بعضی وقتهای یا حتی به عبارت دقیقتر و بیتعارفتر
در نود درصد اوقات زندگیم حس میکنم تبدیل شدم به یک لیست بلند بالا از کارهای عقب افتاده که قرار نیست هیچ کدامشان تیک بخورد...
کارهای عقب افتاده که از سر وظیفهاست به کنار...
آرزوها و دوست داشتنیهایم را هم یکی پس از دیگری از سر وا میکنم و پیاش را نمیگیرم
رخوت است یا بختک هر چه هست دست از سرم برنمیدارد...
من یه روز از فصار روانی این همه کار جان خواهم داد
التماس دعای هدایت
هیچی نیست که دوای درد بی درمون رخوت و ملال بشه. میم حق داره و صادقانه هم گفته من نیاز دارم یکی باشه جذبم بش، یکی باشه که باهاش در ارتباط باشم. واقعیت تلخ یا هرچی راه خودش رو میاره. میم ازم خسته نیست اما عادی شدم و کافی نیستم. رخوت زندگی رو نمیتونه با من بشوره، و من هم. خب چه باید کرد؟ به نظرم باید بپذیریم و تسلیم بشی. باید بپذیریم و کنار بیای با ماجرا. اون دیگه یک ماهیه. هرچی سفتتر بگیری سریعتر لیز میخوره و میره. و از طرفی هم اون آدمه و یکبا
علت خواب آلودگی در فصل بهار ، عموما افراد در فصل بهار دچار خواب آلودگی و رخوت می شوند و در طول روز مدام خمیازه می کشند و از بیحالی و کسالت شکایت دارند.حال در این مقاله می خواهیم به بررسی علل خواب آلودگی و راههای مقابله با آن بپردازیم. با ما همراه باشید.
ادامه مطلب
کسی جز خودم نمیتواند کاری کند...
خودم باید دست به کار شوم و بلند شوم از این رخوت و بیحوصلگی... از این فقط تلنبار شدن کارها بر هم...
.
پیش دانشگاهی که بودم رو تخته مقابل چشمهایم نوشته بودم... سرباز این میهن شوم، خون دلِ دشمن شوم ... و حالا هیچ خبری از آن شور و هیاهوی آخر نوجوانی نیست.. و جای همه آن دغدغهها روزمرگی عبثآلود جا خوش کرده است...
.
امروز که این خبر سهمگین نفسمان را در سینه حبس کرد...
با خودم بارها گفتم... سردار سهمش را ادا کرد تا ابد، اما من
حتما بارها شنیده اید که عقل سالم در بدن سالم است! مواد غذایی و داروهای گیاهی مختلف هر کدام اثرات ویژه ای بر سلامتی جسم و روح دارند. افسردگی بر مغز، حافظه، تصمیم گیری، قدرت های ذهنی، شادابی مغز و… تأثیر می گذارد و فرد افسرده را دچار رخوت ذهنی و خستگی همیشگی می کند. سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که: آیا درمان افسردگی با داروهای گیاهی روشی مطمئن، قطعی و دائمی است؟
ادامه مطلب
نام ها ، همچون آواها ، همچون بوها، چیزی از جنس رخوت اند : اشتیاق و مرگ : به قول نویسنده ای از سدهٔ پیش :« آخرین آهی که از چیز ها باقی میماند.»
هرچیزی که تنها یک تفاوت داشت در او نوعی خوشی، حیرتی مستمرمی انگیخت.
رولان بارت نوشتهٔ رولان بارت ، پیام یزدانجو، نشر مرکز
عوارض مصرف هروئین
همانطور که در کمپتو گفته شد، عوارض مصرف هروئین را میتوان به دو دسته کلی عوارض کوتاهمدت و عوارض بلندمدت تقسیم کرد. از جمله عوارض کوتاه مدت مصرف هروئین، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
احساس رخوت سستی اندامها
احساس خارش شدید
کاهش اشتها
آبریزش از بینی و چشمها
اضطراب و نگرانی
کاهش سرعت تنفس
کاهش ضربان قلب
خوابآلودگی
اختلال در حافظه
تهوع و استفراغ
چطور میشه که آدم توی وبلاگ خودشم حس تعلق نداره و غریبهاس؟ یعنی باید اینم گوگل کرد؟!
یه وقتایی بود که میگفتم برگردی عقب و درستش کنی. معدود دفعاتی گفتم کاش بتونی همینجا نگهش داری. و حالا فقط میگم میشه بزنی جلو؟ اصلا تهش چیزی هست؟ به جایی میرسه؟
از یه مختصاتی به بعد، دیگه رخوت و یأس نیست، حجم اندوهه. اونقدر غلیظ و عمیق که بیحست میکنه. حالا تو هی بگو ورزش، بگو کتاب، بگو مهارت، کوفت، زهرمار...
اثر ورزش تنها بر درمان و پیشگیری از بیماریهای جسمی مانند بیماریهای قلبی عروقی نیست.بلکه میتواند عامل موثری در درمان بیماریهای روحی روانی مانند افسردگی نیز باشد. افسردگی معمولا با بی حالی و رخوت در ارتباط است. به همین دلیل هم عدم فعالیت فیزیکی این وضعیت را تشدید میکند. از بارزترین مزایای فعالیتهای ورزشی منظم و پیوسته میتوان به افزایش سطح انرژی بدن اشاره نمود که میتوان بوسیله ان با قدرت و توانایی بیشتری به قعالی
بحدی تنبلی و رخوت تو وجودم نهادینه شده که بعد از ۲ دقیقه رقصیدن همه عضلاتم شل میشن:/
اگه بخوام به عقب حرکت کنم یهو میخوام بیفتم!
بخوام بچرخم سرم گیج میره!
کلا یه آدم ضعیف و تنبل و بدرد نخوری شدم
ده دقیقه هم که میام ورزش هوازی میکنم بعدش همینجوری ولو میشم دیگه ادامه حرکات رو نمیتونم برم
یک ساله درست نرقصیدم و همه چیز یادم رفته
حالا به حرکات خودم نگاه میکنم و میگم این چه وضعشه!!
با روزی یه ربع رقص یه ربع ورزش و ۴۰ تا دراز نشست یا حرکت کششی شروع کنم ش
یادتون هست حتما توسریال فرندز ، وقتی جنیس میومد تو کافه central perk و با اون خنده زشت و زننده و جمله اوه مای گادش ، آرامش کافه جایخودش رو به رخوتمیداد ؟ قیافه های چندلر و مونیکا از شدت ناامیدی و چندش چقدر دیدنی بود !؟
الان اینحس رو از ورود ناگهانی خودم دارم ! از بس تو بیانمحبوبم (؛ خلاصه باید بگم : oh my god (; و به هر حال من آمدم چندلرهای عزیز
+ پس از گذر از روزای چرکی و بی نتی ٬ بالاخره ستاره هاتون رو آف کردم و پست های برخی رو بلعیدم !
یادتون هست حتما توسریال فرندز ، وقتی جنیس میومد تو کافه central perk و با اون خنده زشت و زننده و جمله اوه مای گادش ، آرامش کافه جایخودش رو به رخوتمیداد ؟ قیافه های چندلر و مونیکا از شدت ناامیدی و چندش چقدر دیدنی بود !؟
الان اینحس رو از ورود ناگهانی خودم دارم ! از بس تو بیانمحبوبم (؛ خلاصه باید بگم : oh my god (; و به هر حال من آمدم چندلرهای عزیز
+ پس از گذر از روزای های چرکی و بی نتی ٬ بالاخره ستاره هاتون رو آف کردم و پست های برخی رو بلعیدم !
از آخرین باری که نوشتم خیلی خیلی میگذرد و این یعنی دلم نخواسته بالای پایین این روزها یادم بماند. هر چندحافظه ی قوی دارم، در واقع باید بگویم حافظه ی خیلی خیلی قوی دارم، یاداوری جزییات هر حادثه تلخ و شیرین تا یک جایی خوب است، بیشتر که بشود میشود مایه ی عذاب و من این روزها در این عذاب لعنتی غوطه ورم ...
چند روزیست به هر جان کندی که شده خودم را مجاب کرده ام بنشینم سر کار...از این رخوت رخنه کرده در تار و پود لحظه هایم بیزارم.
حسین درخشان قطعه و ساعت خر
من بودم و کلی اعتماد به نفس. آدمی بودم که با هزار بدبختی تکه های خرد شده ی وجودمو دستم گرفته بودم و چسبونده بودمشون به هم. فکر میکردم دیگه همه ی رخوت و بی انگیزگی و سستی برای همیشه تموم شده. چشم انداز فوق العاده ای واسه زندگیم داشتم، فکر میکردم دیگه از این به بعد تنها احساسی که نسبت به خودم تجربه میکنم افتخاره. یهو همه چی داغون شد. له شد زیر پای تصمیم های اشتباه خودم، جوگیری های بی مورد خودم و به تعویق انداختن کارهام از سر شادی پیش از پیروزی یا ش
در از آن روز هایی بِ سر می برم کِ ثانیه بِ ثانیه توانایی نفرت از خود در من جاندار تر می شود.
اشتباهاتم فشرده شده اند و برخی از آنها کِ مرتبط با اشتباهات گذشته ام هستند دیگر دارند مغزم را روی دیوار می پاشانند.
همش کله ام پر است از چرا آن کار را کردی ها و چرا آن کار را نکردی ها،
پر از حرف های تند و حرف های نا بِ جا،
پر از کم کاری های مشهود و پر از رخوت و سستی ای بی دلیل.
شده ام پر از قضاوت هایی کِ هرگز تا سال گذشته در من نبودند،
پرم از حسادت ها؛ حسادت ها
شبکههای اجتماعی آمدند تا ما را خوشحال کنند. ما دیگر اسیر فاصلهها نیستیم، بلکه ارباب آنیم. اسم اعظمی که سلیمان با آن طیالارض میکرد امروز دیگر یک راز نیست، بلکه اشارهای از انگشت ماست بر گوشیهای موبایلمان. فرصت دیدهشدن کمتر در انحصار قدرت است، علم در دسترس است، دلتنگی چاره دارد و هزار مزیت دیگر. اما من چرخی که در توییتر میزنم سرتاپام رخوت میشود. رخوتی که در دوستانم نیز هویداست. رخوتی که به مزایای بیشمار آن میچربد. آن قدر که
میرود، دنیایم میافتد روی سرازیری یک نواختی،فرو میروم توی کتاب هایم.احساس میکنم هیچ چیزیِ جدیدی برای اتفاق افتادن نیست، خیلی وقت است. دلم هیجان میخواهد، لذت کشفی تازه، آدم های جدید و کارهای نو.
رخوت وجودم را پر میکند. دلم میخواست میتوانستم کوله پشتی ام را بردارم و بروم. بروم و جهان را به جای خواندن ببینم. آدم ها را دانه دانه سر بکشم. دلم میخواهد بروم و هر کجا دیدم روزمرگی دارد دنبالم میکند باز در بروم. بروم و قدم هایم را بگذارم روی خ
ساعت دو و بیست دقیقهی صبح است. زن به پشت خوابیده است روی زمین. دستهایش را زیر سرش به هم قلاب کرده. آسوده از لذت و رخوت و رنج و ملالی چند ساعته، شاید هم چند ساله. صدای خر خری آرام از تخت گوشهی اتاق به گوش میرسد. امیدوار است که سرمای سرامیکها کمی گرمای آتشی را که به جانش افتاده خنک کند. خنک نمیکند. بدنش اما به لرزه افتاده. دندانهایش به هم میخورند. دردی مبهم در تمام بدنش حس میکند. خیره است به سقف. آن جمله فوئنتس در کنستانسیا که «تعلقی که
این تعطیلی طولانی و کار نصفه و نیمه بجورایی خسته کننده و اعصاب خورد کن شده، شاید چند ماه پیش اینکه تعطیل باشم و بتونم خونه بمونم و فیلم ببینم و هر کاری بکنم لذت بخش بود ولی وقتی چیزی زیاد در دسترش باشه قطعا دیگه اون لذتی که تو وقت محدودیت داشتو نداره. از قدیم به حل کردن جدول علاقه داشتم واسه همین یه دوره هر روز روزنامه میخریدم فقط واسه جدولش، این روزام دوباره رو آوردم به جدول حل کردن ولی بجای روزنامه یه app یا شاید بهتره بگم بازی جدول روی گوشی ن
سلام
این که امروز هشت صبح تا الان رختام تنمه که هیچ ولی امروز با همه سختیش خوب بود چون سختیش و زیاد نفهمیدم
این روز ها خداروشکر با تمرکز و...... شرایط بهتر شد و باید غول بی شاخ دم هم یواش یواش آماده کنم که نوبت به من داره میرسه
و اما دیشب که فهمیدم اوضاع وخیم تر از این حرفاس و تشکیلاتی که یه روز معبدم بود الان حال و روز خوبی نداره اوضاع از اونی که تصور کردم خراب تره وکل فضای فرهنگی داره روبه رخوت میره شایدم من احساس میکنم ولی دلم داره میسوزه
هوا این روزها گرم ترین روزهای خود را میگذراند و این موضوع رخوت وجودی ام را تشدید میکند
کاراموزی عملا به یک فرایند فرساینده تبدیل شده
بخاطر همین مسئله تنها کاری که انجام میدادم و ابدا کار کاذبی نبود به مشکل خورده و حالا من اینجا یک غریبه ام
"فرار از اردوگاه 14" را تقریبا تمام کردم و عملا در این روزها افسردگی را حس میکنم
به میم گفتم هیچ چیز خوشحالم نمیکند و کارهایی که انجام دادنش حالم را خوب میکرد دیگر به هیچ دردی نمیخورد
دلم برای ادم ها تنگ نم
براحتی میتوان فهمید افرادی واقعا بطور مستقیم و غیر مستقیم
با اطلاع و بی اطلاع حرف ابلیس رو زدن!!
نمازمون تا نشه نماز آیه الله بهجت(ره) بگو یه دونه، نمیخونیم!!!
نمازی که باعث نشه من حجاب کنمو نمیخونم!!!
نماز کجا تاثیر داره با بی حالی و رخوت وضوی پر غلط میگیریمو نماز بی حال میخونیم اونم نخوند دیگه!!
اما یه نشونه و علامت:
نماز تورا از فحشا و منکر باز میدارد!!
فحشا و منکر ینی چی؟؟؟
براحتی از انجام ندادن گناهان و بیزار بودن از خیلی از گناها می
راستش چون سرگرمی های خیلی کمی دارم،
تنها وقت گذرونی م وبلاگ خوندنه.
کاشکی مثل 10 سال پیش، هر بار وقتی صفحه ی وبلاگ رو باز می کردم، کلی مطلب جدید برای خوندن بود.
اینستاگرام و کانال و... باعث شده وبلاگ نویسی کمرنگ بشه.
بلاگرهای موفق دیروز، اینستاگرامرای امروزی هستن
اما این کجا و اون کجا.
قبل ها وبلاگ زیپ و زیگ زاگ رو میخوندم. که بعد دیگه ننوشت. حتی تو اینستاگرام هم کمرنگ شد. (صاحب گالری سینز)
از وبلاگ های دیگه، پیچ و مهره بود که طرفدارش بودم. الان ای
خوردن پنیر به تنهایی و خصوصا خوردن در وعده صبحانه، فرد را دچار رخوت، سستی، کندی در یادگیری، کاهش تمرکز ذهن می کند.امام صادق علیه السلام می فرمایند "گردو و پنیر، اگر با هم خورده شوند، هر دو شفا هستند، اما اگر جداگانه خورده شوند، هر دو درد هستند."بهترین زمان مصرف پنیر وعده شام و همراه با گردو می باشد.
تخم مرغ
لبنیات
گوشت
نان کامل
نخود
مزاج مواد غذایی
روغن ها
حبوبات و غلات
ابن مشغله را درحالی تمام کردم که دو روز است باران می آید و امشب تشدید پیدا کرده. این هوا به حس رخوت انگیز بهار افزوده و کمتر از قبل به کار هایم میرسم.
اما ابن مشغله، نوشته ی نادر ابراهیمی... نادر به صدق و حقیقت تعریف کردنی نیست و فقط باید آثارش را خواند تا پی به عظمت این قلم برد، هرچند کم حجم.
کتابش در مورد مشاغلی بود که در طول زندگی بر عهده گرفته بود: ویراستاری، نویسندگی، چاپ آثار، ایرانگردی و ایران پژوهی، نقاشی، تصویرگری و... اما خودش در کتاب می
+و من چقدر در بی اینترنتی این پست را در مغزم مرور کردم!+
نیامدم مثل پارسال از روزهایم گزارش بدهم.آمده ام از خودم بگویم.از نقطه ی صفر.از بحران زندگی بعد هجده سالگی.
منی که دیگر قطره های باران را،درز آجر ها را،نمیشمرم.منی که خیره به چشم هاش نشدم،گریه نکردم،با کمیل نمردم و با عهد زنده نشدم.منی که بوی گند رخوت گرفته ام.
هرروز رفیقم را ندیدم،به جای نمازخانه ی مدرسه و خواب خوش در آن،از پله های دانشکده بالا دویدم و به جای دویدن به کتابخانه و قاپیدن هشت
به یمن قدوم این ماه پربرکت میخوام همهی احساسهای کسالت و بیحالی و رخوت و اعصاب خردیم و احساسات منفیم نسبت به تمام مسئولیتهای حال و آیندهم رو دور بریزیم و خودم رو بابت گذشته ببخشم. امیدوارم به فضل و کرم خدا و درهای رحمتش که بازتر شده و میدونم میشه خیلی کارها رو تو این سه ماه ممکن کرد.
