نتایج جستجو برای عبارت :

این منم هاااا ککک

از یه جایی به بعد تو زندگی هممون دیگه اهمیتی نداره واسمون باد کنک باد کنن و شمع بچینن رو کیکمون ...تا تولدمونو جشن بگیرن ...
همین که یکی آروم زیر گوشت زمزمه کنه "تولدت مبارک ..."
برامون یه دنیا می ارزه ...
همین که یکی تو حول و هوش بی حواسی و بی دقتی و گیج بازی هات که دستات از شدت علافی تو هوا تاب میخوره ...و سرگردونی توی مشغله های بی ارزشت ...دستای آویزونت رو توی دستش فشار بده و بگه حواسمه هاااا...امسال زندگیتو انگار هزار سال زندگی کردی!حواسمه زیادی توی ا
سخت ترین کار دنیا ؟
کار در معدن؟
آتش نشانی ؟
کوره ذوب آهن؟
نه خیر ...
دیدن فیلم کره ای با مامان بزرگ ...به خصوص قدیمیاش ...
مثلا یه شخصیت مبارز رو گرفتن و دارن شکنجه میدن ...و دستاش رو بستن مثلا تو زندونه ...شروع میکنه گریه ...میگم گریه نکن مامان بزرگ ...میگه ببین دختر مردمو چطور انداختن زندون...!میگم دختر نیس مامان بزرگ ..پسره ...
میگه وا؟پس چرا موهاش بلنده ...میگم قدیما این شکلی بوده ...!دوباره گریه میکنه ...میگم چی شد باز ؟میگه لعنتیا نگا چطور اماما رو زندا
رفتم سراغ گوشی اما به دلم نمیشینن! به قول مامانم تو وقتی از یه چیزی خوشت میاد دیگه هیچی به چشمت نمیاد! گوشی خودمو شاید 5سالِ که دارم هواویp8،انقدر دوسش دارم که نگو و نپرس.حقم دارم هاااا امکانات و ظاهرش برای 5سال پیش تا امروز تمام نیازهامو برطرف میکرد.(به معنای واقعی از گوشیم کار میکشم واقعیییی هاااا، یعنی چیزایی ازش درمیارم ممکنه خود فروشنده هم ندونه قابلیت گوشیِ مثال بود که عمق مطلب جا بیوفته)
الان یکم در حال اذیتِ، زود شارژتموم میکنه و هاردش
واریانس فکری بالا یعنی اینکه موزیک پلیرت را باز کنی، اپرای عروسکی دیدار شمس و مولانا اون قسمت که مغول ها حمله کردن به ایران را پلی کنی و بعد وقتی تموم شد با دست خودت بری cloudy now از بلک فیلد را پلی کنی.
شافل پلی نه هاااا با دست خودت از همایون شجریان بری استیون ویلسون. 
این صندلی راک ها هست؟
من عااااشقشووووونم
چند روز پیش به پسرجان گفتم اگر یک روز به آخر عمرم مونده باشه بالاخره یکی از اینا میخرم و حالشو میبرم
دیروز که از سر کار برگشتم 
همسر و پسر منو بردند سمت اتاق پسرجان با چشمای بسته
و وقتی چشامو باز کردم ی دونه خوشگلش اونجا منتظرم بود :)
بالاخره به یکی از آرزوهای مهم زندگیم رسیدم :)))
خیلیییی باحاله 
خب دوستان میدونم حالتون رو گرفتم ولی میخوام الان باهاتون جشن بگیرممم
چووووون ؟:::
 
ا
ل
م
پ
ی
ا
د
ق
ب
و
ل
ش
د
م
و میخوام از پشت همین تریبون بگم که اگر کسی درخواستی داره بی چون و چرا براش میذارم هدیه من به شماااااا 
بیاین جشن بگیریییمممم هوراااااااا
مخلفات : 
یک کیک ۲۲ طبقه ای 
که ۷ تاش عکس پسرامونه 
۱ عکس خودم 
و بقیه عکس شماهااا
انواع و اقسام نوشیدنی اا و دسر هاااا
بیاین خوش بگذرونیمممم
یکی نیس بگه اون نوشته من فکاهی نبود ابلهِ صورت نابووود‌!
البته فکاهی بد نیست هاااا...اما من فکاهه نویس نیستم...میفهمی؟
فقط به خاطر اینکه یه کلمه نوشتم حتما قدیمیا وقتی عاشق هم میشدن به جای مزخرفات مرسوم به هم میگفتن" خون شد دلم از حسرت آن لعل روانبخش!"ینی چییییی؟این میشه فکاهی ؟؟؟
شما بگید...!
شما به این نظر میخندید؟شما به شعر حافظ میخندید؟
چشم نزنم دارم تراکتوری می خونم
هرچند از چند جهت پاره شدم ولی دارم درو می کنم درسا رو
پی نوشت 1:البته نه در اون حد هاااا که همه رو تمیز درو کنم
شلخته درو می کنم که چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاد
همین سر و گردن و فیزیو و بیو و نورو رو تا یه حدی جمع کنم تو یه هفته هنر کردم

پی نوشت2:یه دختر پسره م میز کناریمن مثلا اومدن درس بخونن(ارواح عمه شون)
رو میزشون به اندازه یه رستوران یا کافه رفتن ما خوراکی هست :/
هی این به اون تعارف می کنه
هی اون به این تعارف می کنه
اون روزی که گفت دلش رفته و برنگشته ، یهویی عجیب دلم پیچید تو هم ! ترسیدم براش... ترسیدم که دوباره گرفتار بشه ،دوباره همه زندگیش محدود بشه ،دوباره وابسته بشه، دوباره اشتباه کنه... میخواستم بهش بگم که کلی میترسم که دوباره لبخند با صورتت قهر کنه . میخواستم بزنم پس کله اش و بگم مرررد! به خودت بیا !
ولی هیچی نگفتم... فقط گفتم مواظب خودت باش . باشه ؟ مسلک مرغ زیرک رو الگو کن...
حالا امروز وارد کتابخونه که شدم دیدم رو بساطش خوابش برده . رفتم کنارش بیدار شد. ج
خوشبختانه دوکیونگسوی عزیز اموزش های نظامی خودش رو به پایان رسونده و قراره توی پخش اشپزخونه پادگان کار خونه!
پ.ن:کیونگگگگگ انتظار داشتی با چشمات به امریکا لیزر پرت کنی پس چی شدددددد!!!!والا مردم میرن سربازی که مرد بشن اونوقت تو رفتی چی بشی هاااا؟؟؟جونگین که فقط مرغ سوخاری دوست داره چیز دیگه ایی هم نمی خوره پس چی؟؟؟؟!!!!
چه زود آدم ها یادشون میره بدون همدیگه خیلی تنها میشن ... 
 
 
چه زود قلب ها میشکنن... 
قلب ها رو میشکنن ... 
با هم قهر میکنن ... 
و از هم دور میشن .
تو دلشون فقط برای خودشون موسیقی دوره می کنن... 
اما نمی فهمن ... 
که بدون هم هیچ هستن ... 
بدون خانواده هاشون ... 
بدون بعضی دوستانشون ... 
و یا حتی بدون فرشته های نجاتشون . 
دفتر خاطره نمینویسن هاااا ! 
اما همیشه تو دلهاشون اثر خاطره هایی هست که برای دوباره تکرار شدنشون جان شون رو تقدیم آنها میکنن... 
آخه "بعضی آ
نمیدونم چرا هر وقت میخوام درس بخونم چرت و پرت به ذهنم میرسه .اصلا مغز من مشکل داره با فراگیری 
علم و دانش حقشه بزارم بی سوات بمونه هاااا.
دیشب که مثلا تصمیم گرفتم یذره درس بخونم ذهنم شروع کرد به چرت و پرت بافتن.
گفتم بزار اینو یادداشت کنم تا تمرکزم از این بیشتر بهم نخورده.
مثلا فکر کنید ترمای اوله و من با یک نگاه عاشق میشم - مگه من چمه؟-
بعد طرف از این ادمای بد و مضخرفه روزگاره
ادامه مطلب
نمیدونم چرا هر وقت میخوام درس بخونم چرت و پرت به ذهنم میرسه .اصلا مغز من مشکل داره با فراگیری 
علم و دانش حقشه بزارم بی سوات بمونه هاااا.
دیشب که مثلا تصمیم گرفتم یذره درس بخونم ذهنم شروع کرد به چرت و پرت بافتن.
گفتم بزار اینو یادداشت کنم تا تمرکزم از این بیشتر بهم نخورده.
مثلا فکر کنید ترمای اوله و من با یک نگاه عاشق میشم - مگه من چمه؟-
بعد طرف از این ادمای بد و مزخرف روزگاره
ادامه مطلب
یاحکیم
بچه هاااا
طاقچه طرح گردونه گذاشته
اگ نرم افزار طاقچه رو دارید که هیچی، اگ ندارید نصب کنین
خیلی خوبه
اینطوریه که یه گردونه رو میچرخونیم، بهمون میگه اون روز چی برنده شدیم
روز اول بوف کور رو بهم هدیه داد (البته ای بوکش رو دیگه)
روز دوم (امروز) سه ماه اشتراک کتابخونه همگانی شو:))

باز هم برای کسانی که ایبوک میخونن البته:)
کتابخونه همگانی طاقچه:
این مدلیه که مثلا ماهی 10 تومن میدید، کتابهایی که تو کتابخونه گذاشتن و میتونین دانلود کنین، بعد از
سلام بچه هاااا
بعد از دو هفته ی خیلییییی شلوغ و پردردسررررر برگشتم پیشتون تا کلی باهاتون صحبت کنم...
عروسی من نزدیکه و به همین خاطر این چند روز مدام دنبال کار ها و خرید و اینا بودم...
به همین خاطر چند روز کم کار بودم تو نوشتن و....
ولی از دیشب همه چیز تغییر کرد..
با رستا و زهرا تصمیم گرفتیم تو هئف های مشترکی که داریم انشالله بترکونیم...
با خودمون گفتیم مگه ما از فلانی و فلانی چی کم داریم که ضعیف تر از اونا داریم کار میکنیم؟
آدم یا وارد کاری نمیشه یا ا
#حاج_حسین_یکتا 
فرمانده گردانی میگفت: خواب دیدم #امام_عصرو...آقا گفت: لیست گردان و بده. لیست و دادم شروع کردند با خوکار قرمز زیر بعضی #اسم ها رو خط✍ کشیدن..  زیر هرررر اسمی خط کشید، تو عملیات، #شهید_شد
بچه هاااا!
لیست اسم شماها دست #شهداست دارن میبرن پیش #امام_زمان... میگن آقا من ⇜از این دختر⇜از این پسر، خیلییی #راضی ام آقا براش #خوشگل بنویس
بعد فکر کن، آقا خودکار سبزشو ور داره بگه این #سرباز_خودمه
 بچه هااااا  بخر بخره ها!     #مهمونیه بچه ها زود با
چند وقتیه یه هیتر اومده تو وب به نام h.r
میدونم همه ازش بدتون میاد و فوشم بهش میدین
آرمیون گرامی دیگه بهش فوش ندین آدم نشده هاااا اما ما دیگه تایید نمیکنیم نظراتیو که مربوط به اون باشه
و نظرات اون کصخلم تایید نمیکنیم
لطفا دیگه هیچ چیزی درباره اون موضوع نگین
اونم خدا ایشالا شفاش بده
پاشه بره تیتابشو بخوره چون زیادی حرفای گنده گنده میزد
با تشکر...
حتی با وجود اینکه مشکلات دارن کمرمو خم میکنن ، خیلی شیک و مجلسی بهشون زل میزنم و یه سیلی میزنم زیر گوششونفشار ناشی کار و خستگی و عین حال درس خوندن تو دانشگاه یا حتی رفتن به کلاسای مختلف درحالی که داری تعمیرات منزل انجام میدی و همزمان چندتا پروژه ی سایت و ربات دستته مگه چقدر میتونه سخت باشه؟ما که دیگه خودمونو زدیم به رگ بیخیالی :/
نوشتن مطلب با 9000 کلمه ( کلمه هاااا ، کاراکتر نه ) ، ساخت ربات تلگرام یا حتی طراحی وبسایت ...یا حتی SEO کردن یه وبسایت سا
تو روستامون داریم خونه میسازیمیه قسمتیش رو بابام خودش گفت انجام میدمبماند سه روزه که به خاطر باران اینور اونورش میکنهامروز اومدیم سر خونه،بیل به دستملات درست کردم،بلوک و اجر دادم دست پدرمیگم بسم الله شروع کنرفته بالا دیوار یک ساعت دوتا بلوک کار گذاشته میگم گفتین یه ساعت کار داره هاااااخرش راضیش کرذم بنا بیارهعااااقا کار را به کاردانش بسپارید
خدا این بارش نمیشد تابستون می بود که زمین جون بگیره نه سیل ببره
تعطیلات ما هم تموم شد و فردا به س
سلام دوستای گلمممم
خوبیییین ؟
یه اطلاعات کوتاه درمورد لمور کوتوله نوشتم ، ادامه رو بخونین ، لمور کوتوله منتظرتونه هاااا
لمور کوتوله یکی از گونه های لمور هست
و تو رده پستانداران قرار داره ، لمور کوتوله بدنش خاکستری رنگه و زیر شکمش سفیده
لمور کوتوله حدودای 16 یا 17 CM طول داره و دمش 16 CM هست
لمور ها 18 سال عمر می کنن ولی نمی دونم لمور کوتوله چقدر عمر می کنه
و وزنش همش 100 G هست
لمور کوتوله تو جنگلهای ماداگاسکار زندگی می کنه ، و در سال 2014 کشف شده ( آخی )
به حدیییییی افکارم مشوش و به هم ریخته و ذهنم آشفته و داغونم که هندزفری رو گذاشتم گوشم، زبان تخصصی هم جلو م باز ه! بچه هام تو فلت هِر هِر و کِرکِر شون به راهه!
+اخه ساعت یک تا سه ، بعد اینکه از هفت و نیم تا یازده و نیم بیمارستان بودی چطوری میشه درس گوش داد! امروز استاده بهم گیر داده! میگه خانم شما اصن حواست نیستااااا! احتمالا از ملاقات شوندگانی!!! منظورش این بود میفتی! شیطونه میگفت برگرد بهش بگو : استاد محض اطلاع تون من معدلم بالای هیجده ست ، رتبه سو
امشب داداش بزرگه به همراه زن داداش محترم اومده بودن خونمون و همین الان رفتن...
داداش اومده ... میگه هاااا؟چرا انقدر گیجی؟؟؟
میگم ها؟
میگه گیجی دیگه...هیچی!
میگم خان داداش اضطراب منو کشت...دارم همینطوووری گند میزنم به امتحانا!
میگه صد دفعه بهت گفتم اینطوری درس نخون ...همینه اوضاعت...وای از شهین جا نمونم وای از مهین جا نمونم...جمع کن بساطتو...درس بخون یه چیزی بفهمی!میگم اوووه ... نکیر و منکر نمیخوان ازم اون دنیا سوال حقوقی بپرسن ک...ول کن بابا‌...
میزنه
این چند روزه فکر کنم واسه اولین بار توی عمرمه که دارم صبحا تختمو مرتب میکنم. و این خیلیییی حس خوبی بهم میده و انرژی میده واقعا :) فکرشم نمیکردم! موهامم گوجه میکنم و میرم سراغ کارام. این همون تعطیلی بین ترمیه که مدت هاااا بود منتظرش بودم تا کارامو زیادتر کنم و به برنامه هام برسم. برنامه روزانه ام رو هم کامل و دقیق انجام میدم خداروشکر. راستی یه پیج قرآن هست توی اینستا که عاشقشم. امشب سوره فجر رو گوش کردم که خیلی دوسش داشتم . راستی یه قاری به اسم ماه
سلام دوستای گلمممم
خوبیییین ؟
یه اطلاعات کوتاه درمورد لمور کوتوله نوشتم ، ادامه رو بخونین ، لمور کوتوله منتظرتونه هاااا
**********
لمور کوتوله یکی از گونه های لمور هست
و در رده پستانداران قرار داره ، لمور کوتوله بدنش خاکستری رنگه و زیر شکمش سفیده
لمور کوتوله حدودای 16 یا 17 CM طول داره و دمش 16 CM هست
لمور ها 18 سال عمر می کنن ولی نمی دونم لمور کوتوله چقدر عمر می کنه
و وزنش همش 100 G هست
لمور کوتوله تو جنگلهای ماداگاسکار زندگی می کنه ، و در سال 2014 کشف شده (
سلام دوستای گلمممم
خوبیییین ؟
یه اطلاعات کوتاه درمورد لمور کوتوله نوشتم ، ادامه رو بخونین ، لمور کوتوله منتظرتونه هاااا
**********
لمور کوتوله یکی از گونه های لمور هست
و در رده پستانداران قرار داره ، لمور کوتوله بدنش خاکستری رنگه و زیر شکمش سفیده
لمور کوتوله حدودای 16 یا 17 سامتی متر طول داره و دمش 16 سانتی متر هست
لمور ها 18 سال عمر می کنن ولی نمی دونم لمور کوتوله چقدر عمر می کنه
و وزنش همش 100 گرم هست
لمور کوتوله تو جنگلهای ماداگاسکار زندگی می کنه ،
سلااااام بچه هاااا خیلی الان ذوق زده ام
چون یه مانتو رو خودم طراحی کردم و خودمم دوختمش خیییییلییییی حس خوبی دارم الان
اینکه میتونی از دومتر پارچه برای خودت اثری و خلق کنی خیلی لذت بخشِ واقعا
و اگر خودت طراحی کنی اون اثر برای خود خود خودت میشه
یه لباس مختص خودت❤️
اینکه میگم طراحی نه اینکه یه کارخاص کرده باشم هرچی تو ذهنم بود و رو الگو پیاده کردم
دخترا تابستون فرصت و از دست ندید برید خیاطی یاد بگیرید پشیمون میشید
بگم که من اصلا علاقه ای نداشت
بنا بر تجربه که من در دوستی هام داشتم  دارم از این قانون پیروی میکنم . " سعی کن آدمهارو  همونی جوری که هستن قبول کنی "  سعی نمیکنم کسی رو برای خودم قبول کنم که مطابق میل من باش و این همون نقطعه مشترک تو دوستی هام بوده . یعنی مثلا میخوام به عنوان دوست محمد رو قبول کنم ولی اون سیگاری هستش ! چون سیگاری هستش پس تلاش میکنم اون سیگار رو ترک کنه ولی در صورتی که اون سیگار میکشه چون بهش آرامش میده و هزار و یک دلیل دیگه  :) بر نخوره به محمد هاااا . ( مثلاً  محم
بنا بر تجربه که من در دوستی هام داشتم  دارم از این قانون پیروی میکنم . " سعی کن آدمهارو  همونی جوری که هستن قبول کنی "  سعی نمیکنم کسی رو برای خودم قبول کنم که مطابق میل من باش و این همون نقطعه مشترک تو دوستی هام بوده . یعنی مثلا میخوام به عنوان دوست محمد رو قبول کنم ولی اون سیگاری هستش ! چون سیگاری هستش پس تلاش میکنم اون سیگار رو ترک کنه ولی در صورتی که اون سیگار میکشه چون بهش آرامش میده و هزار و یک دلیل دیگه  :) بر نخوره به محمد هاااا . ( مثلاً  محم
چون خسته ام. چون رو پله برقی مدام آرنجم رو میذارم رو دسته هاش و پشت دستمو رو پیشونیم. چون خیلی وقته حتی تو سررسیدمم ننوشتم! چون خسته ام. انقدری که مثل قدیما نمیرم بشمرم ببینم چند روز میگذره که تو سررسید چیزی ننوشتم. 
راستشو بگم؟ چون ترسیده ام. دارم نگران خودم میشم. به بدنم نگاه میکنم و باورم نمیشه این همه چاق شدم! راستشو بگم؟ برگشتم چون ترسیدم!
به تصویر زمینه گوشیم نگاه میکنم. خیلی خوب افتادم تو اون عکس! دماغم قلمی و سمت چپش اون چال ریز لپم. 
 دلم
انقد این سه روز دلواپس مدیر جان هستم که دیگه صدای همسر هم درومده که چخبره بابا انقد نگرانشی؟!؟ 
میگم چیه خب مدیرمه اینده کاریم دست اونه خب!! الان 3 روزه نیست همه کارام عقبه!
میگه عهههه 
منم میرم سفر همینقد نگرانی؟ هی رابراه اسمس و زنگ..!؟
گفتم اخه من کجا رابراه بهش زنگ زدم یبار زنگ زدم جواب نداد پیام دادم .... الکی چرا شلوغش میکنی؟
 
 
باز میگم 
هاااا چیه حسودیت میاد؟؟ من انقد هواشو دارم؟؟ تازه کلی هم سوغاتی براش اوردم دو روز دیر بیاد خراب میشه هم
تغییر مسیر کار خوبی نیس؟؟؟
از این شاخه به اون شاخه پریدنه؟؟؟و عاقبت نداره؟؟؟
اما من حس میکنم یه گنجشکم که اره برقی گرفتن زیر درخت زیر پام !
نپرم نمیشه !!!نمیشه و هر چی تدبیر میکنم که بشه نمیشه !!!هر چی میگردم یه نقطه سفید ...یه شاخه امن تو این درخت پیدا کنم یه جای کارش میلنگه !!هر چند که خانه از پایبست ویران است !!!
و یه سری اره برقی گذاشتن زیر هر چی درخت تو این جنگله !!!
و این خیلی وحشتناکه که شاه پرنده طایفه داره داراییشو محاسبه میکنه که کوچ کنه یه جن
 
من اصلا به روی خودم نمیارم...
از احساس گذشته و حماقتام و صبوریای اون.‌..
یادش که میافتم شرمنده میشم که چقدددد بیشعووور بودم...چقدددد‌نمیفهمیدم این راهش نیس ...نه که کار خطای افتصاحی ازم سر به بزنه هاااا...ولی سوتی و کثافت کاری زیاد داشتم...و وقتی یه سال گذشت دیگه رفتم تو سکوت مطلق و قایم باشک بازی ...نباشی‌،هستم!باشی ،میرم!نمیخوام چشمم به چشمت بیوفته...همین!نه تو ...نه هیچ کس دیگه!
....
فقط گفت رماناتو خوندی؟گفتم رمان؟
گفت آره دیگه اونروز تو کلاس ...
رفتم کلاس نقاشی 
بعدش گفتم خوووووب حالا چی کار کنیم؟ 
رفتم سمت طلافروشی ها
قیمت طلا هر گرم ۴۰۸۶۰۰ تومان 
کارت پولدارم (همون که دست مامانه!) همراهم نبود 
وگرنه احتمالا می خریدم :) 
این قیمت طلا الآن بالاست یا نه؟ (همکارام یه هفته پیش بود فکر کنم گفتن طلا باز رفته بالا) 
ها راستی قائدگی؟ نه واقعا می خوام بدونم! قائدگی؟ :| بعد تو تایپ کردی چاپ رنگی گرفتی اونی که اومده پشت شیشه مغازه ش چسبونده هم نفهمید غلطه؟ ظهر هم تو اخبارنوشته بیمارستان صد و شصت
هوالرئوف الرحیم
کار نوشتن اصلا خوب پیش نمیره.
بر خلاف اولش که ذهنم باز باز بود، الان قفل شدم چه قفلی.
تمام امیدم به مفهوم آنچه می نویسم هست.
زمان رو از دست دارم می دم و حسابی در تنگنام.
خیلی هم خسته شدم.
رضا بعد از حرفهایی که بهش زدم و درد دلی که باهاش کردم، امروز خیلی کمک کرد. 
عجیبا غریبا هاااا.
با اینکه خودش از سر کار اومد نتونست بخوابه و سردرد شدید داشت، جفت بچه ها رو برداشت و یک ساعتی برد پارک.
جفتشون رو کشته مرده تحویلم داد که شام خورده نخور
در عصری به سر میبریم که در آن مُجرم بودن افتخار است 
و تن فروشی, شغل دست نیافتنی جز برای زیبارویان
و با مسئولینی روبرو هستیم که بخاطر آرامش روانی فرزندانِ 2 تابعیتی شان
آنچنان بی تفاوت و آرام از کنار قوانین پوشش گذر میکنند 
که نکند به دلبندشان در تعطیلاتی که به ایران می آید بد بگذرد!
با مردمی مواجهیم که فرزاندانشان را به دست زمانه سپرده اند 
و می گویند:زمانه عوض شده...سخت نگیرید!
و در این شهرِ پر آشوب
هستند زنانی که با اشکی پر حرارت با همسرانشا
شخصیت شناسی متولدین تیر 
 تحت هیچ شرایطی فرد متولد تیرماه را دست نیندازید؛ متولدین تیرماه برای دست یابی و رسیدن به خواسته خود به دنبال عشق و محبت خالص، حقیقت و ابدی هستند. آنها از دریافت گل و هدایای مختلف لذت زیادی می برند؛ به آنها توجه زیادی نشان دهید؛ آنها از اینکه ساعات طولانی را با همسر یا عزیزان شان در محیطی صمیمی و گرم سپری کنند، خیلی به وجد می آیند. آنها عاشق خانه و خانواده شان هستند؛ همیشه تاریخ های مهم مثل سالگرد تولد، ازدواج یا اول
به نام او
 
حال این روزهایم عجیب است عجیب
هم خوشحالم و هم غمگین
هم میترسم و هم نمیترسم
هم پیروزم و هم شکست خورده
حال یک پُل کابلی که چند تاری از رشته های پیوندش به پایه هاش گسسته.....
حال عکاسی که دوربین دارد و صحنه محیا و لنز مناسب ندارد....
حال پزشکی که خود بیمار است..
خسته از بودن برای نبودن هاااا
خسته از رفاقت با نارفیق
ولی خب چاره چیست؟
امسال یه چیز بزرگ بدست اوردم یه چیز بزرگم از دست دادم
امسال سال عجیبی بود
خیلی بده ادم دلتنگ دوستی بشه که خودش
یادتونه توی پست قبل چی گفتم ؟
حمایت خانواده و ازین حرفا؟
پسشون میگیرم:/
تو چند ساعت گذشته آنچنان با اعصاب و روانم بازی کردن که...!
ای کاش میشد همه چیز رو بذارم و فرار کنم...
گاهی احساس میکنم این همه جنگ اعصاب ارزششو نداره...
باید یه جور تنظیم کنم که ساعاتی که مامان و بابام خونه ن خونه نباشم...
کلا بعد از ظهر تا اخر شب رو بذارم برای درس و برم کتابخونه (یه کتابخونه هست تا 11شب بازه ) البته یه عادتی دارن میگن ما از کجا بدونیم تو کتابخونه درس خوندی:/ یا شاید
خب امروز ۴۰ مادر بزرگ بود ...
و من و دختر خاله ها نشسته بودیم‌ یه گوشه و زارمون رو میزدیم...
که یه حاج خانومه اومد نشست کنار من...!و اینطوری زل زد بهم
از اول قصه اخرشو بخون...که حاج خانومه بهم گفت دختر جان شما چن سالته؟
گفتم جان؟؟؟
گفت جانت بی بلا...تو دختر کی ای؟
گفتم واسه چی؟
گفت ببین ؟داری از زیر سوالام در میری ...
گفتم ببخشید...!
۲۱ سالمه...دختر فلانیم...!
گفت پسرم ۳۰ سالشه درس درست حسابی نخونده...ولی!
منببخشید حاج خانوم منو مادرم صدا میزنه...
و رفتم نشست
+صندلی عقب تاکسی نشسته بودم و به آرمان فکر میکردم. دلم شور میزد. امروز هم سر کلاس نیومده بود.
درحالی که از شیشه به بیرون خیره شده بودم، گوشه ذهنم صدای گفتگوی راننده و مسافر جلویی رو می شنیدم :مسافر : اونجا دارن چه کار میکنن؟ راننده : دارن برای سیل زده ها پول جمع می‌کنند. همه اش مسخره بازیه! میلیارد میلیارد پول جمع میکنن جلوی این مسجدها، و بعد هم همه اش رو میکشن بالا، کثافتا. اصلا چه معنی داره کمک جمع کنن؟ مسافر : آقا سیل زده منم، من!. پول رو باید ب
روی اعصاب یا مخ فردی رفتن  در انگلیسیGet on someone's nerves .مثالها:My younger sister gets on my nerves.خواهر کوچیکه ام میره رو اعصابم..You're beginning to get on my nerves.داری (شروع میکنی) میری رو اعصابمم هاااا.The noise those children make gets on my nerves.صدایی که اون بچه ها در میاردند میره روی اعصابم.His whining is getting on my nerves.ناله اش داره میره روی اعصابم..Boisterous children get on my nerves.بچه های بی تربیت میرن رو اعصابم.Will you please stop doing that?  It's getting on my nerves.میشه دیکه این کار رو نکنی/ میشه تمومش کنی؟داره میره رو اعصابم.The te
امروز به این قضیه فکر کردم که مهدی یه فرصت هست برای خودسازی ، برای نزدیک تر شدن به خدا ، برای حال خوب پیدا کردن .. مشکل از جایی شروع می شه که همه ما توقع بی انصافانه ای از مهدی داریم . اون بنده خدا کم شنوا هست و من خودم به شخصه بارها سرش غر و داد زدم .
مثلا داره لیبل می زنه می گم مهدی نزن اما متوجه نمی شه و می زنه و کدها قر و قاطی می شن و من جوش میارم ، داریم گونی میاریم داخل اون هم سرش پایین هست و قصدش کمک هست بعد می گم مهدی بذاریمش اینجا ، اما یهو می ب
سلام ...
شده بود مدتهای نسبتا مدیدی ننویسم ولی نشده بود که بخوام گرد و خاک روی سیستم رو بزدایم تا بیام و بنویسم ... 
بعد از گذشت سه ماه و اندی نداشتن گوشی دلیلی شد تا حالا اینجا تایپ کنم . چقدر بی معرفتم من :) 
گوشیم در دست تعمیر هست و هزینه ای نسبتا گزاف رو دستم گذاشته . 
این روزها اُورت پول خرج میکنم . نه اینکه بگم پول دارم . نه به خدا ... پوله که به راحتی از دستم در میره و من با چشمانی اشک بار باهاش وداع میکنم و اشک چشمانم بدرقه ی راهشه . ولی تهه همه ی ا
همه جا حرف از رفاقت و دوست داشتنه،گاها پسری رو به زندگیمون راه میدیم که عاشقانه دوسش داریم،ولی من خودم مث نخود پریدم وسط زندگی یه پسر که رفاقتانه بدجوووور دوسش دارم و هواشو دارم،مهم نیس کی چی میگه ولی خوش صدا ترین رفیقِ جانِ منه،تو سختیا...شادیا...خنده ها...گریه ها...جدایی هاااا تو همشون پیشم بوده و به راحتی میگم از همون درجه یک های روزگاره،پسر طوسیمون که عادت به قهوه ای کردن ملت داره،اسکل پلشت دوست دارم دیوونهههههشب تولدته و حقیقتا فاصله دست
اه اه
اه
آرش هم اکثر اوقات بدخبر بوده که... اصلا از دوست شانس نیاوردم من. سه نفر بودیم تو کلاس... ارش و اون یکی جفتشون بدخبر تشریف دارن خب. خوبه بعدشم میگن ببخش خبر بد بهت میدیم :)
برام پیام داده که : سلام شبنم خوبی؟ استاد "ز" شماره ت رو میخواد بهش بدم؟
بعد یک دقیقه : الوووووو
بعد از دو دقیقه: دادم شماره رو بهش... من
بعد از جواب دادن بهش : قراره فردا صب ساعت ۹ نمره سمینار رو بذاره
من
هنوز تحویل ندادم سمینار رو
میگن از هرچی بترسی همون برات اتفاق میفته؛
دیشب تقریباااا ۳و نیم بود که خوابیدم
دلیلش هم واضح بود ...تو کل سرم دعوا مرافعه بود...
بعد از کشیدن ۲ تا نقاشی و خوندن ۵۰ تا ایت الکرسی خوابم برد و البته بعد از یه میزان بالایی از گریه زاری و فحش و ناسزا به عالم و آدم...
.‌‌...
من نمیدونم چه روزی تصمیم گرفتم موسیقی متن بادیگارد رو بذارم واسه زنگ گوشیم...ساعت۹ صبح... ۷ نسل جد و پدر جدم اومد جلو چشمم...دیدم عزیزی از دوران دبیرستانم داره زنگ میزنه...خوابالود و خراب گفتم هاااا؟اسمش ملیکاس ...داشتم دهن باز
 
لباس هلتان اتو دانه...
لباس هاتون رو اتو دادین ؟!
 
هم مله سره مه نگرن شوه کی وه اتو داین...
هم بالای سر من نگیرین فردا صبح با اتو دادن !
  
صو بووسن ده زیره قرآن ردتان بکم بعد بچن هاااا...
فردا صبر کنین از زیر قرآن ردتون کنم بعد برین مدرسه !
  
باوگتان شوهکی صمون داخ دیاره ناشتا تخم مرغ بخوه نو بچن...
فردا صبح  پدرتون  صمون داغ برای ناشتا میاره تخم مرغ بخورین بعد برین ...
  
صدرا سره مه خور هم بی ناشتا نچیت جوره اوسالل...
صدرا  سر منو بخوری هم بدون صبحا
وقتی طاقتم تموم میشه از خوش بینی،اوقته که یه ابرِ سیاهِ بزرررررگ میاد بالای اسمونِ دلم وامیسته.لعنتی فقط میخواد گریه ی منو دربیاره....
هی باید سرش داد بزنم که پاشو برو،من میخوام از لحظه لحظه ی زندگیم لذت ببرم،تو که باشی،خورشید به دلم نمی تابه.....
نمی تابه و از کمبود ویتامین دی،من عمیقا احساس ناتوانی بهم دست میده....
اونموقع هست که تموم فکرای مخرب،هجوم میارن که اره میانترم هارو دیدی چقدر سختن؟؟؟؟
فلان درسو میخوای چیکارش کنی؟؟؟؟
حواست به اونیک
اصلاً قبول حرف شما، من روانی‌اممن رعد و برق و زلزله‌ام؛ ناگهانی‌ام
این بیت‌های تلخِ نفس‌گیرِ شعله‌خیز
داغ شماست خیمه زده بر جوانی‌ام
رودم؛ اگر چه بی‌تو به دریا نمی‌رسم
کوهم؛ اگر چه مردنی و استخوانی‌ام
من کز شکوه روسری‌ات کم نمی‌کنم
من، این من غبار؛ چــــرا می‌تکانی‌ام؟
بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز
این سر که سرشکستۀ نامهربانی‌ام
کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست
از بعد رفتنت گل ابروکمـــــــــــــــــــــــــــانی‌ام
"شاعر ش
خستگی، درماندگی، اعصاب خورد ....
حس و حال من است در این لحظه ای که در ترافیک سنگین جاده ی چالوس حبس شده ایم و اعصاب همه گیمان بی نهایت خراب است.  
من که از دل درد سر گذاشته ام بر صندلی مقابلم و تا می توانم سعی میکنم اعصاب خرابم را به صندلی منتقل کنم انگار با این فشار ها آبی از آب تکان می خورد گه گدار از درماندگی اشک می ریزم چون می دانم اطرافیانم دلیل اعصاب خراب مرا نمی دانند و شک ندارم که اگر با آنها مطرح کنم اعصابم از همینی که هست داغان تر خواهد شد
Hi
من بالاخره اومدم:/
ینی اونقدی ک بعد کنکور دهنم صاف شد قبلش نشد.
والا..
حالا ول کنین اینا رو
بزارین تعریف کنم براتون که چقد سر کنکور دهنم صاف شد:/
من کله صبح ساعت شیشو نیم پا شدم که ساعت هشت برسم قوچان
ینی بابام با سرعته بالای اون سرعتی که هی بوق میزنه اومد که من بیچاره برسم که کنکور عاااااالی مو بدم:/
حالا...
عمومیا مو که هیچی
اصن حرفشو نزنین
ریاضیمو خوب دادم
اقتصادمم خوب دادم حالا
دیگه بعدش ادبیات و عربی به پنجام نمیرسه
شایدم زیر بیس شه اصن
بجون
بیست و یک بغضِ کوچک
(1)
باد 
دفتر عمرم را ورق می زند.
همه چیز از ذهنم می گریزد.
فقط تو را می بینم
که بی هیچ علّتی
قرینه می شوی!
(2)
صدای خرد شدن استخوان هایم
سلسله گفتار تو را
حاشا می کند.
تو امّا با این صدا نیز
به خود نمی آیی!
(3)
من به خود آمده ام.
در زمانی که دیگر دیر است.
و این مردمان دارند مرا
مدفون می کنند.
(4)
نمی دانم
گل های سرخ چه گناهی داشتند؟ 
که زیر کفش هایت، پر پرشان کردی
و من کردارت را
با غرورت اشتباه گرفتم؟ 
(5)
تو را به طرز نامحسوسی
می کِشند به
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



 
حالا قرش بدیییییین 
 
 
دریافت وانشات
 
دست نویسندش ددی درد نکنه ( ببخشید ددی جونم پیدا نکردم چیز بهتری که براش بذارم میاااانهه)
 
 
 
لایک یادتون نره هاااا
_غمینمو تنهاااا به خلوت شب هاااا شکسته دلم را صدتا چیز!
_ :)))
_ تا الان سه بار سوار مترو شدم هرسه بارش یکی از همکلاسیامو دیدم.دوبار اول که خداروشکر کسی به رو خودش نیاورد اما اینبار بازم خداروشکر شانس اوردم این دختره یکی از بهترین همکلاسیا بود.این دختره همون سال اول پزشکی تعهدی اورد.هرچه قدر از خوب بودن اخلاقش بگم کم گفتم.تقریبا تو این ۱۲ سال هیچکسو ندیدم مثه این باشه.همیشههههه آروووووم و متینو مودب.درست نقطه مقابل من.ازارش به یه مورچه هم نمیرسی
ساعت6:00صبحه و جناب همسر یکم پیش رفت سرکار...
میرم تو آشپزخونه و شروع میکنم به پختن ماکارونی و درست کردن سالاد...
ساعت7:30شده و با خیال راحت یه آبی به صورتم میزنم و کمی خونه رو مرتب میکنم و منتظر شاگردم میمونم...
تصمیم گرفتم تا بچه ها از آب و گل در بیان یمدت بیرون کارنکنم و چندوقتیه که تو خونه کلاس خصوصی دارم و درس میدم...
...
کلاس تموم شده و شاگردجان خداحافظی میکنه و تا دم در بدرقه اش میکنم..
کتابها و برگه ها رو جمع میکنم و برای لحظات پایانی به سکوت و آرا
علم بهتر است یا ثروت؟!
هاااا، بستگی داره از کجا ب قضیه نگا کنی!! یه موقع هس که شما بین چارتا رفیقِ شفیقِ عالِم گیر افتادی و مثلِ مریدانی که آماده ن جامه بِدَرَن برات، ازت میخوان که براشون نُطق کنی و اینجا اعراض از خواسته شون، جوشش و خروش و قلیانشون رو به بار میاره که آن چنان ها هم خوش آیند نیس احتمالن!!! برا خروج از مَهلکه مجبوری جوری بِنمایی که اون مدرکتو بِکشی به رخسار شون و کاری کنی جامه بِدَرَند و کف زنان و مرهبا گویان، ب داشتن همچین شیخی به
    دیشب که من رفته بودم مهمونی/معاون مدرسمونو دیدم    از ترس اینکه گیر و غر شروع شه/نگاهمو از تو چشاش دز دیدم
    یواشکی از گوشه ی چشم اون/تا گوشه راست اتاق خزیدم    خیال میکردم که منو ندیده/هول شدمو میزو جلوم ندیدم
    پا زدمو خوراکی ها رو ریختم/با خجالت لبامو زود گزیدم    یهو همه نگاها،برگشت سمت بنده/کاشکی میشد آب بشم یا بشم پرنده
    ناظممونو دیدم برگ توتون میکشه/میون اون هیاهو خط ونشون میکشه    نمره انظباطو 3 نمره کم میکنم/بزار بیای مدر
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_یازدهم
.
پیاده راه افتادم سمت مترو 
نه دلم ماشین می خواست نه چیزی 
نمی خواستم با ماشینی که بابا خریده بود برم دانشگاه 
دلم می خواست یه بارم شده تو عمرم مثل آدمای معمولی باشم
خسته شده بودم از توجه بقیه برای پول بابا
زنگ زدم مژده
_کی میای دانشگاه
خمیازه ای کشید
_دیوونه ای دختر ساعت شیش و نیمه 
کلاسمون ساعت ۹ بودهااا 
_یعنی نمیای بریم
_کجایی الان
_من ... من تو خیابونم
_آخه این وقت کله صبح 
_باشه ببخشید بیدارت کردم
_باشه بابا ناز ن
سلام سلام.
شنبه از هفت و نیم صبح کوروش بیدارم کرد گفت منو ببر مهد.منم با خودم گفتم چه بهتر همیشه نه و نیم میریم امروز هشت و نیم اونجا باشیم.خلاصه صبحانه و فلانو خوردیم و آژانس اومد و.... آقا خوب من یادم نبود تعطیل رسمیه. هیچی دیگه دست از پا دراز تر برگشتیم و تمام صبح تا ظهر من سنتور زدم. کوروشم کارتون نگاه کرد. چوب تو استین من کرد. برای بار هزارم مضراب منو شکوند....
یکشنبه و دوشنبه روزایی بودن که تو بولت ژورنالم بصورت نه خوب نه بد علامت زدم. خسته کنند
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
اتفاقات با سرعت زیاد رخ میدن و هیچ کاری از دستم بر نمیاد....
از دیشب ناراحتم که یک نفر که خیلی دوستش دارم از من دلخوره، اگر چه خیلی ناراحت بودم که قرار نازی بره و هیچ زمان
سلام...
بعد از مدددتت هاااا بردنمون اردو:)))
رفتیم "اردوگاه ابوذر"...
قرار بود ساعت 7 راه بیوفتیم و ساعت 12:35
برگردیم...!
اما اونقدر اتوبوس ها دیر اومدن که ساعت 9 راه افتادیم و 12:45 برگشتیم!!!
توراهمون یه سراشیبی شدییید بود...!
هممه ی اتوبوس هامون جوش آوردن...!
اتوبوس ماهم یکدفعه کم آورد و کاشف به عمل اومد جوش آورده...!
اونقدر دیر کرده بودیم که می گفتبم تو همبن اتوبوس زیر انداز بندازیم شروع کنیم...خخخ:)))
با هزار دنگ و فنگ و کللی خنده رسیدیم^...^
داشتم می گشتیم ک
از آدمایی که زیاد سوال میپرسن و
اتفاقا سوالات خصوصی هم میپرسن هیچ خوشم نمیاد. 
خونه ت کجاست؟ چقد اجاره میدی؟
خوبه؟ راحتی؟حقوقت چقدره؟ ماشین داری؟ برنامه ت واسه آینده چیه؟ ازدواج نمیکنی
چرا؟ ازدواج خیلی خوبه هاااا، راستی گفتی چند سالته؟ بهت میخوره فروردینی باشی!
فروردینی مغرور! نه؟ فروردینی نیستی؟ پس متولد چه ماهی هستی؟
اهل نماز و روزه هم هستی؟ به
آخرالزمان اعتقاد داری؟ 
خونه بودی؟ عه تعطیلات
شیراز موندی؟ حسابی استراحت کردی پس! خانواده
اوووه خیلی وقته واست ننوشتم،فکر نمیکردم این همه مدت نیمده باشم،دیگه سعی میکنم زود به زود واست بنویسم،جونم برات بگه که از وقتی شدی هفت ماه دقیقا از روز بعدش شروع کردی به سینه خیز رفتن،یعنی رسما دیگه سینه خیز میری،اولش وقتی شب بابا خونه بود میرفتی ولی بعدش دیگه از وقتی بیدار میشدی دیگه کارت همین بود،الهی من فدای تو بشم عششششقم،خلاصه این روزا سینه خیز میریو کل خونه رو رصد میکنی موقع غذا خوردن تمام مخلفات سفره اطرافش هستن و تو وسط سفره،گاهی و
اینجانب در حالی که دارم کتابام رو جمع جور میکنم و دنبال منابع امتحان جامع میگردم و اعصابم از نبودن نت به شدت خرد شده، نمیتونم چندتا مقاله ای که میخوام رو سرچ کنم نشستم حساب کردم ببینم چند ساله سر و کارم با درس و کلاس و مدرسه و دانشگاهه یهوو دیدم بیست و چند ساله که من سرو کارم با کتاب و درس بوده یاد دعای مادر بزرگم و بحثم باهاش افتادم راهنمایی بودم فکر کنم ، مادر بزرگم همیشه دعااا میکرد ننه الهی نون روزی بشی  یه روز گفتم ننه نون روزی شدن  یعنی چ
سلام :))
باز هم در خدمت شما هستم با پاره ای از توصیفات ارم رفتن. 
شنگول و منگول و حبه ی انگور درواقع اسمی است که ما سه تا دوست روی خودمون گذاشتیم،شنگول خانم ایگرگه،منگول خانم ایکس، حبه ی انگورم منم ^___^
هر پستی که تا الان درباره بیرون رفتن هامون نوشتم با همین دو دوست گرامی بوده، این پست رو یادتون هست؟ اونی که تو عکس هست خانم شنگوله. واقعا هم شنگول بهش میاد، چراییش رو هم براتون خواهم گفت:))
طبق معمول یه جلسه گذاشتیم درباره اینکه کجا بریم و کی بریم و
میخواستم همون روز که موفق شدم عضویت اون کتابخونه رو بگیرم بیام پست بذارمو بنویسم بعد مدت هاااا از ته دل انقدر احساس خوشحالیو موفقیت میکنم و بگم که این اولین پست خوشحالیه این وبلاگه که توش نیاز نیست به خودم فحش بدم، که اون روز گوشی نداشتمو نشد بنویسم.
شنبه هرچی تقدیرنامه تو اون چهارسال دبیرستان داشتم جمع کردم بردم اونجا.این کتابخونه بینهایت بزرگه و فقط واسه لیسانس به بالاها هست اما اگر پارتی داشته باشی دانش اموزم ثبتنام میکنن اگرم دانش امو
اومدم بگم خشمم بهتر شده بزنم به تخته! 
من از مایع ظرفشویى دریل استفاده میکنم! :))) 
من از تکنیک سمیرا بى خیال استفاده میکنم خیلى جواب میده روم و شادم.
تا برنامه اى بعد درود و بدرود.
 
پانوشت: امروز علیرضا یه درس خوب بهم یاد داد. من یه مشکلى که دارم عذاب وجدان شدیدم براى اشتباهاتیه که در برابر کسانى که خیلى دوسشون داشتم انجام دادم. برام جالبه که همشون چند برابر کتک زدنم اما کافیه من یه مشت خوابونده باشم اونوقت تا ابد غرقم در زجر . علیرضا بهم گفت که
حدود یک سال پیش بود که شام مهمانشون بودیم
خورش بسیار خوشمزه ای سر سفره بود... چند قاشق که خوردم از فاطمه خانم تشکر کردم و گفتم بسیار خوشمزه شده...
آقا مهدی با لبخندی گفت: این خوشمزگی ها خودسازی رو برای آدم سخت میکنه دیگه... ببین (اشاره ای به شکمش میکنه که یه خورده افتاده تو آفساید)
من با لبخند میگم، نه، فاطمه خانم بستر خودسازی رو براتون فراهم میکنن
آقا مهدی میگه: البته دست پخت زیور خانم هم خیلی عالیه هاااا...
میگم: شما که هنوز نخوردی دست پختش رو آقا
اینروزها خداروشکر سرشار از رزق معنویم 
اینقدرررر که متعجب میشم و فکر میکنم واقعا قانون جذب و کاینات برای من روی موضوعات روانشناسی و موفقیت و انگیزشی کلید کرده ول کن ماجرا هم نیست . 
مثلا همین چند روزه
من کنفرانس دوره هدف استاد کیانی رو گوش دادم و کلی در مورد باور ها صحبت شد ( اشنایی با ایشون و محتوا های بی نظیرشون رو رزق معنوی بسیار بزرگی میدونم )
سر کلاس دوره هک dna  در مورد باور ها و انگیزش صحبت شد 
مکالمات روزمره که کلا راجع به چگونگی افزایش
جمعه:
از چهارشنبه شب کوه بودیم تا امشب.تازه برگشتیم.
من پاکم.سیگار نکشیدم... به طبیعت نگاه کردم،به طبیعت گوش دادم و دلم رو کمی آروم کردم. پیاده روی های خوب رفتم،با خواهرام ارتباط برقرار کردم،بازی های هیجانی کردیم،آخرم رفتم تو یه جنگل پرت و تا جون و حنجره داشتم،فریاد زدم و قلبمو از یه عالمه خشم که توش بود سبک کردم....
شبا تو بالکن خوابیدیم و درحالیکه نسیم اونقدری خنک بود که پوستم سرد میشد،چشم به ستاره ها دوختم.... یه عالمه ستاره بالا سرم که هر کدو
چقدر اینو دوست دارم احساس میکنم حرف دلمه... من عاشق اهنگ سیو میشم و تو موزیک ویدیو یک تیکه نوشته سیو می هی...
 
دارم کره ای یاد میگیرم
این طلسمو شکستم از هفتم هشتم میخواستم ژاپنی یغد بگیرم هر دفه گفتم اول انگلیسی بعد هر زبانی دلم خواست ولی من از انلگیسی بدم میاد و این باعث نفرتم از زبان شده دیکه بیخیال شدم کامل میخوام کره ای یاد بگیرم
 
امروز خیلی باشگاه حال داد اولش گفتند فردا تعطیلیم بعد جیغ انرژی گرفتم خیلی  بعد یکم از نظر خودم پیشرفت کردم چن
دمی با رئیس جمهور دمدمی!
ترامپ: خانم، خانم!
ملانیا: چی باز داد می زنی؟
ترامپ: قربون دستت تلویزیون رو روشن کن بزن فاکس نیوز، نه بزن شبکه یک ایران ببینم این شینزو نامه ما رو تحویل داده یا نه. از صبح هرچی بهش زنگ می زنم رد تماس می ده.
ملانیا: چقدر بهت گفتم به این ژاپنی ها اعتماد نکن، دیدی اصلا پذیرایی بلد نبودن، رفتیم اونجا اتاقشون رو دیدی نه یک مبل درستی نه یک تابلوی خوشگلی، انگاری رفته بودیم قبرستون.
ترامپ: ول کن بابا من نگران چی هستم تو نگران چی! ب
در دشت بی پااااایانُ خاموشییی مممن تک درخت خشک و زردم
از خاطر عااااالم فراموشییی مننننن یادگارههه باغ دردممممم 
نِف رین بَر سَرگذشتم کز آن پژمردهه گشتم هررر برگ منننن افسااااااانه ای دارد...
۱.اَزمون خواست تست MBTI بدیم. تو سایتای مختلفی گشتم فقط این دوتا سایته ترجمشون خوب بود و بعدش توضیحاتش کاملاااااا درست یعنی جوری که اگه از مغز خودم میپرسیدن چه طوری هستی نمیتونست انقدر دقیقو درست بگه.خلاصه کفم برید.
https://karboom.io/assessments/myers-briggs
و 
https://www.16pe
گاهی خیلی عصبانی می شم . از دست این دختر کوچولوی وروجک و غژغژو ...
 
خیلی از کوره در می رم .
 
نمیدونم چه کنم . نمیدونم تا حالا این مدلی شدید یا نه ؟!
 
یه دفعه اصلا انگار عین روح میرید تو آسمون از شدت فشار عصبی!!!
 
خنده داره ولی این مدلیه دیگه !
 
امروز ولی یه اتفاق نه چندان جدید روی داد
 
بارها اینجوری شده ها .
 
اگه تو اینستا هم یه سرچی کنید میبینید کلی کاریکاتور و ... براش ساختن .
 
موضوع جدیدی نیست که یه مادر ، صبح که از خواب پا میشه ،
 
ظاهر تر و تمی
تا حالا چند تا مطلب در مورد بورس نوشتم اما در نهایت پیش نویس شدن...
اول باید بگم گله مندم از تمام تریبون دارهایی که تا کوچکترین اتفاقات سیاسی رخ میده اول تحلیل های اونها رو میشنوی بعد متوجه اتفاقی که در جامعه افتاده میشی اما در ماههای اخیر که مسئله بورس در کشور هی داره اوج میگیره، دریغ از ارائه ی یک تحلیل برای عموم مردم...
در هر حال الان فکر میکنم بیش از 9 میلیون مردم کشور درگیر این بازار هستن...

من یک اخلاقی دارم که در مرحله اول به هر مسئله ای از
گودزیلاهای دوست داشتنی که معرّف حضورتان هست؟ نیست؟ همان شاگردان دوست‌داشتنی‌ام را می‌گویم. انصافا دلم برایشان لک زده و در پوست خود نمی‌گنجم که یک هفته‌ی دیگر زیارتشان می‌کنم :) در این پست می‌خواهم از این عزیزانِ جان صحبت کنم.
 همانطور که می‌دانیم گودزیلاها نیز به سان سایر جانداران این جنگل مولا، انواعی دارند و به اقسامی تقسیم‌بندی می‌شوند. با یک حساب سرانگشتی می‌توان این گونه‌ها را در مواردی ذیل طبقه‌بندی نمود: ۱. پاچه‌خاران. ۲. خ
 نمی دونم چرا ذهنم برای شروع پست جمع نمیشه... چند ثانیه به صفحه زل زدم و کلمه ای برای شروع پیدا نکردم...
خیلی زیاد خسته م و در عین حال متحیرم و حالِ عجیبُ غریبی دارم. چرا من به موقع نمیام بنویسم که بعد اینقدر گیجُ گم نباشممم؟! همسر بعد از بیشتر از یکماه شب کار بوده و من اومدم که بنویسم...
 کلاسهامون شروع شدن و منِ تشنه ی یادگیری، تشنه ی مفاهیمِ روحی، روانی و درونی در حینِ لذت وافر، وسواس عجیبی دارم.. به دنبالِ یادگیریِ مفاهیم از پایه هستم؛ ترجمه ی
 سلام.  خشک آمدید به خانه ی  به نام خمام ... چی گفتم الان؟...    ببشخی.  من تمرکوزم در رفته الان  از  انتهاش ابتلا میگم. چی؟...  من چرت پرت میگ؟    میدونی من کی ام؟   میدورنی هیچ اینجا کجاست؟  تی چومانه  بازا کون مره بیدین ،  چی؟  چی سده؟   ببخشید دای جان م ن  کمبود اعصاب دارم  دکتر بیشرف  گفته باید روزی سه کیلو خیار بخورم تا خوب بشم.    چی؟  من دولوغ گفتم؟   جانه  من نه،  تو بمیری اگه  دروغگی زده باشم  .  بپر برو جعبه ی خیار هارو. بیار. تا. ویتامین  
بعد از مدت‌ها عمو زنگ زده بودن، تو ایمو. با آقای صحبت می‌کردن. می‌گفتن تذکره‌شونو پس بفرستیم، چون میخوان تو انتخابات شرکت کنن. بعد با بابو صحبت کردن. تا صداشونو شنیدم دلم تنگ شد :( منم رفتم پای گوشی و سلام کردم :) گفتن عسل جان تویی؟ :| به احتمال قوی نوه‌ی مورد علاقه‌شون خواهر بزرگمه، مامان بره‌ی ناقلا. گفتم نه بابو جان، تسنیمم. گفتن "هاااا، تو همون زرنگه‌ای! ماشاءالله، ماشاءالله، هر وقت یاد اون سفر میفتم میگم چقد این دختر زرنگه" سفر شش سال پ
های dudes!
ب یکی دیگ از پارتای story of ...(پارت اولش رو میتونین با اسم story of my internet  بیابید)که بینهایت پوینتلس هستن و خب قرار نیس نتیجه اخلاقی خاصیم داشته باشن خوش اومدین D:
حقیقتا تو پستای قبلی اشاره کرده بودم که تو هشت سالگی برا خود هشت سال بعدم نامه نوشتم و گفته بودم ک نامرو میزارم و خب مرسی از بعضیاتون ک یاداوری کردین "بسکه  من فیمسم!jk im a loser anyway"
خب گفتم همینجوری که نامرو بزارم برم خشک و خالی نمیشه که باید ی توضیحی چیزی بدم تا فک نکنن من کلا از بدو تو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فرهنگی هنری لاران