نتایج جستجو برای عبارت :

خیلی وقته نبودماااا.

سلام
من برگشتم!!
اینم از آخر سربازی!
توی یه جزیره فوق حساس و امنیتی و فعالیت های سربازی زیاد و همچنین رد یه پیشنهاد کاری از اونجا اومدم خونه و واقعا خوشحالم.
الان چند وقته ناراحتی ندارم.
الان چند وقته خوشحالم.
الان چند وقته دنیا برام رنگارنگ شده!
الان چند وقته دارم به پیشرفت فکر میکنم دارم به روایت نصر فکر می کنم.
الان چند وقته که غمی از رفتن یکی از خوشحالی هام ندارم، چون دلایل خوشحالیم اینقدر زیادن که یکیش بره، بقیشون جاشو پر میکنه.
الان دارم س
خسته ام... 
خیلی وقته خسته‌ام... 
فقط دارم وقت رو یجوری میگذرونم. 
هربار با یه جرقه ای، یه بهونه ای، یه برنامه ای... 
ولی پشت همه ی تلاشها و دست و پا زدنام، 
مثل آدم خوابی که بختک افتاده روش و صداش در نمیاد، 
خیلی وقته مرده ام... 
سلاااامممم...
از کجا شروع کنم که کلی اتفاق افتاد تو این مدت...
 
1_کرونا که دیگه اونقدر اسمش و توی اخبار و فضای مجازی شنیدم و خوندم حالم ازش بهم میخوره...
2_تعطیلی ها هم اگرچه جذابن اما حوصله مو سر میبرن...:/ و همچنین آدمو تنبل میکنه...
3_از باشگاه جدید هم به باشگاه قدیم رفتیم چون کلاسمون تو باشگاه جدید داره کلاس کشتی میشه...
4_کتاب هم که حسش نیست تازگی...
5_دبیر محترم ریاضی هم کللللی مشق داده که درسا رو یادمون نره(البته عادلانه به قضیه نگاه میکنم از کارش خ
کافیه یه موضوع پیش بیاد تا فکر و ذهنم مشغول بشه 
عه لعنت به تو دنیا 
دیشب قسمت ۲۶ ان سوی مرگ رو گوش میدادم.حس خوبی پیدا کردم 
هر چند خیلی وقته قرآن خوندن رو دوباره مثل قبل شروع کردم ولی با سخنرانی دیشب با جدیت بیشتری قرآن می خوام بخونم
با این موضوعی که امروز پیش اومد کل تمرکزم رو گرفت .هر چند قران میخوندم و معنا رو هم همین طور ولی بازم حواسم پرت میشد 
از فیلمهای ماه رمضون هم خوشم نیومد .خیلی وقته می خوام هیچ وقت تلویزیون نبینم
خیلی وقته می خوام
امشبــم هنوز بیدارم نمیدونم شاید زیادی حالم خوبه ، شـایدم زیادی حالم بده نمیدونم فقط میدونم بی خوابی زده کلم ! 
امشب تولد داداش بزرگم بود سوپرایزش کـردم خیلی خسته بودم ولی خستگیارو به جون خریـدم ‌چون نمیدونم واقعا بخواد مهاجـرت کنه بره کدوم کشـور و کی برگرده نمیدونم دلم میخواست امشب که همه هستن کنار هم باشیـم بخندیم کنار هم شاد باشیم زمان زیادی رفت ولی الان خوشحالم چون حالم خوبه چون سبکم چون دیگه تخلیه روحی شدم...
من دختر بدی بـودم یه زمان
میخوام یه کسب و کار نتی راه بندازم ...
خیلی وقته تو فکرشم ولی خب همتشو نداشتم...
با این وضع معیشتی مردم به نظرتون کدوم یکی از این سه تا مورد میتونه منبع درآمد باشه؟
زیور آلات بدل (که خب خدایی خودم خیلی وقته نخریدم)
جوراب و گلسر 
لوازم آرایش...
اولی و دومی ریسک خراب شدن ندارن .اولی ریسک اینکه چیزی که میاری با سلیقه خیلیا جور نباشه رو داره .
جوراب خراب نمیشه اما ممکنه دمده بشه یا اصلا خود شما حاضرید نتی جوراب بخرید؟
اگه نظر دیگا ایی دارید ازش استقبال
یا چند وقته دیگه شکلات دوست ندارم، یا خیلی وقته که یه شکلات درست و حسابی نخوردم...
یا بی کیفیت شدن یا بی مزه. یا زیادی تلخ، یا زیادی شیرین...
جی یه بسته شکلات برام آورده بود از این خارجیا.. با اشتیاق باز کردم ولی از اونایی بود که خیلی شیرین بود... ولی بازم میشد یه کاریش کرد تا اینکه دیدم توش کشمش ریختن! :(
ادامه مطلب
پای تو گیرم من یه چند وقته که بعد رفتنت دریا نمیرممیترسم آخه بی هوا بارون بیاد دست کیو باید بگیرمهر شب تو رویام من تو رو میبینمت میگی کنارم خوبه حالتمیخندی و باز من گلای صورتی میذارم عشقم روی شالتبزن بیرون از تنهایی برگرد کنارمهمونم که برای دیدن تو بیقرارمنرو از روزگارم که من طاقت ندارممنم مثل تو به تنها شدن عادت ندارم
.
.
دوستت دارم
خیلی وقته عمر من شدی نفسم به نفست بند شده
نمیتونم بدون حس حضورت تو زندگیم زندگی کنم
یک روز شادم
یک روز غمگین
ح
دانلود اهنگ سیزده بدره امسال وقته شوهره امسال چیزی که فراوونه دختر پسره امسال اهنگ قدیمی  جلال همتی بنام ۱۳ بدر سیزده بدره امسال وقت شوهره امسال
دانلود اهنگ سیزده بدره امسال وقته شوهره امسال 
عید اومد و باز سیزده بدر شد
سیزده بدر و سیزده بدر شد
غمهای گذشته دست به سر شد
سیزده بدر و سیزده بدر شد
باید که بری از خونه بیرون
گل تاج سر کوه و کمر شد
سیزده بدر و سیزده بدر شد
ادامه مطلب
به نام خدا
یه مدت یه سفر بودم. بعد یه سفر دیگه. دوباره یه سفر دیگه. و لای اینا وقت نمی شد خودمو توی آینه نگاه کنم حتی. طوری که وقتی همین هفته ی قبل نگاه کردم، یهو برگشتم و دوباره نگاه کردم. جدی جدی حس کردم خودمو خیلی وقته ندیدم. حتی یه لحظه فک کردم که فک نمی کردم این شکلی باشم. ولی این شکلی بودم. اول گفتم خب دارم پیر میشم. نرماله. بعد گفتم نه، واقعاً مدتها به خودم فک نکرده بودم. خیلی وقته خیلیا رو ندیدم. احتمالاً بازم نبینمشون! به طرز زیرپوستی دیگه ه
یه چیزی ذهنمو مشغول کرده
یه سری علایق مهدی چیزایی هست ک من قبلا بشدت دوستشون داشتم
مثل گوش دادن ب آهنگ بی کلام قبل از خواب
اما من خیلی وقته ک دیگه این کارهارو نمیکنم
خیلی وقته ک آرامشو تو چیزای دیگه پیدا کردم
دیگه ب آرامش سطحی این چیزا قانع نمیشم...
امیدوارم تو این مسائل مایوسش نکنم
+ یکی از آهنگای دیشب آهنگ جورج مایکل برای آنه شرلی بود و خب من رو برد به دوران دبیرستان که هی گوش میکردم... خیلی دوست داشتم...
و بعد بحث آنه شرلی شد و رویاهای دخترونه ش.
من و مامان تفریحات دونفره جالبی داریم. یک مسابقه ورزشی پیدا میکنیم و بدون هیچ اطلاعات تخصصی درباره اون رشته در مورد تک تک جزییات اون مسابقه اظهار نظر میکنیم. 
وقتایی که المپیک شروع میشه، بهشت ماست. از شیرجه گرفته تا ژیمناستیک، شمشیر بازی و جودو ساعت‌ها مسابقه ورزشی می‌بینیم و درباره نقاط ضعف و قوت هر شرکت کننده بحث میکنیم. 
یک مدت اصلا خوراکمان کشتی کج های آزاد بود، از آنها که تا سرحد مرگ دو نفر یکدیگر را در رینگ میزنند. 
مادر تربیت بدنی و ر
چقدر این روزا همه چی قاطی شده نه؟
سفر تو، نبودن من، جدایی بهار و امیر، بارداری ژیلا، پیدا شدن سیگار تو کلاس، خوب کار نکردن پکیج خونه، یاد خاطرات گذشته، دی ماه نحس ۹۲، شکستنم.
چقدر اینروزا یاد گذشته میکنم. میدونم درست نیست بحث کردنش اما اگه اون تصادف لعنتی نبود الان همه چی یه جور دیگه بود.
دوشنبه برای مدت زیادی رفتی سفر و من بازهم نتونستم درست حسابی ببینمت. چند وقته درست حسابی همدیگه رو ندیدیم؟هوم؟
خیلی وقته دیدارهامون یک ساعته شده. خیلی وقته
متن آهنگ عشقت رضا یزدانی
Lyrics Music Reza Yazdani
Eshghet
ترانه و شعر آهنگ عشقت رضا
یزدانی
با نگاه تو تازه فهمیدم سر این چشما جونمم
میدمتو بخوای از من مرگم آسونه جز تو چی دارم منه دیوونه
روزگارم سخت روزگارت خوش پرم از این غم غمه آدم
کشتو با لبخندت دردمو کم کن من پر از حرفم پس شکنجم کن
عشقت همه چیز من بود وقته عاشق شدن بود کارم بی تو
تمومه جز تو کی آرزومهعشقت همه چیز من بود وقته عاشق شدن بود کارم بی تو تمومه
جز تو کی آرزومه
تکست آهنگ عشقت رضا یزدانی
عشقت هم
خیلی وقته ننوشتم!
* امروز وقتی داشتم‌ همینطور استوری‌های فالویینگام رو می‌دیدم، تو یه استوری پرسیده بود که دوست داشتین چه شغلی داشته باشین و چه کاری انجام بدین؟ بدون در نظر گرفتن شرایط اقتصادیش و پولشو غیره..
* خب من اولین چیزی که به ذهنم اومد، نویسندگی بود! و یادم اومد که چقد وقته که زیاد ننوشتم!
* دلم نوشتن دوباره رو خواست و اولین جایی که تو ذهنم برای نوشتن پیدا کردم اینجا بود:)
چقدر قبلا راحت و بدون دغدغه و پر از شور و شوق تو وبلاگم مینوشتم..
خیلی وقته ننوشتم!
* امروز وقتی داشتم‌ همینطور استوری‌های فالویینگام رو می‌دیدم، تو یه استوری پرسیده بود که دوست داشتین چه شغلی داشته باشین و چه کاری انجام بدین؟ بدون در نظر گرفتن شرایط اقتصادیش و پولشو غیره..
* خب من اولین چیزی که به ذهنم اومد، نویسندگی بود! و یادم اومد که چقد وقته که زیاد ننوشتم!
* دلم نوشتن دوباره رو خواست و اولین جایی که تو ذهنم برای نوشتن پیدا کردم اینجا بود:)
چقدر قبلا راحت و بدون دغدغه و پر از شور و شوق تو وبلاگم مینوشتم..
پارسال اواخر اسفند و اوایل فروردین روزهای سختی داشتم، روزهای نبرد با خودم، با خانوادم، با دلم، با عقلم! روزهایی که شب تا صبح گریه می‌کردم و آخرش تصمیمی گرفتم که هنوز به درست بودنش شک دارم.  اما بعد از اون تصمیم، یه پست تو یه کانالی خوندم که یه جمله ازش توی ذهنم پر رنگ شد و هنوز که هنوزه گاهی ناخودآگاه زیر لب تکرارش می‌کنم «خوشبختی، پشت کوه‌های پذیرش است». پذیرش واقعیت و اتفاقی که افتاده و پذیرش نقش تقدیر و پذیرش خودمون به همون شکلی که هستیم
Five ways to win your hearts 
فکر نمیکنم کسی باشه که غیر از عشق،احترام و توجه چیز دیگه ای از این دنیا بخواد ...
یه آغوش امن ،آرامش ...مهربانی...
پ.ن: اگر توی محیط کار به شدت تحقیر بشین همون جا میمونین؟ 
چند وقته دلم میخواد استعفا بدم جراتشو ندارم
سلام....
دوستان گل گلاب !
خب...
گرچه هنوز سه تا امتحان ترم دیگه هم داریم ولی سختاش تموم شد...
 
کلا خیلی اتفاقا افتاد که مهم ترینش همون شهادت سردار بود...
 
تسلیت...
 
از اون که بگذریم این چند وقته عجیب به شهیدا علاقمند شدم...  نمی دونم چرا... شاید اینم مثل بقیه حس هام زود گذر باشه ولی تا هست فقط می تونم بگم حس عجیب و قشنگیه...
 
گاهی اوقات از خدا می خوام بمیرم ولی وقتی به اعمالم نگاه می کنم با خودم می گم " تو خجالت نمی کشی با این وضع افتضاحت؟ "
 
این چند وقته
لعنت به من ! لعنت به اون زنی که عاشق شد ! لعنت به حوا !لعنت به آدم ! خدا کور شدما من نمیبینم ! اینکه منتظرم جسمم بمیره !منکه خیلی وقته روحَم در پی جریانات مـرده !  وقتی حالت خرابه وقتی داری آب میشی !وقتـی تمام زندگیت سنگ کوب شده ! هر هر میزنی زیر خنده ! جالبه در پی این جریانات دیگه یادم رفت که عاشق آدما باشم ! اینکه نفرت جای عشقمــو گرفته ! 
خدا این چه قانون مسخره ای کارما ! چرا اون زنی که عاشق پاپا بوده من باید توانشو پس بدم !چرا اونیکه مهندس رو میخواد
اینکه آزادی باید چی باشه، سوال همیشه هاست...
امروز به این فکر کردم که آزادی باید به دست آوردنی باشه. همون طور که آزادی و رسیدن به خود اصیل تلاش کردنیه. ما باید به اندازه ای آزاد باشیم که آزاده ایم. که از خود رهاییم... گرجه... ما آزادیم تا خودمون رو آزاده بسازیم. یعنی حتی وقتی که آزاد نیستیم هم این آزادی رو داریم که خودمون رو در خود نااصیل بیشتر و بیشتر زندانی کنیم... قوانین اجتماعی شاید باید از قوانین جان بیان؟ و ما توی بستر اون قوانین آزاد باشیم کا
درست وقتی که باید ازمون اندیشه رو بدم بنا به پیامی که گفتن فقط تا پونزدهم وقته:/ گیر یه پرخوابی عجیب شدم که زیرِ سر قرص و شربت سر ظهری ای بود که خوردم. الانم کلی کار ریخته رو سرم که عملا وقتی برا هیچکدومشون ندارم! مگه اینکه از همین الان بشینم پاش. افراط و تفریط که میگن، همینه:))
تو این اتفاقات چند وقته ، دیدم نسبت به زندگی زمین تا اسمون
فرق کرده ، یادمه به استاد داشتیم میگفت که مرگ اطرافیان ما 
باعث میشه ما بهت زده شیم ، این بهت زدگی مارو به تفکر
عمیقی میندازه ، به قول فلسفیش میشه فطرت ثانی . 
تو این چند وقته مرگ یکی از  همکلاسیام خیلی بهت زدم کرده ،
 یه طوری که انگار بهم میگه دیدی چقدر مرگ بهت نزدیکه و‌ تو 
هنوز هیچکاری برا زندگیت نکردی ؟ 
امروز به همه دروغ گفتم ، گفتم میخوام
خیلی وقته چیزی ننوشتم ولی دلیل نمیشه یادت نباشم
همیشه به یادتم و هرجای شهر رو نگاه کنم تورو میبینم، حتی از راه دور صداتو میشنوم
ولی علت این که ننوشتم این بود که همش خواب بودم، عصری ساعت ۴ بیدار شدم بخاطر کلاس زبان ولی الان باز خوابم میاد
《گفت: میگم که برای شما فرقی نمی‌کنه. خیلی وقته که دیگه همه‌تون تنهایید. فقط هنوز گرمین حالیتون نیست. همه‌تون فقط خودتونید و خودتون. این همه میری تو خیابون تا حالا کی دیدی یه نفر همین‌طوری قدم بزنه و چشمش به آسمون و درختا باشه و بخنده؟ یا اصلا الکی بخنده؟
گفتم: خودم که می‌خندم.
گفت: نچ! تو حکایتت سواست. دیوونه‌ای.
دیدم راست میگه. خیلی وقته ندیدم یکی دل سیر بخنده.
همدم گفت: شما آدما همیشه تنهایید. منتها اینو هیچ وقت نمی‌فهمید. وقتی بچه‌اید فکر
1. کاش میشد انقد رمزی حرف زد که هیچکس هیچکس هیچکس نفهمه! وای خدایا خودت میدونی دیگه!
2. به قول فرانسویا DANSE DANSE DANSE 
3. عزاداریاتون قبول... من که خیلی وقته "منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر لای موهای تو گم کرد خداوندش را" شدم؛ لای موهای یکی گمش کردم.
عاغا من اینستا نمیخوام ، تل نمیخوام ، واتساپ نمیخوام ... تو رو خدا یوتوبو آزاد کنید Sam and colby قراره سریال جدیدشون این هفته تو یوتیوب بیاد و من asmr tingting میخواااااااام ... 
خداااا ... پاب جی هم خیلی وقته نزدم ولی مهم نیست ، یوتیووووووب
پی نوشت : واهاهای، اپارات tingting داره  
 
میدونی ستوده ته تهش همه میرن یا خودشون با جفت پاهای خودشون میرن یا دست تقدیر اونارو ازت جدا میکنه یا همین فردا صبح چمدوناشونو ور میدارن و با یه بلیط به مقصد ناکجا اباد برای همیشه از زندگیت محو میشن یا نه ده ها سال دیگه میبینی هنوز وقت رفتنشون نرسیده بعضیا میرن دوراشونو میزنن دوباره برمیگردن بعضیا میگن بریم یه دور بزنیم باز میایم و دیگه هیچ وقت برنمیگردن ؛ ادما همینن
گاهی وقتها میگن برای همیشه کنارتیم و یه هفته بعدش ( نه یه روز کمتر نه یه رو
بازم نشد 
نمیدونم چیکار کنم
نمیشه نمیشه   همش وقتا رو تلف کردم  باز میگم هنو وقته
فردا معلوم نیس چی میشه
باید میدونستم  زرنگتر ازین حرفاست 
و من باز تا الان همونجورم
کی میشه بتونم بشکنم این حالتمو؟
---نشد  نا امیدم بازم نمیشه
+چرا دیگه این بلاگ لنتی آمارو وا نمیکنه؟
+بچه ها تبریک بگین دارم ازش میکشم بیرونبرا همون رفتم دوباره آدرس نوشتم
+و اینکه یکی خیلی وقته اومده مشهد بنظرم هنوزم هس ولی اصن نمیخاد با من ارتباط برقرار کنه! آخه چرا؟
من واقعا هیچوخ نمیفهمم و نفهمیدم چرا!
خاک توسرت خر خب دلم برات تنگ شده‍♀️
اینم از خزعبلات تنهایی و اتاق تاریک و خلوت جولای هست که همه رفتن احتمالا...
به خودم مفتخرم که خیلی وقته ندیدمت...
چیزی رو هم از دست ندادم واقعا...
زندگی اونقدر برام اتفاق نو آورده که نیازی ندارم به چیز جدیدی...
اما کنجکاوم که بدونم تو چه طوری و چه طور بودی توی این ایام؟
با چشمای خیره دنبال جوابم گاهی...ناخودآگاه...
حرف، حرف امشب و الان نیست. حرف این یکی دو هفته نیست حرفِ خیلی وقته. حرفِ نزده‌ست. حرف رو که نزنی انقدر ورم می‌کنه تا خفه‌ت کنه. حناق می‌شه. حرف رو که نزنی سرد می‌شه، می‌ماسه تو دهن آدم. یه تلخی‌ای که می‌زنه به رگ و ریشه‌ت؛ به دلت، به همه وجودت. حرفت ‌رو که نزنی انگاری مردی.
بی نهایت سبز و 
بی نهایت روشن
با تو زیبا میشه
چهارفصل بودن ... ❤
 
 
× از آهنگ چهارفصل حامی 
× این باشد تا بعد بیشتر بنویسم ... الان یک ساعته دارم با کلمه ها ور میرم تا بنویسم اما اینقدر خوابم میاد و اینقدر چند وقته ننوشتم اینجا ، سخته
آبجی هلاکمون کرده ،هر دفعه که دعوا می‌کنن میاد میگه میخوام به هم بزنم هفته ای دو سه بار تقریبا 
هر بار ما به مامان میگیم زود دست به کار شو ...مامان طرف پسره رو می‌گیره و هممون کلافه و عصبی با داد و بیداد قهر میکنیم همه با هم قهر ...جو سنگین 
دیروز آبجی بزرگه گفت هر دفعه دعوا میکنید میای اینجا و اعصاب همه رو خورد میکنی وقتی خوبید با هم چرا نمیای بگی این اخلاقش خوبه این کارا رو میکنه 
خوشیت تنها تنها غمت تو دلِ ما، چقد قشنگ گفت 
دیشب پسره نصف شب زن
ببخشید ، خیلی وقته دیگه مثل قبل نمیتونم مطلب بزارم ، اینقدر مشکلات و درگیری زیاد شده که اصلا کار های عام المنفعه رو نمیشه انجام داد ، خبری از بهبود اوضاع نیست ، اگه زنده موندیم و اوضاع تغییر مثبت داشت دوباره برای اطلاع رسانی و افزایش اطلاعات عمومی اقدام میکنم
خب این کتابم تموم شد. نوشتهٔ مارتین هایدگر ، ترجمهٔ فرهاد سلمانیان، نشر مرکز. از اسمش معلوم نمیشه که چیه. نمیاد بگه معنی تفکر چیه؟ یجوری مینویسه با هم فکر کنیم که بفهمیم تفکر چیه. البته فکر کنم. و این که کتاب خوبی بود. راجع به موضوعاتی حرف زده بود که واقعا آدم درگیر میشه. احساس میکنم مغزم داره منفجر میشه از داده هاش بس که تند خوندم پشت سر هم. ولی فهمیدم اینجوری نبود که فقط بخونما. حرف زدن راجع به کتابا چند وقته سخت شده. بگذریم. نمیدونم الان چیکار
روزهای سخت همیشه هستند، خیلی وقته منتظرم که تموم شن ولی انگار پایانی ندارند 
پس کی میرسه اون آسونیِ بعد از سختی ....
 
 
∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆
 
شاید اون آسونی رو خودمون باید بدست بیاریمش 
کافیه تو روزهای سخت صبورتر باشیم و ظرفیتمون رو کمی بالاتر ببریم 
اینطوریه که قوی تر میشیم و از روزهای سختمون به آسونی عبور میکنیم :)
دیروز مامانم برگشت
یه جوری رفتم اسقبالش که خواهر زاده جان میگفت خاله چند وقته مامانتو ندیدی؟
گفتم دو هفتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
گفت دو هفته؟ گفتم نه! عزیزم دقت نکردی دو هفتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
بیاین همه باهم ارزو کنیمسال ۹۸ سال آرومی واسمون باشه
یه سال پر برکت
یه جوری خوب باشه که خیلی وقته همچین سالی نداشتیم
دو نفر هستن که دوس دارم اختصاصی بهشون تبریک بگم
نمیدونم هنوز این طرفا میان یا نه
ولی بالاخره همشهری هستیم و باید پارتی بازی کرد
دختر خوب و وجوج عزیز
عیدتون مبارک
نوروز مبارک
سلام
خوبین؟ خوشین؟
خیلی وقته به اینجا سری نزدم...
بعد از اینجا متاسفانه پیشرفت چندانی هم تو حفظم نداشتم...
دعا کنید خدا توفیق بده و برگردم به گذشته.
می خوام از اول شروع کنم؛ سفت و سخت تلاش کردن رو، نوشتن رو و تغییر رو...
می خوام یه آدم دیگه شم، به هر نحوی که شده...
من برگشتم و از این به بعد می خوام از اول شروع کنم و بنویسم...
دعا کنید بشود...
دوس دارم با یکی حرف بزنم...
نمی‌دونم درباره چی!... فقط دوس دارم حرف بزنم...
شاید یه دلیلش اینه که کلا ما ایرانیا دوس داریم درباره هرچیزی اظهار فضل کنیم!
یعنی یه نفر یه چیزی بگه، بعد ما درباره‌ش نظر بدیم... بریم توی فاز سخنرانی...
واقعا الان نیاز دارم! خیلی وقته موندم توی خونه و نتونستم دوستان رو مستفیض کنم!
صدای جیرجیرک ها خونه رو پر کرده... حدود نیم
ساعت دیگه گوشیم زنگ میزنه برای نماز خوندن...‌ خیلی وقته بیدارم... صدای
پارس سگ ها، هر از گاهی صدای خش خش برگ هایی که روی زمین حیاط پهن شدن و
نسیمی که دورم میچرخه نمیذاره بخوابم..
+ دور و برم احساس بی وزنی دارم...
بلاگ نویسی یه بدی بزرگ داره و اون وقته. هر پست میتونه بیست دقیقه تا چهل دقیقه وقت آدم رو بگیره. اگه موضوعی که داره پست میشه ارزش خاطره داشته باشه و یه جور دفتر خاطرات شه که خوبه اما اگه چیزی باشه که ما میدونیم و قراره بقیه هم استفاده کنن کسل کننده میشه. یکی دیگه از دلایل این که همه دارن از وبلاگ کوچ میکنن حتی قدیمی ها اینه.
دیشب داشتم به بنده خدایی میگفتم فُلان شرایط چقدر سخت... بعد یادم افتاد خیلی وقته معنی سختی برای من تغییر کرده.
من مامان بابام رو گذاشتم توی خاک ... واقعا دیگه هیچی سخت نیست. 
و اینکه بلدم در لحظه " از دست دادن " رو بپذیرم. از زیارت معشوق در یخچال سردخونه که سخت تر نیست. از پسش برمیام.
یادته میگفتی مومنی به من؟ بیا ببین ایمانت چه بر سرش اومده.
گفتم: یه بار یه جا خوندم می‌گفت اگر خوب نشی، به بقیه هم صدمه میزنی.
و چند وقته دارم فکر میکنم خوب نخواهم شد.
و اونوقت بقیه ای در کار نخواهد بود.
مِه: آه, How I found this to be true. و من خیلی میترسم از کل این پروسه.
حس میکنم یه حلقه بی نهایته، صدمه زدن و صدمه خوردن، که هر چی عمیق تر بری بیرون اومدن ازش غیرممکن تره. Then again، شاید من هیچ وقت بیرون نیومدم.
برای قدم برداشتن خسته نیستی؟ من فکر کنم انرژیش رو هم نداشته باشم حتی. 
گفتم: یه بار یه جا خوندم می‌گفت اگر خوب نشی، به بقیه هم صدمه میزنی.و چند وقته دارم فکر میکنم خوب نخواهم شد. و اونوقت بقیه ای در کار نخواهد بود.
مِه: آه, How I found this to be true. و من خیلی میترسم از کل این پروسه. حس میکنم یه حلقه بی نهایته، صدمه زدن و صدمه خوردن، که هر چی عمیق تر بری بیرون اومدن ازش غیرممکن تره. Then again، شاید من هیچ وقت بیرون نیومدم. برای قدم برداشتن خسته نیستی؟ من فکر کنم انرژیش رو هم نداشته باشم حتی. 
سلام :)
خبر از هیچکـی ندارم امیدوارم حال دل همتون خوب باشه دوستان 
خیلی وقته ننوشتم اینجا شاید از یک ماه بیشتر ولی در تلاشــم بنویسم و یکم این حال و هوای دپرسی و چه کنم چه نکنم رو از خودم دور کنم ...
روزای من همش در راه تحصیل و یادگیری میگذره ، همیشه زمانبر هست این زندگی برای من تا زندگی بشه :))))
#یه پرستش نق نقــــــــو
دیگه خیلی وقته که از چالشی که وبلاگ مونولوگ(تسنیم) راه انداخته بود گذشته..این پستم به خاطر این که گفته بودم شرکت می کنم،گذاشتم.
+ هم اکنون یه همچین خونه ای که برای خودم باشه تا بتونم هر بلایی که می خوام سرش بیارم رو از خداوند بزرگ خواستارم. :)
+ ببخشید عکس هم بی کیفیت شد.
خیلی
وقته که تایپ نکردم.بشدت سرعتم اومده پایین.خیلی چیزا احتمالا یادم رفته
باشه.دارم سعی میکنم همه چیو برگردونم عقب.حال غریبی دارم.خیلی چیزا داره
برام تکرار میشه.خدا دست به تحولات عجیبی زده.انگار همه چی فرپو ریخته و
دوباره داره ساخته میشه.نمیدونم چرا همش فک میکنم دوباره بهم میرسیم و
ایندفه یه جور دیگه باهم شروع میکنیم.خودم میدونستم خیلی بهت وابسته
شدم.ولی مجبور شدم که .........
دلم میخواد دوباره برات پرحرفی
کنم.ولی وقتی یادم میفته شکلات تل
این مدت که فقط یه ناظر منفعل بودم مثل خدا، فهمیدم زیادی قرن بیست یکمی هستی. قرنی که توش کارای بشر خیلی قابل درک نیست. بنظر خیلی وقته دنبال یه شادی میگردی: یه شادی بی انتها، پُر از احوالات تکراری، پرُ از عکسهای سلفی با ژست های نمایشی، پُر از بقیه، پُر از قمارای دو سر باخت. میدونی بنظرم وارد بازی قرن شدی. باید یه فکری کرد.
این مدت که فقط یه ناظر منفعل بودم مثل خدا، فهمیدم زیادی قرن بیست یکمی هستی. قرنی که توش کارای بشر خیلی قابل درک نیست. بنظر خیلی وقته دنبال یه شادی میگردی: یه شادی بی انتها، پُر از احوالات تکراری، پرُ از عکسهای سلفی با ژست های نمایشی، پُر از بقیه، پُر از قمارای دو سر باخت. میدونی بنظرم وارد بازی قرن شدی. باید یه فکری کرد.
ببینید کی اینجاست!
تو این تایم خیلی اتفاقا افتاد.خیلی وقته پستای عمیر نخوندم شاید به خاطر اینه که نمیتونم زیاد چیزی بنویسم.
" این روزا حالم خوبه"جمله ی غریبی شده بود برام.اما واقعا خوبم.من اوقاتم رو با کلاسای دانشگاه و گوگولم پر میکنم.راضیم.زندگی جدید حس جدید.
مثل گل تو گلدونیم که جاشو عوض کردن :))))))) فقط من گلِ بن سای نیستم.
دوستش دارم و این قشنگ ترین چیز ممکنه.
هنوز فکر چارشنبه‌ی بردنه، یه عمره که باخت‌هاشو رج می‌زنه.
پ.ن. حس می‌کنم منتظرم برگردم به ریتم روتین زندگیم، و حواسم نیست که اون ریتم روتین زندگیم تموم شده خیلی وقته. 
نه این که الآن خیلی عجیب‌غریب باشه، و نه این که خوشم بیاد از داشتن ریتم روتین ... صرفا داشتم فکر می‌کردم الکی و شاید غیرارادی منتظر برگشتن به یه حالتی‌م که مدت‌هاست ازش گذشتم.
سلام بچه هاخیلی وقته کامنتی بینمون رد و بدل نشده
اما وقتی میبینم اون قلب پایین پست ها عددش هی بیشتر میشه میلم به نوشتن باقی میمونه
من خوبم.روزهای عجیب یا بهتره بگم دوران عجیبی از زندگیم رو طی میکنم که در حال حاضر خودم هم نمیدونم قراره چی بشه.بگذریم
کامنتهای این پست بازه.
بنویسید برام ؛) هرچی دوست دارید.هرطور دوست دارید
شناس ، ناشناس ، انتقاد ، پیشنهاد.هرچی
خیلی وقته که از وضعیت خونمون خسته شدم..
ولی ههمون سعی میکنیم به روی خودمون نیاریم که همه چیز خرابه،همه چیز براساس نظرات بابام اداره میشه..
من شاید برم،بقیه افراد خانواده هم میرن سمت راه خودشون
مامانم میخواد چیکار کنه؟
مامانم گناهش از زندگی چی بوده؟
کی بی اشکاله؟؟؟؟!!
 
این سوال خیلی وقته ذهنم رو درگیر کرده..
خیلی وقته منتظرم این فرد رو ببینم.
بله..
شاید بگید امام زمان..
قطعا ویقیناً امام بی اشکالند.
اما منظور من در بین خودمون بود ...
هرکسی یه چیزایی داره که خودش میدونه اشکالن..
یا حتی بقیه هم میدونن.
 
بیاید یه سوال از خودمون بکنیم ؟؟
 
آیا من تاحالا برای رفع اشکالم کاری کردم؟
 
بیاید از حالا شروع کنیم..
 
#عجب چیزای قلمبه سلمبه ای گفتم ها.
گاهی به سیاق گذشته احساساتی میشم و دلم میخواد حس درونی خودم را بگم یا بنویسم .
مواردی به ندای دل گوش میدم و مینویسم . بعد قبل از خواندن مخاطبان غیر فعالش میکنم .
 
اما اغلب به بازگویی با خودم اکتفا میکنم . 
سرکوب احساسات نه اما کنترل کردن و مدیریت را قبول دارم .
 
گفتن حرف هایی که شنونده ای نداره بیفایده است . اتلاف احساس و حرام کردن واژگانه .
خیلی وقته دیگه قدم اول را من برنمی دارم ...
 
 
باهم شمردیم طرف سه بار دستشو ب طور مثلا اتفاقی زده بود ب دست من
بار آخرم ک دستشو گذاشته بود رو دستم
آدم عاقل اگ دلت سکس میخواد بهتره بری با یکی ک اهلشه
دستمالی کردن دختر مردم دیگه چیه؟!
.....
خیلی دلم میخواد براتون بشینم تعریف کنم ولی خیلی خسته شدم
چند وقته نرفتم پیش روانشناسم
از اینطرفم ی تصمیماتی گرفتم...
بزاریم زمان خودش پیش بره ببینیم چی میشه
خدایا هرچی خیر و نیکیه برای همه پیش بیار
الهی آمین
خیلی دوس دارم یه شروع تازه داشته باشم
به معنی واقعی کلمه...دوس دارم...
ولی
 
خیلی وقته تموم کردم
اون رضای قبل نیستم واقعا، انرژی گذشته رو از من صلب کرده روزگار
رمق هیچی رو ندارم و شاید بهتره بگم، نداریم.
 
خدارو چه دیدی شاید شروع کردم
شاید...
ساعت چهار بامداد به وقت بی وقتی
شور مناجاتی با امام حسین (ع)
شب وفات حضرت معصومه (س) 97
هیئت فدائیان حسین (ع) اصفهان
سید رضا نریمانی
خیلی وقته پای دلم پیش تو گیره








(متن و سبک این نوحه رو در ادامه مطلب ببینید ... کربلا نصیبتون)



























ادامه مطلب
من که میدونم خیلی وقته حافظ باز نکردی، پ بیا با هم این فال بخونیم :
روز هجران و شب فرقت یار آخر شدزدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شدآن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمودعاقبت در قدم باد بهار آخر شدشکر ایزد که به اقبال کله گوشه گلنخوت باد دی و شوکت خار آخر شدصبح امید که بد معتکف پرده غیبگو برون آی که کار شب تار آخر شدآن پریشانی شب‌های دراز و غم دلهمه در سایه گیسوی نگار آخر شدباورم نیست ز بدعهدی ایام هنوزقصه غصه که در دولت یار آخر شدساقیا لطف نمودی
 
ممنون
لطف داری
کار من از دعا گذشته انگار
میدونی، ادم خیلی راحت تره اگه یه سری چیزا رو ندونه. 
حالا بدترش اینه بدونی و مجبور باشی سکوت کنی.. 
خیلی خستم. 
حس میکنم هیچکس نمیفهمتم. 
هرکی تو دنیا یه ظرفیتی داره که تا پر نشه نمیره. 
ظرف من خیلی وقته لبریز شده. 
باز شروع کردم. 
ببخش..
راستی
چی شد یادم افتاده بودی
 
 
انگارگم شدم توی فضا-زمان..
گیج و گمم. 
کاش دستی پیدا میشد منو از این سرگشتگی بیرون میکشید. 
کسی که حرفها و حسمو درک میکرد.. 
 
 
از دیشب هر دومون علائم سرماخوردگی مشکوک به علائم کرونا داریم. منتظریم ببینیم به کجا میرسه. وصیت کنیم یا چی؟
چند وقته از خونه بیرون نرفتیما، پاشد رفت بانک، هر چقدم بهش گفتم نرو گوش نکرد. دیگه الان بانک و دستگاه عابر متهم ردیف اولن.
داریم توهم میزنیم دیگه انقد که بررسی کردیم شرایطمون علائم چی میتونه باشه  
 
 
 
 
از دیشب هر دومون علائم سرماخوردگی مشکوک به علائم کرونا داریم. منتظریم ببینیم به کجا میرسه. وصیت کنیم یا چی؟
چند وقته از خونه بیرون نرفتیما، پاشد رفت بانک، هر چقدم بهش گفتم نرو گوش نکرد. دیگه الان بانک و دستگاه عابر متهم ردیف اولن.
داریم توهم میزنیم دیگه انقد که بررسی کردیم شرایطمون علائم چی میتونه باشه  
 
 
 
 
از دیشب هر دومون علائم سرماخوردگی مشکوک به علائم کرونا داریم. منتظریم ببینیم به کجا میرسه. وصیت کنیم یا چی؟
چند وقته از خونه بیرون نرفتیما، پاشد رفت بانک، هر چقدم بهش گفتم نرو گوش نکرد. دیگه الان بانک و دستگاه عابر متهم ردیف اولن.
داریم توهم میزنیم دیگه انقد که بررسی کردیم شرایطمون علائم چی میتونه باشه  
 
 
 
گفت: یه عمره دارم نافرمانی خدارو میکنم و عذاب هم نمیشم...اگه گناه کیفر داره پس چی شد؟این خداتون کجاست که منو عذاب کنه...
ندا اومد به پیغمبر خدا که بهش بگو ما خیلی وقته به عذاب های زیادی دچارت کردیم خودت نمیدونی...همین که شیرینی مناجات و امید به لذات اخرتو گرفتیم بزرگترین عذابته...
 میگن بزرگترین عذاب تو قیامت هم اینه که خدا به روی بنده نگاه نمیکنه...
یه وقت فکر نکنیم خیلی کارمون درسته و ...‍♂#دلنوشته
همیشه از سفر میترسم
از اینکه تو مسیر اتفاقی بیفته بمیرم
نمیدونم چرا فقط موقع سفر این ترس زیاد میشه؛ انگار از نرسیدن به مقصد و هدفم میترسم!
خیلی وقته این ترس تو وجودمه و هنوز موفق به مهارش نشدم!
 
 
از اینا که بگذریم...
فردا عازم مشهد هستم ان شاالله
دوستان مشهدی، اونجا هوا چطوره؟
​​​​​
دعای  گوی همتون هستم؛ به نیت شما هم قدم برمیدارم:)
 
 
هر آدمی که به ما می‌خوره و ما باهاش ارتباط می‌گیریم یه ردی از خودش به جا می‌ذاره، مهم نیست این ارتباط یک سلام ساده باشه یا یک معاشرت عمیق و دوستی چندین و چند ساله، همه‌ی اینا یه ردپایی از خودشون توی روحمون باقی می‌ذارن، ما سعی می‌کنیم آدم‌ها رو فراموش کنیم، بدی‌ها رو از یاد ببریم، اما حقیقت اینه که همیشه یه چیزی از وجود آدما تهِ قلبمون باقی می‌مونه، ته‌مونده ای از احساس که باعث می‌شه رد نگاهی رو دنبال کنیم، به سلام کردن اون آدم و واکن
گاهی حس میکنم دیگه زندگیم بدون اون معنی نداره.این فکرهای قشنگی هستن اما بهترین چیزی که تو ذهنمه اینه. این حجم از عشق و دوست داشتن چطوری توی این دنیا جامیشه. شاید چون این فکر معماگونه ست دوستش دارم. 
 شروع زندگی مشترکمون با آقای میم،تا سه روز دیگه به دوسال میرسه .
بعد از ازدواج هم شبهای زیادی رو ازش دور خوابیدم.اما هرچی که میگذره،شبهای بدون میم جان سخت تر صبح میشن.
حیلی وقته وبلاگم آپدیت نشده.بهونه اش باشه سرِ بی خوابی شبانه ی شبی که ازش دور هست
یه چیزی هست 
یکی ازش خوب استفاده میکنه یکی بد
این قانون این دنیاس در واقع با پیش فرض جهنم
چون بهشت اینطوری نیست
هرچی هست یا جهنمه یا شبیهشه
 
خیلی وقته باهاش حرف میزنم 
تفکرش و تعجباش از حرفای من 
خیلی نفرت انگیزه
جوابشو با ادب دادم بیشتر از اونی که میخواست بدونه بهش گفنم
وسطش بهش برخورده 
میگه نمیدونم چی بگم
شما پیش داوری کردی من یه سوال ساده پرسیدم 
بعدم پیاما تا اون سوالو پاک کرده 
اول خواستم بگم کل چتو بپاک ولی دیدم بی محلی خیلی دردش بیش
سلام. امشب ماه کامله  البته تقریبا. یعنی الان ماه شب سیزده ست. خیلی قشگه. وقتی به ماه نگاه کردم دلم برای مبینا تنگ شد یهو... چند وقته ندیدمش آخه.. بزودی می بینمش...
امروز فیلم سرخ پوست رو دیدم. نمی دونم یه سریا چرا میگن تهش بازه:/ تهش کاملا واضح و روشن بود... خیلی دوستش  داشتم فیلمو.. معرکه بود.. اونم با بازی فوق العاده ی نوید محمد زاده... کراش زدم روش. فکر میکردم نوید فقط نقش آدمای بدبخت و بیچاره رو خوب بازی میکنه اما دیدم نه بابا. این خیلی خوبه. نقش این
اینقدر گیر کردم روی مستقیم حرف زدن که جز مستقیم نمی تونم صحبت کنم انگار.
 
دارم یه چیز جدید می بینم. "گیر کردن توی ذهن".
قبلا می نوشتم اونچه تو ذهنم بود... الآن خیلی وقته نمی نویسم "واقعا(به معنی با تمام وجود)".
نوشته هام نه "سفر کردنِ به ذهن"، پرتاب گیرکردگی های ذهنی شدن.
این روزا، یه سطح ضعیفتری از "ارتباطِ خودم با خودم توی نوشته هام"و توی "حرف زدنم با بعضی آدما" پیدا می کنم.
و این خوشاینده! چون راه ارتباطی هست به سمت مهسای گیرکرده پشت گرد و غبار.
 
از
اینقدر گیر کردم روی مستقیم حرف زدن که جز مستقیم نمی تونم صحبت کنم انگار.
 
دارم یه چیز جدید می بینم. "گیر کردن توی ذهن".
قبلا می نوشتم اونچه رو که تو ذهنم بود... الآن خیلی وقته نمی نویسم "واقعا(به معنی با تمام وجود)".
نوشته هام نه "سفر کردنِ به ذهن"، پرتاب گیرکردگی های ذهنی شدن.
این روزا، یه سطح ضعیفتری از "ارتباطِ خودم با خودم توی نوشته هام"و توی "حرف زدنم با بعضی آدما" پیدا می کنم.
و این خوشاینده! چون راه ارتباطی هست به سمت مهسای گیرکرده پشت گرد و غبا
مدتی بود تعجب می کردم از اینکه نیستی 
پیام‌ میدم جواب نمیدی 
پست هات و میخوندم و بهت راجبشون میگفتم
حالت و می پرسیدم ....
نگو دو طرفه بود 
من خیلی وقته ازت پیامی دریافت نکردم 
نمیدونم مشکل از کجاست 
تنها راهی که به ذهنم رسید اینکه پست بزارم 
 
+سلام خواهرم 
رسم برادری رو به جا آوردم و اصلا ترک نکردم 
اما چه کنم متوجه نشدم که مشکل اینه که نه پیام های تو به من رسید نه پیام های من به تو 
امیدوارم بتونی توی این‌پست نظر بزاری و بهم‌نشون بده 
امروز شروع شده. خیلی وقته از ساعت شیش اینطورا بیدارم سریع حاضر شدم با مها برم ازمایش بده ابوریحان. رفتیم گفتن باید پزشک عمومی تایید کنه پزشک عمومی ۹ میومد مها گفت بیخیال بریم شیلا دوباره اسنپ گرفتیم برگشتیم ازمایشو دادو من زنگ زدم بابا اومد دنبالمون. تازه الان میتونم شروع کنم. پیش خودم گفتم برم کتابخونه اما حوصله ام نیومد یعنی خب ترسیدم جایی که میخوامم پر باشه پس بیخیال شدم همین خونه انجام میدم جاش فردا و پس فردا میرم کتابخونه. و شنبه البته.
از وقتی فهمیده جدی به رفتن فکر می کنم  مهربونتر شده. می گفت می خوای
فردا بیدارشم برات ساندویچ درست کنم بخوری بری؟ ف شاکی شد. مامان جلوش
درومد که این بچه چند روز دیگه پیشمه مگه. تو کتشم نمیره این برنامه مال
دوسال دیگه اس. بغل های بابا هم محکم تر شده. امشب سر شام می گفت کاش قبلش
شوهرت می دادم.:))
من؟ هربار قلبم فشرده میشه.
چند وقته از برنامه هام باخبر شدن؟ یک شب
خانواده رقیق القلبی هستیم متاسفانه.
که به بیشتر از ده سال پیش برمیگرده بعضی شبها قبل خواب وبلاگهای بروز شده بلاگفا رو میخونم ...
اونقدر حس خاصی واسم داره که نمیتونم توصیحش بدم اصلا خیلی وقته که با حرفام نمیتونم احساسمو شرح بدم یه جورایی حوصلشو ندارم ..
توی
خیلی از وبلاگهای بروز شده کسایی رو میبینم که از جداییشون مینویسن با رنج
و درد شدید .. کاش میدونستن این روزها و این دعا کردن ها و این غمگین
بودنها میگذره و چند سال دیگه  این روزها واسشون مسخره هست همین روزایی که
فکر میکنن اخ
سلام دوستای گلـــم و خواننده های گرامی :))
خیلی وقته ننوشتــم قریب به ۲۰ روز شایدم بیشتر یا کمتــر !!درگــیر بودم درگیر یســـری کارا که هنوز خستگی و بی خوابیاش توی تنمـــه ! واقعا هنوز نمیدونم کار درست رو من کردم یا نه دو هیچ از زندگی باختم ...
این روزا فقط بدو بدو بــودم !
اینکه آرومم اینه که دیگه با هیچ کسی هیچ حرفی نـدارم ...
خدایا یکم خودت از اون بالا حواست به مـا بنده هات باشه ممنونت میشیم
خیلی بیمعرفتی. 
فدات شه ... (جای اسمته)
جانِ ....
جونِ ....
این حرفا خیلی راحت جاشونو با خفه شو ، خیلی کثیفی و دیوونم کردی  و .... عوض کردن. 
 
تو چجوری اون همه خاطره بازی رو ندید گرفتی چجوری چجوری
یکی بیاد برای من اینو توضیح بده . 
به گوش و چشمم ایمان ندارم دیگه. اون همه مثلا عشق و دوست داشتن با چهارتا دعوای معمولی پاک شدن.
چقد بی معرفتی
همون بهتر که رفتی 
اون همه وقت مریض و خیانتکار نبودم همین چند وقته این دوتا بهم اضافه شد.
خیلی بی معرفتی
خیلی خوب بلدی
خانه
محسن رهام
دانلود آهنگ تو که رفتى از محسن رهام
دانلود آهنگ تو که رفتى از محسن رهام
دانلود آهنگ جدید تو که رفتى از محسن رهام
 
 
نام اثر:تو که رفتی،خواننده:محسن رهام 
 
 
ترانه و آهنگ بسیار زیبا و شنیدنی تو که رفتی از محسن رهام با کیفیت اورجینال
و لینک مستقیم و پر سرعت به همراه تکست و متن آهنگ + پخش آنلاین
 
 
 
 download new song from Mohsen Roham called To Ke Rafti
 
 
متن آهنگ تو که رفتی از محسن رهام
 
 
 
خیلی وقته چشمای من دیگه تورو ندیده
بی تو این زندگی کی
Put your music on shuffle and post the first ten songs
۱.یه پادکست شاد از گروه پازل
۲.شهرام میرجلیلی میگه به تو گر جان بدهم نیست خیالی..(اسمشو نمیدونم) دی
۳.زیبای لعنتی احسان عزیزی
۴.لالایی شیرین یوخو ❤
۵.هوروش بند خسته ام
۶.نمیرم عقب زانیار خسروی❤❤
۷.کی بودی تو .ماکان بند
۸.داستان عشق پازل بند
۹.وابسته پازل بند
۱۰.بی کلام heart از james attanisio
خدایی نمیدونم چرا بعضیاشو هنو پاک نکردم خیلی وقته پلی لیست گوشیمو باید پاک کنم وقت نمیکنم. اینا رو اون موقع که نت قطع بود از اینترنت
چند وقته به شدت تو سرم افتاده که یه شغلی داشته باشم 
امروز به مامانم میگم میگه پول مگه میخوای؟
گفتم برای پولش که نمیگم الان 20 سالمه و میخوام یه شغلی داشته باشم
و در نهایت گفتم بررسی کن هر کی نیاز به آموزش ریاضی و شیمی داشت رو بگو بیاد آموزش بدم
ساعتی 15 تومن هم میگیرم 
گفتم اسید باز و محلول رو که بلد نیستند بگو بیاند خودم یادشون میدم
+قسمت مسائل ژنتیک هم میشه
جدیدا خیلی همه چی زود تموم میشه . مثلا الان ساعت ده شبه ولی بهش میخوره شیش باشه :/این وضعیت خیلی کلافه کننده س . من همیشه با زمان مشکل داشتم . البته خب زمان هیچ دوستی نداره.مثلا الان از نظرم چند وقته سنم تغییری نکرده :/ولی گویا هر نه دی سنم تغییر میکنه ://در واقع هر لحظه:/ولی من که باورم نمیشه :/ اصولا از قضیه ی شمردن بدم میاد، از بچگی بدم میومده.حس میکنم هنوز به اون زمانی که همه میگن اومده و تمومم شده نرسیدم :|نمیدونم چه مرگمه .من یه مدت طولانیه که گذر
چند وقته خیلی سبکتر میام خونه ( فقط یه دست لباس میارم ) و  خب خیلی راحت‌ترم. هم بارم سبک‌تره و هم دغدغه‌ی کمتری دارم که چی بپوشم. دیروز داشتم فک می‌کردم چرا آدما در مقابل مینیمال زندگی کردن مقاومت میکنن. یاد یکی از کامنتا افتاده بودم که گفته بود انسان تنوع طلبه و نمیتونه با یه کمدکپسولی و چار دست لباس زندگی کنه. و به این فک میکردم که چه پاسخی میشه برای این استدلال آورد.
ادامه مطلب
چند وقته قرار‌ دختری را ببرم استخر، خلاصه چهارشنبه که بدلیل شهادت استخرها تعطیل بود! اصلا باور نمیکردم! اونوقت فکر کن یه روحانی را رییس سازمان ورزشی بولینگ و بیلیارد و فلان کرده اند(سمت اداری اش را دقیق نمیدونم اما تو مایه های ریاست بود)، خب ذهنیت این مدلی غالبه:( خلاصه چهارشنبه کنسل شد و برا پنجشنبه گفتم برادرزاده ام را هم ببرم که اخوی گفت بذار فردا جمعه من بلیط هم دارم، شب مهمونی بودیم و قرار بود برادرزاده بیاد خونه ی ما بخوابه که امروز صبح
ناشناس ها گاهی آدم های دوست داشتنی هستند؛ فقط راهش رو درست بلد نیستن
چند وقته منو میشناسی؟ شاید دوست داری حرفی بهم بزنی ولی مراعات یه چیزایی رو میکنی و نگرانی که از کوره در برم؟ حالا امروز تصمیم گرفتم امکان ارسال کامنت ناشناس رو فعال کنم
حرفتو ناشناس بهم بزن
فقط آروم بزنید
خیلی وقته ننوشتم....راستش به سرم زد حتی اینجا رو ببندم و برم.....ولی ترجیح دادم به جای بستنش چیزی ننویسم تا دوباره حس نوشتنم برگرده...
اینروزا اتفاق خاصی نیفتاده...کمی گرفتار دیدن تالار و آتلیه و ... بودم....حساب کتاب و ....
تالاری که میخوام و آتلیه رو تقریبا مشخص کردم...همه چیز جور میشه اگه خدا بخواد....
تمرینات شکرگزاری رو دوباره با هما شروع میکنم....میشه پنجمین دوره .... و هر دوره برام اتفاقات زیبایی افتاده....
اواسط آبان عروسی دوستمه و دیروز رفتم و براش ی
اصن یه وضعیه ها...نمیدونم کی زندگیم میخواد رو ریتم ثابت و منظم حرکت کنه...از زندگی بی برنامه و نامرتب و درهم برهم بدم میاد،خلاصه که این روزا خیلی روزای شلخته ایه فقط واسه شخص من،کاش همه چی خیلی زود و سریع درست بشه از این بیحالی و کسلی بیام بیرون،مدتیه به شدت بداخلاق شدم کلا ناخواسته به همه میپرم بعد سریع پشیمون میشم.حوصله بیرون رفتن ندارم،ینی یه روز میرسه بیام بنویسم حالم خوب شده؟همه چی مرتبه؟یه حسی بهم میگه باید خودم دست به کار بشم،ولی عجیب
سلام
خیلی وقته که یهو توی فکر و خیالات فرو میرم
تا چند لحظه که به خودم میام و می بینم مدتی از دور و برم جدا شده بودم
اگه بگم خیلی تحت فشارم حتما بی راه نگفتم..
امروز توی راه یهویی فشار عصبی بهم امد و از یه درد زیاد از چشمم شروع و به سمت سر و شقیقه ام رفت
نزدیک نیم ساعت طول کشید و آبریزش بینی و اشک سرازیر شد
به سختی به خونه رسیدم
سردرد خوشه ای
اسم مریضیم اینه
از هر هزار نفر یک نفر ب این مریضی گرفتار میشن
از نور و صدای بلند باید دوری کنم
و هر لحظه ممکن
اصن یه وضعیه ها...نمیدونم کی زندگیم میخواد رو ریتم ثابت و منظم حرکت کنه...از زندگی بی برنامه و نامرتب و درهم برهم بدم میاد،خلاصه که این روزا خیلی روزای شلخته ایه فقط واسه شخص من،کاش همه چی خیلی زود و سریع درست بشه از این بیحالی و کسلی بیام بیرون،مدتیه به شدت بداخلاق و پرخاشگر شدم کلا ناخواسته به همه میپرم بعد سریع پشیمون میشم.حوصله بیرون رفتن ندارم،ینی یه روز میرسه بیام بنویسم حالم خوب شده؟همه چی مرتبه؟یه حسی بهم میگه باید خودم دست به کار بشم
گفتم نرو میموندی حالا .
گفت نه دیگه من و تو به هم نمیخوریم .
گفتم به همین راحتی ؟ 
گفت آره دیگه مگه برای تو سخته ؟
گفتم تو چطور فکر میکنی ؟
گفت برای من مهم نیست !
گفتم چی‌؟
گفت هر چی .
گفتم حتی ؟
گفت حتی !
گفتم نمیبخشم .
گفت باشه ... یه گوشه از ذهنم یادم میمونه .
گفتم همین ؟
گفت آره !
گفتم چه بی روح ...
گفت خیلی وقته .
گفتم ...
گفت ...
[ دست دادم و سر به زیر بودم ]
[ دست داد و سرش بالا بود ]
...
سکوت کردم .
گفت خداحافظ .
از کنارش رد شدم .
...
بغضم ترکید .
گریه کردم . 

از خ
دیروز داشتم آلبوم عکس هامو عوض میکردم و به این فکر میکردم قشنگی عکسی که گرفته میشه به اینه که چاپ بشه و توی آلبوم عکس‌ها جا بگیره نه اینکه توی گوشی و لپتاپ بمونه و فقط برای پروفایل استفاده بشه! دلم میخواد عکس هام رو چاپ کنم و بذارم توی آلبوم و گاهی این گذر عمر رو ورق بزنم و لبخند بزنم شایدم از دلتنگی آه بکشم. 
خیلی وقته از خودم عکس نگرفتم و نگرانم نکنه از این دهه ی زندگیم توی آلبومم عکسی نداشته باشم. 
یه خدایی که اون بالاس و خیلی وقته فراموشش کردم..
یه خدایی که نباید شک کنم دیگه بهش
چون اون جوری ب پوچی مطلق میرسم
حضورتو کنارم حس میکنم رب.. :(
وقتای خلوتم وقتی هیییچ کس نیست دورم
وقتی هربار ب زور بساطمو جم میکنم از دور اطرافیانم 
تو بودی
خیلی هم بودی.. حتی وقتی که چن سال پیش تو حرم اون خانومه رو فرستادی ک دلگرمم کنه..
بهم بازم ثابت کن ک هستی کنارم
بگو ک تو هستی حتی اگ کل دنیا سر جنگ بگیره
بگو هستی و من درگیر نمیشم
بگو هستی و من هفته دیگ شادم
بگو هستی
لش کردم روی تخت..
اتفاقی به چندتا وبلاگ از بلاگفا سر میزنم و تاریخ ساختشون رو نگاه میکنم
تازگی ها به تاریخچه‌ها دقت میکنم. به اینکه چند وقته ی نفر، یک جای ثابت مینویسه و از گذشته‌ش فرار نکرده. هیستوری وبلاگ خودم رو میبینم که از سال ۹۵ اینجا مینویسم.
من از ۹۳ به وبلاگ برگشتم. سال کنکور با پیامک پست میذاشتم و بعد اون وبلاگ رو پاک کردم 
اینجا برای من خونه‌ی اول و آخره. جایی که وقتی از همه بریدم بهش پناه میارم و حرفام رو میندیسم. و اینجا قدیمی‌تری
من خیلی قبل تر از شبکه های مجازی،درست از اوایل دوره راهنماییم، تو بلاگفا وبلاگ داشتم.متاسفانه به این سمت نرفتم که زیبا بنویسم.ترجیح دادم برای خودم بنویسم.آزاد و رها و درد دل طور.و این متاسفانه از زیبایی های نوشتنم میگیره.خیلی دوست داشتم زیبا بنویسم.ی هنره.دلم تنگ شده برای نوشتن.خیلی وقته ننوشتم.چیه این قلم؟؟چیه اینو نوشتن؟؟همین روزها باید دوباره تو اتاق خودم چراغ مطالعه روشن کنم و تو سررسیدم مشق بنویسم
شنیده ها حاکی از اونه که همه فک میکنن من از مرز ازدواج گذشتم و در واقع خیلی وقته که رد کردم.دلم به حال خودم میسوزه از اینکه اینجا تو چنبن فرهنگی بزرگ شدم .آخه ببخشید ها قرار نیست هر ...از اون ور اومد باهاش وصلت کرد که.به جهنم که هم خونه داره هم ماشین هم شغل پر درامد !!!دیوانه شدم از دست این زندگی. دم خدا گرم که تنهایی رو برا خودش پسندید.اقا ایهاالمردم!! منو به حال خودم بزاریدشما ول کنید من زندگی میکنم .یه خورده به کار خودتون رسیدگی کنید به خدا اون دن
یه دل سیر با دوست دوران دانشگاهم (تنها دوستی که از اون دوران برام مونده) غیبت این شاخ های اینستارو کردم! قشنگ دلم پر بود باید یه جا بالا میاوردم نفرت و تجربه های دوران اینستا داشتن رو و چه خوب که رکسانا استارتشو زد و منم فرمون رو گرفتم دستم! 
درد سیاتیک های قبل این سوءتفاهم بود! فقط اونجا که عضلات سفت میشه و به عصب فشار میاره و باعث سوزش میشه :( 
چند وقته رکسانا (ساقی فیلم هام) اغفالم کرده بشینم کل فیلم های avengers که ساخته تیم marvel هستش رو ببینم امشب
- از مُردن نمیترسم اما نمردن چرا.
- جای پاک شدن گناه ها کوچه و خیابونای پایین شهره
- من با پلی لیستم شما همه // اصن من با هندزفریم شما همه
- چرا اینقدر حاشیه میری هااا؟ ریدن برات؟؟ برو سر اصل مطلب بابا حوصله نداریم

- و ما تفعلوا مِن خیرٍ یعلمهُ الله (هر چه از نیکی انجام دهید خداوند آن را میداند)
- برای "شروع" اول باید بتونی تمومش کنی اصلا میدونی بنظرم باید یه دادگاه تشکیل بدی و همه ی فکرای زمینی به خط کنی و حکم اعدامشون رو یکی یکی صادر کنی: اعدام همون
من به نوبه خودم که این چند وقت البته هممون فهمیدیم که چقدر این پرستارها عزیز و بزرگ هستن. از خدا میخوام همیشه تنشون سالم باشه و ما هم براشون دعا میکنیم. چند وقته تصمیم گرفتم که نسبت به کار و فعالیتم که در زمینه مهرسازی هستش چه مهر لیزری چه مهرژلاتینی و هر مهرفوری که این عزیزان سفارش بدن فقط و فقط حق زمه متریال رو دریافت میکنم و دست تک به تکشون رو میبوسم بخاطر این همه بزرگیشون
چیزایی که هیجان زدم میکنه
خب بدون شک تولد یا عروسی نزدیکا
شنیدن یه موسیقی با تکست جذاب یا ریتم دوست داشتنی
یه فیلم هیجانی یا یه کتاب چالش برانگیز
یه بازی هیجانی
زدن کسی که ازش بدم میاد
دیدن کسی که خیلی وقته ندیدمش و برام عزیزه
این چیزا در حدی منو هیجان زده میکنه که نمیتونم سرجام بشینم
+امروز هم تولد یکی از هم کلاسیامه که کوچه بغلیمون زندگی میکنن
ذوق دارم چون خیلی وقته تولد یا عروسی نرفتم
و اینکه همه بچه های کلاسمون دور هم جمع میشیم باز
و اینک
یکی از بچه های فجازی چند روز پیش نوشته بود: پاییز داره میاد و من از همین حالا زردمه!
من واقعا هرسال اول پاییز زردمه. آخرم پاییز 97 جوری زمینم زد که هنوز بلند نشدم. کسایی که از قدیم وبلاگ منو میخونن میدونن که حجم زنجموره ای که من توی این چند وقته کردم از مجموع همه این سال ها بیشتر بوده. اما دیگه کافیه. خالی که نمیشیم. فقط تثبیتش می کنیم. حال چارتا رفیقمونم بد میشه. دیگه میخوام دست بکشم از این اوضاع.
شاید عوض این که حرفامون برگرفته از حالمون باشه، ای
الان دیدم تا مهمونا بیان،یه کوچولو وقت دارم و میخوام بنویسم....
۱۴ تا ستاره هم هست که باید بخونمشونو نظر بدم...
این شنبه ای که داره میاد میشه ۵ ام که نه،شنبه ی بعدیش،من پرواز دارم.تا حالا که همه چیز خوب بوده خداروشکر و سرم شلوغ پلوغه همش.فقط یه سرماخودرگیه رو اعصابی رو تجربه کردم من،که الان اخرشه.
یه چیزایی این وسط پیش اومد که جز ریزکاری حساب میاد که البته یادمم نمیاد.
 
 
 
دونفر از بلاگرهای خیلی محبوب که همیشه حضور داشتن و دور هم،دلمون خوش بود
می‌خوام برم امام رضا! خیلی وقته نرفتم. دلم تنگ شده. تازه کلّی تشکّر هم بدهکارم. و کلّی چیز جدید باید بخوام. :-پررو
نمی‌دونم... یه روندی تو زندگی‌م دارم. هر چند ماه یه بار برم پیش امام رضا. و این روزهایی که می‌رم اون جا واقعن شارژم می‌کنن. نمی‌دونم چرا... نمی‌دونم چی داره... ولی می‌دونم یه چیز خوبی داره که حسابی دلم براش تنگ شده. :د
شاید به جز ضامن آهو، ضامن آدم‌های گم‌شده هم باشه. دستشون رو بگیره ببره برسونه به خونه‌شون. :د
 
چرا بعضی‌ها به مشهد
به دورترین روزی که میتونم فکر کنم. دوشنبه یا شاید به زور سه شنبه‌ست که باید تمرینامونو تحویل بدیم. خیلی وقته چیزی به اسم آینده، بلندمدت، رویا، آرزو، وجود نداره. 
 دنیا چیز جذاب و جالب توجهی نداره. انگار فقط سرگرمی‌ایه همه چی که حواس ما رو از غمبار بودن لحظه‌ها پرت کنه. 
واقعاً چه چیز خوشحال کننده‌ای میتونه تو دنیا وجود داشته باشه؟ 

تقویم ما امروز و فردا است و بعد از آن
اسمش چه فرقی دارد اصلاً "بهترین" باشد
اوضاع ما با گردش دنیا نمی چرخد
بگذ
فکر کنم نزدیکای هفتاد سالش باشه.قلبش از کار افتاده، خیلی وقته مریضه.تقریبا از پونزده سال پیش شروع شد، این اواخر بدتر شده، مخصوصا سال گذشته.چند وقت پیشا که دیدمش، اسکلت شده بود.چشاش گود و یه وضعی اصلا.. .الان دیگه بی هوشه.دکترا گفتن کاری نمی تونن بکنن.به هوشم فکر کنم قرار نیست بیاد و یه چیزی شبیه مرگ مغزیه و وصله به دستگاه.فلذا چند روزی کم هستم، اگه اومدید و نبودم بدونید چرا و چگونه.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها