که من نیمه هوش توبغلش بودم منوآورده خونه تازه اونادیگه داشتن ازمن میپرسیدن قضیه چیه خودم به زوریادم میومد از اینا میپرسیدم حالا بیام براشـون توضیح هم بدم!وحرف ملینامثل پارچ اب سردی بودکه ریخته باشن روی سرم:- خاک تومخت درنا،تا اومدبزارتت روی تختت روی لباساش بالاآوردی!چی زده بودی؟مسموم شدی؟...قیافم توی هم رفت اخ که بدبخت ترازمن وجودنداشت مشتامو کوبیدم توی کوسن مبل کلی موهاموکشیدم چ
راستش رو بگم؟
عزیزم من خیلی به ٩٩ امیدوارم. یعنی می‌دونی فکر می‌کنم قوی‌ترم، همه‌چیز روشن‌تره و از همه مهم‌تر بوی بهار و بارون‌های ریز ریز میاد.
برای امسال یک تصمیم گرفتم که ممکنه واقعا توش خوب نباشم، اما خب من رو راضی می‌کنه که حداقل یک تلاشی در جهتش کردم. چیزی شبیه همون تِم سال که سارا هم درباره‌ش نوشت و چیزی شبیه اسم‌هایی که برای هر تولدم تا تولد بعدی انتخاب می‌کنم که احتمالا چون چارلی امسال درباره اون هم نوشت دیگه همه‌تون آشنایید
 
 
اصطلاحات انگلیسی , اصطلاحات عامیانه و روزمره انگلیسی  از جمله مشکل ترین بخش های یادگیری زبان است موسسه بهکلام در اینجا برخی از اصطلاحات زبان انگلیسی را به شما آموزش می دهد. اصطلاحات انگلیسی (Idioms)، عباراتی هستند که اغلب حدس معنی آنها با تنها دانستن کلمات آن به صورت جداگانه، دشوار می باشد. به عنوان مثال، حدس زدن معنی lose face آسان نیست اما زمانی که در جمله استفاده می شود، قابل درک تر می شود.
 
He could lose face if other people see that he got everything wrong.
اما دقت داشته
گروه قرآن و معارف خبرگزاری شبستان؛ مرحوم‌ ملامهدی نراقی‌، از علمای‌ بزرگ‌ و جامع‌ علوم‌ عقلیه‌ و نقلیه‌ و حائز مرتبه‌ علم‌ و عمل‌ و عرفان‌ الهی‌ بوده‌، و در فقه‌ و اصول‌ و حکمت‌ و ریاضیات‌ و علوم‌ غریبه‌ و اخلاق‌ و عرفان‌ از علمای‌ کم‌نظیر اسلام‌ است‌.مرحوم‌ نراقی‌ در نجف اشرف‌ سکونت‌ داشت‌ و در آنجا وفات‌ کرد، مقبره‌ او نیز در نجف متصل‌ به‌ صحن‌ مطهر است‌.
ایشان‌ در همان‌ ایامِ اقامت‌ در نجف‌، در ماه‌ رمضانی‌ که‌ ب
زندگی به روال برنامه
فقط برای امروزافکارم را بر روی بهبودیم متمرکز خواهم کرد،زندگی
 میکنم و بدون مصرف هیچ گونه ماده مخدری روز خوبی خواهم
 داشت.
1)آیا امروز پاک هستم؟
2)آیا امروز تغییری در اعمال و رفتار خود داشته ام؟
3)آیا امروز بیماریم زندگی مرا اداره کرده؟
4)اگر آری ،چگونه؟
5)امروز چه کاری کردم که حال آرزو می کنم آن کار را انجام نداده بودم؟
6) امروز چه کاری نکردم که حال آرزو می کنم انجام داده بودم؟
7)آیا امروز با خودم خوب بوده ام؟
8)چگونه؟
9)آیا ام
وصیت
نامه پاسدار شهید حسن حسن زاده
 
بسم
الله الرحمن الرحیم
ان
الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله
فیقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن.
البته
خدا از مومنان جانها و مالهایشان را خریداری می کند و در برابر بهشت برین به ایشان  می بخشد. این مؤمنین در راه خدا پیکار می کنند،
می کشند و کشته می شوند. این وعده حقی است بر خدا در تورات و انجیل و قرآن.
 
با سلام و درود بر مجاهدان فی سبیل
الله که عاشقانه
وصیت
نامه پاسدار شهید حسن حسن زاده


 

بسم
الله الرحمن الرحیم

ان
الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله
فیقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن.

البته
خدا از مومنان جانها و مالهایشان را خریداری می کند و در برابر بهشت برین به ایشان  می بخشد. این مؤمنین در راه خدا پیکار می کنند،
می کشند و کشته می شوند. این وعده حقی است بر خدا در تورات و انجیل و قرآن.


 

با سلام و درود بر مجاهدان فی سبیل
الله که عاشق
وصیت نامه سردار شهید
تقی جراح
بسمه تعالی
«الهم عرفنی نفسک
فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسلک، الهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک
لم اعرف حجتک، الهم اعرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی»
ای خدا تو خود را به من بشناسان که اگر تو را شناساییم به
خویش نفرمایی رسولت را نخواهم شناخت، ای خدا تو خود رسولت را به من بشناسان و اگر
رسولت را به من نشناساندی، حجت را نخواهم شناخت، خدایا تو حجتت را به من بشناسان و
اگر حجتت را به من نشناساندی
زندگینامه
شهید حسن حسن‌زاده
دیده‌بان
فرزند: مرتضی
متولد: 1343 آدرگان (از توابع مبارکه)
عضویت: سرباز وظیفه
محل شهادت: فاو (تک عراق)
تاریخ شهادت: 27/1/1367
محل خاک‌سپاری: مبارکه ـ ایمان‌شهر
 
تشکیل کتابخانه روستای‌شان آدرگان به عهده جهادسازندگی بود، حسن مدتی را در این زمینه با جهاد همکاری نمود و مسئولیت کتابخانه را به عهده گرفت. دوران دبیرستان اهتمام زیادی به برپایی نمازجماعت در مدرسه داشت. علاوه بر کمک به پدر در کشاورزی، به افراد بی‌بضاعت نیز د
زندگینامه
شهید حسن حسن‌زاده
دیده‌بان
فرزند: مرتضی
متولد: 1343 آدرگان (از توابع مبارکه)
عضویت: سرباز وظیفه
محل شهادت: فاو (تک عراق)
تاریخ شهادت: 27/1/1367
محل خاک‌سپاری: مبارکه ـ ایمان‌شهر
 
تشکیل کتابخانه روستای‌شان آدرگان به عهده جهادسازندگی بود، حسن مدتی را در این زمینه با جهاد همکاری نمود و مسئولیت کتابخانه را به عهده گرفت. دوران دبیرستان اهتمام زیادی به برپایی نمازجماعت در مدرسه داشت. علاوه بر کمک به پدر در کشاورزی، به افراد بی‌بضاعت نیز د
کنار کارما هم رفت. آخرین نوشته‌اش را چندساعت پیش، با تنِ سی و نه درجه‌ی درحال تبخیر خواندم و سری که به دوران افتاده‌بود. و از آن وقت تا حالا کمی خنک‌تر شده‌ام دوستان و تعادلم برگشته و مدام به یاد حرفی که عباس معروفی ذیل یکی از پست‌هایش نوشته‌بود چند وقت پیش، می‌افتم که: «کسی که شاهکار بنویسد، هرگز آشغال نمی‌نویسد، حتی برای دل خودش از سر استیصال. حتی در نامه‌ی خصوصی برای سگش. حتی از سر تفنن برای تخمش. کلمه خداست، و آدم خدا را برای هر ناچیز

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

انجمن علمی انستیتو مهندسی نفت دانشگاه تهران lapillus