نتایج جستجو برای عبارت :

۱۰. مالِنا!

بعد از آخرین امتحانِ دوره ی کارشناسی، شب تو تلگرام بهش پیام دادم که تشکر کنم ازش بخاطر جزوه هایی که دقیق و مرتب و منگنه شده، برام آورده بود. یه ده دیقه هی ایز تایپینگ بود! تا اینکه گفت میتونم یه چیزی بگم بهتون؟ منم که کلا همه ی ورودیای اون سال رو به چشم فرزندانم میدیدم! گفتم بله حتما :) گفت خیلی به شما علاقه دارم، تمام این چهارسال خواستم بگم ولی رفتار شما بهم این اجازه رو نداد که بگم ولی حالا که دارم میرم نمیتونم نگفته برم.
از پسرای خوابگاهی بود!
نشسته ام تو کافه باروک, دقیقا کنار پنجره, همونجایی که میشه کتاب فروشی افق رو دید و تعداد عاشق های دست تو دست رو شمرد, چقدر عاشق دیده این خیابون به خودش خدا میدونه,
چایم رو مینوشمو با عذاب وجدان ناشی از اینکه هروقت پریزاد خونمونه تنهاش میزارم منتظر یار هستم.
این میتونه یه برش از جوونی باشه, من با یه لباس بافت سرخابی پناه آوردم به گرمای کافه و انتظار یارم رو میکشم با دلگرفتگی و عذاب وجدان ناشی از کنار پریزاد نبودن.
زندگی همینه دیگه تو نمیتونی هم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اخبار ثبت نام آزمون استخدامی سال ۹۸