نتایج جستجو برای عبارت :

دفعه اول .

از شب چهارشنبه‌سوری تا الان هر دفعه مودم یا نت همراه ُ روشن می‌کنم، توی ذهنم به آذری‌جهرمی دری‌وری می‌گم، از امشب مایکروسافت هم به خاطر این‌که هر دفعه آپدیت‌هاش یه گندی به کامپیوترم می‌زنه، به لیست نفرین اضافه می‌شه.
دانلود اهنگ دفعه دیگ ک چشامو میبندم نمیخوام ببینم خواب تو رو
اهنگ سوگند دفعه دیگ ک چشامو میبندم
اهنگ دفعه ی دیگ ک چشامو میبندم
دانلود اهنگ دفعه دیگه ک چشامو میبندم

دانلود اهنگ سوگند دفعه ی دیگه که چشامو میبندم
دانلود اهنگ دفعه ی دیگ ک چشامو میبندم
دانلود اهنگ دفعه دیگه نمیخوام ببینم خواب تورو
دانلود آهنگ سوگند بلیط یک طرفه
پسر به دختر گفت: متن زیبایی است، تا من بروم آبی به صورتم بزنم تو آن را بخوان. 
در آن متن نوشته شده بود: خانم زرنگ! از این به بعد با هیچ پسری دوست نشو، اگر هم شدی، پیشنهاد رفتن به رستوران را قبول نکن! 
حالا این دفعه پول ناهار را حساب کن تا دفعه دیگر هوس دوستی با پسران و غذای مجانی نکنی! با این حال غذای خوشمزه ای بود. مرسی!
هفته آینده کلاسی دارم که نیاز به لپ تاپ داره و یک ارائه مهم دارم و در حالیکه سایت دانشگاه به مدت ده روز تعطیله لپ‌تاپم هم یک دفعه پیام داد گفت در خطره و بی هوا خاموش شد و حالا روشن نمیشه. قلبم فشرده شده. سعی میکنم به خودم مسلط باشم. هر وقت تو گوگل دنبال راه‌حل می‌گردم یاد خاطرات خرابی دستگاه‌های قبلی می‌افتم و دهانم تلخ می‌شود. خراب شدن لپ تاپ مثل یه دفعه مریض شدنه. وقتی اتفاق میافته یک دفعه قدرشو میدونی یک دفعه به گذشته ها و راحتی که داشتی
هر دفعه می خوام یه گوشی تلفن همراه بخرم رسما گیج گیج میشم
اینکه چی را با چی مقایسه کنم و کدام قابلیت را بیشتر مورد توجه قرار بدهم واقعا فیلمیه
نکته جالبش اینجاست که تمام این اطلاعات کسب شده برای دفعه بعدی که احتمالا دو سال دیگه است اصلا ارزشی نخواهد داشت و باید از ابتدا شروع کرد
تصمیمی که گرفته و قراره چندماه دیگه اجرا بشه خیلی روی زندگی من و همسر تاثیر میذاره اون لحظه که داشت راجع بهش حرف میزد با هر جمله اش من ناامیدتر و غمگین تر میشدم ولی بروز ندادم و سکوت کردم 
فقط تو دلم گفتم پس ما چی ؟
بعدشم تا همین چند لحظه پیش کلی غصه خوردم و از آینده ی مبهمی که پیش رومونه ترسیدم
یه لیوان چایی ریختم برای خودم برای رفع خستگی و پیشگیری از سردرد احتمالی 
حین خوردن چای رفتم تو فکر
به این که چندبار از وقتی من و همسر به هم رسیدیم این ا
پسر به دختر گفت: متن زیبایی است، تا من بروم آبی به صورتم بزنم تو آن را بخوان. در آن متن نوشته شده بود: خانم زرنگ! از این به بعد با هیچ پسری دوست نشو، اگر هم شدی، پیشنهاد رفتن به رستوران را قبول نکن! حالا این دفعه پول ناهار را حساب کن تا دفعه دیگر هوس دوستی با پسران و غذای مجانی نکنی! با این حال غذای خوشمزه ای بود. مرسی!
دیدین بعضی وقتا یه آهنگو که قبلا بارها شنیدین یهو دوباره میشنوین و این دفعه حس میکنین فرق داشته با دفعه های قبل...انگار با تمام وجود حس شاعرش،حس خوانندشو درک میکنین...من امروز قلبم از شدت زیبایی این آهنگ رو به درد آورده...اونجا که همایون شجریان میخونه:
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
مدام پیش نگاهی 
مدام پیش نگاه...
میتونم دراز بکشم رو به آسمون این آهنگو پلی کنم...و با هر کلمه ای که میخونه تو رو یادم بیارم و از شدت علاقه م بهت، با صدای همایون همونجا
چرا باید ده هزار دفعه به خاطر اتفاقی که نیفتاده است به خودم آسیب بزنم؟
تمام هنر زندگی این است که من از گذشته آموخته و آن را خاک کرده باشم و متوجه آینده باشم اما نگرانش نباشم و در حال زندگی کنم، تنها چیزی که ما داریم این " حال " است
بعضی ها فکر میکنند زندگی در لحظه مساوی است با لذت در لحظه است . در لحظه زندگی باید کرد نه اینکه در لحظه لذت برد . چون آن موقع همه کارهای بد را به خاطر لذتش می کنیم و بعد آسیب اش را می بینیم
چون امروز مساوی با فرداست پس زن
خب خب بعد از یه مدت خیلی طولانی برگشتم! اصلا تعجبی نداره این کارا زیاد از من سر می زنه!
اما خب برگشتنم این دفعه نکته داره و نکتش هم زیادی تلخه
من تو شغلم یه شکست بزرگ خوردم و تقریبا رسیدم به زیر صفر
به همین سادگی به همین خوش مزگی!
دلیل نبودنم هم دقیقا همین بود.
داشتم دوران نقاهتم رو می گذروندم!
الان دوباره سر پام اما بدون اعتماد به نفس
تو این کشور خیلی طبیعیه که تو کارت شکست بخوری 
وقتی هیچ ثباتی وجود نداره
وقتی همه دزد و کلاه بردار شدیم
وقتی حتی
ولی من بااز امید دارم.....
هرچی بشه،به اون ته تها هم که برسم بازم امیدوارم...
افرین میگم به خودم که همیشه باخودم حرف میزنم و حرفهای ناراحت کننده و قلنبه ای که تو دلم گیر کرده رو با این اروم و اروم حرف زدنا،کم کم ذوبشون میکنم و دوباره تبدیل میشم به منه همیشه امیدوار....
میدونید،همه همه ی همه ی چیزا که اونجور که من میخوام پیش نمیره ولی من بجای ناراحتی میتونم امیدوارم باشم به اینکه دفعه ی بعد،این اتفاق و یا هرچیز دیگه ای با تلاش دوباره ی من و تجربه ای
+ خدا خیرش بده . کلید دوچرخه ش رو می ذاره رو کنتر برق می گه هر وقت لازم داشتی بردار برو . یه چند روزی با دوچرخه ی آقای همسایه می رفتم . اما بعد چند روز دیدم خیلی خسته میشم . تن و بدنم دیگه برای ادامه ی روز توان کافی نداره . صبر و حوصله م هم کم میشه . بیخیال شدم ...
++ بین روز گرسنم شد . رفتم یه چی بگیرم برا خودم . یاد محمد حسین افتادم . بد عادت شده هر دفعه میرم خونه میگه بابا برا من چی خریدی ؟! گفتم نمیشه که هر دفعه براش کیک و ویفر و اینا بخرم ، ضرر داره . گفتم
یه دورهمی خواستم خونه بگیرم که مثل همیشه، مهمونی میشه و‌ میبینم که چه بچه ها همیشه جدیش میگیرن.
اینکه با یه دست گل، یه دفعه، از یه شهر دیگه، سرباز و اون هم تو اماده باش، زیدت اومده باشه چی؟
داشتم رسما از خوشی جون میدادم اون لحظه
این مدت هم داشتم میچرخوندمش تو شهرمون و الان هم رسوندمش فرودگاه که برگرده.
قلبم از دلتنگی میمیره هر دفعه ولی واقعا ته قلبم خوشحالم و همینطور نگران. نگران از کافی نبودن براش. اینکه باید همه جوره تلاش کنم واسه خوشحالی ا
اندر باب عکس پروفایل باید بگم که اینم جزو عکساییه که دیروز با زهرا گرفتیم و من چون ی گوششو کات کردم خیلیی تار شده ولی خب هر دفعه که نگاهش میکنم از خنده دلدرد میگیرم خخخخ و البته هر دفعه که میخوام کامنت بذارم هزار دفعه رنگ رخم تغییر میکنه :/ ملت میرن عکسای خفن میگیرن بعد من...خخخخ تفاوت تا کجا خخ
 
چشمک فقط این *___* خخخخ

اوضاع ی جوریه که مامانمم باورش نمیشه بزرگ شدم خخخخ
شبتون بخیر رفقا((:
همین ده دقیق پیش برگشتیم خونه
دوباره مثل هفته پیش واسه افطار رفتیم پارک جنگلی
دوباره من پیتزا و کیک درست کردم
بااین تفاوت که اون دفعه خاله سیمین رو بردیم این دفعه بابا رو
کیک امروزم تمام شکلاتی بود،اون دفعه دورنگ
پیتزای امروزم پنیرش کمتر بود و خمیرش افتضاح سفت شد
مامانم ابگوشت درست کرده بود ولی یادش رفت که نون بیاره
خیلی شلوغ بود
ماشینایی که ردمیشدن اگه دویست و شیش سفید و هاشبکو فاکتور بگیرم،همشون مدل بالا بودن(پرادو،ماکسی ما،سانتافه،جک،
دیشب کم خوابیدم بعد مجبور شدم بعد آزمون بخوابم :| ۴ تا ۷ و نیم خوابیدم با افتخار D: بعد دراز کشیدم رو مبل. مری میگه تو که تا الان خواب بودی چرا دراز کشیدی؟
میگم خب سه ساعت و نیم خوابیدم خسته شدم :| 
کمرش شکست. بعد خیر سرم اومدم اصلاحش کنم گفتم خب تا الان خواب بودم، الان میخوام استراحت کنم :|
آزمونو بگم حالا :)))))))))))))))))))) منو‌چجوری راه دادن توی مقطع دبیرستان اصن؟ :)))))))))) میدونید خوبیش اینه من هرچقدم بد داده باشم، دفعه قبل ریاضیاتمو یک درصد و فیزیکو ۹
ممکن نیست در گذشته حرفی زده یا کاری کرده باشیم و حالا که بهش فکر می کنیم یا یک دفعه یادمون میفته شرمنده نشیم پیش خودمون! حس بدیه واقعا
فکر می کنم انسان هر دفعه که احساس میکنه دیگه عقلش رسیده همون موقع بازم پایین تر رفته! مطمئن بودن یا احساس بی نقصی مقدمه شکست های سنگین بعدیه!
ترک کردن یک عمل بد از دید خودمون نه دیگران به تمرین کردن نیاز داره و همینجوری خود بخود درست شدنی نیست.
پ ن: زندگی خیلی ساده و پیچیده س نکته مهمش اینه که یک آن ممکن تموم بشه!
"
بازدهی یک آگهی به عوامل بسیاری بستگی دارد. عواملی مثل
محصول یا خدمات، قیمت کالا یا خدمات، مکان و موقعیت فروشگاه یا مرکز خدمات و
ترویج: (4P بازاریابی)، تیتر (خیلی مهم) و متن مناسب و ترغیب کننده و...
اما یکی از مهم ترین فاکتورهای بازدهی آگهی تکرار در آن
است؛ به طوری که زمانی که مخاطب به خدمات یا کالای تبلیغ شده نیاز پیدا کند، مرکز
خدمات یا فروشگاه X
که تبلیغات پی در پی داشته است جزو اولین گزینه‌های او می شود.
اما داستان یک آگهی در تکرار چگونه پیش می
پسر به دختر گفت: متن زیبایی است، تا من بروم آبی به صورتم بزنم تو آن را بخوان. در آن متن نوشته شده بود: خانم زرنگ! از این به بعد با هیچ پسری دوست نشو، اگر هم شدی، پیشنهاد رفتن به رستوران را قبول نکن! حالا این دفعه پول ناهار را حساب کن تا دفعه دیگر هوس دوستی با پسران و غذای مجانی نکنی! با این حال غذای خوشمزه ای بود. مرسی!
 
فکر نکنم خودش بدونه چقد نگرانش میشم! اهل حرف زدنم که نیست. وقتی هم رو در رو بهم نگفته به روش نمیتونم بیارم که...
این بار فک کنم خیلی جدی عاشق شده! مونده تو گل... حرف نمیزنه لااقل بدونم دردش چیه که؟ 
چند دفعه از افراد مختلفی خوشش اومده بود، بلافاصله پریدن! دیگه میگفت تضمینی، هر کی میخواد ازدواج کنه بیاد من ازش خوشم بیاد.
انقدم بی تجربه بود تو چند تا خواستگاریش، دفعه اول حرف میزد، میومد میگفت فک کنم خوب بود. حرفاشونو میپرسیدم، میگفتم خب اینو نپرس
 
هیچ غمی بزرگتر از این نیست، که نتونی کسی رو برای حرف زدن پیدا کنی!هیچ کس نیست برای این که باهاش حرف بزنم یعنی هست ولی خب مسخره می‌کنند و یا شروع می‌کنند به پند و اندرز دادن و اینکه ما هم مشکل داریم و از همه مهمتر اینکه خیلی از حرف هارو به همه کس نمی‌توان زد وگرنه یه دفعه براشون میشی یه موجود ترحم برانگیز و شروع می‌کنند بهت ترحم کردن برای اینکه به خودشون اثبات کنند آدم خوبی هستند و بعد یه دفعه ازت خسته میشند و تبدیل میشی به موجودی که تو اون ه
سلام به تمام دوستان 
دختری ۱۸ ساله هستم که چند وقت پیش گواهینامه ام رو گرفتم. از نظر خودم و مامانم و دو تا مربی آموزشگاه دست فرمونم خوبه. مربیم میگفت: زود یاد میگیری.
بابام اینجا نیست، تا حالا ۲ ، ۳ بار ماشین رو بدون بابام بردم بیرون همراه مامانم و خواهرم و مادر بزرگم (هیچ کدوم شون گواهینامه ندارند). دفعه اول که ۵ دقیقه رفتم بیرون. دفعه دوم که تو شهر خودمون، حدود نیم ساعت تاب خوردیم(سر شب بود). دفعه سوم هم رفتیم خونه خاله م‌ و آخر سر هم که از مهم
دانلود آهنگ یاسر محمودی الو الو
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * الو الو * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , یاسر محمودی باشید.
دانلود آهنگ یاسر محمودی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Yaser Mahmoudi called Alo Alo With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ یاسر محمودی به نام الو الو
الو سلام عزیزم الو صدامو داری هزار دفعه زنگ زدم تا یه دفعه برداریخستم از این فاصله از این که دوری ازم دلم برات تنگ شد
سلام
من 35 سال سنم هست و کمی بدبین و شکاک هستم و بدتر از اینها تا این سن نتونستم بخاطر هراسی که دارم با دختری مستقیم و بی واسطه حرف بزنم. 
تا بحال 6 بار برای ازدواج اقدام کردم و به شکل عجیبی هر بار در زمان کمتر از دفعه قبل پشیمان شده ام! یعنی بار اول شاید دو هفته نامزد بودم و بعد بشدت سرد شدم و از دیدنش هم دچار نفرت بیشتری ازش میشدم! (این رو هم بگم که هیچ کدوم رو خودم انتخاب شون رو استارت نزدم! یا خانواده خودم بوده یا خود دختر و یا پدر دختر) ،دفعه دوم
 مجازات شرعی انواع‌ زنا


 
1-زنای‌ مرد مجرد با زن‌ مجرد:

حد شرعی‌ آن‌ در صورت‌ ثبوت‌ در نزد حاکم‌ شرع‌،صدضربه‌شلاق‌ در دفعه‌ اول‌ تا سوم‌ ودر دفعه‌ چهارم‌ کشتن‌است‌.

 
2-زنای‌ مرد زن‌ دار{محصن‌} با زن‌ شوهر دار{محصنه}

زن‌ و مرد سنگسار می‌شوند.
 

3-زنای‌ مرد زن‌ دار «محصن‌»با زنی‌ مجرد

مرد سنگسار وزن‌ صدضربه‌ شلاق‌ می‌خورد.
 

4-زنای‌ مرد مجرد با زن‌ شوهردار«محصنه»

مرد صدضربه‌ شلاق‌ می‌خورد وزن‌ سنگسار می‌گرد
تموم شد!
آخرین آزمونم رو به عنوان یه دانش‌آموز راهنمایی دادم. و تابستون الان رسما شروع شده. 
انگار همین دیروز بود که وارد سال نهم شدم و هر روز و هر شب گریه کردم که زودتر تموم شه. الان تموم شده، ولی هیچ حس خاصی ندارم :/
پ. ن. داشتم از مدرسه برمی‌گشتم خونه و به نوشتن این پست فکر می‌کردم. داشتم به یاد روزای اول سال، از رو جدول می‌رفتم. نگاهم افتاد به پارک کنار تره‌بار. یه نیرویی داشت من رو می‌کشید به سمت تاب کوچولویی که به سختی توش جا می‌شدیم. ولی
می‌روم سرکار و حقوق بخور و نمیرم را در سیصدُپنجاهُ اندی روز سال جمع می‌کنم ، تا چند روز از سال را بروم و کشورهای مورد علاقه‌ام را ببینم ، و به درک که پول ما ارزشی ندارد و عوارض خروج از کشور هر دفعه دوبرابر دفعه‌ی قبلو این صحبتا ، من سیصدُپنجاهُ اندی روزِ سال را جان میکنم و ان‌وقت هنوز مسکو و پراگ و گلاسگو و وین را ندیده باشم؟؟ برای سفر هم منتظر هم‌پا و هم‌سفر و اینجور "هم"های دست و پا گیر نمیمانم ، خودم را برمیدارم و میروم که تنهاییهایم را ب
تواین سه روز میتونسم حدددداقل۲۵ساعت درس بخونم
دفعه های قبلیم سنگین پریود شدم
واقعا بده
چقد قرص بخورم اخه؟!!!!
من از اول تابستون۹۸توبه کردم ک دیگه قرص و دارو مصرف نکنم
این دفعه دیگه واقعا توبه کردم
به مامانم گفتم اویشن بخره(خدا کنه یادش نرفته باشه)
چقد عقب افتادم  واااای
چرا قلم چی برنامه رو عوض نمیکنه خدایی؟
اصلا با فارغ التحصیلا کاری نداره فقط با دانش اموزا همگامه
کاش ازمونا دوباره حضوری بشه
کاش جمعه من ساعت شیش پاشم و برم دفترچه رو بگیرم(ت
یه دردی از کتفم میکشه پایین میاد قاطی میشه با درد مچم، هر چی‌گفتم دستم تازه خوب شده اصلا رحم نکرد یه کمم...می گفت آخرین بار گفتم یه بار دیگه دستت بخوره چیکارت می کنم.
گفتم کی گفتید اصلا من جرات دارم هیچوقت از این کارا کنم،حالا ایندفعه یه غلطی کردم‌ رحم کنید یه کم..
دیگه ولم‌کرد منم‌خوشحال شدم ولی بدتر کرد...
گفت پاشو برو قیچی رو بیار...
میخواست ده سانت از موهامو کوتاه کنه 0_o 
زورمم نمی رسید در برم دیگه اشکم در اومد گفتم بابا دستمو که قطع کردید چی
بابا وقتی دید دوباره موهامو کوتاه کردم...
وقتی فهمید خوب نیستم...
وقتی دید بار ها و بار ها براش پست رو فوروارد کردم و فرستادم...
گفت:ماجده... میگما من فردا وقت دکتر دارم...نمیدونم تا کی طول میکشه...نمیدونم میتونیم بریم یا نه...
بغضمو قورت دادم و گفتم:دیگه مهم نیست بابا...
بعد دوباره اومدم تو اتاق و قیچی گرفتم دستم و بیشتر زدم..زدم و گریه کردم...چون حالم بهم میخوره از این اخلاقم...از همه اخلاقای مزخرفم...از خودم...
پی نوشت:کاش میتونستم...کاش میتونستم تیغ برد
سلام
من این روزها رو مدی هستم که چیزی خوشحالم نمی کنه، یا بهتره بگم خیلی سخت خوشحال میشم.
الان یه پیام دریافت کردم از همون دوستی که گل را دریافت کرده بود. گفت که مسافرت بوده و خودش دریافت نکرده. همکارارش در شرکت دریافت کردن و عکس گل را براش فرستادن.
حتی نپرسیدم کجایی. فقط گفتم مسافرت خوبی داشته باشید. همین.
 
دیگه از اون روزهای کنجکاوی من گذشته. هر جایی باشه. داخل یا خارج. دیگه برای من خیلی چیزها مهم نیستند.
 
من الان باید خوشحال باشم ولی نیستم. ف
مشکلات واقعی و غیر واقعی دارن خودشون رو نشون میدن و من این دفعه ریسک نمیکنم و میخوام برم پیش دکتر دیوونه ها. بس بود اون همه سال های سگ. این دفعه نمیخوام سگی شه. در نظر دارم حداقلش بدونم که میدونم یه مشکلی هست. نه اینکه بپذیرم مثل قبل که خوب من زندگیم گنده، خودم گندم، همیشه هم همین بوده و خواهد بود.
حالا نمیدونم اگه بگم میخوام برم پیش دکتر دیوونه ها، بهم میگن وای واسه چی؟
عادت کردن بیان بریزن سر من غصه ها و درداشونو چون قشنگ میبینم که خودخواهن. که
حدود یک هفته ی پیش یه کنسرت آموزشی پیانو داشتیم. از این کنسرت ها معمولا سالی یکی دوبار برامون میذارن تا ترسمون از استیج بریزه. ولی جالبی قضیه این جاس که ترس من نه تنها خیلی کم نشده، بلکه هر دفعه احساس میکنم نسبت به دفعه ی قبلی استرس بیشتری دارم:)) به طوری که این دفعه قشنگ داشتم از استرس میمردم:\ و تازه این در حالی هست که ما از مدت های پیش خبر داشتیم و من خودم از بس آهنگمو تمرین کرده بودم دیگه حالم داشت به هم میخورد، و البته حساب کنید اعضای خانواده
لحظه ای میرسه که برای اولین بار واقعا احساس میکنی که چقدر تک و تنها و بی کسی با وجود خانواده و دوستات و ... همه ی خوبان که شاکر وجودشونی .. ولی با وجود همه اینها یک دفعه انگار پرده کنار میره و میبینی که تو توهمی و همه مثل یک دود غلیظی کم کم محو میشه دو زاریت میفته که ای وای من تنهام و سفری عجیب پیش رومه و ترس وجودتو میگره 
تنهام 
تنهام 
واقعا تنهام 
متکی به خودم 
نه خود من من من نمیتونه ... 
تو همین حال و هوایی که یک دفعه یک چیزی میبینی خیلی ناز خیلی
حدود 39 روز دیگه محرم امام حسینه.
این یه انگیزه خیلی بالاست که به نیت با حال خوب وارد محرم شدن، رو کارهام دقت کنم.
بریم سراغ کاراها؟!
1- مراقبه:
سه چهار بار رفتم طرفش.
دفعه آخر از دفعات دیگه بیشتر تونستم پیش برم توش. در جریانید که دیگه؟! (از بخش موضوعات، بخش مراقبه رو انتخاب کنید!)
ولی بازم نتونستم ادامش بدم.
ولی این دفعه دیگه کم نمی ذارم. میخوام عادت بشه برام دیگه. چقد برم طرفش و ولش کنم.
2- درس:
این 6واحد درسی که برداشتم، یعنی 2تا درس رو فقط نمره 20 می خ
توی آن تئاتر، همبازی حنانه بود. اولین بار که دسته‌جمعی رفتیم تئاتر، دیدمش. یک پسر با شخصیت، استخوانی با قدی متوسط که دندان‌های به هم ریخته و فَک استخوانی‌اش او را جذاب‌تر می‌کردند. صدایش کمی بم بود و موهایش را از ته می‌تراشید. بار دوم همراه کارگردان‌شان آمده بود تا تئاتر آشویتس زنان را تماشا کند. به هر دو سلام گفتم. خودش مرا ندید و صدایم را نشنید. کارگردان مرا نشناخت. احتمالا دفعه‌ی سوم بود که دیدم توی آن کافه کار می‌کند و درباره‌ی پلی
امسال فکر می کنم در مریض شدن رکورد شکنی کردم . داستان مریض شدنم از ایام ماه رمضان و در لیالی قدر شروع شد خیلی سخت و بد بود و باعث شد یک هفته نتوانم روز بگیرم به طوریکه خودم شک کردم که نکنه بیماریم جدی باشه و هنوز تشخیص داده نشده که الحمدلله بعد از چند روز در روند بهبودی تسریع شد و باعث رفع نگرانی خودم و خانواده بشود. یاز هم از پاییز تا امروز فکر میکنم این دفعه چهارم پنجم باشه که به پزشک مراجعه کرده باشم که اخرین دفعه آن پریشب بود وقتی که بازیی ای
حکایت زیبای بهلول و سوداگر
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه.
ادامه مطلب
به نام خداوند بخشنده و مهربان
یکی بود یکی نبود در اقیانوسی بزرگ نهنگ و ماهی زندگی می کردند که دوست هم بودند. یک روز نهنگ به ماهی گفت : من قدرت زیادی دارم ، اما تو قدرتی نداری . ماهی غمگین شد و رفت و رفت تا به یک کوسه جوان رسید ماهی از آن پرسید: من چه قدرتی دارم؟ کوسه جواب داد:من چه میدانم. ماهی رفت به یک لاک پشت رسید. ماهی پرسید: من چه قدرتی دارم ؟ لاک پشت جواب داد : من چه میدانم. ماهی رفت. تا به یک اختاپوس دانا و پیری رسید.اما این دفعه از او پرسید؟ تو خ
بعضی وقتا که دارم فکر میکنم، خیلی عادی بدون هیچ شرایط خاصی، چیز های کاملا بدیهی خیلی خیلی عجیب میشم برام در حالی که اصلا نمیتونم درکشون کنم. مثلا اینکه من یه اسم دارم که صاحب اون اسمم. ان هر بار که بهم یاد آوری میشه مثل یه تلنگر مور مورم میکنه نمیدونم چرا ولی واقعا حس خوبی داره وقتی یه چیز خیلی خیلی عادی تو زندگیت یه دفعه اینقدر مورد توجه قرار میگیره. امروز به این فکر میکردم که ما ها بچه دار میشیم چرا بچه هامون رو پیش خودمون نگه میداریم؟ نباید
اصلا نمیشه تو اتوبوس کار کرد. هر دفعه هم میگم هر دفعه هم نمیشه. بیشتر چرت میزنم. همه خوابیدن :دی. کاش زودتر برسیم تا بشینم سر کارم. هیچ کار کلاس زبان فردا رو نکردم. باید با کل لغتاش جمله بسازم. الان اتوبوس یه جا وایساده. منو مهاو یه نفر دیگه فقط تو ماشینیم. البته کتابمو جلو بردم چقدرم کتاب خوبیه. از نویسنده اش خوشم اومد. نمیدونم فکر نکنم یعنی هنوز استاد دانشگاه باشه. اسمش دکتر کریم مجتهدیه. دیگه این که من دسشوییم گرفت درم بسته است :/ بیرون اینقدر
چند تا از دریم کچرهایی که درست کردم، دفعه بعد از دریم کچرهایی عکس میذارم که شکل ماه بافتمشون^^
 
               
 
 
 
گلدوزی برزیلی هم میکنم. گل هاش برجسته ان، تو عکس خوب نیفتاده. کیف های نمدی هم درست میکنم، این یکی رو برای قلم نوریم، مارس، دوختم. چند تا قشنگتر هم هست، بعدا عکساشون رو میذارم^^
 
         
 
 
عکس اسکرپ بوک اکسو هم به درخواست دوستان:))
اسکرپ بوک های دیگه ام دفعه بعد. دفتر انیمه و دفتر درمان و اینا =))
ادامه مطلب
واقعا چی شد؟ چی شدیم؟ چه اتفاقی افتاد؟ چرا هیچ چیزی مثل قبل نیست؟
بهت گفته بودم دوس دارم ordinary باشم؟ گفته بودم دلم می‌خواست خیلی معمولی و ساده بودیم؟ اصلا تا حالا‌‌ بهت گفتم که دیگه نمی‌تونم؟ بهت گفتم هر دفعه که گفتم نمی‌تونم دفعه بعدش فقط نمی‌تونم‌تر شده بودم؟
راستی، واقعا من تو را بر شانه‌هایم می‌کشم یا تو می‌خوانی به گیسویت مرا؟
زخم‌ها زد راه بر جانم ولی.
[ همایون شجریان - آلبوم ایران من - خوب شد ]









متاسفانه
خاطره ساختن‌ از رویاها یک وضعیت خطرناک است. گاهی متوجه‌اش نیستم. ولی وقتی می‌فهمم خودم را سرزنش نمی‌کنم. قلبم هنوز از زندگی در خیال درد می‌گیرد اما رنج برخورد نسنجیده با خودم هم آزرده‌ام می‌کند. امروز صبح از پله‌های باغچه پشت دانشکده انسانی بالا می‌رفتم و در عین حال در ماشین با او درباره رضایتم از میزان خستگی روزهام حرف می‌زدم. که چقدر خوشحالم که می‌توانم از جایم بلند شوم و کار کنم و درست بخوانم و حتی آن موقع که افسرده بودم هم خوشحال ب
چی به سرت اومد که از اون آدم پر جنب و جوش، انقد ساکت شدی و برای هز چیزی نگرانی؟‌ مگه نمی‌گفتی که اگه یه کوه جلوت باشه، شروع می‌کنی به کندن؟ حالا که کوهی نیست، همه‌ی مسیر‌ها هم حداقل هموار به نظر میان، پس چرا شروع نمی‌کنی؟‌
منتظر چی هستی؟ تضمین؟‌ نیست. وجود نداره. ممکنه اینبار از دفعه قبل محکم تر بخوری زمین. ممکنه تو مسیر همه چیزت رو از دست بدی. ممکنه همین اندازه اعتماد به نفسم که برات مونده بره. ممکنه  یجور بخوری زمین که دیگه هیچ وقت بلند ن
 من امروز دوباره رفتم با کمال حماقت و بدون هیچ تمرینی ( کلاس های آزاد این هفته پُر بود چون دیر اقدام کردم) آزمون عملی شرکت کردم . حتی وقتی اون افسر که دو دفعه قبل منو انداخت رو دیدم بازم از رو نرفتم و گفتم این دفعه با  اقتدار قبولم ولی با اقتدار افتادم و همه ی همه ی خانم ها افتادن  به جز یکیشون! حتی بهتریشون که بنده خدا دوبار دور دو فرمون رفت  واسه پارک استاندارد یه کف  دست فاصله اش زیاد بود و بنابراین مردود   من آخرین نفری بودم که امتحان دادم می
در همین زمان که چند سال پیش جنگ شروع شد،
جنگ ایران و عراق،
جنگ ایران با یه کشور عربی،
یا شایدم جنگ ایران با کل دنیا،
دوباره،
شاید،
فقط شاید، قراره که جنگ بشه،
با یه کشور عربی دیگه،
و با کل دنیا ...
اگر جنگ بشه، 
مثل همون بار قبل،
میلیون ها آرزو پرپر میشه،
میلیون ها تن قربانی میشه ...
البته این دفعه شاید فرق داشته باشه،
شاید اینبار،
 برعکس دفعه قبل،
شناسنامه هارو طوری دستکاری کنن که نشون بده زیر سن قانون اند تا به جبهه فرستاده نشن،
اینبار هیچ کس خ
یه چیز بانمک وجود داره در مورد تماشای سریال «بازی تاج و تخت» بین ترمک‌ها. سرصبح وقتی مجبوری کارگاه ُ باشون بگذرونی، با این سوال از بقیه‌ی دوستان‌شون شروع می‌کنند « قسمت ۲ که چیزی نبود، ولی آنچه خواهید دیدش خیلی خوب بود، همون تیکه‌ست که آریا فولان.» به‌ش می‌گی «عه! قسمت جدید اومده؟» که بفهمه و دهان‌ش ُ بسته نگه‌داره. دوباره شروع می‌کنه «دیگه از آریا متنفرم، چرا این کارو کرد؟» [!] این دفعه علنی به‌شون می‌گم «بچه‌ها لطفاً اسپویل نکنید. :]
 
سلام، خوب قبلا چندتا وبلاگ داشتم ولی الان که این دارم وبلاگ رو شروع میکنم، احساس بچه ای رو دارم که توی جمع بزرگترا به سختی میتونه اظهار نظر کنه. اما واقعا جالبه که آدم حتی زمانی که داره یه کار تکراری رو انجام میده، اونو طوری انجام بده که انگار اولین باره، این  طوری هرروز خودشو به چالش میکشه و هر بار اون کار به طرز معجزه آسایی براش جذاب میشه! 
البته که تجربیات باقی میمونن، بعد از انجام یه کار شاید دفعه دوم محتاط تر میشی، و دفعه سوم بیشتر، و ب
 
سلام، خوب قبلا چندتا وبلاگ داشتم ولی الان که دارم این وبلاگ رو شروع میکنم، احساس بچه ای رو دارم که توی جمع بزرگترا به سختی میتونه اظهار نظر کنه. اما واقعا جالبه که آدم حتی زمانی که داره یه کار تکراری رو انجام میده، اونو طوری انجام بده که انگار اولین باره، این  طوری هرروز خودشو به چالش میکشه و هر بار اون کار به طرز معجزه آسایی براش جذاب میشه! 
البته که تجربیات باقی میمونن، بعد از انجام یه کار شاید دفعه دوم محتاط تر میشی، و دفعه سوم بیشتر، و ب
داری میری از خونه ی آرزو جدا میشم از تو چه آواره و کنارت نمیزارم از زندگیم
برو زندگی کن بزارم کنار پی آرزو های بعد از منی منم غصه هامو به دوش میکشم
بتونم از عشقت بمیرم ولی نمیتونم عشق یکی دیگه شم
واست بهترین هارو میخوام چون واسه اولین بار فهمیدمت
واسه آخرین بار عاشق شدم واسه اولین بار بخشیدمت
به امید رویای بوسیدنت به عشق تو چشمامو خواب میکنم
اگه صد دفعه باز به دنیا بیام میدونم تو رو انتخاب میکنم
اگه بعضی وقتا دلت تنگ شد یه گوشه مثل من فقط گریه
داری میری از خونه ی آرزو جدا میشم از تو چه آواره و کنارت نمیزارم از زندگیم
برو زندگی کن بزارم کنار پی آرزو های بعد از منی منم غصه هامو به دوش میکشم
بتونم از عشقت بمیرم ولی نمیتونم عشق یکی دیگه شم
واست بهترین هارو میخوام چون واسه اولین بار فهمیدمت
واسه آخرین بار عاشق شدم واسه اولین بار بخشیدمت
به امید رویای بوسیدنت به عشق تو چشمامو خواب میکنم
اگه صد دفعه باز به دنیا بیام میدونم تو رو انتخاب میکنم
اگه بعضی وقتا دلت تنگ شد یه گوشه مثل من فقط گریه
یک سال و یک ماه از گیاهخوار شدنم می‌گذرد. پدر sms فرستاد و گفت که برای شام، کتلت مخصوص لنگرود خریده؛ از همان‌هایی که جانم برایش می‌رود. آخرین باری که از آن ساندویچ‌ها خوردم را یادم نمی‌آید. رسیدم خانه. خسته بودم و گرسنه. حلوای سالگرد عمویم را انداختم توی دهانم و یک ساندویچ برداشتم و راهی اتاق شدم. بعد از حلوا اولین چیزی که گاز زدم خیارشور بود. گوشی را چک کردم و همانطور که غذا می‌خوردم برایش پیام فرستادم. سرگرم اینستا بودم که یکهو به خودم آمدم
یه سوالایی هست. یه سوالایی که جوابشون معلوم نیس، و هر دفعه خودمو قانع می‌کنم که بی‌خیال، زندگی کن، چیکار داری به این حرفا، زندگی کن... عجب راه‌حل عمیق و خوبی. ولی حیف یه کم، فقط یه ذره احساس پوچی می‌کنم، وگرنه همه چی آرومه، من چقد خوشبختم.
 
 
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه. 
سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ض
قول دادم این فاطمیه آدم بشم. پاک بشم. همونی بشم که شما میخوای، شما دوست داری... هر چیزی که بهش شک داشتم، هر مسئله ای که حس می کردم یه روزنه کوچیک باشه برای گناه، برای پرت شدن حواس دلم، برای لرزیدن ایمانم، همه رو، همممممممه رو درز گرفتم. محکم بستم... سخت بود، سخته... یه کشیده زدم تو گوش نفسم، گفتم دست از پا خطا کنی با من طرفی! با غیض نگام کرد. یه مشت کینه و غصه و حسرت قدیمی رو ریختم بیرون از دلم. دلم غصه اش گرفت چون بهشون عادت کرده بود. همین شد که با من
سلام
همیشه جواب نه دادن برام سخته، اما این دفعه خیلی سخت بود...
یه زن دوست داشتنی و‌ فوق العاده مهربان، دانا، شاداب و پر انرژی، مومنه و ... و خلاصه همه چی تمام! به حق فرزند خوبی تربیت کرده بود! الهی بهترین ها براشون رقم بخوره به حق آقا امام جواد علیه السلام...
سخت بود نه گفتن، خیلی سخت... اما گاهی راه اونی نیست که تو فکر می‌کنی! 
حتی وقتی می‌دونی او با همه‌ی قلبش دل بسته به این پیوند! و هر دفعه با تمام وجودش تاکید میکنه به محبتش و خیرخواهیش برای فرز
سلام به همگی
دختر خاله ی من از مادر بزرگم و مادرم فشار خون به ارث برده. یک بازه ی زمانی ای رو یادمه که دختر خالم همش غش می کرد و یک جا یک دفعه پس می افتاد. من راستش با دختر خالم بزرگ شدم چون مامانم و خالم هر روز پیش هم بودن. دختر خالم خیلی اهل مسخره بازی در آوردن بود. یک بار یادمه که خونه مادر بزرگم، طبقه بالا خونشون بودیم که یک دفعه دختر خالم افتاد روی زمین. منم سریع داد زدم تا از پایین مامانم و خالم بیان بالا. مامانمو خالم داشتن داد می زدن: چی شده چ
یا حبیب من لا حبیب له
گفتم کجا برم؟ گفت بیا برو‌ پیش محدثه! بچمون عاشقه!!! :))
 
دلم نمی خواد بهش صدمه بزنم پس زیاد هم اجازه نمیدم صمیمی بشه، این دفعه سعی کردن جدی تر برخورد کنم. فقط وقت آزادشون تو‌جمع بچه ها شوخی کردیم و خاطره گفتم و شنیدم... 
هزار بار پیش اومده که به خودم گفتم دیگه واقعا امشب صبح نمیشه این دفعه حتما دق می‌کنم.
+ به شکل احمقانه‌ای زندگیم مزه آدم‌های بی‌خود و بی‌خیال و بی‌هدف رو میده در حالی که واقعا نیستم. گمان کنم فقط بیمارم، البته که جسم نه.
+ پُک: پست کوتاه.
سلام
22 سالمه، فرزند آخر یه خانواده پرجمعیتم، بقیه به غیر از یه داداشم ازدواج کردن. راستش این چند وقته تو خونه مون یه جریاناتی پیش اومده که چند روزه دعا میکنم کاش بچه بودم و درکی از اوضاع دور و برم نداشتم، موضوع داداش دومم، این دفعه دومه که قهر کرده. 
دفعه اول سر اینکه میخواست با بابام شریک بشه مغازه بخره، بابام قبول نکرد و گفت دختر مجرد دارم شاید فردا شوهرش دادم و فلان بهش نداد، خودش رفت یه مغازه خرید، از قضا سرش کلاه گذاشتن بابام همه چک هاش ر
امروز میتونستیم یه دیدارِ دیگه رو رقم بزنیم و تو نیومدی . امروز میتونست چهارمین دفعه ای باشه که همو میبینیم ، میشد بعد از یکماه دیداری تازه کنیم که تو نیومدی . اما اگر قراره الان نیای و به جاش حوالیِ روزِ تولدم بیای ، من راضی‌ام به این ندیدن . که میدونم اونموقع هم بهانه کم نمیاری برای نیومدنت . مثلِ همین دفعه و امتحاناتت . دلم برای زیر چشمی پاییدنامون تنگ شده لاکردار ! واسه اون چشای خوشرنگت ، اون تیپی که به معرکه ترین شکل ممکن جذاب‌ترینت میکنه
اگر بدانید امام زمان ارواحنافداه چقدر مشتاق هستند که بین شما باشند! وقتی شما چه با توجه و چه بی توجه در خانه ات نشسته ای و به یاد امام زمان ارواحنافداه می افتی،امام زمان ارواحنافداه به یادت می افتد. 
یعنی آقا خواسته و یادت بوده، تو هم قلبت متوجه شده و یک دفعه به آن مغناطیس بزرگ کشیده شده که همه عالم را جذب کرده است. قلبت یک دفعه به یاد امام زمان ارواحنافداه می افتد. می گویی: آقاجان! می فرماید: جانم! (حالا تو نمی شنوی و گوش تو به خاطر گناه سنگین اس
بابام رفته مثلا به بهانه ی آشتی کیک گرفته و حتی یه کلمه حرف هم نزده. برداشته گذاشته رو میز و به هلیا گفته برو به مامان و هیوا بگو اگه دوست دارن بیان!!!!!!!!!!!!! خودشم با قیافه ی اخم کرده کیک رو بریده بود و داشت میخورد!
خیلی بهم برخورد! خیلی خیلی خیلی!
شاید بگید دیوانم ! شاید بگید چقدر خودخواهم! اما من میدونم که بابام این قیافه ها رو فقط واسه ما میگیره! اگر کس دیگری غیر ما اگه قد یه سوزن ازش دلگیر بود تمام توانش رو به کار میبرد که از دلش دربیاره! اما به م
کاش اون روز هیچی بهم نمیگفتی..
کاش میزاشتی با همون طرز فکر و حسی که بهت دارم کنارت بمونم و تو خوشحالیا و غم هات کنارت باشم.
حد و مرز های من مشخص نیست..میزان خط قرمز من چند متر اون طرف بود..
اما تو یه دفعه اومدی..پاتو روز گاز گذاشتی و از اون خط لعنتی عبور کردی..
ادامه مطلب
در این پست به معرفی سایت کسب درآمد ایرانی جدیدی می پردازیم که کلیک فکس نام دارد. این سایت یکی از بهترین سایت های کسب درآمد ایرانی است که شما به ازای انجام کارهای مختلف می توانید از این سایت درآمدزایی داشته باشید. شما در این سایت می توانید به ازای کارهایی مانند مشاهده آگهی کلیکی، مشاهده آگهی سورف، مشاهده آگهی آفری و آگهی های سایت های مختلف و ... درآمد کسب کنید. برای برداشت درآمد خود در دفعه اول، حداقل درآمد و موجودی شما در سایت فقط هزار تومان اس
پدربزرگم 97 سالشون بود . خدا بیامرزدشون .هیچ بیماریِ خاصی نداشتن اما دیگه خیلی پیر و ضعیف شده بودن و این آخری ها دائم بهشون سرم تقویتی می زدن ؛ چون نمی تونستن غذا بخورن و فقط مایعات استفاده می کردن . به همین خاطر همه برای رفتنشون خودمونو آماده کرده بودیم .  
اما قرار نیست همیشه مرگ تحتِ برنامه ای پیش بینی شده عمل کنه . ممکنه ناگهان بیاد سراغ آدم . ممکنه وسط تمام رویا پردازی هامون یه دفعه به خودمون بیایم و ببینیم پامون دیگه روی زمینِ دنیا نیست . تر
دانلود آهنگ علی ابراهیمی دینامیت
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * دینامیت * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , علی ابراهیمی باشید.
دانلود آهنگ علی ابراهیمی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Ali Ebrahimi called Dinamit With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ علی ابراهیمی به نام دینامیت
آخ برم قربون چشماتمن فدایه دور سرتمن حواسم بهتههیچکی نیاد دور ورتمیگی لطفا به کسی نگو دلت گیر منهاخ بمیرم واسه
دانلود اهنگ اومدی تو زندگیم تا تو بیای غمم بره (ایوان باند) با لینک مستقیم با متن
دانلود آهنگ جدید ایوان بند بمونی برام♫ دانلود اهنگ جذاب و شنیدنی آی دیوونه بمونی برام از خیالت نمیشه درام ... اومدی توو زندگیم؛ تا تو بیای، غمم بره…
آهنگ جدید ایوان بند به نام بمونی برام بمونی برام موزیک جدید ایوان بند با ... اومدی توو زندگیم تا تو بیای غمم بره بی اراده هر دفه میبینمت دلم بره.
دانلود آهنگ جدید ایوان بند به نام بمونی برام عکس جدید ایوان بند عکس ها و.
در این پست سعی شده است قیدهایی که در زبان گیلکی با تکرار واژگان تحقق می‌یابند، لیست شود. اگر شما نمونه‌ای دیگر سراغ دارید، آن را ذکر کنید تا این مجموعه تکمیل گردد.
توضیحات بیشتر در وبلاگ خۊرتاو
*بۊنابۊنی (=پنهانی)
*دۊزادۊزی (=دزدکی)
*زۊرازۊری (=زۊری؛ به زۊر)
*تۊراتۊری (=دیوانگی؛ بی‌عقلی)
*غۊلاغۊلی (=با تمام نیرۊ؛ غۊل‌گۊنه!)
*کۊلاکۊلی (=لنگ لنگان)
*تۊنداتۊندی (=با عجله)
*ولاولی (=کجکی)
*کتاکتی (=مستانه)
*دمادم (=همون لحظه)
*سراسر (=از سر)
*تکاتک (=از پهلۊ)
کتاب «کتاب دزد» رو دوست نداشتم و نصفه رهاش کردم. کاری که معمولا انجام نمیدم اما خب این دفعه اصلا خوشم نیومد از این کتاب. شاید بعدا خوب شه نمیدونم. به جاش رستوران اخر جهان که قبلا نصفه خونده بودم رو میخوام تموم کنم و بعدشم تمام کتابایی که تو کتابخونه ام موندن رو میخوام تموم کنم و لیست کتاب بعدی رو بخرم. یه سری کتاب اموزنده خوب هم هستن که احتمالا تو طاقچه میخونم مثل جادوی نظم و اینا.
جمعه رفتیم باغ و بعد مدتهااااا مامان بزرگ عزیزم رو دیدم و داییم.
میگم تو مفاتیح نوشته چهار رکعت و رکعت دوم حمد و انا انزلناه ، میگن نه دفعه قبل کاروان گفت مثل نماز صبحه:/یک داستانی داشتم برای اعمال مسجد کوفه الان هم میفرمایند که با ماشین بریم کربلا ، زیبا نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟خدایابه من صبر بده که فقط این سفر تموم بشه....
جناب اوشون همه تقصیر شماستا
در این یادداشت سعی شده است قیدهایی که در زبان گیلکی با تکرار واژگان تحقق می‌یابند، لیست شود. اگر شما نمونه‌ای دیگر سراغ دارید، آن را ذکر کنید تا این مجموعه تکمیل گردد.
توضیحات بیشتر در وبلاگ خۊرتاو
*بۊنابۊنی (=پنهانی)
*دۊزادۊزی (=دزدکی)
*زۊرازۊری (=زۊری؛ به زۊر)
*تۊراتۊری (=دیوانگی؛ بی‌عقلی)
*غۊلاغۊلی (=با تمام نیرۊ؛ غۊل‌گۊنه!)
*کۊلاکۊلی (=لنگ لنگان)
*تۊنداتۊندی (=با عجله)
*ولاولی (=کجکی)
*کتاکتی (=مستانه)
*دمادم (=همون لحظه)
*سراسر (=از سر)
*تکاتک (=از پ
الان بیش از یک ماهه آریان سرما خورده. یعنی دو هفته سرما خورده بود دو سه روزی خوب شد و باز دوباره سرما خورد. دفعه دوم که بردم دکتر گفت ویروسه و آنتی بیوتیک نمیخواد و فقط سیتریزن داد اما گفت اگر تب داشت بیارش. آخرهای هفته اول از دفعه دوم کمی تب کرد اما با استامینوفن کنترل شد ولی سرفه داشت و من براش شربت بنفشه باریج گرفتم که سرفه هاش بیشتر و اخلاطی شد. آخر هفته دوم از دفعه دوم D: اینقدر بد سرفه میکرد و سینه اش خر خر میکرد که بردم یه دکتر دیگه و گفت بای
متن آهنگ زخم نزن میثم رستگار
Text Music Meysam Rastegar Called Zakhm Nazan

دلخوشم نکن به اومدن اومدن که کار هرکی نیست
دل نداری عاشقم بشی دوباره مال من بشی عشق هر کی هر کی نیست
با همه میخندی غیر من عیب نداره زندگیتو کن
راحت از دلم برو خیال کنم دیگه تورو ندارم بزن منو بکش
(زخم نزن لا اقل به این منه شکسته دل
یه لحظه به هوای من نفس بده نفس بده
عذابمه همین که با چشام ببینم اون بره
یه جوری رد شه خیلی ساده بگذره بگذره)۲
ذره ذره اشک میشم و گریه میشه بغض های من
آرومم نمیکنی
شبا به این امید میخوابم که خوابتو ببینم، مسخره ست نه؟تو شبا با فکر کی میخوابی؟وقتایی که بهم فکر میکنی حس میکنم، تپش قلب میگیرم، نباید اینجوری میشد، نه؟دلم تنگته رفیق، نیمه راه بودی ولی رفیق بودی، حالا تنهایی تا چند روز دیگه دهنشو باز میکنه و منو می‌بلعه، مطمئنم...
پنج شنبه22/1/98
صبح با صدای بابات بیدار شدم که داشت صبحونه آماده میکرد و میگفت پاشو تا بریم بهداشت،خلاصه آماده شدیم و رفتیم منم دل تو دلم نبود و مضطرب بودم و دلم میسوخت که الان میخوای درد بکشی،ولی قبلش با بابا برات توضیح دادیم که ما تو رو تنبیه نکردیم بلکه برای سلامتیت باید واکسن بزنی،موقع واکسن پیش بابات بودی و من نتونستم بیام،که یه دفعه صدای گریت بلند شد و دلم ریختالهی فدای خودتو پاهات بشم...
خلاصه بابات سر ساعت بهت استامینوفن میداد و برات کم
بنظرم به جایی رسیدم که نمیتونم با آدمهای جدیدی دوست،رفیق و اُخت بشم...باید اینبار رسپی دقیقتری بفرستم برای خدا بلکه حاصل کار مثل دفعه های قبل نشه و فلفل و نمکش جابجا نشه و ازش "آدم" در بیاد!
همه ی آدمهای تنها وبلاگ مینویسن،یا همه ی وبلاگ نویس ها تنهان?
همین الآن انتخاب رشته کردم!
اولین باریه که توی عمرم برای انتخاب رشته استرس داشتم و برام ترتیب دانشگاه‌هایی که می‌زدم مهم بود!
حتی اولین باری بود که توی عمرم مجبور می‌شدم بیش از 3-4 تا رشته انتخاب کنم!!
تا قبل از این، هم توی کارشناسی هم توی ارشد، اولین رشته‌ای که انتخاب کرده بودم رو قبول می‌شدم...
کارشناسی: مهندسی کامپیوتر - نرم‌افزار دانشگاه صنعتی شریف (رتبه 21)
کارشناسی ارشد: مهندسی کامپیوتر - الگوریتم دانشگاه صنعتی شریف (رتبه 7)
ولی این دفعه
بیاید برای چند ثانیه تصور کنیم که شما «کدِ پروژه‌ی من» هستید که از ظهر داشتید درست کار می‌کردید و الان یه دفعه و به دلایل نامعلوم، دیگه کار نمی‌کنید.
متصور شدید؟
خب، حالا بیاید بگید از من انتظار دارید چه غلطی بکنم که کار کنید؟ :|
انگار روی آبم. وقتی ایستادم و راه می‌روم شناورم. دراز که می‌کشم مثل کشتی آبکش شده غرق می‌شوم. انگار زیر آبم. همه چیز از این پایین متلاطم و درهم برهم است. سرم از فشار آب درد می‌گیرد. روی پا هم که باشم انگار دریا زده‌ام، تهوع امانم نمی‌دهد. هر چی قرص دکتر دفعه پیش داده بود خوردم اما هنوز سرگیجه دارم. بنشینم سرگیجه هیچکاک را ببینیم شاید افاقه کرد.
خداحافظی سید، میگه: «فردا صبح اول تو خداحافظی کن و برو. اینطوری دردش کمتره». فکرش می‌کنم درست میگه. فردا احتمالا آخرین روزی هست که بعد از سه سال هم اتاقی بودن همدیگر را خواهیم دید. دفعه‌های قبل تقریبا همیشه من آخرین نفری بودم که آخرین وسایل را از اتاق بیرون می‌برد و کلید‌ها را تحویل می‌داد. اتفاقا این‌دفعه هم همه از روی عادت، کلیدهاشون را به من دادند که فردا تحویل بدم. حس عجیب داره. خیلی متفاوت با دفعات قبل. به نظرم مهم‌ترین چیزی که فرق کرد
اصلا روایت داریم کسی که تو آزمون رانندگی رد شده، از فرط دل شکستگی تا 24ساعت مستجاب الدعوه است!
به اینجور آدما زیاد التماس دعا بگید!
+دختره دفعه پنجمه امتحان میده، موقع پیاده شدن دنده رو خلاص نکرده، بعد میگه من گفتم این باقرزاده با من لجه! میدونستم قبولم نمیکنه!!
ماهیچ-ما نگاه...
مامانم تبلتش رو داده تا فیلم ها و عکس هاش رو منتقل کنم روی هارد و فایل های اضافی رو پاک کنم. کلی گیگ فیلم های 2-3 مگابایتی گروه های واتس آپی و خانوادگی پاک کردم. نزدیک هزارتا عکس صبح بخیر و شب بخیر و سلامت باشی و گل و بل بل و سفره شب یلدا و هندونه پاک کردم. همچنین تاکید شده مثل دفعه قبل مدل لباس ها پاک نشه :)
آدم از دست بعضی‌ها نمی‌داند که سرش را به کدام خرابه بکوبد. ۴ ساعت و نیم در راه بودیم و حداقل ۱۵ دفعه با گوشی صحبت کرد که یکی از تماس‌ها حدود ۴۵ دقیقه طول کشید. کلافه و خسته‌ام. دیشب کم خوابیدم. منتظر بودم مکالمه‌اش تمام شود و چندتا حرف بارش کنم. ولی صدای هایده می‌آمد و من هم خسته‌تر از آن بودم که جر و بحث کنم. ای کاش می‌شد این دسته از آدم‌ها را... بماند. نمی‌خواهم وبلاگم به خون آغشته شود.
ب جز ی خاطره ی خوب واسه یکشنبه قبل انتخابات۹۶کلا اردیبهشتی نبوده ک بگذره و زخمیم نکرده باشهالمپیاددانش آموزیم۱۱و۱۲اردیبهشت بودالمپیاددانشجوییم۱۲و۱۳اردیبهشت هست(اینو دیگه خدا رحم کنه)بدی این دفعه اینه ک خونواده خبرندارن و قاعدتا درکی هم از اوضام وجود نداره و من هم همش خودخوری احتمالا جمعه،بعد امتحان کارم ب سرم بکشه ببینید کی گفتمحالا شما هی بگید اردیبعشق و این صوبتا
آبجی هلاکمون کرده ،هر دفعه که دعوا می‌کنن میاد میگه میخوام به هم بزنم هفته ای دو سه بار تقریبا 
هر بار ما به مامان میگیم زود دست به کار شو ...مامان طرف پسره رو می‌گیره و هممون کلافه و عصبی با داد و بیداد قهر میکنیم همه با هم قهر ...جو سنگین 
دیروز آبجی بزرگه گفت هر دفعه دعوا میکنید میای اینجا و اعصاب همه رو خورد میکنی وقتی خوبید با هم چرا نمیای بگی این اخلاقش خوبه این کارا رو میکنه 
خوشیت تنها تنها غمت تو دلِ ما، چقد قشنگ گفت 
دیشب پسره نصف شب زن
یعنی من یک سال مداومه دارم هی به سوالات تکراری جواب میدم.
تهش یا باز حالیشون نمیشه، یا قضیه رو نمیگیرن و باز یه سوال هپرا تر میپرسن.
یا اصلا فراموش میکنن بعد دوباره دفعه ی بعد روز از نو و ....
خدایا رحمی... این بازی رو تمومش کن این هفته؛ به ستوه اومدم..
من این مدت صبر ایوب به آپشن هام اضافه شده اما نتیجه ش تپش قلب و لرزش بدن و عصبی شدن مفرط و مداومه.
 
قبلنا می گفتن تفرقه بنداز حکومت کن الان عوض شده!
افکارو مشغول کن و با خیال راحت حکومت کن!
یارانه چندین ماه ملت یه دفعه ای بهشون داده شد با دوازده درصد سود! یعنی از این مضحک تر ممکن نبود. بعد تو این وضعیت دست تنگی همه، هزینه بعضی چیزا رفته بالا و چه سیاستی بالاتر از اینکه این اتفاق اول ماه رمضون بیفته!
 
این که از یه اتفاق بد که از اتفاق بد قبلی بدتر بوده سالم بیرون میای، هیچ خوب نیست. به نظرم خیلی هم ترسناکه. چون یعنی از اینی که اتفاق افتاده، بدترش هم هست در آینده. چی ترسناک تر از این که آدم بدونه قراره بازم دهنش سرویس بشه تازه خیلی بدتر از قبل؟ از کجا معلوم دفعه بعد جونت تموم نشه؟
 
 
امروز به زور پاشدم و به زورتر رفتم سراغ کار! اما قراره از فردا ۸ صبح پاشم انشاا... . بدون مقاومت و اینا ، یه چند روز زور بزنم زود پاشم دیگه اوکی میشه. اون سه تا کلمه رو! زود روز زود. دیگه اینکهههه امروز کیک پختم خوشمزه بود نسبتا فقط چند تا مشکل داشت. دلم دفعه دیگه کیک داغ میخواد فقط .خب همینا فعلا.
سلام 
دفعه قبل در مورد هوش مصنوعی و اساسش با هم صحبت هایی کردیم. این دفعه تصمیم بر اینه تا با تازه های هوش مصنوعی/AI آشنایی بیشتری پیدا کنیم.
یکی از مسائلی که از 70 سال پیش مطرح بوده، یادگیری کامپیوتر هاست تا پدیده ها، داده ها و اطلاعات رو ذخیره کرده، روی اون ها پردازش هایی انجام داده و بعده ها از اون استفاده کنند و به این شکل قادر به کمک کردن در امور مختلف باشند. در مقایسه توانایی های محاسباتی یک مغز و یک کامپیوتر، شاهد کمتر بودن تعداد نورون ها
برای این هفته برنامه ریخته ام. دفترچه ام را ورق می زنم، شنبه و یکشنبه و دوشنبه را رد می کنم. سه شنبه، کلاس دکتر شفیعی کدکنی.نباید خواب بمانم. دفعه قبل که خواب ماندم وقتی رسیدم جا برای نشستن نبود‌ و تا ساعت ۱۲ بیرون کلاس سرپا بودم. نه استاد را خوب دیدم و نه صدایش را خوب شنیدم‌. پاهایم از شدت درد امانم را بریده بود.آلارم گوشی را روی ۷ و نیم می گذارم. تا صبحانه بخورم و حاضر بشوم می شود ۸. ساعت ۸ حرکت می کنم تا ۸ و نیم و یا نهایتا ۹ می رسم آنجا.این ها گف
دلم گرفت بود ،میخواستم برم هم چیزی که لازم داشتم رو بخرم هم یکم قدم بزنم اما به جونم زهر شد ،اخه این چه کشوریه اول یه پرشیا سفید  گیر داده بود بهم بعد یه جوونک لات ، اشکم در اومده بود به سوپر مارکت سر کوچه پناه بردم که دست از سرم برداره ،بعد هم که رفت تا خونه دویدم ، هنوز هم دلم گرفته دلم میخواد زار بزنم از این شرایطی که دارم ،هر دفعه هیراد گفته بود قبل هفت نرو بیرون گوش نداده بودم این هم شد نتیجه اش ... 
من تنگه دلم اما میدونم که تو نهفراموشت می کنم این دفعه قول دادم به خودمفراموش می کنم اگه ازم بربیاداگه عکسای تو به حرف بیاداگه وسط تابستون برف بیاد....دنبالت دنیا رو من گشتمرفته ی بی برگشتمنشونتو از کی بگیرمخودت بگو رفتی کجا از پیش مندورترین نزدیک مننذار تو رو از من بگیرن...:)حالا که قراره حذف شه...می نویسم و می نویسم...با باد و بارون و رعد می رقصم...جام خون سر می کشم و پایکوبی می کنم...هرا!قربانی رو بپذیر!
بیش‌تر از یک هفته‌ست که برگشتم به اوضاع سابق، توی چاله
افتادم و فریب بدن‌م رو خوردم. دو روزه که انگار زمان کند می‌گذره، به سختی می‌شه
نفس کشید و جهان من به فضای اشغالی توسط تخت‌م محدود شده. توی حمام و دست‌شویی همه‌اش
از خودم می‌پرسیدم که چرا من این‌قدر باید ملاحظه‌ی آدم‌ها رو بکنم، خودم و آرامش‌م
رو زیر پا بذارم و این‌جوری در عذاب و زمین‌گیر بشم؟ انگار یه کهکشان روی سینه‌ام گذاشتن
که نفس‌کشیدن‌م رو سخت کنه. چرا این همه در جزئیات خف
بزار امروزو برات تعریف کنم و بگم که چقدر خوب بود. البته منظورم از خوب اینه که بهتر از قبلم! استاد پرسید کی اماده است برای ریدینگ سرخوش دستمو بلند کردم رفتم پای تخته بعد خوندمشو سوالارو که بچه ها میپرسیدن جواب دادم. خیلی با خودم حال کردم البته یکیشو نصفه جواب دادم. قبلا هارو یادته چجوری بودمو چه عذابی میکشیدم؟ همه جونم میلرزید. چه عذاب وحشتناکیو تحمل میکردم الانم یه مقدار نا آروم هستم سر کلاسا ولی باز بهتر از قبل شدم. فقط یه ذره قرار ندارم. بهت
+خواب نمی برد مرا..
+به محبت های نطلبیده فکر میکنم، مثل وقتی که از کسی هیچ انتظاری نداری و یک دفعه به خودت می آیی وسط اتفاقاتی شیرین هستی که مسببش اوست که حتی به چشمت هم نمی آمده، چه رسد به خیالت! که درباره ش لحظه ای فکر کنی.
بدی و حواس پرتی من که اثبات شده ست، اما دست روزگار هم بی تقصیر نیست در نادیده گرفته شدن آنهایی که به عدالت دیدنیترند.
و آن اصطلاح معروف که ای تف توروت روزگار که البته به زبان محلی بس دلنشین تر است!
سلام
از دفعه پیش که مطلب نوشتم مدت زیادری گذشته ناگفته ها اینقدر زیاد شده که این پست همت بالایی رو برای نوشتن میطلبه ! و قاعدتا تعداد ویرایش بالا.
از نزدیک شروع میکنیم
دیروز نتایج کنکور کارشناسی ارشد اعلام شد امسال چندان براش وقت نزاشتم و انتظار نتیجه خوبی رو هم نداشتم و همینطور هم شد رتبه ۸ هزار ! خیلی بد
 
 
 از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت، عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی...
الان برای خودم یه دفعه عجیب اومد که هنوز زنده‌ام..‌ هنوز؟ زنده‌ام؟! چه کلمات عجیب و غریبی! زنده بودن هم چیز عجیبی‌ه ها، معنای غریبیست... چون متضاد زنده بودن خیلی قابل فهم نیست... 
با سلام خدمت شما...
من (اون) هستم.
من هر دفعه که یک وبلاگ جدید می نویسم اسمم تغییر میکنه..
میخواستم اولین پستم مصادف با عید سال ۹۹ باشه...
یک سوال داشتم خواهشا تو کامنت ها جوابمو بزارید:
عید پارسال رو در چه مکانی گذراندید؟
ممنون
 
دی ماه بود خاله ام متوجه شد سرطانش عود کرده. دکتر به خانواده اش گفته بود این دفعه خیلی ضعیفه و احتمالا نمیتونه تا آخر ٨نوبت شیمی درمانیش زنده بمونه…
ولی دیروز که برای ٦-امین نوبتش رفت و دکترش براش عکس هسته ای نوشته بود گفت که هیچ آثاری از هیچ غده ی سرطانی ای در هیچ جای بدنش نیست و دیگه نیازی به انجام این ٣شیمی درمانی آخر نداره… :)
امیدوارم یه روز بیام و بگم و دوستم هم خوبِ خوب شده…
برای اسباب کشی نیاز به وسایل برای بسته بندی داریم
1-کارتن اسباب کشی که اصولا کارتن 5 لایه و نوع خوب باید باشد
2- برای بسته بندی مبلمان و وسایل شکستنس نیاز به نایلون حباب دار دارید
3- فوم بسته بندی
4- برای بستن کارتن خالی نیاز به چسب خوب داریم
5-نخ و سلفون بسته بندی6- بقچه لباسی برای ریختن لباس و رختخواب
برای تهیه کردن 
این وسایل به صورت یک دفعه و خرید کارتن با کارتن فروشی تماس گرفته و وسایل خود را یک دفعه خریداری نمایید
مریم می گه بابا برات یه هدیه کوچیک گذاشته کنار که وقتی اومدی بدیمش بهت :(
رها می گه: بابا به هرکدوممون تک به تک گفته بود این دفعه حالم بد شد نبریدم بیمارستان. دوست دارم تو خونه م بمیرم. رها گفت خوشحالم چون فکر می کنم خوشحاله.
میلاد گفت: بابا بین خواهرزاده برادرزاده هاش تو رو از همه بیشتر دوست داشت.
گفت بابا هفتاد سالش بود ولی از من تندتر راه میرفت...
چی بگه آدم جز گریه؟
من خیلی دوست داشتم که دوستام و فایزه هم وبلاگ بنویسن و وبلاگشونو دنبال کنم؛ کلا دنبال کردن یه وبلاگی یخلی باحاله ولی خب کسایی که میشناسمشون این کار رو نمیکنن. شاید هم میکنن و من نمیدونم. نمیدونم حالا. خلاصه این که عالیس خیلی کمتر از قبل پست میزاره و هر دفعه با صفحه تکراری مواجه میشم ناامید میشم؛‌پس گفتم چرا خودم پست نمیکنم؟
میدانی شاید چون حقیقتا فرصت کمی دارم. امروز صبح ساعت 6 و ربع به زنگ موبایلم که 5 دقیقه ای زنگ زد بیدار شدم. ممعمولا زود بی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها