نتایج جستجو برای عبارت :

پست 607 نوشت:)

" خواهرشوهر چی کار می‌کنه؟ [همراه با خنده‌ی طعنه‌وار.] "
در راستای سوالاتی که این روزها ازم پرسیده می‌شه؛ باید عرض کنم خدمت‌تون که این چیزا گفتن نداره، ولی در حال برنامه‌ریزی یک قتل تروتمیز هستم. قطعاً تا الان هویت مقتول رو حدس زدین.
 
 
پی‌نوشت: واقعاً خواهرشوهرها فشار زیادی ُ تحمل می‌کنن. بیاین تمیز کنیم این تاریخِ خراب‌مون ُ. 
پی‌نوشت دو: لعنتی! این اولین‌باره که یک صفت این‌قدر پررنگ می‌شه که روی اسم‌م سایه می‌اندازه. آه.
پی‌نوشت
یعنی می شود فردا بیایم برای این پست پی نوشت بزنم که اصلاحات فصل چهار و پنج تمام شد؟
خدایا لطفا بشود...:)
 
یک چهارم پی نوشت:))))
یک چهارم کارم دیروز تمام شد، یک چهارم بعدی هم به نظر می رسد امروز تمام شود! بله طبق معمول کار چهار روزه را یک روزه تصور می کردم و نمی شد که بشود:)
دوروز دیگر می آیم پی نوشت می زنم ان شاالله:)
 
این هم پی نوشت:) بالاخره کار این دو فصل تمام شد. تحلیل بخش کمی و بخش کیفی پایان نامه ام.
مامون بحضرت نامه یی نوشت ودر خواست کرد حضرت در پاسخ  او نوشت در خواست کرد حضرت در پاسخ او نوشت من فردا بحمام نمیروم  وعقیده ندارم تو و فضل هم فردا بحمام روید مامون دو مرتبه دیگر بحضرت نامه نوشت  امام رضا ع باو نوشت یا امیرالمومنین من فردا حمام نمیروم زیرا دیشب پیغمبر ص در خواب بمن فرمود ای علی فردا فردا حمام نرو و من عقیده ندارم که تو و فصل هم  فردا بحمام روید مامون بحضرت نوشت شما راست مبگویی و پیغمبر ص هم راست فرمود من فردا حمام نمبروم و فضل خ
بسم الله الرحمن الرحیم
به علت دلایل غیر قابل ذکر از گذاشتن متن اصلی معذوریم.
این پست فقط پی نوشت دارد.
پی نوشت: دلم میخواد وقتی میرم بیرون یه قاشق با خودم ببرم چشای بعضی هارو از کاسه درآرم...
بعدا نوشت:شب رغبت هاست چه رغبتی بهتر از خواست ظهور یوسف گمگشته ی مان...
اللهم عجل لولیک الفرج
گفتی ازباران بسازم دفتری خواهم نوشتاینکه من راتاکجاهامی بری خواهم نوشتچشمهای توخدای حرفهای تازه اندکفرراباواژه های دلبری خواهم نوشت کنج لبهایت بهشتی گم شده رسوای منوقتی لبخندتورامثل پری خواهم نوشتبوسه بامن بوسه است ایینه باتصویرتوعشق دارددرمیانش داوری خواهم نوشتاینکه من مردابم اری خط به خط کهنگیتوبرایم دفترنیلوفری خواهم نوشتدرمیان دستهای کوچم جای تو نیستمن تمامت رابرای دیگری خواهم نوشتموج زیبای نگاهت ناگهان تردیدشدباتودارم حرفه
یعنی می شود فردا بیایم برای این پست پی نوشت بزنم که اصلاحات فصل چهار و پنج تمام شد؟
خدایا لطفا بشود...:)
 
یک چهارم پی نوشت:))))
یک چهارم کارم دیروز تمام شد، یک چهارم بعدی هم به نظر می رسد امروز تمام شود! بله طبق معمول کار چهار روزه را یک روزه تصور می کردم و نمی شد که بشود:)
دوروز دیگر می آیم پی نوشت می زنم ان شاالله:)
سابقه نداشته اینجوری بشه یه ویروس خیلی  باحال از یه حشره مرموز که تازه هشدارش تو سیما شروع شده و من هم جزو اولین نفرات گیرنده هستم . صورتم به گا رفته پوستم به تف بنده انقدر خارش صورت گرفتم که فقط دارم از صورتم به جای پوست های زخمی آبه مایل به زرد دارم جدا میکنم . 
پ نوشت : 50 ت برای سه دقیقه پول ویزت دکتر پوست :(
پ نوشت : حشره ، پروانه و... هر موجود  دیگه که شب و روز تو خیاباون ولن دست نزنید و حتی نزارید روتون بشینن در صورت نشستن به زودی به چیز خواهید ر
کاغذ های سفید را از کیفش بیرون کشید و کیفش را روی زمین انداخت. به سرعت به سمت میزش که گوشه اتاق بود رفت و صندلی را عقب کشید. پشتی صندلی به دیوار گچی برخورد کرد و کمی گچ رو زمین ریخت.
روی صندلی نشست. قلمش را در دست گرفت و شروع به نوشتن کرد.
موضوعی نداشت، فقط نوشت.
هرچیزی را که می‌توانست نوشت، هرچیزی که توی مغزش بود را روی کاغذ ریخت. انگار هرلحظه گلوله‌ایی به مغزش برخورد می‌کرد و محتویات مغزش روی کاغذ می‌پاشید.
درد دستش را نادید گرفت، خط به خط و ک
 علی بن محمد نوفلی گوید محمد بن فرج من گفت   حضرت بوالحسن  امام هادی ع بمن نوشت ای محمد  کارهایت را بسامان رسان و مواظب خود باش من مشغول سامان دادن کارم بودم و نمیدانستم مقصود حضرت از انچه بمن نوشته چیست که نگاه مامور امد ومرا از مصر دست بسته حرکت داد  وتمام داراییم را توقیف کرد  8 سال در زندان بودم سپس نامه ای از حضرت در زندان بمن  رسید که ای  مجمد یر سمت بغداد منزل مکن نامه را خواندم و گفتم من در زندانم و او بمن  چنین مینویسد این موضوع شگفت ا
یا ستار العیوب
 
یه دندونم درد میکنه.قبلا درستش کردم. اما دوباره خراب شده به گمانم این قبلا که میگم منظورم 8 سال پیشه. 
تو این کرونایی دندون درد چی میگه
خدایا....
 
 
پی نوشت
امون از خواب های پریشون دختر...
یک خواب هایی میبینم این مدت که قشنگ کابوس... 
خواب ها هم کفاره گناها میشه حساب بشن خدای خوبم؟
 
پی نوشت 2
در مورد ماهیت درد فکر میکنم... 
درد چیزیه که روح حسش میکنه. نه جسم... حتی درد جسمانی. 
به خاطر همین بدنی که روح ارتباطش باهاش قطع شده (بدن فرد مرد
یک تیتر بزرگ:    رازهایتان را بگویید،رازهای گفتنی تان ربگویید...با خودش گفت الان پر می شود از حس های عاشقانه مثلا: دوستش دارم...باید بهش بگویم که دوستش دارم..نمی داندکه دوستش دارم..باهم قرار ازدواج گذاشتیم...
نوشتند..خواند..آتش گرفت...فکرش..خیالش...گیج بود..گفت از سر شیطنت چه حرف ها می زنند..راه رفت..نفس عمیق...باز نوشتند..گریه اش گرفت..گفت این ها که رازهای نگفتنی بود چرا گفتید...ردشد..بی خیال..ایستاد..اشک..بغض...گفت..باید می نوشت..شایدکسیحواسشجمعشد..شاید
سلام دوستانمطابق رسم هر سالهو با توجه به اهمیت دانشیک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت استان شاالله بر ان شدیم بسته های نوشت افزار جهت دانش اموزان نیازمند تهیه نماییم.با کمک خیرین و همت جوانان انقلابی  بسته های نوشت افزار به دانش آموزان نیازمند اهدا گردد....اجرتان عندالله
در آستانه سال تحصیلی
سلام دوستانمطابق رسم هر سالهو با توجه به اهمیت دانشیک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت استان شاالله بر ان شدیم بسته های نوشت افزار جهت دانش اموزان نیازمند تهیه نماییم.با کمک خیرین و همت جوانان انقلابی  بسته های نوشت افزار به دانش آموزان نیازمند اهدا گردد....اجرتان عندالله
در آستانه سال تحصیلی
من در خط به خط دفتر چشمان تو یک دنیا مکر و حیله‌ی عاشقانه می‌بینم!
گویا که مردمک چشمانت دانه، پلک و مژ‌ه‌هایت دام و چشمان من بی‌تاب هم صید...
.
پی‌نوشت: تا میای که خودت رو قانع کنی که سمتش نری، آروم آروم از کنارت رد میشه و میگه که من هنوز هستم! اگه میتونی منو بگیر!!!
پی‌نوشت: به قابلیت تشخیص فقط با احساس حضور رسیدم!
چه خوب بود اگر همه چیز رو میشد نوشت . اگر میتوانستم افکار خودم را به دیگری بفهمانم میتوانستم بگویم . نه یک احساساتی هست.. یک چیزهایی هست که نه میشود به دیگری فهماند.. نه میشود گفت .. ادم را مسخره میکنند....هر کس مطابق افکار خود دیگری را قضاوت میکند.زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است
-صادق هدایت
یک تیتر بزرگ:    رازهایتان را بگویید،رازهای گفتنی تان را
گفتند...با خودش گفت الان پر می شود از حس های عاشقانه مثلا: دوستش دارم...باید بهش بگویم که دوستش دارم..نمی داند
که دوستش دارم..باهم قرار ازدواج گذاشتیم...
نوشتند..خواند..آتش گرفت...فکرش..خیالش...گیج بود..گفت از سر شیطنت چه حرف ها می زنند..راه رفت..نفس عمیق...
باز نوشتند..گریه اش گرفت..گفت این ها که رازهای نگفتنی بود چرا گفتید...ردشد..بی خیال..ایستاد..اشک..بغض...گفت..
باید می نوشت..شایدکسیحواسشجمعشد..شای
توی سفرمان چندجایی حس کردم افسردگی دارد و مواد مصرف میکند.
برایش نوشتم: سفر که بودیم حواسم بهت بود گاهی. گفت خب تو که حواست بوده چه نتیجه ای گرفتی؟ نوشتم: این نتیجه که بدوعم بیام بهت بگم مواظب خودت باشی❤
حواسم بود که پیامم میتواند لاس باشد ولی فضا داشت کی از همه عاقل تره میشد و لازم بود تعدیلش کنم. نوشت: عزیز منی شما خااااااانم❤
حساب کار را کردم. 
کمی بعد نوشت: میدونستی چپ چپ نگاه میکنی جذاب تر میشی؟ 
حرف هایی که باید در مورد افسردگی میزدم را ز
پی‌نوشت مطلب قبلی:
مریم داشت صحبت می‌کرد و من داشتم خودم رو می‌دیدم که چه قدر از خودم دورتر و دوتر شده بودم. از منی که چه تلاش کرده بودم بسازمش.
اگر توانایی دقیق‌کردن داشته باشم، سعی می‌کنم راجع به تغییراتی که کرده‌م بنویسم.
کفش کودکی را دریا برد.
کودک روی ساحل نوشت؛دریای دزد...
آن طرف تر مردی که صید خوبی داشت ، روی ساحل نوشت:دریای سخاوتمند...
جوانی غرق شد. مادرش نوشت؛دریای قاتل...
پیر مردی مرواریدی صید کرد ؛ نوشت: دریای بخشنده.
موجی نوشته ها را شست.
دریا آرام گفت: به قضاوت دیگران اعتنا نکن ، اگر می خواهی دریا باشی .
بر آنچه گذشت، آنچه شکست، آنچه نشد ...
حسرت نخور!
کرونا عامل بیولوژیکی‌ئه یا نه، آمار چین واقعی‌ئه یا شوخی تلخ، این داستان واقعاً توی چین تموم شده یا اونا هم مثل این‌جا می‌گن سلامتی مردم مهمه ولی «چرخ اقتصاد هم باید بچرخه»، نمی‌دونم. و هیچ ذهن عاقلی هیچ گزاره‌ای رو به‌طور قطعی رد نمی‌کنه وسط این دریای گل‌آلود. ذهن‌م خیلی وقته وسط این اخبار مونده و به هیچ سمتی تمایل نداره، ولی خیلی می‌ترسم از جهان ناشناخته‌ی پساکرونا. 
 
 
پی‌نوشت: روزگار قرنطینه‌م ُ با «آن فرانک» مقایسه می‌کنم که
من اینجام تو خونمون توی راه پله رو به روی یه لپ تاپم براتون تایپ میکنم . این جا همون جای که حس نوشتن پیدا میکنم به زودی از قطعه های کوچیک خونه و شهرم براتون عکس خواهم گرفت و راجب خیلی چیزها خواهم نوشت این روز ها حس میکنم دارم یه نفس درست درمون می کشم . 

یه لپ تاپ ، هارد اکسترنال  همین

پی نوشت اول : این جا خیلی بهم ریختس راستش نمیدونم من باید جمع کنم یا مامان :| فردا یه کارش میکنم .
پی نوشت دوم : اون کسیه ها برنج " سبز بهار " تو تصویر بالا می بینید جز ا
گاهی حرفهایی هست که توی دل آدم سنگینی میکنه و دلت میخواد با یکی در میون بذاری که دلت آروم تر بشه. خودت آروم تر بشی. و هر گوشی پیدا نمیشه برای شنیدن اونا و هر چشمی برای خوندنش. چه خوبه که آدم حرف بزنه. تا آروم تر بشه. تا سبک تر بشه.  چه خوبه که میشه نوشت.
وشاء گفت: حسین بن علی به من گفت من ودائیم اسماعیل بن الیاس درسفرحج بودیم، نامه ای به ابوالحسن امام کاظم علیه السّلام می نوشتم، دائیم نوشت: من دختران زیاددارم، پسری ندارم، مردان طایفۀ ماشهیدشده اند،زنم راکه حامله است درخانه باقی گذاشته ام، تودعاکن که بچه اوپسرباشد ونامی برای اوبنویس که درپاسخ نوشت قدقضی…
ادامه مطلب
به همت خیرین محترم و جوانان انقلابی شهرستان آبادانخدا را شاکریم امسال نیز طبق سنوات گذشته موفق به تهیه و توزیع بیش از *۱۲۰ بسته نوشت افزار ایرانی_اسلامی* جهت دانش آموزان نیازمند شهرستان آبادان و حومه شدیم.ان شاءالله در راستای گام دوم انقلاب نوجوانان و جوانان انقلابی در عرصه *جهاد علمی* موفق و پیشگام باشند.*نحن ابناء الخمینی**پای کار حسین ایستاده ایم*
ونیز امام صادق ع فرمود مردی بابی ذر نوشت  ای اباذر چیزی از علم چیزی از علم بمن تحفه بده در جوابش نوشت  همانا علم بسیار است ولی اکر بتوانی بانکه دوسش داری بدی نکنی انرا بکن  انمرد گعت ایا. تا کنون کسی را دیده ای که بانکه دوسش دارد. بدی کندگفت اری  تو خودت را از همه کس بیشتر دوست داری و چون نا فرمابی خدا کنی بدان بدی. کنی بدای بد کرده ای
چشم نزنم دارم تراکتوری می خونم
هرچند از چند جهت پاره شدم ولی دارم درو می کنم درسا رو
پی نوشت 1:البته نه در اون حد هاااا که همه رو تمیز درو کنم
شلخته درو می کنم که چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاد
همین سر و گردن و فیزیو و بیو و نورو رو تا یه حدی جمع کنم تو یه هفته هنر کردم

پی نوشت2:یه دختر پسره م میز کناریمن مثلا اومدن درس بخونن(ارواح عمه شون)
رو میزشون به اندازه یه رستوران یا کافه رفتن ما خوراکی هست :/
هی این به اون تعارف می کنه
هی اون به این تعارف می کنه
چه لذت بخش است احساس گرمای آغوش خدا ...
درست لحظه ای که همه دانسته هایت، دوس داشتنی هایت، اصلا همه داشته هایت را کناری می گذاری و از عمق جان، ندای "الهی و ربی من لی غیرک" سر می دهی ...

تبریک نوشت: عید دیروز و امروزتون خیلی خیلی مبارک
دعا نوشت: آغوش گرم خدا نصیب هممون
کاش یک الگوریتم بودم. آن‌وقت که هر وقت می‌خواست تصمیم بگیرم، امید ریاضی سود مسیر‌های مختلف را حساب می‌کردم، واریانس مسیر‌های مختلف را هم حساب می‌کردم و با توجه به تابعی و پارامتری از ریسک‌پذیری مسیر بهینه را انتخاب می‌کردم و سپس بعد از آن به پیمودن آن مسیر می‌پرداختم تا مسیر بعدی پیدا شود. این بین هم خیلی به گزینه‌هایی که قبلا داشتم و می‌شد طی کنم و رد کردم فکر نکنم! اما مگر می‌شود؟ آدمیزاد است دیگر. گاهی دلش می‌خواهد در زمان سفر کند!
کاش یک الگوریتم بودم. آن‌وقت که هر وقت می‌خواست تصمیم بگیرم، امید ریاضی سود مسیر‌های مختلف را حساب می‌کردم، واریانس مسیر‌های مختلف را هم حساب می‌کردم و با توجه به تابعی و پارامتری از ریسک‌پذیری مسیر بهینه را انتخاب می‌کردم و سپس بعد از آن به پیمودن آن مسیر می‌پرداختم تا مسیر بعدی پیدا شود. این بین هم خیلی به گزینه‌هایی که قبلا داشتم و می‌شد طی کنم و رد کردم فکر نکنم! اما مگر می‌شود؟ آدمیزاد است دیگر. گاهی دلش می‌خواهد در زمان سفر کند!
اصرالدین شاه قاجار در ماه مبارک رمضان نامه ای به مرجع تقلید آن زمان میرزای شیرازی به این مضمون نوشت :من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخود آگاه دستور به قتل افراد بی گناه میدهم لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید!آیت الله العظمی میرزای شیرازی در جواب ناصرالدین شاه نوشت:
ادامه مطلب
کارمون با دانشگاه سیتی به پایان رسید . نه خوشحالم نه ناراحت . امشب کمی قدم میزنم و یکم حساب و کتاب میکنم ببینم با خودم چند چندم . 8 ماه دیگه یا خدمت سربازی یا ... 
پی نوشت حالم خوبه :)
پی نوشت بعدی : امروز داشتم برگه های دانشجوهای ترم قبل رو صحیح میکردم یه چیز فهمیدم میام میگم . 
یادمه تو سالای هفتاد کنکور اینقدر سخت بود که غش و ضعفی و افت فشار خون  زیاد بود به طوری که پزشک و پرستار واورژانس تو مراکز امتحان آماده بودن ولی الان کنکور راحت شده ولی بازم یه عده استرس دارن با خودم میگم اگه اینایی که الان کنکوری هستند اون زمان بودن چیکار میکردن؟
هوم؟

++ بعدا نوشت :عاقا کنکوری ها اعتراض کردن که نخیر کنکور سخته . عاقا ما شکر خوردیم کنکور آسون نشده خوبه .
خرید اینترنتی نوشت افزار
نوشتن ، ترسیم و تحریر بخش اساسی در ایجاد توانایی ، ترتیب و برقراری ارتباط با کلمات است که در میزان موفقیت محصلان و نویسندگان تاثیر چشم گیری دارد و اینجاست که طیف گسترده ای از وسایل لوازم تحریر و نوشت افزار برای افراد در حال تحصیل در تمامی مقاطع تحصیلی و نویسندگان جهت رسیدن به اهداف خود مورد نیاز می باشد که اگر بخواهیم به مجموعه لیست نوشت افزار های پر مصرف نگاهی بیندازیم انواع مدادرنگی ، پاک کن و غلط گیر ، مداد و مدا
سربازی یعنی تحمل روزهای تکراری ، تحمل بی احترامی ، تحمل سختی و شکستن غرور . 
سربازی تموم میشی  مطمن باش این شب بیداری های ، این اضاف ها ، این پست های ، این توهین ها ، و بی احترامی ها یه روزی تموم میشه کاش اون روزی که تموم میشی باشم اینجا بنویسم . و این داستان تمام سربازی 
بیست و یک اردیبهشت نود و نه . 
پی نوشت :  بسیار بسیار این جسم در این روز ها خسته س 
دیگه اینجا نمینویسم کسی دوست داشت میتونه تو اینستاگرام یا کانال تلگرام دنبالم کنه

آیدی اینستا:

masoudyahyaei71@

کانال تلگرام:

besoyeroshd@
فقط در صورت دنبال کردن خوشحال میشم بدونم با کدوم بزرگوار در ارتباطم
بعدانوشت:به پیشنهاد خانم سوته دلان کانال به پبام رسان ایتا منتقل شد
پاشید گمشید بیاید نوشت:خب از این پی نوشت مشخصه که باید گمشید بیاید کانال ایتا الان کلا خودمم و دو نفر دیگه
بعد از این به ندرت اینجا مینویسم شاید هم حالا حالاها ننویسم و بیشتر در وبلاگی جدید خواهم نوشت...
با آدرس جدید دنبالتون میکنم تا اگر خواستید دسترسی داشته باشید بهم...
ممکنه یه مقدار طول بکشه تا همه رو دنبال کنم
التماس دعا
بعدا نوشت:تا دو سه روز آینده اگر کسی تمایل داشت آدرسم رو داشته باشه و من دنبالش نکرده بودم همینجا اعلام کنه تا ترتیب اثر بدم...
اعتراض حق مردم است. نه از از آن جنسی که مسئولان می گویند. می گویند و هیچ قدمی در جهت آن بر نمی دارند که هیچ، جلوی آن را هم به هر فوت و فنی می گیرند. اعتراض حق مردم است. چون هم به نفع مردم است هم به نفع مسئولان، هم به نفع نظام. اما درد دیشبم یک چیز بود. مثل روز برایم روشن بود آنها که آمده بودند برای اعتراض، اگر این هواپیما را آمریکا ساقط کرده بود، به میدان نمی آمدند. اگر می آمدند خیلی متمدنانه. فقط شمعی بود، چند جمله تسلیت با یک فونت خوش تراش لاتین، و
بهترین خیاط
در کوچه‌ای چهار خیاط مغازه داشتند. همیشه با هم بحث می‌کردند. یک روز، اولین خیاط یک تابلو بالای مغازه‌اش نصب کرد. روی تابلو نوشته شده بود: «بهترین خیاط شهر»
دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازه‌اش نوشت: «بهترین خیاط کشور»سومین خیاط نوشت: «بهترین خیاط دنیا»
چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یک خط کوچک نوشت: «بهترین خیاط این کوچه»
دلسا تو گهوارش خوابیده
غذا روی گاز داره قل میخوره
من وایسادم پشت پنجره بزرگ تراسمون و دارم دونه های برف نگاه میکنم
حیف که نمیتونم قهوه بخورم
پی نوشت: فقط ۱ ماه و چند روز از مرخصی ام مونده و دارم نهایت استفاده رو میکن
پی نوشت ۲: قهوه که میخورم به طرز عجیبی دلسا بد خواب میشه چون شیر خودمو میخوره. شایدم من توهم میزنم ولی دیگه به امتحان کردنش نمی ارزه.
چند روز پیش م . ع داشت میگفت دیگه وبلاگ ها هم نویسنده ها و هم ویزیتورهاش رو از دست داده . آخرین باری که سراغ از چوپیا گرفتم چند ماه پیش بود ، که دیدم رمز دار شده ...
دیگه بی خیال شده بودم 
امشب نمیدونم چی شد یادش افتادم و در کمال تعجب و ناباوری برگشته بود . 
چوپیا برای من خیلی خیلی خاصه . مهر 95 که در افسردگی پسا کنکور بودم چوپیا رو پیدا کردم . وسط این کویر خشک چوپیا از بارون های شمال کشور می نوشت . از زندگی می نوشت و من مشتاق بودم برای خوندن نوشته هاش و
هوا تاریک بود و من بعد از ساعت تأخیر رسیدم خوابگاه. رانندهٔ ترمینال، ماشین را نگه‌ داشت تا مدارکم را به نگهبانی نشان دهم. بلیط و کارت دانشجویی به‌دست وارد اتاقک نگهبانی شدم و سلام کردم. آقای نگهبان جوابم را داد و کارت دانشجویی‌ام را خواست و بعد در یک دفتر شروع به نوشتن اطلاعاتم کرد. اسم و فامیل را نوشت و رفت سراغ رشته. خودکار آبی‌اش را که روی کاغذ کشید، نتیجه‌اش این بود: ادبیات فارسی! لبخند زدم و با تاکید گفتم: «زبان و ادبیات فارسی» سرش را با
یک زمانی، در دوران خیلی نوجوانی، به واسطه شرکت در مسابقات وبلاگ نویسی و رتبه اول کسب کردن، متعلق شدم به این آستان و این مجال ، برای نوشتن حرف ها، درد ها، بی حوصلگی ها و... یا خوبی ها، خوشی ها، البته اگر اصل چراغ خاموش را رعایت نخواهم کردن!!!
آن موقع ها کسی بود به نام لیلای مجنون، اسم وبلاگش بود، که البته هرچه گشتم پیدایش نکردم تا از متن هایش برایتان بنویسم بدانید چه مجنونی بود برای خودش!!!
تا آنجایی که یادم می آید، معشوقش، دقت کنید، معشوقش رهایش
از حضرت  صادق ع حدیث شده  که رسولخدا ص فرمود هرکس خوسنودی مردم را بحشم خداجوید خداوند ستایش کننده اورا. نکوهش کننداه اش قرار دهد  شرح شابدمقصود  اینستکه.  انکس که بخاطر او و خوشنودش این کار را انجام داده و توقع  مدح از او داشته است خداوندچنان. کندکه هم او نکوهش کندیا مفصود این استکه. جلوی رو مدحش وپشت یر مذمتش نمایند 3 حضرت صادق ع فرمود مردی بحسین علیهالسلام نوشت  مرابا دو حرف  پند بده  انحضرت  در جواب نوشت  هرکه امری را ا نافرمانی خدا بجوید
اعداد حقیقی کامل ترین مجموعه از اعداد است که در دوره متوسطه با آن آشنا می شوید. اعداد حقیقی شامل اعداد گویا و اعداد گنگ می شود. 
هر عدد یا عبارتی که بتوان آن را به صورت کسری نوشت که صورت و مخرج آن عددی صحیح باشد و مخرج کسر صفر نشود یک عدد گویا را مشخص می کند.
دقت کنید که در اینجا گفتیم هر عدد یا عبارتی که بتوان آن را به فرم مشخصی نوشت. این یعنی گاهی به ظاهر عدد یا عبارت داده شده گویا نیست. اما با کمی تغییر به گویا بودن آن می رسیم.
ادامه مطلب
آخه چرا دارین منو بازی می‌دین شما. چرا می‌خواین شما همه چی رو عادی جلوه بدین. چرا دارین منو صحنه‌سازی درست می‌کنین. من باختم بدم باختم من آبروی شهر منو بردم سقف من رو سر من خراب شده خرج منو زن من داره می‌ده، من در منزل داماد من سکونت دارم؛ هیچ داغی بزرگ‌تر از این نیست! هیچ ننگی از این بزرگ‌تر نیست، من دارم به قهقرا می‌رم؛ فقط بذارید «برم» من!
پی نوشت 1 : به معنای واقعی mood الانم جمله ی بالاعم !
پی نوشت 2: کنکور 98 ؛ رو باختم. .. . . . .
پی نوشت 3 : لینک ف
آخه چرا دارین منو بازی می‌دین شما. چرا می‌خواین شما همه چی رو عادی جلوه بدین. چرا دارین منو صحنه‌سازی درست می‌کنین. من باختم بدم باختم من آبروی شهر منو بردم سقف من رو سر من خراب شده خرج منو زن من داره می‌ده، من در منزل داماد من سکونت دارم؛ هیچ داغی بزرگ‌تر از این نیست! هیچ ننگی از این بزرگ‌تر نیست، من دارم به قهقرا می‌رم؛ فقط بذارید «برم» من!
پی نوشت 1 : به معنای واقعی mood الانم جمله ی بالاعم !
پی نوشت 2: کنکور 98 ؛ رو باختم. .. . . . .
پی نوشت 3 : لینک ف
یه جای نوشت : بچه ها انقدر حرف برای گفتن دارم . ولی نمیتونم بگم . سخته برام صحبت کنم و این نتونستن داره خفم میکنه ...
گذشت گذشت دیروز نوشت که الان خیلی آرومم .

دنیا همینه یه وقتی های جوری خفت میکنه که نمیتونی حرفم بزنی  ، به در و دیوار میپری تا آزاد کنی خودتوو . یه چند وقت که بگذره آروم میشی ولی تموم شدن نداره ای خفتگی ها  .
قانون دنیا اینه که هیچ چی تو این دنیا بند نمیمونه ، همه چی عین عقربه ساعت میمونه وقتی بگذره دیگه گذشته .
مثلا همین حالا گذشت ...
همکاری داشتم که دهه  هشتم زندگی خود را سپری می کرد... 
یک روز در دفتر کارمان در لابلای حرف هایش حرف های شیرینی را بازگو کرد و دلم نیامد  از آن حرف ها نوشته ای را انجا نگذارم.
میگفت :
 کودکان را مستقیم نصیحت نکنید. معمولا ما آدم ها از نصیحت مستقیم خوشمان نمی آید.
  می گفت "با رفتار خود فرزندانم را نصیحت می کنم"
و اگر میخواهی به آنها بفهمانی که کتاب بخوانند ، خودت کتاب بخوان 
خودن سیگار نکش تا آنها سیگار نکشند
خودت مشروب ننوش تا او ننوشد.
خودت زیبا س
با روزه  عصبانی میشم
ناصرالدین‌شاه قاجار در ماه رمضان نامه ای به مرجع تقلید آن زمان میرزای شیرازی به این مضمون نوشت:
که من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بیگناه میدهم؛ لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید!
میرزای شیرازی در پاسخ به ناصرالدین شاه نوشت:  بسمه تعالی حکم خدا قابل تغییر نیست. لکن حاکم قابل تغییر است. اگر نمی‌توانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی د
شب اول کنجی پیدا کرد، فکر کرد. شب دوم نوشت، آنچنان نوشت که دستانش به تمنا درآمدند. شبی بعد نوشته‌هایش را زیست. زیستنش را گریست. صبح با خنده بیدار شد، گریه‌‌هایش را آسیا کرد. گَردِ گریه را تر کرد، خمیر شد. درختِ معنا را تبر زد. شعله‌یِ عشق در تنورِ تنهایی زبانه کشید. نانِ یگانگی پخت. گوشه ای نشست، در پناهِ بی‌‌پناهی، معاشقه‌ی خورشید و سایه. دیگر یگانگی بود و شعر. او اما پژمرد. 
خوب امشبم عروسی علی رو گرفتیم و تمام شد و رفت . حالا علی هم قاطی مرغ ها شد:) منظورم از مرغ یعنی متاهل شدنه  . امشب فک کنم جزء بهترین و خاطره انگیز ترین شب زندگیش میشه با اینکه 20 سالش اینا بود ولی جا داره به خاطره این تلاش ها رسیدن به عشقش براتون چند خط بنویسم . 
علی از 15 سالگی با همسرش آشنا شده اون دوران فک کنم تو همون فاز لاو اینا بودن ولی جدی بودن ... وقتی میگم جدی یعنی سرش  شده بود دعوا هم میکرد . علی جزو کسایی بود که از نظر من تونست رابطه شو با چنگ
امروز رفتم پیش دکتری که رو این بیماری داره کار میکنه...
برام ازمایش ژنتیک نوشت که ببینه برای مادرشدن مشکلی دارم یا نه
و گفت احتمال میده کل رودم درگیر شده باشه و دوباره کولونوسکوپی تکرار بشه
شاید تیکه برداری هم کنن
خسته شدم دیگه:'(
هنوز تهرانم
ازمایشم باید تکرار بشه 
یه ازمایش دیگه نوشت میدونم این برای ژنتیک نیست و دکتر یه حدس هایی زده ولی چیزی بهم نگفت
یاسر خادم وریان بن صلت  گوید چون خلیفه معزول امین پسر هارون در گذشت وامر خلافت برای مامون مسقر شد نامه ای بامام رضا ع نوشت و انحضرت را بخراسان   طلبید امام  رضا ع بعللی تمسک میفرمودو عذر میخواست مامون پیوسته بانجضرت نامه مینوشت تا انحضرت دانست ه چاره یی نداردو او دست بردار نیست لذا از مدینه  بیرون شد و ابو جعفر امام نهم ع  هفت ساله مامون بحضرت نوشت راه کو هستان وقم رادر پیش نگیر  بلکه ازراه بصره و اهواز و فازس بیا شاید مقصودشاین بود که انحضر
سلام
 
غدیر نوشت (با تاخیر!)
عید غدیر همیشه خاصه. هر سال خاص تر از پارسال.
اصن یه جوریه که نمیشه وصفش کرد. نمیشه دربارش حرف زد حتی!
فقط میشه یه گوشه نشست و تصور کرد ماجراهای اون روز رو و غرق لذت شد...
 
شاد باشید به حق امیرالمومنین علیه السلام.
 
 
عیدی نوشت
یکی از بهترین عیدی هایی که تو عمرم گرفتم رو امسال استادم یا بعبارتی بهترین دوستم با 40 سال اختلاف سن لطف کردن. تابلویی که خودشون سالها پیش نوشتن و سالها بالای سرشون نصب بود تو دفترشون و من از حدود
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
شما بعنوان مسئول پدافند هوایی در دوران دفاع مقدس بفرمایید چرا شهید بابایی در دوران مسئولیت شما توسط پدافند خودی به شهادت رسید؟
 
پی نوشت:
روحانی در جلسه امروز هیئت دولت گفته 7سال مسول پدافند هوایی بودم، در مخیله ام نمی گنجد که یک هواپیمای مسافربری در مسیر هوایی و در کنار فرودگاه بین المللی مورد اصابت قرار گیرد.
از دیروز تا امروز انگار یک هفته گذشته
 
بعد نوشت:  استخوان درد و سردرد تموم شد
سرفه هام کم شده
تبم اومده پایین
فقط هنوز گلوم میسوزه
 
همه اینا اصلا ربطی به قرص ها نداره چون ضعیف هستن
کم شدن تبم فقط بخاطر مصرف ده کیلو لیمو شیرین در طی دو روزه
البته از این ده کیلو هنوز مونده دارم میخورم
ولی به معجزه لیمو شیرین و زنجبیل تازه ایمان بیارین
 
دکتر ازم می پرسید اطمینان داری حالت تهوع و اب ریزش نداری؟
گفتم اره
دو دفعه هم پرسید
بنده خدا نمی دونست من توی
یک زمانی، در دوران خیلی نوجوانی، به واسطه شرکت در مسابقات وبلاگ نویسی و رتبه اول کسب کردن، متعلق شدم به این آستان و این مجال ، برای نوشتن حرف ها، درد ها، بی حوصلگی ها و... یا خوبی ها، خوشی ها، البته اگر اصل چراغ خاموش را رعایت نخواهم کردن!!!
آن موقع ها کسی بود به نام لیلای مجنون، اسم وبلاگش بود، که البته هرچه گشتم پیدایش نکردم تا از متن هایش برایتان بنویسم بدانید چه مجنونی بود برای خودش!!!
تا آنجایی که یادم می آید، معشوقش، دقت کنید، معشوقش رهایش
بشنوید
این تمام روزهای من، و تمام روز من است.
دیگر نخواهم نوشت. می‌دانم که این، عذاب بزرگی‌ست برای کسی که معتاد نوشتن است. من هفته‌ی سوم را می‌خواهم. و تا بدان نرسم، نخواهم نوشت.
بگذار در این آخرین کلماتم - امیدی به رسیدن، به فهمیدن، به چشیدن هفته‌ی سوم ندارم - از تو یادی کنم. همین بس، که مرا، رویای مرا، خواسته‌های مرا، فهم مرا، انتظارات مرا، توانایی مرا، ترس‌های مرا، امید مرا، وجود مرا ربوده‌ای. مرا بی هیچ پایی رها کرده‌ای و می‌گویی برو.
سه شنبه شب‌اول مرداد هزار و سیصد نود و اندی:
دیگه ذهنم از خودش
مطلبی تراوش نمیکنه بنویسم شایدم به خاطر اینکه فکر نمیکنم و افکارم رو
انداختم دور. یه شروع جدیدو اغاز کردم که مسیرش منتهی میشه به یه ابشار که
هروقت افکار خوب میاد توش ابش جاری میشه. باید ابشار زندگیمون جاری و روون
بمونه، خلاصه دفتر خاطراتم و تراوشاتم تبدیل شده به یه کپی پیست معمولی که
هر کسی میتونه انجامش بده. البه شاید خیلی ها همینو هم نداشته باشن. عزت
دست خداست!!! وقتی سر روی با
امسال نبودم برا همین میخوام خاطرات آخرین سال مدرسم بنویسم.هم شما کمی بخندید هم برا من یادگاری بمونه 
اولین خاطره ای که میخوام بگم 

از آموزش و پرورش سر دبیر اومده بود که اوضاع معلم هارو بسنجد.زنگ اول حسابان داشتیم و معلم وسط درس دادن بود که آقای مو قشنگ(همه لقب میزارم)اومد که درس دادن دبیر ببین.این معلم سوال های کتاب می رفتیم پای تخته یه نمره حل میکردیم.ما از پی دی اف سر کلاس می نوشتیم می رفتیم پای تخته.فاطی و ندا از گوشی نوشتن فاطی در حال نوشت
آنچه از امیرالمؤمنین ، امام اول شیعیان باقی مانده است ، اموالی است که با طبیعت انسانی سازگار است و رشد نمی کند ، زیرا موجودات با گذشت زمان دارای علائق و برداشت های نامحدودی هستند ، تکامل فناوری و غیره
به گزارش ای ال ال سی ، نجف‌قلی حبیبی ، استاد دانشگاه ، در مقاله ای در خبرنامه نوشت ایران وی نوشت: “علیرغم سیستم های سیاسی مختلفی که ما تجربه کرده ایم ، جامعه بشری همچنان به مدلهایی برای عدالت اجتماعی و حکمرانی خوب نیاز دارد.”
دیشب از سر دلتنگی بهش گفتم می خوام باهاش حرف بزنم ولی یادم رفت. با این که دیشب هم بهم پیام داده بود باز یادم نیومد که خودم خواسته بودم باهاش حرف بزنم و جوابش رو ندادم!
نگرانم بود یا هرچی، صبح که به زحمت از اون خواب بد، -خوابی که توش زدم تو صورت بهترین دوستم - بیدار شدم، دیدم روی صفحه ی گوشیم +99 تا میس کال و مسج دارم ازش... یک کم نگران کننده بود، نبود؟
توی آخرین مسجش نوشته بود: مگه نگفتی می خوای باهام حرف بزنی؟ من کل شب منتظرت بودم و هنوز هم منتظرم، ب
 او یک مسیحی بود و مسیحی نیز باقی ماند اما یک عمر مثل پروانه دور شمع وجود امام علی علیه‌السلام گشت و سرانجام «علی‌گویان»، دنیا را ترک کرد. «جرج جرداق» مسیحی را می‌گویم که مشتعل عشق علی شد. همان نویسنده و اندیشمند لبنانی که در جوانی به دام جاذبه علی گرفتار گردید و تا آخر عمر نتوانست از آن فرار کند. وی اگرچه یک مسیحی شمرده می‌شد اما به قول خودش: "عاشق مرام و انسانیت علی(ع) بود." جرداق، همان کسی است که بارها آرزو کرد: "ای کاش روزگار به ما یک امام ع
این پست موقّت است و برای مدّتی مشخّص که نامعیّن است.
اگر نمی‌نویسم، دلیلش تهی بودن و خلأ ذهنم نیست. بلکه معتقدم نباید آشغال نوشت. مادامی که به افکارم نظم ندهم نخواهم نوشت. ایده‌ها بسیارند و نظم اندک...
نبود نظم پشت نوشته‌ها موجب می‌شود که حالم از نوشته‌ها به هم بخورد و سراسر وجودم از تهوّع لبریز شود. کما‌این‌که بالای 150 کاغذ را همین دیروز آتش زدم.
فقط وقتی باید نوشت که خود انسان اراده کند، نه وقتی که کلمات مثل استفراغ به طور حال به‌هم‌زنی
دانلود زیبا ترین و خفن ترین عکس نوشت های جذاب از از حرم مطهر امام رضا و دانلود عکس پروفایل های برای روز تولد و ولادت امام رضا
زیبا ترین و جدید ترین و باحال ترین و باکیفیت ترین عکس های ولادت امام رضا (ع) و دانلود عکس پروفایل برای روز تولد امام رضا (ع)
عکس پروفایل برای روز تولد امام رضا با کیفیت های عالی و خوب و دانلود رایگان عکس نوشته های میلاد امام رضا (ع) با لینک مستقیم
دانلود ثشنگ ترین و زیبا ترین و جالب ترین و عکس نوشت های امام رضا و عکس پروفایل
لیلا نشسته بود لبه ی تختخوابش. پاهایش را روی هم انداخته بود؛ راست را روی چپ. پای راست داشت از شدت تکان های عصبی و هزار بار در ثانیه ای، کنده می شد. خودخوری می کرد. خودش را سرزنش می کرد. با خودش بحث می کرد. خودش را دعوا می کرد. اما آرام نمی شد. دل که بی قرار بود، سر جایش نبود. معشوق که نبود. کسی هم حرفش را نمی فهمید. کسی نبود که معتمدش باشد، حتی برای یک حرف ساده. حرفهایش کوه شده بودند، سنگینی می کردند روی روحش. دردی سخت تر از حرفهای ناگفته ی تلمبار شده
12 سالم بود که فهمیدم چی به چی بود . 12 سالم بود که به سن بلوغ رسیدم ، 12 سالم بود که تو مدرسه  بهم خدارو با فیلم های سیاحت غرب فهموندن ، از همون اوایل بود که خدا رو بهم شرطی فهموندن یعنی کافی بود کاری رو انجام بدم . عذاب وجدان تا فی ها خالدونِ روحم رو بی چاره میکرد . از همون موقعه بود که شروع به سوختن کردم روحم سوخت احساساتم سوخت . شاید شما دهه  هشتادیآ ، نودیآ مشدیآ هیچ یک از حرف های دهه های قبل رو نفهمید شاید ...
و اما حرف من :
بهمون فهموندن که اگر حرف
بی دل نوشت,انگار کسی بیخ گلویش را گرفته بود.بی دل حرف نزد تاسیگار ها خشک نشوند.بی دل لب نگشود تا خودکار جوهرش را خرج کند.به نوشته هایش نخندید.به قول فلانی خودکار من قدیمی است گاهی نمی نویسد,یک مارک بی خریدار...سیگار پشت سیگار.در دل نوشته ها که خوب جستجو کنی یک من دست هایش نمایان است.یک من به زانو درامده که دست به عصای خودکار گرفته تا بی دل بازهم بنویسد.ای خواننده,سرسری عبور کن از این نوشته ها وگرنه بی دل دیگری متولد خواهد شد.تولد همیشه شروع زندگی
گفتم بنویسند برایت...مهدی برایت نوشت : "روی پای ارباب".دیگری با
دیدن قاب تصویرت خنده بر لب گفت از آخر مجلس چیدنش.باقری نامی شهادت را طلب
کرد.عکاس جنگی مجازستان میگفت بوی گل میدهی.سد مجتبی به رازی که در عالم
پی بردی اشاره کرد.مهندس نوشت:عطر اینجاست و هی شوق پریدن در من؛وای اگر
این گره های کفنم کور نبود.دیوان این چنین گفت:شتک زده ست به خورشید خون
بسیاران.دلداده ی چذابه عاشقی سینه سوخته،بی ریا در نقش گمنامی را در
تفسیرت نوشت.حبیبی از سادات گفت:
خبرگزاری «حوزه» نوشت: حاج محمود کریمی به علت ابتلا به کرونا، در بیمارستان مسیح دانشوری تهران بستری شد.
سیدمجید بنی فاطمه، در صفحه شخصی خود در فضای مجازی نوشت: به بنده خبر دادند که برادر عزیزم حاج محمود کریمی بر اثر ابتلا به کرونا در بیمارستان مسیح دانشوری بستری شده اند. حال عمومی ایشان وخیم گزارش شده است، لطفا همگی دعا کنید و به دوستانتان بگویید تا دعا کنند.
کاش دلم بیشتر به نوشتن این پست بود .
بلاخره تاریخ اعزام به 19 بهمن ماه خورد . کوله پشتی رو میبیندم به سمت شمال کشور میرم . نزدیک دریاچه وَلَشت
پی نوشت : قرار بود بلاچاو رو بنویسم ، هر چند نوشتم و پاک کردم ولی خوب حالم خوب روحی اوکی نبود و نیس .
پی نوشت : تا مرز پاک کردن وبلاگ هم رفتم ولی فرصت دادم حالم خوب شه هر چند وبلاگ می ماند . اگه زنده بودم دوباره می نویسم اگه نشد که دیگه اتوماتیک وار خداحافظی منو از همین جا پذیرا باشید . "از طرف خودم تو ، سلام روز
امیدوارم که شاد و سلامت باشین.پی‌نوشت اخر رو همین اول به حضورتون میرسونم:
اول!اینکه ببخشید که تندتند پست میزارم :دی خیلی‌ها حوصله ندارن بخونن.اما این یکی فرق داره.اگر الان ارسالش نکنم دیگه هیچوقت جسارت منتشر کردنش رو پیدا نمیکنم.
دوم! اصلا چرا دارم یه تاپیک به این اسم میزنم؟جریان چیه؟
ماجرا رو بدین شرح اعلام میفرمایم: من از ریاضی متنفر بودم.هیچی نمیفهمیدم ازش.تا اینکه_معلمی که انسان است_اومد.و به من یاد داد چجوری باید1)به دنیا نگاه کنم2)چرا ب
بعضی از آدم‌ها گوشواره‌های زندگی هستند؛ حضورشان لحظه‌ها را زیبا می‌کند و دیدنشان حال آدمی را خوب! امشب که در کنار دختری از دیار خودم، در حیاط خوابگاه نشسته بودیم و گپ می‌زدیم و لبخند از سر و رویمان می‌بارید، یقین داشتم که دارم با یکی از همین گوشواره‌ها ملاقات می‌کنم. خوشحالم که اینجاست و حضورش غربت لحظه‌ها را کم می‌کند. آخر چه‌چیزی بهتر از داشتن یک دوست وبلاگی که مثل خودت دختر دریا و باران و جنگل و کوهستان است؟ 
پی‌نوشت اول: آنجا که ح
اصرالدین شاه قاجار در ماه مبارک رمضان نامه ای به مرجع تقلید آن زمان میرزای شیرازی به این مضمون
نوشت :من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخود آگاه دستور به قتل افراد بی گناه میدهم لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید!آیت الله العظمی میرزای شیرازی در جواب ناصرالدین شاه نوشت:بسمه تعالی حکم خدا قابل تغییر نیست لکن حاکم قابل تغییر است اگر نمیتوانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو ق
امیدوارم که شاد و سلامت باشین.پی‌نوشت اخر رو همین اول به حضورتون میرسونم:
اول!اینکه ببخشید که تندتند پست میزارم :دی خیلی‌ها حوصله ندارن بخونن.اما این یکی فرق داره.اگر الان ارسالش نکنم دیگه هیچوقت جسارت منتشر کردنش رو پیدا نمیکنم.
دوم! اصلا چرا دارم یه تاپیک به این اسم میزنم؟جریان چیه؟
ماجرا رو بدین شرح اعلام میفرمایم: من از ریاضی متنفر بودم.هیچی نمیفهمیدم ازش.تا اینکه_معلمی که انسان است_اومد.و به من یاد داد چجوری باید1)به دنیا نگاه کنم2)چرا ب
اقا یکی ازهمکارای مرد که روبروی من میشه میزش، خیلی وسواسیه و اعصابموخوردکرده
هرپنج دیقه ی بار اسپره ی ضدعفونی کننده میزنه ب دستاش و ب هاله اطرافش -_-
بعد من امروز حساسیت شخمیم عود کرده بود هی باید این ماسک پدسگو میدادم پایین و
بینی کوفتیمو پاک میکردم با دستمال ،بعدهرلحظه انتظار داشتم یارو سکته بزنه یا بیاد اطراف منو
هی اسپره ی بزنه :)) بعد گرسنم شده بود میخواستم بیسکوییتامو بردارم ازکیفم بخورم، ی لحظه
ب خودم اومدم دیدم اگر بخوام بااین دستا ب
طرفو آش و لاش اورده بودن بیمارستان. یه جای سالم تو صورتش نبود. لبش جر خورده بود و روش خون خشک شده بود. قشنگ معلوم بود مُشت سنگین خورده. از دماغش خون اومده بود و روی سبیلاش دلمه بسته بود. تن و بدنش هم تعریفی نداشت. ولی خوب بود. حال روحیشو میگم خوب بود. دکتر دارو نوشت، گفت خوبم، دارو نمی‌خورم. دکتره گفت باید بخوری. پسره گفت ولی من مشکلی ندارم. 
دکتر که رفت، رفیقش بهش گفت لامصب یه آخی، یه آهی، یه چیزی. این لبخند چیه رو لَبای جِرواجِرت؟
برگشت گفت مگه
زندگی سخت بود؛ سخت‌تر شد. رنگش طوسی بود؛ نوک‌مدادی شد. اما آدم باید میان مرداب هم برای خودش نیلوفر پیدا کند. مثلا یکی از نیلوفرهای زندگی من این است که آدم‌ها را در ذهنم با جملاتی از قبیل «فلانی که در ریاضی نفهم است» و «او که قشنگ می‌خندد» و «فلانی که صدایش خوب است» به یاد نمی‌آورم. به‌جایش با خودم می‌گویم «استعدادش در ریاضی یواش است»، «خنده‌هایش بوی سیب گلاب می‌دهد» و «در گلویش انگار سهره نشسته». این‌جور نگاه کردن به آدم‌ها قشنگ‌تر نی
آمده ام چیز خیلی خیلی مهمی به شما بگویم. یک بار سال نود و شیش و یک بار سال نود و هفت در این وبلاگ در مورد روح الله مطلب نوشته ام.
یکی این و یکی ام این .
اگر کسی از قدیم برایم باقی مانده باشد، حتما او را یادش هست.
قرار من در مورد دیدن روح الله با خودم ادام داشت. در فضای مجازی دنبالش کردم. گاهی خیلی کوتاه حرف میزدیم. تا چند وقت پیش که برایم پیغوم نوشت دوست دارد من را از نزدیک ببیند. برایم نوشت به نظرش آدم درستی هستم. برایم نوشت امیدوار است حالم خوب باش
این دنیا ی مدال المپیاد، ی کنسرت جولیا پطروس و سه هزار دلار پول بهم بدهکارهپ.ن۱:میخواستم بنویسم کنسرت جولیا پطروس با دوست دختر مهربون لبنانیم بعد دیدم من ک اهل اینجورکارا نیستمپ.ن۲:بعد کنکور یادم بندازید ی مقایسه درمورد کنسرتهای اونا و کنسرتهای ما داشته باشم و ی بخشایی از کنسرت ۲۰۱۶ش روبذارمپ.ن۳:اینکه چرا الان نمیذارم یکیش بخاطره اینه ک درس دارم میخونم ودوم اینکه آهنگه عربی با لهجه لبنانیه و احتمالا عربی‌تون اندازه من خوب نیس(صرفا واسه ش
اومدم تاریخ تولدمو توی جیمیل درست کنم بعد سیزده سال رو که وارد کردم یهو گفت:حساب شما غیرفعال است. اصلا حواسم نبود گوگل کمتر از چهارده رو حساب نمی کنه:| بعدش رفتم درستش کنم. گفت که عکس کارت شناسایی معتبر بفرستید:| هیچی دیگه منم که کارت شناساییم کجا بود؟؟ اصلا مگه اطلاعات درست به گوگل دادم که کارت شناسایی بدم؟؟ بعدش گوگل گفت که اگه درستش نکنید جیمیلتون تا 29 روز دیگه حذف میشه
تمام ایمیل هام پاک شد:|
(نه که کسی توی مجازی بهم تولدامو تبریک نمی گه برا
- ما یک مـثال داریم که میگه: هرکسی را منع کردی خدا انگشت میکنه توی چشمت!  یک هفته پیش گفتم فلانی چطور همچین خطا و اشتباهی کرده و امروز دقیقا در فاصله همین یک هفته خودم همین خطا را انجام دادم.  انگار که خواب بودم یکدفعه بیدار شدم.تا حالا همچین تجربه ای داشتین؟پی نوشت: چند روز قبل دوستان توی نظرات فرمودن که خوندن وبلاگ توی
گوشی سخته و این مشکل در قالب واقعا حس می شد، برای همین از کاربلدترین
سایت در زمینه طراحی قالب کمک گرفتم و یک قالب ساده و بنظر
من از سال ۹۳ به وبلاگستان فارسی آمدم و «حریری به رنگ آبان» تنها وبلاگیست که سه‌سال دوام آورده؛ این یعنی اینجا برایم خیلی عزیز است. من اینجا تمرین نوشتن کردم، دردهایم را واژه کردم، دوستانی پیدا کردم بهتر از آب روان، و سعی کردم آدم بهتری باشم. همین‌ها کافی است تا نتوانم رهایش کنم و بشود دردانه‌ام. امروز اینجا سه‌ساله شده و خدا می‌داند چقدر خاطره و لحظات تلخ و شیرین در لایه‌هایش نفس می‌کشند‌. خوشحالم از داشتنش، و خوشحالم از داشتن شما که حض
در تاریخ هشتم مهرماه نود و هشت (روز بزرگداشت مولانا) منتشر شد.
 
 
کتابم منتشر شد: "عاشقانه‌ای از کوی دانشگاه تهران"این اثر شامل ۴۱ دیالوگ و ۱۰ دلنوشته ست. دیالوگ‌ها طی این دو سال (۹۶ الی ۹۸) بین من و بچه‌ها توو محیط خوابگاه (کوی دانشگاه) رد و بدل شده و هرکدوم به نحوی رنگ و بوی عشق داره و تماما واقعی هستن. دلنوشته‌ها هم گلچین یادداشت‌های من از این دو ساله.__________________________مظاهر.نوشت ۱: ایده نگارش این اثر از کتاب "لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد" تالیف
یه ساعتی هست از خواب پا شدم. خدا رو شکر حالم خوبه..امروز روز شلوغیه برام ..یه قسمت از پروپوزالم باید تموم بشه ..کتاب تاریخ فلسفه که در حال خوندنش هستم رو امشب باید ببندمش...هم زبانم هم زبان آلمانیم باید تا یه بخش مهمی پیش بره :)
دکتر . میم میگه باید مغزم رو دایم فعال نگه دارم که به قول خودم نره سر چرت وپرت..خودمم تازگی فهمیدم هر چی بیشتر مشغول باشم  بیشتر حالم خوبه ..خلاصه که الان باید برم سر پایان نامم..فعلن تا اینجارو داشته باشید تا بیام پی نوشت بز
انیمیشن رو توی اندروید میشه برای هر ویویی به کار برد. روش های زیادی برای پیاده سازی انیمیشن وجود داره.
هم میشه با کد جاوا نوشت، هم میشه با ترکیبی از کد جاوا و XML نوشت و هم میتوان از کتابخانه های third party (مثل یویو) استفاده کرد.
در روش ترکیبی کد جاوا و XML، باید فولدر anim در دایرکتوری res تعریف شه و توی این فولدر یک فایل XML شامل انیمیشن مورد نظر نوشته بشه. این روش بهتریه، چون هم کد خواناتره هم میشه برای ویوهای دیگه از این انیمیشن استفاده کرد.
در ادامه هر
ری‌را را از وقتی که جنین کوچک شکل‌گرفته‌ای در زهدان مادرش بود، شناختیم. ری‌را به دنیا آمد، ری‌را راه رفت، ری‌را حرف زد، ری را گفت مامان، ری‌را گفت بابا، شیطنت‌های ری‌را، خنده‌های شیرین ری‌را، دویدن‌های ری‌را، رقصیدن‌های ری‌را، یاد گرفتن‌های ری‌را، دوست‌های ری‌را، مدرسه رفتن ری‌را، تولد ری‌را، بازی‌های ری‌را، دستیار دندانپزشک بودن ری‌را و... حالا... حالا... نبودن ری‌را...
ری‌را با آن چشم‌های زیبای درخشانش گویی دختر همه‌ی ما
آفتاب نیوز: دایان فاینشتاین ، عضو دموکرات کمیته دادگستری سنای ایالات متحده ، یادداشتی را نوشت که خواستار برگزاری همایش بین مقامات تهران و واشنگتن در سطح کابینه برای کاهش اختلافات و تمرکز بر روی مبارزه با تاجی ویروس است.
وی با اشاره به اینکه ایجاد چنین کنفرانسی می تواند زمینه ساز توافق بیشتر باشد ، نوشت: “ایالات متحده و ایران به یک برنامه صلح برای تاج ویروس احتیاج دارند.”
فاینشتاین با هشدار درباره عواقب بیماری همه گیر کورونویروس ، پیشنهاد
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
چند روز پیش باید تا یکی از خیابان‌های اطراف میدان بوعلی می‌رفتم. به گمانم 5 دقیقه صبر کردم اما در آن ساعت از روز اسنپی گیرم نیامد. به ناچار مسافت کوتاهی را پیاده رفتم و منتظر تاکسی شدم. در صندلی عقب بین دو خانم جوان و میانسال جا گرفتم و بعد از پرداخت کرایه نگاهی به آیینۀ ماشین انداختم. چشمهای بردلی کوپر را میشد از آینه دید. راننده تاکسی کمی جوان‌تر از او به نظر می‌آمد. چین و چروکهای اطراف چشمش هم به مراتب کم‌تر بود. آنقدر از دیدن چشمهایش مت
نمونه ای از نظرات امام خمینی (ره) پیرامون مسائل طب اسلامی
1- خوردن چیزی که برای انسان ضرر دارد، حرام است. (توضیح المسائل م2630)
2- بعداز غذا #خِلال (مستحب است)، ولی (خلال کردن) با چوب انار و چوب ریحان و نِی و برگ درخت خرما، مکروه است.(توضیح المسائل م2636).
(پی نوشت: اگر به نوشته روی خلال های دندان های موجود توجه کنید ، اکثر خلال دندان های موجود در بازار از bambo یعنی «نی» است که چند روایت پیرامون مذمت خلال کردن با نی داریم که از جمله آثار آن در روایات به «است
نوشت : ما نسل سوخته بودیم، ما هیچ از زندگی نفهمیدیم، حالا اگر به گوشه ی دیگری از این دنیا هم پرت شویم، بوی گوشت سوخته ما گند می زند به همه چیز. همه زود می فهمند که ما زشتیم، پلشتیم، هنوز کال بودیم که پوسیدیم و لهیدیم.
نوشتم : تند نرو! از هر که بپرسی خودش را تباه می داند. انگار کوره ی آدم سوزی، راه ادامه ی زندگی هر آدمی ، از پس زایش اوست. همه از دم نیستیم انگار. خیال نکن تنهایی در این تن بی تقصیر. هزاران قطره چون تو تا به خود بیایند و لذت همنشینی برگ ه
هر چقدر بیشتر به گذشتم نگاه میکنم فقط ی جمله میاد تو ذهنم"حیف اون همه دوس داشتن" شاید خیلی دیر باشه ولی الان تازه  دارم میفهمم که چقدر آدمای عوضی ای بودن...و یا شآیدم من زیادی عوضی بودم که چشمامو بستم تا نبینم خود واقعیشونو..نمیدونم الان کجای جهان واستادن...نمیدونم هنوزم لبخند میزنن یا نه...نمیدونم چقدر عاشق زندگیشونن...اما هنوزم دوسشون دارم..نه به خاطر اینکه میخوام ک دوسشون داشته باشم!!نه!!!فقط به خاطر اینکه ممنونشونم ک بهم نشون دادن آدما چقدر م
دریافت
متن:
ای ناله به جایی نرسیدن تا کی؟     وز باغ حضور، گل نچیدن تا کی؟
آه ای گل سرخِ مانده در خیمۀ سبز      دیدن همه را، تو را ندیدن تا کی؟
بله قسمتی از اول طرح مشکل داره و طرح خیلی جالبی نشده.(شاید بشه گفت:حیفِ شعر)(ن1)
پی‌نوشت: اگه می‌خواستم از خودم و حالم بگم واقعا نمی‌دونم از کجا و چطور باید شروع می‌کردم و ادامه‌ش می‌دادم.(ن2)
پی‌نوشت2: اره وقتایی هم هست که غم میاد، ولی دیگه اصلا برام جالب نیست که بیام اینجا بروز بدم. حس می‌کنم یه جور مظلو
حکومت نظامی تصمیم حکومت برای کنتل حضور یا عدم حضور مردم در معابر عمومی و در کنار یکدیگر است تا از این طریق جلوی هم اندیشی و هم افزایی اعتراضات آنها گرفته شود. این روزها با حضور فن‌آوری هایی جدید، راه و روش ارتباط مردم نیز تغییر کرده است و گرد هم جمع شدن‌ها بیشتر از این که کف خیابان باشد در شبکه‌های اجتماعی است. امروز که به خاطر اعتراضات، اینترنت از پیش از ظهل در استان فارس )حداقل در شهر ما که اتفاقا محل اعتراض هم نیست) قطع شده، در می‌یابیم که
+چند ساله برای دیدن فیلم هایی که تو خونه و تو صفحه کوچیک کامپیوتر به دلیل عظمتشون جا نمیشن میرم سینما...من با محمد رسول الله از شکوه فیلم شکه شدم....با به وقت شام ترسیدم...با تنگه ابوقریب لذت بردم...اما با دیدن این فیلم احساسات بهم هجوم اوردن،همه به جز گریه...برخلاف تصور خودم و همه گریه نکردم...فقط بغض کردم... وتا آخر فیلم بغضم نشکست...ولی هم شکه شدم...هم ترسیدم..هم لذت بردم...و بیشتر از همه دلم سوخت.
+ دلم سوخت برای دایی نورالدین و تلاشش برای دفاع از فائز
سالیان دراز جستجو کردمروزها و ماهها و سالها بر من گذشتندبا زنان بسیار سخن گفتمخواستم تا کلید فتح قلب زنان را فاش کنندو راز عشق بر من آشکاردر جستجوی تو از آنان نشانت را گرفتمچون از تو گفتمحسادت کردند و آن هنگام که از تمنای دیدارت گفتم ملامتم کردندچون نزدیک شدند بوی تو را استشمام کردندو چون در چشمانم نگریستندتو را دیدند که در چشمانم منزل کرده بودینشسته بر تخت فرمانرواییچون شهبانویی که همه در خدمت و طاعت او بودندقلبم حریم و منزلگاه تو بودپش
صدای دلینگی از جیب مانتو سفیدش شنید. گوشی همراه را بیرون آورد. فتانه کلیپی ارسال کرده بود. چند دکتر و پرستار چینی بعد از بهبود بیمار کرونایی به سبک خودشان مثل آدم فضایی ها می رقصیدند. پشت بندش فتانه پیام داد: کمپین #ایرانی_برقص رو شنیدی؟ اگه یه وقت مریضاتون خوب شدن با رقص شادیتونو نشون بدین و فیلمشو تو پیجتون بذارین.فاطمه در جوابش نوشت: دیوونه، مانو چی حساب کردن که همچین کمپینی برامون راه انداختن؟فتانه فوری جواب داد:حالت خوش نیستا! برا خودتون
  
خوشحالم تو این برهه زمان که زندگی میکنم ؛  نادان نیستم !!
خدایا هزار مرتبه شکررر !!
 
بعدا نوشت :
برای کسانی خیلی بهشون برخورده از دانایی خودم حرف زدم و شاکر خدا بودم 
و تو کامنت خصوصی منو مورد عنایت خودشون قرار دادن بگم که آری من همچنان میگویم خدا رو شاکرم از اینکه دانام ! از چه بابت دانا هستم ؟! به زعم خودم دانام چون  حداقل میدانم در این
مملکتم  چه میگذرد و تا حدودی به لطف مطالعه زیادم در زمینه سیاست و کتابهای دینی ، 
اجتماعی  میدونم روزگا
 
مامان من همیشه میگفتند :
آدم ها چی از دشمنی بدست آوردن که با دوستی نمیتونن بدست بیارن؟!
موافقین ؟!
     

+
با هم مهربان باشیم و رو به دوربینِ نگاه خداوند ، همگی  لبخند بزنیم و بگیم سیب :)

+
  
بعدا نوشت :
۱۳ نوامبر روز جهانی مهربانی بود .
من دیروز از خودم تعریف نباشه با وجودی که نمیدونستم روز مهربونی است 
خدا رو شکر از اول صبحش تا آخر شب مهربان بودم :)
 
خدایا مردم در حالت عادی از دست گرانی و ...دارند می میرند دیگه سیل رو براشون نیار لطفا !!
سیل به صغیر کبیر رحم نمیکنه :((
خدایا خودت کمک کن و چاره ساز باش
امشب قراره سیل بیاد مثل امروز مثل دیروز  مثل این چند روز ، خودت رحمی بفرما خدایا !
خدایا عزیزانمون رو خودت حفظ کن ! آمین

+
بعدا نوشت :
زلزله هم آمد و امتحانات الهی رو سر مردم تکمیل شد !!
 چجوری میشه نوشت و نوشت و نوشت و انقد نوشت تا مرد؟ الان دقیقا خواستار یه چنین موقعیتیم. همونجوری که وقتی زنگ می خوره و مث وحشیا داریم کیفمونو میذاریم رو دوشمونو میدویم بیرون و اون وسط ایکس به ایگرگ میگه "بِکَّن بریم" و ضعف میریم از خنده. دلم می خواد بِکَّنَم برم؛ نمی دونم اونجا مرز داره یا نه. ولی می دونم هرجاییه جز اینجایی که من هستم. 
 خب می دونی از یه جایی به بعد دیگه نسبت به مقدساتتم بی تفاوت میشی. اونجا اصن جای خطرناکی نیستا. هس؟
جای خطرناک
بسم الله الرحمن الرحیم
ماه نوشت:
رمضان عجب ماهی است...خوابیدن مان عبادت حساب می شودنفس کشیدنمان تسبیح خداست...یک آیه ثواب یک ختم قرآن دارد...افطاری دادن به یک نفر ثواب آزاد کردن یک اسیر را دارد...و تمام گناهان را به عبادت و توبه تو می بخشند...وقتی خدا میزبان مهمانی شودمعلوم است سنگ تمام می گذارد...
و جالب اینجاست که شیطان هم در غل و زنجیر است...
 
دلتنگ نوشت:
ماه خدا آمد...
ماهِ خدا نمی آی...
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
این روزها روزهای اضطر
رمز رو تغییر ندادم همون رمز قبلیه س
ولی از اونجایی که یکم خل وضعم
یادم نمیاد دقیق رمزه چی بود
امتحان کنین اگه همونه که داشتین که هیچ
اگه اون نبود بگین رمز رو بهتون بدم

پی نوشت:پست قبلی رمز داره؟
بهش رمز زدم اما واسه خودم بدون رمز میاره ش
چندسالی می‌شود که روز تولدم در خودم فرومی‌روم. ذهنم از هیاهوی پیرامونم خالی می‌شود و به این فکر می‌کنم که این زیستن از کجا شروع شد؟ چگونه گذشت؟ می‌خواهم از این نقطه به بعدش را چگونه بگذرانم؟ و پایانش چطور اتفاق خواهد افتاد؟ خوب زندگی کرده‌ام یا نه؟ وجودم دنیا را زیبا کرده یا لکهٔ ننگی است روی دلش؟
فرقی نمی‌کند کجا باشم؛ در اتاق آبی یواشم، در خوابگاه، در حوالی تئاترشهر کنار رفقای شیرینم یا در دل طبیعت! هرجا که باشم این فکرها به سراغم می‌

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها