نتایج جستجو برای عبارت :

حرف‌های ما هنوز ناتمام.

بله من به نقطه ضعف بزرگی در رابطه با خویشن خویش پی برده ام و آن ناتمام رها کردن کار هاست. برای همین تصمیم گرفتم قدم اول را بردارم و یکی از اولین کار هایی که برای همیشه ناتمام رها کرده ام را تمام کنم؛ نتیجه را در ادامه همین پست خواهم نوشت.
همه کار فلک خوب است و تام است،
فقط عیبی میان خاص و عام است.
خجالت م یکشیم از کار مؤمن،
خجالت دادن مؤمن حرام است.
چه نازی گه به نام پاک اسلام،
مسلمانی اگر ما را به نام است.
زوال آدمی هست احتمالی،
کمال آدمی گر در کلام است.
اسیر شرم خود گردد همیشه،
اگر شاهی به نفس خود غلام است.
نظام نظم این رزم است امروز،
در این جا ب ینظامیها نظام است.
ادا شد، حاجیا، حرف دل تو،
ولیکن دردهایت ناتمام است
 
او بی کمالات بود...بدون اندکی رنگ و لعاب...خاکستری خاکستری...و کاملا غیر قابل اتکا...فقط گاهی احترام میگذاشت...آن هم سرسری!..احترام هایش بیش از اندازه رسمی و و باعث تضاد اشکاری بین بقیه رفتار ها و حرف های  دریده اش با بعضی گفته های  اصالت امیزش میشد...اخلاق امروزش را فردا فراموش میکرد ...تنها یک چیز بود که همیشه به یاد می اورد و ان رها کردن بود...و البته تسلیم شدن...انگار هیچ وقت  ماندن و حفظ کردن را نیاموخته بود...شاید برای همین هیچ وقت به اخلاقیات اهم
{معرفی کتب مهدوی - شماره 35}
 
کتاب "قدیمی ترین قصه عاشقانه ناتمام"
 
کتاب "قدیمی ترین قصه عاشقانه ناتمام" نوشته ی لیلا غلامزاده نطنزی است و دفتر نشر معارف، آن را به چاپ رسانده است.
نویسنده با سبکی خلاقانه، در قالب مباحثه ی استاد و دانشجویان در کلاس درس، به بیان جنبه هایی از سبک زندگی مهدوی میپردازد.
بخش اول داستان، استاد با بیان خاطره ای از دوران کودکی که مادرش برای او و خواهر و برادرش، مباحث مهدوی را بیان میکرده، بحث را شروع میکند و در ادامه به
من کیستم بجز دو سه خط شعر ناتمامیک روح بی اراده و یک مستی مدام
ای آنکه آسمان و زمین در مدار توستروی تو صبح روشن و موی تو رنگ شام
من دوست دارمت به همان شکل کودکیبی تاب و بی قرار ظهورم علی الدوام
ابروی توست عروه الوثقای اهل بیتگیسوی توست در دل من حبل لانفصام
پژمرده أم بدون تو یا ایها الربیعدر غربت م بدون تو یا ایهاالامام
از من بگیر غیر خودت هر چه هست راحتی همین کلام و همین شعر ناتمام
از تو تورا ندیدم و با تو نزیستمفهم شما کجا و من ساده ی عوام .
دارم
مستند "داستان ناتمام یک حزب" به نویسندگی و کارگردانی سید مهدی دزفولی جمعه 7 تیرماه 1398 ساعت 21 از شبکه افق سیما پخش خواهد شد. این مستند که بازخوانی حادثه تروریسی 7 تیرماه 1360 می باشد به 10 سال فعالیت های حزب جمهوری اسلامی نیز می پردازد. 
برای مشاهده این مستند در سایت فیلیمو می توانید اینجا را کلیک نمائید.
حوالی ساعت ۷ بعد از ظهر بود کنجکاو بودم ببینم چند ساعت تا لحظه تحویل سال باقی مانده. "ساعت ۷ و ۳۰ دقیقه و ۳۰ ثانیه". لحظه‌ای به خودم آمدم و از ترس به خودم لرزیدم. فقط نیم ساعت به تحویل سال مانده و تو مانده‌ای و سیل این همه کار باقی مانده و ناتمام که روی هم انباشته می‌شوند. یک آن به خودم آمدم و تاریخ نوشته شده کنار ساعت را خواندم: روز یکم فروردین ۱۳۹۹. نفس راحتی کشیدم. ساعت هفت صبح فردا سال تحویل می‌شود نه هفت بعد از ظهر امروز. نمی‌دانم چرا دیگر آ
مستند "داستان ناتمام یک حزب" به نویسندگی و کارگردانی سید مهدی دزفولی جمعه 7 تیرماه 1398 ساعت 21 از شبکه افق سیما پخش خواهد شد. این مستند که بازخوانی حادثه تروریسی 7 تیرماه 1360 می باشد به 10 سال فعالیت های حزب جمهوری اسلامی نیز می پردازد. 
برای مشاهده این مستند در سایت فیلیمو می توانید اینجا را کلیک نمائید.
مشاهده در سایت تلویبیون (+)
خانه خراب شد و دنیا هنوز هست
بازان زد و صحرا هنوز هست
آن ابر که باریده بود در صحرا
خشکید و تَه کشید و دریا هنوز هست
آزرده ایم ما نکند دنیا هدر رود
دیروز رفته اگر فردا هنوز هست
سر ، عاشق است ، تن ، هویٰ ، جان ، فرشته است
سر ها ز تن جدا شد و جان ها هنوز هست
هرچند مهر باطل افکار من زده
اما بدان که پختن سودا هنوز هست
او گرچه رفت و دل ، دل نمیشود
رویای هرشب و شب ها هنوز هست
 
مستند "داستان ناتمام یک حزب" به نویسندگی و کارگردانی سید مهدی دزفولی جمعه 7 تیرماه 1398 ساعت 21 از شبکه افق سیما پخش خواهد شد. این مستند که بازخوانی حادثه تروریسی 7 تیرماه 1360 می باشد به 10 سال فعالیت های حزب جمهوری اسلامی نیز می پردازد. 
 
برای مشاهده این مستند در سایت فیلیمو می توانید اینجا را کلیک نمائید.
 
مشاهده در سایت تلویبیون (+) و مشاهده در سایت شبکه افق (+)
 
از فراقت , من فراغت را نمی جویم هنوز یک نفر بی آنکه باشد , هست و با اویم هنوز شعر گفتن را غمت چون خوب یادم داده ست نکته ای گفتی به تفسیرش غزل گویم هنوز گفتم از جان بگذرم تا گردم از جانان رها پای بر چشمم نهاد از خاک می رویم هنوز برکه با تصویر ماهش عشق بازی می کند دوری و سرمستی از یاد تو می بویم هنوز من نه یک دم زندگی کردم نه مردم بعد تو شانه ات گم شد , پریشان ست گیسویم هنوز فصل کوچ ست و پرنده خانه اش را ترک کرد من که ره با اختیار خود نمی
این رمان بازتاب وی از ابرانسان نیچه است که داستایوفسکی فکر می کرد جدال خیر و شر در خود انسان نهفته است. این رمان آخرین اثر ناتمام از لیانید آندری یِف است.

