من که نمیدانم دقیقا یعنی چه، اما حورا فکر میکند قیافهی من "کیوت" است و لازم میداند هر ۵ دقیقه یک بار این را به خودم اعلام کند.
او امروز وقتی که داشتم وضو میگرفتم و برای مسح سر مقنعهام را عقب کشیده بودم، گفت که اینجوری قیافهام حتی بهتر هم میشود و اگر گوشهایم را هم بیرون از مقنعه بگذارم که دیگر هیچی!
حورا در طول زنگهای تفریح میآید و بدون توجه به این که من حداقل ۷ سال ازش بزرگترم و تا حدودی حکم معلمش را هم دارم، برّ و بر توی چشم
شاید تا چند سال پیش میشد خیلی جدیتر از جبری بودن اسم و فامیلیمون گلایه کنیم؛ اما حالا که با یه اکانت حتی میتونیم شخصیت خودمون رو هم از نو خلق کنیم، دیگه ساختن یه اسم و فامیل جدید نباید خیلی سخت باشه؛ پس یهکم میتونیم از احساس ناخوشایند این جبر کم کنیم. منم توی بعضی فضاها با اسم غیرواقعی نوشتم. جاهایی که بودنم خیلی محو و بیاثر بود. هنوز هم همینطوره. با اسمهایی که برام توخالیان؛ هیچچیزی رو به ذهنم نمیآرن و بود و نبودشون برام
اسامی برندگان نهمین جشنواره کتابخوانی رضوی کتابخانه باقرالعلوم(ع) شهر خشکرود به شرح زیر می باشد:
در بخش خانوادگی خانم مریم جانی فاردقی 3،000،000 ریال
در بخش نوجوان مکتوب خانم فاطمه شجاعیان 500،000 ریال
در بخش نوجوان پویش خانم حورا چمن پیرا 750،000 ریال
در بخش بزرگسال خانم آسیه دلیریان 800،000 ریال
اعیاد شعبانیه مبارک. ایشالا زیارت کربلا نصیب همهٔ آرزومندا :)
ختم قرآن تا بخش ۱۴۰ جلو رفته. به امید خدا از ۱۴۱ ادامه میدیم. :)
.:: بخشهای ۱۴۱ تا ۱۶۰ ::.
۱۴۱-۱۴۴ دکتر سین | ۱۴۵-۱۴۶ منتظر اتفاقات خوب (حورا) | ۱۴۷-۱۵۰ شباهنگ | ۱۵۱ فرشته ... | ۱۵۲-۱۵۳ حـ . آرمان (استاد بزرگ) | ۱۵۴-۱۵۵ ناشناس | ...
اگر با چیستی و چگونگی ختم مشترک قرآن توی این وبلاگ آشنا نیستین، اینجا رو بخونین.
+ قرآن کریم و تفسیر المیزان
+ التماس دعا...
اعیاد شعبانیه مبارک. ایشالا زیارت کربلا نصیب همهٔ آرزومندا :)
ختم قرآن تا بخش ۱۴۰ جلو رفته. به امید خدا از ۱۴۱ ادامه میدیم. :)
.:: بخشهای ۱۴۱ تا ۱۶۰ ::.
۱۴۱-۱۴۴ دکتر سین | ۱۴۵-۱۴۶ منتظر اتفاقات خوب (حورا) | ۱۴۷-۱۵۰ شباهنگ | ۱۵۱ فرشته ... | ۱۵۲-۱۵۳ حـ . آرمان (استاد بزرگ) | ۱۵۴-۱۵۵ ناشناس | ۱۵۶ مهتا | ...
اگر با چیستی و چگونگی ختم مشترک قرآن توی این وبلاگ آشنا نیستین، اینجا رو بخونین.
+ قرآن کریم و تفسیر المیزان
+ التماس دعا...
اعیاد شعبانیه مبارک. ایشالا زیارت کربلا نصیب همهٔ آرزومندا :)
ختم قرآن تا بخش ۱۴۰ جلو رفته. به امید خدا از ۱۴۱ ادامه میدیم. :)
.:: بخشهای ۱۴۱ تا ۱۶۰ ::.
۱۴۱-۱۴۴ دکتر سین | ۱۴۵-۱۴۶ منتظر اتفاقات خوب (حورا) | ۱۴۷-۱۵۰ شباهنگ | ۱۵۱ فرشته ... | ۱۵۲-۱۵۳ حـ . آرمان (استاد بزرگ) | ۱۵۴-۱۵۵ ناشناس | ۱۵۶ مهتا | ۱۵۷ شباهنگ | ...
اگر با چیستی و چگونگی ختم مشترک قرآن توی این وبلاگ آشنا نیستین، اینجا رو بخونین.
+ قرآن کریم و تفسیر المیزان
+ التماس دعا...
سلام خوشگل دختر بابا
حال الانت خوبه انشالله ؟ :)
دیروز دو تا غافلگیری داشتی گلم
اولیش اینکه مامان مهربونت تو رو سپرده بود به من بعد ولی داشتم قضیه غافلگیری تولدمو از دلش در میاوردم، تو رو گذاشتم رو میز روی تشک بازیت و رفتم اتاق با مامانت صحبت کنم که یهو صدای گریهت بلند شد و ما دویدیم سمتت و دیدیم چشماتو بستی و یه جوری گریه میکنی و جیغ میزنی که تو این چهار ماه ندیده بودیم. حقیقتا اولین سکته ناقصمونو امروز بهمون دادی :) نگو فقط این سقف تشکت
سلام خوشگل دختر بابا
حال الانت خوبه انشالله ؟ :)
دیروز دو تا غافلگیری داشتی گلم
اولیش اینکه مامان مهربونت تو رو سپرده بود به من بعد ولی داشتم قضیه غافلگیری تولدمو از دلش در میاوردم، تو رو گذاشتم رو میز روی تشک بازیت و رفتم اتاق با مامانت صحبت کنم که یهو صدای گریهت بلند شد و ما دویدیم سمتت و دیدیم چشماتو بستی و یه جوری گریه میکنی و جیغ میزنی که تو این چهار ماه ندیده بودیم. حقیقتا اولین سکته ناقصمونو امروز بهمون دادی :) نگو فقط این سقف تشکت
روانکاوی و ادبیّات
7217
به قلم دامنه. به نام خدا. کتابِ «روانکاوی و ادبیّات» نوشتۀ خانم حورا یاوری. با عنوان فرعی «دو متن، دو انسان، دو جهان؛ از بهرام گور تا راوی بوف کور. تهران: انتشارات سخن. چاپ اول ۱۳۸۷ در ۲۸۸ صفحه.
چندی پیش، به «حاشیۀ» قم رفتم! دوراندیشی کردم در کیفم کتابی از «حورا یاوری» گذاشتم که اگر برنامه، باب طبع من نبود، گوشهای خیز بردارم و کتابم را بخوانم. نیمی چنین شد، و من هم رفتم زیر سایهی خنک درخت توت، گرفتم کتابِ «روانکا
امشب دومین شبیه که تو بیمارستان میمونی عزیزم
من و مامانت آماده بودیم که امروز عصر مرخصت کنیم ولی بیلی روبینت از ۱۳.۵ شده بود ۱۰.۷ که بازم زیاد بود
خیلی روز سختی برای من و مامانت بود دخترم. مامانت۲۴ ساعته پیشت بود اما منو راه نمیدادن و بیشتر با مامانت بودم.
پزشکت خانم صنیعی گفت امشبم بمونی که ایشالا بیشتر بیاد پایین عددت.
دل تو دلمون نیست و نگرانیم.
داشتم به مامانت میگفتم توی یه فراز زیارت جامعه میخونیم با بابی انتم و نفسی و اهلی و مالی
تقریبا نزدیک پنج شیش ماهه میخوام این پستو بذارم ولی خب امان از...
در برزخ تنم یه رمان متفاوت بین تمام رمان های فارسی که خوندم؛ چون جسارتش تو تابوشکنی موضوعات رمان فارسی واقعا ستودنیه!
داستان در مورد دختریه که تو فضای سنتی یه روستا عاشق دوست خودش حورا میشه! اما چی میشه که این دختر بعد از کشمکش و جریاناتی که براش پیش میاد مهاجرت میکنه به تهران و حقایقی رو راجع به خودش میدونه که زندگیش رو زیر و رو میکنه...
جالبه بدونین که نویسنده این رمان خودشون ر
امروز رفتم نمایشگاه کتاب کلا 40 دقیقه تقریبا داخل شبستان چرخیدم ...
فقط یه کتاب سفر شهادت امام موسی صدرو خریدم...
تو این غرفه هم حورا صدر دختر امام موسی صدر رو دیدم(که برای من داخل کتاب رو امضا کردند) ...
خودشون غافلگیر شدند انگار ،که ازشون امضا گرفتم...
نمی دونم شاید اشتباه کردم ولی خیلی خوش حالم...
و همچنین اقای زائری رو دیدم. خیلی دلم می خواست باهاشون صحبت کنم ولی حسش نبود...
کلا خیلی حرف با هاشون دارم....
به قول حضرت اقا مخاطب بسیاری از باید ها خودشو
ارکان فلک را، اشباح ملک را، سکّان سمک را، چه پیر و چه برنا
مخلوق دو عالم، ارواح مکرّم، از دوده آدم، ذرّیه حوا
چون نیست مناصى، جویند خلاصى، از مؤمن و عاصى، از جاهل و دانا
خواهند شفاعت، آرند ضراعت، دارند اطاعت، در دنیى و عقبا
از زهره زهرا، صدّیقه کبرى، انسیه حورا، فرماندهِ آفاق
هم صادر اول، هم کامل و اکمل، تنزیل و منزّل، تأویل و مأوّل
در بحر بلا نوح، در جسم رسل روح، باب اللّه مفتوح، وحى اللّه مُنزَل
از دوره خاتم، در رتبه مقدم، از عیسى مر
خدایا بابت این روزا ازت ممنونم و خیلییییی دوستت دارم
اینکه مامان گذاشت شب یلدا بعد از سرکار برم خونه ی حورا اینا و شب یلدا باهم باشیم و شب هم خونه شون بمونم و باهم کلیییی بهمون خوش بگذره و صبح باهم بیدار شیم و باهم بدویم و بریم سرکار و تا پنج عصر بازم باهم باشیم
خدایا ازت ممنونم
ماشاالله لاقوه الا باالله العلی العظیم
چشم نخوره دوستی مون
خدایا ازت ممنونم
اشکالی نداره اگر امروز به آزمون تعیین سطح زبان نرسیدیم
عوضش تو هوامونو داری
ازت ممنونم
رمان زیبا و واقعی دلارام من.
نویسنده: فاطمه شکیبا (فرات).
ژانر: اجتماعی.
خلاصه: حوراء دختری است در خانوادهای ثروتمند اصفهانی؛ اما با بقیه خانوادهاش فرق دارد؛ تفاوت حوراء، شاید به نظر دیگران عجیب بیاید اما او عاشق این تفاوت است. تفاوتی که در آخر، او را به دلارام میرساند.
پدر حوراء سالهاست از دنیا رفته و چیز زیادی درباره پدرش نمیداند، گرچه ناپدریاش هرچه خواسته دراختیارش گذاشته؛ حوراءِ نوزده ساله به دنبال خود، خانواده و دلارام حقیقی
به نام خدا
فرم ثبت جلسه ی انجمن های شورای دانش آموزی سال تحصیلی 99-98
انجمن:صیانت از اموال مدرسه
استان: چهار محال وبختیاری شهرستان:شهرکرد
آموزشگاه:فرزانگان شماره جلسه1
دوره تحصیلی:متوسطه دوم جنسیت:دختر تاریخ 29/8/98
خلاصه مذاکرات:در زمینه صیانت از اموال مدرسه به دا
- تو مترو به خودم میگفتم شاید نباید اینها رو بهت میگفتم، نباید ذهنت رو انقدر درگیر این چیزها میکردم.
+ نه بابا، این چه حرفیه.
چند دقیقه بعد...
+ حورا، خدا لعنتت کنه... فکرم رو تازه آزاد کرده بودم از این چیزها.
- معذرت میخوام. هانیه واقعاً اعصاب این حرفها رو نداره، واقعاً نداره. من با کسی حرف نمیزنم.
+ تو با کسی حرفت رو نمیزنی.
- حتی بهش فکر هم که میکنم گلودرد میگیرم، انگار حرصها میریزه تو گلوم... مثل وقتیه که خیلی جیغ و داد کنی.
+ من
- تو مترو به خودم میگفتم شاید نباید اینها رو بهت میگفتم، نباید ذهنت رو انقدر درگیر این چیزها میکردم.
+ نه بابا، این چه حرفیه.
چند دقیقه بعد...
+ حورا، خدا لعنتت کنه... فکرم رو تازه آزاد کرده بودم از این چیزها.
- معذرت میخوام. هانیه واقعاً اعصاب این حرفها رو نداره، واقعاً نداره. من با کسی حرف نمیزنم.
+ تو با کسی حرفت رو نمیزنی.
- حتی بهش فکر هم که میکنم گلودرد میگیرم، انگار حرصها میریزه تو گلوم... مثل وقتیه که خیلی جیغ و داد کنی.
+ من
لیوارد عزیز، از من خواسته شده نامهای بنویسم که برای کسی غیر از تو نمیتواند باشد. راستش اول فکر کردم باید این نامه را برای جویی بنویسم، هرچه نباشد او شخصیت اصلی و بهنوعی قهرمان داستان است و آنقدر قدر دارد که خودش راوی داستان هم باشد؛ اما آنچه میخواهم بگویم نه به جویی مربوط میشود و نه بقیۀ ساکنان که تمام این سالها با تو گوشۀ ذهنم جا داشتند؛ نه اینکه بگویم تمام این سالها، که حالا بیشتر از نیمی از سنم میشود، هر بار که محو آسمان شب
آدرس فرستنده: ایران، بیان، وبلاگ در انتظار اتفاقات خوب، حوراآدرس گیرنده: بریتانیا، لندن، خیابان بیکر، پلاک ۲۲۱ب، شرلوک هولمزآقای هولمز عزیز،سلام. این نامه قرار نیست مقدمه پروندهای برای شما باشد و امیدوارم در همین وهله اول با گفتن "boring" آن را به گوشه آپارتمانتان پرت نکنید!من را میتوانید یکی از طرفدارانتان بدانید. راستش نسخههای دیگری نیز از شرلوک هولمز تولید شده، اما من بیشترین ارتباط را با شما گرفتم. با پروندههای شما هیجانزده
آدرس فرستنده: ایران، بیان، وبلاگ در انتظار اتفاقات خوب، حوراآدرس گیرنده: بریتانیا، لندن، خیابان بیکر، پلاک ۲۲۱ب، شرلوک هولمزآقای هولمز عزیز،سلام. این نامه قرار نیست مقدمه پروندهای برای شما باشد و امیدوارم در همین وهله اول با گفتن "boring" آن را به گوشه آپارتمانتان پرت نکنید!من را میتوانید یکی از طرفدارانتان بدانید. راستش نسخههای دیگری نیز از شرلوک هولمز تولید شده، اما من بیشترین ارتباط را با شما گرفتم. با پروندههای شما هیجانزده
بچهها این دختری که توی نقاشی من میبینید، حریر است. حریر اینروزها خودش را در اتاق آبی یواشش قرنطینه کرده؛ لپتاپ را میگذارد روی زانوهایش و فرندز میبیند، کتاب میخواند، دفتر نقاشیاش را خطخطی میکند و سعی میکند ایدههای داستانی را که به ذهنش میرسد یکگوشهای یادداشت کند تا یادش نرود.
حریر اینروزها درحال یخمکشدن است بچهها؛ برای همین حتی توی اتاق هم کلاه و شالگردن میگذارد و از آنجایی که یککمی احساسات سرماخوردگی
فکر کنم الان دیگه بهتر باشه یه چیزهایی رو بگم. بگم که سطح نوشتههای اینجا یههوا از دفترچهام پایینتره و اگه با همین فرمون جلو برم احتمالاً خیلی بیشتر از وبلاگنویسی موردنظرم فاصله میگیرم. بگم با اینکه از روز اول با اسم و فامیلی شناسنامهایم نوشتم، اما احتمالش کم بود کسی بخواد اسمم رو گوگل کنه که به اینجا برسه؛ هرچند اون زمانی که تو اینستا بودم لینک اینجا رو بالای صفحهام گذاشته بودم؛ شاید بهتر باشه بگم چون تا چند وقت پیش گوگل کردن
۱۵ و ۱۶ آبان ۹۸
خب خودم رو دوباره معرفی میکنم! بنده یک عدد رفوزهی بلاکشی هستم. تو اربعین امسال رفوزه شدم.
این مطلب رو شبِ شهادت امام عسکری علیهالسلام فهمیدم. رفتیم امامزاده ابوالحسن شهرری. حاجآقا عالی منو به خودم شناساند...
شاید اگه بگم دلیل این رفوزگی، مشکلات و ضعف جسمانی بود، بیراه نگفته باشم اما بازم بهانه است.
اما همین امروز، به همین سفره عزا قسم! حاجتروا شدم. یک کسی که بهش پول قرض داده بودم گفت میخواد پولم رو پس بده و پول برا
توی مرور بلاگم رسیدم به این پست... حس عجیبی داشت برام! درست مثل اکثر پستها چند دقیقه روش متمرکز شدم و با حسم شنا کردم و یاد اون روزا افتادم و ......
گذشته از اینکه تقریبا سر هر پست به خودم میگم "پسر! چه چیزایی رو پشت سر گذاشتیا!!"، سر این پست یه اتفاق عمیقتر افتاد.. اینکه دیدم هنوزم دارم چه چیزایی رو پشت سر میگذارم! دیدم هنوز هم زندهام و تا وقتی که زنده باشم همینه داستان! همینه زندگی...
مثلا اونجا نوشتهم که کیا توی زندگیم بودن و الآن (اون موقع)
از انتهای خیابانهای پاییز زده تا ابتدای کوچههای بهاری تو را میخوانم ، در برکهی نقاشی روی دیوار ، کنار ماهی گلیهای سرخ نشسته در حوض تو را میبینم که آرام در آرامشِ حوض آب را نوارش میکنی!
تو از نسل کدام فصلی ، زادهی کدام ماهی ، اهل کدام سرزمینی که شوق پرواز را در قلب کوچک پرستوها و امید رویش را به جان برگهای خزان زده میبری؟
تو از کجا آمدهای که عطر سیب و گلهای بهارنارنج میدهی؟
پاییز رسیده، کجایی؟
عصرهای سرد عاشقانه سلام م
B1
B2
B3
نگین فلاحتی
عسل ذوفن
آیلین میکاییلی
نگار اعتمادی
هانیه ناصری
دایانا محمدیان
بهار عابدینی
ندا ابوطالبی
دیبا پارسایی
مریم موحد
مهدیه رضایی
هانیه اخلاقی پور
نهال کاویانی
حورا دهدشتی
هانیه بذرافشان
نازنین زهرا دادخواه
هستی امیدی
نرگس فخر
فاطمه السادات تکیه
رایحه مجیدی
B1
B2
B3
نگین فلاحتی
عسل ذوفن
آیلین میکاییلی
نگار اعتمادی
هانیه ناصری
مژگان نوری
بهار عابدینی
ندا ابوطالبی
دیبا پارسایی
دایانا محمدیان
مریم موحد
مهدیه رضایی
هانیه اخلاقی پور
نهال کاویانی
حورا دهدشتی
هانیه بذرافشان
نازنین زهرا دادخواه
هستی امیدی
نرگس فخر
فاطمه السادات تکیه
رایحه مجیدی
به نام خدا
فرم ثبت جلسه ی انجمن های شورای دانش آموزی سال تحصیلی 99-98
انجمن علمی آموزشی:
استان: چهار محال وبختیاری شهرستان:شهرکرد
آموزشگاه:فرزانگان شماره جلسه1
دوره تحصیلی:متوسطه دوم جنسیت:دختر تاریخ :28/8/98
خلاصه مذاکرات:در زمینه علمی اموزشی با هماهنگی یکسری از دانش اموزان در صبحگاه برای بقیه ازما
تهران- قسمت دوم
با تشکر از آقای هاشمی و بلاگرهای حاضر در دورهمی
بهترین روز مسافرتم به تهران، روزی بود که در دورهمی وبلاگی حاضر شدم. از آن روز چند بار نشستم به نوشتن خاطره ی رقم زده شده، اما هر بار احساس کردم حق مطلب ادا نشده و رها کردم. ضمن این که دلم نمی آمد جزئیاتی که میدانم روزی از همین روزها از خاطرم پاک میشود را ننویسم، اما میدانم نوشتن از تمام جزییات بودن پست را زیادی طولانی میکند.
راستش اولین بار که پست آقای هاشمی را دیدم و میدانستم که م
سلام بر دکتر ارنست عزیز و خانواده محترم:
دکتر جان، امیدوارم حال شما و متعلقین و متعلقات و منزل خوب باشد و ضمن آنکه هنوز در قید حیات هستید در قید و بند کورنا نباشید...
اگر احوالات ما را خواسته باشید، ملالی نیست جز دوری شما، گرانی دلار، کرونا، سیل، زلزله، شهاب سنگ، گرانی اف جی کروزر، کمبود ماسک و ضدعفونی کننده، تعطیلی دانشگاه ها و کار و زندگی، توصیه های بی پایه و اساس دکتر ساسی مانکن، قرنطینه و.....:)
دکتر عزیز، از عنفوان کودکی شما را دوست داشتم و
آذرماه نود و یک بوده و من سرشار بوده ام از کلمه، از قصه، از روایت . این یعنی احساساتم زنده بوده اند، نفس می کشیده اند، چشم و گوش دلشان باز بوده.
واقعیت سوسک زده را، آن ورژن هفت هشت ساله را که پاک کردم فقط 4 پست را نگه داشتم که یکی اش مربوط بود به آذر نود و یک ، شب یلدا. نگهش داشتم چون هنوز بعد از گذشت هفت سال می توانستم حس خوبی را که موقع نوشتنش داشتم بیاد بیاورم، چون صدای ضربان های قلبش را می شنیدم ، موج احساسات زنده اش را درک می کردم .
الان ؟!
هرگ
یا «به تعداد آدمها راه هست برای رسیدن به جمع نسبیتیِ سرعتها!»
نسبیت خاص -برای ذهن گالیلهای ما- نتیجههای اولیۀ غریب و درعینحال دوستداشتنیای دارد. ساختار ریاضی زیبا و محکم این نظریه و تمام نتیجههای عجیبوغریب آن با شروع از 2 اصلی که اینشتین فرض کرد بهراحتی قابل ردیابی هستند، یعنی اصل نسبیت و اصل ثابتبودن سرعت نور از دیدگاه دستگاههای مرجع لخت مختلف. اصل نسبیت -در یک کلام- نمودِ تماموکمالِ زیباییشناسی فیزیکدانه
معنی و تعریف. خودزندگینامه یا اتوبیوگرافی به گونهای از زندگینامهنویسی اطلاق میشود که توسط خود فرد نگاشته شود. واژهی اتوبیوگرافی از کلمهی یونانی autobiographia گرفتهشده که در آن autos به معنای خود، bios به معنای زندگی و graphien به معنای نوشتن است. به نظر میرسد تعریف این گونۀ ادبی با اختلاف نظرهای بسیاری همراه بوده و به همین دلیل، مرزبندی جامعی برای آن ارائه نشدهاست. با این وجود، بیشترِ این تعریفها را میتوان به دو دستۀ کلی تقسیم کرد
از اولش بگویم؟ یعنی اولِ اولاش؟ خب از آنجایی شروع شد که با پدیدهای تحتِ عنوانِ «وبلاگ» آشنا شدم. هفتسال پیش بود. تازه به آن کامپیوترِ زوار در رفته اینترنتِ ۱۲۸Kb وصل کرده بودیم. یک حساب در میهنبلاگ باز کرده بودم و بعد از مدتِ کوتاهی تبدیل شدم به رباتی که همۀ مطالبِ مذهبی و عرفانیِ وب را از اقصا نقاطِ اینترنت در آن وبلاگ کپی میکرد. خوشبختانه حالا همه قبول داریم که کپیکردن، وبلاگنویسی نیست. و البته بعدِ مدتِ کوتاهی شروع کردم به
از اولش بگویم؟ یعنی اولِ اولاش؟ خب از آنجایی شروع شد که با پدیدهای تحتِ عنوانِ «وبلاگ» آشنا شدم. هفتسال پیش بود. تازه به آن کامپیوترِ زوار در رفته اینترنتِ ۱۲۸Kb وصل کرده بودیم. یک حساب در میهنبلاگ باز کرده بودم و بعد از مدتِ کوتاهی تبدیل شدم به رباتی که همۀ مطالبِ مذهبی و عرفانیِ وب را از اقصا نقاطِ اینترنت در آن وبلاگ کپی میکرد. خوشبختانه حالا همه قبول داریم که کپیکردن، وبلاگنویسی نیست. و البته بعدِ مدتِ کوتاهی شروع کردم به
در ادامه گفتوگو با بلاگرها، اینبار پری بدون تعارف به سوالاتمون جواب داد، پری که با اسم هلما توی وبلاگ سکوت من، صدای تو مینویسه و طبق اون نوشتهی زیر اسم وبلاگش، فکر کنم دنبال خوبی و مهربونی بوده که خودش هم اینقدر خوب و مهربون شده چون معتقده که: هر چیز که در جستن آنی، آنی!
پری صالحی که 28 بهمن سال 72 در استان آذربایجان شرقی به دنیا اومد تا آخرین فرزند یه خانواده پرجمعیت باشه، به قول خودش به شدت خانوادهدوست و باباییه. تحصیلاتش کارشناسی ت
... گاهی بیهوا مبتلا میشوی بهزخمهای اجباری... دردهایی که برای درمانشان نداری هیچ و هیچ اصراری ... تنهایی عادت تنت میشود طوری که دیگر از کسی نمیخواهی امدادی... گاهی میشود که خوشی با کابوس های تکراری ... با چشمهای کبود روز بعدش وسوگواریهای انکاری... گاهی شاید سربازی شوی قداریکه باید زند سرها را کراری همان گاهی که خاور میانه از دور و نزدیک بالاخص جدا میشود با سیم های خار داری... همان گاهی کهانفجار پشت انفجار رخ می دهد وپیش می آید موقعیتی اضطراری ... م
۱.
اول یه کم درمورد وضعیت تو هلند بگم. اینجا از اول اصلا بیماری رو جدی نگرفتن و اصرار داشتن که آنفلوانزای معمولی خیلی بدتره و این بیخودی سر و صدا ایجاد کرده و جهان الکی دچار پنیک شده. متاسفانه این اعتقاد رو اونقدر حفظ کردن تا دیگه دیر شد. از طرفی هم شستن دست چندان بینشون متداول نیست و عادت پیشفرضشون این نیست که هی دستشون رو بشورن. و خب یه مقدار زیادی اینکه ما از روزهای اول رسیدن بیماری به هلند شروع به مراقبتهای اولیه و استفاده از ژل دست کردیم
درباره این سایت