نتایج جستجو برای عبارت :

تظاهر

بدم میاددددددددد
از هر کسی که جلوت یه جوره پشتت یجوره
از هر کسی که تو سخترین شرایط ولت میکنه
از هر کسی که دل بقیه رو میشکنه
بدم میاد از تظاهر کردن
تظاهر به اینکه دوست دارن
تظاهر به اینکه نگرانتن
تظاهر به اینکه براشون مهمی
میفهمم تظاهره میفهممممممممم
بدم میاد از هر کسی که میخواد خودشو خوب نشون بده
بدم میاد از همه بدم میاد
نقش های زندگی آنقدر متفاوتند آن هم در لحظه که گاهی گم می شوی در تغییرشاناما خوبیش اینه که موقت هستنهمه موقت ها هم بد نیستنمثلا درد موقتش خوبهغم و غصه موقتش خوبهدلخوشی هم حتی موقتش خوبهدلتنگی موقتش خوبهولی دلتنگی مگر موقتی می شه؟! دلتنگی انگار همیشگیه، مثل یک زخم کهنه؛ گاهی درد میکنه گاهی ساکت می شه گاهی سرباز می کنه  گاهی ... مثل همون آتش زیر خاکستر.... تظاهر کردن هم همیشه بد نیستمثل تظاهر به خوشحالیتظاهر به آرامشتظاهر به همه چی آرومهتظاهر ب
منتظر بودیم اسنپ بیاد. میخواست بره راه آهن. میخواست بره.برگشتم بغلش کردم.
گفت منم دلم برات تنگ میشه ولی این موقعیت واقعا عجیبه.
خندید.
خندیدم.
نفهمید چقدر منتظر اون لحظه بودم.
.
.
.
میدونم هرچی کمتر نزدیکش باشم به نفع خودمه
ولی دلم که نمیدونه.. قلبم که نمیفهمه
تظاهر به دوست نداشتنش خیلی ضعیفم کرده..
وقتشه اون روی قویم رو نشون بدم.
راستش بعد از کسب تجربه راجع به تظاهر کردن که تو پست های قبلیم راجع به بهش صحبت کرده بودم،به این نتیجه رسیدم که صحبت از تظاهر نیست و یحتمل جریان از این قراره که هرکسی دو بعد اصلی قوی و ضعیف داره که در طول زندگیش،با توجه به شرایط و اتفاقات،در نقاط مختلفی بین این دو بعد قرار میگیره.گاهی بعضا بعد از ازدواج به بعد قویترشون نزدیک میشن.یا ممکنه همراه با والد شدن ،قوی تر بشن و یا حتی وقتی که عزیزی رو از دست میدن.و یا حتی ه
شهید بی‌تظاهر اما پر حضور و پر اثر/  ۲۷ آذر ۱۳۵۸شهادت #شهیدمفتح
♦️رهبرمعظم انقلاب: آن عزیز در زندگیش کم‌نمود و کم‌تظاهر اما پرحضور و پرتحرک بود. اسمش کمتر برده می‌شد اما آثارش خیلی جاها بود. یکی از آنها دانشگاه بود و یکی از آنها حوزه.
♦️ آنها که یاد آن عزیز را گرامی داشتند و با او انس گرفتند می‌دانند که حضور شهید مفتح در سالهای تاریک اختناق در پایگاههای مقاومت و معرفت و فرهنگ انقلابی، یعنی مساجد، یک حضور نمایان و کم‌نظیر بود، هر جا او بو
به یه چیزی پی بردم...
آدما نمیتونن تا ابد وانمود کنن ...تظاهر کنن...به چیزی که نیستن!به حسی که ندارن!
یه روزی ...یه جایی "تقش درمیاد!"
میگن جاهایی که پوسته زمین نازک تره ...با فعل و انفعالات هسته و گوشته زمین امکان آتش فشان زیاده...میگن جزیره هایی هستن که با همین آتش فشانا از دل اقیانوس بیرون میزنن...میگن پیوسته توی زمین جوش و خروشه...میگن مواد مذاب فقط راه واسه بروز پیدا نمیکنن...
منم میگم بعضیا مث من ...داریم تظاهر میکنیم همه چی آروم شده...و یهو ...یه جایی
من کسی را همین امشب همین ساعت خوشحال کردم :)
همیشه میگفتمـ آدمـ وقتی میتونه کسی رو خوشحال کنه که خودش خوشحال باشهکسی میتونه یه نفر و آروم کنه که خودش آرامش داشته باشه..
اونقدری دنبال خوشحالی و خوشبختی و دل آروم رفتمـ و نشد 
که الان با یه دل حسابی شکسته و یه ضعف بزرگ بهم میگن چقدر صبور و قوی تو ( اونی که منو توی ضعفمـ ندیده ) من بیمار نیستم من ٩٠ سال ندارم ولی اونقدرا پای درد بیمارا و تنهایی ٩٠ ساله هایی که هر روز توی بیمارستان میبینم نشستمـ که بت
دارم راه می‌روم... به خودم می‌آیم و می‌بینم دارم با خودم حرف میزنم. اطرافم را اندکی نگاه میکنم که آیا کسی مرا دیده یا نه... موبایلم را از جیبم در می‌آورم. تظاهر میکنم به اینکه دارم ویس می‌گیرم، و به حرف زدن با خودم ادامه می‌دهم.
دارم درس میخوانم... به خودم می‌آیم و میبینم که چندین دقیقه است که دارم یک مکالمه ی خیالی با استادم درمورد برنامه ام میکنم. به اطرافم نگاه میکنم که کسی به من توجه میکند یا نه... تظاهر میکنم به اینکه دارم‌ کتاب جلویم را حف
امروز برای اولین بار می خواستم بروم بخش آی تی یکی از سازمان های دولتی؛ دیشب یک ساعت به تمام جلوی آینه، داشتم تمرین می کردم چادر سر کنم، کارم ب جایی رسید که بنشینم پایِ سیستم و لعیا جنیدی را سرچ کنم و تمرین کنم چادرم را مثل لعیا جنیدی سرم کنم،  عکس هایش را نگاه میکردم و تمرین میکردم مثل او چادرم را بگیرم. 
حالت های مختلف را تمرین میکردم، با دست چپ اضافی چادر را جمع کنم یا با دست راست، دست هایم بیرون از چادر باشد یا نه! چادر کش دار بپوشم، آستین دا
خسته از دردهای زندگی خود را فراموش کردیمو بعد عشق رافکر کردیم درد داریم و از عشق گریختیمو نمیدانستیم درد از گریختن عشق استو گرنا هر دردی با عشققابل تحمل است چه بسا شیرین..در گیر و دار زندگی عشق را فراموش کردیمفکر کردیم عشق یک هدف استو از آن صرفه نظر کردیمباری که عشق مسیر استکه اگر نبودکه اگر نباشددیگر هیچکس برای خودش هم قابل تحمل نیست...فکر کردیم بدون عشق هم میتوان زندگی کردولی وقتی از دست دادیممیفهمیم آری بدون عشق میتوان زندگی کردامااگر از
با تمام تظاهر به عاقل بودن، باز هوای چرند سُرایی به سَرم زده! اونهایی که با نوع و شیوهٔ چرندیاتم آشنایی دارن احتمالن تووی دلشون میگن: این بازم خُل شد! و میروند که رفته باشند، که مثلن بگذارند یکه و تنها، آزاد و رها، جدا از هر ریسمان، در آسمانِ پرستارهٔ موهوماتِ توخالی، پرواز کنان خوش باشم.
 
باسمه تعالیچهل حدیثریاقصیده ۱ای که داری خود نمایی و ریا با دیگراننزد این و آن برای کسب جا ی مهتراناین و آن با اذن حق مقدور می گردند عملتو گدایی می کنی پیش گدایی آنچنانسخت باشد، ظاهر و باطن یکی یابی تو رابس نفاق است و دو رویی در میان مردمانهر که باشد با ریا زاهد، ندارد ارزشیچون ریا کاری کند با زهد نزد دیگرانبهر اندک قدرت و مال و مقام جان رباگاه تهمت می زنند و افترا بر این و آنبا ریا کاری به فکر کسب مالی و درودیا کنند مدح تو را، بهر لذاید های تا
تظاهر کردن و لبخند زدن و با سیلی صورت رو سرخ نگه داشتن دردناکه...
سخته از درون متلاشی باشی و ظاهرت، دل بسوزونه.
کاش میشد دست خودم رو بگیرم و برگردم عقب.... برم پیش نلیِ بی تجربه و بزنم توی گوشش....یا برم به آینده و ببینم این کابوس تموم شده.
این برهه از زندگیم خیلی بد و سخت و مزخرفه...
هر روز بی حس تر و بی روح تر از قبلم و قلبم مچاله میشه از این همه دور شدن از رویاهام و هر روز من، سوگوار آرزوهای نلیِ ۱۸ ساله ام.
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


تو با دلتنگیای من، تو با این جاده هم دستیتظاهر کن ازم دوری، تظاهر می کنم هستی
 
 
سراب رد پای تو/ داریوش
 
چرا حضرت علی علیه السلام  سر را به داخل چاه مینمود و با صدای بلند از شدائد روزگار گله  و با خدا رازو نیاز میکرد. چند وقت پیش کتابی از دکتر سارنو با عنوان شفا کمر درد  خواندم ،در  آن کتاب کمر درد وسایر درد هاى را که در عضلات بدن که توسط سیستم اعصاب خودکار مغز فرمان میگیرند را مطرح مینمود که علت  این دردها ناشی از تنشهای است که با آنها روبرو هستیم  وسرکوفت احساساتی که قادر به بیان آنها در میان مردم  نمیباشیم  ،که سیستم مغز برای رهای از این بار
واقعا نیازی نیست خودتو به بقیه اثبات کنی!
گاهی گذر زمان، باعث میشه بهتر همدیگه رو بشناسیم...
گاهی این شناخت طولانی میشه...
میشه سردرگمی...میشه سوتفاهم... میشه اختلاف... میشه...
نمیشه!!
نمیشه تظاهر کنیم به نفهمیدن!!
و همینطور نمیشه تظاهر کنیم به فهمیدن...
میشه چند سالی باهم بخندیم و گریه کنیم و از یه جایی به بعد... یه چیزی به اسم غرور بیاد وسط!!
چون ما باهم بزرگ شدیم؟!؟ یا برای هم بزرگ شدیم که مسائلمون بزرگ جلوه میکنه؟!؟
یا جفتش!! ک خب این سخت تره ک من با تو
شده تا حالا خودتونم تو دلتون شک کنین که قرار نیست به اونچه که باب میلتونه برسین ولی هی به خودتون امید بدی و بگی  منفی نباف! چقد امیدوار بودم، چقد تظاهر کردم واقعا خوبم و زندگیم مختل نشده و مثل قبل و من عین خیالمم نیست وووو.
بی مقدمه بگم افتضاح ترین چیزی که میتونستم بشنومو شنیدم... نمیدونم چند نفرتون متوجه میشه حالمو ولی میگم...
ادامه مطلب
دانلود آهنگ بهت قول میدم سخت نیست
دانلود آهنگ تظاهر میکنی عاشقمی این بازی هر روزه نترس
Download Music Mohsen Yeganeh Behet Ghol Midam

در این پست برای شما دانلود آهنگ بهت قول میدم را با بالاترین کیفیت برای دانلود قرار دادیم
انتقادات و پیشنهادات خودتون در مورد سایت و نظرتون رو در مورد آهنگ از بخش نظرات برای ما بفرستین

دانلود آهنگ بهت قول میدم سخت نیست / آهنگ تظاهر میکنی عاشقمی این بازی هر روزه نترس
چقدر آسون از دردهای دیگران
حرف می زد...
چه راحت مامان و بابا میگفت
پیشِ کسی که هیچکدومو نداشت....
چه بی تفاوت بود به غم های نزدیکانش...
وچقدر ناراحت بود
که شادی های خودش کم شده...بقیه به درررک.
آدم ها گاهی چه بی رحمانه بدجنس میشوند
چه بی رحمانه مهربانی را به خاک میسپارند
#کاش هرچه برای خود میپسندیم
برای دیگران نیز ;همان.
#دنیای_بی_وفا
#رنگی _رنگی های_ بی رنگ
#تظاهر به _خوب بودن
#سلام_ بر _حسین_علیه السلام
باید به یاد داشت که «دانش»، « #خرد» نیست و نمی تواند باشد. دانش علیه خرد است و مانع بیداری خرد می شود. دانش، سکه ای تقلبی است؛ ‌تظاهر می کند که می داند. در حالیکه هیچ چیز نمی داند؛‌ ولی می تواند انسان را فریب دهد.
این موضوع چنان ظریف و نهان است که اگر فرد واقعا هوشمند نباشد، ‌نمی تواند حقیقت آن را تشخیص دهد. در عین حال،‌ این فریب بسیار ریشه دار است و از دوران کودکی٬ ‌در ما شرطی شده است.
ادامه مطلب
معمولا اینجوری فکر میکنم که از خودم خوشم نمیاد. نه! بدتر. از خودم بدم میاد.
اما وقتی دقیق‌تر فکر میکنم و میبنیم تا حالا چند ده بار برگشتم و نوشته‌ها قبلیم رو میخونم میفهمم که در واقع از خودم خیلی خوشم میاد و تظاهر میکنم، خوشم نمیاد! بلکه اینجور متواضع به نظر برسم. با این فکر بیشتر از خودم خوشم نمیاد. نه! بدم میاد.
تا حالا شده یک حرفی رو بزنین یا کاری رو انجام بدین و بعدا با خودتون بگین: «من چرا اینو گفتم؟ منکه اصلا این حرف حتی با اعتقاداتم یکی نیست!»
من چند باری رو یادم هست شاید اگر فکر کنم بیشتر بشه نمیدونم ولی الان که داشتم به دوتاش فکر میکردم با خودم گفتم واقعا چرا اینارو گفتی؟ این حرف ها حتی با چیزی که بهش اعتقاد داری هم کاملا متفاوته، حتی اگه این حرفارو کسی به خودم میزد شاید ناراحت یا عصبانی میشدم و یا شاید با خودم قضاوتش میکردم که این چه تفکرات مسخ
دوره ی آخر زمان و ارزش پولم که پست# باز هم باشند افراد حریص پول پرست
بهر آن صد حیله و نیرنگ با مردم کنند#تا که آرند اندکی بیش از دگر پولی بدست
حفظ ظاهر می کنند و قهر و آشتی بهر آن#در تظاهر بر همه باشند الحق چیره دست
در مجازی مطلبی را گر ببینند از کسی#دیده و نادیده تایید اش کنند با شصت دست
این علامت را دو پهلو می زنندبرمطلبش# معنی لایک است نمیدانی یا آن حرف پست
در نفاق و بددلی و اختلافند هرزمان# در درون شادند همچون شادی یک فرد مست
بر برادرها و خواهر
من هرجای دنیا هم که برم، هرچقدر هم که زمان بگذره و هرچقدر هم که بیشتر بفهمم علاقم به آدم این مدت کم عمق و به درد نخور بوده... باز نمیتونم ذوق لحظه های دیدنش (حتی از دور)، ذوق احساس حضورش (به فاصله ی چند قدم، زیر یه سقف، حتی زیر یه آسمون)، ذوق کنارش نشستن (حتی وقتی نمیشناختم)، ذوق همکلام شدن باهاش (حتی یه کلمه، حتی یه سلام)، ذوق کنارش راه رفتن (موقع گز کردن ولیعصر، حتی بدون نگاه کردن به هم)، ذوق شنیدن اسمم برای اولین بار از زبونش (حتی وقتی موقع حرف زد
تا حالا شده حالت خوب باشه ولی نباشه؟تا حالا شده به خاطر بقیه مجبور باشی بخندی...ولی خودت بدونی چقدر حالت بده....؟تظاهر تظاهر تظاهر...هر کی جای من بود خودشو فراموش میکرد تا الان...ولی نتونستم...خودمم نتونستم دروغامو باور کنم...حال خوبمو باور کنم.... نمیدونم چقدر موفق بودم...من تنها چیزی که میدونم اینه که اگه همین الان بهم بگن امروز میمیری.... قطعا ادامه روز رو میشینم اینجا از تمام خاطرات زندگیم که براتون نگفتم تعریف میکنم... دیشب داشتم فقلم ورونیکا تص
همکاری دارم که به واقع در ماه های اول همکاری شیفته ی شخصیتش و دقت نظر و توانمندیش شدم. الان بعد از 8 ماه برای توانایی و دقتش احترام قائلم ولی فهمیدم " نه هر که سر بتراشد قلندری داند " و لزوما آدمها دارای ویژگی هایی که خودشون رو به اونها مزین میدونن، نیستن.
در جلسه شورای معاونین فکر کردم اگر مواجهه ی اول بود فکر میکردم این آدم همین تصویری هست که در جلسه می بینیم اما حقیقت امر این هست که شخصیت آدمها با آنچه بدان تظاهر میکنند فرسنگ ها فاصله دارد.
دیشب تا 3 بیدار بودم. میتونستم زودتر بخابم اگه زودتر مباحث دیروزمو تموم کرده بودم. یعنی اگه یک ساعت یا میم وقتم گرفته نمیشد یا آقای پ بهونه گیری نمیکرد از رفتارم و مجبور نمیشدم باش حرف بزنم ک رابطه م خوب بمونه. 
امتحانای سنگینی دارم و تلاشم ب استفاده از چندروز فرجه س. الان خسته ام. از مباحث امروزم عقب افتادم و مغزم از یک هفته گذشته ای ک بد خوابیدم خسته س. 
امیدوارم بتونم نمره های خوبی بگیرم. 
+چرا دور و برم پر شده از تظاهر؟
من از قوی بودن میترسم!از آن جنس قوی بودن ها که در ذهن اتفاق نمی افتد… که فقط تظاهر است، نمایش قدرت است…از آن ها که وقتی کسی غمی دارد، سکوت می کند، معمولی رفتار می کند، لبخند می زند تا به همه نشان دهد که محکم است اما در حقیقت آنقدر به گذشته فکر می کند که امیدهایش زیر خروارها حسرت دفن می شوند، و احساس زنده بودن را از خودش می گیرد …قوی بودن، خودسانسوری نیست سکوت نیست…گریه کن !فریاد بزن به در و دیوار مشت بکوب دلت را خالی کناما بعدش روی پاهایت
حال و نظرم که مشخصه، ولی امیدوارم به روزی برسیم که این همه آدم نخبه و متخصص این طور برای رفتن از کشور از هم سبقت نگیرن. که به ایران و کنکور و شریف و المپیاد، فقط به چشم سکوی پرتاب نگاه نشه.... یعنی ممکنه همچین روزی برسه؟
+ عکس این بچه‌های شریف رو می‌بینم و هم‌زمان که دلم می‌سوزه، از خودم می‌پرسم واقعا دلبستگی‌ای به استقلال، یا این انقلاب یا حتی ایران، تو وجود بچه‌های اصطلاحا نخبهٔ ما هست؟ هیچ چیزی جز خانواده، هست که وصلشون کنه به این خاک؟...
من آن تکه ی وجودم را که دوست ندارم، پشت لایه های تظاهر مخفی می‌کنم. خاک میکنمش.
روزی خواهد رسید که یادم برود اصلا وجود داشته آن تکه از من.
 
من دیگر از قضاوت شدن نمی‌ترسم. اگر کرک های پشت لبم در بیایند، اگر لباس های کهنه بپوشم، اگر بد رانندگی کنم.
من می‌خواهم تمام اصولی که بر پایه شان زندگی می‌کنم را نابود کنم و از اینی که هستم هم بیخیال تر شوم.
 
آنقدر بیخیال که حتی نظر تو برایم مهم نباشد. من دیگر از هیچ فکر تو پیروی نخواهم کرد. هرکاری که دلم بخ
«سکانس اول»یک روز دو رفیق دانشجو، توی سالن دانشگاه نشسته بودند که دختری از کنارشان گذشت. پسرک اولی رو به رفیقش کرد و گفت مدتی است که دل به آن دخترک چادرپوش بسته است. پسرک دومی سرش را برگرداند و دخترک را سر تا به پا پایید و چیز زیادی نگفت. انگار آدم دیگری شده بود. انگار آفتاب ته دلش خاموش می‌شد و شیطان تنش را پر می‌کرد. دیگر صدای رفیقش را نمی‌شنید. چیزی در تمام ذهنش تکرار می‌شد: « عشق اگر عشق است، چرا برای من نباشد؟». پسرک برخواست و از رفیقش دور
یا رحمان 
من یه آدم زود رنجم و آرام و البته خسته ... 
من یک فاطمه ی خسته م این روزا تا یک فاطمه ی خوشحال 
حالم از این روزا داره بهم میخوره اما مجبورم به اظهار خوب بودن ... 
من جایی باختم که فکرکردم دارم به آرزوهام میرسم ... 
من خیلی وقته صبر کردم و خسته شدم 
اما انگار باز هم باید صبور باشم 
و تنها تو خدای مهربان من از دل ها و رفتار ها و قصد های آگاهی 
و دلم فقط به بودن خودت گرم میشود از سردی این روزها 
موقعه ظرف شدن بهت گفتم پناه من فقط خودتی خدا 
و تا
شیخ را دیدم با صورتی نورانی، با دایره ای به رنگ قهوه ای روشن در وسط پیشانی. پرسیدم: "مولانا! این چه حالت است که می بینم؟ مگر همیشه نفرموده اید از ریا اجتناب کنیم؟". گفت: "چرا! فرموده ام و باز هم می فرمایم!". گفتم: "پس این گودی جبین بر آن روی روشن چیست که مثال دهانه های موجود بر روی ماه(!)، عقل و دین از مریدان به یغما می برد؟!". گفت: "خاموش باش! تظاهری در کار نیست. این نورانیّتی که تو می بینی، اثر کرم سفیدکننده است؛ لیکن چون سجده با آن صحیح نبود، دایره ای ر
هر روز یک مساله
✅ مساله 8.
اگر کسی برای روزه نگرفتن عذر شرعی دارد؛ مانند این‌که مسافر است و یا بیماری‌ای دارد که روزه گرفتن به او ضرر می‌رساند، در این صورت اگر چه روزه بر او واجب نیست، اما نباید در انظار عمومی روزه‌خواری کند.
◀️ زیرا روزه خواری در ملأ عام و در انظار عمومی (تظاهر به روزه خواری) جُرم است و از نظر شرعی مجازات دارد و مجازات آن تعزیر است.
میزان تعزیر در روزه خواری برای بار اول و  دوم 25 ضربه شلاق است و البته به نظر عده ای از فقها، ان
علائم بالینی یرقان پیش کبدی در گربه 
یرقان پیش کبدی اکثرا همراه با کم خونی همولیتیک است. کم خونی باید به صورت حاد و شدید بوده بطوریکه ظرفیت مشخص جذب و کونژوگه کردن کبد را در بر می گیرد.
 
مشاوره و آموزش درمان یرقان پیش کبدی در گربه 
 
این حیوانات با علائم ضعف ، افزایش میزان فعالیت قلبی و تنفسی و مرمر قلبی به دلیل کم خونی و مدفوع تیره قهوه ای حضور پیدا می کنند. ادرار با میزان زیاد هموگلبین به رنگ قرمز یا قسمتی به رنگ شرابی تظاهر می کند.
امشب، فهمیدم که ناخودآگاهِ من، چقدر از آدم‌هایی که تظاهر می‌کنند بدش میاد. اونایی که تظاهر می‌کنند که...
هیچ‌وقت در زندگی نترسیدند.
هیچ‌وقت ناامید نشدند.
همیشه، همه رو دوست داشتند و دارند.
همیشه خیرخواه بودند و هستند.
همیشه نمونه و الگو بودند و هستند.
احتمالا اگر خواننده این وبلاگ بوده باشید، تا الان دیگه متوجه شدید که من به طرز احمقانه‌ای، هرچیزی که به ذهنم بیاد رو اینجا می‌نویسم... فقط کافیه وقت کنم که اون افکار رو مکتوب کنم. بعضی‌ها ن
من یک غریبه ام که هیچ سنخیتی با فونت و رنگ و هدر و لینکها و نوشته ها و آدرس و کامنتهای این وبلاگ ندارد. یک کاملا غریبه که تا مرز فروپاشی پیش رفته است. شاید حتی مرز هم تعبیر دقیقی نباشد. یک غریبه که فروپاشیده و حتی نمیداند چه کسیست. چکار میکند. چکار باید بکند. مطلقا هیچ چیز نمیداند و هیچ چیز نیست. یک آگاهی متحرک. یک صرفا موجود که تنها چیزی که درباره خودش _احتمالا_ میداند این است که موجود است.خواب و بیداریش در هم تنیده شده اند و گاه شک میکند اصالت را
رفتار آدمهایی که زیادی مهربانی می کنند برایم عجیب است. یا اقلا وقتی که که تظاهر به مهربانی می کنند. حتی وقتی که پای نفع خودشان، موجودیتشان در میان باشد، آن وقت چرا باید طرف مرا بگیرند؟ واضح نیست چرا؟ البته کار من اصلا و ابدا یافتن دلایل نیست. بلکه بنظر می آید دلایل واضح و مبرهن باشند. او حتما روزی با تبر تیز شده بسویت باز خواهد گشت تا انتقام این روزهای پر از مهربانی را از تو بگیرد!
از آدمهایی که ناراست و در پوشش کلمات، لباس و ظواهر می خواهند ثاب
ترجیح میدم فکر کنه یه بیخیالِ خودخواهم
تااینکه ضعفمو ببینه و از گریه های هرشبم خبردار بشه...
تنها کاری که میتونم برای خوشحالیش بکنم، تظاهر به خوشحال بودنه! :):
.
نت ندارم و دلم واسه یه دل سیر پست گذاشتن و وب گردی و حرف زدن باهاتون تنگ شده
الان در دوران جریمه ی اینترنتی به سر میبرم،بابت مصرف وحشتناک اینترنت طی هفته ی اخیر،خودمو تحریم کردم
.
میخوام آدرس وبو تغییر بدم،نظرتون؟!کار درستی عسد عایا؟!
.
شب یلدا نزدیکه ^_^
افتادیم توو میانترما >_<
.
بعد ا
حبس و شلاق مجازات روزه خواری در ملاء عام
در قانون مجازات اسلامی به طور دقیق به مجازات  روزه خواری در ملأ عام اشاره نشده اما در ماده 638 این قانون آمده است که تظاهر به هر عمل حرامی در انظار عمومی، جرم است.
روزه خواری علاوه بر همه معایبی که دارد و عملی حرام در دین مبین اسلام محسوب می شود، در بعد اجتماعی به نوعی عدم احترام به حقوق دیگران است.
زیرا کسی که به صورت آشکار روزه می خورد، هنوز به حقوق شهروندی و احترام به حقوق دیگران در سطح جامعه واقف نیست
حجم نمایش بالاست و این خاصیت بشر است که برای منافع خود همراهی کند و نیت واقعی خود را نشان ندهد. به نظرم نامش رو نباید تظاهر بگذاریم. همه حق زندگی دارند و این هم برای اغلب افراد نمایشی از زندگی است. اگر با سیاه پوشیدن، غذایی، مالی، عشقی، منفعتی، پستی و ... نصیبشان می شود، باید بشود. بشر همیشه منفعت طلب بوده. یک سری هم همیشه هستند که داد بزنند تظار، دروغ، چاپلوسی و ...
نه عزیز برادر، بشر همیشه فریبکار بوده است، چاپلوسی کرده و هر کار دیگری که برایش م
نقد فیلم اتاق تاریک ساخته سید روح‌ الله حجازی؛اتاق تاریک پنجمین ساخته سید روح الله حجازی، به لحاظ مضمون و مفاهیم در ادامه‌‌ سه فیلم پیشین او یعنی زندگی خصوصی آقا و خانم میم ، زندگی مشترک آقای محمودی و بانو و مرگ ماهی قرار می‌ گیرد.
سید روح‌الله حجازی یکی از فیلمسازان جوان سینمای ایران است که آثاری معمولا غیر قابل پیش‌بینی می‌سازد و تصور این‌که او در پروژه بعدی‌اش سراغ چه سوژه‌ای خواهد رفت، تقریبا غیرممکن است. محتوای فیلم‌های حجازی گ
همه امون چیزایی رو در مورد بقیه میدونیم که نباید به روی خودمون بیاریم،چیزایی ک خودشونم میدونن ما میدونیم.موضوع فقط اینکه باید هردومون تظاهر کنیم به ندونستن.شاید اسمش رازه ، رازی ک همه میدونن ولی اینم میدونن ک نباید به زبون بیارنشپ.نون:بی ربط به متن:دیروز ک دواشتم با ف.پ حرف میزدم ک چقد خوب کره ای بلده و اینا از خودم بدم اومد دلیلشم رفتار غلیظم بود نباید ادما رو بینشر از جنبه اشون تحویل گرفت و نباید با ادمایی ک همیشه نادیدشون میگرفتی گرم تر ا
امروز پسرم درس عجیبی به من داد.با مداد شمعی روی دیوار رو خط خطی و سیاه کرده بود. وقتی متوجه شدم صداش کردم و با تظاهر به ناراحتی گفتم که"عزیزم من اینجا چیزهای ناراحت کننده ای میبینم. به نظرت باید چکار کنم؟" خیلی خونسرد سری تکون داد و گفت:"خب پاکش کن. اگه پاک نمیشه چشماتو ببند!" به همین سادگی! تمام فلسفه آرامش رو در همین جمله کوتاه به من پر ادعا و تحصیلکرده یادآوری کرد و آموخت. "پاکش کن،اگه پاک نمیشه چشماتو ببند". و من فکر میکنم به تمام
خاطره ای از شهید موسوی نژاد
اهل ریاکاری و تظاهر به دین­داری نبود.  نور ایمان و معنویت را می­شد در چهره­‌اش دید. در میان همکاران به عنوان فردی با ایمان و مقید به اصول و اعتقادات شناخته شده بود. زمانی که در حضور فرماندهان رده بالای سپاه جلسه­ای برگزار می­شد و تا هنگام اذان طول می­کشید برای خواندن نماز جماعت به اتفاق، سید را برای پیش نماز شدن انتخاب می­کردیم. یعنی حتی فرماندهان او را از نظر دینی و اعتقادی به اندازه­ای قبول داشتند که راضی می­شد
تقریبا بعد از یک ماه که کاملا از هم بى خبر بودیم.. تماس تصویرى گرفتم. با اینکه مدت طولانى هست که مریضم و مجبورم به تظاهر چیزى که نیستم، لبخند میزدم و از حال و احوالش میپرسیدم اما چهرش ناراحت بود.. از شرایطش و مشکلاتش میگفت.. از اینکه سرش شلوغه و هنوز نمیدونه فردا باید بره سفر بخاطر کارش یا نه.. از اینکه از حجم فشار خسته اس و هزار جور غر دیگه. میگفتم غصه نخورین.. حل میشه.. درست میشه. سعى کردم بحث رو عوض کنم و حالش رو خوب..گفتم چقدر این رنگ پیرهن بهتون م
یک چیزهایی رو اگر انسان بدهد برود هدر برود دلش شاید بسوزد ولی تاسف نخواهد خورد؛ آن مال رفت که رفت باکی نیست، مثلا.. اما اگر معامله‌ای با خدا کردی و به زعم خودت خالصانه کاری را انجام دادی، چون با اعتقاد، چون با اخلاص چون از دلت برآمده انتظار داری هرطور شده جوابی بگیری، عکس‌العملی ببینی، حتی اگر بی‌خلل نبوده باشد که کار بشری بی‌خلل نیست و اغلب نقصی است ولی کمال کار تو به خاطر نیت پاک تو و نیت عاری از ریا و تظاهر توست.. بله، شاید کسی بگوید همین
اگه توییتر داشتم الان یهویی میرفتم توییت میکردم که :داشتم عمیقا جزوه ای رو که هنوز به یک دهمش هم نرسیدم میخوندم که دیدم ساعت 2 شده و هنوز نهار نخوردم ، ساندویچ کتلتی که درست کرده بودم رو باز کردم و شروع کردم به خوردن ، آهنگ لاله عباسی از پری زنگنه رو پلی کردم و هندزفری تو گوشم
چی شد؟ هیچی یهو دیدم صورتم خیس از اشکیه که نمیدونم از کجا و چرا پیداش شد
نهارمو نیمه رها کردم و واسه اینکه کسی منو نبینه رفتم زیر پتو و تظاهر به خواب بودن کردم ...
شنیده بود
 
دیدین چند سالی هست تو ایران پسره زانو میزنه و خواستگاری میکنه و دختره یهو از شدت خوشحالی اشک میریزه و بالا پایین میپره؟ من اینا رو اصلا درک نمیکنم.
بابا این خوشحالی برا دختر غربی‌ه. اونجا روابط دختر پسر آزاده و بدون محدودیت تو انتخاب، با هرکس بخوان هستن و نیاز به ازدواج نیست. بعد پیشنهاد ازدواج یعنی تثببیت رابطه عاشقانه شون. نه تو ایران که توی دختر نمیتونی رابطه ازاد داشته باشی و فقط از راه ازدواج میتونی باهاش باشی. تو که خواستگاری تنها گز
 
آدما دروغ میگویند که نیاز به کسی ندارند .همین آدما وقتی تنها میشوند منتظر یک تماس هستند که فقط چند دقیقه ای با آنها درد و دل کنند .وقتی دلتنگ میشوند انتظار یک شانه دارند که سر بر آن بگذارند و آرام بگیرند .آدم ها تظاهر به نیاز نداشتن به دیگران میکنند ولی شما آنها را تنها نگذارید ... .#امیر_راد #amir_radw 
 
 
 
 
برام خیلی جالبه این که یک سری از هم خانم‌ها ، نمیتونن یک هفته بدون‌ حضور یک مرد تو زندگیشون بگذرونن و هی از این رابطه وارد یک رابطه‌ی دیگه میشن ، و اگه بین دوتا رابطه چند روزی فردی تو دست و بالشون نباشه دائما ناله میکنن که من همیشه تنها بودم و فلان و بیسار. بعد با همچین شخصیت غیر مستقل و وابسته به جنس مخالف ، دم از حقوق زن و هشت مارس و این جور حرف‌های قشنگ قشنگ میزنن . نمیدونم آیا همه جای دنیا بین حرف و عمل مردم این همه تناقض وجود داره یا فقط
+ نمی دونم چیه که وقتی مثلا بی حالم صورتم اندکی پف کرده و تپل به نظر میاد. انگار سرحالترینم. موقعی که درد دارم، دندونم درد می کنه، سرم درد می کنه یا خسته ام یا از پیاده روی و بیرون برگشتم، انگار یه حجم نیم سانتی به صورتم اضافه شده! و از همه بامزه تر بعد از گریه است! حس تپلویت بهم دست میده! انگار بدنم داره تظاهر به خوب بودن می کنه! حالا این هیچی؛ ملت دریا دریا اشک می ریزن به چشماشون نگاه می کنی، قشنگ به شکل با کلاسی سفیدی چشماشون از شدت سفیدی به آبی
وسط حرف زدن میگه: تو بعضی وقتها هم هیجان زده و مضطربی ولی تظاهر میکنی که مشکلی نداری. تایید میکنم ولی تاکید میکنم که اون استثناست که متوجه این موضوع شده وگرنه خیلی ها متوجه نمیشن. میگه: خودت لو میدی، لرزش نامحسوس صدات، فراز و فرودهات حین حرف زدن لوت میده. میگه: تو اینجور مواقع انگشت کوچیکه و انگشت حلقه دست راستت رو جمع میکنی و با دست چپت باهاشون بازی میکنی، در یه دقیقه بیشتر از پنجاه بار انگشترت رو تا نوک ناخنت میاری و میبری جای اصلیش. به اینجو
1. دارم سعی میکنم فریاد های شادی داداشم مبنی بر اینکه فردا بخاطر الودگی تعطیلن نشنوم و تظاهر کنم چقد برام مهم نیست و خوششششحااااااللمممممم که قراره فردا تا بوق سگ درس بخونم :'| زیبا نیست؟
2. آقا اگه موهاتون فره تو تاریکی راه نرید. چون ممکنه یه بدبختی بیخبر وارد شه و یه کُپه پشم ببینه تو تاریکی پشماش بریزه :| باشه؟ قول بدین به عمو :||
3. بازم امروز در مدرسه جیغ "یا بذارید برم خونمون یا میرم با آقامون برمیگردم" سر دادندی و چایی خوردندی و دهان ری ری را ص
در هر نت آهنگ غرق شده و نیازمند کمک هستم. نیازمند یک تو گوشی جانانه که مرا از این حال و هوا بیرون بکشد. من برای تعریف کردن چیزی اینجا نیامده‌ام. برای داستان گفتن آدم‌های دیگری هستند که می‌توانید به آن‌ها گوش کنید. من اینجا هستم که جملات را، خوره‌های ذهنم، پشت سر هم قطار کنم و از روی ریل افسردگی‌ام به سمت شما بفرستم. قطاری با بار ویروس. ناقل درد و رنج و اشک و آه. خارج از این نوشته‌ها من خوبم، به بهترین نحو تظاهر به شادی می‌کنم و همه، به جز یک ن
آخ خدای من! تکرار دل آشوبی های این دخدر تا کی باید سیاهی های این دنیا را سیاه مشق کند؟
خسته از نجوای خود آزارانه "ببین و دهان به تحسین بگشای"، بال های ترکیده از فهم عظمت نقصان بنشسته بر گردنه ی کردارم را بر سر خاکستر باورم گشوده فریاد دردا دردا درمانا مانا ماناگر به گلو می اندازم.
هان! ای دهل‌چی بختِ برگشته‌ی زندگیِ من! کی نوای "بهاران آمدت" دیگر صرف کاست غم عمو نوروز از فراغ ننه سرما نمی شود؟
کی دستم به قلم می رود تا برای رضای خدا و یکبار هم که ش
نقد فیلم روسی ساخته جدید امیرحسین ثقفی؛فیلم روسی به کارگردانی امیرحسین ثقفی با بازی امیر آقایی، طناز طباطبایی و صابر ابر یک فیلم عاشقانه است که به تراژدی ختم می‌ شود.
امیر حسین ثقفی را عمدتا با فضای متفاوت فیلم‌هایش و تقابل تعمدی او با سنت‌هایی می‌شناسیم که در دوره‌های مختلف در سینمای ایران اصطلاحا مد می‌شوند. آثار ثقفی معمولا از فضاهای شهری و آپارتمانی می‌گریزند و دغدغه‌هایی یکسره متفاوت از مسائل اجتماعی و چالش‌های اخلاقی رایج در
وقتی که مارول نخستین قسمت از بخش تازه‌ی دنیای ابرقهرمانی‌اش یا همان Guardians of the Galaxy «نگهبانان کهکشان» را به اکران عمومی گذاشت، کمتر کسی فکر می‌کرد که فیلم نهایی، محصولی تا به این اندازه متفاوت، جذاب و سرگرم‌کننده باشد و تا این حد، به دور از فضای داستانی مابقی قصه‌گویی‌های این کمپانی به نظر برسد. محصولی که نه ترسی از غرق کردن مخاطب در داستان‌گویی بامزه، اغلبا بی‌معنی و همواره جذاب خودش داشت و نه می‌خواست به چیزی خارج از عناصر شکل‌‌ده
گل مژه یکی از بیماریهای شایع پلک است که می تواند افراد را در سنین مختلف گرفتار کند. گل مژه به صورت یک توده متورم، حساس و دردناک و قرمز رنگ درلبه یا نزدیکی لبه پلک تظاهر می کند. این توده در حقیقت یک آبسه کوچک است که در اثر عفونت یا التهاب ریشه مژه ها یا غدد ترشح کننده چربی پلک ایجاد می شود. تماس دست آلوده با چشم (به خصوص اگر با ترشحات بینی آلوده شده باشد) و التهاب لبه پلک (بلفاریت) از عوامل مهمی هستند که باعث بروز گل مژه می شوند.
علایم و نشانه های گل
خواب عجیبی بود. کاسه ی مهراز به دو نیم شده بود و من مغموم رو به روی استاد عیسی در کلاس نادری نشسته بودم و منتظر بودم استاد نظرش را در خصوص تارم بگوید. اینکه چرا و چطور شکسته بود را یادم نیست. استاد بعد از بالا پایین کردن تکه های ساز گفت هیچ کاری نمیشود کرد. قابل تعمیر نیست. باید ساز دیگری بخری. غم بزرگی در دلم سنگینی کرد. مهرازم دیگر با من همراه و همدل نبود. صبح که برخاستم و دریافتم خواب دیده ام نفس راحتی کشیدم. موضوع را به دخترعمه ی استاد گفتم و او
وقتی خاطرات رو از روی تقویم مرور میکرد میفهمید خیلی ازشون نگذشته اما در واقع خیلی پرت و دور افتاده به نظر میرسیدن.انگار همین دیروز بود که توی سیاهچال تاریک و خونین فرمانروایی میکرد و حالا چنین بیشرمانه خودش رو فراموش کرده بود و قدم برمیداشت.تاریکی و نفرت را دفن کرده بود و به سمت آرزوهاش میرفت.چه مضخرفاتی!آستین هاش رو روی زخم هاش کشید و تظاهر کرد نگاه قضاوتگرانه شون رو ندیده. تاکی باید به قضاوت های مردم اهمیت میداد و براشون وقت میگذاشت؟رویاه
اگر خودتان اهل ولخرجی و خود نمایی نیستید احتمالا یکی از نزدیکان و دوستانتان را با چنین خصلت هایی می شناسید که برای جلب توجه ولخرجی می کند.از کسانی که همیشه بیش از حد لازم پول خرج می کنند تا ثروت خود را به رخ کشند، خرده نگیرید. این افراد ممکن است مشکلات روانی جدی ای داشته باشد.
خودنمایی ممکن است یک مکانیسم دفاعی در برابر ترس هایی باشد که در عمق وجود ما ریشه کرده اند. کسانی که دوست دارند برتری خود را به نمایش گذارند (یا حتی به آن تظاهر کنند)، احتم
اگر خدا کفیل رزق است غصه چرا؟!
اگر رزق تقسیم شده است حرص چرا؟!
اگر دنیا فریبنده است اعتماد به آن چرا؟!
اگر بهشت حق است تظاهر به ایمان چرا؟!
اگر جهنم حق است این همه ناحق چرا؟!
اگر حساب حق است جمع مال حرام چرا؟!
اگر قبر حق است ساختمان های مجلل !چرا؟
اگر قیامت حق است خیانت به مردم چرا؟!
اگر دشمن انسان شیطان است پیروی از او چرا؟!
فقط دوست دارم این چند روز گذشته رو از دفتر زندگی بکنم، مچاله کنم و بریزم دور. بدون هیچ تمایلی برای توضیح چرایی‌ش...
چیزی که الان میخوام بهش برسم صرفا یه سطح حداقلی از نظم و ثبات و انرژیه. فعلا تصمیم گرفتم یه لیست هفتگی از کارایی که باید انجام بشه رو بنویسم و ببینم تا کجا بهش عمل می‌کنم.شروع با کمترین سطح انتظار.
فکر می‌کنم از جمله چیزایی که باید بابت‌شون جواب پس بدم این بلاگه   :/ با این حجم از خاموشی...
خودم هم نمی‌دونم چجوری امیدوارم وقتی زیر
از ابتدای رسانه ای شدن برجام رسم بر این گذاشته شده که تکامل برجام مانع از تظاهر دشمنان ایران به خودستیزی است اما آنچه از سابقه ی گفتمان تمدن ها تجربه دارم طرف مذاکره روی میز خود خودنویسی دارد با پشتوانه بمب و تا زمانی که جام را خود به دست نیازد به دست ندهد که هیچ منتظر هم ایستاده تا کسی جامش را از دستش بگیرد حماقت اینجاست که اگر برسر جاممان با کسی جنگ داریم که نداریم چرا با او وارد جنگ نشدیم و اگر جام خود را در دست داشتیم که نداشتیم با دیگران آ
اکیپ های دانشگاه همش برام بی مفهوم ترین چیز بودن!
حتی قبل رفتنم به دانشگاه!
بودن با پسر و دختر هایی که فقط برای وقت گذرونی عه و اکثرا هیچ پایانی نداره و حتی خیلی وقت ها خوش هم نمیگذره و فقط جنبه ی تظاهر و فخر فروشیِ زندگی گذشته ی هر ادمو داره!
مثلا دغدغه ی این که امروز فلان مانتو با فلان رنگ رژ و فلان کیف و کفش رو بپوشم که شاید اقای xخوشش بیاد!
یا اینکه فلان پسر بهم نگاه کرد!اون یکی سلام کردم!این یکی اسمم رو بلد بود و ...
نمیخام بگم من خیلی فلانم و ای
 
هرچقدر که آدم‌های جدیدتری میبینم، این عقیدم محکم تر میشه که من آدم موندن تو یه جمع شلوغ واسه یه مدت طولانی نیستم . من دلم میخواد آدم‌هایی مثل خودم دورم باشن,ولی من چطوریم اصلا؟ هربار که یه سری آدم تازه میبینم میفهمم که انگار اون گروهی که من دلم میخواد توش باشم واقعا وجود خارجی نداره و فقط توی ذهن من تشکیل شده، و ردی از تظاهر و ریا تو تمام دور هم جمع شدن‌ها هست!هیچ جمعی و حتی هیچ دونفره‌ای نیست که من واقعا توش احساس آرامش خیال کنم و واقعا خ
۱- میرم فن ساین بی تی اس و بایسمو بغل می کنم...
۲- میرم تک تک رفیقای بیانم رو پیدا می کنم...عشق جانم که جای خود داره:) ایشون رو پیدا کنم انقدر بوسش می کنم که ذوب شه... ^^ دختر خوشگلمking army رو پیدا می کنم و باهاش کلییی حرف می زنم ❤
۳- میرم پیش تمااام کسایی که اذیتم کردن و ازشون بدم میاد و همه ی احساسمو نسبت بهشون میگم...خسته شدم انقدر تظاهر کردم هیچ حسی بهشون ندارم. ازشون متنفررررممممم
۴- میرم پیش مامان بزرگم اعتراف می کنم کلید کمدی که توش شکلات قایم می ک
اول از همه می‌خوام از مسایلی که از رفتارها و اعمالی که از آدم‌های اداره‌ای که در آن مشغول به کار هستم شروع کنم.
آقای ح از کارمندان قدمت‌دار (قدیمی) که مدتها میزش در کنار بنده بوده به عنوان یه کارمند عادی کار می‌کرد. این آقا عقاید عادی خودش نسبت به مذهب رو داره. اصولا راجع به مذهب و اسلام و وطن پرستی تظاهر نمی‌کرد و هیچ گاه سعی در متقاعد کردن کسی نسبت هیچ مسئله‌ای نداشت.
قصد ندارم راجع به توضیح دادن اتفاقاتی که برای این آدم افتاد که تبدیل به
هیبت ایستادنِ بلندش، از ثمر سالهای تلخِ درازش تبدیل به یک علامت سئوال شده است و در انتهای این منحنی نگاهش گرایش به زمین دارد. و صورتش در قهرِ با آفتاب و ستاره ها، و خیال پردازی هایش مرده اند. جنس آن افکاری ک از او به زمین می ریزد را، افراد کمی می دانند و زمین مثل همیشه اش مردار خوار است، و خواهان پیکرش. او در یک آمد و شد دائمی، در کشاکش افکار و خاطراتش از قله خوشبختیِ دور به قعرِ جهنم تنهایی خویش در تصادم است و خود حتا این را نمی داند. مثلِ او. اوی
چه خبر؟
هیچی. میریم، میایم
این دیالوگ عوض نمیشه هیشوقت:))) خلاصه که هیچ خبری برای ثبت ندارم، میریم، میایم:)))
امروز عصر خوابیدم و ناراضی بودم. باید برای استراحت بعد از ظهرم به جای خواب یه چیز دیگه ابداع کنم.
تو راه رفت و برگشت به باشگاه هم آهنگ گوش ندادم که فکر کنم ولی فکرام جمع نمیشدن هی پخش میشدن. البته احساس ناامنی هم میکردم به خاطر اتفاق چند روز پیش. خلاصه که همون امنیت هم نداریم. توی راه یه دونه نون بربری، کبریت، تخم مرغ و کره بادوم زمینی گرفت
هیبت ایستادنِ بلندش، از ثمر سالهای تلخِ درازش تبدیل به یک علامت سئوال شده است و در انتهای این منحنی نگاهش گرایش به زمین دارد. و صورتش در قهرِ با آفتاب و ستاره ها، و خیال پردازی هایش مرده اند. جنس آن افکاری ک از او به زمین می ریزد را، افراد کمی می دانند و زمین مثل همیشه اش مردار خوار است، و خواهان پیکرش. او در یک آمد و شد دائمی، در کشاکش افکار و خاطراتش از قله خوشبختیِ دور به قعرِ جهنم تنهایی خویش در تصادم است و خود حتا این را نمی داند. مثلِ او. اوی
نمی‌شود گفت صدای فریاد فقر را نمی‌شنوم.اصلا کسی هست نشنود؟ فکر نکنم.سخت است من اینجا پشت صفحه‌ی لپ‌تاپم نشسته‌باشم و برای خودم جمله بسازم و یکی آن‌سر دنیا در حال جان دادن باشد.نمی‌دانم.شاید جان ندادن من هم اشتباه باشد.شاید بهتر باشد دست از شب کردن صبح ها و صبح کردن شب ها بردارم.فایده ی زنده ماندن چیست وقتی هیچ چیزی برای لبخند زدن وجود ندارد؟ سراغ زاموفیلیایم هم خیلی وقت است نرفتم.یک سوم بهار هم که گذشته و نه درست و حسابی خودم را در باد های
نمی‌شود گفت صدای فریاد فقر را نمی‌شنوم.اصلا کسی هست نشنود؟ فکر نکنم.سخت است من اینجا پشت صفحه‌ی لپ‌تاپم نشسته‌باشم و برای خودم جمله بسازم و یکی آن‌سر دنیا در حال جان دادن باشد.نمی‌دانم.شاید جان ندادن من هم اشتباه باشد.شاید بهتر باشد دست از شب کردن صبح ها و صبح کردن شب ها بردارم.فایده ی زنده ماندن چیست وقتی هیچ چیزی برای لبخند زدن وجود ندارد؟ سراغ زاموفیلیایم هم خیلی وقت است نرفتم.یک سوم بهار هم که گذشته و نه درست و حسابی خودم را در باد های
تقوای ظاهر و باطن
 اگر کسی شعارهای الهی یعنی نشانه های دین را احترام بگذارد و بزرگ بشمارد ، این نشان می دهد که تقوای قلب و پاکی باطن دارد . یعنی هر کس خداترس است و در باطنش از خدا حساب می برد ، به نشانه های دینی احترام می گذارد و اینها را آشکار می کند .  درست خلاف حرف است که بعضی ها می گویند : باطن تو پاک باشد ظاهر را برای چه می خواهی .
می گویند مگر دین داری این است که موقع عزا پرچم سیاه بزنی یا ریش بگذاری یا حجاب داشته باشی یا اسم ائمه را روی بچه ات
نمی‌شود گفت صدای فریاد فقر را نمی‌شنوم.اصلا کسی هست نشنود؟ فکر نکنم.سخت است من اینجا پشت صفحه‌ی لپ‌تاپم نشسته‌باشم و برای خودم جمله بسازم و یکی آن‌سر دنیا در حال جان دادن باشد.نمی‌دانم.شاید جان ندادن من هم اشتباه باشد.شاید بهتر باشد دست از شب کردن صبح ها و صبح کردن شب ها بردارم.فایده ی زنده ماندن چیست وقتی هیچ چیزی برای لبخند زدن وجود ندارد؟ سراغ زاموفیلیایم هم خیلی وقت است نرفتم.یک سوم بهار هم که گذشته و نه درست و حسابی خودم را در باد های
خواهرکم، با خنده های شیطانی، متن زیر از کتاب " استینک همه چیزدان " رو برام خوند؛ من هیچ، من نگاه!
ده راه برای این که واقعن حرص خواهرت را در بیاوری!
بوگندوترین کفش های کتانی ات را زیر تختش قایم کن.
هر چیزی را که می گوید، تکرار کن.
بدون این که به او بگویی، با خواهرت مسابقه ی زل زدن بگذار.
لب هایت را تکان لده و حرف بزن، اما هیچ صدایی از دهنت خارج نشود.
وقتی خواب است، یک عکس ازش بگیر، بعد عکسش را به دوست هایش نشان بده.
وقتی حواسش نیست، انگشتر حس یاب ( و ی
خواهرکم، با خنده های شیطانی، متن زیر از کتاب " استینک همه چیزدان " رو برام خوند؛ من هیچ، من نگاه!
ده راه برای این که واقعن حرص خواهرت را در بیاوری!
بوگندوترین کفش های کتانی ات را زیر تختش قایم کن.
هر چیزی را که می گوید، تکرار کن.
بدون این که به او بگویی، با خواهرت مسابقه ی زل زدن بگذار.
لب هایت را تکان بده و حرف بزن، اما هیچ صدایی از دهنت خارج نشود.
وقتی خواب است، یک عکس ازش بگیر، بعد عکسش را به دوست هایش نشان بده.
وقتی حواسش نیست، انگشتر حس یاب ( و ی
از وقتی کوچیک بودم به نوشتن علاقه داشتم.
وقتی همه می خوابیدن من تازه بلند می شدم و می رفتم سراغ دفترچه خاطرات روزانه م
راستش همیشه فکر می کردم باید یه نفر رو داشته باشم که بتونم نوشته هامو بهش بدم تا بخونه! ولی هیچ وقت نتونستم همچین کسی رو پیدا کنم. یعنی شرایط سختی رو در نظر داشتم برای انتخاب
روز ۱۳بدر در حالی بعد از یک هفته بارش مداوم همچنان هوا بارونی بود رفتیم بیرون، پدر تو خونه موند. شاید من هم به اون رفتم مه خیلی وقت ها دلم می خواد خونه تنها
اینقدر که خوابم نمیاد امشب
دارم ویس زیست گوش میدم
سفرمون افتاد یه روز جلو و 
گند زد به برنامه ی من 
الان من فردا هزارتا کار دارم
اوووف باید کلی خرت و پرت
جمع و جور کنم وای باید 
برم بازار صبح...
حموم....
آهنگ بندازم توی فلش
و..........
آخ 
تازه معلوم نیست توی 
مسافرت چی پیش بیاد 
کلا ما هرسال تنها سفر 
میکنیم چون خانوادم 
حوصله همسفر های 
نیمه راهی رو ندارن که هی 
بهانه بگیرن امسال هم با فامیلامون
میریم که صد درصد مطمئنم یه  جنگ جهانی
پیش میاد از این
99پست، 99 شرایط متفاوت، 99 حس متفاوت و 99 ذهن متفاوت برای خلق 99 پست متفاوت. دقیق یادم نیست اما تقریبا از سال 89 یا 90 انتشار نوشته هام در قالب وبلاگ رو شروع کردم. نوشتن رو منبع آرامشی پیدا کردم تا خالی بشم و وبلاگ و آدمای مجازی رو دوست های نیمه ناشناسی برای درمیون گذاشتن حرفام باهاشون.
همیشه خواستم این نوشتن و این حس رو حتی وقتی طناب آرامش گرفتنم ازش به نخ رسیده بود از پارگی و جدایی حفظ کنم چون وبلاگ برام تنها جایی توی دنیا بود که خوبیاش انقدر توی رگ
انگار انکار می‌کنم حقیقتی که ذهنم را تصاحب کرده.حقیقت ملال‌ برانگیز زندگی،مرگ،پوچی.مدت‌هاست عمرم را می‌گذارنم تا فقط بگذرد چون دیگر چیزی برایم معنایی ندارد.انگار زندگیم از جایی به بعد به انتظار مرگ تقلیل پیدا کرد.ملولم از تمام رنج‌های بیهوده‌ای که وجود دارد،از شادی‌های موهومی که ما را هزاران بار می‌فریبند و ما باز فریبشان را می‌خوریم.زندگیم تقلیل پیدا کرده به دوریِ حداکثر از رنج‌ها و سختی‌ها و انتظار اتمام زندگی.لحظاتی جوانه‌ی ع
نوشتن از افسردگی راحت نیست، کمکی هم به بهتر شدن حالم نمی‌کند.  با هر یادآوری، انگار میان چاه عمیق و سیاهی پرت می‌‌شوم و تمام حملات‌ عصبی، ترس‌ها و تنهایی‌ها تکرار می‌شود.
اما دوست دارم از آن بگویم که رنج تحمل این بار در تنهایی خیلی‌خیلی سخت است.
آدم بزرگ‌ها افسردگی را مرضی از سر خوشی زیاد می‌دانند که نشانه‌ی ضعف است و نباید از آن حرف زد، باید تظاهر به سرخوشی کنی و تنهایی خوب شوی. غافل از این‌که برای آدم‌های افسرده، زنجیره حمایتی قوی‌
یه چیزی دارم مینویسم که میدونم خودمم از گفتنش راضی نیستم
ترجیح میدادم همینطور مثل روح لا وبلاگ ها بچرخم تا هر چیز دیگه ایی...
اما به اصرار رفیقم دارم یه پست میذارم!
چیز خاصی ندارم بگم!
فقط مرسی از اونایی که حتی یک بار هم نیومدن بپرسن این همه مدت کجا بودم :)
مرسی از اکثر بچه ها بیان که تظاهر میکردن فقط :)
و مرسی از اونایی که پرسیدن و نگران شدن معذرت میخام ازشون :)
و یه تشکر فوووووووووق صمیمیانه از جیسوگ نازم 
رفیق عالی من حالتو خوب کن 
اصلا نمیتونم
آهای ... ایهّاالناس ، بگذارید این شهکار آلاجاقی را بگویم که سال قحطی ، چه‌جور سرِ بندگان خدایی را که از بلوک کوه‌میش آمده بودند تا از او گندم به قیمت خون پدرش بخرند بُرید ، و چه‌جوری آن سرها را میان تور هندوانه بار کرد و فرستاد به شهر برای حاکم وقت . از این کارِ او مأمورها هم باخبر بودند و با او دست‌به‌یکی کردند . آن بندگان خدا ، در آن سال قحطی ، دار و ندارِ اهالی ده خودشان را جمع کرده بودند و به پول رسانیده بودند و آمده بودند تا از انبار آقای آ
آنکه خم شود به دستگیری کمتر از خود، آنکه سر به زیر کند، تن به زیر کند، نه به سجده‌ی ترس و اوهام و عذاب،‌ نه چون بزدلان، که همچو دلیران تن فرو کشد به دستگیری آنکه نمی‌تواند، بهر او بهشت‌ها سر خم می‌کنند و آسمان‌ها دامن می‌شکنند و به رقص در می‌آیند و آغوش می‌گشایند.
آنکه عربده‌کشی کند، و دامن و پرچم این و آن آتش زند و عوعو و عرعر کند و از دیوارها بالا رود، ادّعا و تظاهر و زاهدی و بوزینگی کند،‌ چنین پست و حقیر و «گریزان» - چنان که دیدید و خواه
احسان محمدی فاضل: دیگر دوبشکم خدا رحمتش را جاری می کند یا در بسته ای در این جهان گذاشته که برداریم حال بعضی دسترسی بهتری دارند یا توانایی بیشتری از آن برداشت می کنند و برای خود و مردم بهینه استفاده می کنند و برخی نه بر خود می خواهد نه دیگری.
حالِ این روزهای ایران اینگونه است، دیگر غیرمستقیم نه بلکه در چشمان زل میزنند و می گویند اگر می خواهید بهتر زندگی کنیدبروید همانجاهایی که بهتر زندگی می کنند. غبطه می خورم به مردمی که حکمرانانشان حتی برای ت
احسان محمدی فاضل: دیگر دوبشکم خدا رحمتش را جاری می کند یا در بسته ای در این جهان گذاشته که برداریم حال بعضی دسترسی بهتری دارند یا توانایی بیشتری از آن برداشت می کنند و برای خود و مردم بهینه استفاده می کنند و برخی نه بر خود می خواهد نه دیگری.
حالِ این روزهای ایران اینگونه است، دیگر غیرمستقیم نه بلکه در چشمان زل میزنند و می گویند اگر می خواهید بهتر زندگی کنیدبروید همانجاهایی که بهتر زندگی می کنند. غبطه می خورم به مردمی که حکمرانانشان حتی برای ت
 
 
 تو موبایل از این سمت به اون سمت، از این برنامه به اون برنامه، نه خبری است نه مطلبی و نه جایی برای حواس پرتی... تلویزیون که تهی‌تر از هر چیزی... در کل هیچ چیزی، هیچ چیز خاصی وجود نداره، یعنی قدیمترا چطور زندگی میکردند؟ یک جای کار ایراد داره، انگار دنیا به سمت اشتباهی داره میره... حتّی اون کس که داره تظاهر هم میکنه، اون سلبریتی و مدل متظاهر هم در اصل و بطنش که نگاه کنی و از خودش بپرسی و اندکی واقع بین باشد و خودش رو نخواد گول بزنه واقفه که واقعا
به عنوان انسانی که با سرعت حس بر دقیقه در حال تغیر خلق و خو هستم باید اعتراف کنم که تغیرات ناگهانی یک انسان به نحوی که دیگر با نگاه کردن به چشم هایش نتوانی شناسایی کنی او کیست و همان نگاه اهرمی بشود به جهت ریست فکتوری کردن تمام اطلاعاتی که از او در ذهن داشتی هنوز برایم قابل هضم نشده است، اصلا شهامت نمایان کردن این انسان جدید در برابر دیدگان هم بحث دیگریست که چه سلسله اتفاقات ناخوشایندی سبب می شود اینگونه چهره ی بی رحمانه ای از خود بروز بدهیم،
دوستان محترم لطفا همگی پاسخ بدید
سوال 1:حاضری اسم عشق سابقت رو بزاری رو اسم بچت؟؟
سوال 2:حاضری ده سال از عمرت کم بشه ولی به اونی که دوستش داری برسی؟؟
سوال 3:حاضری با کسی که قبل از تو تجربه رابطه عاشقانه نافرجام داشته ازدواج کنی؟؟
سوال 4:اگه بفهمی عشقت قراره عشق دیگه بشه ولی بازم تظاهر به عاشق بودنت کنه چیکار میکنی؟؟
درمان تبخال لبتبخال لب ویروسی است که درمان قطعی ندارد و تا پایان عمر در بدن می ماند و گاهی با ضعف دفاعی بدن عود می کند اما می توانید آثار آن را با روش های طبیعی و سریع از بین ببرید.

تبخال چیست و چرا ظاهر می شود؟
یک بیماری ویروسی است که توسط ویروسی به همین نام ایجاد می شود و موضع درگیر به صورت التهاب و مجموعه تاول های ریز نمایان می شود. ویروس هرپس سیمپلکس عامل بیماری تب خال در صورت، آلات تناسلی هر دو جنس، مغز، چشم و گاهی حتی فلج بل نیز می گردد.
بر
ما آدم های بد بختی هستیم. اصلا ما همیشه آدمای بدبختی بودیم و خودمان خبر نداشتیم. خوشی زیر دلمان زده بود! هنوز هم همین طور است. قرار هم نیست به خودمان بیاییم که چقدر بیچاره ایم.
 
آهااااای بنی بشر!
آهای ملتِ سرخوش و سرمست!
ما ساااااااااااااااالهاست که پدرمان را گم کرده ایم! ما یتیم نیستیم اما بی غیرتیم... ما گم شده ایم، سالهای سال است... و اگر غیرت داشتیم این قدر سرگشتیمان به درازا نمی کشید.
 
خود مستی هم انتظار نداشت این حجم از سرخوشی و بی رگی را...
بسم الله الرحمن الرحیم
 
کیهان در ویژه های خود نوشت:
مجمع روحانیون در آستانه روز قدس، ضمن صدور بیانیه‌ای، این روز را میراث امام خمینی (ره) دانسته بود. اما خاتمی و موسوی خوئینی‌ها و برخی افراد مشابه آنها که نقشی فعال در مهندسی فتنه و آشوب ۱۰ سال قبل داشتند، مانند سال‌های اخیر باز هم در این راهپیمایی ضد صهیونیستی حاضر نشدند.
گفتنی است آشوبگران تحریک شده از سوی سران فتنه سبز، در روز قدس سال ۸۹ اقدام به راهپیمایی جداگانه کرده و شعار «نه غزه نه ل
 
اینکه تو، متوجه میشی که وای این خنگول گفت من تو عکسام پشت مو دارم! و میری دیلیت میکنی همه عکساتو، چیز بدی نیست. 
ولی اینکه همه ش میگی "من وبلاگتو نمیخونم"، چیزیه که دل منو به درد میاره. چون میدونم که میخونی. و عمل میکنی.
فقط من نمیفهمم این چه مدل رفتاره؟
چرا دوست داری همیشه یه جور رفتار کنی انگار عقیم هستی؟ انگار homosexual هستی؟
به همه تون میگم، به همه شماها که فکر میکنین که باید خودتون رو بی عشق و بی تفاوت نشون بدین.
دوست داشتن ضعف نیست.
به آدم ها ب
او با خودش می‌اندیشد آفتابی نشدن در جاهایی که معمولا آدم‌های اهل کتاب و مطالعه سر و کله‌شان پیدا می‌شود، خوب است یا بد؟ اگر کتاب‌فروش جیحون اصلا یادش نباشد او را آخرین‌بار کی دیده، خوب است یا بد؟ اینکه بدون پرسش از فروشندگان دقیقا بداند کدام کتاب را در کدام قفسه پیدا کند خوب است یا بد؟ اینکه کتاب‌هایی را که می‌خواند در شبکه‌های اجتماعی مختلف جار نمی‌زند خوب است یا بد؟ اینکه لیستی از کتاب‌هایی که امسال قصد خوانش آنها را دارد در جایی
من اگر نیکم وگر بد , تو برو خود را باش
مدت هاست نمیشود جایی خودت باشی , خود خود واقعی ات باشیهمیشه باید تظاهر کنیم به خوب بودن که مبادا سوال پیچمان کنندبه سر درونمان پی ببرند
ترحم کنند 
که فلانی هم که همه چیز را دارد  غم دارد و بدبخت است 
نمیبینید یکی  پزشک است و میگویند این پزشک فلان شده است زنش یا شوهرش او را رها کرده یا فلان بازیگر جدا شده یا فلانی تر بچه دار نمیشود فلانی کارمند بانک بوده است وام بلاعوض زیاد گرفته است الان دچار ms  شده است ... 
تظاهر جایز نیست حال این روزهای من خوب نیست شاید بدِ بدِ بد هم نباشه ولیخوب هم نیست. تمام فضای ذهنم رو جستجو کردم یک متن بلند بالا هم نوشتم از لحظات تلخ و شیرین روزهای اخیر, ولی بغض توی گلو و بی حسی ناجور پای چپم نشون میده زور روزای بد من این اواخر بیشتر بوده.
راستش نمیدونم هنوز هم باید بیام و بنویسم که توی همه این سختیها و فشارها  کنار همسرم ایستاده ام که همراهشم, همراهی که کنار لحظات خوب نابش روزهای پرتنش زیادی رو هم داشته.
نمیدونم میتونم بنو
به پیشنهاد خیلیا...
و یادآوری یکی از دوستان بیان...
دیروز رفتم کتابفروشی و کتاب رنج مقدس رو خریدم...
بیخیال کتاب و دفتر و جزوه شدم ...و تا امروز تمومش کردم...
نمیدونم میشه اسمشو چی گذاشت...به قول یکی از بچه های دبیرستان "تحت الجو"ام...یا واقعا بهم اثر کرده...
شاید اینکه زیادی شبیه قهرمان داستان بودم...تا نصفه هاش که مصطفی وارد داستان شد ...شاید...چون دلم حرفایی که چشمم میخوند رو باور میکرد‌‌...شاید چون نویسنده عنصر باور پذیری که همون تعلیق باور ناپذیریه
موضوعی که خیلی بر سر آن بحث است این است که آیا زنان تظاهر به ارضاء شدن در رابطه ی جنسی می کنند یا اینکه واقعا ارضاء می شوند.رمان ها و فیلم های رمانتیک اغلب زن را در رابطه ی جنسی به گونه ای توصیف می کنند که بدون هیچ گونه لمس شدن ناحیه ی تناسلی و تنها با دخول کاملا ارضاء شده باشد.
مطالعه ای در ایالات متحده صورت گرفت که هشتاد و چهار درصد مردان می گویند که همسرشان در طول رابطه ی جنسی ارضاء می شود در حالی که تنها شصت و چهار درصد زنان می گویند که تا حدی
خیلی‌وقتا شده که گفتیم ما آدمای سست‌عنصری هستیم. چون هرتصمیمی که گرفتیم عملی نشده و هیچ کاری از پیش نبردیم. اوایل فکر می‌کردم تقصیر منه، تقصیر منه که داستانمونو ننوشتیم، تقصیر منه که واسه پرسش مهر کاری نکردیم، تقصیر منه که نتونستیم نمایش‌نامه بنویسیم و تو مدرسه اجرا کنیم. تقصیر منه که ایتالیایی‌یاد‌گرفتن رو ادامه ندادیم. اما الان فهمیدم من هیچ تقصیری نداشتم، بلکه فقط اینان که با یه مشت تظاهر، اظهار همراهی می‌کنن و وقتش که می‌رسه می‌
گوشی رو یک عالمه بار کوک کرده بودم و تو آخری‌هاش بالاخره بیدار شدم. صبح نوزدهم و بیست و یکم رو از دست داده بودم و الان هم داشتم تنبلی می‌کردم که پاشم. ولی بالاخره بلند شدم و رفتم. شش و پنجاه و نه دقیقه از بازرسی حرم رد شدم و قبل از هفت و نه دقیقه زیارت کرده بودم! از نزدیک نزدیک نزدیک، نه فقط دستم که کاملا خودم چسبیدم به ضریح. بعد از بیست و پنج سال و پنج ماه و دوازده روز بالاخره داخل ضریح رو دیدم و حظش رو بردم. ای اونایی که میگین ضریح یه تیکه فلزه، ب
و هورا! پروژه سی ساعت نخوابیدن جواب داد بالاخره دیشب جوری خوابیدم که زلزله اگر میومد فرار نمیکرد. بعدازظهرش با چشم باز برای علی تظاهر به بیداری میکردم و اون گول نمیخورد، گاهی آب میپاشید روم، گاهی قلقلکم میداد، فیلم به خوردم میداد و خیلی کم اجازه میداد به حالت افقی دربیام. شب زدیم بیرون از خونه به دنبال نوت بوک های مخصوص من و کاغذهای کلاسوریِ چار سوراخِ خط آبی با حاشیه صورتیِ دو خط. سخت پیدا میشه!! در نهایت ساعت یازده کلرودیازپوکساید خوران رو
یادتونه توی پست قبل چی گفتم ؟
حمایت خانواده و ازین حرفا؟
پسشون میگیرم:/
تو چند ساعت گذشته آنچنان با اعصاب و روانم بازی کردن که...!
ای کاش میشد همه چیز رو بذارم و فرار کنم...
گاهی احساس میکنم این همه جنگ اعصاب ارزششو نداره...
باید یه جور تنظیم کنم که ساعاتی که مامان و بابام خونه ن خونه نباشم...
کلا بعد از ظهر تا اخر شب رو بذارم برای درس و برم کتابخونه (یه کتابخونه هست تا 11شب بازه ) البته یه عادتی دارن میگن ما از کجا بدونیم تو کتابخونه درس خوندی:/ یا شاید
         به نام خدا 
 
 
 چقدر  تلاش میکنید تا خودتان را حفظ کنید ؟
 چقدر برای ارزشمند بودن در نظر دیگران میجنگید یا تظاهر می کنید؟
اگر کسی برداشتی بکند  که به مذاق احوالات و ویژگی هایتان خوش نیاید. چه میکنید ؟ 
می جنگید ؟ تصحیحش میکنید؟ یا می گذارید در دنیای خودش از شما شخصیتی بسازد که نیستید ؟
آنطور که من می دانم این آدم های اطرافتان اصلا شمارا نمی شناسند ! 
بستگی  به حال  احوال خودشان دارد بستگی به طرز نگاه و تصور خودشان دارد ...شما هم آنهارا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها