صد گرگ به گله زد، ولی چوپان، ماندچندیست به کار و حاصلش، دل بسته
هی ماه به دور این زمین می گردد
عمریست به دور باطلش، دل بسته
صد صخره که باشد، بخدا خواهد رفت
چون موج به عشق ساحِلش دل بسته
دانی که چرا زمین ما پا برجاست؟
چون ایزدِ ما به پازلش، دل بسته
منطق که در این زمین به جایی نرسید
شاعر به همین دلایلش، دل بسته
گفتی که تو را می کُشم اخر، بانو
مقتولِ شما به قاتلش دل بسته
#حمید_رفایی
و جنون می کُشد مرا
زمانی که رقیب شمشیر خود را بر پیکرم فرو کرده است
می رود و با آنکه می دانم میتوانم آخرین ضربه را بر او وارد کنم
شمشیر خود را بر زمین می اندازم
می رود و من جراحت خود را می بندم تا خونریزی آن کم شود
رقیب من باز میگردد، میبینم بر پیکر او هم لشگریانش زحم زده اند
عذرخواهی میکند
رو می کند و به من می گوید: به حرف هایم گوش می دهی؟ که من تنها به تو اعتماد دارم!
از دردهایش می گوید و من به یکباره چنان قد می کشم و پیر می شوم
خشم را در خود می
اردیبهشت پارسال خیلی عجیب غریبه. تو ذهنم خیلی شلوغ و خاکستریه. من فکر میکردم روشن تر باشه ولی بعدها فهمیدم خیلی تیره بوده. این روزها فکر کنم مشغول آماده کردن تدارکات برای سفر شیراز بودیم. سفرِ نهچندان دلچسب. شایدم دلچسب نمیدونم. شایدم بین اینها. ولی پر جنب و جوش. رکورد پیادهرویم برای اردیبهشت ۹۸ه. بالای بالایِ امیرآباد تا منیریه. و چند دور بالا و پایین کردن منیریه. چقدر لذت بخش بود. یکی دو نفر سعی کردن سرم کلاه بذارن. یکیشون گذ
وقت تنگ است و با این همه تنگدستی، زندگی هم تمام قد خِنگ به نظر میرسد. زندگی آن قدرها نمیفهمد که بیست و چهار ساعت شبانهروز برای یک زندگی شرافتمندانه و خردمندانه کم است. باید از همه چیز بزنی تا مثلا آخر سگ دو زدنت یک تکه نان جلویت باشد و یک تکه استخوان جلوی دیگران نباشی. نه وقتی برای خواندن و نه وقتی برای نوشتن. همان دو فعلی که در ابتدای زندگی همه برایشان دست و پا میشکستند، اما اینگار آن هم از برای حساب و کتاب و پول و زندگی ورشکسته بوده ا
اولین مجموعه شعری بود که از نزار قبانی خواندم. با وجود اینکه ترجمه بود ولی سرشار از احساس بود و آدم در لحظاتی از خواندن به آسمان ها می رفت و دوباره بر می گشت. زیاد در مورد نویسنده نمی دانم ولی فقط اینکه، نویسنده یکی از پیشروان شعر عرب هست و به عشق پرداخته، آن هم عشق زمینی. اگر دنبال مطالب بیشتری در مورد زندگی این شاعر هستد می توانید به کتاب داستان من و شعر مراجعه کنید که ان شا الله در آینده نه چندان دور خوانده خواهد شد.
همین پرداخت به عشق آن ه
میدانی، کدنویسی برایم یکجورهایی نوستالژیک است. اما نه نوستالژییی مطبوع و شیرین. حینِ کدزدن ناخودآگاهم به هزار کوفتوزهرمار فکر میکند. خاطرههای مبهمی را برایم تداعی میکند. روزهای گند و مزخرف و فاجعهای که همهجوره از ذهنم بیرونشان کرده بودم و کاملاً به فراموشی سپرده بودمشان، حالا به واسطۀ سروکله زدن با کدها و آن صفحۀ سیاهِ ادیتورِ کد، سر از خاک بیرون کردهاند. روزهایی را به خاطرم میآورند که به حدِ مرگ اضطراب داشتم و کدنویسی
ز کوهی خسته از فرهاد و تیشه
بر آید ناله ها از سنگ و شیشه
چنین باشد حکایت های خفته
چنین آمد حدیث نا نگفته
که کوهی خسته از تیشه ی فرهاد
بر آرد ناله ها از ظلم و بیداد
که من هم عاشقم بر روی دلدار
بر آن خال لب و ابروی دلدار
از آن روزی که او پالایشم کرد
ز قلّه تا به بُن آرایشم کرد
سپس با عشق خود کرد آشنایم
که در دل تا ابد من با وفایم
کنون آمد یکی عاشق به میدان
که چون پتکی زند بر روی سندان
به هر ضربه که تیشه مینوازد
تو گوئی جان شیرین میگُدازد
بگفتش ک
به قلم دامنه : پست ۷۴۹۱. بههرحال توانستم بروم به تماشای «پیلوت» بنشینم، نه از پردهی عریض، نه از قاب نقرهای، چیزی مابینِ این و آن. از گنبد راهی تهران شدند. بینِ راه از جایگاه، بنزین به باک میزنند؛ اما «جواد عزّتی» میبیند آمپر ماشین بالا نمیآد و از همینجا مُطفِّفان (=کمفروشان) افشا میشوند. وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ. واى بر کمفروشان. (آیهی اول سورهی مُطَفِّفِین) به جای بنزین هوا به مردم میفروشند. کاسبی با فریب.
من اهل فیل
فون تریه از آن معماهایی است که هر چه بیشتر سر در آن فرو می کنی کمتر سر از آن در می آوری. نوشتن درباره ی او قدم به قدم دشواری های خودش را دارد و قدمِ آخری در کار نیست! طرفه آن که حال با فیلمی طرفیم که فشرده ای از کلِ کارهای او را در خود دارد. همچنان پر از ارجاعاتِ گوناگون به ادبیات و موسیقی و نقاشی و سینماست و خودش در جایی میان همه ی این ها قرار دارد. ایده ها و علاقه های قابلِ پیگیری و همیشگی حالا صرفا در کنارِ هم نیستند بلکه در یکدیگر فرو رفته اند.
درباره این سایت