نتایج جستجو برای عبارت :

مثل یه سامورایی بجنگ

برای نازلیِ عزیز ،زندگی هایمان شده گره کور، وَبـال! بگذار از تو بگوییم، بانو تو به اندازه تمام مرد ها مردی، تو به درد پیوسته بارداری، برای دنیات بجنگ، بجنگ بانوی آفتاب. برای خودت برای چشم هایت من خوبی دعا کردم، شفایی از خودش با دل صدا کردمـ، و تسکینی سوی قلبت من نشان کردم. شاید دوستی مان برمیگردد به پانصد شب قبل! اما تو ندیده زیبایی، سوگلی قرنِ خزان زده ی آفاقی. بانو تو بی اندازه رهـایی، پروانه ای، دردانه ای .
تاریکی همه جا نفوذی دارد و من پناه بردم به زیر پتویم و تند تند نفس می کشم و غلت می خورم و به سکوت گوش می دهم. مگر من همانی نبودم که می گفتم باید مرد میدان باشم؟ مگر من همانی نبودم که با تصمیمشان موافقت کردم؟ مگر من همانی نبودم که اعتقاد داشتم می شود پیروز شد حتی اگر دست نیافتنی باشد؟ سرم را میان دست هایم می گیرم و به کلمات قلمبه سلمبه ای می اندیشم که می خواست از این به بعد توی متن هایم ازشان استفاده کنم. به حال خوبی فکر می کنم که قبل از خواندن پیام
بهش توجه نکن. اون آدم پر از عقده اس و یه طبل توخالی بی خاصیته.تمام تلاشش فرار از همین ویژگی ها و تظاهره. 
تو خودت توی زندگیت تصمیم میگیری. شده بکشیش. می کشی و بعد خودت توی زندگیت تصمیم میگیری... این تویی که تصمیم گرفتی اپلای نکنی. بهش فکر کردی و اقدام کردی و خودت نخواستی. خودت! تو باهاش سر هر خواسته ای که داشته باشی می جنگی! میفهمی! میجنگی
و بدبختی تو همین بس که از وقتی متولد شدی داری تحملش می کنی! خدا راحتت نمی کنه! نه با مردن اون نه با مردن خودت 
بج
عزیزم تو فکر میکردی زندگی انقدر طولانی هست که میشه همه چیزو بسازی خودتو عالی کنی و بعد بری سراغ ادمایی که میخوای دستشونو بگیری بگی چشماتونو ببندین و بعد ببریشون رو به روی اون چیزی که از زندگیت ساختی و بگی جی جی جی جینگ اینم زندگی پرفکت من حالا بیاید توش تا باهم زندگی کنیم، ولی دنیا واینمیسته عزیز من دنیا منتظر منو تو نمیمونه که! پس بدو ولی تنها نه، اون ادمارو بیار تو زندگیت و با اونا بدو با اونا ادمه بده، میدونی چرا؟ چون وقتی مشغول درست کردن ز
چهارساعت و نیم...
و هیچ چیز مرا به اندازه ان نیم ساعتی که خودم را مجبور کردم لذت بخش نبود
 مطمئنم فردا روز بهتری است
قول میدهم که باشد
۴۷ روز مانده به جشن پیروزی...
طاقت بیار
بجنگ
دیر نیست
هر روز بهتر میشوم تا بشود
فقط به خودت و بیست خرداد فکر کن و دیگر هیچ چیز برایت مهم نباشد
من میتوانم
خدایا ناامیدم نکن 
ببخش
بپذیرم
هیچ جا و هیچکس و هیچ چیز در هیچ کنج دنیا انتظارت را نمی کشد
تنها کرم ها برای هرچه سریعتر مردنت آرزو میکنند
تو در هر نفس تنهایی ، تنها زاده شدی و تنها خواهی مرد
پس بیا و تا آخرین نفس شجاعانه بجنگ 
نه برای اینکه مرثیه ای شگفت برایت بخوانند یا تجسمی برنزین از تو بر سر میدان بگذارند
فقط برای اینکه تو شجاعانه جنگیدن را به خودت بدهکاری.
رار نیست چیزی درست بشه ، قرار نیست حبیب کاف و یا دکتر رفسنجن کاری کنه و یا خودم کاری کنم فقط قراره از این ویزای که خدا بهم داده با هدف های که دارم پول بیارم و بجنگ درد برم و توی این جنگ شکست ش بدم و لذت ببرم همین و کم کنم حبیب کاف هم به هدف هاش برسه چون شاید اون هم دردهای رو همراه ش داشته باشه که من نمیدونم . بهرحال همه چیز با درد همراه دردی که قصد داره هر شادی و لذتی رو بر من زهر مار کنه و منی که تصمیمم گرفتم از این به بعد نذارم این اتفاق بیفته .
به جایِ کوچک کردنِ دیگران ؛خودت بزرگ شو !به جایِ آرزویِ شکست ، برایِ افرادِ موفق ؛خودت هم تلاش کن و موفق شو !و به جایِ نشستن و حسرت خوردن ؛بلند شو و برایِ آرزوهایت بجنگ فراموش نکن ؛کسی که توهین می کند ؛ خودش را زیرِ سوال برده ،کسی که تحقیر می کند ؛ خودش را خوار کرده ،و کسی که می رنجاند ؛ دیر یا زود ، تاوان خواهد داد .نه خرافاتی ام ، نه سطحی نگر !اما لا به لایِ این سیلِ منطق و روشنفکری ؛به چوبِ انتقامِ خدا بدجور اعتقاد دارم ،بدجور !
شادی عدم غم نیست، شادی کنار آمدن با غم است. دعوتی رسمی ‌است از غم که بیاید کنار ما زندگی کند، او را به دیگران معرفی کنیم و بگوییم دوستان این غم من، غم من، دوستانم. [پ] 
آدم‌ها فرار می‌کنند از غم، برایشان هیبتی ترسناک و افسرده کننده دارد. این غم راستگو ترین موجودیست که می تواند کنار ما زیست کند، آدم‌هایی که نمی‌خواهند و نمیتوانند جنگجویی اندوهگین باشند، تلاش می‌کنند جنگجویی مست باشند، جنگجویی لاشعور، انقدر در برابر ماهیت مهربان و زیبای ر
امام صادق ع میفرمود مومن از چهار چیز با یکی از انها برکنار نیست  1 مومنی که براو حسد بردو این از همه سختر است 2 منافقی که ازاو  دنبال گبری کند  دشمنی که بجنگ  اوبرخیزد  شیطانیکه گمراهش کند  امام صادق ع فرمود همانا خدای عزوجل دوستش را در دنیا هدف تیر دشمنش قرار داده باو فرمود صبرکن که خدا بزودی برابت گشابشی دخد انگاه ساعتی سکوت نمود و سپس رو بان مرد کرد و فرمود بمن بگو زندان کوفه  چگونه است  عرضکردم تنگ و متعفن است و زندانیان در بدترین حالند حض
سلااااااااام...
اینم از اولین پست love your self اسمشو love your self  گذاشتم چون تو این وب فقط میخوام بگم خودتو دوست داشته باش...وجودتو...زندگیتو...هدفتو...آرزوهای توی سرتو...برای همشون بجنگ و به دست بیارشون...
از لحظه لحظه زندگیت لذت ببر
*نکاهی به سطرهای بالا میاندازدفکر میکند و میگوید:بیشعور تو که هنو خودت رو هم نمیشناسی چه برسه به آرزوهاتچرا زر میزنی؟؟؟ اصلا تو میدونی تلاش چیه؟؟؟*
خب خب اینو ولش کنید یکم بهش بی توجهی کنید راهشو میکشه میرع...به هر حال اینکه
کنکور شده یه چیز ترسناک برای همه...بعضیا از شدت استرس شب قبل کنکور مریض میشن...بعضیا از حال میرن و...اما اینو بدونید با یه امتحان 4 ساعته مشخص نمیشه که کی بدبخت میشه کی خوشبخت...بعضیا هستن هممون هم داریم میبینمشون که نه درسی خوندن و کنکورشون هم خراب کردن اما موفق هستند چون برای رسیدن به هدفشون از هیچ باختی نترسیدن چون ذهن برنده ای داشتن...اگه هدف داری هدفتو ادامه بده اگه میخوای به چیزی برسی براش بجنگ ولی از یه باخت کوچیک نترس 
باخت مقدمه پیروزی تو
همه ی ما آدمها در زندگیمان به موقعیت هایی برخورده ایم که باید با چیزی و یا برای چیزی میجنگیدیم تا پیروز شویم اما بارها شده است که نه تنها پیروز نشدیم بلکه روح و جسممان بخاطر این جنگ فرسوده شد 
من میخواهم بگویم جنگیدن خیلی خوب است اینکه برای چیزی که میخواهی مبارزه کنی باعث میشود تا به اصطلاح قدیمی ها قدر عافیت بدانی 
اما میدانی همه اش به ما گفته اند برای چیزی که میخواهی بجنگ اما محض رضای خداهم که شده هیچ کس نگفت اینکه چشمهایت را ببندی و فقط بج
توی مزون که بودیم دخترخاله گفت لیلا این برای تو یه نعمته که بابات انقدر بهت گیر نمیده و باهات حرف نمیزنه و درجریان کارات نیست پس سعی نکن تغییرش بدی و بری توی دهن شیر از استقلال روحیت لذت ببر و برای آینده ای که میخوای بجنگ و نذار پای بابات توی زندگیت باز بشه. تو واقعا خوشبختی و قدر خوشبختیت رو بدون ( اینجا بود که فهمیدم چرا خواهرم همیشه میگفت لیلا تو خیلی خوشبختی من بهت حسودی میکنم) 
این بود خلاصه اونچه که بین منو دخترخاله رد و بدل شد و نتیجه ای
هشام بن سالم گوید شنبدم. حضرت صادق ع میفرمود خدای عزوجل فرماید بجنگ با من اعلان دهد انکس که بنده مومن مرا ببازارد از خشم من اسوده خاطر باشد انکس که
 بنده مومن مرا گرامی داردو اگر در میانه مشرق و مغرب زمبن افربده از افریده هایم جز یک مومن و یک پیشوای عادلی با او نباشد من بعبادت اندو از تمامی انچه در زمبنم افربدم بی نیاز باشم و هر اینه هفت اسمان و هفت زمین بخاطر او بر پا باشند برای اندو از ایمانی که دارند ارامشی  فراهم سازم که نیازی به ارامش دیگر
پسر، دلم برای خودم می‌سوزه.خی‌لی.ولی احساس می‌کنم اگه الآن به خودم اینو بگم ضعیف می‌شم، شل می‌شم و دیگه مرزای ذهنمو رعایت نمی‌کنم و وارد رابطه‌هایی می‌شم که نباید .
اما حقیقت اینه که هرجور فکر می‌کنم حق با منه.
امروز وقتی درباره‌ش حرف زدم فهمیدم خی‌لی گناه دارم و حقمه این احساسا رو داشته باشم واذیت باشم و ناراحت بشم.
نیازهایی دارم که برطرف نمی‌شه و اگه بخوام برخلاف این روش برم راه درستی نیست، پس باز باید صبر کنم.اما من واقعا دختربدی نی
ده بار زمین میخوری یازده بار بلند شو!
تلاش کن!تلاش کن!تلاش کن!
سه بار روی برگه ای که جلوته و داری درس میخونی بنویس:نتیجه میده!نتیجه میده!نتیجه میده!
چقد دوست دارم این قسمت resilience تو اون ویدیویی که گفتم رو بنویسم تک تک جمله هاشو!
اینکه وقتی تو حرکت میکنی بری سمت هدفت چقد همه چیزای عجیب غریبی اتفاق میافته!
یه کاری نکن که زندگی فکر کنه زمینت زده.
وقتی یه هدف مشخص کردی ... براش بجنگ!حتی اگه قلبت باهات راه نیاد!
حتی اگه سخت باشه...
باید بدویی...راه بری...بخز
علت درنگ در جنگ
از سخنان آن حضرت علیه السَّلام است که پس از آنکه جریر ابن عبد اللّه بجلىّ را(براى گرفتن بیعت) نزد معاویه بشام فرستاد، اصحاب آن بزرگوار (چون دانستند معاویه امر آن جناب را اطاعت نخواهد نمود، پیش از مراجعت جریر از شام و پاسخ آوردن) گفتند مصلحت در آن است‏.
که براى جنگ با مردم شام آماده شویم (حضرت فرمود): آماده شدن من براى جنگ با مردم شام با اینکه جریر نزد ایشان است (و هنوز جواب ما را نیاورده) بستن در است بروى آنان و باعث رو گردانیدن آن
امر
بجنگ با مردم شام
از
خطبه  هاى آن حضرت علیه السّلام است هنگامیکه اصحاب خود را امر بجنگ با مردم
شام فرموده: (بعد از جنگ با خوارج
در نهروان حضرت مردم را امر فرمود که در نخیله بیرون شهر کوفه گرد آمده براى جنگ
با مردم شام آماده باشند و بایشان دستور داد که کمتر به ملاقات زن و فرزندانشان
بروند، آنها سخنان حضرت را پیروى نکرده پنهانى داخل کوفه شدند، و آن بزرگوار را با
معدودى از بزرگانشان در آنجا تنها گذاشته لشگرگاه را خالى کردند، پس کسانیکه به
کوف
 از وقتی رفتم کتابخونه احساس میکنم خیلی بهتر میخونم! قصدمم اینه تاروز آخر برم .. دیگه ببینیم خدا چی میخواد ...
 
امروز یه دختر اومده بود کتابخونه شبیه زلیخاه بود یه نمهولی نه خداییش قیافش خیلی به دلم نشستمخصوصا فرفریاشعاشق این تیپ موفرفریم نه درشت نه ریز خیلی خوشگل و مرتبولی چه کنم که موهام لختهههههههه لختهههههههههدقیقا باهمین غلظت
 
امروز داشتم به خودم میگفتم میم.الف زندگی بدون دغدغه بدون مشکل نمیشه ، بدون هدف نمیشه ... پس تلاش کن بجنگ با شر
امام صادق  فرمود امیرالمومنین  ع  برای مرتبه دوم مردم را بجنگ معاویه بر انگیخت چون مردم انجمن گشتند ب سخنرانی بر خاست و فرمود ستایش خدای راست که یگانه و یکتا وبی نیاز و تنهاست بود او از چیزی نیست و آفرینش از چیزی نبوده آها با قدرتی آفریده که بسببآن از همه چیز جدا شده و همه چیز آز او جدا گشته آیت برای او صفتیکه بدان توان رسید نباشد و ح دیکه برای آن مثل آورند نیست آرایش لعتهااز تو صیف آو ناتوان وستودنهای گوناگون در آنجا کنم کشته وزیران است ر اه
راهکارهای روانشناسان حوزه مشاوره فردی برای داشتن ذهنی آرام
روانشناسان مشاوره فردی می گویند : ” گویی ذهن ما هم در بدن دارای جسم است”. مغز در حدود ۳ پوند وزن دارد و در دو جهت ارتباط برقرار می کند. به بیان دیگر ذهن ما بر بدن و بدن ما بر ذهن اثر می گذارد. بدن ما از مغز دستورالعمل هایی می گیرد که ما آنها را آگاهی کلی می نامیم. بدن و ذهن با یکدیگر کار می کنند ولی در عین حال مستقل هستند.شاید فکر کنید استرس و افسردگی صرفا مشکلاتی روانی هستند اما این دو
تا الان کارم خوب بوده
من تواناییش رو دارم
و نه امروز...
نه هیچ روزی در آینده
حتی اگر داغون شده باشم
به هیچ وجه تسلیم نمی شم.
 
 داشتم سالنامه رو ورق می زدم و اینو پیدا کردم. دقیقا یادم نمیاد ولی فکر می کنم از انیمه ی kimetsu no yaiba باشه. وقتی بهش فکر می کنم بهم انگیزه میده. تا وقتی دستام تمام توانشونو از دست دادن هم وادارشون کنم حرکت کنن. 
 
 
dororo خیلی انیمه ی جالبی بود. هیاکیمارو(عکسش بالاعه)  وقتی به دنیا میاد ۴۸ عضو از بدنشو نداره. چون پدرش که یه حاکم
وقتى امسال نتایج کنکور رو اعلام کردن یه جا عکسى از چاپلین و انیشتین  رو گذاشته بودن و زیرش نوشته بودن اینا هیچ وقت نفر اول کنکور ریاضى و هنر نبودن 
به تمام وجود باور دارم که'' محمد زارع '' همون انیشتین و چاپلین نسل ماست همون قدر بى نظیر همون قدر خارق العاده و نایاب
اصلا و ابدا نمیتونم این موضوع رو باور کنم و درک کنم که چرا واقعا محمد زارع اول نشد 
شاید بگم جزو معدود نتایجى بود که وقتى شنیدم به شدت گریم گرفته بود ، راستش محمد زارع براى من فقط م
نووووش داروی این روزهای کرونایی که  ازعزیزامون دور موندیم و یه بیقراری نچسب سایه انداخته رو کل زندگیامون رو کل شهرمون 
 
 
 
همیشه جای شکرش هست 
همه چیمون ازینکه هست 
میتونست بد ترم باشه 
این عشقی که به هم داریم 
واسه هم وقت می ذاریم 
میتونست کمترم باشه 
یه چیزی میشه دیگه 
غصه هاتو بس کن 
یه چیزی میشه دیگه 
حالتو عوض کن 
به این روی سکه چشامونو ببندیم 
یه روزی می رسه که به این روزا میخندیم 
یه چیزی میشه دیگه 
یه چیزی میشه دیگه 
بجنگ واسه ی لب
می گذشتم از کنار کوچه ای تاریک و تنگبر زمین افتاده بود زیبا جوان شوخ و شَنگگفتمش خود را چرا از خَلق پنهان می کنی گفت عمری مَن اسیرم بَر کَف تریاک و بَنگمن گریزانم زِ خَلق و پیش خالق سَر به زیرروز  و شب می آورم بر خانمانم نام ننگروزگاری هر که ما را دید گفت دیوانه استعده ای گفتند مجنون است و شاید هم مَشنگیک زمانی عاشق همسایه مان بودم چه سودبی وفا زد شیشه عمر مرا مُحکم به سنگ بی مروت خنجرش را در دلم جا کرده بودمادرم می گفت کَردی خانه را میدان جنگآ
کمی تاریک شده ام،میخابم ،نمیجنگم برای رویاهایم...بیدارم،در رویای روزهای گذشته،یادش مرا فراموش کاش!
دخترک قصه همین روزها درست همین روزها سال پیش ارتباطی را شروع کرده بود،خوشبینانه عاطفی،او فرق داشت البته،به دخترک حس اطمینان میداد،گذشت چند ماهی گذشت باهم خوش بودند،گاهی هم پسر داستان خطاهایی میکرد،دخترک میبخشید...اوج رابطه،اوج اوج رابطه،وقتی عشق جوانه زده بود در کل بدن دختر ،رفیوز!پسرک او را نخواست،گفت نمیشود ،آینده ندارد ،به جایی نمیرس
وقتی کسی باشی که پیشرفت رو دوست داشته باشی ، قطعا کار هم برات سخت می شه . . اگر یکم استعداد داشته باشی باز سخت تر ! چون آدمای بااستعداد احساس می کنن که توی هر رشته ای می تونن موفق باشن و یه جورایی به هر رشته ای ناخنک هم می زنن اما اکثر مواقع تا آخرش پیش نمی رن !
گاهی وارد یه سری مسیرها می شی که برات خیلی هم خوشایندن و کلی لذت می بری اما بعد از سپری شدن زمان ، احساس می کنی انگار یه گمشده داری ، یه چیزی که تا وقتی به اون نرسی رسیدن به اهداف دیگه برات چند
هیچ وقت توی زندگی ت نگو که
نمیتونی و حتی اجازه نده که کسی
بهت بگه نمیتونی❕
اگه کسی گفت نمیتونی لبخند بزن
پاتو رو اون پات بنداز و بگو
بشین و تماشا کن :) 
واسه آرزوهات واسه هدف هات
بجنگ :)  نگو که نمیشه :)
از کجا میدونی که نمیشه ؟ :)
امتحان کردی و نشد ؟ :)
پس بهونه ممنوع :)
بجنگ واسه هدفت حتی ممکنه 
بارها زمین بخوری اگه زمین خوردی 
دوباره بلند شو خاک رو زانوت رو تمیز کن
و دوباره ادامه بده ....
من میگم میتونی توام بگو میتونم
یاعلی رو بگو و ادامه بده :)
رسید
یکی بغل گوشم داره میخونه \ فکر و خیالم سرگردونه \ ... آره. فکر و خیالم سرگردونه . از سرگردونی م گفتم براش. همین چندشب پیش برگشتم بهش گفتم ببین رویاهام این نبود. خیالاتم اینا نبود. حال دلم بد بود. گریه کردم . از آرزوهام گفتم براش. گفتم کی میتونه رویاهامو برگردونه ؟ کی میتونه حال خوب م رو برگردونه ؟ بهش گفتم چند سال پیش یه بار شکستم. یه باری که دیگه هیچ وقت تکرار نشد. گذشت . گذشت تا چند سال بعدش . گفتم عیب نداره . دوباره میرم سراغش. گفتم پاشو دختر. از او
یکی بغل گوشم داره میخونه \ فکر و خیالم سرگردونه \ ... آره. فکر و خیالم سرگردونه . از سرگردونی م گفتم براش. همین چندشب پیش برگشتم بهش گفتم ببین رویاهام این نبود. خیالاتم اینا نبود. حال دلم بد بود. گریه کردم . از آرزوهام گفتم براش. گفتم کی میتونه رویاهامو برگردونه ؟ کی میتونه حال خوب م رو برگردونه ؟ بهش گفتم چند سال پیش یه بار شکستم. یه باری که دیگه هیچ وقت تکرار نشد. گذشت . گذشت تا چند سال بعدش . گفتم عیب نداره . دوباره میرم سراغش. گفتم پاشو دختر. از او
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
یک روایت و چند نکته
اهل سقیفه در کتاب المستدرک نقل میکنند که عایشه باخود در خصوص دفنش در کنار پیامبر باخود زمزمه میکرد و چنین گفت
من بعد از پیامبر بدعتهایی را بوجود آوردم که شرم دارم نزد پیامبر دفن شوم مرا در بقیع کنار سایر زنان پیامبر دفن کنید
اولین نکته 
بگوییم این روایت کذب است وبی  اعتبار بودن کتب روایی اهل سقیفه را بپذیریم و بگوییم درمورد رجال نقل حدیث باید تحقیق شود
دوم
بپذیریم
نمی دونم چرا خیلی چیزی به ذهنم نمیرسه . شاید چون انتخابِ خیلی چیز ها دست من نبوده و دست تقدیر زندگیم رو شکل داده . همون دستی که من رو در جوار امام رضا به این دنیا آورد . همون که تعیین کرد که یک شیعه ی دوازده امامی باشم . همون که من رو به دبیرستان آینده سازان برد و با دوستانی آشنا کرد که باعث تغییر مسیر زندگی من شدن . همون دستی که روشنا رو به عنوان اولین و آخرین گزینه سرِ راه من قرار داد . همون دستی که به من اشاره کرد و دستور هجرت داد ... همون دستی که ...
1 - چطور علاقتون رو پیدا کنید ؟ 




اول از همه چیز باید بدونی که دانشگاه اومدنت به این معنی نیست که توی یه 
رشته‌ای تحصیل می‌کنی ، مدرک می‌گیری و بعدش فرش قرمز پهن می‌کنن جلوت که آقا بفرما خوش اومدی! 
نه عزیزم ، از قدیم گفتن به همون اندازه که پول میدی ، آش می‌خوری! تو صرفا یه مدرک داری دستت و اما تخصص رشته‌ای که داری تحصیل می‌کنی رو داری ؟ اصلا علاقه‌ای به رشتت داری ؟ قبل از همه چیز فقط نیم ساعت ، وقت زیادی نیستا! فقط نیم ساعت ، با خودت فکر کن ک
دانلود آهنگ رضا صادقی به نام یه چیزی میشه دیگه
20 اسفند 1398 | 7 نظر+142
 
رضا صادقی یه چیزی میشه دیگه
 
دانلود آهنگ جدید رضا صادقی به نام یه چیزی میشه دیگه
Reza Sadeghi - Ye Chizi Mishe Dige
ترانه : رضا شاهین ؛ موزیک : رضا صادقی و اسحاق اسدبیگی ؛ تنظیم : رضا صادقی
+ متن ترانه یه چیزی میشه دیگه از رضا صادقی
همیشه جای شکرش هست / همه چیمون از این که هست
میتونست بدترم باشه / این عشقی که به هم داریم
 
دانلود آهنگ با کیفیت اصلیدانلود آهنگ با کیفیت 128
 متن ترانه رضا صا
بیست و پنج ساله‌ی دلداری دهنده به بیست و یک ساله‌های شکست عشقی خورده. اسم سرخ‌پوستی جدیدم شاید این باشد. مثل آدم‌های چهل پنجاه ساله که وقتی کوچک‌تری را گیر می‌آورند خیال نصیحت کردن به سرشان می‌زند. به گمانم خودشان را می‌گذارند جای کوچک‌ترِ مذکور و خیال می‌کنند اگر در سن و سال او بودند چکار می‌کردند. من راستش خیلی اهل حرف زدن نیستم. اهل نصیحت کردن که اصلا. توی تمام دنیا فقط یک نفر هست که با او حرفی برای گفتن دارم که آن هم... ولش کنید!
پسرک ا
پارسال این روزا
من رودهن بودم، خونه‌ی مادربزرگه....
مامانم تهران بود، خونه‌ی پدرشاه :|
من از خونه اومده بودم بیرون و هیچ چشم‌انداز روشنی از آینده نداشتم...
دغدغه‌هام، خستگی بابت خوندن برای کنکور ارشد یه رشته‌ی نامرتبط، دلتنگی بابت دوری از مادر و نگرانی درباره‌ی دلتنگی‌های اون، نگرانی بابت آینده‌ای که هیچ تصور روشنی ازش نداشتم، تنها بودن و نیاز به حضور یک همراه توی سفرم بودن... انقدر دغدغه‌ی بزرگ و کوچیک داشتم که دیگه "پول نداشتن"م برام د
خشکسالی و قحطی باعث مرگ سربازان شده بود و به همین خاطر گرشاسپ پادشاه ایران جنگ را پایان داد و زال سردار متفکر ایرانی نیز در زابل اقامت کرد. بعد از مرگ گرشاسب، افراسیاب دوباره به فکر افتاد به ایران حمله کند. زال به پسرش رستم گفت: جنگی در پیش است می‌دانم که تو هنوز جوانی و می‌خواهی جوانی کنی اما چه باید کرد که دشمن درراه است. آیا حاضری بروی؟
 
رستم اعلام آمادگی کرد و اسبی خواست که بتواند او و گرزش را که از سام به ارث برده حمل کند. زال هرچه گله اسب
هرگز فکر نم ی‌کردم توی این سیاه‌ چاله بیفتم . تحت هیچ شرایطی فکرش رو نمی کردم . شاید برای همینه که حس نزدیکی باهاش ندارم . 
یه قدم به سمت جلو برداشتن اونم وقتی که حواست به هزار تا جا باشه خیلی خیلی سخته . اینکه خودت توی مرکزیت قرار بگیری و بعد سعی کنی آدم های محیطت رو کنترل کنی تا از مجموع برایند حرکت های اون ها آینده ات رو بسازی . با هر کسی به زبون خودش حرف بزنی و سعی کنی یه طوری فکر کنی که اون ها فکر میکنن و در اکثر مواقع هم توسط اونا درک نشی ... عص
صهبای عزیزم
عیدت مبارک
اکنون قریب به 26 ساعت به آغاز نوروز و بهار باقی مانده است. میخواستم متنی برای تبریک سال نو برای همه بنویسم، اما حیفم آمد که خطاب این تبریک به شما نباشد. حیفم آمد که از سال پیچیده ای که گذشت چیزی با شما نگفته باشم.
صهبا جان
روزها و سالها در گذرند. خاطراتشان همچون خط رنگی که از دور پیداست. اما همین روزها، تا در کنارشان هستیم ذره ذره می گذرند. فقط وقتی گذشتند، حیف شدنشان را می­فهمیم. دیر درمی یابیم که روزها و سالها را درنیافته
امیر المومنین علیه السلام و ندای لا سیف الا ذو الفقار و لا فتى الا على
علی بن ابراهیم قمی قدس الله روحه الشریف عالم و مفسر بزرگ شیعه می‌نویسد:
[در جنگ احد] با رسول خدا صلی الله علیه و جز ابو دجانه انصاری، سماک بن خرشه و امیر المومنین علی و افرادی دیگر باقی نماند. هر وقت مشرکان بر رسول خدا صلی الله علیه و آله حمله می‌کردند امیر المومنین علیه السلام خودش را سپر آن حضرت می‌نمود و شر کفار را از پیامبر دور می‌کرد و آنها را به هلاكت می‌رساند تا این
یادتونه قبلا از ماجراهای شاهنامه گفته بودم؟
امروز پیشنهاد می‌کنم ماجرای آشنایی رستم با اسب معروف خود را بخوانید:
خشکسالی و قحطی باعث مرگ سربازان شده بود و به همین خاطر گرشاسپ پادشاه ایران جنگ را پایان داد و زال سردار متفکر ایرانی نیز در زابل اقامت کرد. بعد از مرگ گرشاسب، افراسیاب دوباره به فکر افتاد به ایران حمله کند. زال به پسرش رستم گفت: جنگی در پیش است می‌دانم که تو هنوز جوانی و می‌خواهی جوانی کنی اما چه باید کرد که دشمن درراه است. آیا ح
از طرف یکی از بلاگرای اینستا گرام دعوت شدم که خودم برای خودم ی نامه ای بنویسم طبق معمول همیشه اینحا برای من خیلی ارام بخش تر وامن تر از جاهای دیگه بود 
من عزیزم ....تقریبا از یکسال قبل ی فصل جدیدی تو زندگیت شروع شد با قبول شدن در رشته ای که مطابق میلت نبود(مطابق میل برات تعریف شده بود) و از دست دادن کسی که شاید برای اولین بار انقد جدی بهش علاقمند شده بودی یک سری مشکلات و چالش هایی رو گذروندی . اون مدتی که داشتی با این سری مشکلات سر و کله میزدی 
یادتونه قبلا از ماجراهای شاهنامه گفته بودم؟
امروز پیشنهاد می‌کنم ماجرای آشنایی رستم با اسب معروف خود که به رخش معروف است را بخوانید:
 
 
خشکسالی و قحطی باعث مرگ سربازان شده بود و به همین خاطر گرشاسپ پادشاه ایران جنگ را پایان داد و زال سردار متفکر ایرانی نیز در زابل اقامت کرد. بعد از مرگ گرشاسب، افراسیاب دوباره به فکر افتاد به ایران حمله کند. زال به پسرش رستم گفت: جنگی در پیش است می‌دانم که تو هنوز جوانی و می‌خواهی جوانی کنی اما چه باید کرد ک
                                     
                                          به نام خدا
دستتو بده به من!!نترس دستتو به من بده میخوایم بریم سفر با هم.
سفر؟؟؟؟
آره سفر.یه سفر به گذشته!!
یادته اول تابستون چه اهداف بزرگی داشتی؟؟با چه شور و شوقی منابعت رو انتخاب میکردی؟؟چقدر مصمم بودی واسه رسیدن به اهدافت؟؟؟هنوزم تو مسیر هستی؟؟؟همه توانت رو گذاشتی؟؟
چی؟؟؟با این حرفا ناامید شدی؟؟؟
فکر میکنی به اندازه کافی تلاش نکردی؟؟نه نه!اشتباه برداشت نکن
قصدم از این
سرزنش مصقله پسر هبیره
از سخنان آن حضرت علیه السّلام است هنگامیکه مصقلة ابن هبیره شیبانىّ گریخته نزد معاویه رفت.  و او اسیران بنى ناجیه را از عامل امیر المؤمنین خریده آزاد کرد، چون حضرت بهاى آنرا مطالبه نمود خیانت کرده بشام گریخت (گروهى از بنى ناجیه بعد از جنگ صفّین با خوارج نهروان متَّفق و به آن حضرت یاغى گشته رو به مدائن آوردند، حضرت معقل ابن قیس را با دو هزار سوار بجنگ آنها فرستاد، چون معقل در کنار دریاى فارس بایشان رسید جنگید و رئیس بنى ن
صبح 13 به در خونه خاله بودیم که من جیم زدم و رفتم مزون پیش دخترخاله ام. منو دخترخاله ام خیلی باهم راحتیم با اینکه 33 سالشه ولی خیلی باهاش راحتم و درجریان مشکلاتم با خانواده ام هست. اون روز هم صحبت از این شد که برام پیراهن بدوزه ولی چون پول پارچه اش رو اون عجوزه داده بود من نمیخواستم بدوزمش و از اینجا بود که صحبت به رابطه خواهرم و بابام رسید که چقدر بهم وابسته هستن و بابا ریز به ریز کارای اون عجوزه رو میدونه و از طرفی اون عجوزه هم لذت میبره از این ر
گاهی باید فرار کرد... به نا کجا آبادی که تنها تو باشی و دگر هیچ... جایی که به یاد نیاوری که بودی و چه شدی و چه کسی دل شکسته ات کرد. جایی که هیچ نباشد. کسی نباشد که با یک سوال ساده از او چه خبر، او چه کرد، کجا رفت و تو چرا تک ماندی رسوایت کند. جایی که در پی پیدا کردن هیچ نشانی از او نباشی و...
 
درست وقتی فکر می کنی همه چیز داره خوب پیش می ره مثل صاعقه می زنه و زندگیت رو به هم می ریزه، خودش میاد، به یه عالم غم و غصه تنهات می ذاره و می ره. حالا برای فرار از ای
                                     
                                          به نام خدا
دستتو بده به من!!نترس دستتو به من بده میخوایم بریم سفر با هم.
سفر؟؟؟؟
آره سفر.یه سفر به گذشته!!
یادته اول تابستون چه اهداف بزرگی داشتی؟؟با چه شور و شوقی منابعت رو انتخاب میکردی؟؟چقدر مصمم بودی واسه رسیدن به اهدافت؟؟؟هنوزم تو مسیر هستی؟؟؟همه توانت رو گذاشتی؟؟
چی؟؟؟با این حرفا ناامید شدی؟؟؟
فکر میکنی به اندازه کافی تلاش نکردی؟؟نه نه!اشتباه برداشت نکن
قصدم از این
درمان ویروس کرونا
آِیا درمان ویروس کرونا پیدا شده است ؟ واکسن کرونا ویروس پیدا شده است؟ آیا کرونا می تواند تلفات را به 2 میلیون فرد برساند؟ آیا با این ویروس وضعیت اقتصادی ویران می شود؟
برای جواب سوالات بالا مطلب را تا آخر ادامه بدهید.



آیا درمان ویروس کرونا پیدا شده است؟
به نظر شما درمان ویروس کرونا واکسن یا قرص است؟ 
اگر از من می پرسی سوال بالا من می گویم نه چون هیچ نیازی به واکسن و قرص نیست.
الان با تعجب می گوی چی؟ بزار جوابت را بدهم ما ذهن خ
بسم الله قاصم الجبارین 
سلام سردار دلها ... 
از همان صبح روز جمعه که خبر را شنیدم ، دنیا به معنای واقعی کلمه روی سرم خراب شد ! 
ساعت ۷:۰۰ صبح جمعه و یک جهان بهم ریخت با شنیدن این خبر ناگوار ... 
سردار جانم ... 
شما برای من فقط یک فرمانده سپاه قدس نبودی بلکه پدری بودی دلسوز و مهربان ... 
حالِ من خوب نیست حتی بعد از چند روز از اون واقعه ی تلخ 
از همان صبحی که هی با خودم تکرار میکردم نه دروغه باور نمی کنم 
و هرچی خبر میخوندم بدتر باور نمیکردم و دلتنگ تر می
امام صادق ع فرمود  چون وفات رسول خدا ص در رسید عباس بن عبدالمطلب و امیرالمونین ع را طلب کرد و بعباس فرمود عمو محمد قبول مبکنی که ارث محمد را ببری قرضش را ببری را بپردازی  بوعدهایش وفا کنی اونپزیرفت و گفت ای ریول خدا پدر و مادرم قربانت من. پیر مردم عیالم.  بسیار. مالم اندک است وتو در سخاوت با باد مسابقه گذاشته ایچه کسی طافت وصایت ترا دارد حضرت اندکی سر پایین انداخت و سپس فرمود عباس می پذیری که ارث محمد را ببری وقرضش را اداکنی ووعدهایش را عملی کن
چرا ایدئولوژی‌ها برای غلبه از خشونت استفاده می‌کنند؟ نقطه‌ی اشتراک این خشونت‌ها کجاست؟ تا چه حد تقصیر از ماهیت ایدئولوژی است؟ذهنیت توتالیتر از ایدئولوژی تغذیه می کند؛ هورکهایمر مشخصه‌ی آن را کسوف عقل می‌داند و ابزار شدن عقل؛ از شهوت ویران‌گری و تار و پود مرگ‌طلبی یا همان نکروفیلی تغذیه می‌کند.
ایدئولوژی حاکمان، به دین تبدیل شده است و کارکرد دینی پیدا کرده است.
ایدئولوژی حقیقتی را مطلق می‌انگارد؛ مدارش بسته و خودبسنده است؛ امکانات
خلاصه ی فیلمحجم: 26.2 مگابایت"توتالیتاریانیسم"
✍️چرا طرفداران ایدئولوژی‌های مشخص، تا این اندازه تندرو هستند؟تا چه حد تقصیر از ماهیت ایدئولوژی است؟در میان آنها، می توان به نازیسم، اشاره کرد که در غروب جنگی که خود به پا نمود، از هم پاشید.چنین می توان گفت که ایدئولوژی، حقیقتی را مطلق می‌انگارد؛ مدارش بسته و خودبسنده است؛ امکانات تازه را نفی می‌کند و با افق‌های باز نسبتی بیگانه دارد.برای نازیسم، برتری نژاد آریایی یک حقیقت مطلق است؛ مقدمات
چرا ایدئولوژی‌ها برای غلبه از خشونت استفاده می‌کنند؟ نقطه‌ی اشتراک این خشونت‌ها کجاست؟ تا چه حد تقصیر از ماهیت ایدئولوژی است؟ذهنیت توتالیتر از ایدئولوژی تغذیه می‌کند؛ هورکهایمر مشخصه‌ی آن را کسوف عقل می‌داند و ابزار شدن عقل؛ از شهوت ویران‌گری و تار و پود مرگ‌طلبی یا همان نکروفیلی تغذیه می‌کند.
ایدئولوژی حاکمان، به دین تبدیل شده است و کارکرد دینی پیدا کرده است.
ایدئولوژی حقیقتی را مطلق می‌انگارد؛ مدارش بسته و خودبسنده است؛ امکانا
چرا ایدئولوژی‌ها برای غلبه از خشونت استفاده می‌کنند؟ نقطه‌ی اشتراک این خشونت‌ها کجاست؟ تا چه حد تقصیر از ماهیت ایدئولوژی است؟ذهنیت توتالیتر از ایدئولوژی تغذیه می‌کند؛ هورکهایمر مشخصه‌ی آن را کسوف عقل می‌داند و ابزار شدن عقل؛ از شهوت ویران‌گری و تار و پود مرگ‌طلبی یا همان نکروفیلی تغذیه می‌کند.
ایدئولوژی حاکمان، به دین تبدیل شده است و کارکرد دینی پیدا کرده است.
ایدئولوژی حقیقتی را مطلق می‌انگارد؛ مدارش بسته و خودبسنده است؛ امکانا
چرا ایدئولوژی‌ها برای غلبه از خشونت استفاده می‌کنند؟ نقطه‌ی اشتراک این خشونت‌ها کجاست؟ تا چه حد تقصیر از ماهیت ایدئولوژی است؟ذهنیت توتالیتر از ایدئولوژی تغذیه می‌کند؛ هورکهایمر مشخصه‌ی آن را کسوف عقل می‌داند و ابزار شدن عقل؛ از شهوت ویران‌گری و تار و پود مرگ‌طلبی یا همان نکروفیلی تغذیه می‌کند.
ایدئولوژی حاکمان، به دین تبدیل شده است و کارکرد دینی پیدا کرده است.
ایدئولوژی حقیقتی را مطلق می‌انگارد؛ مدارش بسته و خودبسنده است؛ امکانا
همیشه وقتی درون درد دست و پا می زنم وقتی از خشن ترین صخره ها با همه ی وزن روحی و جسمی ام آویزان هستم و زیر پایم تاریکی هولناکی ست که هر آن ممکن است در آن سقوط کنم همه ی توانم را در سرانگشتهای کم جانم جمع می کنم تا کامل سقوط نکنم . این از حس جان دوستی ام نیست این از خوددوستی ام نیست از تمایل زیاد برای بقا نمی آید . هر بار چند انگشت زخمی ام از سنگهای سستی که به آن چسبیده اند جدا می شود سعی می کنم با آرنج هایم خودم را نگه دارم با فشار نوک پاهایم . می چرخم
آنچه در ادامه خواهید خواند، بخشی از تلخیص (خلاصه سازی و ساده سازی) صاحب وبلاگ مشهود از کتاب «آداب نماز» امام راحل است، تلخیصی که کوشیده شده تا عملی ترین نکات را مد نظر قرار دهد:

* در هر لحظه از حیات، بدان که شیطان در کمین است و آماده برای نفوذ در باطن تو.
* نماز اول وقت و همراه با
اقامه حدود آن، ارزش معنوی دارد و اگر از اول وقت گذشت و حدودش رعایت نشد در عین
حال که واجب هم باشد، ضلالت می آفریند چرا که در این حالت نماز، شخص را نفرین می
کند.

* اول
باید
امیر المومنین علیه السلام و ندای لا سیف الا ذو الفقار ولا فتى الا على
علی بن ابراهیم قمی قدس الله روحه الشریف عالم و مفسر بزرگ شیعه می‌نویسد:
ولم یبق مع رسول الله صلى الله علیه وآله إلا ابودجانة الانصاری، وسماك بن خرشة وامیر المؤمنین علیه السلام، فكلما حملت طائفة على رسول الله صلى الله علیه وآله
 استقبلهم امیر المؤمنین فیدفعهم عن رسول الله ویقتلهم حتى انقطع سیفه، وبقیت مع رسول الله صلى الله علیه وآله نسیبة بنت كعب المازنیة، وكانت تخرج مع
بلافاصله گردان‌ها را در ستاد جمع کردم. تا صبح آن روز ما فقط دو گردان داشتیم و آنها را برای رفتن به جنوب آماده می‌کردیم که نیامدن اتوبوس‌ها سبب خیر شد.
   گردان سوم به فرماندهی محمود رجبی متشکل از رزمندگان شهرستان‌های رزن، فامنین و قهاوند را صبح امروز راهی جنوب کرده بودم. آنها ۱۲۰ نفر کادر بسیجی بودند که در این بحران خیلی می‌توانستند دستم را بگیرند. مسیر حرکت آنها به جنوب از چارزبر به سمت اسلام‌آباد و از آنجا از طریق کمربندی به جانب شهرستا
بعد از منتشر شدن ویروس کرونا برخی اولین پیشنهادشان برای تعطیلی، حرم‌های مطهر و مساجد بود و کاری به فروشگاه‌های بزرگ و بانک‌ها و دیگر مراکز اجتماع نداشتند...
 
در جواب آنها کسانی چون بنده، پست‌های مختلفی گذاشتیم و گفتیم اینجا دارالشفاء است و سال‌ها ما از این حرم‌ها، شفای خود را طلب می‌کرده‌ایم، امام رضا(علیه اسلام) و حضرت معصومه(س) واسطه‌های فیض و روزی ما هستند و به واسطه آنهاست که رحمت بر ما نازل می‌شود، حرم‌های مطهر محل نزول ملائک هس
سردار شهید قاسم سلیمانی را مالک اشتر زمان ملقب کرده اند، لقبی که برزانده ی ایشان است اما نیاز داریم کمی اوصاف و احوال مالک اشتر را بشناسیم تا بتوانیم این وصف را در حق این شهید بزرگ و بزرگوار درک کنیم.مالک اشتر:1- مومنی بود که پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله ایشان را به وصف ایمان شناساندند.ابوذر غفاری صحابی بزرگ پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در لحظات آخر عمر خود به همسرش می گوید که از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله شنید که یکی از میان شما د
سلام 
وقت میخوام و زمان 
برای کلی از کارای نکرده ام 
برای تصمیمای نگرفته ام ...
نمیدونم الان چرا دوباره دست به کیبورد شدم و دلم میخواد مثل سابق تایپ کنم  با گوشی که پست میزاری اصلا لذت نداره و بقولی حال نمیده !!
داشتم میگفتم از زمانی که ندارم و میخوام 
فرصت دوباره ای که بهم داده نمیشه 
لحظه ای که دارم توش زندگی میکنم یه مقداری سخته حساسه سرنوشتیه ازون چیزاست که هرچی بشه میخوام سر خدا و بقیه خالی کنم و بگم تو اینکارو کردیو نشد 
نمیخوام قبول کنم
توضیحات
انگیزشی روزهای پایانی کنکور
 
همه چیز از یه رویا شروع شد دوست من…
لحظه ای که تو تصمیم گرفتی و خواستی که به سمت اهدافت بری….
یادته روز اول، روزی که تازه شروع کرده بودی که برای کنکور بخونی چقد ذوق داشتی، چقد انرژی داشتی، چقدر تک تک سلولات برای رسیدن به هدفت هیجان داشت؟
همه رویای بزرگی تو سرتون دارید، چی شد؟ چرا اون رویا ها از دست رفتن؟ چرا خیلیاتون فکر میکنید دیگه نمیشه دیگه نمیتونید؟
عزیز من ، دوست من
این هفته آخره، دیگه راهی نمونده
بلافاصله گردان‌ها را در ستاد جمع کردم. تا صبح آن روز ما فقط دو گردان داشتیم و آنها را برای رفتن به جنوب آماده می‌کردیم که نیامدن اتوبوس‌ها سبب خیر شد.


   گردان سوم به فرماندهی محمود رجبی متشکل از رزمندگان شهرستان‌های رزن، فامنین و قهاوند را صبح امروز راهی جنوب کرده بودم. آنها ۱۲۰ نفر کادر بسیجی بودند که در این بحران خیلی می‌توانستند دستم را بگیرند. مسیر حرکت آنها به جنوب از چارزبر به سمت اسلام‌آباد و از آنجا از طریق کمربندی به جانب شهرست
از
خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است که پس از رأى دادن حکمین فرموده است:

وقتى
که عمرو ابن عاص و ابو موسى بموجب قرارداد تحکیم در دومة الجندل که قلعه بین شام و
مدینه و بشام نزدیکتر بوده و در سر حدّ شام و عراق واقع است بهم رسیدند و راجع
بامر خلافت با یکدیگر گفتگو نمودند، حضرت در آن هنگام به کوفه تشریف برده منتظر
دانستن نتیجه حکم آنها بود، تا اینکه در آخر عمرو، ابو موسى را فریب داد و قرار
گذاشتند هر یک بمنبر رفته امیر خود را عزل نموده امر خلافت را
این کتاب در مورد نیروی کایزن هست . یه به عبارت بهتر انجام دادن کارهای جزعی که حتی ممکن در چشم مسخره به نطر برسه و لی به نتیجه بزرگ ختم میشه . همه ما داستان خرگوش و لاکپشت رو شنیدم که باهم مسابقه دو میدن ولی برخلاف باور همه لاکپشت مسابقه رو میبره . متاسفانه چیزی که اون موقع که این داستان رو برامون تعریف کردن بهش نپرداختن همون کندی لاکپشت بود که به طرز وحشتناکی نادیده گرفته شد .من خودم دوست داشتم خرگوشی باشم که خطا نمی کنه تا لاکپشت کندی که صرفا پ
 
آتش‌سوزی جنگل‌های استرالیا این روز‌ها در صدر تمامی خبرگزاری ها دیده می‌شود و موجب نگرانی همه مردم دنیا شده است. آتشی که به ۶ ایالت گسترش یافته و جان بیش از نیم میلیارد جانور را گرفته و همچنان ادامه دارد.
برترین‌ها: آتش‌سوزی جنگل‌های استرالیا این روز‌ها در صدر تمامی خبرگزاری ها دیده می‌شود و موجب نگرانی همه مردم دنیا شده است. آتشی که به ۶ ایالت گسترش یافته و جان بیش از نیم میلیارد جانور را گرفته و همچنان ادامه دارد.
استرالیا با اکو سیس
 رمان عاشقانه قسمت دوم . فائزه در مرز عراق ۲
رمانکده کلیک کنید 
با کشته شدن علی حالم به کلی دگرگون شد.صحنه منفجر شدنش هیچ وقت یادم نمیره...جوری تیکه تیکه شد که حتی نتونستن سرشو پیدا کنن!تنها چیزی که ازش موند یه دست بود،وقتی اینو شنیدم حالم بد شد و از سنگر بیرون اومد و یه گوشه ای بالا اوردم.مرتضی اومد کنارم وایساد و گفت:_خیلیا اینجوری شهید شدن برادر،خیلی خودتو ناراحت نکن!از این حرفش انقد عصبانی شدم که بدون اینکه بهش جواب بدم از جام بلند شدم و به

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پلاگین ها , قالب های ناپ کامرس