نتایج جستجو برای عبارت :

آیا شما برای اینستاگرام گرسنه هستید؟ خوب ، شما تنها نیستید…

انشای بسیار زیبای یکی از دوستام، حتما بخونیدش!
مستی به وقت نیمه شب
درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند.

ادامه مطلب
تنها زندگی کردن انتخاب خودش بود، ولی نه تا این اندازه تنها. بدترین جنبه‌ی تنهایی این است که مجبوری تحملش کنی _ یا تحمل می‌کنی، یا غرق می‌شوی. باید سخت تلاش کنی تا ذهن گرسنه‌ات را از نگاه به گذشته بازداری تا نابود نشوی.
| یکی مثل همه _ فیلیپ راث، ترجمه‌ی پیمان خاکسار، نشر چشمه |
 
آیا شما برای اینستاگرام گرسنه هستید؟ خوب ، شما تنها نیستید. اینستاگرام یکی از پرکاربردترین سیستم عامل های جهان است. پیش بینی می شود تعداد کاربران موجود در این سیستم عامل برسد 989 میلیون تا سال 2022 بازاریابی اینستاگرام این می تواند به نتایج عالی برسد. الف ضریب هوشی فیس بوک این بررسی نشان داد …The post 10 گرایش در طراحی گرافیکی که باید در سال 2020 برای اینستاگرام بدانید appeared first on باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب.
مشاهده مطلب در کانال
ساعت ۱۱ صبح از خواب بیدار شدم.تا الان فقط یک نخ سیگار کشیدم.
چای را دو ماه است ترک‌ کرده ام.
دارم تمرین غذا نخوردن میکنم.
هرروز برنامه همین است تا زمانی که دیگر‌ واقعا نتوانم.
مقداری میخورم که زنده بمانم و دوباره ادامه
این حال را دوست دارم
دارم کتاب «گرسنه» از کنوت هامسون را میخوانم
او هم مردی بود که سراسر «اسلو» را پیاده قدم میزد
به وقت ۱۴:۵۳
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.
در پاسخ به عده ای که در این شرایط گرونی و بدبختی میگن: نماز بخونید و روزه بگیرید باید گفت که:
شکمِ گرسنه حتی خدا رو هم از یاد خواهد برد.
کسی دیگه میگفت: در هیچ دوره ای اینقدر فراوانی نعمت نداشتیم.
خوب حرف شما درست ولی کسی که پول نداره حتی صد گرم گوشت بخره هر اندازه هم فراوانی باشه اون شکمش گرسنه خواهد بود.
درواقع فراوانی برای برخی هست نه برای ما.
تازه می فهمم پرخوری! چقدر می تونه بد باشه! 
حالت تهوع و تبعاتش :دی ،سرگیجه، بی حالی، سنگینی معده!
یک روز و اندی حالم کاملا بد بود! نه می تونستم چیزی بخورم  نه کاری انجام بدم؛ انگار تمام چیزایی که خورده بودم تو گلوم جمع شده بود و پایین نمی رفت. و من اون حجم نامرئی چسبیده به گلوم رو حس می کردم.  می خواستم این حال بد رو انکار بکنم ولی نمی شد.
+ تازه پرخوری آنچنانی هم نبود! انگار کن در عین اینکه اصلا گرسنه نبودی، عصرونه بخوری ولی عوضش شام هم نخوری :/
با روایتی از پیامبر سخن را آغاز می کنیم "تا گرسنه نشده اید غذا نخورید! غذای خود رابه آرامی و با لقمه های کوچک بخورید! قبل از آنکه کاملا سیر شوید دست از غذا بکشید."دراین روایت به چند موضوع بسیار مهم طبی اشاره شده است؛ تا گرسنه نشدی غذا نخور. از دیدگاه طب سنتی وقتی گرسنه می شویم در بدن تغییرات خاصی اتفاق می افتد. برای مثال با ترشح صفرا در معده دمای آن بالاتر می رود و معده برای پخت (هضم) غذایی که می خواهد وارد آن شود آماده می شود (همانند وقتی می خواهی
اهمیت نماز اول وقت نزد شهید جوانی
سعی می‌کرد نمازهایش را اول وقت بخواند و روی واجبات شدیدا حساس بود.گاهی که به خانه می‌آمد می‌گفت که خیلی گرسنه است. می‌گفتم: پسرم بیرون که قحطی نیست, هر وقت گرسنه شدی چیزی بخر و بخور تا گرسنه نمانی! می‌گفت: مامان گشنه بمونم بهتر از اینکه که نمازمو دیر بخونم.  پول غذا رو میدم پارکبان تا ماشینم و پارک کنم و نمازم و تو نزدیکترین مسجد بخونم.
راوی  مادر شهید ‌
akhmiyan_eshgh
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
پولیش و واکس 3 اکستریم هایبریدنت سوناکس : 

پودر اکسید آلومینیومی بسیار ریز باعث رفع نور Verkratzungen ، لایه های خشک شده و صاف شدن رنگ می شود.
براق عمیق و براق ، ترمیم و ترمیم شدید رنگ کارایی دارد.
مناسب برای بدنه
براق کننده، محافظت کننده، پولیش کاری،تشکیل لایه‌ای با دوام بر روی رنگ خودرو

شناسه محصول : 202200
حالا بر این باور رسیده ام که دل تنها چیزی است که وقتی از دست برود، دیگر بر نمی گردد. یک لاشه ی متعفّن می شود در بطنِ بیابان. تنها چیزی است که فقط به یک نفر می بندد و وقتی بسته شد، دیگر باز نمی شود. حتّی اگر بعد از آن هزاران نفر بیایند و بروند و دل ببازند و خاطره بسازند، باز دل در گروِ همان است. در لا به لای مرورِ خاطراتش. هر کسی هر شب قبل از خواب، لاشه ی دلش را وسط مغزش می گذارد. جایی که کورترین نقطه ی دنیاست.
بعد پلنگِ دلتنگی چنگ می اندازد به نرمه گو
... نافی‌اند و نیرویند ؛ نیرویند و نافی‌اند . نیروی خام و وحشی و بازداشت شده در قید ، با شوق مجالی به فوران . تشنه‌ی رهّی و رهایش تا مگر نقطه‌ای از زندگانی را ویران کند . ویران‌گر در لحظه‌لحظه‌ی عمر خویشتن است و به‌جز ویرانی نمی‌شناسد ، مجهول و جهل است و مایه‌ی دست است . گرسنه است به چشم و گرسنه به دل ، گرسنه به روح و به دندان ؛ پس هار است و سیرمانیِ ولع پایان‌ناپذیر خود را با چشم و چنگ و دست و زبانِ ویرانی پیشه می‌کند . ترس‌زده است و از اینرو
الف) من از سالاد الویه بدم می‌آید، البته بد آمدن فعل مناسبی نیست بهتر است بگویم متنفرم!
اولین باری که الویه خوردم را به خاطر دارم، دقیقا چند دقیقه بعد از آن سرم را تا انتها در روشویی فرو کرده و محتویات معده‌ام را خالی می‌کردم.
چند ساله بعد فاطمه یک نان باگت را به سمتم گرفت و گفت "مامانم الویه درست کرده بود، گفتم برای تو و سکینه هم بیارم" هر چه اصرار کردم که من‌ نه تنها الویه نمی‌خورم که از ریخت و قیافه‌ی نحسش هم بیزارم قبول نکرد، الویه را به
 
یکی از آن روزها، بچه ها شروع کردند به گریه و بهانه گرفتن. غذا می خواستند. گرسنه بودند. چند تکه نان خشک که از روز قبل مانده بود، دست زن ها دادم و گفتم: «به آب بزنید تا نرم شود و بدهید دست بچه ها».
 
نان خشک را آب زدند، تکه تکه کردند و دست بچه ها دادند. اما بازهم صدایشان بلند بود. به آنها که نگاه کردم، دلم گرفت. موهاشان خاکی و به هم چسبیده بود. لباس های کهنه شان، از رنگ و رو افتاده بود. زن ها از روی ناچاری به من نگاه می کردند و کمک می خواستند. خودشان هم
امام سجاد علیه سلام میفرمایند:
کسی که شب سیر بخوابد ولی خبر دارد مومنی شیعه ای گرسنه است
ولی براش مهم نباشه
خدا به ملائکه میفرماید:
شاهد باشید که بنده من معصیت کرده 
و غیر من را (شیطان) اطاعت میکند
سر سفره 
سر میوه 
سر مهمانی
به دیگران بها بدیم
بسم الله الرحمن الرحیم
میرزاقاسمی دل پذیر :)
نه واقعا یه چیز با مزه بگم؟
صبح که حاضر میشدم برم سرکار یه جورابی رو برداشتم که خیلی دوسش میداشتم وقتی پوشیدم دیدم کف پام یه دوتا سیب زمینی ریز نمایانه
گفتم اشکالی نداره کی کف پای منو میبینه؟موقع نمازم که کسی نمیاد ولش کن خوبه
موقع نماز که شد رفتم نماز بخونم برای اولین بار در تاریخ کاریم همکارم اومد پشت من نماز بست
هیچی دیگه آبرو حیثتم بر باد رفت
برعکس همکارم منو یه آدم با کلاسی پیش خودش فرض میکنه ه
روش های ساده برای افزایش شیر مادر وجود دارد که شما با خواندن این مقاله می توانید کسب کنید. شیر مادر اساسی ترین تغذیه کودک است که نوزاد تنها با این غذا به رشد و تکامل می رسد. شما می توانید با خوردن برخی خوراکی هایی که افزاینده شیر هستند شیر خود را زیاد و مقوی کنید. هر پقدر شیر شما چرب تر و مقوی تر باشد کودک شما هم به مراتب بیشتر و زودتر وزن می گیرد.
۱- تا می‌توانید به نوزاد شیر بدهید
شیر دادن به نوزاد مهمترین کاری است که باید برای افزایش تولید شی
راز و نیاز حضرت ایوب(ع)
در بـرابر این حوادث رنج آور حضرت ایوب(ع) سر بر سجده نهاد. چنین با خدا راز و نیاز کرد: ... پـروردگارا، تو به من نـعمت دادی، از من بـاز پس گرفتی، ای آفریننده ی شب و روز، برهنه به دنیا آمدم، برهنه به سوی تو می آیم، بـنا بر این هر چه برای من بخواهی، خشنودم.
پس از آن همه گرفتاری، حضرت ایوب(ع) این بـار به پـا درد شدیدی مبتلا شد. ساق پایش زخم گردید. دیگر قدرت حرکت نـداشت. 17سال با ایـن وضع گذراند، ولـی هم چنان مثل کوهی استوار، به شکر گذ
درست از لحظه‌ای که به خانه رسیدم و به این حقیقت دست یافتم که در منزل شامی در کار نیست و تهیه‌ی آن بر عهده‌ی برادری‌ست که حالاحالاها قرار نبود به خانه بیاید؛ چنان از سقف‌فتاده‌ای روی زمین درازبه‌دراز افتادم و به حال خود گریان شدم. آخر مگر شکم گرسنه تاب انتظار دارد؟
زمان به کندترین حالت ممکن می‌گذشت. چشم به راه صدای در و در پی آن، سلامِ برادر بودم ولی افسوس که تنها صدایی که در گوشم بود آوایی بود چون:
تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.شایدبرایش دنیاجوردیگری معنی پیدامینمو
+ خیر سرم روزه گرفتم. تا ظهر خواب بعدم درس، اونم چه درس خوندنی!
دراز کشیده خوندم.
هیچکس باهام حرف نزنه
هیشکی سر به سر من نذاره
کار سنگین ازم نخوان
نزدیکم نشن 
که ...
گرسنگی کشیدم اونم تو روزهای نسبتا کوتاه و هوای نسبتا خنک
خدایا خودت قبول کن:)
منتظرم عیال! مرخصی بگیره دوتایی بریم محمودآباد.
انقدر خوش سفر هست و چنان قوی و عمیق قوت قلب میده که کنارش هیچی کم نیست.
دوست هست اما دوستی از جنس خانواده.
* فقط وقتی گرمش بشه و گرسنه باشه اژدهای درونش میزنه بیرون. ولی همین آدم بخاطر من مرداد اومد قشم :))
تصورکن : رفته ها؛ برگردن ! 
یکی از قشنگ ترین و در عین حال دلهره آورترین صحنه‌های غدیر، آنجاست که پیامبر فرمود به هر کسی که رفته، بگویید برگردد. 
فکر کن، بعدِ یک مسیر طولانی رسیده‌ای به جایی که امیدی برای گذشتن نیست و توانی برای بازگشتن. تشنه‌ای و دلتنگ، گرسنه‌ای و دلتنگ، خسته‌ای و دلتنگ.
 بعد یکی فریاد بکشد به هر کسی که رفته، بگویید برگردد. آن وقت چشم باز کنی و همه رفته ها را ببینی که دارند، برمی‌گردند. 
عشق رفتهرفیق رفتهبابای رفتهمامان رف
سم میگه:دیوونه ای؟
_ نمیدونم!
_ دیوونه ای؟
_ نمیدونم! تو میدونی مغزم انتن نمیده. میدونی اگه این کارارو نکنم میشینم فکر و خیال میکنم. میدونی اگر فکر و خیال کنم حالم بد میشه. میدونی من ترسیدم سم. من ترسیدم. قدر یه خرس که تمام سال گرسنه بوده و داره با شکم خالی میره به استقبال خواب زمستونی! گیر نده سمی. این روزا گیر نده. بذا فکر و خیال نکنم. بذا از تصور خودم تو بیمارستان حالم بد نشه. 
++بله من لوسم. بله من جان دوستم، ترسویم، ترسیدم! شما هم اگر از دار دنیا
پست قبل را امروز صبح زود دوباره خوندم و حس کردم یه ناراحتی و احساس بد مقطعی بود و الان که نود درصد اون موارد برطرف شده ترجیح میدم نباشه و حذفش کردم.گفته بودم من صبح ها که بیدار میشم  همه ی اون چیزهایی که شب و روز قبلش برام منبع استرس و نگرانی بود بی اهمیت میشن و میگم هنوز امید هست و بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم و از این حرفا؟
هر روز حوالی ۱۲تا۲ شمارش معکوس شروع میشه برای بازگشت دخترکوچولو. روزهای اول عادت نداشتم و بنظرم این ساعت ها خیلی طولانی
جمعه شب تماس گرفت گفت صدات شام نخورده س :) 
خندیدم گفتم واقعا گرسنه م نیست. یک ربع بعد رسید و قاشق قاشق به من غذا و سالاد شیرازی داد. چای دم کرد خوردیم گفت الان صدات صدا شد. رفتم خوابیدم و بعد رفت. 
سعید رفتارهاش درست مثل مامان هست؛ همون اندازه مهربون و دوست داشتنی.
من چارلی چاپلین هستم وقتی بچه بودی شبهای درازی بر بالینت قصه ها گفتم خواب که به چشمانم می امد . تعنه اش می زدم و می گفتم .اش ... برو  در رویای دختر خفته ام رویا می دیدم . دختری را می دیدم پری فرشته ای می دیدم که بر اسمان می رقصید و تماشاگرانی را می دیدم که می گفتند این دختر, دختر همان دلقک پیر است . بله امروز نوبت توست و تو در جامه ی حریر شاهزادگان می رقصی این رقصها با صدای کف زدن تماشاگران گاه ترا به اسمانها خواهد برد . برو انجا هم برو !اما گاهی نیز به
 

حرف ها به فارسی
حرف ها به انگلیسی

داغ
hot

سرما
cold

گرسنه بودن
hungry

خوشحال
happy

we re happy                                              معنی آن :هستیم ما خوشحال                                                                             
They  re  hungr                                    معنی آن : هستن آنها گرسنه         
Are they hot ?                                       معنی آن : ایا آنها داغ هستند                                                                         
 
امام باقر ع فرمود شیعیان علی ع تنها همان بردباران دانشمندان خشکبده لبند که رهبانیت وترک دنیا بر رخسارشان هویدا است حدیث 21 اما باقر ع فرمود امیرالمنین ع نماز صبح را در عراق بجماعت گزارده چون رو بر گردانید مردم را موعظه فرمود و از خوف خدا گریست وانها را نیز گریاند. سپس فرمود هان بخدادر زمان دوست صمیمم پیغمبر ص مردمی را را میشناختم که در بامدادو شام ژوییده وگرد الود و گرسنه بودند پیشانی انها در اثر سجده مانند زانوی بزمین برای پروردگار خود با س
 

حرف ها به فارسی
حرف ها به انگلیسی

داغ
hot

سرما
cold

گرسنه بودن
hungry

خوشحال
happy

we re happy                                              معنی آن :هستیم ما خوشحال                                                                             
They  re  hungr                                    معنی آن : هستن آنها گرسنه         
Are they hot ?                                       معنی آن : ایا آنها داغ هستند                                                                         
 
سالها پیش حاکمی به یکی از سوارکارانش گفت مقدار سرزمین هایی را که با اسبش طی کند به او خواهد بخشید. همان طور که انتظار میرفت، اسب سوار به سرعت برای طی کردن هر چه بیشتر سرزمینها سوار بر اسب شد و با سرعت شروع کرد به تاختن با شلاق زدن به اسبش با آخرین سرعت ممکن می تاخت و می تاخت. حتی وقتی گرسنه و خسته بود متوقف نمی شد چون می خواست تا جایی که امکان داشت سرزمین های بیشتری را طی کند. وقتی مناطق قابل توجهی را طی کرده بود و به نقطه ای رسید که از شدت خستگی و
*چــه فرقــی بین مــــادر و پــــدر وجود دارد ؟*
*بسیار مــرا به تعجب آورد *
 
*فــرق بین مــادر و پــدر* 
 
کسی که از زمانی که چشــم باز می کنی تو را دوست دارد مــــادر است 
وکسی که دوستت دارد بدون اینکه ظاهر کند پــــدر است « به او جفا می کنی » 
مــــادر تو را به جهان تقدیم می کند 
پــــدر تلاش می کند که جهان را به تو تقدیم کند *« به سختی می افتد* 
مــــادر به تو زندگی می دهد 
پــــدر به تو می آموزد چگونه این زندگی را احیا کنی *« به تلاش وادار می ک
سالها پیش حاکمی به یکی از سوارکارانش گفت مقدار سرزمین هایی را که با اسبش طی کند به او خواهد بخشید. همان طور که انتظار میرفت، اسب سوار به سرعت برای طی کردن هر چه بیشتر سرزمینها سوار بر اسب شد و با سرعت شروع کرد به تاختن با شلاق زدن به اسبش با آخرین سرعت ممکن می تاخت و می تاخت. حتی وقتی گرسنه و خسته بود متوقف نمی شد چون می خواست تا جایی که امکان داشت سرزمین های بیشتری را طی کند. وقتی مناطق قابل توجهی را طی کرده بود و به نقطه ای رسید که از شدت خستگی و
فردا  امتحان آسیب شناسی داریم خیلی مبحث داره  امشب به امید خدا تا پاسی از شب باید درس بخونم یا شاید هم تا خود صبح تا شاید بالاخره این کتاب مبارک تمام بشه و اینو پاس کنیم که
بره رد کارش؛ بره رد کارررررررررررش 
الان خسته ام میفهمی خسته....
منتظرم ساعت 7 بشه برم سلف میگه با شکم گرسنه میشه درس خوند؟؟؟!!
خدایا کمک...
 
آقاجون عادت داشت غذایش را در ظرف مشترک با من بخورد. دفعه اول غذا تخم مرغ بود. خیلی بچه تر از آنی بودم که بتوانم تحلیل اجتماعی کنم. یک تکه از تخم مرغ مانده بود که من نصف کردم و خوردم. آن نصف باقیمانده را آقاجون نصف کرد و خورد. این روند ادامه پیدا کرد تا اینکه اندازه بند انگشت تخم مرغ ته ظرف مانده بود. هیچکدام از ما یکباره آن تکه را نمیخورد و برای نفر بعدی نصفش را میگذاشت.ناگهان چنان کشیده محکمی زیر گوشم نواخت و گفت: توله سگ! همیشه پدر به فرزند میبخش
13 خرداد را جشن میگیرم خودم تنهایی 
با خیل ارزوهایی که در دلم کشته شدند امسال و دم نزدم
نگاه کودکان گرسنه را به لقمه ی غذا دیده اید؟ 
من همانطور به سیزده خرداد نگاه  میکنم
نمیتوانم برای داشتنش صبر کنم 
برای نفس کشیدن با ارامش نمیتوانم صبر کنم نمیتوانم صبر کنم 
می گویند: " الناس مسلطون علی اموالهم" بسیار خب, آیا اینهمه اموال وسیع,"اموالهم" است؟ این اموال بواقع ملک قطعی و سالم و مشروع این توانگران است؟
اگر این است پس چرا علی علیه السلام فریاد می زند:ما جاع فقیر الا بما منع غنیهرجا بینوایی گرسنه است, حق او در دست ثروتمندی توانگر است
(نهج البلاغه ص1242)___و چرا امام صادق علیه السلام می گوید: ان الناس ما افتقروا و لااحتاجوا ولا جاعوا و لا عروا الا بذنوب الاغنیاء ناداری ناداران,نیازمندی نیازمندان, گرسنگی گرس
اتاق رو تحویل گرفتم و هنوز وسایلم رو مرتب نکردم، چون فضایی برای مرتب‌کردن وسایل، وجود خارجی نداره :|
شام ندارم. نه امشب و نه فردا شب. و احتمالا می‌دونین که چقدر آشپزیم خوبه؟ بله، به همین علت، کیک و آبمیوه گرفتم و الان گرسنه‌م هست، ولی دلم نمیاد بخورمشون. چون تنها اندوخته‌ی غذاییم هست فعلا! منتظرم به مراحل سخت‌تر گشنگی وارد بشم و بعد ببلعمش! 
اگه زنده موندم، میام و پشت‌پرده‌ی پسرای اتوکشیده و خوشگل دانشگاه‌های مملکت رو بهتون نشون میدم تا
آقا بالا بروی یا پائین بیائی، جامعه ‌ای را اصلا بالای سرش قرآن پهن کنید، مادامی که در آن جامعه در یک سو گرسنه بیچاره از سرما بلرزد وجود دارد و در سوی دیگر متنعمان برخوردار از همه چیز، این جامعه لجن است، تمام چهره‌اش را هم با قرآن بپوشانید، باز لجن است.محمد حسینی بهشتی . فاصله طبقاتی 
امروز چادرمو نمیده نماز بخونم. بهش میگم بده عزیزم بعدش بازی میکنیم باهممیگه نه نمیدم نمازت قضا میشه دیر میشه خب باشه بعدش گرسنه مون میشه غذا میخوریم دیگههه
شبا موقع خواب گیر میده که مامان بابا فرار از زندان میزاری، آخه من اون پسره که مایکله دوسش دارم
منم دوست دارم مایکل
... داستان‌هایی از شهر سبزه‌وار برای نادعلی روایت می‌کرد . از اوباش‌های دروازه‌ عراق . وابستگی اوباش را به آلاجاقی ، به‌نشانی ، برای نادعلی برمی‌شمرد . می‌گفت که قمارخانه‌دارها ، هرزگان بی‌کار ، کاردکش‌های دله ، چه نشست و برخاست‌هایی با آلاجاقی دارند :
- این قماش آدم‌ها ، دست‌های آلاجاقی هستند . گاه‌به‌گاهی برایشان سفره پهن می‌کند . برای آلاجاقی آن‌ها حکم سپاه را دارند . منتها بی‌توپ و تفنگ . زره و شمشیر هم به دست و بال‌ِشان نیست . مو
فرموده اند: « اولیاء به گرسنگی وخاموشی و بی خوابی وتنهایی، اولیاء شده اند. » سِرّ همه نیکویی‌ها میان آسمان و زمین، گرسنگی است و سرّ همه بدی‌ها سیری است، هر که نفس خود را گرسنه دارد وسوسه‌ها از او منقطع می‌شود. فرموده اند: «اقبال و توجه خدا به بنده، از گرسنگی و بیماری و بلا می‌باشد. » حکیمی را پرسیدند، نفس را به چه طریق مهار کنیم؟ گفت: به گرسنگی و تشنگی.
از آنجایی که روزه داران در ماه رمضان، برای زمان قابل توجهی از مصرف مواد غذایی محروم هستند (مخصوصا اگر ماه رمضان در فصل‌های گرم و روزهای طولانی سال باشد)، ضروری است که در این ماه، مواد غذایی خیلی سالم و مقوی، بیشتر مصرف گردد.
ادامه مطلب
کسی که حرف غیرمنطقی و بیهوده ای بزند و با لج بازی روی حرف خودش پافشاری کند ، می گویند " مرغش یک پا دارد " 
فرمانروای جدیدی به شهر ملا نصرالدین آمده بود و هریک از بزرگان شهر مجبور بودند طبق آداب و رسوم آن زمان ، به دیدن حاکم بروند و برایش هدیه ای ببرند . ملا نصرالدین این کارها را دوست نداشت . اما هرچه بود ، او هم یکی از بزرگان شهر به حساب می آمد و باید به دیدن حاکم جدید می رفت . ملا نصرالدین به همسرش گفت : " یکی از مرغهای خانه را بگیر و بپز تا برای حاکم
گفتم الهی... دستگیری شد نصیبملطف و عطای بی نظیری شد نصیبمآماده ی توبیخ بودم، جای توبیخاز جانبش خیر کثیری شد نصیبماو جابر العظم الکسیر است و ازین رو...با بال زخمی، اوج گیری شد نصیبمپیش خدا از هر گزندی در امانمدور از خدا تنها حقیری شد نصیبمدنبال جوشن بودم و از لطف زهرابا پنج تن، جوشن کبیری شد نصیبمحب علی مست نجف کرده دلم رااز برکتش، روح غدیری شد نصیبمفخرم شده این مرتبه، عبدالحسینمالحق، عجب نعم الامیری شد نصیبمتشنه شدم وقت غروب و رزق گریه...بر ج
از ساعت ۳ حس کردم که سردمه و فشارم داره میفته...
و چنین شد که از ساعت ۴ تا ۷ خواب بودم...خوابی که حاصل ناتوانی تن بود...
بعد از صرف چای و کمی خرما....
الی خانوم اولین باقالی پلو با ماهیچه زندگی اش را پخت...با باقالی غیر ایرانی...
بعد کمی به وسایل اشپزخانه سامان داد و مرتب کاری کرد...
بعد میوه خورد و دوش گرفت...
و نهایتا در ساعت ۱۲ شام خورد....
فکر میکنم بزرگترین گام زنانه بعدی در اشپزی زمانی باشد که یک فر بخرم و شروع کنم به شیرینی پزی....
ان وقت سرم را بالا میگ
یا فاطمه الزهرا
 
توی مهمونی ها، اغلب بچه ها اونقدر مشغول بازی می شوند که هر چقدر برای غذا صداشون می کنی نمی آیند. اصلا نمی شنوند که بیایند. یا می آیند اما دو لقمه نخورده دوباره می روند سر بازی شان. بارها شده که از دست محمد حسین و نفیسه عصبانی شده ام که چرا نمی آیند سر سفره. اما انگار نه انگار. اصلا عصبانیت مان را هم نمی بینند. مشغول بازی هستند و هر چیز دیگری برایشان کم اهمیت. واکنش من به این رفتار ها این است: «به درک، بگذار گشنه بمانند تا دفعه بع
چونان بید لرزان و چونان خرسی بعد از خواب زمستانی، گرسنه. با این تب و گلودرد و کسالت وحشتناک، می‌توانم ظرف بشویم و کتلت آماده هم بزنم و در تابه‌ی جیلیز ویلیز کنِ تفلونِ بی‌ریخت بچینم؟آخر تن‌ماهی با گلودرد؟ آخر نودالیت؟ دو وعده آنتی‌بیوتیک را با شکم خالی خورده‌ام. احتمالا مرتبه سوم، خود معده رسما با پیلورش می‌خواباند در گوشم! از شما هم دستور آسان بخواهم احیاناً می‌خواهید کره زمین را در ماهیتابه خرد کنم و بگذارم بپزد یا سرخ شود :| 
بعدنوش
نه به فکر زرادخانه های هسته ایمنه آب شدن یخچال های قطبی نه بازماندگان خلاف داعشنه جنگ جهانی سومهر چه هم سر خاورمیانه می آیدبگذار بیایدبه من چه
من چه می دانمدر فکر ولادیمیر پوتینچه می گذردمن چه می دانماون چرا پای میز مذاکره نشستو یا عمر البشیر چند سال در رأس قدرت بود؟!من چه می دانمتعداد تفنگ های تولیدیکارخانه های اسلحه سازی رامن که سر از کار سیاستمدارها در نمی آورم
من حق انتخاب دارممی خواهم تلویزیون را خاموش کنمرادیو را ببندمروزنامه را گوش
پیر زن با تقوایی در خواب خدا را دید و به او گفت: خدایا، من خیلی تنها هستم، آیا مهمان خانه من می شوی؟ خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد آمد. پیر زن از خواب بیدار شد، با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی را که بلد بود، پخت. سپس نشست و منتظر ماند. چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد. پیرزن با عجله به طرف در رفت و آن را باز کرد. پشت در پیرمرد فقیری بود. پیرمرد از او خواست تا غذایی به او بدهد. پیرزن با
امروز با چنتا از دوستام ناهار رفتیم بیرون ، من کلا آدمی هستم که کم غذا میخورم و به ندرت پیش میاد که بتونم غذامو کامل بخورم ، خلاصه ظرف یک بار مصرف گرفتیم تا غذای باقی مونده رو با خودمون ببریم موقعی که می‌خواستیم از رستوران خارج بشیم دم در رستوران چشم های بچگانه ی گرسنه ای رو می دیدی که انگار میخواستن با نگاه کردن به غذا خوردن دیگران سیر بشن بیاید حواسمون به این چشم ها باشه وقتی میریم رستوران ، ما می تونیم غذامونو با اونا شریک بشیم.
مقداری غذا به آن سگ داد و برگشت؛ولی فراموش کرد 
که در را ببندد.سیسیلی به کلبه برگشت و استراحت کرد.صبح فیلیسیتی 
زود تر از همه بیدار شد و رفت تا آن دفترچه خاطرات را بخواند.سارا 
و سیسیلی هم بیدار شدند و گفتند:((فیلیسیتی،ما گرسنه هستیم)).فیلیسیتی 
با دو خواهر کوچکترش به انبار زیرزمین مخفی رفتند تا غذا بیاورند 
که دیدند در آنجا باز است و هیچ گوشتی در آنجا وجود ندارد.سیسیلی 
که خیلی متعجب شده بود گفت:((این امکان ندارد یعنی ممکن 
نیست)).و از پله ها ب
مقداری غذا به آن سگ داد و برگشت؛ولی فراموش کرد 
که در را ببندد.سیسیلی به کلبه برگشت و استراحت کرد.صبح فیلیسیتی 
زود تر از همه بیدار شد و رفت تا آن دفترچه خاطرات را بخواند.سارا 
و سیسیلی هم بیدار شدند و گفتند:((فیلیسیتی،ما گرسنه هستیم)).فیلیسیتی 
با دو خواهر کوچکترش به انبار زیرزمین مخفی رفتند تا غذا بیاورند 
که دیدند در آنجا باز است و هیچ گوشتی در آنجا وجود ندارد.سیسیلی 
که خیلی متعجب شده بود گفت:((این امکان ندارد یعنی ممکن 
نیست)).و از پله ها ب
​​​​​شیری گرسنه از میان تپه‌های کوهستان بیرون پرید و گاوی را از پای درآورد. سپس در حالی که شکمی از غذا درمی آورد، هر از گاهی یکبار سرش را بالا می گرفت و مستانه نعره می کشید. 
صیادی که در آن حوالی در جستجوی شکار بود صدای نعره های مستانه شیر را شنید و پس از ردیابی با گلوله ای آن را از پای درآورد.
 
هنگامی که مست پیروزی هستیم بهتر است دهانمان را بسته نگه داریم.
غرور، منجلاب موفقیت است.
موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت مقدمه گستاخی است
 
تاریک بود. خسته و گرسنه، اسیر خیابان‌ها بودم. چکمه
هایم تا زانو درون لجن‌ فرو رفته بود. دست و روی چرک، ناخن‌های کبره بسته، گیس‌های
وز شده در صورت. همینطور درمانده و تنها گشت می‌زدم. وحشت سردی تمامم را بغل گرفته
بود و ول کن نبود. شب در چنین حالتی برایت فقط شب است و دیگر خبری از آن زیبای
اساطیر درون شب نیست. منِ فراری از خورشید در آن اوقات، دنبالش می‌گشتم. وهم بود که
نواخته میشد. هیچ دری نمانده بود که نکوفته باشم، هیچ اسمی نبود که صدا نزده باشم،
افسانه های گرجی می گویند: «خدا مشغول آفرینش زمین بود که ناگاه گرسنه شد و تصمیم به سرو شامی بی نظیر گرفت. او به قدری سرگرم صرف شام بود که مقداری از غذایش بر روی بلندترین قله های منطقه قفقاز افتاد و پس از آن نیز تکه هایی از غذا بر روی سرزمین های اطراف پخش شد. بدین ترتیب سرزمین قفقاز و گرجستان به غذاهای بهشتی برکت یافت.»
  
ادامه مطلب
روزه میگیره و من دلم میگیره وقتی اون گرسنه است من غذامو بخورم...امروز بهم میگه سیکل خوابش که بعد سحر کامل بشه دیگه مشکل نداره و برای همین سحریشو زودتر میخوره.
همیشه این تعهدش به انجام کاریو دوست دارم.وقتی قصد میکنه کاری رو انجام بده،انجامش میده و برای همینه که دلم همیشه ازش قرصه.برای همینه که اینقدر بهش اطمینان دارم.
من وقتی گرسنه هستم اولش خل و چل میشم و خب باید بگم خدا صبرتون بده یک ماه اینجا و اینستا چرت و پرت تر از چرت و پرت می‌خونید
و تسلیت بیشتر به تارزان غیرتی که من رو باید تحمل کنه اونم به صورتی که اولش رسما رد دادم بعدش عصبیم و دوست دارم یکی رو بکشم!
با این حال فرا رسیدن ماه رمضان مبارک
این کلمات ذهنم را به اشغال خود در آورده اند،هر کاری دلشان بخواهد می کنند!رژه می روند،فریاد می کشند،وقتم را می گیرند و گاهی ناگهان غیبشان می زند!واقعا از دستشان عصبانی می شوم ولی منکر این نمی شوم که گاهی عاشقانه بهشان گوش می دهم.
می خواهند به من بفهمانند دیگر کافی ست.چه کافی ست؟بی تفاوتی،ضعیف بودن،بچگی،کله خرابی و مهم تر از همه،نابود کردن خود!این کلمات به من می گویند باید اینها را کنار بگذارم.چرا که واقعا دیگر بس است.
چه شده است؟می گویم،حتما!
همین الان دلم برایت پرکشید.دوست دارم کلمات را رها کنم و بپرم توی آغوشت.بگویم ک چقدر مستاصل شده ام.بگویم که روبروی تو از خودم بیزارم.بگویم که تا دهانم را باز کردم که بگویم آن کلمات قبلی را و یک لحظه درنگ...تو محرم کلماتی.گنا من را هرگز فاش نساخته ای.من را رسوا نکرده ای..پس من هم چنین حقی را به خودم نمیدهم..
 
نه حالا نمیخواهم که پری آن قصه باشم.دوست ندارم مدام ورد ها را تکرار کنم .دوست ندارم که بنویسم تا دیگران بخوانندم دوست ندارم بنویسم برای نوشتن
پدربزرگمان فالی زده بود و گفته بود تو ی در راه پسرکی هستی که روزگارمان را عوض می‌کند  اما نه فدایت شوم. سونوگرافی مادرت دقیق‌تر بود و خبر آمدن دخترکی را که همیشه منتظرش بودم به جهان داد  
نامت ارغوان است. و من تنها خاله‌ی تو هستم. این روزها برایت لوازم زندگی بشری را آماده می‌کنیم  . لباس و کفش و کلاه و تخت و اسباب‌بازی و این چیزهایت را فراهم می‌کنیم که چهار ماه دیگر به دنیا بیایی و عزیز دل همه‌ی ما بشوی. 
از آن چند سلول انگشت‌شمار به مرحله
«چه چیزی جذاب تر از یک زندگی چریکی؟
سلاح به دست می‌گیری و برای توده ی مردمت که حقوق‌شان پایمال شده می‌جنگی.جانت کف دستت است و ثانیه ای ترس از دست دادن آن را به دلت راه نمی‌دهی.تو انتخاب شده ی ملت خودت هستی و پیشگام آنها در یک جنگ آزادیخواهانه.تو ارزش و هدفی را داری که حاضری هر لحظه تمام زندگی ات را فدایش کنی.تو از هیچ چیز و هیچکس نمی‌ترسی.ابدا حق سست بودن و اشتباه کردن را نداری چون یک عمل خارج از برنامه همه ی هم رزمانت را تا مرز نابودی می‌کشا
توی گرمایی که اگر به صوت صامت و ثابت زیر آسمانش می‌ایستادی، می‌توانستی مغز پخته شده‌ات را در بیاوری، لای یک ساندویچ بگذاری، رویش سس بریزی و بخوری، نیم ساعت در مرکزی‌ترین تابش نور خورشید منتظر سرویس بودم تا بیاید و مرا از طویله‌ای که اسمش مدرسه بود نجات دهد. امتحان آخر خرداد ماه، حکم یک آتش بس پرکشتار است. سرویس نیامده بود و من تلوتلو خوران راه را کج کرده بودم سمت خانه که برادر همکلاسی‌ام با موتوری که خود همکلاسی هم پشتش نشسته بود کنارم ا
پدربزرگ و مادربزرگ من ۸۰ سال، یعنی از ۱۵ سالگی با هم بودند. آن‌ها در جنگ هم با هم بودند، پدربزرگم دستش و مادربزرگم شنواییش را از دست داد. آن‌ها فقیر و گرسنه بودند، شش بچه بزرگ کردند و خانواده‌شان را حفظ کردند. وقتی بازنشسته شدند، نزدیک دریا رفتند. مادربزرگم دو بار سرطان را شکست داد و پدربزرگم یک بار سکته کرد. او همیشه برای مادربزرگم گل می‌خرید و یکدیگر را واقعا دوست داشتند. آن‌ها در ۹۵ سالگی و به فاصله یک روز درگذشتند.
 
روزی روزگاری پسرک فقیری برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. پسرک روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و دیگر پولی ندارد تا با آن غذایی تهیه کند و بخورد. در حالی که به شدت گرسنه بود تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود ب
علی بن الحسین ع فرمود هر که مومنی را ازگرسنگی سیر کندخدایش از میوه های بهشت خوراند و هرکه مومن تشه یی را اب دهد  خدابش از شراب  بهشتی سر بمهر بنوشاند  6. امام صادق ع  هرکه مومنی اطعام کند تا سبر شود هیچ یک از مخلوق. خدا اجر اخروی اورا نداند نه فرشته نه پبغمبرمرسل جز خداوند پردردگان جهانیان سپس فرمود از اسباب امرزش اطعام کردن مسلمان گرسنه است انگاه  قول خدای عزوجل را تلاوت فرمود و باطعام کردن یتیم خویشاوند یا مستمند خاکنشین در روز فحطی و گرسنگ
+ الان گریه هاش چندتا دلیل داره:
۱. گرسنه  اشه
۲. خوابش میاد که جدیدا خیلی خیلی سخت میخوابه :((
۳. به من توجه کنین، با من بازی کنین. فقط من...من... من... 
+ اگه مامان آدم، دوستش نمیداشت، چه دنیای سیاه، تاریک و وحشتناکی میشد...  یه تنهایی بی حد...
+ کاش یه معده جدا داشتم برای خوردن هله هوله و آت آشغال(!) که تو شیر نره :|
+ Frozen 2 رو دیدم، خیلی خوب بود، پیشنهاد میشه. Jojo Rabbit با این که فیلم خوبی بود ولی یه سکانس فوق العاده تلخ داشت، که شاید هیچ وقت یادم نره... اگه فی
4روز از ناب ترین روزهای عمر 23ساله ام را تنها در اتاق406، بلوک2، خوابگاه شوریده گذراندم. تنها موزیک گوش دادم. تنها غدا پختم و تنها غدا خوردم و تنها فاز یک پروژه را به جاهای خوبی رساندم. تنها هر شب 2کیلومتر را در سالن ورزش دویدم. تنها برای خودم چایی ریختم و تنها فیلم دیدم. از فردا که خوابگاه شلوغ میشود برای این سکوت و تنهایی دلم تنگ میشود. سال ها بعد شاید خنده ام بگیرد از این دلخوشی های کوچک این روزها ولی در این لحظه همه چیز برای من در بهنیه ترین حال
روزه آن نیست که همسایه ی ما می گیردیا که ارباب هوس ران شما می گیردروزه آن است که مسکین سحری ناخوردهبا همان معده ی خالی ز غذا می گیرد
 
 
روزه آن نیست که این ماه به عنوان رژیممالک چاق شکم گنده ی ما می گیردروزه آن است که با پیکر بی بنیه ی خودمفلسی از سر ایمان و صفا می گیرد
 
 
روزه آن نیست که چون مرد ریاکار گرفتمی کند اخم و چنان سگ پر و پا می گیردروزه آن است که هر باربر گرسنه ایزیر بار غم و اندوه و بلا می گیرد
 
 
روزه آن نیست که آقای خبیث الوکلایا که
این ولعم برای خوندن کتابا داره می‌ترسوندم. 
هی نگاهم می‌افته به کتابای جدیدم که روی میزن و حس می‌کنم دلم می‌خواد هیچ کاری نکنم و فقط بشینم بخونمشون. از اون طرف انگار تازه یادمون اومده که سال داره تموم می‌شه و با دوری و عین داریم با سرعت کتابامونو باهم جابجا می‌کنیم که چیز خوبی نداشته باشیم که بقیه نخونده باشن. 
حالا این وسط این حقیقت که باید برم مدرسه رو مخمه. یعنی چی، تو اون زمانی که تو مدرسه تلف می‌کنم_یعنی زمانی که تو کلاسم، نه زنگای تف
اگر به قرآن عمل میشد چه اتفاق هایی می افتاد؟
1 - اگر هر کس به سوره اعراف آیه ٣١ (کلو و اشربوا و لا تسرفوا ) توجه میکرد ، دیگر هرکس به اندازه نیازش غذا میخورد و پر خوری نمیکرد و این همه غذای اضافی دور ریخته نمیشد و شاید هم دیگر گرسنه ای باقی نمی ماند!
2 - اگر هرکس  به سوره ملک آیه ١٥  (وامشوا فی مناکبها و کلو من رزقه)  توجه میکرد ، راه رفتن را در برنامه روزانه خود پیش میگرفت.
ادامه مطلب
وقتی یک مدت طولانی غذا به بدن نرسه ،یقینا بدن واکنش نشون خواهد داد، اینجا دیگه بحث ضرورت مطرحه و گوشت مردار و انسان هم مباح خواهد بود!
اگر از گوشت مردار تغذیه بشه زنده خواهد ماند اما عذاب وجدان میگیره و تصمیم می گیره از مردار تغذیه نکنه اما باز هم از گرسنگی به گوشت مردار پناه میبره، بعد از یک مدت که گوشت مردار هم تموم میشه ، تنها راه زنده موندن، تغذیه از بدن خودش هست، حالا هر چقدر این کار دردناک و تهوع آور باشه.....
یک عده براشون زنده موندن مهمه
هرگز خشونت، گرسنگی، طرد از جامعه، نابرابری، ستم اقتصادی در تاریخ بشریت و کره زمین تا این اندازه دامن گیر انسان نبوده است. به جای نغمه سردادن از کامیابی آرمان دموکراسی لیبرال و بازار کاپیتالیستی در شادکامی پایان تاریخ، به جای برگزاری جشن پایان ایدئولوژِی و پایان گفتمان های رهایی بخش، هرگز نباید این نکته بدیهی عالم گیر را که از رنج های منحصر به فرد بی شماری فراهم آمده اند، از نظر دور داریم که هرگز اینقدر زن و مرد و کودک بر روی زمین به بردگی ک
ـــــــ هر روز صبح در جنگل ـــــــ
آهویی از خواب بیدار میشود که میداند 
باید از شیر تندتر بود تا طعمه او نگردد ،
شیری که میداند ؛
باید از آهویی تندتر بدود تا گرسنه نماند .
مهم نیست شیر باشی یا آهو 
با طلوع هر آفتاب با توان تمام آماده دویدن باش .
 بدون دست گرفتن به چیزی این کار رو
از هفته پیش شروع کرده و هر روز به تعدا قدم هاش اضافه میشه ولی خب دوباره
یک سرماخوردگی مسخره افتاده به جونش . 
از یک دونه پله که خونه عموش
هست به سرعت بالا میره و به زحمت پایین میاد امشب اینقدر بالا و پایین رفت
و در برگشت خورد زمین تا کمی مهارت بدست آورد .تازگیها منتطره که
دستت رو بهش بدی تا خیییییلی محکم گاز بگیره وقتی دید نمی تونه محکم دستمو
گاز بزنه شروع کرد لبه میز رو گاز گرفتن . الان هم دماغشو می خارونه و
 
❤️از معلم هندسه پرسیدند عشق چیست؟گفت: نقطه‌ ای که حول محور قلب میگردداز معلم تاریخ پرسیدند عشق چیست؟گفت: سقوط سلسله‌ی قلباز معلم ادبیات پرسیدند عشق چیست؟گفت: پاک‌ترین احساساز معلم علوم پرسیدند عشق چیست؟گفت: عشق تنها عنصری است که بدون اکسیژن می‌سوزداز معلم ریاضی پرسیدند عشق چیست؟گفت: عشق تنها عددی است که هرگز تنها نیست❤️از معلم شیمی پرسیدند عشق چیست؟گفت : عشق تنها اسیدی است که درون قلب اثر میگذارداز معلم فیزیک پرسیدند عشق چیست؟گفت:
تنها ترین تنها هستم سکوت تاریک سرد در جاده ای بی انتها ....تاریک حتی جلوی پایم را نمی بینم از برداشتن قدم میترسم ....میترسم از قدم زدن چندسال هست میدوم پاهایم خسته رمق ندار م نرسیدم به انچه که دنبالشان دویدم محو شد از نظرها  هرچه بو د تموم شد دنبالش/بروم سکوت همه  جا را گرفته سکوت سرد و تاریک شیوا رها تنها تنها 
تنها ترین تنها هستم سکوت تاریک سرد در جاده ای بی انتها ....تاریک حتی جلوی پایم را نمی بینم از برداشتن قدم میترسم ....میترسم از قدم زدن. 
چندسال هست میدوم پاهایم خسته رمق ندارم. نرسیدم. 
به انچه که دنبالشان دویدم محو شد از نظرها  هرچه بود تموم شد.
 دنبالش بروم سکوت همه جا را گرفته سکوت سرد و تاریک شیوا رها تنها تنها ...
*دعای سگ مستجاب شد*
حجت الاسلام محمد باقر شفتی در مورد نتیجه ترحم و فراز و نشیب زندگی خود حکایتی شیرین دارد.
 حجت الاسلام شفتی در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که غالباً لباس از زیادی وصله به رنگ های مختلف جلوه می کرد گاهی از شدت گرسنگی و ضعف، غش می‌کرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت، روزی در مدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشت در بین طلاب تقسیم شد وجه مختصری از این ناحیه به او رسید چون مدتی بود گوشت نخورده بود به
*دعای سگ مستجاب شد*
حجت الاسلام محمد باقر شفتی در مورد نتیجه ترحم و فراز و نشیب زندگی خود حکایتی شیرین دارد.
 حجت الاسلام شفتی در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که غالباً لباس از زیادی وصله به رنگ های مختلف جلوه می کرد گاهی از شدت گرسنگی و ضعف، غش می‌کرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت، روزی در مدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشت در بین طلاب تقسیم شد وجه مختصری از این ناحیه به او رسید چون مدتی بود گوشت نخورده بود به
بانوی خردمند
 بانوی خردمندی در کوهستان سفر می کرد که سنگ گران قیمتی را در جوی آبی پیدا کرد.
روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود.
بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود.
مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید
از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد.
زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد
مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود،
از خوشحالى سر از پا نمى شناخت.
او مى دانست که جواهر به قدرى با
گیر افتاده ام
میان انسان های پر ادعا
همان ها که شعارِ زندگی هر کس مربوط به خود اَش است سر می دهند
اما در مواجه با پوششی متفاوت، فکری متفاوت، نگاه و زندگی متفاوت
می شوند قاضیانِ علامه دهر
دست در دست یکدیگر، مشت مشت حرف ویرانگر به دهان، نگاه های قضاوتگر در چشمان
می تازند به بی پناهانی که تنها تفاوت شان، تفاوت آنهاست
گیر افتاده ام میان انبوه نگاه هاشان، حرف هاشان، ادعا و شعار هاشان
همان هایی که عینک روشن فکری بر چشم زده اند و از برابری در روابط ز
مادر به فروشگاه رفت. 
با یک نایلون و چندقلم خرید برگشت. 
پرسیدم: «چقدر شد؟»، گفت: «۱۲۰ هزارتومن.» 
پی‌نوشت: و این یعنی ما الان در سرزمینی نفس می‌کشیم که هرروز بر شمار مردمانی که شب‌ها گرسنه سر بر زمین می‌گذارند، افزوده می‌شود، مردمانی که آرزوهایشان هرروز دور و دورتر می‌شود، مردمانی که امید در دلشان می‌میرد. غصهٔ این قصه عاقبت دق می‌دهد مرا...
یا رب
.
از تصویر دلخراش جیغ زدنت تو انستیتوپاستور تا بغض ترکیده ی من جلوی خانم های بخش اطلاعات، از گریه های تو, از درد پاهای کوچولوت... از بی قراری هات که گرسنه ای ولی نمیتونی شیر بخوری... از چشمای معصوم و نازت ک بی رمق منو نگاه میکنند.... از بغضی که چنگ انداخته به گلوی من ... فقط همش تو دلم میگم اگه محبت مادر به بچش انقدره که طاقت گریه هاشو نداره، اگه حد محبت مادر انقدره که بی تاب میشه، پس امامم چقدر شیعیانشو دوست داره؟ پس خدا چقدر به ما مهربونتر و دل
تقویت کننده های مغز
احتمالاً همه تقصیرها را به گردن ژنتیک سن یا زندگی پرمشغله خود انداخته اید نگاهی به رژیم غذایی خود بیندازید آنچه که می خورید روی تمرکز تصمیم گیری راحت و سریع شما اثر می گذارد، سطح هوش حافظه و زمان عکس العمل شما و حتی پیری زود رس مغز به رژیم غذایی وابسته است.
اساس مغز:
مغز یک بافت گرسنه است. اگر چه مغز ۲ درصد از وزن بدن را تشکیل می دهد اما تا بیش از ۳۰ درصد کالری (انرژی) روزانه را مصرف می کند. مشکل دیگراین که همه انرژی خود را از ئ
خب عزیز دل بابا
این چند روز من و مامان فقط صرف این شد که گریه‌های تو رو قطع کنیم :) و بهت برسیم.
حقیقتا تجربه‌ی اول مایی و خیلی خیلی سخت و حساس می‌گذره، با یه گریه‌ت چک می‌کنیم دل درده یا گرسنه‌ای یا دستشویی داری یا جات راحت نیست یا سرده یا گرمه :)
تجربه‌ی سخت شیرین خوشگل من :)
راستی بابا دیروز پیکر شهید مدافع حرم شهید انصاری رو بعد از سه سال آوردند ایران و دخترش بالای سر شهید گریه‌ی جانسوزی می‌کرد.
وقتی دیدم تصویرو دعا کردم تو هم یه روز این ص
وقتی اسم اعتیاد رو میشنوفیم بی درنگ ذهنمون سمت مواد مخدر و الکل میره به آدمایی که گوشه خیابون تو یه حال نزار در حال ناله ان و از خماری دچار رعشه شدن اما موضوع ساده تر (یا شایدم پیچیده تر) از این حرفاست. یه مثال میزنم آدمای زیادی رو تو اطرافتون می‌تونید ببینید که در روز تعداد زیادی چای می‌نوشند اونها در واقع به چای معتاد شدند اگر روزی کمتر از مقدار همیشه چای بنوشند عصبی میشن. من نه معتاد به مواد مخدرم نه معتاد به چای اما بوضوح سر غذا با این مشکل
وقتی اسم اعتیاد رو میشنوفیم بی درنگ ذهنمون سمت مواد مخدر و الکل میره به آدمایی که گوشه خیابون تو یه حال نزار در حال ناله ان و از خماری دچار رعشه شدن اما موضوع ساده تر (یا شایدم پیچیده تر) از این حرفاست. یه مثال میزنم آدمای زیادی رو تو اطرافتون می‌تونید ببینید که در روز تعداد زیادی چای می‌نوشند اونها در واقع به چای معتاد شدند اگر روزی کمتر از مقدار همیشه چای بنوشند عصبی میشن. من نه معتاد به مواد مخدرم نه معتاد به چای اما بوضوح سر غذا با این مشکل
نادعلی ، در واستاندن عنان از دست ستار ، راست و به‌جا بر اسب قرار گرفت و با کنایه گفت :
- رعیت‌ها ، رعیت‌ها ! این رعیت‌ها عاقبت دست شما را میان حنا می‌گذارند ! نمی‌دانم چقدر می‌شناسی‌شان . همین‌قدر برایت بگویم که بدجوری متقلب ، دورو و بزدل هستند ! جلو اربابِ قُلدر از موش هم کوچک‌تر و ترسوترند ، اما همین که حریف را ناچار ببینند از اسفندیار هم پهلوان‌تر می‌شوند . برای همین هم ارباب‌ها می‌دانند چه‌جوری همراهشان تا کنند . اول اینکه همیشه‌ی خ
تنها،تنهایی را احساس میکنم، میان احساس های خموش دریایی که در جزر و مدّ احساس ها،احساس خویش را گُم کرده اندتو تنها بمان!تا وقتی که به خودت ملحق شوی،تنهایی ام راشریک نمیخواهم..تو از خودت میگریزی ومن از تو به توفکر نکن مزاحمت هستمتنهایی استدر گرداب احساس تو از مناز خودت رفته ایو من تنهایی هایم (احساساتی که در اطرافم به من القا میشوند را)قایم میکنمتا تو از بزرگی این گرداب بیش تر مترسیتا تو تنها،تنهاییم بمانینه تنها،یک تنها....
هرگز خشونت، گرسنگی، طرد از جامعه، نابرابری، ستم اقتصادی در تاریخ بشریت و کره زمین تا این اندازه دامن گیر انسان نبوده است. به جای نغمه سردادن از کامیابی آرمان دموکراسی لیبرال و بازار کاپیتالیستی در شادکامی پایان تاریخ، به جای برگزاری جشن پایان ایدئولوژِی و پایان گفتمان های رهایی بخش، هرگز نباید این نکته بدیهی عالم گیر را که از رنج های منحصر به فرد بی شماری فراهم آمده اند، از نظر دور داریم که هرگز اینقدر زن و مرد و کودک بر روی زمین به بردگی ک
یکی از سرمایه داران مدینه وصیت کرد که انبار خرمای او را پیامبر اسلام به بینوایان انفاق کند.
پس از مرگ او، رسول خداتمام خرماها را به فقرا داد، آن گاه یک عدد خرمای خشکیده و کم مغز برداشت و به مسلمانان فرمود:سوگند به خدا که اگر خود این مرد، این یک دانه خرما را به بدبخت و گرسنه ای می داد، پاداش آن نزد پروردگار بیش از همه این انبار خرما بود که من به دست خود که پیامبر خدا هستم، به فقرا و بینوایان دادم.
در حدیث دیگری پیغمبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم
توی این روزهای سرد و  برف و بارونی و قرنطینه که بیرون نمیریم، پارک نمیریم، خیابون نمیریم، خیلی از پرنده ها  هم منبع غذایی شون کمتر شده... فراموششون نکنیم.. پشت پنجره خونه ها براشون یکم نون بریزیم.
پیشی ها هم همین طور..اگه برامون امکانش هست بهشون غذا و شیر بدیم. و بشینیم به تماشای غذا خوردنشون... خیلی آرامش بخشه. نه؟ :)
ما سالیان سال هست که برای دو وعده صبح و عصر پشت پنجره اتاق براشون نون میریزیم... یه بار یادمون رفت .. صبح اومده بودن و با نوکهای کوچی
به چه می‌اندیشی!
نگرانی بیجاست...
عشق اینجا
و‎ ‎خدا هم اینجاست،
لحظه‌ها را دریاب
زندگی در فردا
نه، همین امروز است!
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه و زیبا
 
یك زن
برای زیبا ماندن
به دوستت دارم های
مردی نیاز دارد
كه هرروز آرام
در گوشش زمزمه كند
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه کوتاه
 
وقتی انسان‌ها همدیگر را دوست داشته باشند، همدیگر را می‌بخشند. اما وقتی دائما مجبور به این کار شوند، از دوست داشتن دست برمی‌دارند...!
 
++++++++++++++++++++
می‌گه پاشو بیا لااقل یه لقمه بخور.
می‌گم باور کن میل ندارم!
می‌گه مسخره کردی خودتو ها! هی میل ندارم میل ندارم. صبحونه اون جوری، ناهار این جوری، شام اون جوری!
می‌گم خب چی کار کنم؟! به زور بخورم؟
چشماشو می‌چرخونه. 
+ انگار نه انگار که من هنوز همونم! میلم کلا به غذا نمی‌کشه و نمی‌دونم چرا. حتی اون روز دست رد به سینه کرانچی زدم و اون و روز هم نتونستم بیشتر از یه کاسه آب‌دوغ‌خیار بخورم. احتمالا سرطانی، چیزی گرفتم و به زودی خواهم مرد. نگران نباشید
《فرزندم کاملاً سالم بود و لبخندی روی صورتش بود. او را چندین مرتبه بوسیدم ولی حتی ذره‌ای اشک نریختم. 
[تنها جایی که اشکم سرازیر شد زمانی بود که عکس بچه‌های گرسنه سوریه را به من نشان دادند. ]
سید رضاهمیشه غصه کودکان سوریه را می خورد. همرزمانش به من می‌گفتند که او بچه‌ها را یکجا جمع می‌کرده و غذای اضافی پادگان و غذای خود را به آنها می‌داده. 
از سرهنگ مسئول سپاه خواستم کوله‌پشتی او ر ا برای دخترش به یادگار بیاورد. سرهنگ گفت: سیدرضا لحظه‌ای عقب
بسم الله الرحمن الرحیم ./
شب عید مبعث را در مسیر بازگشت از تعطیلات نوروز گذراندیم. نصف شب رسیدیم. صبح ساعت یازده بیدار شدم! با اینکه به جز مقدار کمی تنقلات چیزی به عنوان شام نخورده بودیم ولی صبح گرسنه ام نبود تصمیم گرفتم روزه ی قضا بگیرم. روزه گرفتم و به همان حال تمام کارهای خانه را انجام دادم! مشغول مرتب کردن لباس ها بودم که یک چیزی صدا داد و برق قطع شد. راستش کمی ترسیده بودم! از اینکه مبادا وسیله ای سوخته باشد یا خدایی نکرده آتش سوزی شود. آقای ه
برای جوانی در سن و سال من که بمب انگیزه برای انجام کارهای بزرگ است، بستن این همه زنجیر به دست و پا چه معنایی می دهد ؟ عمرت را می درند، نشاط و انگیزه ات را می کشند، بدنت را از تو می گیرند.
دلت می میرد. بی پول می شوی. گرسنه ای. بدی هایت نمایانند. به عالم و آدم بدهکاری. غمگین و دل شکسته ای. از وطنت دوری و دیدار حاصل نمی شود. اسیر شده ای. آفت و فساد در امورت افتاده. بیمار هستی. بی نیازی می طلبی تا بی نیاز شوی. حال خوب می خواهی که رو به راه گردی. به دنبال خلا
دانلود فیلم Island of the Hungry Ghosts 2018 با زیرنویس فارسی
دانلود فیلم جزیره ارواح گرسنه با زیرنویس فارسی (به زودی) از سایت تب مووی
سانسور و بازبینی شده / دانلود فیلم جزیره ارواح گرسنه / دانلود با کیفیت WEB-DL
ژانر : مستند
نمره منتقدین : ۷٫۳
کارگردان : Gabrielle Brady
ستارگان :  Arthur Floret , Poh Lin Lee
نمونه کیفیت : کلیک کنید
اطلاعات دقیق فیلم در IMDB : کلیک کنید
خلاصه داستان فیلم : توبیخی‌های
مرکز ندامت‌گاهی واقع در جزیره‌ی کریسمس داستان‌های خود را به یک متخصص
روان‌پزش
خدایا؛تو تنها روزنه ی امیدی هستی که ؛ هیچگاه بسته نمی شود.تو تنها کسی هستی که ؛ با دهان بسته هم می توان صدایش کرد.تو تنها کسی هستی که ؛ با پای شکسته هم می توان سراغش رفت.تو تنها خریداری هستی که ؛ اجناس شکسته را بهتر برمی دارد.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه رفتند ، می ماند.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی هم پشت کردند ، آغوش می گشاید.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه تنهایت گذاشتند ، محرمت می شود.وتو تنها سلطانی هستی که ؛ دلش با بخشیدن آرام می گیرد ، نه با تن
ساعت ۰۲:۰۲ دقیقس
خونه بابام خیلی همه چیز فرق داره.نمیتونم توی اتاقم سیگار بکشم.باید برای هر نخی که میخوام بکشم برم روی تراس که این خودش خیلی کار سختیه.
الان تصمیم گرفتم دیگه نکشم.حداقل فعلا
با دوتا قهوه ای که امروز خوردم فکر نکنم بخوابم.
بهترین وقته برای خوندن.میخوام ادامه گرسنه رو بخونم،کنوت هامسون
کتاب خیلی جذابیه
از وقتی ریشامو زدم انگار عادتام فرق کرده.وقتی به صورتم دست میزنم به پوستم برخورد میکنم.پوست چندشی که انگار میخواد توی دستام آب
آلارم گوشی برای نماز صبح بیدارم کرد. از لای پرده هتل نور ضعیفی به داخل می تابید. طبق عادت اول نوتیفیکیشن های گوشی ام را چک کردم. یک پیام از مامان در واتسپ. کلمات گنگ بودند. ننه. انا لله و انا الیه راجعون. شب پنجشنبه. دعوت حق. میخواندم و نمیفهمیدم.
توی تخت اشک ریختم و بلند شدم به نماز. دو رکعت نماز صبح خودم و آقا را که خواندم، دو رکعت هم برای ننه خواندم. بغض دردی شده بود توی گلویم. شاید سرما خورده ام.
به ریحانه چیزی نگفتم. روز آخر سفر بود و نمیخواستم ب
پیر زن با تقوایی در خواب خدا را دید و به او گفت: خدایا، من خیلی تنها هستم، آیا مهمان خانه من می شوی؟ خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد آمد. پیر زن از خواب بیدار شد، با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی را که بلد بود، پخت. سپس نشست و منتظر ماند. چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد. پیرزن با عجله به طرف در رفت و آن را باز کرد. پشت در پیرمرد فقیری بود. پیرمرد از او خواست تا غذایی به او بدهد. پیرزن با
فرصتی پیش آمد و قرار شد من هم برای ویزا اقدام کنم. حالا هنوز هیچ خبری نشده داریم با "ف" نقشه می‌کشیم که یکی دو روز برویم جنوب فرانسه، یک شهری که تا به‌حال ندیده باشیم. چون دیگر پاریس «تکراری شده» و نوتردام جادویی زیبا هم که سوخته و آدم از دیدنش دل‌تنگ می‌شود. من توی خیالاتم دشت‌های سرسبز را می‌بینم و درخت‌ها و آفتاب‌گردان‌ها و شب‌های پرستاره‌ای را که ون‌گوگ نقاشی می‌کرده. آن‌قدر تجربهٔ سفر دارم که بدانم هیچ مقصدی به‌اندازهٔ ر‌

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

علم و معنویت باکس دانلود