نتایج جستجو برای عبارت :

پیشانی‌ات را می‌بوسم

خدا یک نقطه داردبهروز باغبان

شنیده ام به غزل حال تازه ای دادیبه شاعران غزل گو اجازه ای دادیرسیده ای تو به یارت اگر غلط نکنمتو رفته ای به دیارت اگر غلط نکنمتو رفته ای و به یادت همیشه می بارمبه روی دفتر شعرم که دوستت دارماصول فلسفه های تز اساطیریعزیز سر به هوای رجال کشمیریخدا مجال رسیدن نمی دهد ما رادوباره فرصت دیدن نمی دهد ما راهمیشه نام تو را با غرور می بوسمتو را همیشه من از راه دور می بوسماگر چه بی تو من از داغ عشق لبریزمدلم نیامد از این عا
شابد دوست: زهرا ی قسمتی از کتاب شازده کوچولو هست که میگه : بدتر از اونی که بیای و کسی متوجه نشه ، اینه که بری و کسی متوجه نشه! ... البته ما متوجه شدیم که تو رفتی...
زهرا: ......
شاید دوست: خب زهرا من ی رب دیگه جمع میکنم میرم.
زهرا: باشه.
شاید دوست: دست بده!
شاید دوست: بوسم کن!
زهرا: بوسم نمیاد!:-\ 
شاید دوست: دیگه باهات حرف نمیزنم!
زهرا :خب نزن! 
شاید دوست: زهرا؟!o__0
زهرا: فک‌‌کردی برام مهمه؟!
......
خدایا! فکر‌میکنن اینکه با من حرف بزنن یا نزنن برای من مهم ه!:-\ 
...
 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌
السلام علیک یا ابا صالح
چون مهر به نور خود، پیدایی و پنهانی 
با آن که ز من دوری نزدیک تر از جانی 
اوصاف کمالت را آیات جمالت را 
می خوانم و می بوسم انگار که قرآنی 
از صوت تو مبهوتم در حسن تو حیرانم 
تو حضرت داوودی یا یوسف کنعانی
•♡ ♡• انتظار•♡ ♡•
 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌
با سلام.بایاری خداوندکریم ولطف کریمانه عزیزان امروزبرای 35دانش آموز نیازمند ، بسته لوازم تحریرخریداری شد وبزودی بین دانش آموزان توزیع میشود .اینجانب(دیدار قلی سلحشور) دست تک تک بزرگوارانیکه دراین امرخیروخداپسندانه مارایاری کردند می بوسم وبرخودمیبالم .ف.پ.امام حسین علیه السلام وبلاگ ما:www.tkanoon.blog.ir
آرلیانو بالاخره خودش برای بلاگش لباس دوخت، ساده‌ترین لباسی که می‌تونست بدوزه و تن کنه، چیزی که همیشه دوست داشت، برا آرلیانو که حظ بصر داره، خیلی هم دوستش داره، ملتو نمیدونه.
 
* ولی واقعا سعی کردم به چشم‌های مخاطب احترام بذارم، اندازه ها، رنگ‌ها، بی‌رنگی‌ها، خلوتی‌ها + چشم‌های رمدیوس رو هم می‌بوسم. 
شاید دیگر بی مزه و لوس یا زیادی باشد اما بگذارید این را هم از لذت های بچه داشتن بنویسم که دلم می خواهد وقتی به سمت بغلم می دود و دست هایش را دورم حلقه می کند و یک بوس روی صورتم می چسباند و ریز می خندد و لپش چال می افتد، زمان کش بیاید و دنیا در همین لحظه بیافتد روی دور تکرار، هی بدود بغلم، هی بوسم کند، هی بخندد، هی من بمیرم برایش.
کسی هست که هنوز شک داشته باشد برای بچه داشتن؟ 
دختر عزیزم! مادرت با کمبودِ ترشحِ دوپامین و سروتونین در مغزش مواجه است و زندگی برایش بیش از پیش سخت شده. ساعت 9:30 شب تصمیم گرفتم که ورزش کنم. حالا کمی بهترم. مادرت با پلی‌کیستیک تخمدان هم دست و پنجه نرم می‌کند. اضطراب و افسردگی تاثیر مستقیم روی تخمدان‌های زن دارد و افتاده‌ام درون یک چرخه‌ی باطل. با تمام این‌ها مادرت به آینده امیدوار است.
 
شب به خیر فرفریِ قشنگم.
گاهی خوشحال می‌شوم از همه‌چیز. چراکه ما جوانیم و زیبا. و وقتی بنا باشد زندگی‌مان را تماشا کنند، حتی زشتی‌هامان هم لای پوستِ بی‌چروکِ شادِ جوانی‌ست. حتی زشتی‌هامان هم زیباست. مثل وقتی که من از گردنت آویزان می‌شوم و آن خال سیاه را می‌بوسم، بی‌آداب. بی‌آیین. و بی‌خیالِ هجوم چشم فاحشه‌ها چندثانیه‌ای هم لب‌هایم را نگه می‌دارم. نگه می‌دارم. نگه می‌دارم.
نگه مّی دا رم.
 گفتند دعا کنی می آید 
گفتم آنکه با دعایی بیاید به نفرینی  می رود 
 گفتمش خواستی بیایی با دعا نیا با دلت بیا ...
یا اصلا 
 بیا تمامش کنیم 
  همه چیز را که نه من سر راه تو باشم  و
    و نه تو مجبور به ماندن ...
   نگران نباش  قول  می دهم کسی جای تو را نمیگیرد ...
    اما تو فراموشم کن 
    بخند 
   تو که مقصر نبودی من این بازی را شروع کردم خودم هم تمامش می کنم  
    می دانی اصلا چیست ؟   گاهی نرسیدن زیبا ترین  پایان یک عاشقانه است  
    پس بیا به هم نرسیم ...
شاعر که شدم، 
آسمان را دوست دارم.
 زمین را عاشقم. 
ماه را می ستایم.
 برگ های درخت را می بوسم. 
عطر گل ها را نفس می کشم. 
سنگ را دلسوزم بر ماهیت سختش. 
از پروانه نشدن پیله ای دلگیر می شوم.
 از خشکیدن غنچه ی نشکفته ، می میرم. 
نامم چیست؟!
 شاعر؟! 
عاشق؟!
 دیوانه؟! 
فقط می دانم مثل شماها دانشمند نیستم. 
معروف نیستم. 
فقط یک آدم معمولیه با احساس!
 #فاطمه_جلائی_زاده 
@sorna_paradise
http://t.me/sorna_paradise
بسم الله
 
قرار گذاشته بودم که هر وقت دلم گرفت به آسمان شب نگاه کنم
سراغ ستاره ها بروم
امیدوار باشم و اینقدر دل دل نکنم
که اگر ستاره ایی در دل تاریک شب می خندد پس فردا آن قدرها هم ترسناک نیست
ولی خیلی از شب ها هوا ابری بود و نه ستاره ایی بود و نه امیدی!
 بعدها فهمیدم شاید من ستاره ها را نمی بینم ولی ستاره ها  که هنوز هستند!
شاید من امیدی نمی بینم
ولی امیدی هست
برای همین هم شعر می گویم
ستاره ها را می بوسم
و به ماه لبخند میزنم
باور کرده ام چیز هایی هس
 
باید به دهان تو رجوع کردلبخندت را بوسیدپنجره ی روحت راآنجا که خواب از سر خیالم پراندآنجا که بوسه غرق بود در ابدیت
 
بگو چندبار می توان عاشق یک لبخند شد؟می توان غنچه ای را چیدباز در حسرت دیدنش جان داد؟
 
لبخندت را می بوسمآنجا که هنوز عشق در اتفاق می افتدحالا آغشته ام کن به روحتیا با من دهانم را شریک شو.
 
"مهسا رهنما"
 
پ.ن1:
اخم هایت را که باز کنی
تازه شاعرانگی ام گل می کند...
 
"امیر ارسلان کاویانی"
 
پ.ن2:
سال بد رفت و من زنده شدمتو لبخندی زدی و من
بر آسمان این خاک
هزار بوسه می‌زنم
نفسم را از رود سپید و آسمان خزر
 و خلیج همیشگی فارس می‌گیرم
 من نگاهم از تنب کوچک و بزرگ و
 ابوموسی نور می‌گیرد
 من عشقم را
در کوه گواتر
در سرخس و خرمشهر
 به زبان مادری فریاد خواهم زد
 تفنگم در دست و سرودم بر لب
همه‌ی #ایران را می‌بوسم . . .
فرخنده و خجسته باد دهم اردیبهشت ماه، روز ملی شاخاب تا ابد پارس
عکس ثبت شده توسط ریکی آرنولد از ایستگاه فضایی بین المللی
#PersianGulf
#PersianGulfForEver
[عکس 1280×853]
Add a commentمشاهده مطلب
سلاااااااااااااااام سلاااااااااام سلااااااااام سلااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که اومدم یه خواهشی بکنم از تمام کسانی که وبلاگ منو می خونند لطفا اگه زحمتی نیست یه نظر کوچولو برا من با هر اسمی که دلتون خواست بذارید و اسم شهرتونم بنویسید حالا بعدا علتشو بهتون می گم الان خیلی فرصت ندارم باید زود برم بعدا می یام توضیح می دم می دونم براتون زحمته ولی منو به بزرگی خودتون ببخشید و این زحمتو متقبل بشید از دور روی ماه تک تکتونو می بوسم
با تیر و کمان کودکی امدر کوچه باغ های قدیمیدر انبوه درختان باران خوردهسینه ی گنجشکی را نشانه گرفته بودمکه عاشق تو شدمگنجشک به شانه ام نشستو من..شکارچی ماهری شدماز آن پس..هرگز به شکار پرنده ای نرفتمهر وقت دلتنگم آواز می خوانمپرنده می آیدپرنده می نشیندپرنده را می بویمپرنده را می بوسمپرنده را رها می کنمو چون شکار دیگری می شود..کودکی ام را می بینم..در انبوه درختان باران خوردهبا بوی کاهگل..و آواز پرنده..به خود می پیچد و گریه می کند..های آواز..چقدر ت
تو در کدام جهت پرواز می کنی
که من خطوط هوایی تو را نقطه کور دیده ام؟
آدم بینا نیازمند عصا است
وقتی نابینایی بلد راه او می شود
در این هنگام من متولد می شوم
و تو را می بوسم
عزیزم چقدر قشنگ است
غنچه ی لبانت وقتی که به جمله ی دوستت دارم مزین می شود.
سیامک عباسی :
۳۳ سالم شدخودم که باورم نمی‌شه، ولی شدالان، تو این سن، بیشتر از هر موقع دیگه‌ای خوشحالم، و هر روز دارم لذت بردن از زندگی رو تمرین می‌کنمتو زندگی هیچ چیزی ارزشمندتر از خانواده‌م‌، دوستانم، مخاطبانم و رویاهام ندارم. دست مادرمو می‌بوسم که ۳۳ سال پیش منو به این دنیا دعوت کرداز ته قلب بابت این همه خوشبختی از کائنات سپاسگزارمهمین طور از همه‌ی عزیزانی که بهم تبریک گفتن، چه حضوری، چه تلفنی، چه با پست و کامنت و استوریخوشبختیتون آ
Every  I think about you it makes my heart feel numb and slowly this pain is killing me... 
 هر بار که بهت فکر می‌کنم باعث میشه قلبم بی حس بشه و این غم داره کم کم منو میکشه :)
Don’t let your happiness depend on something you may lose
نذار خوشبختیت وابسته به چیزی باشه که ممکنه از دستش بدی
Kiss me hard before u go☻
قبل از رفتن محکم بوسم کن↟⚆
Quando ti amo non devi preoccuparti di quelli che piaccio♥️
وقتی من تورو دوست دارم
لازم نیست نگران کسایی که منو دوس دارن باشی ;)
Before you I wasn’t a lover
قبل از تو من عاشق نبودم....!
از قشنگیای زندگی براتون بگم؟⁦☺️⁩
ظهر در حالی که با خودم فکر میکردم چجوری سیرابی و شیردان رو تو معدم فرو کنم(جز برنامه‌ غذایی جدیدمه)زنگ خونه رو میزنن و با این صحنه روبرو میشم+
ی پیرزن پیرمرد همسایمونه که نگم از مهربونیشون براتون
هر دفعه میبینمش با ذوق بغل و بوسم می‌کنه میگه تو مثل دختر خودمی و خدا رو شکر که اومدی اینجا...
منم مثل مادر جونم دوستش دارم واقعااا⁦
راستش با اینک خونه ای ک  الان هستیم به شدت داغون و قدیمی‌ها و اوایل که اینجا اوم
چند روزه در بی‌قرار ترین حالت خودمم. هم‌چین منی رو به یاد ندارم. انگار زمان داره بر علیه من کار می‌کنه. مامان تمام حالت منو تو قلبش حس می‌کنه. سعی می‌کنه بی‌هوا بوسم کنه و بهم حرفای قشنگ بزنه. ولی همه‌ی اینا میزان "دلم میخواد زار بزنم" رو در من بیشتر می‌کنه...
همه ازم انتظار دارن قوی باشم...
همه حرف‌های قشنگی بهم می‌زنن...
ولی سخته... من از عهده‌ی این همه مسئولیت... این همه قوی بودن برنمیام...
فقط می‌خوام دختری باشم که با آرامش می‌شینه رو تختش،
به خانه می روم
روی مبل ولو می شوم
کنترل در دست هیچ کس نیست
کانال را عوض میکنم
صدای گوینده اخبار تاول زده است!
به آشپز خانه می روم
یک زیر دریایی اتمی از کنارم رد می شود
به من هشدار می دهد
سراسیمه بر میکردم
پسرم یک نارنجک ضامن کشیدست
خودم را به زمین پرتاب میکنم
دخترم یک مین گوجه ای ضد نفر است
از خانه فرار می کنم
پیاده رو لبالب از گلوله است
مسلسلی از روبرو می آید
شلیک می کند
چقدر پیاده رو شلوغ است
چقدر آدم های مین گذاری شده اینجا در رفت و آمدند
مردی
۱. داشتیم بوس میکردیم همدیگه رو، شاید یکم پر شور تر از قبل. دستشو کرد توی پیرهنم. استرس گرفتم و فهمید، گفت دوست نداری؟ گفتم نه و خودمو کشیدم عقب
۲. شب اولی بود که پیش هم میخوابیم، من هیچ وقت اون شب رو یادم نمیاد، خووش میگفت که لامپا روشن بود، میگفت که بوسم میکرده که یه دفعه لب گرفته. من بلد نبودم ولی خب همکاری کردم.
۳. توی پارک بودیم، دوروز بود اومده بود و نشده بود همدیگه رو خوب بوس کنیم. فکر کنم تنها بغلمون تو فرودگاه بود. یادم نمیاد دیگه. همیشه د
نام کتاب : تیدانویسنده : شهلا پناهی لادانیانتشارات : شهید کاظمیتوضیحات : تیدا حکایت مادرانه ای است از زندگی نور چشمش شهید حیدر جلیلوند ، که به زبانه مادرانه نوشته شده است این شهید علاقه ی زیادی به مادرش داشته و در خانه به نام حمید صدا زده می شده . حیدر جلیلوند دو دختر کوچک به نام های ثنا و حنانه داشته است و در شهر تهران زندگی می کرده این کتاب دارای ۱۶۲ صفحه به همراه تعدادی عکس است و مناسب گروه سنی ( د و ه ) یا همان کلاس هفتم تا دوازدهم می باشدقطعه
پیش از انتشار مطلب زیر لازم است اشاره موکد کنم که مطلب مذکور کاملا بر گرفته از وبلاگ وزینِ «http://ashkeatash.blog.ir» دست نگاشتِ جوان انقلابی «سید حمید مشتاقی نیا» می باشد. بنده کم پیش می آید مطلب از جایی کپی کنم اما اینبار مجبور شدم. مجبورِ وجدانی. وجداناً مطلبی که از ایشان خواندم و در ادامه خواهد آمد، خودش مصداق یک کار فرهنگی است ، بماند که خود مطلب هم توضیحی است هنرمندانه از «کار فرهنگی». دو رادور دست نویسنده وبلاگ یادشده را می بوسم:

ادامه مطلب
+ این همه شهر ایران رو رفتم. تو چند تاشون زندگی کردم. تو نصفشون فامیل دارم. من گشتم، پیدا نکردم. شما هم نگردید، جایی مثل داش علی تو هیچ کجای ایران پیدا نمی‌شه. می‌دونم اسمش داداش علیه، اما من از بچگی گفتم داش علی و الان دیگه عوض نمی‌شه. اونایی که نمی‌دونن، یه بستنی‌فروشیه.
+ دیشب بعد از چهار سال دوباره تو اتاق خودم خوابیدم. ولی دیگه حس اتاق من رو نداشت، چون به جای فرشم و تختم و لباسام و استیکرام، وسایل دایی‌اینا توش بودن. هیچ حسی توم برنینگیخت
به نظر حقیر بهترین کتاب برای مطالعه آن کتابی‌است که توسط نویسنده یا ویراستار یا ناشر به فصل‌ها یا بخش‌های حدودا ده صفحه‌ای تقسیم‌بندی شده باشد. اینگونه کتابی را می‌شود کنار تخت گذاشت تا در سگی‌ترین و له‌ترین روزان و شبان زندگی هم بشود اقلا یک فصلش را خواند و بعد سرت را بگذاری و بگیری بخوابی یا بروی سراغ بدبختی‌های دیگرت و دلخوش باشی که آهسته و پیوسته داری کتابی را تمام می‌کنی و دو زار سواد و شعور دستت را می‌گیرد در بلند مدت. وگرنه کتاب
چشمانت سادات من بود و بوسه ات تبرکی برای برکت لبهایم
این عید قرارمان باشد یادآوری نرسیدن‌ها...
 
فصلی که با رسیدنش انگار می رسند
دستان من به دامن "سادات" چشم تان
 
راستش تو برایم بسان خورشیدی بودی با  و من زمینی با 92،935،700 مایل فاصله!
 
اوضاع رو براه تر از این‌ها نمی شود
ما و شما و خواب و خیالات چشمتان!
 
پ.ن۱:
از روزِ عزا گرفته تا عید سعیـد
از حوزه ی قم بگیر تا کاخِ سفیـد
 
هر گوشه و هر زمان تو را می بوسم
تا کور شود هر آنکه نتواند دید!
 
