نتایج جستجو برای عبارت :

مُردن

وقتی نگاهت خدایی باشه، برای مُردن و کشته شدن حتی دشمنانت غصه دار میشی و متأسف؛ اینکه چرا هدایت نشدن و چرا بی گناه مُردن...
 
ولی وقتی نگاهت غیر خدایی باشه، حتی از یه عکس دروغین یا خبر جعلی و بی ارزش واسه خیانت علیه هم وطنات (سوء)استفاده میکنی.
 
دیشب آمنه سادات ذبیحی پور تو گزارشش راجع به فضاسازی مغرضانه، خائنانه و کثیف رسانه های فارسی زبان امریکایی و انگلیسی در خصوص مدیریت کرونا در ایران، وقتی به کشته شدگان اون کشورها رسید گفت متأسفانه فوت ش
⚓ سه نوع پسوند پرکاربرد میتوانند با اضافه شدن به ریشه افعال، مصدرسازی کنند.
دوتای اول که پسوند دوگانه هستند شامل:
پسوند دوگانه‌ی mək/maq
پسوند دوگانه mə/ma
شکلهای نرم هر پسوندهای بالا : mək برای ریشه های نرم:
Gəl: gəlmək خندیدن
De: demək گفتن
Elə: eləmək انجام دادن
Bil: bilmək دانستن
Öl: ölmək مُردن
و mə هم به همچنین:
Gəlmə: آمدن
Demə: گفتن
Eləmə: انجام دادن
Bilmə: دانستن
Ölmə: مُردن
شکل های خشن پسوندهای بالا: maq برای ریشه های خشن:
Al: almaq گرفتن
Dur: durmaq ایستادن
Ol: olmaq ش
‏درباره‌ی وابستگی، جدایی و مرگ...
همان لحظه‌ای که سوزن را از توی رگ بیرون می‌کشند، همان آنِ جدایی سوزن از پوست، درست همان لحظه، همان یک آن که کوتاه‌تر است از آنکه اعصاب بدنت به مغزت بفهمانند؛
هر آدمی آن یک دم را مُرده است.
مرگ نه به مفهوم آغاز تجزیه تن، که به معنایی فراتر از آن؛ جدایی از آن‌چه که بودنِ انسان به آن وابسته است، وابسته شده است.
جدایی مفهوم ”مُردن” است و بیرون کشیدن سوزن از رگ تجسمی عینی از این مفهوم.
‏فرقی هم نمی‌کند که این س
شاخه ها را
از ساقه ها جدا کردیم
چُنان که با زمین بیگانه شدیم!
و از قلب تپنده ی خاک
ریشه را برکندیم
تا جایی برای مُردن بنا کنیم
حالخلاصه ی تمدنتقدیسِ کشتار است و بردگی
«آری، اینچنین بود برادر»
که در«گهواره ی تکرار
تاریخ را نوشتیم»
پیش از این
پیامبران گفته بودند
«آدمی، رنج را زندگی خواهد کرد»
ابوالقاسم کریمی
دکتر که از دفتر مدیریت بیرون آمد با لبخندی خیلی مسخره گفت «نگا کن چقد هوا کثیفه!» و این جمله رو جوری گفت که انگار داشت در مورد موهای زبر گربه‌ی ملوسی که روی ماشینش نشسته و از سرما بدنش را جمع کرده؛ حرف می‌زد. توی خبرها خواندم که فردا همه مدارس و همه دانشگاه‌های تهران را تعطیل کرده‌اند. به خاطرِ آلودگی. و این خبر اولین خبری بود که بعد از دوهفته توی تلگرام می‌توانستم بخوانم. خوشحال نشدم. هم‌خدمتی‌هایم باید می‌آمدند پادگان. من هم. ما ریه نداش
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
م
ن هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوست‌تر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می‌کند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مُردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می‌گذارم...
تا روزگار بو نَبَرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امین پور
نه!
کاری به کار عشق ندارم! 
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم 
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوست‌تر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می‌کند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مُردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می‌گذارم...
تا روزگار بو نَبَرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امین پور
خدایا!
در روزگارِ بی شهادتی 
دلم شهـــــادت می‌خواهد...
مُردن را همه بلدند...!
اما ...
شهادت را به بها دهند ... نه بهانه ...
شهادت اجر کسانی است که ...
#اَللّهُمَّ‌ارْزُقْنا‌تَوْفِیقَ‌الشَّهادَةِ‌فِی‌سَبِیلِکَ
#التماس_دعای_عاقبت_بخیری
#التماس_دعای_شهادت
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
خدایا!
در روزگارِ بی شهادتی 
دلم شهـــــادت می‌خواهد...
مُردن را همه بلدند...!
اما ...
شهادت را به بها دهند ... نه بهانه ...
شهادت اجر کسانی است که ...
#اَللّهُمَّ‌ارْزُقْنا‌تَوْفِیقَ‌الشَّهادَةِ‌فِی‌سَبِیلِکَ
#التماس_دعای_عاقبت_بخیری
#التماس_دعای_شهادت
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
شهید راه نابودی اسرائیل
دلشوره چیز بدی ایه ، مثل الان که میدونم ممکنه صبح با انفجاری ازبحث بیدار شم
عذاب بکشم 
درد بکشم
دلم داره میترکه ، نمیتونم آرومش کنم حتی، دارم خفه میشم از بغض 
نمیدونم اخر عاقبتمون قراره چی بشه، هرچی بود از دست دادن نباشه ، مُردن کسی نباشه...
امروز اگه برای مامان یه اتفاق بدتر میفتاد چه خاکی باید تو سر خودم میریختم؟
راجب بابا حرفی ندارم بگم... فقط سایش کم نشه ... چون سخته... کلا بی پدری بی مادری سخته
اما من ، جز اون دو نفر هیچ کسو ندارم حتی ب دادم بر
برای پسری که پایان عشق را فقط در مرگ می بیند حال اگر بگویی می روم. سزاوار مُردن نیست؟! من از دوست داشتنت می گویم اما تو از بی حس بودن فریاد می زنی! من از ماندن می نالم تو از تمام شدن دم می زنی! قبل از تو من شکسته بودم حال اگر تو بگذری با خاکستر قلبم چکار کنم؟!  می پرسم چرا چمدان بسته ای؟ می گویی: نمی دانم. می پرسم چرا نمی مانی؟! می گویی: نمی دانم. جواب دل را چه دهم؟! بگویم برای چه دلیلی تنها مانده ای؟ اشک می ریزم از این بخت سیاهم، اشک می ریزم نه برای ما
دوباره انتظار
مردنم
تولدی دوباره نیست
این سرآغاز اما
مرا خواهد کُشت.
عدالت را بیاور.
و قاضی شو.
با هزار بار مُردن 
من دوباره زنده ام!
****
اگر قرمز نبودم
صورتی می شدم. 
تا نگویند که از عشق و جنون
نیلی شد!
****
تکه های وجودم 
در زیر پای توست.
امروز ظرفی آورده ام
تا تکه های وجودم را جمع کنم. 
گام که برداری
در پسِ گام هایت
غباری بر می خیزد
آن غبار
غرور سوخته ی من است!
****
اگر بیایی
چشم هایت را برایت آذین خواهم بست. 
با اشک هایم 
شهر دلت را خواهم شُست. 
پلک ه
خیلےزیباست جملہ اے از |شھید ابراهیم هادے| بہ فڪر[مثل شھدا مُردن] نباش!بہ فڪر[مثل‌شھدا زندگےڪردن] باش!شهید راه نابودی اسرائیلشهید محمد مهدی لطفی نیاسر
نوشته جمله ای زیبا از شهید ابراهیم هادی اولین بار در شهید محمد مهدی لطفی نیاسر. پدیدار شد.
اصولا آدم نباید دختری باشه که حتی از خطرناک ترین وسایلِ شهربازی هم نترسه و با شوق بره سمتشون، حداقل اینکه نباید همش رو جدول راه بره. نباید دختری باشه که ساده ترین تیپ ها رو بزنه.. نباید دختری باشه که ندونه کانسیلر یا رژگونه رو چطور استفاده میکنن. نباید نسبت به همه بی تفاوت باشه. نباید ساده و مهربون باشه. نباید کلِ روز رو از خستگی خواب باشه. نباید به جای شوآف توی اینستا بیاد ساده توی وبلاگ بنویسه. اصولا دختر نباید یه چیزی تو مایه های من باشه. چن
ما مردمان خاورمیانه‌ایم
بعضی‌هایمان در جنگ کشته می‌شویم
بعضی در زندان
بعضی‌هایمان در جاده می‌میریم
بعضی در دریا
حتی بلندترین کوه‌ها هم
انتقام تنهایی‌شان را از ما می‌گیرند
چرا که ما
شغل‌مان "مُردن" است
حمیدرضا_ابک 
وقتی از ایران خارج میشی، وقتی از خاورمیانه دور میشی یه سوال شب و روز مثل خوره به جونت می افته که چرا شغل ما "مردن" هست و شغل مردم اینجا "زندگی"؟! چرا دنیای اینها شبیه آخرت وعده داده شده به ماست؟
قلبم درد میکنه! و تنها نکته ای که
بلکه سزاوار بندگان است ،که مُردن برای آنان بسی بهتر از زنده ماندن است
زیرا نه از خود می توانند دفاع کنند و نه از دوستان و خویشان خود، بلکه ناچارند همواره دشنام و ناسزا بشنوند
و دَم برنیاورند.
افلاطون
@Parsa_Night_narrator
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
نیمه شب. نزدیک به نیمه‌ی آبان و نیمه‌ی پاییزِ تقلبیِ امسال. ادامه‌ی زندگی.
یه مدته هیچ خبری نیست، زندگی میره و میره و نشستم توی خونه، به انتظارِ پاییزی که نیومده. چه انتظاری؟ چه پاییزی؟ 
هنوزم دلتنگ میشم اگه بهش فک کنم. به چی؟ به اندک جایی برای زیستن. دلتنگِ چی؟ اندک جایی برای مُردن. و روزها میگذرن و میگذرن.
مشکلات زیاد شده، و هیچکدوم هم حل نمیشه، فقط گاهی یکی به قبلیا اضافه میشه. اوضاع چندان مساعد نیست و رمقی برای فکر نکردن باقی نمونده! 
 