این رمان نمایش جامعه اروپایی بورژوا در آستانه جنگ جهانی اول است. به نظر وی جهان تراژدی ترین وضعیت را به خود گرفته است. شاهکارهای ناتمام تاریخ ادبیات کم نیستند. رمان هایی که به هر دلیلی ناتمام مانده اند. به طور مثال کتاب محاکمه و قصر اثر کافکا و نوشته های آدم اول از آلبر کامو که در هنگام تصادف
تخت جمشید نام شهری‎است باستانی در مرودشت استان فارس، که توسط داریوش در دامنه کوه مهر، بنیان نهاده شد؛ وَ تا سال‎ها قبل از این‎که توسط اسکندر مقدونی به آتش کشیده شود، پایتخت تشریفاتیِ امپراتوریِ سلسله هخامنشی بود.
ابتدا این شهر 125 هزار مترمربع نبود، اما هر پادشاه که آمد در کنار آن کاخی برای خود، بنا نهاد وَ شهر تخت جمشید را گسترش داد؛ دروازه ناتمام یکی از نشانه‎های آن است؛ چراکه در زمان به آتش کشیدن این شهر، هنوز ورود و خروج از این دروازه
با اینکه میدونه اصلا از این کار خوشم نمیاد اما وقتی به یه بهونه ای وارد اتاقم میشه و من رو در حال نوشتن می بینه برای لحظه ای کوتاه هم که شده نگاهش رو می لغزونه روی نوشته های کاغذ زیر دستم. کاملا می تونم حس کنجکاویش رو درک کنم.
بد چیزیه که از موعد پایان خودت بی خبری، که قبلش حتی یه ندا هم بهت نمیدن، که باید حواست باشه شاید این آخرین باره...
نه برای به دنیا آوردنت اجازه گرفته می شه نه برای خلاص شدن از شرّت!
به روزی فکر کردم که دیگه نیستم تا دفتر زیر د
من به آویشن، به باران تو مشکوکم هنوزمن به پایان ِ زمستان تو مشکوکم هنوزغنچه و عطر و بهار و سبزه‌ باز آورده‌ایگرچه با گل‌های گلدان تو مشکوکم هنوزای صدای ناگهان ِ یک تبسم در سحرمن به لبخند غزلخوان تو مشکوکم هنوزباز می‌پرسی که امید فراوانت چه شد؟باز می‌گویم به ایمان ِ تو مشکوکم هنوزهر که آمد، بار فردای خودش را بست و رفتبا یقین‌های پریشان تو مشکوکم هنوزاین‌که می‌آید نه باران، گریه‌های نم‌نم استمن به ابر و باز باران تو مشکوکم هنوز
من چه گویم از دل زارم که بیمارم هنوزشب شده مهتاب در خواب است وبیدارم هنوزغرق نور وشادمانی آسمان تار شبلیک تاریک است و طوفانی دل زارم هنوزماه خندان کهکشان ها نور بارانغم نهان در دل که از عشقش گرفتارم هنوزمثل مجنون غرق افسون آسمان شاداب و گلگوناشک بارم روز و شب می باشد این کارم هنوز
سال هاست می نویسم..
همیشه دستگاه های تایپ قدیمی را دوست داشتم..
یک بار از نزدیک دیدمش و علاقمندتر شدم..
الان دیگه با سیستمم رفیقم و سال های متمادی است که با این می نویسم..
دلم برای دفترهایم که بسیار در آن ها نوشته ام تنگ شده..
و البته وقتی که به مرگ فکر میکنم به این فکر میکنم که چیا نوشتم؟ و کاش محو بشه از صفحه کاغذها و کسی نتونه بخونه..
نوشتن حال ادم خوب میکنه.. حالا هر مدلش..
انگار یه سری جمله و واژه است که باید برون ریزیش کنی بدون اینکه مخاطبی داشته
رفتم اما دل من مانده بر دوست هنوز...می برم جسمی و دل در گرو اوست هنوز
بگذارید به آغوش غم خویش روم ... بهتر از غم به جهان نیست مرا دوست هنوز
گرجه با دوری او زندگیم نیست ولی ... یاد او میدمدم جان به رگ و پوست هنوز
رشته مهرو وفا شکر که از دست نرفت ...بر سر شانه من تاری از آن موست هنوز
بعد یک عمر که با او به  وفا سر کردم ...با که این درد بگویم؟!که جفا جوست هنوز
تا دل ناله جانسوز بر آرم همه عمر ...همچو چنگم سر غم بر سر زانوست هنوز
باهمه زخم که سیمین بدل از او دارد
دیشب به این فکر می کردم که قصه ای که شروع کردم رو نیمه تموم گذاشتم و دیگه هم دنبالش رو نگرفتم. بعد یه کم که فکر کردم توی وبلاگ هایی که دنبال می کنم از این مدل قصه کم نیستبد نیست یه چالش قصه های نا تموم درست کنیم و داستان های نیمه کارمون رو تموم کنیم
گاه فکر میکنم باید تمامش کنم
تمامِ آنچه به یکباره برایم پوچ شد
همهٔ آن روزها که سپری شد- خواه با غم و اندو، خواه با شادی و مسرت-
آن خیال‌پردازی‌های بی جهت و بی نتیجه
امیدهای واهی که به سراب دچارند
همه و همه حالا برایم پوج‌اند.
معمولا مثبت می‌اندیشم اما
همیشه از امید گفتن خوب نیست
گاه باید به حالِ بد گریست
باید به حالِ تمامِ روزهای خوش، دردها و خنده ها گریست
کاش میشد تمام شود؛ این تلخی های ترسناک، این فقدان عشق مطلق، کاش فقط پایان بگیرد
حس بد
انشا درمورد ماه مهر ( دوره ابتدایی)
از خیلی ها پرسیدم ماه مهر یعنی چی؟ گفتند:(( یعنی بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و مشق های ناتمام، بیدار شدن از خواب تابستونی و آغاز جنب و جوش مدرسه و تلاش و کوشش))
این ماه یه سی روزه ی جالبه که بچه ها را از خوش گذرونی های تابستونی جدا میکنه و اون هارو به درس و مشق و کتاب مشغول میکنه.
ادامه مطلب
رفته بود ببینتش. از این دیدارهای خیلی اروتیک و درامی که نه با همیم نه نیستیم. نه می تونم باشم کنارت نه دلم می آد نبینمت دیگه. از اینا که نه نزدیکیم نه دور و بعدِ یه مدت طولانی سری می زنیم به هم. مدتی که مقدار زیادیش بی خبری بوده و هرکی افتاده پی گیر و گرفت زندگی خودش. از همونا که راه ها سوا می شه از هم و کل روز درگیر زندگی خودتی و تا آخر شب نه زنگی و نه پیامی و نه ردی و نشونی. که دیگه آخر شب می شه و ولو می شی رو تخت و بازم می بینی که خبری نیست و با خودت م
مثل نیلوفر اسیر خواب مردابم هنوز
یا که آن مرداب پیری در تب خوابم هنوز
شاید آوای شباهنگی میان جنگلم
یا شبیه آسمان در دست مهتابم هنوز
یا که شاید تکه ابری سرد و بارانی شدم
یا که در دریای چشمی مثل گردابم هنوز
ماهی ام ، فکر فرار از تنگ های شیشه ای
در تمنای خیال رود پر آبم هنوز
رودم اما، یک مسافر، میروم تا مرز عشق
مثل نیزاری ولی در فکر تالابم هنوز
موجهای خسته ی دریا کنار ساحلم
بی قرار خواهش دریای بیتابم هنوز
هر کسی باشم و یا در هر کجای این جهان
من به د
میخواهم از خیلی قبل تر ها شروع کنم .. از یک وبلاگِ دیگر و شروعی که ناتمام مانده .. اینجا را برای خودم مینویسم و میخوانم . برای تمامِ گذارهای ناشنیده ی تاریخ و عبور از تمامِ چیزهایی که برای من است . میدانم که دیگر رهایش نمیکنم .. میدانم که در وجودم قد و بالا گرفته است .. و میدانم که مرا در آغوش میگیزد .. که کلمه نه به ادایش که به لحن و نفوذش مقدس است .
 
راستش من هنوز از آن آدمها نشده‌ام که از تنهایی و خلوتشان لذت ببرند و استفاده‌ای مفید کنند. من هنوز برای رابطه‌ای دست و پا میزنم، هنوز دلم را به مخاطب‌های واهی توییتر و اینستا خوش کرده‌ام، هنوز از خودم فرار می‌کنم. اما من این آدم نخواهم ماند. من تغییر می‌کنم و یک روز واقعا تنهایی‌ام را بغل می‌کنم و با یک خروار کتاب و سوال و ایده خلوت می‌کنم.
با نیمه عاشق ها ننشین. به نیمه رفقا اعتماد نکن. نصفه نیمه زندگی نکن. نصفه نیمه نمیر. نصفه نیمه امیدوار نباش. برای کسی که نصفه نیمه گوش می دهد نخوان. نصف جواب را انتخاب نکن. روی نیمه ای از حقیقت پافشاری نکن. رویای نصفه نیمه نخواه و نصفه نیمه امیدوار نباش. تا انتهای سکوتت ساکت باش و به حرف که آمدی تمام حرفت را بزن. سکوت نکن که حرف بزنی و حرف نزن که سکوت کنی. نصف، همان چیزی است که تو را میان آشنایانت غریب جلوه می دهد. اگر رضایت داری کاملا راضی باش و اگر
این می‌تواند شروع هذیان های ذهن یک دیوانه باشد...یا شاید پایان دربه در گشتن ها برای یک صفحه‌ی سفید که گنجایش لااقل کمی از حرف هایش را داشته باشد...
به هر حال آغاز باشد یا پایان وصلش کرده‌ام به تو...مثل همیشه‌ی خودم که مدام میدوم سمت تو...حالا تو هم مثل همیشه‌ی خودت باش، انگار نه انگار...
اینجا تازه شروع شب است...شروع حرف های ناتمام...
-نیمه‌ی‌پنهان‌ماه
-فقط‌به‌سفارش‌"تو‌"می‌نویسم
 
درست یادم نیست از چند سالگی بهم الهام شد که در یکی از روزهای تابستانی بیست و دو یا سه سالگی خواهم مرد! و مردنم حتما چیزهایی را ناتمام می‌گذاشت که آن زمان برای رها کردن‌شان غصه می‌خوردم و برای همین از رسیدن روزهای تابستان بیزار و ترسان بودم. این شد که با تمام نیروی درونی‌ام در برابر «مردن در بیست و سه سالگی» مقاومت کردم و با اصرار زیاد خواستم که زنده بمانم. 
خب، زنده ماندم.
بدون کوچک‌ترین اثری.
 
 
☑️ #گیسویت:
چشم تو در گیسویت
جاری است
و شب گیسویت در دل تنهایی من

☑️ # نخ:
 
پیراهن نخی ات را،
نگه دار برای من
تا روزی که صدای من
نخ نمای دوری ات شود

☑️ #اقیانوس:
جا گذاشته ام در اقیانوسی
دلم را 
اقیانوس آرام چشمان تو

☑️ #دریا:
تو به دریاهای طوفانی می اندیشی
من به ماهی های بی دریا

☑️ #شعر:
من شعر ناتمام عشق ام
تو قافیه ام باش
ردیف می شود
به نام تو
شعر زندگی

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپکوسرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید
 
حس ملوانی که در دریای پهناوری مدام چشم می‌چرخاند تا  شاید جزیره‌ای خشکی ببیند. و ناگهان از خیلی دور نقطه‌ای می‌بیند و فریاد می‌زند خشکی خشکی!
اولش همان قدر دور است. همان قدر محو و شاید حتی نادیدنی.
 
سی سالگی اول جزیره‌ای دور در دریایی پهناور بود. حالا اما نزدیک است. همین جا سایه به سایه، پا به پا، کنارم راه می‌رود. حالا جزیره‌ای است که قدم‌هایم رویش راه می‌رود. 
همین قدر دور، همین قدر نزدیک
 
+ناتمام... فعلا منتشر شود برای ثبت تاریخ
اما نگفته بود که میلی به زندگی...»هر چند گفته بود که  «خیلی به زندگی...»دنباله گیر یک خبر نارسیده بود.در روزنامه ها که چو سیلی به زندگی،باریده‌اند، مثل قطاری ز تیربار.یا مثل نیش های رتیلی به زندگی.دستی به خاطرات خودش برد و هیچ چیز.جوری نمانده بود که میلی به زندگی.گفتم نرو، هنوز امیدی به ماندن است.شاید دعای عهد و  کمیلی به زندگی.معنا دهد، چنانکه برایم بعید نیست.نور ستاره های سهیلی به زندگی،افتد، چنانکه این شب یلدای ناتمام...خندید و گفت مثل طفیل
اگرچه دل به کسی داد،جان ماست هنوز           به جان او که دلم بر سرِ وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد                  نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
به راز گفتم با دل،ز خاطرش بگذار                            جواب داد فلانی ازان ماست هنوز
چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد                به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز
عداوت از طرف آن شکسته پیمانست                  وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
بتا تو روی ز من برمتاب و دستم گیر             
امروز چه اتفاقاتی در انتظار شما می باشد… فال روزانه خود را اینجا بخوانید
فال روزانه متولدین فروردین ماه
شما از خوشحالی روی پای خود بند نیستید و می‌خواهید کارهای عجیب و غریب انجام دهید. اما این اصلا اهمیتی ندارد!! شما با کارهای ناتمام زیادی روبرو شده اید و قادر نیستید از آنها فرار کنید. کاری نکنید که ناامیدی بهتان غلبه کند. این را هم بدانید که از کوره در رفتن نه دیگران را خوشحال تر می‌سازد و نه خودتان را!
ادامه مطلب
بسم‌الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل 
...هیچ کس از خدا تضمین و سند قطعی نگرفته است که تا فردا زنده بماند...شاید این صبح، صبح آخر باشد...چقدر کار ناتمام داری؟
چقدر برای ملاقات با خداوند آماده ای؟؟؟
آری باشما هستم،وقتی تضمین نگرفته ای پس آماده باش...
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر والغلبه
آمدی جانا ولی دانی که دیرم آمدی # من جوانی داده ام حالا که پیرم آمدی
ای فلک او را نشانم میدهی حالا چرا # نوشدارو را ببر اکنون که سیرم آمدی
در ازل بودم ملک در آن بهشت آرزو # تا به گندم خوردنم دیدی اسیرم آمدی
پهلوانی بودم و آنگه شکارم شیر بود # ناتوان گشتم کنون همچون جبیرم آمدی
برده ام از خاطرم رویای زیبای تورا # با دو صد افسون چرا اندر ضمیرم آمدی
تاب عشقت را ندارم، لرزه آرد بر تنم # خاک خشکم مرده ام دیگر کویرم آمدی
در سرای دیگری گرجی بیابدخود تو را #
یکی از بناهای زیبا و دیدنی مجموعه زندیه که با مرگ کریم خان زتد ناتمام ماند مدرسه آقا بابا خان شیراز می باشد این بنا در ضلع جنوب شرقی مسجد وکیل طراحی و ساخته شده است. گوشه غربی مدرسه به دیوان شبستان مسجد متصل است. تنها ورودی این مدرسه در گوشه جنوبی آن و از کوچه نسبتا وسیعی می باشد.
ادامه مطلب
این روزها حالی دارم که نمی دانم به مناسبت افزایش سن است و گذر عمر یا معلمی کردن و کسب تجربه.چقدر نیاموخته دارم و چقدر بیهوده و کم عمق است آنچه که خیال میکردم آموخته ام و در دست دارم.کاش آن زمان که خام بودم و بی تجربه و به دنبال بطالت و لذت، میفهمیدم و میدانستم آنچه امروز میدانم و میفهمم را.آن زمان دلسوز خودم نبودم و امروز هم.آن زمان سر به هوا بودم و امروز هم.درس زندگی باید آموخت. درسی برای تمام عمر و تمام ابعاد زندگی، که غیر ازین بی حاصلی و بی خبر
دوره روان شناسی من هم کم کم تموم شد
جلساتم کمتر شده و نسبت به گذشته خودم خیلی بهتر شدم
حتی نسبت به اطرافیانم...
البته هنوز جای کار دارم اما خب میتونم بگم سلامت روانی هم مهمه همونطور که سلامت جسمی مهمه
هنوز هم غمگین میشم. هنوز هم نسبت به خودم اعتماد به نفس ندارم. هنوز هم حس تنهایی گلومو چنگ میندازه ولی باهاشون کنار اومدم...
...............................................
بچه ها شده بی حوصله باشید؟ به همه چیز؟ حتی خودتون؟
شده سرد بشید؟
 
 
 
هنوز دردها یادم نرفته است.
هنوز روضه‌ی حضرت زهرا که می‌شنوم،
یادم می‌آید به تلخی، که برایم روضه خواندی و
چند روز بعد سیلی تو بر صورتم...
هنوز یادم نرفته است قدرت دست‌هایت را روزها پس از دیگری.
 
 
#نه_به_خشونت_علیه_زنان
به دروازه‌بان‌ها فکر می‌کنم. به این چارچوب سه‌بر فلزی. فکر می‌کنم چه رازی است که دروازه‌بان‌ را از یک فوتبالیست ساده تبدیل می‌کند به کیاس‌ترین بازیکن زمین؟ کیاسی که البته درنهایت فریب هم خواهد خورد. توپ بارها و بارها از دستش دور می‌ماند و می‌چسبد به تور دروازه. این را خودش هم به‌طور غریزی می‌داند. امّا انگار او در یک موقعیت خاص بین خودویرانگریِ سیزیف‌ بودن و داشتن یک شغل امن، اولی را برگزیده. 
این چارچوب سه‌بر فلزی و این زمین سبز، ص
من عاشق شدم وگرنه این بی قراریم دلیل دیگری ندارد. من عاشق شده ام وگرنه این هوس ناتمام حرف زدن با محدثه چیست؟! من عاشق شدم وگرنه این دلیل خوشحالی، این میل بوسیدن برای چیست؟! من عاشق شدم و دیگر نه می خواهم و نه می توانم باز گردم به تنهایی خویش، محدثه من، این بینوا عاشقت را در تنهایی خود جا می دهی؟! از من دور هستی و خداوند در فکر است که تو را چگونه خلق کرده است که بنده سر به راهش را اینچنین از او غافل کرده ای. باز می گویم: دوستت دارم. با اینکه نوشتنش ه
حالت تهوع دارم 
از اینکه فردا امتحان میان ترم ۱۵۰ صفحه ای دارم و الان صفحه ی ۲۷ ام.
از اینکه باید مقاله ی شاه بنویسم و هنوز ۱/۳ ش رو نوشتم.
باید پیپر سیاست بدیم و هنوز ندادم.
باید برای روان هم ارائه داشته باشیم و هم یه تحقیق بهش بدیم.
باید برای امتحان میان‌ترم دانش خانواده ای که حتی هنوز کتابش رو هم‌نخریدم و روان شناسی بخونم و هنوز نخوندم....
باید برای بیچ تیزر تبلیغاتی بسازیم و هنوز نساختم...
اینا همش مونده و فقط ۵ هفته تا پایان ترم وقت هست...خدای
دهم مرداد روزیه کهایرانیان باستان جشن چله ی تابستون میگرفتنبعد از رد شدن چله یتابستون هوا شروعبه خنک شدن میکنه...چله تابستونتون مبارک!پ.ن: ما نیز هنوز چله نشین سردی دهم مرداد چند سال پیشیم. هنوز چشم انتظار و هنوز دوست‌دارش...
پ.ن2: این مطلب رو پارسال گویا نوشته بودم، نمیدونم چرا تا امسال منتشر نشد.
آزمون قضاوت اخلاقی (MJT)(20صفحه در قالب ورد)
آزمون حاضر از قضاوت اخلاقی برای کودکان بر مبنای الگوی یک آزمون هوش کلی است که شامل سؤالات استدلال ، قوه تشخیص ، بهترین پاسخ ها و غیره است با این تفاوت که همه سؤالات معنای  اخلاقی دارد  . این آزمون برای کودکان 6 تا 11 ساله ساخته شده است. آزمون مرکب از 50 سؤال است که کودک باید در مورد آنها تصمیم اخلاقی بگیرد. بخش اول : تشخیص – شامل ده سؤالات که هر کدام سه انتخاب دارد . بخش دوم: جملات ناتمام- دارای ده سؤال است
السلام علیک یا طفل الرضیع … خندیدی و شکستم و عالم خراب شد سهم تمام ثانیه‌ها اضطراب شد تیری رسید و صحبت من ناتمام ماند گفتم که آب؛ تیر برایم جواب شد تیری رسید حنجرت آتش گرفت و بعد از آتش گلوی تو قلبم کباب شد تصویر حلق پاره‌ات ای کودک شهید در چشم‌های دخترکی …
نوشته تصاویر پسر شهید مهدی لطفی نیاسر اولین بار در شهید محمد مهدی لطفی نیاسر. پدیدار شد.
   
نیستی هرشب برایت شعر می خوانم هنوزپای قولی که تو یادت رفته می مانم هنوزمی نشینم خاطراتت را مرتب می کنمدر مرور اولین دیدار، ویرانم هنوزکاش روز رفتنت آن روز بارانی نبوداز همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوزراه برگشتن به سویم را کجا گم کرده ایمن برای ردپاهایت خیابانم هنوزبا جدایی نیمه ای از من به دنبال تو رفتبی تو از این نیمه ی دیگر گریزانم هنوزبعد تو من مانده ام با سالهای بی بهاربعد تو تکرار جانسوز زمستانم هنوزدست هایم را رها کردی میان زندگ
نکات آموزنده
✅یک ذهن خیلی شلوغ نمی تواند عملکرد خیلی بالایی داشته باشد.
احتمالا شما هم افرادی برخورد داشتید که فوق العاده افراد خلاق و باهوشی هستند, اما در زندگی شان هنوز دستاورد چشمگیری ندارند و یا اینکه با گذشت سالها هنوز موفق نشده اند کار مورد علاقه خود را پیدا کنند.
✅زمانی که با چنین افرادی صحبت می کنید, می گویند که ایده خیلی خوبی به ذهنشان رسیده و درمورد آن توضیح می دهند, پس از چند روز که مجددا آن را می بینید, درباره ایده جالب دیگری که ک
متاسفانه سالروز تولد ملکه انگلستان با
تولد یکی از بستگانم توام شد. خیلی دلم می‌خواست در این جشن مهم شرکت می‌کردم یا دست‌کم
بانی هزینه‌هایش می‌شدم لکن نه فرصتش هست و نه شرایط مالی‌اش فلذا این قصیده را تقدیم
به محضر ملکه الیزابت سرانداختم و البته که ناتمام است فعلا همین نسخه ناقص به عنوان
هدیه روز تولدش:
 
 

روباهِ پیر، زخمیِ شیرِ جوان ماست

کیک تولد ملکه، خان‌و‌مان ماست

 

شمعش ز سوز آه شب و روز ما دریغ

تزئینش از تموّج خونِ روانِ ماست

 
متاسفانه سالروز تولد ملکه انگلستان با
تولد یکی از بستگانم توام شد. خیلی دلم می‌خواست در این جشن مهم شرکت می‌کردم یا دست‌کم
بانی هزینه‌هایش می‌شدم لکن نه فرصتش هست و نه شرایط مالی‌اش فلذا این قصیده را تقدیم
به محضر ملکه الیزابت سرانداختم و البته که ناتمام است فعلا همین نسخه ناقص به عنوان
هدیه روز تولدش:
 
 

روباهِ پیر، زخمیِ شیرِ جوان ماست

کیک تولد ملکه، خان‌و‌مان ماست

 

شمعش ز سوز آه شب و روز ما دریغ

تزئینش از تموّج خونِ روانِ ماست

 
نمیدانم او را یادتان هست یا نه.یک بار درباره اش خیلی کوتاه اینجا نوشته بودم. حالا بعد از این همه سال دوباره بازگشته است.. دوباره به سراغم آمده! هنوز فراموشم نکرده..هنوز دوستم دارد.. و هنوز برای شنیدن دوستت دارم آماده ی جنگیدن است!
‌⭕️اعتراف رسانه های غربی و صهیونیستی به نقش موساد در شهادت تهرانی مقدم 
سال ۱۳۹۰شاهد ترور دو نفر از دانشمندان هسته ای بودیم. یکم مرداد ۱۳۹۰ داریوش رضایی نژادو در ۲۱ دیماه همین سال مصطفی احمدی روشن و همراهش قشقایی ترور و به شهادت می رسند. عوامل ترور هرگز مشخص نشدند وبرخی افراد که در مستندکلوپ ترور به عنوان عوامل ترور معرفی شدند، 
ادامه مطلب
کرونا ویروس بالاخره به ایران رسید و خیلی متاسفم که نمیتونم به خیلی از رویاهام برسم. امیدورام بتونم از این بلایا هم جان سالم به در ببرم تا حداقل بتونم آخرین آرزو یا هدف م رو اجرایی کنم.
شاید این موضوع یک بهانه خوب بود تا بتونم زودتر سر و سامانی به آرزوهای ناتمام زندگی م بدم و برای رسیدن بهشون برنامه ریزی مجددی داشته باشم. 
برسیم به اصل موضوع که برنامه ریزی برای برآورده کردن یکی از آرزوهای بزرگ‌م یعنی سایکل تورسیم‌ه. البته خیلی دوست داشتم قای
خلاف آمد و کوبید و چراغ عقب سمت شاگرد به فنا رفت.آینه وسط ماشین را بالا پایین کردم و گره خوردم به چشم هایش‌.می گویند آدم ها یکدیگر را از چشم هایشان می شناسند و من هم این گفته ی دانشمندان را به شدت تایید می کنم.آن روزها می گفت کسی که فیزیک می خوانَد با دانشجوی روانشناسی جور نیست، و من می گفتم هم فیزیکدانان هم روانشناسان هردو گروه معتقدند که به گذشته نمی شود رفت اما می توان آینده را دید.به تناقض آمیز ترین حالت ممکن حرف های آن روزم را نقض می کردم؛
سال 98 است و من هنوز اینجا را دوست دارم.. هنوز رمز ورودش رابه یاد دارم وهنوز سر میزنم و کامنت دونی اش را چک میکنم وهنوز بعد از همه ی نوتیف های اپلیکیشن هایی که برایم عزیز بوده اند و فعالشان گذاشته ام این شماره ی کامنت ناخوانده ی وبلاگ من را به وجد می آورد. هنوز بر میگردم و مطالب ده سال پیشم را می خوانم و از بچگی و سادگی ها و جو زدگی ها و البته زلالی ان موقع خنده ام میگیرد و گاهی هم یخ میکنم و به این فکر میکنم که ده سال بعد با ید به امسالم بر گردم و چه
«ای کسانی که از آب و گِل آفریده شده اید، ای غفلت پیشگان مغرور و مست به آن چیزی که بر شما حرام شده است، توجهی نمی کنید. آیا فرقی میان آلودگی و ناپاکی نیست؟ و میان حوریان خوش خویی که از دروغ بدورند و بدون ملال و خشم برای انسان ماندگارند و بکارت شان پیوسته ثابت است، آرام تر از کف و شیرین تر از عسل در میان بستری معلق در امواج متلاطم دریای شراب و عسل که پایانی ندارد. این سلطه ای ناتمام و نعمتی جاودانگی و دائم است. جهان در اختیار خداوند حکیم و باقی است
آخرین باری که دیدمش سرشو تکیه داده بود به در و سعی می‌کرد آرامشش رو حفظ کنه من کجا بودم؟ اون طرف در روی صندلی نشسته بودم یا نه بذارین درست ‌تر بگم قرار بود روی صندلیا نشسته باشم اما مگه استرس امون می‌داد راه می‌رفتم از این طرف راهرو به اون طرف راهرو..پوست لبم رو کنده بودم و هیچی از ناخنام باقی نمونده بود که یه دستی سرمو آورد بالا و دستم رو گرفت و با چشماش به چشمام خیره شد..یه چیزی گذاشت تو دستام و گفت این ارزشمندترین چیزیه که من دارم و باهاش آر
از چند روز گذشته است و چند هفته می‌شود که چیزی ننوشته‌ام. هنوز خواننده‌ای ندارم و هنوز آنقدر با کسی در این فضا خودمانی نشده‌ام که زنگ بزند و بگوید کجایی پسر. من هنوز آن رهگذرم. آن رهگذر که یک روزی از پشت پنجره شما گذشته است. آن رهگذر که حتی کنجکاوتان نکرده. اما خب مسیر همین است، همین که بنویسی، بخوانی، معاشرت کنی، گفتگو کنی. از همین گذر کردن سالی به ماهی یکبار است که می شود آشنا شد. می شود مخاطب پیدا کرد و می شود دوست شد.
جمعه ای دیگر آمد و هنوز هم به تو نرسیده ایم
به آنچه رد خواست شما ست با حرص رسیده ایم
گرفته که شد به نا حق فدک و  هرزگی بیداد کرد
هنوز بر آن غصب محکم ایستاده اند و ترسیده ایم
هنوز مکرها تضادها در جامعه ات دارد،سخت است
سخت است از تو دور ماندن جای از تو قاپیده ایم
آخر این ظلم ها بر تو چیست به غیر از انزواست؟
منزوی از شما معصومین شدن،اینطور بوده ایم؟
پس از اندیشه ات بیاور سرشتی نو،توبه کردیم
با تو هستیم همیشه،پشت سر در راه ترسیده ایم 
ما جلوتر از
چشمان وق زده و مرغوارش را به دیوار دوخته بود...درحالی که با انگشتانش روی میز ضرب گرفته بود مدام تکرار میکرد :برای چی بود!؟همه ی این کارا واسه چی بود؟؟!...غروب آفتاب بود...دقیقا همان زمانی که تیغ تاریکی سر خورشید را از تنش جدا می کرد...ایستاد و صندلی را عقب کشید...داشت در نور خون آلود خورشید ذوب میشد...برق ساتن آبی رنگ و مشمئز کننده لباس آن زنک چشمش را سوراخ کرده بود...دیگر در اتاقش نبود...و چقدر از آبی متنفر بود...دخترک میرقصید و کف پاهایش از سیاهی ذاتش
فکر کنم الان دیگه بهتر باشه یه چیزهایی رو بگم. بگم که سطح نوشته‌های اینجا یه‌هوا از دفترچه‌ام پایین‌تره و اگه با همین فرمون جلو برم احتمالاً خیلی بیشتر از وبلاگ‌نویسی موردنظرم فاصله می‌گیرم. بگم با اینکه از روز اول با اسم و فامیلی شناسنامه‌ایم نوشتم، اما احتمالش کم بود کسی بخواد اسمم رو گوگل کنه که به اینجا برسه؛ هرچند اون‌ زمانی که تو اینستا بودم لینک اینجا رو بالای صفحه‌ام گذاشته بودم؛ شاید بهتر باشه بگم چون تا چند وقت پیش گوگل کردن
ما دوباره اومدیم
نشریه ی آوا تقدیم می کند 
نشریه ی آوا 
         این بار با آوایی نو
       به توان تو
                  به توان ما 
سلام به شما دوست عزیز که آوا را انتخاب کردید
و سلام ویژه به دانشجوهای گل گلاب توانبخشی
بچه هایی که جنس دغدغه هاشون علاوه بر دغدغه های ملموس این نسل، یه چیزایی فراتری هم هست اونم از جنس *توانبخشی*.
یعنی چیزی رو می بینند و دنبال حلش هستند شاید بعضی از افراد نبینند .
دنبال درمان چیزی هستند که شاید درد عمدتا از ازش باقی نما
معرفی توسط وبلاگ...الراجین
 
 
 
قصه های ناتمام نومه نور و سرزمین میانه کتابی از جی. آر. تالکین و با بازگردانی حسین علیزاده است که توسط انتشارات روزنه به طبع رسیده است.
سال انتشار این کتاب ۱۳۹۰ بوده است. موضوع اثر پیرامون مردمان و تاریخ فرضی جزیره ی قدسی افسانه ای نومه نور است. 
این کتاب بخشی از رشته- افسانه های پرداخته شده توسط نویسنده می باشد که دورانی ما بین داستان های اولیه که در کتاب هایی چون سیلماریلیون، برن و لوتین، فرزندان هورین، سقوط
× و بالاخره روز موعود رسید... اسباب کشی... اگر خدا بخواد امشب وسایلم رو میبرم جای جدید... البته که هنوز توش پر از کارگره و جا هنوز مرتب نیست و ممکنه چند روزی رو توی یک آشفته بازار به سر ببرم، تنها دغدغه ی من اتاقیه که باید دو تخته باشه و هنوز آماده نیست و کلی آدم براش دندون تیز کردن... کله ی صبح رفتیم اسمامونو چسبوندیم به درش ":)))) ولی خب دیگه خوابگاهه و قانون جنگلش...
×× روم نمیشه بگم ولی میگم، برام دعا کنید به انرژی مثبتش احتیاج دارم...
این جمعه هم گذشت، تو اما نیامدیپایانِ سبز قصه دنیا، نیامدیمانده ست دل اسیر هزاران سؤال تلخای پاسخ هر آنچه معمّا، نیامدیکِز کرده اند پنجره ها در غبار خویشای آفتاب روشنِ فردا، نیامدیافسرده دل به دامن تفتیده کویرای روح آسمانی دریا، نیامدیای حسّ پاکِ گم شده روح روزگارزیباترین بهانه دنیا نیامدیای از تبار آینه ها، ای حضورسبزای آخرین ذخیره طاها نیامدیاین جمعه هم گذشت و غزل ناتمام مانداین است قسمتِ دلِ من، تا نیامدی
سلام دوستان وبلاگی... خواننده های گذرا ... و شاید مستمر..
اینکه همیشه عاشق نوشتن بودم و هستم و این روزا اونقدر کم می نویسم که گاهی از ننوشتن غصه ام میگیره... نمیدونم چه معنی داره... ولی دلم میخواد نوشتن از من جدا نشه.
شاید فیس بوک اگر هنوز به رونق خودش بود من تا الان کلیییی نوشته بودم و خیلی ها خونده بودن ... ولی حیف که دیگه به اون توان قبل نیست و مخاطب نداره.. ملت همه توی تلگرام و اینستا و توئیتر هستن و دو خط دو خط و ترکیب کپشن و عکس شدن... و من در هیچکدوم
هوالمحبوب
سلام محبوب ازلی و ابدی
امروز را بیشتر از دیروز با یاد تو سپری کردم، داشتم فکر می‌کردم به لطف ماه توست که دردها تسکین یافته‌اند، غم‌ها سبک‌تر شده‌اند. اصلا به قشنگی ماه توست که بیداریم و از بیداری‌مان لذت می‌بریم.
یاد توست که لبخند می‌شود و بر لب‌هایم می‌نشیند، یاد توست که گاه اشک می‌شود و از چشم‌هایم می‌چکد، یاد توست که قلبم را آکنده، یاد توست که در دقایقم جاری است، یاد توست این شعف درونی که می‌جوشد و به غلیان در می‌آید.
از
۲۶ در حال آمدن است و من نمی دانم چگونه بهت تبریک بگویم که تمام احساسم را در آن خلاصه کنم.
۲۶ در حال آمدن است و من می خواهم در آمدنش کنارت باشم اما مقابل روزگار ناتوانم.
۲۶ در حال آمدن است و من نارحتم که نمی توانم در آن روز تو را در آغوش بگیرم و تبریک بگویم.
۲۶ در حال آمدن است و من هنوز کادو نگرفتم، گشتم ولی هنوز چیزی نیافتم که بتواند تمام دوست داشتن مرا بیان کند.
۲۶ در حال آمدن است و من هنوز در انتظار شنیدن دوستت دارم هستم.
مادرت نیستم
اما اینکه میگن خاله مثل مادر دومه از نظر من درسته....
تو کی انقدر بزرگ شدی عزیز من؟
انقدری ک نتونم تو بغلم بگیرمت تا بخوابی؟
اونقدری ک نتونم بی بهونه پشت هم ببوسمت؟
اونقدری ک نتونم خیلی از کاراتو خودم برات انجام بدم با عشق؟
اما ممنونم
ممنونم ک هنوز زورت ب من نمیرسه
ممنونم ک هنوز باید شبایی ک پیشمی چند بار پتو رو روت مرتب کنم
ممنونم ک هنوز مثل بچه ها تو خواب غر میزنی و چرت و پرت میبافی
ممنونم ک هنوز بچگونه خاله صدام میکنی
ک هنوز میتون
هوالحق
...بسم الله الرحمن الرحیم خیلی حرف درونش دارد، اُمّ الاسماء الله است، خیلی چیزها از الله درمیاید، از رحمان درمیاید، از رحیم در میاید. قرآن میفرماید: (بل نحن محرومون) ما محروم هستیم، یعنی همین که به اندازه همه عالم آفرینش در بسم الله الرحمن الرحیم درونش حرف دارد، مطلب دارد، درونش مقام دارد، عالی ترین مقامی که انسان در سیر الی الله میتواند برسد، مقام بسم الله الرحمن الرحیم است.تا باطن بسم الله برای ما کشف نشود، هیچی از عوالم... همانطور ک
از لحظه ای که خبرداده اند پسرک از دوچرخه پرت شده پایین تا امروز چند روز میگذرد ؟ پسرک هنوز روی تخت بیمارستان است و من هنوز احساس میکنم در یکی از سریال های آبکی صدا و سیما گیرافتادم  و اینقدر سناریو اش آبکی ست که دکتر ها مثل همه ی دکتر های سینمایی میگویند فقط معجزه 
میشود برای پسرکمان دعا کنید؟ خواهش میکنم :( 
+میترسم خیلی زیاد سین اگه چیزی برای داداشش اتفاق بی افته دووم نمیاره
دانلود آهنگ بهنام بانی هنوز دوست دارم
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * هنوز دوست دارم * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , بهنام بانی باشید.
 
دانلود آهنگ بهنام بانی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Behnam Bani called Hanooz Dooset Daram With online playback , text and the best quality in mediac
 
متن ترانه بهنام بانی به نام هنوز دوست دارم
فاصله میگیری خب بیشتر دلم میخوادتورو خوب نگاه کن تو چشام جون همین چشما نروساده دل بستم ول
زندگی بعضی موقع ها زورش رو به رخ مون میکشه همین قدر بی رحم همین قدر .....ولی هنوز میبینیم که من سرپام و دارم ادامه میده
اتفاق های زیادی افتاد که هیچ جا نوشته نشد 
خاصیت زندگی همینه ادمو تغییر بده جوری که از اخرین پست وبلاگت خودتو نشناسی 
دنیای عجیبه
امیدوارم نبودن مان را به پای  بی معرفتی مان نزارید!
بهترین حال این چندماه باز کردن اینجا و بعد از مدت ها که من اصلا نبودم دیدم چندتااااا کامنت دارم و این یعنی من هنوز وجود دارم .
اصلا استاد عادتشونه روایت خوندن سر کلاس؛ حتی وقتایی که موضوع درس ظاهرا ربطی نداره، یه روایت مهمونمون می کنن
 
امام صادق (علیه السلام)- فی زیارة الامام الحسین(علیه السلام)-:
من زاره کان اللهله من وراء حوائجه، و کُفیَ ما أهمَّه من أمر دنیاهُ.
 
صرتم خیس شده و این نشونه ی خوبیه!
این یعنی دلم میگه: هنوز به من امید داشته باش؛ هنوزم  می تونم دلتنگ خوبیها باشم. 
این یعنی من هنوز زنده ام...
الحمدلله علی کل نعمه
دارم سعی میکنم که بتوانم کمی فکر کنم و کمی بیش از ماهی قرمزهای تنگ حواسم را جمع کنم. برای خودم جالب است که هرچندوقت یک بار حس میکنم که: "دیگه دارم میزنم جاده خاکی". 
و فکر میکنم مشکل همینجاست. که هنوز نمیتوانم درست 'فکر کنم'.
و حس میکنم که هنوز باید بیشتر به درون فرو بروم. و هنوز زود است. هنوز زود است... برای بیرون آمدن. 
حس میکنم وقت فروریختن است و من این نشانه هارا خوب می شناسم. اما همانطور که گفته بودم، می توانم با پازل های مختلفی ادامه دهم. فرو ری
من اگه رو مود خوبم باشم؛
 صبح ها 8.5 صبحانه می خورم، ناهار 1.5 الی 2، و شام ساعت 6 الی 7 شب.
این ساعت از غذا خوردن رو دوست دارم
منتها مشکلی که وجود داره اینه که، نمی دونم به خاطر آب و هوامونه، یا به خاطر تنبلی من، بعد از ناهار واقعا دیگه مغزم برای هیچ فعالیتی کار نمیکنه!
حتی موقعی که سر کار می رفتیم و من 12 ناهار میخوردم!! بعدش تا نیم ساعت واقعا هنگ بودم.
حالا الان هم تو خونه، تایم بعد از ناهارم، به طر قابل توجهی آدم کم بازده و خوابالویی هستم. و چون ناهار
 
من هنوز هیچی نیستم حتی از هیچم هیچ ترم. نه هنوز کاری کردم نه بهتر شدم نه به کسی کمک کردم نه خودم خودمو بهتر کردم. هیچی. دوروز دیکه معلوم نیست بیستو چند ساله میشم. وجورم هنوز هیچ ارزشی نداره نه برای خودم نه برای دیگران :((( وقتی بهش فکر میکنم خیلی ناراحت میشم. احساس بی وجودی بی مصرفی میکنم. به خصوص این مدت که کلا کار نکردم زیاد هرچند که دارم بهترش میکنم اما چه فایده. هنوز بودو نبودم هیچ فایده ای نداره :(((. این فکرا اذیتم میکنه. خیلی زیاد. 
نیمه شب‌ها خسته از آلودگی‌ها و صداها و آدم‌ها و انتظارات و حرف‌ها و معاشرت‌ها و دویدن‌ها و کارهای روزمره، می‌آیم کلیدم را توی آن قفل یخ بسته می‌چرخانم، درِ آن اتاق تاریک را که تو تویش در تاریکی و سکوت روی یک کاناپه‌ی شکلاتی رنگ لم داده‌ای را باز می‌کنم و می‌خزم توی آغوشت، مچاله می‌شوم بین بازوهات، گاهی سر می‌گذارم روی زانوهات، گاهی دست می‌گذارم توی دست‌هات و شروع می‌کنم به گفتن. گاهی بی هیچ حرف و کلمه‌ای، گاهی با یک کلمه، گاهی با
تویی که تمام روزهای من بودی و من بعد از تو، روز ندارم. تویی که تمام شب‌های منی، تمام شب‌هایِ پر از درد. غوطه‌ور شدن‌های طولانی درون جوشابه‌های مالیخولیا. روحِ سرگردانِ پر از زخمِ خیره به ماه، به ماه ترک خورده، به نیمه‌ی تاریک ماه ترک خورده. پس از تو رنگ لبخندهایم را از یاد برده‌ام و به هر چیزی، هر طناب پوسیده‌ای دست برده‌ام تا که پناه باشد. تا که مأمن. تا که آرام شوم. تا که آرام گیرم. تا که برای فراموشی اما یک جایی تاب نیاورده است آن چیز و
 
ماه من ! غصه اگر هست ، بگو باشد ...
معنی خوشبختی بودن اندوه است !
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور ...
چه بخواهی و چه نه ، میوه یک باغند !
همه را با هم و با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ...
که خدا هست و خدا هست هنوز ...
 
 
 مهین رضوانی فر
وقت هایی که کسل و بیحوصله بودیم و زمین و زمان برامون فشار محسوب میشد، میگفتیم ایتس آل ابوت د هورمونز و لعن و نفرینشون میکردیم هورمون‌هایی که انگار هیچوقت با ما سر سازگاری نداشت. نمیدونم فاطمه هنوز هم اینکار رو میکنه یا نه، نمیدونم اصلا چه وقت‌هایی و چه چیزهایی ناراحتش میکنه اما برای من هنوز هم همونجوره. هنوز هم میشینم پشت لپ‌تاپ دو خط می‌نویسم وبلاگ و در ته ذهن بیچاره‌ام به هورمون‌هایی که نمی‌شناسمشون فحش میدم. همیشه تقصیر هورمون‌هاست
دختره هرروز داره یه آرزوش و زنده به گور میکنه، هرروز خوشیا مثل ماهی از زیر دستش سر میخورن و غما جا رو براش پر میکنن و هرروز با بعد جدیدی از غصه آشنا میشه ولی هنوز به مضخرف ترین شکل ممکن امیدواره و نمیخواد شرایط و بپذیره. یکی نیست بهش بگه لعنتی هنوز چن روز ازش نگذشته که به وضوح تهش و دیدی و گفتی اگه این جهنم نست پس چیه...
دختره خله...
این همه راه جلوی پاش بود و با انتخابا و تصمیمیای غلط گند زذ به همشون...
این همه خوشی داشت و کاسهی صبرش بد جایی لبریز شد
بچه‌ها عاشق هم بوده و هستند هنوز
سال‌ها رفت و از آن باده چه مستند هنوز
هر زمان خلوتِ ما در پسِ آن کوچه‌ی تنگ
بوسه ها در پس آن کوچه نشسته‌اند هنوز
هرگز از خاطر من پاک نشد، محو نگشت
گونه هایت که از آن حادثه خسته‌اند هنوز
روی این تپه‌ی همسایه که زیباست غروب
دست ها در کمر انگار که بسته‌اند هنوز
بعدها عهد شکستی به گوارای وجود
جامِ احساسِ منِ شیشه شکسته‌اند هنوز
 
«ناصر تهمک»
اسمش هنوز مدام سیوه، هنوز همه حسا هستن، هنوز همشون هستن! ولی من دیگه سکوت کردم. حالا دیگه دیدنشم از دست دادم. و هر روز می‌بینم یکی تو مخاطبینم، مدام سیوه، با لست سین ریسنتلی، که راهو به روش بستم. گفتم میرم دیگه نمیام، میرم که درس بخونم. حالا دیگه نمیتونم نرمش نشون بدم. روم نمیشه. امیدم فقط به اینه که فک نکنه به اینکه چرا این ریسنتلی نشد یک هفته، یک ماه. موند؟ 
خب ولی یه چیزی این وسط واضحه، من یه اقدامی کردم، و نشده. و دیگه مهم نیست! 
ولی خب... :(((
یکبار موقع سال تحویل از ته دلم آرزویی کردم ، به دو ماه هم نکشید که برآورده شد ، به یک هفته هم نکشید که فهمیدم چه آرزوی اشتباهی . از آن روز چند سال میگذرد و من دیگر نتوانستم چیزی را از ته دلم بخواهم .  انگار ته دلم با من قهر کرده ، شاید هم من با ته دلم قهر کردم . ولی مطمئنم خدا هنوز هست ، هنوز دست هایش پر است !
من هنور کار دارم، کلی کار نکرده که یک مرتبه خواب می‌آید و مرا با خودش می‌برد، درست مثل یک آجان یا یک فرشته‌ی مرگ. آن قدر سرزده که فرصت نمی‌کنم سرم را از روی کاغذ بردارم. من هنوز حرف دارم، می‌گویند سفره‌احترام دارد، اما با این وجود مرا از سر سفره دلم بلند می‌کند این خواب. چون تاریخ نخوانده‌ام، مهم نیست چه تاریخی از این جغرافیا از خواب بیدار شوم. سیصد و نه سال هم که در غار خواب باشم، چون به شهر آیم، هنوز داریم یک آقا بالا سر را سرنگون می‌کنیم
آدم ها کنار تو قیمتی میشن
من اگه حالم خوبه،چون هنوز دخترتم
چون خدا گفته بدترین گناهه ناامیدی
من وقتی میدونم تو هنوز دوستم داری، وقتی غلط میرم زودی بلد میشم.
اشتباه کردم ولی همین که پیشمی یعنی قوت قلب.
حضرت زهرای خدا...
سلام...
خوبین؟
خبر های فیلم چهار انگشت
«چهار انگشت» در کامبوج کلید خورد. صحنه هایی از این فیلم در ایران و تایلند فیلمبرداری خواهد شد. بعد از اکسیدان که شوخى هایش با مسیحیت سرو صداى زیادى به پا کرده بود شنیده می شود حامد محمدی این بار به سراغ شوخى با بودایى ها رفته است / خرداد 97
چهار انگشت آماده نمایش شد./ 6 شهریور 97
بازیگران فیلم چهار انگشت
امیر جعفری، جواد عزتی و مونا فرجاد
.
خلاصه داستان فیلم چهار انگشت
قصه دو دوست است که برای اتمام یک کار ناتمام به کامبوج سف
سلام سه شنبه رفتیم سینما فلسطین همه با هم هستیم رو تماشا کردیم. فیلمنامه انگار ناپخته و ناتمام بود. هرچند سوژه فیلم خوب بود.
ورودی سینما یک دستگاه شبیه نوبت دهی گذاشته شده بود که باید کد خرید بلیط(از سینما تیکت) رو وارد میکردی تا بلیت شما چاپ بشه. یعنی میتونید براحتی رفقای مجازی خودتون رو به این روش مهمان کنید و بهشون شیرینی بدین خانم یک آشنا در نظر داشت یه ربات واسه بلاگ ها بنویسه. کوشش؟  شما هم بهش سر بزنید و اعلام حمایت بکنید مثل فرزندی هستی
در خیالم هنوز زنده ای؛ هنوز دوربین شکاری ات را به دست داری و در بیابان ها، برای گرگ ها کمین گرفته ای. صدای تیراندازی تو از پشت خاکریز های نبرد، در گوشم طنین انداخته. هنوز از قدم های گرم تو، خاک عراق و سوریه مثل تنور، داغ است. هنوز سرم را با آرامش خاطر به بالشت می گذارم و از حمله ی گراز ها هراسی ندارم؛ زیرا به خود می گویم: حاج قاسم، آن سوی مرز ها ایستاده و دارد دفاع می کند... . اما بعد، به خودم می‌آیم و از خواب بیدار می شوم. باز به خواب می روم و بعد، ب
شما که انقد تو زندگی ما سرک میکشین پستامو خوندین نه؟هنوز نمیترسین؟هنوز نفهمیدین با چی طرفین؟محدثه هرگز تکیه گاهشو از دست ندادهو اینو تو مغز کوچیک سیاهتون جا بدین!ما به قضاوت یه عده گردوی پوسیده نیاز نداریم!امیدوارم دیگه تکرار نشه چون صبرم تموم شده...بدم تموم شده!
بهار آمده و برگ ریز مانده دلم
دلم شکست خدا ریز ریز مانده دلم
هوای عربده در کوچه های شب دارم
ولی خمار شرابی غلیظ مانده دلم
سرم هوای «سرم چرخ می زند» دارد
در آرزوی «عزیزم بریز!» مانده دلم
به این امید که شاید به دیدنم آیی
به رغم حرف پزشکان مریض مانده دلم
به آن هوا که بلندش کنی مگر از خاک
هنوز روی زمین سینه خیز مانده دلم
تو آمدی و به زندان عشق افتادم
به لطف نام تو اما عزیز مانده دلم
صدای تو، نفس تو، نگاه کردن تو
هنوز عاشق این چند چیز مانده دلم
هنوز ما
این روز ها لجباز شدم
با خودم ، با دنیا 
آخه چرا هنوز هم درد داره 
چرا این دنیا دردی رو توی دلم گذاشت 
که بعد از این سال ها هنوز میسوزم
پای درد های دلم 
راستش دلم به حال خودم هم میسوزه 
میخوام دنیام رو بسازم تا روزی که اومد 
دیگه منتظر من نمونه ، نگم دستام خالیه
نگم پای دست های خالیم بمون 
وقتی من اومدم اینجا کوچیکترین بودم تقریبا.اما بعدش اینجا پر بچه کوچولو شده که هنوز دارن شیر میخورن.ممکنه فک کنید ودت چرا اینجایی.من عقلم زیاده.اینا فقط اومدن.یخورده کوشولو ان زوده براشون.و هنوز نباید فضای مجازی بیفته دستشون.
 
 
 
 
#صرفا جهت شوخی.
دقیقا ۴۶ دقیقه دیگه با یکی از بلاگرا قراره همو ببینیم :)) ترکیبی از هیجان و خوشحالی و استرس دارم،نمیگم کیه، خودتون حدس بزنید ^___^
ادامه ی پست شنگول و منگول و حبه ی انگور رو هنوز ننوشتم،دارم روش کار میکنم هنوز،یکی از مشکلات وسواس داشتن درباره ی نوشتن همینه. 
دیگه حرم رفتن های شبانه نیست. دیگه صحبت های رفیقانه نیست ... من موندم و خونه و مجتمع و هیئت مدیره و کار و زندگی ... اما هنوز چند روزی از ماه رمضون مونده . هنوز هوایی که داریم توش تنفس می کنیم عطر فرشته می ده و جایی برای شیاطین نداره ... پس هنوز امیدی هست . امیدی برای شروعی دوباره . مثل همون یکی دو سالی که ماه رمضون برام "بهار رویش" بود ... هنوز میشه برنامه ای ریخت . برنامه های ساده ای که می تونه زندگی رو سرپا نگه داره . همین نوشتن ها ، همین تسبیح به دست گرف
امروز که زهره گفت چرا نه پستی گذاشتی نه استوری یادم افتاد که چقدر زبانم گرفته. آمدم اینجا و دیدم آخرین پستی که نوشته ام برای روزهایی بوده است که داشتم در تلاطم رفتن و نرفتن دست و پا می زدم.
مرا بردی رفیق. راهم دادی. هر چند هنوز نمی دانم خودم را خواستی یا برای تنها نبودن و خوشحال تر کردن آقای میم اجازه همراهی ام را صادر کرده ای که البته هر کدام باشد من خوشحالم.
مرا بردی رفیق . گذاشتی در طریق خانه پدری تا حریم امنت نفس بکشم؛ گذاشتی بنشینم وسط بین ال
با رفتن برف، این برفتن مرت!...
مرد بهمن، که اگر بفهمند!... 
چشم به دختر بارفتن دارد و...
...برف بر تن من، مانده هنوز!...
چشمش چکه می‌کند و فرومی‌افتد چشم به کف... 
به برف، به گل...
به خاک...
تا به کف کفش رفتن!...
می‌روفم برف شانه‌ام را، و سوزنهای کاج را...
می‌لغزند و...
می‌چرخند... 
نه برفتار برگ و برف!... 
که به ثانیه شمار عجول!... 
و می‌افتند...
و حبه‌ای که فرو می‌سرد به سردی!... 
از گردن به میانگه دو کتف!... آب حبه‌ی برف...
و زیر پا... پررق پررق و قورروپ و قررپ!... 
یا لطیف...
 
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم
هنوز پیرهنم را، نشُسته می پوشمهنوز بوی تو از تار و پود زندگی ام
نرفته است که خود را به عطر بفروشمعجب مدار، از این جوششی که در من هست
که من به هرم نفس های توست که  می جوشمکجا به پیری و سستی و ضعف روی آرم
منی که آب حیات از لب تو می نوشمبه بوسه ای که گرفتم در آخرین لحظه
برای بوسه ی دیگر دوباره می کوشم...
کبوتر هنوز باور نکرده کبوتر است،‌ پروازش کوتاه است، خوراکش دان است و اسیر دام و نام و غرور و افتخار است. کبوتر هنوز نمی‌داند صلحش جنگ است و جنگش بازی کودکان است. کبوتر خود را انسان نام نهاده و هنوز ندانسته انسان هیچ نیست جز غشایی ضخیم و خرقه‌ای تاریک بر روح.
کبوتر هنوز باور نکرده روح است و هنوز ندانسته عقاب است، عقابی در غشای کبوتر، و چون باور کند این غشا فرو می‌سوزد و خاکستر می‌شود و عقاب از میانه‌اش پر می‌کشد. عقاب هستی حقیقی اوست و چون ا
 
زمین را به زمان دوختم و دلم را به مختصر آسمانی از امید،از هفتاد خوان رستم گذشتم و اینک در قطارم،قطاری که بی سر و صدا دارد از غروب محزون و دلتنگ خراسان دور می شود تا مرا به قرب برساند از این غربتی که ناتمام است در زندگانی ام.با گردن و کمر دردناک تا همین لحظه ی آخر خانه را از بیخ و بن رُفتم، دیشب تولد دخترک را با سنگ تمام برگزار کردم.دست به دامن اسحاقی ِ کارگزینی شدم و آخرین ذرات مرخصی را از لای اوراق درمانده ی اداری بیرون کشیدم.حالا سرم را تکی
هنوز به یادتم 
تا کی به روی دوش می کشانی
قرار بی قراری را
سرود خیس رویش را چرا دیگر نمی خوانی؟ 
چرا در این زمستان های پی در پی 
به سوز وحشی تندر
تنِ خود می سپاری دل؟ 
****
چرا با من نمی خوانی و با من تو نمی مانی؟ 
سوار کوچ می گردی 
و از اسب خیال عشق می رنجی
مگر ای مستی بیدل
تو بهتر از مرا دیدی؟ 
که رخسار سپید و زلف رهایت را
ز من پنهان کنی هر دم؟!
****
چرا دیگر نمی تابی به ابن رسواتر از لیلی؟ 
تو ای خورشید سرخ سیلی!
غروب ها اشک و آهم دامنگیر است. 
و رویایت
شاید داستان های ناتموم زیادی داشتم و حتی برخی داستان های چند پست قبل هم ، اکثرشون ناتموم موندن ، اما دوست ندارم وبلاگ نویسی باشم که مثل بقیه در اوج خداحافظی کنم یا یهو همه چیز رو پاک کنم و یا برم و دیگه پشت سرم رو نگاه نکنم ، 
 
 
گمونم هنوز 2-3 نفری هستن که گاهی سری بهم میزنن و شاید بگن که این پسره چی شد؟ کجا رفت ؟ چیکار کرد؟ برای دونستن پایان ماجرای این پسر ، باید برگشت به اون روزهایی که هنوز وبلاگ نویسی رو شروع نکرده بود  و البته هنوز هم یک دوست
هنوز صدای شکستن استخوان های پهلوی زهرا «سلام الله علیها» از پشت در خانه به گوش میرسد. هنوز گریه بلند علی «علیه السلام» کنار بدن مجروح فاطمه «سلام الله علیها» طنین انداز است. هنوز جنازه ی تیر باران شده و مسموم امام مجتبی «علیه السلام» روی دست های شیعه است. و هنوز صدای شیون زینب کبری «سلام الله علیها» و دختران حسین «علیه السلام» دلها را پاره پاره میکند. هنوز ندای مظلوم کربلا از حلقوم بریده شنیده میشود و علی اصغر به روی دست پدر بال میزند .. و این
          از «قهرمان های ناتمام» تا «زن کامل»
«شبیه ترین فیلم به گزارش یک جشن»، این اولین جمله ایست که توانستم پس از تماشای «خروج» در وصفش بگویم! و اکران آنلاین خروج شاید چراغی  راهی را روشن کند که روزی بتوانیم به چشمانمان را به تماشای گزارش یک جشن هم روشن کنیم! 
در سینمای جهان هم حتی کسی را سراغ ندارم که مثل حاتمی کیا «زن» را آنقدر نزدیک به «حقیقتِ زن» و آنقدر «انقلابی و قهرمان» به نمایش بگذارد. در یک کلام یک «زنِ قهرمان» و بهتر بگویم یک «زن»
در مدرسه، به بچه هامون
هنوز زندگی کردن را یاد نداده
هنوز عادی ترین مفاهیمی مثل اهمیت دادن به دیگران را یاد نداده
...
دنیایی از اطلاعات را به سمت او سرازیر می کنیم
 
و نهایتا موجودی خودخواه و بی اخلاق را پرت می کنیم تو دانشگاه یا جامعه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها