تو هیچوقت بارانِ اینجا را ندیدهای. نمیدانی چه بد میبارد. نمیدانی با غمی که پیچ خورده دور گلو چه کار میکند. نمیدانی اگر خانه خالی باشد. یک سکوت چسبناک تمام مدت روز با تو باشد. دلتنگ باشی. اندوهگین و پشیمان. صدای باران چطور آدم را بهم میریزد.من تنهایی را میشناسم. برای سالها تنها بودهام. اما این حجم تو خالیای که با رفتنِ تو پدید آمده، هیچ حس آشنایی برای من ندارد. چرا رفتی؟ چرا من را با سکوتی تنها گذاشتی که گوشم را پر کرده؟ چهار س
درباره این سایت