شب
رفتن
 
فکر می‌کنم مُردن آدم‌ها رو به هم نزدیک می‌کنه. امروز یک عزیزی از بین ما رفت. بعد از سختی فراوان. بعد از اینکه با بی‌نهایت سختی دست و پنجه نرم کزد، و عده زیادی رو هم با خودش همراه کرد، امروز بار رو بست و رفت. 
این میشه اولین تجربه واقعی من از مرگ یک انسان- قبل از این هم چند نفر دیگه از آدم‌های نزدیک شامل مادربزرگم فوت کردن در طول زندگی من، اما این مرگ بود که من تا زمانی که عزیز اون عزیز از دست رفته رو بغل نکردم، تا زمانی که روی شونه من گری
سَخت دلگیرم ازین دوباره مُردَن!پس از آنکه چشمهایم تو را دید خواستم زنده بمانمزنده شدماما حال دوباره مرگی برایم قلمداد میشوددر درونِ رگهایمدر سینه ام که از هوا خالی میشوددر نفس تنگی ای درمان شده که دوباره برگشته است..دلگیر تر از من مگر میشود؟چه کسی این مُردَن را دوام خواهد آورد؟که پس از بازکردن چشمهایمپس از دیدنت..چشمانم را دوباره ببندم و بگویم....این یک کابوسِ شیرین بود!
در این دلتنگیِ عجیب که به مُردن سرایت میکند!،
حال پرسیدنت کارِ دشواریس
عبدالناصر همتی، رئیس‌کل بانک‌مرکزی، گفته:
«پیشنهاد بانک مرکزی برای دادن وام یک‌ میلیون‌ تومانی اعتبار خرید به ۲۳ میلیون خانوار یارانه‌بگیر، وامی با نرخ [سود] ۱۲ درصد و بازپرداخت ۲۴ ماهه با تنفس چهارماهه بوده که به ‌تصویب ستاد اقتصادی دولت رسیده و به‌سرعت اجرا می‌شود.»
یعنی بعبارتی از بدبختیِ مردم تو این گرفتاریِ منحوسِ کویید19  هم با سود 12درصد، به فکر منافع خودشون هستن. درسته که تو جیب خودشون نمیره ولی تجربه نشون داده که یه روزی میرن ج
چیزی درونِ افکارش گره می‌خورد و دردی شقیقه‌هایش را تا سَر حد، می‌سوزاند؛ باید چیزی را درونِ مخیله‌اش باور کند اما نمی‌خواهد دریابد دنیایی که به نیکی درونِ ذهنش ساخته است، چگونه واژگون او را میانِ زمین و آسمان، آویزان رها کرده است. باید می‌دانست انسانی که نامِ دوست را از صمیمِ قلب روی آن گذاشته است، همان دشمنی است که گلوله‌های تشنه به خونش را درونِ اسلحه‌ی فلزی یک به یک اضافه کرده است، که چگونه قدم کوتاه‌تر از قدم‌های بُلندش می‌گذارد
 
بیشتر آدما دوست ندارن توی تنهایی بمیرن. چی از این خودخواهانه تر؟ چی از این مضحک تر؟ کنارِ دیگران زندگی میکنی، اونا رو به خودت وابسته میکنی، آدما دوستت خواهند داشت و بعد، کنارِ اونا می میری. زنده ها؟ رنج می کشن، اشک میریزن، به خاطر نبودنت، به خاطر نداشتنت ناامید میشن از زندگی و تو کجایی؟ 
زنده ها مجبورن برات مراسم ختم و یادبود بگیرن و با چشمایی که اشکاش خشک شده ببینن که عده ای به بهانهء تسکین اونا دور همدیگه جمع میشن و حرف میزنن و میخندن. زند
شهیدم.
شهیدِ به فرمان زیستن، به فرمان مُردن. 
شاهدم، حاضرم، با بال‌های مگسی، در مازه‌های عرشِ تاریکِ نمورم، می‌خزم، بالا را نگاه می‌کنم؛ سرابِ شهید نبودن را، رویای رهاییِ پرنده را در فضایی، که بی‌نهایت بودنش را بلد نیستم، و حتماً یله‌گیِ بی‌مرزش مرا می‌کُشت یا در زمان گُمَم می‌کرد.
برگِ سبزِ بامعنی‌ام، آویزانِ درختی پیر؛ حسرت به جانِ مرگی بی‌معنی، زرد، ارغوانی، خشک و بی‌خون. حسرت به جانِ بی‌سروسامانی در آغوشِ بادهای ولگرد. حسرت ب
لباسای رنگی رنگی و شاد بپوش.بهترین ساعت خواب 10 شب تا 4 صبحه، اما حتی اگه شب و دیر خوابیدی، صبح زود بیدار شو.زیر بارون راه برو! نترس از خیس شدن!بهترین صبحانه یه لیوان آب و بعد نیم ساعت خوردن مقداری میوه است.صبحانه ات رو ببر تو حیاط. بقیه رو هم صدا بزن بیان.فقط و فقط آهنگ هایی گوش کن که ملودی شاد و متن مثبت دارند.روزی چند دقیقه با یه آهنگ شاد و دلچسب برقص.توی حموم آواز بخون! آب بازی کن ، چه اشکالی داره؟!بی مناسبت برا خودت و دیگران کادو بخر!تلفن رو برد
میگوید بی تو میمیرم.هیچ کس باور نمی‌کند.ولی او میمیرد.خودکشی میکند و خودش را نشان میدهد و خلاص میشود.و ب بقیه گزینه های روی میز توجه ندارد.یکی از گزینه های مهم این است که بماند و بسوزد بسازدوبا  بازی روزگار پیش برود.اما نباید آن آدم سابق باشد.نباید ضعف نشان دهد بایدقوی شود.بماند ببیند آنهایی را که ترکش کردن زیر دستش شده انداز او پایین ترن.و ذلیل شده اند.باید نشان دهد در باره او اشتباه کرده اند..ولی مرگ فقط مردن جسم نیست!روزی دختری پسری را ترک ک
هیچ...........................
یک بی راهه ی مُمتد
یک حس غریب وسرد
 
انگارجهان خالیست
گویی همگی مُردن
 
دردنیای بدون رنگ
درهردومیان بدتر
 
دلهاآشفته ست
بنگر کجاخواهی رفت
 
این چوب دوسرهشتی
یک لحظه نمی ایستد
 
تکرار روزوشب
طاعون پرازخواب است
 
این جنازه ی بی حرکت
روح ازبدنش دَررفت
 
حسش درتوجامانده
دریاب گناهم را
لمس کن دستانم را
 
تنهامایک دِگَر راداریم
بگذارپنهان باشیم
 
هربارکه ماخواستیم،لذت ببریم ازهم
مردم بانگاه بد تیر شدن درقلب
 
سیگارپشت سیگار
چ
یکی از مشکلات خونه مجردی اینه که وقتی یکی دو هفته خونه نباشی و بری سریخچال و پارچ آب رو سر بکشی انگار آب مردابی که دوسه تا تمساح توش مُردن و یکی دوتاشونم زایمان کردن‌و چندتای بی ادبشونم جیش کردن ریختی تو حلقت.شاید باورتون نشه باهر دم و بازدم مزه ی مزخرف آب مونده ،زندگی فلاکت بارمو میاره جلوچشام.چی بود واقعا؟فکرکنین یه لیوان پر‌از خون با عفونت و چرک سرکشیده باشین.معدم دو سه بار با صدای بلند گفت این چه گوهی بود خوردی تو؟میدونین‌دنیا جای قشنگ
#حفظ_ایمان
 
آیت‌ الله #بهجت(قدس‌سره) : 
مهم‌ تر از دعا برای تعجیل فرج حضرت مهدی (عج) ، دعا برای بقای ایمان و ثبات قدم در عقیده و عدم انکار آن حضرت تا ظهور او می‌باشد؛ 
 
زیرا مُردن، تنها قطع حیاتِ دنیای چند روزه فانی است، اما بیرون رفتن از عقیده صحیح، موجب هلاکت ابدی از حیات جاوید آخرت و خلود در جهنم است؛ لذا حضرت امیر علیه‌السلام در لیلةُالمَبیت از رسول اکرم (ص) می‌پرسد : «أَفِی سَلامَةٍ مِنْ دِینِی؟؛ آیا دین من سالم خواهد بود؟»
 
در محضر به
مادرم گوجه پلوهای جانداری درست میکند.گوجه ی رنده شده را با سیب زمینی های نگینی،برنج ایرانی، زیره و چند نوع ادویه ی هندی که از هند نیامدند قاطی میکند و توی قابلمه ای که شاید از جنگ جهانی اول برگشته است روی گاز بار میگذارد.زمان زیادی از آخرین گوجه پلوی بارگذاشته روی گاز سینجرمان میگذرد اما هنوز یادآوری بو و طعم دل انگیز بشقاب گوجه پلوی کنارِ پیاله ی ماستِ نعنا زده با پرهای گلِ محمدی خانه ی پدربزرگ رادارهای غممان را خاموش میکند.نمیدانم مادرشم
تصمیم گرفتیم بریم ائل گلی توی این‌ سرما... معمولا اونجا هواش سردتر از بقیه جاهاس اونم بخاطر آبی که توی استخر هست... حسابی از زیر و رو لباس و زره پوشیدیم که مبادا یخ بزنیم... رفتیم دیدیم جل الخالق اینا دیگه چجور موجوداتی ان (دخترا) عملا چیز خاصی تنشون نیست و خیلی خوش و خرم دارن با (ایشاا...) نامزداشون میگن و میخندن... به ضرس قاطع این بخاطر گرمای محبت و حرارتِ عشق و علاقه ی بینشون بوده وگرنه مقاومت اونا درمقابل سرما دلیل دیگه ای نمی تونست داشته باشه!!
بارها با خودم گفتم: «دنیا جای استراحت نیست». طوری چینش شده که باید دائم در کوشش بود و خواب برای تجدید نیروست. 
چگوارا می گفت: «دیگر خفتن بس است.» کار و کوشش عمر را کم می کند و اگر کم هم نمی کند، از کار با ثمر با اثر مُردن، مرگ نیست که عین زندگیست. 
ژاپنی ها از کار زیاد می میرند و هندی ها به دلیل کم کاری نمی میرند. البته قصدم بیان فضل و بی فضلی اغیار و انواع نیست. این مواعظ و یاد آوری به خود است. به خودم می گویم: «زندگی خوش در گرو کوشش جسارت آمیز است».
برای مُردن شاید بخواهم در دریا غرق شوم. همیشه غرق شدن در چیزی که دوست نداری به غرق شدن در میان آدم هایی که دوستشان داشتی ترجیح دارد.
بعد تر خواندم که غرق شدن در دریا درد زیادی دارد. منکه نفهمیدم چرا درد دارد، ولی نوشته بود از صفر تا صد، دردش هشتاد است. 
شاید بشود درد کمتری کشید. مثل یک لحظه خوردن چیزی که همیشه از آن می ترسیدی. 
دوست دارم روزی که برای این کار انتخاب میکنم روز خوبی باشد، و برای آخرین بار حس خوبی داشته باشم. شاید نیاز به کمی هیجان دا
تمایل عجیب و غریب برخی آدمها به یاد کردن از مردگان، نشانی از میل مُردن در آنها دارد. نه حتماً، ولی بغرنجی حال عده ای، برغم برخی ویژگی های پابرجا مانند شیرینی خوری که نیز از ویژگی هایشان است، این حس و ظن را دچار ضعف نمی کند که مرگشان نزدیک نیست، و باز احتمال اینکه یکی از روزهای پیش رو خود را خلاص کنند نیز منتفیست. 
حال زمانه را عموماً نمی دانم. چون بسیار درباره ویژگی  هایی از جامعه ایرانی به یقین رسیدم: دروغگویی و محافظه کاری! در این صورت حما
کوچیکتر کِ بودم،حتی از صدای بارونم بدم میومد چِ برسه #بارون.یعنی هر وقت کِ هوا ابری میشد بغضی دنیامو فرا میگرفت کِ انگار همهٔ آدمای دنیا مُردن و حالا آسمون داره بِ تنهاییم اشک میریزه (!) بزرگتر شدم؛حس همون حس و حالِ سابقِ،ولی دیگه از بارون و هوای ابری بیزار نیستم (!) #ر_پ #مکثار
کرده ام بند زنجیر توان شیون رابسته ام با لب خود روزنه گُلخن‌ رامژده مرغان گلستان که زچشم تَر مَنکرده ام کُلشن فردوس بَرین دامن راگفته ام نام دلش آهن وخوش می دانمکرده ام جُرم که تهمت زده ام آهن راتَن نرمش بُوَد آزرده ز دیبا و پَرندمُژه حور نیاید نخ پیراهن رارستگاری است نصیب دل مَسرور سکوتلازم است قطع زبان ناحیه سوسن رامی کشد هر نفسم دوست به نحوی که نَکُشتدشمنی با همه خصمی نُکُشَد دشمن رافتنه چشم تو صَد خرمن و تاب دل منخوشه خوار خوشه کجا حوصل
دیشب خواب دیدم در امپراطوری روم باستان زندگی می‌کنم. جنگجویی جوان هستم و زنی زیبا دارم. شمشیری تیز در دست دارم و کمر و پاهایم شبیه به اسب‌هاست. در جنگی تن به تن در میدانی خاکی، با جنگجویی خارجی نبرد می‌کنم. وقتی نفسم می‌برد، ناگاه تیغی به پهلویم می‌زند و دردش را در مغزم حس می‌کنمبه زخم نگاه نمی‌کنم که دلم ریش نشود. به سمت جنگجو حمله‌ور می‌شوم. به سوی‌ش می‌دوم و چند قدم مانده به او، زمین می‌خورم. به پهلو، روی زمین افتاده‌ام و زنی زیبا ر
خاطره ی میکول(همگروهیمون) از اولین باری که به عنوان اینترن زنان به زایشگاه قدم رنجه فرمودند...(جمله ها رو با لحن کاملا جدی و با تصور چهره ی ریلکسش بخونید)
_ما:میکول کشیک چطور بود?
+یعنی یا ابوالفضل...یااااابوالفضل...جنایت های صدّام به پای زاییدن زنها نمیرسه...یعنی بقرآن من تا صبح خواب میدیدم خوابوندنم رو تخت لیتاتومی و میگن یا بزا یا TV(معاینه واژینال)میکنیمت!!!حالا من واژن از کجا بیارم رو دیگه نمیدونم فقط زور میزدم که از یه جاییم بچه در بیاد!!!!
+آقا
چالش ده تا کار قبل از مُردن!! میگم حالا واجب بود توی این شرایط کرونایی و ترس از اینکه نکنه کرونا گرفته باشم این چالش برگزار بشه؟! لابد واجب بوده دیگه... بگذریم!
من خیلی کارا دوست دارم انجام بدم که خب سخته توی ده تا خلاصه ش کرد ولی خب چون چالش اینطور میخواد باید بگم که ده تا کاری که دوست دارم انجام بدم باید به ترتیبی که نوشتم اتفاق بیوفته وگرنه خاصیت خودشو از دست میده :)
۱. ازدواج کنم (با شخصی خاص)۲. به زبان کره ای مسلط بشم! (الانم تا حدودی دارم خوب پی
گلستان یازدهم: عاشقانه ای در دل جنگ از زبان همسر شهید چیت سازیان
گلستان یازدهم : بهناز ضرابی زاده
بریده کتاب:
گفتم: «علی آقا، این حرفا چیه! راضی به رضای خدا باش.»گفت: «تو هستی؟»با اطمینان گفتم: «بله که هستم.»با خوشحالی پرسید: «اگه من شهید بشم، باز راضی‌ای؟ ناراحت نمی‌شی؟»کمی مکث کردم، اما بالاخره جواب دادم.– ناراحت چیه؛ ازغصه می‌میرم. تو همسرمی، عزیزترین کسم، فکرش هم برام سخته. اما وقتی خواست خدا باشه، راضی می‌شم. تحمل می‌کنم.یک دفعه خوشحا
- از مُردن نمیترسم اما نمردن چرا.
- جای پاک شدن گناه ها کوچه و خیابونای پایین شهره
- من با پلی لیستم شما همه // اصن من با هندزفریم شما همه
- چرا اینقدر حاشیه میری هااا؟ ریدن برات؟؟ برو سر اصل مطلب بابا حوصله نداریم

- و ما تفعلوا مِن خیرٍ یعلمهُ الله (هر چه از نیکی انجام دهید خداوند آن را میداند)
- برای "شروع" اول باید بتونی تمومش کنی اصلا میدونی بنظرم باید یه دادگاه تشکیل بدی و همه ی فکرای زمینی به خط کنی و حکم اعدامشون رو یکی یکی صادر کنی: اعدام همون
به آن‌ها که از مرگ نهراسیدند

شنیدم که کشتی به دریایِ ژرف،
چو آزرده از خشمِ توفان شود،
چو بر چهرِ دریایِ نیلوفری،
شکن‌ها و چین‌ها نمایان شود،
برآید زِ هر سوی موجی چو کوه
که شاید زِ کشتی شکست آورد
گُشاید زِ هر گوشه گردابِ کام
که شاید شکاری به‌دست آوَرَد؛
بپیچد چو زرّینه‌مار آذرخش
دَمی روشنایی زَنَد آب را
خروشنده تندر بدزدد زِ بیم،
زِ دل‌ها توان و زِ تن تاب را؛
زِ دل برکشد هر کسی ناله‌ای
برآید زِ هر گوشه فریادها
بیامیزد ان
لامپ اتاق خاموش است. چراغ مطالعه روشن است. نشسته ام پشت لپ تاپ. به نیتِ درس خواندن نشسته ام. سالهاست که نشسته ام. سالهاست لامپ خاموش است. سالهاست بغض دارم. سالهاست که دلم برای خودم میسوزد. سالهاست آفتاب ندیده ام. سالهاست شبها رقصِ سایه آن درخت بید را روی دیوار اتاق تماشا میکنم. برایش موسیقی والس پخش میکنم. او میرقصد و من لحظات را زندگی میکنم. اما امشب پرده هارا کشیده ام.از هرچیزی که ان بیرون است متنفرم. سایه ای نیست. فقط منم. من و صفحه ارسال مطلب ج
- از مُردن نمیترسم اما نمردن چرا.
- "جای پاک شدن گناه ها کوچه و خیابونای پایین شهره"

- من با پلی لیستم شما همه // اصن من با هندزفریم شما همه


- چرا اینقدر حاشیه میری هااا؟ ریدن برات؟؟ برو سر اصل مطلب بابا حوصله نداریم


- و ما تفعلوا مِن خیرٍ یعلمهُ الله (هر چه از نیکی انجام دهید خداوند آن را میداند)

- برای "شروع" اول باید بتونی تمومش کنی اصلا میدونی بنظرم باید یه دادگاه تشکیل بدی و همه ی فکرای زمینی به خط کنی و حکم اعدامشون رو یکی یکی صادر کنی: اعدام
- از مُردن نمیترسم اما نمردن چرا.
- جای پاک شدن گناه ها کوچه و خیابونای پایین شهره

- من با پلی لیستم شما همه // اصن من با هندزفریم شما همه

- چرا اینقدر حاشیه میری هااا؟ ریدن برات؟؟ برو سر اصل مطلب بابا حوصله نداریم

- و ما تفعلوا مِن خیرٍ یعلمهُ الله (هر چه از نیکی انجام دهید خداوند آن را میداند)

- برای "شروع" اول باید بتونی تمومش کنی اصلا میدونی بنظرم باید یه دادگاه تشکیل بدی و همه ی فکرای زمینی به خط کنی و حکم اعدامشون رو یکی یکی صادر کنی: اعدام هم
- از مُردن نمیترسم اما نمردن چرا.
- "جای پاک شدن گناه ها کوچه و خیابونای پایین شهره"

- من با پلی لیستم شما همه // اصن من با هندزفریم شما همه

- چرا اینقدر حاشیه میری هااا؟ ریدن برات؟؟ برو سر اصل مطلب بابا حوصله نداریم

- و ما تفعلوا مِن خیرٍ یعلمهُ الله (هر چه از نیکی انجام دهید خداوند آن را میداند)

- برای "شروع" اول باید بتونی تمومش کنی اصلا میدونی بنظرم باید یه دادگاه تشکیل بدی و همه ی فکرای زمینی به خط کنی و حکم اعدامشون رو یکی یکی صادر کنی: اعدام ه
 
شاد زندگی کن .لباسای رنگی رنگی و شاد بپوش .بهترین صبحانه یه لیوان آب و بعد از نیم ساعت خوردن مقداری میوه ست .بهترین ساعت خواب 10 شب تا 4 صبحه ، اما حتی اگه شب و دیر خوابیدی ، صبح زود بیدار شو .زیر بارون راه برو ..! نترس از خیس شدن ((:
فقط و فقط آهنگ هایی گوش کن که ملودی شاد و متن مثبت دارن .روزی چند دقیقه با یه آهنگ شاد و دلچسب برقص .
توی حموم آواز بخون .بی مناسبت برای خودت و دیگران کادو بخر .
تلفن رو بردار به دوست قدیمیت زنگ بزن .مطالعه رو تو برنامه همیش
 
شاد زندگی کن .لباسای رنگی رنگی و شاد بپوش .بهترین صبحانه یه لیوان آب و بعد از نیم ساعت خوردن مقداری میوه ست .بهترین ساعت خواب 10 شب تا 4 صبحه ، اما حتی اگه شب و دیر خوابیدی ، صبح زود بیدار شو .زیر بارون راه برو ..! نترس از خیس شدن ((:
فقط و فقط آهنگ هایی گوش کن که ملودی شاد و متن مثبت دارن .روزی چند دقیقه با یه آهنگ شاد و دلچسب برقص .
توی حموم آواز بخون .بی مناسبت برای خودت و دیگران کادو بخر .
تلفن رو بردار به دوست قدیمیت زنگ بزن .مطالعه رو تو برنامه همیش
گاهی از صفحه های زندگی هیچ نمیفهمیخالیِ خالی در عین سیاهی..هی ورق میزنی هی صفحه های تکراری و تکراریسیاهی پشت سیاهیبدبیاری پشت بدبیاریمثل زنی که کتاب بودعشق بودولی از وقتی عشق شد جرمزن شد مجرمسیاه شدمحو شدکسی او را ندیدیا دید فقط زن بودنش راو او تکرار میشدو زن ها تکرار میشوندهمینطور ادامه پیدا میکندخیلی ها از این ها توقع عشق دارندولی اینها آنقدر تکرار شدندورقهایشان خورده پیدا کردهکه گوشه های این کتاب جمع شدهیکجوری خمیده و محکمگوشه ی کتاب
آدمـــــــی رنــج را زندگی خواهد کرد!
شاخه ها را
از ساقه ها جدا کردیم
چُنان که با زمین بیگانه شدیم!
و از قلب تپنده ی خاک
ریشه را برکندیم
تا جایی برای مُردن بنا کنیم
حالخلاصه ی تمدنتقدیسِ کشتار است و بردگی
«آری، اینچنین بود برادر»
که در«گهواره ی تکرار
تاریخ را نوشتیم»
پیش از این
پیامبران گفته بودند
«آدمی، رنج را زندگی خواهد کرد»
شعر نو ‏ - ابوالقاسم کریمی
ادامه مطلب
مثل آهنگی که یک روزی، یک جایی، یک وقتی، پیدا کرده ای و دست نخورده، گوشه ای نگاه داشته ای تا وقت ِ بی‌حوصلگی ات را مأوا شود، تا مبادا عجولانه، لذت ِ لحظه‌ها، این لحظه‌های عجیب که هرکدامشان به پدیده‌های یکسان رنگ ِ متفاوتی می‌بخشند، لذت ِ بی‌نهایت شدن ِ چیزی که اگر از میان ِ لحظه به لحظه ی زندگی‌ات، با لحظه ی به‌خصوص ِ خودش مقارن شود می‌تواند بی‌نهایت ِ تو باشد را بر خود حرام و به خوب بودن اکتفا کنی. صبورانه در برابر عجول بودن مقاومت کردی
بخشی از چیزهای که باید درباره ی عشق میفهمیدم امروز من بعد از دیدن 500 Days of Summer یه جوری از لحاظ تفکارات قبلیم کاملم کرد  ولی هنوز خامه این بود . 
وقتی که یک فرد وارد رابطه با یک جنس مخالف میشه اویل رابطه به عنوان دوست هستن  میگن میخندن و حرف میزنن ، رفته رفته این رابطه عمیق تر میشه و ممکنه به هم آغوشی هم کشیده بشه  و در این همین رابطه که در جریان هستن یه سری تفکرات شکل میگره . تفکراتی که ساخته ذهن هر کدوم از ما میشه و تواقعاتی که ممکنه توی بستر زمان
بشارت شهدا به مومنان
شهدا بواسطه آنچه خدا از فضل ورحمتش
نصیب آنان گردانیده شادمانند و به آن مؤمنانی که هنوز به آنان نپیوسته اند بشارت می
دهند که از مُردن نترسند و اینکه هیچ خوفی بر آنان نخواهد بود و اندوهگین هم نخواهندشد.|link| آل‌عمران: 170

صدای شهیدان را بشنویم
پیام شهیدان اگر به گوش ما برسد، از ما خوف
را و حزن را برطرف خواهد کرد. آنهایی که دچار خوفند، آنهایی که دچار حزنند،
این پیام را نمیگیرند، نمی‌شنوند، وَالّا اگر صدای شهیدان را بشنویم،
هنوز هم هر کودکی نخستین بار، واژه‌ی الکی را به هنگام بازی کردن با بزرگترها می‌آموزد، آن‌گاه که ایشان الکی تیر خورده‌اند و یا مثلا الکی مرده‌اند. اما از یک تاریخی به بعد برای هر انسانی بازی تمام می‌شود و تازه می‌فهمد تنها چیزی که توی این عالم الکی نیست مُردن است. هورا کشیدن‌ مردم، هو کردن‌ مردم، ذوق کردن‌ الکی، دِق کردن‌ الکی. به پیر به پیغمبر، دروغ‌های مصلحتی، قرآن‌های بر نیزه، ایمان‌های الابختکی، قاریان الکی، آیه‌های یاس الکی، سی
به عشق شهدا

جمع عشاق خونین بال

حضرت اباعبدالله الحسین
علیه السلام 




- شهید حاج قاسم
سلیمانی

.

- شهید جهاد مغنیه

.

- شهید هادی
طارمی

.

.

« قال الامام علی
علیه السلام :

.

إنّکُم إن لا
تُقتَلُوا تَمُوتُوا

والذی نَفسُ عَلِیٍّ
بیدِهِ لَألفُ ضَربَةٍ بالسَّیفِ عَلَی الرَّأس

أیسَرُ مِن مَوتٍ علیٰ
فِراش

.

شما اگر هم کشته نشوید،
می میرید

سوگند به آنکه جان علی
در دست اوست

فرود آمدن هزار ضربت
شمشیر بر سر

آسان تر است

از مُردن در بَستر »

.

میزان ال
این پست جهت جلوگیری از اوردوز به علت مصرف کتاب و تلطیف فضای وبلاگ نگاشته شد.
با یک جیغ شروع شد. از پذیرایی به اتاق خواب دویدم، عیال گوشه دیوار جمع شده بود و با انگشت گوشه دیگری را نشان می‌داد و می‌گفت مارمولک.
باز مکالمه همیشگی شروع شد:
- مارمولک که ترس نداره، نمیخورتت که
-ولی من می‌ترسم
-آخه این ترس منطقی نیست
-جواد تو رو خدا بکشش
گفتم باشه صبر کن تو از اتاق برو بیرون.
رفتم مگس کش را آوردم تا حکم قصاص ارعابش را اجرا کنم، ساک و کیف‌هایی که دورش ب
یادم نیست اولین‌بار کِی به خودکُشی
فکر کردم، ولی خوب می‌دانم قبل از 20 ساله‌گی و در روزگارِ سپری شدنِ کودکی بوده
است. حالا اوضاع فرق کرده، فهمم شده که آدم از لحظه‌ی تولد در حالِ خودکُشی‌ست؛ بی‌آن‌که
بداند. مثل این‌که یکی هرروز، مقداری سمِّ مُهلک با غذایش بخورد. این را نیز می‌دانم
که غم، رنج، فقر، بیماری، تنهایی و عدم بهره‌مندی از مَحبّت، عشق و ابتداییاتِ
زنده‌گی، دوزِ این سم را افزون می‌کند و جان‌کندنِ پیش از مرگ را طولانی و عذاب‌آو
وبلاگی رو پیدا کردم که خیلی دوستش دارم و مخصوصا این قسمت رو:
"آره. فضای خفقان فقط چندحالت داره که می‌تونه توشون به زیست خودشون ادامه بده. درواقع دیکتاتور و دیکتاتوری، یه انگله، و فقط از بعضی فضاها می‌تونه تغذیه کنه. یکی‌شون حماقته. دیگرشون اینه که همیشه به‌جای گشتن دنبالِ راه حل، دنبال الترنتیو بگردی. دیروز توی راه برگشت، تا مردم حرفی می‌زدن از گرونی، و از اینکه "کاری نمیشه کرد" یا از اینکه "الان دونفری که دیروز مُردن چه تغییری ایجاد شد" من
مدت‌ها پیش، یعنی دوران دبیراستان، معلمی داشتیم که تسلط فراوانی به زبان فارسی داشت و برای ما در مورد ریشه‌ی کلماتی که استفاده می‌کنیم صحبت کرد. این موضوع برای من خیلی هیجان انگیز بود، چرا که تا به حال اصلا به این که چرا این کلمات باید استفاده بشن، فکر نکرده بودم و امروز این پست‌ بهانه‌ای شد که با گوگل کردن به یک مقاله در همین مورد برخورد کنم و باز نشر کنم ... یکی از کلماتی که معنای جالبی داشت، کلمه‌ی پدر بود که تا به حال ارتباطش رو با Father متو
همیشه عاشقِ پرورش حیوانات خانگی و گیاهان بودم، در طی این آرزوها بود که دو تا جوجه رنگی فُکُلی به رنگ‌های نارنجی و زرد در شب تولد 5 سالگی‌ام هدیه گرفتم. مادرم به شدت تأکید کرده بود که:جواد! روزا که تو خونه تنهایی مواظب باش که اینا پشت میز تلویزیون نرن، چون اگه برن بیرون آوردنشون کار حضرت فیله(البته چنین حضرتی نداریم)
من هم پسری حرف گوش کن، گفتم:چشم! فردایش شد؛ یک بچه، دو جوجه، یک میز تلویزیون، یک پُشتی و یک جنایت. در نبودِ پدر و مادر جوجه‌ها را
یکی از عادت‌های ما ایرانیا اینه که دوست داریم نظرات خودمونو توی مخ، چشم‌ و چار، حلق و بینی و هر جای دیگه‌ای از بدن طرف مقابل فروکنیم. به طور مثال شما می‌گی من کله‌پاچه دوست ندارم. اصلا کهیر می‌زنم وقتی بوی کله‌پاچه می‌خوره بهم.
 
همونجا یه ایرانی اصیل بهت می‌گه که کله پاچه خوب نخوردی هنوز. پاچه‌های منو بخوری عاشقش می‌شی. یه جوری می‌خوابونمش توی آب‌لیمو و ادویه که انگار داری شیشلیک می‌خوری. بعد برای اینکه عملی ثابت کنه بهت، می‌بردت یه
دور تند زندگی برای من از ساعت پنج و نیم صبح شروع میشه، دو ساعتی که میشه به دل راحت قهوه دم کرد، طرحی زد، رنگی ریخت، کتابی خواند، به گلها رسید و دوش را بدون خستگی گرفت، بعد ریتم کند کسل زندگی شروع میشه، از صبحانه شرکت تا عصرش که هرچند از کارت متنفر نیستی ولی دوستش هم نداری، نه که دوست نداریها، در راستای هدفت نیست، حس میکنی که نُه ساعت تموم تورو از زندگی میندازه و یه کوله بار خستگی میزاره رو دوشت و غروب با لبخند پیروزمندانه راهی خونه ات میکنه ک
"پـرِ
پـرواز ندارم
 امّا
 دلی دارم و حسرتِ دُرنـاها
 
 و به هنگامی که مرغانِ مهاجر
 در دریاچه‌ی ماه‌تاب
 پارو می‌کشند،
 خوشا رهــا کردن و رفتــن!
 خوابی دیگــر
 به مُردابی دیگر!
 خوشا ماندابی دیگر
 به ساحلی دیگر
 به دریایی دیگر!
 
 خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی،
 خوشا اگر نه رها زیستن، مُردن به
رهایی!
 آه، این پرنده
 در این قفسِ تنگ
 نمی‌خواند"
اینترنت قطع و وصل میشه، هیچ فیلترشکنی وصل نمیشه، همه خیابونا کیپ‌تاکیپ پلیس وایساده و بسته‌ست. می‌خوام بگم ممکنه چهل‌سالِ تمام همه نیروهای نظامی کشور رو شستشوی مغزی داده باشی که برای یک آرمان موهومی مردم رو بکشن، ممکنه تمام سرمایه موجود در کشور رو کانالیزه کرده باشی که کسی بیرون از دایره‌ت چیز قابل توجهی نداشته باشه، ممکنه به هیچ سازمان و شرکت خصوصی‌ای که ربطی به خودت نداره و می‌تونه محل انباشت سرمایه باشه، اجازه نفس کشیدن نداده باشی
لحظاتی پیش همکاری ام را با کانال یک مشت پالس  به پایان رسید. بخاطر اعتمادی که بهم داشتن، تشکر می کنم و امیدوارم آینده موفقی داشته باشند.
در پایین هم می تونید متن های که تو این مدت در کانال منتشر کردم بخونید :)
-----------------------
آسمان لبخندی مجانی برای من می زند. مثل پدری دل سوز چشمانش را دوخته به قدم های که بر می دارم. نوازش می کند مرا زمانیکه خسته ام. به آغوش می گیرد وقتی دل شکسته ام.
چه کسی مهربانی را دوست ندارد؟! 
چه کسی نگاهی از لبخند نمی خواهد؟!
| س
ما از کی داریم به ژاپن می بازیم؟
 
تیم فوتبال ایران در روز دوشنبه 8بهمن 1397 با نتیجه سه گل بر هیچ به ژاپن باخت
امّا این باخت چندان مهم نیست.
 همه مسابقات ورزشی هم بُرد دارد و هم باخت.
ممکن است در یک بازی دیگر با تغییر بازیکنان نتیجه مسابقه معکوس شود.
باخت واقعی و غیرقابل جبران ما از ژاپن از حدود 150سال پیش آغاز شد
 در زمان امیرکبیر روند اصلاحات همزمان در ایران و ژاپن آغاز شد.
 ژاپنی ها روند اصلاحات را پی گرفتند و امروز دارند بر جهان دانش و فناوری ف
با این وضعی که معلوم نیست قرنطینه تا کی ادامه پیدا کنه، داشتم به این فکر می کردم که چی میشه اگه هیچ وقت داروی کرونا کشف نشه و شرایط هم بهتر نشه و همینجوری بمونه؟ چی سر تمدن بشری پیش میاد؟
دنیایی رو تصور کنید که به همه راجب ویروسی که اکثریت نمی تونن ببینن هشدار داده شده باشه. اما باید ازش دوری کنن و سعی کنن زندگیشون رو بر اساس این دوری کردن جوری بچینین که کمترین تماس رو با بقیه آدم ها داشته باشن. احتمالن نهادهای اجتماعی مثل خانواده خیلی معنی پید
و عشق را 
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
روزگار غریبی است نازنین...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است 
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... شاملو
 
آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند
سالیان بسیاری نمی بایست
دریافتی را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است ...  شاملو
 
به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمی
دلم می‌خواست می‌رفتیم بیرون، یه جایی غیر از اطراف دانشگاه که به‌اجبار همیشه هم رو می‌بینیم. مامانم داشت به‌م می‌گفت که پریروز از کجا تا کجا پیاده رفته، به‌ش گفتم من و مهدی هربار میریم بیرون میانگین پونزده‌کیلومتر راه میریم؛ خیابونای کثیف شلوغِ مرکز تهرانو. باورش نمیشد. و توی راه هیچ دیداری شکل نمی‌گیره؛ یه وقت‌هایی حتی مطمئن میشم توی این شهر هیچ دیداری شکل نمی‌گیره. خلوتی نیست. نگاهی نیست. آغوشی اگر اتفاق می‌افته زیر نگاه هزارتا فا
 
♫♫
یه شبایی هم عین شبِ یلداست
از همیشه طولانی تره
سردتره ، سنگین تره
ولی خب جشنش میگیرم
یه سایه میدوئه دنبالِ من
تنها و وحشی رو زمینم بی هوا
نوشتن اسممونو توویِ بد ها
وسط زخمی ترا و افعی ترا
بدون تو یه مروارید مشکی بی صدف
من تهِ مردابم
یه ماهی وسطِ دریا
ولی خب بی نفس و وصله قلابم
یه منظومه ی شمسیِ پُر از رمزه
برام هر تارِ از موهات
دو تا سیاره ی روشنه
انگار همه جا همراهه ابروهات
یه مزرعه پُر از گل میشدم از تو
بی تو شدم یه فریاد
بدونِ تو زمین اون
 
 
 
شب نشینی در خانه ی "مولانا"
 
در ادمه ی هم نشینی با ابناء بشر، باید کمی هم مثنوی خواند تا هزار و یک توجیه برایت بیاورد؛ باید این مهمانی های دورهمی را برای شناخت فضائل و رذایلت در سبد زندگی ات بگذاری.
می گوید موری که روی شانه اش با حرص و تقلا دانه می برد را ببین.از نظر تو مضحک است چون می دانی در برابر آن همه آذوقه و انبار گندم، مورچه چرا به همین یک دانه ها اکتفا می کند و زیر بارش خم می شود.مَثَلِ انسان هم همین است.ذره ذره جمع می کند و حرص بی اند
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
کیفیت به‌ترش این‌جاست: دریافت - 7.3 مگابایت
 
گفتمش:
ــ «شیرین‌ترین آواز چیست؟»
چشمِ غمگینش به رویم خیره ماند،
قطره‌قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیرِ لب غمناک خواند:
ــ «نال
‍ درود همراهان گرامی#نقد_شعر #انجمن_ادبی_شعر_باران #مدیریت_برنامه :#بانو_مریم_راد #مورخ:۹۸/۳/۲۸"ســه شنــبه"#ساعت_اجرا :2⃣2⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣ای برادر شب گذشت و روز روشن شد پدیداز درون چاه ظُلمت روی بیژن شد پدیدبی عنایتهای حق ؛ کِیْ چشم دل بینا شود؟بوی خوش از زَنبَقی مانند سوسن شدپدید چون زمین_گیر آمدی از پیریِ جسم و روانگویمت گَشتی اسیر ِ مرگ و مُردن شد پدیدچشم دل عاشق کن و تقدیر را بی آبروسوزِ سرما ها همه در ماه بهمن شد پدیدش
1- تنهایی. تنهایی واژه ی غریبیه. این واژه از لحظه ی اول شروع اپیزود اول سریال  مستر ربات از همه جا شنیده می‌شد. دیده می‌شد. لمس می‌شد.  حس عمیق تنهایی. یه جایی تو کتاب شهر تنهایی یه مضمونی نوشته تحت این عنوان که تصور کنید پشت پنجره ی قدی طبقه ی چندم یه ساختمون بلند وایستادین و دارین در تنهایی درونی خودتون شلوغی و تحرک لاینقطع شهرو تماشا می کنین و غرق میشین تو اجتماع عظیم شهر. حضور فیزیکی آدمها خلا و انزوای درونی رو کم نمی کنه پس به محض تماشای ا
1- تنهایی. تنهایی واژه ی غریبیه. این واژه از لحظه ی اول شروع اپیزود اول سریال  مستر ربات از همه جا شنیده می‌شد. دیده می‌شد. لمس می‌شد.  حس عمیق تنهایی. یه جایی تو کتاب شهر تنهایی یه مضمونی نوشته تحت این عنوان که تصور کنید پشت پنجره ی قدی طبقه ی چندم یه ساختمون بلند وایستادین و دارین در تنهایی درونی خودتون شلوغی و تحرک لاینقطع شهرو تماشا می کنین و غرق میشین تو اجتماع عظیم شهر. حضور فیزیکی آدمها خلا و انزوای درونی رو کم نمی کنه پس به محض تماشای ا
 
 
داشتن زیبایی صورت از بزرگترین آرزوهایی است که همه، خصوصا خانم ها همیشه به دنبال آن هستند. اما این روزها بنا به دلایل گوناگون، شاهد تیرگی ها، چین و چروک ها، لک ها، جوش ها و غیره بر پوست خود هستیم. بهترین راه حلی که می توان این مشکلات را برطرف نمود، استفاده از ماسک صورت می باشد. برای خرید ماسک صورت در ابتدا باید نوع کاربری آن را بدانبد و سپس اقدام به خرید نمایید. این روزها انواع مختلفی از این محصول، با توجه به کارایی های متفاوت و برندهای گونا
ساعت 3 رسیدم خونه و سیریسلی نمیدونم چجوری تونستم حاضر شم، برم کیک بخرم و تا ساعت 4 خودمو برسونم اونجا :| ناموساً هر دختر دیگه ای بود فقط تا 9 شب طول میکشید حاضر شه :| خیلی زن زندگی نیستم؟ :))) و حقیقتاً لحظه ای عمیقاً از ته قلبم خوشحال شدم که ری ری زنگ زد و گفت که بخاطر ترافیک یه کم دیرتر میرسه. و با اینحال با فاصله دو دیقه از من رسید و من حقیقتاً تمام مسیرو دویدم و پرهای ریه م ریخته حقیقتاً و تو مسیر دویدن یهو به ذهنم رسید "عه حاجی کبریت نیوردی" بعدش ا
یک.
موهام بعدِ چندسال است که کم‌کم اجازه پیداکرده‌اند بلندتر بشوند. از لختی بی‌حالتِ سال‌های پیش درآمده‌اند و حالا گرچه زبر و بی‌ظرافت نیستند، پیچ می‌خورند و حالت‌دار می‌شوند. تا روی شانه‌ها می‌آیند. پیچ‌های درهمی که رنگ‌های تازه می‌سازد، از یک قهوه‌ای بی‌روح تبدیل می‌شود به آشیانه نور، بازی رنگ‌ها، مشکی‌شدن و سیاه‌شدن و قهوه‌ای‌شدن و شکلاتی‌شدن و؛ یک تار سفید هم پیدا کرده‌ام. تاچندوقتِ پیش کوتاه بود و حالا راه باز کرده دقی
نم نم
باران
عــاقبت این سر شوریده بـه سامان نرسد
پا فرو مانـــده و این جاده بـه پایان نرسد

می نهم دست ز هر پنجره در پنجه‌ی بــاد
می دود بـاد و بـه آن موی پریشان نرسد
 
آن گیاهیم کــه در خـــــاک بیابـــان زادیم
بـه لب تشنه‌ی ما نــم نـــم بــــاران نرسد
 
نگهی کرد و نگاهم ز پی‌اش رفت، ولــی
شیرِ درمانـــده به آهـــویِ هراسان نرسد
 
آخرین سطر غزل مُردن فـــرخــزاد است
آه اگر نـــامه ز اروند بــه ایــــران نرسد
 
مسعودرضایی
بیاره
آن روزی که علی الف گفت تصمیم دارد از ایران برود، عصر بود و من دانشگاه بودم. تمامِ راهِ برگشت را میراث و محبت سیاوش قمیشی گوش کردم. به پرنده مهاجر الکی بگو که خوبه، نگو طفلی شوق پرواز یه حکایت دروغه. مبهوت بودم. تا فردا شاید کلمه‌ای با کسی حرف نزدم. فردایش را هم یادم نیست. عمیقا درد کشیده بودم. چیزی که مدت‌هاست از آن محرومم. عمیقا احساس‌کردن. عمیقا زجرکشیدن. آگاهانه مُردن و زنده‌شدن. به کسی هم چیزی نگفتم. خیلی هم سعی نکردم برای کسی شرح بدهم. اما
آموخت تا که عطر ز شیشه فرار راآموختم فرار ز یاران به یار رادل می کشید ناز من و درد و بار راکاموختم کشیدن ناز نگار راپس می کشم به وزن و قوافی خمار را گیرم که کرد خواب رفیقان مرا کسلگیرم که گشت باده ز خشکی ما خجلگیرم که رفت پای طرب تا کمر به گلناخن به زلف یار رسانم به فتح دلمطرب اگر کلافه نوازد سه تار را باید که تر شود ز لب من شراب خشکباید رسد به شبنم من آفتاب خشکدل رنجه شد ز زهد دوات و کتاب خشکاز عاشقان سلام تر از تو جواب خشکاز ما مکن دریغ لب آب دا
If these trees could talk - The here and hereafter

گیج خوابم. مثل همه شب‌های گذشته. تنها پناه آدمی عاصی و هیجان‌زده مثل من، همیشه خواب است، اما من دیگر نمی‌خواهم آن موجودیت مدرنی باشم که از سرِ ناچاری به چیزی پناه می‌برد، می‌خواهم شب را مثل آنچه که هست به جایی برای پیچ و تاب‌خوردن، برای مُردن و بازگشتن، برای بیقراری مبدل کنم. می‌بینی که کلماتم هنوز دقیق نیستند اما خواهند شد. من محتاجِ ثانیه‌های بی‌شماری‌ام تا دوباره بدانم زبانم چیست و کلمات خودم را پیدا کن
یک سال گذشت،  اون روز سهمم از دو روز بی خبری شد یه پروفایل سیاه! از دو بعد از ظهر دیدم اون صفحه رو. خوب یادمه، فرداش امتحان آمار داشتیم و دفتر آمارمم سیاه بود. جرئت نداشتم بهش زنگ بزنم، نه من نه هیچکس دیگه. فقط صورتش میومد تو ذهنم اون روزا که می نشستیم کف راهرو... اون روزا که می گفت «مامانم عمل داره» «مامانم بیمارستانه»
اون روز که کارنامه میدادن و دیدم تک و تنها نشسته ته کلاس و دوتا ورق دستشه. هیچوقت اونطوری ندیده بودمش. گفتم چته؟ جواب نداد. باز پ
فهرست:
شناسنامه
ماجرای بازی
بررسی محتوا و آثار بازی
کمی عمیق تر بیاندیشیم
بازی های جایگزین
کمی با بچه ها گپ بزنیم
خلاصه و نمودار

شناسنامه:
نام کامل: Angry birds Rio
سازندگان: Rovio Entertainment
سیستم‌عامل: Android, IOS, Microsoft Windows, Windows phone, Symbian, Mac OS, Black Berry, web OS
رده سنی: +4
ماجرای بازی
پرندگانی که به عنوان پرندگان خشمگین می‌شناسیم، به خوبی و خوشی در کنار تخم‌های خود مشغول زندگی هستند که ناگهان توسط یک پرنده شرور دزدیده شده و به ریو، شهر مشهور کشور برزیل ان

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها