نتایج جستجو برای عبارت :

بطالت

چهل روز از شروع دوره آموزشی اجباریم گذشته و انشالله بیست روز دیگر تموم میشه. دوره ای که به نظر می رسه موارد اموزشی‌ش از قبیل کار با اسلحه و تیراندازی و ... رو تو یه هفته هم میشه جمعش کرد و این حجم بطالت و اتلاف وقت رو کم کرد. اما نکته‌ای که تو این چهل روز متوجه شدم اینه که با وجود اینکه این چهل روز تقریبا هیچ کار مفیدی انجام نمیدم، تو اندک ساعاتی که در اختیار خودمم، بازدهی خیلی بیشتری نسبت به روزایی دارم که به صورت کاملا ازاد در اختیار خودم
چند روز پیش مابین صحبت‌هام داشتم به آقای برادر می‌گفتم نمی‌دونی که چه‌قدر دوست دارم زودتر از این حالت خارج شم و برم سرکار،الان که داشتم به جمله‌م فکر می‌کردم دیدم واقعا دوست ندارم توی آینده‌ی نچندان دوری که با سرعت داره به سمتم حرکت می‌کنه،شاید هم دارم به سمتش حرکت می‌کنم آدمی باشم که با بطالت عمرش رو می‌گذرونه،البته که این به بطالت نگذروندن عمر راجع به الان هم می‌تونه صدق کنه،خلاصه این‌که واقعا دوست دارم سریع‌تر از این مرحله از ز
 
من استاد دست رو دست گذاشتن و هیچکاری نکردنم . میتونم ساعت‌ها و روزها و هفته ها و حتی ماه ها رو بدون اینکه کار خاصی انجام بدم یه گوشه بشینم و وقتمو صرف کارای بدرد نخوری مثه چرخیدن تو اینترنت، و از واتس آپ به تلگرام و از تلگرام به واتس‌آپ منتقل شم . و هرشب تصمیم بگیرم که از فردا دیگه یه ادم دیگه میشم و همه ی کارها وبرنامه هام رو عملی میکنم ، از فردا اما باز همون دور باطلی رو شروع کنم که روز قبل. 
 
 
 
بعد از حدود 50 روز تعطیلی و خونه نشینی، شنبه فعالیت شرکت دوباره شروع شد و سرکار میرم.
و من همونیم که کلی برنامه توو ذهنم ریختم که توو این تعطیلیا انجام بدم و هیچ کدوم رو نکردم و کاملا به بطالت گذشت...
 
   
+خانم شارمین منو به یه چالش دعوت کرده بودن که بارها میخواستم بنویسم اما تا میومدم یکی دو کلمه بنویسم منصرف میشدم :( و شرمنده ایشون شدم...
 
 
یه ساعته که بیدار شدم و تا الان رو به بطالت گذروندم.
داشتم بلند میشدم که برگردم دوباره به تخت خواب راحتم و بخوابم!‍ انگیزه در من مرده بود!
اما یه سر به وبلاگ های دیگه زدم و همچنین نوشته های قبلی خودم رو خوندم.
تمام انگیزم برگشت و خواب از سرم پرید...!
هیوا!
فقط 70 و اندی روز مونده! طاقت بیار و ازش استفاده کن!
میرم ببینم که امروز چه کاری از دستم بر میاد!
آبروی باد اگر سمباده بر یاد بکشد، وای من که چه تو را از یاد من خواهد برد؟ وای که هر باد و برف و بورانی زخمه‌ای جدیدم می‌زند از عمق زخم تو. وای من که هر گریه‌ی آسمانم، آبستن از بخار خیس تن توست. وای من که از یادت نمی‌بَرم و نمی‌بُرم. وای من که دریغم از مرهمی برای یادت. وای من که از بی‌پناهی تو پناه بر شعر و الکل و سیگار و بیهودگی روزگار. وای من که مبتلای تو و اسیر بطالت بی‌تو. وای من که خشکه خشکه تکه‌های لبم زنده به بوسه‌باران لب‌هایت. وای من که
در زمان هایی که حالم خوبه برای زمان هایی که حالم بده برنامه و دستورالعمل بنویسم. 
در زمانهایی که حالم بده بدون فکر کردن یا بهانه آوردن به کارهایی که قبلا نوشتم عمل کنم. 
کار دیگه ای هم که باید حتما انجام بدم، کار کردن مداومه 
کار دیگه ای اکه دیگه هرگز نباید انجام بدم، تنبلی، تن پروری، یکجا نشینی، وقت به بطالت گذروندن ، بی حالی، بی حوصلگی و غیره است. 
مفاصل زانوم درد میکنه احتمالا چون مدت زیادی راه نرفتم مث اینکه زیاد خونه موندن داره تاثیرشو نشون میده دیدن نابودی تدریجی، احتمالا پیری این شکلیه هرروز بلند میشی تا ببینی چیز جدیدی رو تو خواب دیشب جا گذاشتی و یه درد جدید سوغاتی آوردی احتمالا اکثرا هم تو رویا زندگی میکنی خب با این تفاسیر منم پیرم.
این قرنطینه ارمغان های زیادی داشته از پیری و  ملال گرفته تا تنهایی و این بهترین و مهم ترینشه ما آدما که با یه عالمه کار ریختن رو سر خودمون و من با ان
دقیقا الان یک ماه هست که دست و دلم به مطالعه آزاد نرفته و وقتم رو دارم به بطالت تمام می گذرونم،قرار بود بعد از سفر کربلا یک بازنگری در خودم انجام بدم ببینم با خودم چند چندم؟!،به همین بهانه دست از مطالعه کشیدم تا کمی بیشتر درباره آموخته هام فکر کنم...و الان نه چیز جدیدی یاد گرفتم و نه بازنگری درباره خودم انجام دادم و نه درباره آموخته هام فکر کردم...
ادامه مطلب
دیگر  روزهای "ماندن در خانه"ار دستمان در رفته است.هر طور هست روز را به شب می چسبانیم
از بازی های فکری و دسته جمعی بگیر تا کتاب و فیلم و سریال
این وسط شیرین بازی های دلنشین سروناز  و بریز و بپاشهای بی پایانش و تکالیف زیاد صدرا هم برای پر کردن این اوقات فراقت طولانی مان غنیمت است
طفلک همسرم که بخاطر ما خانه نشین شده است و فعلا مریض بی مریض
آن هم مردی که یک دقیقه عمرش نباید به بطالت تلف شود..‌چه می شود کرد برای همه است و تقریبا عادت کرده ایم .
و نوشت
 حدوداً سه ماه و نیم از شروع فراغت می‌گذرد. تقریباً هیچ کار مفیدی نکرده‌ام. بنا را بر این گذاشته بودم که مشغول ادبیات نشوم، چون سال‌های آینده به اندازه‌ی کافی زندگی‌ام را احاطه می‌کند. وقتم را صرف ادبیات نکردم و قید باقی کارها را هم زدم. ساعت‌های متوالی راه رفتم و آهنگ گوش دادم و رقصیدم و رفیق‌بازی کردم و انرژی گذاشتم تا رابطه‌ای را سروسامان دهم. به حدّ بطالت این چندماه نیاز داشتم؟ فکر می‌کنم بله. به همه‌ی زل زدن به سقف‌های یا پرخواب
طعم تلخ و ترش چایی رو مزه مزه میکنم
از پنجره ی کثیف کافه به ماشینایی که میرن و میان نگاه میکنم و فکر، فکر، فکر
به روزهای گذشته
ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه ها
به آدم ها به نگاه ها به دروغ ها
به همه چی فکر میکنم
به همه‌ی چیزایی که از سر گذروندم
به دردها تپشها و اشکها
و راستش تهش به بیهودگی
به بطالت تموم اون لحظات و احساسات با یه خشم و بغض توام با آرامش و لبخند 
فکر میکنم
به صندلی خالی روبروم نگاه میکنم 
به جایی که ترجیح دادم امروز خالی بمونه که شاید
حال که این مطلب را می‌نویسم، ساعت 2:10 نیمه شب است. نور صفحه لپ‌تاپ تنها نوری است که داخل اتاق روشن است و جوری که پایین‌ترین حالت نور صفحه هم در مدت طولانی چشم را اذیت می‌کند. صدای آوازی از سوی همسایه‌ می‌آید که احتمالا از سوی کارگرهای افغان‌ ساختمان نیمه کاره کنارمان باشد. آوازی که شبیه آوازهای دشتی اهالی روستاها است. آواز حزن زیادی دارد و شبیه شیون و فغان است. تا حالا این آواز را از همسایه نشنیدم.
روزهای سختی است! رزوهایی که در قرنطینه به
این روزها حالی دارم که نمی دانم به مناسبت افزایش سن است و گذر عمر یا معلمی کردن و کسب تجربه.چقدر نیاموخته دارم و چقدر بیهوده و کم عمق است آنچه که خیال میکردم آموخته ام و در دست دارم.کاش آن زمان که خام بودم و بی تجربه و به دنبال بطالت و لذت، میفهمیدم و میدانستم آنچه امروز میدانم و میفهمم را.آن زمان دلسوز خودم نبودم و امروز هم.آن زمان سر به هوا بودم و امروز هم.درس زندگی باید آموخت. درسی برای تمام عمر و تمام ابعاد زندگی، که غیر ازین بی حاصلی و بی خبر
حال که این مطلب را می‌نویسم، ساعت 2:10 نیمه شب است. نور صفحه لپ‌تاپ تنها نوری است که داخل اتاق روشن است و جوری که پایین‌ترین حالت نور صفحه هم در مدت طولانی چشم را اذیت می‌کند. صدای آوازی از سوی همسایه‌ می‌آید که احتمالا از سوی کارگرهای افغان‌ ساختمان نیمه کاره کنارمان باشد. آوازی که شبیه آوازهای دشتی اهالی روستاها است. آواز حزن زیادی دارد و شبیه شیون و فغان است. تا حالا این آواز را از همسایه نشنیدم.
روزهای سختی است! رزوهایی که در قرنطینه به
خدا دوست ندارد انسان مغرور باشد و با تکبر روی زمین راه برود: وَلَا
تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا. اسراء37
 اما از طرف دیگر دوست ندارد
انسان شخصیتی نامطلوب و سست داشته باشد. انسان مومن قدر حرمت خودش را می داند و از
آن صیانت می کند. از همین روست که خداوند انسان را از بیان سخنان لغو برحذر داشته
است: وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ. المؤمنون3
مومن نه تنها سخن لغو بر زبان نمی آورد بلکه از شنیدن حرف های لغو نیز
اجتناب می ورزد: وَإِذَا سَمِ
ما را رها کنید در این رنج بی‌حساب
با قلب پاره پاره و، با سینه‌ای‌ کباب
عمری‌ گذشت در غم هجران روی‌ دوست
مرغم درون آتش و، ماهی‌ بُرونِ آب

حالی‌ نشد نصیبم از این رنج و زندگی‌
پیری‌ رسید غرق بطالت، پس از شباب

از درس و بحث مدرسه‌ام حاصلی‌ نشد
کی‌ می‌توان رشید به دریا ازین سراب؟

هرچه فرا گرفتم و، هرچه ورق زدم
چیزی‌ نبود غیر حجابی‌ پس از حجاب

هان ای‌ عزیز! فصل جوانی‌ بهوش باش!
در پیری‌ از تو، هیچ نیاید بغیر خواب

این جاهِلان که دعوی‌ ارشا
اول با این سوال شروع میکنم عید خود را چگونه گذراندید؟ به نظر شما ها که در چهار دسته خلاصه میشوید من تعطیلاتم را به بطالت گذراندم ولی بسیار سود داشت درسته انیمه دیدم و فیلم در باره کره ی شمالی قضیه ی آخر فرما تحقیق کردم ولی این واقعا مفید بود چون از شالوده ی اینها به راهی برای صلح رسیدم اوچیها مادارا اسمش را گذاشته بود رویای ماه یک خواب که توسط کسی دیگر کنترل می شود این راه را برای فیلمی دیگر باز میکند تلقین ساخته ی کریستوفر نولان(توصیه می کنم
ای کسانی که اکنون یا در حال خواندن این وصیت نامه هستید یا در حال شنیدن آن!از شما می خواهم کمی فکرکنیدوببینیدآیا کافی است کسی که ادعای مسلمانی کندیا خود راشیعه علی علیه السلام بداند؛ولی فرمان خدا رااطاعت نکند؟آیا کسی که نماز نمی خواند می تواند بگوید من مسلمانم؟آیا کسی که دروغ بگوید،غیبت بکند،حرف های زشت از دهانشان بیرون می آید،سخن چینی می کند،اوقاتش را بیهوده از دست می دهد وبا بطالت وقت خود را می گذراند ،می تواند بگوید من شیعه علی علیه الس
من خوبم. من خوبم. من خوبم. می‌توانم همینجا هزار بار بنویسم که من خوبم اما آدم‌ها خسته‌کننده‌اند. زندگی سخت است و روزمرگی کسالت‌بار کلمنتاین. خیابانی که هر روز بر رویش قدم می‌گذارم و شهری که در آن ننفس می‌کشم بویِ لجن می‌دهد. فقط ادامه می‌دهی و می‌شوی امتدادِ بیهودگی؛ در روزگارِ افتخار به این بیهودگی‌ها و بطالت‌ها اما من شرمسارم. اما من هنوز احساس می‌کنم جایی کم گذاشته‌ام. ادامه. امتداد. بیهودگی. نه برای این که دلیلی داشته باشم. نه. اتف
فراغت ویژه (1)
این درست است که بیکارگی و بطالت، فساد و کسالت می‌آورد، امّا این نیز راست است که کار بسیار و پرفشار، جسم و جان را می‌فرساید و نداشتن اوقات فراغت، اعصاب و بدن را می‌رنجاند. یکی از محصول‌های فشردگی کار و نداشتن اوقات فراغت، «کلافگی روانی» است.ما شعار «پرکردن اوقات فراغت» را بسیار سر می‌دهیم (که البته اگر نیکو انجام گیرد، کار درستی است)، امّا چرا کسی از «ایجاد فراغت، به‌ گاه ضرورت» سخن نمی‌گوید؛ با اینکه ضرورت سخن دوم کمتر از س
چند سا ل پیش دوستم یه دفتر کاهی خوشگل بهم هدیه داد که صفحاتش خط کشی نبود و روی جلدش هم طرح ساده و زیبایی داشت
تصمیم گرفتم چیزایی توی اون بنویسم که هرگز از نوشتن اونا و بعدا اگر احیانا موند بعد از مرگم از افشا شدنش، شرمنده و یا پشیمان نشم.
این شد که دفتر دوسال خالی موند
دیدم اوراق زیبا دارن به بطالت می گذرونن
اومدم و نوشتم
گاهی خوشگل
گاهی خرچنگ قورباغه
گاهی قطرات اشک روش چکید
گاهی چیزایی نوشتم که پشیمان شدم
این دفتر عمرم که الآن اییییینهمه از ا
خودم را گم کرده بودم و حتی یادم نیست چطور این اتفاق افتاد. زمانی به خودم آمدم که دیگه خودی وجود نداشت. غرق در روزمره‌گی و بطالت و اضطراب خود گم کردن بودم و همه تلاش‌هایم برای برگشتن به نظم و برنامه‌های گذشته‌ به شکست منتهی می‌شد. هر روز هم بیشتر از دیروز تلاش می‌کردم و کمتر نتیجه می‌گرفتم.
تا بلاخره یکی از اون لحظه‌های اورکا اورکایی اتفاق افتاد و متوجه شدم فاصله گرفتن از متمم اشتباهی بوده که سردرگم و پریشانم کرده است.
4 سال پیش،هیچوقت فکرنمیکردم اینقدر ذایقه ام عوض بشه که زیتون سبز دم دستم باشه و دونه دونه بردارم بخورم.به واقع زیتون جزو چیزایی بود که اصلا دوست نداشتم.مثل همه ی چیزایی که تا 3 سال پیش دوست نداشتم و الان میخورم.
واین مدل تغییرات تنها نمونه ی کوچکی از تغییراتی هستن که در طول زمان برای آدمها ایجاد میشه،بدون اینکه ادم حواسش باشه و اصلا متوجه بشه که چه اتفاقی داره واسش میوفته.
پ.ن:داریم به قسمت دوست نداشتنی تغییرات میرسیم.
پ.ن:ادما و چیزایی که تو ا
بعضی ها را دیده ام که از وقت کم شکایت می کنند . 
آنها می گویند: 
حیف که نمی رسیم،
گرفتاریم،
وقت نداریم،
عقبیم ....
اینها واقعاً بیمار خیالبافی های کاهلانه خود هستند.
وقت علی الاصول بسیار بیش از نیاز انسان است..
ما وقت بی مصرف مانده و بوی نا گرفته بسیاری در کیسه هایمان داریم: 
وقتی که فنا می کنیم، 
می سوزانیم، 
به بطالت می گذرانیم...
نادر ابراهیمی
سلام همراهان گرامی اچ پلاسخدمت روی گل شما عرض کنم که جدیداً تو وبلاگ ها که نگاه میکنم تیتر "اندر احوالات" رو زیاد میشنوم حالا خودم دست به کار شدم تا یه اندر احوالات برا خودم داشته باشمپس با من همراه باشید...❤️️اندر احوالات فضای مجازیوالا دیگه ازش خسته شدم . آخه واقعا انسان رو کلافه میکنه . توی دویست تا گروه و کانال باشی ولی اعصاب نداشته باشیجونم براتون بگه یه بار جوگیر شدم زدم تلگرام رو از ریشه حذف کردم . چون داشت اعصابم رو خورد می کرد . البته
دستت رو بذار روی قلبت. ضربان قلبت رو حس میکنی ؟! این قلب حتما برای یه دلیلی داره میزنه!!!
سعی میکنم به ازای هر نفسی که به بطالت میگذرونم به خودم یاد آوری کنم که اکسیژن رو دارم حروم میکنم.
6 روز تا ازمون بعدی...!این فیزیک وهندسه لامصب رو فردا برسونم بقیه ی درسا اوکیه...
+ گوشیم رو دادم مامان که گم وگور کنه ودوباره رو اوردم به این گوشی به ظاهر داغون و عهد بوقی که عاشقشم. و دلم خوشه به همون چهار پنج تا کاری که ازش برمیاد! وخداروشکر اینستاگرام روش نصب نمی
تصمیم دارم کانالمو پاک کنم به همین زودی دوماه.
ولی بعدش تصمیم گرفتم تلگراممو پاک کنم ولی قول دادم.
شایدم تلگراممو بستم و فقط جمعه ها بازش کنم شاید
کانالمو دوست دارم
کانالایی که عضوشونم هم دوس دارم.
ولی میخام موثر و مفید باشه. میخام امسال و سال دیگه قشنگ اماده شم برای کنکور... میخام لذت ببرم. نمیخام همش بیفته یک سال میخام خوب طراحی تمرین کنم و زبانمو قوی کنم 
ولی نمیدونم چیکار کنم دل بستم
تاریخ هنر سخته و من تا الان یک سال رو به بطالت گذرونم و هی
جدیدا با یکی دوست شدم. جذابه. دوستِ دوست که نه، آشنا بگم بهتره. بعد از صحبتهای مختلف موضوع به درس و کار رسید. میگم چه کار میکنی میگه از جیب بابام میخورم! میگم چی خوندی میگه دیپلم ردی هستم
هر جور برنداز کردم دیدم این طرز بیان و این نوع رفتار و این سلیقه در انخاب لباس به یک دیپلم ردی نمی خوره
فهمیدم سرکارم گذاشه و رفته تو فاز ظنز. این شد که چیزی نگفنم.
البته گفتم. اینو گفتم که فهم و شعور آدمها از زندگی و کار و دوستی مهمه نه مدرک
ولی پیداست که برام مدر
بسم الله الرحمن الرحیم
حالم گرفته بود شاید به خاطر تگرگ و خسارات بی شمارش به کشاورزا شاید به خاطر روزهای پایانی ماه عزیز شاید به خاطر بندهایی که هنوز در این ماه نتونستم خودم رو ازشون نجات بدم شاید به خاطر نگرانی هایی که دارم شاید بخاطر گذر عمر مثل برق ...
نمیدونم نمیدونم بلاخره الان دلم گرفته و باید با مسکنی هرچند موقتی حالم رو خوب کنم تا دوباره با انرژی به رمضان برگردم و روزهای پایانی این ماه رو به بطالت نگذرونم
که تقریبا غیر قابل جبران هست.
در این ساعات پایانی سال 1397، من به این فکر میکنم که برای من همیشه این ساعتها به معنی این نبوده که عدد یک را به عدد دیگری بیفزایم و احساس کنم با همین جمع جبری اتفاقی افتاده.برای من این ساعتهای سال به معنی پایان یک زمستان دیگر و یک بهار دیگرتر است. بهار می آید و سردی ها و فسردگی ها را می برد. برگهای تازه، شکوفه های تازه می رویند. جوجه پرنده های تازه روی همان شاخه ها آواز می خوانند. طبیعت دوباره زاده می شود و حیات خود را به ما ثابت میکند.چه ما بخواهیم
خانمی بعد از جلسه سخنرانی از من درخواست وقتی کوتاه برای پرسشی که داشت، نمود. گفتم خیلی کوتاه در خدمت تون هستم.
* ازم میپرسه من چیکار کنم وقت بچه ام تو زندگی تلف نشه و به بطالت نگذره؟
# خیلی سوال خوبی پرسید و از اهمیتی که به بچه اش میده خوشحال شدم.
پرسیدم برای راهنمایی بهتر من باید سن بچه تون رو بدونم.
* میگه: یک سالش هست!
دو هفته‌ی بین ترم که به بطالت محض گذشت، شروع ترم جدید هم تاثیری رو باطل نگذشتن نداشت راستش تا امروز و اکنون و این شرایط. تعطیلی شاید تا عید! میخواستم کنکور ثبت نام کنم که بخاطر تجزیه و تحلیل شرایط دیدم وقت ندارم ولی اگه میدونستم اینطوری میشه قطعا ثبت نام میکردم قسمت گه قضیه اینجاست که دلیل ثبت نام عدم رضایت نیست:) چون من اگه وجود داشته باشم همین جا میتونم بهترین رشد و بهترین آینده رو رقم بزنم. نه روحیاتم با چیزی سازگاره نه حسرتمندم !:) فقط همون
ما را رها کُنید دَر این رنج بی حساب‏
‌‏با قلب پاره پاره و با سینه ای کباب‏
‌‏عُمری گذشت در غم هجران روی دوست‏
‏مُرغم درون آتش و ماهی بُرونِ آب‏
‌‏حالی نشد نصیبم از این رنج و زندگی‏
پیری رسید غرق بطالت پس از شباب‏
‌‏از دَرس و بحث مَدرسه ام حاصِلی نشد‏
‏کی میتوان رسید بدَریا ازین سراب‏
‌‏هَرچه فرا گرفتم و هَرچه ورق زدم‏
چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب‏
‌‏هان ای عزیز! فصل جوانی بهوش باش!‏
دَر پیری از تو هیچ نیاید بغیر خواب‏
‌‏این جٰ
تازگیا فهمیدم دلیل این که نمیتونم با ادما ارتباط خوب بگیرم و دوسشون داشته باشم و اجتماعی که اطرافم هست رو دوس داشته باشم اینه که به خاطر یه ذهنیت غلط خودمو دوس ندارم و با خودم بدم!!
این ۵ روز تعطیلیم رو قرار بود درس بخونم. البته روز اول رو نه. روز اول میخواسم فقط استراحت کنم که این مریضی کوفتی از تنم بیاد بیرون. میمونه ۴ روز! عین دو روز اول رو که به بطالت گذروندم. هیچ جا نرفتم هیچ تفریحی نکردم. فقط خوردم و خوابیدم پای تی وی و گوشی. امروزم که از الا
با نامت.

چند روز بود که نبودم؟ چند روز بود که جمعا یک دست
لباس متحرک مو بافته‌ای بودم که در یک لحظه‌ی هیچ کاری نکردن خشکش زده بود؟ چند
روز بود که صرفا با تمام قوا مشغول جر واجر کردن وقتم با قیچی بطالت بودم؟ چند روز
بود که نه فقط خواندن، نوشتن، دیدن، حرف زدن برایم به منفی بی‌خود بودگی تنزل درجه داده بودند که خود حرکت کردن به منتهای بی‌معنایی رسیده بود؟ توالی فعل "بودن" را نگاه کن، چند روز بود که همین "بودن"
برایم کلمه‌ی بدبویی شده بود که بار ن
لب نمی‌گنجد که حقیقت بگوید. جان نمی‌جنبد که به حقیقت جامه پوشاند. چرا که آن لبها که عمری به حروف عبث جنبیده را چه صنم به حقیقت؟ چرا که آن جانی را که به بطالت و اندوختن و حسرت و لاف و خلاف پیچیده را چه جنم حقیقت؟ 

بی‌جنم در درون مرزها زندانی‌ست. بی‌جنم را چه به پرواز؟ چه به آموختن؟ بی‌صنم را چه به کار، بار، دیدار یار؟
هنرنیاموخته چه کند جز اوهام وصال؟ موسیقی‌نشنیده چه بشنود جز ناله‌های حشیشی؟ آن بانگ‌ها نشنود جان بنگ‌زن. هنر را چه صنم با ب
بطالت و ابتذال در این دو روز به اوج رسید. چاره چیه دوست دارم گاهی به ابتذال تن بدم البته اگر همیشه دچارش نباشم. هیچ هم حوصله‌ی فرهیختگان و بساطشون رو ندارم. وسعم در همین حده.
راستش کمی پریشونم و کمی از خودم دورم و باز دلم هوایی شده و کسی نیست که حاجت دلم را برآورد. ح را پاک کردم اما ذهنم درگیرشه و دلم می‌خواد بدونم چی می‌نویسه و چه می‌کنه. می‌دونم همش از سر بطالته. 
امروز میم می‌گفت هیچ فکر کردی چرا اینقدر می‌ترسی؟ راستش تا حالا بهش فکر نکرده
چند وقته مدام به بعد فارغ التحصیلی فکر میکنم. شاید دلیلش هی تشنه تر شدن به استقلال مالی باشه... اما نگرانی ها ولم نمیکنن. این که نکنه بعد فارغی، بیکار بمونم؟ انقدر انقدر دانشجو پذیرش شده که دیگه صندلی ای خالی نمیمونه! طرحم چی میشه؟ نکنه خارج از این استان بیفتم که تلف میشم نکنه مامانم هم پاشه بیاد همرام تخصص چی؟ ...
همه حرفای بالا رو اگه پیش یه سال بالایی رو به فارغی یا فارغ شده بگم مسخره ام میکنه. آره مسخره اس. من هنوز اصول طب داخلی رو بلد نیستم، ه
سلام 
من شدیدا به مشورت نیاز دارم لطفا منطقی و دلسوزانه مثل همیشه کمکم کنید، سوالم اینه که کجا درس بخونم؟، شاید واسه تون ساده باشه، ولی چند ساله درگیرم، اجازه بدید اوضاع خودم رو براتون شرح بدم ؛
یه دختر با استعداد، در 90 درصد زمینه ها (ورزشی، علمی، هنری، دینی)، بهتره بگم هر کاری که قرار باشه انجام بدم عالی انجام میدم، مثلا اگه قرار باشه از یه دیوار صاف پر از تیغ و خار بالا برم میرم، بعدش میگم من چه جوری تونستم؟!
خلاصه اهل سختی کشیدن هستم، البته
خدایا شکرت که هیچ مشکلی ندارم اما یه حس پوچی شدیدی دارم و نمیدونم واسه چیه شاید از خوشی بیش از حد باشه شاید هم از بطالت و شاید هم ...اما یک احتمال دیگر هم هست که وقتی دقیق تر شوم یقینی می‌شود خدایا 
باز تو را کم دارم
یعنی میشه ...
یک نفس خدا
در حرم امام رضا












متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه م
مشاوره تحصیلی
پرسیده‌اند: دانشجو هستم. مدتی است که به‌سبب تغییر شرایط زندگی‌ام، رغبت و پیگیری لازم را برای درس‌خواندن ندارم. با اینکه سابقاً خیلی‌خوب درس می‌خواندم. کم کم دارم نگران می‌شوم. از طرفی، نمی‌دانم چگونه این شرایط را جمع کنم. لطفا راهنمایی‌ام کنید. پاسخ ما: زمان معینی را برای درس‌خواندن قرار دهید. در آن زمان هیچ کار دیگری نکنید. حتی اگر حال درس‌خواندن نداشتید، به هیچ کار دیگری نپردازید، هیچ کار.این کار سبب می‌شود آن زمان، ب
از وقتی با فضای مجازی آشنا شدم حدود 13-14 سال میگذره و نباید منکر این شد که چه چیزهای خوب و نابی به دست آوردم؛
یعنی در کنار ضعف ها و عیب هاش، خوبی هاش زیاده و از مهمترینش دسترسی آسونه!
در مجموع میتونم بگم وقتی میشه یه کار مفید انجام داد و بهره برد، چرا به بطالت گذروند و در آینده حسرت خورد!؟
جالبه که همین فضای مجازی در حال تغییرات عظیمی هست که باز خوبی ها و بدی هایی داره! بدی هایی که بدجوری به ذوقم میزنه و اذیتم میکنه! حس میکنم قدیم ها افرادی که جامع
چند وقته من ساعت هفت صبح رو ندیدم اصلا؟! :)
از خوبی های صبح زود بیدار شدن اینه که، صبح زود هیچ کانالی یا بلاگی آپ نشده معمولا. آدم ترغیب میشه همون چند تا کانالی که نگاه میکنه(من جوین نمیشم معمولا) رو هم دیگه کلا ول کنه و بگه اه اصلا چه کاریه؟ چرا این همه بطالت؟! من کارای مهم تری دارم (دو نقطه قلب قلب)
امروز میخوام برم یکی از دوستان دوره دبیرستانم رو ببینم. راستش احساس خاصی ندارم، خوشحالم. صرفا میگم اون اضطرابی که قبلا برای بیرون رفتن داشتم رو ندار
امروز صبح مامان! اومد توی کلاس و وقتی دید تمیز نیست گفت اگه نمیخواین دستشوییا رو بشورین:| کلاستونو تمیز کنین. (رسما مدرسه رو پادگان کرده) رفتم از آبدارخونه جارو رو آوردم شروع کردم به جارو کردن کلاس و همینطور دعواشون میکردم و سرشون غر میزدم که "زیر پای خودتونم تمیز نمیکنید؟"فکر میکنن پرنسسن که اگه به جارو دست بزنن از شخصیت و جایگاهشون کم میشه:/ پوستشون خراب میشه و کهیر میزنن:| کمردرد گرفته بودم. بهشون میگفتم ازتون نفری ده تومن میگیرم کلاسو خودم
به نام خداسلام. احتمالا توی این نامه باید تو را از تصمیمات اشتباهی که در آینده می‌گیری، آگاه کنم. اما هم تو و هم من معتقدیم اشتباهات، ما را و زندگی ما را و شخصیت ما را می‌سازند. اشتباهات، ما را بزرگ می‌کنند. و تا زمانی می‌توان از یک اشتباه به عنوان درس و عبرت یاد کرد که بار دوم تکرار نشود. که بار دوم اسمش می‌شود اشتباه، خطا و آنچه نباید می‌شد‌. در طی ۷ سال آینده‌ات که یک چشم بر هم زدنی خواهد گذشت، اتفاقات زیادی برایت خواهد افتاد. با آدم‌های
هزاران سال از عمرم در بطالت گذشت و لحظه‌ای خوشی در این بین نیست. دیگر پیر شده‌ام، وقتی برای تغییر نیست. هر روز به خود یادآور می‌شوم که زندگی کوتاه است ولی باز در عادات خویش محو می‌شوم.هر کس به جای من به مربی‌گری این تن بپردازد، روزی به قلهء خوشبختی می‌رساندش ولی عاقبت این تن استهلاک است. می‌ترسم از روزی که بپرسند: عمرت را چگونه گذراندی؟ و من در بی‌پاسخی بمانم و در آخر بگویم شکار شدم با کوته‌فکری خویش! از آنجا می‌گویم که روزی جغدی از بیدار
یکی دو سالی میشه که با صدای احسان عبدی‌پور آشنا شدم. درست همون زمانی که یکی از دوستام پادکست «خاطرات یک شاه» رو برام فرستاد. اوایل پادکست نمیدونستم چی به چیه و قراره به کجا ختم بشه، اما بعد از تموم شدن پادکست بود که غرق شدم توی دنیای عبدی‌پور. قبلا یکی دو تا فیلم از عبدی‌پور دیده بودم، اما پادکست‌هاش و خاطراتش (پیج اینستاگرام) برام یه چیز دیگه بود. میشد ساعت‌ها توشون غرق شد. انگاری ثانیه ثانیه اتفاقی که ازشون حرف میزد برای من اتفاق افتاده
سلام دوستان
بدون مقدمه میرم سر موضوعی که ذهنم رو درگیر کرده، چند سالی هست زندگیم دچار مشکلات زیادی شده که هر کاری میکنیم بدتر میشه و کم کم به وجود خدا دارم شک پیدا میکنم، مشکلاتی هم که به وجود اومده از سر اشتباهات مون نیست و یک سری اتفاقات فورس ماژور افتاد تو زندگی مون که شرایط مون رو سخت کرده.
من پسری ورزشکار هستم که برای موفقیت تو ورزش خودم دارم تلاش میکنم، پدرم فوت شد چند سال پیش و آغاز مشکلات مون بود، حتی یه دوره انقدر بی پول شدیم که مجبو
با سلام خدمت دوستان عزیز 
بنده 6 ماه هست با خانومم عقد کردم، من 33 ایشان 26 سال دارن، با اینکه از لحاظ مالی به شدت پایین تر از من بودن ولی به دلیل اخلاق بسیار خوب و خود ساخته بودن، جوری که عمرشون به بطالت نگذرونده بودن و تفاهم افکاری داریم، به همین خاطر من مسائل مالی رو نادیده گرفتم، ایشون پدر و مادرشون فوت شدن و 6 تا برادر و 4 تا خواهر دارن که همگی بزرگتر هستن. 
بنده قصد دارم که با تمام شون قطع رابطه کنم، حالم ازشون بهم میخوره، دلایلی هم که دارم
من کلا آدم عجولی هستم و معمولا این قضیه به ضررم تموم میشه. یادمه همون اولا هم میگفتی این تنها اشکال منه. اگرچه گذشت و اشکالات یکی پس از دیگری پدیدار شدن، ولی خب این اولین و نمایان ترین‌شونه.
و خب میشه حدس زد که از انتظار کشیدن متنفرم. یعنی مثلا وقتی با کسی قرار داشته باشم و نیاد یا دیر کنه یا خبر نده... خیلی ناراحت میشن. مثالش همون دوستی که قرار بود بیاد با هم بریم باشگاه، قرار بود یه عصری پیام بده و نداد. بعد هفته ی بعدش که دیدمش گفت ببخشید من نرف
سلام دوستان....
طبق گفته ی هفته ی پیش,من ایران هستم....
حالم خوبه خداروشکر...اکثرا یا خونمون مهمان هست یا میریم مهمونی که خلاصه همدیگرو ببینیم و اینا..
در کل اوضاع خوبه..خداروشکر...
من از فردا میخوام سعی کنم به نوشتن ادامه ی پستهای قبلیم.
دارم کتاب چهار اثر فلورانس اسکاول شین رو میخونم.
فردا میخوام برم ببینم چه کلاس زبانی هست که من بخوام برم,محض اینکه کمی وقتم الکی به بطالت نگذره و مشغول باشم.اونم در حد هفته ای دوجلسه.
میخوام کتاب اموزش زبان مجاری ر
1. امروز در برنامه ی کتاب باز حرف جالبی شنیدم. مهمان برنامه، دکتر کاکاوند ، می گفت " ما گاهی شعر می خونیم، در پاسخ به لحظه مون ... " بسیار این جمله به دلم نشست ... نه صرفا در بحث شعر و ادبیات. کلیات جمله برایم دل نشین بود. 
چه پنهان که فکر کردم چه لحظه های بسیار که در زندگی ام بی پاسخ مانده اند ...
 
 
2. آکاردئون برای من ساز زمستان است. اگرچه که دیده ام در سور و سات هم آکاردئون بنوازند. اما .. آکاردئون مال ِ آن شب های ِ یخ زده ی زمستانی ست، که بخاری ِ ماشی
دارم دست و پا شکسته زبان میخونم. با خودم قرار گذاشتم زبان خوندن برنامه ی هر روزم باشه اما خب عملی نمیکنم. از این بی اراده بودنم متنفرم. از اینکه حتما باید یه نیروی بیرونی منو به سمت یه کاری بکشونه. یه دختره هست که یه کمی باهاش دوستم. برای انجام هر کاری نیاز به یه پایه داره. هی به من پیام میده میگه مریم جان پایه ای بریم فلان جا؟ پایه ای فلان کارو بکنیم؟ منم هر بار یه جوری از سر خودم بازش میکنم. بعضی وقتا اما موفق نیستم و پایه ش میشم. بد هم از آب در نم
اوقات فراغت زمانی برای فرهنگ سازی


یکی از مهم ترین جهات اهمیت آن این است که بهترین زمان ها برای القای فکر
و اندیشه و فرهنگ مورد قبول خود به افراد و جامعه، اوقات فراغت آنان است. با مدیریت
اوقات فراغت افراد می توان باورها، ارزش ها، رفتارها و امیال و خواسته های شان را به
سمت و سوی مورد نظر سوق داد. بیشترین سرمایه گذاری های فرهنگی در بسیاری از کشورهای
پیشرفته در روزگار حاضر بر روی ساخت فیلم و سریال و کارتون و انیمیشن و اسباب بازی
و سرگرمی های مختل
پیش نوشت: چندی پیش با خودم قرار گذاشتم که دیگر نوشته هایم را "داغ داغ" منتشر نکنم. این تصمیم، مدتی دوری از وبلاگ نویسی را برایم در پی داشت. انگار نمی خواستم پیش از انتشار فکر کنم؛ شاید مطلب شایسته ای به عرض مخاطب رسید. اما این نوشته هم از همان قماش است.
 
زد و به هر دلیلی اینترنت قطع شد. می شود حدس زد که در ابتدا بد و بی‌راهی نثار محیط کردم و سپس به نمایش‌گر زل زدم. طبق عادت باید مرورگری مجازی باز می شد و دمی چند به بطالت می گذشت اما به سیگار خالی
امروز جزو معدود شنبه‌هایی هست که حالم خوبه، چند روزی هست بعد از نماز بیدار می‌مونم. نمی‌تونم قول صد در صد بدم ولی احتمالن این برنامه رو تا آخر عمرم ادامه بدم. پنج‌شنبه و جمعه که تعطیله معمولن به بطالت می‌گذره و زیاد مفید نیست واسه همین شنبه‌ها مثل زنبور کارگری می‌مونم که دو روزی توی تار عنکبوت گیر کرده، حالا از اونجام آزاد بشه باید بره کارگری بکنه‌ها، ولی خب دیگه. این همه توضیح به این خاطر بود که شما بفهمین امروز اونطوری نیستم و اینطوری
دیروز تولدِ قمری‌م بود ... یکمِ شعبان :))
می‌خواستم یه پست راجع به تولدم بذارم که دیگه نذاشتم :))
دیروز تا عصر به بطالت گذاشت متاسفانه ولی بعد پا شدم برا خودم کاپ کیک پختم؛ بدترین کاپ کیکِ تاریخ رو پختم ولی مهم نبود واسم؛ چون قرار نبود به این دلیل تولدم مبارک نباشه!
یه شمع گذاشتم روی کیک و روشنش کردم، مامان و علی اومدن و گفتن: آرزو کن؛ آرزو کردم و شمع رو فوت کردم و بعد اونا کُلی واسم دست زدن :))
من همیشه سعی می‌کنم روزِ تولدم به مفیدترین و شادتری
مقدمه:عزیز من هر انسانی در زندگی خود باید هدفی داشته و آن را دنبال کند و زندگی او براساس هدفی که دارد پایه ریزی می شود و روی موج زندگی بالا و پایین می شود.
تنه انشاء: زندگی بدون هدف مانند راهی طولانی است که هر چقدر جلو بروی به مقصد نمی رسی و در نهایت در جایی یا مکانی خسته و دلزده می ایستی و سرگردان و پریشان حال به دنبال راه درست می گردی و هر چقدر نگاه کنی چیزی جز سراب نمی بینی. انسان باید از همان ابتدای زندگی برای ادامه ی زندگی خود هدف و برنامه ریز
دیشبم دوباره یه خواب باحال میدیم...خواب میدیم 24 سالمه و تازه اول دوران اینترنیمه...اینترن دانشگاه دولتی شهر زادگاه بودم...بعد یه فامیلی داشتم که اونم هم ترم من بود ولی ساری درس میخوند و قرار بود باهم ازدواج کنیم...چند روز اومده بود دانشگاه من ...بعد حراست دانشگاه منو بخاطر حجاب گرفت و من گریه کردم گریه کردم گریه کردم و توی کلی راهروی پرپیچ و خم میدونیدم تا اروم بشم...اروم که شدم اون پسره دوباره جلو روم بود داشتم بهش میگفتم بیا طرح بریم یکی از روست
دیروز تولدِ قمری‌م بود ... یکمِ شعبان :))
می‌خواستم یه پست راجع به تولدم بذارم که دیگه نذاشتم :))

دیروز تا عصر به بطالت گذاشت متاسفانه ولی بعد پا شدم برا خودم کاپ کیک پختم؛ بدترین کاپ کیکِ تاریخ رو پختم ولی مهم نبود واسم؛ چون قرار نبود به این دلیل تولدم مبارک نباشه!
یه شمع گذاشتم روی کیک و روشنش کردم، مامان و علی اومدن و گفتن: آرزو کن، آرزو کردم و شمع رو فوت کردم و بعد اونا کُلی واسم دست زدن :))

من همیشه سعی می‌کنم روزِ تولدم به مفیدترین و شا
 
دنیا گذاشته رو اسلوموشن و سرعتش کم شده، انگار همه چیز داره با یه طمأنینه پیش میره. تقریبا ترک دنیای مجازی هم کرده بودم، برعکس آدم هایی که این روزا بیشتر از همیشه غرقش شدن. هر بار یکی از این شبکه ها رو باز میکنم یکی داره از بهینه گذروندن، یا به بطالت گذروندن این روزا میگه. اما این ذهن شلوغ و درهم من خیال اسلوموشن نداشت. کلی درگیری فکری و عملی، که گاهی اوقات دلم میخواست بزنم زیر میز و برم یکم با خودم تنها بشم.
حالا به لطف این حال ناپایدار واقعا ه
دلیل این که چند ماه پیش به بیان بازگردیدم همونطور که اون وقت گفتم دو چیز بود یکی بحث نگارش درمانی و دلیل دیگری که اون موقع توضیحی درباره ش ندادم.
نگارش درمانی پس از چندی به پایان رسید هر چند تمام نشد و هنوز هم مفید است چون کلی موضوع مفید درباره نوشتن به آدم میدهد و کار من هم نیست که بخواهم تعریفش را بکنم.
اما دلیل دیگر بعد از نگارش درمانی خود به خود مشخص شد و آن بحث دیوار نویسی بود و به مرور مشخص شد که دیوار نویسی چیست.
هدف از دیوار نویسی دو
نوبت به جمع بندی 97 رسید.
سال 97 سال عجیبی بود. خیلی عجیب شروع شد و اوایلش اتفاقای بدی برام افتاد... اما از شروع تابستون، انگار که بقیه ی سال بخواد از دلم در بیاره، روال خوبی در پیش گرفت.
از اول اولش بخوام بگم،
روز سوم یا چهارم عید بود، که فهمیدم مقاله ام اکسپت اولیه شده و اگه تلاش کنم می تونم چاپش کنم تو ژورنال.
بعد سر یه سری درگیری های مالی و یه سری موضوعات دیگه تو اردیبهشت روزای بدی داشتم..
یه اتفاق بدتر هم تو اردیبهشت افتاد. هر چند خدا بهم نشون دا
یه جاهایی نمیدونی که امید بدی یا نا امیدی!
دقیقا همون موقع هایی که حس میکنی خیلی خوب پیش رفتی و خوب تلاش کردی، تصمیم میگیری یه خودت یه استراحت کوتاه بدی. اون استراحت کوتاه یه هفته ای و توهم و خوشهالی بعدش تموم اون زحمات رو نابود میکنه. تو یه ماه تلاش کردی و یک هفته ت به بطالت گذشته. پس تو هیچ کاری نکردی. دیگه اون یه ماه زحمت به چشم نمیاد چون یک چهارمش رو عملا بیهوده گذروندی. بعد یادت میاد وای! چقدر کار نکرده داشتم که توی اون یک هفته باید انجام میش
گاهنامه باران شماره دهم فرمت فایل دانلودی: .pdfفرمت فایل اصلی: pdfتعداد صفحات: 32حجم فایل: 9938 کیلوبایت قیمت: 1500 تومان 
توضیحات:
گاهنامه باران شماره دهم (دانشگاه علوم پزشکی کرمان)، در قالب فایل pdf در 32 صفحه.
 
شماره دهم این نشریه به همت دانشجویان دانشکده پزشکی دانشگاه علوم‌پزشکی کرمان به مناسبت آغاز سال تحصیلی ۹۸_۹۹ تهیه و توزیع می شود.
 
در بخش علمی صنفی این شماره، ابتدا به موضوع افزایش پذیرش چشم گیر دانشجویان پرداخته شده است. همچنین مطالبی در
 
عبادت و رستگاری
 
انسان موجودی است که در دل زمان زندگی می کند ،  و گذر زمان بر عمر او اثر گذاشته و هر لحظه از عمر او می کاهد ، از این رو انسان چاره ای جز مدیریت زمان برای خود ندارد ، به خصوص که انسان از میزان و اندازه ی عمر خود در این دنیا نیز آگاه نمی نبوده و نمی داند چند سال در این دنیا خواهد ماند ،  و حتی انسان از زمانِ پایان عمر خود نیز با خبر نیست ،  و هر لحظه ممکن است از این دنیا رخت بربندد ، در این شرایط عقل و منطق حکم می کند که انسان از زمان
 
اگر می خواهید طلبه شوید یا کسی از آشناها و بستگانتان از شما مشورت خواست که یک مدرسه علمیه خوب را به او معرفی کنید، "روحیه" بابل را در اولویت قرار دهید.
مدرسه علمیه روحیه بابل فضایی به دور از قیل و قال ها و وابستگی های دنیایی با تمرکز بر آموزش مبانی علم و معنویت دارد. تربیت شدگان این مدرسه اغلب از نخبگان سطوح مختلف حوزه های علمیه به شمار می آیند.
همه مدارس علمیه، مبارک و محترم بوده و خاکشان سرمه چشمان ماست؛ اما فرق می کند اگر ناخدای کشتی، بیم م
این اولین پست من در این وبلاگه .. در حالی که هنوز برای وبلاگ نویسی و این تصمیم غیر منتظره آن هم در وسط یکی از حساس ترین برهه های زندگیم یعنی سال کنکور ! مُرددم.
سال کنکور چطور میگذره .. ؟ به مفتضح ترین شکل ممکن.
به اندازه ی اصحاب کهف از نقطه ای که در حال حاضر باید روش ایستاده می بودم فاصله دارم... و من بعد از تحلیل و تفسیر فراوان ، به این نتیجه رسیدم که مدت هاست که دچار افسردگی خفیفی شدم که متاسفانه با وجود داشتن خانواده ای نسبتا تحصیل کرده ، چیزی من
مسئله اش جدیه و ریسک داره. رفتیم دیدنش امروز، دلمون یه ذره شده بود. اول مارو نشناخت ، یهو یادش اومد. الزایمر داره میگفت خاک بر سر من که حتی نوه هامو نمیشناسم اینقدر حالم بده به خاطرش که حد نداره. خونریزی داخلی داره نمیتونن بیهوشش کنن . برای آندوسکپی بدون بیهوشی معده اشو دیدن تا ببینن مشکل از کجاشه. درد کشید. کاش خوب بشه انگار هرچی جلو تر میره به قول یه عزیزی زوالش شدت میگیره. شدت میگیره و من به از دست دادنش نزدیک تر میشم. :(
و اما امروز! یه روز در
از وقتی تو کانال تلگرام مینویسم اینجا نوشتن برام سخت و دور شده .. اینجا رو هنوز دوست دارم هرچند دیر بیام هرچند کم بنویسم...شنبه برام یعنی کار و کار و کار .... 
 صبح رفتم کلاس نقاشی ، تعداد شاگردهام بیشتر شده. فاصله پایان کلاس نقاشی تا شروع کلاس زبان یک ربع بیشتر نیست و من بیش از ۵کیلومتر توی ترافیک باید مسیر طی کنم . بعد کلاس زبان روی صندلی آرایشگاه دراز کشیده بودم و بند کار که یه خانم باردار بود روی صورتم خم شده بود و ازم میپرسید تو هنوز قصد بچه دا
چندی قبل پیش بینی کرده بودم که مدیران و کارکنان بیان شیر گاز و باز کردن و در و پنجره رو بستن و مثل اینکه حق با من بوده . 
درسته من فقط جهت انتشار مضخرفات از این سیستم بومی استفاده میکنم ولی دلیل نمیشه دلم نخواد مضخرفات خودم و در شرایط بهتر و به شکل بهتری به گوش و چشم مخاطب برسونم . عصر، عصر تکنولوژیه و این تکنولوژی فقط در ربات های سخنگو و کلفت طور خلاصه نمیشه و دیدگاه من ازش فقط ارسال هرچه بیشتر فضاپیما و انسان و حیوان به خارج از جو نیست . 
بیان ی
السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان
سلام
ایام شهادت حضرت صدیقه‌ی کبری فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله علیها رو تسلیت عرض می‌کنم؛ باز هم یک جمعه‌ی دیگه و یک جمعه‌ها با حافظ دیگه؛ بسم‌الله...
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد
السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان
سلام
ایام شهادت حضرت صدیقه‌ی کبری فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله علیها رو تسلیت عرض می‌کنم؛ باز هم یک جمعه‌ی دیگه و یک جمعه‌ها با حافظ دیگه؛ بسم‌الله...
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

بعضی وقتا با خودم فکر می کنم که اگر عزم و اراده ی نوزادها و بچه های کوچیک مثل اکثر آدم بزرگا بود چی می شد ؟ آیا واقعا می تونستن راه برن ؟ یا حتی صحبت کنن ؟
وقتی انقدر تلاش و جنب و جوش بچه ها رو می بینم بهشون غبطه می خورم .. از این که نسبت به حرف دیگران بی اهمیت هستن ، برای خواسته هاشون هرجور شده تلاش می کنن حتی شده با سر و صدا و گریه به هدفشون می رسن ! قبل از این که قدرت راه رفتن رو بدست بیارن انقدر با پشت می خورن زمین اما باز می جنگن و تلاش می کنن !
حال
با توجه به اینکه محیط کار یکی از محیط هایی است که افراد بیشترین زمان خود را در آن سپری می کنند نیاز به بازسازی آن در هر ۵ سال یک بار احساس می شود. زیرا افراد نیاز به تحول و بازسازی در محیط خود دارند تا بتوانند به بهترین عملکرد خود را در محیط کار برسند. بازسازی یک دفتر اداری شاید به نظر بسیاری از افراد نسبت به بازسازی منازل کاری آسان تر باشد اما باید گفت این کاملا اشتباه است، زیرا در دفاتر اداری رعایت کردن تمام نکات ریز، بسیار مهم و حیاتی است. بر
 #زندگی_به_سبک_مهدی (۱۰) برنامه ریزی برای زندگی خیلی مهمه ، آدمی که برای خودش رسالت و هدفی قائل باشه نمیتونه وقتشو حروم کنه یا به بطالت بگذرونه، تازه برنامه ریزی هم باید همه جانبه باشه، دنیا، سلامت، آخرت، درس و پیشرفت و... خیلی ها سوال میکنن که مهدی چطور توی سن ۳۵ سالگی به این همه چیز توی دنیا رسید، موفقیت‌های درسی، کاری، تهذیب نفس، روایت و تفحص، تخصص و زبانهای گوناگون، خانواده داری و...یه پاسخ ساده؛ برنامه ریزی، از وقتی خودشو شناخت همیشه برن
حس لمس کردن آسمان زیبا نیست؟ وسوسه تجربه‌اش که من را قلقلک میده. ولی خب وقتی با خودم رو راست می‌شم می‌بینم به اندازه‌ی اینکه رویاهامو به آغوش بگیرم دستام رو باز نمی‌کنم. نمیدونم مشکل دقیقاً از کجاست شاید چندین مسئله دست به دست هم می‌دند. مثلاً به اندازه‌ای که باید تحقق رویاهامو باور ندارم و ترجیح دادم که به عنوان یه شی دکوری روی طاقچه خیال خودم برای جلوه دادن به نمای ذهنم ازشون استفاده کنم. شاید چون فکر می‌کنم که در زمان برای من صبر می‌ک
خیلی وقت بود که کامل پای فیلمی ننشستم ، نه سینما فرصت شده و نه تلویزیون و نه دی وی دی های فروشگاهی . نه اینکه فکر کنید اینو از روی پز روشنفکری یا با کلاسی میگم که مثلا وقت من ارزشمندتر از این چیزاست . نخیر!! اینقدر وقتم به بطالت میگذره که برای یه سری کارای اساسی هم وقت کم میارم.
دیشب فیلم دارکوب رو گرفتم ودیدم. بنظرم فیلم متوسطی اومد، نه اونقدر جالب و بی نقص بود که بخوام به همه توصیه ش کنم و نه اونقدر بی محتوا بود که بهش بی توجه بود. مخصوصا که پایا
بعد از دو ماه و نیم خوابیدن و استراحت کردن و کم کتاب خوندن و کم فیلم دیدن و ورزش نکردن و کلا هیچ کاری نکردن! (منظور از هیچ کاری نکردن، گوشی به دست بودنه!) یه برنامه‌ی مدون و توپ برای خودم چیدم. *_* امیدوارم اوقات این چهار ماه پیش رو به بطالت سپری نشه. :))
۱. شرکت کردن در آزمون آیلتس، اصلی‌ترین و سخت‌ترین قسمت برنامه است. :/ تقریبا از بعد از اتمام کنکور دارم تفریحی زبان می‌خونم و هدفم از تفریحی خوندنش تعیین سطح احتمالی دانشگاه بود که بتونم مستقیم ز
1- اگر هیچ‌کدامتان هنوز از اینجا رد می‌شود، برایم یک راه ارتباطی با نیوا کامنت بکند لطفاً. آی‌مسیج ندارم. ایمیل شاید؟
 
 
2- خوابم نمی‌برد و باید بخوابم، چون لازمه‌ی شغلِ مورد علاقه‌ام همیشه دانش‌آموز بودن است، حتی وقتی که دانش‌آموز نیستی. متاسفانه یا خوشبختانه آدم‌های دور و برم اینقدر نو شده‌اند که نمی‌دانم بروم به چه کسی بگویم در این مدرسه‌ی جدید- که آنوشا هیچ خاطره‌ی خوبی از درس‌خواندن درش ندارد- غزلیات سعدی درس خواهم داد تا بخندد
با فکر این که پنج‌شنبه قراره راه بیوفتم، وسایل اصلیم رو تو کوله گذاشته بودم و فقط یه سری چیزای جزیی مونده بود که البته مامان نباید متوجه خریدنش میشد. یه چیزایی مثل الکل و گازِ پیک‌نیکِ کوچولوم و.. می‌دونست دارم می‌رم کاشان اما کویر؟ تنها؟ اونم شب؟ نه اصلا راه نداشت قبل از رفتن بهش بگم دارم کجا می‌رم و حتی کیسه‌خوابم رو به جای وصل کردن به بیرون کوله، گذاشتمش داخل. و بالاخره راهی شدم. اتوبوس همیشه جزو قشنگ‌ترین قسمت‌های سفره. اتوبوسِ ارزو
یاد مرگ و آرامش
شاید بسیاری از افراد ، هنگامیکه از مرگ یاد نموده ، نگران شده و این امر ، آنان را به وحشت انداخته و نگران  می کند ،  لذا تا آنجا که بتوانند از یاد آوری آن دوری می کنند ؛ در حالیکه مرگ بخشی از مسیر زندگی انسان است که دیر یا زود با آن روبرو شده و چاره ای جز پذیرش آن برای انسان باقی نمی ماند ، لذا فرار از یاد آوری آن ، تغییری در این واقعیت نمی دهد .
یاد آوری مرگ هر چند ممکن است باعث نگرانی واندوه انسان گردد ، ولی هر نگرانی را نمی توان بد
هر فردی در موقعیت ها و شرایط مختلف ، ویژگی خاصِ خودش را دارد . 
برای مثال : بعضی ها وقتی عصبی هستند با کسی صحبت نمی کنند ، کاری انجام نمی دهند یا که وقت خود را دور از دیگران می گذرانند . برخی دیگر هم تا ریخت و پاش و داد و هوار راه نیاندازند راحت نمی شوند که البته تمام این ری اکشن ها یک عادت است و قابل تغییر . و چون که همچین عاداتی ریشه های عمیق تری دارند ، تغییر دادنشان سخت تر است.
خب سراغِ خودم می روم و از آنچه که من را به نوشتن وا داشت می خواهم بگو
با ی بنده خدایی ، تو ی کاری شراکت دارم . وقتی میخوام پول بهش بدم باید برم ی اداره ای و فرمی رو امضاء کنم تا بهش پول بدن .
من از 22 اسفند تا حالا پامو از تو خونه بیرون نذاشتم . حدودای 25 اسفند بود که بهم زنگ زد ، فلانی پاشو بیا اداره . چک آماده هست . بگیر . منم راستش صبح 22 اسفند رفته بودم  شهرداری برای امضای پروانه ساخت ی بنده خدایی . اونجا خیلی معطل شدم . جلوی درب شهرداری صف بسته بودند . دونه دونه ارباب رجوع ها رو می فرستادن تو . هر نفر به طور متوسط یک ربع
هر فردی در موقعیت ها و شرایط مختلف ، ویژگی خاصِ خودش را دارد . 
برای مثال : بعضی ها وقتی عصبی هستند با کسی صحبت نمی کنند ، کاری انجام نمی دهند یا که وقت خود را دور از دیگران می گذرانند . برخی دیگر هم تا ریخت و پاش و داد و هوار راه نیاندازند راحت نمی شوند که البته تمام این ری اکشن ها یک عادت است و قابل تغییر . و چون که همچین عاداتی ریشه های عمیق تری دارند ، تغییر دادنشان سخت تر است.
خب سراغِ خودم می روم و از آنچه که من را به نوشتن وا داشت می خواهم بگو
 ۱.انّ اولیائى تحت قبابى*  لا یعرفهم‏ غیرى‏.  
«دوستان من در زیر قبّه‏هاى من‏اند، جز من کسى آنها را نمى‏شناسد.»
 - احیاء علوم الدین، ج 4، ص 256. حدیث قدسى است  .
* در نسخه هایی  «قبایی» ذکر شده یعنی زیر قبای من پنهانند.
۲.
وصیتى است از پدرى پیر که عمرى را با بطالت و جهالت گذرانده، و اکنون به سوى سراى جاوید مى‏رود با دست خالى از حسنات و نامه‏اى سیاه از سیّئات، با امید به مغفرت اللَّه- و رجاء به عفو اللَّه است- به فرزندى جوان که در کشاکش با مشکلات د
امروز مواردی ذهنم را مشغول به خود کرد که به نظرم اگر یادداشت بشنوند بهتر است، فلذا این مطلب شکل گرفت
 
/صبح بیدار شدن
به جرئت و با قاطعیت می‌گویم که صبح زود بیدار شدن هم باعث سرحالی و بازدهی بالاتر می‌شود و هم کل روند سیکل روزانه منظم و قابل تحمل تر می‌شود. روزایی که لنگ ظهر از خواب بیدار میشیم فقط به درد وقت تلف کردن و به بطالت گذروندن میخوره، بنابراین اگه میخوای آدم مفیدی باشی سحر خیز باش!
 
 
/تغییر عادات و علایق
برای منی که از طفولیت تفریح
امروز مواردی ذهنم را مشغول به خود کرد که به نظرم اگر یادداشت بشنوند بهتر است، فلذا این مطلب شکل گرفت
 
/صبح بیدار شدن
به جرئت و با قاطعیت می‌گویم که صبح زود بیدار شدن هم باعث سرحالی و بازدهی بالاتر می‌شود و هم کل روند سیکل روزانه منظم و قابل تحمل تر می‌شود. روزایی که لنگ ظهر از خواب بیدار میشیم فقط به درد وقت تلف کردن و به بطالت گذروندن میخوره، بنابراین اگه میخوای آدم مفیدی باشی سحر خیز باش!
 
 
/تغییر عادات و علایق
برای منی که از طفولیت تفریح
با سکوت و اخفا بحث را ادامه می دهیم ؛ بیاید به چند سال گذشته سفر کنیم ؛ موقعی که پیام رسان محبوب در ایران ، یعنی وایبر در آستانه سقوط بود ؛ مردی روس تبار شبانه زادگاهش را به مقصد نیویورک آمریکا ترک می کند.
 آن شب را خوب به یاد  دارم ، آن شب خیلی از ما ایرانی ها در وایبر یا واتساپ در حال گشت زنی بودیم و وقت مامان را در بطالت سپری می کردیم ؛ اما در همان شب ؛ جوان ۲۱ ساله روسی ، رویایی بزرگ را در سر می پروراند که او را به یک قهرمان جهانی تبدیل می کرد.
ا
 ۸ صبح سه‌شمبه، سر کلاس سروگردن بودم و مریم در حالی که نگاهش به استادی بود که داشت با بی‌حال ترین وضعیت دنبال پاورپوینت استخوان‌های جمجمه توی سیستم می‌گشت در گوشم گفت « پَه! این‌ که از ما خسته‌تره !» . اینطور ترم دو شروع شد. سنگین‌ترین ترم علوم‌ پایه. امیدوارم بخیر بگذره و ترم پربارتری باشه به نسبت ترم قبل. ترم قبل درس‌ها رو شب امتحانی جمع می‌کردم و تنها دستاوردم معدل الف شدن بود، اون هم با چنگ و دندان. تنها دستاورد از تمام پاییز و بخشی از
 
یکی از آسیب های فرهنگی که واجد آثار و نتایج بسیار منفی است، جدی نبودن ما است. اگر نگوییم در هیچ کاری اما می توانیم بگوییم در اکثر موارد جدی نیستیم. جدی نبودن، یعنی نداشتن طرحی برای زیستن و یعنی فقدان تصمیم و اراده برای زیستن. جدی نبودن نشانه هایی و نتایجی دارد. در این جا به شش نشانه ی ان اکتفا می شود تا نشان داده شود که که واقعا جدی نیستیم. :
برخی از نشانه های باری به هر جهت زیستن و جدی نبودن، عبارت است از: 
1. یکی از نشانه های این که جدی نیستیم ه
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
 
 
زمزمه های بازگشت زندگی به شرایط عادی به گوش می رسد و من بی تعارف از این بازگشت ناراحتم. دوست دارم شرایط قرنطینه طول بکشد.
چیزهایی که میخواهم بنویسم قطعا جامع و علمی نیست اما دعوت به یک تامل است. این تامل هم الزاما فسفی نیست. شاید کمی شاعرانه باشد اما چه عیبی دارد؟ افلاطون شاعران را از مدینه فاضله اش بیرون کرد اما خودش به عنوان یک فیلسوف در سیسیل نتوانست مدینه فاضله را بسازد.
برتراند راسل مقاله ای خواندنی دا
بود و نبود
5- هسته مرکزی تناقضات و تضادها و تردیدها و تذبذبهای اندیشه و روان بشری، منیت اوست یعنی آن حسی که در هر کسی القای خودیت می کند و او را من منحصر بفرد خویش می سازد و کانون اراده اوست. اراده ای که در ذاتش با خودش در تناقض و تضاد است. و لذا پیروی از چنین اراده ای جز بطالت و گمشدگی و نابودی عاقبتی ببار نمی آورد.
از کتاب بود و نبود
 
154- کتاب صوتی (1) بود نبود - ۱۳۹۲ (Emamieh ontology)
154- کتاب صوتی (2) بود نبود - ۱۳۹۲ (Emamieh ontology)
154- کتاب صوتی (3) بود نبود - ۱۳۹۲ (Em
از وقتی اومدم خونه اصلا حوصله ی نوشتن ندارم. خیلی وقتا پیش میاد که به خودم میگم برم بنویسم فلان چیز رو، بعدش به این فکر میکنم که باید کامپیوترم رو روشن کنم و چیزی که توو ذهنم هست رو تبدیل کنم به خطوطی که توو مجازی واقعا وجود دارند(اگر چه هیچ چیزی ثابت نمیکنه که مجازی از فکرای من واقعی تره، ولی حداقل مجازی رو میشه دید.) میگم بیخیال کی حوصله داره.
حقیقتش اینه که به معنای واقعی جون میکنم که روزی چند صفحه کتاب بخونم. میخوابم و میخوابم و میخوابم و گا
سالمند کیست؟
در اثر گذشت زمان در فرد قوای جسمی و روانی کم می شود و سالمندی بوجود می آید. تعریف سالمند در کشورهای مختلف با توجه به شرایط فرهنگی تفاوت دارد. در کشور ایران سن سالمندی تعریف نشده است اما در صورتی که شروع دوره سالمندی را از هنگام بازنشستگی کامل از خدمت حساب کنیم مطابق با قانون تامین اجتماعی سن سالمندی برای مردان 60 سالگی و برای زنان 55 سالگی است و مطابق با قانون استخدام کشوری سن بازنشستگی برای زنان و مردان 65 سالگی محسوب می شود.
نیازه
الان که شروع این پست رو مینویسم ، ساعت ۳ و ۵۰ دقیقه ی بامدادِ یکمِ فروردین ماهه و کمتر از۴ ساعت دیگه به شروع سال جدید مونده...شیرینی نخودچی های جانم تو فر دارن میپزن و کلی دعا بدرقه ی راهشون کردم تا خوب بشن ، سفره ی هفت سینمون رو چیدم و تخم مرغ هایی که داداش کوچیکه و خواهرکوچولوم رنگ کردن به سفره روح بخشیده..احساس میکنم یه چیزی کمه..یه بار دیگه سین های سفره رو چک میکنمخب سبزه نیست..نه یه چیز دیگه؟خب ماهی هامون هم واقعی نیستن! راستش تنگ ماهی رو پرا
با توجه بوسیله شرایط اقتصادی فعلی، وضعیت تورم بازار و کافی نبودن درآمدها، زنان بناء دار می توانند با فعالیت و کسب درآمد خود، بوسیله صرفه جویی خانواده کمک کنند. مشاغلی که برای زنان خانه دار تمجید می شود، باید طوری باشد که تمام شرایط بانوان در آن لحاظ شده و فارغ از جنبه سرگرمی و انباشته کردن اوقات فراغت، بتواند درآمدزا و پول ساز نیز باشد. اخیرا کلاس های رایگان تسلط آموزی برای بانوان در نظرآباد برگزار می شود. کلاس هایی که با تعلیم مهارت های اخت
در خانواده ی ما درس خواندن جزء لاینفکِ زندگی بود. تا زمانی که در دروس نمره ی خوب را به دست می آوردی، مشکلی نبود. 
هر چقدر به دبیرستان نزدیک تر میشدم، و چشم هایم بیشتر باز میشد و دنیایم را با دیدِ جدید میدیدم، بیشتر عوض میشدم. دیگر نه درس، بلکه حواشیِ مدرسه و دوستان و آن جوّ برایم در اولویت بود. برای کسی که پایین ترین نمره اش 18 بوده، معلوم است که گرفتن 12، خیلی کم است. (به لطفِ مامان و حضورِ همیشه اش در مدرسه، کادرِ دفتر از نمره ام خبردار شدند. و معا
یکی دو سالی میشه که با صدای احسان عبدی‌پور آشنا شدم. درست همون زمانی که یکی از دوستام پادکست «خاطرات یک شاه» رو برام فرستاد. اوایل پادکست نمیدونستم چی به چیه و قراره به کجا ختم بشه، اما بعد از تموم شدن پادکست بود که غرق شدم توی دنیای عبدی‌پور. قبلا یکی دو تا فیلم از عبدی‌پور دیده بودم، اما پادکست‌هاش و خاطراتش (پیج اینستاگرام) برام یه چیز دیگه بود. میشد ساعت‌ها توشون غرق شد. انگاری ثانیه ثانیه اتفاقی که ازشون حرف میزد برای من اتفاق افتاده
یک. نمیدونم چطور میشه که آدم یک و ماه رو اونم در بطن سال تحصیلی، هر چند تو اوضاع قرنطینه، به بطالت محض میگذرونه و بعد میناله مثلا از حس منگولی که سر کلاس زبان بهش دست میده!
اگه اون سالها رو هم اینطوری گذروندم پس عجیب نیست نتیجه ای که گرفتم :) میدونی وقتی چیزی که داری هر چند خیلی باارزش باشه و از دلش بشه به خیلی چیزا رسید اما واسش زحمتی نکشیده باشی یا واسش برنامه ریزی و خیال پردازی نکرده باشی میشه همین ... میشه ویست شدن سری دوم عمر و جوونی :)
 
دو. فک
مقدمه
قال الله الحکیم : (ان الذین یوذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدینا و
الاخره : آنانکه خدا و رسول را به مخالفت آزار و اذیت می‌کنند خدا آنها را
در دنیا و آخرت لعن کرده است .[۱۰۶]
قال رسول الله صلی الله علیه و آله : (لا یحل للمسلم اءن یشیر الی
اءخیه بنظره تؤ ذیه : برای مسلمان روا نیست ، به برادر مؤ من نوعی نگاه کند
که موجب اذیت او شود[۱۰۷]
شرح کوتاه :
از آنجایی که خلائق عیال حق هستند و سر آمد آنها اهل ایمان است ، کسی که برای خلائق سودمند باشد ن
خوب امروز بیست وهفت اسفند نود و هفته و من یه کمی دیگه تلاش کنم می‌تونم بگم که یه ساله اینجا ننوشتم!اون روز که نوشتم خیلی غمگین بودم. حق داشتم. خیلی زیاد. توی زمان‌های زیادی از این سال هم خیلی غمگین بودم. حال و احوال و وقایعی که اتفاق افتاد در کنار افسردگی بعد از زایمان دست به دست هم دادند که حالم خیلی بد باشه. در زمان‌های متوالی فکر خودکشی توی سرم تکرار می‌شد. شدیدا تکراری و آزاردهنده. دوبار به قدری تمایلش شدید بود که خودم رو هم ترسوند. الان بر
Hi dudezzz
اینروزا خیلی روزای شلوغی داشتم،شایدم واقا کار خاصی نداشتم و فقط ذهنم شلوغ شده بود
رفته بودم کلاس گیتار امشب،دفتر تمرینمو ننوشته بودم"ک چقد کار کردم و اینا" بش گفتم ک اینروزا خیلی پراکنده کار کردم بخاطر همی دقیق نفهمیدم چقد تمرین کردم
استاد گیتارم گف" اره میدونم برا خودمم پیش میاد ک یوقتایی ی چیزایی ذهنمو مشغول کنه نتونم بکارام برسم،ولی بالاخره یجا به خودم میام و میگم که خب دگ مسخره بازی بسه!از الان جدی"
راسش چیز خاصیم نگف ولی خب بم ی ت
سلام قشنگها...
آفتاب در حال غروبه و آسمون به قدری زیبا شده که نمیتونم توصیفش کنم.
شنبه نهار رو به صرف باقالی قاتوق خونه ی آبجی صاحبخونه بودیم...وقتی برگشتیم من اولین فایل کتاب صوتی ملت عشق رو تو کانال تلگرامم گذاشتم.به من بگید تو کانال عضوید؟ نظری چیزی دارید درباره اش؟؟انتظاری،اعتراضی،انتقادی،پیشنهادی... هوم؟؟؟شنبه عصر هوا خیلی خیلی دل انگیز بود.همین که از پشت پنجره به کوهها و ابر هایی که از پشتشون تا بالای سقف خونه ی خودم امتداد داشتن نگاه م

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها