نتایج جستجو برای عبارت :

مزخرف

معنیِ "مُغلَق" رو می دونی؟!. یعنی "سربسته و نامفهوم". مثل حالِ من مثلِ تو. اصلاً الانه یجوری شده که حال اکثریت شبیه هم شده. دارم دیوونه می شم. می دونم. مغزم پوکیده می دونم. امروز و دیروز و روزای پیشم خیلی شبیه همن. خیلی. اینکه راکد شدیم و با راکد و مزخرف بودنمون داریم روی  زندگی اطرافیانمون هم تأثیر می زاریم. خودم یه موجود مزخرف شدم. فارغ التحصیل شدم و مزخرف. اصلاً دلم می خواد روی دیوار اتاق و خونه و ساختمون بنویسم "مزخرف" گندت بزنن دخترۀ مزخرف که هی
دوباره خوابم میاد اما به هر زوری شده خودمو بیدار نگه داشتمو دارم کتابو میخونم. میترسم باتریم تموم بشه و نتونم ادامه بدم. وضعیت مزخرف ازت متنفرم :(((( همین خبر مهم دیگه ای نیست فقط سعی میکنم امروز مزخرف پیش نره و بتونم کار کنم. 
یه شب مزخرف دیگه. چندتا حرف که باهاش میگه یه دختر نابود کرد بگید میخوام ببینم چیز دیگه مونده؟ من دیگه تموم شدم.... نمیتونم با کلمات بگم حالمو نمیتونم توصیف کنم چه حسی دارم نه مرگه نه آسایش نه خورد شدن یه حس گه که از آدمایی که با محبت باهاشون سر کردی بهت رسیده.امشب هیچ وقت یادم نمیره هیچ وقت.
چقدر منتظر بودم تا چهارراه استانبول بیاد کلوپ تا ببینمش. با چه هیجانی رفتم و نسخه اصل رو خریدم چون فکر می کردم فیلم خوبی باشه اما مزخرف در مزخرف بود! آقای کیایی داری چیکار می کنی داداش؟ چقدر این بازیگرها رو تو نقش تکراری خودشون تکرار می کنی چقدر؟ آخه چقدر؟! وا بده بابا!!! 
2458 - «اسدا... علم» از نزدیکان شاه در خاطراتش می‌نویسد: "فرمودند «شب انسان نباید در یک اتاق با زنش بخوابد، زیرا در رختخواب است که سر گله‌ها و حرفهای مزخرف باز می‌شود و به انسان بی‌خوابی و ناراحتی می‌دهد» ... من خندیدم. عرض کردم «معلوم می‌شود شاهنشاه خیلی گرفتاری دارید»، فرمودند «ناچار!»"منبع: خاطرات علم، جلد3، ص376
دانلود فایل اصلی
اقا دیگه این حسینی شورشو در اورده . اه ! دو تا گل مزخرف روی اشتباه های مرخرف تر یعنی سر گل دومی که خوردیم اینجوری بود که سارا دو سال از تهران بهتر واکنش نشون میداد :/ 
اقا اما این رسمش نبود باید مطهرى هتریک میکرد :( 
نباید اون شوت فوق العاده ی قائدی رو بیرانوند مزخرف میگرفت :..(  اون سوپر نیمار حقش بود همچین گلی رو تو پرونده ی بازی هاش داشته باشه 
چرا فرهاد قائدی رو کشید بیرون ! چرا رفت تو فاز دفاعی اصن  
اما عجب بازی ای کرد باقری ها  :))))
و خب شما رو
 به این شهر کثیف و مزخرف نگاه می کنم و این آدم های بدبخت رو می بینم 
آدم هایی که حتی تو ذهن خودشون هم آزاد نیستند 
حتی جرئت ندارند پیش خودشون به چیز متفاوتی فکر کنند 
همیشه وحشت دارند که یه نفر داره بهشون نگاه می کنه , یه نفر زیر نظرشون گرفته....
این آدم ها اسیر زندان خودشون اند 
دور سرشون زنجیر های نامرئی پیچیده شده
تو این زندان نامرئی بدون اینکه متوجه باشند گیر افتادند 
برده هایی که حتی نمی دونند آزاد نیستند
به این شهر کثیف و مزخرف نگاه می کنم
من اقرارء میکنم که نارسیسم دارم....
اون هم به این دلیل.........//
 
به این دلیل که میبینم آدم های اطرافم چه دختر چه پسر ... اونقدر کَلاش و اونقدر مزخرف و اینکه اراجیفی میگن که اصلا با مغز من سازگار نیست ....
من نمیدونم چرا طرف باید هر دقیقه بگه کجا هست؟؟؟ یا اینکه مگه جنگه که میگی نباشی بی تو هرگز؟؟؟؟ _ گورتو گم کن احمق و یا از طرف کمک میخای با افاده میگه نه ندارم خو بیچاره بگو نمیخوام به تو کمک کنم..... و و و و و و و و و
 
 
من نارسیسم دارم بخاطر اینکه نمیتونم
ازینکه نمیدونم ته قضیه زندگی چی میشه تا یکم انگیزه بگیرم یا کلا ناامید شم ، اعصابم بهم میریزه
اینکه برای( هیچی ) تلاش میکنم ، مسخرست ، اینکه دیگه هیچ چیزی نمیتونه انرژی  و اُمید بهم بده
اینکه نمیدونم ... !
خیلی سخته کلا ، حس میکنم مزخرف ترین سالای زندگیم که بهترین سالای زندگیم قرار بود باشن گند شدن ، یا گند زده شد بهشون ، خیلی خستم ، دلم گرفته عمیقا ، از خودم و خدا و قسمت...!
اینکه کجای کارو اشتباه رفتم و قسمتم شده این...! دلم دیگه نمیخواد روز و ماه
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
چه چرت و مزخرف . به دنیا میای کلی آدم میبینی
مثل بقیه زندگی میکنی . دانشگاه میری مدرسه میری کار میکنی
ازدواج میکنی و بعد در یه روزی که خودم انتظارشو نداری میمیری
چی مزخرف تر از این
همه توی یه چرخه ی ثابت گیر کردن و کاری از دستش بر نمیاد
عده ای خودشون رو گول میزنن فک میکنن با این که لحظه هاشون رو خوش باشن دارن زندگی می کنن و لذت باعث میشه عمرشون هدر نره
ولی کسی نیست که بتونه بگه من تمام عمرم رو فقط لذت بردم از ز
به منفور ترین و مزخرف ترین ادم روى کره ى زمین تبدیل شدم ! 
بعضى وقتا به ادم هایى که افسردگى میگیرن یه شک هایى وارد میکنن که حافظشون رو به مدت خیلى کوتاهى پاک میکنه [ البته درست مطمئن نیستم ] یعنى به حافظه ى بلند مدتشون ضربه اى نمیزنه 
به شدت به همچین چیزى نیاز دارم دوست دارم دقیقا از دو سال پیش تا الان هیچیه هیچیش یادم نمونه ، دقیقا تو خلاء مطلقم وحشتناکه هیچى هیچى از راهمو نمیدونم نمیدونم چى میخوام چى کار باید بکنم زندگیم به مزخرف ترین حالت مم
اگر اشتباه نکنم کلاس پنجم یا ششم ابتدایی بودم که متوجه شدم دچار کمال طلبی ام. هرچند که چندان شدید نبود. اما حالا تقریبا یک سالی میشود که آن کمال طلبی خفیف جایش را داده به کمال طلبی منفی و آن اعتقاد نسبتا مزخرف یا همه یا هیچ.
و قطعا که به دنبال هر کمال طلبی منفی یک اهمال کاری مزخرف تر وجود دارد :\
چه داستان هایی که به خاطر همین کمال طلبی ننوشتم و چه درس هایی که گذاشتم نخوانده بمانند :|
خلاصه ی مطلب آنکه این روز ها نسبت به وبلاگم هم همین حس را پیدا ک
هفته هاست که دیگر مثل سابق وقتی دست به قلم می شوم کلمات مانند آبشار راه خودشان را بر روی صفحه پیدا نمی کنند. هفته هاست که در فصل ششم مانده ام و با اینکه می دانم قرار است چه شود اما نمی دانم چطور بنویسم و «چطور نوشتن» هیچ وقت برایم سخت نبوده. حالا دیگر کلمات را احساس نمی کنم. حالا دیگر فقط کلماتند نه چیزی بیشتر. فقط کلمات و کلمات. خسته کننده اند. حالا فقط کتاب می خوانم و از نوشتن فراری ام. این قضیه هم است که چیزی برای نوشتن وجود ندارد، اما من از هما
کشتنِ تنها شخصیتِ دوست داشتنی یه سریال، بدترین و مزخرف ترین فکریه که ممکنه به ذهن یه نویسنده؟! برسه!
:(((((
+ یادم نمیاد برای یه شخصیت از سریال های ایرانی این همه بغض کرده باشم :(
بذارید پیمانِ احمق اعدام شه تا این همه آدم بی گناه به خاطرش کشته نشن! اَه!
 مثلا الان پیمان آخرش آزاد می شه! که چی بشه؟! 
+ سه تا نویسنده‌ای که هی دارن ... می زنن به کل سریال! احمقانه تر اینکه تمام اتفاقات مهم، پشتِ شیشه ی پنجره های بی پرده اتفاق میفته که یا آدم بدای فیلم بفهم
این حجم از بغض غیر قابل هضمه برام بعد از این همه جیغ زدن ! فقط باید بگم تو دقیقا همونی هستی که باید اول از همه شماره ات رو پاک میکـردم !ولی ...
گنجشک قشنگم شاید بخاطر اخلاق مزخرف کلیر هیچ وقت نبینمت ! درد داره این حجم از ناراحتی و ترک یک نفر از اجبار بیش از حد "بیشعوری " یه نفر نفهم دیگهـ... ! یه روزی از اون روزها شاید خودت بیای و بگی من دارم تاوان تمام خستگیهای تو فقط هم از سر حرفای خودم رو دارم میکشم ! اینو که مطمئنم پس میدید نه به این زودی حداقلش شاید
دکتر میم که داور خارجی آقای قاف بود، بنده خدا را گرفته بود زیر مشت و لگد. یعنی هر یک اسلایدی که آقای قاف جلو می‌رفت، دکتر میم می‌گفت «اینا که مزخرفه!»
البته این مربوط به روز دفاع نبود. مربوط به دو روز قبل از دفاع بود. آقای قاف اسلایدهای دفاعش  را آورده بود که دکتر میم ببیند. آخر دکتر به ما اشاره کرد و گفت :«اصلا حالا که حرف منو قبول نداری، پروژه‌ت رو برا اینا توضیح بده. بهت بگن ایرادش چیه.اصلا ارزیابی‌ها و امتیازها غلطه!» آقای قاف شروع کرد به ت
صبح که بیدار شدم نمیدونم ساعت چند بود فقط درد احساس میکردم بزور صبونه دادن بهم. پانسمان شکمم رفته بود کنار گفتم بریم بیمارستان ببینیم چیکارش کنن خب جمعه است و هیچ جراحی بیمارستان نبود. پرستار برام بستش تا فردا زنگ بزنم به دکتر شمالم مثل این که بخش نامم اومده هیچ دکتری حق نداره مریض کسی دیگه رو ویزیت کنه :/ حالا دکتر شمالم قبلا اینجا کار میکرده میشناسه ولی خب اگه قبولم نکنن چی؟ فکر کن دوباره این همه راه برم تا شمال. اونجام که دستشوییش اصلا درست
همین زودیا خودمو خلاص میکنم از این زندگی روزمره...
چون دیگه نمیکشم
۲۰ سالِ 
ادم به کی بگه آبروش نره از وضعیتش...
خدا هم خیلی نامرده... خیلی... 
دیگه نفس هم نمیتونم بکشم از گریه...
مزخرف ترین روز
۸/۶
پ روانیم کرد
من میدونم و میم...
سرصبح...
خدایا ....
امشب سگ شدم
میدونم تقصیر هورمونام بود، اما باید کنترل میکردم خودمو
سر یه چیز مزخرف قشقرق به پا کردم 
داد و هوار
و پنج دیقه نشد که فهمیدم چقدر کارم اشتباه بود
وقتی به این فکر کردم که هم سن و سالام یه خونه و زندگی رو میچرخونن از خودم بدم اومد
من هنوزم بالغ نشدم
متاسفم
پانزدهم اسفند نود و هفت نوشتم؛ از فیلمی که دیده بودم و حس می کردم نهایتا تا نوروز اکران می شود ولی گویا تازه به اکران رسیده، وسط حجم عظیم فیلم های مزخرف وسط قرهای میلیاردی و پست های اعتراضی اینستاگرامی باز هم می گویم آن بیست و سه نفر را قطعا ببینید.
وقتی کتابیو میخونی که تک تک کلماتش برات نامفهموم از نظرت مزخرف میاد. در صورتی که همه میگن خیلی شیرین اما از نظرتو فقط مزخرف
زمان زیادیم نداری باید بفهمیش به زورم که شده باید بفهمیش حتی شده از خودت توضیح خلق کنی باید یه چیزی برای گفتن داشته باشی...تا روز سه شنبه دست از پا دراز تر جلو استاد نری 
خستم ... باید استراحت کنم اما اینو اصلا متوجهش نیستند(هیچکس استثنا هم نداریم). هر کی به فکر خودش و فکر میکنه فقط کاری که اون انجام میده سخته و آره فقط اونه
خیلی وقت قبل‌ها، یک‌بار کسی گوشه‌ای گیرم انداخت و پرسید: خب بگو ببینم، چیست این فوتبال؟ و من روزها فکر کردم که چیست واقعا؟ چرا؟ چرا باید فوتبال را دوست داشته باشم؟ اصلاً در فوتبال دنبال کدام گمشده‌ای هستم؟ فکر کردم، فکر کردم و فکر کردم و عاقبت رسیدم به اینکه فوتبال برای من چیزی است شبیه به زندگی. شاید شبیه‌ترین مفهوم به مفهوم زندگی. امروز امّا می‌خواهم مهر غلط بکوبم روی آن حرف و بگویم فوتبال هیچ‌وقت به‌مانند زندگی نیست. نیست، نبوده و نخ
اگه این کار مزخرف رو تو این سه ماه و این گرما تحل میکنم؛ فقط و فقط واسه این بود یکم پول داشته باشم واسه تولدش یه چی خوب بگیرم.
الان که نیست..
دیگه فقط جون کندنه اینجا بودن برام
راستی راستی تموم شد همه چی؟!
چرا من نمیتونم باور کنم
چقد بدم میاد از عنوان نوشتن واسه اینجا
 
 
 
. یه مسافرت و تفریح باحال هم نمیخوام. از وقتی با ابی ام ک کلا فقط یه اصفهان رفتم. البته همش هم درگیر مغازه بودم. من فقط میخوام به جایی برسم ک از دو سع ماه دیگه روزی یک میلیون دو میلیون دخل بزنم. فقط دلم میخواد قبل شروع دانشگاه یه سر برم خانواده مو ببینم یه سر برم مشهد ، اینجا تو یزد لعنتی گیر کردم با مردم مزخرف و خسیسش ‌. اه
واقعا خیلى چیزا لازم نیستا
الکى خودمون معطل کردیم
گوشى
لپ تاپ
دوست
مبل
و
...
خیلى حرف درستى بوده که مشکلات از اینه که توى اتاق تنهایى بند نمیشیم و دست به خلق مى زنیم.
 
حرفایى که من اینجا مینویسم واقعا مفت نمى ارزه
اما براى زنده موندنم لازم دارم بنویسم
و سوال بعدى اینه که اگه فقط با این زنده اى چرا تقلا مى کنى زنده بمونى
چرا پس به جاش نمیام حرف هاى جدى و محتواى جدی تولید کنم؟
چون به نظرم جدى همیناست و جدى هاى بزرگتر برام بى اهمیتن
جدى هاى بزرگتر ح
دو شبه شام نمیخورم چون حالم بده
دیشب بخاطر بوی گاز حالم بد شد ،حتی امروزم هنوز حالم بدبود ب خاطراون بوی مزخرف که انگار
مونده بود تو بینیم -_- امشبم چون ماهی تازه داشتیم و واقعا بوی تخمیی داشت و حالم بدشد-_-
بقیه اصلا اذیت نمیشن و من فک میکنم خدا ب جا شامه ی انسان شامه ی سگ داده بهم :/
هم اکنون دارم به صداهای ضبط شده از کلاس های دو سال پیشم گوش می‌دم و جزوه برمی‌دارم.. ‌تنها نکته ی حائز اهمیتی که پیدا کردم اینه که سوالایی که فکر می‌کردم خیلی خفنن و وَه که چه صنعت کردم با پرسیدنشون.. الان که می‌شنوَم، تقریبا مزخرف ترین سوالایی که تو عمرم شنیدم :)))
ی سره صدای سریالای از مزخرف اون ورترِ جم تو خونمون میاد T_Tسریالای تلوزیون م دوزار نمی ارزیدن ک هیچ ، جدیدا شدن کپی سریالای ترکیه ای :||||||| تازه ی سره تیکه اینگیلیسی م توش میانک چی عاخهههههه ؟؟ :$ -_-فارسی رو پاس بداریم واقعا :||||||||||||سریالای شبکه ی خانگی م ازینا بدتر -_- باید بزنی رو دور تند ببینیشون :||||||||
ب جز هیولا البته
ادامه مطلب
راستیبیزار درسته نه بیذار :) البته اگر این غلط تعمدا نیست :))خصوصی گذاشتم که به قول خودتون غرور پسرانه‌تون حفظ شه
 
 
نیستی ! نه تو هستی نه من. هردومون بزرگ شدیم ! ولی این کامنت همیشه اینجا هست. شاید تا زمانی که پاک بشه از سرور های بیان... 
 
اون لحظه ثبت شده ! لحظه ای که شبیهش هیچ وقت تکرار نمیشه !  
 
یادش بخیر.. یه زمانی روابط اجتماعیم مزخرف بود ... ولی مینوشتم . مثل یه نویسنده درست و حسابی . الان نگاهم بکن. شدم یه ادم معمولی .‌
 
هیچ وقت ندیدمت :) تو تن
1هیچوقت به اندازه ی الان امنیت خاطر از زندگی مشترک مون نداشتم. این آرامش و اطمینان وصف نشدنی ناشی از گذراندن اون دوران مزخرف و بد و پراسترس بود که خیلی ضربه بهم وارد کرد اما صبرم نتیجه داد و این روزها رو هم دیدم الحمدلله
2برای خاله جونم دعا کنید که بیمارستانه و برای دخترخاله عزیزم که همه ی کارها رو دوششه و دست تنهاست و خسته ی خسته..
 
دقت کردین چن وخته من رد دادم؟
خیلی پستام داغون شده!
همش مزخرف میگم!
یکم دیگه..
کم مونده..
خب تحمل کنین
...
:|
اصن همینه که هس !
و نمیدونم چرا همش فک میکنن من از اوشون بزرگترم؟!
و چراهایی که بازم نمیدونمشون!
و راستی..
این دل تنگیایی که بهم فشار میاره و اینجا تخلیه میکنمو میشه انکار کنین؟!چیزِ مهمی نیست!و به اون شخصِ خاصی که شما فک میکنین ربطی نداره!
:)
حقیقتش
از قضاوت از نظرات مزخرف ازینکه کسی گیر بده به من که چرا موهام بلنده یا چرا وقتی میخندم دندونام میزنه بیرون یا لباسام که چرا گل گلین یا چرا لبخند داری یا چرا لپات قرمزه یا چرا بینیت بزرگه
یا هرچی
دوست ندارم حاشیه داشته باشم
 
برای همین تلگرمم رو خصوصی کردم و عکسامو فقط مخاطبام که ادمایین که عزیزن برام و دوسشون دارم، میبینن.
همین.
تظاهر کردن و لبخند زدن و با سیلی صورت رو سرخ نگه داشتن دردناکه...
سخته از درون متلاشی باشی و ظاهرت، دل بسوزونه.
کاش میشد دست خودم رو بگیرم و برگردم عقب.... برم پیش نلیِ بی تجربه و بزنم توی گوشش....یا برم به آینده و ببینم این کابوس تموم شده.
این برهه از زندگیم خیلی بد و سخت و مزخرفه...
هر روز بی حس تر و بی روح تر از قبلم و قلبم مچاله میشه از این همه دور شدن از رویاهام و هر روز من، سوگوار آرزوهای نلیِ ۱۸ ساله ام.
توی گروه تلگرامی آنگولار هفته ی پیش پرسیده ام از کجا میشه آنگولار یاد گرفت تقریبا دو نفر جواب دادن الان یکی با یه آیدی دختر همین سوال رو پرسید پنج، شش نفر جواب دادن لینک آموزشی براش پرسیدن؟!!!؟؟؟ هی روزگار مزخرف!!! توی دانشگاه هم همین طور بوده! توی شرکت هم تقریبا همین گوه
امروز میگفت آخر هفته وقتی من داشتم با دختر عمه م ضحبت میکردم توی تقریبا 25 دقیقه حدود 42 بار بهش گفتم: "دختر عمه"!
بهش میگم خب چرا میشمری؟ 
میگه هیچی دانستنی جالبی بود.
چرا برای شما تهرانیای لوزر عجیبه که ما هی اسم طرف رو صدا میزنیم؟
یا میگه هر وقت کسی زنگ میزنه تو حال و احوال همه حتی همسایه ها هم محلی ها و همشهری ها رو میپرسی.
دوست دارم میپرسم.
چون رسم ما هست.
مسخره ها.
واقعا با یه مشت آدم بی عاطفه مزخرف طرفم. 
روده‌هایم به هم می‌پیچید. در روزهای عادی هم با خوردن سس دل‌پیچه می‌گیرم. پیش خودم چه فکری کرده بودم که با معده‌ی خالی و آن هم وسط سفر، سس سیر خوردم؟ که به لطف ظرف سس و اصرار من برای نگرفتن پلاستیک، جهت کمک به کره‌ی زمین، سس ریخت داخل جیب پالتوی نازنینم و دستکش‌هایم هم سسی شدند. این سندروم روده‌ی تحریک‌پذیر هم از آن بیماری‌های مزخرف است. البته بیماری که به کل مزخرف است. اتوبوس هرجا که نگه داشت پیاده شدم و اول از همه رفتم سراغ توالت. آن هم چ
نمیتونم کار کنم. نمیتونمو دیگه دارم نا امید میشم. نا امید میشمو پیش خودم میگم شاید باید ول کنم. شاید باید مغلوب افسردگی بشم. شاید باید جا بزنم. شاید باید دست از این تقلا بردارم. انگار فقط دستو پا بزنم و نتونم خلاص بشم. میترسم از این وضعیت. خیلی میترسم. انگار این بار مثل بارهای قبل نباشه. از خودم دارم ناامید میشم. از این که انگار دیگه نمیتونم اونجوری که باید کار کنم. دلم میخواد های های گریه کنم. هیچکس منو درک نمیکنه. خوابم زیاد شده صبح ها تا هشت خوا
بعد زمان زیادی از رویش می‌گذرد. چندین فصل. چندین سال. چندین انسان. چندین خاطره. چندین سنگ قبر. چندین زخم. همه چیز تمام می‌شود و حساب‌ها تسویه و دفترها بسته؛ و سپس، در ناگاه‌ترین زمان و بدجاترین مکان ممکن، یک روبه‌رویی مزخرف رخ می‌دهد. بعد... بعد هیچ نمی‌شود. نشود هم. بهتر. بعد فقط می‌خندد انسان. تلخِ تلخ که می‌گویند آدم‌ها. آنگونه. تلخِ تلخ...
زندگی این روز هامو نمیدونم  چی تعریف کنم..
میدونین من با خودم خوب تا نکردم..
بقیه ادما رو به خودم ترجیح دادم اونقدر کوتاه اومدم  در برابر ادما که الان له لهم..باید نجات بدم خودمو بسه واقعا بسمه..
به کمک جدی خدا احتیاج دارم ضمن اینکه فهمیدم فقط خودمم و خودم همین.خودمم که باید زندگیمو بکشم بالا از این مرحله ی مزخرف!
بعد یکسال فهمیدم اونی که باعث شد تا جایی که میخواستم استخدام نشم یکی از صمیمی ترین دوستام بوده ...
یک هفته اس دارم فک میکنم چرا؟؟؟
چجوری براش راحت بوده با آینده شغلی که نه با آینده زندگی یه نفر بازی کنه؟؟
لعنتی دلمم نمیاد نفرینش کنم !!!ارومم نمیشم و اخلاقم مزخرف شده سر جنگ با همه دارم 
یجوری باید اروم بشم....
عنوان؟؟؟برای همون آدمه
کاش فراموشش کنم...
توی انتاریو
کونم پاره شد
توی بزرگترین شرکت دنیا توی رشته خودم مصاحبه گرفتم
گلوبال دایرکتورها رفرنسم شدن
تا مرحله اخر رفتم
کاره رو almost گرفتم 
بعد به یه دلیل مزخرف نگرفتنم
اینجا از شش تا جابی که اپلای کردم 4 تا مصاحبه گرفتم
امروز اولین مصاحبه م بود
و کاره رو گرفتم.
:)
من به شدت تشویقتون میکنم بیاین بریتیش کلمبیا.
هر کمکی هم بربیاد انجام میدم.
به تازگی متوجه شده ام که با دو گروه از آدمها نمیتوانم معاشرت کنم:
خصوصا اگر این رابطه بخواهد عمیق باشد.
دسته ی اول مزخرف و سطحی اند ، که ارزش معاشرت ندارند.
دسته ی دوم خوب و باارزش اند، اما خودم را لایق معاشرت با آنها نمیدانم.
و چون انسان ها از این دو دسته خارج نیستند؛ بالطبع تنهایی را ترجیح میدهم و خودم را تحمل میکنم...
گرچه من هر دو دسته را دوست میدارم.
به تازگی متوجه شده ام که با دو گروه از آدمها نمیتوانم معاشرت کنم:
خصوصا اگر این رابطه بخواهد عمیق باشد.
دسته ی اول مزخرف و سطحی اند ، که ارزش معاشرت ندارند.
دسته ی دوم خوب و باارزش اند، که خودم را لایق معاشرت با آنها نمیدانم.
و چون انسان ها از این دو دسته خارج نیستند؛ بالطبع تنهایی را ترجیح میدهم و خودم را تحمل میکنم...
گرچه من هر دو دسته را دوست میدارم.
هان مزایایی VVIP  این همایش " سمینار مغز جاوید " 

5 صندلی اول سالن ؟!!!!!! یعنی حتی صدای گوزیدن استاد هم میشنونند 
لوح تقدیر به همراه امضای استاد !!!! یعنی استاد در حالت عادی امضا نمیده 
صبحونه !!!! یعنی با این سه میلیون یه صبحونه میده ؟!؟! قیمت صبحونه توی هتل اسپیناس تقریبا هفتاد هزار تومن 
گرفتن عکس با استاتید؟ یعنی استاد سلفی نمیگیره !!!!
تبلیغات میکنه استاد !!!! یعنی مدیر عامل یه شرکت بره صبحونه بخوره و تقدیر نامه مزخرف بگیره برای سه میلیون بابا راه
در شرایطی که همه فکر میکنن دارم درس میخونم
ولی فکر خرید یه پالت سایه چشم با رنگای کاربردی مثه خوره افتاده به مغزم درصورتی که من سنگین ترین خلاف ارایشیم زدن رژ صورتیه:///حالا بهم هم نمیادا
حالا با بودجه مزخرف محدودم اینقدر سطح طمعم بالاست که دنبال محصول اصلم و نمیخوام فیک بخرم:/
احساس میکنم آدم بدیم. به خاطر این که هیچکاری نمیکنم یا حتی کارایی میکنم که به نظر اشتباست از خودم متنفرم. . نمیدونم اشکال کارم چیه. نمیدونم چجوری باید درستش کنم. میترسم ادم مزخرفی باشم به خاطر همین متنفرم از ترس این که مزخرف باشم. 
دو جلسه از کلاسا گذشته و من تازه امروز فهمیدم...23همین ماه ازمونه و اگه قبول نشم مدرسه ای ندآرم برای رفتن و مجبور میشم برم به ی مدرسه مزخرف...نمیدونم چیکار کنم...گیجم و تو دلم هیاهویی عه... باید بخونم..باید..اما نمیدونم چرا همه چیز تو مرحله باید باقی مونده و دلی برای عمل کردن ندآرم...زیادی ناامیدم...خیلی زیادی...
باز هم جهانم تنگ شده، دلم یکی رو می‌خواد و عاشقی و اینها و چی تو این جهان کافیه و چی می‌تونه مرهم باشه؟ 
چرا ول نمی‌کنی این میل به خواستن و عاشقی رو 
خب تو این ملال فقط خواب دواست که متاسفانه قهوه خوردم و خوابم نمیاد.
چرا واقعا دارم ادامه میدم؟ هنوز نفهمیدم چرا واقعا تموم نمی‌کنم.
ملال نیست این، این خود واقعیت زندگیه... یک مزخرف بزرگ و بی‌پایان...
میل به دانستن ؟ نمی دونم شاید این بهونه‌ایا بدای ادامه ...
عشقـی که من به بانو میـم دارم فک کنم پارتنرش نداره آخه ! :)) یاد دقیقاً ۵ سال پیشش افتادم و فقط گریه کردم ! دقیقا قبل از امتحان زبان خارجکـیم ! این کلاسای انلاین چقدر مزخرف اصلا ندیدم این مدلیشو ! :))
حالا بگو بانو میم اصلا چش نداره منو ببینه اونوقت من عاشق و دلرباشـم! اون نباشه زیاد مهم نیست :)) ! وای مَنم از خجالت همه درآمدم !
اصلا همه‌ی بدبختی من از همان جا شروع شد که یکی انگار نگران من شده بود. "تو حیفی." این جمله را چند بار شنیده باشم خوب است؟ همه‌ی بدبختی‌ام از آنجایی شروع شد که عاشق یکی از همین نگران‌ها شدم.
_و عشق. بعضی چیزها هست که تا تجربه‌شان نکردی خیلی راحت می‌توانی بدونشان زندگی کنی اما به محض اینکه مزه‌اش را چشیدی... نه. زندگی بدونشان دیگر ممکن نیست. مثل لذت بعضی مزه‌ها، مثل حس خوب تمام کردن یک کتاب جذاب، مثل مستی مشروب، مثل حسی که مت‌آمفتامین به آدم می
نینا گفت "از من می‌شنوی جفتشان مزخرف می‌گویند، ولی من همیشه به گارنیک می‌گویم عزیزم حق باتوست. تو هم باید به آرتوش بگویی عزیزم البته که حق با توست". غش غش خندید، جرعه‌ای قهوه خورد و تکیه داد به پشتی صندلی. "مردها فکر می‌کنند اگر از سیاست حرف نزنند مرد ِ مرد نیستند". 
|چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم_ زویا پیرزاد|
امروز مزخرف ترین روز زندگیم بود. تقریبا هیچکار نکردم جز این که تا ساعت دوازده خواب بودم بعد یه ذره بیدار بودم کتاب خوندمو زبان و بعد دوباره خوابیدم تا الان:((((
همین یه خورده هم بی حالو حوصله. اوا هم که طوفانی شده بدتر دل ادم میگیره. هیچی دیگه همین اصلا امروز حرف زدنمم نمیاد. 
بعد از سه روز یه نفس خوندن ساعت یکو نیم امشب تموم شد ریاضی :|
احتمالا الان که دارید میخونید پستو به دلیل دیر گذاشتن پست صبح دوشنبس و من سر جلسم. پس دعام کنید شاید بهم الهام شه همه سوالا سر جلسه D:
خوندیم و بازم نفهمیدیم چرا احتمالو میخونیم :/
پنج نفر سرشونو میندازن پایین میرن تو رستوران تو باید حساب کنی به چند حالت علی و نقی پشت سر هم میرن تو:|
در حالیکه اونا یه بار میرن تو و اصلا بهش فکرم نمیکنن :/ 
امیدوارم سالای بعد یکم از این درس مزخرف کمتر داشته
خدایا یه لیست بهت میدم لطفا منقرض یا محوشون کن. 
از دخترای چاپلوس گروه درسی گرفته تا آدمای جوگیر مزخرف.
من درکشون نمیکنم.
من درکشون نمیکنم و حالم از تک‌تکشون به هم می‌خوره. 
الان دلم یه خونه توی یه گوشه از اروپا و دور از هربیماری و جنگ و درگیری‌ای میخواد که سر کوچه‌ش کتابفروشی باشه و دوتا گربه جلوی درش. و توشم پر از گل و گلدون. 
 
لطفا حواست به گلدونای دفتر خانم ردموند هم باشه.
 
تو فکر می‌کنی من هم مثلِ بعضی استعاره‌های آهسته، 
جایم فقط کنارِ همین کلماتِ کودن است. 
تو فقط یک راه داری: بزن! 
همه‌ی تیرهای خلاص 
از هجدهمِ همین جهانِ مزخرف می‌گذرند. 
تعلل نکن، 
تا ترانه‌ی بعدی راهی نیست. 
من آب‌ام را خورده، 
کَفَنَم را خریده، 
اشهدِ علاقه‌ام به عدالت را نیز خوانده‌ام. 
تو یکی ... دستِ مرا نخواهی خواند! 
حالا بروم، یا بمانم؟ 
دارد باران می‌آید، 
دارد یک ذره نورِ آبی 
به غشای شیشه نوک می‌زند. 
تو برو نمازت را بخوان، 
خودتون میدونین چرا اینقد دستنیافتی شدم ببخشینم،هنرستان خیلی کوفتیه خصوصا روزایی که باید عمومیا رو تحمل کنم علاوه بر کتابای چرند درسی باید قیافه ی یه سری آدم مزخرف لعنتی رو از اول هفته تا اخر هفته ببینم،عذاب دهنده نیست؟شما خودتون رو بذارید جای من این همه صبوری رو از کجا آوردم جا دادم تو دلِ خودم!حسِ قلب شکستگی میکنم.برام دعا کنین که زود دی ماه بگذره!زود و خوب!.
دو روزه زیر نظر خواهر دکترمون سرترالین رو شروع کردم! باشد که رستگار شوم! از این تپش قلب و افسردگی و فکر و خیال ها نجات پیدا کنم و برم تو عالم بیخیالی. ولی خب این فقط درمان داروییه افسردگیه برای اینکه بتونم ظاهر زندگیم رو حفظ کنم، من درمان روحیش که حرف زدن و خالی شدن و درست کردن چاله چوله های روحمه که از بچگی و بودن توی یه خانواده ی عتیقه ایجاد شده رو چجوری تامین کنم؟ فعلا چاره ای نیس جز ریختن تو خودم و تحمل تپش قلبِ مزخرف.
دو روزه زیر نظر خواهر دکترمون سرترالین رو شروع کردم! باشد که رستگار شوم! از این تپش قلب و افسردگی و فکر و خیال ها نجات پیدا کنم و برم تو عالم بیخیالی. ولی خب این فقط درمان داروییه افسردگیه برای اینکه بتونم ظاهر زندگیم رو حفظ کنم، من درمان روحیش که حرف زدن و خالی شدن و درست کردن چاله چوله های روحمه که از بچگی و بودن توی یه خانواده ی عتیقه ایجاد شده رو چجوری تامین کنم؟ فعلا چاره ای نیس جز ریختن تو خودم و تحمل تپش قلبِ مزخرف.
 
 
رابطه با یارتون هیچ نقشه ای تو پس ذهنتون نباش و به بهانه اعتماد یا درست ترش حماقت همه چیز رو به اون بسپرید. یکهو تو یه شب یا تو یه روز ممکنه همه عمری که صرف کردید، یارتون، دنیا شخصیتون رو ببازید چون همون شب یا روزی که می فهمید ای دل غافل رو دست خوردید متوجه می شید هیچ جایگاهی در زندگی یارتون نداشتید.به همین سادگی همه چی تموم می شه.
 
 
 
این روزا اوضاع از این قراره:
همه کلاسام رو میرم، مشخصا غیر از کلاس های حل تمرین :)) و حتی بعضی اساتید مزخرف رو تحمل میکنم(فقط به این خاطر که حضور بخورم تو کلاسشون) بعد هم کلی تلاش می‌کنم که درس بخونم گاهی میشه گاهی نه، ولی نسبت به قبل همین دو تا کافیه که کلی به خودم آفرین بگم، بعد میام خوابگاه و دپرشن منو فرا میگیره و هیچ کاری نمیکنم و لش میکنم رو تختم و پشه ها از اقصی نقاط ایران به سمت بدن بیچاره من حمله ور میشن.
نیازمند یاری سبز همگیتان برای فرا
امروز خیلی خوشحالم
 اول صبح اون چیزهایی که باید ببینم رو دیدم 
خیلی خوشحالم هیچ وقت تو توی قلبم نیومدی 
خیلی خوشحالم با تو بد اخلاقی کردم .زجرت دادم .جونت رو گرفتم 
اون موقع هم حس خوبی نسبت به تو نداشتم 
تو یه ادم مزخرف توی ذهنم بودی و هستی 
فقط باید بگم تو این همه سال ۲ تا افتخار شاگردی دارم سر ادبیات
اولیش آقای روستا بود کلاس هشتم دومی آقای شادمانی معلم الانمه
هفتم یه قلمبه ای بود اسمش یادم نیست
نهم آقای جان محمدی
دهم هم یادم نیست اینقد مزخرف بود
یازدهم انصافا معلم خوبی بود آقای شاهعلی ولی خب به خاطر المپیاد واقعا افتخار شاگردی نداشتم
اما این دوازدهمیه سلطانه
تصمیم گرفتم تمام این فکرهای منفی رو بریزم دور :)بریزم نزدیک .حالا چرا دور !.جدا از شوخی و این حرفا چند ساله  این فکرهای مزخرف رو دنبال می کنم ؟
افکاری که فقط شبا میاد سراغم  خواب درست و حسابی ندارم 
الانم خوابم میاد .نخوابم تا شب :(
امروز از اون روزایی که غروب خوابیدم شب بیدار شدم و باز تا طرفای ۴بیدار بودم و تا ۵خوابیدم حالا در این ساعت مزخرف راهی دانشگـام ...
امروز قراره با پاطمه بریم پیش دکتر تغذیه :))) ولی قبلش باهم قرار گذاشتیم که بریم صبحونه رو توی بهترین کافه شهر بخوریم ...
این روزا میخنــدم چون شدیدا به خنده نیاز دارم اگه اون خنده های چلمنیغوزم نباشه قطعا از پا در میام این رو تمام سوابقـــم نشان داده .
خودم تو تلگرام ده تایی رمان آنلاین خوب(!)دنبال میکنم از نویسنده های خوب و معروف!
ولی مزخرف ترین نوع خواندن کتاب هست!
چرا؟
چون هیچی از قلم نویسنده از ابتدا تا انتها نمیفهمی! خوب شده؟ بدشده؟
ژانر کجا معمایی تره کجاش عاشقانه تره!
شخصیت ها همون شخصیتها هستن؟در سیر داستان چی میشه که عوض میشن؟
صرفا و صرفا عطش سیری ناپذیر فضولیت یکم آروم میگیره!
بعد از خواندن هر پست  با همین جمله رو به رو میشی خب بعدش چی میشه؟
و لذت خواندن هیچ میشه!
برای یکماه دیگه که روزهای مزخرف امتحان‌های پشت سر هم و بدون فرجه است تمرین نخوابیدن می‌کنم. سپانلو می‌خوانم و کارن هورنای و الگوریتم نویسی یاد می‌گیرم و برای خواهرک نمونه سوال فلسفه پیدا می‌کنم اما یک ورق جزوه انفورماتیک پزشکی ندارم، جزوه الکترونیکم ناقص است، نمره کارگاه تجهیزات پزشکی‌ام روی هوا است و فقط امیدوارم که برای بار چهارم مجبور به برداشتن درس شیرین سیگنال نشوم. آخ! بروم لباس‌هام را جمع کنم، این هفته یک خبرهایی هست. از آن جا خ
باید همین الآن برم از مامانم یه عالمه پول بدزدم و وسایلم رو تو یه کوله جمع کنم و خواهرم رو یه جوری گول بزنم و آروم از خونه برم بیرون و برم یه شهر دور ولی نه خیلی کوچیک که زود پیدا نشم یه اتاق برای خودم بگیرم و ۲۴/۷ توش بمونم. فکر کنم اون جوری دیگه لازم نباشه به کلی چیزایی که الآن فکر می‌کنم فکر کنم.
البته خب این دغدغه‌هه هست که پوله که دزدیدم اگه تموم شه چی کار کنم ولی خب فکر فردا باشه واسه فردا.
خدا رو چه دیدی شاید هم تو راه از تنگی نفس مردم اصلا ل
لاک آبی اسمانی زده ام و با زرد گوشه انگشت اشاره چپم خورشید کشیده ام. بدم نمی اید وسط این پاییز مزخرف حس کنم خورشیدی هم وجود دارد و تابستان روزی خواهد امد! و به قول همینگوی:خورشید باز طلوع خواهد کرد. 
از پنج شنبه کذایی پیش، هنوز ترس مرگ توی تنم مانده. با فکر اینکه ایا تابستان امسال را میبینم یا چی، قلبم فشرده میشود و چشمانم پر از اشک. روزی از شدت این ترس خودکشی میکنم. هیچ بعید نیست. کدام احمقی گفته ما هفتاد سال عمر میکنیم؟ به سامان قسم که دور نیس
انگار تازه از یه خواب مزخرف زمستونی بیدارم.هیچی خوب نیست...نه حال دنیای درونم و نه حال جهان بیرون...
امیدوارم بتونم درستش کنم یا حداقل یکم اوضاع بهتر شه...
برای خودم متاسف م که اینقدر هوش هیجانی پایینی و دارم و سربزنگاه هایی که برام مهم ن گند زدم:اونم به بدترین شکل ممکن.واقعا از خودم خجالت میکشم.من این ادم رو نمی خوام و عوض ش میکنم و به چپم که تا الان کسی نتونسته یا نشده و یا هر شر و ور دیگه ای.من باید انجامش بدم چون بهش نیاز دارم؛همونقدر ی که به اک
در حالی که پیش‌تر این مسکن توسط وزیر مسکن مزخرف خوانده شده بود مازیار حسینی معاون وزیر راه و شهرسازی با بیان این مطلب گفت: تکمیل ۵۰۰ هزار مسکن مهر در دستور کار وزارت راه و شهرسازی قرار دارد که در حال حاضر این عدد به ۴۲۰ هزار واحد رسیده است و در واقع از زمان شروع به کار وزیر جدید ۸۰ هزار مسکن مهر تحویل شده است. 

وی با تأکید بر اینکه دفتر اسکان بشر در سازمان ملل، ساخت مسکن مهر را جزو تجربه‌های منحصر به فرد و قابل انتقال به مجامع بین‌المللی اعلا
عیار خوب بودن یه نفر، به اراده‌شه.به این که وقتی یه کاریو تصمیم گرفت که بکنه، یا نکنه، پاش وایسه.اگه تصمیم گرفتی با ش حرف نزنی، نزن. واسش گهگاهی پیام نفرست. نفرست لامصب. نفرست.(منصور؟ دیانی؟ رضا؟ باقر؟ نوید؟ علی ف یادت رفته؟ امید و علی که هیچی. سینا سلطون؟ سینا عباس؟ تقریباً همه؟ نباید گفت خاک بر سرت؟)اگه قول می‌دی تو اون گروه ۵ نفره‌ی مزخرف که در باطن احترامی واست قائل نیستن دیگه حرف نزنی، نزن. اگه بزنی، قصدت فقط و فقط دیده شدنه. پشت پا می‌زن
چخوف یه معلم نیست نمیخواد چیزی رو که نمیدونستی بهت درس بده* یا چیزی رو باهات در میون بذاره که هیچکی تا حالا  نگفته ،ولی یه رفیق ِ همدرده! دستش رو می ندازه دور گردنت و باهات همدردی میکنه و حتی گاهی اگه خوب به داستاناش دل بدی میتونی صدای گریه هاشو بر درد های مشترکتون بشنوی ... 
*اصلا اگه درد ها و حرف های اصلی ای که میگه رو تا قبل این نچشیده باشی داستاناش برات یه مشت مزخرف میشن و مطلقا فایده ای برات ندارن اما اگه باهاشون جان آشنا باشی...
واقعا خیلى چیزا لازم نیستا
الکى خودمون معطل کردیم
گوشى
لپ تاپ
دوست
مبل
و
...
خیلى حرف درستى بوده که مشکلات از اینه که توى اتاق تنهایى بند نمیشیم و دست به خلق مى زنیم.
 
حرفایى که من اینجا مینویسم واقعا مفت نمى ارزه
اما براى زنده موندنم لازم دارم بنویسم
و سوال بعدى اینه که اگه فقط با این زنده اى چرا تقلا مى کنى زنده بمونى
چرا پس به جاش نمیام حرف هاى جدى و محتواى جدی تولید کنم؟
چون به نظرم جدى همیناست و جدى هاى بزرگتر برام بى اهمیتن
جدى هاى بزرگتر ح
تا بیست سال دیگه یه بمب سبز درست می کنم و جوری می ترکونمش که رئیس سازمان سنجش، چیچی مقابله با کرونا، دفتر ریاست جمهوری، بهارستان، تمام کس و کارشون، تمام کس و کارم، کل فوامیل و خاندانم، پسرخالم، پسرخالش، پسر عموم، پسرعموش، فلان، بهمان، خودم و تمام این دنیای مزخرف کوفتی تبدیل به انرژی بشیم.ده لامصب! من از دهم هفته ای چهل تا پر می کردم، الان باید این سرم بیاد؟؟ آره؟؟؟ یادم نیست آخرین بار کی حالم این قدر بد بوده... ببخشید اگه نظرا رو دیر جواب داد
خیلی وقت بود که راحت می‌خوابیدم. و به قول ملت خواب نمی‌دیدم. چندین سال(البته درستش اینه که خواب‌هام رو یادم نمیموند)
اما ده روزه که شب‌هام دیوانه کننده شدن.
اول اینکه خوابم نمی‌بره. هر شب دست کم دو سه ساعت توی رخت خواب تقلا می‌کنم.
بعدشم که خوابم می‌بره تا همون ساعت شیش و هفت، دو سه بار خواب می‌بینم و از خواب می‌پرم. یعنی هر ساعت تقریبا یک‌بار، ساعتی یک خواب، خواب‌های لعنتی مزخرف :|
اوضاعیه خلاصه
عیار خوب بودن یه نفر، به اراده‌شه.به این که وقتی یه کاریو تصمیم گرفت که بکنه، یا نکنه، پاش وایسه؛ نه این که چیزی که از بچگی بهش عادت کرده رو باهاش پز بده.اگه تصمیم گرفتی با ش حرف نزنی، نزن. واسش گهگاهی پیام نفرست. نفرست لامصب. نفرست.(منصور؟ دیانی؟ رضا؟ باقر؟ نوید؟ علی ف یادت رفته؟ امید و علی که هیچی. سینا سلطون؟ سینا عباس؟ تقریباً همه؟ نباید گفت خاک بر سرت؟)اگه قول می‌دی تو اون گروه ۵ نفره‌ی مزخرف که در باطن احترامی واست قائل نیستن دیگه حرف نز
بالاخره visual studio نصب شد بریم ببینیم چه میشود ...
یکی از کتاب هایم را به او دادم و آخر هر فصلَش چند خطی که در ظاهر کاملا بی ربط است نوشتم فردا کلاس ساعت اول را نمیروم چون از استادش بدم می آید گرچه کلاس ساعت دوم با استاد احمقَش هم چرت است ولی میروم چون امیدوارم بتوانم راهی را باز کنم که بشود بیشتر با او حرف زد. هوا هم سرد شده ولی من از همان هایی هستم که در یخبندان و دمای صفر درجه با شلوارک و آستین کوتاه در حیاط قدم میزند، آهنگ گوش میدهد، قمارباز میخوا
نمیدونم چرا شدم مثل دوسال پیش مثل شبایی که گریه میکردم برا اینکه نکنه بابام بمیره نکنه تنها شم نکنه درحقــم نامردی بشه نکنه های زیادی و مثل بارون اشک میریختم ...
الان بعد از دوسال مامانم کنارم خوابیده الان ولی من یه ریز درحال گریه کردنم نکنه مامانمم تنهام بذار وای من دیگه هیچکــی رو ندارم وای خدا من چیکار کنــم خدا خودت کمکم کن نمیدونم این فـرای مزخرف چرا میاد تو مخ من آخه ؟ خـدا نظرتو برگردون! من خیلـــــی گناه دارم ...
فقط باید به کتاب پناه ببرم. مطلقا به کتاب که هیچ چیز دیگه نمیتونه آرومم کنه. منو دور کنه از تمام فکر های بدی که تو ذهنم میاد. مثل یه مسکن میمونه. اینا حرف نیست فقط. حقیقت داره. من نمیخوام کلیشه ای چیزی بگم. اما آرومم میکنه. موضوع کتاب مهم نیست داستانی یا فلسفی منو جدا میکنه از این دنیا از فکر های مزخرف. منو میبره به جایی دیگه. باعث میشه دنیای دیگه ای رو تجربه کنم. باعث میشه آروم بشم و ادامه بدم و امیدوار بشم که هنوز میشه زندگی کرد.
 
کتاب مائده های زمینی مائده های تازه ، آندره ژید مهستی بحرینی ، نشر نیلوفر
 
هوس های ما دست خوش ملالت نخواهد شد. 
 
من دیگر گناه را باور ندارم. 
 
به یاری اختلالی که در اعصابم رخ داده بود گاه دیگر حدی برای جسم خود نمی شناختم گویی جسمم گاه تا دورتر از من ادامه می یافت. یا این که گاه به نحوی لذت ناک همچون حبه قندی پر از خلل و فرج می شد ذوب می شدم. 
 
خب  من همش خوابیدم اما ادم دیوونه میشه  اینو اینجا دیدم  نیکلاس نیکسون. نمیدونم از کارش درامد داره یا
مرد‌ها با شورت و بهترین حالتش شلوارک با شکم‌های اویزان و موهای بدنشان  بدون اینکه از کسی و چیزی خجالت بکشند یا حتی لحظه‌ای فکر کنند که اندام ناقصشان چقدر به زیبایی‌های بصری دریا گند زده در ساحل جولان می‌دهند . خانم‌ها با مانتو‌ها و روسری‌ها، مراقبند که بچه‌ها در آب غرق نشوند. مردها پکی به قلیون میزنند و تنی به آب . و من فکر میکنم که زن بودن در اینجا ، مزخرف‌ترین نوع بودن است . درحالی که باید دائم نگران موهای زائد بدن و چربی اضافه دور شکمت
باز دوباره داره شروع میشه داستان مزخرف همیشگی!
واقعا امروز این من بودم!؟
حالم از وضعیتم و مغزی که وضعیت رو درک نمیکنه به هم میخوره
کاش متلاشی میشدی مغزجانم...
کاش میشد و کاش قدرتش رو داشتم درت بیارم و بکوبمت روی زمین تا بترکی بلکه نفس راحت بکشم...
و خیلی ای کاش های دیگه که فایده ای نداره...
اخه تو شعور داری؟ تو چیزی حالیت میشه؟
دریغ از سر سوزنی که یاد بگیری به علایق بچه ت احترام بذاری! درررریغ!!!
مگه خونه جای کارای مزخرف توعه؟ که ما باید ساکت بشینیم هیچ کسم باهات حرفی نزنه تا جنابعالی به کارات برسی؟ #پررو_جماعت!
برگشتی به محمد میگی (البته گفتن که نه، با اون حالت مسخره ی همیشگیت ) که عکس اینارو به من نشون نده، البته گفتی عکس این سگا رو به من نشون نده ! 
قبلشم اومده بود با یه دبه تنبک بزنه که گفتی برو یعنی چی این کارا...
الهی که بمیری و د
نباید مدل موی قبلی ام را عوض میکردم. در واقع ان لعنتی انقدر بهم می امد که حالا انگار گند زده باشم وسط سرم! 
تمام سرم، به طول یک سانتی متر مو دارد و چتری ها سه سانتی اند. حالم بد بود. از جلوی ارایشگاه رد میشدم و به خیال اینکه بی نوبت کوتاه نمیکنند رفتم تو. به خودم که امدم دیدم فیش کوتاهی دستم است! حالا فقط غمگین ترم. 
از در که تو می امدم فکر کردم همین که موضوعی جز موضاعات مزخرف قبلی برای بحث کردن و حرف زدن مطرح شده کافیست. حتی همین که غم تازه ای _ غم گ
دیشب واقعا حالم خوب نبود. هنوزم حالم خوب نیست. نوشتن راجع بهش برای این نبود که بخوام مثلا خودمو نشون بدم یا ترحم کسیو جلب کنم. من فقط بی اندازه ناراحت بودم. دیگه اینجا هم نگم؟؟؟ اینجا که تمام زندگیم تو زیرو بمش هست؟ همیشه که همه چی خوب نیست. منم حالم همیشه خوب نیست. تازه تقصیر من نبود. هیچکس منو نمیفهمه :((( دلم میخواد دیگه تنها باشم اون حس مزخرف تنهایی بهتر از تو جمع بودنه :((( بگذریم. برم کار کنم. منو دور کنه از این فکرو خیالا. 
از بخشی از زندگیم شدیدن بدم میاد. به زدر کلی اگ‌ هم بخام بگم کلن از خود قدیمم بدم میاد... اما خب اگ بخایم سال های مدرسه رو در نظر بگیریم، ابتدایی بد ترین دوران زندگی من بوده. شدیدن ادم مزخرفی بودم و ادم های عادیی هم دورن بودن... کلن ایام خوبی نبود! و حالا حس میکنم ی سیلی بدی از اون دوران خوردم و شدیدن جاش درد میکنه... عادم هایی ک دوست نداشتم تقریبن ب زندگیم برگشتن و منم انگار همون عادم مزخرف قدیم شدم!
کاش بگذره... کاش بزرگ شم و ب اون درجه بی اهمیتی برس
به ما نیومده شاخ بازی و تعطیلی وبلاگ. باشد که رستگار شوم...
+ هر دو سی تی ها انجام شد.
+ 9 ساعت دیگه خلاص میشم از این جزوه های پوسیدگی تکراری و لعنتی... 
+ چهارشنبه نوبت بعدی شیمی هست. بازم اون معده درد ها و حالت تهوع های مزخرف...
+ فردا بلیط گرفتم با خواهرم برم سینما... 
+ اونقد چرکولم که حتی صورتم هم می خاره. :)) اصلا آیه داریم بابد امتحانا تموم شه بعد رفت حموم. 
ولی دور از شوخی این هفته برا اینکه جای ایمپلنت پورت عفونت نکنه نرفتم حموم. فردا میرم. موهای نا
امروز هم یه روز مزخرف دیگه مثل بقیه روزا 
همیشه اینطوریه که هر روز باید یه موضوع ادم رو اذیت کنه 
استرس و نگرانی رو به صورت رگباری به مغزت شلیک میشه 
حتی یه روزایی مثل امروز بدون وجود هیچ موضوع خاصی وجودت پر از استرس میشه 
نمیدونم واقعا داستان زندگی ما ادم معمولیا چرا اینجوریه 
خودمون رو سرگرم یه روتین مزخرف کردیم و هر روز تکرارش میکنیم 
تا کجا؟
به قول شاعر گردن یه عده کلفت شد از پول نفت 
اما ما باید صبح تا شب سگ دو بزنیم واسه چندرغاز که آخر م
امروز روز پرحرکتی بود. هم رفتم دانشگاه کارشناسی، هم ارشد و هم دبیرستان... تو دانشگاه کارشناسی خیلیا مثل من اومده بودن که ریزنمرات انگلیسی بگیرن و به قولی دانشگاه کارشناسیم پل رفتن از ایرانه. تو دانشگاه ارشد، هنوز خیلی از دوندگی های اداری مزخرف به دانشجو محول میشه چون سیستم نمی تونه خودش مسئولیت کاراش رو به عهده بگیره؛ وقتی دانشگاه ارشد بر طبل شادانه میکوبه که بزرگترین دانشگاه ایران از نظر تعداد دانشجو هست قشنگ میرینه به اعصاب دانشجو!! مدرس
همه آدما تا وقتی سرشون به سنگ نخوره انتخاب درست رو نمیکنن؟ واقعا نمیدونم چرا بعضی اوقات میگم ولش کن بزار تا تهش برم فوقش سرم میخوره ب سنگ میفهمم دیگه! آخه چرا باید یه همچین کاری بکنم تا موقعی که سرم بخوره به سنگ کاسه چه کنم به دست بگیرم؟ خب چرا همون اول مث آدم انتخاب درست رو نمیکنم؟ یا چرا وقتی انتخاب درست رو میدونم انجامش نمیدم؟ واقعا بعضی موقع ها به مزخرف بودن خودم پی میبرم، یه سری چیزا که حتی بعد اینکه سرم خورد به سنگ روم نمیشه به روی خودم ب
کل امروزم به درس خوندن گذشت و یه ۳ ساعت هم ما بینش غذا درست کردم و خونه رو تمییز کردم....
اعصابم از خستگی و شنیدن یک سری چیزای وااقعا نامربوطِ مزاحم و مزخرف بهم ریخت...اجازه دادم اشکهام بریزن...ولی بلافاصله به نوشتن جواب سوالهای بایو ادامه دادم و سعی کردم حفظشون بکنم اما احساس کردم نیاز به یه جوشونده دارم که این التهاب اعصابم رو کاهش بده...گل گاوزبون گذاشتم دم بیاد،یهو یاد پارسال و اون وقتا که از کتابخونه برمیگشتم و برای ارامش اعصابم گل گاوزبون
اینجا سال ها روی هم رفته خیلی به یاد نمی ایند این فقط روز هاست که توی ذوق من که انسان دقیقی نیستم میزند توی این دخمه آنقدر که دیگران می گویند زندگی کردن سخت نیست شب می آید و گاهی اوقات صبح،  شاید هم از کناذ پنجره سلول که گوشه شیشه اش بریده شده بشود غروب خورشید را تماشا کرد من که هر روز میل ام به این کار بیشتر میشود. گاهی اوقات با خود می اندیشم که چگونه شیر آب مبال را باز کنم که متفاوت باشد یا شبیه شیر آب باز کردن فلان هنر پیشه در فلان فیلم باشد خی
از مترو پیاده میشم/ ایستگاه انقلاب/ شلوغ/ ساکت/ اکثراً غمگین/ البته جز افرادی که دنیا و اطرافیان به تخم هندونۀ شب یلداشونم نیست/ معمولا افراد بی بند و بار و بیخیال/ اما تو همین حین صدای ویولون به گوش میرسه/ خانومی داره تو مترو ویولن میزنه و کمی منو از این افکار و از فکر این آدمای مزخرف در میاره!/ خیلی لذت بخش/ ولی متاسفانه نمیشه وایستاد/هنگام برگشتن/ هنگام ورود به مترو/ ایندفعه خانومه نیست/ ولی یه آقا داره گیتار میزنه/ باز این سکوت غم انگیزو تو ای
مدتهاست که دارم برنامه ریزی میکنم که بشینم و کارای عقب افتاده رو انجام بدم ولی این کار رو نمیکنم. اگرم بکنم پیوسته و مداوم نیست. دیگه خسته شدم از این که همش توی ذهنم دارم به خودم بد و بیراه میگم که پس کی دیگه میخوای یه فکری بکنی؟!
از شنبه باید برم سر اون کار مزخرف. هنوز قرارداد ندارم و هنوزم نمیدونم بازم باید برم بیگاری یا قرارداد میبندن بالاخره؟؟ تصمیم گرفتم تا زمانی که قرارداد نبستن دیگه نرم. کاری که به این سختی پیدا شد و کلی ذوقش رو داشتم و ح
تا بیست سال دیگه یه بمب سبز درست می کنم و جوری می ترکونمش که رئیس سازمان سنجش، چیچی مقابله با کرونا، دفتر ریاست جمهوری، بهارستان، تمام کس و کارشون، تمام کس و کارم، کل فوامیل و خاندانم، پسرخالم، پسرخالش، پسر عموم، پسرعموش، فلان، بهمان، خودم و تمام این دنیای مزخرف کوفتی تبدیل به انرژی بشیم.ده لامصب! من از دهم هفته ای چهل تا پر می کردم، الان باید این سرم بیاد؟؟ آره؟؟؟ یادم نیست آخرین بار کی حالم این قدر بد بوده... ببخشید اگه نظرا رو دیر جواب داد
انقدر امسالو بد شروع کردم ک اصلا دوسش ندارم
اون از شرایط افتضاحی ک با مهدی برام پیش اومده و هرلحظه منتظرم همه چیزو تموم کنیم.... تا دم سال تحویل بیدار بودم ولی قبلش خوابیدم. چون برام بی معنی ترین کار دنیا بود انتظار برای تحویل سال
دیشب تا صبح خوابم نبرد.... ساعت ۴ونیم ک بزور پلکام تازه سنگین شده بود با صدای جاروی رفتگر بشدت از خواب پریدم
امروز هم ک مثلا ۱ فروردین باشه حالم داغون بود.حرفای بقیه آزاردهنده.استرس دادنای مامان نابود کننده...
و بعدم را
 
ﺭﻭﺯ ﻣﺮﺪﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺴ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻣﺮﺪ ﺍﺯ ﺷﺦ ﺮﺳﺪ : ﺎ ﺷﺦ، ﻋﻠﻢ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺎ ﺛﺮﻭﺕ؟؟
ﺷﺦ ﻮﻥ ﺍﻦ ﺳﺨﻦ ﺑﺸﻨﺪ، ﺳﺨﺖ ﺑﺮﺁﺷﻔﺖ ﻭ ﺷﻤﺸﺮ ﺧﻮﺶ ﺍﺯ ﻧﺎﻡ ﺑﺮﻭﻥ ﺸﺪﻩ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻮﻣﻮﻧ، ﻣﺮﺪ ﺴﺘﺎﺥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻪ ﺎﺭﻩ ﻧﺎﻣﺴﺎﻭ ﺗﻘﺴﻢ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ ﻪ ﻫ ﺍﻻﻏ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻭ ﺭﺍﻫ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺮ ﻧﻨﻤﻮﺩﻩ .
ﻣﺮﺪﺍﻥ ﻪ ﺍﻧﺸﺖ ﺑﺮﺩﻫﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺗﺮﺱ، ﺩﺭ ﻣﺰﺍﺟﺸﺎﻥ ﺣﺎﻟﺘ ﺧﺎﺹ ﺪﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮ
من آدم انزوا طلبی ام. برخلاف شخصیت اجتماعی ای که بعضیا میگن دارم، و حالِ خوبی که کنار معدود آدمای عزیزِ زندگیم دارم، نمیتونم زیاد تو جمع بمونم. شب بیدار موندن ها افسرده م میکنه، روز بیدار موندن آزارم میده! حالا چرا؟ خودمم نمیدونم. این شخصیت عجیب و دمدمیِ ناسازگار. بگذریم. از جمع پناه آوردم به اتاقم و بعد از یه جلسه ازمون دادنی که انقدر مزخرف بود عصبیم کرد، بیخیال باقی آزمونا شدم. اومدم یکم بنویسم، یکم کتاب بخونم و تعیین کنم بالاخره چه کتابی ب
جاهای مزخرف دنیا رو خیلی نمیشناسم . اما در لیست من اولین آن آرایشگاه زنانه است .(حیف که اجبارا باید گاهی بروم).وقتی  در آرایشگاه هستی شاید تنها نکته مثبتی که دستگیرت بشود این باشد که بفهمی چقدر خوشحال هستی از اینکه جای دیگران نیستی . آنجا باید بدانی  که آرایشگر درست مثل دکتر است یعنی باید برایش از سیرتا پیاز هرچیزی که میپرسد رو تعریف کنی .مگر اینکه از همان اول به او نشان بدهی که لالمانی داری ( کاری که من میکنم ) که البته آنها هم ترفند ه
فکر کردن به اینکه یه میلیون تا کتاب وجود داره که باید بخونم و میخوام که بخونم هیجان‌زده و مضطرب‌م می‌کنه. انگار برای هیچ کاری و شاید هم برای همه‌ی کار‌ها کافی نیستم. یک من کافی نیست. باید از پوچی و هیچی و گرفتاری های احمقانه رهید. که ره به سمت کمال برداشت. به سمت حال با خود خوب بودن.
 
+ کاش دیگه درس نداشتم. یا کاش درسم تو دهن مردم نبود.
++ کاش‌تر اینکه کاش غزل مهدوی بودم. یا منی که از کودکیِ کودکی موسیقی یاد گرفته بودم و تو دانشگاه ادبیات می‌خو
نمیدونم چرا هر وقت میخوام درس بخونم چرت و پرت به ذهنم میرسه .اصلا مغز من مشکل داره با فراگیری 
علم و دانش حقشه بزارم بی سوات بمونه هاااا.
دیشب که مثلا تصمیم گرفتم یذره درس بخونم ذهنم شروع کرد به چرت و پرت بافتن.
گفتم بزار اینو یادداشت کنم تا تمرکزم از این بیشتر بهم نخورده.
مثلا فکر کنید ترمای اوله و من با یک نگاه عاشق میشم - مگه من چمه؟-
بعد طرف از این ادمای بد و مزخرف روزگاره
ادامه مطلب
سرما خورده باشی به بد ترین نحو ممکن و مدرسه اد فردا رو تعطیل نکنه 
میخوام بشینم زمین زار بزنم 
کل هفته ی پیش رو با داغون ترین حالت ممکن و سر گیجه نشسته بودم سر کلا و فردا رو هم باید با این سرما خوردگی مزخرف تر و ترس از غول کرونا بشینم سر کلاس  
اه 
چقدر سخت بود که به خودم میگفتم این اخرین بازیه خسروعه !!!!
چقدر مزخرف بود این لیگ 
این همه ناداورى بس نبود !!! 
اشکاى خسرو هم بهش اضافه شد ؟؟؟؟!!!!
اصن مگه لازمه بگم براى همیشه تو خاطره هامون میمونى ؟
اخ که چقدر بد بود اشکاى خسرو

+ وقتى یاد کولى بازى هاى سید جلال تو دربى و کف گرگى اى که بیرانوند به بازیکن تیم خارجى زد میوفتم افتخار میکنم لاقل طرفدار تیمى ام که بازیکن هاش لاقل جوانمردانه بازى میکنن 
+ ترجیح میدم تیمم بره دسته یک اما به نا حق قهرمان ن
معمولا خیلی جدی نیستم و به شکست خوردن عادت دارم. یعنی تقریبا هیچ چیز را جدی نمی‌گیرم، یا شاید هم می‌گیرم، نمی‌دانم. فقط می‌دانم که مشکلی با شکست خوردن ندارم، البته تا وقتی که به نظر دیگران نیاید. در چنین مسابقاتی هم که به نظر دیگران بیایم اصلا شرکت نمی‌کنم. در کل اشتیاقی به برنده بودن ندارم و اگر استعدادی داشته باشم به نظرم نباید نیازی به اثبات کردنش باشد، بدیهی هستم خوب. خود من بعضی وقت‌ها یک جمله که یکی می‌گوید یک دل نه صد دل عاشق و معشو
معمولا خیلی جدی نیستم و به شکست خوردن عادت دارم. یعنی تقریبا هیچ چیز را جدی نمی‌گیرم، یا شاید هم می‌گیرم، نمی‌دانم. فقط می‌دانم که مشکلی با شکست خوردن ندارم، البته تا وقتی که به نظر دیگران نیاید. در چنین مسابقاتی هم که به نظر دیگران بیایم اصلا شرکت نمی‌کنم. در کل اشتیاقی به برنده بودن ندارم و اگر استعدادی داشته باشم به نظرم نباید نیازی به اثبات کردنش باشد، بدیهی هستم خوب. خود من بعضی وقت‌ها یک جمله که یکی می‌گوید یک دل نه صد دل عاشق و معشو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها