نتایج جستجو برای عبارت :

بخندیم شاید دنیا هم به رومون خندید

خدایا به قلبمون نگاه کن و آرزوهامون را برآورده کن.. خدایا آدم های درست و خدایی و با وجدان و اهل اعمال حلال سر راه من و خانواده ام بذار
خدایا فرصت های خوب پیش رومون قرار بده
خدایا از صدام خسته نشدی که اینهمه صدات میزنم و جوابی نمیدی
و امشب شب ...
آره!
امشب شب همه گنه کار هاست.
شب همه اونایی که مث من رومون پیش آقامون سیاهه.
امشب خوب باید بریم نوکری کنیم.
باید عرض ادب کنیم خدمت شیش ماهه آقا. باشه که آقا به شیش ماهش دست ما رو بگیره تا در خونه خدا آبرومند بشیم.
 
امشب چه شبی است ...
هر آدمی که توی زندگی می‌بینیم یه اثری رومون داره. از هرکدوم یه حسی درسافت می‌کنیم و از هر کدوم یه چیزی یاد می‌گیریم.
فقط حیف که حافظمون ناپایداره و یادمون نمیمونه.
امروز زنی رو دیدم که به نظرم با کسایی که دور و برم می‌دیدم متفاوت بود. فوق‌العاده آروم و بی استرس و مسلط. ولی اینا نیست که برام خاصش کرده . 
کار سختی نیس نگار. اونقدرام کار سختی نیس. فقط باید رومون رو زیاد کنیم و تو چشم ادما بهشون یاداوری کنیم چه قدر خودخواهن! 
آه بعضا کم مونده بریم در توالت و ماتحتشان را هم بشوریم که به زحمت نیافتند!
 
+بیان دارد دستی دستی خودش را کم رونق تر میکند! این گیر وگور تایپ کردن کامنت و پست ها برای چیست دقیقا؟ 
هیچ وقت نباید امیدمون رو از دست بدیم و نا امید بشیم حتی اگه تو اون راه پیچ و خم های زیادی باشه و هزار تا مانع جلو رومون باشه باید امید داشته باشیم و به راهمون ادامه بدیم امید داشتن مثل نوری می مونه که تو تاریکی میتونه کمکمون کنه تا به روشنایی برسیم.به این تصویر که دقت کنیم می بینیم که ریشه این نهال کوچیک چجوری امیدشو از دست نداده و بین این همه ریشه های محکم بازم رشد کرده و نا امید نشده
 
 
 
سلام به همه ی دوستان ، من الیام یکی از نویسنده جدید سایت ؛ اما بریم سر اصل مطلب...
 
همه ما کی درامری ها یه داستانی داریم !!! سریالی که باهاش تصمیم گرفتیم درامر بشیم ! سریال هایی که باهاشون زندگی کردیم و رومون تاثیر گذاشته و گاهی نقطه ضعفمون شده و از خیلی کارهامون عقب موندیم ...
خیلی هامون با پسران برتر از گل و تو زیبایی کی درامر شدیم ! باهاشون اشک ریختیم و گریه کردیم ، خندیدیم و حرص خوردیم .به هر حال سریال هایی که رومون تاثیر گذاشته ، گاهی وقتی
 
 
 
سلام به همه ی دوستان ، من الیام یکی از نویسنده جدید سایت ؛ اما بریم سر اصل مطلب...
 
همه ما کی درامری ها یه داستانی داریم !!! سریالی که باهاش تصمیم گرفتیم درامر بشیم ! سریال هایی که باهاشون زندگی کردیم و رومون تاثیر گذاشته و گاهی نقطه ضعفمون شده و از خیلی کارهامون عقب موندیم ...
خیلی هامون با پسران برتر از گل و تو زیبایی کی درامر شدیم ! باهاشون اشک ریختیم و گریه کردیم ، خندیدیم و حرص خوردیم .به هر حال سریال هایی که رومون تاثیر گذاشته ، گاهی وقتی
من و میم دوتامون تهِ خطیم. دوتامون داریم جون می‌کنیم برای زنده بودن. برام عجیبه چرا اینجوریه! برام عجیبه آیا دیگران هم زندگیشان مدل ماست؟ خسته ایم. از نفس افتادیم. خودمون رو روز زمین می‌کشیم. هیچ.. مطلقا هیچ چشم‌اندازی پیش رومون نیست. هیچ بهانه‌ای نداریم. چجوری زنده‌ایم؟ برام عجیبه! زندگی به مثابه رنج شده برامون و همچنان ادامه می‌دهیم. واقعیت اینه که از مرگ می‌ترسیم. زندگی رو با تموم پوچی و سختییش دوست داریم. هیهات...
بسم الله الرحمن الرحیم ./
 
محمدحسین یک سالشه ! تب ِ بیرون رفتن داره بچه ... یه جا بند نمیشه ، هر وقت میخواد از خونه بزنه بیرون ، درو روش قفل میکنن ! مامانش میدونه که به محض اینکه پاشو بذاره بیرون سه طبقه پله رو میره بالا و میاد پایین ... احتمال میده بخوره زمین ... فقط احتمال ! اون یه مادره ، و عاشق بچه ش ... ازش‌ مراقبت میکنه :) خدا هم یه وقتایی همه ی درا رو رومون قفل میکنه ! فرقش اینه که خدا احتمال نمیده بلایی سرمون بیاد ، مطمئنه ... خدایا برای همه ی بلاها
اگه زحمتی نیس فردا از 8 صب بیدار شید برید رای بدیدیه زحمت دیگه هم بکشید درست انتخاب کنیدبعد مدعی نشید که چرا چنینه و چنانه و مجلس مون انقد فاسده و از این حرفاپ.ن: آقایون داداشاگفته باشماینجی واس من که نیس کهواس همه ی ماسشرکت کنیدون تو انتخاباتپ.ن2: هر کس خسته میشه وایسه تو صف بگه تا براش جا بگیرمپ.ن3: اگه دیدید فردا یکی اومد بغلتون کرد تعجب نکنیدیکی از کاندیدا هاس که اومده رای جمع کنهپ.ن4: من که این دوره نمیتونم برم رای بدم ولی شما اونجا نایب الرا
تابستون قشنگم خوش اومدی.
دلم میخواست با یک دنیا عشق به استقبالت بیام!
ولی ببخش که یه مقدار خسته و بی حوصله بودم...ولی این دلیل نمیشه دوستت نداشته باشم!
دلم میخواد تمام روزاتو به رنگ سبز و صورتی نقاشی کنم...به رنگ بستنی قیفی هایی ک فقط تو میدونی چقدر میچسبه!به رنگ هوای صبح وقتی پنجره رو نیمه باز میزارم و تو رو نفس میکشم!
دلم میخواد تمام روزاتو جشن بگیرم و از کنار تو بودن لذت ببرم :)
تابستون قشنگم!موافق زندگی کردن هستی؟ :)

+تابستون قشنگی داشته باشید
خلاصشو بگم. با دیدن یه عکس پروفایل ساده دلم براش تنگ شد. برا دماغش، که کجه، برا لباش، لبخندش لبخندش... آی خدای من :) رنگش. رنگ شخصیتش. برا صداش. برا احمق بازیاش. برا همه بدبختیایی که سرم آورد :) برا اندامش. خودش که نمیدونه هنوزم. حالا که زمان گذشته دلم برا عوضی بودناشم تنگ شده. من همینقدر خرم. همیشه هم بودم. با یه عکس ساده دوباره دلم خواست دستشو تو دستم بگیرم، رومون به آسمون باشه و بهش ماهو نشون بدم بگم میبینی؟ داره میتابه که تو روشن تر بشی، بتونی خو
خونه قبلی‌مون. یعنی قبل از اینکه بکوبیم آپارتمانش کنیم؛ صلات ظهر، ناهار خورده و نخورده، نخ سمت راستی پرده کرکره آبیه رو می‌کشیدیم که اتاق تاریک بشه. بعد همگی می‌خوابیدیم، نفری یه چادر نماز یا ملحفه می‌کشیدیم رومون.
 پنکه رو هم طوری تنظیم می‌کردیم که همینجور که می‌چرخه به همه باد بزنه.حیاط پر از خورشید.پر از مورچه.پر از مگس.دمپایی پلاستیکیا زیر آفتاب شُل و وِل بشن.لباسا رو بند رخت گرمشون بشه.
سکوت مطلق باشه همسایه‌ها همه خواب باشن بچه‌
بهش میگم تا حالا شده از دستم ناراحت بشی؟
میگه:همینکه هیچی نمیگی و میریزی تو خودت...همینکه به رومون نمیاری...این همه سکوت ناراحتم میکنه....ناراحتمون میکنه...!
دستمو محکم میفشاره و من فقط میتونم لبخند بزنم شاید به خاطر اینکه به اندازه سر سوزن در برابر همه اون کارایی که کردن، منم تونستم ناراحتشون کنم.... و شاید هم برای تاسف...به خاطر اینکه نمیتونم دوباره تغییر کنم...چون خیلی درد کشیدم تا که به این آدم تبدیل بشم...
سال پیش دانشگاهی خیلی رومون فشار بود. فراتر از تمام بچه های پیش دانشگاهی دیگه
چون ما مدرسه مونو تغییر داده بودیم و همه میگفتن شکست میخورین. دائم القا میکردن و ما مثل یه جنگجو ایستاده بودیم
حتی بعضیا از روی ترحم غرورمونو خرد میکردن و به تصمیم مون احترام نمیذاشتن. این بیشتر درد داشت.
خیلی صبوری کردم. شاید 7 ماه تحت فشار دائم. تا سنجش اصلی یعنی بعد عید، هیچکس رومون حساب نمیکرد.
اون موقع ها وضعیت سفید نشون میداد؛ نوبه اول پخشش بود.
یه شب ، ساعت 8 که
یکی از کارکردهای جشن فارغ التحصیلی آشنایی خونواده هست چون ممکنه ما رومون نشده باشه 2سال بهتون بگیم منتظر باشیم مامانمون بیاد با خودتون و مامانتون حرف بزنه
شما مع الاسف با نیومدنتون میزنید زخمیمون میکنید و نمیذارید زندگی ها تشکیل بشه 
الان تو نیستی من به کی بگم؟؟؟؟؟؟؟
پ.ن:امروز در این وبلاگ سلسله پست جشن فارغ التحصیلی داریم
چند وقت پیش اتفاقی گذرم افتاد به یک سایت رسمی یک مرکز بزرگ فرهنگی که یکی از کارهای مهم و محوریش برگزار کردن کنگره‌ی ادبیه؛ رفتم تو بخش معرفی آثار برگزیده‌ی دوره‌های قبلش ببینم چه خبره.
شاید باورش براتون سخت باشه اما دیدم همین چیزایی که ما می‌نویسیم و رومون نمی‌شه منتشر کنیم و به چند نفر نشون می‌دیم و غیره، آخرشم اسمشو می‌ذاریم خزعبلات تا توهم نویسندگی و غیره بهمون دست نده -البته خیلی خیلی ضعیف‌تر و خزعبل‌ترش- اون‌جا ارائه شده، مقام هم
چند وقت پیش اتفاقی گذرم افتاد به یک سایت رسمی یک مرکز بزرگ فرهنگی که یکی از کارهای مهم و محوریش برگزار کردن کنگره‌ی ادبیه؛ رفتم تو بخش معرفی آثار برگزیده‌ی دوره‌های قبلش ببینم چه خبره.
شاید باورش براتون سخت باشه اما دیدم همین چیزایی که ما می‌نویسیم و رومون نمی‌شه منتشر کنیم و به چند نفر نشون می‌دیم و غیره، آخرشم اسمشو می‌ذاریم خزعبلات تا توهم نویسندگی و غیره بهمون دست نده -البته خیلی خیلی ضعیف‌تر و خزعبل‌ترش- اون‌جا ارائه شده، مقام هم
 
خوندن بعضی از وبلاگا باعث این میشه در رحمت پروردگار به رومون بسته بشه...
جدی امتحان کنید وقتی نمی خونید و وقتی می خونید در هر دو قسمت خدا چه جور بهتون /بهمون نگاه میکنه ؟!
*حتی ممکنه تو خوندن و نخوندن وبلاگ من این مبحث صدق کنه *
پس امتحان کنید :))
#یادش_بخیر
تازه محمد کوچولو به دنیا اومده بود ...
 ما  درگیر یه پروژه جدید بودیم و خیلی فشار رومون بود
صبح رفتم به دیدنش ، چشماش خیلی خوابالو بود و معلوم بود تا صبح بیدار بوده ، گفتم مهدی شیفت بچه داری بودی !؟
با یه ذوق و خنده نازی گفت :  نمیدونی پسرم چقدر باحاله ... صبح که میخوام بیام بیدارش میکنم و نیم ساعت نگاهش میکنم ...
 اونم بهم میخنده ( ادای خنده محمد کوچولو رو در آورد) اما خستگیش شیرینه . 
خدارو شکر پسر ...خدارو شکر..
خاطره یکی از همکاران شهید
مروز داشتم منطقی و صادقانه با خودم حساب میکردم.متوجه شدم درصد اینکه کرونا بگیرم خیلی بیشتر از اینه که کادوی ولنتاین بگیرم!
 
‏یه شب یه دختری اومد پیش من و گفت من عاشق تو شدمگفتم نه لیاقت تو برادر من است که از من زیباتر است و پشت سرت ایستاده.گفت احمق برادر تو که پشت سر خودتهگفتم پس اونی که پشت سرتوعه کیه؟داد زد جنه فرار کن 
اولین‌ بار که از توالت‌فرنگی استفاده کردم واقعا کثیف شدم و همش به این فکر می‌کردم این خارجیا خیلی نجس و کثیفنبعدا فهمید
خیر است!!!
✅ داستان از این قرار است که:
پادشاهی وزیری داشت که هر اتفاقی می افتاد می گفت: خیراست!!
روزی دست پادشاه در سنگلاخها گیرکرد و مجبور شدند انگشتش را قطع کنند، وزیر در صحنه حاضر بود و گفت: خیراست!
پادشاه ازدرد به خود میپیچید، از رفتار وزیر عصبانی شد، اورا به زندان انداخت..
❇️ یکسال بعد پادشاه که برای شکار به کوه رفته بود، در دام قبیله ای گرفتارشد که بنا بر اعتقادات خود، هرسال ۱نفر را که دینش با آنها مخالف بود، سر میبرند و لازمه اعدام آن شخ
سلام خدمت همه دوستان خانواده برتر
من یه دخترم که هفته پیش عقدم بوده. ازدواج مون سنتی بوده. قبل عقد به مدت یک ماه با هم محرم بودیم و ارتباط مون با هم خوب بود. یعنی در حد خواهر و برادر با هم صمیمی شده بودیم. الانم که عقدیم رابطه مون در همون حده. یعنی تا حالا دست هم رو هم نگرفتیم چه برسه به کارای دیگه. من یه کم نگرانم. البته هر دو مون هم گرم مزاجیم ولی نمیدونم چرا ایشون سطح روابط مون رو بالاتر نمی بره؟
الان هنوز درباره خودمون و رابط مون صحبتی هم نکرده
به همسر گفتم: ولی خوبیش این بود که حداقل بعد چهل روز، چند ساعت حالمون خوب بود...
گفت: الانم حالمون خوبه، فقط یه کم ماشین نداریم!!!
یه کم؟! :)))
ماشینو که گرفتن تصمیم گرفتیم به هیشکی نگیم چی شده. که هم نگران نشن و هم سرزنش نکنن!!! اصلا فکر نمیکردیم این همه طولانی بشه قصه! بابا چند باری به رومون آورد که "میدونم یه چیزی شده و نمیخواین بگین.." ولی هی ما مقاومت کردیم بلکه حل بشه و مجبور نشیم بگیم! حالا هم من هم همسر به یه نتیجه مشترک رسیدیم: "تا به بابا اعترا
    اول راهنمایی یه رفیق داشتم که با هم مدرسه می رفتیم. خونه شون با ما کمی فاصله داشت.من هر روز ساعت هفت صبح ، صبحونه خورده یا نخورده از خونه می زدم بیرون؛ زنگ مدرسه ساعت هفت و نیم می خورد. از خونه مون تا مدرسه بیست دقیقه راه بود.می رفتم دَم در خونه ی رفیقم دنبالش،در خونه شون رو می زدم آقا تازه از خواب بیدار می شد. همین طور که خمیازه می کشید می گفت الان میام. با خون سردی لباس می پوشید ، صبحونه می خورد، به موهای وزوزیش ژل می زد. هر بار صداش می زدم و م
چقدر خوبه، آدم یه همدمی داشته باشه ...
نه منتی سرمون بذاره...
نه اشتبامونا را به رخمون بکشونه ....
همیشه هم در دسترس باشه ...
نه تلفون را رومون قطع کنه ... نه از دسترس خارجش کنه ...
اون وقت یه دل سیر بهاش گپ بزنیم ...
و ...
«اللهم ... وارْزُقْنی فیهِ ذِکْرَکَ بِدوامِهِ بتوفیقِکَ » مفاتیح الجنان، دعای روز هفتم ماه رمضان
سلام 
نیاز به کمک و مشورت دارم، بی مقدمه شروع میکنم؛
خانواده ام با وجود اینکه تقریبا از بهترین و مورد احترام ترین و (کلا بهترین ها دیگه) خانواده ها بوده، وضعیتی که خیلی ها حسرت مون رو خوردن، حالا دچار مشکلات وحشتناکی شدیم، مالی، سلامتی و از همه بدتر آبرویی! 
کلا دیگه کسی برامون احترام قائل نیست، شدیم نقل مجلس خاله خانباجیا، پدر و مادرم پیر شدن یه شبه زیر بار غصه، چیزی قابل کنترل و حل شدن نیست، خیلی ها از اقوام درجه یک دو سه‌ دارن بهمون ضر
سلام به هر کسی که دوست داره مطالب من و بخونه و هرکی دوست نداره بخونه !
دنیا همینه آدمهایی برای دوست داشتن و آدمهایی برای دوست نداشتن .آدمهایی که با قیافه و لباس قضاوتت میکنند و آدمهایی که با افکار و رفتار قضاوتت میکنند.مگه شما ها قضاوت نمیکننید؟
راستش ما زاده ی فرهنگ قضاوت هستیم و بهتر بود نسل اندر نسل دیوانخانه باز میکردند و همه را رو به عنوان قاضی القضات منصوب میکردن تا هم راحت بخوریم و بخوابیم و خوراک خودمون رو از جیب بقیه بکشیم بیرون  هم
خب....
امسال هم با تمام بدی ها و خوبی هاش تموم شد و رفت تو بایگانی دلمون♥.امسال کنارهمدیگه اتفاقای زیادی رو پشت سر گذاشتیم؛باهم قهرکردیم،بعد چندروز آشتی کردیم.باهم دعوا کردیم اما بعداز یه مدت کوتاه دوباره شدیم همون اکیپ سابق‍‍‍.
به خاطرهمدیگه بابقیه دعواکردیم.باهم بازی کردیم.باهم بزرگ شدیم.باهم گفتیم و خندیدیم.باهم و برای هم گریه کردیم.برای همدیگه کادو خریدیم.برای همدیگه تولدگرفتیم.باهم بحث کردیم.باهم کل کل کردیم‍♀‍♀.همدیگه روسورپرای
از خونه پیاده راه افتادم تا برم دخترما از مهد بیارم تومسیر که داشتم میرفتم یه پرنده خیلی قشنگ توی چمن ها داشت راه میرفت یه بچه کوچولو دوید به سمتش تا بگیردش هرچی بچه بیشتر می دوید پرنده دورتر میشد .........
باخودم فکرکردم طفلکی بچه خوب دلش میخواست این پرنده را بگیره پس به سمتش اومد اما هرچه بیشتر می دوید پرنده دورتر میشد راه حل چی بود کجای کار این بچه اشتباه بود که به خواستش نمیرسید ؟
خیلی وقتها ماخواسته های زیادی داریم ودنبال خواسته هامون میدوی
والورده:
" بعد از تعدادی بازی خارج از خانه بد، به برد نیاز داشتیم. همیشه بازی های سختی داشتیم"
"بعد از دریافت گل در دقایق ابتدایی بازی در بازی های اخیر ضروری بود که در اغاز بازی هیچ گلی نخوریم"
پاس گل ترشتگن؟"‏ گاهی اوقات مدافعین پیش میکشن که باعث میشه پشت سرشون حرکت کنی"
" اگه میخوای در لالیگا قهرمان بشی باید بازی های خارج از خانه زیادی رو ببری"
" ختافه همیشه مجبورت میکنه خیلی خوب رقابت کنی. حریف پیش رومون نمیذاشت نفس بکشیم"
دمبله؟" ترجیح دادیم ر
ستاره از اون آدم‌هایی بود که هر روز یه سر و وضع برا خودش درست می‌کنه. سر و وضع‌های عجیب و غریب. حجاب اصلا براش تعریف نشده بود. نه خودش مذهبی بود و نه خانواده‌ش.
دبیرستان که بودیم، عاشق شد. عاشق یکی از کارمندای مدرسه. اتفاقا آدم خوبی هم بود. واقعا آدم خوبی بود. ولی شدنی نبود. خودش اینو بهتر از هر کسی می‌دونست. اما مگه کاری می‌تونست بکنه؟ مگه می‌تونست با احساسش بجنگه؟
شبیهش شد. مذهبی شد. نمازخون شد. چادری شد.
کار ما هم شده بود این که هروقت اونو دی
سلام! مائده عزیزم امروز چقدر آفتابی بود و خونه روشن بود...خونه ی همیشه روشن و سبز ما.
صدای خنده مامان میاد که با بابا دارن حرف میزنن و آرزو میکنی خداوند همیشه سالم و سرحال نگهشون داره برات (هرچند میدونی این امری محاله و آدم ها سیر طبیعیشون رو طی میکنن...)
وای..چقدر میخوام حرف بزنم اما نمیتونم...یعنی واژه ها یاری نمی کنن...
آم! دیروز دلم برای مشاور پارسالم آقای شفیعی تنگ شده بود چون یکی رد شد و بوی ادکلن ایشون رو می داد و شما نمیدونید چقدر بوها برای م
سلام 
راستش این چیزی که میخوام بگم شاید بهش بخندید یا ...، اما واقعا برام دغدغه شده و کلافه ام کرده... من یه دختر دم بختم با خانواده ای با آبرو و با شخصیت که واقعا تو  زندگیم آرامش دارم و کلا خانواده خوبی دارم الحمدلله... اما روم نمیشه خواستگار تو خونه راه بدم و یه جورایی خجالت میکشم ...
خونه مون نوسازه و داخلش خوبه اما بیرونش!، یعنی چطوری بگم..!؟، نمای بیرونش خوب نیست و هر چی به بابام میگم نماش رو درست کن اما...، تا حالا صد بار هم خواهر و برادرهام  به
نمیگم خیلی زندگی آنچنانی و پر زرق و برقی داشتیم! اتفاقا خیلی هم معمولی بودیم شاید یه وقتا زیر معمولی حتی..
اما چیزی که یاد گرفتیم این بوده که هیچ وقت فخر نفروشیم. هیچ وقت کمبود های ادمارو ب روشون نزنیم. و حتی بالاتر ازون در مواجهه با افرادی که سطح زندگی پایینتری از ما دارن طوری رفتار کنیم که فکر کنن فاصله ای بینمون نیست ک۶ نکنه یوقتی یکی ته دلش آه بکشه..
نمیدونم این شیوه و این کار چقدر درست بوده؟! یا اصلا نبوده..؟! اما جوابی که خیلی وقتا گرفتیم در
آدمها هر کدوم قانون های مخصوص به خودشون رو دارن.


منظورم از قانون چیزایی که خود آدما برای بقیه تعیین میکنن نیست... اتفاقا چیزهایی وجود دارن که شاید خودمون خیلی ازشون باخبر نباشیم...


مثلا بعضیا وقتی آخر همه ی پیاماشون نقطه بذارن باید نگرانشون شد.


بعضیای دیگه وقتی با لبای بسته لبخند میزنن احتیاج دارن که حرف بزنن...


بعضیای دیگه مثل من بعد از سه بار جواب منفی متوالی در پاسخ به خوردن خوراکی باید برده بشن پیش روانشناس.


شاید یکی از مهم ترین چیزایی
وصف امیر المومنین علیه السلام در کلام ضرار بن ضمرة (به روایت اهل سنت عمری)
مسعودی از مورخین و علمای بزرگ اهل سنت عمری می‌نویسد:
ودخل ضرار بن ضمرة - وكان من خواصِّ علی - على معاویة وافداً، فقال له: صف لی علیاً، قال: أعْفِیِنِی یا أمیر المؤمنین، قال معاویة: لا بد من ذلك، فقال: أما إذا كان لا بد من ذلك فإنه كان واللّه بعید المدى، شدید القوى، یقول فَصْلا، ویحكم عدلاً، یتفجرً العلم من جوانبه، وتنطق الحكمة من نواحیه، یعجبه من الطعام ما خشن، ومن اللب
من از طرف جامعه ی لاغرای ایران میگم : آقا ما لاغرا خیلی مظلومیمنامردا معلوم نیست فازشون چیه یه بار بهمون میگن کراکی یه بار میگن باربی:/بابا لامصبا این چه وضعشه آخه از کجا اومدین شما؟از اون طرفم که بستن تپلا خیلی مهربوننبابا یه جور میگید اونا مهربونن انگار ما قاتلیم:/باز اونا بخوان یه حرکت خشن بزنن جونشو دارن ، ما تهش میتونیم فحش بدیم فرار کنیمدر واقع بزن در رومون قویه ولی تپلا بزنن دیگه یا باید بزنن یا کتکه رو بخورنیه باگی که ما لاغرا یا شاید
من از طرف جامعه ی لاغرای ایران میگم : آقا ما لاغرا خیلی مظلومیمنامردا معلوم نیست فازشون چیه یه بار بهمون میگن کراکی یه بار میگن باربی:/بابا لامصبا این چه وضعشه آخه از کجا اومدین شما؟از اون طرفم که بستن تپلا خیلی مهربوننبابا یه جور میگید اونا مهربونن انگار ما قاتلیم:/باز اونا بخوان یه حرکت خشن بزنن جونشو دارن ، ما تهش میتونیم فحش بدیم فرار کنیمدر واقع بزن در رومون قویه ولی تپلا بزنن دیگه یا باید بزنن یا کتکه رو بخورنیه باگی که ما لاغرا یا شاید
حسین(ع)عزیز فاطمه(س) هستی من فداتهخیلی خوشم جان و دلم زائر کربلاته
هر قدمی بر می دارم می بینمت رو نیزهنگاه معصومانه ات به پای زائراته
هر تاولی که می زنه به پای زائرانتنمادی از مصیبتهای سخت بچه هاته
هر موکبی که رفتم و آب و غذایی خوردمعشق حقیقی را دیدم که بین عاشقاته
یه زائری که پا نداشت کشون کشون می اومدمی گفت حسین فاطمه(س)آرزو من رضاته
یه زائری هر دو تا چشمش نابینا بود امامی گفت که عشق من فقط حرم با صفاته
یه زائری به یاد تو آب نمی خورد توی راهآق
نمی‌دونم بهش می‌گن محبتِ مشروط یا نه! اما من می‌بینم و حس می‌کنم اثرش رو توی زندگیم. 
حقیقت اینه که حالِ من توی زندگی مشترک آینه اعمالمونه! فارغ از واجب و حرام که ان‌شاءالله پایبند به انجام واجبات و ترک محرمات هستیم، حس می‌کنم که مستحبات و مکروهات و اصلا مباحات چقدر اثرگذارن توی زندگی مون!
نه تنها وقتی می‌بینم کارِ خوبی می‌کنه بیشتر دوستش دارم، بلکه وقتی خودم کارِ خوبی می‌کنم هم باز بیشتر دوستش دارم!
از اون طرف اگه خدایی نکرده بی حال و ب
دیشب داشتم به برنا می‌گفتم که "یادته ۲ ماه پیش چه دغدغه‌هایی داشتیم؟! چه چیزایی که برامون وجودشون بدیهی بود، چه چیزایی که تلاش می‌کردیم بدست بیاریم، چه چیزایی ناراحتمون می‌کردن!!"خنده داره! انقدر خنده دار که بعد از گذشت حدود ۷۰ روز از فوت پونه، آرش، نیلوفر و بقیه‌ی آشناها و غریبه‌های اون هواپیمای لعنتی، برای اولین بار به خودم اومدم و دیدم که سه-چهار روز شد که دلتنگشون نشدم! بهشون فکر نکردم! باهاشون حرف نزدم....#هرم_مازلو!توی این روزا که عمو
سلام
سال جدید رو با سبزه شروع کنیم که ان شاء الله سال پیش رومون به برکت دعای باب الحوائج آقا موسی بن جعفر علیه السلام، سالی پر از نور و خرمی و شادی و سلامتی باشه و چشم هامون به ظهور نور دیده شون آقا صاحب الزمان علیه السلام روشن بشه ان شاء الله
بالاخره بعد عمری منم تونستم سبزه بگذارم!!! و برسونم به سفره هفت سین.... البته بگم به ندرت پیش اومده سفره بچینم، هم خیلی مقید نبودم بهش، هم بیشتر سال ها موقع سال تحویل خونه نبودیم!
اما امسال با همین بهونه ها،
چهار سال دبیرستان یه معلم دین و زندگی داشتیم،به معنای واقعی کلمه ماه بود
اصلا صورتش هم انگار نورانی بود یه آرامش خاصی داشت ،خیلیم شیک پوش بود
کم حرف میزد ولی به جا...زنگای دین و زندگی نه خوابمون میومد نه خسته میشدیم
من خیلی مدیونشم
اول دبیرستان خیلی سعی داشت رومون کار کنه ،مثلا اون روزایی که دین و زندگی داشتیم اول کلاس به جای حضور غیاب واسه همه ی اونایی که نماز صبح خونده بودن یه بیست میذاشت...یا اونایی که دائم الصلاة بودن و بوسشون میکرد...مثلا
مستقیما می خوام کوتاه و خلاصه چندتا جمله بگم و چندتا پرسش مطرح کنم،زیادم وقت نمیگیره .
 
یک لحظه فکر کردن به شکم و .... رو حذف کنیم ، کشورهای اروپایی یا ایالات آمریکایی چه مزیت هایی دارند ؟
یعنی اونجا پول از آسمون می باره ؟
آدم های مثل شما با شرایط شما دقیقا اونجا وجود نداره ؟
عده ای جوری به همه چیز پشت می کنند انگار که با حرفها و نظراتشون میشیم بهشت ، اما هیچ زمانی هیچ تکونی نخواهیم خورد تا وقتی ما تک تک آدم ها خودمون تغییر نکنیم.
اونجاها اختلاف
خیلیامون واسه عاشقی و شروع رابطه اونقدر عجله داریم که همه‌ی خودمون رو یه جایی جا میذاریم و فقط میدویم و میدویم و میدویم و آخرش نفس بریده دست رو زانو میگیریم... یهو میبینیم تهش هیچی نبود. یه نگاه به پشت سر میندازیم میبینیم اووووووه! چقدر راه اومدیم و نفهمیدیم. اونجاست که مثل خمیر کیک رو زمین ولو میشیم و آرزو میکنیم یه وردنه هم بیاد از رومون رد شه!
رابطه همیشه شاید عاشقانه نباشه گاهی میتونه یه دوستی یا صمیمیت شتاب زده باشه یا یه اعتماد بی‌موقع
یه چیزی رو خدا خواست فهمیدم امشب که افسردگی و تزریق غم یک تکنیک هست که مارو ناامید و افسرده و نابود کنن یک تکنیک شیاطین هست یعنی دارن کار میکنن رو بچه های نماز خون و مومن و درسته که مومن باید شاد باشه و اونایی که به خدا ایمان ندارن همیشه افسردگی دارن ولی نکته همین بود که شیاطین جمع میشن تا فلجت کنن با افسردگی و تزریق میکنن نا امیدی از زندگی و خدارو یعنی اگه جمع هم بشن واقعا میتونن یه کارایی بکنندا و سیستم ظاهری و روانی انسان رو داغون میکنن با ک
یکی از دلایلی که به روز 15 ام رسیدم و دیگه ادامه ندادم این بود که روز خاصی نداشتم
بنابراین چیزی هم برای نوشتن نداشتم
 
روز 16 ام
چیزهایی که دلتنگشونم
فقط گاهی دلتنگ بابابزرگم یا دوستم میشم که جاشون خالیه
گاهی ام دلتنگ وقتایی که باور داشتم آدما یجور دیگن
 
روز 17 ام
من یه خردادی ام ماه جوزا با سمبل دوپیکر با شعار من فکر میکنم
و شخصیت راوی ، فعال و پیشرو ، متفکر و ارتباط برقرار کننده
خب چیزاییو مینویسم که با شخصیت من در تضاد نیست
میگن خردادی ها حدا
1
مثل این کامپیوتر قدیمی ها شدم. زیاد هنگ می کنم. فنم شروع می کنه به سر و صدا و به نظر میاد برنامه هایی که در حال اجرا هستند متناسب با توانایی پردازش من نیستند. همزمان گذاشتم یه سری چیز ران بشه و اون ور مثلن یه بازی هم در حال اجرایه! هی مجبور می شم ری‌استارت کنم و همه زحمت هام هدر می شه.
نیاز هست که این کامپیوتر ارتقا پیدا کنه. رم و سی پی یو وکارت گرافیک متناسبی نداره! یعنی شاید پیش از این خیلی نیاز به کارت گرافیک نداشتم و رم و سی پی یو ام هم کارام رو
1
مثل این کامپیوتر قدیمی ها شدم. زیاد هنگ می کنم. فنم شروع می کنه به سر و صدا و به نظر میاد برنامه هایی که در حال اجرا هستند متناسب با توانایی پردازش من نیستند. همزمان گذاشتم یه سری چیز ران بشه و اون ور مثلن یه بازی هم در حال اجرایه! هی مجبور می شم ری‌استارت کنم و همه زحمت هام هدر می شه.
نیاز هست که این کامپیوتر ارتقا پیدا کنه. رم و سی پی یو وکارت گرافیک متناسبی نداره! یعنی شاید پیش از این خیلی نیاز به کارت گرافیک نداشتم و رم و سی پی یو ام هم کارام رو
سلاممم به همه ی رفقای پاتوقیه خودم حالتون چطوره
عاقا عیدتون مبارک باشه الهی که همیشه شادوخوش سلامت وخندوووون باشید
بگم؟!نگم؟!خدایی  اصلا دوست ندارم انرژی منفی بدم ولی باید این روزا بیشتر مواظب خودمون و عزیزانمون باشیم این روزا بخاطر کرونا میتونیم با تماس تصویری وتماس تلفنی عیدوبهم تبریک بگیم سخته ولی ارزششو داره چون سلامتی عزیزترین افراد زندگیمون مهمترینه ودر اولویته
کرونا رو نمیشه شوخی گرفت باید موارد بهداشتی رو هرجور شده رعایت کنیم
سلام
دیروز قرار بود تو کلاس یه مبحثی به اسم "حجاب" مطرح بشه... استاد یک متنی داده بود که چند تا شبهه وارد کرده بود و یه تعداد سوال! در نتیجه مباحث باید حول همون مطلب میبود.
جلسه ی قبلش استاد یه دور از روش  خوند و یه توضیح کلی داد. از همون لحظه حرص خوردن های من شروع شد! استدلال هاش خیلی مسخره بود!
خدا نکنه من رو یه موضوعی این مدلی درگیر کنه.... کلا از خواب و خوراک می افتم.... انقدی که تو خواب هم دارم در موردش بحث می کنم، حالا دیگه انگلیسی هم باشه نور علی ن
-میبینی هلن؟ همش زیر سر این ناجوانمرداست
+کدوم ناجوانمردا؟ ناجوانمردا که زیادن
_این...بزرگترا دیگه. همش زیر سر ایناست.
+آخ گل گفتی خواهر. آگه اینا نبودن دردسرمون کمتر بود؟
_نه دیگه آنقدر. تو راحتشون میکنی. میگی حالا که وظیفشونو انجام نمی دن، از بین بردن. در حالیکه باید بمونم تقاص کاراشونو پس بدن.
+آخه چه جوری؟ اصلا خدا هم انگار طرف ایناست. تقاص پس نمی دن که!
_نمی دن؟ پس این همه بدبختی چیه سرشون میاد؟ جنگ و بمب و هواپیما و اتوبوس چیه؟ تقصیر بی کفایت
اینی که می بینین سخن یکی از همکلاسی های محترمهاقا من اینو دیدم برگام ریختاین درسی که گفته رو من حتی جزوه‌هاشم با خودم نیووردم خونه چون میدونستم نمیخونم.تازه امروز یکی دیگه از یکی از جزوه های رادیولوژی ایراد گرفت و عکس رفرنسشو فرستاد و جویده بودش کتابه رو!حالا من نمیدونم رفرنس این درس اسمش چیه اصلاحالا گویا توی امتحان گرافی میاد باید تشخیص بدیم سولاخ مولاخاشو و اینجور که مشخصه دارم بدبخت میشمبعد من خیلی ریلکس طور طی ۴ روز اخیر یه جزوه پاتو
یه سفر هم برم جنگل‌های آمازونی جایی هر روز از ماجراهام بنویسم که مثلا امروز گرگ‌ها یا شیرها یا آدم‌خوارا بهم حمله کردن، و وقتی دیگه ننوشتم شما شک کنین که حمله‌شون موفق بوده یا نه. الان اگر بنویسم یا ننویسم شما به چیزی شک نمی‌کنین. یا مثلا تو یه دره‌ای جایی گم بشم به یه آبشار برسم که پشتش یه غاره یه مدت برم اونجا زندگی کنم. من خیلی تو زندگیم اتفاق نیفتاده گم بشم، یه بار بچه بودم گم شدم با برادرم که اونم گند زدم اینقدر گریه کردم و بهانه گرفتم
این روزها بیش از هر زمان دیگه ای حس می کنم، حرف، نزدنش از زدنش، دلچسب تره
گاهی اوقات پر از واژه و تعریفم. پر از فریاد.. اما دلم نمیخواد حتی زبونم و برای ادای یک کلمه ی جزئی به زحمت بندازم
به خودم میگم این همه گفتی به کجا رسید؟ این همه بار غم و غصه ت و ریختی رو سر اعضای بی گناه بدنت.. آخرش چی شد؟
بذار دیگه از این به بعد یه نفس راحت بکشن
بعد یادم میاد اینجا هست
یادم میاد اومدم اینجا که هرچی بغض و ناله و فریاد دارم خالی کنم اینجا
اینجا خوبه
اینجا برای خ
یه سفر هم برم جنگل‌های آمازونی جایی هر روز از ماجراهام بنویسم که مثلا امروز گرگ‌ها یا شیرها یا آدم‌خوارا بهم حمله کردن، و وقتی دیگه ننوشتم شما شک کنین که حمله‌شون موفق بوده یا نه. الان اگر بنویسم یا ننویسم شما به چیزی شک نمی‌کنین. یا مثلا تو یه دره‌ای جایی گم بشم به یه آبشار برسم که پشتش یه غاره یه مدت برم اونجا زندگی کنم. من خیلی تو زندگیم اتفاق نیفتاده گم بشم، یه بار بچه بودم گم شدم با برادرم که اونم گند زدم اینقدر گریه کردم و بهانه گرفتم
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
اول باید بگم که این‌دیگه آخرین آدرسیه که عوض می‌کنم قول می‌دم. در واقع به طرز احمقانه‌ای پتانسیل دور‌ موندن از این فضا رو ندارم!
1
بله با گونه‌ای مواجهیم که به عمیق‌ترین خوددرگیری‌ها مزین شده! و اون کسی نیست جز علی مشهدی:)
خب یه روز که گوشیم دست ماریا بود و داشت توی گروه کلاسمون می‌گشت بهم گفت این پسره چشه؟ و با هم یه الگوریتم خیلی خیلی عجیب و احمقانه براش کشف کردیم. مثلا فرض کنین من یه اطلاع‌رسانی مهم تو گروه کردم و بعدش همه اومدن حرف زدن
به مجموعه کلماتی گفته میشه که ما به موقع نیاز به راحتی میتونیم از اونها برای انتقال مفهوم و منظور استفاده کنیم. دونستن کلمات بیشتر الزاما به معنای استفاده بیشتر از اونها نیست. درست مثل اینکه ما نجاری باشیم و صدها نوع ابزار و چوب و وسیله داشته باشه اما فقط روی چوب های محدود و یکی دوتا از وسیله هایی که کاربرد بیشتری دارند کار کنه. این فرد روی اون وسیله مهارتش بالا میره اما هیچوقت خارج از اون محدوده احساس راحتی نخواهد کرد. دلش نمیاد از اره‌ی عمو
اول باید بگم که این‌دیگه آخرین آدرسیه که عوض می‌کنم قول می‌دم. در واقع به طرز احمقانه‌ای پتانسیل دور‌ موندن از این فضا رو ندارم!
1
بله با گونه‌ای مواجهیم که به عمیق‌ترین خوددرگیری‌ها مزین شده! و اون کسی نیست جز علی مشهدی:)
خب یه روز که گوشیم دست ماریا بود و داشت توی گروه کلاسمون می‌گشت بهم گفت این پسره چشه؟ و با هم یه الگوریتم خیلی خیلی عجیب و احمقانه براش کشف کردیم. مثلا فرض کنین من یه اطلاع‌رسانی مهم تو گروه کردم و بعدش همه اومدن حرف زدن
تمام لحظه‌های طاقت‌فرسای ساعات قبل از امتحان واسه من شیرینه. وقتایی که نشستیم دور هم تو نمازخونه و رو یه سوال افتادیم و هر کی از یه ور فرمولا رو فرباد میزنه. یا وقتایی که تو آکواریوم (سالن مطالعه) ساعت سه تا چهار و نیم که میزان ادرنالین میزنه بالا دور شاهنشین نشستیم (چرا به میز بزرگ سالن مطالعه میگن شاهنشین؟) میخندیم و همو میزنیم. نگار از یه طرف الات جنسی رو میریزه تو فوشا. جانی سرشو میکنه تو بعضی جاهای ما و میگه بچا جونم و دستشویی میکنه رومون
دیروز روز خوبی بود ...
همسرم بدون این که تذکر بدم خودش رفت و دفترچه های بیمه رو مهر کرد ...
ظهر هم که اومد خونه و ناهار خورد و شروع کرد به ور رفتن به گوشی و بعدش خوابید تا ساعت چهار و نیم ،سعی کردم بهش گیر ندم چون صبحش توی فایل استاد شنیدم که می گفتن بعضی آدمها حتی حاضر نیستن یه سی دی برای تغییر زندگیشون گوش کنند و....
منم برای شروع از بازار یه برنامه گرفتم در مورد روابط زن و شوهر در اسلام ...
و به همین دلیل سعی کردم آروم باشم و بهش گیر ندم....
یکم  استغفا
چهارشنبه:صرف صبونه ی پایان خدمت
ول چرخیدن با هاجر تو خیابونا و اولین بار دیدن دو تا فیلم تو سینما اونم تو یه روز
فیلم دوم که شبی که ماه کامل شد بود قشنگ با وردنه از رومون رد شد،یعنی یه طوری موقع برگشتن به خونه شفته بودیم که انگار نه انگار آخرین روز مدرسمون بود ولی واااااقعاااا خوش گذشت
پنجشنبه:به نام خدا:قرتی بازی!!!
موهامو کوتاه کردم(احساس میکنم بهش اعتیاد پیدا کردم ولی واقعا لذت بخشه موی کوتاه داشتن)
و دو تا آناناس رو ناخونام کشیدم(دختره ی شی
   JIKJIK,PISHI              انجمن ادبیات داستانی دریچه کلیک کنید}{}{}{}{ 
 رشت تن پوش زرد خزان به تن دارد ، وباغ بزرگ هلو در خط خمیده ی گذر امین الضرب به خواب فرو رفته ، پسرکی در همسایگی بنام شین ، میگفت ؛ غروب های خزان خورده ی ایام در دلش بشکه های هجران عشق بهار را جابجا میکنند ، اما نمیدانم کدام بهار را میگفت!?... بهار رفته بر باد تقویم چهار برگ دیواری را?.. یا بهار جفای مهربانی که نرفته از یادش را ...? 
لباسهایم را پوشیدم، آنقدر لاغر شده بودم كه در تنم مى ر
چند سال پیش یه سری بچه‌های دانشگاه برام تولد گرفتن. یادمه بعد از آز مبانی برق بود، حتی یادم مونده آخر اون جلسه چی رو توضیح می‌دادن. تموم که شد، دوستم گفت بیا برگردیم دانشکده. من یه کاری داشتم و اینم گیر داده بود که نه بیا عین کارت داره. مونده بودم که عین دوست‌پسر خودشه و اینم حساس، آخه با من چی کار داره :| خلاصه اینقدر اصرار کرد فهمیدم تولد می‌خوان بگیرن و برگشتیم! بارون گرفته بود و پیش بچه‌ها وایسادم تا عین و یه دوست دیگه‌م که رفته بودن دنبا
چند سال پیش یه سری بچه‌های دانشگاه برام تولد گرفتن. یادمه بعد از آز مبانی برق بود، حتی یادم مونده آخر اون جلسه چی رو توضیح می‌دادن. تموم که شد، دوستم گفت بیا برگردیم دانشکده. من یه کاری داشتم و اینم گیر داده بود که نه بیا عین کارت داره. مونده بودم که عین دوست‌پسر خودشه و اینم حساس، آخه با من چی کار داره :| خلاصه اینقدر اصرار کرد فهمیدم تولد می‌خوان بگیرن و برگشتیم! بارون گرفته بود و پیش بچه‌ها وایسادم تا عین و یه دوست دیگه‌م که رفته بودن دنبا
سلام
دیشب حاج آقا یه حدیث گفتن که چند سالی بود میشنیدم و از شنیدنش دل خوش بودم، اما انگار این بار تازه اصلش رو فهمیدم، جوری که یکباره از درون فرو ریختم...
حدیث خلاصه اش این بود:
یه عده از مومنین میرند پیش آقا امام باقر علیه السلام و میگن: آقا جان ما تا پیش شما هستیم حال دلمون خوبه، اما از شما که جدا میشیم برمی گردیم سر جای اولمون و گرفتار دنیا میشیم و ... آقا می فرمان که خوب این حالات طبیعیه و قلب گاهی سخت میشه گاهی نرم، اما خودشون یه حدیث نقل می کن
طبق معمول صفحه ی من دنبال کننده ی کنکوری ، خصوصا کنکور تجربی زیاد داره ...
چند نفری خصوصی بعد از اومدن رتبه ها بهم پیام دادن ، مشورت خواستن ...
هر سال برای کنکوری ها پست میذاشتم ؛ هر سال هم فحش میخوردم :)) 
خب طبیعیه ...
شاید منم تو اون موقعیت یه سری واقعیات رو بهم میگفتن دردم میومد و صدام در میومد ...
اما از اونجایی که انسان مدام در حال رشد و تغییر هست ، من تو این مدت به نتیجه رسیدم که یه چیزهایی هست که آدمی باید خودش تجربه کنه ...
خودش بهش برسه... 
۶ ماه
امسال بخاطر کمبود عجیب وقت، خیلی دستچین تر فیلم دیدم، و چند تا فیلم خوب هم ندیدم، که امیدوارم هفته بعد از جشنواره توی اکرانهای خصوصی بتونم بلیت گیر بیارم. بنظرم جشنواره خوبی بود ، فیلمهای متوسط رو به بالای زیادی داشت.
الان که دارین این پست رو میخونین احتمالا توی راه بسمت انارک هستیم... ایشالا همه مسافرا سالم برن و برگردن :-) خداحافظ
+ طلا
من خیلی وقته که به تعریف و تمجید کسی از فیلم یا بد و بیراه گفتنش توجه نمیکنم! فیلم خودمو میبینم. هرچند گوشه چ
۰. مرسی از آنه که یادم بود بقیه‌تون هم قهرم اصلا!!! آیکون دختر بچه لوس و اینا
۱. ما دو تا استاد آزمایشگاه داریم که بشدت با هم صمیمی هستند با اینکه اخلاق‌هاشون بسیار فرق داره یکی‌شون به ظاهر جدی و خشک و سختگیره ولی خب همیشه ته ترم بچه‌ها راحت بودن اما اون یکی تو طول ترم سخت نمیگیره ولی ته ترم همه داغون میشن یعنی تا ترم پیش اینجوری نبودها ترم ما زد ترکوندمون! اولی اخلاقش شبیه تارزان غیرتیه از دور شاید ترسناک باشه ولی در کل خیلی مهربونه و دومی به
تو کانالم که هیچیم توش نمینویسم البته:))) فقط موزیکام از ترس حذف شدن جا میدم توش سال نو رو تبریک گفتم بلکه کسی هنوز اونجا بره:) 
بازم سال خوبی داشته باشید .
سال ٩٩رو در خوابالودگی و زیر پتو تحویل دادیم و بعدشم تبریکا ک حس میکنم بی جون بودن:)) اما من با وجود اینکه مثل همه دل خوشی نداشتم ولی خب باز کلی انرژی مثبت جمع کردم و شاید ب بقیه دادم!!!
تصمیم داشتم همونطور که پست قبلم گفتم برنامه بنویسمووو اجرا کنمووو:))) عاقا نوشتم بخدا خواهرم اومده روش نقاشی
بقلم شهروز براری صیقلانی اپئزود اول از اثر شماره یک                    نویسنده اثر     شهروز براری  صیقلانی  اثر   
L♥o♥v♥e♥♥♥s♥h♥i♥n♥♥b♥r♥a♥r♥y♥
 
داستان اول ♦♦ از شهروز براری صیقلانی   ♦♦
        
               همواره حرفهایم را نتوانستم بگویم ، درعوض بی وقفه نوشته آم . چه توان کرد وقتی توان ابراز نباشد؟ نوشتن بهتر از در خود نهفتن است . هر چه است از نگفتن بهتر است. افسوس ک اشتیاق خواندنش نباشد. افسوس.....
ترا روی کاغذ ها جامیگذارم و میروم ،م
اول بگم که البته که خوشحال و شاد و پرانرژی نیستم اما خب غمگین هم نیستم!
و بعد اینکه این خاطره واقعا الکی انقدر زیاد طولانی شد. دوست داشتید نخونید بگید خلاصه‌ش رو بگم بهتون یا جاهای مهمش که خوندنش تاثیرگذاره رو براتون رنگی کنم همونجاها رو بخونید. فقط نتیجه‌گیری آخرش خیلی مهمه:) 
باید اون دختره رو به طول و تفصیل تعریف کنم که دم سردر شریف ازم پرسید قاسمی کجاست؟ و خب من اون روز امتحانام تموم شده بود و یه‌مقدار زیبایی از سرخوشی بعد کنکور تو وجودم
•صدای تیراندازی،مردمِ بی گناه،یه عده فرصت طلب،نامردی،درگیری،بی کفایتی و...  .
• این روزا بخاطر بالارفتن کرایه ها ، اتوبوس ها و مینی بوس های در دانشگاه و جاهای دیگه ، سریعتر از همیشه پر میشن...تازه علاوه بر اینکه کامل پر میشن ، راهروی وسطشون هم تقریبا پرِ آدمهای سر پا ایستاده میشه...من خودم کم پیش میاد که صندلی گیرم نیاد و سر پا بایستم اما الان تو این هفته بجز دو بار ، بقیه ی رفت و آمدها رو مجبور شدم سر پا بایستم...

(امروز حساب کردم دیدم از خونه ی
رسما دیوانه شده! 
دلم براش میسوزه 
از طرفی میگم شاید باعث شه ساعت خوابم نهایتا بیاد پایین و پرخوابی هم از نظر اسلام مذمومه 
از طرفی میگم کم تو چاقی پاییز که اینم بخواد باشه و خودش عامل خطر چاقی بیشتر
دیشب از گروه خواهران دوست داشتنی(!!!!!!!!!) اومدم بیرون 
آخرین پیامی که نوشتم این بود که هیچ دوست داشتنی ای نمی بینم 
بعد یه نگاه به گروه همکارامون انداختم 
و از اون هم زدم بیرون 
چه کاریه؟ وقتی هر چی شیفت میخوای جابجا کنی کسی پیدا نمیشه؟ 
بعد بازم ن
مناجات یه دختر با خدا 
.
.
اصلا من به درک...
مامانم دلش داماد می خواد 
 
جوک خنده دار
 
تنها ردی که تو زندگی از خودم جا گذاشتم ...
ردِ آب زباله رو پله ها بود
که متاسفانه مدیر ساختمون استقبال نکرد و همین روزا باید تخلیه کنم
 
جوک های طنز و خنده دار
 
امروز صبح برام پیامک اومده اقامت اروپا انتظار شما را میکشد …
 .
.
حالا موندم برم یا بذارم مثل سگ انتظار بکشند! 
 
 جوک خفن
 
میگن بعضیا هستن هرچقدرم نگاشون کنی سیر نمیشی ...
.
.
.
راستی یادم رفت خودمو معرفی کن
خوب امروز بیست وهفت اسفند نود و هفته و من یه کمی دیگه تلاش کنم می‌تونم بگم که یه ساله اینجا ننوشتم!اون روز که نوشتم خیلی غمگین بودم. حق داشتم. خیلی زیاد. توی زمان‌های زیادی از این سال هم خیلی غمگین بودم. حال و احوال و وقایعی که اتفاق افتاد در کنار افسردگی بعد از زایمان دست به دست هم دادند که حالم خیلی بد باشه. در زمان‌های متوالی فکر خودکشی توی سرم تکرار می‌شد. شدیدا تکراری و آزاردهنده. دوبار به قدری تمایلش شدید بود که خودم رو هم ترسوند. الان بر
* اخطار: این متن شامل یک‌خروار اطلاعاتِ کاملاً بی‌ربط به شماست، درباره‌ی سالی که بر من گذشت. *
 
مدت‌هاست که دیگه غیرمنطقی نمی‌شم. منظورم اینه که دچار اون حمله‌های تحقیری و غیرمنطقیِ بچگیام نمی‌شم و راستشو بخواین نه دلیل پزشکی داشت احتمالاٌ نه هیچی، فقط می‌گم حمله چون بهترین کلمه برای توصیفه.
اما اون‌شب که چیزی شبیه بهش بهم دست داده‌بود، حرفی درباره‌ی نود و هشت زدم که بنظر میومد تنها حرف راست و واقعیِ اون وسط باشه. « احتمالاً باید توی
اکنون که به قول سعدی به درخت گل رسیدم و دو سه ماه هم در حالتِ «دامن از کف برفته» وبلاگ رو رها کرده بودم به امان خدا، اجازه میخوام که کمی در مورد این درختِ گل (خارجه، بلاد کفر، کَنِدَع) براتون صحبت کنم و «دامنی پر کنم هدیه اصحاب را». 
آیا من اولین ایرانی ای ام که آمریکای شمالی رو فتح کرد؟ آیا تنها ایرانی ساکن کِبِک هستم؟ آیا یگانه دانشجوی ارشد اینجام که استادش هزینه تحصیلش رو میده؟ آیا شرایط خاص و خفن و تکرار نشدنی ای دارم؟
خیر.
چیزهایی که در ادا
به همتا پیام دادم. ایشونم گفتم منم دوست نداشتم چنین صحبتهایی پیش بیاد . منم خواستم دیگه هر مشکلی داشتن به من ربط ندن. از هم عذر خواهی کردیم و وقتی اومرم خونه بغلش کردم.چند روز پیش هم برادر همتا لوازم همتا رو آورد تا زندگی مستقل دلخواهش رو شروع کنه.
تو این مدت خیلی از خانمها باهم صحبت کردند، خانمهای اولی که رنج کشیده بودند ، خانمهای دومی که رنج کشیده بودند ، خانمهایی که جدا شده بودند به خاطر تعدد و دختران مجرد و تنها...برایند بررسی ها و راهکار ها
 در ادامه پست قبلی مراقبت از ذهن  :
 
ذهنی که حواسش پرته، ذهنی نیست که در زمان حال فعالیت میکنه!
 
 
 
1.ما گذشته رو نشخوار می‌کنیم و نگران آینده‌ایم. در نتیجه، اضطراب و دلواپسی‌مون بیش‌تر و بیش‌تر میشه. منابع حواس‌پرتی نه تنها باعث آسیب توانایی شناختی ما میشن، بلکه سلامت روانی‌مون رو هم تهدید می‌کنن.
 
 
2. پرت شدن حواس موجب افزایش نیاز ذهنی به دریافت دوپامین میشه
می‌دونستید اکثر اپ‌هایی که روزانه استفاده می‌کنید جوری طراحی شدن تا در م
امروز صبح وقتی از خونه میزدم بیرون حالم خیلی بد بود. ولی شب موقع برگشتن لبخند روی لبام بود.
خواستم فقط داستان امروزم رو اینجا تعریف کنم و بگم چطوری حالم بهتر شد و تونستم لبخند بزنم و ...
به غول بزرگ کرونای ذهنم تف بندازم!
به خاطر همینم متن خیلی طولانی شد... ولی شاید...
فقط شاید...
یه نفر دیگه هم با خوندنش احساس بهتری بهش دست بده.
امیدوارم.
 
راستش وقتی خبر این اومد که پروازهای همه کشورها به ایران متوقف شده و درواقع یه جورایی کل دنیا، ایران رو قرنطین
امروز صبح وقتی از خونه میزدم بیرون حالم خیلی بد بود. ولی شب موقع برگشتن لبخند روی لبام بود.
خواستم فقط داستان امروزم رو اینجا تعریف کنم و بگم چطوری حالم بهتر شد و تونستم لبخند بزنم و ...
به غول بزرگ کرونای ذهنم تف بندازم!
به خاطر همینم متن خیلی طولانی شد... ولی شاید...
فقط شاید...
یه نفر دیگه هم با خوندنش احساس بهتری بهش دست بده.
امیدوارم.
 
راستش وقتی خبر این اومد که پروازهای همه کشورها به ایران متوقف شده و درواقع یه جورایی کل دنیا، ایران رو قرنطین
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام. سال نو همه تون مبارک. این روزای قشنگ، این ماهای قشنگ و این اعیاد قشنگ هم مبارکتون باشه. ان شاالله به برکت همین روزا و صاحبانشون از سیل امسال خیلی زود فقط آبادی بیشتر و درس خدمت و همدلی بمونه برای همه مردم عزیزمون. 
نمیدونم کامنت های پست قبل رو خوندید یا نه. من نرسیدم بیشترش رو جواب بدم اما خیلی درس و حرف داشت برام. تو این اوضاع اقتصادی و خبر گرونی ها و ... گاهی که به هم ریخته میشم یاد جمله های بعضی از شما تو کامنت های پ
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام. سال نو همه تون مبارک. این روزای قشنگ، این ماهای قشنگ و این اعیاد قشنگ هم مبارکتون باشه. ان شاالله به برکت همین روزا و صاحبانشون از سیل امسال خیلی زود فقط آبادی بیشتر و درس خدمت و همدلی بمونه برای همه مردم عزیزمون. 
نمیدونم کامنت های پست قبل رو خوندید یا نه. من نرسیدم بیشترش رو جواب بدم اما خیلی درس و حرف داشت برام. تو این اوضاع اقتصادی و خبر گرونی ها و ... گاهی که به هم ریخته میشم یاد جمله های بعضی از شما تو کامنت های پ
سلاااااام سلاااااااام سلاااااام سلاااااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که از دوشنبه غروب حول و حوش ساعت هفت اینجا بارون گرفت تا فردا شبش که ما ساعت دو و نیم نصف شب داشتیم می خوابیدیم همینجور داشت می اومد یعنی تا وقتی که ما بخوابیم بیشتر از سی ساعت بود که داشت می اومد صبح سه شنبه هم که ساعت ده و نیم بیدار شدیم دیدیم یک برف تندی داره می یاد که نگوووووووو کلی هم رو زمین نشسته بود دیگه من از پنجره بیرونو نگاه می کردم دیدم از دو تا درخت کاجی ک

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ایستگاه رهایی...دانشنامه آزاد