یک مطلب از حاج آقا قاسمیان اینجا میذارم براتون که خیلی قشنگه:
ماه مبارک رجب ماهی است که به صورت خاص گفتهاند خیلی ویژه است و هیچ ماهی این چنین نیست. در
این روزها به تغییر رشته و رفتن پی علاقه ام خیلی فکر می کنم ، از طرفی می ترسم این میل تلاشی برای فرار از وضعیت کنونی باشد - که عمیقا رنجم می دهد - آن قدر بی حوصله ام که حتی یک ربع صبر و تحمل برای به پایان بردن این نوشته را بر نمی تابم.از طرفی نمی دانم این بی قراری و ناراحتی و اندوه زدگی مدام از رخوت و سستی و بی مایگی خودم است و به قول مولانا "از همت دون" در خانه ی غمم یا نه ، واقعا دلیلی وراس آن است ؛ افسرده شده ام ، مشکل تیرویید دارم ، ویتامین دی کم دار
پرده تصویری چرا؟
زیرا پرده تصویری تنها عنصری است که می تواند دکوراسیون منزل را از حالت رخوت و کرختی که در جانش نفوذ کرده است، نجات دهد. این پرده هم پرده ای برای پوشاندن پنجره مانند لباسی فاخر است و هم مانند قاب عکسی زیبا.
تصاویر پرده تصویری در حد اولین تصویر ثبت شده از سیاه چاله است و می تواند برای دکوراسیونی که بوی تکرار می دهد هیجان انگیز و شگفت آور باشد چرا که فضایی را خلق می کند که تاکنون دکوراتیو منزل تجربه نکرده است.
پرده های تصویری ع
خویش را باور کنهیچکس جز تو نخواهد آمدهیچکس بر در این خانه نخواهد کوبیدشعله ی روشن این خانه تو باید باشیهیچکس چون تو نخواهد تابیدچشمه ی جاری این دشت تو باید باشیهیچکس چون تو نخواهد جوشیدسرو آزاده ی این باغ تو باید باشیهیچکس چون تو نخواهد روییدباز کن پنجره صبح آمده استدر ِ این خانه ی رخوت بگشایباز هم منتظری؟!هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبیدو نمی گوید برخیز که صبح است، بهار آمده استخانه خلوت تر از آن است که میپنداریسایه سنگین تر از آن است که
زندگی این روزا بر وفق مراد، نه هست و نه نیست! یعنی کلی از اهداف امسالم رو انجام دادم اما کمبودهای به شدت مهمی توی زندگیم احساس میشه. کمبودهایی که باعث میشن این تلاشها اصلاً به نظر نیان.
یه رخوت عجیبی کل زندگیم رو فرا گرفته. همه چیز تو حالت meh قرار داره. آیندهای که از همیشه بیشتر متزلزل و ناممکن به نظر میرسه. وضعیت کلی کشور رو که دیگه اصلا نیازی به گفتن نیست. اما من قبل از این قضیه دلار و ... هم چنین احساسی رو داشتم. همین رخوت باعث میشد که با وجود
این روزا دیگه کامل توی افسردگی و درماندگی خودم غرق شدم. اصلا دلم نمیخواست این پست رو بزارم و از حالم بگم. مگه مردم کم غم و غصه دارن که حالا هم بشینن و قصه ی افسرده شدن من رو گوش بدن. ولی یه حسی بهم می گفت این روزتو ثبت کن. برای چی؟! خودمم نمیدونم.....
وقتی این وبلاگ رو باز کرده بودم خیلی دلم میخواست این وبلاگ پر از انرژی و حس مثبت باشه. دلم میخواست هرکی وارد وبلاگم میشه لااقل یکی دو ثانیه حس خوب بهش دست بده. ولی متاسفانه نتونستم اون فکرمو اجرا بکن
برای مدیریت استرس چه باید کرد؟
مدیریت استرس به ما کمک میکند تا با استفاده از امکاناتی که در ما و محیطمان وجود دارد بر فشار روانی فایق آمده و آن را به سطح بهینه برسانیم.
استرس زمانی شروع میشود که بدن ما با شرایطی بیش از توان جسمی، روانی و یا احساسی خود روبه روست. در برخورد با شرایط استرس زا ابتدا با واکنشهای فیزیکی و علایم جسمانی در بدنمان روبرو میشویم، مثل تپش قلب، تعریق، عضلات منقبض، تنگی نفس، بیاشتهایی، بیخوابی و... ؛ روان ما عصبی
وقتی از تو می نویسم می دانم که تلالو نگاهت تمام کلماتم را روشن می کند.روزی ساقی به نام خدا ساغر وجودت را به زمین آوردوروح مهربانت راکه باده عشقست در این ساغر ریخت.وقتی که قلمت را به دستت می گیری ومی نویسی ،کلمات چون باده ای ناب از ساغر وجودت لبریزمی شود.
در آن لحظه که جمله شاگردانت ،از تو چگونه نوشتن را می آموختند،من از ساغر لبریز تویک قطره چشیدم وشیداشدم ،آری سرمشق تو برای همه درس بود وبرای من می مست؛
از تو آموختم انسان بودن مهم است نه انس
وقتی از تو می نویسم می دانم که تلالو نگاهت تمام کلماتم را روشن می کند.روزی ساقی به نام خدا ساغر وجودت را به زمین آوردوروح مهربانت راکه باده عشقست در این ساغر ریخت.وقتی که قلمت را به دستت می گیری ومی نویسی ،کلمات چون باده ای ناب از ساغر وجودت لبریزمی شود.
در آن لحظه که جمله شاگردانت ،از تو چگونه نوشتن را می آموختند،من از ساغر لبریز تویک قطره چشیدم وشیداشدم ،آری سرمشق تو برای همه درس بود وبرای من می مست؛
از تو آموختم انسان بودن مهم است نه انس
کسی می آید از یک راه دور آهسته آهسته
شبی هم می کند زینجا عبور آهسته آهسته
غبار غربت از رخسار غمگین دور می سازد
و ما را می کند غرق سرور آهسته آهسته
دل دریایی ما را به دریا می برد روزی
به سان ماهی از جام بلور آهسته آهسته
ازین رخوت رهایی می دهد جانهای محزون را
درونها می شود پر شوق و شور آهسته آهسته
نسیم وحشت پاییز را قدری تحمل کن
بهار آید اگر باشی صبور آهسته آهسته
کسی می آید و می گیرد احساس خدایی را
ز انسانهای سرشار از غرور آهسته آهسته
فنا می گردد ا
باید این تجربههای عزیز را در خاطر نگه دارم. باید یادم بماند که نزدیک بودن به تو تا
چه اندازه میتواند مرا سر شوق آورد. این چند روز رخوت تعطیلات مرا اسیر خودش کرده
بود یک بار آن تماس تلفنی نیم ساعته و امشب هم مکالمه چند ساعتهمان نجاتم داد. با
همه اینها نمیدانم چرا گاهی بیدلیل از تو دور میافتم. و چیزی که از تمام این
تجربههای شیرین یاد گرفتهام این است که خودم را از تو محروم نکنم. بیدلیل در
انزوای خود غرق نشوم، تو را راه بدهم، با تو ح
دوشنبه ی محنت
دو روز روزه داری متصل با یک استکان آب
سرگشته در خیابان و بیابان
به زور پیدا شدن هلال ماه
زنده شدن خاطرات سخت فطر گذشته در فطری رنجبارتر
تعطیلات همواره بدشگون خرداد
بختک افتادن به زندگی
بی خبری و رها شدگی ِ ناگهان
چشم انتظاری هولناک
باز رفتن شان به سواحل شمالی نقشه
ماندن در سیاهچال شمال شرقی نقشه
پیدا شدن مزاحم یا مزاحمان تلفنی
بیماری ... تهوع ... تهوع ... لکه های خون
اضطراب
حالتی متوسع تر از مرگ
در رفتگی انگشت اشاره ی دست چپ
چه چیز را پنهان مى کنم؟
دلتنگیم را
و
ناامیدیم را
براى یافتن هرآنچه که در اعماقم خوابیده است.
صداها همه زندگى مى کنند
اما قلبم خاموش است.
پانوشت:
چرا پا نمیشم؟ چرا بلند نمیشم روى پاهام؟ چرا انقدر رخوت و تنبلى و خستگى رو با خودم حمل مى کنم؟ چرا درست نمیشم؟ چرا تعمیر نمیشم؟ چرا انقدر خوابم میاد؟ چرا بعضى روزها این حد خسته و بعضى روزها توان جسمى خوبى دارم؟ میدونم چرا خسته م.... سرکوب احساسات سبب خستگى انسان مدرن است. همو که از برهنه شدن، نفخ معده
شب اربعین لهوف می خواندم. آن بابی که دیگر از واقعه گذشته ... آن جا که حسینِ میدان، زین اَب است. کاروان که به کوفه رسید، مردم که کاروان را دیدند، پشیمان زده و شرمگین بودند. اشک می ریختند و دم از فدا کردن جان می زدند. ولی دیگر آن بابی از تاریخ که از واقعه گذشته بود، باز شده بود. و دیگر هیچ چیز، هیچ چیز، مطلقا هیچ چیز فایده ای که باید و شاید نداشت ... حضرت خطاب به مردم گفته بود " شما همانند گیاهی هستید که بر منجلاب بروید ( نه قابل خوردنید و نه موجب نفع ) و
شب اربعین لهوف می خواندم. آن بابی که دیگر از واقعه گذشته ... آن جا که حسینِ میدان، زین اَب است. کاروان که به کوفه رسید، مردم که کاروان را دیدند، پشیمان زده و شرمگین بودند. اشک می ریختند و دم از فدا کردن جان می زدند. ولی دیگر آن بابی از تاریخ که از واقعه گذشته بود، باز شده بود. و دیگر هیچ چیز، هیچ چیز، مطلقا هیچ چیز فایده ای که باید و شاید نداشت ... حضرت خطاب به مردم گفته بود " شما همانند گیاهی هستید که بر منجلاب بروید ( نه قابل خوردنید و نه م
دوشنبه ی محنت
دو روز روزه داری متصل با یک استکان آب
سرگشته در خیابان و بیابان
به زور پیدا شدن هلال ماه
زنده شدن خاطرات سخت فطر گذشته در فطری رنجبارتر
تعطیلات همواره بدشگون خرداد
بختک افتادن به زندگی
بی خبری و رها شدگی ِ ناگهان
چشم انتظاری هولناک
باز رفتن او که دوستش داری با یک نفر دیگر به سواحل شمالی نقشه
ماندن در سیاهچال شمال شرقی نقشه
پیدا شدن مزاحم یا مزاحمان تلفنی
بیماری ... تهوع ... تهوع ... لکه های خون
اضطراب
حالتی متوسع تر از مرگ
د
ای کاش اهمیت در نگاه تو باشد نه در ان چیزی که به آن نگاه میکنی.
دلبستگی ، نه ناتانائیل ، عشق !
بی گمان می فهمیکه این دو یکی نیستند . از بیم از دست دادن عشق بود که من گاه توانستم با غم ها ، دلتنگی ها، و دردهایی بسازم که اگر جز این بود به آسانی در برابرشان تاب نمی آوردم. دغدغه ی زندگی هرکس را به خود او واگذار.
گویی از باتلاقی عبور میکردم. رخوت خواب مرا در افسردگی فرو می برد و خفتن این افسردگی را درمان نمیبخشید. پس از صرف غذا به بستر میرفتم ، می خوا
دوره ماساژ ایرانی چه دوره ای است؟
دوره ماساژ ایرانی یک دوره ی کاملا تئوری درقالب بسته های آموزشی فیزیکی و محتوای آنلاین. یک میانبر واقعی برای صرفه جویی در وقت، انرژی و هزینه.
درباره دوره:
قبیل ابتکارات دیرینه ایران زمین ، شیوهای است که اجداد ما مخصوصاً مردم مشرقزمین برای مبارزه با پیری و عوارض آن، از قبیل کمردرد، رخوت و سستی، شل شدن عضلات و چینوچروک زودرس، ابتکار کرده بودند. ماساژ(دلک و غمز) یکی از قدیمی ترین راه های درمان بیماریها ب
فرزندم:
آگاهی مسئولیت بسیار سنگینی دارد... و عدم اگاهی تباهی و خسران در پی دارد...
بگذار خاطره یکی از رزمندگان عزیز هشت سال دفاع مقدسمان را برایت بگویم... میگفت سه نفر بودند که برای عملیات شناسایی، شبانه وارد منطقه عملیاتی بعثی ها شدند و اطلاعاتی بدست آوردند و از همان راهی که آمده بودند برمی گشتند که ناگهان یکی از آن سه نفر محکم گفت تکان نخورید... وسط میدان مین هستیم... این رزمنده عزیز میگفت من قدمی برداشته بودم اما با شنیدن صدای همرزمم قدمم را رو
بسم رب الشهداء والصدیقین
یاحسین علیه السلام
نجف رفتی،کربلا رفتی، کاظمین رفتی ،سامرا رفتی
مشهد الرضا هم که آمدی...خوش آمدی
التماس دعا
میخواهم متفاوت صدایتان کنم میخواهم کربلایی قاسم خطابتان کنم که کربلایی شدن مقامی بالاتر از حاجی بودن است
که کربلایی بودن را برای عالم صرف کردید...
البته گفته اید نه حاجی بخوانیمت نه سردار نه هیچ گفته اید بگوییم سرباز
کربلایی قاسم شهیدم جز روضه عباس برای پیکر بی دستت چه بخوانیم تا قلبمان آرام شود؟
کربلایی در ر
نمیدانم چند وقت است و از کی روزهایم اینگونه شد. چگونه؟ پر از استرس و بدو بدو و رساندن کار و تحویل دادنش به کارفرما و عملی کردنِ برنامهریزیهای کارِ جدید خودِ خودمان که کارفرمایش هم خودمان باشیم و شببیداریها و صبح زود پاشدنها و قهوهها و کار جسمم به قرص و دکتر کشیدن... چند کار مختلف را همزمان دارم جلو میبرم؛ کارهایی که از هم متفاوت هستند. یکیشان از یمین سر بیرون دارد و دیگری از یسار اما همهشان در من جمع هستند و معنادار.
اما این هم
بسم رب الشهداء والصدیقین
یاحسین علیه السلام
نجف رفتی،کربلا رفتی، کاظمین رفتی ،سامرا رفتی
مشهد الرضا هم که آمدی...خوش آمدی
التماس دعا
میخواهم متفاوت صدایتان کنم میخواهم کربلایی قاسم خطابتان کنم که کربلایی شدن مقامی بالاتر از حاجی بودن است
که کربلایی بودن را برای عالم صرف کردید...
البته گفته اید نه حاجی بخوانیمت نه سردار نه هیچ گفته اید بگوییم سرباز
کربلایی قاسم شهیدم جز روضه عباس برای پیکر بی دستت چه بخوانیم تا قلبمان آرام شود؟
کربلایی در ر
من اگه رو مود خوبم باشم؛
صبح ها 8.5 صبحانه می خورم، ناهار 1.5 الی 2، و شام ساعت 6 الی 7 شب.
این ساعت از غذا خوردن رو دوست دارم
منتها مشکلی که وجود داره اینه که، نمی دونم به خاطر آب و هوامونه، یا به خاطر تنبلی من، بعد از ناهار واقعا دیگه مغزم برای هیچ فعالیتی کار نمیکنه!
حتی موقعی که سر کار می رفتیم و من 12 ناهار میخوردم!! بعدش تا نیم ساعت واقعا هنگ بودم.
حالا الان هم تو خونه، تایم بعد از ناهارم، به طر قابل توجهی آدم کم بازده و خوابالویی هستم. و چون ناهار
نوشتهی پایانی "خوابگاه نوشت" رو میخونم..
پر از حسرت میشوم
پر از همدلی
پر از انتظار برای تجربههای آینده
این تابستان را تنهایی در شهر غریبی زندگی میکنم که تک تک لحظههایش نو و جذاب است
دلهرهی اولین تنها به ترمینال رفتن و سوار اتوبوس شدن برای مسیر ۶ ساعته
دلهرهی اولین بار تنها سوار آژانس شدن..
دلهرهی تا ساعت ۱۰ در خیابانها رها بودن..
خرید گوجه و خیار و ماست برای قوت روزانه در خوابگاه..
خرید دارو برای دردی که در تنهایی به جانم افتاده اس
نمیدونم تا حالا حس حالت تهوع و سرگیجه و دل درد رو با هم یکجا داشتید یا نه؟! یه حس خیلی مزخرف و بدیه! اصلا نمیتونی اروم بگیری. نه حالت تهوعت میخوابه، نه سرگیجت تموم میشه و نه دل دردت. هیچ درمانی هم نداره بجز بالا اوردن! تا زمانی که بالا نیاری هی باید زجربکشی. ولی وقتی که بالا میاری، یه حس ارومی تو رو دربر میگیره. حالا نه از حالت تهوع خبریه نه از سرگیجه و نه از دل درد. اروم ارومی. یجوری خوب میشی که اصلا یادت میره چند دقیقه قبل داشتی چه زجری میکشیدی!
ب این فکر میکنم خداوند مادر رو مظهر مهر و محبتش ب بتده ها معرفی کرده.محبت مادر چقدر عمیقه به فرزندش!اصلا به هیچ چیزی جز راحتی و منافع فرزندش فکر نمیکنه.به خودش هم اگه فکر میکنه به خاطر اینه که به خانواده و فرزندش کمک کنه.
نازنین مادر بعضی وقتها ی چیزی میگم با چنان نگاهی به من خیره میشه که عمق نگرانی و اضراب رو میتونم توش ببینم.به شدت حساس شده.عادت دارم کلمه "ولی" رو اخر جمله بیارم.ی بار پیامک دادم "تو راهم هوا صافه ولی". بلافاصله با اضطراب و ترس پی
دستم را گرفته اید پله پله از نردبان نور بالا می برید ای خاندان کَرَم !
ابتدا فرزند شیطان سر و کله اش پیدا شد، آمد جلو که با پتکش بزند بر سر من، ویران کند تمام اعتقاداتم را، ضربه مغزیم کند تا بیهوش شوم؛ بی جان و خونین و گریان، مرا انداخت گوشه ی اتاقی تاریک و گند گرفته تا در تنهایی و ظلمت فرو روم، من آن تاریکی بد بو را هنوزم خاطرم هست، بی حسی و خاموشی روح را یادم هست...
در همان رخوت متعفن، شبی در مجلس علی، یوسف گمشده ی بارگاهِ الهی آمد و از حوالی
میدانید روز تولد واقعی آدم کی است؟ روزی که برود برای ثبت نام یکجایی، سنش را بپرسند، بگوید: «من پنج سا... وای نه. اشتباه گفتم. پاکش کنید. چند ماه پیش شیش سالم شده.» این روز، حتی از روز تولد شناسنامهای آدم هم غمانگیزتر است. روزی که یکهو یک سال کوبیده میشود توی صورت آدم.
بعد از آموزشگاه میزنی بیرون، روی پلهی ورودی مینشینی و با خودت دو دوتا چهارتا میکنی که چطور گذشت این یکسال؟ چیتر شدی؟ بزرگتر؟ عاقلتر؟ مهربانتر؟ احمقتر؟
سفرۀ سخاوت بهار، پر از شبنم و شکوفه و شوق است. آب و آیینه و گلاب نیز در راهند. می آیند تا بر آستان یاس و سبزه و سنبل، صمیمانه بوسه زنند و هم آوا با اقاقی های آویخته بر دیوارِ صبر، جشنِ مجلل رویش ها و پویش ها را در فردایی نیکوتر و بهاری شادمانه تر به تماشا بنشینند…
این روزها، غبار نخوت و رخوت از در و دیوار خانه ها زدوده شده است. بیاییم زنگار حقدها و حسدها و کینه ها را نیز از دیوار سینه ها بزداییم و باغ اندیشه و دل را
من از سختی های زیادی گذر کردم، سختیهایی که کمتر کسی درکشون میکنه. از درون نابود شدم، فرو ریختم، دنیام سیاه شد و تاریک و همه چی برام بی مفهوم شد و پوچ. بارها حس کردم خالی شدم، زندگی به نظرم احمقانه شد و آدمها موجودات احمقی که تلاش میکنند برای بیهودگی و فرسوده میشن برای هیچ!
اما نخواستم تن به شکست بدم، نخواستم باور کنم همه ش هیچ بود، نخواستم تسلیم "هیچ"ای شم که توش متولد شدیم.
خواستم برگردم به روحیه ای که باهاش زاده شدم، تلاش و جنگیدن برای بیرون
یک:
کتاب کار عمیق را که خواندم، نتوانستم با تمرینهایش ارتباط برقرار کنم. زیادی سخت بودند. اما کتاب مینیمالیسم دیجیتال از همین نویسنده کتاب خوبی بود که تمرینهای راحتتری داشت. ۳۵ روز از تمام شبکههای اجتماعی دور بودم. و این باعث شده بود که بتوانم فعالیتهای جایگزین دیگری پیدا کنم. حالا به سادگی در اینستاگرام و توییتر پرسه نمیزنم. در مقابل سر رفتن حوصلهام گزینههای مختلفی دارم. مثلا با یک دوست تلفنی صحبت کنم. یک صفحه در ویکیپدیا ویر
بهترین مارک پنکیکدرصورتیکه عینک می زنید، اضافه از سایه های قهوه ای، آبیرنگ و بنفش استعمال کنید. استعمال از سایه های پرنور و صدفی سبب ساز گم شدن دیده پشت عینک میگردد. در صورتی عینک تان قاب مشکی دارااست حتی الامکان از ریمل استعمال کنید و تا میتوانید خط دیده نکشید. این سیرتکامل دیده تان بیش تر گزینه دقت قرار میگیرد.برعکس در عینک های گریف (سوای کادر) و یا این که عینک های پنسی هر چه سایه پرنور خیس باشد دیده اضافه جلوه می کند. نکته مهم دی
سلام
عرض ادب، احترام و فروتنی دارم خدمت همه عزیزانی که در این وبلاگ همراه بنده هستند... کسانی که پیشترها بنده رو میشناسند، میدونند که من وبلاگنویس و طراح مذهبی بودم و سالها پیش بصورت فعال در شبکه بلاگفا بودم و روزگار میگذارندم ❤
و باید بگویم که چه دوستهای خوبی که پیدا نکردم
و چه روزها و خاطرات دلنشینی را که نگذراندم
اما اکنون باید بگویم که پس از سالها دوری از این فضا و حال و هوا، ناگزیر راهی رو جز اینجا پیدا نکردم! در دنیایی که کتا
حکایتِ
همان مصراع مشهورِ محمدعلی بهمنیست که میگوید: «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود...»
و گویی از این دلتنگیهای هرازگاه گریزی نیست. پاریوقتها آنقدر برای روزهای
خلوت و تنهاییام دلتنگی میکنم که ناشکیبا و ناامید در لاک اندوه فرو میروم و از
هیچ کاری نکردن و رکودی که به جانم افتاده، بیزار میشوم. بعد به یاد میآورم آنوقتها
را که خیز برمیداشتم روی تخت خواب کوچکم و صفحۀ چندین و چندم از کتاب تازهای که
شروع کرده بودم را باز می
بسمه تعالی
#معرفی_کتاب
#آزمایش_دکتر_اکس
#انتشارات_ققنوس
نویسنده: ژول ورن
ژانر: علمی_تخیلی و اجتماعی
امتیاز در گوودریدز : ۳.۵۷ از ۵
امتیاز از نظر شخصی: ۷.۱ از ۱۰
خلاصه داستان: دکتر اکس قصد انجام آزمایش وسیعی را دارد و بهترین افراد برای ازمایش او، فلامانی های شریف هستند. وعده او روشنایی درخشان و بی سابقه است کما اینکه داستان به اینجا منتهی نمی شود و تنها چیزی که نصیب فلامانی ها نمی گردد، روشنایی است!
نقد بنده: این داستان کوتاه رو حتما بخونید! جدای
فانوس، در عطش شعله ای می سوخت، کبوتر، از چشم آسمان، افتاده بود، دریا، غرق در رخوت بود، زمین، خورشید را طواف نمی کرد، چهره ی باغ، چروکیده بود، جامه ی شب در دست و پای سپیده، می افتاد، سکوت، آخرین نفس های خود را از تنگی سینه اش، برون می داد؛ بوف ویرانگی، روی دیوار شب، شوم، می خواند؛ لب های خشک دهکده، تاول زده بود؛ وطن، با خود، بیگانه بود وخودی در وطن.
ناگهان از پشت حصار شب، نمای مردی پدیدار شد، مردی که اسرافیل شد در صور بیداری و امواج نگاهش، کویر
کار از جنبه های متعددی حایز اهمیت است و تأثیرات فراوانی بر روان آدمی و زندگی خانوادگی و اجتماعی دارد. از بنیادی ترین و قوی ترین نیازهای انسان نیازهای فیزیولوژیکی است. این نیازها شامل هر چیزی می شود که در حفظ و بقای ارگانیسم انسان نقش دارد. نیازهای فیزیولوژی و از جمله مواد غذایی، در جوامع با بافت پیچیده تر(شهری) به شکل اشتغال و در جوامع ساده تر با نام کار و تلاش و شکل مستقیم تری تأمین می شود. این که بیکاری یک معضل اجتماعی شمرده می شود به سبب همی
بعد از نزدیک 10 روز بالاخره از جام بلند شدم .
نه اینکه تا الان مریض بوده باشم ( که شاید از نظر WHO بوده باشم ) ولی منظورم اینه که از اون رخوت کَندم خودم رو .
اوایل هفته اول اسفند بود که خبر ها منتشر شد که به خاطر کرونا خیلی چیزا فعلا لغو هست و خوب مهم ترین برنامه ای که یک ماه تمام و کمال براش زحمت کشیده بودم فعلا رو هواست . چند روز اول به خاطر تمام خستگی های تلنبار شده فقط خوابیدم . دیر خوابیدم دیر بیدار شدم عصر خوابیدیم وسط روز خوابیدم و خلاصه
فانوس، در عطش شعله ای می سوخت، کبوتر، از چشم آسمان، افتاده بود، دریا، غرق در رخوت بود، زمین، خورشید را طواف نمی کرد، چهره ی باغ، چروکیده بود، جامه ی شب در دست و پای سپیده، می افتاد، سکوت، آخرین نفس های خود را از تنگی سینه اش، برون می داد؛ بوف ویرانگی، روی دیوار شب، شوم، می خواند؛ لب های خشک دهکده، تاول زده بود؛ وطن، با خود، بیگانه بود وخودی در وطن.
ناگهان از پشت حصار شب، نمای مردی پدیدار شد، مردی که اسرافیل شد در صور بیداری و امواج نگاهش، کوی
این روز به مناسبت سالروز تولد دکتر غلامحسین صدیقی، بنیانگذار جامعهشناسی در ایران، نامگذاری شده است. واژه «جامعهشناسی» را نخستین بار ایشان در زبان فارسی وضع کرد.
اکنون که بیش از هشتاد سال از تأسیس رشته آکادمیک جامعهشناسی در ایران می گذرد، باید پرسید «چرا جامعهشناسی، علیرغم توسعه کمّی آن، همچنان در پیوندش با سیاست و جامعه ایرانی کمتر موفق بوده؟ و چرا عمدتاً درجا میزند؟». باید پرسید «چرا فضای دانشگاهی علوم اجتماعی در ایران دچا
در جلسه دعا نشسته ام.
دقیقا نمی دانم اسم جلسه دعای تاسوعا چیست. ولی از آن جلسه هایی است که فقط مداح بیچاره و چند مرد با مرام سینه می زنند و خانم ها سرشان به کارشان گرم است. در این مواقع، من و هلن به مردم بیچاره خیره میشویم و برایشان داستان سوار می کنیم.
_ این خانومه معلومه داره تو دلش به رئیسش حرفای بد بد میزنه
_این یکیو. فکر کنم این دوتا پسر داره که حسابی لوسشون کرده.
_نه بابا. اون که داره دنبال عروس میگرده. ندیدی به اون خانوم معلمه خیره شده بود
او را، از جمله، بهواسطهی انرژی پایانناپذیرش بهیاد میآوریم. فرقی نمیکند که سلطانِ بازیسازان (چه لقب برازندهای) را در قالب چه شخصیتی میبینیم: یک مأمور پلیس، سردستهی یک باند تبهکاری، مردی عاشقپیشه یا یکی از شخصیتهای مشهور شکسپیری. انرژی آل پاچینو میتواند صفحهی کوچک تلویزیون را هم آتش بزند؛ چه برسد به پردهی عریض سینما. همیشه چنین بهنظر رسیده که جثهی کوچک او، توان حمل این حجم از انرژی را ندارد. با این ویژگی، عجیب نبو
هوای بهاری هم اثرش رو گذاشت و اون رخوت هر ساله سر و کله ش پیدا شد. کل ظهر و عصر رو پای کتاب دارن هاردی خوابیدم. تا الان نصف کتاب رو بیشتر نخوندم چون ظرف خوندن یکی دو صفحه کاری پیش میاد یا خوابم می بره. هرچقدرم مقاومت کنه ذهنم بازم من می خونمش پس بهتره بیش از حد تلاششو نکنه. عصر که از خواب نازم بیدار شدم همین طور دراز کش توی تخت به ابرای بارونی که جدیدن هم عاشقشونم و هم ازشون متنفرم خیره شدم. چند روزه به خاطر بارون نمی تونم بیرون بزنم یکم راه برم و ا
نوزادان به طور متوسط 16 تا 17 ساعت میخوابند و با بالاتر رفتن سن نیاز به خواب کم میشود و در نوجوانی به 8.5 ساعت میرسد و میزان خواب در بزرگسالی تحت تاثیر تفاوتهای فردی قرار میگیرد و افراد به طور متوسط 6.5 ساعت میخوابند.
خواب باعث میشود بتوانیم تواناییهای ادراکی خود مانند حافظه، تفکر و کلام را در حد مطلوبی حفظ کنیم و چنانچه در فرآیند خواب طبیعی ما اختلالی رخ دهد، باعث ایجاد نگرانی در فرد میشود. بیش از ده گروه اختلال خواب وجود دارد که
۱. تا پنج صبح، داشتم مینوشتم. چی؟ گزارش کار آزمایشگاه. گزارش کار تا پنج صبح طول میکشه؟! نه. :| ولی خب تا پنج صبح داشتم گزاز مینوشتم، بگید خب :)) - حالا وسطش بازی کردم (!)، کتاب دانلود کردم، تایپ کردم، و هزار کار دیگه! ولی تا پنج صبح داشتم گزاز مینوشتم :))) -
میدونستم که قاعدتاً اگه بخوابم، بیدار نمیشم. بیدار هم نشدم. هم فیزیک و هم ریاضی خواب موندم. ساعت دوازده از خواب پریدم. به بختیاری سلف رسیدم. دلستر رو که دیدم، حال خودمو نفهمیدم :| بله، برای رو
با سلام و عرض تسلیت ایام حزن آل الله -علیهم السلام-
مخاطبان فاضل و خوانندگان ارجمند؛ با توجه به اینکه چهارماه از راه اندازی این وبلاگ می گذرد، لازم است که بازخورد گیری مناسبی از نظرات خوانندگان محترم و فاضل به عمل آید.
هدف از این وبلاگ، همان هدفی است که در نگارش کتب و مقالات دنبال شده است. وبلاگ به دنبال ایجاد فضایی برای اندیشیدن جدی تر (به نسبی بودن این معیار توجه داشته باشید) درباره مبانی و مباحث علمی در عرصه فقه و اصول و فلسفه و علوم قرآنی د
دیروز هنگام مرتب کردن کتابخانه، چشمم افتاد به عکسی و لبخندی... و رفتم به سه ماه و بیست روز پیش... جمعه ی بعد از تولد زینب بود. هنوز تعدادی از بادکنک های رنگی وسط خانه پخش بود. هنوز خامه ی صورتی مالیده به لباس عروس های دخترها را نشسته بودم، هنوز یک برش از کیک توی یخچال بود. صبحِ جمعه ی رخوت انگیزی بود. خوابِ دل چسبی بود. صدای زنگ خانه بلند شد. قلبم ریخت. چه کسی این موقع صبح کارمان دارد؟ چه اتفاقی افتاده؟ بابا بود. آمد و گفت بعدِ نماز صبح در مسجد خبرها
دیروز هنگام مرتب کردن کتابخانه، چشمم افتاد به عکسی و لبخندی... و رفتم به سه ماه و بیست روز پیش... جمعه ی بعد از تولد زینب بود. هنوز تعدادی از بادکنک های رنگی وسط خانه پخش بود. هنوز خامه ی صورتی مالیده به لباس عروس های دخترها را نشسته بودم، هنوز یک برش از کیک توی یخچال بود. صبحِ جمعه ی رخوت انگیزی بود. خوابِ دل چسبی بود. صدای زنگ خانه بلند شد. قلبم ریخت. چه کسی این موقع صبح کارمان دارد؟ چه اتفاقی افتاده؟ بابا بود. آمد و گفت بعدِ نماز صبح در مسجد خبرها
عضی از روزها با این که استراحت کافی دارید و رژیم غذایی تان کامل است باز هم در طول روز احساس خستگی میکنید. ممکن است این خستگی به ناهار شما مربوط باشد. ناهار، میتواند تاثیر زیادی بر احساسی داشته باشد که در بقیه روز دارید. اما غذاهایی وجود دارد که شما را پرانرژی نگه خواهد داشت، به طوری که میتوانید در تمام روز احساس قدرت و انرژی کنید. از موارد دیگری که باعث خستگی شما میشود موارد زیر است:
مصرف چربیها
نتایج مطالعه محققان استرالیایی بر رژ
مداوا با فراموشی!
حاج آقا کوچصفهانی که یکی از اعیان و ملاکین کوچصفهان بوده است نقل می کند:
« مدتها به بیماری قند شدیدی مبتلا بودم و گاهگاه ضعف بر من مستولی می شد. تا
آنکه سفری به آستان امام هشتم علیه السلام کردم و در صحن مطهر به همان ضعف و
رخوت شدید دچار شدم.
یکی از خدام آستانه، مرا به جناب شیخ هدایت کرد. چون
خدمت آن بزرگمرد رسیدم و حال خود را شرح دادم، حبّه قندی مرحمت کردند و
فرمودند:
« بخور، بسیاری از امراض
زهرای بابا سلام
دخترکم امروز دقیقا یک سال است که از پیش ما رفته ای. دل همه ما را سوزاندی و هنوز مرهمی بر این داغ دل پیدا نشده است.
صبح سه شنبه 18 اردیبهشت 1397 خورشیدی حدودا 9:10 تا 9:25 دقیقه صبح در پارکینگ ساختمان ... ناگهان دست اجل از راه رسید و تو نوگل زندگی من بالاترین دلبستگی دنیایی من را چید و تو را با خود برد.
باباجان! در این ساعت صبح که وقتی بیداری همه است چه وقت این بود که چشمان درشت و سیاهت را ببندی و بخوابی؟ بخوابی برای همیشه. وقت بیداری کی می ش
یادش بخیر پارسال من هم همزمان و همگام با میلیون ها نفر دیگر، در مسیر جاده نجف تا کربلا قدم گذاشتم. برداشتن هر قدم در این مسیر، خاطره ای شیرین و به یاد ماندنی را در ذهن آدمی هک می کند. خاطره ای که مانند شمعی زیبا در تاریکی قلبم، سو سو می زند و روح سرگشته را در امواج پر تلاطم زندگی، راهنمایی می کند.
امسال همسرم خیلی اسرار کرد تا باهم عازم کربلا شویم اما گویی دلم لیاقت اربعینی شدن را نداشت. روزها می آمدند و می رفتند و لحظه به لحظه، اربعین به ما نزدی
، یک چیز دیگری هم وجود دارد که این روزها ذهنم را خیلی درگیر کرده. از این زاویه که نگاهش میکنم ، معشوقه بودن، به نسبت تمام شغل هایی که مجبور هستیم در زندگی مان بپذیریم، آسان ترین شغل دنیاست. ( البته تاکیدم بر « از این زاویه» ست چون که از زاویه ی دیگری، مضطرب ترین شغل دنیا هم هست ) منظورم این است که از دانش آموز یا دانشجو بودن ساده تر است، از وکیل شدن ساده تر است، از آگاه بودن ساده تر است، از روشنفکر بودن ساده تر است، و تقریباٌ از همهچیز. و بخش
چه آرام بر منبر سخن تکیه می زنی تا شهابِ ثاقبِ سخن را به سمت اهریمن سکون، پستی و رخوت نشانه کنی ، جواهر کلامت را بر سطحی از تاریکی قرار دادی تا معرفت بگسترانی و رنگ رنگ بهار را هدیه کنی. تو بهار مکرری که با حضور حیات بخش خویش زمستان نادانی را پـــــایان می دهی . به سخن که می ایستی پنجـــره ای از امیــــد می گشایی.دغدغه ات همیشه این است که حیات بشر، بر مدار ارزش ها و کرامت انسانی بچرخد و شناخت خدا، مکتب و دین همت اساسی آدمی باشد و هیچ بیگانه ای
نورهای ضعیفی از پنجره کش آمدهاند روی دیوارِ سمت چپِ اتاقم. مستطیلهای کوچک و بزرگ ساختهاند که بعضی حقیقی و بعضی خیالیاند. بعضی ته ماندهی تیرهای چراغ برقاند و یکی که ته رنگِ آبی دارد مالِ تابلوی مشاور املاکیِ بهرامی است. همان که توی دوربین مدار بستهاش نمایِ نقطه مانندی از پنجرهی اتاقم -این اتاق- دیده میشود. حالا این نقطه از آن نقطهی خورشید مانند نورِ آبی میگیرد. این مستطیلها را دوست ندارم. آنهایی را دوست دارم که که مال چ
اسلام به آراستگی ظاهر مؤمنان اهمیت می دهد. برای همین است که در
احادیث متعددی مردم به حفظ ظواهر خود از منظر پیرایش و پرهیز از ژولیدگی و استفاده
از لباس مرتّب و تمیز سفارش شده اند1؛ اما همین اسلام با لباس شهرت مخالف است و دوست
ندارد کسی به خاطر ظاهرش، انگشت نما قرار گرفته و مورد توجه دیگران واقع شود:
"لباسی که در زیبایی یا زشتی شهرت دارد، نپوشید." 2
از سوی دیگر اسلام نگاه به چهره عالم را عبادت می داند و مجالست با
آنان را یک ارزش می شمارد3. از نظر اسل
امروز آخرین جلسهی قبل مرخصیام رو با استادام داشتم تا به جمعبندی برسم که قراره بعد از برگشتن از مرخصی چه کنم. وسط بحثهای تکنیکالی که با هم داشتیم بدون هیج مقدمهای النی ازم پرسید که قصد دارم بعد از دکترا چی کار کنم. بارها به این سوال فکر کردم اما نمیدونم چرا وقتی ازم پرسید ذهنم سفید سفید بود. نمیدونستم جواب درست به این سوال چیه. مثل کسی برخورد کردم که اولین باره داره این سوال رو میشنوه و بهش فکر میکنه. گفتم سوال سختیه و بعد شروع کرد
امروز آخرین جلسهی قبل مرخصیام رو با استادام داشتم تا به جمعبندی برسم که قراره بعد از برگشتن از مرخصی چه کنم. وسط بحثهای تکنیکالی که با هم داشتیم بدون هیج مقدمهای النی ازم پرسید که قصد دارم بعد از دکترا چی کار کنم. بارها به این سوال فکر کردم اما نمیدونم چرا وقتی ازم پرسید ذهنم سفید سفید بود. نمیدونستم جواب درست به این سوال چیه. مثل کسی برخورد کردم که اولین باره داره این سوال رو میشنوه و بهش فکر میکنه. گفتم سوال سختیه و بعد شروع کرد
۱۶۵۰ متر باغ ویلا دوبلکس و شیک ، کردزار
کد این ملک در سایت اندیش ملک 505 می باشد .
باغ ویلا به مساحت 1650 متر واقع در منطقه کردزار شهریار ، با آب و هوایی بی نظیر و فوق العاده با امکانات و شرایط ویژه به مشاوریت اندیش ملک سپرده شده است .
200 متر ویلای دوبلکس واقع در مجموعه موجب شده تا این ملک مناسب برای اسقرار 2 خانواده گردد ، استفاده از نمای آجری موجب شده تا گرمای مطلوبی به سرسبزی ملک بخشیده شود که این امر در کمتر ویلایی دیده می شود ، پنجره های بزرگ نو
ماه رمضان همیشه با خودش برای من یه جور سکون و گاهی رخوت آورده که نمی تونم ازش فرار کنم. مخصوصا که امسال، به جرات می تونم بگم بعد از 20 سال، این اولین تابستونی است که من به معنای واقعی کلمه نه هیچ کاری دارم و نه استرس انجام کار ناتمامی! اینه که برنامه ی اصلی ام بعد از مدتها، فقط استراحت کردن و لذت بردنه. روزِ روزش آدم سحرخیزی نبودم، چه برسه به الان که رمضون هم هست و شب ها تا نزدیک سحر بیداریم. چه روزه باشم چه نباشم، نزدیکای ظهر از خواب بیدار می شم،
ابرخودرو جذاب اماراتی که ماه پیش اولین جنین چشم بینندگان بوسیله آن افتاد، به صورت رسمی در نمایشگاه دبی ۲۰۱۹ رونمایی شد. بشار عجلانی، بنیان گذار شرکت عجلانی، در مصاحبه با نامه ی تاپ گیر گفت ظاهر طراحی این ابرخودرو از لامبورگینی الهام خمود شده است.شرکت سازنده قصد دارد در فرایند تولید عجلانی دراکوما (Ajlani Drakuma) از پاگانی الهام بگیرد. به عبارت دیگر، ۹۹ مایه خودرو تولید خواهند شد که هرکدام مقابل سلایق مشتریان کاملا تنظیم شدنی است. در ابتدا مقدو
باده ای خواهم جهانسوز و دلی باده گسار
تا که باز آرد دلم را، در شکیب و در قرار
تا خرابم سازد از آن می که بر بادی دهد
لشگرِ این زهد پوچ و شیوه ی لیل و النهار*
گر خطرها باشد اندر وصل آن لیلی چه باک
هر که مجنون باشد او، بر کف گذارد جانِ زار
کاروان سالار راهم کو، در این راه خطیر؟
جز یکی رطلی گران*و یک دلی بی اعتبار
نقطه ی عشقی که بر نیش و خَمِ پرگار شد
میکشد دل را به سوی حلقه های بیشمار
زین تنِ خاکی ملولم، ساقیا نقشی بزن
تا خزانم بُگذرد و
از چه می رنجیم؟
هفت روز از تجمعی که برای مخصوص استادان شدن آسانسور دانشکده راه انداختیم می گذرد و علی رغم قولی که رئیس دانشکده تحت فشار به عمومی شدن دوباره آسانسور داد، کماکان آسانسور به شکل خصوصی باقی مانده است.
به عنوان کسی که اتاقم در خوابگاه در طبقه دوم قرار دارد و عادت دارم پله ها را دو تا دو تا و حتی سه تا سه تا بپرم بالا و پایین و از بالا پایین رفتن در پله ها لذت ببرم و بعنوان کسی که در ایستگاه های مترو و پل های عابرپیاده اکثرا به جای سکون
آیا می دانید هدف از زندگی چیست؟ چرا باید زندگی هدف مند باشد؟ زندگی یک مسیر طولانی است. ولی مسلما این مسیر طولانی باید مقصدی داشته باشد و برای رسیدن به چیزی طی شود. در غیر این صورت بیهوده و بی ارزش به نظر می آید. هدف نقطه ایست که هر کسی قصد رسیدن به آن را دارند و برای رسیدن به آن با آگاهی قدم بر می دارند. بسیاری از کسانی که هدف خود را از زندگی مشخص نمی کنند؛ دچار ناامیدی و رخوت می شوند. هدف هر فردی از زندگی متفاوت است. هدف برخی رسیدن به جایگاه های
ما همهمون مردهیم. از صبح تاحالا خیلی فکر کردم ولی یادم نمیاد چی شد که مردیم. یه نقطهای توی زمان هست که قبل از اون، تابع زمان، مقدار ثابت میگیره. انگار هرچیز از ازل حالِ ثابتی داشته و توی حالتی شبیه به روزمرهگی، ناگهان یه انفجار کشنده اتفاق افتاده. میدونم که اینطور نبوده. میدونم که زمان، پیش از مرگمون تابعی از درجهی n و همین طور m متغیری بوده ؛ که نشه حتی توی فضای سه محوری کشیدش، پر از قله و دره و شکستهگی از صد جهت بوده. اما فقط
شادی و شادمانی یکی از مفاهیمی است که همواره انسان ها به دنبال آن هستند.همه ی ما در تلاشیم تا با کمک ابزارهای مختلف، شادی را به دست آوریم و از غم و رخوت دور بمانیم.این مساله در دنیای امروز که مشکلات، فشارهای عصبی و دردرسرهای دنیای مدرن را در خود جای داده است، هر روز بیشتر و بیشتر می شود.اما براستی شادی چیست و چگونه می توان شاد بود؟چرا با وجود بالارفتن سطح رفاه و فناوری، افراد هر روز غمگین و غمگین تر می شوند؟ آیا شما نیز به دنبال روشی برای وارد ک
برادرم را دیشب رساندیم به مسکن جدیدش؛ یک مجتمع خوابگاهی پر دار و درخت در شرق تهران. محله ای خلوت؛ خالی از صداهای همیشگی بوقبوق، با یک پارک خوب که جان میدهد برای قدم زدن و فکر کردن و شاید سیگاری دود کردن. خوابگاه و تمام آنچه دور و برش بود احساسی از مامن و ماوا داشت؛ شبیه احساسی که خوابگاه الزهرا در طول سالهای دانشجویی برای من داشته است. خودم را در حالی یافتم که داشتم با لحنی مهرآمیز از خاطرات خوابگاه برای برادرم و میم و دوستمان که همراهم
مجله ملکی و موزه داری به گزارش خبرگزاری صدا و اشکار کردن از اردبیل؛ محمدرضا کارگر درون کنفرانس با معاونان میراث فرهنگی ادارات کچل استان ها در اردبیل اظهار داشت: در سال ۱۳۱۳ اولین موزه ناحیه خلق شده و تا سال ۵۷ تنها ۴۳ موزه تو کشور کوشا شده است. کارگر با اظهار اینکه سال گذشته روزانه ۸ موزه ساختن شده است، تقریر کرد: در سه گانه سال اخیر اداره طاس موزه ها بوسیله واسطه ارتقا اندکی و کیفی فعالیت موزه ها رتبه مرجح را کسب کرده است. وی با بیان اینکه ه
ENG POOL GROUP
MOHANDES ESTAKHR GROUP
گروه مهندس استخر
مشاوره ، محاسبه ، طراحی ، نظارت ، ساخت
تعمیر ، بازسازی و نوسازی کامل پروژه های :
استخر شنا : خصوصی و عمومی
آبنما ، جکوزی ، مجموعه پارک آبی ، مجتمع آبدرمانی
اتاق ماساژ ، تونل مه ، حمام سنتی
سونا خشک ، سونا بخار ، سونا برف ، سونا نمک
در ایران و کشورهای همجوار
سونای خشک :
بدن افراد هنگام سونا تقریبا برهنه است یعنی افراد به طور معمول نباید به جز مایو (آن هم از جنس نخ) چیز دیگری بر تن داشته
دقیقه های طولانی به خط صاف و چشمک زن روی صفحه سفید خیره شدم. واقعا نمی دانم چه باید بنویسم. نمی دانم. نمی دانم. نمی دانم. خودم را نمی دانم. دنیا را نمی دانم. هرچیز که به آن باور دارم را نمی دانم. حتی نمی دانم که دارم ژست میگیرم یا این واقعیست. نمی دانم شما الان درباره من چه می گویید. نمی خواهم بدانم
از اول بهمن من همین بوده. چرا. این هفته شلوغ بود. اما من...نمی دانم.
مغزم دارد مرا به جاهای عجیبی می برد. بگذارید ارام آرام شروع کنم به گفتن.
ببینید. شاید ای
مژده ای دل که شب نیمه شعبان آمد
بر تن مرده و بی جان جهان جان آمد
بانگ تکبیر نگردرهمه عالم بر پاست
همه گویند مگر جلوه یزدان آمد
اززمین نوربه بالا رود امشب زیرا
نور خورشید امامت همه تابان آمد
قائم آل محمد (عج)گل گلزار رسول
حجه بن الحسن (عج)آن مظهر ایمان آمد
اللهم عجل الولیک الفرج
صبحدم پیک مسیحا دم جانان آمد
گفت برخیز که آرام دل و جان آمد
سحر از پرده نشینان حریم خلوت
نغمه برخاست که شاهنشه خوبا
دیشب دلم می خواست با یک نفر حرف بزنم اما کسی نبود. خواستم بنویسم و احساسات و درونیاتم را ابراز کنم حتی در حد یک نوشته کوتاه در توییتر اما نمی توانستم. کلمات درست کنار هم قرار نمی گرفتند. نوشتن برایم سخت بود. همین باعث شد به خیلی قبل تر برگردم و این "نتوانستن" را در انجام کارهای دیگر، در گذشته به یاد بیاورم. مثلا به این فکر کردم که مدت هاست بیکارم و می توانستم در این مدت، کار مورد علاقه ام یعنی سفالگری را انجام بدهم اما فقط روزها را هدر دادم. بیشتر
وقتایی که مامانم خیلی می خوابه منم می خوابم، انگار که کل خونه تو حال و هوای رخوت انگیز دم صبح جا مونده. البته هوای دم صبح اگه بیرون باشی یا پنجره رو باز کنی به شدت انرژی بخش و سرحال کننده س، اما زمانی که بین زمان شش تا هفت صبح تو تختت بیدار میشی تک تک سلولهای بدنت نیاز به خواب رو داد می زنن و دوباره خوابیدن میشه بزرگترین لذت دنیا که می تونه تو اون لحظه مال تو باشه. امروز هم تا نزدیکای ظهر همین منوال بود و با مامانم انقدر خوابیدیم که خود خواب زد سر
اهل دقت میدانند که ما در ایران اساسا چیزی به اسم «گفتمان سیاسی» نداریم. آنچه هست و تحت عنوان اصولگرایی و اصلاحطلبی نامیده میشود، صرفا قبایل سیاسی است که حول منافع، رانت و در بهترین حالت یکسری گزارههای ارزشی به غایت کلی و مبهم دور هم جمع شدهاند. حزب هم نداریم. آن چیزی که تحت عنوان «حزب» معرفی میشود، نخود و لوبیای آش رشته را هم به خنده میآورد.
این قبایل نه ریشههای نظری منقح شدهای دارند و نه مجموعه راهبردها و راهکارهای منسجمی
سروده قطار
دلم برای قطاری لک
زده
که همه سوارند
و هیچکس را
پیاده نمی کند
تهران
۱۰ خرداد ۹۸ ع-بهار
عشق به آزادی
می گویند خرمگس کسی ست که نظریات و باورهای عموم جامعه و هم چنین نحوه
اداره امور را به چالش می کشد. اولین بار افلاطون بود که سقراط را به خرمگسی تشبیه
کرد که اسب بی حس سیاست آتن را آزار می داد و سعی در بیداری آن داشت . راستی برای
بیدار شدن در شرایط پیری و فرتوتی اجتماعی احتیاج به ویز ویز چه خرمگس های گنده و
شجاعی ست تا از تن جامعه جامه رخوت
بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است-
جناب کانال –ایران فردا- یک مقوله فلسفی –
دینی است- بنام قضا وقدر- قضا-اشی است خداوندمنان تهیه میکند- قدر-اشی است که
خداوندمنان تهیه میکند که انسان درتهیه
واندازه ان دخالت دارد- در قضا قابل درک
فقط درسطح اش میتوانیم بفهمیم ولی عمق ان
هرگز قابل درک نیست مگر زمانی که به سطح بیاید وحتی فرموده شده کنکاش نکنید چون به
مرز دیوانگی میرسید- ولی قدر تاحدی بیشتر
قابل درک است نمونه ان درقران داستان حضرت خضر عل
ایران هرگز از پا درنمی آید حسین سلاح ورزى این درست است که جامعه ایرانی این روزها در کلیت خود با دشواری های قابل اعتنایی مواجه شده است، اما باید به این مهم هم توجه داشت که نهادی به نام ایران یا سرزمینی به نام ایران نیز نشان داده است همواره این توانایی رادارد که از میان دود و آتش به سلامت عبور کند. ایران از نشیب هایی که در تاریخ معاصر به ویژه درسالهای پس از جنگهای تاسف بار با روسیه تزاری در هنگامه جنگ های جهانی اول و دوم جهانی سربلند بیرون
یکی از سؤالهایی که در بچگی میپرسیدم -یادم نیست از پدرم یا مادرم- این بود که گربهها حوصلهشان سر نمیرود که هیچکاری نمیکنند؟
هر وقت که از پنجره به حیاط و باغمان نگاهی میانداختم، گربهها را میدیدم که روی سطح سیمانی حیاط دراز کشیدهاند. غالباً استراحت میکردند، هر وقت پنجره را بازی میکردی هم میو میو میکردند که غذایی دریافت کنند و گاهی هم آب مینوشیدند و گنجشکها را تحت نظر داشتند. هنوز هم همینطور هستند. هنوز هم با اینکه گر
خواص معجزهآسای عسل در طب سنتی
خداوند در قرآن فرموده عسل شفاست. عسل که به ذات شیرین است و شیرینی خود را از گردههای گل میگیرد برخلاف شیرینیهای مصنوعی باعث رخوت نمیشود.
خواص عسل شاه بلوط شیرین که کمتر کسی می داند
دکتر مینایی، متخصص طب سنتی در گفتگو با خبرنگار کلینیک گروه علمی پزشکی باشگاه خبرنگاران جوان؛ با اشاره به خواص عسل افزود: طبیعت عسل گرم و خشک است و با توجه به مناطقی که در آن شکل میگیرد گرمی و خشکی آن متفاوت است بطور مث
درباره این سایت