پ.ن۲:
شعر و پس
علی:خانومت و دختر کوچولوت چطورن؟
دانیال: خوبن. اتفاقا معصومه و پارمیدا هم خیلی دوست دارن تو رو ببینن.
علی:آره منم همینطور. آخ که اگه من اون پارمیدای خوشگل و نازتو ببینم، می نشونمش توی بغلم و یه دل سیر ماچش می کنم و حسابی اون چشمای قشنگشو می بوسم.
وای که چه موهای لختی داره پارمیدا.
آدم دوست داره دستشو بکنه لای موهاش. با اینکه فقط
عکسشو دیدما، ولی عاشقش شدم. وای که این پارمیدا
چقدر ناز و خوردنیه! باور کن ببینمش اصن نمی ذارم
از توی بغلم تکون ...
دانیا
دیر وقت بود که از حمام اومدم بیرون
دیدم چراغا خاموشه و مامان و بابا خوابن
تو دلم خوشحال شدم که مامان خوابه
مگرنه باز شروع میکرد به گفتن : زود باش موهاتو خشک کن و روسری بزن سرما نخوری و بیا این ژاکت رو بپوش و ....
از پله ها آروم رفتم بالا و اومدم توی اتاقم
بعدشم انگار که قرص خواب خورده باشم، سریع خوابم برد
چند ساعت بعد حس کردم ینفر اومد توی اتاق
رفت بخاری رو زیاد کرد
و اومد پتو رو بکشه روم
که گفتم: مامان تویی؟
گفت: اره، موهاتو خوب خشک کردی سرما نخور
بسم الله
کمی بیش از دو سال گذشته است: انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ را خوب یادمان است...
آن ایام به یکی از دوستان گفتم به نظرم روحانی رأی نمی‌آورد. گفتم گمانم حساب و کتاب‌های مخفی عالم و شیوه‌ی خداوند این نباشد که او مجدد رأی بیاورد. اما آشکار است که اشتباه کرده بودم...
حالا دو سال گذشت و روزگار چیزهای عجیبی بر‌ ما نمایاند. مردم را می‌ترساندند که اگر رئیسی یا قالی‌باف رأی آورند دلار تا سال آینده ۵۰۰۰ تومان را رد می‌کند؛ حالا خوشحالیم که دلار به ۲
دیشب خواب دیدم که رفتیم خونه آقاجونمبابام از کربلا برگشته بود. ما هم داشتیم راه میوفتادیم برگردیم مشهد عموم برای بابام بنر زده بود توی کوچه و میپرسید حالا میخواین برین اینارو بکنم؟آقاجونمو واضح و خوب دیدم ولی بابامو ندیدم درست.آقاجونم سالم و سرحال بود ولی انگار میدونستم دفعه دیگه نمیبینمش برای همین موقع رفتن داشتم با اشک نگاهش میکردم یهو اونم اشکاش ریخت و گفت منم اینجایم، منم گفتم منم اینجایم.اونم گریه کرد و برگشت توی خونه.
پ.ن: من بچه که
بسم الله
خیلی زود و سخت باور رخ داد. حال مادر خوب بود؛ خوبِ خوب. به نسبت حدود پانزده سالی که از شروع بیماری مادر می گذرد، حالشان در چند ماه اخیر بسیار خوب بود. سر حال و سر زنده و پر کار. تابستان گذشته ـ یادش به خیر ـ چه قدر با مادر شوخی کردم و خندیدیم که مادرِ من! مگر چه قدر رب گوجه می خواهیم که مدام می روید سه چهار کیلو گوجه می خرید و رب می پزید؟!
مادر است و مادری دیگر... و مگر می شود نمی از دریای او را هم گفت؟
خیلی زود رخ داد... مادر چند روزی سر درد می گ
پیام یک دوست

یکی از خوانندگان فرهیخه‌مان دربارهٔ نهج‌البلاغه‌مان فرموده‌اند: ✉️ سلام و عرض ادب. مهدی بختیاری هستم.حاج‌آقا، اگر شما همان مترجم نهج‌البلاغه هستید، من دست شما را می‌بوسم. نثر و سبک فاخر شما در ترجمهٔ کلام امیر، مرا شیفته‌ٔ این کتاب کرده است. خداوند والدین شما را قرین رحمت کند. تحصیلات من زبان و ادبیات فارسی است و به‌خوبی ارزش سبک فاخر شما را می‌فهمم. برایتان همیشه دعا می‌کنم که ما را با کلام امیر صلح دادید.اگر به همین سب
مهر



«امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار، و جنگ پابرهنه‏‌ها و مرفهین بى ‏درد شروع شده است. و من دست و بازوى همه عزیزانى که در سراسر جهان کوله بار مبارزه را بر دوش گرفته‏‌اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلاى عزت مسلمین را نموده‏‌اند مى‏‌بوسم.» 
(منشور استقامت: پیام به مناسبت کشتار مکه و قبول قطعنامه ۵۹۸، ۲۹ تیر ۱۳۶۷)
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">












با اینکه چشمانش آبی نیست اما گاهی آسمان را در چشمانش می بینم
خون در قلبش سرخ است اما قلبش م
دکارت گفت "من فکر می کنم پس هستم"اما زنان فکر می کنند و به این نتیجه می رسند که نیستند.
صبح زود به حمام رفتم پیش از آنکه بیدار شود. بیرون که آمدم کنار پنجره ایستاده بود و دست های اش را دور لیوان قهوه اش گره زده بود .نگاهش‌کردم‌و گفتم صبح‌بخیر گیتیزیرلب چیزی گفت‌که‌متوجه اش‌نشدمپرسیدم پیراهن آبی را بپوشم یا که سفید را؟پاسخی نداشت. حرف های دیشب او را آزرده بود.این بار پرسیدم این کراوات راه راه بهتر است یا ساده. گفت نمی دانم. به سمت آینه رفتم و
خدایا خوبی ها را به دست ما به مردم برسان
 
مادربزرگ ها هم عالمی دارند برای خودشان.
دستت را می گیرند و می گذارند وسط قصه هایشان.
عینک مادر بزرگ را برمی دارم!ها می کنم! با گوشه لباسم شفاف شفاف می شود.
گونه ی آویزان و سرخش را می بوسم و عینک را قاب چشمانش می کنم.
ـ مادر جون.
ـ جان دلم.
ـ این همه سال شما قصه ها رو به ما رسوندی حالا من می خوام قصه برسونم به شما.
می خندد از همان خنده های دوست داشتنی که صدایش را فقط خودش می شنود.
ـ راستش خیلی فکر کردم، دیدم شما
صدای زنگ آیفون و خبر از اومدنش،نفهمیدم چطور خودمُ به در رسوندم ،صداش میاد با گیتار کوچیک تو دستش،بغلش میکنم همش هشت روز ندیدمش اما واسم یه عمرِ. دستش دور گردنم حلقه میکنه صورتم میبوسه،منم می بوسمش به تلافی تموم چند روزی که ندیدمش.
دونه دونه خریداش نشون میده، با ذوق راجع هر کدومش توضیح میده.بعد بهم میگه چشمات ببند، چشمام بستم ،بهم گفت دستت باز کن ،منم دستم باز میکنم ،یه عالمه صدف که تومشت کوچیکش جا داده میزاره تو دستم ، با هیجان خاصی میگه: خا
هوالجمیل
غلام همت آن نازنینم - که کار خیر بی روی و ریا کرد
خدمات بی شائبه و بی چشمداشت و بدون کمک دولت در مشکلات و بحرانهای زیر:
سیل پلدختر
سیل شیراز
سیل خوزستان
سیل چابهار
مبارزه با کرونا در طول دوران قرنطینه در اسفند 98 و بهار 99 و تولید ماسک و ضدعفونی کردن معابر و ماشینها
کمکهای قابل توجه به مستمندان
کمک به تهیه جهیزیه زوجهای جوان
و راه اندازی موکب خدام الحسین در چندین اربعین در کاظمین و سامرا و جاده کربلا نجف
و.... و..... و...... و......
آنکس که باید ب
هوالجمیل
غلام همت آن نازنینم - که کار خیر بی روی و ریا کرد
خدمات بی شائبه و بی چشمداشت و بدون کمک دولت در مشکلات و بحرانهای زیر:
سیل پلدختر
سیل شیراز
سیل خوزستان
سیل چابهار
مبارزه با کرونا در طول دوران قرنطینه در اسفند 98 و بهار 99 و تولید ماسک و ضدعفونی کردن معابر و ماشینها
کمکهای قابل توجه به مستمندان
کمک به تهیه جهیزیه زوجهای جوان
و راه اندازی موکب خدام الحسین در چندین اربعین در کاظمین و سامرا و جاده کربلا نجف
و.... و..... و...... و......
آنکس که باید ب
+به وقت یکشنبه ۱۳ مرداد ماه
خودشُ مشتاق نشون داد که دوست داره کارگاه بیاد، همین اشتیاق باعث شد اختصاصی دعوتش کنم.
 جز تنها افرادی بود که از زمان کارگاه بهش گفتم ،یه جوری ۱۰۰ درصد مطمئن بودم که میاد اما ته دلم یه درصد منفی بافی میکرد که نمیاد ،اینبار هم همون ۱ درصد درست بود و نیومد...
سعی کردم از بودن در کارگاه لذت ببرم و خودمُ ناراحت نکنم، چون ناراحتی من هیچی عوض نمیکرد جز اینکه هیچی از مباحث  متوجه نمیشدم  .
جالب بود،  حتی خواهری هم متعجب بود
این روزها معلمین به شدت سرشان گرم تدریس های مجازی است و حتی بیشتر از زمانی که در مدرسه حضور داشتند درگیر تهیه محتوای آموزشی و برگزاری کلاسهای آنلاین دو ساعته برای هر کلاس و رسیدگی به ایرادات و اشکالات درسی دانش آموزان می باشند. در طول هفته هم با پیامهای دانش آموزان وقت و بی وقت هم مدارا میکنند و جوابگو هستند. شاد (شبکه آموزش دانش آموزان) که آمد حال برای پر کردن جیب یک عده یا برای پز دادن وزیر یا هر چیز دیگر قطعا تا این زمان ناموفق بوده است. عدم
با خانومم و دختر 19 ماه ام رفتیم کلینیک که جواب سونوگرافی ماه 8 رو به دکتر زنان نشون بده . من و دخترم ضحا روی صندلی های انتظار نشستیم که مامانش رو میبینه از پشت شیشه ها . چند بار پشت سر هم میگه: مامان ، مامان ، مامان بعدش که مامانش نگاش میکنه و میخنده با صدای بلند و رسا میگه : دووووووست دارم . دخترم یک سال و نیمه ی من خیلی خوش اخلاق و مهربونه .
خانم هایی که اطراف خانمم بودن بهش گفته بودن : داره میگه دوست دارم؟؟؟ بچه اینقدری؟  همینه دلت خواسته بازم بچ
در این قسمت از سایت روزانه، می توانید عکس نوشته های زیبای احساسی انتظار کشیدن و درد تنهایی را همراه با متن های احساسی انتظار و تنهایی مشاهده نمایید.
عکس پروفایل انتظار
عکس نوشته پروفایل انتظار
گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیالپس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال؟پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم؟که من از آتش اندوه خودم شعله ورم؟ماه یک پنجره وا شد به خیالم که توییهمه جا شور به پا شد به خیالم که تویی…
عکس پروفایل انتظار
من آن گلبرگ مغرورم نمی
گفته بود هفت صبح بیدارم می کنه، منم دیگه آماده بودم صدام کرد سریع پاشم پیشگیری کنم از بلایا:))
ولی با نوازش موهام بیدار شدم،وقتی فهمیدم کنارم دراز کشیده، یعنی چنان جهشی کردم که ازش دَر برم از اونور تخت افتادم پایین -_- 
گفت 
-یوااااش چرا اینجوری می‌کنی؟
سرم درد گرفته بود یه کم، گفتم:
+ شما چرا اینجوری میکنید خب ترسیدم.
-نترس بابا بیا بخواب کاریت ندارم...
+خب بیدار شدم دیگه کجا بیام؟
- آفرین بیا بیا بخواب خوابت‌ میپره ها
اصلا خیلی مشکوک بودم‌ می ت
امروز27 فروردین1399تا امروز دو ماه تمام هست که ما از خونه بیرون نرفتیم فقط دو بار رفتیم در مغازه سر کوچه،تو هم اوایل بهونه دد میگرفتی اما دیگه یادت رفته،گاهی غصه میخورم،بیشتر وقتام بیخیال و شادم،یه خوبی هست اونم اینکه تو عادت کردی به گوش کردن آهنگ های فوق العاده شاده دهه60 مخصوصا آهنگ معین برای دیدن تو بی قرارم،روزای اول که میگفتی فقط این رو بزاریم رو تکرار و خودتم باهاش میرقصیدی،و من و بابا رو هم وادار به رقص میکردی و همین باعث شادی بیشتر میش
شیرهای خونه ما اکثر اوقات خرابه . جنس مغزی ها خوب نیست یا چکه میکنه یا گرفته هی باید تعمیرش کرد
شیر ظرفشویی توی اشپزخانه را تازه تعمیر کردیم دو روزه.
اینجوره ک وقتی باز میکنیم اب ازش میاد چند ثانیه بعد دیگه یهو قطع میشه
........... و ادامه داستان
امروز.. درواقع دیروز صبح زود وقتی خواستی نماز صبح بخونی شیر رو باز کردی برای شستن دستت  اب اومد دستت در همون چند ثانیه شستی  اب قطع شد. بلند و با خنده گفتی : شیرمون هوشمند شده حتی بهتر از لمسی ها یا سنسوری ه
در این نوشته قصد دارم فهرستی از جوک‌های لوس و بی‌مزه رو جمع‌آوری کنم تا هر وقت دورهم جمع شدین این لینک و باز کنین و بخونین و بخندین :)
اگه شما هم جوک بی‌مزه و لوسی سراغ دارین تو قسمت دیدگاه‌ها مطرح کنین که در قسمت بعدی اضافه کنم.
یارو دنبال قوری می‌گشت.. اینور رو نگاه کرد نبود، اونور رو نگاه کرد بود.
یارو دستشویی داشته نمی‌دونسته چیکار کنه، می‌ره داروخانه می‌گه: گوجه دارین؟ می‌گن: نه! می‌کشه پایین و می‌گه: ریدم تو داروخونه‌ای که گوجه ندا
دانلود آهنگ عماد طالب زاده خیال تو { کیفیت خوب و عالی }
موزیک جدید برای طرفداران با صدای عماد طالب زاده با آهنگی بنام خیال تو از جاز موزیک
Exclusive Song: Emad Talebzadeh | Khiale To With Text And Direct Links In jazzmusic.blog.ir
متن آهنگ عماد طالب زاده خیال تو
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
بهت بدجوری وابسته ام که اینجوری بهم ریختمهمه حرفامو تا امروز نگفتم تو دلم ریختم ♫♪♭تو پیشم نیستی و هرشب دارم از غصه می پوسم ♫♪♭دلم میگیره وقت خواب که چشماتو نمی بوسم ♫♪♭
 دانلود آهنگ عماد طالب زا
اول یک جمله بگویمراستشگاهی از شدت علاقه به زندگیحتی سنگها را هم می‌بوسمکلمه‌ها راکتاب‌ها راآدم‌ها را دارم دیوانه می‌شوم از حلولاز میل حلول در هر چه هست در هر چه نیستدر هر چه که هر چهچهو هی فکر می‌کنممخصوصا به تو فکر می‌کنمآنقدر فکر می‌کنمکه یادم می‌رود به چه فکر می‌کنمبه تو فکر می‌کنممثل مومنی که به ایمانِ باد و به تکلیف بیدبه تو فکر می‌کنممثل مسافر به راهمثل علف به ابرمثل شکوفه به صبح و مثل واژه به شعربه تو فکر می‌کنممثل خسته به خ
از زمان حال ساده (I go, He goes, etc.) برای صحبت کردن
درباره ی حقایق، چیزهایی که همیشه صحت دارند، یا برای عادات و روتین ها
استفاده کنید.
 
برای مثال:
In England it often snows in winter. (a fact) در انگلستان معمولاً در زمستان برف می بارد. (یک حقیقت) I live in London (true – I don't change my house every day)من در لندن زندگی می کنم. (من هرروز محل زندگی ام را عوض نمی کنم.) John eats eggs for breakfast (routine or habit) جان برای صبحانه تخم مرغ می خورد. (روتین یا عادت)
چطور در انگلیسی فعل حال ساده بسازیم؟
برای ضمایر I, You, We
آموزگار ضد ستم
 
۷۲۶۲
به قلم دامنه. به نام خدا. عطشی دارند که فقط با نوشیدن جرعه‌جرعه‌های عشق حسینی سیراب می‌شوند. داغی از کُشته‌شدن حسین به دست دشنه‌ی دسیسه‌چینان، در دل مالامالِ اندوه‌ها و اندوخته‌ها دارند که هرگز سرد و بَرد نمی‌شود. تشنه‌اند؛ تشنه‌ی حسین. اینان، آموزگارشان حسین است که با عرفان و نیایش و نماز و ایستادن، با سرانی به نبرد برآمد که از سر بیم و آز مسلمان شده بودند. هنوز نیز درد اینان، دیدنِ استیلای مداوم اهلِ بیم و آز بر
کتاب «یک روز دیگر»، روایتی ساده و دلنشین از پسری است که با روح مادرش ملاقات می‌کند. دیشب خواندن این کتاب را تمام کردم. کتاب احساسات آدم را نسبت به پدر و مادر و رفتارهای خودش برمی‌انگیزد. برای من، مطالعه کتاب چیز هیجان‌انگیزی نداشت و درواقع هیجان‌انگیز بودنش در ساده بودن روایت و پیش پا افتاده بودن موضوعش بود: بی‌توجهی‌های ما به پدر و مادر و مهر فراوان آن‌ها به ما. 
من همیشه با این سؤال درگیر بوده‌ام که وظیفه واقعی‌ام نسبت به پدر و مادرم چ
ماکان جان سلام،این آخرین مکالمه‌ی من و شماست. امیدوارم که حالت خوب باشه و اون بالا که هستی به ما فانیا فکر نکنی و زندگی جاودانه‌ات رو با خوشی بگذرونی. امیدوارم اونجایی که هستی باب میلت باشه عزیزم. نمی‌دونم زمان اون بالا چجوری میگذره ولی امیدوارم آینده‌ی خوبی داشته باشی. قرار نبود انقدر زود بری پیش برادرت‌.از حال من اگر بپرسی باید بگم خوبم. هر از چند گاهی به آسمون نگاه میکنم و تصور میکنم شما نشستی یه گوشه‌ی عرش کبریایی و میبینی چقدر غم دار
"استاد گرامی:
بی هیچ دلیلی"به یادتان هستم" تا نقض کنم قانونی را که علت می طلبد.
ارادتمند شما
 ق.ک.گ"
اینو یکی از دانشجوهای چند ترم پیش برام فرستاده!! واقعا دمش گرم که تو این گرونی بنزین و روز جمعه به فکر منه!:) بازم لازمه تاکید کنم که ایشون آقا هستند؟:)
راستی گفتم بنزین، دیشب ساعتِ نیم ساعت گریز کرده از ساعت صفر یعنی دوازده و نیم شب، با اسب سفیدم رفتیم بنزین بزنم، نازلو که برداشتم متصدی پمپ بنزین گفت: سورپرایزززززز؟ گفتم از چه صحبت میکنی مارکو!!
گف
هیچی مثل ورزش حال من را خوب نمی کنه ..........................چی بگ ی حرف هایی اعتراف اشون خیلی سخته ولی حس آدمدارم به مستقل شدن فکر میکنمخدا را به خاطر همه ی نعمت هاش و مخصوصا سلامتی شکر می کنم خانواده ام را دوست دارم و دوست دارم کمک اشون کنم ولی نزدیک دوسال خوابگاه بودم با وجود اینکه اونجا هم خیلی عالی نبود ولی بیشتر حس مستقل بودن را داشتم وبه کارهام میرسیدم این مدت هر روز خونه تکونی هر روز خونه بهم ریخته شاید هفته ای یکی دوبار دست مامانم را می بوسم و هر
دخترم تو مثل مادرت نباش. کاری نکن که وقتی یکی از شب‌های ١٩سالگیت داشتی آهنگ عربی گوش می‌دادی، احساس پوچی محض کنی و فکر کنی از زندگی تماما عقبی. من این رو برات به تفصیل توضیح می‌دم.
اما نور من، بدون که مادرت یه روز از صبح تا شب تمام انرژی‌ش رو روی این گذاشته‌بود که به این فکر کنه که دوست‌داره دقیقا چندتا از زبان‌های دنیا رو بلد باشه یا چندتا عبارت خودش به دنیا اضافه کنه؟
خب جانم، بیا قبول کنیم همه زبان‌ها پتانسیل همه‌چیز رو ندارن. بهتره که
دخترم تو مثل مادرت نباش. کاری نکن که وقتی یکی از شب‌های ١٩سالگیت داشتی آهنگ عربی گوش می‌دادی، احساس پوچی محض کنی و فکر کنی از زندگی تماما عقبی. من این رو برات به تفصیل توضیح می‌دم.
اما نور من، بدون که مادرت یه روز از صبح تا شب تمام انرژی‌ش رو روی این گذاشته‌بود که به این فکر کنه که دوست‌داره دقیقا چندتا از زبان‌های دنیا رو بلد باشه یا چندتا عبارت، خودش به دنیا اضافه کنه؟
خب جانم، بیا قبول کنیم همه زبان‌ها پتانسیل همه‌چیز رو ندارن. بهتره ک
امروز بالاخره امتحانای احمد کمی سبک تر شده بود بهش گفتم بعد از مدرسه تا شب بره استراحت شبو بیاد خونه ما تا منم کمی به امور عقب افتاده این یه هفته برسم...
خلاصه تصمیم گرفتم شام پای سیب زمینی درست کنم که البته حسابی محمد و احمد استقبال کردن و واقعا هم خوشمزه شده بود.
رفتم حمام و یه اصلاح کامل و اساسی کردم خونه حسابی مرتب بود ولی محمد کمی بیشتر از کمی دیر کرد ساعت ۷ و نیم رسید خونه... و تا حد زیادی برنامه هام به هم خورد چون وقت زیادی برای بازیگوشی ندا
عشق را ساحت‌هاست!

اما برترین، همان عشق حقیقی است!

چیزی عجیب! سخت عجیب !

چیزی که توصیفش تنها به دیوار کوبیدن سری است که سودای عاشقی دارد!

چیزی که اگر نباشد، چنان بر نبودش می‌گریند که توگویی عالم به سرانجام رسیده است و اگر باشد، چنان آرامشی تو را و تمامیت تو را فرا می‌گیرد که انگار جهان سال‌هاست که به پایان رسیده است و تو فارغ‌بال از تمام اوهام و ایهام و ابهام، کنون، در کنج گرم چوب‌کلبه‌ای در دل جنگل کز کرده‌ای و موسیقی نیم‌نواخت آتشی در
از مامان خواهش کرده بودم که این چند ماه باهام راه بیاد تا بگذرن این روزها.
که مثلا مراقب باشه نوه هاش یهو سرشون رو نندازن بیان تو اتاق وسط تست زدن من
یا سر و صدای اضافه نباشه
یا کمتر دنبال مرغ و جوجه ها بدوئه و قدقد و جیک جیک شون در بیاد
به هر حال نمیخوام چشم سفید باشم و نمی خوام منکر این باشم که این روزها تو خونه وظیفه ی خاصی نداشتم و مامان همه رو زحمت کشیده انجام داده. و بیشتر از همه ی افراد، مامان بوده که حامی درس خوندن من بوده؛
اما
توی همین مدت
السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان عجل‌الله فرجک
 
سلام و وقت بخیر! اولین جمعه از ماه مبارک رمضانه. نمی‌دونم تا امروز و این ساعت -با توجه به شرایط خاص حاکم بر کشورمون به خاطر ویروس کرونا- رو چطوری سپری کردین؛ بیشتر مساجد و هیئات و اماکن زیارتی تعطیله و مثل سال‌های قبل توفیق شرکت در مجالس ذکر و وعظ برای بیشرمون وجود نداره، مگه از طریق دنیای مجازی بتونیم از خیری که بعضی‌ها انجام می‌دن و جلسات تک‌نفره و چندنفره‌شون رو به صورت صوتی ی
"استاد گرامی:
بی هیچ دلیلی"به یادتان هستم" تا نقض کنم قانونی را که علت می طلبد.
ارادتمند شما
 ق.ک.گ"
اینو یکی از دانشجوهای چند ترم پیش برام فرستاده!! دیگه خیالم راحته که این فکر که احتمالا داره این دانشجو دختر باشه دیگه آزارتون نده و جملگی مطمئنید که ایشون پسره!!  بله همینطوره...ایشون مذکر هستن و جای هیچ نگرانی نیست:)
واقعا دمش گرم که تو این گرونی بنزین و روز جمعه به فکر منه!:)
راستی گفتم بنزین دیشب ساعتِ نیم ساعت گریز کرده از ساعت صفر یعنی دوازده و
+بابا میشه گوشیمو بدید؟
- :/
+خواهش می کنم.امروز مامان زنگ زده بودن،متوجه نشدم .خواهش می کنم.
-خب
+ خب نداره که دیگه. خب بدید گوشی پیشم باشه زنگ خورد بفهمم دیگه.
-قبلا چجوری می‌فهمیدی؟
+ بگید نه خلاص دیگه،این سوالا چیه دیگه؟ نمی خواهم اصلا.
- آخرش نمی خوای درست درخواست کردنو یاد بگیری نه؟ -_-
+ ازتون خواهش کردم، اونم نه یه بار دوبار، دیگه درستش چجوریه؟
-گفتم خب که بیشتر توضیح بدی بفهمم مشکل دقیقا چیه، فرقش با وقتای دیگه چیه...داشتیم حرف می زدیم به یه ت
امروز خیلی دلم میخواد بنویسم. توی روزگاری که هیچ کس توی وبلاگ نمی نویسه، این عطش من برای نوشتن توی وبلاگ، برای خودمم عجیبه. بیشترم وقتایی می نویسم که دلگیرم. که کسی یا چیزی دلمو شکسته و می خوام با خودم دوست باشم. خودمو آروم کنم. به خودم عشق بدم. 
من زندگیمو دوس دارم. خونمو دوس دارم. وسایلی که برای ساختن این زندگی خریدم، تک تک شونو دوست دارم. واسه ی این زندگی، حاضر شدم از شهر و دیارم بگذرم. از دیدن هر روزه ی پدر و مادرم، از خوردن نون داغ، از گشت زدن
مکالمه ی اینجانب(اینترن اطفالی که فردا مورنینگ داره) با مجتبی اینترن طب اورژانس!
_سلاااام بر آقای دکتر خوشتیپ گرل کیلر!
+بگو?(به حالتی به تخمم وار)!
_میگم چیزه...خوبی?
+کاری داری بگو،میشنوم...
_مجتبی جون مادرت تا صبح برا اطفال ویزیت نذارین ما مورنینگ داریم...
+اوه،گرون تموم میشه...
_تو جون بخواه عزیزم...بعد اتمام کشیکت قرار دم بوفه:D
+حالا تا فکرامو بکنم...
_مجتبی لوس نشو خداوکیلی نذارینا...
+دیگه داری وقتمو میگیری خانم دکتر...
:////
*تو بیمارستان اصولا خر ا
+به وقت یکشنبه ۱۳ مرداد ماه
خودشُ مشتاق نشون داد که دوست داره کارگاه بیاد، همین اشتیاق باعث شد اختصاصی دعوتش کنم.
 جز تنها افرادی بود که از زمان کارگاه بهش گفتم ،یه جوری ۱۰۰ درصد مطمئن بودم که میاد اما ته دلم یه درصد منفی بافی میکرد که نمیاد ،اینبار هم همون ۱ درصد درست بود و نیومد...
سعی کردم از بودن در کارگاه لذت ببرم و خودمُ ناراحت نکنم، چون ناراحتی من هیچی عوض نمیکرد جز اینکه هیچی از مباحث  متوجه نمیشدم  .
جالب بود،  حتی خواهری هم متعجب بود
چه روزهای عجیبی است این روزها... .
البته حس روزهای خانه نشین بودن برای من عجیب نبوده است هیچگاه.
سالهاست که خانه نشین هستم.
از دوماه قبل از بدنیا آمدن حسین.
این خانه نشینی خود خواسته بوده اما شیرینی ها و غم های آن همیشه بهم آمیخته است.
اینکه در خانه هستی و میبینی باید باشی که این سالهای تکرار ناشدنی، کمی درست تر بگذرد و از طرفی هم قطارانت را میبینی که در اجتماعند و رو به رشد.
و هزاران بار شکر، خداوندی را که برای این سالهای من چنین مقدر کرده است.
دا
خانه را تکاندم . وسط مشغله ها و مریض احوالی ها و مدارا با افسردگی مزمن ، به تدریج تکاندمش از غبار و چربی و  بی سر و سامانی اشیا و لباس ها از اوایل اسفند تا اکنون . مانده اتاق خودم . الان اینجا هستم ، وسط کوهی از کتاب و لباس و خرده ریزها . رفتم بالای چهارپایه ای از خودم  لرزان تر و حواسم به شکسته گی کهنه ی قوزک پایم بود با گردنی دردناک و دلی گرفته پرده ی پر از حزن و خاک پنجره را  را به سختی باز کردم و انداختمش توی ماشین لباس شویی .هنوز  رد انگشت هایم ا
نشستم پشت میز ومحو خوندن کتابم که دیدم اومده بالای سرم وایساده اونم با لبای آویزون بهم نگاه میکنه آخ که نگاش وچشاش چه معصومانست
با اون چشماش انگار با یه حالتی کودکانه چیزی از من میخواست انگشتای دستش رو در هم قفل کرده بود موهاشو با یا حالتی خوشگل به صورت کج
حالت داده بود چه محشر شده بود حالت موهاش به صورتش یه حالت بچه گانه داده بود و دوست داشتنی .چشماش حالت یه دختر بچه ی کوچولو
که با التماس چیزی رو میخواد بود . گفتم جون دلم عزیزم چی شده چیزی میخ
شد دو ماه. شصت روز است که از قالب قبلی بیرون زده‌ام. شصت روز است که قالب جدیدی بر تن زندگی‌ام کرده‌ام. در واقع زندگی‌مان را توی قالب جدید چپانده‌ام. با لغات بازی می‌کنم. می‌خواهم بگویم تولد ابی بوده است و من اینجا بوده‌ام. رفته بوده‌ام. نوبت فیزیوتراپی مامان بوده است و من رفته بوده‌ام. اول مهر غزل بوده و و من رفته بوده‌ام. مامان و بابا رفتند سفر. برگشتند و من رفته بوده‌ام. تولد مریم شد و من رفته بوده‌ام. انیمشین جدید دوبله شد و من رفته بود
خانه را تکاندم . وسط مشغله ها و مریض احوالی ها و مدارا با افسردگی مزمن ، به تدریج تکاندمش از غبار و چربی و  بی سر و سامانی اشیا و لباس ها از اوایل اسفند تا اکنون . مانده اتاق خودم . الان اینجا هستم ، وسط کوهی از کتاب و لباس و خرده ریزها . رفتم بالای چهارپایه ای از خودم  لرزان تر و حواسم به شکسته گی کهنه ی قوزک پایم بود با گردنی دردناک و دلی گرفته پرده ی پر از حزن و خاک پنجره را  را به سختی باز کردم و انداختمش توی ماشین لباس شویی .هنوز  رد انگشت هایم ا
مِهران مُـنتظر تفتی
(رتبه 9 گروه ریاضی-فیزیک/کنکور سال 1398)
فارغ التحصیل مرکز استعدادهای درخشان شهید صدوقی یزد
دانشجوی مهندسی برق-دانشگاه صنعتیِ شریف
****
در هیچ کلاس کنکوری شرکت نکردم/ کنکور امسال آسان بود!!!
مهران منتظر در گفتگو با خبرنگار حوزه آموزشی و پژوهشی گروه دانشگاه خبرگزاری آنا، با اشاره به مطالعه فراوان خود برای آزمون سراسری سال98، گفت: روزهایی که به مدرسه می‌رفتم، پس از از تعطیل شدن از مدرسه حدود 6 ساعت درس می‌خواندم اما روزهای تعط
حدود ساعت ۲۳ از خونه راه افتادم که کشیک سپیده رو توی اورژانس تحویل بگیرم تا بتونه نصف شب بره فرودگاه امام دنبال داداشِ از فرنگ برگشته ش. و مواجه شدم با اوضاع داغونی که من و سپیده دو تایی با همدیگه هم از پسش برنمیومدیم. سپیده کاملا هول کرده بود و نگران از اینکه تو این وضعیت آیا می تونه به من اعتماد کنه و کشیکشو بسپاره بهم یا نه. و من تازه از راه رسیده دارم نگاه می کنم یکی یکی به تخت ها، می رم سراغ پرونده ها و نت های سپیده رو می خونم ؛ در حالی که سپی
دیشب ازش عذرخواهی کردم، عذرخواهی کردم که بد حرف زدم و از کوره در رفتم.
بغلم کرد بوسم کرد گفت: یه سر بزنیم از نزدیک ببینی که ضرری نداره، باور کن به خاطر خودت میگم، میخوام آرامش داشته باشی.
می دونستم ،همیشه همینجوریه، عذرخواهی براش مساویه با تسلیم شدن: (
ولی گفتم بابا تو رو خدا...منکه فقط یه سال دیگه بیشتر این مدرسه نیستم، بلاخره سال دیگه باید عوض کنم مدرسه مو، نذارید دو سال پشت هم بشه، خیلی سخته خواهش می کنم.
باز شروع کرد همون حرفارو زدن، درباره
تا امروز باید می‌گفتم خجالت بکش، هشت سالته اما مثل بچه‌های دو ساله هرچی می‌شه گریه می‌کنی!
اما از فردا می‌تونم بگم خجالت بکش، نه سالته اما مثل بچه‌های دو ساله هرچی می‌شه گریه می‌کنی!
لطفا اون کاپ خبیث‌ترین خواهر سال رو دست‌به‌دست کنید برسه دست من. 
امروز تولد گرفتیم براش. کیک که نمی‌شد بخریم، من یه چیز پکیده‌ای پختم. 
مدت‌ها بود دلش یه گیتار اسباب‌بازی می‌خواست، اونم دادیم بهش برای کادو. داشت بال درمیاورد از خوشحالی. 
یه وقتایی دلم
 

به دور از هرچه  شوخی

یا بهانه

به دور از هر شعار

بی کرانه

به دور از هرچه گفتم

یا آن چه گفتی

به دور از بیت های

 هر ترانه

زلال و گرم می بوسم

چشمهایت را

ز بطن یاس می بویم

غزل های لبانت را

و می چینم از آغوشت

ستاره درشبان

بی نشانه

پراز احساس می گویم

که دوستت دارم و

می مانم کنارت

ابد را خانه  تا خانه

و می پیمایم به همراهت

سرت بر شانه ام شانه

تو ای همراه من

همراز دردانه

تو ای معشوقه ام

ای عاقل همواره  دیوانه

ازاین کابوس برخیز و

نجاتم بخش
پیش از
انتشار مطلب زیر لازم است اشاره موکد کنم که مطلب مذکور کاملا بر گرفته از وبلاگ
وزینِ «http://ashkeatash.blog.ir» دست نگاشتِ جوان انقلابی
«سید حمید مشتاقی نیا» می باشد. بنده کم پیش می آید مطلب از جایی کپی کنم اما
اینبار مجبور شدم. مجبورِ وجدانی. وجداناً مطلبی که از ایشان خواندم و در ادامه
خواهد آمد، خودش مصداق یک کار فرهنگی است ، بماند که خود مطلب هم توضیحی است
هنرمندانه از «کار فرهنگی». دو رادور دست نویسنده وبلاگ یادشده را می بوسم:
ما و هدیه تهرانی!
جملات زیبا و خواندنی درباره پدر
 
مجموعه: خواندنیهای دیدنی

 
 
جملات زیبا و خواندنی درباره پدر
با پدرم جدول حل میکردم که گفتم : پدر نوشته دوست, عشق , محبت و چهار حرفیه...اتفاقا" دو حرف اولشم در اومده بود , یعنی ب و الفیه دفعه پدرم گفت فهمیدم عزیزم میشه بابابا اینکه میدونستم بابا میشه ولی بهش گفتم نه اشتباههگفت ببین اگه بنویسی بابا عمودیشم در میاد ...... ... ... تو چشام اشک جمع شده بود و گفتم میدونم میشه بابا ولی ...اینجا نوشته چهار حرفی، ولی تو که حرف ن
جملات زیبا و خواندنی درباره پدر
 
مجموعه: خواندنیهای دیدنی

 
 
جملات زیبا و خواندنی درباره پدر
با پدرم جدول حل میکردم که گفتم : پدر نوشته دوست, عشق , محبت و چهار حرفیه...اتفاقا" دو حرف اولشم در اومده بود , یعنی ب و الفیه دفعه پدرم گفت فهمیدم عزیزم میشه بابابا اینکه میدونستم بابا میشه ولی بهش گفتم نه اشتباههگفت ببین اگه بنویسی بابا عمودیشم در میاد ...... ... ... تو چشام اشک جمع شده بود و گفتم میدونم میشه بابا ولی ...اینجا نوشته چهار حرفی، ولی تو که حرف ن
تو این مدرسه جدیده اصلا چیزی به اسم امتحان میانترم ندارن.به جاش در طول سال هر دو هفته یکبار چهارشنبه ها یه آزمون جامع برای همه پایه ها برگزار میشه از دروس اون دو هفته.
خیلی هم برای همه امتحانه حیاتیه...یعنی مثلا در حد امتحان ترم واسشون مهمه و خودشونو میکشن واسش.نتیجه آزمونم شنبه ها تو سایت اعلام میشه.
حالا دیروز آزمون بود و من خواب موندم برای اولین بار تو این مدرسه, یعنی آزمون که ساعت هشت و نیم بود من ده رسیدم مدرسه، دقیقا نیمساعت آخر امتحان.وق
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر والغلبه
نمیدانم حقیقت دارد که جملات زیر از ژنرال آیزنهاور هست یانه ، ولی هشت سال دفاع مقدس وتحریم ها ثابت کرد که این جملات سیاستی کاملا روشن و حساب شده است که اجرا میشود...
.بویژه در بنیادی در انگلستان که دست کم برای قرن آینده دنیا و منافع بریتانیای کبیر تصمیم وبرنامه ریزی میکند.
از تمام ایرانیان ساکن در این کره خاکی ،فارغ از هر گروه و هر نژاد تمنا دارم التماس میکنم دستتان را می‌ب
ساعت یازده و نیم رسیدم فرودگاه و از ساعت دوازده دیگه همش بابا رو میگرفتم که تا گوشیشو روشن کنه باهاش حرف بزنم
ساعت دوازده و بیست دقیقه جواب داد.گفتم الان دقیقا کجایید؟ گفت تو اتوبوس فرودگاهم،  دلم یه ذره شده برات بابایی میرم هتل جا به جا که شدم میام دنبالت شام باهم بریم بیرون...فقط به مامانت بگو.
گفتم بابا شما دلتون یه ذره شده ولی من دیگه دل نداشتم دلم کلاااا تموم شده بود دیگه:))  ایندفعه دیگه من اومدم دنبال شما فقط به راننده اتوبوس بگید یه کم ب
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر والغلبه
نمیدانم حقیقت دارد که جملات زیر از ژنرال آیزنهاور هست یانه ، ولی هشت سال دفاع مقدس وتحریم ها ثابت کرد که این جملات سیاستی کاملا روشن و حساب شده است که اجرا میشود...
.بویژه در بنیادی در انگلستان که دست کم برای قرن آینده دنیا و منافع بریتانیای کبیر تصمیم وبرنامه ریزی میکند.
از تمام ایرانیان ساکن در این کره خاکی ،فارغ از هر گروه و هر نژاد تمنا دارم التماس میکنم دستتان را می‌ب
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر والغلبه
نمیدانم حقیقت دارد که جملات زیر از ژنرال آیزنهاور هست یانه ، ولی هشت سال دفاع مقدس وتحریم ها ثابت کرد که این جملات سیاستی کاملا روشن و حساب شده است که اجرا میشود...
.بویژه در بنیادی در انگلستان که دست کم برای قرن آینده دنیا و منافع بریتانیای کبیر تصمیم وبرنامه ریزی میکند.
از تمام ایرانیان ساکن در این کره خاکی ،فارغ از هر گروه و هر نژاد تمنا دارم التماس میکنم دستتان را می‌ب
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر والغلبه
نمیدانم حقیقت دارد که جملات زیر از ژنرال آیزنهاور هست یانه ، ولی هشت سال دفاع مقدس وتحریم ها ثابت کرد که این جملات سیاستی کاملا روشن و حساب شده است که اجرا میشود...
.بویژه در بنیادی در انگلستان که دست کم برای قرن آینده دنیا و منافع بریتانیای کبیر تصمیم وبرنامه ریزی میکند.
از تمام ایرانیان ساکن در این کره خاکی ،فارغ از هر گروه و هر نژاد تمنا دارم التماس میکنم دستتان را می‌ب
محمد جهان‌آرا را می‌دانم که می‌شناسید. همان ممد مشهور نوحۀ کویتی‌پور، همان ممدی که نبود تا پیروزی خرمشهر را ببیند و دوشادوش رزمنده‌‌ها با صدای کویتی‌پور نوحه بخواند. بگذریم از محمد جهان آرا و برسیم به شروه‌خوانی‌های بخشو. بخشو یا همان جهانبخش کردی‌زاده، نوحه‌خوان و شروه‌خوان بوشهری. ملودی آشنای «ممد نبودی ببینی» که بارها آن را شنیده‌ایم در اصل ملودیی قدیمی است که ریشه در مراسم‌ عزاداری جنوبی‌ها دارد.
روحی پاک در نوحه‌ها و عزادا
سلااااام سلاااااام سلاااام سلااااام خوبید ؟منم خوبم! اومدم یه خرده در مورد خاله پری و درداش حرف بزنم و برم خییییییییلی وقته می خوام این چیزازو بهتون بگم ولی تا امروز یا یادم رفته و یا اینکه فرصت نبوده و نشده که بیام بنویسم ولی الان دیگه گفتم تا فرصت هست و یادم هم هست بیام بگم ...جونم براتون بگه که پارسال تو ترم اول ارشد که با معصومه هم کلاس شدم یه بار حرف از پریود و درداش شد معصومه بهم گفت ما دوران راهنمایی که تازه پریود شده بودیم یه معلم داشتی
برای بیان این خاطره باید یه پیش زمینه ای بگم:
 
یه کارتونی هست که خیلی طرفدار داره به اسم دخترکفشدوزکی پسر گربه ای
شامل سه فصله. داستان مربوط میشه یه دختر و یه پسری که ابرقهرمان هستند (دقیقاً مثل مردعنکبوتی). اسم دختره مریدنت (دخترکفشدوزکی) اسم پسره آدرین(پسر گربه ای) حالا این وسط یه مربع عشق تشکیل شده. مریدنت عاشق آدرینه (درحالیکه آدرین مثل یه دوست معمولی نگاش میکنه) اما پسرگربه ای عاشق دخترکفشدوزکیه (درحالیکه دخترکفشدوزکی از پسر گربه‌ای خی
این جمله رهبر انقلاب را بارها و بارها خوانده‌ایم و شاید گفته‌ایم و بر آن تاکید کرده‌ایم!بسیجی باید در وسط میدان باشد جمله بعدی علت را بیان می‌کند. «تا فضیلت‌های اصلی انقلاب زنده بماند» این جمله هم کما بیش به گوش ما آشناست.
  آیا جملات قبلش را به خاطر داریم؟بعد از سالها ویرانگرىِ حکّام فاسد پهلوی و قاجار و بعد از چند سال ویرانگرىِ جنگ، اکنون دولت جمهوری اسلامی، به کمک مردم و کارگزاران و متخصّصین و کاردانهایش، میخواهد این کشور را بسازد ....
۱۲ اردیبهشت شهادت استاد مرتضی مطهری ، روز معلم

متن ادبی تبریک روز معلم

ای معلم گل بود همتای تو عرش اعلی مسکن و ماوای تو کس نگیرد در دل من جای تو برگ سبز شعر من در پای تو تقدیم به معلم عزیزم
***متن تبریک برای روز معلم***
در سپیده دم ازل آن زمان که سازندگی کائنات آغاز می‌گردید و کتاب تکوین گشوده می‌شد نخستین کلمه‌ای که با قلم تقدیر بر دیباچه قاموس هستی نقش بست واژه زیبای استاد بود و سر فصل این کتاب کهن به تعلیم و تربیت اختصاص یافت. همیشه و در
علی نظر محمدی سرمربی رایکا بعد از تساوی مقابل بادران سخنان جنجالی و جالب را به زبان آورد.
 
به گزارش "ورزش ‌سه"، علی نظر محمدی پس از بازی جنجالی بادران و رایکا در مورد این دیدار گفت: بازی بسیاری سنگینی بود. تیم حریف یکی از تیم‌های متمول لیگ دسته اول است و بازیکنان لیگ برتری زیادی دارد. از هر نظر دستشان باز بود. شرایط بازی را می‌دانستیم که باید بازی را حفظ کنیم چون حریف علاقه مند به انداختن توپ پشت در عمق ما بود و باید مانع از توپگیری پشت توپ می
 
از فیسبوک میهن سیگنال هم دیدن کنید.
کاش میشد به جای فصل امتحاناتفصل آغوش یار را هم داشتیم…آنوقت خردادشهریوردیهمه را مردود میشدم
و تا ابد حبس در آغوشت میشدم…
❣️❣️❣️متن عاشقانه برای عشقم❣️❣️❣️
وبلاگ قوی بخوانیم . سرمایه گذاری 2020کمی برایمعشق دم کنعطر عاشقانه اشبا منقند بوسه هایشبا تو …
عشق همان عطری ست
که از تو بر شانه ام می ماند
عطر نیستی که پریدن بدانیتو را از من بشویندآب میروم..
❣️❣️❣️شعر عاشقانه برای نامزدم❣️❣️❣️خیلى زیب
این روزها پنجره ی اتاقم مأمن روزهای سخت و تاریکم شده است. هروقت دلم می گیرد و دلم میخواهد رنج هایم را برای آسمان بازگو کنم می نشینم روبرویش و برایش حرف می زنم. لیوان چایم را هورت می کشم همان طور که اشک هایم روی گونه هایم می غلتد گرمای اشکهایم مرا یاد روزهای سخت سالهای گذشته ام می اندازد. همان روزها که فریادم را هیچ کسی نمی شنید. خروارها غصه را در اعماق قلبم دفن کردم تا کسی نفهمد آنچه بر من گذشت چه بود و چگونه بود. این را مطمئنم هیچ کسی تاب تحمل ای
شعر در مورد شیراز
با مجموعه شعر در مورد شیراز و عشق ، اشعاری زیبا در مورد شیرازی ها ، زیباترین شعر در مورد نرگس و بهار شیراز در سایت پارسی زی همراه باشید
اشعار شیراز
خوشا سپیده‌دمی باشد آنکه بینم باز
رسیده بر سر الله اکبر شیراز
بدیده بار دگر آن بهشت روی زمین
که بار ایمنی آرد نه جور قحط و نیاز
نه لایق ظلماتست بالله این اقلیم
که تختگاه سلیمان بدست و حضرت راز
هزار پیر و ولی بیش باشد اندر وی
که کعبه بر سر ایشان همی کند پرواز
به ذکر و فکر و عبادت به
جوراب لایق یک مرد نیست...
برایت کفشهایی از جنس طلا هدیه می دهم که لایق مهربانی هایت باشد
تا بپوشی و مردانه قدم برداری چون 
نان آور خانه تو هستی
تویی که تکیه گاهى ستون هر خانه ای با وجود توست که پا بر جاست
تا تو نباشی پای هر زنی لنگ است
زندگی با وجود تو قشنگ است
تقدیم به همه پدران عزیز کشورم
 
متن تبریک روز پدر و روز مرد
 
ــﺪﺭ است که ﺩﺭ ﺘﺎﺏ ﺟﺎیی ﻧﺪﺍﺭد ﻭ ﻫﻴ ﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﺎﻳش ﻧﻴﺴﺖ ....
 بی ﻣِﻨَﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻏﺮیبگی ﻫﺎﻳش می ﺬﺭد ﺗﺎ ﺪﺭ ﺑﺎﺷد ...
یا من هو فی حکمته لطیف
ای که در حکمتت با لطف و عنایتی
 
 
لوسی عزیزم سلام.
حال بچه هایت چطورند؟ آقای کشیش سالم و سرحالند؟
حالا در حال نگارش چندمین جلد از «آن» هستی؟ جلد های قبل را خوانده ام. خیال انگیز و همانطور که خودت میدانی شادی بخش بودند.
خیلی کار خوبی کرده ای که به جای لوسی ماد مونتگمری ، مختصرا ال ام مونتگمری را انتخاب کردی. حقیقتش دوست داشتم اگر روزی میخواستم کتابم را چاپ کنم، با تخلص پاییز.نون چاپ شود. اما حالا قوانین چاپ و نشر اینطور اس
اصلا تا کی ادای این آدم های بی درد را درآوردن و کیف کردن از این همه ادا و اصول؟ هر وقت که دست داد باید دنبال همین رفت که از این نفرت و از این چرک و پستی بیرون جهید. حالا اسمش را برای خودت هر چه خواستی بگذار. من برایم بی تفاوت است. می شود دقیقا یک عمر هم در این دخمه نشست و نوشت و خواند و کار دیگری هم نکرد. می شود هزار کار دیگر هم کرد و باز هم چیزی نگفت و ادعایی هم نکرد. اما نمی شود هیچ کار نکرد و چیزی نگفت حتا در سکوت. برا اینکه به خودخواری برنگردیم. برا
سلام امیر هستم  24 ساله از ایران.من عاشق سکس خانوادگی بخصوص سکس با مامی هستم ولی امروز می خوام از اولین سکس خودم بگم.
اولین سکس من با یه زن 37 ساله بود .از دوستای مامانم بود اکثرا بعدی که کارش تمام میشد سر راهش میومد خونه ما یه سری هم به مامانم بزنه.من سیما جون صداش میزدم و همیشه دوست داشتم یه بار خودمو خودش تنها تو خونه باشیم اخه خیلی اهل شوخی بود بر خلاف مامان من که سعی می کرد سنگین باشه.این سیما حانوم ما دو تا بچه داشت یکی 9 ساله یکی دیگه هم 12سال
                                                        
 
باسمه تعالی
دید موسی یک شبانی را به راه
کو همی گفت ای خدا و ای اله 
 
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه  سرت
 
ای خدای من فدایت جان من
جمله فرزندان و خان و مان من
 
تو کجایی تا سرت شانه کنم
چارقت را دوزم و بخیه زنم
 
جامه ات  شویم شپش هایت کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم
 
ور تو را بیماریی آید به پیش
من تو را غمخوار باشم همچو خویش
 
دست ِ کت بوسم بمالم پای کت
وقت خواب آید بروبم جا
یک:
دیوار من ...کوتاهتر از دوستیت بود ...
راحت تو پریدی به آن سوی رفاقت!
دو:
گله کردم که چرا چشم تو از من" دزد" است ...
پاسخم می دهی:... ای یار خدایت را شکر!
سه:
روباه چشم تو ...خرگوش عقل مرا فریب می دهد ...
انگار کلاغ است و...دردهان خود ...قلب پنیر دارد ...!!!
چهار:
یوسف را گرگ ها هم نتوانستند ...بخورند!
ریباترهااز گلوی تیزدندان های گرسنه ...پائین نمی روند!
پنج:
توی رستوران ذهنم ...کباب کوبیده ای ...
میان چرب زبانی ...
می خواهم فریب اینکه گوشت هشتادو من هزار تومانی هست
متن نوشته های زیبا در وصف پدر

جمله درباره پدر
 
جوراب لایق یک مرد نیست...
برایت کفشهایی از جنس طلا هدیه می دهم که لایق مهربانی هایت باشد
تا بپوشی و مردانه قدم برداری چون 
نان آور خانه تو هستی
تویی که تکیه گاهى ستون هر خانه ای با وجود توست که پا بر جاست
تا تو نباشی پای هر زنی لنگ است
زندگی با وجود تو قشنگ است
تقدیم به همه پدران عزیز کشورم
 
متن تبریک روز پدر و روز مرد
 
ــﺪﺭ است که ﺩﺭ ﺘﺎﺏ ﺟﺎیی ﻧﺪﺍﺭد ﻭ ﻫﻴ ﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﺎﻳش ﻧﻴﺴﺖ ....
 بی ﻣِﻨَﺖ
 بسم الله الرحمن الرحیم
وارد مطب که شدم منشی رفته بود آبدار خانه برای همین هم راحت توی دفتر نوبت دهی اش ریز شدم. آن خانم منشی دیگری که یک پسر بچه دارد، آن روز قرار شد نوبتی برای دوازده شهریور برایم بزند، گویا یادش رفته بود. اسمی توی دفتر از من نبود. البته یک اسمی بود که فامیلش شبیه من بود، خب لابد حدسی نوشته، برای همین اشتباه کرده است. نیست من مشتری ثابت خانم دکتر هستم! ریز و درشت مطب من را میشناسند. از اهالی سالن ماساژ گرفته تا این طرف توی مطب،
آنهاییکه می گفتند دین از علم و سیاست جدا است، ببینند که مذهب چه کرده! رئیس جمهور اسرائیل می گوید: من دست آنکسی را می بوسم، که موشکهای ایران را نقطه زن کرد! شاید او نداند ولی همه ایرانی ها می دانند که: پدر موشکی ایران شهید شده است! او برای نقطه زن کردن موشک ها، دو راهکار اساسی داشت: اول اینکه وضو می گرفت و فرمول ها را می نوشت. بعد هم می خواست موشک ها مردم را اذیت نکند. همه موشکی های ایران، مانند ابن سینا، برای کشف فرمول اول وضو می گرفتند، و دو رکعت ن
سلاااااااام سلااااااام سلاااااام سلاااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که دیروز بعد از نوشتن اون پست رفتم زیر کتری رو روشن کردم و اومدم گرفتم خوابیدم البته خواب که نبود در واقع یه چرتی بین خواب و بیداری بود بعدا دیدم خانم کتری شروع کرده به آواز خوندن و همش رو مخمه گفتم پاشم زیرشو یه خرده کم کنم شاید صداش قطع بشه و بتونم یه کوچولو بخوابم بلند شدم رفتم کشیدمش پایین و بعد رفتم تو اتاقو یه نگاه به صفحه گوشیم که زده بودمش به شارژ انداختم یهو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها