نتایج جستجو برای عبارت :

الان وقتشه به گمونم

سلبریتی های عزیزاونایی که از شهادت سردار خوشحالناونایی که از سپاه بدشون میاداونایی که هر چی چاپیدن هنوز سیر نشدنلیبرال هابعضی از دولتی های بی عرضهو همه کسایی که منتظر فرصت بودنالان وقتشه. سپاه یه زخم کوچیک برداشته. وقتشه که عقده هاتون رو سرش خالی کنید و کسی که جلوی داعش از شما دفاع کرده رو الان تیکه پاره کنید. بسم الله.
گاهی وقتا فراموش کن کجایی، به کجا رسیدی و به کجا نرسیدی. گاهی فقط زندگی کن. یاد قول هایی که به خودت دادی نباش. شرمنده خودت نباش. تقصیر تو نیست. تو تلاشتو کردی اما نشد. یه وقتایی جواب خودتو نده. هر کی پرسید چرا اینجای زندگی گیر کردی، لبخند بزن و بگو کم نذاشتم، اما نشد. یه وقتایی فقط از زنده بودنت لذت ببر. از بودن کنار کسایی که دوستشون داری و دوستت دارن. از طلوع خورشید، از صدای آواز قمری ها، از باد، باران، از همه لذت ببر.
همیشه در هر شرایطی باشیم، امکانات و شرایطی که داریم که می تونیم با اونا یک قدم برداریم.
وقتشه با هر امکانی که داریم، یک قدم برداریم.
به فکر قدم های بعدی نباشید، هر چیزی سر وقتش جور میشه.
ما باید روی قدم فعلی که امکانش رو داریم تمرکز کنیم.
پس وقتشه.
دقیقا همین الان وقتشه. امروز روزیه که بشر با کلی ادعا و دَک و پُز و فیس و افاده‌ی علم و عقل و خرد؛ نتونسته جلوی یه بیماری ویروسی رو بگیره. مثل هزاران ویروسِ دیگه در ابعادِ دیگه که کلاف زندگی انسان رو پیچ در پیچ کرده. دقیقا همین الآن وقتشه که آدما بفهمن به یه منجی آسمونی نیاز دارن. کاش بفهمم. کاش بفهمیم. کاش بفهمن.
----------
پ.ن: ندارد.
همه ی روز خوبه همه چی عالیه و من ناراحت نیستم. همه چی خوبه تا وقتی که شب میشه سرتو میزاری روی بالشت بعد به خودت میگی : خب وقتشه دیگه بخوابم. اینجا اونجایه که تمام تلاشات برای سرپا موندن فرو میریزه و متلاشی میشی ، با خودت گرمای تنش و اصور میکنی، لبخندهاشو، به این مثفک نیکنی که الان میتونستیم با هم بخندیم و خوشحال باشیم، اینا رو که یادت میاد همه چی شروع میکنه به ترک خوردن و قلبت برای هزارمین بار صدای شکستنشو ظبط میکنه! اما الان وقتشه، این اونجایی
حوله ی تنپوش خیس 
فنگ فنگ بینی 
سرمای خونه
و یاد آوری این موضوع که باس عادت کنی به بی ماشینی!
فردا گمونم وقت جمع و جور کردن خونه باس باشه 
البته نه 
داماش بازی داره 
گمونم بچه ها میان دنبالم که بریم استادیوم 
هلیانه غذا داد میلاد آورد اینجا خوردیم 
دست پختشم خوبه!!!
باز به میلاد گفتم!
و البته صادقانه براش اعتراف کردم این هم واکنشم بابت چیه!
شباهت!
ابله میگه ببخشید پس پامونو از زندگیت میکشیم بیرون
شکستگی کتفم اذیت میکنه ولی واقعا یادم میره در ط
من میرم رو تخت و چراغا رو خاموش میکنم. خوابم نمی بره اما باید سعی کنم. گمونم یه روزی این کابوس ها متوقف میشن و من بازپخش اونا رو بیشتر و بیشتر و بیش تر متوقف میکنم. اما میدونم که الان شب درازی رو پیش رو دارم و باید فردا صبح زود تر بیدار شم و یه قطالر بگیرم.
-دختری در قطار
ساعت ۱۲ س و تازه از خواب بیدار شدم. 
بین خواب و بیداری به این فکر میکردم که همیشه از این مینالیدم که وقت ندارم و کلی کار دارم
اما الان که وقت دارم، فقط دارم تلف میکنم وقتمو... ، با خواب و فیلم و ... 
وقتشه دست به کار شم و کارو ادامه بدم. 
با وسط کار ول کردن، نتیجه مثبتی به دست نمیاد...
خدافظ....
من میرم رو تخت و چراغا رو خاموش میکنم. خوابم نمی بره اما باید سعی کنم. گمونم یه روزی این کابوس ها متوقف میشن و من بازپخش اونا رو بیشتر و بیشتر و بیش تر متوقف میکنم. اما میدونم که الان شب درازی رو پیش رو دارم و باید فردا صبح زود تر بیدار شم و یه قطار بگیرم.
-دختری در قطار
 
این جمله تکراری " هر چی خدا بخواد " رو هممون شنیدیم. هممون گاهی از شنیدن این جمله خون دویده به صورتمونو عصبانی شدیم، گاهی احساس انزجار کردیم و گاهی با یه تلخند ذهنیت کوچیک طرف گوینده رو با بزرگواری نادیده گرفتیم. خدا مگه چی بود که هر چی اون می خواست عصبانی و کلافمون می کرد؟ خب شاید عادی باشه، سپردن همه چیز دست موجودیتی که دیده نمیشه و ساده گرفتن سختیا به امید زمان بندی کسی که خودش از منظر ما اون مشکل رو به وجود آورده، بله تا حد زیادی احمقانه ا
متن آهنگ حواس پرت آصف آریا
من یکم حواس پرتم تو بیا حواستو جمع کن به من فاصله زیاده فاصله رو کم کن یکم ... نذار یخ کنه دستام تو شومینه رو روشن کن برام  یه پل چوبی میخواد تا باشی باهام ... کاش بشه پیش همو بمونی پیش منو نه دیگه دیگه نرو این چشا میگه نرو حالا که وقتشه تو نذار سخت بشه عشقمون سرد بشه کاش بشه پیش همو بمونی پیش منو نه دیگه دیگه نرو این چشا میگه نرو حالا که وقتشه تو نذار سخت بشه عشقمون سرد بشه
از این به بعد میخوام تو بیان مطلب بنویسم . یادداشت های شخصیم رو . یادداشت مهاجرت به بیان رو تو پست اخرم وبلاگم تو بلاگ اسکای ( اینجا )  نوشتم اما خب میدونید مهاجرت سخته اما خب ، چاره ای نبود. باید به بیان هم یک فرصت برای عرض اندام داد دیگه ...

گمونم اینجا نشه به یادداشت هامون برچسب زد ، حیف بلاگ اسکای این قابلیت رو در پایین کادر یادداشتش داشت ، نه گمونم داره ، بالا سمت چپ یه کلمات کلیدی داره . شاید همون باشه . شاید کمی طول میکشه بهش عادت کنم و چم و خم
متن آهنگ وقتشه از علیرضا روزگار و علی سفلیحس خوبیه که احساس کنی یه نفر داره هوای دلتوسر و سامون میده با اومدنش بی سر و سامونیای دلتوحس خوبیه که تو این بارون یه نفر دستشو سقف تو کنهیه نفر که از همه دل بکنه همه زندگیشو وقف تو کنه

ادامه مطلب
ماه رمضون ، روزه میگیریم که حال فقرا رو درک کنیم ، الان اینترنتمون رو قطع کردم که حال  مردم کره شمالی رو درک کنیم ، گمونم حکمش مثل ماه رمضونه و ثواب هم داره منتها این مدل شمسیشه ، حالا هی ناشکری کنین، قدر نمیدونین که،مرسی اه:)
خدایا یعنی کی کره شمالی به کره جنوبی تبدیل میشه ؟؟ کی ماه رمضون اهوراییمان تمام مِرِه؟
 
 
پ.ن: من: گلاب اینترنت وصل شد ، گلاب : دروغ میگی من : آره ، گلاب : همانا تو از دروغگویانی ، بخورید و بیاشامید ولی دروغ نگویید :/ ، من : ا
1مهر- شب:
توی بخش پیش آقای فرزانه  و الهه بود. لم داده بود روی صندلی و پاشم انداخته بود رو پاش و شاد و خندان قضیه پس گرفتن پول رو واسش تعریف میکرد.
- نمیدونی آقای فرزانه.. اگه بهم حقوق میدادن اینقدر بهم حال نمیداد!.. پول پس گرفتن از هاشمی واقعا کار بزرگیه!
من- صادقی!.. الان وقتشه که دیگه اونو به من پس بدی!
- پس بدم؟.. تازه موفق شدم ازت بگیرمش.
ادامه مطلب
وقتشه اون روی قویم رو نشون بدم.
راستش بعد از کسب تجربه راجع به تظاهر کردن که تو پست های قبلیم راجع به بهش صحبت کرده بودم،به این نتیجه رسیدم که صحبت از تظاهر نیست و یحتمل جریان از این قراره که هرکسی دو بعد اصلی قوی و ضعیف داره که در طول زندگیش،با توجه به شرایط و اتفاقات،در نقاط مختلفی بین این دو بعد قرار میگیره.گاهی بعضا بعد از ازدواج به بعد قویترشون نزدیک میشن.یا ممکنه همراه با والد شدن ،قوی تر بشن و یا حتی وقتی که عزیزی رو از دست میدن.و یا حتی ه
احساس میکنم دیگه وقتشه که از کارم استعفا بدمهر هفته یه مسئولیت جدید بهمون اضافه میکنن.چندتا از بچه ها رفتن اعتراض کردن که حالا که کار ما نسبت به پارسال سنگین تر شده پس حقوقمون هم افزایش بدید ، در جواب بهشون گفتن که میتونید استعفا بدید و افراد دیگه ای که مایلن جای شما رو خواهند گرفت!
و چی شد؟بله استعفا دادن.دمشون گرم
امروز که رفتم باز یه کار تکراری بهم دادن.منم عصبانی شدم.برای اولین بار توی اون محیط
و گفتم نمیتونم این کارو انجام بدم چون هم قبلا
فکر اینکه حدودا یه ماه دیگه باید با خانواده برم عید دیدنی خونه فامیلا از همین الان داره عذابم میده.
 
‏دیت اول فقط دوست من که یه ربع نگذشته پسره پاشد گفت ببخشید من قیافه و ظاهر خیلی برام مهمه، رفت
 
 اونجایی که همه دخترا یه خواستگاردکتر داشتن که از قضا ردش کردنمیخواستم از همه دخترا خواهش کنمدکتر ها رو یه کم دوست داشته باشن:)) 
اولین بار که موفق شدم ویندوز نصب کنم پیش خودم گفتم دستخوش پسر ، دیگه وقتشه بری سفارت تا مقدمات استخدام تو  مایکروسافت
پنج آذره و ۲۵ روز دیگه پاییز هم‌تموم میشه میره ! 
از پاییز امسال هیچی نفمیدم،ن بیرون رفتم که بخوام عکسی بگیرم
ن کسیوداشتم که باهاش مهتاب تو فانوس رو گوش بدم 
ن رو برگای پارکا پریدم ،ن صدای خش خششون به گوشم خورد 
هیچیِ هیچیِ هیچی! 
سیزده روز دیگه تولدمه وبعد ۴ سال ،گمونم امسال خونه باشم وباتوجه 
ب روندی که درپیش داریم ،بنظر کاملا تولد مزخرفی درپیشه؛) 
اصلا چرا باید روزی که دنیااومدیم رو خاص بدونیم؟؟ منکه بارها وبارها 
آرزو کردم کاش دنیا نمی
به من از آهنگ زندگی بگو 
در میان تاریکی های فروکشنده 
آدم هایی که روشنی را گم کرده اند چه می دانند از زندگی؟ 
خسته ام از این اطراف مه آلود و این هوای غلیظ
خسته ام از دیدن همه ی گمشده ها
هر کسی را می بینم بی قرار است و نابینا
به قول گروس : کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچ کس به خانه اش نمی رسد!
 
 
× توی کانال حامی آهنگ باکلام dust in the wind رو پیدا کردم. خیلی باحاله. بی کلامش چند سال پیش بین دوستان قدیم مد شده بود گمونم. 
الان که سرچ کردم انگار ازون
بهانه ی نوشتن این پست و اصلا حال و احوال امشبم یه موزیکه!من علم موسیقی ندارم ولی خب این قطعه حالمو خیلی خوب کرد
آهنگ نفس از مهدی یراحی
 
نفس رو تو صفحه م توی اینستاگرام به اشتراک گذاشتم
خاله‌م پرسید؟! کی نیست؟! چه حیف که هیشکی به ذهنم نرسید که بگم
گفتم هیچکی خاله! فقط آهنگشو دوست دارم
و نمیدونم خوشحالم از اینکه درد دوری از کسی آزارم نمیده یا ناراحت
گاهی فکر میکنم ما آدما چون غم رو دوست داریم گاهی خودمون رو بهش دچار میکنیم
مثلا عاشق میشیم! مثلا
پیش نوشت: آخرین روز از 5 روز تنهایی در کلاردشت...
------------------------
 
این چند روزهی خودمو خالی کردم،هی پر شدخالی کردمپر شدخالی کردمو باز پر شدانقدر ادامه دادم تا به قدری خالی شدم که یه روز متوجه شدم ۱۲۴ دقیقه‌ست دارم مراقبه می‌کنم!انقدر ادامه دادم تا یه روز متوجه شدم بیش از ۱.۵ ساعته که دارم سنتور می‌زنم! بداهه!!
 
این چند روزبه قدر کافی خالی شدم...انقدر که ذهنم این خالی رو با توهم پر می‌کرد!صدای مبینا رو به وضوح از پشت تکستش می‌شنیدم!
 
حالا وقت ای
آدمای حسود و پلید هیچوقت به اون چیزی که لایقشونم هست نمیرسن ! چی پیش خودش فکر کرده بود ! بذار فکر کنه مهم نیست ! یک روزی من در پس هیاهوی این شهر اونم به فراموشی میسپارم !
وقتی حالت دگرگون و آشوبه ، اگه اون کسی که انتظارشم نداشتی زنگت بزنه بازم تو برات فرقی نمیکنه ! به گمونم به حس و حال من آگاهِ ! 
دیدید چی شد؟
آبشش اسب سفیدم سوخت!
به همین سادگی...
چند روزه از زیر اسب سفیدم آب جاری میشه!!
گمونم کلیه هاش چاییده:))
یکی می گفت واترپمپ(آبشش) اسبت سوخته
امروز ببرم مکانیکی ببینم مکانیکم چی میگه؟
نذر کردم اگر آبششش سالم باشه ببرمش کارواش!!(بعد دوماه البته!)؟ نظر مثبتتون چیه؟:))
شادی در زندگی
 
 
چه جوری میتونیم از زندگیمون و از انجام کارهامون لذت ببریم و بهتر انجامشون بدیم؟
وقتی شما به دلیل و هدف اصلی که به خاطرش پا به این هستی و این دنیا گذاشتید پی میبرید و هدفتون یا همون رسالت الهیتون رو درک میکنید و حسش میکنید حالا مقصدتون رو میدونید و وقتشه از راهی که دارید برای انجام این هدف و عهد و پیمان با خالق خود لذت ببرید.دوست من، زندگی یک مقصد نیست...! زندگی یه راهه یه مسیره و ما باید دراین مسیر و در این راه لذت ببریم....
 
 
 
ه
اپلیکیشن Rap Fame - Rap Music Studio. Record raps to beats بهتون اجازه میده به کلی بیت و موزیک رپ دسترسی داشته باشید و آهنگ های خودتون و روشون ضبط کنید . این برنامه درواقع یه استودیو ضبط موسیقی رپ کوچیکه که توی موبایلتون جا شده . اگه به موسیقی رپ علاقه دارید و همیشه دوست داشتید روی بیت رپ بخونید و ذخیره ش کنید همین الان وقتشه .
ادامه مطلب
 
نمیدونم بهش چی میگن؟!
تکرار یه اتفاق وقتی ایندفعه نوک پیکانش تو نباشی !
اسمش مهم نیست.مهم اینه وقتی اتفاق میفته تو یه سری از سادگی هات دود میشن میرن هوا.
مثلامیفهمی اون روز صبح بازیشون بود.
هماهنگ شده بود.
مثل بازی که بچه های خودمون سر اون در اوردن.
مثل هماهنگی بی نظیری که این ور اتفاق افتاد.
مثل هماهنگی عجیبی که چندماه پیش اتفاق افتاده بود و من فکر میکردم همه چی رواله .
مثل اینکه دوماه پیش سه نفره سه نفره گفتناشونوفهمیدم و باازم خودمو زدم به ن
برای نشون دادن حسن نیتم به خودم (!) اتاقمو تمیز کردم. همین اتفاق توی زندگیم هم خواهد افتاد. ادما حذف میشن، چیزا سر جای خودشون قرار میگیرن و من خوشحال و خسته و بی‌انرژی یه گوشه میشینم و به نظمی که ایجاد کردم نگاه میکنم. وقتشه که همه چی درست شه صبا.
یکی بیاد منو بیدار کنه !
بیاد و بگه همه چی خوابه !
تو خوابی نسیم 
بیدار شو !
چشماتو باز کن که همه چی شوخیه
چشماتو باز کن که وقت بیداریه !
باز کن و خودِ واقعیتو ببین؛نگاه کن خودتو :)
نگاه کن چقد قشنگی :)
نگاه کن که چقده همه چی قشنگه
باز کن چشماتو دختر !
دیگه همه چی تموم شده، دیگه این طوفان از سرت گذشته .. :)
پاشو این روحِ خاک گرفتتو بتکون و یه نفس راحت بکش :)
پاشو دختر جانم
پاشو که دیگه تنها نیستی نسیم
دیگه اون حسای تنهایی و بیهودگی تموم شده نسیم
دیگه میتو
همیشه توی خونمون دنبال یه جای دنج میگشتم که وقتی میخوام نقاشی کنم بهم انرژی بده.
فکر کنم پیداش کردم. دیروز یه تغییراتی توی اتاقم دادم. یه جای دنج درست کردم و میزم رو بردم اونجا.
امروز نشستم به نقاشی کشیدن. خیلی خوب بود. گمونم پاییز و زمستون دنجی در راه داشته باشم. البته اگه تنبلی نکنم.
شایدم واسه اینه که ریخت و پاشای دورم رو جمع کردم. آخه وقتی میشینم پای کار خیلی شلخته میشم.
دست خودم نیست. وسایل کارم زیاده. پهن کردنش آسونه و جمع کردنش سخت. 
دیروز
بعضی وقتا یه هدف داری، یه هدف بزرگ که کل زندگیت شاید دنبالش بودی، کلی تلاش کردی براش کلی کار کردی کلی از زندگیت زدی از تفریحت تا بهش برسی، حالا دو حالت پیش میاد در نهایت یا بهش میرسی که خیلی حال میکنی با خودت فک کن برا یه هفته ماکسیمم ، حالت دیگه اینه که نمیرسی، همین.ولی میدونی داستان چیه؟ داستان اینه که تو هر دو حالت تو برنده ی زندگیتی، باور نداری؟ برگرد نگاه کن به مسیرت. واقعیت زندگی اون مسیرس یکم که دقت کنی خودش تفریحه خودش مشکله خودش صورت م
عکس بالا رو نگاه کنید..
این کوآلا از آتش سوزی یک جنگل 2000 هکتاری در استرالیا جان سالم به در برده ولی زخمی شده! حالا کاری ندارم قیافش شبیه بعضی از دانشجوهای منه وقتی که از چرت سر کلاس بیدار میشن و می بینن انتگرالهای دوگانه تبدیل شده به سه گانه!!:)
آی آدمهای مهربون...با ندونم کاریتون!!! (خشایار اعتمادی خونده گمونم)
کارتو دادم به خانومه ...گفت رمز !گفتم فلان...و همون لحطه که صدای جیرینگ موفقیت عملیاتو شنیدم...میخواستم به خیار مجلس عقد بیع به موضوعیت لوازم ارایشی مسخره ای رو که به گمونم باعث حس بهتری در وجودم میشه یه جانبه فسخ کنم!
اما چون با دختر خاله محترم بودیم و فروشنده از بی عقلی و ناشی گری من تو این مقوله به ستوه اومده بود و میخواست چشمامو با عینکم ممزوج کنه به طوری که با فریم عینک شریک بشم در داشتن بخشی از چشمها!...نوعی اکراه درونی مانع این شد که فسخ کنم..
من دلیل اینکه میخواستم همیشه تنها باشم به این خاطر بوده که 
۱ - قصد ازدواج ندارم ( به دلیل جسمی و آسیب های که از لحاظ روحی دیدم به خاطر این شرایط جسمیم نمیخوام به کسی دیگه ای ضربه بزنم) 
۲ - از وابستگی می ترسم وابسته بشم به کسی!
اما نمیدونم چرا گیر داده ام به پشتیبان خانم مهسا آ و هی بهش پیام میدادم گمونم باید ازش فاصله بگیرم بهتره.
دیدین توی تاریخ می‌نویسن که مثلاً پادشاهان قاجار، هر کدوم میانگین 25 سال حکومت کردن؟ هر کی چندسال بالا و پایین، بالاخره توی همین حول‌وحوش فرمانروایی کرده... (غیر از ناصرالدین شاه که گویا بالای نیم قرن پادشاه بوده)من حساب کردم توی دوازده سالی که در بازار کار کشور مشغول به کارم (نکته: اگه بیمه داشتم ده - دوازده سال دیگه بازنشسته می‌شدم!) میانگین هر سه سال شغلمو عوض کردم. اون دو سه سال اول که به تجربه‌اندوزی توی مطبوعات گذشت، بعد سه سال تمام در خ
تمام این مدت سعی کردم دووم بیارم اما واقعا نمی‌تونم. نمی‌خواستم این مجموعه این‌جا به پایان برسه، می‌خواستم تا ته‌ش برم اما وقتی حرفی برای گفتن ندارم نوشتن بیش‌تر از این که لذت باشه، تبدیل به عذاب می‌شه واسم. تمام این مدت -امسال- و حدودا از یک و نیم سال قبلش پی خودم گشتم. گمونم امسال رد پاهایی از خودم رو پیدا کردم و راه افتادم دنبالش. گاهی وقت‌ها از مسیر خارج شدم، گاهی وقت‌ها رد پاها کم‌رنگ شدن، گاهی وقت‌ها هم عمیقا احساس کردم که «آره! هم
ازدواج ناگهانی یادگار یادگار یادگار امام چطوری رخ داد؟
الف-باران می آمد،توی یک نگاه عاشق شد،رخ داد.
ب-داشت عکس سلفی می گرفت با موضوع من و ازدواج یهویی،یهو رخ داد.
ج-گفت بابا وقتشه،بابا گفت بپوش بریم،رفتن،رخ داد.
د-بدون هماهنگی با روزنامه شهروند،رخ داد.
عشق و محبت، از خودگذشتگی و احترام نعمته. بخشیدنش به دیگران سعادت و گرفتنش از دیگران لیاقته. سلامت یک عمرِ آدمی به بودن یا نبودن این قلب قرمز بستگی داره. بعضیا زود میفهمنش، خیلیا تا آخر عمرشونم نه. به هر حال، لیاقته و سعادت...ما با هم فرق داریم. ینی حتی شبیه ترین ما به هم، کنار هم غریبه ایم. پس چی ما رو رفیق همدیگه میکنه؟ گمونم شکستن بتِ خودپسندی، دیدن دیگری، دوست داشتنِ دیگری، خواستنِ دیگری...
برای ارضای لحظه ای خاسته هامون، تاثیرایی میذاریم که به‌مرور به عمیق ترین حفره ها درون بقیه تبدیل می‌شن. بعد راضی می‌کنیم خودمونو با انواع توجیه ها اما حفره ها پر نمیشن.
دلم تنگ شده برا روزایی که وختی توشون بودم، آرزو داشتم زودتر بگذرن، دقیقا مثل همین‌روزا. اونموقع ولی مطمعن نبودم که یه بازنده م.
دیگه کسی نموند، تنها قدم میزنه، تو سرما، تو تاریکی شبی که به  زور چراغای مصنوعی تظاهر به روشن بودن می‌کنه. دستاشو مشت کرده و فک میکنه به شریعتی،
یک کلام پرسیدم مشهد نمیرید؟؟؟
انگار که دلش خیلی پربود
باتمام خشم واخم گفت :نعععععععع 
نمیدونست به گمونم که
من خشمِ و بغضِ فروخورده ی چندین ساله ام!
که دیگه مدت هاست توی تقویمم دنبال مناسبت نمیگردم
فقط منتظرِ رفتنم
هروقت ;هرزمان ;باهرکی و هرچی!.همین.
حالا این روزها حاج قاسم جای همه مون نائب الزیاره ست
کاظمین;کربلا;نجف;مشهد;قم;وحتی دیدارِ رهبری...!
خوشبحالت سردار...
یک هفته یا ده روز قبل از مرحله‌ی یک بود، تو مدرسه اکران «یتیم‌خانه‌ی ایران» رو گذاشته بودن. اصل اکران برای دهما بود،‌ ولی من و کیانا هم اون لا رفتیم توی آمفی و دیدیمش. توی یه تیکه از فیلم،‌ توی بازه‌ی جنگ جهانی اول علاوه بر قحطی،‌ توی کشور وبا هم می‌آد. وبا یه بیماری واگیردار عفونیه؛ اگر دو نفر از یه ظرف مشترک غذا یا آب می‌خوردن و اولی وبا داشت،‌ دومی هم می‌گرفت. «ابوالفضل» پسر «سالار» نقش اول فیلم،‌ با وبا مرد،‌ جلوی چشم مادرش و اون جا
تعریف این کتاب رو بارها و بارها از زبون مردم شنیده بودم. اما سراغش نمی رفتم. شاید چون با قلم نویسنده اش آشنایی چندانی نداشتم. از طرفی با خودم میگفتم تا وقتی دنیای سوفی رو نخوندی حق نداری به دختر پرتقال دست بزنی. انگار منتظر بودم تا در دنیایی که گردر برای دختر پرتقال ساخته بود با خوندن دنیای سوفی برام باز بشه در صورتی که این دوتا دنیا، هیچ ارتباطی باهم نداشتن. نباید یکی شون رو شروع میکردم تا اجازه خوندن دیگری برام صادر بشه. فقط باید از یجایی شرو
دیروز بین کارمون، دنبال wc میگشتیم. به یه مسجد کوچیک ولی باصفا رسیدیم. وقتی واردش شدم خوشم از معماری خارجی ساختمانش اومد و به گمونم طبق عادت چندین ساله ام، برای حاجتهام دعا کردم. نزدیک اذان مغرب بود و یه صدای دلنشین و البته آشنا توی فضای مسجد پخش شد و تا چند ثانیه یادم نیومد چه دعاییه... بله این حدیث کسا بود که چندین روزه میخوانمش... کارم شده همیشه به فال نیک گرفتن و دیروز هم از این قاعده مستثنی نبود:))
از ساختنهای الکی که یاد گرفتن به صورت دوره ای خراب شن خسته شدم دیگه
از تکرار ناملایمات
از صبر کردن
کاش بخوابیم و بیدار شیم ببینیم یه چیزایی عوض شده
خیلی وقت بود تو سرم بود دیگه اینجا هم ننویسم.هی خودم رو سینه خیز کشوندم
احساس میکنم امروز دیگه وقتشه
اگه تا دوهفته دیگه نیومدم ، برای همیشه میرم و اینجا رو هم تخته میکنم
تعریف این کتاب رو بارها و بارها از زبون مردم شنیده بودم. اما سراغش نمی رفتم. شاید چون با قلم نویسنده اش آشنایی چندانی نداشتم. از طرفی با خودم میگفتم تا وقتی دنیای سوفی رو نخوندی حق نداری به دختر پرتقال دست بزنی. انگار منتظر بودم تا در دنیایی که گردر برای دختر پرتقال ساخته بود با خوندن دنیای سوفی برام باز بشه در صورتی که این دوتا دنیا، هیچ ارتباطی باهم نداشتن. نباید یکی شون رو شروع میکردم تا اجازه خوندن دیگری برام صادر بشه. فقط باید از یجایی شرو
تعریف این کتاب رو بارها و بارها از زبون مردم شنیده بودم. اما سراغش نمی رفتم. شاید چون با قلم نویسنده اش آشنایی چندانی نداشتم. از طرفی با خودم میگفتم تا وقتی دنیای سوفی رو نخوندی حق نداری به دختر پرتقال دست بزنی. انگار منتظر بودم تا در دنیایی که گردر برای دختر پرتقال ساخته بود با خوندن دنیای سوفی برام باز بشه در صورتی که این دوتا دنیا، هیچ ارتباطی باهم نداشتن. نباید یکی شون رو شروع میکردم تا اجازه خوندن دیگری برام صادر بشه. فقط باید از یجایی شرو
درست زمانی که میخام برم به علی بگم بریم یه صحبتی بکنیم یکم درد و دل کنم و یکم افکارم منظم بشه، منی که اصلا ازین کارا نمیکنم مگر در مواقعی که نوشتن جواب نده و خودم هم خسته بشم از مواجهه مستقیم باهاشون، علی میگه فاز غم دارم بریم صحبت کنیم. و من یک اقیانوس آرام فکر و خستگی دارم.
طبیعتا من سکوت میکنم علی بگه. این کارو یک عمر تمرین کردم. همیشه من کمتر گله کردم و بیشتر شنیدم چون مسئولیتم بیشتر بوده همیشه.
اما الان یک ترسی دارم،‌ شاید نتونم به علی کمک ک
یه مدت پیش در وبلاگ دوستم ، بهشون گفتم که " گمونم چیزهایی که برای من عجیب و غیر قابل درک هست برای شما یه موضوع ساده و پیش پا افتاده است و حتی برعکس " ... البته اونجا صحبت سر موضوع دیگه ای بود و یه چند وقت قبلترش مشابه این داستان رو با دوست عزیز دیگه ای داشتم ،
 
بحث سر موضوعیه که ... خب ...  اینکه از کجا این بحث شروع بشه کمی سخته ، اینکه از چه موقعیتی هم نوشته بشه بازم سخته ... 
 
 
ادامه مطلب
امروز روز محشریه،به گمونم روز منه
صبح که با زنگ استاد راهنمام بیدار شدم.یه دونه هم میس کال داشتم ازش.نگارنده به خوابم نمیدید استاد راهنماش بش زنگ بزنه.اینقد که این بشر بی خیاله
ساعاتی پیش هم ،کراشم به استوریم واکنشی بس صمیمانه نشون داد.به امید روابط بیشتر [آیکون لپ سرخ و عرق شرم و اینا ]
از نصفه های شب گذشته تا به همین الانم که بارونه که میاد،میزنه به شیشه،بال فرشته:)))
فوتبالم که داریم..ینی همینقدر خوب پیش بره بازی رم ایران برنده میشه.

آخ الهی
بازم فرصتی دست داد برای شروعی مجدد ... :
 
الان که انگشتانم توان و فرصت دارد بنویسد از تو ...
الان که دلم می تونه هواتو بکنه ...
الان که عقل و ذهنم می تونه تصمیم بگیره کردن هواتو ...
الان که زبونم میتونه بگه السبلام علی الحسین ...
الان که گوشام میتونه بشنوه مداحیتو ...
 
عاقا بذار یه سلام بدم از راه دور ...
 
السلام علیک یا اباعبدلله ...
 
سلام به شاه از ططرف ذره ی ناچیز روسیاه ... 
 
حیف کاری کردم که جواب سلامتو نمی شنوم آقا ... .
دانلود آهنگ جدید حسین منتظری تاج سر
Download New Music Hossein Montazeri – Taje Sar
حسین منتظری تاج سر
 
دانلود آهنگ جدید حسین منتظری تاج سر با لینک مستقیم
 
متن آهنگ تاج سر از حسین منتظری
 
بده اوضاعم همش حوصلم سر میرهروی اون چشای ناز تو همش درگیره آره درگیرهروی تو غیرتی میشم هی به چشمات خیرهدروغه بگم از عشق تو قلبم سیرهجوره جوریم ما با هم شکر هستی دورو برمبه همه میگم فقط تو تویی تاج سرمزده به سرم که یه روزی دستاتو بگیرم از اینجا ببرموقتشه برم یه جای دوری که آدم
70 سال عمر با سگ دوئی و زندگی متوسط تقریبا رو به بالا و با کلی عقده و رویا ی به سرانجام نرسیده !
یا 
30،35 سال عمر که توش به همه چیزهایی که خواستی رسیده باشی .. ببین همه چیز .... حتی اون مدال !!!
+همین الان فیلم 8mile تموم شد و داره تیتراژپایانیش پلی میشه !
+از باشگاه میام و دستگاه و شام و فیلم و مسواک !
و خدا میدونه چه بلایی قراره سر خودم بیاره ! خدا رحم کنه ..
این شیر بیدار شده !
به وقت الان ..
همین الان نه الان !
حس اصحاب کهف بهم دست داده
بچه های وب کلی دچار تغییر و تحول شدن!
شایان و پریا (تماما مخصوص) یه پروسه ی طولانی عاشق شدن و پروسه ی طولانی تر شکست عشقی داشتن...
پریا شخصا بهت افتخار میکنمخیلی زنیدمت گرم
به توام افتخار میکنم شایان ولی نه به اندازه پریا
ایکس و معلوم لیموی عزیز نوبت شماست دیگه وقتشه استین بالا بزنیدکام آن
 
تازه از حموم اومدم هنوز بدن درد دارم که رفتم دوش اب گرم بگیرم البته ارامشش تا همون موقع بود که حموم کردم الان انگار تمام عضلات بدنم سلول به سلولش درد میکنه اما قابل تحمل. قبلش خواستم بخوابم نشد. گفتم برم حموم بعدش بیام بشینم سر کارم تا خوابم بگیره. امروز خیلی خوابیدم. خیلی :(((( حالا سعی میکنم درستش کنم. جبران کنم کم کاریمو البته یه ذره خوابم گرفته ها ولی نمیخوابم حتی اگه حسم به کتاب نیست خورده کاریامو انجام میدم. اینقدر خوشحالم فردا دوباره وقت
امشب خیلی تو وبلاگم گشتم تا ببینم سال قبل چه حس و حالی داشتم.
حالا فک میکنم خاطره نوشتنم خوبه ها :)
از خیلی وقت پیش مینوشتم، ولی نه خاطره؛ چرندیات مبهم بی سر و تهی که در لحظه تو ذهنم جریان داشت
البته همونام الان که میخونمشون ارزشمندن
مثلا متن هایی هست در بد حالی عجیبی که ناشی از افسردگی شدیدم بوده نوشتم و یادم میاد در لحظه ی نوشتنشون بی هیچ اغراقی از شدت ناراحتی و حس سنگینی قفسه سینه رو به مرگ بودم
حالا که حالم کمی بهتره و اون متنا رو میخونم به
مطمئنم که اتفاق بدی افتاده. اتفاقی مثل شناخته شدن، دیده شدن، درک شدن. برام مهمه؟ نه. فقط امیدوارم که تموم شه. این بخش از زندگی برخلاف میلم (یا شایدم دقیقا با میل خودم) بیش از اندازه کش اومده. وقتشه از این برهه‌ی فاکد آپ گذر کنم. با اینکه وابستگیا دست و پامو بستن. باید سنگامو با خودم وا بکنم. می‌خوام یا نمی‌خوام؟ همه چی برام یه بازیه؟ کاش یکی بود از بیرون میزد تو گوشم تا حواسم سر جاش بیاد. گیج و سردرگمم.
مطمئن نیستم.
می‌خوام یه مشت بزنم تو صورتم.
گمونم بدترین اتفاق این روزا اینه که توی وبلاگم پست جدید نمیذارم. بهترینش؟ دوست جدیدم که هر روز نقطه اشتراک تازه ای بینمون پیدا میشه، تجربه های جذاب جدید و دنیای شلوغی که دور و برم ساختم، همکارام و دانش آموزام و محل کاریم که همگی رو دوست دارم. 
سرنوشت هم همچنان سرگرم شوخی کثیف خودشه و من رو با صدا و لهجه ای که دست کم توی این منطقه به ندرت شنیده میشه به بازی گرفته. 
خب این مقاله تموم شدو مخ من داغ کرده داره ذوب میشه. سخت شاید اونجوری نبودا ولی چرا فهمیدن یسری چیزا یه ذره سخت بود. شایدم چون بار اول میخوندمش اینجوری به نظرم رسید باید باز بخونمش منتها الان یا چند روز دیگه که برام یسری چیزاش جا بیفته. این بار فکر نکنم بتونم توضیح زیادی راجع بهش بدم. از اسمشم معلومه که در مورد چیه اسطوره در زمانه حاضر یا اسطوره ی امروز که رولان بارت نوشته و ترجمهٔ یوسف اباذری هست. سرچ کنین میاد باید بخرینش برای خوندنش. یسری چی
سال قبل هم همینطور شد. در چشم بر هم زدنی سه هفته از اولین ماه سال رو هم پشت سرگذاشتیم.
یادمه قبل عید همش داشتیم روزها رو میشمردیم که چقدر طول میکشه برسیم به پیک این بیماری همه گیر -اسمش رو نبر- و اوضاع روبراه میشه.
الان دیگه یک هفته هم از اون نقطه ی پیکی که ترسیم کرده بودند هم گذشته.
الان دو ماه هست که سوار اتوبوس نشدم. من مسافت های توی شهر رو با اتوبوس جابه جا میشم.
الان دو ماه هست که اون مسیر خلوت همیشگی رو پیاده روی نکردم.
الان دو ماه هست که کتابف
گلاب : دوستم اینقدر دختر خوبیه :)))من: خبگلاب : میگه من دوست معمولی هم دارممن به حالت غش کردن نمادینگلاب : عه گوش کن لوس نشومن :الان دوست معمولی داره دختر خوبیه ؟؟گلاب : نه کلی گفتم ، اسمش کمیله، کمیل قاسمیمن : عهههههه ، میشناسم ،کشتی گیرررررهگلاب : نه اصلا فکر کنم فامیلیش یک چیز دیگه باشهو گلاب همچنان در حال حرف زدن  گفتم گلاااااااب من اصلا با کمیل عکس دارم بزار بهت نشون بدم ، بعد سلفی خودم با سر در مسجد کمیل ابن زیاد رو بهش نشون دادم گلاب من : گلا
تا قبل از این ، من سیم کارت ایرانسل داشتم که داخل مودم هواوی میندازم و سرعتش ، تا زمانی که فقط سیم کارت ایرانسل داخلش بود سرعتش به 2 مگ می رسید ، اونموقع چون قبلش من اینترنت مخابرات با سرعت 256 داشتم ، میگفتم واو!!! عجب سرعتی
 
اما خیلی اتفاقی متوجه شدم که بسته های اینترنت همراه اول ، هم سرعتش بالاست و هم محدودیت حجم برای بسته های نامحدودش ، خیلی بالاست .الان تعریفش رو نکنم بیاد گند بزنه به خودش!!!گمونم تصاویر گویا باشه .
 
 
 
نوشته 1 بامداد تا 11 صبح
قبلا یک بنده خدایی که الان اسمشون یادم نمیاد گفته بودن که گردشگری از خانه ما آغاز میشه الان ما در حالی که کنج خونه نشستیم رفتیم کره شمالی این هم گردشگری حساب میشه ؟؟ راستی الان از ما عوارض خروج از کشور نمی گیرن؟شوخی و مسخره بازی نیست که خلاصه الان شرایط یک کشور دیگه رو داریم تجربه میکنیم دیگه
امروز رفتم دوستامو دیدم. رفتیم کافه ایده. از این غذا نمیدونم اسمشو یادم نیست خوشمزه ها داشت. اقا هیچکدومم صبحونه نخورده کلی چیز خوردیم. خلاصه که جات خالی. دلم برای دوستام تنگ شده بود. فهمیدم چقدر دوسشون دارم. خلاصه که از همه دری حرف زدیم. از هرچی که بگی. 
 
الان رسیدم خونه با مهام یدور از بیرون غذا سفارش دادیم دیکه ببین من در چه وضعی هستم. دارم میترکم. تازه کلیش موند تقریبا یه پیتزای کامل.
الان تازه میخوام درسمو شروع کنم جدی تر از همیشه باید واق
سلام بعد از یه مدت خیلی طولانی! اصلا توی ذهنم نبود که امشب بیام و اینجا یا حتی جای دیگه بنویسم اما اومدم. دلیل اصلیشم این بود که فکر می‌کنم امروز یا بهتر بگم این مدت یه چیز خیلی مهم توی زندگی رو فهمیدم. یه چیز خیلی ساده: زندگی نه سفیده و نه سیاه. من نه سفیدم و نه سیاه و یه ترکیبی ازشم. درصد زیادی از این سیاهی ها رو نمی توونم نغییر بدم و تا آخر عمر هست و من باید قبولشون کنم و به قول اینجأیی ها باهاش کول باشم ولی این به این معنی نیست که سعی نکنم حتا یک
دلم آدمی را می خواهد که لازم نباشد برایش زیادی باشم 
 
 
+ فهمیدم تا حالا کسی توی زندگیم واقعا منو دوست نداشته. شاید یک نفر بوده که حس کردم واقعا دریافت خوب و قشنگی ازم داشته. اونم برای چهار سال پیشه. نه که مهم یا عجیب باشه ها نه. ربطی هم به میزان خوبی و بدی و جذابیت من نداره. فقط مشکل اینجاست که به طرز آزاردهنده ای خسته م از زیادی بودن. خسته م از این همه دیده نشدن از طرف آدمایی که فکر می کنن بهم نزدیکن.‌ خسته م منو نمی بینن فکر می کنن می بینن. خسته
در چند پست قبل -پست 《حق سر گذر》- نوشتم
چقدر جالبه تدین ودینداری! که برا هرچیزی حقی قائله و انسان رو به ادای اون حقوق وا میداره ولو اگه اون چیز مثل سر گذری باشه!
(رساله حقوق امام سجاد علیه السلام نمونه ای روشن بر این ادعاست)
حالا فکرشو کردیم اگه عنوان بظاهر دست پائینی مثل سر گذر بر ما حق داره، چه چیزها و کسانی در عالمند که بالاترین حق و حقوق ها رو ممکنه بر گردن من و شما داشته باشند؟؟؟!
ایام ولادت امام عصر عجل الله تعالی فرجه است در راس همه حقوق مس
توی این هوای به شدت آلوده و با تعداد زیادی کار نصفه ی نزدیک موعد تحویل و لپتاپ خراب شده و استرس سربه فلک کشیده، به این فکر میکنم شاید وقتشه روش انتخاب کردنم رو تغییر بدم. نه گفتن به کارهای بد مهم و لازمه، اما شاید مرحله ی بعدی و سخت تر، نه گفتن به چیزهای خوب برای چیزهای خوب دیگه ست. از دست دادن چیزهای خوب دلخوشیِ شیرین بعد نه گفتن به بدها رو نداره، حتی تلخی از دست دادنی که توش هست دل آدم رو درد میاره.این روزها فکر میکنم دوست دارم یک کار درست و حسا
زنگ زدم مشاور. بهم گفت تو اصلا هدفت از زندگی چیه؟ برای چی می‌خوای ازدواج کنی؟ زدم زیر خنده و گفتم والا خودمم نمی‌دونم از زندگی چی می‌خوام و توقعم چیه. البته اینم بگم که هنوز نه به باره و نه به داره. ولی خب اینکه من هنوز نمی‌دونم چی می‌خوام و تکلیفم با خودم روشن نیست، یه مشکل اساسیه. تا حالا فکر می‌کردم خیلی خوب خودمو می‌شناسم و می‌دونم چی می‌خوام. حالا افتادم تو یه ورطه امتحان که بدجور دارم امتحان می‌شم. دلم نمی‌خواد یه مومن رو صرفا به خا
این منم قوی تر از همیشه 
به خودم تبریک می گم 
حالا وقتشه 
وقت کاری که بهمن 95 نمی فهمیدم یعنی چی 
اما حالا می فهمم 
فقط باید رفت جلوتر حتی اگه انگار همه چی از دست رفته 
حتی وقتی انگار هیچ چیزی نیست و ته قلب خالی شده
باید رفت
اون جلوتر چیزای بهتری هست 
جواب سوال ها 
پاسخی برای رنج ها و غم ها
بالاخره غبار می ره 
خورشید میاد 
چشم هام می بینه ...
 
× که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد 
× خورشیدی که درون هر کدوم از ماست 
خورشیدی که باید بیدار کنیم
یا هادی
توی این هوای به شدت آلوده و با تعداد زیادی کار نصفه ی نزدیک موعد تحویل و لپتاپ خراب شده و استرس سربه فلک کشیده، به این فکر میکنم شاید وقتشه روش انتخاب کردنم رو تغییر بدم. نه گفتن به کارهای بد مهم و لازمه، اما شاید مرحله ی بعدی و سخت تر، نه گفتن به چیزهای خوب برای چیزهای خوب دیگه ست. از دست دادن چیزهای خوب دلخوشیِ شیرین بعد نه گفتن به بدها رو نداره، حتی تلخی از دست دادنی که توش هست دل آدم رو درد میاره.این روزها فکر میکنم دوست دارم یک کار در
یه پست نوشته بودم چند روز پیش (که توش پر از پ بود و من اون موقع نمیدونستم دکمه پ این لپتاپ کجاشه ولی الان میدونم! وای کماکان نمیدونم دکمه کاماش کجاشه!) که چند ساعت بعد برگشتم خوندمش حس کردم شاید بهتر باشه برش دارم و برش داشتم گرچه از چشمان بسته نسرین دور نموند :پی!
الان مجددا اینجا نشستم و قرار بود اسلایدای ارائه م رو درست کنم ولی میز روبروییم بعلاوه شربت آبلیمویی که فشارم رو انداخته به انضمام سرمای بیرون باعث شدن دلم نخواد روش کار کنم و جاش بیا
عشق، عمیق و متمرکزکننده‌ی نیروها و
یگانه‌پرست است و اما هوس، سطحی و پخش کننده‌ی نیرو و متمایل به تنوع و
هرزه صفت است. ولی هر دو پایان ناپذیر است.مسئله حجاب


پ.ن: توی یه مسابقه کتابخوانی شرکت
کردم. کاری ندارم که اهل شرکت در مسابقه هستید یا نه ولی به شما رفقای گرامی پیشنهاد
می کنم این برنامه رو نصب کنید و با وارد کردن کد معرفی کننده امیتاز من رو بالا
ببرید و اگر از برنامه خوشتون نیومد هفته بعد که مسابقه تموم شد حذفش کنید. سپاس
دانلود
کد من: Xhof5xyg
برام جالبه که من از سال ۹۵ وبلاگ دارم و اینجا بودم! از همون اوایل با کسایی آشنا شدم و با یسریا هنوز در ارتباطم و با یسریا نه! 
میخوام براتون اولین کامنت هامو برای کسایی که هنوز وبشون فعاله بگم!!! 
نگاه کردم دیدم اولین کامنت من تو وبلاگ و اینا ، برای وبلاگ آقا رامین بوده! 
۸ بهمن ۹۵
کامنت بعدیم برای میرزا بود که الان مدت هاااااست هیچ خبری نیست ازشون!!
۱۰ بهمن ۹۵
از همون موقع که اومدم وبلاگ تقریبا سناتور تد رو میشناسم!! و خب اگه دقت کنین تو پیوند ها
سلام معلومه منتظرم بودینا خوب چی بگم اینکه اولا حوری های عزیز توجه فرمایید توجه فرمایید خرمشهر آزاد شد یعنی وقتی آزاد شد گمونم حوریا گریه شون گرفت که شهدا کمتر شهید میشن بیان پهلوشون بشینن به حرفای قشنگ قشنگ هم گوش فرا بدن و لذت ببرن در بهشت په شما حوریا دوست دارین ما بمیریم تکه تکه بشیم تا قشنگتر بشیم بهتون بیشتر حال بدیم ولی خداییش حوری لذت میبره ولی به فکر معشوقشه یعنی تو حال خودش نیست مثل ما که لذت بیشتر دنیوی فقط به فکر اینه که به ما بیش
آخرین مطلب رو ۲۰ روز پیش اینجا نوشتم و از اون زمان اتفاق‌های عجیبی افتاده. انگار زندگیم یجوریه که قرار نیست قابل پیش بینی باشه. ولی تنها چیزی که این مدت حس کردم این بود که خیلی ساکنم. بنظر من آدم تو زندگی هیچوقت یجا ثابت نیست، یا داره پیشرفت میکنه یا پسرفت. و من الان تنها حسی که این مدت توی خونه داشتم این بود که دارم پسرفت میکنم. اینجایی که هستم واسم خیلی کوچیکه. باید خیلی جاهای بزرگ‌تری باشم.
تو این مدت به این نتیجه رسیدم که تو خانواده‌‌ی ما
و من خدا خدا میکنم عروسی پسرعموجان بیوفته بعد کنکور نه قبلش که کل برنامه هام میریزه بهم! :( (عروسی بعد از تموم شدن قضیه ی کروناست) البته ناگفته نماند تاریخ کنکورمونم تغییر کرده و اصلا نمیدونیم کی قراره کنکور بدیم! 
یکی نیست بهشون بگه این همه مدت صبر کردین عد باید بیاین وسط کرونا مزدوج بشین؟! مگه دختره داشت فرار میکرد؟! البته هیچ مراسمی واسشون گرفته نشده فقط صیغه کردن تا بعد که همه چی به روال عادیش برگرده ...
دیگه وقتشه pinterest رو شخم بزنم واسه مدل
متن آهنگ دو تا ( 2 تا ) ستاره ماکان بند
وقتی چشم چشمتو میبینهمیشینه بهم میگه همونی که میخوای اینهکنارت قانونِ زندگیم اینهعاشق ترین آدمی باشم که روی زمینهیه لبخند بدهمیخوام انقد جیغ بزنیم تا که برق برههمیشه با همیم اما وقتشه خنده
ادامه مطلب
سوم ابتدایی بودم که با بلاگفا شروع کردم. کنار دایی‌ام، با هم‌دیگه وبلاگ ساختیم. تحت تاثیر رمان شازده کوچولو که همون سال دایی‌ام برام خریده بود، و به پیشنهاد خودش، اسم وبلاگ رو یه چیزی شبیه به شازده کوچولو در سیاره انتخاب کرده بودم. به گمونم هیجان اولین وبلاگ رو داشتن و جایی که توش حرف بزنم (یه چیزی رو اعتراف بکنم، من از نه ماهگی به حرف اومدم. چون که حرف نزده زیاد داشتم و می‌ترسیدم عمرم برای گفتن همه‌اش کفاف نده) باعث شد که رمزش رو گم بکنم. ول
پریشب داشتم توی یوتیوب با خاله مریم داشتیم فیلم مارموز رو میدیم که یه دفعه بدون هیچ مقدمه ای گفت ازدواج سفید چی؟ هیچی دیگه از براش توضیح داده گمونم این اثر این مراسم سخنرانی و جشن زنونه ای که توی خونه ای ما بوده بخاطر عید غدیر خم بوده!!!! هیچ فراموش ش کرده تم تا دیشب توی قهوه خونه سر یه موضوعی حبیب گفت من و زنم هم دو سال باهم زندگی کردیم اینجوری!!!!! از دیشب تا حالا نمیدونم چرا ذهنم درگیر ش هست...
در آستانه مقاومت هیجان منفی ایجاد میشه و عرضه شدید. پس اگر سهمی داری که وقت خروج هست بهتره تا قبل از نزدیک شدن به مقاومت شاخص مثلا یک روز قبل بفروشی، بدون هیچ دردسری.
در آستانه حمایت هم هیجان خرید ایجاد میشه و بازار بر میگرده پس اگر سهمی رو خریداری  تو منفی های شاخص که عرضه زیاده وقتشه...
سوم ابتدایی بودم که با بلاگفا شروع کردم. اولین وبلاگم رو من و دایی‌، با هم دیگه ساختیم. تحت تاثیر رمان شازده کوچولو که همون سال دایی‌ام برام خریده بود، و به پیشنهاد خودش، اسم وبلاگ رو یه چیزی شبیه به شازده کوچولو در سیاره انتخاب کرده بودم. به گمونم هیجان اولین وبلاگ رو داشتن و جایی که توش حرف بزنم (یه چیزی رو اعتراف بکنم، من از نه ماهگی به حرف اومدم. چون که حرف نزده زیاد داشتم و می‌ترسیدم عمرم برای گفتن همه‌اش کفاف نده :دی ) باعث شد که رمزش رو
این آهنگیه که دارم الان می‌خونم. مال سلین دیونه. به سارا فکر می‌کنم که رفته دانمارک و دوستای جدیدش و زندگی‌ای که ممکنه براش رقم بخوره. به ترانه که امروز شماره میلاد رو بهش دادم تا بتونه ازش راجع به مصاحبه کاری کمک بگیره.
و به تو. تویی که ازم پرسیدی دختری خوب مثلی خودد سراغ نداری برای من؟
و این حرف علیرغم اینکه بالاخره وسط یه صحبت ازم راجع به یه دختر دیگه پرسیدی و با توجه به همه چیزایی که در گذشته در قلبم میگذشته و شاید الان هم میگذره، علیرغم ه
واقعا چرا آخه؟!!
الان خیلی بی پولم و درسته که این حس بی پولی رو بارها در زمان های گذشته تجربه کردم
اما
الان در این سن، این همه بی پولی سخته واقعا
چی کار کنم که دوست دارم یه سری چیزا داشته باشم. چی کنم؟ الان این زیاده خواهیه ؟ یا چیز مهمی نیست، واجب نیست و چیزای مهمتری وجود داره یا انسان در درخواستاش سیری نداره یا اینا زیاده خواهیه یا خیلی های دیگه بودن که همینایی رو که الان دارم رو نداشتن یا این شرایطی که الان دارم آرزوی کس دیگه است؟ یا چی؟!!!
واق
نه روز روزگارش مثل روزه
نه شبهاش رنگ و بوی ماه داره
حواس روزگارش پرت انگار
همیشه توی سینه اش آه داره
 
به روی دلخوشی ها چشم بسته
برا غصه دلی آگاه داره
به هر دشت و دمن خونده فراغی
به لب هاش غزلی جانکاه داره 
 
گمونم دل زلیخایی کشیده 
که دائم سر میون چاه داره
نگارش دیگه بی نام و نشونه
که یکسر حوس بیراه داره
 
به دنبالش جلو چشم رقیبون
سر جنگ با قشون شاه داره
دوچشمونش به راه قاصدک هاست
هوای دلبر دلخواه داره
 
 
یه درجه‌ای از صداقت و رک‌بودن توی دوستای قدیمی هست که جای دیگه‌ای نیست. دیشب بهم گفت: بهت حسودیم می‌شه که این که با درسات حال کنی برات مهمن؛ من انگار بی‌حس شده‌م.حسادت تو رو به جون و دل می‌خرم؛ گرچه اون طوری که می‌شناسمت تو حسادت نمی‌کنی، تحسین می‌کنی. ولی ممنونم که بهم گفتی که یه هم‌چین چیزی اساسا حسادت داره. این طوری دارم می‌تونم یه سری چیزهایی که پیش می‌اومد رو درک کنم که چرا اون طوری شد. چون من متاسفانه این عقیده رو که اصالت آدم به ا
از اخرین داستانم خوشش نیومد. یکم چیز میز به عنوان دلیل مِن مِن کرد ولی مسئله این نبود. فقط دیگه چیزایی که توی من دوست داشت رو نمیدید. دیگه از داستانام خوشش نمیومد، دیگه از بحثام راجع به کلمات خسته شده بود. از باورم به چیزای غیرواقعی متنفر شده بود. دیگه هیچ کدوم از چیزایی که بخاطرشون بهم گفت بیا دوست شیم رو دوست نداشت. حرفاش بوی نفرت میدادن و نمیخواست قبولش کنه. کاراش تایید کردن نفرتشو و اون بازم قبول نکرد. رفت و قبول نکرد.اخرین داستانمم دوست ند
اندازه‌ی زنجیری که به پای شهربندهاست، فاصله‌ی بین پاها. انگشت‌ها از هم جدا و به هم وصل می‌شن. زمین سرد رو می‌فهمی. به سنگ زیر پات فکر می‌کنی و حافظه‌ش رو به شعورت درمیاری. تا اولش. تا خورشید. چشم بسته‌ست. هوا بی‌جریانه پس وقتشه گر بگیری. سیالی. انقدر که حرکات برگ درختی که اون شب از مکه تا هاوایی تعقیبش کردی رو حس می‌کنی. صدای آوندهاشو می‌شنوی. حلزون‌های اضطراب زیرپوستت می‌خزن و از رد لزج سیاه سردشون زالو خلق می‌شه الساعه و توانته که مکی
واسه همه زنگ زدنات مرسی از سایت ایندکس وار دریافت کنید.
دانلود اهنگ واسه همه زنگ زدنات مرسی بیا قرش بده سکسی واسه همه کادوهات
Gentleman Lyrics هی وقتشه بدی لب روی baby اول اول بگیر کمر و هی قر بیا بیا قرش بده سکسی واسه همه زنگوله زدنات ممنون واسه همه. بیا بیا قرش بده واسه همه زنگوله زدنات ممنون واسه همه پیگیریات ممنون واسه همه ی کادوهات ممنون آه بدن و ببین جوون اب خودتو بلرزون اب همه میگن ساسی پاشو همه.
ادامه مطلب
دیروز یه پست از امیرمهدی ژوله خوندم که گفته بود:
«میدونید چرا رامبد جوان میره بچش رو خارج از ایران به دنیا بیاره، چون رسالت پدریش این تعریف شده که به بچش شادی و عزت نفس و مجالی برای خنده بده و نذاره اون غمگین و گرفتار و افسرده بار بیاد.
اگه از جایی که بچه مردم به دنیا میاد ناراحتیم، یقه روان‌پزشکمون رو بگیریم.»

اکثرشون همین طورین، تا یه خرده پول دستشون میاد همه چی یادشون میره.
به نظر من بیشترین تقصیر رو ما مردم داریم. خودمون بزرگ و مشهورشون م
آزمایشگاهمون یه گروه واتساپی داره...شمع(من) و گل(استاد راهنمای جان) و پروانه( دانشجویان ارشد و دکترا) همه جمعن....
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد!(اینو باید میگفتم داشت مخمو میخورد که بیاد رو کیبورد!)
یه چند نفر هم احتمالا متفرقه عضون...
استاد راهنمای جان برای تفکیک اعضای واقعی از مگسان دور شیرینی پیام ارسال نموده باشن که همه برن تو پروفایل خودشون تو واطساپ، بخش ستینگ(setting) و در بخش اَبووت(about) نام و نام خانودگی شونو بنویسن....
از دیشب که این پیامو
سلام 
یه سری جشنواره و جایزه خفن توی گذاشتیم براتون.توی اینستا ما رو دنبال کنید.توی پیج شرایط جشنواره و جایزه رو گذاشتیم.دوازده ساله که ما کنارتون بودیم.حالا وقتشه بیشتر از همیشه حواسمون به شما سرمایه هاى عزیزمون باشه.حتى در حد مشاوره ما رو قابل بدونید     پیج اینستا  _ _ _lavazemkhanegi_ _ _
همه روزه بدون تعطیلی در خدمت شما هستیم.
خرید حضوری از ساعت ١١تا٢١
خرید آنلاین ٢٤ساعت شبانه روز
امروز یه توییتی از یکی از بچه‌های امیرکبیر میخوندم در مورد بلاک کردن و بلاک شدن و خوندن لست سین اِ لانگ تایم اِ گو های مجازی! نوشته بود شاید فردایی نباشه. البته به گمونم اون به شوخی نوشته بود ولی رفتم تو فکر... که اگه فردا منم نباشم چی؟ ما نباشیم چی؟ واقعا ارزش داشت اینهمه دوری از هم؟ اینهمه ندیدن؟ اینهمه سایه همدیگه رو با تیر زدن؟ چقدر محکم نشستیم سر جامون و فکر مرگ نیستیم... فکر محبتی که میتونستیم بکنیم. فکر قبول تفاوت‌هامون. قشنگی‌هامون. ام
یه زمانی آرزوم این بود وضع زندگیم بشه اینی که الان هست
ولی الان اون حس لذتی که اگه اون موقع میداشتمش رو بهم نمیده
یه جورایی حالت قدر ندونستنه:)
دلم میخواد امتحانا تموم شهو بشینم به کارو زندگیم برسم یکم سرو سامون بدم وضع زندگیمو
ولی هنوز 5 تا امتحان دادم از 16 تا:))
+برای سلامتی همه مریضا دعا کنیم خصوصا سرطانیا:)
++دارم میذارم موهام بلند شه از یه بند انگشت الان رسیده به یک وجب^-^
نوشته بود موسیقی بی کلام برای هرکسی کلام خاص خودشو داره
به روزی که داشتم فکر میکنم
از وقتی با پدر حرف زدم رابطمون خیلی بهتر شده عالی نیست ولی بهتر از قبله
درکش میکنم و شمشیر از رو بسته‌م رو غلاف کردم و سعی میکنم رابطه‌مو حفظ کنم
هر آدمی تو زندگیش اشتباه میکنه به قول وجیهه بلاگر موردعلاقه م ما نمیتونیم از الگوها و عقده ها و شکستگی ها و زخم هامون جدا باشیم من و پدر و مادر و برادرم هم از این قاعده مستثنی نیستیم
درمان هم که بکنیم باز قرار نیست مع
متن منتشر شده توسط مالک کریپتوتب:
Get 10x more bitcoins from CryptoTab!CryptoTab's boosted up badly: the new algorithm increases mining efficiency up to 10x. Perhaps, it's the most important update we've ever made — it brings you a bunch of serious advantages to be excited of:— Get more bitcoins for the same time ⏱— Higher revenue from your mining network— More stable and fast web surfing Guess what? The improvement won't affect your devices only — it impacts your affiliates too. Just imagine: all the devices that were bringing you passive income will work 10x more efficient — pretty impressive, huh? Those who've managed to develop a branched mining network will taste the fruits of their labor soon — it will be damn juicy!So, if you are still on t
سم میگه:حالا که چی؟ چون بیان لاشی بازار شده میخوای وبلاگ عزیزتو ول کنی؟ اینم شد دلیل؟ اونجوری حساب کنیم که دنیا هم پر از ادم عوضیاس، از در خونه نریم بیرون؟میگم:دقیقا به همین دلیل میخوام برم. تحمل ادم عوضیا رو تو دوتا دنیا ندارم... 
پ.ن: این روزا هر طرف میرم یه اشتباه از گذشته ام رو میبینم. کم اشتباه نیومدم و حالا وقتشه امتحان کنیم! روزای خدارو امتحان کنیم تا ببینیم کی روزی میرسه که دست از اشتباهاتمون بشوریم. برای همیشه.
 
+هر چند رامین میگفت ه
خاله ی بابا دیروز مرد
امروز خاکسپاریشه
مامانم 7ونیم صبح سر صبحونه به این بهونه یادش افتاده باز بشینه برام وصیت کنه
جلو خودش با سکوت و خنده ای که عصبیه بیشتر ردش میکنم
اونم فک می کنه من الان چقدر به شخمم ام باز ادامه میده
 
اما الان از وقتی رفتن تا الان یه بار تف انداختم تو هوا
الانم نشستم گریه میکنم :/
بعد میان میگن چه مرگته؟ چرا افسرده ای؟ چرا عصبی ای؟ 
دانلود آهنگ جدید شاد و عاشقانه تو بری جونمو میبازم بمون دیوونه ی نازم (محسن عباسی) با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang to beri jonamo mibazam bemon divone nazam az Mohsen Abbasi
بسه دیگه ای دل من بسه دیگه دربدری
خسته شدی بسکه همش این در و اون در میپری
دیگه وقتشه بعد یه عمر بگیری سر و♫♪✌
/////
سامون دیگه وقتشه کاری کنی واسه هر دوتامون♫♪✌
بری جونمو میبازم بمون دیوونه ی نازم♫♪✌
/////
بهت قول میدم واست یه خونه رویایی بسازم♫♪✌
دوسم داری میدونم ا
پیش یینی عجیب اما واقعی این کلیپ ببینید...







متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

الان ما 100 سال عقبیم از کشور های پیشرفته دنیا چرا؟ 
چرا بستنی کیم که 40 سال پیش 1 تومن بوده الان 10000 هزار برابر شده؟
چرا ما پراید سووار بشیم ولی میتون
صبح یکی از دوستام یک عالمه ازم مشورت گرفت واسه انتخاب واحد درسها ..و هماهنگ کرد باهام که عمومی چی برداریم اکیپمون با هم باشه
انتخاب واحد کی بود؟ 8 صبح فردا
بعد از ظهر ساعت 4 از خواب بیدار شدم دیدم ساعت 3 سایت باز شده و بچه ها انتخاب واحد کردن
همین دوستم ازم پرسیده بود چی برداشتم نهایتا
میدونی چی شد؟ رفته بودن دوتا درسی که اصلا صحبتش هم نشده بود رو برداشته بودن و وقتی هم من رفتم دیگه ظرفیتش پر شده بود.
نه تنها شوکه نشدم واقعا که انتظارش هم داشتم.
و
یارحمان 
اربعین کربلا بودم 
و حالا خواهم نوشت از سفر عشق 
قبل سفر به هیچ کسی نگفتم جز خانواده و اونایی که دیگه بخوای نخوای اطلاع داشتن 
وقتی رسیدم بین الحرمین و دقیقا وسط بهشت بودم 
گفتم حالا وقتشه که بنویسم کربلام  
#الحمدلله 
دلهره ای که ازش حرف میزدم همین بود 
که نکنه دعوت نشم ؟ نکنه نیام کربلا ؟ و نکنه های زیادی ... 
خداروشکر که در پناه حسینم علیه السلام 
 
 
یآعلی 
 
 
میخواستم پست قبلی رو پاک کنم اما کامنتایی که دریافت کردم رو دوست داشتم و درنتیجه نگهش میدارم...
....
یه جوری طوفانه که وای!
.‌.‌.
بچه کوچولو های مدرسه رو به روی خونه رو باید میخ کنن رو زمین...!انقدر جیغ جیغ میکنن و هی باد بلندشون میکنه این ور و اونورشون میکنه...خخخخ!نه که واقعا بلندشون کنه ها...سرعت دویدنشونو بالا برده...میدوئن این ور اونور ...از پنجره نگاه میکنی فقط میخندی...!البته یه کم سرعت باد زیاد بشه خطر ناک میشه!!!
....
مربی ورزش بازم نیومد و این بار
مهمون اومد 
پسرخاله ی بابا و همسرش که از بچگی دوستشون داشتم 
مهربون 
دوست داشتنی 
از نظر مادی پایین هستند 
هیشکی نبود جز من 
همون موقعی که پست قبل رو نوشتم 
الان رفتن 
تا دم در خروجی رفتم به بدرقه 
برام مهم نیست که میگه تو خونه نشسته بودیم و تنها بودیم گفتیم بریم خونه ی کسی 
چون داشت گله می کرد که شما نمیاید 
به گمونم از بابای من بزرگتر باشه 
مادر پدر خواهرها و برادر ۵ دقیقه آخر اومدن 
مادر اول می پرسه پذیرایی شدن؟ پس چرا پیش دستی جلوشون نیست
اون سالی که Black Swan اومده بود و کلی اسکار برده بود تمام مقاله هایی که راجع بهش نوشته شده بود رو خوندم. چه فارسی ها توی روزنامه های هر روز، چه تیکه هایی از مقاله های انگلیسی روی اینترنت. تمام داستان رو می دونستم از بس که در موردش نوشته بودن و خوندم بودم. دیدنش اما برام تبدیل شده بود به یه جور تابو. پریشب این تابو رو شکوندم. فیلم رو دیدم. مگه می شه آدم فیلمی رو که تو اوج تموم می شه دوست نداشته باشه؟!
+ چه قدر خوب شد که اون موقع تلاشی نکردم برای دیدن فیل
یادمه وقتی پسرم نوزاد بود دعوایی کردم و خیلی دلم میخواست با پسرم درباره اش صحبت کنم تا سبک بشم. ولی میدونستم این کار تجاوز روحی هست و گذاشتن بار به این سنگینی که خودم تحملش رو ندارم، رو شونه های ظریف اون طفل لطیف اشتباه جبران ناپذیری هست. خلاصه با اینکه میدونستم تو نوزادی متوجه حرف های من هم نخواهد شد، کار درست رو انجام دادم و از همون روزهای اول مشکلات رو به عشق کوچکم منتقل نکردم.
چندی پیش متوجه شدم برنا حتی اگه به ظاهر مشغول کاری هست، تک تک کل

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها