نتایج جستجو برای عبارت :

باغ جا نمازم

 
من مسلمانم ...قبله‌ام یک گل سرخجانمازم چشمه ، مُهرم نور ...دشت سجاده من !من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم !در نمازم جریان دارد ماهجریان دارد طیفسنگ از پشت نمازم پیداستهمه ذرات نمازم متبلور شده استمن نمازم را وقتی می‌خوانم ،که اذانش راباد گفته باشد سر گلدسته سرو !من نمازم راپِیِ تکبیره الاحرام علف می‌خوانم !پِیِ قد قامت موج ...
| سهراب سپهری |
 
من مسلمانمقبله ام ،یک گل سرخجانمازم ،چشمه
مُهرم نوردشت ،سجاده منمن وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرمدر نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیفسنگ از پشت نمازم پیداستهمه ذرات نمازم، متبلور شده است
من نمازم را وقتی می‌خوانم که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرومن نمازم را پی "تکبیره الاحرام" علف می‌خوانمپی "قد قامت" موجکعبه ام بر لب آبکعبه ام زیر اقاقی هاستکعبه ام مثل نسیم، می‌رود باغ به باغ، می‌رود شهر به شهر"حجر الاسود" من، روشنی باغچه است
من مسلمانمقبله ام ،یک گل سرخجانمازم ،چشمه
مُهرم نوردشت ،سجاده منمن وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرمدر نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیفسنگ از پشت نمازم پیداستهمه ذرات نمازم، متبلور شده است
من نمازم را وقتی می‌خوانم که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرومن نمازم را پی "تکبیره الاحرام" علف می‌خوانمپی "قد قامت" موجکعبه ام بر لب آبکعبه ام زیر اقاقی هاستکعبه ام مثل نسیم، می‌رود باغ به باغ، می‌رود شهر به شهر"حجر الاسود" من، روشنی باغچه است
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم...خرده هوشی...سر سوزن ذوقی.
مادری دارم بهتر از برگ درخت.
دوستانی بهتر از آب روان
وخدایی که در این نزدیکیست:
لای این شب بو ها...پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب...روی قانون گیاه
من مسلمانم .قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم جشمه. مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها میگیرم
در نمازم جریان دارد ماه .جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد.گفته باشد سر گلدست
تو مث خواب گل سرخی لطیفی مث خواب
من همون ام که اگه بی تو باشه جون می کنه
من نمازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوستت دارم شنیدنه
نفست شعر بلند بودنه
با تو بودن بهترین شعر منه
نو مث وسوسه ی شکار یک شاپرکی
تو مث شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مث یک قصه پر از حادثه ای
تو مث شادی خواب کردن یک عروسکی
من نمازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوستت دارم شنیدنه
نفست شعر بلند بودنه
با تو بودن بهترین شعر منه
تو قشنگی مث شکل هایی که ابر می سازن
گل های اطلسی از
این شبا یجورین مثل همون شبان که خونه مادربزرگم جمع می شدیم اصلا شبای پاییز یه چیز دیگس اصلا یه جور خاصین اصلا هم ربطی به این نداره که فصل تولدمه اصلا .دیروز خواهرم گفت از آبان بدم میاد نحسه عصبانی شدم قشنگ ترین ماه سال آبانه فقط باید اهل معرفت باشی تا بفهمی.
امسال شباش از جمله شبایی که با ترس اضطراب نمی خوابم امسال سال خوبیه.
دلتنگم دلتنگ گوشه ای از قلبم که جا گذاشته ام بین چهاردیواری یک خانه و آمده ام دیروز حس مسافری را داشتم گه خانه اش اینجا
و امروز منتظر ماشین بودم . تاکسی .هرچی ایستادم خبری نشد
ای بابا دیر شد دیر شد
" وقتی منتظر ماشین بودید نیامد یک فاتحه برای شهدا بفرستید " بابا  گفت . تو سه راه تاکستان منتظر ماشین بودم و دم طلوع افتاب بود و منتظر اتوبوس بودم دیدم داره نماز قضا میشه همان جا کنار جاده وایستادم . اخه یه ماشین می اید و به من می زنه . خب نمازم داشت قضا می شد  .
نمازم را خواندم . خب ماشین کو این وقت صبح . بسم الله الرحمن الرحیم . الحمد لله رب العالمین الرحمن الرحیم .... " همدا
امان از زندگی من. امان از تنهایی منمیخواستم امروز برم یه دوش بگیرم و کمی به خودم استراحت بدم ولی از رفتار م اینقد حالم بده که نمازم را میخونم و میزنم از خونه بیرونخدایا این نشد رسم بنده نوازی که منو از این جهنم بی سر و ته آزاد نمیکنی و محلم نمیدی
خدا طعم خیلی خوشی ها را بهم بدهکاری
پشت دریاها
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب...
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است
بام‌ها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می‌نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد
پشت دریا شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.
پشت
نمیدونم اینو قبلا گفتم یا نه ولی خانم زمانی اینحدیثرو فرمودن که بچه کوچیک داشتن. کار سنگین خونه و بچه کوچیک و تنهایی و بی شوهری...اون وقت تا صبح بیدار میمونن برای نماز شب. حتما هم که نمازشون اول وقت بوده.
قبلاهر وقت کم و کسری تو نمازم پیش میومد میگفتم خدا همینو از من پرمشغله بچه دار قبول میکنه. تا این که به این زاویه ازاین حدیث بالا دقتم جلب شد.
الان چند وقته چالش پیاده کردن این مطلب رو دارم. وسط بچه داری و مشغله باید نمازم اول وقت و با کیفیت باشه.
می‌دونید قسمت سخت گردش رفتن کجاست؟ اونجایی که قبل رفتن باید کلی زحمت بکشی، خوراکی و غذا و ظرف و ظروف و فلاسک و زیرانداز و پتو و بالش و توپ و دبه‌ی آب و آفتابه :دی و فلان و بهمان آماده کنی نیست. بله، این قسمتش سخت نیست، حتی اگه مجبور باشی کلی مرغ یا بال و پاچین و فلان رو تمیز کرده و در مواد بخوابانی (که البته ما این رو هم نداشتیم و با برنج و رشته‌فرنگی (شمام دارین این غذا رو یا اختراع مادر منه؟) سر و ته غذا رو هم آوردیم). بلکه قسمت سختش اونجاست که ن
سلام
من امسال لیسانس گرفتم، تا قبل از اینکه وارد دانشگاه بشم تقریبا مرتب نمازم رو میخوندم، حتی یادمه گاهی که نماز ظهرم رو نخونده بودم تا عصر یا تا موقعی که نمازم رو میخوندم یه حس دلشوره داشتم که با خوندن نماز بر طرف میشد.
توقعم هم از خدا زیاد بود، برای کنکور خیلی روی خدا حساب باز کرده بودم که کمکم کنه، که خب خودم میدونم خیلی اشتباه کردم. نمیگم درس نمیخوندم، اتفاقا خیلی درس میخوندم و هدفم دو و سه رقمی بود که متاسفانه 5 رقمی شدم!
بعد از اینکه نت
اینایی که اذان میذارن رو گوشیشون بعد همه ملت رو بیدار میکنن ! آخر بیشعوریه ! 
تخت رو به روییم دو بار آلارمش ، یک بار اذان صبحش ! 
خب لامصب تو که خوابتم سنگینه ! بلندم نمیشی حتی صدای اون کوفتی رو قطع کنی ، نمازم نمیخونی میخوابی ، مرض داری ؟؟؟ 
یعنی چنان سردردیم از بیخوابی دیشب که مگو و مپرس ! 
منی که اینقدر پر انرژیم امروز استادم میگفت چرا نمیتونی راه بیااای :)) 
لطفا بیشعور نباشیم :/ 
+تعریف کنم چی شد اون ماجرا ؟؟؟ :)) دیشب حرف زدیم... 
سلام 
از بلوغ تا اکنون نمازم را خوانده‌ام ولی اینک بسمت ترک می روم. الان مدتیست با بی رمقی و بی میلی دفتر نمازم را پهن میکنم و نمازم می خوانم.
عجیب دلمرده هستم ، من اصلا دوستی ندارم ! هیچی ندارم 
چندین وقت پیش همه‌ی تلاشم کردم تا کاری داشته باشم ، درآمدی شخصیتی حرمتی عزتی خانواده ای زن و زندگی ای ، ولی هیچکدام نشد. خوب! آدم بی سرمایه همینه! اگر جایی بهش کار ندهند بیکار میماند. کار هم باید متناسب روحیه و نوع و سبک زندگی شخص باشه وگرنه تماما عذابه
آیت‌الله حائری شیرازی:امام زمان (علیه السلام)، اول نورشان ظاهر می شود و بعد خودشان!خورشید یک ظهور اول دارد و یک ظهور دوم. ظهور اولش، #طلوع_سپیده است. در طلوع سپیده، نور خورشید ظاهر می شود و در طلوع بعدی، خودش ظاهر می شود.☀️ عالم همه اش همین طور است. غیبت هم همین طور بود. در غیبت، اول امام غائب شد، هفتاد سال بعد نورش غائب شد.یعنی آن دورۀ نواب اربعه، دورۀ نور حضرت بود اما خودش نبود. خورشید هم که غروب می کند اول جرمش غائب می شود و ساعتی بعد، سقوط شف
سلام 
پسری ۲۳ ساله هستم، خسته شدم از افکار پلیدم، واقعا خسته شدم، فکرم مریضه، فقط پی خودارضایی و فیلم و اینستاست، تا حالا دستم به نامحرم نخورده ولی چت و تلفنی و اینا آره، بخاطر این خود خودضایی کوفتی، نمیتونم نمازم رو هم بخونم، میخونم ولی یه روز میخونم روز بعدش نمیخونم.
دلم با خدا بودن میخواد، زود پشیمون میشم ولی باز دوباره میرم سراغش، ولی تعجب میکنم از خودم، تو بیرون دنبال چشم چرونی نیستم، تو دانشگاه با دختر کم حرف میزنم، موظب اعمالم هس
+تاریکی مطلق اتاق کلی حرف زدم با خدا،خدایا چه خوبه هستی:)+منتظرم اذان صبح  بشه نمازم بخونم و بخوابم و دوباره از ۸ صبح درس بخونم.با وجودیکه تا سحر بیدار بودم  میلی به خوردن سحری ندارم.+وقتی فهمید میخوام  روزه بگیرم گفت منم روزه میگیرم ، چشمام قلبی  شد از شنیدن تصمیمش.
+هفت روز دیگه امتحان دارم ،چهارده روز  دیگه امتحان بعدی   و حدودا سی و چهار روز دیگه هم یک  امتحان دیگه !
 
+یادداشت شماره ۳۶
از باغ جا نمازم
آهسته پر کشیدم
رفتم به سوی باغی
یک باغ سبز و خرم
دیدم که گل در آن
روییده دسته دسته
گل نماز دیدم کنار گل ها
یک شاپرک نشسته
گل نماز آن شاپرک مرا دید
پر زد به سویم آمد
او با خودش گل آورد
گل را به چادرم زد
گفتم: به شاپرک جان
این گل چه خوب و ناز است
او شادمان شد و گفت:
این گل، گل نماز است
تازگیا دچار یه بیماریِ حادِ مغزی شدم... یه صداهایی تو سرم میاد
مثلا سر صبح پا میشم نماز بخونم، درحالیکه پلکهام هر کدوم یه من وزن پیدا کردن و از هم باز نمیشن و میرم سمت روشویی تا وضو بگیرم، یه موسیقی جلف مدام توی مغزم پلی میشه و یه بچه میخونه: "دکتر بُنم، یه پاستیل... خواستنی ام به چند دلیل!..." 
به همین سوی چراغ عین هر روز صبح، سر وضوم میخونه، سر نمازم میخونه، میام بخوابم باز میخونه! بچه یه دقیقه خفه شو بذار نمازمو بزنم به کمرم!
آخه چی از جون ما میخو
گر تو می خواهی، نمی خواهی مرا، خواهم ترا،
سال و ماه و روز و شب تنها ترا خواهم، ترا.
تا به حسن دیگری خواهم، که بینم روی تو،
در دعا و در نمازم از خدا خواهم ترا.
جز وفا چیزی نخواهم از جهان عشق تو،
از جهان ب یوفا، ای بی وفا، خواهم ترا.
خون بها از تو نم یخواهم، بیا، خونم بریز،
در بهای جان خود، ای بی بها، خواهم ترا.
تا ز من بیگانه ای، بیگانه ام از عقل خویش،
با دل دردآشنا، ای آشنا، خواهم ترا.
هر نفس دارم هوس، باشی تو با من همنفس،
در نفسهای پسینم چون هوا خوا
تو خونه خودمونم
تو رختخواب خودمم
درد دارم، سرم گیج میره و چشمام از درد داره میترکه
سرم رو بالش خودمه
چشمامو ک میبندم خواب که میرم
از تب کابوس میبینم
الان فقط به ی چیز فکر میکنم
حالا ک حال روحیم داره بهبود پیدا میکنه
حالا ک قدر حال جسمیم رو میدونم
فقط دلم میخواد صدای یه قاری قرآن خوب رو بشنوم
دلم میخواد نماز بخونم
دلم واسه اون لحظه هایی ک بدو بدو میرفتم سمت سجاده نمازم تنگ شده
اینا حالات درونی منه
به احدی ربط نداره ک من نماز نمیخوندم یا الان می
خواستم یه عکس بذارم که نشد ! خب همینجوری میگم که دارم چای میخورم و حسابی خسته ام اماااااا امروز توی دانشگاه کللللللی با شیوا خندیدیم و اصلا نمیشد اروم بشینیم. به خصوص سرکلاس پیاده سازی که اصلا جزوه ننوشتیم و فقط حرف زدیم و خندیدیم :))))  کلی هم خوراکی از بوفه گرفتیم خوردیم و شیوا هم اسنک اورده بود.
دیگهه کلی هم کار دارم که یکی دوتاشو فردا انجام میدم. از دانشگاه که اومدم شروع کردم کارامو انجام بدم واسه همینم نمازم داشت قضا میشد اما نشد خداروشکر !
یک خواب تکراری هم هست که معنایش را نمی دانم.
 
زیاد پیش می آید که  صبحها من هنوز خوابم و نزدیک است که آفتاب طلوع کند. در چنین مواقعی معمولا خواب می بینم زائر یکی از حرمها هستم و یا قرار است حرم بروم و یا از حرم بر می گردم.
 
تعبیرش را نمی دانم. نوجوان که بودم به مادرم می گفتم شیطان برای اینکه نمازم قضا شود مرا با خوابی که دوست دارم سرگرم می کند.
باز می خواهم از تو بگویم و این تکرار کلمات نیست، عطش عشق هست که می تراود و از درونم می جوشد. نمی دانم، نشمرده ام، نخواهم شمرد. چند بار گفته ام؟ چند بار خواهم گفت؟ که دوستت دارم. بگذار حتی بچه گانه باشد اما بگویم: دوستت دارم. بگذار عادی باشد نه شاعرانه اما بگویم: دوستت دارم. جز خدا چه کسی می داند، بعد از مرگم نگویم؟ دوستت دارم.باران می باربد و من در انتظارم تا اذان بگویند. آنگاه جا نمازم را بر می دارم و به حیاط پشتی می روم و در زیر درخت نارنج با گنجش
امروز دست جمعی قرار گذاشته بودیم بریم نمرود صبحونه بخوریم بعد از یک ساعت صبحانه خوردن قرار شد به سمت جنگل بریم تا نهار رو حاضر کنیم و جوجه درست کنیم بعد چند ساعت نهار و نماز که البته من نمازم رو فراموش کردم به سمت بابل سر راه افتادیم در طی مسیر به درخت ها روی  کوه ها دقت میکردم که بدون دخالت انسان رویئده و تمامی این ها اثر خداوند است و باید شکر گذار او باشیم چون خدا مار افریده تا بتوانیم با شکر گذاری به بهشت راه پیدا کنیم وقتی رسیدم فریدون کنا
دوست داشتنِ خدا که شرایط ندارد ...چه کسی گفته که خدا فقط خدایِ کسانیست که نمازشان اول وقت است وخمس و زکاتشان سر موقع ؟!من خدایی در خلوتِ شبانه ام دارم که خدای تمام آدم هاییست که باورش دارند و حتی ... خدای کسانی که باورش ندارند ... !آن قدر مهربان است که هربار با او حرف می زنم ، حالم را خوبِ خوب می کند ...من حتی عطر حضورِ خالصانه اش را هر روز کنار خودم حس می کنم ...من از آن آدم های خوبی که شما می گویید نیستم ...گاهی نمازم قضا میشود ،گاهی روزه هایم را نمی گیر
امروز دقت کردم که دعای قنوت نمازم از «... وَ انشُر عَلَینا خَزائِنَ علومک» به «
اَللَّهُمَّ ارْزُقنا رِزْقاً حَلاَلاً طَیِّباً مِنْ غَیْرِ کَدٍّ اِسْتَجِب ْ دَعْوَتَنَا مِنْ غَیْرِ رَدٍّ...» تغییر پیدا کرده... خیلی هم خوب!
داستان نماز اول وقت
بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم. پیرمرد شیک وکراوات زده ای هم آنجاحضور داشت. چند دقیقه  بعداز ورود ما اذان مغرب گفتند.
آقای پیرکراواتی، باشنیدن اذان، درب کیف چرم گرانقیمتش را بازکرد وسجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد.!!
برای من جالب بود که یک پیرمردشیک وصورت تراشیده کراواتی اینطورمقید به نماز اول وقت باشد.
بعد ازاینکه همه نمازشان راخواندند،  من ازاو دلیل نمازخواندن اول وقتش راپرسیدم!
و اوهم
 

 
بسم الله الرحمن الرحیم
همه انسان ها بلا استثنا به دنبال لذت و رستگاری هستند. چه دیندار باشه چه بی دین. چه راحت طلب باشه چه کسی که به خودش سختی میده. فرق انسان ها در اینه که لذت را در چی میبینن. حالا یکی رفت سراغ لذتی، آیا این بالاترین لذت هست؟ از کجا معلوم این بالاترین لذت هست؟ مگر اون فرد تمام لذات عالم را چشیده که میگه این بالاترین لذت هست؟ آقا غذا خوردن لذت داره، درسته؟ ولی محدوده چون هم معده ما محدوده هم میزان غذا هم لذت خوده غذا. پس اون
{حکایات و تشرّفات - شماره 31}
 
ماجرای تعمیر اتوبوس حامل مسافر
 
صدای اذان از رادیو بلند شد، جوانی که صندلی کنار من نشسته بود بلند شد و به راننده گفت: نگه دار نمازمان را بخوانیم. راننده با بی تفاوتی جواب داد: الان که نمیشود، هروقت رسیدیم میخوانی. جوان با لحن جدی گفت: میگویم نگه دار... سر و صدا بلند شد، دستِ آخر نگه داشت، جوان نمازش را در جاده خواند و آمد کنارم نشست...
پرسیدم چه دلیلی داره که اینقدر برات نماز اول وقت مهمه؟ گفت: آخر من به امام زمان تعهد
#یادش_بخیر ...
اعزام شدیم برای مسابقات تیراندازی ارتش های جهان، اولین نمازی بود که در هند و در مسجدی واقع در حیدر آباد هندوستان میخواستیم بخونیم و متولی مسجد گفت حتما این کلاه‌هارو باید بر سر بگذارید . شروع کردم به نماز خوندن که آقا مهدی با دیدن چهره من خندشون گرفت و من هم نمازم شکست و کلی به همدیگر خندیدیم .
خنده ای که همیشه بر لب داشت...
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
آخر صحب تهای حا جآقا بود که وارد مسجد شدم و یه گوشه نمازم رو بستم: «الله ا کبر. »«خب، امروز چهار تا راه برای اینکه توی نماز حواسمون جمع باشه، گفتیم:۱. ترجمۀ نماز و اذکار رو یاد بگیریم و به اون توجه کنیم؛۲. مکان مناسبی رو برای خوندن نمازمون انتخاب کنیم. طبیعیه ا گه کسی بخواد جایی مطالعه کنهکه س ر وصدا زیاده، حواسش پرت م یشه؛۳. وقت وضوگرفتن حواسمون جمع باشه؛۴. قبول کنیم که حضور قلب پیدا کردن تمرین م یخواد. »صبح تهای حا جآقا تموم شد، نماز من هم...! عج
 
امروز خیلی ناراحت کننده بود، دلخوشی داشتم که اینجا [ایلام در خدمت سربازی] نمازم قضا نشده است، البته چه نمازی! یک مشت الفاظ را خواندن. نمازهایم اصلا روح ندارد و فقط ناراحت از نخواندن آن هستم. حالا یا روی عادت یا روی وجوب آن. برای تنبه خودم، صبح تا ظهر آب نخوردم.
 
ملاقات در فکه، زندگی نامه شهید حسن باقری ص 38
از بچگی همینجوری بودم اگر چیزی یا کسی را دوست داشتم دیگر از جانم برایش مایه میگذاشتم اصلا برایم مهم نبود خوب است یا بد است مهم این بود که من دوستش داشتم دلبسته اش بودم 
بد است خیلی بد است  از همه چیزم به خاطر دوست داشتنم میزدم هنوز هم همینطوریم  
نمیدانم شاید هم خوب است اگر چیزی ارزش دوست داشتن داشته باشد........
یکبار کلاس دوم دبستان بودم پدرم بعد از مدت ها ماموریت بودن  آمده بود سوغاتی برایم گل مو آورده بود 
گل موی دوست داشتنی سبز من هم از بچگی
"چایی تا وقتی که داغه، می چسبه. همچین که سرد شد، از دهن میفته. نمازم تا وقتی داغه، به بند بند روحت گره می خوره. بعدشم، الله اکبر اذون که بلند می شه؛ امام زمان اقامه می بنده. اون قوت کسایی که اول وقت نماز می خونن، انگار به حضرت اقتدا کردن و نمازشون با نماز مولا میره بالا. آدم که فقط نباید تو جمع کردن پول و ثروت، اقتصادی فکر کنه. اگه واسه دارایی اون دنیات مقتصد بودی، هنر کردی!"
+ چایت را من شیرین می کنم - زهرا بلند دوست
#امیرالمؤمنین_علی_علیه_السلام 
#مرثیه 
#غزل
گویید به این طفلان من شیر نمی خواهم
این گونه یتیمان را دلگیر نمی خواهم
ای اهل وفا گویید با قوم جفا پیشه
بر دست یتیمانم زنجیر نمی خواهم
یک روز به ظرف شیر یک روز به ضرب تیر
خود شیر خدا هستم شمشیر نمی خواهم
از زینبم استقبال با سنگ نمی ارزد
از لشگرم استقبال با تیر نمی خواهم
ارکان نمازم را بی واهمه بشکافید
هنگام نماز امّا تکفیر نمی خواهم
تکریم کنم امروز در کوفه یتیمان را
کوفی ! ز یتیمانم تحقیر نمی خواهم
دل
بهار دارد تمام می شود. ماه این روزها عجیب زیبا شده است. ساری گلین گوش می دهم و از هزاران حرف ناگفته در گلو رنج می برم. کاش می توانستم سازی بنوازم، نقشی بکشم، آوازی بخوانم. روزها را با سر اومد زمستون زمزمه کردن می گذرانم و شب ها را با گوش دادن به بندر تهران صبح می کنم. بهار سختی بود و گذشت. خوب که گذشت. سال ها بعد از این بهار یاد می کنم. بهاری که ماهش ماه شده بود، که بی نهایت پروانه داشت، بابونه هایش با طروات بود، با مریم و محسن گاپچیکو پلو خوردیم و م
بهار دارد تمام می شود. ماه این روزها عجیب زیبا شده است. ساری گلین گوش می دهم و از هزاران حرف ناگفته در گلو رنج می برم. کاش می توانستم سازی بنوازم، نقشی بکشم، آوازی بخوانم. روزها را با سر اومد زمستون زمزمه کردن می گذرانم و شب ها را با گوش دادن به بندر تهران صبح می کنم. بهار سختی بود و گذشت. خوب که گذشت. سال ها بعد از این بهار یاد می کنم. بهاری که ماهش ماه شده بود، که بی نهایت پروانه داشت، بابونه هایش با طروات بود، با مریم و محسن گوجه پلو خوردیم و من ز
در نمازم ... خم ابروی تو در یاد آمد ...خسته ام ... از تو و ... ابرو و... قضاهای نماز...!!
پ.ن1:
تو مرد اجتماعی پیراهن آجریمن دختری خجالتی و سرد و چادری
من دختری خجالتی ام در حوالی اتدارم کلافه میشوم از بی خیالی ات
ترسیده ام از این همه محبوب بودنتبا دختران دور و برم خوب بودنت…
با من شبیه خواهر خود حرف می زنیمن خسته ام از این همه داداش ناتنی
با گیره ای که روسری ام را گرفته استدنیا مسیر دلبری ام را گرفته است
با من قدم بزن کمی از این مسیر رابا خود ببر حواس من س
حالا یه نفس عمیق میکشم و میگم آآآآآخـــــیش!بلاخره راحت شدم!اول که میخواستم برم مسجد میخواستم نماز رو تو خونه بخونم! ولی گفتم من که دارم میرم مسجد نمازمو همونجا بخونم. وقتی رسیدم بگذریم از تمامی حاشیه ها دعاخوان هنوز داشت مرثیه و روضه میخوند. من شروع کردم نماز خوندن که وسط نماز داشت گریه‌ام می‌گرفت که خودمو کنترل کردم نمازم باطل نشه! و طبق معمول تا بغض بیشتر پیش نرفتم!اما بعدش حسابی از خجالت خودم در اومدم و خودمو کامل خالی کردم...خالی خالی...
سکوتم را نمی بینینگاهم رانمی خوانیتواز احساس من ای دلبرای زیباچه می فهمی؟ چه می دانی. ؟دلم اکنون پراز ترس وهراس استنمازم رانیازم رادعایم راچه می فهمی.؟چه می دانی؟ بیا دل راخدایی کنبیا دل راخدایی کنتماشا کن تماشا کنتواکنون پشت این درب مدرنیسموگرداگرد این شهرتمدندگرنیست اثر ازمهرخ ومجنون ولیلاومی دانم نمی بینی تو غمهای نهانی راومی دانم نمی فهمی تورنج زندگانی رانجاتم ده نجاتم ده بگرد اینک وپیداکن مرازندانی بند بلاقربانی شهرخطا راره
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
ای بی نیاز، وصف مرا جز نیاز نیستجز رحمتت، گناه مرا چاره ساز نیست آلوده آمدم... چه کسی گفته یا کریمبابِ انابه رو به گنهکار باز نیست؟! ناشُکر بوده ام همه ی عمر، عفو کندیگر زبان من به جهالت دراز نیست می خواستی که بنده و هم صحبتت شومشرمنده ام اگر که نمازم، نماز نیست آرامشی که در نجف و خاک حیدر استدر خاک هیچ ناحیه حتی حجاز نیستبر سر درِ دلم که پر از مهر حیدر استغیر از لوای فاطمه در اهتزاز نیست وقتی که نان س
وقتی مهمان دارم نت گردی ام طبق یک قرار نانوشته با خودم به یک سوم تقلیل پیدا میکند تا قدر با هم بودن را بیشتر و بهتر بچشم و درک کنم 
وقتی مامان نرگسم مهمانم می شود نت گردی ام تقریبا صفر می شود...
سعی می کنم از دقیقه به دقیقه اش نهایت استفاده را ببرم و از بودنش نهایت لذت.
امروز صبح بچه ها را سپردیم همسر جان و با مامان راهی بازارچه تعاونی (دوصفر شش )شدیم و کمی خرید واجب کردیم و برگشتیم
بهترین مشاور من در خرید مادرم است انقدر با سلیقه و به جا و کاربردی
 
هو الحی
.
#قسمت_نوزدهم
.
موقع نماز صبح پیرمرد بیدارم کرد
- پاشو بابا جان
پاشو نمازت رو بخون
بیدار شدم
تب کارن بهتر شده بود اما هنوز هذیون می گفت
پیر مرد تا صبح نخوابیده بود
- تاصبح طفل معصوم اسم تو رو می گفت
زینب خاتون، بابا جان، جانماز من و بیار کمک کن نمازم رو بخونم
بلد شدم
سه شنبه بود
ادامه مطلب
اهمیت نماز اول وقت نزد شهید جوانی
سعی می‌کرد نمازهایش را اول وقت بخواند و روی واجبات شدیدا حساس بود.گاهی که به خانه می‌آمد می‌گفت که خیلی گرسنه است. می‌گفتم: پسرم بیرون که قحطی نیست, هر وقت گرسنه شدی چیزی بخر و بخور تا گرسنه نمانی! می‌گفت: مامان گشنه بمونم بهتر از اینکه که نمازمو دیر بخونم.  پول غذا رو میدم پارکبان تا ماشینم و پارک کنم و نمازم و تو نزدیکترین مسجد بخونم.
راوی  مادر شهید ‌
akhmiyan_eshgh
اذان مغرب را گفته‌اند و من نمازم را خوانده‌ام، اما پدرم به گوشی همراهش مشغول است؛ وقتی هم محترمانه می‌گویم که:پدر من! اذان را گفتندها!، پاسخ می‌دهد که: باشد! می‌خوانم! تا ساعت 11شب فرصت هست؛ انقدر سخت نگیر!
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:«از من نیست کسی که نماز را سبک بشمارد. به خدا قسم هر کس نماز واجبش را از اول وقت، به تأخیر بیندازد، در حوض کوثر نزد من نخواهد آمد و شفاعت من در روزقیامت نصیب او نمی گردد.» امیرمؤمنان علی(علیه السلام)
صدای اعتراض حاج اقا بلند شد : این حسین  هم مسخره کرده ما را بابا مردم منتظرند همه بچه ها رفتند پارک منتظر ما ماندند ما هم برویم این پسر وایستاده نماز
حاج خانم گفت : بابا جان شما بروید من با حسین و بچه هاش می ایم
- علی و محسن رفتند انجا منتظرند . هیچ دخل داره بحساب؟ (تکه کلام حاج اقا بود وقتی خیلی عصبانی می شد)
بابا با خیال راحت داشت نماز می خواند و من مامان و بچه های عموحبیب منتظر بودند . من هی حواسم بود تا بابا نمازش تمام بشه.
حاجی بلند شد و راه افت
امروز فهمیدم پولی که قراره برای کارم بگیرم خیلی کمتر از اون چیزیه که انتظارش رو داشتم . خیلی زیاد نبود اما چون اصلا انتظارش رو نداشتم ، بد جوری خورد تو برجکم . رو حال و هوام و نمازم تاثیر گذاشت اصلا :( داشتم با خودم فکر می کردم با مرگ می خوام چیکار کنم که قراره همین طور غیر منتظره تمام دنیا رو ازم بگیرن ...
+ برام خیلی مهمه که پسرم بهم به عنوان یک تکیه گاه نگاه کنه . این که کنارم احساس امنیت کنه . این که وقتی دستش رو میگیرم انگار که دیگه هیچ چیز نمی تو
بسم الله الرحمن الرحیم
میرزاقاسمی دل پذیر :)
نه واقعا یه چیز با مزه بگم؟
صبح که حاضر میشدم برم سرکار یه جورابی رو برداشتم که خیلی دوسش میداشتم وقتی پوشیدم دیدم کف پام یه دوتا سیب زمینی ریز نمایانه
گفتم اشکالی نداره کی کف پای منو میبینه؟موقع نمازم که کسی نمیاد ولش کن خوبه
موقع نماز که شد رفتم نماز بخونم برای اولین بار در تاریخ کاریم همکارم اومد پشت من نماز بست
هیچی دیگه آبرو حیثتم بر باد رفت
برعکس همکارم منو یه آدم با کلاسی پیش خودش فرض میکنه ه
وَ رَفَعَ ذِکْرَکَ فِی عِلِّیِّینَ...ای که نامت پناهِ عِلّیینپاشو از جا سپاهِ عِلّیینپاشو ای ماه، جلوه ی شب باشپاشو از جا، کفیل زینب باشپاشو تا سایه ی سرم باشیتا نگهبانِ معجرم باشیخواهرت آمده نگاهش کنتکیه بر چادرِ سیاهش کنآه... ای کُشته ی امان نامهسر فرو بردی از چه در جامه؟!زانویت را چرا بغل کردی؟!تو که بر قول خود عمل کردیخاطرت جمع، مردِ با احساسهیچ کس باورش نشد، عباسپاشو دلگرمی دلِ همه باشقوّتِ قلب آل فاطمه باشماه من، بر رخت نقاب بزنحرز ان
شعر،قافیه نمیخواهد!سطر به سطر، آغوشم را ردیف کردم! تو فقط بیا... ----سری جدید اس ام اس عاشقانه----  انتظارزیباترین نقاشی دنیاستوقتی حاصل تصویرشتو باشی ... ----سری جدید اس ام اس عاشقانه---- تورا از وقــــــــــــتی که به قــــنوت نمازم پیوستی خالصانه دوستت دارم ----سری جدید اس ام اس عاشقانه----  من از تمام دنیـــا ...فقط آن دایـــره ی مشکے چشمـــان تـــو را میخواهم ..،وقتے که در شفافیتش ........بازتاب عکس خـــودم را میبینم ...!!! ----سری جدید اس ام اس عاشقان
خدایا بابت این روزا ازت ممنونم و خیلییییی دوستت دارم
اینکه مامان گذاشت شب یلدا بعد از سرکار برم خونه ی حورا اینا و شب یلدا باهم باشیم و شب هم خونه شون بمونم و باهم کلیییی بهمون خوش بگذره و صبح باهم بیدار شیم و باهم بدویم و بریم سرکار و تا پنج عصر بازم باهم باشیم
خدایا ازت ممنونم
ماشاالله لاقوه الا باالله العلی العظیم
چشم نخوره دوستی مون
 
خدایا ازت ممنونم
اشکالی نداره اگر امروز به آزمون تعیین سطح زبان نرسیدیم
عوضش تو هوامونو داری
ازت ممنونم
عاقا یه سوال
اینکه بعضی سطرهای نوشته های صفحه رو برعکس نشون میده (و موقتیه و مثلا اگر چند بار دیگه صفحه رو باز کنی، درست میشه) این ویروسه؟ 0_o
مثلا وسط یه متن یهو اینجوریه:
((من مسلمانم قبله ام یک گل سرخ جانمازم چشمه
مهرم نور دشت سجاده ی من
سنیمسناتدر هیبر دقعایت یحس ذستید ذستیابغ
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف میخوانم....))
1 - دیروز روز پرکار و شلوغی بود ، نزدیکای ظهر بود که زنگ انبار به صدا در اومد و همزمان دو تا ماشین بار آورده بودن و فقط مهدی بود و من .. ماشین اوّل که یه کیسه* داشت و سریع خالیش کردیم و رفت . ماشین دوم چهار تا کیسه آورد و هنوز با این ماشین حساب و کتاب نکرده بودیم که صدای زنگ رو دوباره شنیدیم و از توی حیاط که نگاه کردم دیدم یه ماشین دیگه بار اورده . سریع ماشین داخل حیاط رو هدایت کردیم به بیرون تا ماشین سوم هم بیاد داخل ، که 10 کیسه هم آورد .
بهرترتیب خالی
آموزش از مرحوم آیت الله مجتهدی   سال ۱۳۹۰
یک روز نزدیک صبح خواب دیدم برای ادای نماز به مسجدی وارد شده ام .نماز آخر که خوانده شد.من بلافاصله نمازم را فرادا شروع کردم و هنگامیکه سوره اخلاص(قل هوالله احد) را میخواندم، مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی که روبرو نشسته بودند جلو آمده وپای چپم راگرفتند وبه من فرمودند :بین قل هوالله احد والله الصمد فاصله بده.واین سوره را تاآخر با طمئنینه خواندند.بعد یادآور شدند که باید درقنوت وپایان نماز ،هم صلوات 
دائم چهل منزل بلا بر ما رسیدهخواندم نمازم را نشسته، قد خمیدهجای نوازش کردنِ دستان باباشعله، میان گیسویم شانه کشیده****هجران دلبر، قد کمانی ساخت من رااز ناقه، ضعف و تشنگی انداخت من راطوری کتک خوردم دو چشمم تار گشتهحق داشت عمه، لحظه ای نشناخت من را****درد کف پا، خسته ام کرده حسابیدارم میان پهلویم دردِ حسابیگفتم نکش اینگونه از سر چادرم رادادِ مرا دشمن در آورده حسابی****آخر چرا رحمی به چشمِ تر نداری؟!پایم شکسته، از چه رو باور نداری؟!من دخترم، خیلی
۱. یکی از دلایل این که دوست ندارم دیگران را در غصه هایم شریک کنم این است که زجر کسی که صاحب غصه نیست، معمولا بیشتر از من می شود! مثلا فرض کن من به غصه ای که برای مشکلم می خورم از 10 نمره 7 بدهم. فردی که می بیند من با گریه یا بغض یا غم فراوان، در مورد چیزی حرف می زنم، معمولا از 10 حداقل به آن 9 می دهد. چون مرا به طور کامل غرق آن غم می بیند یا توانایی ام در تحمل و حل مساله را کمتر از چیزی که هست برآورد می کند و همه اینها به یک دلیل خیلی ساده است: مرا دوست دار
۱. یکی از دلایل این که دوست ندارم دیگران را در غصه هایم شریک کنم این است که زجر کسی که صاحب غصه نیست، معمولا بیشتر از من می شود! مثلا فرض کن من به غصه ای که برای مشکلم می خورم از 10 نمره 7 بدهم. فردی که می بیند من با گریه یا بغض یا غم فراوان، در مورد چیزی حرف می زنم، معمولا از 10 حداقل به آن 9 می دهد. چون مرا به طور کامل غرق آن غم می بیند یا توانایی ام در تحمل و حل مساله را کمتر از چیزی که هست برآورد می کند و همه اینها به یک دلیل خیلی ساده است: مرا دوست دار
خاطرات احمد احمد نویسنده: محسن کاظمی انتشارات: سوره مهر
خاطرات احمد احمد : صفر تا صد یک مبارز سیاسی انقلابی در قالب روایتی خواندنی
 
خاطرات احمد احمدنویسنده: محسن کاظمیانتشارات: سوره مهر
بریده کتاب:
وسوسه های ایرج در من اثر کرد. من که نمازم را اول وقت می خواندم تصمیم گرفتم دگر نماز نخوانم!اذان شد و با اینکه وضو داشتم برای نماز برنخاستم لحظه به لحظه نگرانیم بیشتر می شد. اضطراب و تشویش تمام فکر و ذهنم را گرفت عقربه ها به سرعت به پیش می تاختند احس
امشب محبین امیرالمؤمنین(ع) نه در کوچه‌خیابان‌های شهر، که لابه‌لای کوچه‌پس‌کوچه‌های #اینستاگرام دنبال هیئت می‌گشتند. حواله‌ی ما هم افتاد به هیئت مجازی حاج‌محمود کریمی. تا صفحه را باز کردم، بغضم ترکید و های‌های گریه کردم؛ کمی به خاطر غربت امیرالمؤمنین(ع) ـ که عقل و شعورم همین قدر قد داد ـ و بیشترش به خاطر غربت نوکر امیرالمؤمنین(ع) و خدا می‌داند چقدر برای مداح سخت است بی‌مستمع بخواند. ولی حاج‌محمود از جان و دل می‌خواند و تا راه می‌داد
هفت هشت کیلومتری نجف ایستادیم برای نماز. وارد خانه ای شدیم. من حالم خوب نبود ... هنوز اضطراب تصادف چند ساعت پیش را داشتم. نه برای خودم، اضطرابی که به جانم بود برای پدر و مادر بود. زن عربی به استقبال مان آمد. دیوار های خانه کاهگلی بودند. من گوشه ای نشستم. زن عرب هم آمد و کنارم نشست. کمی حرف زد. درست نفهمیدم. مهمان های بعدی هم آمدند و او باز رفت به استقبال. بعد دوباره برگشت و باز هم آمد کنار من. نمی‌دانم چرا از بین آن همه آدم، بدحال ترین را انتخاب کرده
بسم الله مهربون :)
 
مدتیه برای نماز مغرب و عشا میرم مسجد. آرامش فوق العاده ای بهم میده. پنج دیقه قبل اذان میرم و فورا بعد نماز هم برمیگردم. خب من چادری نیستم‌. گاهی میپوشم، خیلی کم البته! اما حجابم سعی میکنم همیشه کامل و قابل قبول باشه. مسجد هم که میرفتم بدون چادر میرفتم، فقط سجاده و چادر نمازم رو میبردم. 
چندتا خانم هستن که پای ثابت نماز جماعت هان که البته من اصلا دوسشون ندارم! روز های اول که میرفتم یه جوری نگاه میکردن که حدس میزدم به خاطر با ما
ای بی نیاز، وصف مرا جز نیاز نیست
جز رحمتت، گناه مرا چاره ساز نیست
آلوده آمدم... چه کسی گفته یا غفور
بابِ انابه رو به گنهکار باز نیست؟!
ناشُکر بوده ام همه ی عمر، عفو کن
دیگر زبان من به جهالت دراز نیست
می خواستی صدای مرا بشنوی، رفیق
شرمنده ام اگر که نمازم، نماز نیست
بر سر درِ دلم که پر از مهر حیدر است
غیر از لوای فاطمه در اهتزاز نیست
تا روز حشر، مادر ما اُم فاطمه است
ما را به مادریِ فلانی نیاز نیست
مثل خدیجه بانوی پر خیر و برکتی
در دهر نیست، صحبتِ خا
کیا موافقن که اسباب کشی خر است؟واقعا اسباب کشی خیلی خسته خیلی من که دیگه از پا در اومدم واقعا اسباب کشی خیلی سخته
ولی یه خوبی اینکه همسابه همیشگی دوستم/همکلاسیم شیدا شدم ابن خیلی خوبه❤❤❤
الانم همین الان که ساعت20:45دقیقه هست چند دقیقه دیگه یه نفر میاد اندازه بگیره واسه موکت
خونمون سرامیکه ولی مامانم خوشش نمیاد با کفش و دمپایی راه بری منم خوشم نمیاد همون موکت و قالی باشه خیلی بهتره واقعا
من که اتاقم و دیشب مرتب کردم و تو پنجرم عروسکام و گذاشت
در درگیری شکست محاصره سامرا شهید حسین پور آنقدر حماسه و رشادت از خود نشان داد که نیروهای عراقی به او لقب «اسدالسامراء» دادند یعنی شیر سامراء! و به این نام معروف بود! در عملیات سامرا فرماندهی نیروها را بر عهده داشت و به حق باید او را از اصلی ترین عوامل عقب زدن تکفیری ها از اطراف حرم امامین عسگریین علیهاالسلام دانست. خودش تعریف می کرد:«وقتی به سامراء حمله کردند ما یک خط پدافندی دور شهر ایجاد کردیم.آن روز ها حرم خالی شده بود.شبها محل استراحت ما د
نوشته به روی نگینم حسین
شد از کودکی کل دینم حسین
نمازم حسن شد، یقینم حسین
تجلیِ خُلد برینم حسین
 
از آن کودکی عبد این درگهم
من عبدالحسینم که عبداللهم
 
حسین است رازِ سرآغاز ما
جز او نیست در دیده ی باز ما
جنون، وقتِ رزم است اعجاز ما
به سن نیست معیارِ پرواز ما
 
مگر یادتان رفته بابای من؟!
بیایید سویم، أنا بنُ الحسن
 
بمانم چرا؟! عمه مانع نشو
عمو شد فدا، عمه مانع نشو
نکن پا به پا، عمه مانع نشو
مرا کن رها، عمه مانع نشو
 
نمردم که رفته تنش زیر پا
عموی
سلام
من یه دختر ۲۱ ساله م ،از بچگی با وجود سختی های زیادی که در زندگیم داشتم دختر بسیار درس خون و بلند پروازی بودم و سرم به درس و زندگیم گرم بود، نمازم رو بدون اجبار هیچ کسی میخوندم،  قرآن حفظ میکردم و شاگرد اول مدرسه بودم... ،ولی خب دوستان خوبی دور و برم نبود.
از دوره راهنمایی دوستام مدام از شماره هایی که میگرفتن و توجهاتی که جنس مخالف بهشون میکرد حرف میزدن، برام عجیب بود چون هیچ پسری بهم حتی نگاهم نمیکرد، چه برسه به اینکه دنبالم بیافته و بهم ش
کعبه
آمال مایی هم مدینه هم منایی


معدن جود و سخایی هم
نگاری با صفایی


گردی از کویت شفایم
دیدن رویت دوایم


سِرّ مستور الهی من به
عشقت مبتلایم


هم صراط المستقیمی هم
امام المتقینی


صاحب کل صفات رحمه
للعالمینی


ای ز تو سوز و گدازم من
در عالم بر تو نازم


عشق تو راز و نیازم یاد
تو ذکر نمازم


همه عهدم بشکستم عقد دل
با تو ببستم


بجز از روی چو ماهت به
کسی چشم نبستم


تویی امید دل ما حل
نمایی مشکل ما


بخدا عشق تو بوده ه
دانلود صوت شعر با نوای حاج حسین سازور
نوشته به روی نگینم حسین
شد از کودکی کل دینم حسین
نمازم حسن شد، یقینم حسین
تجلیِ خُلد برینم حسین
 
از آن کودکی عبد این درگهم
من عبدالحسینم که عبداللهم
 
حسین است رازِ سرآغاز ما
جز او نیست در دیده ی باز ما
جنون، وقتِ رزم است اعجاز ما
به سن نیست معیارِ پرواز ما
 
مگر یادتان رفته بابای من؟!
بیایید سویم، أنا بنُ الحسن
 
بمانم چرا؟! عمه مانع نشو
عمو شد فدا، عمه مانع نشو
نکن پا به پا، عمه مانع نشو
مرا کن رها، عمه ما
سلام
امروز وقتی ازخواب بیدار شدیم وبعداز صبحانه خوردن کارهایمان را کردیم واز خا نه رفتیم بیرون ومادرم رفت که برایدایی من مایه ی لبا شویی بخرد ولی تمام کرده بودوبعد امد تا باهم  با اوتوبوس برویم خانه ی مادر بزرگ چون من عسر نوبت دکتر دندان پزشکی داشتموبرای اینکه کسی نبد تا بچه ها را نگه دارد رفتیم انجا تا ما در بزرگم بچه هارا نگه دارد  وقتی رسیدیم به انجا  لبا س هایمان را اوز کردم  یعنی کردیم وبعد کمی  میوه خوردیم وبعد مادرم رفت کمک مادربزرگ
مجموعه چرخ وفلک : بیان و بررسی نعمت های الهی به زبان شیرین شعر
مجموعه چرخ وفلک : ثریا کریمی، نشر کمال اندیشه
 
معرفی:
این ده کتاب ساده و خوشمزه، به بیان و بررسی نعمت های الهی به زبان شیرین شعر می پردازد و در آخر به این اشاره دارد که این نعمت ها از خداوند است، خداوندی که همه ما انسان ها را دوست دارد و به دقت و نظم برای ما جهان زیبایی آفریده است.این شعرهای ساده که مناسب کودکان زیر ۵ سال است می تواند به راحتی در مهد کودک ها نیز به جای شعر های کم محتوا
 
آقا سیّد مجتبی علمدار را خیلی اتفاقی شناختم. زمستان بود. برای خریدن نوار یکی از مداحان به نمایشگاهی که در شهرمان دایر بود رفتم. نوار حضرت ابوالفضل (علیه السلام) آن مداح را خواستم.
فروشنده نواری به من داد با عنوان شهید علمدار. چون آقا ابوالفضل (علیه السلام) هم علمدار بودند فکر کردم همان است و خریدم.
وقتی آن را در خانه گوش دادم متوجه شدم مداحی ناشناس برای خانم حضرت رقیه (علیها السلام) می‌خواند.
از آن‌که نوار اشتباهی خریده بودم دمق شدم. ولی با ا
آقا سیّد مجتبی علمدار را خیلی اتفاقی شناختم. زمستان بود. برای خریدن نوار یکی از مداحان به نمایشگاهی که در شهرمان دایر بود رفتم. نوار حضرت ابوالفضل (علیه السلام) آن مداح را خواستم.
فروشنده نواری به من داد با عنوان شهید علمدار. چون آقا ابوالفضل (علیه السلام) هم علمدار بودند فکر کردم همان است و خریدم.
وقتی آن را در خانه گوش دادم متوجه شدم مداحی ناشناس برای خانم حضرت رقیه (علیها السلام) می‌خواند.
از آن‌که نوار اشتباهی خریده بودم دمق شدم. ولی با این
سلام خدمت خانواده برتری های عزیز
خبر خوش!
بالاخره بعد از ۳ سال تلاش های سخت و مذاکرات فشرده خانواده برجام (برنامه جامع ازدواج من !) رو تصویب کرد!
من نویسنده این پست ها ها هستم:
چرا حقی که خدا و قانون به من داده رو نمیتونم بگیرم؟
بلوغ ازدواج در چه سنی تحقق یافتنی است ؟
خب خدا رو شکر اکثر مشکلاتم حل شده، نمازم رو دوباره شروع کردم، درس هام خیلی بهتر شده، خودارضایی رو هم ترک کردم و خیلی خیلی روحیه بهتری دارم. تنها مسئله ای که مونده پیدا کردن کیس مناس
سلام دوستان وقت تون به خیر
ببخشید من یه سوالی برام پیش اومده و کسی را مورد اعتماد نمیدونم که ازش بپرسم خواهر هم ندارم ممنون میشم شما باهام هم فکری کنید.
پیشاپیش از راهنمایی تون سپاسگزارم.
من دختری 26 ساله هستم دانشجوی ارشد. تا این لحظه با پسری دوست نبودم. اعتقادات خاص خودم را دارم بحث حجاب توی خانواده و فامیل ما خیلی روش بحث نمیشه و هر کس با توجه به سلیقه خودش و اعتقاد خودش رفتار میکنه. یعنی توی فامیل پدر و مادرم هم چادری داریم هم بی حجاب، هم روس
من کمی گیج، کمی مات...کمی مبهوتم!
زنده‌ای مُرده در این خالیِ پُر تابوتم
به کسی ربط ندارم...به خودم مربوطم!
می‌روم دل بکنم! از سر و سامان خودم...
می‌روم سینه‌ی این پنجره‌ها را بِدرم!
هرزه‌ها را بجَوم! گوشه‌ی قبرم بچرم!
و برای تن تنهای خودم سر بخرم!
مثل چنگیز رسیدم به خراسان خودم...
جام دنیا به سر میز که خالی آمد!
هفتصد سال به کنعان چه زوالی آمد!
دور این دایره (بودیم) و سوالی آمد...
بار دیگر زده‌ام دست به کتمان خودم!
بار دیگر شده‌ام ملحدِ در زیر لحد!
دعای روز اول ماه مبارک رمضان
هان ای دلشدگان! دیدهٔ دل باز کنید و درهای گشوده آسمان بنگرید که از امروز، آسمان به زمین نزدیک است. مبارک باد بر شما ورود به ضیافت الهی... ضیافتی که خوان بابرکتش کران تا به کران گسترده است، تا بنده را به توفیق و همت چه نصیب آید! سفره‌ای که نعمتش را پایانی نیست و هرکس را از آن به اندازهٔ ظرفش نصیبی‌ست. هر ضیافتی را آدابیست و امساک و پرهیزکاری، آداب ضیافت الهیست... چه نیکوست که گَرد ریا از دل و جان بزداییم و خود را به عطر
دعای روز اول ماه مبارک رمضان
هان ای دلشدگان! دیدهٔ دل باز کنید و درهای گشوده آسمان بنگرید که از امروز، آسمان به زمین نزدیک است. مبارک باد بر شما ورود به ضیافت الهی... ضیافتی که خوان بابرکتش کران تا به کران گسترده است، تا بنده را به توفیق و همت چه نصیب آید! سفره‌ای که نعمتش را پایانی نیست و هرکس را از آن به اندازهٔ ظرفش نصیبی‌ست. هر ضیافتی را آدابیست و امساک و پرهیزکاری، آداب ضیافت الهیست... چه نیکوست که گَرد ریا از دل و جان بزداییم و خود را به عطر
تصمیم گرفتم سکوت و تجربه کنم
انقدر ساکت بشم که خودمم خودم و نشناسم!!!! 
نه نطری بدم، نه حرفی بزنم، نه بخوام به کسی توضیحی بدم، نه از کسی سوال بپرسم
برای من خیلی این کار سخته 
شاید به مار نشدنی به نظر برسه
اما تمرین میکنم
فقط با چند نفر صحبت کنم... 
خدا  
زهرا
شهدا... 
اینجا هم باید کمتر بنویسم
بهترین هم صحبتی که تو کل زندگیم داشتم زهرا بوده
یادم باشه بعدا راجب زهرا یه پست مفصل بنویسم
دختری که وقتی فهمید برای نماز صبح مشکله بیدار شدنم
پنج شیش ماهه
دعای روز اول ماه مبارک رمضان
هان ای دلشدگان! دیدهٔ دل باز کنید و درهای گشوده آسمان بنگرید که از امروز، آسمان به زمین نزدیک است. مبارک باد بر شما ورود به ضیافت الهی... ضیافتی که خوان بابرکتش کران تا به کران گسترده است، تا بنده را به توفیق و همت چه نصیب آید! سفره‌ای که نعمتش را پایانی نیست و هرکس را از آن به اندازهٔ ظرفش نصیبی‌ست. هر ضیافتی را آدابیست و امساک و پرهیزکاری، آداب ضیافت الهیست... چه نیکوست که گَرد ریا از دل و جان بزداییم و خود را به عطر
شور مناجاتی امام حسین (ع) و کربلا
شب چهارم محرم 98
هیئت انصارالحجه مشهد
امیر کرمانشاهی
با چشمای خیسم نامه می نویسم
برای دریافت متن و فایل صوتی این شور زیبا به ادامه مطلب مراجعه کنید...
کربلا + شهادت نصیبتون

متن مداحی:
با چشمای خیسم نامه مینویسم
سلام عشقم سلام عمرم سلام محبوب من
رفیق قدیمیم دلم تنگ واست
یه کاری کن برای این دل آشوب من
سلامای بعد هر نمازم به کربلا عشقه
مرور روزایی که میگشتم تو موکبا عشقه
عشق منی تنها تو خوب حال من با تو
هر دفعه زمی
می‌خواستم که جانب میخانه رو کنمدست نیاز حلقه جام و سبو کنمدر ساحل نیاز نشینم امیدواردل را به شطّ باده دَمادم فرو کنموقتى که هست شوق تیمم ز خاک یاردیگر چرا ز چشمه زمزم وضو کنمبا من حدیث طعنه نا مردمان مگومن آبروى مى طلب آبرو کنمتیغ زبان به کار نمی‌‏آیدم دگرباشد به چشم خون شده‏‌ام گفتگو کنماز دست رفته دل به تمناى دلبرمساقى کمى تحمل من کن که مضطرمدست خمار جز به سوى خم نمی‌‏رودکشتى ز بحر جز به تلاطم نمی‌رودگر گُل اسیر پنجه باد خزان شوداز بل
1. سال‏ها بود اذان صبح، طبق کتاب «أحسن التّقویم» مرحوم آیة‏اللّه‏ ادیب ـ رحمة‏اللّه ‏علیه ـ پخش مى ‏شد و ما طبق آن عمل مى‏کردیم و بعدا اعلام کردند که طبق نظر افراد خبره، اذان صبح حدود ده دقیقه زودتر از موقع پخش مى‏ شده است و ساعات جدیدى تعیین کردند و البتّه اینجانب همیشه پس از اذان قدرى احتیاط مى ‏کردم ولى دقیقا نمى ‏دانم نمازم داخل وقت بوده یا قبل از آن، تکلیفم چیست؟
ج. نمازهایى که یقین دارید تمام آن قبل از وقت خوانده شده قضا دارد، در غی
فاطمه‌زهرا رو بردم بیرون بچرخیم. اول رفتیم امام‌زاده‌ای که چسبیده به دیوار محوطه مجتمع مامان‌اینا. 
رفتم زیارت. یادم اومد امروز وسطِ سلامِ نمازم، چقدر هوسِ زیارتِ بی‌بی رو کرده بودم.
دلم باز شد... این امام‌زاده هم یک خانومه...
و من سه بار گفتم: صلی الله علیک یا اباعبدالله.
بعد با فاطمه‌زهرا برگشتیم "محبّته"
چند دقیقه بازی کردیم. خندیدیم. درخت و سبزه دیدیم.
و تا در خانه دویدیم چون زینب بیدار شده بود.
به فاطمه‌زهرا گفتم: اینطوری می‌خواستی بر
سه سال پیش، با دو رفیق شفیق، به گلیرد، زادگاه آیت الله طالقانی رفتیم. یکی از ما سه نفر، کتابی دربارۀ آیت الله طالقانی نوشته بود و برای تحقیق بیشتر دربارۀ ایشان، قصد داشت با مردم روستا و اهالی طالقان گفت‌وگو کند.
 
محبوبیت آیت الله طالقانی در این منطقه، شگفت‌انگیز است. بیشتر مردم هم از آرای سیاسی آیت الله طالقانی خبر نداشتند. بیشتر مجذوب رفتار و اخلاق آن بزرگ‌مرد بودند. از میان گفت‌وگوها و دیده‌ها و شنیده‌های مردم طالقان، چند خاطره برای م
می، دگر کی چاره سازد، تا چنین شکسته سازم 
کی غزل گفتن توانم، یا سرودی دلنوازم 
 
رفته آنچه کِشته بودم، از ستم با دست توفان 
جز تنم در کف ندارم، تا به راهت من ببازم 
 
هر شب از سوز دل من، پر شرر گردد شباهنگ 
من در این ظلمت سرایم، تا به کی با دل بسازم 
 
مانده ام دور از عزیزان، دل بریدم از حبیبان 
همدمی دیگر ندارم، جز دل و بانگ نمازم 
 
ای صبا یارم خبر کن، از غم و سوز درونم 
در دلم من پر نیازم، گرچه گویم بی نیازم 
 
بی نیاز از من توئی، ای مالک روح و ر
 صبح از خواب پا شدم. ده دقیقه مانده بود به طلوع آفتاب. بدو بدو شیر آب را باز کردم و شروع کردم به وضو گرفتن.
- علی؟
- جانم بابا؟
پدر بیدار شده بود.
- سلیمانی شهید شد.
-چی؟؟
یک لحظه ایستادم. چرا صدای پدر گرفته؟
- به دستور ترامپ، تو عراق سلیمانی شهید شد.
چیزی نگفتم. برایم تعجب نداشت. همانطور که وضویم را گرفتم، با خودم می گفتم:
- این هم لابد یکی از آن دروغ های شاخدار مجازی است.
از پله های پذیرایی که پایین آمدم و مهر نمازی گذاشتم، با خودم گفتم:
- خب شهید بشه
 
عاصی و محتاجِ ترّحم شدم راهیِ بیت‌الکرمِ قم شدم   رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر رد شدم از تشنگیِ گرمسیر   کیست که این‌گونه جلا می‌دهد بوی غریبیِ رضا می‌دهد   پاره‌ای از بارگهِ شاه طوس! فاطمه ای خواهر «شمس‌الشّموس»!   عمّه‌ی مظلومه‌ی «صاحب زمان»! روشنیِ نیمه‌شبِ جمکران!   از سفر سختِ کویر آمدم شاعر و رنجور و فقیر آمدم   اذنِ زیارت بده بانو! به من رو به تو کردم، بنما رو به من   اذنِ نمازم بده، بانویِ آب! روضه‌ی معصومیت آفتاب!   «شیعه» به نام ت
 
عاصی و محتاجِ ترّحم شدم راهیِ بیت‌الکرمِ قم شدم   رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر رد شدم از تشنگیِ گرمسیر   کیست که این‌گونه جلا می‌دهد بوی غریبیِ رضا می‌دهد   پاره‌ای از بارگهِ شاه طوس! فاطمه ای خواهر «شمس‌الشّموس»!   عمّه‌ی مظلومه‌ی «صاحب زمان»! روشنیِ نیمه‌شبِ جمکران!   از سفر سختِ کویر آمدم شاعر و رنجور و فقیر آمدم   اذنِ زیارت بده بانو! به من رو به تو کردم، بنما رو به من   اذنِ نمازم بده، بانویِ آب! روضه‌ی معصومیت آفتاب!   «شیعه» به نام ت
به قلم دامنه : به نام خدا. تفسیری بر یڪ عڪس. با
رفقا، ۴ آذرماه ڪه از مشهد مقدس برمی‌گشتیم، نمازِ ظهروعصر را در
نمازخانه‌ی بین‌راهی پارڪ ڪوهستانی باباامان بجنورد گُزاردیم. سر از سجده‌ی
آخر ڪه برداشتم حینِ تشهّد و سلام، چشمم افتاد به بخاری نفتی‌یی ڪه دُرست
در ضلع قبله تعبیه شده بود ڪه یڪ قفل و چِفت، درِ مخزن نفت و آتش‌خانه را
مسدود نگه می‌داشت. پس از نماز اول، آنی عڪسی از آن انداختم تا سرِ فرصت
اگر مجالی دست داد، سه نڪته درباره‌ی آن شرح د
نمی‌دونم چند نفر از شما با دیدنِ برگه برنامه‌ریزیِ دوهفته‌ی آخر اسفندِ من به فکرِ برنامه‌ریزی افتادید. نمی‌دونم چند نفر از شما کتاب اثرمرکب دارن هاردی رو خوندید. اصلا نمی‌دونم چند نفر از شما اهدافِ ماهانه و سالانه و بلندمدتِ خودشون رو مکتوب کردند.
راستش هیچ چیزی من رو به برنامه‌ریزی منسجم ترغیب نکرد الّا بررسیِ سیبل‌های کلاس تیراندازی در سه ماه آذر و دی و بهمن.
عجیبه که این اتفاق برای من با خوندنِ کتاب اثر مرکب که از فروردین ۹۸ خریدم و
بانگ موذن‌ زاده پیچیده میان شهر
دارد
اذان می گوید آقا لحظه ی افطار
دارم
خجالت می کشم از شعرهایم من
شعری
که جای خالیت را می کند تکرار
ای
کاش پای سفره ی افطارتان بودم
با
دست خود خرما به این مسکین تعارف کن
من
هم برایت نان و سبزی لقمه می گیرم
راضی
به زحمت نیستم! بنشین! تعارف کن
ای
کاش یک افطار با هم کربلا بودیم
آنجا
نمازم را جماعت با تو می خواندم
با
تو زیارت در سحر چه لذتی دارد
ای
کاش اصلا تا ابد پیش تو می ماندم
از دفعه قبلی که لپ تاپم رو دستم گرفتم 2 روز میگذره. صفحه هنوز روی فرم پایان طرح پژوهشی بود. میخواستم هر روز در اینجا چیزی ثبت کنم اما دیدم از این دیسیپلین اضافه پرهیز کنم که انبوه دیسیپلین ها روانم را اذیت نکند. شب روز 1 با بچه های شعر رفتیم بیرون، قهوه نوشیدیم و گپ زدیم و خیلی خوش گذشت. گویا قرار است امشب یا فردا شب هم برنامه ای داشته باشند اما من بیشتر از یک بار از این جلسه ها در هفته را اضافه میدانم. وقتش را ندارم؛ شاید داشته باشم! اما اولویتم ن
سلام میخام بعد از مدت ها بنویسم هم اینجا تو وبلاگ 12eza منتشر کنم هم تو ویسگون تو آیدی khisgoon راستش یه اتفاقی افتاده میخام یه مدت هر چه قدر بتونم  روزه بگیرم روزه سکوت دیگه حرف نزنم با کسی حتی تو فیلمام صحبت نکنم من یه عمر وبلاگنویس بودم اشک داشتم آبرو داشتم پیش شهدا و فرشتگان همه دوستم داشتن حتی قوی بودم این مدت که ننوشتم و فیلم گرفتم و سخنرانی کردم روم کار شد و خدا خاست خیلی چیزا فهمیدم ولی از دست خودم راضی نیستم چه برسه خدا بخاد راضی باشه لذا پش
ما قوه تدبیرمون رو اغلب در مسیر خواسته های نفس بکار میگیریم لذا خدا ما رو با تدبیرمون تنها میذاره...
دیشب وقتی اومدم توی وبلاگم دیدم، نطراتی برام اومده بود که ضرورت داشت به بعضی شون پاسخ بدم... شب نطرات رو که خونده بودم اینطور به نظرم اومد که پاسخ یکی از اون نظرات مثنوی هفتاد من کاغذ میشه... و من فرصت تایپ اون همه حرف رو ندارم... (چون یک فرصت محدودی برای پرداختن به وبلاگ دارم) و اگر هم کامل پاسخ ندم حق مطلب ادا نمیشه... داشتم هی مقدمات و موخرات پاسخش
این چند روز که خونه نبودیم یکی از ماهی قرمزهام مرده 
از دیروز مدام با خودم می گفتم فردا ظهر رفتم مسجد از ماهی فروشی سر خیابون یه ماهی میخرم، تا این یکی تنها نمونه 
امروز رفتم بیرون پرنده تو خیابون پر نمیزد،مسجد هم خلوت.فقط دو نفر نماز می خوندن . لامپهای مسجد خاموش، پنکه سقفی روشن بود .دو تا کولر ها رو روشن کردم و منتظر نشستم(پنکه سقفی سر درد میگیرم )
یه خانم مسن عینکی کنارم نشسته بود (ینی من رفتم کنار اون نشستم تا بقیه بیان صف اول تشکیل بشه ) نم
اینکه من 27اردیبهشت عروسی کردم و 1خرداد اهالی محل از من میپرسیدن بچه نداری و زیاد جدی نگرفتم
ولی وقتی از همون روزهای اول بهم فشار میاوردن که بچه بیار بچه بیار و نمیفهمیدم و بازهم برام اهمیتی نداشت حرف هاشون
با همسرم اولِ زندگی مشکلات زیادی داشتیم تصمیم گرفتم از اوردن بچه خودداری کنم تا مشکلاتمون کمتر بشه بعد راجبش تصمیم بگیریم
حالا که دوسال از زندگی مشترکمون گذشته مردم بد پیله میکنن!!!
بچه بیاااار!!! چرا بچه نمیاری!!! با یه غضبی هااااا!!! انگار
سلام...
امشب واسه نماز مغرب و عشاء رفتم مسجدمون...
"مبینا" هم اومده بود...
18اسفند 1397 باهم دعوامون شده بود و تا الان باهم آشتی نکرده بودیم...
 
امروز که رفتم به آیدا سلام کردم و گفتم فکر میکردم امروز نمی...
حرفم نصفه موند آخه دیدم مبینا کنارش نشسته...داشتن باهم حرف میزدن...
خییلییی دلم برای مبینا تنگ شده بود...بعد از اینکه مدرسه ها تعطیل شد دیگه ندیده بودمش...
 
اصلا فکر نمیکردم حاضر به آشتی شه...
نماز شروع شد و رفتم سر نماز...
تو هردوتا نمازم قلبم تند تند م
بسم الله الرحمن الرحیم..السلام علیک یا ربیع الأنام و نضره الأیام،سلام بر تو ای بهار خلایق و خرمی روزگار!من فقط به تماشا نشسته ام....مهم نیست نیامدی!!! مهم این است که من برای امدنت چه کرده ام؟؟!! تو مختاری عشاق را در مسلخ انتظار ذبح کنی،مهم این است من چقدر منتظرت بودم؟وقتی عاشقانه های حضرت صادق(ع) را با جنابتان می شنوم در عشق تو مات تر میشوم...! او که خود قبله هستی است و اینگونه دورت طواف می کند،من کجای بیت الحرامت ایستاده ام؟ آنگاه که مولای من خطاب
امروز تصمیم گرفتم یک ساعتی بنشینم و به دیوار زل بزنم. وقتی روی مبل نشستم پنج دقیقه طول نکشید که چشم‌هایم سنگین شد و به جای زل زدن، یک ساعتی چرت زدم. این طوری نمی‌شد، من باید این تمرین زل زدن را انجام می‌دادم. مثل کیک‌بوکسینگ رفته بود روی مخم. حالا فکر هم کردم جایی سراغ نداشتم که چنین تمرینی برای سلامتی مفید است و یک بار انجام دادنش قدرت تمرکز شما را 200 هزار درصد بالا می‌برد. یک زمانی چیزهایی در مورد تمرکز و یوگا خوانده بودم که آنها هم یادم نم
یکی از دغدغه های من، خواندنِ نمازِ اول وقت است!
در خانه ی پدری، از وقتی که یادم می آید، یک قانون نانوشته بوده: "اذان که شد، مهم نیست چیکار میکنی، باید بلند بشی و وضو بگیری و نماز بخونی." و خب طبیعتاً هر کسی که وقتِ اذان در آن خانه باشد، ناخواسته تابعِ جمع میشود.
منتها وقتی در خانه ی خودت، با قوانینِ خودت زندگی کنی، طول میکشد که یک قانونِ جدید، همه گیر و ماندگار شود. نه فقط در مورد نماز خواندن، این موضوع در مورد هر چیزی صدق میکند.
همیشه دوست داشتم
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن قسمت #هشتم-ولی نداره که. اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟.-نمیدونم چی بگم... تو نماز خوندن بهم یاد میدی؟!-چرا که یاد نمیدم گلم☺با افتخار آجی جون..سمانه هم همه چیزوبا دقت بهم یاد میداد و منم کم کم یادم میومد ذکرها و نحوه گفتنش.دو رکعت نماز برای مامان بزرگ خوندم.خیلی دوست داشتم آقای فرمانده من رو در حال نماز خوندن میدید.شاید اصلا مامان بزرگ بهانه بود و به خاطراون نماز خوندن یاد گرفتم که باز دوباره جلوش ضایع نش
نمازم که تموم می شه می بینم پیرزن تخت ۸ که فردا جراحی قلب داره اومده نمازخونه و مشغول نماز صبحشه. سعی می کنم به روی خودم نیارم که دیدمش تا این که می گه حالا شمام نمی خواد خودتو به اون راه بزنی. خنده م گرفته از حرفش ولی خیلی جدی ابروهامو به حالت اخم تو هم می کشم و بهش می گم کی به شما گفته پاتو بذاری روی زمین! می دونی چه قدر کارت خطرناکه مادرجان؟ بدون این که حرفام براش اهمیتی داشته باشه می گه فکر نمی کردم شما دکترا هم نماز بخونین. وگرنه می رفتم نمازخ
چند روزه که درگیرم...
درگیر پاکسازی گوشی،پاکسازی وب،پاکسازی خونه و....
میخوام احساسات جدید روتجربه کنم پس باید قبلی ها رو پاکسازی کنم تا جا برای اتفاقات جدید باز کنم چیزی شبیه استفاده از قانون خلاء....
واتساپ رو حذف اکانت زدم و تمام،چیزهایی که توی تلگرام ذخیره کرده بودم رو بردم توی ایتا و بعد تلگرامم رو تنظیم کردم روی یکماه که خودش حذف اکانت بشه و رفتنم جلب توجه نکنه و بعد از روی گوشیم پاکش کردم و تمام...
آرشیو وبم رو زیرورو کردم و خیلی از پست های
نماز خواندن یکی از واجب ترین اعمال ما شیعیان به شمار می رود. والدین موظف هستند با ورود کودکان به سن تکلیف، نماز خواندن را به آن ها آموزش دهند. یکی بهترین روش های آموزش نماز و آشنایی کودکان با آن، آموختن شعر در مورد نماز به کودکان است.
شعرهای نماز کودکانه بسیاری سروده شده است. شعرهای مذهبی همچون شعر نماز برای کودکان باید جذابیت بسیاری داشته باشند تا کودک را به شنیدن و یادگیری مفاهیم آنها علاقه‌مند سازند.
 
شعر آموزشی کودکانه نماز باید زیبا و

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها