نتایج جستجو برای عبارت :

دستِ بیقرار دارم من، فکر فرار دارم من :))

ﺎﻫ ﺧﺪﺍ
ﺑﺎ ﺩﺳﺖِ ﺗﻮﺩﺳﺖِ ﺩﺮ ﺑﻨﺪﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﺮﺩ
ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻮ،ﺮﻩ ﺎﺭ ﺑﻨﺪﻩ ﺍ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﻨﺪ
ﺑﺎ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺗﻮ،ﺮﺳﻨﻪ ﺍ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻭ ﻋﺮﺎﻧ ﺭﺍ ﻣﻮﺷﺎﻧﺪ
ﺑﺎ ﻗﺪﻡ ﺗﻮ،ﻣﺸﻠ ﺭﺍ ﺣﻞ ﻣﻨﺪ
 
ﻭﻗﺘ ﺩﺳﺘ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺎﺭ ﻣﺮ،ﺑﺪﺍﻥ ﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺳﺖِ ﺩﺮ ﺗﻮ،ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ !
همیشه هر شب جمعه به سینه غم دارم
حرارتی است قدیمی که در دلم دارم
اگرچه دستِ تهی دارم و گدا طبعم
دلِ شکسته ی خود را که دستِ کم دارم
میان نامه ی من خالی است از خوبی
گناه و جرم و خطا را همه رقم دارم
مرا به حُرمتِ موسی الرضاست می بخشید
خوشم که رعیتم و شاهِ ذوالکرم دارم
به امرِ حضرت سلطان، حسین می گویم
به لطف فاطمه ارباب محترم دارم
حسین گفتم و جان و دلم به جوش آمد
مرا ببخش، فقط اشک تازه دم دارم
نشد که زائر کرب و بلا شوم، باشد
دلم خوش است میان دلم حرم دا
مسلما از الان تا یک هفته یه تریلی پست و مطلب در مورد دستِ بیقرار در فضای مجازی خواهید خوند.
فقط کوتاه بگم موضوع امشبِ سریالِ پایتخت، من رو برد به 25 سال پیش، و یکی از به یاد موندنیترین نقشهای بازیگری که در دوران کودکی دیدم. سال 1371 و فیلم "مجسمه" با بازی فوق العادۀ امین تارخ. با محوریت همین موضوع دست بیقرار. آقای تارخ اگر سال 1370 در فیلمِ مادر علی حاتمی کنار یه دوجین بازیگر سوپرستارۀ دیگه درخشید، سال 71، خودش تک ستارۀ فیلم مجسمه بود. فیلمی که صحنۀ آ
 فرار میکنم از این موقعیتتلاش های مصر و مکررش برای بوسیدنو همزمان زمزمه های "خیلی دوستت دارم"نه طاقت ماندن دارم و نه پای رفتننه اینجانه آنجامعجزه لازم دارم................تو قرار بود معجزه کنی واسم، معجزه ای به اندازه ی بزرگیتپس چرا بدتر کردی
........      
دیگه نمیتونم حتی ببوسمشیه چیز خیلی کوچیکیا شایدم بزرگمتاسفمواسه انقدر بد بودنمواسه قدرتو ندونستنبه خدا نمیدونم باید چکار کنمخیلی متاسفم واسه همه چیزواسه بودنم تو زندگیت...............جهان من آشوب است
دوست ندارم دیگه مانتوهای رسمی بپوشم و مقنعه سر کنم 
دوست ندارم 
دوست دارم رنگی باشم دقیقا شبیه اون زنی که توی رویاهای دختربچگیم بود
دوست دارم بخندم و کاری که دوست دارم انجام بدم 
دوست دارم کار های قشنگم دیگرانو خوشحال کنه 
دوست دارم ... دوست دارم 
دوست دارم قلبم زنده باشه ... پیروز باشم 
دوست دارم آسمونو ببینم 
دوست دارم ستاره ها رو بشمرم 
دوست دارم دور از هیاهو بقیه عمرمو زندگی کنم ...

+ البته نه اون رنگی رنگی شکل اینفلوئنسرهای خز و بی معنی ای
«چرا رسول خدا در غدیر قرآن را بالا نبُرد؟! چرا دست علی را بالا برد؟!» 
کسی حرفی برای گفتن نداشت. رسول ادامه داد: «دست علی بالا رفت، چون دستِ علی دستِ قرآن است. دستِ علی دستِ خداست. دستِ علی دستِ هدایت است. کسی که دست علی را با طناب ببندد، انگار دستِ هدایتِ خدا را با طناب بسته! و این همان کلام رسول خداست که فرمودند علی مع الحق والحق مع علی.» 
شیخ مالک گفت: «دستِ خدا؟! آیا این تعبیر کفر نیست؟!» 
رسول گفت: «این تعبیری است که خلیفه دوّم برای امیرالمؤمن
تورا دوست دارم شاملو

متن تورا دوست دارم
دانلود اهنگ من از عهد آدم تورا دوست دارم
من از روز ازل تو را دوست دارم

تورا دوست دارم چون نان و نمک

من از عهد آدم تورا دوست دارم علیرضا قربانی

دکلمه تو را دوست میدارم

دوستت دارم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
من از عهد آدم، تو را دوست دارم از آغاز عالم، تو را دوست دارم
چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی من ای حس مبهم، تو را دوست دارم
سلامی صمیمی‌تر
گمان مکن دل شبها دو چشم تر دارم/**/شبیه شمعم و در سینه ام شرر دارم
تو می‌روی و مرا هم نمی بری آری/**/پس از تو همدم چاهم خودم خبر دارم
تنت سبک شده اما غم تو سنگین است/**/چگونه اینهمه غم را به شانه بردارم
چطور داغ تو را روی سینه بگذارم/**/مگر به وسعت هفت آسمان جگر دارم
سحر نیامده از خانه ام سفر کردی/**/تو فکر میکنی اینجا دگر سحر دارم
چقدر مثل توام من خودت تماشا کن/**/اگرچه خیبری ام دست بر کمر دارم
اگه میخواید بدونیو حالتون واقعا خوبه یا بده شب ها به درونتون نگاه کنید! شبها همه چیز پررنگ تره.تمام حس های خوب و بدی که در طول روز باهاشون مواجه شدی یا ازشون فرار کردی شب ها پرررررر رنگ میشن.
و من فهمیدم که امروز عصبانی بودم.بماند
از این که بگذریم
باید بگم که ....
دارم کتاب نیمه ی تاریک وجود رو میخونم.پذیرش نفرت در برابر عشق ، شجاعت در برابر ترس ، قناعت در برابر حرص و ...
این که بدونیم هرررررگونه حسی که داریم و هرگونه بخش وجودی و شخصیتی که داریم ، چ
نمیدانم از کجا شروع کنم. چندساعت پیش عصبی و ناراحت بودم و الان حس خوبی دارم. زندگی را دوست دارم. خانه ام را دوست دارم و این تنها چیز خوبی است که قرنطینه کردن برایم داشت. خانه ام را با تمام جزییاتش دوست دارم. البته هیچوقت متوجه این زیبایی ها نشده بودم تا اینکه دوستم از همه ی زیبایی های خانه ام استوری گذاشت. دیوارهای خانه ام را دوست دارم. نقاشی های روی دیوار را دوست دارم. اینه ی سورریالم را دوست دارم. بخاری را دوست دارم. قوری و کتری و پوست پرتقال رو
تو را به جای همه کسانی که نشناخته‌ام دوست می دارمتو را به خاطر عطر نان گرمبرای برفی که آب می‌شود دوست می‌دارمتو را به جای همه کسانی که دوست نداشته‌ام دوست می‌دارمتو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارمبرای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریختلبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می‌دارم
تو را به خاطر خاطره‌ها دوست می‌دارمبرای پشت کردن به آرزوهای محالبه خاطر نابودی توهم و خیال دوست می‌دارمتو را برای دوست داشتن دوست می‌دارمتو را به خاطر بوی لا
دارم ذوب میشم از استرس. میدونین؟ اینجا نوشتنم توی این لحظه برای فرار از اضطرابه. اصلا برای فرار کردن از همه چیه. دارم موزیک گوش میدم. گوشامو حواسمو چشامو بستم از دنیای بیرون، دلم میخواد بخزم توی خودم که از همه جا امن‌تره. دلم میخواد بخوابم تا گذر زمان و نفهمم ولی وقتی بیدار شم میدونم میترسم از اینکه اینهمه وقت از دستم رفته، یدفه قلبم داغ میشه و همین یه تیکه ماهیچه‌ای که مایه‌ی زندگیمه میشه یه عضو اضافه توی بدنم که با بی‌قراریش عذابم میده.
ت
دوست دارم رهبرم رادلبر پیغمبر است/دوست دارم رهبرم را وارث برحیدراست/ازتباراهل بیت و آیت خوب خداست/دوست دارم رهبرم راجلوه ای ازکوثراست/اوپیام کربلا را میدهدبرمسلمین/دوست دارم رهبرم راآسمان رااختراست/میرود راه امام وهرشهیدی باهدف/دوست دارم رهبرم راشیعیان راسروراست/دشمنان دین ماراباز رسوامیکند/دوست دارم رهبرم رادشمن اوابتر است/اسوه والگوی خوبی گشته آقا درجهان/دوست دارم رهبرم رابهر عالم گوهراست/شیعه باشدجانفدای حضرت سیدعلی/دوست دارم ره
دوستت دارم...
به سان یک دیوانه، به سان یک سرباز 
به سان یک ستاره سینما 
دوستت دارم، به سان یک گرگ، به سان یک پادشاه 
به سان انسانی که من نیستم 
میدانی من اینگونه دوستت دارم
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخند
دستام خواب رفته‌.
ذره‌ای می‌دونم چی درسته؟ نه.
ذره‌ای تلاش می‌کنم در جهت فهمیدن؟ نه.
حال دارم؟ نه.
خوش‌حالم؟ نه.
ناراحتم؟ نه.
مهمه برام چیزی؟ نه.
با خودم روراستم؟ نه.
حوصله‌ی چیزی رو دارم؟ نه.
اصلا ایده‌ای دارم چی کار دارم می‌کنم؟ نه.
اصلا کاری می‌کنم؟ نه.
این جا رو دوست دارم؟ نه.
جای دیگه‌ای رو دوست دارم؟ نه.
todo: add more useless q&a
آه... الکی سخت می‌گیرم. :)
فعلا مثل خانواده ای که نمی خواهد بپذیرد عزیزش مرگ مغزی شده، سعی می کنم همچنان فرض کنم اینجا را می توانم نجات دهم.
دوست داشتم جای جدیدی برای نوشتن پیدا کنم. حرف جدیدی بزنم. آدم جدیدی باشم...
یک سال اخیر کن فیکون شده ام. پاییز 96 سعی کرد به زمینم بزند. ادای ایستادن را در آوردم اما پاییز 97 ضربه ی آخر را زد. دوست دارم فرار کنم. فقط بدوم. مثل فارست گامپ از خودم. یا مثل جاگوار(در فیلم "آخرالزمان") از دیگران. 
یه حال عجیبی دارم!
یه تنهایی عجیبی تو وجودم حس میکنم!
اینکه به هیچ‌ادمی هیچ حسی برام نمونده جالبه واسم...
شاید از این تنهاییم ناراضی‌هم نیستم...نمیدونم
با تقریب خوبی از همه کس و همه چیز دارم فرار میکنم :)
من همیشه ادم فرار بودم تا قرار!
من ادمیم که الان علاوه بر اینکه میتونم خودمو کنترل کنم تا به کسی پیام ندم و کاره احمقانه ای نکنم میتونم دیگرانم قانع کنم که از این کارا نکنن :)
ادما بزرگ میشن دیگه خب :)
حرف زیادی نبود ! فقد خواستم بگم این جمعه هم گذ
هفته ی قبل فکر می کردم دارم بدترین جمعه ی عمرمو میگذرونم.امروز فهمیدم اشتباه کردم.از صبح تلویزیون روشنه و دائم یه خبر تکراری پخش میشه.از صبح تو اتاقمم و دارم فیلم میبینم که نشنوم.چند ساعت پیش رفتم یه قلپ چای بخورم و نتونستم تحمل کنم.رفتم قرصمو بخورم که قرص اشتباهی خوردم.فقط دلم میخواد فرار کنم.برم جایی که تلویزیون نباشه.تا این همه وقاحت و حماقت رو با هم نبینم و نشنوم.قاعدتا باید آدمی هم نباشه.
هفته ی پیش دکتر بهم  گفت ممکنه به خاطر دارویی که ب
بچه هاا من دارم میرم یه مدت بمیرم...
مامانم همه چیزو فهمید...
حالمم اصن خوب نیس...
واقن دارم میمیرم...
همتونو خیلی دوس دارم...
منو یادتون نره...
ددی اون فیکرم ترجمش میکنم...
ولی یکم دیر تر...
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
لیندا عاشقتم...
امروز یک اتفاق خوب افتاد و من به خاطرش خوشحال شدم. 
ظهر بیدار شدم! :/ دیشب رو بیدار بودم. نتونستم صبح زود بیدار شم. فقط کتاب رو دستم گرفتمو دارم میخونم. برادر زاده ی رامو رو. دوتا فیلم هم گذاشتم دانلود بشه. سعی میکنم سخت نگیرم تا حالم خوب بشه و بعد دوباره شروع کنم. 
فردا دفتری که سفارش دادم میاد به خاطرش ذوق دارم. سعیم اینه از کوچکترین مسائلی که دوست دارم لذت ببرم و خب خودمو کم کم از وضعیت مزخرف بکشم بیرون.
همین. نه فکری دارم و نه ایده ای که بخوام ر
بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم دارم به جلو حرکت میکنم ،حرکتی که هنوز شامل تلاشی نمیشه....
الان که دارم این پستو مینویسم همش یه تصویر تو ذهنم میاد ،یه صورت ،صورتی که برام آشنا نیست، احساس میکنم اون صورت تو کل سرم مثل یه عکس متحرکه..
مثل کسی می مونه که انگار داره فرار میکنه ولی همش داره پشت سرشو نگاه میکنه و دقیقا حالت صورتش و ترسش برای نگاه کردن به پشت سرش جلوی چشم من میاد ...
چرا داره فرار میکنه ؟؟؟
چرا این تصویر تو ذهنم قرار میگیره،اونم دقیقا بعد
امروز چادرمو نمیده نماز بخونم. بهش میگم بده عزیزم بعدش بازی میکنیم باهممیگه نه نمیدم نمازت قضا میشه دیر میشه خب باشه بعدش گرسنه مون میشه غذا میخوریم دیگههه
شبا موقع خواب گیر میده که مامان بابا فرار از زندان میزاری، آخه من اون پسره که مایکله دوسش دارم
منم دوست دارم مایکل
خواب دیدم شب جشن ازدواجشه ولی چون‌طرف رو دوس نداره داره با یکی دیگه‌فرار میکنه:/
نقش من چی بود؟ از اول تا اخر دنبالش میدویدم که قانعش کنم بلکه برگرده و فرار نکنه. حرفشو بزنه و بجنگه!
چرا تو خوابم استرس دارم‌من؟ ینی واسه خودم غم و غصه تولید میکنم همینجوری! چقد تو خواب حرص خوردم و فک زدم واسشون تا خود فرودگاه!
+ و آدم دلش که بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟
خواب دیدم شب جشن ازدواجشه ولی چون‌طرف رو دوس نداره داره با یکی دیگه‌فرار میکنه:/
نقش من چی بود؟ از اول تا اخر دنبالش میدویدم که قانعش کنم بلکه برگرده و فرار نکنه. حرفشو بزنه و بجنگه!
چرا تو خوابم استرس دارم‌من؟ ینی واسه خودم غم و غصه تولید میکنم همینجوری! چقد تو خواب حرص خوردم و فک زدم واسشون تا خود فرودگاه!
+ و آدم دلش که بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟
توی یوتوب بودم. چشمم به یکی از اجراهای اکوستیک از تیلر سوییفت افتاد. جایی بین حرف‌هایش گفت «من علاقه دارم که با دیگران به اشتراک بذارم.» یک نفس راحت کشیدم. خیال می‌کردم که مشکل دارم. خیال می‌کردم من بیش از حد می‌نویسم و عکس می‌گیرم. حرف نزدن و توودار بودن آدم‌ها مرا اذیت می‌کند. فرار می‌کنند. فلانی را ۱۶ سال است که می‌شناسم اما کل دوستی ما بر پایه‌ی خنده و مسخره بازی می‌گذرد. باعث می‌شود که معذب شوم. باعث می‌شود که حس کنم من یک بدبختم که
کم‌کم حس می‌کنم که دارم دیوانه می‌شوم. بند بند وجودم درد می‌کند. تا به حال در زندگی‌ام اینطور کلافه و مستاصل نبوده‌ام. نمی‌دانم باید چه‌کار کنم. نمی‌دانم با این همه خشم و نفرت چه‌کار کنم. حس می‌کنم که می‌توانم خرخره‌ی آدم‌ها را بجوم. هنوز بغض دارم. نمی‌دانم باید به کجا فرار کنم. نفسم تنگ است. نمی‌دانم چه کنم. نمی‌دانم که باید به کجا پناه ببرم. نوشتن هم حالم را بهتر نمی‌کند. و این یعنی فاجعه. یعنی دیگر خاکی نمانده که سرم بریزم.
✨ مناجات با امام زمان(عج) 
دستم بگیر، دلبرا ! شده ام بی تو،من "حقیر"
غفلت گرفته مرا، در بند دنیا....شدم "اسیر"

با هر دو دستِ پرُ گُنهم آمدم....گداییت!!
تا با هر دو دستِ خود بدهی به این "فقیر"

من سائلم ، نشانیِ درگاهِ تو کجاست؟
خواهم نشینم،به راهِ تو...نگاهم کنی "امیر"

آرام نمیشود،چه کنم؟ دل ، بیقرارِ توست
قدری برس، تو به حال و روزِ این"صغیر"

من...من...نه عزیزا...فقط تو مطرحی!
این، یک منِ ناچیز را از خودم "بگیر"

دارم به سر.....روز و شبم را هوایِ تو
من بد، ولی
چند شبه دوباره دارم کابوس میبینم.کابوس فرار و آزار جنسی و تجاوز روانی.همون خواب های همیشگی که فقط چند وقت دست از سرت برمیدارن و دوباره برمیگردن.ایضا وسواس های فکری قشنگم هم برگشتن.اضطراب دارم و نمیدونم چه موقع قراره تو این جهان به عنوان یک زن احساس امنیت کنم.
وقتی مردم؟
پ ن:دیروز(27 آذر) تو تقویم ایرانی روز جهان عاری از خشونت و افراطی گری بود.خنده داره،نه؟
سلام حقیقتا بعد از سربازی بدنبال کسب تجریه های جدید بودم
حقیقتا زندگی کارمندی هم بد نیست 
هر کاری بدی و خوبی خودش را دارد 
انسان باید از درون بجوشد 
خلاقیت داشته باشد 
این خیلی مهمه
فعلا در حال فرار از زندگی کارمندی بدنبال پیشبرد یک کسب و کار اینترنتی در بستر وب هستم 
و دارم روی آن کار میکنم  انشالله خداوند کمک کند 
 
مداح با صدایی که نایی برایش نمانده و از عمق دلش می‌آید می‌خواند.‌..
تو این دنیا
من تو رو دارم...
بهت خیلی
خیلییی بدهکارم...
بذار عالم همه بدونن من... دوست دارم...
کمم اما
عاشقت هستم...بهت خیلیی خیلییی وابستم...
به غیر از تو، من کی رو دارم
دوست دارم...
.
قبلا هم پرسیده بودم آیا ما را هم با همه خطاهایمان به اندازه علی اکبرتان دوست دارید؟
. زیاد میخوابم بد میخوام اعصابم خورده! خوشم نمیاد اینجوری باشم اصلا. اه
 دارم
کتاب خودت باش دختر رو میخوندم. هنوز پنج فصلشو خوندم و احساس میکنم ک
خیلی روم تاثیر گذاشته.حس بهتری دارم نسبت ب خودم و اعتماد بنفسم بالاتر
رفته. انگار خودمو بیشتر دوس دارم.برای خودم احترام بیشتری قائلم. هرچند با
اون مورد خواب م مشکل دارم اون قضیه ش جداس
بیشتر از هر چیزی نیاز به سکون دارم... اما معنای واژه ها برای من همیشه تا حدودی ساده ی پیچیده اند. نیاز به سکون نیاز روح من و نیاز اصلی ذهن من است. من از گذشته در حال عبورم و غمهای زیادی نیز نسبت به آینده دارم. غم و ترس با هم و این حالت مرا مدام به لرزش وا می دارد و اجازه هدف گیری به من نمی دهد و لذا من نیاز به سکون دارم. نیاز به رهایی ذهن دارم. نیاز به این دارم که به هیچ چیز نیندیشم. و این می تواند در بهبود سلامتی من موثر باشد. 
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم فرهاد

انشا در مورد تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
معنی بیت تو را ای کهن بوم وبر دوست دارم
دانلود کتاب تو را ای کهن بوم وبر دوست دارم

معنی شعر ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
دانلود آهنگ تو را ای کهن بوم وبر دوست دارم
انشا درمورد تورا ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترجمه شعر کهن بوم و بر
,    ,    متن آهنگ مسعود بختیاری گل ناز دارم,    دانلود آهنگ گل ناز دارم مسعود بختیاری 320,    اهنگ لری گل ناز دارم مه شو تارم,    مسعود بختیاری gol-e naz,    دانلود آهنگ گل ناز دارم مهرنوش مختاری,    دانلود آهنگ گل ناز دارم مهدی در استیج,    دانلود اهنگ مسعود بختیاری دی بلال,    دانلود آهنگ گل ناز دارم موسی موسوی,    اهنگ معین گل ناز دارم مه شو تارم,   
نزدیک به یک هفته است که روانپزشک را دیدم و تغییراتی در قرص‌هایم داده. کمی آرامتر، کمی متمرکزتر و بسیار راضی‌ترم. هنوز نتوانستم درس‌هایی را شروع کنم. دیشب فیلم دیدم. پرسونا از اینگمار برگمان. خیلی نفهمیدم فقط قشنگ بود. اما نقدهای عجیبی دارم می‌خونم که شگفت زده‌ام کرده. نیازی به سکوت بازیگر، همان چیزی که دنبالش هستم، نیاز به درخود فرورفتن، بازشناختن، نیاز به تنهایی اگرچه تاب تنهایی را لحظه‌ای هم ندارم اما ایده‌آل ام است.
باید تغییری کنم،
به یه دلخوشی از ته دل = اهنگ احتیاج دارم شایع
+این پست رو به این خاطر نوشتم چون به یه اتفاق گنده نیاز دارم تا این زندگی از یک نواختی خارج شه 
از این سکون 
از این همه صبح بیدارشدنا و تا شب تو خونه بودن 
از این همه حس بد
از این همه ...
این روزها عجیب دنبال دوستت دارم های زورکی میگردیم.دوستت دارم هایی که روی پله های برقی مترو و پشت تلفن از مخاطب خاص درخواست میکنیم و تا به زور نگوید من هم دوستت دارم
دکمه پایان مکالمه را نمی زنیم.
دوستت دارم هایی که هر چند دقیقه سراغ خط های کنار پیام میرویم تا ببینیم تیک خورده است و در جوابش هم نوشته من هم دوستت 
دارم؟..
گدایی عشق؟..گدایی دوستت دارم؟.
چه اشکالی دارد یک عاشق به معشوق یا برعکس معشوق به عاشق بگوید دوستت دارم؟
میدانید
این روزها باید
دانلود آهنگ غمگین و احساسی دلا امشب سفر دارم چه سودایی به سر دارم با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang dela emshab safar daram chesodaei be sar daram
دانلود آهنگ دلا امشب سفر دارم چه سودایی به سر دارم
دلا؛ امشب سفر دارم…♩♪/
چه سودایی/ به سر دارم…♩♪/
حکایت های پر شرر دارم؛ چه بزمی با تو/ تا سحر دارم!♩♪/
دلا؛ امشب سفر دارم…♩♪/
چه سودایی/ به سر دارم…♩♪/
حکایت های پر شرر دارم؛ چه بزمی با تو/ تا سحر دارم!♩♪/
به پروازِ آسمانِ عشق… چه خوشرن
معنیِ "مُغلَق" رو می دونی؟!. یعنی "سربسته و نامفهوم". مثل حالِ من مثلِ تو. اصلاً الانه یجوری شده که حال اکثریت شبیه هم شده. دارم دیوونه می شم. می دونم. مغزم پوکیده می دونم. امروز و دیروز و روزای پیشم خیلی شبیه همن. خیلی. اینکه راکد شدیم و با راکد و مزخرف بودنمون داریم روی  زندگی اطرافیانمون هم تأثیر می زاریم. خودم یه موجود مزخرف شدم. فارغ التحصیل شدم و مزخرف. اصلاً دلم می خواد روی دیوار اتاق و خونه و ساختمون بنویسم "مزخرف" گندت بزنن دخترۀ مزخرف که هی
 دستمال را بر می دارم، گرد و خاک روی میزها و آینه ها را تمیز می کنم و جایشان دوستت دارم می گذارم. خانه را جارو می کنم و دوستت دارم هایم را می پاشم روی فرش های تمیز. به غذای در حال پخت ِروی گاز سر می زنم و چاشنی دوستت دارم اش را اندازه می کنم. جوراب هایت را بر میدارم و با دوستت دارم هایم کوک می زنم. دمنوش دوستت دارم را دم می گذارم تا بیایی. می آیی و دوستت دارم هایم را می نوشی و شام نخورده، از خستگی خوابت می برد. دوستت دارم هایم را مثل پتویی رویت می اند
احساس شادی و خوشحالی دارم. احساس تشکز از جان لایتناهی:) من از زندگیم و از همین الانم راضی ام. بی نهایت خودم رو دوست دارم و به اطرافیانم عشق میورزم.زندگی رو دوست دارم و بی نهایت بهش عشق میورزم.
تمرکز خوبی دارم و راحت از پس درسام بر میام.
در کل همه چی خوبه و من راضی ام.
چند شب پیش خواب دیدم رفتم خونه ببینم واسه خرید.همه جای خونه رو چک کردم که یهو یکی با شات گان از بیرون بهمون شلیک کرد.به طرز غریبی که توی خواب ها غریب نیست میدونستم میخواد دخترخونده م رو بکشه.فرار کردیم و از یکی از چند نفر آدم ترسیده خواستم زنگ بزنه پلیس.پلیس اومد و اون زنیکه ی قاتل فرار کرد.استرس و خشکی دهن و تپش قلب شدید داشتم و همین لحظه بود که بیدار شدم و دیدم که واقعا تپش قلب دارم و ترسیدم و دهنم خشک شده.
+خامنه ای اون وسط چیکار میکرد؟!
*تازگی
تا کی دعا می کنی؟
تا آنکه بخشدم کریم!
از چه فرار می کنی؟
از من خویش، می رَمم!
سوی کجا میروی؟
سوی نگار می روم!
هم ره خود چه می بری؟
سوز و گداز می برم...
 
 
واسه اینکه از چیزای خوب پُر بشید
اول باید جای خالی داشته باشید
پس خالی کنید...
بریزید بیرون همه ی آت و آشغالا رو...
 
بِمَحَبّتِکَ یا أمَلَ المُشْتاقین...
چقدر این جمله رو دوس دارم
به محبت تو ای آرزوی مشتاقین
یجورایی میگه خدا 
دارم به عشق تو خالی می کنم
حواست به ما هم باشه
خودت پرُش کن...
تو همه آرزوی
مگه من نمیدونم
خیلی خوب میدونم که این کارام چقدر اشتباه و غلطه
اما کمبود دارم...اره من اعتراف میکنم کمبود دارم
پراز عقدم....
نیاز دارم ....
چقدر عوض شدم....
دارم بد میشم
نه میگم بذار یکبارم من بد بشم ببینم اینای که بد هستن و همه چی دارن منم داشته باشم
خودت منو عوض کردی ...
هیچ کس کاری نکرد..خودت کردی
گمان مکن دل شبها دو چشم تر دارم/**/شبیه شمعم و در سینه ام شرر دارم
تو می‌روی و مرا هم نمی بری آری/**/پس از تو همدم چاهم خودم خبر دارم
تنت سبک شده اما غم تو سنگین است/**/چگونه اینهمه غم را به شانه بردارم
چطور داغ تو را روی سینه بگذارم/**/مگر به وسعت هفت آسمان جگر دارم
سحر نیامده از خانه ام سفر کردی/**/تو فکر میکنی اینجا دگر سحر دارم
چقدر مثل توام من خودت تماشا کن/**/اگرچه خیبری ام دست بر کمر دارم
باز می خواهم از تو بگویم و این تکرار کلمات نیست، عطش عشق هست که می تراود و از درونم می جوشد. نمی دانم، نشمرده ام، نخواهم شمرد. چند بار گفته ام؟ چند بار خواهم گفت؟ که دوستت دارم. بگذار حتی بچه گانه باشد اما بگویم: دوستت دارم. بگذار عادی باشد نه شاعرانه اما بگویم: دوستت دارم. جز خدا چه کسی می داند، بعد از مرگم نگویم؟ دوستت دارم.باران می باربد و من در انتظارم تا اذان بگویند. آنگاه جا نمازم را بر می دارم و به حیاط پشتی می روم و در زیر درخت نارنج با گنجش
خیلی دوستون دارم، خیلی قشنگ میخندید، خیلی دوستون دارم... خیلی خوب آدمای اطرافتونو درک میکنید، اذیت میشم که نمیتونم اونی که میخوایید باشم... من خیلی دوستون دارم ... نمیتونم درست ازتون تعریف کنم فقط میدونم خیلی دوسِتون دارم.
خدا حفظتون کنه و برای من نگهتون داره، آمین:)
ب.د.س.ف.و.د.ح.ز.......
زودتر از این ها باید شروع می کردم به فرارفرار از این دو گروه
فرار از این دو نوع نگاه
...
یکی آن ها که در گذشته ها گیر کرده اند و مغز آدم رو با خاطرات نه چندان واقعی از قهرمانی های خود در گذشته می خورند
و دوم آن ها که همش از رویاهایی در آینده می گویند، البته آینده ای که کسی دیگر برایشان بسازد
یه دوستی دارم اسم وبلاگشو گذاشته "پیدای پنهان". 
یه دوستی دارم هر وقت نیاز دارم، هست. وقت گریه برام شانه می شه. وقت خنده باهام همراه میشه. تو خوشیام اولین تبریکا از اونه. وقت ناراحتی، اولین تسلیت. 
وقتی کاری داشته باشم، دریغ نمی کنه. از خواهر نداشته بهم نزدیک تره. دوستی که هر وقت صفحه ی وبلاگمو باز می کنم با خودم فکر میکنم شاید تنها کسی باشه که اینقدر دقیق متنامو می خونه. باهام همدلی می کنه. منو آروم میکنه. 
دوستی دارم که چندین ساله با همیم. نه بر
شب هایی که میترسم امشب کنار خواهرم بودم حالش بد شد من دیوانه شدم زنگ زدم به مادرم اومدن خونه بدنشون میلرزید بعد گفتن حالش که خیلی بد نیست یکم که گذشت به خودم اومدم من ترسیدم چون همه چیز رو دوباره دارم از دست میدم خواهرم دوباره حالش داره بد میشه از ایمان دورم و احساس خیلی بدی به این فاصله دارم خواهر کوچکترم داره به سن بلوغ میرسه و نمی دونم باید باهاش چکار کنم پدر و مادرم هر روز دارن شکسته تر میشن و من نمی دونم چطور باید با همه چیز کنار بیام احسا
کتاب آخرین نامه در بطریشاعر: بنیامین دیلم کتولی

گرفتم عمر را در شیشه ی ساعت نگه دارمتو را در عکس کاش می شد از حرکت نگه دارم!تو میراث هزاران باغ سرسبزی و من بایدگلی همچون تو را در خانه با دقّت نگه دارمزلیخا را بگو فهمیده ام دیگر نمی ارزدکه من این عشق را یک عمر با تهمت نگه دارمتو نیشابور نه، شیراز نه، آن کشوری هستیکه می کوشم تنش را دور از غارت نگه دارمکه می کوشم پس از هر بو*سه ای عطر دهانش راشبیه نامه ای سر بسته در پاکت نگه دارم
 
برای تهیه ی این
خدایا عزیزِ جونمو سرد کن 
من تحمل ندارم
بهم گفت هی سرمو میکنی زیر آب تا دارم خفه میشم میاری بیرون. آره منِ عوضی همینم. 
باید میذاشتم بره دنبال زندگیش .
 
بدبخت شده بودم بیچاره شده بودم در به در شده بودم ؟
حداقل اون موقع میگفتم نمیخواد خودش خواسته شاید بی من راحتتره حالا چی 
دوباره دارم براش میمیرم برمیگردیم به عقبی که ازش فرار کردیم . که ترس داشت که بدبختی داشت .
برش گردوندی که چی . بچه داشت میکَند و میرفت . برش گردوندی که چی
بمیر عشقته . 
احسانِ
همین که با دیدن عکسای جدیدت دلم ضعف نمیره، همین که شبا بدون گریه خوابم میبره. همین که دیگه از خاطره هات فرار نمیکنم. همین که واسه واکنش نشون دادن به حرکاتت هزار بار دو دو تا چهارتا نمیکنم، همین که میون حرفات دنبال استعاره و کنایه های معنادار نمیگردم؛ یعنی دارم دوباره "خودم" میشم. دارم ترمیم میشم از نو. دارم میگذرم از روزهایی که باید بگذرن.
اونقدر مینویسم که حتی واژه هام هم تو رو از یاد ببرن، اشتباه شیرینم :)
به عقل جمعیت با سواد شک دارم 
به عشق،  هرچه که داد و نداد شک دارم 
به آسمان و زمینِ منِ هوایی تو 
به عمر آدمِ رفته به باد شک دارم 
به تو که داعیه ی فهم بیشتر داری 
به خود به آینه خیلی زیاد شک دارم 
به انتزاع و تخیل به پیچش ذهنی 
به کلِ فلسفه ی اعتماد شک دارم 
چقدر جای تو خالیست در تمام تنم
چقدر من به همین اعتیاد شک دارم 
 شکسته اند پر هرکه اهل پرواز است 
سکوت کن که به هر انتقاد شک دارم 
بهشت را به بهانه نمی دهند و تویی 
اگر بهانه به روز معاد شک دار
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
به برگ گل نوشتم من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مه تاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو ر
ساعت ۱۲ س و تازه از خواب بیدار شدم. 
بین خواب و بیداری به این فکر میکردم که همیشه از این مینالیدم که وقت ندارم و کلی کار دارم
اما الان که وقت دارم، فقط دارم تلف میکنم وقتمو... ، با خواب و فیلم و ... 
وقتشه دست به کار شم و کارو ادامه بدم. 
با وسط کار ول کردن، نتیجه مثبتی به دست نمیاد...
خدافظ....
متنفرم از بی نتی!
همین الان فیلم جوکرو دیدم و‌ دوست دارم برم نقدهاشو بخونم دوست دارم برم تو اینستا انقدر توی هشتگ جوکر غرق بشم که بمیرم دوست دارم‌ انقدر برم‌ توی اینستاگرام نظرات زیر پست های جوکرو بخونم که مغزم بپاچه روی گوشی.
دوست دارم بتونم برم خود فیلمو دانلود کنم و هزاردفعه ببینمش نه فقط یبار با برنامه ی لنز رو صفحه ی کوچیک موبایل!دوست دارم برم تو سینما جوکرو ببینم.دوست دارم برم هزار تا فیلم دیگه از خواکین فینکس دانلود کنم ببینم دوست دا
 گاهی وقت ها از خیلی ها میتونی راحت دل بکنی ، دلتنگشون نشی .ولی بعضی ها تو دلت میمونن و هر کاری کنی فراموش نمیشن .
مثل ...خیلی باهات حرف دارمبه اندازه این سه سالبه اندازه همه این دوری هااما توی دو جمله همه این حرف ها خلاصه میشه:-دوستت دارم-خیلی دلم برات تنگ شده
ساعت هشت بیخیال حال دلم
 همینجوری ک وایسادی...یهو چشاتو ببندم..
بگم
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم
با تموم بی قراریام دوست دارم
با تموم نفسام دوست دارم
با تموم من دوست دارم
دستمو بردارم از رو چشمات
بوسشون کنم
آروم زل بزنم بهت بگم
دارمت.......
از پنجره بسته میترسم. از ساکت بودن اطرافم. از تنها بودن با خودم. پنجره را باز میکنم. صدای خیابان که مثل پتک در سرم کوبیده می شود را در عین آزار دهنده بودن دوست دارم. پذیرفته ام که آزار دهنده ها هم می توانند دوست داشتنی باشند. مثل صدای خیابان برای فرار از افکارم یا عکس تو برای فرار از دلتنگی!
با مامان زیاد سره دانشگاه حرف میزنیم رابطه م با مامان روز به روز داره بهتر میشه نمیدونم چه اتفاقی داره میوفته!تا قبل از بهبود روابطمون پیش خودم میگفتم اگر چندین سال هم نبینمشون اصلا اهمیتی نداره اما این روزا دارم میفهمم که چقدر ته دلم خانوادم دوست دارم،شاید بد موقعی داره خوب میشه.باید بنویسم که یادم بمونه شرایط دقیقا چطوری بود!از طرفی دانشگاهِ همینجا و خب درکنار خانواده بودن و راحتی برای رفت و امد!از طرف دیگه کسایی که دوست ندارم مثل این روز
عشقش داشت میخندید بهش بلند بلند قهقه میزد 
مرد از جاش بلند شد اروم گف بسه!
زن ادامه داد بلندتر و بیشتر خندید مرد سمتش اومد و فریاد زد ایوی بسه! 
مرد گلوی زنش فشرد گریه کرد و فریاد زد بسه! 
اونقدر فشار داد که از بی جان تو بغل مرد افتاد.
گریه‌ی مرد شدت گرفت سر زن توی سینه اش فشرد و محکم بغلش کرد و بین هق هق های مردانش مدام میگف "دوست دارم" ...."دوست دارم"..."دوست دارم"
آرم پخشِ زنده، زیرِ لوگوی شبکه یکِ سیما.
روز- خارجی- راهپیماییِ معترضانِ آشوب‌نَگَر به راهپیماییِ معترضانِ آشوب‌،گر
توضیح : مدیوم کلوزآپ (M.CU) (یعنی یه چیزی شبیه قابِ بالا) از مردی که فرزندش را در آغوش گرفته؛ فرزند در خوابْ هفت پادشاه را میبینید و خروپف میکند و هر از گاهی از بینی‌اَش یک حُباب بیرون می‌آید و میترکد. میکروفن رو به پدرِ آن فرزندی که در خوابْ، طاغوتیان را میبیند، و حبابهایشان را میترکاند، از سمتِ چپِ کادر وارد میشود.
صدای گزارش
سلام امیدوارم حال همه تون خوب باشه
راستش من آدمی بودم که سعی میکردم با همه مهربون باشم به همه کمک کنم؛ به آدم ها لبخند بزنم از بچگی اینجور بودم؛ ولی دنیا و آدم هاش خوب باهام رفتار نکردن؛ بعضی از آدم ها خوش شون می اومد از اخلاقم ولی خیلی ها هم مسخرم میکردن؛ سر به سرم میذاشتن؛ کم کم سردم کردن.
الان خیلی وقته از گذشتم دارم فرار میکنم؛ اما خاطرات بد و مسخره کردن آدم ها میاد جلو چشمم و عذابم میده؛ همه ش دوست دارم برم جایی که تنها باشم و فرار کنم از دن
دوست دارم کمی آرام بخوابم
کمی بی دغدغه 
کمی بدون هیچ فکر و خیالی
بدون هیچ مزاحمتی
خواب راه فرار خوبی است از فکر نکردن
و فکر کردن واااااای چه کار بزرگی است
به هرچه فکر مکینی میفهمی باید به چیزهای دیگری هم فکر کنی
فکر کنی و فکر کنی و فکر کنی
اینقدر که دیگر کلافه میشوی
میفهمی فقط مرگ تو را نجات خواهد
میبینی که دنیا به فکر کردن اهمیت نمیدهد
هر کس دنبال چیزی متفاوت است
تو اعتراض میکنی
که چی؟ که چی این همه هیاهو و عجله
برای چی؟ برای کی؟
خدا تو فقط ای
دیگر از باریدن خبری نیست. دیگر از خندیدن اثری نیست زیرا دیگر دوست داشتن در کلبه دلم اقامت نمی کند! مثل همیشه کلمه معروف را بازگو می کنم: پشیمانم...
اما بی تاثیر هست زمانی که ابرها دیگر از این آسمان گذشته اند و از انسانیت به دور است باد را دشنام بگویم!
دوست دارم عصبانی نشوم و دوست دارم بی اختیار گریه کنم. 
 دوست دارم در مقابل آینه به ایستم و رخ در رخ چهره رو به رو بگویم: دوستت دارم...
دوست داشتن چرا اینقد زیبایی؟ 
دوستم داری، دوست داشتن؟
 چه کسیست ک
حواسم به هیچی نیست. امروز بعد نود و بوقی رفتم آرایشگاه خانمه بهم گفت آبروی راستت داره خالی میشه از تو حواست هست بهش. گفتم نه اصلا. گفت حالا بهش فکر نکن فقط تقویتش کن. از اون ور گوشیم نوتیف میده menorrhagia ات دو هفته است که عقب افتاده داری چه غلطی میکنی؟! هوووف دارم تو اوج جوونی پرپر میشم که! تازه هنوز به نصف اون چیزهایی که میخواستم هم نرسیدم روزها استرس دارم و شب ها خواب های اضطراب آور میبینم نتیجتا نه شب آرامش دارم نه روز و نتیجه اش میشه این 
دارم می‌میرم. این زندگی چقدر سخته. هر جاشو رد می‌کنیم تموم نمیشه بعدی میاد. این دو ماه کلی بلای اشک آور سرم اومد که بازشون نمی‌کنم. الان مامانم ازم متنفره و کسی که دوستش دارم باهام قهر کرده (وقتی یک چیزی که راست بود رو بهش گفتم). تو زندگیم موندم. نمیدونم اینکه اپلای نکنم بر خلاف تقریبا همه بیچاره‌م میکنه یا نه. امتحان زبانامو که عطا کردم. اوضاع سلامتیمم جالب نیست.
هوا بارونی شد و من دیگه تموم شدم. فقط دوست دارم ساعت‌ها گریه کنم
من گمشده‌ای دارم، درون خود، بیرون خود، در پهنای این جهان، من گمشده‌ای دارم که می‌جویم و نمی‌یابمش.
در میان جناق سینه‌ام و در میان دشت‌ها کوه‌ها کسی یا چیزی را می‌جویم. کسی یا چیزی که نیست.
درد بریدگی انگشتم را فشار می‌دهم آسوده‌تر از درد گمشدگی‌ست، لحظه‌ای آرام می‌یابم. دردش خسته‌ام می‌کند، دست می‌کشم و باز از نو آغاز می‌شود.... من گمشده‌ای دارم.... کجا بیابمت... در عرصه‌ی جهان خاکی و افلاکی هیچ چیز اغنایم نمی‌کند و من بدنبال آن یگان
دیگه حوصله ی هیچی رو ندارم .دوس دارم مامان بابام زودتر جدا شن.و دنیا به آسایش برسه.دوس دارم زودتر درسم تموم شه و من بتونم احساس آزادی کنم . دوس دارم یکی رو داشته باشم که حوصله ی منُ داشته باشه . فقط یکی.فقط همون یدونه رو میخوام. دوس دارم به کامک بگم یه نازپروده ی لوسِ گریه اوی آب دماغیه و مادرش گند زده با تربیتش.و بهش بگم ازین ضعیف بودنش متنفرم. و اونم بدش بیاد و ناراحت شه و بیشتر به قول خودش احساس خشم و نفرت کنه .
دیشب خواب پدربزرگم رو دیدم بهم گفت وسایلت رو جمع کن میام میبرمت 
ینی دارم میمیرم؟؟؟؟ :/
جمعه کنکور دارم بعد امروز سرما خوردم در صورتی که یکساله سرما نخوردم آخه الان وقت سرما خوردن بود (حالم بده سر درد گرفتم نمیتونم بخونم) :/
دعا کنید کنکورمو خوب بدم
الان دارم کتاب "خاطرات سفیر" دکتر نیلوفر شادمهری رو دارم میخونم ...
معرکه است 
قشنگه
دوست داشتنیه
عالیه
...
یه گوشه ی کتاب نوشتم دوستت دارم نیلوفر خانم!
کاااااااش یه رفیق نزدیک و در دسترس اینطوری داشتم !!!!!!
...
کتاب رو یک سال و نیم پیش خریدم اما نمیدونم چرا نخوندم (یعنی میدونم چرا ولی چراش خیلی قابل قبول و محکمه پسند نیست! )
شما هم بخونیدش تا تا بعد درباره اش بنویسم !
امروز برای بار چندم حروف اسمشو سرچ کردم اما نبود این آیدی دیگه وجود نداشت.نبودنش و این‌که می‌دونم می‌تونم پیداش کنم و باهاش حرف بزنم اما جرئتش رو ندارم اذیتم می‌کنه و بهم احساس ضعف می‌ده.
دلم می‌خواد برم باهاش حرف بزنم، بهش بگم متاسفم که با احساسات نپخته‌م و هیجاناتی که همیشه ادعای کنترلشون رو دارم اما حقیقت این نیست بهت فرصت حرف زدن ندادم و فقط گفتم نمی‌دونم چرا این‌جام.
فقط فرار کردم بدون این‌که صبر کنم بدون این‌که به تو هم فرصت حرف
چهار پنج روز دیگه میرم مرخصی...
نقشه های بزرگی دارم که باید روشون کار کنم.
این روزها همش به خودم میگم ۲۷ سال از روز تولدم میگذره و شاید نیاز به تولد دوباره دارم(دقیقا ۱۴ آبان ۲۶ سالگیم تموم میشه)
قبول دارم فصل بعضی کارها که گذشت ، سختی های انجام اون کار ۱۰۰ برابر میشه.اما من مررررد روزهای سخت هستم :)
نمیدونم چرا ، ولی امروز حس خیلی خوبی دارم.فقط از روزی ۱۳ ساعت کار کردن توی گرمای عسلویه خسته شدم.
خسته...
اما...
پیش به سوی آسمان...
پیوسته...
چهار پنج روز دیگه میرم مرخصی...
نقشه های بزرگی دارم که باید روشون کار کنم.
این روزها همش به خودم میگم ۲۷ سال از روز تولدم میگذره و شاید نیاز به تولد دوباره دارم(دقیقا ۱۴ آبان ۲۶ سالگیم تموم میشه)
قبول دارم فصل بعضی کارها که گذشت ، سختی های انجام اون کار ۱۰۰ برابر سخت تر میشه.اما من مررررد روزهای سخت هستم :)
نمیدونم چرا ، ولی امروز حس خیلی خوبی دارم.فقط از روزی ۱۳ ساعت کار کردن توی گرمای عسلویه خسته شدم.
خسته...
اما...
پیش به سوی آسمان...
پیوسته...
من انقدر به دنیایِ خودم عادت کرده بودم که وقتی تو یه جمعی بودم همه سلول های تاریکم مثل بمب منفجر میشدن و انقدر سروصداهای مغزم زیاد میشد که فقط میخواستم فرار کنم بدوم بی مقصد فقط بدوم..
گاهی وقتا انقد از دنیام و تاریکی هاش خسته میشدم که فقط میخواستم دو دستی آدمایِ دنیامو نگه دارم..حس جنون بهم دست میداد..میخواستم کله مو بکنم بندازم دور..
کلمه ها ..
خودم..
دوست دارم خودمو رها کنم
رویاهامو
و متلاشی بشم ..
من زندگی رو نمی فهمم ...
ا ی ن ح س ن ف  ر ت م
چشامو
دو ماه مانده به کنکور دکتری و من همچنان بی‌خیالی طی می‌کنم و درعین حال توقع دارم آی‌پی‌ام قبول شوم. راستش حال و حوصله ندارم احساس می‌کنم با اینقدر خواندن کاری از پیش نمی‌برم پس چرا وقت بگذارم. اما واقعیت این است که حاوی بهتر از هیچی. 
در مورد روابط کمی دارم به رابطه روی می‌آورم. کمی از عزلت دربیایند.
راستش قصد دارم از ایران برویم. باید ابتدا زبانم را تقویت کنم که بدرد کنکور دکتری هم می‌خورد و بعد بدنبال رفتن باشم.
چاقی کلافه ام کرده باید ف
سلام
من مردی حدود 30 ساله هستم، با همسرم حدود 5 سال اختلاف سنی دارم.
از ابتدای نامزدی و دوران عقد علاقه چندانی به من نشان نمی داد، ولی من خیلی دوستش دارم، حدود سه ماه پیش که بی توجهی هاش به من شدت گرفته بود وقتی ازش علت رو جویا شدم گفت من از اول هم علاقه ای به تو نداشتم و بخاطر فرار از یه خواستگاری که ازش متنفر بوده تن به ازدواج به من داده (من بهترین کیس بودم اون موقع) و امیدوار بودم که علاقمند میشم ولی نشدم و حالا طلاق می خوام، با مخالفت من روبرو ش
راستش یه جورایی حس بدی دارم برای فردا
میدونی از یه طرف مجبوری خدمت سربازی رو تموم کنی، تا تازه بتونی توی اجتماع از صفر شروع کنی!!
ولی  هر بار موقع رفتن. شبش خوابم نمیبره. نه از ترس جزیره! از جوّی که اونجاس هم ترس نیست! تنها چیزی که ازش ترس دارم فقط یه چیزه!
شخصیت امین توی جزیره! از خودم میترسم. 
تا حالا از خودت ترسیدی؟
سلام...
الان که دارم می نویسم ساعت ۲:۴۳ دقیقه شبه....
و فقط دارم فحش می دم به این صفحه گوشی که چرا انقدر نورش زیاده و کم تر از این نمی شه ... دارم کور می شم...
از اینا که بگذریم...
 
می دونم شاید برای بعضیا مسخره به نظر برسه...می نویسم ، شاید کمی خالی شدم ...
ادامه مطلب
خسته شدم از زنگای وقت و بی وقتت! اخلاق مزخرف خودم کمه جواب تو رو هم باید دم به دقیقه بدم !
به تو چه کجا می رم؟ به تو چه چیکار میکنم؟ به تو چه چند می خوابم چند بیدار میشم؟ مگه تو بابامی؟ اصلا بابامم اینقدر گیر نمیداد بهم!!
خسته شدم ازت ... از رفتارای مزخرفت ... از صدای رو اعصابت که مدام داره توو گوشام می پیچه؟ نوار مغزیم دفتر نقاشیت شده؟!
بعد اون یارو ، حالا نفر بعدی از این ور بوم افتاده؟!     سلیقه ندارم که ، بانک جمع آوری اساتید دارم واسه خودم !!
رو زن
بسم الله الرحمن الرحیمخودم را دوست دارم!همه جا همراهم بوده؛ همه جا☺️یکبار نگفت حاضر نیستم با تو بیایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم!خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم برای حال خوبش تلاش کنم...خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم فقط برای او زندگی کنم...هرچندهراز گاهی دلم را میشکند اما باز هم دوستش دارم و میبخشمش تا بایستد و اشتباهش را جبران کند☺️خودم را آتقدر دوست دارم که هرروز در آغوشش میگیرمش..
احساس عجیبی دارماحساس عجیبی داره چشمای تواحساس عجیبیتویه احساس عجیبی که برامیه احساس عجیبی دارم انگارتو یه احساس عجیبی امیدچه احساس عجیبی بابک جهانبخشچه احساس عجیبیه میبندی موهاتوتویه احساس عجیبییه احساس عجیبی دارم امشب
درست مثل اثر انگشت، تعریف ها هم آدم به آدم فرق می کنن. وقتى من می گم «عشق»، دارم راجع به تجربه اى حرف می زنم که شاید تو تا آخر عمرتم مزه اش نکنى. و وقتى تو بگی «درد»، حتما به چیزى اشاره می کنى که شاید من هیچوقت بهش نزدیک هم نشم. .مدتیه به رخ نمی کشم. هیچکس شبیه من صبور نبوده؟ هیچکس مثل من عاشق نشده؟ هیچکس مثل من نارو نخورده؟ هیچکس اندازه من سختی نکشیده ؟ مدتیه تماشا می کنم و ساکت، منتظر دستِ جدیدِ بازى روزگارم. بازى خوبش، یا شاید بدش. که حتما قراره
بسم الله الرحمن الرحیم یه شهری بود خیلی خیلی بزرگ اندازه ی ته استکان همه مردم دنیا توش زندگی می کردن که سه نفر بیشتر نبودن .یکیشون کور کور کور بود اما دور دور دور را هم خوب می دید . یکیشون کره کره کره بود اما صدا های خیلی کم راهم خوب میشنید . یکیشونم لخت و عریان بود
اما لباساش اینقدر بلند بود که زیره دست و پاهاش گیر می کرد . یه روز تصمیم گرفتند که از شهر برن بیرون . از دروازه ی شهر اومدن بیرون اونیکه کور کور کور بود اما دور راهم خوب میدید گفت یه لش
حواست هست؟ تمام راهها رو دارم خودم تنها میرم‌
خودم تنها دارم بزرگ میشم.
جاهایی که میتونستیم با هم پیش بریم رو خودم تنها دارم تجربه می‌کنم.
مگه نه اینکه گفتن زن و مرد در کنار هم تکمیل میشن؟
پس چرا من تنها دارم تکمیل میشم.
همیشه از خدا خواستم بهترین باشم تا بعدا به مشکل نخورم.
ولی نه اینکه من کوله باری از تجربه بشم و بعدا تو بیای.
امروز اول تیر هست و دوباره دارم رژیمم رو شروع می کنم.وزنم امروز صبح 79.2 بود.
تا آخر هفته باید برسونمش به 78.6
فعلا که دارم سعی می کنم
البته به موازاتش خیلی جدی دارم سعی می کنم روزی حداقل 8 لیوان آب رو بخورم
باید برنامه غذای هم ردیف کنم
البته اگه این خنجری بذاره و هی برام چیزای بدبد نخره....
تو این پست میخوام به نکات مثبت خودم بپردازممن آدم طنازی هستم و به شدت بقیه رو میخندونمهوش ریاضی بسیار خوبی دارمذهن تحلیل گر فوق العاده ای دارم و علاقه زیادی به تحلیل کردن و پیش بینی دارم و انسان آمار گرایی هم هستم و توجه خاصی به آمار و اعداد دارماینا رو نوشتم چون همیشه نقاط منفیم رو بهتر از نقاط مثبتم بیان میکردم ولی این بار خواستم سنت شکنی کنم
تا چند ماه پیش فکر میکردم باید بمیرم و نمی تونم این زندگی رو ادامه بدم اما امروز از هر روزی دیگه ای که تو زندگیم بوده امیدوارم ترم به اینده!
دلم میخواد سال های طولانی زندگی کنم هیچ چیز برام بی معنی نیست شاید ظاهرم شاد نباشه ولی از درون خوشحالم
کلی برنامه ریختم برای زندگیم که انجامشون میدم 
فراموش نکردم که چقدر بی رحمی و ظلم شد در حقم ولی ازشون گذشتم از هیچ کس و هیچ چیز نفرت ندارم همه چی پاک شده 
با مریضی که دارم کنار اومدم حالم بهتر شده و تازه ی
پرورش عضلات دلتوئید با دارم چارلز
 
در بدنسازی حرفه‌ای، برای داشتن پشتکار از کسی قدردانی نمی‌کنند. ولی اگر چنین رسمی وجود داشت کمتر کسی به اندازه دارم چارلز لایق آن بود.در واقع در سال‌های اخیر دارم چارلز بسیار آماده است و در اغلب رقابت‌ها اختلاف امتیاز او با رقبای پس از خودش زیاد است. علاوه بر اینکه در اغلب رقابت‌ها نسبت به رقابت قبلی پیشرفت بیشتری را از نظر حجم و کیفیت به نمایش می‌گذارد.
ادامه مطلب
دارم راه می‌روم... به خودم می‌آیم و می‌بینم دارم با خودم حرف میزنم. اطرافم را اندکی نگاه میکنم که آیا کسی مرا دیده یا نه... موبایلم را از جیبم در می‌آورم. تظاهر میکنم به اینکه دارم ویس می‌گیرم، و به حرف زدن با خودم ادامه می‌دهم.
دارم درس میخوانم... به خودم می‌آیم و میبینم که چندین دقیقه است که دارم یک مکالمه ی خیالی با استادم درمورد برنامه ام میکنم. به اطرافم نگاه میکنم که کسی به من توجه میکند یا نه... تظاهر میکنم به اینکه دارم‌ کتاب جلویم را حف
ساعت ۱۱ صبح از خواب بیدار شدم.تا الان فقط یک نخ سیگار کشیدم.
چای را دو ماه است ترک‌ کرده ام.
دارم تمرین غذا نخوردن میکنم.
هرروز برنامه همین است تا زمانی که دیگر‌ واقعا نتوانم.
مقداری میخورم که زنده بمانم و دوباره ادامه
این حال را دوست دارم
دارم کتاب «گرسنه» از کنوت هامسون را میخوانم
او هم مردی بود که سراسر «اسلو» را پیاده قدم میزد
به وقت ۱۴:۵۳
تازه آشنا شدیم میدونم دوسم داره و به نظر آدم خوبی میاد
ولی من از احساس خودم بی خبرم
نمیدونم دوسش دارم یا نه میترسم احساسم بهش برای فرار از تنهایی این روزام باشه ولی اسممو که صدا میزنه قلبم ی جوری میشه
دوس دارم حرف بزنه من فقط بشینم گوش بدم ولی وقتی میخواد صمیمی تر شیم گارد میگیرم :/
باهاش ساعت ها میتونم حرف بزنم و موضوع کم نیارم بلده چ جوری بخندونتم
هنوز رسمی با هم نیستیم ولی اون دوس داره صمیمی تر شیم من هی بهونه میارم و فرار میکنم
احساس و تکلی
دوس دارم با یکی حرف بزنم...
نمی‌دونم درباره چی!... فقط دوس دارم حرف بزنم...
شاید یه دلیلش اینه که کلا ما ایرانیا دوس داریم درباره هرچیزی اظهار فضل کنیم!
یعنی یه نفر یه چیزی بگه، بعد ما درباره‌ش نظر بدیم... بریم توی فاز سخنرانی...
واقعا الان نیاز دارم! خیلی وقته موندم توی خونه و نتونستم دوستان رو مستفیض کنم!
دیشب ساعت نزدیک های ۲ صبح بود رفتم تو اتاقک اورژانس خوابیدم‌...
خوابم برد...
ساعت حدود ۴ صبح یهو دیدم یه مردی فریاااد میزنه لاااا اله الا الله 
محمد رسول اللههههه 
بلنننند بگو لا اله الا الله !! 
من از جام پریدم ، از اتاق پریدم بیرون ، گفتم تصادفی آوردن حتما که یکیشونم مرده ! 
خواب آلود دویدم به سمت صدا ، یهو یه دستی از پشت یقه و مقنعه ام رو گرفت و دِ بکش ! 
قشنگ خوابم پرید ! دیدم اون منبع صدایی که من دارم سمتش میرم یه گولاخِ ۳ متری روبه رومه قمه به
در حال گوش دادن به : delam mikhad -ebiاین روز ها با هر کسی به معاشرت بنشینی خنجر غلاف شده ی ترسش را بیرون می آورد و نشانت میدهد . گفت و گوهای هر روزه مان شده تزریق نا امیدی. تمام آدم های دلسوز دورو برمان ، هلمان میدهند توی یک ماراتن ! ماراتن هرکه زودتر رفت . هرکه زودتر خودش را نجات داد!من به نا امیدی فکر نمیکنم ، نه اینکه امیدوار باشم ! شرایطم چاره ای جز بیخیالی به دستم نمیدهد. میدانی ، بیست و چند ساله بودن سن خوبی نیست ، اگر مثل من هنوز دریایت تلاطم داشته ب
در حال گوش دادن به : delam mikhad -ebiاین روز ها با هر کسی به معاشرت بنشینی خنجر غلاف شده ی ترسش را بیرون می آورد و نشانت میدهد . گفت و گوهای هر روزه مان شده تزریق نا امیدی. تمام آدم های دلسوز دورو برمان ، هلمان میدهند توی یک ماراتن ! ماراتن هرکه زودتر رفت . هرکه زودتر خودش را نجات داد!من به نا امیدی فکر نمیکنم ، نه اینکه امیدوار باشم ! شرایطم چاره ای جز بیخیالی به دستم نمیدهد. میدانی ، بیست و چند ساله بودن سن خوبی نیست ، اگر مثل من هنوز دریایت تلاطم داشته ب
دارم غریب و آشنا را می شمارماین خیل مشغول عزا را می شمارم هی خواب می بینم پیاده در طریقش درجاده دارم تیرها را می شمارم دل تنگ مشهد می شوم هرگاه در راه سربندهای یا رضا را می شمارم اما خدارا شکر با انگشت هایم جامانده های کربلا را می شمارم پس سعی خودرا می کنم موکب به موکب این مروه های با صفا را می شمارم باعقل نه، من با جنون بی شمارم این لشکر بی انتها را می شمارم تسبیح من این است در طیِّ طریقش هر صبح تاول های پا را می شمارم آن قدر نزدیکم به اوک
عاشقان سینه های پر غوغا،گرچه ساکت و بیصدا هستندقصّۀ عاشقی پراز راز است،از سرو جانِ خود جدا هستندحسّ و حالی عجیب حاکم هست ،عینِ شورو نشانه های بقاآمدن رفتن همرهش دارد، درد و نفرین به حجم فاصله هاچشمه ای صاف و مهربانی تو،اشک عالم به دیدگان داریمـن یقین دارم ای فرشتۀ من ،ماهها حسرتی ،نمی باری؟دوسـت دارد غرورو سختیِ تو ،قُلّه هایِ رفیعِ کوهستاندستِ البرز دست یکرنگیست،می دهد از برای عشقش جانمی کنم جانِ خود به تو تقدیم، تو همه هستی و صفایِ منی
دیگه دیره واسه موندن دارم از پیش تو میرم
جدایی سهم دستامه که دستاتو نمیگیرم
تو این بارون تنهایی دارم میرم خداحافظ
شده این قصه تقدیرم چه دلگیرم خداحافظ
دیگه دیره دارم میرم چقدر این لحظه ها سخته
جدایی از تو کابوسه شبیه مرگه بی وقته
دارم تو ساحل چشمات دیگه آهسته گم میشم
برام جایی تو دنیا نیست تو اوج قصه گم میشم
دیگه دیره دارم میرم برام جایی تو دنیا نیست
به غیر از اشک تنهایی تو چشمم چیزی پیدا نیست
باید باور کنم بی تو شبیه مرگه تقدیرم
سکوت من پر از
در ماه جاری آزمونی برگذار شد که به اسرار همسری شرکت کردم.
از اونجا که هیچی نخونده بودم فقط رفتم که روی همسری رو زمین نزده باشم.
با شرایطی که در حال حاضر برام پیش اومده
فقط لازم دارم که توی اون ازمون قبول بشم.
احتمال قبول شدنم محال نیست.
چون پنجاه درصد سوالهارو جواب دادم.
ولی الان به دعا احتیاج دارم.
برای دعا کنید که قبول شده باشم.
در همین لحظه خیلی خیلی به این قبولی احتیاج دارم. خیلی زیاد.
همین که گهگاهى افق دید من و تو یکى است   
همین که صداى نفس هایت در کوچه ى دلم مى پیچد
همین که سایه ات بر سر من هست 
کافیست برایم
حضرت یارم 
همین که تو را دارم شکر 
همین که گاهى سر بر شانه ات دارم شکر 
همین که دوستت دارم 
همین که دوستم دارى
شکر.
H.F
بنده پس فردا کله صبح‌آزمون آ پ دارم،کمی درسای عمومیش
روخوندم،استرس دارم ! بعداینکه درسای تخصصیش‌رونگا 
میکردم اشکم درمیومد ،دیگه خلاصه افسردگیم گرفتم 
وبرای فرار از این وضع میخام برم دوتاشیرینی خوشمزه ساده بپزم
یکیش‌لوز نارگیل یکی دیگشم باسلق اناری ^_^ 
 
گاهی خوشحال می‌شوم از همه‌چیز. چراکه ما جوانیم و زیبا. و وقتی بنا باشد زندگی‌مان را تماشا کنند، حتی زشتی‌هامان هم لای پوستِ بی‌چروکِ شادِ جوانی‌ست. حتی زشتی‌هامان هم زیباست. مثل وقتی که من از گردنت آویزان می‌شوم و آن خال سیاه را می‌بوسم، بی‌آداب. بی‌آیین. و بی‌خیالِ هجوم چشم فاحشه‌ها چندثانیه‌ای هم لب‌هایم را نگه می‌دارم. نگه می‌دارم. نگه می‌دارم.
نگه مّی دا رم.
گفت خیلی دوستتون دارم
گفتم خیلی یعنی چقدر 
گفت اندازه یه عشق چهارساله؛ قدر سیگار دوستتون دارم.
یاد چوپانی افتادم که به موسی گفت میخواد موهای خدا رو شونه کنه...جنس دوست داشتنش اینطور بود.
گفت حتی گاهی شبها فکر میکنم شما رو بیشتر دوست دارم یا سیگار رو.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها