نتایج جستجو برای عبارت :

کنسل شد:/

 
طبق جدیدترین خبر که شبکه The CW منتشر کرد، سریال 100 نفر با عنوان انگلیسی The 100 در فصل هفتم به پایان خواهد رسید. این سریال یکی از سریال های کنسل شده مانند اررو است که بعد از8 فصل کنسل شد، سوپرناتورال که بعد از 15 فصل کنسل شد.
ادامه مطلب
چند تا عبارت در مورد کنسل کردن و کنسل شدن در انگلیسی
.our abort recommendation was contravenedاجبار ما بر سر کنسل کردن عملیات نقض شد.maybe we could talk this guy Glick into cancelling the rededication ceremonyشاید بتونیم با این یارو گلیک در مورد کنسل کردن مراسم تقدیم مجدد صحبت کنیم.I got a newsflash for you. your flights been canceledیه خبر(داغ) برات دارم. پروازت کنسل شده.I'm in Chicago. I came for a meeting, but it was canceledمن تو شیکاگو هستم ، من برای یک جلسه اومده بودم که کنسل شد.in addition, as long as the criminal is at large, recess is canceledدر اضافه ، تا موقعی که
دو روز پیش سه کلاس سنگین در دانشگاه داشتم که وسطی حضور غیاب نداشت. اولی را نرفتم چون استاد سخت گیر نبود و تاثیری روی پایان ترمش نداشت هرچندغیبتم را خوردم. سومی را زنگ زدم از دوستم بپرسم تشکیل می شود دانشگاه بیایم یا نه که گفت استاد همان استاد اولیست احتمال حضور غیاب مجدد با توجه به یک بار حضور غیاب کردنش اگر صفر نباشد نزدیک به آن است همین شد که آن را هم نرفتم. در بیرون دانشگاه جای دیگری کلاس می رفتم که انجا یک هفته ای بود تمام شده بود و کلاس هنر
از باشگاه باهام تماس گرفتن که کلاس رقصمون کنسل شده:|یعنی به شخصه قصد کنسل کردن زندگی مدیر باشگاه رو داشتم!اخه لامصب انرژی منفی های منو عمت میخواد بشوره ببره؟!
اصلا یه گربه سیاه شومی در درون من وجود داره که وقتی پامو تو هر باشگاهی میذارم یا منحل میشه یا کلاسش کنسل میشه!این الان سومین باره!
مربیم بعدش زنگ زد و گفت رفته یه باشگاه دیگه و اگه میخوام برم بهش اطلاع بدم.اتفاقا روز و ساعت جدید این باشگاه بهم بیشتر میخوره !!!(خوش شانس کی بودی تو ؟!)
خدا رحم
حال دلم رو به راه نبود گفتم عیب نداره باز خوبه بعد کلاس کانتِ ضیا شهابی، اون مسجدِ توو فلسطین سر راهه. هر وقت میرم حس خوبی بهم میده و یه کمیلی هم یادم بود که هفته پیش داشتن میخوندن.کلاس رو ظهر زنگ زدن کنسل کردن ناراحت نشدم.اما الان دیدم اون برنامه خودم هم کنسل شده به طریق اولی :/ و یهو جا خوردم که "عه به جای اینکه الان اونجا باشم نشستم دارم اینترنت رو میجورم!"
مادرشوهر زنگ زده و برای ابراز همدلی میگه: همش میگم خوب شد نیروانا وقتی رفت تهران و اونجوری گیر کرد اینا هنوز نگفته بودند که وضعیت اینقدر خرابه وگرنه کلی استرس می کشید!
میگم: خوب اگر گفته بودند اولا به احتمال خیلی زیاد اون همایش کنسل می شد (همونطور که همایش های مهمتری بعدش کنسل شدند). دوما اونقدری واجب نبود و اگر میدونستم اوضاع اینطوره اگر کنسل هم نمیشد من نمی رفتم. سوما من نزدیک یک ماهه که هر روزم با استرس گذشته؛ چون یکی میگه 14 روز ممکنه بدون ع
عودت هزینه بلیطها وتورهای کنسل شده
 
بسیاری از دوستان سوال دارن در مورد عودت هزینه های بلیط وتورهایی که کنسل شده باید اعلام کنم در ارتباط با بلیطها اکثر شرکتها هواپیمایی متاسفانه هزینه ای استرداد نکرده اند حتی با بخشنامه سازمان هواپیمایی کشوری 
آژانس های هواپیمایی هم تا حد امکان برای رضایت مسافرین همکاری لازم را انجام میدهند ولیکن به علت عدم تراکنش مالی مجبور به انجام دستورالعمل های ایرلاین ها می باشد.
 ایرلاین ترکیش  طی بخشنامه ای از م
گاهی دوست دارم که بیشعور باشم و بابت بی‌توجهی به قراری که گذاشته‌ایم و کنسل کردنش عذرخواهی نکنم. البته از جهاتی حق دارم؛ سال‌هاست که قرارمان را به دلایل مختلف کنسل می‌کند. نه که بخواهم تلافی کنم؛ واقعا یادم رفته بود. در عوض تصمیم گرفتم که با یک آدم رندم ملاقات کنم و اتفاقا تجربه‌ی جذابی بود. از همان ابتدا گفت که اگر سردم شد سوییشرتش را می‌دهد که تنم کنم. و وقتی که سردم شد، سوییشرتش را درآورد و مرا در آغوشش گرفت تا گرم شوم. همینقدر جذاب. هم
اعععععع 40 روز گذشتاااا
41 روزمهههههههههههه
مبارکم باشههههههههههههههههههههههه
 
یه چیزه دیگه
امروز داشتم با دوستم حرف میزدم بعد یهو گفت امروز چرا نیومدی مدرسه امتحان بدی(در صورتی که امروز امتحانمون کنسل بود)
منم گفتم مگه کنسل نشده بود گفتش نه امروز امتحان دادییم
ولی با یه ساعت تاخیر
بعد من شرو کردم به فوش دادن به خودمو معاونمونو ناظممم
بعد گفتش وللش کن حالا خودت چطوریو اینا
همینجوری داشتیم میحرفیدیم یهو گفت ایسگات کردم*-*
منم یه کلمه ی گوهر
تنفر... حسیه که به استاد مهندسی اینترنت دارم. بعد کلاسش که هیچ انتراکی هم نداره، کلاس بعدی کنسل شده بود. ما رو از هشت تا دوازده به عنوان جبرانی نگه داشته. وقتی اومدیم بیرون داشتم ضعف میکردم از گرسنگی و مغزم شارژش تموم شده بود. 
قرار بود به جای اون کلاس کنسل شده بریم کافه!
 
پ.ن: الان خوبم و دلخوش به همین چای و شکلات باراکا موقع کار . برم چند تا کارامو انجام بدم و کتاب بخونم سکم. فردا هم نوبت ژلیش دارم که این ناخنارو سر و سامون بدم.
پ.ن2: این ارث نوشتن
  چند وقت پیش قرار شد با یه آقایی به عنوان راهنما و مشاور توی یه پروژه همکاری کنم ایشون ماجرای پروژه رو تعریف کردند و به من این اطمینان رو دادن که بابت پرداخت هزینه ها نگرانی نداشته باشم ، من هم پروژه رو جدی گرفتم زمان گذاشتم و یکسری بررسی های اولیه رو انجام دادم تا بتونم با شروع پروژه به ایشون کمک کنم ، اما متاسفانه بعد از هر تماس تلفنی ماجرا جور دیگری تغییر میکرد تا رسید به کنسل شدن پروژه و اینکه بریم سراغ پروژه های دیگه ای که به من پیشنهاد ش
بعضی روزا انگار با آدم سر لج دارن. امروز از اون روزا بود؛ برنامه‌ها پشت هم کنسل می‌شدن یا درست پیش نمی‌رفتن. تیر خلاص چی بود؟ عصر اس‌ام‌اس اومد که سفر فردا لغو شده.
شما شاهد باشین، من این دفعه بدون این که دیگه منتظر دوستام بمونم تنهایی ثبت نام کرده بودم با تور دانشگاه برم یه طرفی، خودشون کنسل کردن :(


پ.ن. عوضش خوب شد نمایشگاه الکامپ رو رفتم. برام جذابه! این که سر چند تا از غرفه‌ها (که یه کم به رشته‌م و چیزایی که بلدم نزدیک بودن) بیشتر وایس
شنبه سمینار کاردرمانی بود و رفتیم. برف میومد و شلوغ بود. ترافیک بود و موقع برگشت نه اسنپ گیر میومد و نه سرویسای دانشگاه میتونستن از ترافیک رد بشن و به ما برسن. یک شنبه یکی از کلاسهامونو - که جبرانی بود البته- به خاطر امتحان میانترم دوشنبه کنسل کردیم. اون یکی کلاس هم استادش کنسل کرد؛ احتمالا به خاطر حجم شلوغی‌های این روزا و به خاطر پسرا که خوابگاهشون دوره و نزدیک به محل اعتراضات. امتحان دوشنبه کنسل شد. کلاسهای دوشنبه هم با پیگیری خود بچه ها کنس
تیر خلاص امروز را انجایی خوردم که تورلیدر گفت:من فکرررر کردم شما نمیاید و صندلی هاتون رو فروختم. 
من درک میکنم که سفر است و شاید حتی ده بار هم کنسل شود ولی همسفرم اصلا میلی به فهمیدن شرایط ندارد. 
تمام روز را استرس داشتم چون اگر سفرمان کنسل میشد همسفرم مرا میکشت! همین قدر بی منطق!
دلم حتی اپسیلونی نمیخواهد فردا ببینمش و پس فردا هم برویم کویر! پشت دستم را داغ اگر مسافرت های بعدی ام را با کسی شریک شویم! دست خودت را بگیر برو دنیا را بگرد فرزندم! اد
تیر خلاص امروز را انجایی خوردم که تورلیدر گفت:من فکرررر کردم شما نمیاید و صندلی هاتون رو فروختم. 
من درک میکنم که سفر است و شاید حتی ده بار هم کنسل شود ولی همسفرم اصلا میلی به فهمیدن شرایط ندارد. 
تمام روز را استرس داشتم چون اگر سفرمان کنسل میشد همسفرم مرا میکشت! همین قدر بی منطق!
دلم حتی اپسیلونی نمیخواهد فردا ببینمش و پس فردا هم برویم کویر! پشت دستم را داغ اگر مسافرت های بعدی ام را با کسی شریک شویم! دست خودت را بگیر برو دنیا را بگرد فرزندم! اد
عجب! 
مرده شورتون رو ببره که دیروز بهم میگین با ببخشید و اینا 
اما زنگ نمیزنید
فکر کنم در نوع پاسخگویی مثبت من یه نکته ای هست که رعایت نمی کنم و یک لِمی وجود داره که من بلد نیستمش :(
که یهو کنسل میشه :| آخه ندیده و حتی زنگ نزده!
$-)
خاله ام دو روز پیش زنگ زده بود میگفت ما کرونا نداریم به خدا. بیاییم خونتون؟
حوصله اش سر رفته بود. این خاله من بس که ددریه، طاقت حتی یه روز موندن توی خونه رو هم نداره. مامانم هم گفت قدمتون سر چشم و این حرفا. (توی رودربایستی قبول کرده بود.)
در رو که براشون باز کردیم، دیدیم نصف خانواده مادری پشت درن! خاله به همه خبر داده بود که بیان خونه ما.
وقتی رسیدن، خاله پرید بغلم و ماچ و بوسه و اینا. میگم خاله جان نکن. بیا از دور فقط به هم سلام کنیم. میگه این مس
 این نوشته را برای ثبت در حافظه ی این صفحه می نویسم ، در حالیکه که  روزها دارند به سرعت می گذرند ،به سرعت شیوع کرونا
ما در شرایط قرنطینه و بدون تماشای آدم ها ، درخت ها ، گل ها ، خیابان ها و ماشین ها و . . . داریم به استقبال سال نو می رویم.
جهان در تعطیل ترین وضعیت ممکنه قرار دارد، کار و ذرس و دانشگاه تعطیل است . . رفت و آمدها تحت کنترل است . . پروازها کنسل است . . 
روزانه چند صد نفر کشته می شوند و چند هزار نفر مبتلا  . . .
همین امشب آقای تام هنکس هم خبر دا
الان گوشی ام را بازکردم و آلارمی که برای ساعت۲۱ گذاشته بودم تا بیایم و اینجا درباره امروزم بنویسم را دیدم، حوصله ای ندارم بنویسم ولی مینویسم
امروز صبح برای کارگاه اخلاقی که الکی انرا برای ما اجباری کرده اند به کتابخانه مرکزی دانشکده رفتم و خب مثل همیشه کارگاه کنسل بود!
وقت منم هم که علفی بیش نیست
هرچند الان دوستم گفت دیروز برای او پیامک امده که کارگاه کنسل شده ولی بمنکه کسی نگفته بود کارگاه کنسل شده و پیامکی هم ارسال نشده بود!
من موجودی هستم
یکی امروز اومد تو پانسیون اینقدر آروم حرف می زد و مودب با شخصیت بود که سر ناهار میخواستم بهش بگم :میشه افتخار آشنایتون رو داشته باشم جناب؟...که لحظاتی بعد رفت و در مقابل چشمان ناباور من باکمال وقار دوتا ته دیگ آسِ اضافه برداشت :|هیچی دیگه قضیه کنسل شد.
خوب مثل اینکه فردا اون سمت شلوغه و من با خیال راحت بعد از ظهر میام خونه و بازدبد دوم مالیده می‌شه.ولی جاش رو دوست داشتم.کاش هفته بعد هم هماهنگ کنن بریم.
یه جوری از کنسل شدن یا پیچیده شدن کلاسا خوشحال میشم که انگار قراره چه کار مهمی عوضش انجام بدم.میام خونه یا میخوابم یا نهایتا نت‌گردیه دیگه‌.این همه خوشحالی نداره که
اول خونه رو پیدا کنم...
بعد بر اساس اون بلیت بگیرم...
بعد از بلیت گرفتن برم بلیت رو به آر.تی.جی دانشگاه نشون بدم...
بعد پول چینج کنم یا توی دانشگاه یا بیرون...
 
هر وقت رفتم دکتر دو تا کار دیگه هم بکنم...
یکی برم بپرسم میشه خط موبایلمو ساسپند کنم یا کنسل کنم؟
یکی هم برم ببینم میشه برای کردیت کارت بخوام که به ایمیل اطلاعات رو بفرستن نه به موبایل؟
 
 
رفتم تهران و گفتند باید حتما چهار روز در هفته تهران بمانم. دو روز ماندم و فضا و کارشان را تجربه کردم، ولی بعد هرچه فکر کردم دیدم چهار روز تهران ماندنم زندگی را برایمان خیلی سخت خواهد کرد. من به دوروز و نهایتا سه روز فکر کرده بودم. چهار روز یعنی بیش از نیمی از هفته.
حیف شد ولی عاقلانه نبود.
با سلام و احترام
من یه پسر مجرد هستم که مادرم به شدت در تکاپو برای ازدواجم هست. امروز بهم گفت که یه وقت بذارم و برم باهاش برای دیدن یه دختر خانم. منم قبول کردم. از اون طرف خواهرم یواشکی اومد بهم گفت که مادر امروز این دختر خانم رو از تو نماز جمعه پیدا کرده!، منم خیلی ناراحت شدم و میخوام هر طور شده این جلسه رو کنسل کنم اما چون مادرم زنگ زده و قرار گذاشته واسه اواسط هفته نمی دونم چیکار کنم. 
خب منم حق دارم مثل همه با زنم برم پارک، کوه، شمال، کافی شاپ
امروز ساعت شیش بیدار شدم اما تا همیین نیم ساعت پیش چرت میزدم :/ دیگه الان تازه میخوام شروع کنم. نتونستم کتابو تموم کنم دیروز. امروزم که رفتن به نمایشگاه کتاب کنسل شد میتونم بشینم پاش اگه بشه امروز دیگه تموم بشه. فصل ۴۱ ام با عنوان کلبیان ، التقاطیان، شکاکان. :/ بریم امروزو داشته باشیم. 
عرضم به حضورتون که ما امتحاناتو پشت سر گذاشتیم..البته هنوز نمره هاش نیومده که ببینیم واقعا پشت سر گذاشتیم یا نه ولی امید داریم که پاس شده باشیم... روز اخرین امتحان هادسون اصلا از امتحانش راضی نبود و انقد درگیر بد دادن امتحانو حرف فلان استاد و چرا بهم اینو گفتو چرا من اونو گفتم و اینا بود که کلا انگار منو نمیدید خب منم که پتانسیل زیادی دارم که از این نوع رفتار و بی توجهی ناراحت شم! بهم برخورد حسابی...از فرداش محل ندادم گفتم بذا تو حال خودش باشه!! ی
بعد سه ماه فک کنم دیدمش...
وقتی ریشاش که سفید شده بودن و قیافه خستشو دیدم، دلم سوخت براش..چقد با حرفام اذیتش کرده بودم....به اندازه کافی فشار روش هست..حالا منم هی دارم بهش فشار میارم...البته منم وضع خوبی نداشتم..بهم گفت لاغرتر شدی که...و خب وقتی یه ماه همش جنگ اعصاب باشه قطعا ماحصلش لاغری خواهد شد...
دیشب حرفای تلخی بهم زدیم..تا دیروقت حرفا طول کشید...صبح هم باید زود بیدار میشدم که برم سرکار..احساس سنگینی و کرختی میکردم...منی که همیشه خندون و پرانرژی بو
خب بنده فعلا عرضی درباره ی رادیکال فمینیست ها ندارم چون دیروز کنسل شد. خیلی بدم میاد از اینکه، برای همون روز و همون ساعت برنامه ریزی کردن چند نفر که برن نمایشگاه کتاب، و وقتی دیدن که من پیام گذاشتم توو گروه راجع به برقرار بودن حلقه مون، هیچی بهم نگفتن. بعدش دیروز ظهر تازه فهمیدم نمیان کنسلش کردم. دوستم میگفت نباید هیچی میگفتی میذاشتی خودشون کنسل میکردن. قطعا اگه من هیچی نمیگفتم، اونام مثل چی سرشون رو مینداختن پایین میرفتن نمایشگاه، و حلقه م
همم،
بعد مدت ها، اولین باره که حس میکنم تحقیر خودم کافیه. به اندازه ی کافی خراب کردم خودمو جلوی خودم. حالا از این که دلیلش چی بوده (و خودم هم احتمالا نمیدونم) بگذریم. ولی میخوام امتحان کنم، شاید منم بتونم متن غیر چرت تولید کنم(نه?). پس این بلاگو استارت میزنیم دیگه. پروژه های قبلی که ماکسیمم سه چهار روزه کنسل میشدن :-" ولی یه حسی بهم میگه این شاید اونطوری نباشه!
خب دیگه:)))))) شروع میکنیم!
۱. زبان دوم که چه عرض کنم...زبان اول امریکاییها اسپانیولی هست....
برای همین یه بار که اوبر گرفتم اینقدر راننده اسپانیایی پیام داد که اخرش هم نتونست منو پیدا کنه و کنسل کرد رفت....
یه بار هم تو یه مرکز خیلی باکلاس یه بروشور خواستم...گفت انگلیسی میخوای حتما؟ گفتم انگلیسی ندارین پس چی دارین؟ گفت همش اسپانیایی هست و یه چند تا هم چینی داریم!
۲. همه خونه های نیویورک پله های اضطراری بیرونشون دارن که برای وقت اتیش سوزی و .. است....نمای همه خونه ی پر از پله اضط
امروز یکشنبه ۱۳ بهمن رفتن کمک مامان آشپزخونه اش رو تمیز کنم...
تا ساعت ۳ بعدازظهر اونجا بودم و حسابی خسته شدم. بعدش اومدم خونه و از خستگی خوابم برد.
خواب عجیبی دیدم..‌ شفاف و واضح...باهاش حرف میزدم و سراغ فصل اخر رو گرفتم... چغلی کردم....دلخور بودم و بغض کرده... گفت برات می فرستم تا چند روز دیگه ...
ببینم چی میشه... کلاس امروز هم کنسل شده بود... 
دنیای خواب دنیای عجیبی است...
 
پزشک عمومیه و داره برای امتحان تخصص میخونه.توی یکی از عکساش روی مهرش نوشته بود پزشک خانواده مرکز بهداشت قصر شیرین! پس اهل کرمانشاهه...وقتی چالش قرآن رو بخاطر مشارکت کم اعضا کنسل کردم توی تلگرام بهم پیام داد و دقیقا این جمله رو بهم گفت: «چه حیف شد، من هرشب میذاشتم صوتش با صدای باند پخش بشه و فضا رو پاکسازی کنه!»چند بار جمله اش رو خوندم.پاکسازی فضا....
ادامه مطلب
اول از هرچیز بگم که روانشناسی با اون سطح گلابی و آسونی امتحانش و حجم کم جزوه ش بازم میلی متری پاسیدم =/// با نمره 10.25 از 20 که خب واقعا جای خودکشی داره
بیوشیمی هم که از قرار معلوم اگه فاینال درست نخونم و مثه میدترم همه ش رو بذارم شب امتحان روی هم تلنبار بشه با احتمال قریب به یقین میوفتم و حتی اگه میلی متری هم پاس بشم معدلم میاد پایین و مشروطم (خصوصا منی که درسای عمومی و آسون و گلابیم گند میزنم) به همین دلیل تصمیم گرفتم توی تعطیلات ناشی از وضع داغون
یک سال نه اما اگر دفعه قبلی که پست می‌گذاشتم اینجا زمستان بود امشب هم کم از آن ندارد و بارش باران شدیدی گرفته. میدان تیر فردا کنسل شد. احتمالا کمی دیرتر از خواب بیدار شوم. هر شب یک کتاب را نیمه کاره می‌خوانم و به جای خواندن کانال های تلگرامی، مثل گذشته وبلاگ می‌خوانم و حس خوبی بهم می‌دهد. به دوستی گفتم دلم برای عطر و بوی اینجا تنگ شده بود. ظهر شیرشاه جدید را دیدم و همراهش گریه کردم. برایم عجیب بود. همین. زیاده عرضی نیست :)
بالاخره بعد چند ساعت پر خوابی بیدار شدم. بیرون رفتنم با دوستام کنسل شد چون دوستم باید میرفت جایی که براش پیش اومده بود. احتمالا به رسم قدیمم پاشم اتاقو جمع کنم مغزمم مرتب بشه بعدش بشینم به کار کردن. هرچند که تو اتاق کار نمیکنم ولی خب این کار کمک میکنه اروم تر شم. همین هیچ حرف دیگه ای ندارم. و راستش ناراحتم نیستم که این همه خوابیدم. انگار لازم بود. که شاید بعدش حالم خوب بشه. خیلی خنثی ام الان. هیچ حسی ندارم. هیچی
 
 
 دوست داشتم در مورد سفر کربلا یه سفرنامه مفصل بنویسم مثل خیلی از بلاگرایی که میان و از یه سفر گاها یکی دو روزه یه داستان چند صد صفحه ای می نویسن اما به نظرم نویسنده ی خوبی توو این زمینه نیستم...
ممنونم از همه دوستانی که وقت گذاشتن و پست قبلی رو خوندن
فعلا پیشنویسش میکنم اگر حوصله ای بود ادامه ش رو مینویسم ...
 
 
+ بعضی روزا به درجه ای از کلافگی و بی حوصلگی میرسم که اگر کسی ازم چیزیو قرض بخواد کلا میخوام بدم بهش که بره :| میترسم یکی بیاد و گوشیمو
یک سال نه اما اگر دفعه قبلی که پست می‌گذاشتم اینجا زمستان بود امشب هم کم از آن ندارد و بارش باران شدیدی گرفته بود. میدان تیر فردا کنسل شد. احتمالا کمی دیرتر از خواب بیدار شوم. هر شب یک کتاب را نیمه کاره می‌خوانم و به جای خواندن کانال های تلگرامی، مثل گذشته وبلاگ می‌خوانم و حس خوبی بهم می‌دهد. امشب به دوستی گفتم دلم برای عطر و بوی اینجا تنگ شده بود. ظهر شیرشاه جدید را دیدم و همراهش گریه کردم. برایم عجیب بود. همین. زیاده عرضی نیست :)
زنگ زده خیلی بی مقدمه میگه: فردا صبح بیداری؟
میگم: نه!
میگه: کارت چیه؟
میگم: کاری ندارم!
میگه: پس چرا میگم بیکاری میگی نه؟
میگم: فکر کردم پرسیدی بیداری گفتم نه!
میگه: بیدار باش کارت دارم!
میخندم.
میگه: آماده باشی ها باید بریم یه جایی!
میگم: حالا رسیدی خونه پیام بده بهت زنگ بزنم
میگه: باشه
و خداحافظی میکنه.
یعنی چیکار داره و کجا قراره بریم؟!
 
 
ب.ن: کنسل شد :|
فرم ابطال رزرو : گاهی پیش می آید که اتاقی رزو یا book شده ولی بنابر دلایل مختلف (مثل اینکه حادثه ای رخ دهد یا برای هتل اتفاقی رخ دهد و .... )امکان حضور فرد در هتل نباشد. در این صورت این فرم تکمیل می گردد که مشخص می شود اتاقی با این شماره که از تاریخ a تا تاریخ b رزو شده دیگر رزو نیست و مهمان انصراف داده است که هزینه ای بابت انصراف ازمهمان دریافت می شود.
در خصوص کنسل کردن اگر 72 ساعت قبل از حضور مهمان در هتل در خواست کنسل شود هیچ مبلغی کسر نمی شود.
اگر بین 7
چند وقته قرار‌ دختری را ببرم استخر، خلاصه چهارشنبه که بدلیل شهادت استخرها تعطیل بود! اصلا باور نمیکردم! اونوقت فکر کن یه روحانی را رییس سازمان ورزشی بولینگ و بیلیارد و فلان کرده اند(سمت اداری اش را دقیق نمیدونم اما تو مایه های ریاست بود)، خب ذهنیت این مدلی غالبه:( خلاصه چهارشنبه کنسل شد و برا پنجشنبه گفتم برادرزاده ام را هم ببرم که اخوی گفت بذار فردا جمعه من بلیط هم دارم، شب مهمونی بودیم و قرار بود برادرزاده بیاد خونه ی ما بخوابه که امروز صبح
همیشه به دوستام میگم : " در لحظه برای تصمیمی که گرفتین احترام قایل باشین "
مطمین باشین شرایطی که داشتین شما رو مجبور کرده تا اون تصمیم بگیرین ! اینکه بعدها بشینین براش غصه بخورین که چه تصمیم احمقانه ای بود که گرفتم هیچ فایده ای نداره ! حتی اگر بارها برات تکرار میشد بازم اون تصمیم در اون لحظه از آن شرایط تو بوده است ! تحلیل نداره! احساس تو بود ! بد نبوده ! 
 
از دوره ی داوری دانشگاه عقب افتادم ! از قطار جا موندم و بعد کنسل کردم ! مادر اصرار داشت با اتو
صبح حیران زده رفتم سرکار.
مشهدمون کنسل شد.
گفتم خب حتما خیریتی توش هست، شاید به خاطر پنجشنبست که باید بریم سرقرار با گزینه جدید.
ساعت ۱۰ مامانم گفت که هرچی زنگ میزنم طرف بر نمی داره.
سر ظهر یهو دلم شکست گفتم یا امام رضا، بطلب بیایم پابوستون.
ساعت ۱۲ آقای پدر زنگ زد که مشهد چی شد؟!
گفتم خبر میدم، سریع رفتم پیش رئیسم تا مرخصی بگیرم، رئیس خودش گفت تو مگه مرخصی نمی خواستی؟ برو دیگه.
همین اثنا یک موقعیت شغلی خیلی عالی بهم پیشنهاد شد(دعا کنید درست بشه)
سخت بود 
در حدی که چند شب نتونستم بخوابم
در حدی که برای اولین بار طی این 6-7 سال سه تا از کلاسهام رو کنسل کردم
در حدی که توی بقیه کلاسهایی که تشکیل دادم مثل بچه آدم نشستم رو صندلی
در حدی که تو جلسه پیش دفاع با کاپشن رفتم
در حدی که وسط یکی از کلاسهام یکی از دانشجوها اجازه گرفت بره بیرون و وقتی برگشت دیدم برام آب آورده
در حدی که منی که بی نهایت گریزانم از دکتر رفتن مجبور شدم دو بار برم دکتر
در حدی که منی که فقط برای عمل هام سرم تزریق کرده بودم مجبور ش
آخه مصبتو شکر 30 رووووووووووووز آخه؟؟؟
بعد تابستون و زمستون واقعا یکیه؟
واقعا چی با خودت فکر کردی؟
ما رو چی فرض کردی؟
آیا به ما کوهان عنایت فرموده ای؟
آیا میایی کارهای منو که همش فکریه و نیاز داره گلوکز برسه به مغزم تا انجامشون بدم، یک روز و فقط یک روز انجام بدی؟؟
وژدانا ما رو گرفتی یا خودتو؟
وژدانا حداقل به من یک ذره از اون جرأت 4- 5 سال پیش عطا فرما که چند روزی مهمونیت رو کنسل کنم و دلی از عزا دربیارم :دی
پ.ن: نمیدونم این که هیچ حس ترس، نگرانی، ا
امریه‌م تو سایت ثبت شده ولی مکانش هنوز مشخص نبود.
واسه پیگیریِ همین امروز زنگ زدم و طرف گفت مگه مدارکتو به واتساپ فلانی نفرستادی؟ گفتم من اصلا واتساپ ندارم و چیزی هم نگفته بودین. گفت پس اگه نفرستادین که کنسل شده! و یهو گفت 20 دقیقه دیگه تماس میگیری؟
و الان درون اون 20 دقیقه ام. چه 20 دقیقه ی ناخوشایندی.
ممکنه همه ی رشته ها به طرفه العینی پنبه شن و اون همه امید و برنامه برن رو هوا...
ای بابا.
واسه 4 اسفند هم به آموزشی اعزامم. آموزشی در یک پادگان مختص
به اطلاع دوستان عزیز میرسانم که مثل اینکه سیزده بدر  داره کنسل میشه...
رسانه ها میگن که سیزده بیرون نرید و توی خونه بمونید ، البته بخاطر امنیت خودمون میگن 
امیدوارم که سیزده ی خوبی در خانه درکنار خانوادتون داشته باشید...
این بدبختی هم هست که هفته بعد بازم مدرسه ها باز میشن و .......
امروز اخر شب خبر رسید که عقد آخر هفته کنسله و به هفته های بعد موکول شده :/ اه چقدر بدم میاد وقتی برا همه چیز برنامه ریختم خراب میشه ...
کلا نمیدونم ایراد از چیه هر وقت حرفی میزنم قبل از انجام دادنش نمیشه اون کار کلا منحل میشه و وقتی برای کاری تو ذهنم کلی طرح و برنامه میریزم کنسل میشه :(
 امروز کلا روز "نشد " بود خواستم مطالب وبم اینجا منتقل کنم با نرم افزار مهاجرت که نشد چون انگار فقط مال bloga است :/ بقیه وبلاگ ها پ چی؟ بیان رسیدگی کن.
تعداد پستای وب قب
سلام رفقای بیانی اقا تو رو خدا بیاین دستاتون رو بشورید و ویتامین بخورید و غذاهای مقوی و از اینجور حرفا که لازمه حتما انجام شه =)
آقا این ویروسه اونقدرام که همه میگن بد نیستا کلی خوبی هم داره:///
مثلا من هر جا خوندم بچه های مدرسه ای کلی امتحان داشتن که لغو شد و همه موندن تو خونه و مصرف اینترنت رفته بالا و اوپراتور های سرویس دهنده حسابی اوضاع ترافیک فروشی شون خوب شده و خیابونا خلوت شده و مشکل الودگی هوا و ترافیک درون شهری رو به بهبوده ،کنسرتای به ا
حبس شدیم تو دانشگاه و خوابگاه و هی تهدیدمون میکنن به بیرون نرفتن :| یه روز هم که کل درها رو بسته بودن و غیرخوابگاهی ها رو هم حتی در خوابگاه اسکان دادیم
هر دو نفر روی یک تخت خوابیدیم !
از اون طرف هم اینترنت نداریم.
احساس میکنم اسیر شدم واقعا
نه خونه ای ، نه خانواده ای ، نه دوستی ، نه کلاسی ، هیچی!
فقط درس و خستگی های بعدش که تو تنم میمونه این چند روز و دلتنگی واسه دیدن روی اونایی که دوسشون دارم
و حتتتتتی! یک هفته کنسل شدن کلاس ها و عوض شدن تاریخ امتح
سلام رفقای بیانی اقا تو رو خدا بیاین دستاتون رو بشورید و ویتامین بخورید و غذاهای مقوی و از اینجور حرفا که لازمه حتما انجام شه =)
آقا این ویروسه اونقدرام که همه میگن بد نیستا کلی خوبی هم داره:///
مثلا من هر جا خوندم بچه های مدرسه ای کلی امتحان داشتن که لغو شد و همه موندن تو خونه و مصرف اینترنت رفته بالا و اوپراتور های سرویس دهنده حسابی اوضاع ترافیک فروشی شون خوب شده و خیابونا خلوت شده و مشکل الودگی هوا و ترافیک درون شهری رو به بهبوده ،کنسرتای به ا
عه چرا من امروز و این موقع خونه‌م؟ چون کلاسم تو موسسه به دلایلی کنسل شد. جاش ترجمه کردم و درس خوندم. دیشب داشتم فکر می‌کردم یعنی کتابم رو که بفرستن ارشاد، ارشاد ازم می‌خوام هر جا نوشتم «دوست‌دختر» به جاش بمویسم «نامزد» یا نه؟:))) تو صدا سیما که اینجوریه:)) دیگه به جاهای خوب کتابم رسیدم. احساس می‌کنم قراره از این به بعد اتفاقات خوبی توش بیفته و جاهای گریه‌دارش تموم شده. دیگه گریه‌ای هم اگه باشه، از روی شوقه. دیشب چندین فصل رو ویرایش هم کردم و
همه جا با تو بهشته. حتی اگه تو گرما و تو ترافیک سنگین، کلافه و بی حوصله بشم و غر بزنم. حتی اگه قرارِ آلاشت‌ رفتنمون کنسل بشه، حتی اگه یادمون رفته باشه چیزی برای خوردن با خودمون ببریم... من کنار تو خوشحالم، چه با بهانه و چه بی بهانه، چه با دلیل و چه بی دلیل...

این‌جا جنگل جوارم هست. به بکر بودن جنگل های قبلی نمی‌رسید، اما با این حال باز هم زیبا بود. حضور انسان ها و وجود زباله ها تو دل جنگل به خوبی قابل مشاهده بود. مسیر ابتدایی جنگل سوییت اجاره می‌د
دیروز رفتم کتونی خریدم مارک اریک 660بود تو حراج شد470
حالا خودم که پشیمون شدم هیچ به بابام گفتم کم مونده بود منو بزنه
کلی بحثو دعوا...
کلاس زبانو باید کنسل کنم.کارمو باید ادامه بدم چون به پولش نیاز دارم
از رفتار بابام ناراحتم.یعنی بعد ای همه مدت کارکردن حق نداشتم اون چیزی که میخوامو بخرم!
میخوام شروع کنم برای المپیاد دانشجویی شاخه زیست
دوستان اگر کسی تجربه ای داره بگه ممنون میشم
یک. تابستون بود و با عین داشتیم النور و پارک می‌خوندیم. من خندیدم و به شوخی گفتم: "نگاه کن تو رو خدا، ما خونه‌مون هم طبقه اوله، هیچ‌کس نمی‌تونه سنگریزه بزنه به شیشه‌مون که بریم دم پنجره..."
اون گفت: "ما چی؟ ما که طبقه پنجمیم، گربه‌ هم پاش به اون بالا نمی‌رسه!"
دو. اون شب که دلم تنگ شده بود، واقعا نیاز داشتم که ماه رو ببینم، اما پیدا نیست از اینجا. 
سه. دیشب نتونستم ابرماه رو ببینم. اصلا نمی‌دونم اینجا هم قابل‌رویت بود یا نه. نه از حیاط این‌وریه
امروز قرار بود با اکیپمون بریم پل طبیعت ولی کنسل شد... من که نمیتونستم برم. ولی خب ناراحت شدم کنسل شد. قرار شد به جاش همین پنجشنبه بریم پارک بانوان. جای بهتر نبود؟! مهم نیست فقط ایندفه نمیدونم چجوری راضیشون کنم برم. من هنوز لاله رو ندیدم :( هنوز دلم براش یک خورده است. من قراره برای هر قرار همین جوری حرص بخورم؟! فکر کنم دیگه اعلام نکنم مثل دفعات قبل مثل پارسال بچه ها برن و من :  
تازه هنوزم لادن رو ندیدم! اون همه بحث کردیم قرار بود بریم مامان قشنگم ق
/پروژه کنسل شده/ پروژه انتشار یافتهبازی تسلیم نخواهم شد یک بازی به سبک مثلا ترسناک هست که در مایکت به انتشار درومده!داستان این بازی مربوط به فردی به اسم پاتریکه و با دوستش شرطبندی میکنه که اگه احضاری که براش میفرسته رو انجام بده 5 میلیون پول به عنوان دستمزد بهش بده...در اخر کل زندگی پاتریک با خاک یکسان میشه...حتی موقع خارج از شهر رانندش جن زده میشه و با سرعت میکوبه به ماشینای دیگه... این بازی توسط بنیاد مبنی سنی به علت وجود شرط بندی رد شد! برای هم
خانه هنرمندان داشتیم دوتایی گریه میکردیم؛ گفتم بعد از مامانم دیگه از دست دادن هیچ کس ترسناک نیست. کنارش که قدم میزدم دیدم دروغ گفتم. من میترسم یه روز منصوره زنده نباشه؛ هربار ریه ش ملتهب میشه میشینم گریه میکنم از ترس که خدایا سالم بمونه. مشاورها فی نفسه موجودات جذابی هستن. منصوره که از تمام جهان برای من جذاب تر هست چون کنارش هرگز خودم رو سانسور نکردم. امنیتی که کنارش احساس میکنم انقدر زیاده که هر آینه بیم آن هست از عشقش هلاک شوم! 
+ میاد اینجا
پنجم بلیت هواپیما گرفته بود که برگرده سر کار، به خاطر شرایط جوی لغو شد
بلیت اتوبوسرفت اونم لغو شد
امروز اومد، بهش گفتم دیوونه آخه کی ۱۳ به در میاد سر کار 
اما جعبه شکلات و عطر خوش‌بویی که زده بود از این آدم بد سلیقه لااقل توی اپتخاب عطر بعید بود
گفتم ماجرا چیه
گفت این شیرینی عقده!
گفتم تا یه هفته پیش که خبری نبود
گفت بلیت که کنسل شد به مامانم گفتم میری خواستگاری؟
ده تا اسم آورد اما هیچ‌کدوم نمی‌خورد آخه توی فامیل ما آدم با خجاب زیاد نیست یه چ
برای بکارگیری یک شخص جهت تصدی یک شغل یا منصب از کجا شروع کنیم؟
به نظر می آید هرکجا نیاز بود شخصی استخدام شود یا مسولیتی به وی سپرده شود ، لازم است شرطهای زیر در مورد وی به ترتیب احراز شود تا صلاحیت وی به صورت مشروط مورد تایید قرار گیرد:
1-شخص از سلامت روانی برخوردار باشد. این شرط اگر محقق نشود کل پروسه بکارگیری یا استخدام آن شخص باید کنسل شود ؛ چرا که عواقب آن بسیار پرهزینه و مخاطره آمیز خواهد بود . آزمونهایی در این زمینه وجود دارد که یکی از آنها
از یه فروشگاه اینترنتی برای n امین بار خرید کردم. اشتباهی جای یکی از چیزایی که سفارش دادم، یه چیز دیگه فرستادن که قیمتش بیشتر از دو برابر چیزی که سفارش داده بودمه. اتفاقا بازش هم کردم. :) چون فکر کردم همونه که می خواستم.
زنگ زدم گفتم، می خوام بقیه پولتون رو بدم؛ چیکار کنم؟ گفتن تقاضای مرجوعی بده ولی توی توضیحات بنویس. 
توضیح رو نخونده یارو تایید کرده که مرجوع کنم، درصورتی که به خاطر باز کردنش شرایط مرجوعی نداره. 
منم درخواست مرجوعی رو کنسل کرد
سلام دوستان حالتون خوبه؟ ان شاءالله سال خوبی رو پیش رو داشته باشید امسال با تمام تلخی هاش داره تموم میشه :)
متأسفانه به دلیل شیوع کرونا سفر راهیان نور کنسل شد و ی حسرت بزرگ در قلبم برجای گذاشت
چقدر منتظر بودم و روز شماری می کردم ولی دیگه قسمت نشد و لایق نبودم
به یاد خاطرات راهیان نور...
دریافت
#پی نوشت : اگه خاطره ای از سفر راهیان نور دارین یا اینکه از شهدا و کرامات شون ، می تونید ارسال کنید تا ما هم بهره مند بشیم 
#دلم در کانال کمیل جامانده ...
#ال
تو دقیقه ی نود سفرمون به کربلا داره جور میشه...خودمم باورم نمیشه..انگار تو شوکم...
سفر امسال خیلی کوتاهه...اگه مشکلی پیش نیاد دوشنبه میریم و جمعه برگشتمونه..‌.طفلکی همسر که به خاطر من باید زود برگرده....
+چند روز پیش پرچم حرم امام حسین رو آورده بودن نماز خونه ی دانشکده...دستم که گرفتمش بغضم ترکید...تو دلم گفتم یعنی واقعا دعوتمون نکردی؟و زار زار گریه کردم....و درست شبش شرایطمون جور شد و امروزم از همه ی بخشا اجازه گرفتم فقط مونده جراحی که شنبه باید برم.
کنسلی بلیط ها بدون خسارت
 
بعد از شیوع ویروس کرونا موجی از نگرانی در کشور ایجاد شد، لذا وزیر راه وشهرسازی طی مصاحبه ای اعلام نمود مسافرانی که برای اسفند ماه ونوروز بلیط یا تور تهیه نموده اند میتوانند بدون جریمه بلیط های خود را از تاریخ 5اسفند لغو نمایند.اما کسانیکه بعداز این تاریخ اقدام به تهیه بلیط نموه اند تابع مقررات کنسلی ایرالاین خواهند بود.از طرفی مسافرانی که بلیط های خود را از اول تا 5 اسفندماه کنسل نموده اند تابع قوانین کنسلی ایرلای
پارسال تقریبا آذر ماه بود که با مدیرمون صحبت کردم برای یه کار جدید که قرار بود خودم هم توش ذی نفع باشم. که شروعش اینجا نوشتم.
اونروز دوستم که با من هم تیمی هست روی این پروژه خواست که با مدیرمون صحبت کنیم و گفت که به نظرم خیلی داریم کور جلو میریم و بهتره قبل از اینکه جلوتر بریم به فکر یه طرح کسب و کار شفافتر باشیم .
خلاصه اینکه آخرای جلسه نفهمیدیم چی شد که دیدیم داریم درباره کنسل کردن پروژه حرف میزنیم و الان کلا توی یه حالت بلاتکلیفی هستم توی شرک
بعد از 50 روز از دزدی ماشین بالاخره در 26 دی ماه ماشین پیدا شد... 
دزد محترم چهار قلم اساسی را خیلی تمیز باز کرده بود و بابت اینکه بیش از نیازش به ماشین صدمه نزده بود و چیزی را خراب نکرده بود خدا را شاکرم.
امروز با جرثقیل ماشین را به درب منزل آوردم و در پی تهیه اقلام نایاب از این سو به آن سو میرفتم و جواب "رد" میشنیدم. 
تا بالاخره یکی پیدا شد و قطعات را برایمان از تهران سفارش داد. 
یک کلاس خصوصی طراحی سایت داشتم که به خاطر مشکل دانشجو کنسل شد. 
اخبار ر
به دنیای گشتین خوش آمدید
1- جستجو و دسترسی ساده به مجموعه های تفریحی، گردشگری و ورزشی
2- امکان مشاهده مکانی مراکز تفریحی، گردشگری و ورزشی در قالب نقشه
3- اطلاع از امکانات، ظرفیت، بلیط ها و مشاهده تصاویر مجموعه ها
4- مشاهده ویدیو و بازدید مجازی از مجموعه های آبی
5- خرید بلیط با تخفیف ویژه و بهره مندی از تخفیف های مناسبتی و روزانه، هفتگی و ماهیانه
6- امکان شرکت در مسابقات و جشنواره های ویژه
7- عدم نیاز به چاپ بلیط
8- صرفه جویی در وقت و هزینه
9- امکان کن
Bullet-point your whole day
در کنار آرامش عمیق و عجیبی که دارم و برمیگرده به درک پوچی دنیا یه چیزهایی هم دغدغه ام میشه مثل رفتارای مزخرف مدیرم که ممکنه چند ساعتی درگیرم کنه،یا کنسل شدن وقت مشاوره از طرف مشاورم. یا سیستم هورمونیم که دوباره بهم ریخته و داره رو اعصابم پاتیناژ میره
تجربه تست آ اِس :من حدود دو ماه پیش آزمون رو دادم ، دانشگاه هامبورگ . اول در خصوص پروسه پلاتز گرفتنش ، روزی که رفتم ثبت نام کنم اون ازمون کلا رزرو شده بود همه جا و فقط لیست انتظار مونده بود ، منم اسممو برا تک تکشون نوشتم ولی خب نشد که نشد . در نتیجه میبایست رو آزمون بعدی حساب میکردم اما چون باید هرچه زودتر آزمونو میدادم ، یه روز همینجوری تو سایتش داشتم میگشتم به امید اینکه یکی کنسل کرده باشه پلاتز باشه که دیدم دانشگاه هامبورگ یک ازمون برگزار میک
دیروز پست فیلم نداشتیم چون پریروز ۲تا داشتیم!
 عاقا... من اهنگ معروفشونو into the unknown رو اولین بار چیزی ک‌ پنیک! خونده رو گوش دادم... و خ دوسش نداشتم:)) تا اینکه چند روز پیش کاور Aurora رو گوش دادم و شدیدن روم تاثیر گذاشت... حالم رو بد کرد و ... (پستش رو هم تو قسمت موسیقی میتونین ببینین!) بعد فقط با اون نوای معروف آشنا بودم و اینکه السا قراره دوباره ی کاری بکنه...
بعد دفعه اول ک خاستم ببینمش دوبله و سانسور بود! ک کنسل شد و افتاد ب امشب...
عاقا من شدیدن راضی بودم
مُهری دیگر بر انننننبوه مرخصی هایی که گرفتم تا یک کاری انجام بدم و ندادم! 
امروز و فردا رو مرخصی گرفته بودم تا بریم مشهد! 
فردا رو که یه رفیق ازم خواست و گفت من شب میام تو دو تا عصر برو منم دیدم میشه امروز رفت مشهد قبول کردم 
امروز هم که از اول صبح جنگ اعصاب با مامان داشتم و خودم اومدم تو اتاق و با خودم گفتم امام رضا نمیام مشهد ولمون کن بذار اعصابمون راحت باشه 
مامان هم به همین نتیجه رسیده بود اومد تو گفت نمیریم مشهد 
صبح بیدار میشم و اولین کار س
یک سفر تقریبا دوروزه رفتم باذهنی مشغول و فکری درگیر تصمیم به مسافرت گرفتم.
واقعا نیاز داشتم به یک تفریح و ورزش و خب دوستانمون هم مدام غر میزدن که بهار تموم شد ماجایی نرفتیم 
برنامه کوه رفتن قبل ماه رمضون هم کنسل شد .اینبار جدیت به خرج دادن و جذبه گرفتن که اگه نیای....
(جای خالی رو خودتون با جملاتی که شامل تهدید میشه و جذبه لازم رو دارند پرکنید)
منم مظلوم حساب کار دستم اومد با سر رفتم.
واقعا نیازه برای همه که گاهی به روحیمون هم توجه داشته باشیم 
ا
قسم که نخوردم درباره‌ی کرونا ننویسم، خوردم؟ بذارین پس قسمت فان این ماجرا رو بنویسم.
من پنج تا دایی دارم و سه تا خاله. دو تا از دایی‌هام (دایی ۱ و ۳) تو یه کشور زندگی می‌کنن (بهش بگیم کشور اول)، دو تای دیگه‌شون (دایی ۴ و ۵) تو یه کشور دیگه زندگی می‌کنن (بهش بگیم کشور دوم)، یکیشون (دایی ۲) با مادربزرگم و یکی از خاله‌هام (خاله ۳) تو یه کشور دیگه زندگی می‌کنن (بهش بگیم کشور سوم)، دو تا دیگه از خاله‌هام (خاله ۱ و ۲) هم تو یه کشور دیگه زندگی می‌کنن (بهش ب
دوست عزیزی که برام کامنت داده بودین  که نوشته های منو میخونید و بعضی از اون ها رو نگه داشتین که دیدتون به زندگی بهتر از اینی که هست بشه . میخوام بگم اول صبحی خیلی خوشحالم کردین . خیلی :)) راستش دست و دلم به نوشتن توی اون یکی وبلاگ نمیره . میدونین عین یه دختر بچه -حال الانم- که دست و پا میزد که مستقل بشه و بره دور از خونه زندگی کنه ولی  الان دلش تنگ شده برای خونه . باید بگم منم به شدت دلتنگ اینجا شدم با اینکه چند وقت قبل گفتم اینجا غریبه س برام ولی به ش
تا همین دو دیقه پیش حرفم این بود که چی می‌شد اگه من هم تو قرن حافظ و سعدی به دنیا می‌اومدم تا بیشتر خوش باشم؟ یا اگر توی قرن بیستم اروپا زندگی می‌کردم احتمالا تکلیفم خیلی خیلی مشخص تر بود. اصلا همه این‌ها نه. چهل سال زودتر  پام رو توی همین دنیایی که مصطفا توش بوده می‌ذاشتم و تا قبل از شهادتش تعریف خدا و الوهیت و زندگی رو ازش می‌شنیدم.
اما الان که کلاس 10 تا 12 کنسل شده، اول حرص می‌خورم که اگر تلگرام داشتم می‌فهمیدم و از همون 8ونیم بعد از حضور و
اینار با کوله باری از سکوت آمده ام... 
دیگر نوشته هایم به دردت نمیخورند... 
بهتر است کمی سکوت بنویسم.. . 
پس به احترامت فقط.... نگاه خواهم کرد... 
دیگر نوشتن کافیست... 


کاش به جای زلزله و سیل یه گردباد عظیم بیاد جمعمون کنه ببرتمون
سویسی سوئدی... راحت شیم ب ابلفض
فردا صب میرم پیرانشهر تسویه حساب کنم انگار بدهی دارم کارتم نیومده
یه سری هم ب دوستام بزنم... 
بعدش میرم مهاباد.... شایدم احمد رو هم دیدم یکم اونجا گشتیم البته اگه وقتشو داشتم... لامعصب همیشه
حدود یکماهی هست مهمان ناخوانده ای وارد کشورمون شده
باعث شد مدرسه ها و دانشگاهها و بعدش مراکز و کلاسها و تفریح ها و پاساژها و ... یک به یک تعطیل بشن...
خیلی از کسب و کارها خوابید
خیلی از خریدها انجام نشد
مسافرت ها کنسل شد
جنسها تو انبار موند
بازار کساد شد
حوصله خیلیا سر رفت
قرنطینه رو نتونستن تحمل کنند
و ....
اما برعکس خیلیا هم این تعطیلی براشون فرصت بود برای خیلی از کارها
مطالعه، فیلم دیدن، انجام کارای هنری، در کنار خانواده بودن و....
و.....
خدا رو شک
ساز و کار مغز یه سری انسان‌ها رو نمی‌فهمم. به شدت سعی می‌کنما ولی در مخیله‌ام نمی‌گنجه طرز برخوردی که دارن. مثلا نمی‌فهمم دان وقتی برنامه‌ی بیرون رفتنمون کنسل میشه و طی چهل دیقه‌ی گذشته داشته منو دلداری می‌داده چجوری یهو عصبانی میشه و داد می‌کشه سرم. یا نمی‌فهمم ممد چجوری وقتی می‌دونه ازش ناراحتم استوری اینستا رو سین می‌کنه و می‌ره. یا نمی‌فهمم غریبه‌ها چجوری میتونن اینقدر پررو باشن و تو اتوبوس به پهن‌ترین حالت ممکن بشینن. یا است
به گزارش خبر نگاران اورانوس حضور بی سا بقه مردم باعث شد که مراسم وداع با شهیدان در مصلی تهران کنسل شود. هم اکنون ورود شهدا به صحن جامع رضوی که با استقبال پر شور مردمی همراه شد .به گزارش گزارشگران اورانوس حاضر در مراسم این مراسم از ساعت 14:30 شروع و تا اکنون ادامه دارد . و همچنین افرادی هم در این مراسم به علت تراکم جمعیت مصدوم گشته و برخی هم آسیب های مالی و مادی دیده اند .باما همراه باشید.
پریشب به مشاورم گفتم میخوام نوروفیدبک رو تست کنم ظرف سی ثانیه پیام داد که با همکارم صحبت کردم بیا ببینتت اول هم گفت نوروفیدبک یه کم جنبه تجاری داره و هر جایی بری ممکنه سرت کلاه بزارن. منم اول گفتم نه و نمیشه و اینا بعد که یه کم اصرار بیطرفانه کرد گفتم اوکی برام وقت تنظیم کنید.
پنجشنبه زنگ زدن شنبه بیا .منم گفتم اوکی.
هر چقدر فکر کردم دیدم دیدن این مشاور برای یه جلسه بی معنیه و من نه میخوام و نه حوصله دارم که بخوام از اول شروع کنم اونم وقتی واقعا
1. دعوا دلیل جدایی نیست.
2. به تعهدات رابطه پایبند باشید.
3. چیزهای مورد علاقه او را بخرید.
4. هنگام ورود و خروج از خانه، همسرتان را ببوسید.
 5. گاهی کنسل کردن یک قرار، به بودن در کنار همسرتان می ارزد.
6. با خانواده او مانند خانواده خود رفتار کنید.
7. گفتن «دوستت دارم» هر چه بیشتر، بهتر.
8. هنگام بیماری با او مهربان باشید.
9. در نبود یکدیگر، کارهای خانه را انجام دهید.
10. از گفتن جوک های توهین آمیز خودداری کنید.
11. وقت شناس باشید.
12. با افرادی که پشت همسر شما
دنیای استارتاپ پر از آدم‌هایی است که می‌خواهند موفق شوند و در این
راستا تلاش بسیار زیادی می‌کنند، اما دستِ آخر نمی‌توانند کسب‌وکار خود را
به‌درستی راه‌اندازی کنند. چرا چنین چیزی اتفاق می‌افتد؟ بخش زیادی از
دلایل به این موضوع باز می‌گردند که بسیاری از کارآفرین‌ها، چگونگی راه
اندازی استارتاپ و رساندن کسب‌وکار خود از «نقطه‌ی الف» به «نقطه‌ی ب» را
نمی‌دانند. «نقطه‌ی الف» جایی است که ایده یا ایده‌‌ های استارتاپی
فوق‌العاده‌ در
اتفاقات خیلی سریع روی من تاثیر میذارن
کوچکترین اتفاق بد حالمو بد میکنه،ذهن را شلوغ و روی کارآیی و روز و روابطم تاثیر گذاره.
چه موضوع شغلی باشه چه خانوادگی و چه در ابعاد بزرگتر در حد جامعه و ... باشه.
اصلا اتفاق قشنگی نیست تاثیر گرفتن از هر اتفاق درگیر میشم و همه چی به هم میریزه 
قرارداشته باشم کنسل میکنم و کاری دستن باشه رها
میشینم به فکر کردن و فکر کردن و فکر انقدر که از شدت بلاتکلیفی به مردن فکر میکنم و شروع به ناسزا گفتن به خودم که این چه راهی
صبح وقتی رفتم دیکشنری اکسفورد یادگار از سالهای موسسه رفتن رو از توی کمد بردارم که تمریناتم رو حل کنم چشمم خورد به کتابای داستان انگلیسی ای که برای کلاس پارسال خریده بودم البته قبلا از کنسل شدنش. راستش وقتی دیروز ازش پرسیدم موقع برگشت سر راهش کتابم رو میتونه بگیره و با طعنه و پوزخند جواب داد تو هم که همه ش داری کتاب زبان میخری احساس کردم دوباره مثل اون سالها افتادم اون هم خیلی بدتر. جوری که برای بلند شدن باز ده سال دیگه وقت میخوام. اما صبح که ب
لا تاخذه سنه و لا نوم
یکشنبه
24 آذر 1398
دیشب بعد از برگشتن از دانشگاه آنقدر خسته بودم که تا رسیدم خانه شام را خوردم و جلوی تلویزیون خوابم برد این که میگویم میشود ساعت 7
ساعت 12:30 بود که از خواب بیدار شدم و حسابی بی خوابی زد به سرم و هر کار کردم خوابم نمیبرد حوصله هیچ کاری رو هم نداشتم.آخر سر تصمیم گرفتم کمی کتاب بخوانم که این کمی 2 ساعتی طول کشید بعد دوباره خوابیدم تا نماز صبح و بعد دوباره خوابیدم تا 8 صبح که برم دانشگاه.
تو دانشگاه همون اول صبحی اصلا
توی خواب و بیداری بودم ک بهم زنگ زدن.گفتن اردو جهادی خوزستانه میام یا نه.همینطور گیج و منگ بودم که با خودم فکر کردم خوب من برم کی خونه باشه؟ مامان تنها میمونه که!  گفتم حالا کی هست؟ گفتن احتمالا دوشنبه یا سه شنبه تا آخر هفته.داشتم حساب میکردم خوب مشاوره آماری رو کنسل میکنم. برا امتحان پایان بخش هم از الان میخونم و به دایی م میگم بیا پیش مامان اینا تا تنها نباشن و من برم چند روز بعد بیام.بعد گفتم باشه خبرتون میکنم.به دایی م ک گفتم میگه حالا فرصت ب
امشب باید اتاقم را تمیز کنم، احتمالا سرویس را هم بشورم. هرچند دوشنبه روز نظافت است و کسی برای تمیز کردن می‌آید، اما فردا مهمان دارم. نمی‌توانم تا دوشنبه صبر کنم. برای ساعت ۹ تا ده شب هم ماشین لباس‌شویی را رزرو کرده‌ام. 
مهمانم ماریاست! هفته‌ی اولی که آمده بودم دعوتم کرد خانه‌اش، پیتزا پختیم و ساعت‌ها حرف زدیم. فردا برای شام دعوتش کردم ولی ساعت ۳ می‌آید. کلی وقت داریم تا حرف بزنیم! صبح باید بروم خرید. یادم باشد بپرسم چه غذایی دوست دارد.
امر
بعد از گذراندن یک ترم، یعنی 4ماه سپری کردن با هم کلاسی های آقا و تک دختر بودن در کلاس به نتایج ذیل دست یافتم!
1)اقایان هزار سالشان که باشد هنوز هم بچه اند وانگار دانش آموز مقطع دبیرستانند و به همان شدت به سر و مغز یک دیگر میکوبند و هم دیگر را ترور شخصیتی میکنند.
2)بر عکس دختران در تعطیل و کنسل کردن کلاس ها بسیار متفق القول بوده و کافی است بگویند فلان روز کلاس نیایم..در همان دقیقه تصویب میشود که کلاس فلان روز تشکیل نخواهد شد تکرار میکنم بر عکس اکثر
لغو پروازهای عراق کویت وافغانستان
 
عراق وکویت وافغانستان جزو اولین کشورهایی بودند  که مرزشان را بروی ایرانیان تا اطلاع ثانوی بسته وپروازهایشان را کنسل نمودند.
 
لغو پروازهای عراق کویت وافغانستان بعلت شیوع ویروس کرونا
 سازمان هواپیمایی کشوری عراق اعلام کرده امکان پرواز از ایران به این کشور وجود دارد؛ اما نمی‌تواند اتباع ایران را به عراق ببرد و صرفا باید حامل اتباع عراقی یا مقامات سیاسی و دیپلمات‌ها و خانواده‌هایشان باشد؛ زیرا عراقی
صبح که برف را دیدم هم خوشحال شدم و هم ناراحت.
 تولد بهار بود و از چندین روز پیش قرار بر این شده بود که مراسم تولد را در مهدکودک بگیریم. کیک پونی سفارش داده شده بود و مایحتاج پذیرایی از بچه ها ی مهد خریداری شده بود‌. همه ی مدارس تهران تعطیل شد. هر چند که امیرعباس تعطیلی بین امتحانی اش بود و فرقی به حالش نکرد.‌ من هم قرار بود بعد مراقبت مدرسه به قنادی بروم و کیک بهار را تحویل بگیرم و به مهد برسانم که برف همه چیز را به هم زد. نمیتوانستم مراسم تولد را
صبح دیرمون شده بود (من و ف)
اومدم برم از طرف در 16 آذر که خب کشید و گفت با این لباس راش نمیدن از 16 آذر از سردر باید بریم
رفتیم سردر دیدم شت :|
بسته س که
سرمو چرخوندم دیدم عه :)
یه آلونک درست ردن از اونجا راه میدن تو
و میدیدم دانشجو هایی رو که نمیتونستن برن کلاسشون
حتما میپرسید چرا؟
چون آقای حجت الاسلام رئیسی رئیس قوه قضاییه اومده بود تا وقت مارو تلف کنه و بگه آره خفنه :)
اینجوری بود که توی فنی کیف و گوشی رو میگرفتن برای ورود به سالن
اسم تک تک افراد رو م
هفته دیگه قراره بالاخره زانوم رو عمل کنم. پس از 5 سال!
بیمه یکم گیر داده بود که باید حتما گزارش حادثه داشته باشید که تایید کنیم! رفتم یکی از ورزشگاه های آشنا که مسئولش یه برگ گزارش حادثه سوری بهم بده که فهمیدم که امکانش نیست چون اصولا اونا برای کسی که بیمه ورزشی بوده باشه همچین کاری میکنند و ناامید شدم.
راه حل دوم این بود که برم از شورای محل بخوام که بریم کلانتری و یه استشهاد بدیم!
اعصابم خورد بود که دیگه امروز حضوری با حضرت دوست رفتیم بیمارستان
چند باری خوره‌ی نوشتن به جانم افتاد اما کوتاهی کردم. دارم با دست‌های خودم عمرم را تلف می‌کنم. توی این گوشی لعنتی دنبال چه چیزی می‌گردم که مدام توی کوچه پس‌کوچه‌هایش پرسه می‌زنم؟! آمدم پست دیشبم را تکمیل کنم. اما به خودم که نمی‌توانم دروغ بگویم! نمی‌توانم عزیزانم! الان نمی‌توانم درباره‌ی این برف کوفتی بنویسم. باز هم در خوردن قرص‌هایم کوتاهی کرده‌ام. باز هم تپش قلب دارم. باز هم مغز و بدنم دچار شوک می‌شود. علائم سرماخوردگی دارم. از دست‌
نیومدم و ننوشتم تا هی از ناامیدی ها و از ناخوشی هام ننوشته باشم. امروز اومدم تا بنویسم از عمق لبخندم همیشه که نباید نق نق ها و غرغرها رو با بقیه شریک شد.
دیروز ناامید و کاملا تسلیم داشتم میرفتم تا همه چیز رو کنسل کنم اما درست وقتی که اندازه یه ایستگاه مترو و چندمتر اضافه تر مونده بود تا برسم یهو ورق برگشت و همه چیز درست شد و همه ی اون ناامیدیه شد یه لبخند عمیق رو لبم از اونا که یادم نمیاد آخرین بار کی و برای چی زدم. اینکه چه چیز مهمی بوده که من برا
توی راه تماما اشک میریختم از اینکه چرا اینقد زندگی به من سخت میگیره چرا اینقدر من در اذیتم چرا اینقدر حال من حاد و بده ؟ اینقــدر علامت سوال تو ذهنم میومد و هر علامت یه اشک میومد پایین هربار میگفتم دختر محکم باش کنارت کلی آدم نشسته با خودشون درموردت چی میگن حالا بعد باز با خودم میگفتم آخه اونا که تو زندگی من نیستن اونا که جای من نیستن پس دلیلی ام نداره بخوان فکری بکنن درمورد من ...
فقط میدونم این حال من منو میخواد که حال خودم رو خوب کنم منم که ا
داریم؟داریم خوشمزه تر از این لعنتی ِ دوست داشتنی!؟خدایا ببخشید اینجوری میگم!:)من عاااااشق سیرم.غذاهای شمالی به شدت تنوع دارن و سیر پراستفادس تو غذاها....داشتم فکر میکردم چرا ازش تاحالا پست نذاشتم؟!از این عششششق تا حالا چیزی ننوشتم!!
شاید باورتوون نشه ولی قرارهای بیرون من خیلی به غذام بستگی داره،مثلا اگه غذایی باشه که سیر توش استفاده شده باشه،یا نه خودش باید خورده بشه به همراه غذا،من بیرونو کنسل میکنم.خب آخه به فکر بقیه هم هستم:) ولی در کل هیچ
مسافرت با اتوبوس از جمله مقرون به صرفه ترین راه های سفر است. به همین جهت، بلیط این وسیله نقلیه از گذشته، همواره در تمامی مسیرها ارائه شده و پر فروش نیز بوده است. همین تقاضای بالا نیز موجب شد تا بلیط اتوبوس علاوه بر پایانه های مسافری و تعاونی ها، در سامانه های فروش اینترنتی خدمات سفر هم به مسافران ارائه شود. بدین ترتیب کاربران محترم می‌توانند به راحتی بلیط اتوبوس را نیز همچون سایر انواع بلیط سفر نظیر بلیط هواپیما داخلی و خارجی و بلیط قطار از
نکاتی که قبل از سفارش باید بدانید:
.
 1-پیج حتما پابلیک{عمومی} باشد . درصورت پرایویت کردن یا تغییر ایدی در حین کار مسئولیت آن با خودتان می باشد.
2-بدون نیاز به رمز ورود شما
3-از سایت های دیگر یا جاهای دیگر به صورت همزمان با سایت ما ثبت سفارش فالوور ندهید. در صورت ثبت سفارش همزمان کلا گیر میکنه و ارسال نمیشه و مسئولیت آن با خودتان هست. 
4-بعد از سفارش به هیچ عنوان امکان کنسل کردن وجود ندارد. اگه سوالی دارید قبل از سفارش از پشتیبانی بپرسید.
هوالمحبوب

چهار سال است که توی این مدرسه هستم و طبعا با همکارانم صمیمی شده‌ام. اینکه چهار تا دختر مجرد جوان که هر کدام یک سال با آن یکی اختلاف سنی دارد، معلم یک پایۀ تحصیلی باشند با دانش‌آموزانی مشترک، با دردهایی مشترک، بهانۀ خوبی برای ایجاد صمیمیت و شکل گرفتن دوستی می‌شود. 
القصه، اواخر سال نود و شش بود که این اکیپ چهار نفره اولین گردش خودشان را شروع کردند، با تله‌کابین رفتیم عینالی، ترسیدیم، لرزیدیم، خندیدم و چند ساعت فارغ از هیاهوی دن
قرار بود امروز هم مثل بقیه روزها، عملیاتِ خطیرِ "امتحان کنسل کنی" داشته باشیم!زنگ اول با خانم لطفی، دبیر دینی و فلسفه مان، کلاس داشتیم. بچه ها هرکدام سعی کردند با ترفند خودشان نقشی در این عملیات مهم و حساس داشته باشند اما نصرتی نیافتند!منکه با قد کمی کوتاهم نیمکت سوم نشسته بودم، کمی سرم را کج کردم تا بتوانم صورت مهربان خانم لطفی را ببینم.همچنان که فکر می‌کردم چه باید بگویم، با دستی زیر چانه، تصمیم گرفتم فالبداهه جمله ای بپرانم._خانوم، فکر نم
نکاتی که قبل از سفارش باید بدانید:
.
 1-پیج حتما پابلیک{عمومی} باشد . درصورت پرایویت کردن یا تغییر ایدی در حین کار مسئولیت آن با خودتان می باشد.
2-بدون نیاز به رمز ورود شما
3-از سایت های دیگر یا جاهای دیگر به صورت همزمان با سایت ما ثبت سفارش فالوور ندهید. در صورت ثبت سفارش همزمان کلا گیر میکنه و ارسال نمیشه و مسئولیت آن با خودتان هست. 
4-بعد از سفارش به هیچ عنوان امکان کنسل کردن وجود ندارد. اگه سوالی دارید قبل از سفارش از پشتیبانی بپرسید.
5_قیمت ها به
روزهایی که گذشت خیلی روزای سختی بود.رفتم دانشگاه و بعله.....
اوضاع خراب تر از چیزی بود که فکر می کردم.کاهش سنوات تقریبا ممکن نیست.شهریه هم حدود 10 شد!!!با چنگ و دندان به دنبال کاهش شهریه راه افتادم!کلی نامه نگاری و آه و نالع!
سه شنبه زود کارت زدم و رفتم...تا غروب دانشگاه بودم.حالم خیلی بد بود!چهارشنبههم دیراومدم سرکار.10:33رسیدم و کارت نزدم.امیدوارم بشه کاریش کرد!
برای مراسم دوباره اسم منو دادن و همکاران حسود در شرف انفجارند....
با نبی این چند روز رو پی
امروز یه روز معمولی بود. خیلی معمولی. هنوز خیلی خوب نشدم توی کار کردن. حواسم پرته یه خورده. اما در مقایسه با روزای دیگه بد نبودم. کتاب خوندم مقاله خوندم زبان خوندم. همین. 
هنوز بعضی وقتا شک میکنم به واقعیت. بعضی وقتا انگار بیفتم تو یه تله. هی بخوام ازش بیرون بیام هی نشه. حرف زدن راجع بهش سخته. نمیتونم با کسی راجع بهش حرف بزنم. هیچکسو ندارم. بعضی وقتا نمیدونم چی درسته یهو شک میکنم به همه چی. کاش هیچکس جای من نباشه خیلی دردآوره. 
دلم میخواد های های گ
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی میرم پیاده روی وسط راه دلم میخواد بشینم گریه کن و بگم غِلَط کِردُم غِلَط کِردُم  بس که خسته ام و نمیکشم ولی مجبورم میفهمین مجبور
اخیرا همیشه خستم حتی وقتی از خواب بیدار میشم...
خدایا کی این خستگی لعنتی تموم میشه
 
+فداش بشم خدارو میگم ...
انقد خوشش میاد به من ضدحال بزنه بعد بهم بفهمونه الا اینا ضد حال نیست برات خیلیم خوبه
من از دار دنیا یه انگشتر عقیق داشتم که هرروز با دیدنش کلی ذوق میکردم و دوستش داشتم نمیدونید چه بل
مسابقم کنسل شد... منو میگید؟! مثل یک بادکنکیم که هی داشت بادش کم میشد بهش سوزن زدن!نمیدونم فازم چیه با اینکه میدونستم برای مسابقه باید ناخونامو کوتاه کنم ولی داشتم بلند میکردم سه هفته بود کوتاه نکرده بودم بعد همین امروز که گفتند کنسله ناخون گیر برداشتم ناخونامو کوتاه کردم! مغزم اتصالی کرده فک کنم! ولی دیگه ناخونامو لاکامو این جینگیلی وینگلیاهم نمیخام.
رژ لبمم دادم به آبجیم از دستش افتاد به فنا رفت. چرا؟! هر دفه میگی دیگه هیچی به دیگران نمیدی
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی میرم پیاده روی وسط راه دلم میخواد بشینم گریه کن و بگم غِلَط کِردُم غِلَط کِردُم  بس که خسته ام و نمیکشم ولی مجبورم میفهمین مجبور
اخیرا همیشه خستم حتی وقتی از خواب بیدار میشم...
خدایا کی این خستگی لعنتی تموم میشه
 
+فداش بشم خدارو میگم ...
انقد خوشش میاد به من ضدحال بزنه بعد بهم بفهمونه اصلا اینا ضد حال نیست برات خیلیم خوبه
من از دار دنیا یه انگشتر عقیق داشتم که هرروز با دیدنش کلی ذوق میکردم و دوستش داشتم نمیدونید چه ب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها