کتاب جزء از کل اولین رمان استیو تولتز است که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد و به عنوان یکی از بزرگ ترین رمان های تاریخ استرالیا، در سطح جهان محبوبیت بسیار زیادی دارد. دومین اثر نویسنده، یعنی کتاب ریگ روان در سال ۲۰۱۵ منتشر شد.
ادامه مطلب
وقتِ آزاد زیاد دارم. وقتِ آزاد باعث میشود آدمها فکر کنند. تفکر باعث میشود مردم به طرزِ بیمارگونهای متوجهِ خود شوند و درصورتیکه بینقص و بیچونوچرا نباشی، این در خود فرورفتن موجبِ افسردگی میشود. برایِ همین است که افسردگی دومین بیماریِ شایعِ جهان است؛ بعد از خستگیِ چشمِ ناشی از تماشایِ سایتهایِ مستهجنِ اینترنتی!
جزء از کل استیو تولتز
من بارها زنبور قورت داده ام.
و سالی حداقل دو بار یه پرنده می خوره به سرم ، همیشه وقتی دارم سر یکی داد میزنم می خورم زمین.
وقتی پیانو میزنم محاله درش روی انگشتام بسته نشه
امکان نداره شب بخوام از رو ریل قطار رد بشم یهو یه قطار بوق زنان نیاد طرفم.
محاله موقع رد شدن از وسط محوطه ی چمن فواره ها کار نیفتن.
هر نردبانی ازش رفتم بالا یه پلش زیر پام شکسته.
محاله ممکنه روز تولدم مریض نشم
هر بار سفر میکنم یه روز بعد از جشن میرسم به شهر.
آخه آدم ممکنه به چند تا
ما در زمینی قابل اشتعال زندگی میکنیم. همیشه آتش هست. همیشه خانهها از دست میروند و زندگیها گم میشوند. ولی هیچکس چمدانش را نمیبندد و به چراگاهی امنتر نمیرود. فقط اشکشان را پاک میکنند و مردگانشان را دفن میکنند و بچههای بیشتر میآورند و پایشان را در زمین محکمتر میکنند.
جز از کل / استیو تولتز
زندگینامه استیو تواتز
استیو تولتزمختصری در خصوص استیو تولتز:
از سری مقالات برسی زندگینامه نویسندگان
استیو تولتز، رماننویس استرالیایی در سال 1972 به دنیا آمد. کتاب جزء از کل اولین رمان استیو تولتز است که در سال 2008 منتشر شد و رمانی طنزآلود است که داستان یک خانوادهی مطرود استرالیایی را روایت میکند. داستان کتاب جز از کل دربارهی زندگی پسری آرمانگرا به نام جاسپر دین و پدرش، مارتین دین است که «منفورترین مرد استرالیا» است. همچنین تری
هیچ وقت نمی شنوید ورزشکاری در حادثه ای فجیع، حس بویایی اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش را. درس من؟ من آزادی ام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم که نیرنگ آمیزترین تنبیهش، سوای این که عادتم بدهد هیچ چیز در جیبم نداشته باشم و مثل سگی ب
و
جز از کل
جز از کل یکی از شیرین ترین کتاب هایی بود که به عمرم خوانده ام.من در طول کتاب با جسپر و خانواده اش زندگی کردم. من یک زندگی جداب داشتم. یک زندگی شیرین مکتوب. من عاشقانه کتاب را دنبال کردم. خندیدم، ناراحت شدم، یکه خوردم. کتاب جذابی بود. این کتاب نامزد جایزه من بوکر شد. برایم جالب بود که چگونه می شود اولین اثر یک نویسنده ی گمنام در استرالیا به این زیبایی باشد و سپس خود را با این کتاب آنقدر در جهان معروف کند که به ایران هم آوازه کتابش برسد و ب
«ریگ روان» اثر استیو تولتز.
آلدو بنجامین مردیه که در همهی عمرش مثل آهنربا همهی دردسرها و مشکلات رو به خودش جذب میکنه، ایدههای خلاقانهای برای کسب و کار داره که همه درنهایت به بدهکاری ختم میشن و همسرش هم رهاش کرده. لیام، نزدیکترین دوست الدو، بعد از ناکام موندن در زمینهی نویسندگی، پلیس میشه و در همه حال مشغول سرپوش گذاشتن روی اشتباهات و دردسرهای آلدو استش. و البته درنهایت تصمیم میگیره آلدو رو به عنوان سوژهی کتابش انتخاب کنه.
آ
ناگهان به این نتیجه رسیدم آدم های رمانتیک قد خر شعور ندارند. هیچ چیز جالب و خوبی در عشق یک طرفه وجود ندارد. به نظرم کثافت است، کثافت مطلق. عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمی دهد ممکن است در کتاب ها هیجان انگیز باشد ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی خسته کننده است.
جز از کل / استیو تولتز / ترجمه پیمان خاکسار / نشر چشمه
توی کتاب "جز از کل"، یه جاییش میگه که : خندهدار است که باید برای دکتر و وکیل شدن آموزش ببینید ولی برای پدر و مادر شدن، نه!
هر هالویی میتواند پدر و مادر بشود، حتی لازم نیست در سمیناری یک روزه شرکت کند ...
صدای جیغ و داد زن همسایه از وقتی که از خواب بیدار شد و صداش گرفته بود تا الآن که سر ظهره همه اش تو مخ من بوده. هی میخونم مالاریا فالسیپاروم از گونه های مالاریای موجود در ایران ... تا میام تمرکز کنم صدای عنکرالاصواتش رو ول میده : الناااااز [ همچنا
از چند روز پیش فکری افتاده تو سرم، حکمت دائم کتاب خوندن من چیه؟! درموردش خیلی فکر کردم، من با خوندن رمان و هر نوع نوشته دیگه ای فقط واسه خودم یه بهانه جور می کردم برای تنبلی. همیشه یه لیست طولانی و چندتا کتاب روی میز انتظارم رو می کشیدند. از خیلی چیزا واسه کتاب خوندن میگذشتم چون یه سرپوش بود واسه واقعیت. کتاب خوندن خیلی خوبه، دنیاتو بزرگ تر می کنه، یه عالمه درس بهت یاد میده، تجربه هایی که تو زندگیت نمی تونی داشته باشی رو بهت میده ولی با زیاده رو
رمان
جزء از کُل | استیو تولتز | ترجمه از پیمان خاکسار | نشر چشمه | ۲۰۰۸
نقد رمان
ارزیابی: فاجعه
«سوءتفاهمی با شکلِ قصهای مکتوب»
گاهی اوقات
وسوسه میشوم که رمانهای جدید را هم بخوانم؛ نه برای آنکه یک اثر خوب بخوانم،
بیشتر برای آنکه ببینم سلیقۀ عامّۀ کتابخوانها چگونه است- البتّه میدانم فاجعهای
بیش نیست!-. میگویند رمانِ «جزء از کل» جایزۀ بوکر را برده، کتاب چه درنسخۀ
انگلیسی و چه در نسخۀ فارسی به دفعات زیاد، تجدید چاپ شده و از
هر کسی فکر میکند باید برود مسافرت بگذارید برود،بگذارید آزادانه جشن های خیابانی ابلهانه راه بیاندازند،بگذارید بروند دید و بازدید و بگذارید آنها کِ موقعیت را درک نمی کنند آنها را بِ خانه بپذیرند،اجازه دهید بروند خریدِ بی موقع و بی دلیل،آنها را دربِ حرم های مطهر جلوی چشمِ ائمه رها کنید اجازه دهید فریاد بزنند و ویروس را با سرعت بیشتری پخش کنند،اجازه دهید بمیرند و بکشند،یکبار هم کِ ابلهان بِ دست های خود زیستنِ بی ارزشِ خود را داوطلبانه بِ درک
به طور طبیعی در زندگی ات تلویزیون را روشن می کنی و می بینی اخبار پخش می کند، حالا این اخبار هر چقدر وحشتناک، یا این دنیا هر چقدر فرورفته در چاه توالت، و یا این اخبار هر چقدر بی ربط با هستی تو، ماهیت زندگی ات هم چنان جدا از اخبار باقی می ماند. در طول جنگ هم باید شورتت را بشویی، مگر نه؟ حتی زمانی که سوراخی در آسمان دارد همه چیز را جزغاله می کند مگر مجبور نیستی با کسانی که دوست شان داری دعوا کنی و بعد معذرت بخواهی که منظوری نداشتی؟ معلوم است که مجبو
پول آزادی و آرامش سه تا کانسپت مربوط به همن.سخته بدون داشتن یکیش اون یکی رو به دست بیاری.مثلا وقتی احساس میکنی برای آرامش پیدا کردن احتیاج به صحبت کردن با یه روانشناس داری ولی پول نداری و برای به دست اوردن اون پول آزادی نداری.پیچیده س یکم.ولی خب چیزی که میدونم اینه که ما از بین همین محدودیتا رشد میکنیم.یواشکی.مریض میشیم ها.سختی میکشیم ولی رشد میکنیم.برای به دست اوردن پول مجبور میشی خلاقیت به خرج بدی.نمیتونی بری بیرون؟همینجا به دستش بیار.تو خو
لنگ ظهر است و تازه از خواب بیدار شدم و به خودم جرعت روشن کردن لامپ را به خاطر خواب بودن برادر کوچکم ندارم ، حوصله سر و صدایش را ندارم ، چراغ مطالعه ای را که از خواهرم قرض گرفتم روشن میکنم ، کمی از کتابم "جز از کل" را میخوانم و کم کم برادرم بیدار میشود.
سریع موبایلم را باز میکنم و یک قطعه از شادمهر میگزارم و به خواندن ادامه میدهم ، از نظر من و تا اینجایی که خواندم استیو تولتز یک سودجو بوده که با کتاب کردن داستان زندگی پدر و پدر بزرگش نامزد جایزه ی ب
پیشنوشت: یکی از چیزهایی که آدمها شدیداً سعی میکنند از آن دور بمانند، مواجهۀ عریان با حقیقت است. و در اغلبِ این موارد دلیلی وجود ندارد جز رهیدن از زیرِ بارِ مسئولیتی که حقیقت روی شانههایشان میگذارد ـ جز ترس از پذیرشِ مسئولیت. آدمها پُرند از ترسهای درونیشدهای که مانندِ زنجیر دستوپایشان را محکم بسته است. و جالب اینجاست که اغلب، کسی تلاشی نمیکند برای پارهکردنِ این زنجیرها؛ چرا که در میانِ آنها احساسِ امنیت میکند؛ و آزاد
مشکل من این است که نمیتوانم خودم را در یک جمله خلاصه کنم. تمام چیزی که میدانم این است که چه کسی نیستم. همچنین متوجه شدهام که بین بیشتر مردم توافقی ضمنی وجود دارد تا خود را با محیط پیرامونشان هماهنگ کنند. من همیشه این نیاز را حس کردهام که علیه محیطم طغیان کنم. برای همین است که وقتی سینما میروم و پرده تاریک میشود با تمام وجود دلم میخواهد یک کتاب باز کنم و بخوانم. خوشبختانه همیشه یک چراغ قوه جیبی همراهم هست.
جز از کل
استیو
امروز آزمون ورودی ام را هم دادم و به طور رسمی آخرین روزم به عنوان یک دانش آموز راهنمایی بود :)
بیست و سوم، آخرین امتحان نهایی ام را که دادم، میخواستم بیایم و درباره ی این سال و دوسال قبلش بنویسم. همان شب با یکی از دوستان عزیز صحبتی پیش آمد در باب من و اخلاقیاتم. یک سری عیب ها را گفت که رویشان فکر کردم و سعی کردم تغییرشان دهم. این شد که ان موقع پست نگذاشتم.
فکر می کنم خیلی تغییر کرده ام. خیلی خیلی. احساس می کنم تغییرات این دوره ی سه ساله، از کل دوره ی
کتابایی که تو این چند روز خوندم با یه توضیح کوتاه ازشون... ایده ی هلن :) خیلی قشنگه. ممنون از دعوتش. هرکسی که اینو می خونه و دوست داره بنویسه دعوته :)
پای چپ من - کریستی براون
این یه داستان واقعیه. براون داستان خودش رو نوشته، فقط با پای چپش. اون تو یه خانواده ی پرجمعیت به دنیا اومده (17 تا خواهر و برادر داره...) نمی تونه حرف بزنه و جز پای چپش نمی تونه بدنش رو هم تکون بده... در یک کلمه قشنگ بود. از روش هم یه فیلم ساختن که دنیل دی لوئیس بازی کرده و برای این ب
کتابایی که تو این چند روز خوندم با یه توضیح کوتاه ازشون... ایده ی هلن :) خیلی قشنگه. ممنون از دعوتش. هرکسی که اینو می خونه و دوست داره بنویسه دعوته :)
پای چپ من - کریستی براون
این یه داستان واقعیه. براون داستان خودش رو نوشته، فقط با پای چپش. اون تو یه خانواده ی پرجمعیت به دنیا اومده (17 تا خواهر و برادر داره...) نمی تونه حرف بزنه و جز پای چپش نمی تونه بدنش رو هم تکون بده... در یک کلمه قشنگ بود. از روش هم یه فیلم ساختن که دنیل دی لوئیس بازی کرده و برای این ب
درباره این سایت