نتایج جستجو برای عبارت :

من نشستم بروی می بخری برگردی

شدم اون دخترک شلخته ای که
شام خوردم و ظرفا رو نشستم
از بیرون اومدم و همه لباس هامو ریختم وسط اتاق 
نماز خوندم و جانمازمو جمع نکردم
لم دادم رو کاناپه
هندزفری مو تو گوشم گذاشتم
پادکست تو گوشم پلی کردم 
نشستم پا گوشی 
و بیخیال هزار و یک کار نکرده و دغدغه شدم 
.
.
.
احساس میکنم هر از چند گاهی به این وضعیت نیاز دارم ...
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جاییچشمِ بد دور! غزل‌خوان شده باشی جایی
بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمیچون‌که در آینه حیران شده باشی جایی
بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به اوباد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی
ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی
صورت پنجره در پرده نباشد از شرمکاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی
من نشستم بروی مِی بخری برگردیترسم این است مسلمان شده باشی جایی!
نمیخواستم دست بدم... چون نمیخواستم این آخرین دست دادن باشه... چون میترسیدم... چون میخواستم مثل همیشه پیاده شم..‌.
نشستم روی تخت. همون تختی که قلمرو پادشاهی من بود. اما حالا شبیه هیچی نیست جز یه تیکه آهن وسط بیابون. همون قدر بی معنی. بی‌حس نشستم روش. نه در واقع نمیتونم بشینم. دراز کشیدم و زل زدم به دیوار. فکر ها هجوم میارن به سمتم... تنم می‌لرزه. سرم منفجر میشه. دارم به نامه‌ی بعدی فکر میکنم. نمیتونه نامه ای وجود نداشته باشه...
پا میشم وضو میگیرم. حافظ
نشستم فکر کردم درد انسان را نفهمیدم
گذشتم از خودم اما خیابان را نفهمیدم
نشستم زیر چتر باغ و دیدم سیب می افتد
ولی منظور این کار درختان را نفهمیدم
جلوی چشم من دارا انارش را به سارا داد
چرا یک بار هم این درس آسان را نفهمیدم
برایم آبشاری ریخت روی شانه ها اما
حواسم پرت بود و باز جریان را نفهمیدم
گذشتم بی تفاوت از کنار جنگل شاتوت
گذشت و مزه ی قند فریمان را نفهمیدم
نشستم بارها از ابتدا عطار را خواندم
ولی منظور او از شیخ صنعان را نفهمیدم
درون کافه های
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
دانلود اهنگ جدید و شاد علیرضا روزگار – لیلا بانو
Download New Song Alireza Roozegar – Leila Banoo
همراه با متن موزیک لیلا بانو
 
متن آهنگ لیلا بانو علیرضا روزگار
دلم تنگ شده برات لیلا بانونشستم سر رات لیلا بانویه وقت دیر نکنی من بمیرمسر راهتو اون دنیا بگیرمای دلم تنگ شده برات لیلا بانو نشستم سر راهت لیلا بانویه وقت دیر نکنی من بمیرم سر راهتو اون دنیا بگیرمدو چشمام درد به چشمونت نشیند نیاد روزی که چشمام توی نبیندیه وقتی نشنوم یاری گرفتی اگر گوشم شنید چشمم نب
آخ آخ آخ!
حالا چطوری برگردم سر کارم؟
فک کن بیای ناهار بخوری با این وضعیت مواجه بشی!

+همینطوری به امید فرج صبر کردم تا اینکه مادرشوهر خواهرم اومد گفت می‌برمت:دی
از مصادیق واقعی نزول فرشته از آسمان :)
تو ماشینش نشستم تا غذاشو بگیره و بیاد که بریم که تااااا اومد بارونم بند اومد!
اینم ویوی اتاق، بعد از بازگشت... صبح که اومدم خشک بود! الان یه جوری صدای رودخونه میاد انگار که کنار آبشار نشستم! 
+کاملاً قابل شناسایی شدم :/
+از شروع نگارش پست تا انتشارش ح
در دفتر کسی جز ملیکای دانشجوی ادبیات عرب نبود و می‌شد راحت درس خواند. نشستم پشت میزِ آقای رمضانی، فصلِ اولِ طبیعیات را پهن کردم جلوی رویم و یکی دو خط نخوانده چشم‌هایم سنگین شد. از صدایِ روغن نخورده‌ی در بیدار شدم. با حرکتِ سر و گردن، دستم که زیرِ پیشانی‌ام بود دردناک شد. رفتم نشستم روی مبل‌های زیرِ پنجره و چادرم را کشیدم روی صورتم. صدای اذان. هشیارتر شدم، بوی دود. از پشتِ چادر دیدم که هیئتِ کرم‌ رنگی روی مبلِ رو به رو نشسته: طوبی. معلوم شد در
محمد بود که گفتم باهم دعوا کرده بودیم و قهر بودیم 
که قرار بود من امروزشو برم اون جمعه صبحمو بیاد 
هیچی صبح رفتم می بینم اومده! میگه یادم رفت بهتون بگم ببخشید! 
چقدر حرص خورده باشم خوبه؟ 
جمعه صبح و شبم! 
خدایا شکرت 
رئیس جدید بابت شیفتها هیچ نگاهی نمی کنه 
خوب داره میخشو برای برنامه ی من محکم می کوبه 
دلم میخواد گریه کنم 
نشستم تو بخش 
پای اومدن به خونه رو نداشتم 
گفتم برم اون روانپزشکِ خانم که برا وسواسیم قرص داده بود 
نسشستم و نشستم و نشست
باید از حال الانم بنویسم. اینکه تنها اومدم خانه هنرمندان و با ح تموم کردم و دیگه همین تنهایی برام مونده   راضیم و ... و خسته‌ام و ناراحتم. میم عاشق من قصد دارم عاشق بشم و تنهام. این از زندگیمون و حالا ... تنها نشستم لبه‌ی حوض خانه هنرمندان و ملت دارن فوتبال می‌بینند و من تنهام. دو تا کتاب خریدم و گالری دیدم، تنها. اونچه از همه بیشتر به چشم میاد تنهاییه. 
بغض دارم؟ ناراحتم؟ نه بیشتر احساس رهایی و خوبی دارم اما همچنان چشمام بدنبال یه گریزگاهه اینک
امشب که شب بیست و سومه یاد اون روزی افتادم که ساکت نشستم، بلند نشدم بگم چرا داری سخت‌ترین لحظه‌های زندگی یک زن رو مسخره می‌کنی،چرا تویی که با این پوشش و اعتقاداتی داری این‌کار رو می‌کنی.بلند نشدم بگم اون شهیدی که مسخره‌ش می‌کنی هرچقدر با اعتقادات تو نخونه بالاخره همسر و امید یک زن بوده، یکی هم‌جنس خودت، چطور به خودت اجازه می‌دی این‌طور باشکوه‌ترین لحظات و در عین حال سخت‌ترین لحظه‌هاش رو مسخره کنی.
حرف نزدم سکوت کردم.نمی‌گم رفتم نشس
۵ روز  دیگه بیست و یک سالگیم تموم میشه و من وارد ۲۲ سالگی میشم
مهم نیست مبدا این زمان کی بوده
مهم نیست که گردش زمین به دور خورشید هیچ ربطی به عقل و پختگی نداره
مهم گذشت زمانه
مهم کم شدن ۳۶۵ روز دیگه از عمرمه.. 
امسال هیچ دستاوردی نداشت
درست مثل ۲۰ سالگی 
و مثل ۱۹ سالگی
حس میکنم سه تا ۳۶۵ روزه که فقط دارم گند میزنم
میفهمم دارم خودم رو حروم میکنم 
ولی نشستم به تماشای نابودی خودم
به فنا رفتن.. تباه شدن...
این زندگی به شکل مزخرفی، مزخرفه ولی من دارم اد
ساعت 10 صبح بیدار شدم رفتم آشپزخونه مرغ رو از فریزر درآوردم گذاشتم یه گوشه تا یخش آب بشه بعدش رفتم لباسایی که خشک شده بود رو از رو بند برداشتم بعدش هم دست و صورتمو شستم و رفتم بساط ناهار رو آماده کردم و حین اینکه پیاز ها داشت سرخ میشد و یخ مرغ ها آب، منم نشستم صبحونه خوردم و بعدش مرغارو هم سرخ کردم و خورشت رو بار گذاشتم برنج رو شستم و روغن و نمکشو اضافه کردم گذاشتم یه گوشه بعدش هویج هارو گذاشتم بپزه و وقتی همه اینا انجام شد شعله همه شونو کم کردم و
«...به خدا که پرنده شدن بهترین اتفاقه. تو همین هفته‎های اخیر که درگیر تصمیم‎گیری برای کار بودم مومن‎تر شدم به‎ش. همکارم به‎م گفته بود به جای این‎که بشینی و صرفن به گزینه‎هات فکر کنی، بشین ببین پنج سال دیگه می‎خوای کجا باشی؟ ببین میم 98 چه شکلیه؟ به خدا که من نشستم و خیلی به‎ش فکر کردم و دیدم که بهترین حالت ممکن اینه که پنج سال دیگه پرنده شده باشم. بعد پرنده شدم و رفتم توی حیاط خونه‎ی مادربزرگم، همون‎جا که پدربزرگم نشسته بود روی پله‎‎ها و
قبل تر ها نسبت به همه چی واکنش نشون میدادم.عید یلدا تولدم فوتبال و..
و سریع پست میگذاشتم تو اینستا..بعدتر تو توییتر
یک سالی هست که همه چی بی اهمیت شده.برای سال تحویل و تولدم به استوری بسنده کردم..دربی را بردیم و واکنش نشون ندادم نه با کسی کل انداختم و نه هیچی که یکی از همان استقلالی ها تعجب کرده بود ازین قضیه |:
این چند روز که تایم لاین توییترم تو دو موضوع دو طرفه شده 
یکی طرفداران انصاری فرد و کالدرون که به شدت هم دعوا راه افتاده و دیگری مخالفان و
از اونجایی که مغزم از خوندن هم زمان جنین و سر و گردن ریده
اومدم تو راهرو حموم
نشستم رو چهار پایه
پشت پنجره اینو گوش میدم
http://next1.ir/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D9%84%DB%8C%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%86%D8%A7%D9%85-%D8%A8%DB%8C-%D9%86/
 
همه چیزش مث حالت های معمول سرماخوردگیمه، الا این سوزش ریه که امروز تبدیل شده به درد سینه.
و اینکه من هیچ وقت سابقه مشکل ریوی تو بیماری هام نداشتم. حتی توی بیماری سخت چند ماه پیش که یه ماه زمین گیرم کرد.
اما چون باید برم بیمارستان و اونجا نداشته باشی هم میگیری، فعلا صبر میکنم ببینم اوضاع بدتر میشه یا نه.
برای خودم نگران نیستم، برای بقیه افرادی که ممکنه داشته باشن و معلوم نیست کی از کی حتی شاید گرفته باشه نگرانم. چون همه گروه پرخطرن و ریه ها و س
 
همه چیزش مث حالت های معمول سرماخوردگیمه، الا این سوزش ریه که امروز تبدیل شده به درد سینه.
و اینکه من هیچ وقت سابقه مشکل ریوی تو بیماری هام نداشتم. حتی توی بیماری سخت چند ماه پیش که یه ماه زمین گیرم کرد.
اما چون باید برم بیمارستان و اونجا نداشته باشی هم میگیری، فعلا صبر میکنم ببینم اوضاع بدتر میشه یا نه.
برای خودم نگران نیستم، برای بقیه افرادی که ممکنه داشته باشن و معلوم نیست کی از کی حتی شاید گرفته باشه نگرانم. چون همه گروه پرخطرن و ریه ها و س
 
همه چیزش مث حالت های معمول سرماخوردگیمه، الا این سوزش ریه که امروز تبدیل شده به درد سینه.
و اینکه من هیچ وقت سابقه مشکل ریوی تو بیماری هام نداشتم. حتی توی بیماری سخت چند ماه پیش که یه ماه زمین گیرم کرد.
اما چون باید برم بیمارستان و اونجا نداشته باشی هم میگیری، فعلا صبر میکنم ببینم اوضاع بدتر میشه یا نه.
برای خودم نگران نیستم، برای بقیه افرادی که ممکنه داشته باشن و معلوم نیست کی از کی حتی شاید گرفته باشه نگرانم. چون همه گروه پرخطرن و ریه ها و س
۱۰ سالی میشه
که همچین شبی رو عادت کردم حرم باشم . . .
 
امسال داشتم به کم‌توفیقیِ خودم فکر میکردم
که باز هم دستِ نوازشِ کریمانه‌ی امامِ‌رضا جانم
به سرم کشیده شد.
 
ترسی که از کرونای مزخرف تو جامعه افتاده،
باعث شد، اولین بار امام‌رضا رو با "غریب‌الغربا" درک کنم.
 
و خب چقدر خوبه
و الان که روبروی گنبد نشستم، مییینم که چقد میچسیه.
اصلا بیشتر از قبل میچسبه :)
انگار مجلسِ خصوصیه :)
مهمونا خصوصی‌ان :)
منِ خار هم جا شدم تو این جماعتِ گُل...
 
لله الحمد
ل
نشستم و با خودم سنگامو واکندم...
نشستم با خدا حرف زدم. 
گفتم ببین خدا! همه ی خانواده رو بستنی سنتی میدم. اونم بستنیِ سنتیِ پرخامه ی سه رنگ! ازونا که هی استخوناش میاد زیر دندونت و قیژقیژ میکنه! میدونی که کمم نیستن! بیست نفری باید پیاده بشم!
احساس کردم یه "فقط همین" ِ خاصی تو نگاهشه
گفتم خب پنج تا یاسین هم میخونم!
دیدم باز یه جوری نیگا میکنه
گفتم خب باشه ده تومنم میدم خانم ط، برای صدقه... دیگه نه نیار! انصافا وسعم بیش از این نیست! فقط هرجور شده قبولم ک
دلم سراغ کلمه ها را نمی گیرد...فرار کردم از ورق زدن...همیشه که نباید نشست یک گوشه و آدم ها را از دور دید...از خانه زدم بیرون...از کنار آدم ها گذشتم و آدم ها از کنارم گذشتن....جلوی ویترین مغازه ها ایستادم و نگاه کردم.....اجناس را دید می زدم برایشان قصه می ساختم...دنبال رد یک نگاه آشنای غریب بودم.....یک گوشواره ی پروانه ای دیدم...چشم هایم برق زد....سرم را که بلند کردم داشت نگاه می کرد....سایه ی غریب آشنا را حس کرده بودم.....مرد بلوز چار خانه ی آبی اتو نشده تنش بود.
به لطف و دعای دوستان، امروز هم حسابی حالم بد بود و نرفتم مدرسه. به قول مهران مدیری خودا رو شوکررررر
تا حالا انقدر خوش نگذشته بود بهم واقعا. نت رایگان داشتم، نشستم کل my hero academia رو دانلود کردم و به تماشاش نشستم. برای تابستون بهتون پیشنهادش میکنم. مخصوصا فصل دومش عالی بود.
حیف از صفحه فایرفاکسم پرینت اسکرین نگرفتم. پونصد تا سایت باز بود که نصفشون سایت تک انیمه، در حال دانلود انیمه ها مختلف بودن
دیگه اینکه... با اینکه گلوم داغون بود چیپس سرکه ای خو
تو فکرم رفته که اینجا رو کلا ببندم و تنها در وبلاگ رسمی خودم بنویسم . یعنی پابان دادن به نوشتن زندگی خصوصی و صمیمی . نه به خاطر اینکه خونده نمیشه . به این خاطر که بیشتر این چیزهای لحظه ای رو توی توییتر می‌نویسم . از طرفی میگم که توییتر فیلتره و برای همه در دسترس نیست . برای همین موندم که بمونم یا برم . نوشتن توی دو جا خوب نیست . ضربه زنندست و وقت تلف کن . زندگی خصوصی بعضی وقت‌ها دوست دارم بگمشون و بعضی وقت‌ها دوست ندارم بگمشون . ولی از طرفی نمیشه تو
مدت کوتاهیه که مجددا زبان خوندن رو شروع کردم و به شدت حالم خوبه و خوشحالم.هر وقت کار مفید و مثبتی انجام میدم احساس پرانرژی بودن و خوشحالی میکنم.یوگا میرم خوشحالم.هر جلسه که از یوگا برمیگردم برای جلسه بعد لحظه شماری میکنم.
همیشه روال کار من برای درس خوندن یا زبان خوندن این بوده که صبح وقتی بیدار میشدم اول میبایست خونه رو مرتب و همه جا رو تمیز میکردم،بعد درس میخوندم که خب البته انرژی چندانی برام نمیموند.امروز تصمیم گرفتم برعکس کار کنم.به این ص
ینی تنها چیزی که باورم نمیشه در طول تمام زندگیم کار امروزمه!
اصلا نمیتونم باور کنم منه دنا که بی حوصله ترین انسون رو کره زمینه نشستم شیش قسمت فیلم پشت هم نگاه کردم
عاقا اونجوری نگام نکنین انقدر بهم چسبید که اصلا حسشم نکردم (همون جریان زمان زود گذشت و اینا)
واقعا میمونم از کار خودم!
حالا جالبه که شیش قسمت از یه فیلم نبود!
دیروز نشستم قسمت اول دو تا فیلم جدا (!) رو دانیدم (ینی نیس بگه این چه کاریه)
ولی الان خودم میگم...
ادامه مطلب
آخر همونی ک منو ب خاک سیاه نشونده میاد تو بغلت جا میگیره و منی ک نشستم ی گوشه دارم بخاطر اون جون میدم هاج و واج نگاهش میکنم
نمیتونم از خوشحالیش خوشحال بشم
فقط از بدبختیش دلم میسوزه همین
+تموم شد! 
از طرفی راحت شدم و آسوده
از اطرافی ناراحت و مضطرب
ساعت دقیقا ۵:۰۹ صبح روز ۴ اردیبهشت
از یه خواب خیلی ترسناک پریدم و دیگه خوابم نمیبره،حالا نشستم تو تاریکی و‌ به ارواح خبیثه‌ای که تو خواب داشتم باهاشون مبارزه میکردم فکر میکنم.نمیدونم چرا خوابای من انقد درگیری داره.همش در حال نجات دادن یه نفرم :/ یکی باید بیاد منو نجات بده ازین شرایط!
خب نشستم رو مبل.حس میکنم اگه پاهامو بالا بگیرم و رو زمین نزارم هیولای «زیرین»نمیتونه پامو بگیره و بکشه زیر مبل.هیولای زیرین که میدونید چیه؟!نمیدونید؟!؟!پس چی م
مث یکی که رژیم داره و دلش کله پاچه میخواد هر روز. یکی که سرماخورده و دلش غذای سرخ شده میخواد. یکی که نازاست و دلش بچه میخواد .مث یکی که دلش بهونه میگیره همش_یه بچه نق نقو_... 
نشستم و بهونه میگیرم. کاسبی اگه بلد بودم،بد نبود، نه؟
چیزی که الان دلم میخواد, قدم زدن توی خیابون هست. هوا همین اندازه ای که الان سرد هست سرد باشه. باد نیاد ولی. اسمون ابر داشته باشه ولی ستاره هاش پیدا باشن... من هی پیاده روی کنم هی پیاده روی کنم هی پیاده روی کنم... هی گوش کنم... هی گوش کنم... هی گوش کنم.. به همین صدای مردم کوچه و بازار... همین صداهای واقعی... هی ببینم هی ببینم چشام رو پر کنم از ادما.. از ساختنمونا... از درختا... خیابونش خیلی شلوغ نباشه. از این خیابونا باشه که دو بَرش ساختمون و دکه و اینا هست... ا
دیروز صبح در راه برگشت به خونه توی توقف اضطراری نیایش زدم کنار. جوراب و کفشام رو درآوردم و با پای برهنه روی چمن های خیس راه رفتم. گاه گاهی نشستم و گلهای زرد خودروی داخل چمن هارو نوازش کردم. اون بین قاصدکی دیدم و ذوق کردم. ارتباط مستقیم بدون حد فاصل از زمین حس بسیار دلچسبی بود. چند نفری که با سرعت کمتری از اون مکان عبور میکردن متوجه ی حضور یک زن تنها و کفش به دست با پای برهنه شدن و عکس العملی نشون دادن ولی من  توجهی نکردم و باز قدم زدم. در نهایت کمی
نزدیک
عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می کردم. خبردار شدم که یکی از
پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی موها را اصلاح می کند.رفتمسراغش...دیدم کسی زیر دستش نیست. طمع کردم و جلدی با چرب زبانی، قربان صدقه اش
رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی نشستم....چشمتان روز بد نبیند، با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می
پریدم. ماشین نگو تراکتور بگو! به جای بریدن مو ها، غِلفتی از ریشه و پیاز می کندشان!از
بار چهارم، هر بار که از
امروز رکورد خودم رو زدم و پنج ساعت پیاپی بدون پا شدن از پشت میز درس خوندم...ساعت دو بعد از ظهر نشستم پشت میز و هفت بعد از ظهر بخاطر آلارم مثانه ام بلند شدم...من اصولا اعتقادی به این سوسول بازی که میگن یک و نیم ساعت درس بخونید و نیم ساعت استراحت کنید ندارم،والا!
نشستم تو یکی از دهنه های  پل خواجو ، هنوز جای دندون عقلی که دیروز کشیدم درد می کنه ...درد نبودنش تا مدت ها توی دهانت حس میشه ،
در این لحظه به تمام شدن نیازمندم ،تمام شدن هرچیز ،هرکس
 وفکر می کنم هیچ وقت تمام نمیشود .
پ .ن:غول سیاه افسردگی..تو بردی ...
غذا رو گرم کردم و با بقیه وسایل گذاشتم روی اپن .. روی صندلی چرخانِ آشپزخونه نشستم و شروع کردم به خوردن .. همینجور که میخوردم به چپ و راست میچرخیدم و خونه رو از نظر میگذروندم .. و با خودم فکر میکردم تنهایی زندگی کردن عجب لذتی داره ..!
از هر منظر که بنگری صبح پاییزی ابری یه چی تو مایه های ترکیب خربزه با عسله... میفمی که چی میگم یا بازترش کنم؟ 
این روزا نشستم پای لرزش، پاییزو میگم. هستم ، میرم، میام اما یه پتو کشیدم رو سرم بی حرف و حدیث نگاهمو دوختم به در تا پاییز هر سال
 
داشتم برای خودم چای دم میکردم ، یه دونه ی هل انداختم‌ داخلش...
عطرش زندگیم رو پر کرد...
نشستم پشت میز و به این فکر کردم که آدمی که سالهاست مینویسه ، نمیتونه هرگز ننویسه...
هوم ؟؟؟ 
من نویسنده نیستم...
یک روزمره نویسِ ساده ام...
گاهی هم یک دغدغه نویس...
من دوباره مینویسم :) 
داشتم برای خودم چای دم میکردم ، یه دونه ی هل انداختم‌ داخلش...
عطرش زندگیم رو پر کرد...
نشستم پشت میز و به این فکر کردم که آدمی که سالهاست مینویسه ، نمیتونه هرگز ننویسه...
هوم ؟؟؟ 
من نویسنده نیستم...
یک روزمره نویسِ ساده ام...
گاهی هم یک دغدغه نویس...
من دوباره مینویسم :) 
دیشب با پدرم بحثم شد. سر اختیاری که روی زندگی خودم ندارم، سر تحمیل عقاید و افکارش، و حتی سر دین و اعتقادات.
حرف‌های جدیدی نبود، قبلا هم گفته‌بودم. فقط این‌بار جدی‌تر گفتم، و از همه مهم‌تر پاش وایسادم.
امرزو ظهر بلیت داشتم و الان توی اتوبوس به مقصد اصفهان نشستم. صبح دوباره بحث‌مون شد، قبل از رفتن یکی از چیزهایی که سرش بحث کردیم رو انجام ندادم. از پله‌ها که رفتم پایین یه مقدار چپ‌چپ نگاهم کرد. لای پول‌هام دنبال پول خردی که مامانم برای صدقه
میگفت برای درک سنگ توالت برعکس شده روی دیوار نمایشگاه، باید تاریخ هنر دونست و با مفهومی به نام امضا آشنا بود، وگرنه که دارن ادا درمیارن اگه تحسینی هم میکنن. خواستم بگم آقا من همین که پای صحبتای شما نشستم هم دارم ادا درمیارم، که خودش در ختم کلام گفت!
مارسل دوشان و نفی زیبایی شناسی و ستایش بی تفاوتی!
یه انسان خردمند میخوامبا چندتا از کتابای سید مهدی موسوی
چون پول خریدشون خصوصا اولی رو ندارم
فعلا نشستم خودمو دعوا کردم که تا قبلیا رو کامل نخوندی حق نداری کتاب جدید بخری :دی
فعلاهم که بچه ی خوبی بودم و به حرفم گوش دادم
ولی بسوزه پدر بی پولی
بولوترین عادم این کره خاکی منم ک الان روی تختم نشستم، خانواده ام توی سالن خونمون پیش همن و باهم حرف میزنن، کلی فکر توی سرمه و نمیدونم باید چیکار کنم و درمورد آینده ام بینهایت گیجم‌. بولو ترین عادم این کره خاکی منم و دارم حس میکنم ک قلبم هم داره آبی میشه...
اقای کازویا...
من فک میکردم امروز اسبابم رو برمیدارم میارم تو اتاق کوچیکی که مال خودمه...اتاق سفید نارنجی با کف چوبی...
اما تو گفتی که مستاجر قبلیت میمونه...
این شد که من نشستم و دارم اهنگ بندری گوش میدم و به روح امواتت که نه اما به خودت لعنت میفرستم...
خیلی خری....
 
امروز همکارا نبودن و تقریبا تنها بودم و به ارباب رجوع ها تا جایی که تونستم راهنمایی دادم.. الانم توی سکوت اتاق نشستم و فکر میکنم و مغزم از فکر باد کرده:)))خدایا کمکم کن بتونم کار اینجا را اصولی یاد بگیرم. به این کار و اومدن توی جامعه در درجه اول خیلی نیاز دارم و بعد حقوقش
من ازینجا...توی این لحظه از سه شنبه شب...ساعت ۹ و بیست دقیقه....
به این فکر میکنم که حوصله ام سر رفته....
به این فکر میکنم که کاش الان با تو توی یه خونه توی بلوار کشاورز زندگی میکردم...
همونجا که پنجره خونمون که باز میشه خونه پر میشه از صدای گنجشک و شاخه های چنار رو میشه بغل کرد...
من میوه های تازه رو میشستم و نصفش رو تازه تازه میذاشتم روی میز...
باقیش رو میذاشتم روی ظرفشویی تا ابش بره وبذارم توی یخچال....
با آرامش تمام تو اشپزخونه ی پر نورمون غذا میپختم و
امشب برای اولین بار تنها نشستم پشت فرمون. قبلش شدید استرس دلشتم ولی بعد خدا رو شکر آروم بودم، با وجود گریه‌های بی‌پایان شازده‌پسر، بارونی بودن هوا و برف‌پاک‌کنی که با هر بار استفاده تا چندین ثانیه هیچی نمی‌دیدم.
تجربه خوبی بود، با این که وقتی رسیدم احساس کردم انرژیم به صفر رسیده!
 
من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشستهمه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست
 
هر که استاد به کاری بنشست آخر کارکار آن دارد آن کز طلب آن ننشست
 
هر که تشویش سر زلف پریشان تو دیدتا ابد از دل او فکر پریشان ننشست
 
هر که را بوی گلستان وصال تو رسیدهمچنین رقص کنان تا به گلستان ننشست
 
#مولانا
به نام خدا
این روزا حس درماندگی و تنهایی بیشتر از هر چیزی گلویم را می فشرد.
کاش زمان به عقب بر می گشت و هرگز با مردی که نامش حالا در شناسنامه ام است پای سفره عقد نمی نشستم.
اشتباه بزرگی کردم که جبران شدنی نیست.
مدام در دعای مشلول می گویم یا راد ما قد فات.
 
یعنی ای کسی که انچه را که از دست رفته بر می گردانی. اما نمی دانم این بار چگونه می خواهی نجات دهی این بنده ات را...
این که این روزها دست به قلم نمی‌برم (نمی‌تونم ببرم) در هیچ جا، واقعا یکی از نعمات خفیه‌ی الهیه.
جهانم رو باران رحمت الهی داره با خودش می‌بره و من نشستم ببینم کجا فرود میایم بالاخره.
*دعای حضرت نوح علیه السلام، در هنگام سوار شدن بر کشتی و یاداور بسیار نزدیک روزی که ما در سیل تصمیم به گردش در شهر گرفتیم.
من کلا همیشه همه غذاهارو دوس دارم و میخورم ولی از دست روزگار یه غذایی هس که دوس ندارم و مامانم عاشقشههههه :/ امروزم همون غذاس مامانم کلی ذوق داره برا این غذا ولی من به ناامیدترین حالت یه گوشه نشستم براتون پست میزارم :) 
این غذای سنتی شهرمون و اسمش هم گوشت ولوبیاست و شبیه آش شله قلمکار.
غذا رو گرم کردم و با بقیه وسایل گذاشتم روی اپن .. روی صندلی چرخانِ آشپزخونه نشستم و شروع کردم به خوردن .. همینجور که میخوردم به چپ و راست میچرخیدم و خونه رو از نظر میگذروندم .. و با خودم فکر میکردم تنهایی زندگی کردن عجب لذتی داره ..!
 
 
قبل تر ها نسبت به همه چی واکنش نشون میدادم.عید یلدا تولدم فوتبال و..
و سریع پست میگذاشتم تو اینستا..بعدتر تو توییتر
یک سالی هست که همه چی بی اهمیت شده.برای سال تحویل و تولدم به استوری بسنده کردم..دربی را بردیم و واکنش نشون ندادم نه با کسی کل انداختم و نه هیچی که یکی از همان استقلالی ها تعجب کرده بود ازین قضیه |:
این چند روز که تایم لاین توییترم تو دو موضوع دو طرفه شده 
یکی طرفداران انصاری فرد و کالدرون که به شدت هم دعوا راه افتاده و دیگری مخالفان و
تو شرکت تنها نشستم و یکم عجیبه که امروز تا الان هیچکس جز بچه‌های خدمات نیستند.
محیط کاملا ساکنه و تنها چیزایی که تغییر می‌کنه نمودارهای گرافانا روی تلویزیون مانیتورینگه و دکمه‌های کیبورد من که بالا پایین میشه.
ادامه مطلب
تو حیاط نشستم.
صدا میاد،صدای تمرین کردن ویولون پسر همسایه.
صدا میاد،صدای باد که تابستون با خودش میبره.
صدا میاد،صدای شیر آب توی حیاط همسایه؛شاید برای شستن ظرف،شاید برای شستن لباسها شایدم برای شستن خاطره ها.
من به صداها اهمیت میدم،میخواد صدای یه جیرجیرک باشه یا صدای یه ماشین یا صدای خوش ساز زدن پسر همسایه.
چه خوبه آدم همسایه ای داشته باشه که بلد باشه ساز بزنه.
 
 
پ.ن.امروز با مامانم و اعظم دعوام شد.شدم مثل بچه ها که همش یا با بقیه دعوا می کنند
صورتم را با آب ولرم شستم. تیشرت مشکی ?Who caresـم را پوشیدم. موهایم را بالای سرم گوجه‌ای بستم. خودم را داخل آینه نگاه کردم. زیباتر سده‌ام. بله، زیباتر شده‌‌ام و این یعنی سرماخوردگی‌ام در حال بهبود است. کرم مرطوب‌کننده زدم به صورتم و پشت لپ‌تاپ نشستم.
 
 
پ.ن: یادم رفت که می‌خواستم چه چیزی اضافه کنم!
صورتم را با آب ولرم شستم. تیشرت مشکی ?Who caresـم را پوشیدم. موهایم را بالای سرم گوجه‌ای بستم. خودم را داخل آینه نگاه کردم. زیباتر شده‌ام. بله، زیباتر شده‌‌ام و این یعنی سرماخوردگی‌ام در حال بهبود است. کرم مرطوب‌کننده زدم به صورتم و پشت لپ‌تاپ نشستم.
 
 
پ.ن: یادم رفت که می‌خواستم چه چیزی اضافه کنم!
نمی دونم چرا ولی نشستم نگاه کردم حرف های این دو نفر رو
یه لایو دو نفره داشتن و حدود 50 دقیقه حرف زدن
تنها حرفی که می شه زد اینه که حق و باطل قاطی می شه و خیلی شیک و مجلسی و در یه بسته بندی با برند حق و حق طلبی به ما تحویل داده می شه
خدا رو شکر که احلام به سید حسن احترام گذاشت و روسری سر کرد
اعصابم خورده هرچی کار انجام میدم خوب در نمیاد و تموم نمیشه داره اون روی من بالا میاد ...
هی منتظرم یه پیامی بده که دلم گرم بشه به یادش روزی صد بار پیاماشو چک میکنم البته نه وسط درسام ، 
اخه  خودش گفته بود که بهم پیام میده منم چشم به راه این روزنه کوچیک نشستم که یه پیام بیاد و تو دلم پروانه ها پر پر بزنن ولی ...
نصف شب کوثر از خواب بیدار شده و آب می خواد. 
براش آب بردم و خودمم نشستم کنارش آب خوردم. 
سعی می کرد حتی چشماش رو باز نکنه که خواب از سرش نپره. بعد از خوردن آب گفت: سلام بر حسین (:
لیوان رو ازش گرفتم که برم یه هو صدا می کنه مامانی
میگم: جانم
میگه: مگه آب نخوردی؟ چرا نگفتی سلام بر حسین 
مگه میشه واسش غش نکرد؟  
(((((((((((((((((((((((((((((((((((:
صندلی عقب ماشین مرکز نشستم.راننده با سرعت بالا حرکت گاز میده،هایده میخونه و طبیعت بیرون به غایت زیباست...دشت ها تا چشم کار میکنه سرسبز و زن های چوپان و گله هاشون رو پشت سر هم رد می کنیم.روی کوه ها انگار پارچه ی سبز کشیدن...بارون دیروز هم مزید برعلت شده که صبح قشنگی باشه و نمیخوام به اون اداره ی کوفتی که قراره توش بدو بدوکنم فکر کنم...
نشستم توو تاریکی این اتاق
که دنیام بعد تو رنگی نشد
یه جوری به این خونه حس داشتی
که تا وقتی بودی کلنگی نشد
نشستم به حرفات فک می کنم 
به احساسی که ریشه هامو سوزوند 
به ساکی که از توو کمد کوچ کرد
به چتری که روو چوب لباسی نموند
نگو خاطراتی که دارم ازت
یه روز درد دوری رو کم می کنه
هنوزم به عکسات زل می زنم
هنوزم چشات اذیتم می کنه 
من عادت ندارم لباسی به جز
لباسی که دوس داشتیو تن کنم
فقط کافیه اسم تو برده شه 
که سیگارو برعکس روشن کنم
چقد بگذره تا تو یادم
با اینکه ساعت چهار باید می رفتم ساعت سه و ربع آماده بودم...صدای قلبم را می شنیدم استرس در چهره ام موج میزد تا آمدم برسم تنها ذکر صلوات جاری بود بر لبانم منتظر باز شدن در سالن بودم... گریه ام گرفته بود ردیف سوم نشستم...
ادامه مطلب
قبلا انقد از کلمه ی جون بدم میومد
مخصوصا اونایی که کشدار میگن جوووون
الانم بدم میادا ولی کمتر
ولی جونم به این جزوه رو از موقاری عزیزم یاد گرفتم و خیلیم ازش خوشم میاد
جونم به این بارون❤
جونم به این پرنده که یه بار اومدم نشستم تو حیاط پرش دادم و الان دوباره برگشته داره دون میخوره
جونم به این هوا
من الان جلوی تی وی نشستم و انگور میخورم و فوتبال می‌بینم.
 آ کنارمه، میم کنار آ و میم۲ روی صندلی نشسته
صاد سمت چپم نشسته.
من گوشه نشستم.
انگور میخورم و توی دلم التماس خدا میکنم که معده درد نشم.
عین تو نیستی، توی آشپزخونه هم نبودی!
توی اتاقت هم نبودی.
صدای زن عمو از توی آشپزخونه میاد. نمیدونم با کی صحبت میکنن. شاید دارن با مامانم صحبت میکنن.
دلم گرفته.
آخه بابام گفت فردا میریم‌.
آلمان میخواد پنالتی بزنه.
از ته دلم امیدوارم بشه.
ولی نشد...
هه، معده
دیشبم نزدیکای سه خوابیدم
صبح هفت و نیم پاشدم
بعد از صرف صبونه حاضر شدم رفتیم بیمارستان واسه کارگاه
بعد از اونجا حدود یازده رفتم پیش مامان
یه کمی خرید پرید کردم
موز و هویج و فلفل دلمه و سس و ماکارونی و شیر خریدم
کلا کدبانوگریم زده بود بالا یهویی
نفری یه موز با مامان خوردیم و اومدم خونه
سریع پان درست کردم
لابلاش گردو و شکلات و موز پاچیدم
اما تهش که انگشتامو لیسیدم دیدم شکرش کمه :|
امیدوارم با سس شکلات برادر اینا درست بشه شیرینیش
بعد از اون کم ک
در آستان امامزاده سلیم دراز به دراز افتادم تا ان شاءالله نیم ساعت دیگه اذان بگن افطار کنم 
حال چشمام خوبه الحمدلله 
بالای کوه تهوع گرفته بودم! بس که عرق کردم صورتمو شستم و دو دقیقه نشستم خوب شدم 
اما الان دیگه بی حالم دوست دارم بخوابم 
دیشب تا ۶ صبح بیدار بودم و شش خوابیدم تا یک ظهر
عصر آرام فروردین...نشستم کنج ازمایشگاه و جزوه جلوم بازه...
یوتیوب داره لیست بهترین اهنگهای هایده رو پخش میکنه و با هر کدوم قلب من میره...
دلم تنگه...
دلم به یاد خونه میفته و بی تاب و بی قرار میشه...
تقویم رو باز میکنم و میشمرم...
اپریل نه...می نه...هفته اول جون میشه برم؟ نمیدونم...
چشمای نم دارم رو میچرخونم سمت جزوه و تقویم رو میبندم....
می‌خوام بگم به اتّفاقی‌دیدن‌های دیروز، اتفاقی امروز افزوده می‌شه،به قسمی که صبح فقط یه کلاس دارم و خواب می‌مونم،
و چون مامانم نیست، باید برم دانشگاه ناهار بخورم [ با توجه به اینکه بعد از ظهر هم اون طرف آلمانی داشتم ]
و پامی‌شم می‌رم بوفهٔ ادبیات، چون که دو روزه برنج نخوردم،
و یهو عطیه‌ای رو می‌بینم که پاشده اومده ادبیات که نیکتا رو ببینه. :)))))
.
می‌شه یه اتفاقی دیگه هم اضافه کنم و نزنید من و؟
که وقتی می‌رم سالن‌مطالعه و خیلی پره، اون یه
باو ساییییییدین مارو با این بحث دانشگاها ، طرف میاد برا من از تفاوت بین دانشگاه عالی و... رو حرف میزنه و اینکه کجا بخونی خوبه سواد کی خوبه کی بد  .و بکل از این چرت و پرتا .
خدااااااااااااییییییاااااااااااا نسل این آدما کی باید منقرض بشه اخه 
یجوری تخصصی نظر میده و حرف میزنه و خیلی ببخشیدا گوه می خوره که میگی نکنه کسیه جاییی درس خونده بعد ازش میپرسی میفهمی خودش تو گوه ترین دانشگاه ممکن تحصیل کرده بعد میاد چرت تحویل من میده بعد جالبش اینه ولی او
امان از نفخ معده 
امان از درد 
امان از غصه های بی پایانی که آخرش به درد معده ختم میشود 
غصه را دل خورد رو زخم را معده
پ ن: روم به دیوار باید بالا بیارم ولی خواهرم همش تو خونه س و نگران میشه و تا وقتی بالا نیارم معده دردم بهبود پیدا نمی کند.
الانم تو ماشین کرمانشاه نشستم منتظر مسافرم 
یه وقتایی هم ارزو میکنم مرد عنکبوتی می بودم ، نه به خاطر اینکه جون ادمارو نجات بدم و نه به خاطر اینکه با تار هام از کل شهر اویزون بشمفقط و فقط واسه اینکه بعضی موقع که نشستم و میخوام چیزیو بردارم تار بزنم بهش بکشمش نه اینکه پاشم برم بیارمش
خیلی کم پیش میاد اجازه بدم دانشجو بیاد درس بده یا صحبت کنهاگر هم این اتفاق بیفته، معمولا برای من نکته آموزنده خاصی نداره حرف هاشون
ولی
امروز یکی از دانشجوهای کارشناسی در کلاس من مطلبی آموزش داد که نشستم و در جایگاه یک دانشجو گوش دادم و لذت بردم
راست می گویند که
امروزه دانش پراکنده است و در دست هر کسی قطعه ای از آن وجود دارد
نشستم آرشیو وبلاگ های قدیمی بلاگفا رو می خونم، جدیدترین تاریخ آرشیو بعضی بر میگرده به سال 94-95 و همین نقطه، غمناک ترین قسمت ماجراست. از بعضی ها خبر دارم، ازدواج کردند و بچه دار شدند، از خیلی ها نه. دلم تنگه، خیلی. دلم گرفته، باز هم خیلی. 
صبح یک روز بهاری بود.
 باران می
بارید.
دوباره به پارک رفتم تا رقص گیسوانش در باد را
تماشا کنم. شکوفه های درختان هم به ساز نسیم بهاری می رقصیدند. هوا نسبتا سرد بود.

روی یک نیمکت چوبی منتظر دیدارش نشستم.
او فرق دارد. من می دانم که او به پول و شغل و
ماشین من اهمیت نمی دهد. برایش فرقی نمی کند که ویلای آنچنانی در شمال داشته باشم
یانه. میزان تحصیلات من هم برایش مهم نیست. او با تمام دخترانی که تا به امروز
دیده ام فرق دارد.
چشمان آبی و شال  سبزرنگش دلم را
من یکم workaholic هستم. معتاد به کار، بهم بگن برو این کار رو انجام بده، اون هدف ما هست، اون قضیه.. اون قضیه رو باید انجام بدیم.
حالا نشستم جاییکه همه کارها رو کردم. یه سری کارها داره از جلو میاد نزدیکم که خیلی مبهم و خیلی چالشیه که فقط اضطراب میاره و بس.
انگیزه؟ خیر.   امید؟ خیر.   اضطراب؟ بله.
هیچ کس به عنوان یه خانم به من احترام نزاشت. این باعث کمال گرایی منه. احترام من دنبال احترامم....من بهت به عنوان یه خانم احترام گذاشتم...ممنونم.
این چند خط مکالمه آخر من و دکترم بود . و من توی اتوبوس نشستم و گریه میکنم.
به خاطر زنانگی از دست رفته ام که قربانی احترام شده.
بعضی آدم ها تغییرت میدن.بدون اینکه بخوان
الان تو مطب دکتر نشستم حوصلم سر رفته تا زودتر نوبتم بشه. همون حس گند کلافگی و اضطراب توی یک محیط بسته.  ۱۵ مین هست که نشستم. واقعا تحملش برام سخته. بیا یه راه پیدا کنیم تا حواسم پرت بشه. فردا زبان دارم تقریبا تا ظهر که خواب بودم یه ذره کار کردم دوباره خوابم برد تا بعد رفتم حمومو حاضر شدم. مطب بر عکس همیشه بیش از حد شلوغه تقریبا بیشتر صندلیا پر شدن. بیمار دکترم رفت بیرون احتمالا 
همون موقع صدام کرد رفتم تو الانم که اومدم خونه فکر کن تازه میخوام بش
به بغض نشستم 
برا شدت ناتوانیم،
به بغض نشستم ازاینکه نمیتونم داد بزنم
آهای مردم!!همو دوست داشته باشید
آهای اونایی که میگفتید دوستمون دارید،مارو نشکنید!
و حالا به اشک رسیدم
از اینکه همیشه اونایی ک
بیشتر دوستمون داشتن،
بیشتر بهمون ضربه زدن،
بیشتر خردمون کردن،
کسایی که قرار بود بخشی از خوشبختیمون باشن
ناخوشی روبیشتر از همه چشوندن بهمون!
اشکام می ریزه
از ایــــن همــه ناتوان بودنم.
کاش وقتی نمیتونم دردی کم کنم از دردای عزیزام
میشد به سینه فشا
1. زنگ اول و دوم شیمی داشتیم و منم هیچی نخونده‌بودم و هیچکاری نکرده‌بودم براش، در نتیجه پیچوندم و نرفتم و قرار شد اگه بابام تونست ساعت ۱۱ بیاد دنبالم که به حسابان برسم. البته اگه نمیرفتم هم چیزی رو از دست نمیدادم، چون درس که نداد و فقط تمرین مشتق داد حل کردیم. 
اگه یادتون باشه گفته‌بودم که دبیر شیمیمون همش به من گیر میده سر خوردن و کلا روم حساسه =| بعد امروز که نبودم برگشته گفته چون شرلی نیست همتون میتونید سر کلاس بخورید '_' :)))))) 
2. برای اولین ب
توو اینستای پیجی مربوط به دانشگاه بهشتی زده بود از کارکنان دانشگاه تقدیر کنیم و ... که یهو یادش افتادم. یاد اون پسرِ جوون مهاجر افعان که تو دانشگاه کار میکرد و توو دانشگاه میخوابید و چند سالی بود نرفته بود ولایتشون. چه مهربانانه به گل ها می رسید. اون حرف رو باهام شروع کرد راستش من دوست داشتم باهاش حرف بزنم اما هیچ وقت نتونستم شروع کننده خوبی باشم. دنبال در اداره پردیس دانشگاهی بین خرابه های داتشکده قدیم زیشت شناسی بودم که یافتنش اسون تر از پی
فرشید خواب بود. رفتم بالای سرش نشستم. از خواب پرید منو دید ترسید.
گفت اینجا چیکار میکنی؟ گفتم شبیه فرشته هایی وقتی میخوابی؛ خیلی قشنگی. دروغ نگفتم؛ زیبایی در چشمم نیست. دوست داشتن آدمها رو برای ما زیبا میکنه و من فکر میکنم فرشید خیلی زیباست
نمیتونم بنویسم، نشستم تلاش میکنم برای نوشتن ادبی برای گفتن حرف هام و تشبیه های زیبا و استفاده از شعر های زیبا اما نمیتونم. علی رغم این که میدونم نباید اینجور باشه مدام سخت گیری هام میاد جلوی چشمم. این نوشته ات رو اگه فلانی بخونه چی؟ یک جوری بنویس که وقتی اون میخونه به هخودش شک کنه جای این که یک عمر ماهار و زیر سوال برده. یاد هزاران چیز دیگه.
اه 
دو تا شلوار توی خشکشوییشبی کردند باهم گفت وگویی
یکی از آن دو خیلی شیکتر بودکمی از آن یکی باریکتر بود
دوتا جیب بزرگ از پشت و رو داشتهمیشه لنگه اش خط اتو داشت
شکیل و خوشگل و ابریشمی بوداز آن اجناس شیک دیلمی بود
خلاصه جنس مرغوبی خفن داشتکمربندی ز چرم کرگدن داشت
یکی دیگر چروک و ساده تر بود‌کمی از آن یکی افتاده تر بود
تمیز و شسته اما بی اتو بودهم از بالا هم از پایین رفو بود
به قدری کهنه بود و خسته از کاربه زحمت میشد او را گفت شلوار
گذشت روزها بی ارز
امروز برای اولین بار در یک روز تعطیل تو خونه تنهام. خیلی عجیبه که همسایه‌هامون نیستن، سمیرا هم نیست و من موندم تنهای تنها و خیلی خوشحالم حقیقتا :)))))) 
 از صبح کللی کار مفید کردم. مفصل و سر حوصله نشستم صبحونه خوردم، خونه رو طی کشیدم، سیرهای اتاق رو عوض کردم ( :)) )، یه حموم ۲ ساعته‌ی سر صبر رفتم، کلی ماسک و تونر و کرم و این حرفا گذاشتم رو صورتم، لباس و ملافه‌هام رو شستم و پهن کردم و اگرچه که دیدم ساعت شده ۴ ولی رفتم برای خودم ناهار گذاشتم و الان نش
دیدم امشب شب یلداست و همه چیز رنگ و بوی یلدا داره. گفتم چه خوب که بیاییم و به روند خرید هندوانه و پسته و آجیل شب یلدا مردم در این چند سال یه نگاهی بکنیم.
این شد که نشستم و بعد از چند ساعت کار روی داده ها (اصلا تصور نمیکردم که این همه زمان و انرژیمو بگیره!) اطلاعاتو از بودجه خانوار استخراج کردم و کشیدم.
این هم نمودارش
ادامه مطلب
توی لابی شرکت نشستم برنامه نویس آقای ایمان سین رو دیده ام بهش گفتم همه ی vpn ها قطع بهم گفت توی شرکت به اینترنت شرکت وصل شو درست میشه بعد گوشیمو گرفت و برام درست ش کرد!!!! بعث ون vpn وصل من فکر کرده ام فقط روی سروی که من متصل ام اینجوری نگو روی سرورهای کلی شرکت این vpn سرور رو ست کرده اند!!! بعد بهم گفت آخر وقت امشب بهش پیام بدهم تا برای یه vpn شرکت روبرام بسازه تا بتونم استفاده کنم!
برای خودم الویه و نان خریدم. امدم توی اتاق و برای حمام و باشگاه لباس گذاشتم. یک ساعت و بیست دقیقه ورزش کردم به امید اینکه از خستگی خوابم ببرد. دوش گرفتم، ظرف هایم را نشستم ، شام خوردم و چه و چه و چه!
حالا ساعت نه و بیست و چهار دقیقه است و هنوز بیدارم. 
تیر خلاص امروز را انجایی خوردم که تورلیدر گفت:من فکرررر کردم شما نمیاید و صندلی هاتون رو فروختم. 
من درک میکنم که سفر است و شاید حتی ده بار هم کنسل شود ولی همسفرم اصلا میلی به فهمیدن شرایط ندارد. 
تمام روز را استرس داشتم چون اگر سفرمان کنسل میشد همسفرم مرا میکشت! همین قدر بی منطق!
دلم حتی اپسیلونی نمیخواهد فردا ببینمش و پس فردا هم برویم کویر! پشت دستم را داغ اگر مسافرت های بعدی ام را با کسی شریک شویم! دست خودت را بگیر برو دنیا را بگرد فرزندم! اد
تیر خلاص امروز را انجایی خوردم که تورلیدر گفت:من فکرررر کردم شما نمیاید و صندلی هاتون رو فروختم. 
من درک میکنم که سفر است و شاید حتی ده بار هم کنسل شود ولی همسفرم اصلا میلی به فهمیدن شرایط ندارد. 
تمام روز را استرس داشتم چون اگر سفرمان کنسل میشد همسفرم مرا میکشت! همین قدر بی منطق!
دلم حتی اپسیلونی نمیخواهد فردا ببینمش و پس فردا هم برویم کویر! پشت دستم را داغ اگر مسافرت های بعدی ام را با کسی شریک شویم! دست خودت را بگیر برو دنیا را بگرد فرزندم! اد
نشستم کف پژوهشگاه و منتظرم آخرین تست امسالم رو بزارم و پرونده ی سال اول کار ارشدم رو ببندم. انگار چقدر تو ۳۶۰ روز گذشته نتایج دلچسبی داشتم، یا مثلا دروازه های علم رو به تنهایی چند وجبی جا به جا کرده باشم که میخوام پایانش رو رسما اعلام کنم... علی ای حال نشستم و منتظرم سلول ها بپزه تا آخرین جواب رو لوله کنم و بر فرق! جهانیان فرو کرده و برم خونه و بالاخره به کمپین #هموطن_در_خانه_بتمرگ بپیوندم و با پفک و زیر شلواری جلف و صد گیگ اینترنت وزیر جوان! به ا
هوالجابر
درمیان این مردم قدم میزنم .زندگی میکنند.
انگارفقط همینجا،درهمین دنیا.
من هم زندگی میکردم میان این همه که گم شده بودیم تاتورادیدم.
جابرتوهم زندگی میکردی اما،نه دراین دنیا.
کجابودی ،نمیدانم. فقط میدانم ازلحظه ای که به تماشایت نشستم دیگرنبودم.
نه گذرزمان حس میشدونه فکروخیالم سمت دیگری میرفت.
ادامه مطلب
نشستم برای 98 ام فکر میکنم چه اهدافی دارم. هیچی همون هدف های سال 97 ئه. همشون. تک تکشون. نود و هفت انگار سالی بود که یه ابرو باز کرده بودم بین زندگی و داشتم هیچ کاری نمیکردم و چقدر این هیچ کاری نکردنه خوب بود. چقدر برام لازم بود و دوستش داشتم. همین دیگه. 97 رو اسکیپ کردم. حالا تو 98 بشینم با فراغ بال و هیچ ذهن شلوغی به کارای نیمه تمامم برسم. :)
قرار بود تو خدمت کار تخصصی بکنم.
الان مدتی است که به شغل شریف ظرفشویی لایق شدم.
هر دفعه که دستکش دستم می کنم و یک خروار ظرف جلوی رویم را اسکاچی می کنم به این فکر می افتم که چه ظرفها در عمرم که نشستم و از زیرش شانه خالی کردم.
آخر به دستی ملخک ...
+
هرجا نشستم از تو می‌گفتم
هر جا نبودی غصه با من بود
من سرشناس شهرمون بودم
از بس دلم با عشق روشن بود
من سرشناس شهرمون بودم
معروف بودم با چشای تو
شعرای من مشهور بود از بس
لبریز بود از قصه‌های تو
گفتم: همون هستی که من می‌خوام
هر جوری دوس داری بگو باشم
می‌خواستم بی دلهره باشی
می‌خواستی بی آبرو باشم
بختم سیاهه بی‌نگاه تو
شعر من از تو رنگ می‌گیره
تو آبروی شعر من هستی
وقتی که میری آبروم میره
افسانه میشم تو تموم شهر
با رفتنت از عشق می‌میرم
تو آبروم
من چارلی پارکر نیستم. که اگه بودم وقتی یکی گند میزد به سرتاپام و بهم میگفت دارم تو چه منجلابی دست و پا میزنم، یه شب گریه میکردم و صبحش به خودم میومدم. نمی نشستم پاهام رو دراز کنم کیک آتشفشانی و کورن داگ بخورم و سعی کنم حواس خودم رو پرت کنم. مامانم میگه امروز حالت خوب نبود، فردا رو میخوای چه کار کنی؟
من از حقیقت فرار میکنم. چون چارلی پارکر نیستم 
دیشب دلتون نخواد برا خودم ساندویچ سفارش دادم و نشستم فیلم دیدم ...
حدود ساعت ۱۱ و نیم بود ساندویچم اومد...
حدود یک ربع بعد باز آیفونم زنگ خورد دیدم کسی جلو دوربین نیست و برداشتم دیدم کسی جوابی نمیده...
اومدم نشستم به ادامه ی فیلم که مجددا آیفون زنگ خورد ‌...
جونم براتون بگه که ۶ بار این اتفاق تا ساعت ۱ افتاد...
تو ساختمونم هیچ کس نبود ، صاحب خونه ام اینا که روستا بودن و طبقه سومیام هنوز برنگشته بودن ...
در خونه ام رو باز کردم و رفتم در اصلی ورودی رو قف
خاله ی بابا دیروز مرد
امروز خاکسپاریشه
مامانم 7ونیم صبح سر صبحونه به این بهونه یادش افتاده باز بشینه برام وصیت کنه
جلو خودش با سکوت و خنده ای که عصبیه بیشتر ردش میکنم
اونم فک می کنه من الان چقدر به شخمم ام باز ادامه میده
 
اما الان از وقتی رفتن تا الان یه بار تف انداختم تو هوا
الانم نشستم گریه میکنم :/
بعد میان میگن چه مرگته؟ چرا افسرده ای؟ چرا عصبی ای؟ 
نشستم تو کتابخونه ی دانشگاه و دارم به این روزا فکر میکنم
کاری ندارم ولی دلم نمیخواد برم خونه مریم
باور این که اشتباه کردی سخت تر از چیزیه که فکرشو میکردم
دلم میخواد برم تو چونان دراز بکشم...اما نمیشه اینجا نمیشه دلم میخواد برم تو محوطه قدم بزنم...اما از شلوغی بدم میاد
شارژم موبایلم داره تموم میشه...
کاش میشد برم یه جا کسی کاری به کارم نداشته باشه
یه سایت کاملا تحت نظر و قانونیه که خودم به شخصه ازش درامدی خوبی داشتم.
دانشجوام و به جای اتلاف وقتم نشستم و مطالعه کردم که به این موضوع رسیدم ک واقعا میشه تو خونه هم پول دراورد..
توضیحات کاملترش تو خود وبسایت هست
از وقتت استفاده کن
در ضمن لازم نیس یه ریالم خرج کنی
بزن رو لینک زیر وارد سایت شو
http://ponakbux.com/?ref=Mohsen76
گلی خوشبوی در حمام روزی - رسید از دست محبوبی به دستم- گرفتم آن گل و کردم خمیری _ خمیری نرم و نیکو چون حریری- معطر بود و خوب و دلپذیری _ به او گفتم که مشکی یا عبیری_ که از بوی دلاویز تو مستم_ بگفتا من گلی ناچیز بودم - ولیکن مدتی با گل نشستم- گل اندر زیر پا گسترده پر کرد - مرا با همنشینی مفتخر کرد- چو عمرم مدتی با گل گذر کرد- کمال همنشین در من اثر کرد- وگرنه من همان خاکم که هستم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها