میتوان خیلی راحت خاطرات آدم های ساده را تغییر داد.
اگر چندبار زیر گوششان دروغی بخوانی و وانمود کنی که حقیقت همان است که تو میگویی، خاطراتشان را ( فقط به خاطر تو ) عوض می کنند، اشک هایشان را به دست فراموشی سپرده، رنج هایی که کشیده اند را به دست باد می سپارند و همان تصویری را در ذهنشان می سازند که تو میخواهی.
آدم های ساده را خیلی راحت می توان گول زد.
مایه اش یک زبان چرب و نرم است که خامشان کند و تا ابد مریدت شوند.
و چه قدر این آدم های ساده زیادند. آدم
به شکلکهای بیمعنیای فکر میکنم که وسط حرفهای بامعنی برای هم میفرستیم. واقعاً چه راهی سادهتر از این برای عقیم کردن کلام؟ خیلی ساده میپرسم: چرا بهجای شکلک گذاشتن سعی نمیکنیم با هم حرف بزنیم؟ چرا اونچه تو سرمونه رو به کلمه تبدیل نمیکنیم؟ انگار بخوایم همه رو از سر خودمون باز کنیم، و توی یه صحبت چی راحتتر و دمِ دستیتر از شکلک گذاشتنه؟
خواهر دار شدم. خواهرهایی که هنوز معلومم نبود که در پذیرفتن دست محبتشان کوتاهی کرده ام. هنوز معلومم نبود که دزدکی چقدر دل بهشان سپرده ام و چقدر بار تنهایی عاطفی ام را روی دوش مهرشان گذاشته ام. اما همیشه یک چیز سخت این وسط هست. این جور وقتها....این جور دلگشودن ها و دل سپردن ها الان که توی انبساط است و خرم است و خوب است برای روزی که انقباضی پیش می آید مهیایمان می کند یا نه؟
آیا من روزی که کوچکترین ناراحتی و صدمه ای در راه این دوستی ها برایم پیش بیاید
خانه خراب شد و دنیا هنوز هست
بازان زد و صحرا هنوز هست
آن ابر که باریده بود در صحرا
خشکید و تَه کشید و دریا هنوز هست
آزرده ایم ما نکند دنیا هدر رود
دیروز رفته اگر فردا هنوز هست
سر ، عاشق است ، تن ، هویٰ ، جان ، فرشته است
سر ها ز تن جدا شد و جان ها هنوز هست
هرچند مهر باطل افکار من زده
اما بدان که پختن سودا هنوز هست
او گرچه رفت و دل ، دل نمیشود
رویای هرشب و شب ها هنوز هست
خب اینکه بخوای یه چیزی که توی زندگیت هست رو خیلی سریع ببری بیرون فوق العاده سخته...من این کارو کردم :)
چیزی که شب و روزمو باهاش میگذروندمو رو راحت شستم گذاشتم کنار...
این کار خیلی سخت بود خیلی:(اگه به خود،خودم باشه هنوز دوست دارم اونو داشته باشم.
اما به خاطر صحبت ها و بحث های بسیار با مامان جان و خواهر جانا و...که میدونم صلاحم رو میخوان گذاشتمش کنار ...
حس معتادی رو دارم که ترک کرده:(
خلاصه بگذریم ،هنوز نتونستم چیز جایگزینی براش پیدا کنم:(
پ ن : میتونی
ساعت 1:05 دقبقه نیمه شبه و من هنوز ببدارم!
هر شب این موقع خواب بودم. نمیدونم چرا امشب خواب تو جشام نمیاد!
حتی هر هم خوابم نبرد!
همیشه وقتی کتاب میخوندم 5دقیقه بعدش خوابم میبرد. الانم که کتابمو خوندم و تموم شد و هنوز بیدارم.
فردا هم باید برم سرکار.
جالبه مسکن هم خوردم!
فکر کنم تاثیر نسکافه های امروزه!
شایدم خودمو چشم زدم! سر شبی مامانم میگفت سیب بخور راحت بخوابی.
گفتم من راحت خوابم میبره.
الان که همچنان بیدارم. هر چقدرم به گوشی نگاه میکنم فایده نداره
از فراقت , من فراغت را نمی جویم هنوز یک نفر بی آنکه باشد , هست و با اویم هنوز شعر گفتن را غمت چون خوب یادم داده ست نکته ای گفتی به تفسیرش غزل گویم هنوز گفتم از جان بگذرم تا گردم از جانان رها پای بر چشمم نهاد از خاک می رویم هنوز برکه با تصویر ماهش عشق بازی می کند دوری و سرمستی از یاد تو می بویم هنوز من نه یک دم زندگی کردم نه مردم بعد تو شانه ات گم شد , پریشان ست گیسویم هنوز فصل کوچ ست و پرنده خانه اش را ترک کرد من که ره با اختیار خود نمی
آیا به دنبال یک کار نیمه وقت آسان هستید؟ این که آیا شما شغل دوم را می خواهید که از اولین کارتان راحت تر باشد ، در مدرسه هستید و می خواهید در حالی که هنوز وقت خود را برای تحصیل ، کار در آخر هفته دارید ، مقداری پول اضافی کسب کنید یا به سادگی می خواهید درآمد خود را با یک کار پاره وقت که نیست بیش از حد استرس زا ، گزینه های زیادی در دسترس است.
ادامه مطلب
شب سومی که من از اینجا باهاتون حرف میزنم
امروز واستون چطور گذشت؟؟سخت و طاقت فرسا؟؟یا راحت و دلنشین؟؟؟
خیلی وقتا با خودم فکر میکنم مگه ما ادما کار نمیکنیم تا بتونیم راحت و اسوده زندگی کنیم؟تا شبا با خیال راحت سرمون رو بالش بزاریم زیر سقفی که از امن بودنش مطمینیم؟؟پس چرا بعضی وقتا خودمونو یادمون میره؟؟؟؟؟؟اصا کلا یادمون میره چرا و برای چه کسی داریم کار میکنیم؟!
تمام فکر و ذکرمون میشه تمرکز روی کارمون واسه اینکه موفق بشیم هر کاری میکنیم از خو
بعضی چیزها هیچ وقت دوباره تکرار نمیشوند .بعضی اتفاقا ، بعضی مزه ها ، بعضی بوها ، بعضی حس ها ، بعضی آدمها و ..... .اصلا شاید شیرینیشان به همین تکرار نشدن باشد . بعضی ها را فقط باید از کنارشان به آرامی رد شد ، بعضی ها را به راحتی میتوان به بهای ناچیزی خرید ، بعضی ها را باید فراموش کرد ، بعضی ها را باید کلا ندید ، بعضی ها را باید فقط اندکی شناخت و هر چه کمتر بهتر و فقط از دور زیبا هستند، بعضی ها را صد بار ببینی در ذهن نمی مانند ولی بعضی ها را یک بار بب
من به آویشن، به باران تو مشکوکم هنوزمن به پایان ِ زمستان تو مشکوکم هنوزغنچه و عطر و بهار و سبزه باز آوردهایگرچه با گلهای گلدان تو مشکوکم هنوزای صدای ناگهان ِ یک تبسم در سحرمن به لبخند غزلخوان تو مشکوکم هنوزباز میپرسی که امید فراوانت چه شد؟باز میگویم به ایمان ِ تو مشکوکم هنوزهر که آمد، بار فردای خودش را بست و رفتبا یقینهای پریشان تو مشکوکم هنوزاینکه میآید نه باران، گریههای نمنم استمن به ابر و باز باران تو مشکوکم هنوز
دیشب سراغ کوچه های قدیمی خاطر رفتم . . . . هنوز هم همانی بود که بود . . . . رد پاهای عاشقی ، اون بوته یاس رازقی، کافه مجنون . . . . کافه مجنون ، هنوزهم پرشاخه بود وبا آن سایه مهربانش، و وقتی باد توی گیسوان برگی ش می پیچید ، زمزمه عاشقی . . . . وهنوزهم سینی فنجان چای تازه رو تو دستش برا ی آنهایی که لحظه ای کنارش می نشینند، تعارف میکرد . . . .
یادم آمد چه راحت همه این سادگی هارو با جاروی فراموشی کشیدن ،روی رد پاهااز یاد بردی . . . . ،کاش همین قدر که یادم هست
پارسال اواخر اسفند و اوایل فروردین روزهای سختی داشتم، روزهای نبرد با خودم، با خانوادم، با دلم، با عقلم! روزهایی که شب تا صبح گریه میکردم و آخرش تصمیمی گرفتم که هنوز به درست بودنش شک دارم. اما بعد از اون تصمیم، یه پست تو یه کانالی خوندم که یه جمله ازش توی ذهنم پر رنگ شد و هنوز که هنوزه گاهی ناخودآگاه زیر لب تکرارش میکنم «خوشبختی، پشت کوههای پذیرش است». پذیرش واقعیت و اتفاقی که افتاده و پذیرش نقش تقدیر و پذیرش خودمون به همون شکلی که هستیم
اولین سالیه که میتونم بدون دغدغه ی درسی با خیال راحت به محرم برسم....
همیشه مجبور بودم ی کتاب بگیرم توی بغلم و در تایم سخنرانی بخونمش...درس خواندن تو مراسم عجیب برکت داشت...خیلی خوب یاد میگرفتم یادمم میموند.برعکس همیشه!!
اولین سالیم هست که کربلا رفتم...حسم متفاوته با سالهای قبل...
+دلم میخواد تهران بمونم آخه مراسم های اینجا رو بیشتر دوست دارم ولی وضعیت پدر شوهر هنوز کاملا استیبل نشده...به خاطر همین میربم شهرستان...
++التماس دعا
من چه گویم از دل زارم که بیمارم هنوزشب شده مهتاب در خواب است وبیدارم هنوزغرق نور وشادمانی آسمان تار شبلیک تاریک است و طوفانی دل زارم هنوزماه خندان کهکشان ها نور بارانغم نهان در دل که از عشقش گرفتارم هنوزمثل مجنون غرق افسون آسمان شاداب و گلگوناشک بارم روز و شب می باشد این کارم هنوز
از بهترین حس های دنیا این است که خیالت راحت باشد. از چیزی، از جایی، از کسی، یا از ماجرایی. اینکه خیالت راحت باشد مثل یک لیوان شربت خنک در دل تابستان، زیر پوستت حرکت میکند و لذتی می بخشد که چشیدن ست، نه گفتنی. خیال آدم که راحت باشد، دگر تمام است. مخصوصاً اگر خیالت از خدا راحت باشد. مخصوصاًتر اگر خیال او هم از تو راحت باشد. «راضیةٌ مرضیة».
رفتم اما دل من مانده بر دوست هنوز...می برم جسمی و دل در گرو اوست هنوز
بگذارید به آغوش غم خویش روم ... بهتر از غم به جهان نیست مرا دوست هنوز
گرجه با دوری او زندگیم نیست ولی ... یاد او میدمدم جان به رگ و پوست هنوز
رشته مهرو وفا شکر که از دست نرفت ...بر سر شانه من تاری از آن موست هنوز
بعد یک عمر که با او به وفا سر کردم ...با که این درد بگویم؟!که جفا جوست هنوز
تا دل ناله جانسوز بر آرم همه عمر ...همچو چنگم سر غم بر سر زانوست هنوز
باهمه زخم که سیمین بدل از او دارد
داشتم نت گردی می کردم که یاد لیوان چای کنار دستم افتادم. چای ریخته بودم و فراموش کرده بودم بنوشم. یک قلوپ کشیدم در دهانم. دوباره برگشتم سرکارم و بازهم فراموش کردم، کمی سردتر شده بود. هربار یک قلوپ می نوشیدم و بلند مدتی حضور لیوان چای را فراموش می کردم، هربار سردتر می شد. آدم ها هم اینطورند مگر نه؟ روابط و آدم ها وقتی فراموششان می کنی، سرد می شوند.
ته لیوانم هنوز چای مانده بود ولی از سردی اش دیگر ننوشیدم. گذاشتم دور ریخته شود.
...
اینکه اون دل
در خیالم هنوز زنده ای؛ هنوز دوربین شکاری ات را به دست داری و در بیابان ها، برای گرگ ها کمین گرفته ای. صدای تیراندازی تو از پشت خاکریز های نبرد، در گوشم طنین انداخته. هنوز از قدم های گرم تو، خاک عراق و سوریه مثل تنور، داغ است. هنوز سرم را با آرامش خاطر به بالشت می گذارم و از حمله ی گراز ها هراسی ندارم؛ زیرا به خود می گویم: حاج قاسم، آن سوی مرز ها ایستاده و دارد دفاع می کند... . اما بعد، به خودم میآیم و از خواب بیدار می شوم. باز به خواب می روم و بعد، ب
چند ماهی هست که خواب راحت ندارم. توی تخت خودم راحت نیستم. توی جسم و پوست خودم راحت نیستم. توی ذهن خودم راحت نیستم. حتی توی خواب هم راحت نیستم. خوابهایی که میبینم شده یک مشت بدیهیاتی که در روز میبینم یا به آنها فکر میکنم. هنوز هم خانهی مادربزرگ و خانهی دوران کودکیام را در خواب میبینم. آدمهای تکراری. تکرار پشت تکرار. البته چند شب پیش خواب دیدم که هری استایلز را بغل کردهام و بعد همدیگر را بوسیدیم. آه، چقدر شیرین بود. البته نکتهی
نمی دانم درون من کجای این عالم خاکی است که همیشه جایگاه توست ... دوستت دارم هر چند که دوری هر چند که خاطرم آزرده است و خیالم راحت نیست که تو در خیال راحت جای نمی گیری آشفته می کنی مرا , از خویش می کنی مرا ... #الهام_ملک_محمدی
بچهها عاشق هم بوده و هستند هنوز
سالها رفت و از آن باده چه مستند هنوز
هر زمان خلوتِ ما در پسِ آن کوچهی تنگ
بوسه ها در پس آن کوچه نشستهاند هنوز
هرگز از خاطر من پاک نشد، محو نگشت
گونه هایت که از آن حادثه خستهاند هنوز
روی این تپهی همسایه که زیباست غروب
دست ها در کمر انگار که بستهاند هنوز
بعدها عهد شکستی به گوارای وجود
جامِ احساسِ منِ شیشه شکستهاند هنوز
«ناصر تهمک»
خواب راحت با دوش آب گرم
دستور العمل هایی وجود دارد که کسانی که میخواهند یک خواب راحت در طول شب را داشته باشند.به عنوان مثال : میدانیم که ورزش منظم ، اتاق خواب خنک راهکارهای خوبی برای استراحت شبانه است.
حمام یا دوش گرفتن قبل از خواب نیز یک درمان شناخته شده برای یک خواب راحت میباشد. زیرا بعد از حمام کردن دمای بدن کاهش میابد که میتواند به خواب راحت ما کمک کند.
ادامه مطلب
تو را به جای همه کسانی که نشناختهام دوست می دارمتو را به خاطر عطر نان گرمبرای برفی که آب میشود دوست میدارمتو را به جای همه کسانی که دوست نداشتهام دوست میدارمتو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارمبرای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریختلبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست میدارم
تو را به خاطر خاطرهها دوست میدارمبرای پشت کردن به آرزوهای محالبه خاطر نابودی توهم و خیال دوست میدارمتو را برای دوست داشتن دوست میدارمتو را به خاطر بوی لا
تو مرا از دست دادی ای دوست
من که زندگی دارم ای دوست
هرچه از عشقت کنارم ماند
به خودت میسپارم ای دوست
بعد از تو باران هنوز می بارد
بعد از تو این خانه هنوز مرا دارد
در خوابم نمیبینی مثل مرا دیگر
غرور من این جاست تنها نمیمانم
راحت برو بگذر
آرامشی دارم که طوفان را بغل کردم
همین دیوانگی را من ببین ضرب المثل کردم
نداری ارزش ماندن کنارم را نداری
هیچ نشانی تو از عاشق ها نداری
نه نداری تو دگر در قلب من جا نداری
همیشه باید کسی باشد تا یک آهنگ را فقط به یاد تو گوش کند ؛ و چراغ قرمزها و ترافیک های شلوغترین خیابان شهر را به خاطر تو که سرت را به پشتی صندلی تکیه داده ای و یا از پسر بچه های هشت ساله آدامس های رنگی می خری و می خندی دوست داشته باشد ...
همیشه باید کسی باشد کسی که بداند هنوز هم مثل بچگی با کشیدن انگشت هایت روی آینه ی بخار گرفته ی حمام و دیدن تصویر خودت ذوق می کنی. کسی که اسم آخرین کتابی که خواندنش را تمام کرده ای را بلد باشد و توی جیب هایش برای دست های
بسم الله مهربون :)
1. کار کردن توی بیمارستان یه دل دریایی و یه روحیه ی آهنین میخواد. صبح هایی که وارد حیاط بیمارستان میشم، گریه و شیون آدمایی رو میبینم که یه عزیزی رو از دست دادن تا ساعت ها بعدش حالم یه جوریه. از وقتی رفتم بیمارستان، درد و رنج آدما رو میبینم، میبینم که مرگ انقدر به هممون نزدیکه، کمتر به خودم سخت میگیرم، راحت تر میبیخشم، راحت تر رها میکنم، کمتر غمیگین میشم، حرص الکی نمیخورم و خیلی خیلی بیشتر از قبل قدر لحظه های زندگیم رو میدون
دانلود آهنگ کامل راحت رفت رضا صادقی
دانلود آهنگ قبل رفتنت رضا صادقی
متن اهنگ راحت رفت رضا صادقی
دانلود آهنگ راحت رفت بدون دلهره از رضا صادقی
دانلود موزیک ویدیو راحت رفت رضا صادقی
راحت رفت رضا صادقی با کیفیت 320
متن راحت رفت رضا صادقی
دانلود آلبوم زندگی کن رضا صادقی
همانجور که هستی باش و وانمود نکن شخص دیگری هستی. خودت باش، حتی اگر خود واقعیات بهنظر دیگران عجیب است.خجالت نکش اگر بهجای تماشای فیلمهای جدید هالیوودی، هنوز طرفدار
انیمیشنهای دیزنی هستی یا اگر هنوز هم مشتاقانه پشت ویترین اسباببازی
فروشی میایستی و عروسکها را تماشا میکنی.خودت باش نه آنچه دیگران هستند. از اینکه هنوز به اسب تکشاخ و فرشتهی نجات اعتقاد داری شرمنده نباش.به ندای درونیات گوش کن. همانی باش که آفریده شدهای
مثل نیلوفر اسیر خواب مردابم هنوز
یا که آن مرداب پیری در تب خوابم هنوز
شاید آوای شباهنگی میان جنگلم
یا شبیه آسمان در دست مهتابم هنوز
یا که شاید تکه ابری سرد و بارانی شدم
یا که در دریای چشمی مثل گردابم هنوز
ماهی ام ، فکر فرار از تنگ های شیشه ای
در تمنای خیال رود پر آبم هنوز
رودم اما، یک مسافر، میروم تا مرز عشق
مثل نیزاری ولی در فکر تالابم هنوز
موجهای خسته ی دریا کنار ساحلم
بی قرار خواهش دریای بیتابم هنوز
هر کسی باشم و یا در هر کجای این جهان
من به د
زهرا جان سلام
پنج شنبه صبح 20 اردیبهشت 97 فردای خاکسپاریت بود که پسر خاله مجبور بود برای امتحانش به تهران برگردد. برای همین سحر حرکت کردند.
عرفان می گفت:
"تا صبح 3 بار خواب زهرا را دیدم. هر بار خانه شوهر خاله مامان بودیم. جمعیت زیادی دور تا دور خانه بودند و زهرا را تشویق می کردند. پیرمردی جدی دست زهرا را گرفته بود و زهرا هم با حالتی از غرور سرش را برای جمعیت تکان می داد. زهرا طوری می خندید که دندانهایش دیده می شد. هر بار که خوابیدم و بیدار شدم این خوا
راستش من هنوز از آن آدمها نشدهام که از تنهایی و خلوتشان لذت ببرند و استفادهای مفید کنند. من هنوز برای رابطهای دست و پا میزنم، هنوز دلم را به مخاطبهای واهی توییتر و اینستا خوش کردهام، هنوز از خودم فرار میکنم. اما من این آدم نخواهم ماند. من تغییر میکنم و یک روز واقعا تنهاییام را بغل میکنم و با یک خروار کتاب و سوال و ایده خلوت میکنم.
ما به اشتباه اینگونه میاندیشیم:
- درسم تمام شود راحت شوم- غذایم را بپزم راحت شوم- اتاقم را تمیز کنم راحت شوم- بالاخره رسیدم، راحت شدم- اوه چه پروژهای، تمام شود راحت شوم
تمام شود که چه شود؟مادامی که زنده هستیم و زندگی میکنیم هیچ فعالیتی تمام شدنی نیست بلکه آغاز فعالیتی دیگر است
پس چه بهتر که در حین انجام دادن هر کاری لذت بردن را فراموش نکنیم نه مانند یک ربات فقط به انجام دادن بپردازیم به تمام شدن و فارغ شدن... لذت باعث قدرتمند شدن میشود و
چشمهایش از شوق برق میزد :
- ما در آن سالها چینیآلات از روسیه میآوردیم . چینیآلات و برنجآلات . نفت هم میآوردیم . در مملکت ما هنوز نفت یافت نشده بود . از این طرف کشمش و بادام میبردیم ، از آن طرف اینجور اجناس میآوردیم . پارچه هم میآوردیم . قافلهها همیشه در راه بودند . راه آزاد بود . بعد که آنجا بلشویکی شد مرزها را بستند . خوب ، خوب خاطر جمع . خاطر جمع . حالا چای را درست میکنم .
پیرخالو میان حرفهایش بیخ دیوارِ سکو ، کنار اجاق نشست و
امروز ظهر که کنار مادرهای دوستای دخترم میومدیم خونه با هم حرف میزدیم همشون راجع به این حرف میزدن که چقدر مردهای بد وجود دارن یا چقدر زنهایی بودن که همسرشون بهشون خیانت میکردن اینا هم بعد از جدایی و روی پای خودشون ایستادن چقدر تونستن راحت باشن .
منم از وقتی دوباره کارم رو ول کردم بخاطر بچه ها همون اتفاقات قبلی داره برام میوفته اینا به نظرم بخاطر اینه که هنوز یاد نگرفتم روی پای خودم بایستم هنوز یاد نگرفتم از کسی نمی تونم انتظار محبت و کمک داش
ما به اشتباه اینگونه میاندیشیم:
- درسم تمام شود راحت شوم- غذایم را بپزم راحت شوم- اتاقم را تمیز کنم راحت شوم- بالاخره رسیدم، راحت شدم- اوه چه پروژهای، تمام شود راحت شوم
تمام شود که چه شود؟مادامی که زنده هستیم و زندگی میکنیم هیچ فعالیتی تمام شدنی نیست بلکه آغاز فعالیتی دیگر است
پس چه بهتر که در حین انجام دادن هر کاری لذت بردن را فراموش نکنیم نه مانند یک ربات فقط به انجام دادن بپردازیم به تمام شدن و فارغ شدن... لذت باعث قدرتمند شدن میشود و به
همه شان یا به خاطر بوفون رفته اند به یوونتوس،
یا به خاطر عظمت تاریخچه به یونایتد،
یا به خاطر جذابیت پروژه جاه طلبانه، به پاریسن ژرمن.
اخبار فوتبال را که دنبال می کنی عجیب است.
هیچ کس به خاطر پول به هیچ تیمی نمی رود مگر در لیگ چین و قطر!!!
پ.ن: صداقت غربی ها دارد دیوانه ام می کند.
چقدر خوب اند این غربی های قانون مدارِ اخلاق گرا.
دوران زندگی من الان در دو قسمت خلاصه میشه قبل از بهمن نود و هفت و بعد از بهمن نود و هفت
و نود درصد افکارم مقایسه بین این دو دورانه و حتی وقتی میخوام چیزی رو به عنوان یادداشت بنویسم ناخوداگاه بعد از خوندنش متوجه این مقایسه میشم
و فکر میکنم این بخاطر اینه که من هنوز دارم تو سال های قبل زندگی میکنم و برام تموم نشدن و هنوز به خاطر ناکامی ها خودم رو سرزنش میکنم و نمیدونم کی قراره این کارو تموم کنم چون که رو سرعت پیشرفتمم تاثیر منفی گذاشته
و این خی
نزدیک صبح یه خواب خیلی واقعی دیدم
خواب دیدم همسرم سرش تو گوشیش بود بعد من گوشیش رو گرفتم گفتم ببینم با کی حرف میزنی یکساعت
بعد دویدم یهو دیدم پسرداییم که چند ساله فوت کرده افتاد دنبالم گفت گوشیش بهش بده چرا خودتو کوچیک میکنی منم بهش گفتم تو که مردی چرا هنوز نرفتی اومد و گوشی همسرم رو گرفت بعد گفت بیا بریم سوییچ ماشینم رو گرفت گفت من می رسونمت .
منم نشستم پشت ماشین دخترم نشست صندلی جلو سمت شاگرد بعد پسر کوچولوم نشست جای راننده نذاشت پسرداییم
JIKJIK,PISHI انجمن ادبیات داستانی دریچه کلیک کنید}{}{}{}{
رشت تن پوش زرد خزان به تن دارد ، وباغ بزرگ هلو در خط خمیده ی گذر امین الضرب به خواب فرو رفته ، پسرکی در همسایگی بنام شین ، میگفت ؛ غروب های خزان خورده ی ایام در دلش بشکه های هجران عشق بهار را جابجا میکنند ، اما نمیدانم کدام بهار را میگفت!?... بهار رفته بر باد تقویم چهار برگ دیواری را?.. یا بهار جفای مهربانی که نرفته از یادش را ...?
لباسهایم را پوشیدم، آنقدر لاغر شده بودم كه در تنم مى ر
حالااا چه کار کنیم.
عمری تا دلمان میلرزید میگفتیم حاج قاسم هست.
اما امروز خبر رفتنت دلمان را لرزاند، حاج قاسمی هم نبودد که بگوییم خیالمان راحت حاج قاسم هست.
حالا چه کنیم با نبودنت.
چه کنیم با این درد.....
بعد از توو همه چیز هنوز ادامه دارد.
هنوز مبارزه هست.
هنوز هستند آدم هایی که تا اسرائیل را نابوود نکنند قرار نمیگیرند.
خیالت راحت تا ظهور همه چیز ادامه دارد.
دنیاا که بدون مبارز نمی ماند.
امااا قبول کن دنیاا امروز بدون تو چیزی را کم دارد.
دلمان امر
دیروز چند ساعتی رو خونه ی سارا گذروندم. از معدود کساییه که راحت باهاشون حرف میزنم و دغدغه ی چطور دیده شدن، مراقب بودن و تصحیح کردن خودم رو ندارم. صحبت کردن باهاش و به اشتراک گذاشتن ایده هامون از کارهای موردعلاقمه. جایی از حرف هامون گفت: سارا تو به جزئیاتی دقت میکنی که هیچ کس دیگه ای نمی کنه.
میدونستم، خیلی وقته که میدونم. مسئله اینجاست که کاربردی هنوز براش ندیدم. به صورت از پیش برنامه ریزی شده، انگار که ویژگی خاص ثبت شده توی سیستم وجودیم باشه،
به خاطر این امتحان چند روز بود که درست و حسابی نخوابیده بودم و نفس نکشیده بودم و نشسته بودم فرق شتر بنت مخاص و بنت لبون و...را برای اولین بار تو زندگیم حفظ کرده بودم ......وقتی به خونه برگشتم چراغ ها خاموش بود ...دوش گرفتم و موهای خیسم را کنار شوفاژ رها کردم و خوابیدم .چشم هایم را بستم ...مادرم پیام داد ..خوب شد امتحانت ..پدر برایم شیرینی خریده بود...فکر کردم برای همیشه با تمام ناراحتی هایی که از هردو دارم ...هنوز و برای همیشه دوست شون خواهم داشت بدون
من فضا رو دوست دارم. آدم فضاییها رو هم. اصلا هرچی از فضا بیاد...
بعد از اون سیگنالها یه خبر اومد که قراره یه شهابسنگ بخوره زمین و همه چیز رو به فنا بده. خبر اینقد هیجانی و بدون بازتاب بود که اصلا نیاز نداشت پیگیری کنم واقعیه یا نه؟! خب معلوم بود این خبر اگه واقعی باشه مثه بمب میترکید نه اینکه فقط ما ایرانیها با میانگین ضریب هوشی ۸۴ بهش توجه کنیم!
اما کاش واقعی بود. چه لذتی داشت خبر اینکه قراره همه باهم نابود شیم. خیالمون راحت باشه دیگه هیچ
تی شرت لاغری مردانه ویژگی های تی شرت لاغری مردانه: - نامشخص بودن این گن بعد از پوشیدن لباس - راحت و محکم - در وقت بسیار کم و سیار راحت می توانید این تی شرت را پوشید و یا در آورد - با سایز بندی مختلف برای استفاده همه - محکم با دوام و مقاوم - مقاوم در مقابل سایش و با عمر زیاد - نوع پارچه کشی منحصر به فرد
خریدآسان بعلاوه عکس
شرت لاغری ساخته شده از الیاف و پارچه فوق العاده راحت است. طراحی خاص آن باعث می شود ضمن اینکه به بدن فشار زیادی نمی آورد فرم بد
رو دلم انگاری یه وزنه ی سنگین و بزرگ گذاشتن خیلی سنگین
یه چیزی انگار قلبمو فشار میده شاید عذاب وجدان دلاییه که شکستم شاید به خاطر حس نفرتی که تو عمق دلم کاشته شاید به خاطر یادآوری همه ی حماقتاییه که کردم یا به خاطر حرفی که زدم و پاش نموندم
اگه به خاطر یکی از اینا بود که خوب بود ولی وقتی به خاطر همه ی ایناس میشه نور علی نور .
کاش میشد یه کاری کنم با این وزنه ی لعنتی کاش میشد درستش کنم این تپش قلبی رو که پایین نمیاد کاش میشد یه کاریش کرد
دیگه حت
حالا یه نفس عمیق میکشم و میگم آآآآآخـــــیش!بلاخره راحت شدم!اول که میخواستم برم مسجد میخواستم نماز رو تو خونه بخونم! ولی گفتم من که دارم میرم مسجد نمازمو همونجا بخونم. وقتی رسیدم بگذریم از تمامی حاشیه ها دعاخوان هنوز داشت مرثیه و روضه میخوند. من شروع کردم نماز خوندن که وسط نماز داشت گریهام میگرفت که خودمو کنترل کردم نمازم باطل نشه! و طبق معمول تا بغض بیشتر پیش نرفتم!اما بعدش حسابی از خجالت خودم در اومدم و خودمو کامل خالی کردم...خالی خالی...
پیوسته میگی جداشیم بهتره و ازم میخوای که همدستت هم بشم. ازت میپرسم چرا و چند دلیل منطقی و احساسی میاری. آخر دست هم میگی برو دنبال زندگیت و اگه جدا بشیم ضربه کمتر میخوریم. من که میدونم به خاطر من میخوای تن به این جدایی بدی، اما خیال کردی، من راحت به دستت نیوردم که راحت از دستت بدم. میخوام تا ابد و تا همیشه کنارت باشم؛ با هر شرایطی و با هر محدودیتی. میخوام اینقدر واست خوب باشم که همیشه بهم تکیه بدی، میخوام بدونی من همیشه کنارتم. میخوام بدونی تا اب
میخواستم توی یک گروه پی ام بدم و خیلی هم ضروری بود برای کارام و پی ام من رو نمیفرستاد و این پیام رو میفرستادYou are performing too many actions. Please try again later.
+ یک دایره قرمز کنار پی ام .
مشکل چیه ؟ جرا اینجوری میشه و تا کی باید صبر کنم ؟
++البته قبلش یک پی ام تقریبا 10 الی 15 خطی نوشتم. شاید به خاطر اون بوده و داخل بقیه گروه ها میتونستم راحت پی ام بدم.
مرا در خانه حبس کرده اند انگار که من کم می آورم، نه اشتباه نکنید، تن من در محبس این خانه گرفتار است، اما ذهن من سفر می کند و به پرواز در می آید، او میان کافه های شلوغ نوشیدنی می نوشد و با دوستانش در کوچه پس کوچه های شهر قدم می زند و دست رفاقتش را به دستشان می کوبد. وقتم را با درس و مشق می گیرید که نتوانم فکر کنم؟ نه من کم نمی آورم، خیالات در من هنوز زنده اند، هنوز هم می توانم از سیاره ای به سیاره ای دیگر کوچ کنم، هنوز در خیالم شهری بی آلایش و پاک را
من یه ویژگی یکی از دوستام رو که خیلی دوست دارم اینه که خیلی با خودش رو راسته و اصول زندگی اش (فارغ از درستی و غلط بودن) کاملن شفافه و نتیجه این که راحت می تونه قصایا و گزاره ها رو مبتنی بر اصول گسترش بده. همین باعث میشه به عنوان مثال، تصمیم گیری های خیلی راحت تری در مقایسه با من داشته باشه.
با این حال این شفافیت برای من وجود نداره و وقتی نگاه می کنم، حس می کنم اصول و خط قرمز هام در عمل خیلی منعطف ان. یعنی خیلی کارا رو اگه انجام ندادم ممکنه فقط به خا
من یه ویژگی یکی از دوستام رو که خیلی دوست دارم اینه که خیلی با خودش رو راسته و اصول زندگی اش (فارغ از درستی و غلط بودن) کاملن شفافه و نتیجه این که راحت می تونه قصایا و گزاره ها رو مبتنی بر اصول گسترش بده. همین باعث میشه به عنوان مثال، تصمیم گیری های خیلی راحت تری در مقایسه با من داشته باشه.
با این حال این شفافیت برای من وجود نداره و وقتی نگاه می کنم، حس می کنم اصول و خط قرمز هام در عمل خیلی منعطف ان. یعنی خیلی کارا رو اگه انجام ندادم ممکنه فقط به خا
باید از اول شروع کنی. همه همین را میگویند. اما زندگی که شطرنج نیست؛ آدم وقتی محبوبش را از دست میدهد که دیگر واقعاً نمیتواند از اول شروع کند بیشتر چیزی است شبیه ادامه دادن بدون او...
+اولین تماس تلفنی از بهشت
در تاریکى متوجه نشده بودم پدرم کنارم نشسته است
با حسى شبیه گناهکاران زمزمه کردم:
این اواخر بعضى شب ها بى خواب مى شم.
با مهربانى زمزمه کرد: مى گذره. هنوز جوونى. هنوز خیلى زوده که به خاطر غصه هات بى خواب بشى. نترس. اما وقتى به سن من برسى چیزهایى
دیشب دلتون نخواد برا خودم ساندویچ سفارش دادم و نشستم فیلم دیدم ...
حدود ساعت ۱۱ و نیم بود ساندویچم اومد...
حدود یک ربع بعد باز آیفونم زنگ خورد دیدم کسی جلو دوربین نیست و برداشتم دیدم کسی جوابی نمیده...
اومدم نشستم به ادامه ی فیلم که مجددا آیفون زنگ خورد ...
جونم براتون بگه که ۶ بار این اتفاق تا ساعت ۱ افتاد...
تو ساختمونم هیچ کس نبود ، صاحب خونه ام اینا که روستا بودن و طبقه سومیام هنوز برنگشته بودن ...
در خونه ام رو باز کردم و رفتم در اصلی ورودی رو قف
اگرچه دل به کسی داد،جان ماست هنوز به جان او که دلم بر سرِ وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
به راز گفتم با دل،ز خاطرش بگذار جواب داد فلانی ازان ماست هنوز
چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز
عداوت از طرف آن شکسته پیمانست وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
بتا تو روی ز من برمتاب و دستم گیر
چیزی که هنوز بهش عادت نکردم، واژه ی "خانم مهندس" ه...
تازه داشتم با فامیلیم کنار میومدم.
"مهندس" و "محدثه" شبیه هم هستش. ولی من با دومی راحت ترم..
*مامان و بابا اومدن تهران. واسه اولین بار فردا مرخصی گرفتم که باهاشون برم بیرون.. :)
بعد از چهارده پونزده سال توی خیابان دیدمش نگاهش را دزدید انگاری نمیشناسد یعنی بیشتر نمیخواست که بشناسد شاید بعد از این همه سال هنوز توی سرش جیغ میکشیدم
شاید هنوز توی ذهنش پایم میان آن تخته لعنتی و ویلچرش گیر کرده است شاید هنوز اشک های من دارد گوله گوله از گونه هایم پایین میاید
نمیدانم اما نگاهش را دزدید
ویلچری بود با یک تصادف از سوم دبستان ویلچری شده بود سوم راهنمایی بودیم زنگ های تفریح باهم میماندیم توی کلاس خجالت میکشیدم از کلاس بیرون ب
امروز به نظر یه روز کسل کننده باشه چون فقط باید زبان بخونم. یعنی امروز و فردا فقط زبان. چون پس فردا امتحان دارم و منم خیلی هنوز اونجوری راه نیفتادم تعداد لغاتمم کمه. حالا امروز باید از درس یک دو سه کل لغتهاشو جمله بسازم و سوال در بیارم. واسه شروع همچین روز سختی دیر بیدار شدن وحشتناک بود. من اشتباه کردم یعنی دست خودمم نبود دیشب باز دیر خوابیدم. :( این روزا باید سحر خیز باشم. قول میدم دوباره صبح زود پاشمو بشینم به کار. حالا به نظرت سه درس رو میرسم کا
برای قهوه سرد و غذای شب مانده
برای دیدن صدباره ی پدر خوانده
برای آن ها که در تنت مرور شدند
به خاطر آنهایی که از تو دور شدند
به خاطر غزل گیر کرده در دهنت
برای مرده ی جا مانده زیر پیرهنت
برای چاقو دادن به دست های جدید
برای دوست شدن با شکست های جدید
به خاطر همه گریه های نیمه شبی
خدای گم شده در چند جمله عربی
برای خاطر شعر، این دکان رنگ رزی
برای این ادبیات فاخر عوضی
به رقص مرگ میان تنت ادامه بده
نفس بگیر و به جان کندنت ادامه بده
ده روز دیگر، درست ده روز دیگر، تولد پارتنر سابقم است و ده روز دیگرش تولد پارتنر فعلیم. هنوز از دست جفتشان عصبانیم. از اولی به خاطر این که ترکم کرد و از دومی احتمالا به خاطر این که دیگر دوستم ندارم. به اولی پیامی دادم که تولدش را، پیشپیش، تبریک بگویم و در همین اثنا تصمیم گرفتهم مدتی از دومی فاصله بگیرم.
دلم برای بوسههای اولی تنگ شده. هم بهتر میبوسید هم بهتر بغلم میکرد. مشکلش این بود که دوستم نداشت. دومی هم دیگر دوستم ندارد. هیچ کدا
خب این پست میزارم هرکی به کارش اومد ۵ صلوات بفرسته.
دوستانی که با ویرایشگر متن بلاگ بیان مشکل دارن و میخوان همون قبلی باشه که راحت اهنگ بزارن و راحت تر متنشو تصحیح کنن فقط کافیه به بخش تنظیمات >تنطیمات مرکز مدیریت > ویرایشگر پیش فرض تیک بزنید و در اخر گزینه ذخیره سبز بزنید.حالا مثل سابق راحت کارتون انجام بدین :)
پس از گذشت ده ها سال از آخرین یادگاران آیینه ورزان قدیم، هنوز در اطراف روستا گندمزارهایی اندک به چشم می خورد. این مزارع که محصولی استثنایی و بسیار پر بار می دهند برای اهالی یادآور ایام گذشته آنهاست که اکثر زمینهای روستا در داخل روستا و اطراف زیر بار گندمهای طلایی و زیبا قرار داشت. یاد ایام پر زحمت اما با خیر و برکت برداشت گندم ها و باد زدن آنها، حمل آنها به آسیاب های روستا و در نوبت ایستادن.
با این وجود هنوز بوی گندم از گوشه هایی از این روستا ب
بهترین متن را هم که بنویسم، در نهایت فقط ذره کوچکی از چیزی که من مینامیماش، بیرون ریخته میشود؛ شما فرض کن یک درصد از مواد مذاب درون یک کوه آتشفشانی غولآسا. اما تنها دلیلی که آن بهترین متن هنوز نوشته نشده همین است؟ نه، حتما دلایل دیگری هم در کار است. فکر اینکه همه این نوشتنها شبیه مخدر است و فقط کمی دردم را تسکین میدهد، باعث میشود هیچ کدام از متنهایم را مفتخر به دریافت افتخار لقب بهترین نکنم. با این کار امید در دلم زنده می
این قدر استرس دارم ، نگرانم ، ناامیدم .انگار به ته خط رسیدم. نه کرونا نگرفتم.
متوجه شدم سینا با یه خانم در ارتباطه
انگار دنیا رو سرم هوار شده
هنوز زخم قبلی خوب نشده ، یه زخم دیگه
زندگیمون داشت جوونه میزد دوباره
آخه چرا این کارا رو میکنید؟ امید و زندگی زن خونه رو از بین میبرید؟
دیگه حتی تو تصورم هم نمی گنجه که مردا وفادار باشم ، نمیگنجه که مردی پای زنش بایسته
باور نمیکنم مردا زن را به خاطر خودشان دوست داشته باشم ، و...
این همه سال واسه زندگی وقت بز
دانلود آهنگ بنیامین بهادری راحت
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * راحت * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , بنیامین بهادری باشید.
دانلود آهنگ بنیامین بهادری به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Benyamin called Rahat With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه بنیامین بهادری به نام راحت
نمیدونی چقد آسونه مردن براتو نمیدونی چقد آرومه حسم باهاتوتو اومدی همه قانون دنیام عوض شد تو اومدی یهو دیوونه دیوو
بسم الله الرحمن الرحیم
حالم گرفته بود شاید به خاطر تگرگ و خسارات بی شمارش به کشاورزا شاید به خاطر روزهای پایانی ماه عزیز شاید به خاطر بندهایی که هنوز در این ماه نتونستم خودم رو ازشون نجات بدم شاید به خاطر نگرانی هایی که دارم شاید بخاطر گذر عمر مثل برق ...
نمیدونم نمیدونم بلاخره الان دلم گرفته و باید با مسکنی هرچند موقتی حالم رو خوب کنم تا دوباره با انرژی به رمضان برگردم و روزهای پایانی این ماه رو به بطالت نگذرونم
که تقریبا غیر قابل جبران هست.
اینجا هنوز تابستان است. تابستان داغ و کوفتی 2010 که هلند لعنتی به فینال جام جهانی اش صعود کرد. هنوز پاییز در راه مانده و ما داریم کم کم نگرانش می شویم.
کجا مانده؟ چرا هنوز به خانه هامان هجوم نیاورده و همه را اسیر گلو درد و آبریزش بینی نکرده؟ چرا شهر را خیس و خالی از آدم نکرده؟ مگر نمی داند ما از آدم ها بدمان می آید و از دانشکده جدید و از آب انبه و پیاده روی و شامپوی تخم مرغی؟ شاید فهمیده که ما از خود پاییز هم بدمان می آید و برای همین قهر کرده؟
پاییزی
تو مرا از دست دادی ای دوست
من که زندگی دارم ای دوست
هرچه از عشقت کنارم ماند
به خودت میسپارم ای دوست
بعد از تو باران هنوز میبارد
بعد از تو این خانه هنوز مرا دارد
در خواب هم نمیبینی مثل مرا دیگر
غرور من اینجاست تنها نمیمانم راحت برو بگذر
آرامشی دارم که طوفان را بغل کردم
همین دیوانگی را من ببین ضرب المثل کردم
آرامشی دارم که طوفان را بغل کردم
همین دیوانگی را من ببین ضرب المثل کردم
نه نداری ! ارزش ماندن کنارم را نداری
هیچ نشانی تو از عاشق ها نداری. ن
سلام
امروز خیلی حالم بد بود
رفتم زیارت شهدا و امامزاده..
بعدم هیات داخل امامزاده...
خیلی خوب بود...فاطمیه انگار شروع شده برام
راحت گریه کردم راحت اشک هامو پاک کردم راحت یادت کردم
بابت حس و حال بدت نمیدونم چی بگم ولی یادمه قبلا بااین حرفم اروم میشی
ان الله معنا
یه مدتیه که مغزم گزینشی عمل میکنه تویِ به یاد آوردن و به خاطر سپردن افراد و اتفاقات و این عجیبه وقتی که صبح یه چیزی میشنوم که عمیقا ناراحتم میکنه ولی تا یک ساعت بعدش حتی مضمون اون جمله رو هم یادم نمیاد، در حالیکه هنوز ناراحتیشو حس میکنم. مغزم گزینشی عمل میکنه و من میترسم. میترسم که لا به لای این گزینشا، خودمو فراموش کنه و کم کم جا بذاره منو بین چیزایی که نمیخواستن منو یا من نمیخواستمشون. مثل اون چیزی که نوشته بود که فرد موقع ش
بر لب پرتگاهی نشسته بودیم، منظره روبرویش همین است که در عکس پیداست. چای بود و سیگار و هوایی که هیچ از پاکی و پیراستگی کم نداشت... اما یک عکس چه قدر از حجم پیش رو همراه با حس های پیچیده و در هم رفته را نشان می دهد؟ عکس چه قدر از ترس یا دلهره یا شعف و حس سبکی را نشان می دهد؟ و چه قدر راحت و سخت است دیدن منظره از پشت یک لنز شیشه ایی و هم حس شدن با کسی که با عرقریزان خود را رسانده به آنجا که این منظره بی هیچ واسطه پیش رویش پهن شود؟
با سادات حرف میزدم، میگفتم هنوز برای زندگی دلیلی ندارم، اما هنوز زندهام. این روزها نیاز به نوشتن را با نیاز به نوشتن خاموش میکنم. گفت چرا دلیل؟ عاشق شو، صوفی شو، آن وقت دلیل نمیخواهی. گفتم همین حالا هم نمیخواهم: از غذاهایی لذت میبرم، خسته میشوم و میخوابم، کسانی را دوست دارم، موسیقی گوش میدهم، امیدوارم. اینها همه هست اما هنوز هم جای دلیل خالی است. عاشق شدن هم کافی نخواهد بود. گفت خب تجربه کن. گفت از خودت فرصت این تجربه را نگیر.
عید امسال متفاوت ترین عید سالهای زندگی مونه شاید
هر سال نزدیکای عید خونه ی بابا جمع بودیم ، شور و شوق خاصی بود
ولی حالا به خاطر کرونا خودمونو تو خونه قرنطینه کردیم.
چیزی حدود ۱۷ساعت دیگه امسال هم تموم میشه و میریم یه سال جدید رو شروع کنیم.
هیچ چیزی شبیه عید نیست ، دلم برای عیدهای قبل لک زده ، دورهمی ها
امروز خودم برای خودم رنگ مو گذاشتم ، رنگ مویی که چند ماه قبل خریده بودم.
قیمه بار گذاشتم
و کتاب مردی به نام اوه رو شروع کردم.
دلم گاهی میرود پی هم
با سادات حرف میزدم، میگفتم هنوز برای زندگی دلیلی ندارم، اما هنوز زندهام. این روزها نیاز به نوشتن را با نیاز به نوشتن خاموش میکنم. گفت چرا دلیل؟ عاشق شو، صوفی شو، آن وقت دلیل نمیخواهی. گفتم همین حالا هم نمیخواهم: از غذاهایی لذت میبرم، خسته میشوم و میخوابم، کسانی را دوست دارم، موسیقی گوش میدهم، امیدوارم. اینها همه هست اما هنوز هم جای دلیل خالی است. عاشق شدن هم کافی نخواهد بود. گفت خب تجربه کن. گفت از خودت فرصت این تجربه را نگیر.
دوره روان شناسی من هم کم کم تموم شد
جلساتم کمتر شده و نسبت به گذشته خودم خیلی بهتر شدم
حتی نسبت به اطرافیانم...
البته هنوز جای کار دارم اما خب میتونم بگم سلامت روانی هم مهمه همونطور که سلامت جسمی مهمه
هنوز هم غمگین میشم. هنوز هم نسبت به خودم اعتماد به نفس ندارم. هنوز هم حس تنهایی گلومو چنگ میندازه ولی باهاشون کنار اومدم...
...............................................
بچه ها شده بی حوصله باشید؟ به همه چیز؟ حتی خودتون؟
شده سرد بشید؟
شاید شما هم شنیده باشید که قبل از خواب نباید نوشابه انرژیزا، غذاهایی چرب و شکلات و نوشیدنی های کافئین دار خورد به این دلیل که خواب راحت را از ما میگیرند؛ اما اگر این نکات را رعایت کردیم اما باز هم خوابمان راحت و به موقع نبود چه کار باید بکنیم؟ برای شما دستور پخت چند غذای ساده را می دهیم که میتوانید با خوردن آنها راحت به خواب روید و صبح با نشاط بیدار شوید و به کارهایتان برسید.
برای مشاهده دستور ها غذایی به ادامه مطلب توجه فرمایید.
ادامه
اگر یک چیز توی دنیا باشه که باعث شه تن به هر نوع درمانی بدم اون چیز اضطرابه.
دیروز جواب آزمایشمو گرفتم.
بازم هورمون هام بهم ریخته
فقط به خاطر استرس خیلی زیادی که بهم این مدت وارد شده
چرا نمیتونم از شر این استرس راحت بشم؟
پ.ن: علی رغم تردید خیلی زیادم جلسات نوروفیدبک رو شروع کردم.یه جورایی عجیب غریب و ترسناکه... فقط امیدوارم جواب بده .فعلا که فقط سرگیجه دارم
امروز خیلی هی حالم خوب نبود و اذیت بودم و فلان؛ بعد الآن آب خوردم دندونم هم درد گرفت و دیگه دیدم نمیتوانم. :)) به مامانم میگم چرا نمیمیرم راحت شم و زده زیر خنده که دیوونهای تو به خدا :)) بابابزرگت تو ۸۰ سالگی اینو میگفت اون وقت تو به خاطر این دردای کوچولو این طوری شدی.
راست میگه ولی خب چی کار کنم. :))
ولی جدی زندگی خیلی دردسر نیست؟ هی حواست باید به کلی چیز باشه و سخته خب. از دستت در میره دیگه.
-مگه نمیگن یه نگاه فقط حلاله؟
-چرا.
-پس چرا از سر شب هی نگاش میکنی؟ هربار با دقت تر!
-دارم به خوشحالی تو چشماش فکرمیکنم، میخوام مطمئن شم که الان خوشبخته..
-خب این جوازه برات؟!
-نه.
-پس چی؟
-هیچوقت ندیده بودمش اینجوری.
-خیالت راحت شد؟
-اره.
- هنوز ناراحت میشی از فکرش؟
- برای هراتفاقی باید یه بار عزاداری کنیم، میخوام اینو یادبگیرم. همین.
#بی_رودروایسی
سلام دوستان عزیز خیلی خوشحالم که دوستان خوب و همراهی در بلاگ دارم.
توی قلب نوشت به خاطر راحت بودن و در دسترس بودن همیشگی هم برای و من هم برای همه شما یک سری مطالب میذارم که موضوعاتش همسو با وبلاگم خواهد بود.
خیلی خوشحال میشم همه توی این کانال تلگرامی ام جوین بشن و دعوت منو بپذیرن.
چون تلگرام فیلتره فعلا من لینک کانال رو مینویسم که راحت با یک جستجو ساده پیداش کنید.
t.me/mywroteheart
منتظر حضورتون هستم.
تو فکر ایجاد گروه هم هستم که در صورت استقبال ایجاد
هنوز دردها یادم نرفته است.
هنوز روضهی حضرت زهرا که میشنوم،
یادم میآید به تلخی، که برایم روضه خواندی و
چند روز بعد سیلی تو بر صورتم...
هنوز یادم نرفته است قدرت دستهایت را روزها پس از دیگری.
#نه_به_خشونت_علیه_زنان
لیستو اسکرول میکنم،"میم"؟ نه اونقدر دور شدیم که دیگه نمیشه باهاش حرف زد
"ز"؟ نه واقعا
"ر"؟ نه اون نمیگه،منم نمیگم
"میم2"؟ هنوز یکم راحت نیستم باهاش
"د"؟ نه،بعد اون قضایا ترجیح دادم فاصله حفظ بشه.
و بله اینا پنج تا دوست صمیمیم بودن.
و هربار تهش به این نتیجه میرسم خودم با خودم معضلاتمو حل کنم و حرف بزنم ،خیلی بهتره
دوستت دارم...
به سان یک دیوانه، به سان یک سرباز
به سان یک ستاره سینما
دوستت دارم، به سان یک گرگ، به سان یک پادشاه
به سان انسانی که من نیستم
میدانی من اینگونه دوستت دارم
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخند
هی یه کلمه آناتومی میخونم، هی وسواس دارم تله رو چک کنم ببینم جواب پیام سین شده ام رو داده یا نه هنوز! یه طرف ذهنم بهم میگه دختره ی احمق! حقته! خودتو کوچیک کردی رفتی دوباره ساختی همه چیو غافل از این که ریشه خرابه! بکش بکش!
یه طرف مغزم، میگه نه اینجوری نگو. شاید همون لحظه که خواسته جواب بده نتش پریده، بعدا هم شاید یادش بره اصلا. سخت نگیر زود قضاوت نکن...
تو پیام آخرم عکس عصر بیمارستان رو فرستادم که جات چه قدر خالیه کنارم بخندی قهوه بخوریم. حدس میزن
#برشی_از_یک_کتاب
#توجیه_معجزه_ممنوع
مسأله معجزه ، احتیاج به توجیه ندارد که تمامی هستی معجزه است . طبیعت ، معجزه ای است که ما با آن « مأنوس » شده ایم و معجزه ، طبیعتی است که هنوز با آن « مأنوس » نشده ایم . معجزه ، طبیعت (نامأنوس) است و طبیعت معجزه (مأنوس) . ما همیشه می پرسیم : چرا آتش ابراهیم را نسوزاند ؟ در حالی که سؤال این است چرا باید آتش بسوزاند ؟
این پیوست و علیّت از کجا به وجود آمده است ؟
چرا عصای موسی مار شد ؟
ما می بینیم در هستی مولکول ها مار م
به خاطر این کمردردِ مجهول الدلیل مجبور شدم دوبار برم برای گرافی از کمر، بار اول که یه شربت گیاهی دادن و قرص که بخور و 15 ساعت ناشتا باش و بیا و باقی ماجرا. بار دوم توی بیمارستان میلاد رفتم برای گرافی که نامردا گفتن روغن کرچک بخور و یه قرص و 15 ساعت ناشتا و باقی ماجرا.
بار دوم نه تنها خوردن اون روغن با عذاب قبر برابری میکرد بلکه هنوز عوارض چربیش رو دارم تحمل میکنم! صورتم زود چرب میشه، 3 تا جوش زدم روی گونه ها و وسط پیشونی و تشکیل مثلث برمودا دادن :/
از ازل، خواب عشق با آمدن تو تعبیر می شود.
محبت با اجازه تو از کلبه عشق خارج می شود.
صداقت با یاد تو محکم تر گام بر می دارد
و
احساس با نسخه تو برای آدمیان تجویز می شود.
مادرم ...
ای زیباترین زیبایی عالم ...
ای الفبای وجود من ...
ب خاطر ساعاتی که مرا با خود حمل میکردی
ب خاطر ساعاتی که مراقب من بودی
از تو سپاس گزارم
و
ب خاطر مهر مادرانه و نابت
ب خاطر بهشتی که فقط خداوند قیمتش را می داند
برایم دعا کن ...
دعا کن که در بحبوحه پلیدی ها و ناملایمات روزگار دست
حالت تهوع دارم
از اینکه فردا امتحان میان ترم ۱۵۰ صفحه ای دارم و الان صفحه ی ۲۷ ام.
از اینکه باید مقاله ی شاه بنویسم و هنوز ۱/۳ ش رو نوشتم.
باید پیپر سیاست بدیم و هنوز ندادم.
باید برای روان هم ارائه داشته باشیم و هم یه تحقیق بهش بدیم.
باید برای امتحان میانترم دانش خانواده ای که حتی هنوز کتابش رو همنخریدم و روان شناسی بخونم و هنوز نخوندم....
باید برای بیچ تیزر تبلیغاتی بسازیم و هنوز نساختم...
اینا همش مونده و فقط ۵ هفته تا پایان ترم وقت هست...خدای
دهم مرداد روزیه کهایرانیان باستان جشن چله ی تابستون میگرفتنبعد از رد شدن چله یتابستون هوا شروعبه خنک شدن میکنه...چله تابستونتون مبارک!پ.ن: ما نیز هنوز چله نشین سردی دهم مرداد چند سال پیشیم. هنوز چشم انتظار و هنوز دوستدارش...
پ.ن2: این مطلب رو پارسال گویا نوشته بودم، نمیدونم چرا تا امسال منتشر نشد.
"you spend your whole life to be someone else, who is gonna be you?"
این سبک از زندگی، از شما تقاضا میکند که بهترین نسخهی منحصربهفرد خود باشید، و درخواستی بالاتر از این نخواهد بود.
• زمینهی مطالعاتی گسترده و کاوش عمیق تفکرات، خواستار چیزی متناقض است؛ ذهنی که به روی حقایق جدید گشوده و پذیرای تغییر باشد. اما در عین حال قاطعانه به آنچه که در هر مقطع زمانی مناسب به نظر میرسد، متعهد بماند.
• اگر این انتخاب فقط یکی از دو رکن "اندیشه و تفکر" یا "اقدام و عمل" را برمیگ
نیستی هرشب برایت شعر می خوانم هنوزپای قولی که تو یادت رفته می مانم هنوزمی نشینم خاطراتت را مرتب می کنمدر مرور اولین دیدار، ویرانم هنوزکاش روز رفتنت آن روز بارانی نبوداز همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوزراه برگشتن به سویم را کجا گم کرده ایمن برای ردپاهایت خیابانم هنوزبا جدایی نیمه ای از من به دنبال تو رفتبی تو از این نیمه ی دیگر گریزانم هنوزبعد تو من مانده ام با سالهای بی بهاربعد تو تکرار جانسوز زمستانم هنوزدست هایم را رها کردی میان زندگ
یعنی میشه یه روز با خیال راحت بخوابم ، با خیال راحت برم سر کار و با خیال راحت زندگیمو بکنم؟
میشه با خیال راحت گیتار بزنم ، با خیال راحت مسافرت برم ، با خیال راحت به مامان و بابام بگم دوستت دارم ، با خیال راحت چاییم رو بخورم و با آرامش به پیشرفتم ادامه بدم؟!
یا تا آخرش باید همینجوری بدوم؟!!!!!
امروز یکی از دوستام زنگ زد و متوجه شدم چند تا از هم کلاسی های قدیمیم یه شرکت خیلی خیلی خوب توی عسلویه مشغول به کار شدن و تونستن توی آزمون های استخدامی سربلند
نوزادان با دید خیلی مبهم به دنیا می آیند. نوزادان نزدیک بین هستند. یک کودک ۱ ماهه ممکن است اشیا و افراد را زمانی شفاف تر ببیند که آنها در ۸ تا ۱۲اینچی قرار دارند. این به این معناست که نوزاد می تواند صورت شما را حین نگهداری شما از او ببیند و در واقع, ترجیح می دهد به شما نگاه کند تا اسباب بازی ها به خاطر اینکه نوزادان طبیعتا به صورت های انسانی کشش دارند. آنها همینطور اشیا با کانتراست بالا را ترجیح می دهند به خاطر اینکه دیدن آنها آسان تر است ( اگر
به نام خدا
==========
راحت نشین
خرید صندلی های راحت نشین هومپک
دارای کیفیت صادراتی
اگر خواستار صندلی راحت نشینی هستید که بعد از چندسال شکسته نشود و اگر هم بدنه اش شکست، بتوانید آن را مرجوع نمایید ،
پس صندلی راحت نشین هومپک را خریداری نمایید.
Email: HomePack98@Gmail.com
Phone: 0933.4444.724
دیروز خیلی راحتتر و بهتر از اونی بود که اونقدر براش غصه خوردم. نه احساس تنهایی کردم، نه رو زدم، نه کسی اعصابم رو خرد کرد، نه توی کارم کم آوردم و کم گذاشتم و نه هیچکدوم دیگه از گمانهزنیهام.دیروز فهمیدم خیلی از چیزایی که مدتها بود تمرین کرده بودم رو یاد گرفتم. فقط هنوز خبر نداشتم که چه تغییرات و اصلاحاتی توی شخصیتم اتفاق افتاده.خلاصه اومدم بگم اگه سختتونه، اگه حالتون خرابه، اگه ترسیدین و دوست دارین دو روز بمیرین تا بگذره این لحظههای
امروز قرار بود با اکیپمون بریم پل طبیعت ولی کنسل شد... من که نمیتونستم برم. ولی خب ناراحت شدم کنسل شد. قرار شد به جاش همین پنجشنبه بریم پارک بانوان. جای بهتر نبود؟! مهم نیست فقط ایندفه نمیدونم چجوری راضیشون کنم برم. من هنوز لاله رو ندیدم :( هنوز دلم براش یک خورده است. من قراره برای هر قرار همین جوری حرص بخورم؟! فکر کنم دیگه اعلام نکنم مثل دفعات قبل مثل پارسال بچه ها برن و من :
تازه هنوزم لادن رو ندیدم! اون همه بحث کردیم قرار بود بریم مامان قشنگم ق
فکرشو نمیکردم یازده سال شده باشه.خیلیه. چقدر ساده و معصوم بودم. چقدر عذاب آور بود اوایلش. چقدر زود بزرگ شدم. یازده سال. و تازه بعد از این مدت احساس راحتی بیشتری دارم حالا. ولی هنوز تلخِ. هنوز بهش فکر که میکنم نفرت همه وجودمو میگیره. شاید ظاهرش خوب بشه اما جای زخم همیشه موندگاره. هیچوقت نمیبخشم حتی به خاطر آرامش خودم. باید باشه تا دیگه اتفاق نیفته. هرچند که من هیچ تقصیری نداشتم. جز همون سادگی... هنوزم وقتی فکر میکنم همه چی تازه میشه. ترس. گریه... هرچ
یک چیزی ته دلم میگه راحت باش و هر چی توی ذهنت هست بنویس چه عیبی داره وقتی این همه بلاگر هستند که از ریز جزئیات زندگیشون میذارن و کلی دنبال کننده جمع میکنند و از این دنبال کننده ها پول درمیارن هر چی تعدادشون بیشتر شه هزینه ی تبلیغشونو بیشتر میکنند!
یک چیزی میگه راحت باش ولی من نمیتونم راحت باشم چون نمیدونم چند جفت چشم این مطلب رو میخونن و چقدر ممکنه منظور منو بد برداشت نکنند! من نمیتونم خیلی راحت عکس دسته گل نرگس بذارم و بگم "مرسی عشقم که به
رسول خدا (صلی الله علیه و آله):ای بندگان خدا، به خاطر خدا دوست داشته باشید و به خاطر خدا غضب کنید، به خاطر خدا یاری کنید و به خاطر خدا دشمنی کنید،همانا به ولایت الهی نمی رسید مگر اینکه چنین باشید و طعم ایمان را نمی چشید مگر اینکه اینچنین باشید.صفات الشیعه، ص45.
نمیدانم او را یادتان هست یا نه.یک بار درباره اش خیلی کوتاه اینجا نوشته بودم. حالا بعد از این همه سال دوباره بازگشته است.. دوباره به سراغم آمده! هنوز فراموشم نکرده..هنوز دوستم دارد.. و هنوز برای شنیدن دوستت دارم آماده ی جنگیدن است!
میدونی چیه؟ ارزش آدم ها به شغل و لقب و پولی که درمیارن! دیگه مهم نیست طرف چقدر بدذاته چقدر دورو و خودخواهه مهم اینه با پول شما رو ببره زیر منتش بعدش میبینید چقدر آدم هارو راحت مطیع و طرفدار خودش میکنه. این روزا هرکی که فکر میکردم منو به خاطر خودم دوست داره نشون داد که اشتباه میکردم و من با حجم عظیمی از دورویی روبرو شدم.
میدونی چیه؟ ارزش آدم ها به شغل و لقب و پولی که درمیارن! دیگه مهم نیست طرف چقدر بدذاته چقدر دورو و خودخواهه مهم اینه با پول شما رو ببره زیر منتش بعدش میبینید چقدر آدم هارو راحت مطیع و طرفدار خودش میکنه. این روزا هرکی که فکر میکردم منو به خاطر خودم دوست داره نشون داد که اشتباه میکردم و من با حجم عظیمی از دورویی روبرو شدم.
باید نفس بکشم توی هوای خودم
باید ک سر بذارم رو شونه های خودم
باید که گریه کنم واسه عزای خودم
شبونه گل ببرم خودم برای خودم
.
.
.
هنوووووز رویای تو دنبال منه
هنوووووز زخمای تو رو بال منه
هنووووز از خواب خوشت میپرم هرشب...
.
.
.
انگاااار تو قلبم غم دلخواه تو مونده
هنوز قلب من همراه تو مونده
هنوز پشت سرم آه تو مونده...
.
.
.
نشد نشد ک بیام...
+ محض رضای خدا وقتی ی کار درست تو زندگیت انجام دادی خرابش نکن
احمق جان
آرامش چیزی نیس ک بشه راحت بدست
قدیم قدیما گاهی زندگی خوب بود. اما همیشه نگران بی پولی بودم.
مثلا دوران ابتدایی کلاس اول یادمه نگران این بودم که خانم معلم چیزی نخواد که نتونم بخرم این چیزها رو یه بار گفتم به عزیزی گفت اینجانب تو دیوانه بودی.
یادمه اولین خرید با عزیزی که حقوقشو گرفته بود و ما رو برده بود خرید چقد چسبید هنوز هم یادما.
اولین دعوا بین دو عزیز یادمه حرمتها شکسته شد
مقصر بود نباید اون کارها رو میکرد کاراش باعث شد همه چی نابود بشه.
از این به بعد راحت مینویسم تو ای
همین چند ثانیه پیش از الان که دارم این پست رو مینویسم انیمه بوسه ی ایزدی رو تموم کردم .
چقدر قشنگ تموم شددددد واقعا عالی بود ولی اگه پایانشو دست من میدادن حتما یه تغییر کوچیک توش ایجاد میکردم :/ یه تشکر فراوان و تپل از جغد سفید عزیز که این انیمه رو بهم معرفی کرد (●♡∀♡)
خلاصه ی انیمه ی بوسه ی ایزدی :
راجع یه دختریه که باباش به خاطر قمار و بدهکاری ولش میکنه خونشون هم از دستش میره و می ه تو یه پارکی یه آقایی بهش میگه میتونی بری خونه ی من بعد
درباره این سایت