نتایج جستجو برای عبارت :

دیگه به درد نمی‌خوره این دنیا!

اخه اینکه جلبک قرمز فیکوبیلین داره یا کربوهیدرات ذخیره ای فلوریدین داره یا حتی دیواره گالاکتان سولفاته و ترکیبات موسیلاژی داره و اینکه cyanidium به سنگ می چسبه به هیچ دردی نمی خوره و در میتونم بگم اگه اشتباه گفتم خونم مباحتون که در هیچ یک از لحضات زندگیم اینا به درد نمی خوره 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به
نقل از گاردین - یک کتاب کودک خوب به اندازه هر نوع اثر ادبی و چه بسا
بیشتر از آن مهم و ارزشمند است. خواندن و علاقمند شدن به یک داستان یا شعر
در کودکی این شانس را به ما می‌دهد که در بقیه عمر کتاب‌خوان یا شاید
نویسنده و هنرمند شویم. یکی از کارهایی که برای کمک به این امر انجام گرفت
انتخاب ملک‌الشعرای کودکان بود.
 حس اون کسی رو دارم وارد یه غار تنگ شده . و هرجی جلو تر میره مسیر لیز تر و پرشیب تر میشه . اول که وارد غار شده ، به امید یه گنج خیلی با ارزش وارد شده . اما هرچی میره جلوتر ، فکر و خیال گنج با ارزش کمرنگ تر و کمرنگ تر میشه . اما مشکل فقط گنج نیست ، مسیر غار داره لیز تر و لیز تر میشه و با هر قدم اشتباهی که بر‌میداره ، لیز میخوره و چند قدم به عقب برمی‌گرده . و این کار حسابی کلافه‌ش کرده . وقتی لیز می‌خوره ، عصبی می‌شه و دست و پا می‌زنه اما فایده ای نداره

مو خوره چگونه به وجود می آید؟
 
  یکی از مسائلی که بین خانم ها و آقایان مشترک است ، مسئله ی مو خوره در مو است . آیا می دانید به چه علت دچار این عارضه می شوید؟
 
 
 
به گفته یک متخصص پوست و مو، شانه کردن بسیار زیاد مو، بستن زیاد مو، فر کردن و بیرنگ کردن مو از عوامل ایجاد کننده موخوره می‌باشد. آسیب‌های حرارتی ناشی از استفاده مکرر از سشوار نیز در ایجاد موخوره موثرند.
 
ادامه مطلب
با معرفی یه قالب تک ستونه تحت عنوان عشقی در خدمت شما هستیم. عشقی به درد کسایی می خوره که دوست دارن یه فضای خیلی ساده رو داشته باشن، حتّی به درد کسایی که به سبک کانال می نویسن هم می خوره، باز کسایی که نظرات رو می بندن و فقط به خاطر خودشون می نویسن هم می تونن از این قالب استفاده کنن. عشقی در واقع شکل ساده شده ای از همین قالب فعلی نقل بلاگ هست. از ویژگی های این قالب:
استفاده از فونت های تنها و لاله زار
واکنش گرا بودن قالب
امکان تغییر آسان رنگ و تصویر
سلام
اگه یادتون باشه تو مطلب قبلی چند تا از مقدمه‌های مورد نیاز برای بازی‌سازی رو بهتون گفتم. حالا می‌خوام یک سری از توانایی‌هایی که توی بازی‌سازی به دردتون می‌خوره رو بگم:
۱- توانایی ابتدایی در scripting و برنامه‌نویسی
۲- توانایی درک اصول هنری (هنر توانایی طراحی با مداد و کار کردن با فوتوشاپ به دردتون می‌خوره)
۳- درکی از مقدمات طراحی صدا و موسیقی
۴- دانش کاربردی از طراحی گرافیک
۵- تجربه‌ی زندگی واقعی
سلام
اگه یادتون باشه تو مطلب قبلی چند تا از مقدمه‌های مورد نیاز برای بازی‌سازی رو بهتون گفتم. حالا می‌خوام یک سری از توانایی‌هایی که توی بازی‌سازی به دردتون می‌خوره رو بگم:
۱- توانایی ابتدایی در scripting و برنامه‌نویسی
۲- توانایی درک اصول هنری (هنر توانایی طراحی با مداد و کار کردن با فوتوشاپ به دردتون می‌خوره)
۳- درکی از مقدمات طراحی صدا و موسیقی
۴- دانش کاربردی از طراحی گرافیک
۵- تجربه‌ی زندگی واقعی
تو فرهنگی که تمام صحبت های مهمانی ها و جمع فامیل به این می گذره که
چجوری راحت تر پول در بیاریم
و
کدوم صندوق پول مفت بیشتری میده
و
چگونه درس نخونیم نمره بگیریم
و
کی کجا پارتی داره
...
خواهشا حرف از رزق حلال و مقدس بودنِ عرق کارگر نزن که حال آدم به هم می خوره
گروه کنکور پیشگامان برتر
متشکل از رتبه های برتر و تک رقمی های کنکور
کادری در جهت ارایه بهترین مشاوره و بهترین تدریس
بهترین مشاور یا بهترین مدرس کیه؟
مشاوره کنکور چه به درد می خوره؟
تدریس کنکور فایده ای داره؟
برای کنکور 99 چه مشاوری بگیرم بهتره؟
من سالای قبل هم مدرس داشتم واسه ی کنکور 99 هم مجدد نیاز دارم؟
برنامه ی تضمینی برای کنکور وجود داره؟
مشاوره رتبه برتر به درد می خوره؟
بهترین منابع کنکور 99 چیان؟
بهترین آزمون آزمایشی کنکور 99 کدومه؟ کجا ث
حالم مثل زنی شده که ۷-۸ ماه خون دل می‌خوره و یه جنین رو هی می‌پرورونه ولی درست زمانی که باید به دنیا بیاد و ثمره‌اش رو ببینه از دستش می‌ده… و هم‌چنان با نازایی‌اش دست و پنجه نرم می‌کنه! :(
[کنکور هم، به طورِ معمول، یه پروسه‌ی ۹ماهه است!]
+ دقیق‌ترین توصیف ممکنه از احوالم همینه…
اتفاقی توی زیرنویس یک فیلمی که دیروز داشتم می‌دیدم بهش برخوردم. اونقدر برام عجیب بود که فیلم رو نگه داشتم و فقط 5 دقیقه بهش خیره شدم. بعد هم توی دفترم یادداشتش کردم و هنوز همینطور توی ذهنم چرخ می‌خوره. به انتهای جمله‌اش این رو اضافه کرده بود:
... غیر قابل از دست دادن. 
این فکر های خوره که در سرمان می اید از کجا نشات میگیرد!؟من عمیقا دلم میخواهد بدانم..!
همین جزییات کوچک که میروند روی مخ و این ذهن را سوراخ میکنند...همین ریزه میزه هایی که نه قابل گفتن هستند نه قابل چشم پوشی....
اما قادرند به هرانچه هست و نیست گند بزنند....
آلو مسما یا مسما آلو? 
دلم میخواد این دو تا غذا رودرست کنم 
مرصع پلو که دختره نوشته دو ساعت تزئینش طول می کشه 
اما موادش چیزی نیست که کسی بدش بیاد 
ولی آلو مسما توش شکر و آبغوره یا آب نارنج داره ممکنه بابا مامان خوششون نیاد :( 
به من می خوره بتونم مرصع پلو درست کنم? 
شب ها هم از فرط فکر و خیال های بیش از حدی که به ذهنم میاد نمی خوابم و هم از دست گرما.یکی از این آب پاش هایی که آب رو اسپری می کنن داشتم. از دیشب اون رو پرِ آب کردم و تا وقتی خوابم ببره، آب روی دست ها و مخصوصاً کف پاهام (که خیلی داغ میشه) اسپری می کنم.
باد پنکه بهش می خوره و خنک میشم.
بدم از گرما میاد. کی پاییز و سرما از راه می رسه؟
دلتنگی حال عجیبی است،قاتل بی رحمی ست...دلتنگی ظالم،به یک باره نمی کشد،نه مثل تیزی لبه ی تیغ،نه مثل داغی گلوله ی تفنگ،نه مثل زبری طناب دار،نه مثل دِشنه و خــَدَنگ...دلتنگی  جُـزام  است!چون خوره ای وحشتناکذره ذره ی نشاط روحت را می جود!تابه خودبیایی،میبینییک گوشهدر آخرین ایستگاه زندگـی،به استقبال مــرگ ایستاده ای!#میناشیردل
سر بریده گوزن رو پرت می‌کنه جلوی پای شکارچی. سر قل می‌خوره - شاخ‌هاش توی برف‌ها گیر می‌کنه. خون از رگای بریده سر گوزن بیرون می‌زنه و برفای سفید رو قرمز می‌کنه، برفای زیر سر گوزن - قرمزی بزرگ و بزرگ‌تر می‌شه و تا زیر چشمای بی حرکت گوزن میاد.
گالری گوشیم رو نگاه می کنم و دلم ضعف میره برای روزهای آی دا بودنم
آی دای کتابخون و خوره ی فیلم و آشپز و دیزاینر بشقاب و دوچرخه سوار.
نکنه خودمو یادم بره؟
 
+ نگارش اولیه cv تمام شد و آخ که چقدر حس میکنم بار سنگینی رو از دوشم پایین گذاشتم!
+برای شروع فردا ذوق دارم ^-^
واقعا اسم همسرانِ مومن و کافر حضرت نوح به چه دردِ یه بچه هفت هشت ساله [حتی یه آدم بالغ] می خوره که تو کلاس بهش یاد می دن و بعد ازش سوال می پرسن؟!! اینم از نظام آموزشی ما! تازه وقتی همچین سوالی رو از معلمِ؟! گرامی؟! می پرسن، جواب می ده خوبه که به گوششون بخوره!
که چی بشه مثلا؟!! واقعا که چی بشه؟! به شدت احمقانه و مضحکه!!! 
+ خدایا از نادونی ما به شگفت بیا!!!!   
دلمرده‌ام. دلزده‌ام. خسته‌ام. بعضی چیزها مثل خوره روحم را میخورد. گلویم را می‌فشارد. سینه‌ام تنگ میشود. دلخوشی‌ای نمانده. به وجد نمی‌آیم. از نیش و کنایه بیزارم، از دو رویی و حرص و طمع و شهوت، از راحت‌طلبی و تن‌پروری و ساده‌گیری، از ابتذال...
 
- نوشتم و یادم آمد که فرمود فرّ الی‌الحسین...
 
جهت دریافت روی تصویر کلیک کنید.
 
#له
یا مَن إذا تضایقتِ الأمورُ فَتحَ لها باباً لم تَذهَب الیه الأوهامُ...
 
وقتی کارها گره می خوره،
وقتی بن بست به وجود میاد،
خدا از گوشه این بن بست راهی باز می کنه
که هرگز فکر آدمی به اون نمی رسید...
دلم میخواهد دوباره به مسیر دو سال پیش برگردم
این بار اشتباهات گذشته را تکرار نخواهم کرد
خدایا مرا بازگردان به جایی که بودم
این کابوس های شبانه مرا رها نمی کنند من کار نیمه تمامی دارم که اگر تمام نشود بسان خوره تمام مرا خواهد خورد
خدایا نوری در قلبم هست که می گوید من به آنجا بر خواهم گشت تا کارم تمام شود
می شود که بشود
 
عمر مثل برق و باد داره می گذره.
سرعت رشد یک جنین گ، سرعت رشد یک نوزاد، به مراتب از سرعت رشد و کمال من بیشتر بوده، به چشم دیدم و به گوشت لمس کردم. 
علیرغم همه تجربیات عمیق این سالها، حس می کنم ادب و عبرت و درس و نمره قبولی لازم رو از اتفاقات پشت سر بدست نیاوردم...
خدا کنه سنگی که سرم بهش می خوره بذای عبرت سنگ آخر نباشه و اصلا خدا کنه سنگ نباشه...
عمر مثل برق و باد داره می گذره.
سرعت رشد یک جنین گ، سرعت رشد یک نوزاد، به مراتب از سرعت رشد و کمال من بیشتر بوده، به چشم دیدم و به گوشت لمس کردم. 
علیرغم همه شهودات عمیق این سالها، حس می کنم ادب و عبرت و درس و نمره قبولی لازم رو از اتفاقات پشت سر بدست نیاوردم...
خدا کنه سنگی که سرم بهش می خوره بذای عبرت سنگ آخر نباشه و اصلا خدا کنه سنگ نباشه...
به نام خدای دانا و توانا
توی کتاب فارسی دوم دبستان، یه درسی داریم به اسم کوشا و نوشا؛ هیچوقت حس خوبی به این درس نداشتم؛ هدفش قشنگه، اما متن خوبی براش ننوشتن. یه مُشت شعار تکه و‌پاره که به درد هیچ‌کجای روزگار امروزمون نمی‌خوره.
ادامه مطلب
بهبود رشد مو با آب برنج 
 
 
 آب برنج برای کاهش مو خوره
برای جلوگیری از ایجاد موخوره، نیاز به پروتئین دارید که آب برنج به مقدار زیادی پروتئین دارد. علل اولیه مو خوره، نگهداری نامناسب و آلودگی است که منجر به نابودی کلی سلامت مو می شود. اسید های آمینه موجود در آب برنج نیز به شما کمک می کنند و این آسیب را ترمیم خواهند کرد.
به مدت 15 تا 20 دقیقه موهای تان را با آب برنج خیس کنید و سپس بشویید، این کار به تدریج باعث بهبود وضعیت موهای تان خواهد شد.
 شستشوی
راه های درمان موخوره
درمان موخوره و بهترین روش درمان آن را در این مقاله برای شما جمع اوری کرده ایم.
یکی از مشکلاتی که هم اکنون در خانم ها شایعه است مو خوره می باشد. موخوره به معنی دو شاخه
شدن انتهای مو است که در اثر آسیب های فیزیکی و یا شیمیایی بر روی مو ایجاد می شود.
این موخوره ها که یکی از مشکلات اصلی مو به شمار می رود باعث می شود که ریزش مو بیشتر شود.
این مشکل بیشتر در موهای بلندتر ایجاد می شود که خانم ها مجبور به کوتاه کردن موهای خود می شوند.
ب
سلام.من به ترک گروهی اعتقاد خاصی دارم مطمئنم اگه آدما با هم متحد بشن هیچی نمیتونه جلوشون دووم بیاره پس خواهشن بیایین به هم ملحق شیم و این خودارضایی که مثل خوره افتاده به جون زندگیمون رو زمینش بزنیم 
مطالب متفاوت و کاربردی رو تو وبلاگ میذارم تجربه های زیادی دارم خوشحال میشم تجربه های شمارم بشنوم و بقیه هم استفاده ببرن 
دلتنگی حال عجیبی است،قاتل بی رحمی ست...دلتنگی ظالم،به یک باره نمی کشد،نه مثل تیزی لبه ی تیغ،نه مثل داغی گلوله ی تفنگ،نه مثل زبری طناب دار،نه مثل دِشنه و خــَدَنگ...دلتنگی  جُـزام  است!چون خوره ای وحشتناکذره ذره ی نشاط روحت را می جود!تابه خودبیایی،میبینییک گوشهدر آخرین ایستگاه زندگـی،به استقبال مــرگ ایستاده ای!
#میناشیردل
حالم از لاک سفید رو ناخنام بهم می‌خوره وقتی درونم سیاه شده. وقتی سیاهی دوباره روم سایه انداخته.انگار  دی ان ای لعنتیم به جای دوتا رشتهٔ  پلی نوکلئوتیدی از دوتا رشته غم ساخته شده. که هی تقسیم شده و تقسیم شده تا شدم من. شده الانم.غم لعنتی تو همه جای وجودم رسوخ کرده. نمی‌تونم جایی رو خالی ازش پیدا کنم. هرجا دست می‌ذارم مثل یه غده حسش می‌کنم. یه غده که متاستاز بلده. یه غدهٔ سرطانی. 
وقتی کاری بهم سپرده شده، به هر دلیل کند انجام میشه و یکی بتمن وار و زورو صفت وارد میشه که کمکم کنه جمعش کنم حالم از دو تا چیز به هم می‌خوره:
1. خودم، که چرا انقدر کندم!
2. خیّر محترم و طفلکی و دلسوز و آگاه به زمان‌بندی خروجی‌های تشکیلاتی! :دی
دست خودم نیست. کمال‌گرایی و تمامیت‌خواهی مجموعا من رو برده، انگشتام رو فرستاده برای خانواده‌م!
در شرایطی که همه فکر میکنن دارم درس میخونم
ولی فکر خرید یه پالت سایه چشم با رنگای کاربردی مثه خوره افتاده به مغزم درصورتی که من سنگین ترین خلاف ارایشیم زدن رژ صورتیه:///حالا بهم هم نمیادا
حالا با بودجه مزخرف محدودم اینقدر سطح طمعم بالاست که دنبال محصول اصلم و نمیخوام فیک بخرم:/
از یک سال و نیم پیش دلم میخواست عکس‌های دخترمو چاپ کنم و تو آلبوم بذارم و پولش جور نمی‌شد البته جور که می‌شد ولی جاهای دیگه خرج می‌شد 
دیروز پول رو گذاشتم خونه مامان که نتونم بهش دست بزنم بعد رفتم آتلیه و کارت ویزیت گرفتم ،امروز احتمالا عکس‌ها رو انتخاب کنم و فردا عصر ببرم برا چاپ 
داره دونه دونه تیک می‌خوره و ذوقیم براش :))
 
میز تحریر رو نمیدونم سفارش بدم براش یا نه ،بهتره صبر کنم اول تخت رو بخرم بیاد بعد طبق مدل و اندازه اون میز تحریز بخر
از ترسناک ترین کتاب هایی که میتوانم نام ببرم ,کتاب های پزشکی است و قسمت ترسناکش آن جاست که هی بیماری هارا میخوانی و میبینی همه ی آن علائم را داری! کتاب که تمام میشود تو می مانی و چیزی که مثل خوره ذهنت را میخورد :چطوری با این همه بیماری هنوز زنده ام:) البته می گویند چنین توهم هایی بین همه ی دانشجویان علوم پزشکی رایج است پس جدی اش نگیرید!
 
 
خواص های درمانی  روغن مار خالص:
خواص روغن مار بر روی موی سر
از روغن مار می توانید برای درمان ریزش مو سر استفاده کنید که باعث تقویت پیاز مو می گردد .
علاوه بر آن شما می توانید از روغن آرگان برای تقویت پیاز مو استفاده کنید .
تثویت کننده مژه و ابرو با روغن مار خالص
اگر مژه های کم پشت دارید و یا به طور دایم دچار ریزش مزه هستید از این روغن استفاده کنید .
خانم های که از کم پشت بودن ابرو های خود ناراحت هستید هر شب با این روغن فوق العاده ابرو ها
و مژه های
سلام
ادرس زیر وبلاگ جدیدمه.
یه وبلاگ که توش متمرکز تر درباره یه موضوع یا گاهی تخصصی تر یا حرفه ای تر یا نمیدونم یه چیزی تر مینویسم :D
جدای از خودافشایی های اینجا اونجا بیشتر کاربردیه و به درد همه می خوره.
کسی دوست داشت میتونه اونجا رو هم دنبال کنه. از اینجا پر بار تر قراره بشه. البته نه از نظر کمیت بلکه از نظر کیفیت.
:)
 
http://mygrowth.blog.ir/
مردم چقدر احساسی برخورد می کنند! چقدر احساسی انتخاب می کنند! احساسی رای میدن! آدم حرص می خوره فقط! همیشه همینجوریما حتی موقع انتخابات :/
فکر کن دیشب شروین و گروه پایتخت حذف شدن! به جاشون خانوم عروسک گردان و پرهام و سما رفتن بالا :( 
با این اوضاع هر چی عصر جدید جلوتر می ره خوبا حذف می شن و جذابیتش به شدت میاد پایین.
+ حالا تعصبی روی نظرم ندارم ولی در هر صورت نظرم اینه :/
خدایا یه لیست بهت میدم لطفا منقرض یا محوشون کن. 
از دخترای چاپلوس گروه درسی گرفته تا آدمای جوگیر مزخرف.
من درکشون نمیکنم.
من درکشون نمیکنم و حالم از تک‌تکشون به هم می‌خوره. 
الان دلم یه خونه توی یه گوشه از اروپا و دور از هربیماری و جنگ و درگیری‌ای میخواد که سر کوچه‌ش کتابفروشی باشه و دوتا گربه جلوی درش. و توشم پر از گل و گلدون. 
 
لطفا حواست به گلدونای دفتر خانم ردموند هم باشه.
 
۱. بازی rebel inc ـو دان کردم [استراتژیک و خوبه ..میشی رهبر یه جای عراق طوری بعد باس تصمیم بگیری بودجه رو کجا خرج کنی و جلو شورشا رو بگیری ولی خو بازیش بی نهایت باطری خوره] + بازی last arrows ـو دان کردم [بضی لولاشو خدا وکیلی خیلی سخت میشه سه ستاره کرد ولی در کل بازی خوب و جذابیه]
۲. کتاب Harry potter and the deathly hallows2
۳. چالش اپ butt workout ـم داره خوب پیش میره [تمریناش نه خیلی اسونه نه خیلی سخت کاملا ام مناسب تو خونه]
می‌دونم
احتمالا دیر شده
احتمالا برای خیلی‌ها اهمیتی نداره
احتمالا خیلی‌ها گوش نمی‌دن
احتمالا به خیلی‌ها بر می‌خوره
احتمالا تاثیری نداره
احتمالا توجه نمی‌شه
و احتمالا غیره و غیره
اما لطف بفرمایید اجازه ندید
کل‌کشیدن
در مراسم موالید حضرات آل‌الله علیهم‌السلام
رسم بشه
شاید بعدا درباره‌ش مفصل نوشتم
لکن علی‌الحساب
به این توصیه‌ی برادرانه و پدربزرگانه
التفات داشته باشید؛
هزار نکته‌ی باریک‌تر ز مو اینجاست!
[قلب][لبخندمحبت‌آمیز]
الان یک ماه بیشتره کرونا اومده
عید نتونستم برم تهران
دلم خیلی تنگ شده برای مامانم اینا
هرروز بیشتر روزمرگی با خودش منو غرق می کنه
بیشتر آشپزی، سریال دیدن و کتاب خوندن
جدیدا دو تا کتاب گرفتم که بخونم ولی حوصله شروعشو ندارم
امروز بعد از کلی وخت حمام رو درست کردیم، کفش آب میداد به راهرو. مجبور شدیم کل کاشی ها رو عوض کنیم.
یه دار قالی خریدم ولی مدتهاست داره خاک می خوره، دیگه علاقه ای بهش ندارم
علاقه ای به هیچ چیز ندارم.:(
توی این سال ها به عنوان مطلب یعنی "عوامل ماندگاری یک وبلاگ" زیاد فکر کردم، از طرفی وبلاگ ها و وبلاگ نویس های سابقه دار هم مرور شد و به یک سری خصوصیاتِ تقریبا مشترک رسیدم. همچنین کسانی که تا تقی به توقی می خوره و اقدامات نامناسب مثل حذف وبلاگ و یا خداحافظی انجام می دن هم بررسی کردم و خصوصیات اونها یه جورایی برعکس وبلاگ نویس های سابقه دار هست.
ادامه مطلب
حرفی برای گفتن نیست. جز اینکه این همه حرف زدم و گفتم، در نهایت فهمیدم که حرف زدن به دردی نمی خوره. مادامی که عمل نشه، حرف زدن حتی می تونه بد هم باشه. به این رسیدم که راه نجات حب اهل بیته. از این راه می شه قلب رو آباد کرد و بدی ها رو ازش دور کرد.
به این رسیدم که عمل کردن بسیار بسیار از حرف زدن سخت تره. وقتی که در امتحان الهی قرار می گیریم هر احتمالی هست!!! فریب حرف های زیبا رو نباید بخوریم. باید دیدم آدم ها در عمل چطورند. و گرنه زیبا حرف زدن که اصلا هزین
 
دلتنگی حال عجیبی است،قاتل بی رحمی ست...دلتنگی ظالم،به یک باره نمی کشد،نه مثل تیزی لبه ی تیغ،نه مثل داغی گلوله ی تفنگ،نه مثل زبری طناب دار،نه مثل دِشنه و خــَدَنگ...دلتنگی  جُـزام  است!چون خوره ای وحشتناکذره ذره ی نشاط روحت را می جود!تابه خودبیایی،میبینییک گوشهدر آخرین ایستگاه زندگـی،به استقبال مــرگ ایستاده ای!
#میناشیردل
قشنگ حالم بده....
قشنگ حالم از این دنیا بهم می خوره....
قشنگ روی زخمهام نمک پاشیدن...
قشنگ نابودم کردند....
آخ که دلم چقدر قشنگ تنهایی می خواد
آخ که دلم چقدر قشنگ یه خواب ابدی می خواد...
اصلن قشنگ اوف اوف اوف......
التماس دعا....
قشنگ خیلی محتاجم به دعا.....
شش دقیقه مونده به ۱۲، هرشب همین موقعا که میشه تاریخو چک میکنم که ببینم چند ‌روز دیگه مونده تا دوماه بشه، لعنتی خواب شبو ازم گرفتی، یه جایی تو قلبم خالی شده و جاش تیر میکشه، لعنت به تو
صبا وقتی بیدار میشم هنوز خسته ام، یه چیزی میخورم میرم کافه میشینم با متن کتاب کلنجار میرم و بعد دوسه ساعت میام خونه یه کله شاگرد دارم تا شب که بشینم پای شام و سریال، به شدت کار میکنم اما نمیتونم سیفون بکشم رو فکر تو، خسته شدم از تو که مثل خوره تو وجودمی چندساله و
 
❤رمان آرام❤  
خلاصه رمان:مردی از جنس غرور که گذشته ی تلخی داشته و این تلخی زندگی باعث شده از مسبب آن انتقام بگیره ولی زندگی جور دیگه ای برای اون رقم می خوره که ناخواسته عاشق کسی می شه که قرار بود زندگی اونو مثل خودش تلخ و عذاب آور کنه ...
  برای خرید کتاب به پیج اینستاگرام مراجعه کنید.       
❤رمان آرام❤
 خلاصه رمان:مردی از جنس غرور که گذشته ی تلخی داشته و این تلخی زندگی باعث شده از مسبب آن انتقام بگیره ولی زندگی جور دیگه ای برای اون رقم می خوره که ناخواسته عاشق کسی می شه که قرار بود زندگی اونو مثل خودش تلخ و عذاب آور کنه ... 
برای خرید کتاب به پیج اینستاگرام مراجعه کنید.
عید نوروز در راهه و فقط دور روز دیگه با ما فاصله داره اما قبل از این که سال نو رو جشن بگیریم، خودمون رو برای عید آماده می‌کنیم. کارایی مثل خرید لباس و وسایل جدید که بعضی‌ها انجام میدن و بعضی‌ها هم نه، اما کاری هست که همه‌ی ما تقریبا انجام میدیم و اون خونه تکونی هست. کاری که قبل هر عید یه جورایی باید انجام بشه ... مخصوصا توی خونه‌ی مامانا :) ... اما این قضیه‌ی خونه تکونی از کجا آب می‌خوره که هر سال ما انجامش میدیم،‌ خب معلومه مثل خود نوروز از دور
❤رمان آرام❤
 خلاصه رمان:مردی از جنس غرور که گذشته ی تلخی داشته و این تلخی زندگی باعث شده از مسبب آن انتقام بگیره ولی زندگی جور دیگه ای برای اون رقم می خوره که ناخواسته عاشق کسی می شه که قرار بود زندگی اونو مثل خودش تلخ و عذاب آور کنه ... 
برای خرید کتاب به پیج اینستاگرام مراجعه کنید.  
 
زلزله ، مست غروری تو و بی درمانیخوره ی روح و روانی ،گُسل تهرانیغدّه ای دائمی هستی وَ حکایت داریزخمِ بدخیم و تکاننده ی جرّاحانیمایه ی رنجش و رنجاندن پیرامونیوقتِ آرامش خودهم سبب طوفانیمثل چنگیزی و ویرانی عالم کارتاوج رسوائی و بدنام و بلای جانیبسته ای دست نرون هم نفس ضحّاکیگریه ی عاقل و خندیدن نادانانیبارِ کج هستی و هرگز نرسی تا مقصدجاده ای صعبی و مثل شب گورستانیآتشی در خودِ خویشت که بسوزی دائملرزشت کرده هویدا که چه بی بنیانی.
از وقتی که محمود رو پیدا کردم، دیگه خیالم راحت شد که بعد از یه عمر در به دری و از این پیرایشگاه به اون پیرایشگاه رفتن، چه توی جهرم و چه شیراز، به یه پیرایشگر رسیدم که واقعا به دردم می خوره و با سلایقم سازگار! امّا خب کرونا باعث شد که این مدّت نتونم برم پیشش و موهام هم حسابی رشد کرد و ماشالا خوش حالت هم که هست :| و اصلا هم اذیت نمی کنه :| :|
ادامه مطلب
سلام
از نت بیزار شدم... دلم می خواست مثل دو سال پیش برم پیش حاج خانوم و ایشون بگه گوشیت رو‌ بزار پیش من و‌ برو! 
اما دلم اینجوری هم نمیخواد! دلم می خواد که خودم با دست خودم بگذارمش کنار! باید زودتر این‌ کار رو بکنم تا بیش از این تباه نشدم! 
تا بیش از این هر چه کشته ام نسوزوندم و به خاک سیاه ننشستم! 
آدم انقدر سست عنصر، نوبره! 
حالم از خودم و این همه سستی ام بهم می خوره! چقدر راحت شیطون رو کنارم میبینم و همچنان می تازم!
نمی دونم منتظر کدوم معجزه نشست
زلزله ، مست غروری تو و بی درمانی
خوره ی روح و روانی ،گُسل تهرانی
غدّه ای دائمی هستی وَ حکایت داری
زخمِ بدخیم و تکاننده ی جرّاحانی
مایه ی رنجش و رنجاندن پیرامونی
وقتِ آرامش خودهم سبب طوفانی
مثل چنگیزی و ویرانی عالم کارت
اوج رسوائی و بدنام و بلای جانی
بسته ای دست نرون هم نفس ضحّاکی
گریه ی عاقل و خندیدن نادانانی
بارِ کج هستی و هرگز نرسی تا مقصد
جاده ای صعبی و مثل شب گورستانی
آتشی در خودِ خویشت که بسوزی دائم
لرزشت کرده هویدا که چه بی بنیانی.
#احمد_
از آدم امیدوار و روبه‌جلویی که بودم، چند سالی هست که فاصله گرفتم. حتی یادم نیست از کی و چرا. تلاش هام برای برگشت هم به در بسته می‌خوره. جدیدا که یه روزایی می‌شه که از صب تا شب به معنای واقعی کلمه تو تختم و حتی حوصله‌ی غذا خوردن هم ندارم.جالبیش اینجاست که الان برای هر درس دوتا پروژه باید تحویل بدم.برای پایان‌نامه باید تلاش کنم حتی پروپوزال هم ننوشتم .قس علی هذا
گفتم شاید ویتامین ب بدنم کم شده و رفتم آمپول زدم.تاثیرش فقط یه روز بود. حالا با اغم
من بارها زنبور قورت داده ام.
و سالی حداقل دو بار یه پرنده می خوره به سرم ، همیشه وقتی دارم سر یکی داد میزنم می خورم زمین.
وقتی پیانو میزنم محاله درش روی انگشتام بسته نشه
امکان نداره شب بخوام از رو ریل قطار رد بشم یهو یه قطار بوق زنان نیاد طرفم.
محاله موقع رد شدن از وسط محوطه ی چمن فواره ها کار نیفتن.
هر نردبانی ازش رفتم بالا یه پلش زیر پام شکسته.
محاله ممکنه روز تولدم مریض نشم
 هر بار سفر میکنم یه روز بعد از جشن میرسم به شهر.
آخه آدم ممکنه به چند تا
 آقای رضا پهلوی ـ حالم از بوی گند نظام سلطنتی بابات و بابا بزرگت به هم می خوره!این که در قرن ۲۱ هنوز فسیل هائی باشن که شاخص مشروعیت یک حکومت رو در «اسپرم اعلی حضرت» و انتقال آن سلطنت را از طریق انتقال همان «اسپرم» به صلب «آقازاده اعلی حضرت» فلسفه بافی می کنند! چنین فسیل هائی قبل از سلطنت شایسته تاکسیدرمی اند!وجود شما توهین به شعور بشریته!ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــداریوش سجادی@dariushsajjadi44
معنیشو خودتون می‌دونید، پس نمی‌گم.
غر زدن فایده نداره، چون به هیچ دردی نمی‌خوره.
پاسخ به مشکلات دو گونه است:
۱-پذیرش
۲-تغییر
مثلاً: دلار هی‌گرون می‌شه، بدبخت می‌شیم.
۱-بپذیر این موقعیت رو و باهاش زندگی کن و درآمد کسب کن.
۲-تغییرش بده، نمی‌تونی تغییرش‌بدی.
کشورتو تغییر بده.
نمی‌تونی: باهاش بساز.
غر نزن عزیزم.
امروز تولد خانم نیکبخت بود. معلم تفکر کلاس هفتمم. یکی از معلمایی بود که همیشه مورد تمسخر همه دانش‌آموزا و حتی من قرار می‌گرفت. همیشه یه لباس می‌پوشید، همیشه سر کلاس چادر سرش بود، همیشه میشد سر کلاسش تقلب کرد، کلاسشو پیچوند و و و ... اوایل سال خیلی اذیتش می‌کردم. یادمه یه‌روز بهمون گفت انشا بنویسین که اگه معلم بودین چیکار می‌کردین. من هرمزخرفی که به ذهنم رسید نوشتم، تهشم گفتم که همه معلما حیوون‌صفتن. الان که اینارو تایپ می‌کنم از حس بد و پش
با کمک شبکه نمایش گوگل (Display Network) می‌توانید انواع مختلفی از
تبلیغات (تبلیغات بنری، ویدیویی، تعاملی، ریسپانسیو، تبلیغات موبایلی)
ایجاد کنید و آن را به میلیون‌ها نفر در سراسر وب نمایش دهید. تبلیغات بنری
گوگل ابزار بسیار ارزشمندی جهت دستیابی به مشتریان جدید، افزایش وفاداری
مشتریان و برندسازی است.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره تبلیغات بنری کلیک کنید.
باید یه جایی باشه که خودمو از حرف و فکرایی که مثه خوره میفته به جون و مغزم رها کنم.
حرف بزنم،
از درد هام بگم،
از تنهایی،تنهایی و تنهایی...
بدون نگرانی از قضاوت شدن!
خیلی وقته که فکر یه وب شخصی افتاده تو ذهنم؛چند سالی میشه.درست بعد از دومین وب مسخره ای که زدم و مثل اولی رهاش کردم.و فکر میکردم با وجود فیسبوک و اینستاگرام دیگه کسی به وب سر نمیزنه و حالا میبینم که این مکان شیرین هنوز مخاطب های خاص خودش رو داره.:))
حس میکنم واقعا به این پناهگاهم احتیاح
فکر می کنم در حق خودم کوتاهی کردم 
چون بازم دارم دچار افسردگی میشم 
البته بی دلیل نیست شاید چون کارام زیاد شدن و پولام کم ..
پول در آوردن خیلی سخته 
میشه به بنی بگم واریز کنه اما زشته ...
و دلیل دیگه ش دفاع نکردن از حق خودمه 
به خودم قول دادم دفاع کنم ...ولی مث احمقا سکوت کردم.
وقتی دروغ و دورویی و یکیو میبینم همش از خودش تعریف میکنه حالم بهم می خوره و امان از سکوت....
البته تغییر فصل هم بی تاثیر نیست گاها با اومدن بهار دلم میگیره
خلاصه نمی دونم چه مر
دچار خودسانسوری شدم.
هر متنی که منتشر می‌کنم، بعد یکی دو روز، پیش نویسش می‌کنم.
تقریبا از هر چیزی که می‌نویسم متنفر می‌شم.
از جملات کتابی حالم بهم می‌خوره و نمیدونم چرا انقدر خودمو مقید کردم به کتابی نوشتن.
از نوشتن و گفتن هر چیزی پشیمونم.
حتی از حرف زدن با آدم‌ها هم متنفرم.
من یک تماما برونگرا بودم که برون‌ریزی اصلی‌ترین راه و کارآمدترین راه برای رسیدن به آرامش بود برام.
اما حالا از حرفی که به کسی می‌زنم پشیمونم.
نمی‌خوام با آدما ارتباط
کداممان بیشتر مقصر بودیم؟ من که موقع شانه کردن موها جیغ و داد می کردم ( و میکنم ) و اجازه نمی‌دادم مامان موهایم را شانه کند؟ یا مامان که به جای آرام شانه کردن، راه حل را در کوتاه کردن دائمی موهایم می دید؟ نتیجه یک چیز بود. موهای قارچی و مصری در تمام دوران کودکی. دایی‌ام می‌گفت : یه کاسه استیل بردار بذار رو سرش زیرشو قیچی کن. مصری دیگه چه صیغه ایه. به نظر من هم منطقی می آمد. 
بعد انگار عادت کردم. خودم داوطلب می‌شدم برای آرایشگاه رفتن. هربار یک بها
حدود سه چهار ماهی هست که شاید فقط دو سه بار اونم تا سر خیابون از خونه
بیرون رفتم و صبح تا شب مشغول پایان نامه علی بودم. اینقدر این مدت از
خودم غافل بودم که برام خیلی سخت شده پامو بیرون از خونه بگذارم و بین مردم
برم. حس می کنم در خونه باز بشه نور شدید و آزار دهنده ای به صورتم می
خوره و وحشت سر تا پامو میگیره. این شرایط منو یاد زن مرموز رمان آرزوهای
بزرگ میندازه. خانم هاویشام به نظرم عجیب ترین زن خلق شده در داستانهاس و
جالبه من همیشه باهاش همذا
یه کتاب چهار جلدی خریده بودم، به هوای اینکه کتاب کودکه. چون پک بود نمی‌شد بازش کرد، منم ریسکو! خریدم رفت. البته قضیه مال آخرین جمعه‌ی پارساله، جمعه بازار کتاب و کمی ارزانی کتاب‌ها. اومدم خونه دیدم هیچ به بچه‌ی پنج سال و نیمه نمی‌خوره، ندادم به بره‌ی ناقلا. نمی‌دونم برای چه رده‌ی سنی‌ایه، شاید رده‌ی یه‌کم کمتر از نوجوانان باشه مثلا. امشب جلد دومشم خوندم :) جالبه که کتاب بزرگسال جذبم نمی‌کنه، کتاب کوچولوها رو شبی یه جلد می‌خونم.
هروقت به زندگی های خواهرام و اداهای شوهراشون و اینا نگاه می ‌کنم با خودم میگم چه تضمینی هست که ازدواج کنی و زندگیت شیرین باشه اصلا تو که یبار ازدواج کردی و اون ازدواج رو خراب کردی
می دونم ازدواج واسه این نیست که کسی بیاد زندگی منو اداره کنه اما 
دلم دقیقا همینو میخواد! چون همین الانم زندگیمو خانواده ام و مخصوصا مامانم اداره می کنن 
معده ام ترش کرده 
رانی ندارم فامو دارم 
امپرازول ندارم من خر دیشب رفتم داروخونه هاا! :/ 
معده ام ترش کرده دیشب ش
"مست و دیوانه و رسوای جهانم چه کنم؟"باز دلتنگ دعای رمضانم چه کنم؟ربنای دم افطار و صفای سحری عاشق جاذبه ی صوت اذانم، چه کنمساتر العیب در این ماه هوایم را داشتوای اگر فاش شود راز نهانم چه کنم؟حیف از آن نافله ها، حیف نماز سر وقتآه اگر وقت سحر خواب بمانم چه کنم؟نفس امّاره ی من پا شده  و فکر گناهباز مثل خوره افتاده به جانم چه کنم؟به سخن چینی و غیبت، به تملق به دروغترسم این است: شود باز دهانم...چه کنم؟درک ناکرده شب قدر، من توبه شکنتا شب قدر دگر زنده ن
* از امتحانیان و کنکوریانیم؛)
ولی واقعیتش هیچ‌جام به کنکوریا نمی‌خوره:/ نه عین آدم درس می‌خونم و نه چیز دیگری:»
* و هم‌اکنون از اینجا صدای مرا می‌شنوید.
اینجا خیلی قشنگه؛ اما قشنگیش افاقه نمی‌کنه.. چرا که تنهام:/
تنهایی رو دوست دارم؛ اما نه این تنهایی رو! (این تنهایی با وجود خانوادست)
* دوست داشتم حالا که خونه نیستم و اینجام، کلی قدم بزنم و کلی عکس بگیرم و کلی از این موقعیت و فضای زیبا استفاده کنم؛ ولی به دلیل دختر بودنم فقط باید همینجا که الا
* از امتحانیان و کنکوریانیم؛)
ولی واقعیتش هیچ‌جام به کنکوریا نمی‌خوره:/ نه عین آدم درس می‌خونم و نه چیز دیگری:»
* و هم‌اکنون از اینجا صدای مرا می‌شنوید.
اینجا خیلی قشنگه؛ اما قشنگیش افاقه نمی‌کنه.. چرا که تنهام:/
تنهایی رو دوست دارم؛ اما نه این تنهایی رو! (این تنهایی با وجود خانوادست)
* دوست داشتم حالا که خونه نیستم و اینجام، کلی قدم بزنم و کلی عکس بگیرم و کلی از این موقعیت و فضای زیبا استفاده کنم؛ ولی به دلیل دختر بودنم فقط باید همینجا که الا
یه مکالمه توی کتاب درسی بچه های کلاسم بود که مثلا چندتا بچه رفته بودن با هم ماهیگیری و یه دونه از این خوره های کتاب ( که از قضا عینک هم داشت ) باهاشون بود. همه ماهی می گرفتن و اون یه دونه خودش رو لوس کرده بود، یه کتاب دستش گرفته بود و میگفت من ماهی گیری دوست ندارم و در آخر دوست هاش مجبورش میکنن که ماهی بگیره.
به بچه ها گفتم اینو به صورت نمایش اجرا کنن.
وقتی نوبت گروه آریانا و کسری شد، کسری دوید رفت از یکی از بچه ها عینک گرفت که مثلا خیلی خوب توی نقش
حالم داره به هم می خوره از آدمایی که خودشون نیستن...آدمایی که نه تنها خودشون نیستن که به تو هم اجازه نمی دن خودت باشی...
شدیدا سردرگمم توی برخورد با این آدما...
نمی دونم چرا احساس می کنم دین توی این زمینه می خواد ما رو دو رو بار بیاره...که این جا غمت رو پنهان کن...این جا بخند...بابا پس من کِی خودم باشم؟ (شایدم حرف دین رو بد متوجه شدم)
شدیدا سردرگمم که همچنان با لبخند این آدما به زور لبخند بزنم و با هر بار حرف زدن بی حساب و وقت و بی وقت، تمرکزم رو متلاشی ک
خوشبختانه دوکیونگسوی عزیز اموزش های نظامی خودش رو به پایان رسونده و قراره توی پخش اشپزخونه پادگان کار خونه!
پ.ن:کیونگگگگگ انتظار داشتی با چشمات به امریکا لیزر پرت کنی پس چی شدددددد!!!!والا مردم میرن سربازی که مرد بشن اونوقت تو رفتی چی بشی هاااا؟؟؟جونگین که فقط مرغ سوخاری دوست داره چیز دیگه ایی هم نمی خوره پس چی؟؟؟؟!!!!
خریدار:آقا ما برای خرید مبل اومدیم.چی دارین؟
فروشنده:آقا یه مبل خارجی دارم عالی.
خریدار:برای کدوم کشوره؟
فروشنده :آقا آلمانیه اصله 
خریدار:اون وقت قیمتش؟
فروشنده:قابل شمارو نداره.سی ملیون
خریدار گرون نیست؟!؟!
فروشنده:آقا خارجیه ببر ضرر نمی کنی.
خریدار:ایرونی چی داری؟
فروشنده :ایرونی چیه بابا اصلا به درد نمی خوره!!!
خریدار:پس همون اآلمانی رو با تخفیف حساب کنید.
واینگونه می شود که کارگری از کار بیکار،خانواده ای بی پول،اقتصاد ی ضعیف می شود و در
دستامو روی گوشام میزارم تا صداشون رو نشنوم ولی بطور ناخودآگاهی همه ی صداها واضح تر میشن و صداهای اضافی پنکه و یخچال متکه مکانیکی بیرون حذف میشن،صدای بحث کردنشون بلند میشه واضح میشه و میپیچه تو گوشم میپیچه توی مغزم می خوره به همه ی جمجمه ام...سرم گیج میره دنیا شروع میکنه به تپیدن انضباض و انبساط همه ی رنگا انقدر قاطی میشن تا همه جا رو پر میکنن همه جا داره تاریک و روشن میشه-فضای ضربان دارِ سیاه و سفید-سرم سنگین میشه انگار که خوبم میاد ، دلم میخا
گفته بودم خوابم نمیبره، لالایی خوند صداشو ضبط کردم.  لالایی شو حفظ بودم همیشه ولی ضبطش کردم. واسه روزهای تو خوابگاه. 
 از ۱۸ تیر خوابم نمیبره ولی گوش نمی کردم تا همین امشب و همین نیم ساعت قبل، وسط تاریکی و خیره شدن به صفحه ی گوشی، وسط فرستادن دکلمه های چارلز بوفسکی، پرنده ی آبی.
حماقت کردم! وسط صدای ضبط شده می خنده:) وسط صدای ضبط شده اشکم سر می خوره زیر بینیم و بوی عطرش میاد... و فقط زمزمه می کنم که آسمون از توی سنگ سرد روی جسمت پیداست. به گنجشک ها
گفته بودم خوابم نمیبره، لالایی خوند صداشو ضبط کردم.  لالایی شو حفظ بودم همیشه ولی ضبطش کردم. واسه روزهای تو خوابگاه. 
 از ۱۸ تیر خوابم نمیبره ولی گوش نمی کردم تا همین امشب و همین نیم ساعت قبل، وسط تاریکی و خیره شدن به صفحه ی گوشی، وسط فرستادن دکلمه های چارلز بوفسکی، پرنده ی آبی.
حماقت کردم! وسط صدای ضبط شده می خنده:) وسط صدای ضبط شده اشکم سر می خوره زیر بینیم و بوی عطرش میاد... و فقط زمزمه می کنم که آسمون از توی سنگ سرد روی جسمت پیداست. به گنجشک ها
شروعش وقتی بود که داشتم برای شصتادمین بار می‌دیدمش. یهو حالم ازش بهم‌خورد. یهو گفتم: اه، این چیزیه که تو بهش می‌گی موردعلاقه؟ 
گالری‌م رو بالا پایین کردم. همه فیلما بهم حالت تهوع دادن. همه‌شون به نظرم چرند و سخیف اومدن. 
پلی‌لیستم رو بالا پایین کردم. چندشم شد. 
پستای وبلاگم رو مرور کردم و منزجر شدم. 
به گمونم دچار حالتی شدم به اسم خودبیزاری. از خودم و تمام چیزای مربوط به خودم متنفرم. حالم از همه‌شون بهم‌ می‌خوره. دلم می‌خواد تبلت رو برگرد
   دستگاه کارتخوانش قطع بود. می گفت :« این هم از مصائب اعتراضات دانشجویی در روزهای اخیره که باعث قشون کشیِ نیروهای امنیتی به اطراف دانشگاه ها و کندی اینترنت منطقه شده ». و عذرخواهی کرد.  اسکناس درشتی دادم و او هم اسکناس دیگری پس داد . اما من هزار تومان بدهکارش شدم . و همین مثل خوره افتاده بود روی مغزم . از دانشگاه که برگشتم به سراغ جوانک کافه چی رفتم. دو هزارتومانی دادم و گفتم :« ببخشید ! هزار تومن به همکارتون بدهکار بودم » « قابل نداردی  » گفت و ن
من وحشی ام نه حسین
من فحش میدم و فحش میخورم نه حسین 
صدای وق وق منه که از خونه میره بیرون نه حسین
لعن و نفرین ننه ی منه که به دخترش می خوره نه لعن و نفرین ننه ی حسین به اون. 
من عرضه نداشتم همسر پیدا کنم و نه حسین! 




اتفاقا تو جواب یکی از کامنتها نوشتم که قبل طلاق فقط منفی هاشو می دیدم (خریت!) و بعد اینکه اون گفت نمیخوامت خوبیهاش اومد جلو چشمم 
و کدوم خوبی ای از این بالاتر که اون می تونست منو از این خونه ی لعنتی ببره بیرون با عزت 
چه روزهای سختی سپری می شه، درسته یه سری برکات هم داره این ویروسِ لعنتی ولی فکر می کنم دردسراش خیلی بیشتر هست. یاد روزهایی که به راحتی می رفتی بیرون و مایحتاجت رو با خیال راحت خرید می کردی و بر می گشتی خونه بخیر! الان وقتی می ری مغازه و دست می زنی به یه چیزی دیگه محدودیت ها شروع می شه! جرات نمی کنی دماغت رو بخارونی و یا عینکت رو ببری بالا! موبایلت زنگ می خوره امّا صدا رو می ذاری روی اسپیکر که مبادا دستت ویروسی باشه و از طریق موبایل به صورتت سرایت ک
 چجوری میشه نوشت و نوشت و نوشت و انقد نوشت تا مرد؟ الان دقیقا خواستار یه چنین موقعیتیم. همونجوری که وقتی زنگ می خوره و مث وحشیا داریم کیفمونو میذاریم رو دوشمونو میدویم بیرون و اون وسط ایکس به ایگرگ میگه "بِکَّن بریم" و ضعف میریم از خنده. دلم می خواد بِکَّنَم برم؛ نمی دونم اونجا مرز داره یا نه. ولی می دونم هرجاییه جز اینجایی که من هستم. 
 خب می دونی از یه جایی به بعد دیگه نسبت به مقدساتتم بی تفاوت میشی. اونجا اصن جای خطرناکی نیستا. هس؟
جای خطرناک
واقعیت اینه که من آدم قشنگی نیستم. حرفها و حرکات و تفکر قشنگی ندارم، من یه آدم معمولی‌ام که هیچی ندارم منتها از ادا درآوردن هم حالم بهم می‌خوره. من میان‌مایه و متوسط الحال و حتی پایین تر از این حرف‌هام و تو ۳۵ سالگی توان ادا درآوردن واسه یه پسربچه‌ رو ندارم که خوشی و موسیقی و پیانو و ورزش و و و زده زیر دلش و داره ادای غمگینا رو در میاره معیارمم اینه که اگه غمگین واقعی بود دنبال غمگینا نمی‌گشت ... حالا ... قضاوتم اینه فعلا... و من نمی‌خوام تو ۳۵
۴ – برس گرد وسیع، برای صاف کردن موها
بهترین شامپو برای ریزش مو
 
در صورتی دوست دارید موهایتان شرایط‌دار شود یا این که در پی ساخت موهای موج‌دار می باشید، این برس برایتان مطلوب میباشد، اما چنین برسی برای صاف کردن موهای خیلی فر یا این که موهای کوتاه هم خیلی به عمل می آید.
 
 
 
۵ – برس دندانه چوبی، برای موهای فر
 
در شرایطی که موهایی فر دارید پیشنهاد می کنیم برسی با دندانه‌های چوبی تهیه و تنظیم نمایید، چون چنین برسی از طرفی فشار کمتری به موهای
راستش به طرز عجیبی حالم داره از همه چیز بهم می خوره. احساس می کنم هر کسی میاد سمتم می خواد یه باری در بیاره که من واقعا دیگه تحملش رو ندارم. به همین خاطره که انگار آدمای معمولی اطرافم دارن کم کم برام بی اهمیت میشن. با این حال هنوز می تونند روم تاثیر بذارن. اعصابم رو خورد کنند، غمگینم کنند یا... نمی دونم!
حتی اینقر از این و اون راجع به خودم انتقاد شنیدم که دیگه حوصله دفاع از خودم رو هم ندارم.
کاش یکی تو زندگیم داشتم که دغدغه اصلیش نوشتن بود؛ که بتون
انصافا هیچ مخلوقی ب اندازه خر گناه نداره 
امروز ی جا وایساده بودم طرف کلی علوفه کرده بود تو گونی بسته بود گذاشته بود رو خر خودش هم نشسته بود رو علوفه ها ی چوب هم تو دستش بود هی خرو میزد ی بچه کوچک هم جلوش بود گوشا خرو میکشید
آخرم پیاده شدن خرو بستن تو آفتاب خودشون رفتن تو خونه
حالا فکر کنین این حیوون زبون بسته چقدر کتک خوره آخرم ما برای توهین بهم گاهی از اسم خر یا الاغ استفاده میکنیم
فک میکنم اگ خر میدونست قراره خر باشه هرگز زیر بارش نمیرفت
چ
اِدی: من می خوام برم پیش خواهرم، اونجا یه شیرینی فروشی بزنم. برای روز تولدت یه کیک بزرگ می فرستم.
جک: من از کیک تولد بدم میاد.
اِدی: چی؟ بدت میاد؟ چرا؟
جک: می دونی ، اینایی که میگی ، به روحیه ات نمی خوره. تو دوباره میری سراغ دزدی چون تو یه دزدی.
اِدی: آدما عوض می شن جک 
جک: روز ها عوض میشن، ماه ها عوض میشن ، فصل ها عوض میشن، ولی آدما هرگز عوض نمیشن.
ادی: چرا عوض می شن، خود تو هم عوض میشی. می دونی می خوام رو کیک تولدت چی بنویسم ؟ جک موزلی. هه آره برات می فر
جالب نیست که تو این سن هنوز هربار میام خونه، همون بغض‌های دوران کودکی رو تجربه می‌کنم؟ هنوز هم حس تبعیض، دوست نداشتنی‌بودن و فهمیده‌نشدن هر لحظه و هر ثانیه همراهم هست. منتها اون روزها گریه و قهر فشارم رو کم می‌کرد، این روزها ناچارم عاقل و بالغ باشم. چون نه من کودک اون روزها هستم و نه پدر و مادرم آدم‌های جوون سابق. بغض گلوم رو فشار می‌ده و دوست دارم سرشون داد بکشم: “ریدم تو این خانواده. آخه چرا دو تا احمق مثل شما دختردار شدین؟” ولی باید شا
ما مردمان خاورمیانه‌ایم
بعضی‌هایمان در جنگ کشته می‌شویم
بعضی در زندان
بعضی‌هایمان در جاده می‌میریم
بعضی در دریا
حتی بلندترین کوه‌ها هم
انتقام تنهایی‌شان را از ما می‌گیرند
چرا که ما
شغل‌مان "مُردن" است
حمیدرضا_ابک 
وقتی از ایران خارج میشی، وقتی از خاورمیانه دور میشی یه سوال شب و روز مثل خوره به جونت می افته که چرا شغل ما "مردن" هست و شغل مردم اینجا "زندگی"؟! چرا دنیای اینها شبیه آخرت وعده داده شده به ماست؟
قلبم درد میکنه! و تنها نکته ای که
این روزها اسم کیت خیلی به گوشمون می خوره، اما شاید مثل روغن غیرتراریخته ی طبیعت فقط می شنویم و دقّت نمی کنیم که چی هست. اوایلی که کرونا وارد کشور شده بود یه صحبتی از فردی شنیدم و تا حدودی در جریان قرار گرفتم که قضیه این کیت ها چیه.
کیت همیشه وجود داشته و علم پزشکیِ مدرن بهش وابستگی شدیدی داره. دقیقا بر خلاف طب اسلامی و سنتی که اساس کارشون روی علائم هست طب مدرن خیلی از تصمیماتش رو بر اساس نتایج همین کیت ها می گیره. در واقع نمونه ی گرفته شده از فرد
 
مطمئن بشید تو دنیا لذت چت کردن با یه تازه‌زبان‌آموز رو چشیدید، بعد ترکش کنید ^_^
 
"چیکار می‌کنی خالجون. برایچیصداتارامه"
 
انقدر کیف میده وقتی مسئله‌های ریاضیش رو خودش می‌خونه، وقتی میگی قطره‌ی کولیف رو بیار نمیگه کدومه، وقتی می‌خوای گولش بزنی، ولی خودش می‌خونه و گول نمی‌خوره، وقتی برات نامه می‌نویسه و می‌چسبونه به کمدت :)
 
نوتیف Web MD برام اومده بود و فاصله ی بین دو کلاس رو با خوندنش سپری کردم. 
مطلبش جالب بود و کوتاه. نوشته بود تخمک میگرده از بین اون همه اسپرم، بهترین رو از لحاظ محتوای ژنومی برمیداره، صرفا اتفاق و احتمال نیست، تخمک هوشمندانه عمل میکنه...
خلاصه ی مقاله این بود. 
همین جور که داشتم درمورد این سلکتیو عمل کردن یه سلول فکر میکردم، پروفایل نرگس رو دیدم. دختری که در آستانه ی طلاقه. آستانه که چه عرض کنم کار تمومه. انتخاب اشتباه، کارهای اشتباه، بچه دار شدن
این چند روز با خودم کنار اومدم و دارم آدمهایی که یه جور رابطه‌ی عاطفی س ک سی باهاشون داشتم رو کنار می‌گذارم. اینجور هم احساس قوی بودن دارم، چون منم که کنار می‌گذارم نه اینکه کنار گذاشته بشم، و هم احساس سبکی. دور و برم رو دارم خلوت می‌کنم و شروع کردم به تست زدن تا حداقلی که می‌تونم رو توی این یک ماه و خورده‌ای برای خودم باشم و تلاش کنم. میم حالش خوب نبود اما بهتره. من خوبم. مادرجون حالش خوب نیست و این در حال حاضر تمام غممه.
بگذریم می‌دونم ح می
یه نسیم خنکی از پنجره میاد و می‌خوره بهم و حس می‌کنم هنوز صبحه. حس می‌کنم هنوز یه عالمه زمان دارم. حس می‌کنم یه پنج‌شنبه‌ی معمولی بعد یه هفته‌ی شلوغه که وقت دارم به کارهام برسم. پشت میزم نشستم و پاهام رو بغل کردم و به سوال تمرین فکر می‌کنم. آهنگ‌هایی که قدیم‌ترها بارها و بارها گوششون می‌دادم رو گوش می‌دم. آرامش عجیبی دارم. این جوری نیست که حالم خوب یا بد باشه؛ ولی انگار حالم رو هر جوری که هست پذیرفته باشم و باهاش دوست شده باشم. انگار با
با دخترم داستان اسباب‌بازی می‌دیدیم.
یه جا باز(آدمک فضایی) تو تلوزیون تبلیغ خودش رو می‌بینه و متوجه می‌شه
یه مامور فضایی نیست و یه اسباب‌بازیه. ضربه سختی می‌خوره...  تو همین لحظه گوینده می‌گه:
" میون درخشش
ستاره‌ها و نور مهتاب بودن احساس عجیبی داره ولی واقعیت اینه که تو اسباب‌بازی هستی
و نمی‌تونی پرواز کنی و ماه و ستاره‌ها رو از نزدیک لمس کنی... با این که این دور
از حقیقت به نظر می‌رسه ولی حقیقت داره.... با این حال آدم دلش می‌خواد پرواز کن
در اینجا https://roudaki.persianblog.ir/ به دنیایی از اطلاعات و ترفندها دست پیدا می کنید که قطعا به دردتون می خوره.
این وبلاگ تقریبا در مورد هر موضوعی که فکرش را بکنید محتوا در خودش داره. از جملاتی برای حفظ رابطه دوستانه با همسر گرفته تا آموزش مخ زنی و بسیاری موضوعات دیگه را در این بلاگ میتونید پیدا کنید.
آنطور که مشخصه این وبلاگ تا پنج سال پیش عالی پشتیبانی میشده اما ظاهرا پسر خوب هم به سرنوشت سایر وبلاگ نویس ها دچار شده.
راستی چه شد که یهویی وبلاگ نویسی او
به مربی لیلی میگم: خب این که بچه‌های دیگه همه اینجا شاد هستند که دلیل نمیشه، بچه‌ها متفاوتند (در واقع می‌خواستم بگم هر بچه منحصر بفرد است، ولی کلمه‌اش به ذهنم نرسید، بعدتر دوستی بهم گفت می‌تونستی بگی unique) لیلی در خانه، پارک و خونه همه دوستان و آشنایان خیلی بچه شاد و پر جنب و جوشی است و غذا خوردن رو خیلی دوست داره، وقتی این‌جا پیش شما هیچی نمی‌خوره و همه‌اش می‌خواد بخوابه، برای من نشانه این است که راحت نیست، خوش نیست، و این برای من مهمتر ا
روز قبل امتحان خیلی استرس داشتم اما همون روز نه.سر جلسه یه جاش دیدم دارم از دل درد می‌میرم و گفتم حتما عصبیه که خب اتفاق دیگه ای بود و خلاصه بدبختی ای داشت از شانس من.
کلید قطبمون خیلی دیر اومد و تصحیح کردم و ایشالا پاسم.فقط الان مث دوران کنکور خوره افتاده به جونم که نکنه اشتباه وارد کرده باشم چیزی رو.ایشالا که مشکلی نباشه.یه سری سوال هم از یه مبحث یه درسی که نباید میدادن رو داده بودن که میگن هرسال اینا رو میدن اما بچه ها اعتراض کنن حذف میشه و
سلام! ببینید کی بالاخره به قولش عمل کرده؟ من!‍♀️ خب. امروز قراره که راجع به بولِت (لام ساکن نیست!) ژورنال صحبت کنیم که این روزها خیلی پر سر و صدا شده. اینکه اولاً چی هست؟ دوماً به چه دردی می‌خوره؟ و نهایتاً اینکه چطوری درستش کنیم. فقط قبل از هر چیزی بگم که تو این مجموعه پست‌ها صرفاً تجربه‌ها و چیزهایی که من یاد گرفتم رو مرور می‌کنیم و شاید در حدی باشه که راه بیافتیم و بعد از این خودمون سرچ کنیم و بیشتر یاد بگیریم. پس فقط به این پست‌ها اکتفا ن
نمازامون که به درد عمه‌هامون می‌خوره
روزه که برای گوارشمون ضرر داره، همون ماه رمضون رو با بدبختی و خواب یه کاریش می‌کنیم بسّه
قرآن که نمی‌خونیم
روایت و حدیث که تخصص می‌خواد
نهج‌البلاغه رو که نگو، اصلا نمی‌شه فهمیدش
صحیفه‌ی سجادیه هم که معلومه، همه‌ش دعاست
دعای کمیل که زمزمه نمی‌کنیم
زیارت حضرات که با خوندن جامعه‌ی کبیره نمی‌ریم
دعای ندبه که مال سحرخیزاست
زیارت عاشورا که از اسمش معلومه، روز عاشورا باید خونده بشه
گریه که مال افسرده
من نمیدونم چرا با این اطلاعات عمومی ضعیف تنها تنها می‌رم خرید می‌کنم سرِ خود؟؟!
دیروز ظهر رفتم گردنبند خریدم و می‌خواستم آخر این ماه برم دستبندش رو هم بخرم ؛امروز صبح رفتم خونه مامانم و بهشون نشون دادم ،مامان و آبجی کوچیکه دوتاشون گفتن پولت رو بده و گردنبند بهتری بگیر وقتی دستبند(تک پوش) به اون بزرگی داری دستبند اصلا برات جلوه نداره و گردنبند خفن‌تری داشته باشی به از این که گردنبند و دستبند کوچیک تر بخری
خلاصه که خام شدم و عصری می‌رم گردن
معنیِ "مُغلَق" رو می دونی؟!. یعنی "سربسته و نامفهوم". مثل حالِ من مثلِ تو. اصلاً الانه یجوری شده که حال اکثریت شبیه هم شده. دارم دیوونه می شم. می دونم. مغزم پوکیده می دونم. امروز و دیروز و روزای پیشم خیلی شبیه همن. خیلی. اینکه راکد شدیم و با راکد و مزخرف بودنمون داریم روی  زندگی اطرافیانمون هم تأثیر می زاریم. خودم یه موجود مزخرف شدم. فارغ التحصیل شدم و مزخرف. اصلاً دلم می خواد روی دیوار اتاق و خونه و ساختمون بنویسم "مزخرف" گندت بزنن دخترۀ مزخرف که هی
ژانر:عاشقانه، ماجراجویی
نویسنده:ساحل شعبانی
خلاصه:مردی از جنس غرور که گذشته ی تلخی داشته و این تلخی زندگی باعث شده از مسبب آن انتقام بگیره اما زندگی جور دیگه ای رقم می خوره که ناخواسته عاشق کسی می شه که قرار بود زندگیش تلخ و عذاب آور کنه..
دانلود رمان آرام با فرمت pdf
دانلود رمان آرام با فرمت apk
در هر نت آهنگ غرق شده و نیازمند کمک هستم. نیازمند یک تو گوشی جانانه که مرا از این حال و هوا بیرون بکشد. من برای تعریف کردن چیزی اینجا نیامده‌ام. برای داستان گفتن آدم‌های دیگری هستند که می‌توانید به آن‌ها گوش کنید. من اینجا هستم که جملات را، خوره‌های ذهنم، پشت سر هم قطار کنم و از روی ریل افسردگی‌ام به سمت شما بفرستم. قطاری با بار ویروس. ناقل درد و رنج و اشک و آه. خارج از این نوشته‌ها من خوبم، به بهترین نحو تظاهر به شادی می‌کنم و همه، به جز یک ن
خاطره کار فرهنگی باحال
خاطره کار فرهنگی باحال
 
خاطره کار فرهنگی باحالبعضی وقتا وصف یک سری ازین کارهای باحال و خودجوشِ فرهنگی را که می‌شنوی، حالت خیلی خوب می شود.
مثلا یکی از این کارها مسابقه کتابخوانی‌ ای هست که در عرض ۲ ساعت توی مدارس برگزار کردند.بچه‌ها خیلی خوششون اومده بود.هم بخاطر اینکه ۳-۲ساعتی از کلاساشون پیچونده شده بودو هم اینکه ساعات درسایی که به نظر خودشون به درد زندگیشون نمی خوره، کتابای مفید خوندند.جالب بود براشون که همونجا
مثل وقت هایی که بعد از چند ماه دنبال آهنگی گشتن ، تو تاکسی می شنویش.
مثل وقت هایی که کل خانه را زیر و رو می‌کنی برای پیدا کردن چیزی و شیش ماه بعد زیر تخت پیدایش می کنی...
مثل پوتینی که آخر زمستان حراج می خوره..
مثل لباسی که تازه اندازت شده و دیگر مدلش دلت را نمیلرزاند...
مثل سفری که پنج سال قبل آرزوشو داشتی و حالا سهمت شده...
مثل کفش قرمزی که پنج سال پیش دوستش داشتی و حالا خاک می خورد بالای کمدت...
مثل وقتی که ساعت سه صبح هوای دربند به سرت میزند و شش صب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها