نتایج جستجو برای عبارت :

خوشش نمیاد من میخوابم

میدونی یکی از غم انگیزترین چیزهای دنیا چیه؟ اینه که آدم از یکی خوشش بیاد، ولی اون خوشش نیاد و اصلا به اینی که خوشش اومده، فکر هم نکنه. بعد اینی که خوشش اومده، روزی رو به شب نرسونه مگر اینکه به اونی که خوشش نیومده فکر کرده. منتظرش بوده. منتظر تلفنش. منتظر تصمیمش و منتظر خواستنش. سکانس غم انگیزش هم اینه که این فرد میدونه هیچ وقت این انتظار به وصال ختم نمیشه، ولی ته دلش، میخوادش و یه ذره امید، هر چند پوچ، داره. تو این جور مواقع من انتظار دارم خدا یه
دانلود آهنگ دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید + متن وکیفیت
هم اکنون رسانه جاز موزیک ترانه دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید از همای مستان را آماده کرده
Exclusive Song: Homaye Mastan – “Divane” With Text And Direct Links In jazzMusic.blog.ir
متن آهنگ دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید  :
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
یه ساغرو پیمانه و دلدار نشایدپیمانه بباید زد‌‌ و تردید نباید
!!♩♬♫♪!!
بر دلبر دیوانه بگوئید بیایددیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
!!♩♬♫♪!!
هنگام به کوی در میخانه گذار استمی
چند سال پیش، یکی از بچه‌های کلاس -سینا- که با هم رفیق بودیم، بهم گفت از شیدا -همکلاسی- خوشش اومده...من از ترم ۱، که نماینده بودم، با دختره گه‌گاهی حرف می‌زدم. صمیمی بودیم. می‌دونستم دختره از یکی از پسرا خوشش میاد... خیلی هم خوشش میاد. عاشق بود دیگه... بدجور هم عاشق بود.اما اینو به دوستم نگفتم... گفتم شیدا رو دوسش داری؟ برو بهش بگو... عاشقشی؟ برو بهش بگو...رفت گفت. و طبیعتاً، شیدا هم بهش گفته بود من آمادگی رابطه رو ندارم...بعد، سینا اومد پیشم گلایه کرد
دیشب به بابا می‌گم: بابا وقتی دارم تست ادبیات می‌زنم، از یه سری از این شعرا خیلی خوشم میاد. مثلا همین یکی.و براش اون بیت رو می‌خونم. بابا هم یه لبخند می‌زنه و شعر رو برای خودش تکرار می‌کنه. 
بعد که دارم توی اتاق لباسم رو عوض می‌کنم، می‌شنوم که داره به مامانم می‌گه:نگاه کن سولویگ از چه شعری خوشش اومده: بکوب ای دست مرگ، ای پنجه‌ی مرگ/به تندی بر درم، تا در گشایم. یعنی از زندگی‌ش خسته شده که از همچین شعرایی خوشش میاد؟
و من با خودم لبخند می‌زنم
از اخرین داستانم خوشش نیومد. یکم چیز میز به عنوان دلیل مِن مِن کرد ولی مسئله این نبود. فقط دیگه چیزایی که توی من دوست داشت رو نمیدید. دیگه از داستانام خوشش نمیومد، دیگه از بحثام راجع به کلمات خسته شده بود. از باورم به چیزای غیرواقعی متنفر شده بود. دیگه هیچ کدوم از چیزایی که بخاطرشون بهم گفت بیا دوست شیم رو دوست نداشت. حرفاش بوی نفرت میدادن و نمیخواست قبولش کنه. کاراش تایید کردن نفرتشو و اون بازم قبول نکرد. رفت و قبول نکرد.اخرین داستانمم دوست ند
دیدید یه وقتی فیلم یا سریالی به کسی پیشنهاد می‌دید و بعد می‌شینید با هم می‌بینیدش چه حسی داره؟ مدام انگار دوست دارید واکنشش رو بسنجید، دوست دارید خوشش بیاد، ارتباط برقرار کنه باهاش، دوستش داشته باشه؛ حالا، من این حس رو به این سرزمین دارم. وقتی کسی (از هموطنای خودمون) می‌گه از چیزی تو این خاک خوشش میاد، خوشحال می‌شم. ذوق می‌کنم اصلا.دیروز همکارم می‌گفت «سیبای پاییزی رو خریدی؟ امسال سیبا خیلی خوشمزه‌ان» و من تو دلم ذوق کردم که سیبای پایی
دوییدم سمتش  و با لبخند کلمه ی جدیدی که درست کردمو بهش نشون دادم.اونقدر برای نشون دادن کلمه‌م بهش ذوق داشتم که حتا چشم‌هام هم می‌خندیدن.منتظر بودم برام بخنده و بگه خیلی خوشش اومده تا کلمه‌مو بهش هدیه کنم ولی در عوض اون یه نگاه سرد به چشم‌هام انداخت و رفت.مات و مبهوت به جایی که چند لحظه پیش ایستاده بود نگاه کردم و  چند لحظه کاملا خشکم زد.سرمو پایین انداختم و به این فکر کردم که شاید واژه ای که ساختم اونقدر ها که خودم فکر می‌کردم قشنگ نشده.با
به نام خدای مهدی (عج)


یک روز ابراهیم را در بازار ؛ در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم.دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه ؛ کارتن ها را روی زمین گذاشت.وقتی کارش تمام شد ؛ جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم : آقا ابراهیم برای شما زشته ، این کار باربرهاست نه شما!نگاهی به من کرد و گفت: کار عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام میدهم برای خودم خوبه، مطمئن میشوم که هیچی نیستم!!! جلوی غرورم رو میگیره! گفتم: اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نی
سلام!
مدت هاست هیچ چیزی ننوشته ام. شاید به همین خاطر هست که انگشتانم به طبع دلم لرزش خفیفی گرفته اند! مدت هاست در فضای مجازی سکوت کرده ام و حتی زیر عکس های اینستاگرامم هم هیچ چیزی نمی نوشتم و قسمت نظرات را همیشه می بستم. سکوت کرده بودم و کمی از این فضا اشباع شده بودم.
تو این مدت خیلی اتفاق ها افتاده و مسیر زندگی و شخصیتم به کلی تغییر کرده و شاید کمی شکل گرفته باشه.
ازدواج کرده ام، سرکار میرم، پراید مدل 84 گرفتم و خونه اجاره کرده ام. پس از ادای دین ب
ﻣﺮﺩ ﻫﺰﻡ ﺷﻨ ﺩﺭ ﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ کار ﺑﻮد، ﻧﺎﻬﺎﻥ ﺗﺒﺮﺵ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﺏ ﺍﻓﺘﺎﺩ و ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ!
ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍ ﺑﺮﻭﻥ آﻣﺪ و ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﻔﺖ: ﺮﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘ؟ﻣﺮﺩ ﻗﻀﻪ ﺭﻭ ﻔﺖ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ آﺏ ﺭﻓﺖ ﻭ یک ﺗﺒﺮ مسی از آب بیرون آورد.
فرشته ﻔﺖ: ﺍﻨﻪ؟؟؟
ﻣﺮﺩ ﻔﺖ: ﻧﻪ!ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ یک ﺗﺒﺮ ﻧﻘﺮﻩ ﺍ ﺑﺮﺸﺖ، ﻔﺖ: ﺍﻨﻪ؟ﻣﺮﺩ ﻔﺖ: ﻧﻪ!!ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺭﻓﺖ ﺍﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ یک ﺗﺒﺮ ﻃﻼ ﺑﺮﺸﺖ ﻔﺖ: ﺍﻨﻪ؟؟ﻣﺮﺩ ﻔﺖ:
رسول خدا ص فرمود هر که خوشش آید که خدا عمرش را دراز کند وروزیش توسعه دهد آید صله رحم کند زیرا روز قیامت رحم را زبان تن دو تیزی است که میگوید پروردگارا بپیوند هر که با من پیوست و ببر هرکه را ازمن برید و مردی ا روش خبر ظاهر خوب دیده میشود ولی چون خویشاوندیکه از او بریده نزدش آید اورا ه پایین ترین قعر دوزخ سر نگون کند 
چقد از خونه مون متنفرم از فضاش ...رنگ هاش..چیدمان تخمی ش  ...خاطرات پوچ و صدتا یه غازش..حتی از نفس کشیدن توش خسته ام... از تحمل ادمایی که نمیخوانت(البته من متوجه هستم که آدم منفور و غیر قابل تحملی هستم و حق میدم که کسی از من خوشش نیاد که واقعا چرا باید بیاد )..  کاش میشد فرار کرد...تا بینهایت..بدون سرخر
آدمها رو میشه از خواسته ها و اجتنابهاشون شناخت یا حتی تعریفشون کرد... از اهداف و رویاها.. یکی از چیزی خوشش میاد اونو هدف میذاره و  تلاش میکنه تا به یه خواسته ش برسه .. یکی دیگه هم از همون خوشش میاد اما چون تلاش نمیکنه میشه رویا واسش... تموم زندگیمون خودمون و دیگرانی میبینیم که روم به دیوار گلاب به روتون اره به ماتحت داریم (شما توی دلتون ورژن اصلیشو بخونین.. باحال تره :)) همش یه چیزی رو میخوایم اما زر میزنیم و هیچچچ کاری نمیکنیم... فقط الکی بهانه میار
امروز داماد کوچک اومده بود اینجا پول داده بود به مامان که بدن به من که برم یه هدیه برای روز زن برای خواهرم بخرم!! گفته من اینقدر سرم شلوغه نمی‌تونم برم. الان تازه دیر هم که شده.
یک ساعت بعد خواهرم اومد خونه‌ی ما، منم پولو گذاشتم کف دستش گفتم بیا بریم برات کادو بخرم، فقط قول بده امشب سوپرایز بشی! آخه من چه می‌دونم خواهرم چه مدل و طرحی دوست داره. سلیقه‌ی ما زمین تا آسمون با هم فرق داره. یه‌کم‌عذاب وجدان گرفتم، ولی دلم نمی‌اومد برم پولو بریزم ت
 
در آخرهای مطالعه‌ی کتاب همواره یکی از نزدیکانم در سرم می‌گشت ...اهل واجبات و محرمات هست اما مستحبات را خیلی مایل نیست به خاطر همین هم هیچ وقت ادعای دین دار بودن از او ندیده‌ام هر چند که رفتار دین‌دارانه بسیار دارد... نه یک‌بار غیبت کسی را کرده است نه از شنیدن غیبت خوشش میاید، نه زمانی که تحت فشار زیاد بوده ادب را کنار گذاشته نه تهمت زده نه خود خواسته دلی را رنجانده نه ... به قدری هست که نتوانم بشمارم... به لطف خدا همواره دلی داشته پر از گذشت و
نت دیروز عصر وصل شد . سر زدم به شبکه های اجتماعی . احوال دوستانم رو پرسیدم . زنگ زدم به وینگولی (: دو سه ساعت حرف زدیم . دوستان خارج از کشور خیلی نگران شده بودند . دلم آروم شد با دوستام حرف زدم . 
استاد ادبیات از داستانهام خوشش اومده بود . دیگه تصمیم گرفتم امروز و فردا داستانها را آماده کنم بفرستم برای یه جایی ...
بریم بچسبیم به زندگی ...
طی خواب بعد از ظهر، ذهنم فعال شده بود روی دوخت های تزیینی، بنابراین خواب عمیقی نداشتم، بخاطر سر و صدا پنبه چپونده بودم تو گوشم که فایده ای هم نداشت، همون کورسوی امیدم محمد از گوشم درآورد میکشید زیر دماغم قلقلکم بده
صبح هم یه ترفند دیگه....
وقتی داداش چهارمی هنوز اینجا بود این ماجرای هر روزه و صد البته دو طرفه بود
سلام دوستان
من پسرم، 21 سالمه، نمیدونم چرا یک مدت در حد یکی دو سال، احساس میکنم کسی از من خوشش نمیاد، با هیچ دختری نمیتونم ارتباط بگیرم،  نیتم هم بد نیست در حالی که خیلی خوب برخورد میکنم ولی تحویلم نمیگیرن و بعد یکی دو روز دیگه جوابم رو به زور میدن.
هر کسی چه دختر چه پسر به مشکل میخورن کمک شون میکنم ولی بعدش که کارشون راه افتاد یادشون میرم، یه کم، کم رو هستم و مثل بعضی از پسرهای امروزی اهل قرتی بازی و خیابون گردی نیستم.
لباس پوشیدن و ظاهرم در حد
درود و عرض ادب...
دلم میخواست با چند نفر که نمیدونن من کی هستم درد و دل کنم... 
زندگی هیچ وقت روی خوشش رو به من نشون نداده... از وقتی یادم هست توی خونه مون دعوا و گریه و غم بوده... پدرم یه فرد بسیار عصبی، دیکتاتور، ریاکار، خشن و بدون ذره ای محبت... مادرم هم یه زن ساده که بویی از برخورد اجتماعی و سیاست نبرده و نمیتونه توی جمع چهار کلام صحبت درست بکنه و فقط بلده غذا بپزه...
من و برادرم هیچ وقت نه محبتی دیدم نه نوازشی...، هر چی بوده دعوا، آبرو ریزی، خجالت زد
 
Te he echado de menos Todo este tiempo He pensado en tu sonrisa y en tu forma de caminar…
 
پ.ن:خداروشکر که دیالوگ باکس هست برای مثل امروزی که دلتنگی میکنم و شایدم گله میکنم و یکمی ام گریه میکنم...
پ.ن: ۹ ام فروردین اولین روز سخت ۹۹
پ.ن: چقد دوس دارم به یه نفری که تا حالا البوم terral پابلو رو نشنیده معرفیش کنم بعد بگم بیا باهم بریم گوشش بدیم و هر چند که اون خوشش نیاد شاید خودم حظ کنم=))
 آقا مهرداد خیلـی از غیبــت بدش میومد اصلا خوشش نمیومد جایی نشسته ڪسی غیبت کنه... سعی میڪرد مجلس رو ترڪ ڪنه...
تو خـونـه همیشه میگفتن دلـم میخواد تو خـونـه من غیبــت نباشه...دلم میخواد خدا و ائمه به خونه زندگی من یه جور دیگه نگاه ڪنن...
بسیار مهـربـان بودن و مودب..رفتـارش با فامیل و همسایه زبانزد بود انگار این مـرد خوبی تمام رو داشت،
هیـچ وقـت عصبـانیـت ایشون رو نمیشد دید بے انـدازه صبــور بودن
و مـدام ذڪــر لبش این بود ...و ڪفــی بـاللـه نـاصــر
یکی از دوستان شهیده مطهره هاشمی فر گفتن :
 وقتی باهم توی اردوی جهادی بودن، یه روز یکی از دختربچه ها از روسری مطهره خوشش اومد، مطهره معلم کلاس دومی ها بود، روسری شو درآورد داد به اون دختر و خودش روسری اضافی یکی از دوستامون رو سر کرد.
‍♂ XiaoJun (شیائوجون)
• اسم استیج:شیائوجونXiaojun (肖俊)
• اسم اصلی: شیائو دِجونXiao Dejun (肖德俊)
• اسم کره‌ای:سو‌ دوکجونSo Deok Jun (소덕준)
• موقعیت:  ووکالیست اصلی
• تولد:8 آگوست، 1999
• محل تولد:گوانگدونگ، چین
• قد: 170cm
•گروه خونی: A
•یونیت ها: WayV• فکت ها::
- شیائوجون در 17 جولای 2018 به عنوان‌ اس‌ام روکیز معرفی شد.- خانواده شیائوجون (پدر و برادرش) هم موزیسین هستند.- اون توی برنامه‌ی استعداد یابی چین به نام X-fire شرکت کرده.- شیائوجون‌ توی یه کمپانی چینی در شانگه
‍ ای خالق من ، پرده برانداز ببینم
عشقی که جهان عاشق آنست چه عشق است؟
دیوار ندارد و درش باز به هرکس
وابستگیش دربدری هست ، چه عشق است؟
سوزانده و از بوی خوشش عالم و آدم
چون باده زنان گشته از آن مست چه عشق است؟
سیراب کند با عطش هر تشنه لبی را ،
در بند کشد هرکه که دل بست ، چه عشق است؟
گویند که افلاک بنا شد به وجودش ،
هر دسته که همراه شده ، نگسست چه عشق است؟
از کرببلا جاری و در جوی جهان است
شاهراه جهان است نه بن بست ، چه عشق است؟
#احمد_یزدانی
#کربلا #اربعی
یک ماه دووم آوردم. آفرین به من.
فضای خالی دلتنگی داره؟ انگار داره.
خوشحالم و زندگی با وجود تمام به‌گایی‌ها روی خوشش رو داره نشون میده. امتحان و کوییز و تکلیف داره از روم رد میشه ولی خوبم. خوبم. واقعا. درکم از زندگی تغییر کرده یه ذره. رنگا رو سردتر می‌بینم. بوهای خوش به جای لذت‌بخش بودن بینی‌ام رو میسوزونن. در کل حس میکنم که همه دارن ادا درمیارن و کسی خود واقعیش نیست.
من فکر میکنم هر کدوم‌ از ما درونمون حداقل یکی از شخصیت‌های قصه‌های معروف رو داریم! مثلا کیه که از قصه‌ی شازده کوچولو خوشش نیاد؟ میدونی چرا اینقدر دوسش داریم؟ شاید چون هممون عمیقا میدونیم توی این سیاره تنهاییم. همه درونشون با این تنهایی آشنا هستن و تلاش میکنن وزنش رو بندازن رو دوش یه گل لاغر مردنی و عمیقاً غم چهل و سه بار تماشا کردن غروب رو میفهمن!


ادامه مطلب
اسکندر یکی از نخبگان را از مسوولیتی که داشت عزل کرد و کاری پست به او داد .روزی اسکندر به او گفت : حالا ، حال و روزت چه طور است ؟گفت : " مرد به خاطر منصبش بزرگ و شریف نمی شود بلکه منصب است که به اندازه مرد بزرگ و شریف می شود ، پس مرد هر جا که هست باید پاک ، عادل و با انصاف باشد ."اسکندر که از پاسخ او خوشش آمده بود او را به جای اول خود برگرداند. بایدت منصب بلند بکوشتا به فضل و هنر کنی پیوند
نه به منصب بلندی مرد بلکه منصب شود به مرد بلند
#بهارستان_جامی
بدکاره بود
برادرش ،این کار را با او کرده بود
والدینش حرفش را باور نکردند
او را از آمریکا به ایران بازگرداندند
در ایران پسری از او خوشش آمد(ظاهری) و او را صیغه کرد
صیغه ی شان تمام شد
پسر او را به دوستش معرفی کرد و گفت چه کاره است
دوستش خواست همان کار را با او کند
اما در همان لحظه ی شروع، اشک صورت زن را خیس کرد
مرد صبر کرد و پشیمان شد
داستان زن را شنید و عاشقش شد
آری او بدکاره بود ولی مرد عقدش کرد
آری این شغل،اجبار برادرش بود
اجباری که سفری بد داشت و
امروز از دندهٔ خواب پاشدم. نمیدونم چرا اینقدر خسته ام و خوابم میاد همش خمیازه میکشمو هنوز که هنوزه شروع نکردم به کار کردن. کلی از کتابم مونده چرا این کتابو تموم نکردم؟ خیلی نثر راحتی داره و کتاب خیلی باحالیه من خیلی خوشم اومده ازش. الان اگه بشه و نخوابم میخوام دست بگیرمش قرار گذاشته بودم با خودم امشب تمومش کنم اما با این وضعی که دارم عمرا بشه. میخواستم برم کتابخونه که خواب موندم :( حوصله باقی کارامم ندارم. میدونم نباید اینجوری باشم :( ولی دست خ
سلام
همه ی ما آدم ها چه بخواهیم چه نه، یه سری مشکلات ظاهری تو بدن مون داریم، یه سری مشکلاتی که امکان داره وقتی ازدواج کردیم طرف مقابل مون ببینه و تو ذوقش بخوره، سیاهی یا سفیدی پوست، جای جوش، ترک پوستی، سایز و خیلی چیزهای دیگه که برامون خوشایند نیست و حتی امکان داره بعد ازدواج یه سری چیزها مشکل ساز بشه یا همسرمون خوشش نیاد.
و خب با توجه به گسترش فضای مجازی و هزار جور عکس و فیلم و پوشش در جامعه و خیلی عوامل تحریک کننده، با توجه به این ها منی که د
امروز، روز جمعه، یک اتفاق عجیب افتاد... اتفاقی ک مرا ب دوردستها برد و یک روز مرا در قبضی شدید کشاند.
ب یاد وبلاگی ک سه سال پیش ساخته بودم و با هزاران خاطره و فراز و نشیب روی آن کار کرده بودم و ب دلایلی حذفش کرده بودم...
من ب دستور آنرا حذف کرده بودم و یکماه پیش ب دستور، مجددا احیایش نمودم. منتها با یکسری حذف و یکسری تغییرات اساسی.
تمام پستهای آن وبلاگ را حتی با تاریخ نگارش و انتشارشان در سیستم خود ذخیره کرده بودم.
دوباره شروع کردم ب گذاشتن پستها با
دست میذارم روی شکمم، انگار که یه چیزی توش تکون میخوره
خیالم راحته که بچه ای اون تو نیست چون امکان نداره که باشه،
تکونا بخاطر حبابای نفخه توی شکمم. رفتم دکتر و قطره داد، بعد از هر وعده غذایی ۳۰ قطره با قطره چکان که جمعا میشه نصف قاشق مربا خوری
ذهنم درگیر باباست
ذهنم درگیر خودمه
ذهنم درگیر ازدواجیه که میخوام بکنم و ترس از اینکه به بلوغش نرسیده باشم هنوز
ذهنم دریگر خودمه
درگیر مامان
مامان که انگار افسردگی گرفته، داره میگیره، از اینکه کتاب نمیخ
سلام دوستان امیدوارم خوب باشید 
ایلوستریتور یکی از بهترین نرم افزار در بین نرم افزار های گرافیکی هستش کار باهاش بعد از اینکه به فتوشاپ مسلط شدید 
خیلی راحتتر میشه فقط یه چند تا ابزار اضافه داره و واسه همینه که طراحی در محیط ایلوستریتور خیلی راحتر نسبت به فتوشاپ هستش 
خب هیچ کس از توضیح های بلند خوشش نمی آید بریم سراغ اموزش 

1-اشنایی با ابزار ستون چپ
2-اشنایی با نوار ابزار
3-ساخت یک پرژه تمرینی
4-سخن اخر
سلام دوستان امیدوارم خوب باشید 
ایلوستریتور یکی از بهترین نرم افزار در بین نرم افزار های گرافیکی هستش کار باهاش بعد از اینکه به فتوشاپ مسلط شدید 
خیلی راحتتر میشه فقط یه چند تا ابزار اضافه داره و واسه همینه که طراحی در محیط ایلوستریتور خیلی راحتر نسبت به فتوشاپ هستش 
خب هیچ کس از توضیح های بلند خوشش نمی آید بریم سراغ اموزش 

1-اشنایی با ابزار ستون چپ
2-اشنایی با نوار ابزار
3-ساخت یک پرژه تمرینی
4-سخن اخر
سلام بچه ها 
دقیقا ۱۲ روز دیگه اولین ماهگرده منو عشقه زندگیم دیانه
دارم کارای خیلی زیادی میکنم که میدونم خوشش میاد
انقد ذوق دارم که نمیدونم چیکار باید کنم ... دعا کنین منو ک از پس 
عشقی که دیان داره بهم بربیام و براش کم نذارم
مرده زندگیم عاااااااشقتم دوستت دااااااارم❤❤❤❤❤❤❤
ولی منتها برامون دعا کنین خیلی یه مشکلی پیدا شده که انشاءالله زودی با
خواست جفتمون حل میشه
دوستتون داریم منو دیان
❤hosna-diyan❤
امشب ه لا به لای حرفاش
شوخی شوخی بهم گفت که دوست نداشته که وقتی حالش بد بوده باهاش رفتم بیمارستان :/
می گفت من میخواستم خودم برم تو خودت یهو بیدار شدی اومدی
گفت دوست داشته تنها بره
و خوشش نمیاد وقتی میره دکتر کسی باهاش بره
جوابش رو شوخی طور دادم
اما واقعا ناراحت شدم
تشکر هیچی
این بود مزدم؟
من خیلی خوشم اومده که چند ساعت تو بیمارستان در به در این عتیقه بودم؟
واقعا که بی نمکه دستم
چرا این بشر انقدر بی چشم و روئه؟ 
کاش یه دختر اسکاتلندی بودم که صبح به صبح با سگش می‌رفت لبِ ساحل، تفریح. البته اینکه اسکاتلند ساحل داره یا نه رو نمی‌دونم. بعد گیتارش هم با خودش می‌برد و شروع می‌کرد به نواختن. بعد بطری آب معدنیِ دماوند پرت می‌کرد به دوردست‌ها که سگش واسش بیاره. سگه هم خوشش میومد و هی هاپ هاپ می‌کرد و خودشو می‌مالوند به شن‌های ساحل. بعد همونجا، یه پسرِ اسکاندیناوی عاشقش می‌شد و به دلیل جبر جغرافیایی، از هم جدا می‌شدن. دختره هم افسردگی می‌گرفت و مدام سیگ
بدانید و آگاه باشید که قراره بیشتر از این ها با این دیواره آشنا بشوید.
یه جوریه که مامانم که خوشش نمی اومد من یه چیزایی بچسبونم به در و دیوار،
اتاقم الان عاشق این دیواره شده و خلاصه و اینا دیگه...
بعد این هر بار که یه چیزی بش اضافه کردم یه عکس ازش اپ میکنم که ببینین.
روی اون کاغذا و رو اون برگه نوتا جملات انرژی+ نوشتم،
(اگه کنجکاوین بدونین چه خبره:>).
در دیدار اقشار مختلف مردم: هرکسی که به ایران و امنیت آن علاقمند است باید در انتخابات شرکت کند. مجلس قوی از مؤلفه های قوی شدن ایران است و تشکیل مجلس قوی نیز به رأی بالای ملت وابسته است/ مردم گله هایی از وضع معیشتی دارند اما گلایه ها به اصل انتخابات مربوط نمی شود/ ممکن است کسی از بنده خوشش نیاید اما اگر ایران را دوست دارد، باید به پای صندوق رأی بیاید/ هرکس به ایران علاقه مند است و امنیت کشور، حل شدن مشکلات و گردش صحیح نخبگانی را دوست دارد، در انتخ
نفس به بوی #خوشش مشکبار خواهم کرد
چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
#حافظ
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
من و مادرم اخلاقیاتمون نقطه مقابل همه .
آهنگ هایی که من گوش میکنم مادرم دوست نداره و  آهنگ وفیلمایی که اون خوشش میاد من نمیپسندم.
سلیقمون تو خرید کردن وانتخاب لباس هم .... تفاهم نداریم.
ولی کاملا باهم کنارمیایم و به علایق همدیگه احترام میزاریم.
اما تنها مسئله ای که باهاش به تفاهم نمیرسیم اشپزی و خیاطیه...
هرچقدر اون خیاطی و دوخت ودوز  دوست داره من بیزارم 
اصلا منو شکنجه کنند ولی نگن بیا خیاطی یادبگیر :)
ادامه مطلب
دختری درون من است  با چشمانی به سیاهی فضای بیکران و موهایی به تاریکی شب. فرزند ماه است و از تنهایی در شب بیشتر از هر چیزی خوشش می آید. اکثر مواقع خیره میشود به هیچ چیز و در مورد همه چیز فکر میکند. بالاترین خوش بختیش قدم زدن زیر باران در حال گوش کردن به موسیقی است. زندگی را ساده می‌گیرد اما ساده نیست. زیاد گریه می‌کند و من به برق چشمان بارانی اش ایمان دارم.
دوستش دارم بیشتر از تمام قسمت های دیگر وجودم. بعضی اوقات تنها دلیل زنده بودنم است و تنها د
خواهرم میگه بنیامین نچسب ترین آدمیادمیکه تو عمرم دیدم 
خب شاید در ظاهر اینجوری بنظر بیاد
ولی اون بنی رو وقتی شبیه یه بچه گربه ملوس و دوست داشتنی میشه‌ ندیده...
اون لحظه هایی که من براش ذوق می کنم ...
البته مهم اینه به چشم من زیباست و اتفاقا چسبنده
میگن آدم از کسی‌خوشش میاد که اخلاقش ترکیبی از اخلاق‌  خانواده شه 
بنی انگار مجموعه از رفتار های خانواده کوچک ما رو داره 
و جای‌ خالی مامانم رو برام پر کرد ک بعد از اون حالم خیلی بهتر شد ...
پ ن: بزرگتر
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی یه پنگوئن عاشق یه پنگوئن دیگه ای میشه
 کل ساحل رو میگرده و قشنگترین سنگ رو انتخاب میکنه ،
 اون رو واسه جفت ماده میبره ، اگر ماده از سنگ خوشش اومد و قبول کرد جفت هم میشن؛
ولی اگر قبول نکرد پنگوئن نر احساس میکنه سنگی که پـٓیــدا کرده اصلا قشنگ نبوده و اونوقت اونو میبره زیر آب لای مرجانها میندازه تا دیگه هیچ پنگوئنی
 اشتباه اونو تکرار نکنه و نا امید نشه .
اما ما هی اشتباهات خودمون رو تکرار ، تکرار ، تکرار و به دیگران ه
سلام 
من دختری ۱۶ ساله م، پسر عموم از من خوشش میاد البته تا حالا مستقیم بهم نگفته ولی از حرف ها و رفتارش میشه فهمید. پسر خیلی خوب و آقاییه، قصد بدی نداره و به نظرم قصد ازدواج داره، ولی من اصلا نمیتونم به ازدواج باهاش فکر کنم، همین که پسر عموی من باشه برام کافیه.
ایشون یک سال از من کوچیکتره و اگه حسی هم داشته باشه به نظرم خیلی زودگذره. من دوسش دارم و نمیخوام باهاش بدرفتاری کنم و آسیبی بهش بزنم، ولی میخوام که این حس از سرش بیفته چیکار کنم؟
مرتبط:
ی
مدرسه شیک بود شادترکل محیطش همه دلباز ترباغ گل و سبزه کند باصفاتابلو زیبا و سرود از قضاگردش بیرون و ز پیک نیک ها کاشی خوشرنگ و سرامیک هاگلدان پر گل که بود پُر ز بوگشته پر از شادی و از هایوهوخط قشنگ، منظره ای دلنشینخوشگلی رنگ کمد ها ببینکل کتابخانه شود با صفابوی خوشش رفته به روی هواروپوش زیبای پر از برگ و گلخنده و شادی بنمایند کُلقاری خوش صوت در آن‌صبحگاه روحیه بخش است در آن جایگاهچون که شرایط همه مطلوب شدمیل و رغبت به همه خوب شدچون که کسی خد
من واقدس ( خاله همسنم ) توی یک مدرسه بودیم دوران ابتدایی.
من کلاس اول ، اون دوم .
زنگ های تفریح باهم بودیم و بشدت هوای همو داشتیم.
اگه یکی منو اذیت  میکرد اقدس به حسابش میرسید ، اگه زمستون اقدس دستاش یخ میزد من دستکشامو میدادم بهش
عشق بودو علاقه بین ما موج میزد اونم مکزیکی!
البته دعواهم داشتیم ، یکی از مخوف ترین دعواهامون سر پسر همسایه بود!!
بابابزرگم اینا یه همسایه داشتن که خیلی خانواده محترمی بودن دختر وپسری داشتن به نام های
عاطفه وعلی!

ادامه
پسری بیست و هشت ساله هستم که در چند موردی که به دختران در یک سال گذشته ابراز علاقه کرده ام با فواصل تقریبا چهار ماه، یعنی سه مورد بودن هر چهار ما تقریبا که به کسی علاقه مند شدم، اما با توجه به جواب نه که شنیدم خواستم بپرسم که زمان صحیح ابراز علاقه به دختران کی است؟، چه زمانی می‌توانیم احتمال بیشتری بدهیم که شخص مورد علاقه ما به ما جواب مثبت بدهد؟
یک بار در یک کلاس زبان کلی درباره یک دختر خیال‌ پردازی کردم و پا روی دل خود گذاشتم اما نهایتا ابر
سونی فرسنگ ها با روزهای خوشش در دنیای موبایل فاصله دارد اما هنوز هم قصد ترک این بازار را ندارد. کمپانی ژاپنی پس از کاهش مداوم سهمش در این حوزه تصمیم گرفت با دل کندن از بازارهای خاورمیانه، هند و قاره آمریکا تنها روی بازار داخلی، هنگ کنگ، تایوان و اروپا تمرکز کند.
ادامه مطلب
عجیبه ولی چند وقتیه حس حماقت می کنم وقتی حس می کنم ممکنه یکی ازم خوشش بیاد ! شاید چون پیش خودم میگم توهمه و از حس بعدش می ترسم ، از حس بعدش وقتی بفهمی کاملا اشتباه میکردی و یه رفتار دوستانه ی ساده بوده ، آخ که چقد از دنیای دو جنسیتی بدم میاد:)))
جالبه حتی وقتی می بینم کسی صفحات اجتماعیم،مثل توییتر، رو فالو کرده تعجب میکنم ، چون فکر می کنم اگه خودم مخاطب صفحه ی خودم بودم فالوش نمی کردم و مثل یه صفحه ی معمولی و گذرا بهش نگاه می کردم !! یعنی واقعا بعضی
دیشب از استرس و البته ذوق درست حسابی خوابم نبرد همش استرس داشتم که خواب بمونم ساعت ۵ بالاخره بیدار شدم و دوش گرفتم و با طمأنینه شروع کردم کارهام رو انجام دادن از خونه که اومدم بیرون بوی خاک بارون خورده مستم کرد روانیم کرد اصلا و رایحه بهار تا پیاز بویاییم نفوذ کرد. عجیب فصلیه بهار هوا سرده ولی سرماش هم انگار نوازشت می‌کنه بهار نازنین با عطر شکوفه های سفید و صورتیش اومده که بگه بعد از جماد و سرما نوبت حیات و عشقه و گرما امیدوارم بهار توی مناطق
سونی فرسنگ ها با روزهای خوشش در دنیای موبایل فاصله دارد اما هنوز هم قصد ترک این بازار را ندارد. کمپانی ژاپنی پس از کاهش مداوم سهمش در این حوزه تصمیم گرفت با دل کندن از بازارهای خاورمیانه، هند و قاره آمریکا تنها روی بازار داخلی، هنگ کنگ، تایوان و اروپا تمرکز کند.
ادامه مطلب
به خاطر اون موقع هایی که از کسی به جز خدا یاری خواستیم از خدا طلب مغفرت کنیم .
خدا خوشش نمیاد موقع گرفتاری در خونه ی کس دیگه ای رو بزنیم .
خدا می گه مگه من نگفتم خودم برای تو کافی هستم ، پس چرا بدون امید به من سراغ کس دیگه ای رفتی؟! 
من خودم تا ته رفاقت باهاتم 
در یکی از قصه های خودم، زنی را شناختم که هیچ وقت دوست نداشت منطقی فکر کند. چون از اینکه معشوقش با آن صدای ملایم بعد از هربحث و ابری شدن آسمانی میگفت داری اشتباه می کنی خوشش می آمد. یکی از روزهایی که عشق در متوسط ترین درجه ممکن در کل روز لم داده بود، او از گل فروشی آن ور خیابان که تابلوی ال ای دی داشت دسته گلی خرید. بعد به این فکر کرد که چرا هیچ وقت قرار نیست در پیچیدگی این دنیا، علتی را درست همانطور که هست درک کند. اینکه مجبور بود فقط از معلول ها اث
هوالرئوف الرحیم
ریزش موی شیردهی امونم رو برید.
موهامو دادم به دست مشاطه بانو، مامان خانم و تا گوشم کوتاه کردم.
چند ماهه خودش حل می شد، ولی اینکه نمی تونستم شونه اش کنم حالم رو خراب می کرد. و اینکه یواش یواش داشت دم موش می شد.
اتفاق خوب دیگه هم اینکه باقیمونده ی دکلره هم از بین رفت و از شرش راحت شدم. دیگه بیجا بکنم برم سراغش.
 
 
 
رضا خیلی خوشش اومد.
مخصوصا که کلی پول سیو شد.
دست مامانم طلا.
 
بالاخره مستند بیگانه های آشنا بعد از 8 ماه تلاش و پیگیری، امشب بعد خبر شبانگاهی ساعت 22 از شبکه 3 سیما پخش میشه.
 
فروردین و اردیبهشت ماه امسال که رفتیم لرستان و خوزستان فکر نمی کردم ساخت این مستند انقدر انرژی و زمان ببره اما خدا رو شکر بالاخره تلاش ها نتیجه داد و امیدوارم کار خوبی از آب در اومده باشه و مخاطب خوشش بیاد.
 
مستند روایت متفاوتی از سیل ابتدای امسال هست و ارتباطی هم با شهادت حاج قاسم سلیمانی داره.
 
اگر این مستند رو امشب نتونستین بب
مینا تو دانشکده ما بود. دختر خونگرم و مهربونی بود.
یه روز تصمیم گرفتم دعوتشون کنم خونمون. وقت شام که شد سفره شام رو جدا انداختیم. با اینکه خونه ما خیلی کوچیک بود ولی من و مینا رفتیم تو آشپزخونه تنگ دوتایی نشستیم لوبیا پلو خوردیم. مینا از جدا کردن سفره هامون خیلی خوشش اومده بود. همون شب برام از شروع زندگی شون تعریف میکرد. اینکه چقدر ساده رفتن سر خونه زندگی شون و...
تعریف که میکرد تعجب میکردم ازش. باورم نمی شد که مینا تا این حد ساده زیست باشه. تو ذهن
فک پایینم را نوازش کرد. زیر لب گفت شت. یعنى ازش خوشش مى آید. از کنار گوشش، به چراغ ماشین ها نگاه میکردم که لا به لاى درخت ها جا به جا مى شدند. صورتم را سمت خودش کشید. لب هایم را بوسید. قلبم تند میزد. رهایم کرد. نوازش را ادامه داد. دوباره صورتم را سمت خودش کشید. این بار زبان هم بود. رهایم کرد. نوازشش را ادامه داد. براى بار سوم صورتم را سمت خودش کشید. لب بالایش را خوردم این بار. زودتر از دو دفعه قبل رهایم کرد. بلند شدیم و تا یک جایى با من پیاده آمد و بعد جد
داشتم فکر میکردم.یهو یاد ز افتادم.یکم بهش فکر کردم.ز یکی از پسرای کلاسمونه که کرد و سُنی هست.آدم فوق العاده آرومی بود که شاید به نظرم به خاطر اینکه لهجه خیلی غلیظی داشت اعتماد بنفس حرف زدن نداشت زیاد اما در کل ساکت و مودب بود.اون اول که اومده بودیم دانشگاه کلی طرفدار پیدا کرده بود.سبزه و قدبلند و خوش هیکل قیافشم نسبتا جذاب بود.میم از اول ازش خوشش اومد.همون اول پاشد رفت کل اعضای خانوادشو فالو کرد توی اینستا.سعی میکرد بهش نزدیک شه.یه مدت که گذشت
 
فکر نکنم خودش بدونه چقد نگرانش میشم! اهل حرف زدنم که نیست. وقتی هم رو در رو بهم نگفته به روش نمیتونم بیارم که...
این بار فک کنم خیلی جدی عاشق شده! مونده تو گل... حرف نمیزنه لااقل بدونم دردش چیه که؟ 
چند دفعه از افراد مختلفی خوشش اومده بود، بلافاصله پریدن! دیگه میگفت تضمینی، هر کی میخواد ازدواج کنه بیاد من ازش خوشم بیاد.
انقدم بی تجربه بود تو چند تا خواستگاریش، دفعه اول حرف میزد، میومد میگفت فک کنم خوب بود. حرفاشونو میپرسیدم، میگفتم خب اینو نپرس
سلام
جمعه هفته پیش رفت پاریس! برای یک سفر کاری که می بایست چند روزی در چند شهر مختلف اروپایی برود..
دروغ چرا خیلی دلم برایش تنگ شده.. رئز قبل از سفرش همو دیدیم و کلی خوش گذشت .. قبلا گفته بود که فقط کیک شکلاتی بی بی رو دوست داره و اینکه روزنامه روزی که متولد شده بود را قاب کردم به همراه کیک رفتم پیشش! چون برایش تولد نگرفته بودم خیلی خوشحال شد و خوشش امد و بالطبع من هم کلی ذوق کردم از روزی که رفته کم و بیش در تلگرام با هم صحبت میکنیم و اینکه واقعا رفت
   برگ دلش میخواد از درخت جدا بشه پاییزو بهونه میکنه :/
پ.ن: اینکه داره به هربهونه ای از من فاصله میگیره آزارم نمیده 
فقط دلم میخواد بیاد وباصداقت بهم بگه که منو دوست نداره ازم خوشش نمیاد اونیکه اون میخواد نیستم 
به هرحال حس میکنم وارد بازی شدم که بلد نیستم و معلومه که تهش میبازم 
امام باقر ع فرمود در رسول خدا ص سه چیز بود که در هیچ کس جز او نبود 1 سایه نداشت نور تحتاشعاع خورشید نمیگشت 2 ازراهی نمیگذشت جز انکه هر کس بعد از دو روز و سه روز از انجا میگذشت واسطه بوی خوشش میفهمید پیغمبر از انجا عبور کرده است 3 از هیچ سنگ ودرحتی عبور نمیکرد نمیکرد جز انکه برای او سجده میکرد واین بعنوان احترام بود نه عبادت و معنوی بود نه ظاهری نظیر نظیر تسبیح موجودات خدا را امام صادق ع فرمود چون رسولخدا ص را بمعراج بردند جبرییل او را بجایی رسانی
کتاب‌هایی که شخصیت اولشون یه نوجوان باشه اکثرا بران جذابن. امشب کتابفروشی خیلی شلوغ شد. بدم میاد از خودم که هی اینجا هرشب یه کتاب می‌خونم و نمیخرمشون. حس می‌کنم احوالات پسا خوندن کتابام روی برگه‌هاش میشینه و شاید یکی خوشش نیاد. زندگی فقط اونجاش جذابه که مشتری چندشب پیش برگرده شمارتو به یه بهونه بگیره و دعوتت کنه سینما. یا اونجا که بزنی پس گردن یه بچه ظرف غذاش که تا لبه انار دون شده هست رو بگیری و بری یه گوشه بخوری. چقدر دلم واسه اینجا نوشتن
خاطرات مدیوم ها
ولی افتاد مشکل ها
خاطره خانم د.سین
سالها
قبل با یکی از پسرهای همسایه مان که پسری محجوب و سربه زیر بود ازدواج
کردم. من که دختری شیطون و علاقه مند به تیپ و لباس بودم نمی دانم چرا در
جواب خواستگاری خانواده بهرام جواب مثبت دادم. البته اول جواب مثبت ندادم
بلکه خیلی برایم جالب بود که چنین پسر آرام و ساکتی از من خوشش آمده، و آن
را نوعی شوخی به حساب آوردم اما وقتی مادر خدابیامرزم از مزایای اخلاق خوب و
سربزیری یک مرد برایم صحبت کرد، م
سلام دوستان خوش اومدید
***قوانین مربوط به من و وبم:***
- قضاوت آزاد!
- گریه و ناراحتی ممنوع!
- خنده از هر نوعی‌ش (حتی تراکتوری ککک) آزاد
-هر کس به هر دلیلی از مطالب خوشش نمیاد، به خودش مربوطه!
-ناشناس رو باز میکنم که هر کس خواست راحت حرف بزنه (از اون بالا)
-اگر هر سوالی داشتید میتونید بپرسید جواب میدم
+ بعدا آپدیت میشه این پست
یه ذره دیگه زید داره میاد خونه ما و من از سمینار اومدم و یه جورایی بهترین حالتی بود که میشد واسه این روزا تصور کرد ولی عدم حضور در لحظه من رو داره میکشه. یعنی چی؟
یعنی هیچکدوم از این اتفاقا برای من نمیفته و انگار که من خواب باشم یا تو رویا که این یه اسم چسان فسان داره تو علم روانشناسی.
خیلی مزمن شده این داستان. داره مغزم خرده میشه. فکر میکردم موقته ولی میدونی چند وقته همین حالم؟
فکر میکنم یکی از علتهایی که هست اینه که یه مدت هست زندگی داره روی خو
بهترین درمان‌های خانگی جوش روی سینه چیست 
هیچ‌کس از دیدن جوش روی پوستش خوشش نمی‌آید، فرقی هم نمی‌کند روی صورت‌تان باشد یا سینه. هر کسی، در هر سن و سالی ممکن است، به دلایل گوناگون در قسمت‌های مختلف بدن مانند نواحی قفسه سینه دچار آکنه و جوش شود.
باید بدانید درمان آکنه و نیز درمان جوش در هر جای بدن کار سختی نیست، هرچند ظاهر و حس ناخوشایندی به همراه دارد. در این مقاله در مورد علت جوش روی سینه و نواحی دیگر بدن و ۸ روش درمان خانگی جوش روی سینه ص
3چیز زن را ملکه میکنه :
لباس سپید عروسی
مادر شدن 
واستقلال مالی

3 چیز باعث گریه زن میشود :
جریحه دارشدن احساسش
از دست دادن عشقش 
 ومرور خاطرات خوشش
 
3 چیز احتیاج زن است :
آغوشی گرم وبا محبت 
تایید انگیزه هایش 
وزمانی برای رسیدن به وضع ظاهریش

3چیز زن را میکشد :
 همسرش از زن دیگری تعریف کند 
مبهم بودن آینده اش
از دست دادن عزیزانش

3 چیز باعث افتخار زن است :
زیباییش
اصل و نسبش
و نجابتش
3 چیز زن را وادار به ترک زندگیش میکند بدون برگشت :
 
خیانت
 عیب جوی
رفع چین و چروک صورت با ماسک عسل و پرتقال






هیچ کس از چروک خوشش نمی آید اما محصولات ضد پیری و
ضد چروک بسیار گران هستند و همه قدرت خرید آنها را ندارند. پس میتوانید با
ساخت ماسک عسل و پرتقال به راحتی چروک و پیری را از خود دور کنید



هیچ کس از چروک خوشش نمی آید اما محصولات
ضد پیری و ضد چروک بسیار گران هستند و همه قد
 امام صادق علیه اسلام فرمود رسول خدا ضال که علیه و آله  را جز گرسنگی و خوف و چیزی از دنیا مسرور نمی ساخت و خوشش ن میاورد و فرمود  روزی پیغمبر صلی الصلاه علیه واله اندوهگین بیرون رفت  و فرشته ایکه کلید های خزانه های زمین دستش بود نزد او ادمد گفت ای محمد ص اینها کلید های خزانه های زمین است پروردگارت  بتو میگوید باز کن  ه هرچه خواهی از زمین بر گیر  بدون آنکه چیزی از مقامت نزد من کاسته شود رسولخدا صلی اللاه علیه اله فرمود دنیا خانه کسی است که خانه
صلاح کار کجا و منِ خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب
یه چهره خودم توی آینه نگاه میکنم ,,لبمو جمع میکنم ,میخندم ...مدل موهامو تغییر میدم... ابروهامو با سایه پر میکنم ,دماغمو سر بالا میکنم ...و فکر میکنم دلم میخواد تغییراتی به صورتم بدم,ابروهامو فیبروز کنم ,لبمو یکم ژل بزنم ,ناخن بکارم... بهش فکر میکنم که برم و بعد این کرونا انجام بدم اما میدونم هیراد خوشش نمیاد... . 
فکر میکنم که برم بگم و راضیش کنم ولی میدونم قبول نمیکنه ,,,پس بیخیال میشم و میرم زیر پتووو تا خودمو گرم کنم و به چیزای خوب فکر کنم به روز عرو
چقدر قبل از حرفاتون به اونا فکر میکنین؟
آیا شما از اون دسته هستین که هر حرفی میزنین؟ بدون توجه به تاثیرش روی افراد؟؟
فکر میکنین که ممکنه اون حرف شما طرف مقابل رو واقعا ناراحت کنه؟ یا برعکس...خیلی خوشش بیاد!
یا اینکه با توجه به شخصیت طرف مقابل کلمات رو میچینین کنار هم؟؟
میخوام بگم ممکنه یه حرفی بگید که بقیه عاشقتون بشن...یا یه حرفی بزنین و بقیه حس تنفر بهتون پیدا کنن!
هممون گمونم باید به طرز حرف زدنمون...استفاده از کلماتمون ... شخصیت مقابلمون و... ب
دلم میخواد زودی عصر بشه برم پیش هنرجوم. 
یدونه هنرجوی 15 ساله گیرم اومده. 5جلسه س دارم باهاش کار میکنم ولی هنوز نمیتونه خوب سایه بزنه.
اصلا تو عمرش سایه نزده. فقط واسه خودش طراحی کرده. چیزای رنگی که اصلا کار نکرده.
منم فعلا دارم روی سایه زدنش کار میکنم. فشار دستش همیشه برعکسه. جایی که باید تیره کنه روشن میزنه و جایی که باید روشن بزنه رو تیره میکنه!
خودش میگه چون از اشیاء بیجان خوشش نمیاد نمیتونه خوب کار کنه. از این جلسه دیگه اشیاء رو میذارم کنار ب
باید از حال الانم بنویسم. اینکه تنها اومدم خانه هنرمندان و با ح تموم کردم و دیگه همین تنهایی برام مونده   راضیم و ... و خسته‌ام و ناراحتم. میم عاشق من قصد دارم عاشق بشم و تنهام. این از زندگیمون و حالا ... تنها نشستم لبه‌ی حوض خانه هنرمندان و ملت دارن فوتبال می‌بینند و من تنهام. دو تا کتاب خریدم و گالری دیدم، تنها. اونچه از همه بیشتر به چشم میاد تنهاییه. 
بغض دارم؟ ناراحتم؟ نه بیشتر احساس رهایی و خوبی دارم اما همچنان چشمام بدنبال یه گریزگاهه اینک
یه دوست چینی دارم، با پدر مادرش اومده بود ایران مسافرت این چند روزه.. بعد خیلی خوشش اومده بود از ایران.. حتی از غذاهامون! جل الخالق.. چینیا اصلا ذائقه شون به غذاهای ما نمیخوره.. دوغ رو که دیگه نگم برات.. بعد این حتی از دوغ هم خوشش اومده بود! بهش گفتم توکه انقد از ایران خوشت اومده باید با یه پسر ایرانی ازدواج کنی :دی.. فک کنم بدش نیومد از پیشنهادم.. گفت پسرای ایرانی چطورین؟ همیشه فکر میکردم سوال راحتی باشه.. ولی خیلی عجیب بود هرچقدر فکر میکردم هیچ جوا
دلم میخواد زودی عصر بشه برم پیش هنرجوم. 
یدونه هنرجوی 15 ساله گیرم اومده. 5جلسه س دارم باهاش کار میکنم ولی هنوز نمیتونه خوب سایه بزنه.
اصلا تو عمرش سایه نزده. فقط واسه خودش طراحی کرده. چیزای رنگی که اصلا کار نکرده.
منم فعلا دارم روی سایه زدنش کار میکنم. فشار دستش همیشه برعکسه. جایی که باید تیره کنه روشن میزنه و جایی که باید روشن بزنه رو تیره میکنه!
خودش میگه چون از اشیاء بیجان خوشش نمیاد نمیتونه خوب کار کنه. از این جلسه دیگه اشیاء رو میذارم کنار ب
لفظی فصیح شیرین قدی بلند چابک رویی لطیف زیبا چشمی خوش کشیده...
یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده...
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت روزی کرشمه‌ای کن ای یار برگزیده...
آن لعل دلکشش بین وان خنده دل آشوب وان رفتن خوشش بین وان گام آرمیده...
........................................

ادامه مطلب
خیلی جدی شروع کردیم به صحبت...منم رک حرفامو میزدم،یهو گفت:تو که قصد ازدواج نداری، ولی من بخوام دختری رو به داداشم پیشنهاد بدم،آرزومِ تو باشی.دختر باید بلد باشه حرف بزنه قدرت بیان داشته باشه، یه جاهایی مخالفت کنه، یه جاهایی اعتراض کنه و به جاش عاشقی و وفاداری هم بلد باشه.مونده بودم چی بگم!خب فامیلیم و من اصلا تصور نمی کردم آرزوش باشم!:)))کم کم دارن رو میکنن شیطونا!ولی خب من همچنان قصد ازدواج ندارم:|خو قصدو چه جوری باید پیدا کرد!!!!:(((((پ.ن: فکر نمی‌
صدای اذان ضربان قلبم رو تنظیم میکنه مخصوصا اذان انتظار روح الله کاظم زاده .

رستوران ما تقریبا یه جای لوکس ولی خودمونیه ! ظهر یا غروب هر کدوم اگه یادم نره و پای رایانه باشم حتما اذون رو میزارم داخل سالن پخش شه حالا هر تیپ مشتری میخواد داخل مغازه باشه .



بعضی وقتا شیطون میاد تو جلدم که حالا اینا با این قیافه هاشون اذون میزاری بدشون میاد ، یا مثلا اینا قیافه هاشون به مذهبی ها میخوره اذون بزار خوششون بیاد ! ولی مگه آدم باید کاراشون برای اینکه کسی
سه دقیقه به اذان مغرب مونده بود و مامان سالاد الویه درست میکرد. (یاد اون تبلیغ افتادم که می‌گفت می‌خوام سالاد درست کنممممم!)طبق عادت همیشگیم که دوتا خیارشور به مامان می‌دادم و یکی خودم می‌خوردم، سومین خیارشور رو از چنگال جدا کردم و همونطور که غر می‌زدم چرا سریال جواد سینمایی نیست تا آخرش رو ببینم، یه گاز به خیارشور زدم و شروع کردم به جویدن.جویدن همان و فریادِ "هوووی تو مگه روزه نیستی؟!" همان! از شدت خنده نمی‌دونستم باید چکار کنم!! اعتراف م
چقدر بعضی آدم ها بدبخت هستن اما به نظر من..
چه دلیلی داره که هیچوقت خونه من نمیاد؟نه واسه عیدی،نه وقتی میریم مسافرت،
بعد ازونور خونه بقیه شون زود پا میشه می‌ره..تا الان فکر میکردم با همه اینجوریه الان فهمیدم نه بابا! فقط با من اینجوریه!
درهرصورت ارزش وجودی خودشو بهم نشون میده که همینقدر به اون و خونواده اش احترام بذارم.
ازون ورم خانوم س فک کنم خوشش نمیاد بریم خونه اش.هرسری با یه بهونه ای،
شوهرش میپیچونه.اونم بهونه دروغ.اینسری که دروغش قشنگ لو
 انگاه نامه یی بفرستاده ایکه کیسه پول را نزد من اورده رسید که  بد کاری کردی که بان مرد اطلاع ندادی که ما گاهی با دوستان خود چنین کاری میکنیم هدیه ای اندک  لرای انها می فرستیم  وگاهی خود انها بعنوان تبرک چیزی از ما تقاضا  مبکنند  وبمن نامه رسید که خطا  کردی  که احسان مارا رد کردی  سپس چون از خدا امرزش خواستی خدا تو را میامرزد ولی چون تصمیم  وقصدت اینستکه در انها نکنی و دراه خرج ننمایی ان را از تو باز داشتیم پولها را دو باره برایت برایت نفرستاد
هفده سالش که شد ازدواج کرد؛ با دخترخاله اش. 
 عروسیش خانه ی پدرزنش بود؛ توی برّ بیابان. همه را که دعوت کرده بودند، شده بودند پنج شش نفر. خودش گفته بود به کسی نگیم سنگین تره ! 
 همسایه ها بو برده بودند محمد از رژیم خوشش نمی آید. می گفتند: پسر فلانی خراب کاره. 
عروسیش را دیده بودند. گفته بودند ازدواجش هم مثل مسلمون هانیست. 
یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 6
اگر اشتباه نکنم کلاس پنجم یا ششم ابتدایی بودم که متوجه شدم دچار کمال طلبی ام. هرچند که چندان شدید نبود. اما حالا تقریبا یک سالی میشود که آن کمال طلبی خفیف جایش را داده به کمال طلبی منفی و آن اعتقاد نسبتا مزخرف یا همه یا هیچ.
و قطعا که به دنبال هر کمال طلبی منفی یک اهمال کاری مزخرف تر وجود دارد :\
چه داستان هایی که به خاطر همین کمال طلبی ننوشتم و چه درس هایی که گذاشتم نخوانده بمانند :|
خلاصه ی مطلب آنکه این روز ها نسبت به وبلاگم هم همین حس را پیدا ک
 
بالاخره مستند بیگانه های آشنا بعد از 8 ماه تلاش و پیگیری، امشب بعد خبر شبانگاهی ساعت 22 از شبکه 3 سیما پخش میشه.
 
فروردین و اردیبهشت ماه امسال که رفتیم لرستان و خوزستان فکر نمی کردم ساخت این مستند انقدر انرژی و زمان ببره اما خدا رو شکر بالاخره تلاش ها نتیجه داد و امیدوارم کار خوبی از آب در اومده باشه و مخاطب خوشش بیاد.
 
مستند روایت متفاوتی از سیل ابتدای امسال (1398) هست و ارتباطی هم با شهادت حاج قاسم سلیمانی داره.
 
اگر این مستند رو امشب نتونستی
دختره زنگ زده دکتر هلاکویی میگه من 6 ساله امریکام و با یه پسر کره ای دوستم زنگ زدم با شما مشورت کنم! ما دو تا مشکل داریم : یک اینکه من دوست دارم با این اقا ازدواج کنم اما این اقا هنوز حتی به خانواده ش هم نگفته (تا اینجا که اوکی و منطقیه) و دو اینکه این اقا به شدت غیرتیه و میگه نباید من با دوستای پسرم شب برم بیرون شام و مشروب بخورم !البته اون پسری که من باهاش میرم شام میخورم عاشق من شده و از من خوشش میاد اما من چنین حسی نسبت بهش ندارم نمیدونم چرا این ا
فکر می‌کردم اینایی که هی دستشون تو موهاشونه قصد دلبری دارن. 
اما الان می‌بینم که نه، خیلی کیف می‌ده! 
+ زدم موهامو. کوتاه کوتاه کوتاه. احساس سبکی دارم، ولی همزمان حس می‌کنم دیگه خودم نیستم. ولی جالبه. 
+ داشت پشت گردنمو تیغ می‌زد (می‌نداخت؟)، هم غلغلکم میومد هم می‌ترسیدم گردنمو ببره. ترسناک بود. 
+ موهامو همون جوری بافته بریدم آوردم خونه که نگهشون دارم. دایی‌م موهامو تکون می‌ده، می‌گه سولویگ دُمتو کندیم ولی هنوز داره تکون می‌خوره! 
+ از و
نمیدونم چی شد...چرا؟واقعا عاشقش شدم...از این موضوع خوشحال نیستم....نمیخوام طرد شم..از همه...نمیخوام وقتی حس مو میفهمه پرتم کنه بیرون و  واسه همیشه ازم متنفر شه....البته الانم فکر کنم دیگه دوستم نداشته باشه و ازم خوشش نیاد:/از بس وقتی می‌بینمش به هول و ولا میرفتم و هیزی میکنم...دست خودم نیست:/یک بار مچ خودمو گرفتم که به سینه هاش زل زده بودم..بعد همش عذاب می کشم که چند نفر دیگه منو تو همچین حالتایی دیدن..واقعا هیچ تحریکی نسبت به پسر جماعت حس نمیکنم:/او
از همان عنفوان کودکی (شما بخوانید دبستان) آدمی نبودم که در خانه درس بخوانم یا مشق بنویسم:/ امتحان هارا در نهایت بی حوصلگی میخوانم و درس هایم هم گاهی مینوشتم و گاهی نه(خداراشکر الان مشق نداریم:|) حتی یکبار امتحان ترم را در مدرسه خواندم و پاس کردم:/ و الان دقیقا نمیدانم که چگونه این همه پله ی (مثلا) ترقی را طی کرده ام:/ آن معدل های بالا .. آن نمره های درخشان .. شاید خداوند از من خوشش آمده و خواسته است که یک حالی بهم بدهد و در امتحانات امداد غیبی را به دا
بعد از مدت های خیلی طولانی دیشب یه خواب خوب دیدم :) خواب دیدم رفتم یه دانشگاه خیلی بزرگ آخر وقت هم بود و داشتن در هارو میبستن ولی من رفتم اونجا چون میخواستم با یه استادی که تا به حال ندیده بودمش و فقط اسمشو میدونستم صحبت کنم، آقا رفتم توی دانشگاه و دفترش که دیدم کسی که قراره باهاش حرف بزنم یه پروفسور فیزیک عینکی با موهای سفید و از این پیرمرد های گوگولی ولی پرانرژی و سرحال و تا آخرین ثانیه تایم کاریش هم داشت کار میکرد و تحقیق و خوندن فیزیک :) 
یا
امشب بابا میگفت خوشش نمیاد از مهمون برنامه دورهمی و باید بزنه یه جای دیگه. بعد مامانم مه داشت واسه من تعریف میکرد، بابا بیشتر میدونست چی به چیه!! :)
مامانم چند روز پیش دنبال کلیپسش میگشت. یهو گفت شماها کلیپسمو میذارین یه جایی و من بایذ بگردم که اصلا هم خوشایندم نیست :))) من خیلی خوشم اومد از این جرف. 
امروز آبرنگ خریدم و نقاشی کردم کمی. از وقتی رفتم سمت ایلاستریتور نقاشی رو جالب یافتم! الان خیلی خوشحالم که آبرنگ و دفترش رو خریدم و کلی طرح جدید گرف
 
#هر_روز_با_شهدا 
 
❇️ شهید ابراهیم هادی
 
در یکی از مغازه ها مشغول کار بود .یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم. دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت
 
وقتی کار تحویل تمام شد .جلو رفتم و سلام کردم .بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته ، این کار باربرهاست نه کار شما!نگاهی به من کرد و گفت:کار که عیب نیست ،بیکاری عیبه،این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم.جلوی غرورم رو می گیره!
 
نزدیک تولد دوستمه و یکی از دردهای من پیدا کردن کتابیه که مطمئن باشم نخونده! یک چیزی که در مورد دوستم هست اینه که راستش تو تولدای من تقریبا طبق سلیقه‌ی خودش برام کتاب آورده. تفاوت سلیقه ما به حدیه که کتاباش تو کتابخونه‌ی کوچیک من حتی یک بار هم خونده نمیشن. شاید هم از توجه گاه به گاه من به سلیقه‌اش فکر می کنه با او هم سلیقه‌ام. نمیدونم. از این بگذریم.رفتم و دو تا کتاب گرفتم. یکی رو هر دو احتمالا دوست داریم و یکی رو چون طبق سلیقه‌ی خودش بود گرفتم.
فرمانده به همخدمتیم گفته بود اگه فلان فایل اکسس رو برام ظرف ده روز درست نکنی تبعیدت میکنم به بدترین جا.
این بنده خدا هم اصلا اکسس بلد نبود.
من به گفتم من برات میزنم خیالت راحت.
همون اول شستم خبر دار شد که نمی تونم ژست مخلصین بگیرم و بگم برای رضای خدا.چون میدونم برای خودم تمرین و تجربه است و چیز جدید یاد میگیرم و ی جورایی مشتاق همچین پروژه ای هستم.
الان که یک و نیم شبه و ی بارون خیلی قشنگ داره می اد و کلی هم بوی نم و بارون بلنده و هوا شدیدا خنک و کلی
مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید
 
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید
 
زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
موسی آنجا به امید قبسی* می‌آید
 
هیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیست
هرکس آنجا به طریق هوسی می‌آید
 
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید
 
جرعه‌ای ده که به میخانهٔ ارباب کرم
هر حریفی ز پی ملتمسی می‌آید
 
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هن
سلام دوستان 
این اواخر که به خودم میرسم ادمای بیشتری بهم علاقمند میشن خخخخ 
سر قضیه همون باغ ، پسر مالک از بنده حقیر خوشش اومد و به مادرش گفته بود و مادرشم با خواهرم در میان گذاشته بود...خب درسته وضعیت مالی شون به علت مالک بودنشون در گذشته عالیه،  ولی پسره از اینایی بود که دماغش عملی نصف سرش کچل کرده بود و موهای اون نصف دیگه رو اینور ریخته بدد و ابروهاشم پهن و کوتاه برداشته بود مخلص کلام از من دخترتر بود و خواهرم زنگ زد و قضیه خواستگاری رو تعری
سه گام بیش نمانده که یلدا به تاراج برود ..این همه طنازی از کف هستی برود ..هر که یار ودلبر برگزید خوشش باد وآنکه این کار نتوانست در انکار بماند قلب بی یار به چه امیدی در استقبال یلدا میگذرد ....غم را رها کن ..تنهایی را جا بگذار ...جامه ی بی وفایی و ناامیدی را بدر ...برای خویشتن مهری نو فراهم نما...روزگار در انتظار لیلی ومجنونی تازه هست تا نوای عاشقانه شان را در شام های زمستانی نجوا کند...مجنون من لیلی ات در سراپرده ی انارهای سرخ و آتشیندر کرشمه های قه
میل به ساخت چیزی داشتم و این وبلاگ ساخته شد. یعنی مثل بچه‌دار شدن بعضی زوج‌ها؟! به هدف رنگ و لعاب‌دادن به زندگی یکنواخت شده و محکم‌‌کردن روابط بین زن و شوهر؟! برای ناپدید‌کردن تنهایی آشکار شده؟! یا اینکه به این نتیجه رسیدم که چیز‌هایی در وجودم ارزشمنده که می‌خوام به واسطه غریزه طبیعی‌ام در موجود زنده دیگری از وجود خودم به ارث بزارم؟! یا عاقلانه و منطقی با درایت و تدبر با تمام عشقی که به زندگی و کائنات دارم می‌خوام این وبلاگ را بسازم و تا
همیشه معتقدم با هر ابزاری که میشه باید به کودک درون کمک کرد
‌.
تنها چیزی که منبع انرژی زندگیه، خلاقیت به کار و کسبتون میده، عشق رو به زتدگیتون دعوت میکنه، و صلح رو به دنیا هدیه میده... کودک درونه
.
با چه چیزایی میتونید کمکش کنید؟
۱.از خودتون بپرسید یه بچه از چی خوشش میاد؟...از نمادهای کودکانه مثه اسباب بازی، تنقلات، چیزای رنگی، نقاشی و غیره 
۲.یه بچه باید محیطش تمیز و زیبا باشه...پس اگر به خودت نمیرسی و بهداشت رو رعایت نمیکنی و بدنت رو در حالت درد
تصمیم گرفته ام هر هفته مطلبی که از طرف خوانندگان مفیدتر معرفی شده را به صورت پست ثابت در فیشنگار قرار دهم تا افراد بیشتری آن را ببینند‎ (فرض من این است که هر خواننده مطالب مفید از نظر خودش را لایک می‌کند)‎
پست های هفته گذشته به ترتیب محبوبیت:
 
بفرمایید شربت بیدمشک (15)
ماجرای سه کاهن و راز حلیمه(10)
ثواب را به عقاب تبدیل کرد(7)
خاتمی از نظر یونسی خوشش آمد(6)
۰. غول بچه همون موقع که دوست من بود و خانواده من فکر میکردن خیلی علیه سلام و خوبه از لی‌لی پوت خوشش اومده بود و این رو من فهمیده بودم از اون ور هم لی‌لی پوت از غول بچه خوشش اومده بود بعد از مدت‌ها غول بچه برگشته بود باز باهم دوست بشیم که گفتم نمیشه کشش و اعصاب این نوع روابط رو ندارم بعد گفت اوکی ولی بیا همو ببینیم گفتم باشه خلاصه که وقتی همو دیدیم توی حرفا یهو گفت راستی از لی‌لی پوت چه خبر؟ منم که دیدم خب لی‌لی پوت که برگشته ایران اینم که دنبال
 
 
  حال و روز خوبی نداشتم کسی دورم نبود  همه افراد زندگیم شبیه سایه از کنارم رد می شدن نه دنیا نه ادماش وجود خارجی داشتن توی دنیایه دیگه که خیالم بود حداقل ادماش واقعی بودن  دلم واسه دیدن زندگی لک زده بود اما کسی نبود زندگی نبود داشتم داغون تر می شدم خیال زندگی کردن نداشتم اما ناگهان دو نفر وارد زندگیم شدن زندگی روی خوشش رو بهم نشون داد رویی که من رو از گِل در اورد اون دوتا شدن نجات من امید دو باره زندگی کردنم همه چیه من زندگیم دوستام ادمای د
بسم الله الرحمن الرحیم 
چند سالی است با توجه به اهمیت پیدا کردن موضوع رحلت یا شهادت پیامبر مکرم اسلام حرف ها ضد و نقیض فراوانی زده میشود ولی چندین منبع معتبر خصوصا از سوی اهل سنت موضوع شهادت پیامبر را تایید میکند: 
برای مثال منبع معتبری مثل صحیح بخاری نزد اهل سنت: صفحه ۱۰۹۲، حدیث ۴۴۵۸، طبعة دار ابن کثیر
این حدیث از سوی عایشه (همسر پیامبر) نقل شده است که ادعای مسموم کردن پیامبر را اثبات میکند:
عایشه نقل میکند: در زمان مریضی پیامبر به زور به دها

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها