نتایج جستجو برای عبارت :

صابخونه

اگه باز یه پویشِ «صابخونه ی خوب» راه میفتاد، من قطعا اسم آقای ز (صابخونه ی جدیدمون) رو همراه با عکسش میفرستادم. (حالا چون عکسشو ندارم، عکس هادی حجازی فر رو هم میشد قالب کرد، آخه صابخونه به شدت شبیه اونه، با همون کله ی کچل!) خبر خوب اینکه، بنده خدا، اجاره ی این ماهمون رو بخشید! هرچند سیصد تومن مبلغ خیلی بالایی نیست، ولی همین مقدارم مرام گذاشته...
حالا شاید برای شما خبر خیلی خاصی نباشه، ولی حضرت آقا، از سر شب، یه لبخند ملیحی رو لبش اومده! و هر پنج د
کارل توی انیمیشن UP یادتون میاد؟
این ادم رو یادتونه؟


صابخونه من دقیقا این شکلیه!
هم چهره ش، اخمش، عینکش، ابروهاش،
هم در میزان عنق و بداخلاق بودن
هم غرغرو بودن
هم در نحوه حرص خوردن و گاها سر به سر گذاشتن ملت
هم در میزان بی توجهی به کل دولت
هم در میزان مهربانی و دلسوزی
هم در میزان سن بالا
هم نحوه کشیدن عصاش دنبال خودش 
هم در میزان لجوج بودن و بی حوصلگی
فکر کنم ته مخم دوست داشتم یه روزی با کارل توی این فیلم زندگی کنم که برام اتفاق افتاده.
میدونین به چی فکر میکنم،
به اینکه طرف دهنشو باز میکرد،
میگفت من از خانواده با اصل و نصبم،
هرکاری میکنم درسته،
تو یه جنده ای،
دور سرت باید حلقه بندازن بکشن،
نمیدونم دوست پسرت شته بود،
یا مثلا آدم لاشی ای بود، یا تو اصلا نباید باهاش رابطه استارت میزدی،
و کلا کله ش رو توی همه ابعاد زندگی خصوصی من میکرد و اونم با تحقیر!
 
بعد یهو به خودش میاد، میبینه 37 ساله کلا پشت مو و گردنش رو تمیز نمیکرده.
مثلا فکر کن شرکت بزرگ بیزینیسی دنیا میخواستن استخدامت ک
آقای قائد شما واقعا صابخونه ی خوبی بودین.همینکه ۲۰ سال پای زنتون موندین و قید بچه رو زدین نشون از شرافتتون داره.همینکه ۲ سال گذاشتین من تو خونتون بشینم با اجاره ی پایین و افزایش اجاره ی خیلی ناچیز ممنونتونم.همینکه ازم اجازه خواستین شمارمو بدین به املاک ینی اینکه جنتلمنید.ممنونم که خونتون شوفاژ داشت و من هیچوقت متوجه ی سرمای بیرون نشدم.ممنونم که شیر زیر سینک ظرفشویی چکه نمیکرد و دائم آشپزخونه خیس نبود.ممنونم که پرده های خونه ات تمیز بود و
بچه ها
خیلی خوشحال بودم گفتم با شما هم تقسیم کنم بلا بلا بلا :)
صابخونه م هر هفته دوبار برام نون میپزه خودش :)

امروز بهم گفت،
من خیلی کم این رو میگم
ولی خیلی خیلی خوشحالم که تو اومدی اینجا با من هم خونه شدی :)
اینقدر خوشحال شدم :)
مرد نازنین و خوبیه :)
خیلی مسنه
حدود هشتاد سالشه!
امروز میخوام براتون درباره microaggression حرف بزنم
فقط اینو بگم که
این مایکرواگرشن، به وفور توی کانادا دیده میشه.
indirect or unintentional discrimination towards a member of a minority group
یعنی الزاما با مسئله نژاد روبرو نیستیم اینجا
طرف میتونه یه همجنس گرا باشه، ولی افرادی که باهاش روبرو میشن، چه در مصاحبه، چه همسایگی، چه صابخونه مستاجری و... و غیرمستقیم اذیتش کنن، یا بخوان ازارش بدن.
یا تصور کن تو صابخونه ت کاناداییه و خودت تازه از ایران، اروپا، اتیوپی، امریکای جنوبی و... رفتی
متن نوحه حسین جان فدایی توام با صدای حاج مهدی سلحشور
حسین جان حسین جان فدایی توام
زائرها تو دل صحرا
قطره قطره شدن دریا
رسمشون عشقه و راهشون کربلا
می پیچه نغمه ای تو باد هلا بیکم
صدای صابخونه میاد هلا بیکم
با هر قدم جهان میشه خاک پاشون
با هر قدم حرم می بینه چشماشون
با هر قدم میرن تو قلب آقاشون
حسین جان حسین جان فدایی توام
ادامه مطلب
امروز از خنده شدید با بابک هوا رفتیم
صابخونه ما از عمو ترامپ حدود 5 سال بزرگتره.
صابخونه دوستم و عمو عمو ترامپ، تقریبا دو سال اختلاف سن دارن
ترامپ داره دنیا رو متحول میکنه
به هم ریخته همه چی رو
هشت میلیارد ادم دارن از سیاست های ترامپ رنج میبرن / لذت میبرن
از وقتی اومده کانادا دچار فقر شده چون اجازه نمیده کاناداییا از امریکاییا سوء استفاده کنن
کار کمتر شده
بودجه ها داره قطع میشه
و...
وضع امریکا بهتر شده
ایران اونجوری
بقیه کشورا اونجوری

بعد صابخ
این داستان مال اون اوایله! لامصبا این از همون اول که سوار خر مراد شدن, موذیانه ریشه اعتقادات مارو داشتن میزدن, اوایل فک میکردیم از کج سلقه گیشونه! ولی حالا که کاشته هاشون بار داده, میفهمیم که نه بابا از موذیگریشون بوده, این لیبرالا از اول (هموهن سالای 61 که سر کار اومدن) کار خودشونو به اشکال مختلف میکردن. ولی گوشه نقابشونو با شروع حکومت آقای رفسنجانی ورداشتنو ... حالام که دیگه صابخونه شدنو مث اسرائیلیا دارن فرهنگ چندصد سالرو بیرون میکنن!
راستی
۱)ماه رمضان خود را چگونه گذراندید؟
بسیااااار مفید/: صبح رفتم سرکار و بعد اومدم خوابیدم،بیدار شدم افطار کردم و تا دور خودم چرخیدم شده وقت سحری درست کردن،سحری خوردیم و باز خوابیدیم و باز روز از نو و روزی از نو|: و جالب اینجاس که همه اشم خسته ام((:
امسال ماه رمضون اصلا اذیت نشدم،خداروشکر،البته فکر کنم بیشتر بخاطر این بود ک اصن وقتی برای اذیت شدن و اینا نداشتم همه اش یا کار بود و یا خواب(:
برای بعد ماه رمضون یه برنامه اساسی باید بچینم ان شالله(:
۲)هنو
کلا 
فرصت ساختن خودمون، یه فرصت محدوده.
آدما میتونن تا آخر عمرشون تجربه کنن
ولی تا آخر عمرشون نمیتونن خودسازی کنن.
دلیلش هم اینه که به دلیلی که نمیدونم، یا حالا شاید گذر سن و احساس خود باتجربه پنداری
انعطاف آدمها و تحملشون به مرور کمتر و کمتر میشه.
من این سن خودم رو دوست دارم
سنی هست که هم میدونم و هم میتونم.
جوون که بودم نمیدونستم
پیرتر که بشم ممکنه که نتونم
هرچی سنت میره بالاتر بهتر و بیشتر میفهمی. البته اگه بخوای که بفهمی.
حقیقتش
توی زندگی گ
کالچر کانادا،
یه کالچر خیلی ایندیرکت و غیرمستقیمه. این از ادب زیاد نمیاد.
از شدت تشریفات و از خودبرتربینی شدید بریتیش ها میاد.
و ازین میاد که دوست دارن همه چی رو با ادب در لفافه بگن و یا غیرمستقیم تا در نهان گندکاریاشون رو بزنن و دنیا رو استثمار کنن.
 
این فرهنگ به مستعمره هاشون، مثلا کانادا هم منتقل شده.
 
این مردم به شدت ایندیرکتن.
 
یعنی خواستگاری کردنشون، حرف زدنشون، غیبت کردنشون، درواست کردنشون و همه چیشون غیرمستقیمه.
 
ایرانیا که میان ا
اگه الان ریاست جمهوری هر کشوری رو به من بدن،
قطعا خرابکاری های بزرگ میکنم و گندهای بیشمار میزنم.
ریاست جمهوریای کشور رو اغلب میدن دست ادمای بی تجربه تر از من و شما حتی.
 
همون طور که ریاست یه جنبش بزرگ رو دادن دست گرتا تونبرگ
 
خرابکاری کرد
احساساتی حرف زد
برای سنش و عقلش زیاد بود
نتونست از پسش بربیاد 
انداختنش بیرون با فضاحت
 
و الان شده یه عقده ای و ازین به بعد سر کوچه هم که بره هفت هشت نفر رو میده دست پلیس به جرم تجاوز (چیزی که توی سوئد بابه)
 
 
شبی که ازم جواب بله گرفتی.. همه ی شوق و ذوقت رو تو دل مردونه ات نگه داشتی عزیزم.. تو دلت خوشحالی کردی تا صابخونه با عصاش نزنه بهت.. :) اما عشق پاک و واقعی چیزی نیست که بی صدا بمونه..سالهاست ، این ماییم که عاشق همیم ، عمیق و وفادار❤❤
 
و 
 سالهاست این مردم هستن که هروز ما رو میزنن! چون همه چی رو برا خودشون خوب میدونن برا ما بد!
چون فقط به فکر منافع خودشونن.
 
 
سلام
امروز یه روز خیلی خوب بود . خیلی خوب 
صبح رفتم خونه زهره. فاطمه اونجا بود و به یاد دوران دانشجویی گازم گرفت
عصر هم بچه های دیگه بسیج دانشگاه اومدن .نه ده نفر میشدیم. بعضی هاشون بعد نه سال همدیگه رو می دیدن . یه عالمه بچه اونجا در سایز های مختلف وول میخورد . از بچه دوم دبستان تا بچه یه ماهه نهان . یه زیارت عاشورا هم زدیم دور هم که زحمات صابخونه به ثمر بیشتری برسه . خیلی از دیدنشون خوشحال شدم . 
ظهر که منو زهره تنها بودیم یه مقدار مباحث شیرین فکر
چند وقت قبل
یکی از دوستام که یه دختر ایرانیه
داشت میپرسید که چطوری پسر پیدا کنم؟ چرا هیچ کس پیدا نمیشه با من دوست شه؟
بهش گفتم زمان بده زمان. و خودت باش. پیداشون میشه.
یکمی بعدش یه اگهی گذاشته بود که خونه ش رو کرایه بده یه اتاقش رو چون یه خونه خیلییییییییییییی بزرگ داره.
نوشته بود no pets no guests no parties no boys 
و فقط میخوام با دختر هم خونه ای بشم
کرایه ش هم برای شهر ما واقع کرایه خونه بالایی بود
بعد یه بار توی مهمونی برگشت گفت نمیدونم چرا هیچ کس نمیاد که
رمضان هم  به نیمه رسید
نیمه ی ماه شد و به قول آن وبلاگ نویس که به راحتی ازش نگذریم امام مجتی کریم است..
چقدر دوست دارم این اسم را رمضان الکریم
 اما تذکرات
۱.کاروان رفت تو در خواب بیابان در پیش
   کی روی ؟ ره ز که پرسی؟
     چه کنی؟ چون باشی؟
۲. ان احسن الحسن الخلق الحسن
    همانا نیکوترین اعمال رفتار نیکوست
 در این زمان که در قحطی اخلاق به سر میبریم گاهی ارزش یک لبخند یک گذشت  یک سلام  از هزاران هزار جانماز آب کشیدن بالاتر است
۳.همسر عزیز مدتها
راستی من یه نکته جدید رو هم متوجه شدم (هم سر کارمون یکی ازینا داریم هم خواهرم تا حدی این شکلیه و هم اینکه صابخونه قبلیم این شکلی بود و اینکه خیلی ازین موارد دیدم)
 
اینکه این ها به خودشون اجازه میدن درباره همه چیز و همه کس نظر بدن، یه جورایی rude هستن و پررو.
در ثانی خیلی زیاد این نظر دادن رو با توهین مخلوط میکنن.
یعنی میبینی طرف اومده میگه وای تو وقتی حرف کار میکنی بیخودی و الکی خیلی دقت میکنی. یا تو خیلی زیاد تمیز هستی و این بد هست. 
یا میبینی پشت
خواهرم که کوچیک بود، یه کاپشن سبز سدری داشت
یه کاپشن سبز سدی خیلی پف پفی با کلی جیب مخفی که هرکسی رو به این فکر مینداخت که یه بچه چی داره برای قایم کردن تو اینهمه جیب...شاید دست عروسکی که تو مهمونی از بچه ی صابخونه کش رفته
بگذریم
خواهرم بزرگتر که شد، وسط جابجا کردن لباسا و خاطرات، یهو این کاپشن ته مهای چمدون قدیمیه پیدا شد
ازش پرسیدم:یادته چقدر اینو دوست داشتی؟همش این کاپشنو میپوشیدی
گفت بهش علاقه نداشتم
چشمام چارتاشد:جدا؟!!
خیلی معمولی انگار
چند وقت پیش پدرشوهرم باغش رو فروخت و به ما و برادرشوهرم سی ملیون داد...
من تصمیم داشتم با پولم طلا بخرم ...اون روز طلا گرمی 470 هزار تومن بود...یکم مردد بودم طلا بخرم یا بذاریم کنار زمین بخریم ...
واسه همین پول یکی دوهفته ای بلاتکلیف مونده بود برا خودش:))
تا این که امید گفت صابخونه ی آقا رضا جوابشون کرده و اونا هم دنبال خونه بودن و الان یه خونه میخواد رهن کنه صد و سی ملیون و دقیقا سی تومن کم داره...ولی میخواد وام بگیره و جور کنه...
منم گفتم ما که سی تومن د
دوستم میگه که
اگه میبینی توی اروپا همه شیک هستن و توی کانادا همه خیلی ساده لباس میپوشن
یا توی خاورمیانه همه شیک هستن ولی کانادا اینجوریه
به خاطر اینه که کانادا از همه جا دوره
از اروپا دوره 
درست مثل استرالیاست که همه براش جوک میسازن
امریکا هم که اینها رو ادم حساب نمیکنه و اینها از همه جا عقب تر هستن.
 
برای همینه که یهو وقتی میبینی یکی صد و خورده ای کیلو وزن داره و یه شلوار استرجی و یه پیرهن تنگ پاش کرده جا میخوری
یا میبینی یکی سی کیلو وزنشه ول
گردو، هاپوی کوچولوی علی یک هفته ست که مهمون خونه منه. مهمون که نه، صابخونه ست. هرجا بخواد جیش میکنه، هرجا بخواد پی پی میکنه، ماکارونی و پلو بدون ادویه و مرغ و هویج و سیب زمینی آب پز و شیر بدون لاکتوز و هزار چیز دیگه توی مِنو داره. هر شب یک بار ساعت سه و نیم چار و یک بار صب ساعت شیش و نیم بیدارم میکنه و نق میزنه و..
نگه داشتن یه توله سگِ تربیت نشده واقعا سخته و من با اینکه خیلی زیاد دوسش دارم و خیلی ناز و ملوس و نمکه دیگه کلافه شدم از دستش. چند بار هم
بچه ها
درسته که من تو مقام و جایگاهی نیستم که امر و نهی کنم
و کلا هیچ کسی نیست
ولی دوست داشتم اینو بهتون بگم
قدر هم رو بدونیم.
آدمایی که کنارتون هستن
یه روزی ممکنه که نباشن
فکر نکنین که همیشه وقت هست
نه.
من یه اخلاقی دارم اونم اینکه حتی شده گاهی کوچیک بشم، ولی سعی میکنم از آدمها سراغ بگیرم. بهم احساس خوبی میده.
الان که اومدم بیرون ازینجا
من صابخونه اولم، 
یه آدم تنها و یه خانم مجرد بود که همون طور که گفتم هرگز با کسی وارد هیچ گونه ارتباطی نشده بو
امروز صبح از خواب بیدار شدم
و یه ریزززززززززز توی گوشم موزیک incomplete گروه بک ستریت بویز نواخته میشد.
نمیدونم چرا حقیقتش. درست هم نمیشه. همینجوری داره میخونه توی گوشم.
قبلنا دختر خیلی باحوصله تری بودم.
قدرت داشتم خیلی حرف بزنم، خیلی بپر بپر کنم و بالا پایین بپرم.
الان اون هیجانه با من مونده ولی اصلا پیش نمیاد که بتونم زیاد حرف بزنم، اصلا حوصله ندارم.
از من خیلی بعید بود. همیشه فکر میکردم تا آخر عمرم میتونم زیاد حرف بزنم. حدود نه ماهی شاید بشه، که
با هر ضرب و زوری شده، بعد از چندین کیلومتر پیاده روی توی مهران به مرز رسیدیم.
دوساعتی منتظر شدیم تا همسفرامون لِک لِک کنان از راه برسن. (همینجا اولین درس زیارت اربعین رو بهتون بدم و اون اینه که هرگز و هرگز با کاروان نرید، یه گروه نهایتا پنج شش نفره، هم معطلیش کمتره، هم دلچسب تره، به همه برنامه هاتونم میرسید)
بعد از دوساعت که رسیدن به ما، تازه میگن شماها کجایید؟؟؟! انگار اونا منتظر ما بودن!
خلاصه بعد ازین که مرز حسابی شلوغ شد و آفتاب رسید فرق آس
یه روزایی هست
که من دو تا کامنت میگیرم:
سلام
لطفا به من پیوند بزن وبلاگتو منم بهت بزنم!
 
یا سلام، خاک تو سرت. بای.
 
بعد یه روزای دیگه ای هست،
 
که مثلا پونزده نفر، یه سریا رو میشناسم، و یه سریا رو نه.
 
میان و لطف میکنن و کلی کامنت زیبا و امیدوار کننده میذارن.
 
و خستگی من رو میبرن.
 
امروز حدود یازده تا کامنت ازین خوبها گرفتم.
 
ساعت پنجه، نیم ساعت دیگه میرم بیرون.
 
اول اینکه بهم لطف داری اقای اخری که اون کامنت رو گذاشتی.
 
امیدوارم که واقعنی ازاد
یه سری آدمها،
پیر درون دارن.
یعنی از یه سنی به بعد، احتمالا از مثلا 20 سالگی به بعد، یهو پیر میشن، و پیر میمونن.
بالغ ترن، آینده نگرترن، سنگینن. معمولا باوقارتر به نظر میرسن.
جدی تر میشن.
این ادمها مغرورتر میشن، یه دنده تر، گاهی خودخواه تر، عصبی تر.
در اصل چیزایی که میگن خیلی وقتا درسته.
ولی لحنشون بده و بقیه ازشون فراری میشن.
چون فکر میکنن کارشون درسته و باتجربه ن، پس باید هم مثل ادمای باتجربه و پیر و فرتوت کم حرف باشن هم اینکه خب اتومانیک بقیه ا
 
well well well
خب من فکر نمیکردم که بتونم این غروب پستی بذارم چون حدس میزدم که سرم شلوغ شه.
ولی قراره دو ساعت و نیم دیگه سرم شلوغ شه!
 
پس به مدت دوساعت و نیم مختون رو میخورم ها ها ها
مفعولای بدبخت
 
بچه ها،
گاهی دوست داشتم جای دختر خاله هام باشم،
شوهر کنم،
توی ویکند تیپ بزنم، لباسای خوشگل بپوشم، برقصم، شاد باشم، و به این فکر کنم که پدر و مادرو شوهر هزینه مو میدن! به من چه! من فکر چی رو بکنم! دوست داشتم یه مدت کلا به هیچی فکر نکنم.
شاید باورتون نشه،
ولی
توی کانادا، همه چیز زندگی دراما هست،
از مثلا خرید بلیط هواپیما بگیر، تا اجاره خونه، تا نمیدونم پیدا کردن کار، تا مثلا رفتن به خرید،
همه چیز دراما هست.
یعنی
همه چیز براش داستان میسازن.
اینجا دنبال کار نیستن، دنبال پیشرفت نیستن. 
یه سری ادمن که همه چیز زندگیشون رو از دست دادن، و بیشتر بازی باخت-باخت رو دنبال میکنن.
 
یعنی تو برای داشتن یه چیز معمولی، چون مهاجری، چون لهجه داری، چون غریبه ای، باید به همه کس و همه چیز جواب پس بدی.
از همه کشورها هم ک
میگن که (هنوز منبع رو پیدا نکردم، پیدا کنم میدم به شما)
نسل های اخیر جهان (و نه فقط محدود به کشور ما) به سه دسته عمومی تقسیم میشن. منظور کسانی هستن که بعد از جنگ جهانی دوم به دنیا اومدن.
1. نسل ایده ال گرا، نسلی که با ایدئولوژیک میره جلو، فکر میکنه کارش درسته، فکر میکنه هر انقلابی هر جنگی که کرده به نفعشون بوده، فکر میکنن مظلوم بودن که بعد از جنگ جهانی به دنیا اومدن، توی هر کشوری دست یک و خوب منابع و ریسورس ها به اینها رسیده، این نسل عموما بین سال 19
فکر میکنم که
ادمها رو نه تحصیلات میسازه
نه ژنتیک
نه کار خوب
نه هیچی
ادمها مجموعه ای از عوامل محیطی هستن تقریبا، البته ژنتیک هم تاثیر داره تا حد کمی. 
یعنی اینکه شما در چه خانواده ای بزرگ شدین، ارزش ها در اون خانواده چیا بودن،
 
اینکه دوستای شما کیا بودن، همکلاسیای شما کیا بودن، اگه در محیط کاری بودین، با کیا کار کردین.
به نظر من، کار کردن با ادمها اگه که فرهنگ اونها رو دوست دارین و میتونین جذب کنین، به شما اثر میذاره، اگه نه، قبول نمیکنین و فق
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">













دریافت
"من می‌خواهم”
به من سوئیتی در هتل ریتز بدهید، نمی‌خوامش
جواهرات شَنِل نمی‌خواه
دیروز یه شماره‌ی ثابت ناشناس بهم زنگ زد. برداشتم گفت "من خانم دکتر فلانی هستم" شناختمش. منظورش این بود که همسر دکتر فلانیه. دکتر فلانی، صاحب همون درمانگاهیه که اولین بار من اونجا مشغول به کار شدم. خیلی سخت‌کوش بود بنده خدا. با چنگ و دندون خودشو به اونجا رسونده بود. اول پرستاری خونده بود و یه مدت هم کار کرده بود، بعد رفته بود پزشکی رو ادامه داده بود. خانمش هم ماما بود و یه جورایی مدیر داخلی درمانگاه به حساب می‌اومد. راستش من به این دو نفر خیلی م
    دیشب که من رفته بودم مهمونی/معاون مدرسمونو دیدم    از ترس اینکه گیر و غر شروع شه/نگاهمو از تو چشاش دز دیدم
    یواشکی از گوشه ی چشم اون/تا گوشه راست اتاق خزیدم    خیال میکردم که منو ندیده/هول شدمو میزو جلوم ندیدم
    پا زدمو خوراکی ها رو ریختم/با خجالت لبامو زود گزیدم    یهو همه نگاها،برگشت سمت بنده/کاشکی میشد آب بشم یا بشم پرنده
    ناظممونو دیدم برگ توتون میکشه/میون اون هیاهو خط ونشون میکشه    نمره انظباطو 3 نمره کم میکنم/بزار بیای مدر
این چند روز استرس ما تو اوج بود و امروز تو همون اوج خدافزی کرد و رفت. البته من هنوزم نگرانم چون همه چیز قطعی نیست. بذارید کامل تعریف کنم، هر چی می خوام خلاصه بگم دلم نمیاد... همون خونه ای که بهتون گفتم براش خواب دیدم رو چند روز پیش قیدشو زده بودیم، دلیلشم اعلام فروش خونه بغلیش بود، همون همسایه خواهرمه که ما بیشتر روزها خونشون بساط می کنیم. یجورایی انگار این جو فروش و خریدها باعث شده بود اونهام به ولوله بیفتند که خونه رو به ما بفروشند و یه خونه دو
زنوفوبیا
یعنی تو نسبت به مردمی که از کشورهای دیگه میان جهت گیری داشته باشی و bias باشی.
در دنیای امروز، نژاد و مذهب و دین و منطقه زندگی و زبان و ... خیلی به هم آمیخته شدن.
در نتیجه شما اگه این کلمه رو گوگل کنین ممکنه که معادل های متفاوتی براش پیدا کنین از جمله همون نژادپرستی یا ریسریزم.
مسئله ای که با کلمه نآدپرستی هست اینه که تصور کنین
جک از ایران رفته دانمارک
جک هفت جدش وایت دانمارکن و و از نظر نژادی و نه ملیتی، اصالتا دانماریکه و پدر و مادرش و.. ه
یه چیزایی هستن،
 
که باید مغزت رو خیلی به کار بندازی،
یا باید سنت بگذره، در مواجهه با ادمهای واقعی ازون تایپ قرار بگیری،
تا بفهمی که اون چیز رو نباید انجام بدی.
 
هم خونه ای قبلی من،
همون پسر وایته
 
یه دوست دختر چینی داشت
 
که میومد پیشش،
 
(اولا که اینها اصلا و ابدا بیرون نمیرفتن، یعنی برعکس منکه هر ماه حداقل یه سفر میرم، گاهی وقتا هشت نه روز توی سفرم، و ویکندها همیشه بیرون، از هشت صبح تا ده یازده شب، اینها همیشه توی خونه در حال تماشای فیلم با
سلام
تقریبا از یه ماه و نیم پیش که درگیر بیمارستان و کارهای حسین آقا بودیم و صابخونه زنگ زد که باید خونه رو خالی کنین سر موعد قرارداد و میخوام خودم بیام بشینم، تا همین امروز تقریبا هر روز رفتم دنبال خونه! از همه بدتر هم تو ماه رمضون و زبون روزه بود...
چند تا نکته جالب داشت این دنبال خونه گشتن های بی نتیجه من امسال :)
خب من شهرهای مختلفی تو کشور زندگی کردم و با سیستم هاشون و فرهنگشون و نوع نگرششون آشنا شدم.
بروجن ویژگی های خاص خودش رو داشت
اول اینه
خدا به زمین سرد بزنه اونی که تصمیم گرفت از طریق العلما نجف تا کربلا رو طی کنیم! 
عجب جاده ای! حالا نه که علامه مجلسی و شیخ طوسی هم هستیم! با این اکیپی که ما راه انداختیم!
اول فکر کنم بهتره یه تعریفی از گروهمون بدم. ما یه کشکول بودیم، از همه قشر آدمی بینمون بود. اسمش این بود که از بچه های هیئتیم ولی درواقع بینمون همه جور آدمی پیدا میکردی... بچه دار...مجرد... پیر...جوون...عروس و دوماد... مطلقه... پلیس... دزد (نه ببخشید دزد بینمون نبود!) وسواسی...شلخته...شکمو...ه
یادتون میاد درباره پیر درون و این چیزها همیشه براتون میگفتم؟
 
که یه سری ادمها هستن که ظاهر خیلی کم حرف و موقر و تشریفاتی میگیرن به خودشون؟ عین پیرها رفتار میکنن؟
 
این رفتار همون رفتار اروپاییه.
 
هرچی میاین سمت شرق و جنوب، اروپاییا رک تر میشن.
 
ادمایی که این مدلین، ضعفهاشونو، نقصهاشونو، همه چیشونو، پشت غرور و تکبر و کم حرفی ظاهری و ادب الکیشون قایم میکنن.
 
روشون نمیشه به یه دختر بگن دوسش دارن، در عوض براش عکس میکنن و کلا همه پروفایلاشون ر
دو شب در هفته رو سنگم از آسمون میبارید میرفتیم فلافلی رسول. سه شنبه و جمعه. غیر یه بار. یه سه شنبه که تو راه فلافلی ناپدریش زنگ زد. هیچی نگفت. فقط گریه کرد. میم گریه هم نکرد. فقط راهشو کج کرد سمت ترمینال. رفت تبریز. وقتیم برگشت دیگه میم نبود.
جمعه بود. مغازه هم شلوغ تر از همیشه. گردن دراز کرد گفت آقا رسول همون همیشگی! بعد انگاری خیلی کیف کرده باشه از حرفش زد زیر خنده. گفتم ابله! خندیدم. گفت خودتی و باز به خودش پیچید. گفتم این اداها واسه اوناس که عصر به
سلام علیکم:)
باید بگویم این جانب در روز چهارشنبه به فااااک و فنا رفتم وبرگشتم، ساعت یه ربع به هشت سرکار بودم، مدیرم ساعت 8ونیم تازه اومد اقا یه سلامی و صبحی بخیری داد من داشتم ابجوش میریختم توی فلاکس، بعد برگشت گفت خوبی؟ گفتم مرسی بله شما خوبی؟
بعد یکشنبه که بهش گفتم حق نداری پی ام بدی بعد کار نداد واقعا! اصلا هم نیومد پیشت استیشن بشینه که این خوبه، فقط اومد امضاها رو زد و رفت، من از همون ساعت 8ونیم مراجعه کننده داشتم تا خود ساعت 5ونیم، دیگه نا
درباره خودم:
حقیقتش ترجیح میدم جایی زندگی کنم که اثرات بریتیش ها کمتر باشه.
توی بریتیش کلمبیا، با اینکه اسمش بریتیش هست،
ولی هم قوانین هم سیستم کمتر محافظه کارانه هست
هم مردمش ساده ترن.
من دوست ندارم جایی زندگی کنم که به تو به چشم یه مهمان/دزد/کسی که باید بک گراوندش رو یدک بکشه/کسی که توی موضع ضعفه، نگاه کنن.
یادمه تازه اومده بودم کانادا
این پسر کسخله که ریش میذاره اخیرا دم به ساعت (گرگ زاده پول شوی کسخلو میگم که میخواد خودشو به زور شبیه وایتها
حقیقتش من یه چیزو در همه شماها تحسین میکنم.
 
حرفای من خیلی وقتا تلخه، مخصوصا برای اونایی که توی خود کانادا هستن.
 
تصور کنین،
یه دختر کم سن و سال تر از شما، کم تجربه تر از لحاظی، 
میاد میشینه ریش و سیبیل و گردن شما رو به تحقیر و انتقاد میکشه و شما رو هم قد و وزن شاهین نجفی که ازش خوشت اصلا نمیاد میکنه،
یا میگه تو عقده امریکا داری
یا ازین دست خزعبلات،
 
حقیقتش من روحیه شما و کلا روحیه انتقاد پذیری شما رو تحسین میکنم.
 
من درک میکنم که فشار زیاده ر
شبها و غروبها میرم پیاده روی کنار اقیانوس،
و فروب آفتاب رو تماشا میکنم،
و اینقدر پشه منو زده که تمام دستام دون دونه.
ببینین،
اینجور ادمها، آدمهایی که "پیر درون" دارن،
آدمهای خوبی هستن معمولا، خوبن، سالمن، کاملا میدونن چی درسته و چی غلطه، معمولا آدمهای تنهایی هستن،
معمولا سطح فکر خوبی دارن،
معمولا سعی میکنن خلاف جریان حرکت کنن، خیلی فکر میکنن، توی تنهاییای خودشونن،
کنار خونه شون ممکنه بهترین و زیباترین بارها و کلاب ها باشه ولی اینها اونجا
والا همین که خودم متوجه شدم چرا ایرانیای اروپا و کانادا اینقدر ظاهرشون رو عوض میکنن و پسرا مثل homosexual ها و دخترا مثل فاحشه ها ارایش میکنن و لباس میپوشن در حالی که هیچ کدوم نیستن، برام موفقیت بزرگیه.
شما ممکنه از دور نگاه کنین و بگین آخه چرا اینجوری میکنن؟
دختر خانم مدیر ما دقیقا شبیه فاحشه ها لباس میپوشه.
اروپا رفته.
41 سالشه، دامنای خیلییییییییی کوتاه میپوشه و همیشه با سوتین عکس میگیره.
همه جاش تتوئه. عین جنده هاست.
 
تنهاست. طلاقش دادن.
 
پسرا
صدای عصای صابخونه میاد

مثل صدای یه روح هست که سرگردونه

مثل صدای مرگ میمونه برام گاهی

خیلی سنش بالاست

و من خیلی میترسم بیفته و بلایی سرش بیاد


 

برای همین وقتی که خونه هستم حواسم جمعه که یه وقت بلایی
سرش نیاد یا سر خودش نیاره.


 

امروز بارون خیلی قشنگی توی ونکوور بارید

رفتیم پیاده روی توی Stanley Park

بابک توی خیلی بچگیاش دو سه قسمت از "بابا لنگ
دراز" یا همون جودی آبوت خودمون رو دیده.

دلیل اینکه بقیه ش رو ندیده اینه که پدر و مادرش در دوره
هویدا و
برنامه
گروه معارف و مناسبتهایِ رادیو ایران تقدیم میکند.
**********************************************
به افق آفتاب
*********************************************
 به نام خدایی که برای ِ بنده هاش فقط خیر و خوبی میخواد.
سلام
*******************************************
امروز مهمون ِ ما باشین ،چون میخوایم با هم  از مطلبی صحبت کنیم که مطمئنم تا حالا ، کلی بهش فکر کردین.
*********************************************
از یه واقعیت که متاسفانه بین ِ ماها خیلی رواج داره، یه چیزی که اصلا هم خوب نیست اما نمیدونم چرا ماها انقدر محکم به

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها