نتایج جستجو برای عبارت :

داستانک کله پاچه

بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید شاهرخ ضرغام)
یکی از همرزمان شهید خاطره ای را اینگونه تعریف می کردند:
شاهرخ همش بهم میگفت:( هرطور که شده باید کله پاچه پیدا کنی!). بهش گفتم:( ما اینجا توی آبادان غذای درست و حسابی نداریم؛ انوقت تو میگی کله پاچه پیدا کنم؟؟) خلاصه هر طور که شد با کمک آشپز، یک کله پاچه درست کردیم. شاهرخ کله پاچه برداشت و برد پیش
ادامه مطلب
پاک کردن کله پاچه با دقت و حوصله در منزل، تنها راه مطمئن بودن از سلامتی آن است. طریقه تمیز کردن موهای کله پاچه نکاتی دارد که دانستن آن می تواند به شما در پاک کردن آن در منزل کمک زیادی کند. در این مقاله با کلیه نکات و مراحل پاک کردن کله پاچه آشنا خواهید شد.

ادامه مطلب
روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرت‌زده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد.
 
یکی از همسفرانش علت امر را پرسید.گاندی خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می‌تواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نم
روش پخت کله پاچه
مواد مورد نیاز برای پختن کله پاچه
کله پاچه گوسفند 1 دست
نخود 100 گرم
پیاز 2 عدد درشت
زرد چوبه 1 ق چ
نمک و فلفل سیاه به میزان لازم
آب ا لیتر یا بیشتر

طرز تهیه کله پارچه ، ترسناک دوست داشتنی
 نخود را از شب قبل خیس کنید و چند بار آب آن را عوض کنید تا هم نفخ آن گرفته شود و هم زودتر پخته شود.

 
ادامه مطلب
در باغ یک دیوانه خانه، جوانی رنگ پریده, جذاب و شگفت انگیز را دیدم.
بر نیمکتی کنار او نشستم و گفتم : «چرا این جایی؟» مرد با تعجب به من نگاه کرد و گفت :«چه سوال عجیبی، اما جوابت را می دهم. پدرم می خواست مثل او باشم؛ عمویم هم می خواست من مثل خودش باشم. مادرم می خواست من تصویری از شوهر دریانوردش باشم و از او پیروی کنم. برادرم فکر می کند باید مثل او ورزشکاری ماهر باشم.» «استاد فلسفه و استاد موسیقی و استاد منطق هم می خواستند مثل آنها باشم، مصمم بودند که
روش پخت کله پاچه
مواد مورد نیاز برای پختن کله پاچه
کله پاچه گوسفند 1 دست
نخود 100 گرم
پیاز 2 عدد درشت
زرد چوبه 1 ق چ
نمک و فلفل سیاه به میزان لازم
آب ا لیتر یا بیشتر
سیر 4 تا 5 حبه
طرز تهیه کله پارچه ، ترسناک دوست داشتنی
با اینکه کله پاچه جزو 20غذای منفور و چندش آور جهانی قرار گرفته اما میشه گفت طرفدارانش نه تنها کم نیست بلکه شامل بیشتر افراد ایرانی هم میشه.این غذا رو هر کس به شکل مختلفی طبخ میکنه و من با جستجو در کتب آشپزی و سایتهای ایرانی و خارجی متا
عید بود امروز. حال من اما خوب نبود ... چهارمین روز از چهل روز را گذراندم. با یک دل گرفتگی ژرف.
کمی پروژه ام را پیش بردم. کمی کار خانه کردم. کمی شعر گوش دادم. کمی زبان عربی خواندم. حالا هم دارم ای گل ارغوان شجریان را گوش میدهم.
 
شام کله پاچه داشتیم. این بار من تکه تکه اش کردم. برای اولین بار پوست کله پاچه را هم خوردم. مادر آخرش گفت حالا شدی یه کله پاچه خور واقعی. پرسیدم چه طور ؟ گفت این اولین باری بود که پوست کله را هم خوردی.
لبخند زدم. گفتم اینا نشونه
این روزا به زور خودمو هندل میکنم.
حدود شش هفته مونده به کنکور و کلافه م ...پاچه های بنی رو انقد جویدم الان هیچکدوم از شلواراش پاچه ندارن.
پر از تناقضم این روزها .
شما یکم حرف بزنید برام...باهام..خیلی ساکتینا...

.
.
+ میم.الفم که برنمیگرده ای بابا ..
الآن که داشتم پست بیست و دو رو میخوندم یاد یه خاطره افتادم.
چند سال پیش رفته بودیم شمال. تو شالیزار با بر و بچ قدم میزدیم و به صدای قورباغه ها گوش میدادیم و میخندیدیم.
وقتی برگشتیم تمام کفشم و پاچه شلوارم گلی شده بود. خواستم تمیز کنم که دخترعموم نذاشت و خودش تمام گلا رو از رو پاچه شلوارم شست و پاک کرد.
آخ که چقدر بی معرفت شدم من!
ما دخترمون رو یکساله کلاس ورزشی ثبت نام کردیم اول مهر بود خانومهای بزرگتر کلاس به بچه های ما گفتن میخوان برای مربیشون جشن تولد بگیرن نفری ۱۰۰هزار تومن بیارید تا هم ساندویچ و هم کیک بگیرن هم هدیه برای مربی ما شرکت کردیم . امروز دوباره پیام دادن میخوان برای مامان مربی هم جشن تولد بگیرن مامان مربی هم تو کلاس هست همیشه و گفتن نفری صد هزار تومن بیارید . من این دفعه رو نتونستم شرکت کنم خودم که نداشتم اگه به همسرم هم میگفتم میگفت دیگه نمیخواد دخترم
از ابتدای امسال به خودم قول داده ام در مسابقه ماهانه داستان پنجاه و سه کلمه ای مجله آمریکایی Prime را شرکت کنم تا اینکه بالاخره یک روز نوشته هایم به درجه ای از کیفیت برسد که برنده مسابقه ماهانه بشوم.
امتیاز این مسابقه به این است که تنها باید در 53 کلمه داستانت را بنویسی....همین و بس. نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر. اینجاست که قدر کلمات را می دانی. جایی برای زیاده گویی نیست. نمی توانی هذیان گویی کنی.باید خیلی سریع همه اجازی پازل را بچینی و در پایا
مغز گوسفند و یا گاو را می توان در آب کله پاچه یا به طور جداگانه به صورت ساندویچی میل نمود. البته کله پاچه و به خصوص مغز آن طرفداران خاص خودش را دارد و شاید همه از آن استقبال نکنند. اما به عنوان یک بی طرف می توانم بگویم طعم گوشت سر و بناگوش، همچنین پاچه ها و ساندویچ زبان آن بسیار لذیذ می باشند. در ادامه با طرز تهیه ساندویچ مغز همراه ما باشید.
 

ادامه مطلب
 
غروب ماه رمضان بود، ابراهیم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوال پرسی یک قابلمه از من گرفت. بعد داخل کله پزی رفت. به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه برای افطاری! عجب حالی میده؟ گفت راست می گی، ولی برای من نیست. یک دست کامل کله و پاچه و چند تا نان سنگک گرفت.
 
وقتی بیرون آمد ایرج با موتور رسید، ابراهیم هم سوار شد و خداحافظی کرد. با خودم گفتم: لابد چند تا رفیق جمع شدند و با هم افطاری می خورند. از اینکه به من تعارف نکرد ناراحت شدم.
 
فردای آن ر
گفت :فقط بهم بگو که دیدی.
گفت:دیدم.
آروم شد و همه راه تا خونه رو از پاییز قشنگ و هوای سرد و آسمون ابری و نم بارون و درختای رنگی حرف زد و خوشحال بود که باورش داشت.
حالش خوبترین حال دنیا بود و از ته دل فریاد کشید: خدایا شکرت.
 
#داستانک
#باور
#خدابامنه
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید محمد رضا تورجی زاده)
یکی از همرزمان شهید اینگونه تعریف می کرد:
بعد از نماز ظهر  کل بچه های گردان دور هم جمع شده بودند.ناگهان 
یکی از مسئولین آمد و گفت: دستشویی های اردوگاه خراب شده! 
الان هم برای تعمیر چند نفر رو اوردیم اما می گویند
ادامه مطلب
یکی از عادت‌های ما ایرانیا اینه که دوست داریم نظرات خودمونو توی مخ، چشم‌ و چار، حلق و بینی و هر جای دیگه‌ای از بدن طرف مقابل فروکنیم. به طور مثال شما می‌گی من کله‌پاچه دوست ندارم. اصلا کهیر می‌زنم وقتی بوی کله‌پاچه می‌خوره بهم.
 
همونجا یه ایرانی اصیل بهت می‌گه که کله پاچه خوب نخوردی هنوز. پاچه‌های منو بخوری عاشقش می‌شی. یه جوری می‌خوابونمش توی آب‌لیمو و ادویه که انگار داری شیشلیک می‌خوری. بعد برای اینکه عملی ثابت کنه بهت، می‌بردت یه
داستانک :شماره 100
 
. . .
به خاطر بیماری مادرت
میخواستیم تو رو سقط کنیم
ولی ، فاطمه این اجازه رو نداد...
 
 
خودش رفت برای اینکه تو زندگی کنی
 
 
روزای آخر عمرش ازم قول گرفت مراقبت باشم ،
 
 
جواد!
 
 
من فقط به خاطر قولی که به مادرت دادم ،
رضایت نامه رو امضا نمیکنم
 
 
وگرنه
 
 
این همه نوجون تو جبه شهید شدن ،
تو هیچی از اونا کم نداری....
___________________
ابوالقاسم کریمی_فرزندزمین
  
کتاب خردل خر است: مجموعه داستانک های تلخ و شیرین از جنگ و صلح
 
کتاب خردل خر استنویسنده: مهدی نورمحمدزادهانتشارات: روایت فتح
بریده کتاب:
داستان سفید۳۸:« دیسک بین مهره های ۴ و ۵ وضعش خیلی خرابه! اگر مواظب نباشین و استراحت نکنین مجبور به جراحی میشیم! حتی یک بسته چند کیلویی هم نباید بلند کنین و الا کرختی پاهاتون روز به روز بدتر میشه… .»عکس ام آر آی کمرش را داخل کیفش قایم کرد و به آرامی از پله‌های مطب پایین رفت.-دکتر چی گفت؟زن پشت ویلچر شوهرش ای
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی)
یکی از دوستان شهید خاطره ای را اینگونه بازگو می کرد:
در یکی از شب ها برای تدارکات برگزاری کنگره شهدا تا دیروقت بیدار 
بودیم. در آنجا سنگری کنده بودند. باران هم می بارید. رفت و مشغول
نماز و دعا شد. بهش گفتم
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید ابراهیم هادی)
یکی از هم محله ای های شهید هادی تعریف میکرد:
ابراهیم مجروح شده بود. دیدم در کوچه با عصای زیر بغل راه میرود. چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت. رفتم جلو و پرسیدم:(آقا اِبرام چی شده؟؟)
اولش جوابم را نمیداد ولی بعدش گفت
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی)
برادر شهید تعریف میکرد:
شب عملیات به دو نفر از همرزمانش گفته بود:(وقتی دانشکده بودیم خواب دیدم در منطقه سرسبز خیلی قشنگی با هم هستیم. آنجا یک اتفاق خوب برای هر سه مان افتاد!) بعد از تعریف ان به دوستانش گفته بود
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
روایتی از یکی از همرزمان شهید حججی:
از داعش یک روستا را پس گرفته بودیم ولی هنوز در آن درگیری
بود. وسط خمپاره و نارنجک و تیر و تفنگ بودیم که ناگهان دیدیم 
محسن بلند شد. به او گفتم: چیکار می کنی؟
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
مادر شهید حججی تعریف می کرد:
حضرت زهرا(س) را خیلی دوست داشت. انگشتری داشت که روی 
نگین اش (یافاطمه الزهرا سلام الله علیها) حک شده بود. موقعی که
می خواست برود سوریه،بهش گفتم:(مامان، این رو دستت نکن!
ادامه مطلب
امروز با خواهرم حدودای ساعت چهار رفتیم لب ساحل 
محل اقامتمون خیلی فاصله کمی داشت 
رفتیم و یکم تو آب راه رفتیم و اومدیم صدف جمع کنیم . یه اقایی که معلوم بود جنوبی بود اومد و یه مشت صدف اورد گفت این برای شما . اولش گفتم چقدر مهربونه. بعدش دیدم به طرز حال بهم زنی داره سعی میکنه صمیمی بشه . 
خواهرت چند سالشه؟ تو چند سالته؟محل اقامتتون کجاست ؟کجایی هستین ؟
من سعی میکردم همه رو سر سنگین جواب بدم اما اون کوتاه نمی اومد.
اومد گفت بیاین اینجا پاچه شلوارت
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مهدی باکری)
یکی از دوستان نزدیک شهید باکری می گفت:
در شب های عملیات مهدی همراه بچه نمی توانست به خط بزند. باید
در مقر می ماند و عملیات را هدایت می کرد.
هر بار که بچه ها می رفتند جلو به دلیل خستگی یا طولانی بودن راه،
مقداری از اسباب های کوله شان به زمین می افتاد.
صبح وقتی آقا مهدی می خواست
ادامه مطلب
میگفت:
 صورتت کبود بود.
نفش نمیکشیدی.
به پهنای صورت گریه میکردم.
تو توی یه دست بودی.
با دست دیگه محکم به دیوار تکیه میزدم.
نفس نمیکشیدی ... رو دستم بی جون افتاده بودی. نمیدونست چیکار باید بکنم ... با تمام وجود میخواستم برگردی.
همه دورم جمع شده بودند. بلند با گریه میگفتم: دخیلم.... دخیلم.


خودت یکی که نه چند معجزه ای .... یه روزی متوجه میشی... قدر خودت رو بدون.
مث یکی که رژیم داره و دلش کله پاچه میخواد هر روز. یکی که سرماخورده و دلش غذای سرخ شده میخواد. یکی که نازاست و دلش بچه میخواد .مث یکی که دلش بهونه میگیره همش_یه بچه نق نقو_... 
نشستم و بهونه میگیرم. کاسبی اگه بلد بودم،بد نبود، نه؟
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مهدی باکری)
یکی از دوستان و همرزمان شهید اینگونه می گفت:گاهی اوقات یک سری مسیرهایی را با ماشین همراه
آقا مهدی می رفتیم. ایشان همیشه نکاتی را به من گوشزد می کردند که بیشتر نکات اخلاقی و درس
های زندگی بود. یک روز به من گفت:( میخوای یک فرمولی بهت بگویم،که متوجه بشی کاری که انجام
میدهی برای خداست یا نه؟) با خودم گفتم
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مهدی باکری)
یکی از دوستان و هرزمان شهید اینگونه می گفت:گاهی اوقات یک سری مسیرهایی را با ماشین همراه
آقا مهدی می رفتیم. ایشان همیشه نکاتی را به من گوشزد می کردند که بیشتر نکات اخلاقی و درس
های زندگی بود. یک روز به من گفت:( میخوای یک فرمولی بهت بگویم،که متوجه بشی کاری که انجام
میدهی برای خداست یا نه؟) با خودم گفتم
ادامه مطلب
کله پاچه در شیراز:
کله پاچه یک غذای چرب ، خوشمزه  و پرانرژی است . این غذا شامل مغز، سیرابی، شیردان، چشم، زبان ، بناگوش گوسفند می باشد . این غذای لذیذ باید به اندازه و محدود مصرف کرد و برای افرادی که چربی خون یا کلسترول بالا دارند مناسب نیست. در ادامه لیستی از کله پاچه در شیراز را برای شما می آوریم.
کله پاچه یکی از غذاهای دیر پز  است و طبخ و پخت آن زمان زیادی را از شما می گیرد . کله پاچه سرشار از پروتئین، آهن و ویتامین های گروه B است. خوردن کله پاچه ی
یکصد و پنجاه داستانک عاشورایی یکصد و پنجاه داستان بسیار کوتاه و مینیمال با موضوع عاشورا، کربلا و قیام امام حسین مناسب برای: - ارسال در شبکه های اجتماعی - وبلاگ نویسی -متن های رادیویی -پلاتو های تلویزیونی - بنرها و پوسترها و اجرا در مراسم مرتبط با محرم فرمت: ورد 37 صفحه ...دریافت فایل
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید ابراهیم هادی)
با ابراهیم و چند تا از بچه ها رفیق بودیم. جوری که خیلی از وقتمان
را با هم می گذراندیم. از میان ما رفقا فقط ابراهیم هادی بود که 
سر کار می رفت. یک هفته ما را به یک چلو کباب دعوت کرد.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مهدی باکری)
یکی از دوستان و همرزمان شهید اینگونه می گفت:گاهی اوقات یک سری مسیرهایی را با ماشین همراهآقا مهدی می رفتیم. ایشان همیشه نکاتی را به من گوشزد می کردند که بیشتر نکات اخلاقی و درسهای زندگی بود. یک روز به من گفت:( میخوای یک فرمولی بهت بگویم،که متوجه بشی کاری که انجام میدهی برای خداست یا نه؟) با خودم گفتم
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مهدی باکری)
یکی از دوستان و همرزمان شهید اینگونه می گفت:گاهی اوقات یک سری مسیرهایی را با ماشین همراه آقا مهدی می رفتیم. ایشان همیشه نکاتی را به من گوشزد می کردند که بیشتر نکات اخلاقی و درسهای زندگی بود. یک روز به من گفت:( میخوای یک فرمولی بهت بگویم،که متوجه بشی کاری که انجام میدهی برای خداست یا نه؟) با خودم گفتم
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید ابراهیم هادی)
یکی از نزدیکان شهید ابراهیم هادی تعریف می کرد:
داشتیم با ابراهیم درباره ورزش صحبت می کردیم. ابراهیم می گفت:
هر وقت برای مسابقات کُشتی یا ورزش می رفتم، وضو داشتم. و قبل
از مسابقات هم دو رکعت نماز می خواندم.
پرسیدم: چه نمازی می خواندی؟
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
سپاه قبولش نمی کرد. بهانه می آوردند که: رشته ات برق است و به
درد ما نمیخورد.
برای حل این مسئله خیلی دوندگی کرد.خیلی اینجا و آنجا رفت. 
آخرش هم هر طور که بود راضی شان کرد.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
دوستان شهید محسن حججی تعریف می کردند:
دو بار برای رفتن به سوریه، اسم نوشت.
یک بار را هم ما را مهمان کرد به صرف آش!
بچه ها دست اش می انداختند و می گفتند: راستی محسن اگه جور
نشه که بری، با ما چکار می کنی که آش خوریم؟
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
یکی از نزدیکان شهید تعریف می کرد:
یک روز دیدم محسن عجله دارد و پله ها را دوتا یکی می رود.
بهش گفتم: مگه دزد دنبالت کرده؟خودتو نکشی؟! فوق اش یک دقیقه
دیرتر می رسی دیگه!
ادامه مطلب
من هنوز قسمت نشده بخوابمآ
هنوز همچنان بیدارمآ
رفتیم گوشی گرفتیم
خوب شد رفتم باهاشون
قشنگ داشتن  هفتصد اضافه میکردن تو پاچه شون
بعد طرف قالتاقی از سر و ریختش میبارید
اینام که کلا نگم براتون که کلا سر در نمیاوردن و طرف هرچی میگفت میگفتن راست میگه این بهترینه و با این قیمتم می ارزه حتما
خلاصه که نذاشتم بره تو پاچه شون و بردمشون پیش س جان
کلی حرمتمونو گرفت
الهی بمیرم فقط 100 سود گرفت بچه م
ولی راضیم از خریدمون
 
ساعت 12 شب برگشتیم راست رفتیم خونه ن_
انواع زیرپوش های آستین دار و رکابی مردانهلباس زیر مردانه از جمله لباس هایی است که اکثر آقایان برای خرید آن توجه زیادی نمی کنند. از اصول اولیه برای انتخاب و خرید لباس زیر مردانه توجه به سایز و نوع پارچه و جنس و کیفیت آن است.بهتر است این موضوع را در نظر داشته باشید که حتماً در لباس زیر خود احساس راحتی داشته باشید؛ زیرا این لباس در کل روز بر تن شما است.لباس زیر نامناسب می تواند کل روز آزار دهنده باشد و شما را اذیت کند.در این مطلب نکاتی را برای انت
قاپاما
یکی از بهترین غذاهای ارمنی قاپاما نام دارد که در آن از کدو حلوایی استفاده می شود و طعم بسیار لذیذی دارد.در ارمنستان مردم برای مراسمات خاص یا عید ها قاپاما را می پزند.در تمامی رستوران های ارمنستان قاپاما وجود دارد و شما می توانید میل کنید.پخت قاپاما سخت نیست و شما می توانید خودتان این غذا را بپزید.طرز تهیه قاپاما این گونه است که ابتدا داخل کدو های حلوایی یا کدوهای تنبل را خالی می کنند سپس در داخل آن ها برنج های پخته شده و میوه هایی مثل س
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
یکی از نزدیکان شهید تعریف می کرد:
یک روز دیدم محسن عجله دارد و پله ها را دوتا یکی می رود.
بهش گفتم: مگه دزد دنبالت کرده؟خودتو نکشی؟! فوق اش یک دقیقه
دیرتر می رسی دیگه!
یکهو هندل موتور را زد و گفت: همین یک دقیقه، یک دقیقه هاست که
شهادت آدم رو یک روز یک روز عقب می اندازه!
 
کتاب حجت خدا
 
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی)
همسر شهید سیاهکالی این داستان را روایت کرده اند:
یک شب حمید به من گفت که به خانه دوستش برویم که تازه بچه دار 
شده اند. من هم قبول کردم و شب به خانه شان رفتیم. بعد از مدتی 
من بچه را گرفتم؛ اما بچه روی چادر من استفراغ کرد. من هم چادرم 
کثیف شد.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی)
همسر شهید سیاهکالی این داستان را روایت کرده اند:
یک شب حمید به من گفت که به خانه دوستش برویم که تازه بچه دار 
شده اند. من هم قبول کردم شب به خانه شان رفتیم. بعد از مدتی من
بچه را گرفتم؛ اما بچه روی چادر من استفراغ کرد. من هم چادرم 
کثیف شد.
ادامه مطلب
من اینجا ، لب دریاچه، جلوی انعکاس ماه روی آب دریاچه، دارم یکی یکی می‌شمرم قدم‌هایی رو که ازش دور شدم.
سایه‌ها هم کم و بیش هستن. پشت درختا، لای بوته‌ها و توی آب سرد دریاچه. سنگینی‌ نگاهشون رو روی خودم حس می‌کنم.صدای زمزمه‌هاشون توی گوشم می‌پیچه.نمی‌دونم ماهیا خوابن یا بیدار. باد می‌وزه و سطح دریاچه‌ رو می‌لرزونه. بوته‌ها و شاخه‌ها خش خش می‌کنن. من هنوز آرومم. به آسمون صاف نگاه می‌کنم. ستاره‌ها مثل همیشه براق و درخشنده راه درست رو نشون
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید عباس بابایی)
داستان از زبان شهید عباس بابایی:
مدرک پروازم لنگ یک امضای این ژنرال آمریکایی بود. داخل اتاقش
بودم و با هم صحبت می کردیم. یک لحظه بلند شد و به بیرون اتاق 
رفت. کمی منتظرش ماندم. یکدفعه نگاهم به ساعتم افتاد
ادامه مطلب
چند کاری که من خودم انجام میدم و حالم حداقل یه پله بهتر میشه را برای شما می‌نویسم:
خواندن چند صفحه از یه کتاب
خواندن شعر
خواندن یه داستانک که حال خوب کن باشه
پیاده روی و قدم زدن
نگاه کردن حیوانات و بازی آنها
خلوت کردن و صحبت با خود
نوشتن در مورد حالمون که چرا بد شده و چطور می‌تونم اون را بهتر کنم
صحبت با یه دوست قدیمی
پرداختن به کاری که دوست داری (من خودم کار با کامپیوتر و نقاشی)
شما چکار می‌کنید که حالتون بهتر بشه؟ برام بنویسید
 
سلام
امروز خدمتتون هستیم با یه غذای اصیل و سنتی البرزی که از طالقان تا روستاهای حاشیه رودخانه کرج، اونو درست می‌کنند اما نکته مهمش اینجاست که این غذای سنتی طالقانی‌ها در شب‌های چله یا همون شب یلدا بوده و اسمش «کله پلو» هست.
در قدیم، کله پاچه رو با مقداری پیاز و سیر و نمک می‌ریختند توی ظرف سفالی و اونو توی تنور می‌گذاشتند تا آروم آروم بپزه. بعد، پیاز داغ فراوان با زردچوبه و فلفل سیاه و دارچین درست کرده و بهش آبِ کله پاچه رو اضافه می‌کردن
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مصطفی کاظم زاده)
حمید داود آبادی، یکی از دوستان شهید کاظم زاده تعریف می کرد:
هر روز مصطفی برای ناهار من را به مغازه چلو کبابی یا ساندویچ 
فروشی دعوت می کرد. خیلی این کارش عذابم می داد، چون توان
جبران اش را نداشتم و مثل او هم از یک خانواده وضع خوب نبودم.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مهدی باکری)
یکی از همرزمان شهید می گفت:
مهدی از کشتن نفرت داشت. هدف او پیروزی بر سران عراق بود نه مردمشان. همیشه می گفت:(هر وقت دیدید دشمن تسلیم شد دیگه شلیک نکنید.) دیدن کشته های عراقی ناراحتش می کرد و روی آنها پای نمیگذاشت. گاها پیش می آمد که
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مصطفی احمدی روشن)
یکی از آشنایان شهید احمدی روشن می گفت:
مصطفی را با حاج اقا خوشوقت اشنا کرده بودیم. مصطفی اکثر 
اوقات که مجلسی بود، پای منبر حاج اقا می نشست. یک بار در یک
جمع دوستانه به حاج اقا گفت:
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید محمد رضا تورجی زاده)
برادر شهید محمد رضا تورجی زاده تعریف می کرد:
آخر هفته ها از پادگان به خانه می آمد. خیلی شاد و سرحال بود. یک
شب وقتی خواب بودم حدود ساعت سه نصفه شب با صدایی عجیب
از خواب بیدار شدم.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
یکی از دوستان شهید حججی تعریف می کرد:
با هم اعزام شدیم سوریه، منطقه "عبطین"
تازه به آنجا رسیده بودیم که برای اسکان باید به یک مدرسه منتقل
می شدیم. همان اول، دم در بودیم که جنازه یک داعشی را دیدیم.
ادامه مطلب
جای دنجی بود و هم صحبت خوبی
لیوان چای را بر میداشتم با چند عدد قند همراه خیالی مشتاق با گامهایی آرام میرفتم و کنارش مینشستم. حس میکردم! به ندرت میان صحبت هایم بر میگشت و خیره نگاهم میکرد بین خودمان بماند نگاهش عجب میچسبید من تماما خریدارش بودم. سهم من از او حضورش و سهم او از من یک لیوان چای!
گاهی سخت بیتاب میشدم آرام سر فرا گوشش می آوردم که شاید نجوایم، سکوت دلنشینش را به لبخند همچون عسلش مزین کند واقعا معرکه میشد! آخرین بار کنار پله دیدمش. اما
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم حسین محرابی)
این داستان توسط یکی از همرزمان شهید محرابی روایت شده است:
چند وقت بود که آمده به "حما". می خواست به دمشق برود و 
مأموریت اش را تمدید کند. بعد از آن هم باید به حلب می رفت؛ موقع
خداحافظی به حسین گفتم: ببین وقتی می روی دمشق، یک بازار 
روبروی مسجد اموی یک بازار هست به اسم حمیدیه.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مهدی باکری)
یکی از همرزمان و سربازان شهید باکری می گفت:
دستور بود هیچکس بالای ٨۰ کیلومتر سرعت، حق رانندگی ندارد.
یک شب داشتم می آمدم کنار جاده یک نفر دست بلند کرد. نگه داشتم
و سوارش کردم. همین که سوار شد گاز دادم و رفتم. من با سرعت بالا
حرکت می کردم و با او گرم صحبت  شده بودم.
ادامه مطلب
درستش این بود که تو یه سالن چندهزارنفره واسه ملت کنسرت اجرا می‌کردم نه این که کل شب رو با تِی واسه در و دیوار آشپزخونه چهچهه بزنم و برقصم، آخرشم واسه تشویق خودم دست و سوت بلبلی بزنم!
[پاچه های شلوار گُل‌گُلی مامان‌دوز را پایین می‌کشد و پشت‌چشم ‌نازک‌کُنان از آشپزخانه خارج می‌شود]
بی حرف پیش؛
باید کُشت؛
خروسِ همسایه گاوچران است
مرغِ خانه، خروس خوان به جنگ دیو می رود؛
جنگ ها دو نوع اند:
جنگِ اول، جنگ داد است
جنگِ دوم، جنگِ بیداد است؛
دادی می خواهد و بیدادی به سکوت فرا می خواند؛
در این حیرانی من کله و پاچه بار گذاشته ام.
بد اومدم تو پارک مجبور شدم دوبار دنده عقب بگیرم
بعد یارو ( فک کنم پارکبان اونجا بود از این لباس ابیا تنش بود ) اومد مثلا فرمون بده بعد که پارک کردم پیاده شدم گفت یه ضرب المثل هست میگه مورچه چیه که کله پاچه اش باشه بعد یکم اومد جلو گفت البته زن چیه که دنده عقبش باشه ...
بله میدونم که من دیگه اون بشر را نخواهم دید و مجالی برای ناراحتی نمیمونه ولی بهم برخورد :| پررو :|
باسلام
 
بزودی یک داستانک با چند قسمت که سعی کردم جالب بنویسمش رو منتشر میکنم :)
در کانال تلگرامی و وبلاگ خودم :)
هرجمعه ساعت 21 شب منتظر باشید...
 
اگه خدابخواد امشب قسمت اول منتشر میشه...
منتظر باشید...
 
 
[آپدیت]
+بدلیل برخی دلایل قسمت اول فعلا منتشر نشد...
انشاالله در طول این هفته منتشر میشه فقط منتظر حمایت هاتون هستیم :))
 
رفتم سوپر مارکت خرید کنم. دختری رو که چهار سال قبل همدیگه رو دوست داشتیم و جدا شده بودیم رو دیدم .
دست یکی رو گرفته بود وخلاصه فضای رومانتیکی داشتن ، وقتی منو  دید به یه بهونه ای اومد کنار دستم وایساد گفت ببین من با نامزدمم ولی تو از وقتی من ولت کردم هیشکی طرفت نیومده!! 
خلاصه!! کم نیاوردم!! 
منم یه پنجاهی در آوردم دادم به فروشنده گفتم یه بسته پوشک سایز بچه دوساله بده و هیچی بهش نگفتم و اومدم بیرون . بنده خدا  دختره داشت چشاش از کاسه در می اومد
خلا
کتاب معروفی است که مجله آلمانی اشپیگل درباره اش نوشته است کسی که ابن کتاب را دوست نداشته باشد بهتر است هیچ کتابی نخواند. معنی اش را می شود فهمید این کتاب با طرح مدرن و طنز ترد و شهدی که از جمله هایش می چکد تنها به مذاق کسانی خوش نمی آید که سلیقه کتابخوانیشان شبیه سلیقه مرد دباغ درباره رایحه ها به بیراهه رفته است. مشخصا اگر بخواهم نام ببرم می شود کسانی که عادت دارند توی کتابها آبگوشت بخورند و کله پاچه و لنگ و پاچه ...این جور خوراکیها را راسته نوی
کتابسرا یا کبابسرا؟ 
میزان اهمیت ما به شکم و مغزهامون از مقایسه تعداد کتابسراها و کبابسراهای شهرمون مشخص میشه.
 افسوسِ قضیه در اینه که بیشترین جایی که ما به مغز اهمیت می دیم تو کله پاچه فروشیه، اونم نه برای فکر کردن، بلکه برای خوردن!
گیله مرد
دستم رو روی چوب خام روشن نارنج میکشم. بویش مستم میکند. مداد را بر میدارم و طرحی مبهم را رویش نقاشی میکنم. مثل اینکه کلافه باشم بر میگردم جاهایی که مبهم است دوباره پر رنگ میکنم. ار موئی را بر میدارم. کالبدی مبهم از انسان را برش میدهم. سپس نوبت مقار هست سطحش را تراش میدهم. پستی و بلندی های ظاهرش و تمام جذابیت جسمیش را به ظرافت طرح میزنم. بعد سطحش را با سنباده کاملا صاف و یکدست میکنم. تمام سر تا پاش رو پولیش میزنم جوری که برق میزند. با خوشحالی و ذوق ب
داستانک‌رباعی با راوی دوم‌شخص
شاعر: داوود خانی خلیفه‌محله (لنگرودی)
ظهری شرجی،
                   دمِ هوا بیش‌ازحد،
باحوصله،
              یک زنجره‌ی کاربلد،
کور از خواب وُ
خیس عرق، می‌دیدی؛
بر شاخه‌ی
خشکیده‌ی رَز زِر می‌زد! (10 تیرماه 98)
داستانک
می روم پشت پنجره و به کوههایِ آن دورها نگاه میکنم. به ابرهای تیره ی آسمان که خبرِ باران آورده اند و به شاخه های درختان که در باد تکان می خورند. خودم را با پیراهنی گُل گُلی، در حال دویدن و‌ چرخیدن میانه ی دشتی سرسبز در دامنه ی آن کوهها تصور میکنم. در حالیکه باد لای موهایم وزیده و باران، نم نم شروع به باریدن کرده است. از این تصورِ شیرین، تمام وجودم سرشار از شعف می شود.
ناگهان دنیای کوچکم، وسیع می شود و از خودم، تو و سلولِ خانه مان، فرسنگها
وقت بخیر 

    یه مدت تصمیم داشتم که بجز مطالب خودم ، هیچ مطلبی از جای دیگه ای رو توی وبلاگ جدیدم 

نذارم ، مگر در مواردی بعنوان مثال جملات و کلام  کوتاه بزرگان جهان ، ولی بخاطر بروز بودن وبلاگ
 هم  که شده فعلا  ازین تصمیم صرف نظر میکنم ، البته  فقط برای مواردی که  از نظر خودم  ارزش
 ارائه دادن به مخاطب رو داشته باشه .  مانند داستانکی  که امروز  یکی از دوستان با محبتم برام
 فرستاده که امیدوارم اونرو بخونید و براتون مفید واقع بشه :
  داستانک )
از کول نمایی ها و اسپویل گرایی های یک عده متنفرم:/طرف می اید از اول تا اخر فیلم را زر زر میکند میرود به درک اعلا واصل می شود "_" حداقل خلاصه کن:/یک مومنت هم جا نینداخته:/مگر میمیری که ان زبانت را در کامت بگیری و لال شوی و اسپویل نکنی ؟:/،ولو اینکه من بخواهم با سیخ داغ در حالی که تهدید به کور کردنت میکنم ،بازجویی ات کنم؟! :/
از قول های احمقانه ای که به خودم داده ام این است که اگر یک بار دیگر به سرم زد بروم که بگویم برایم اسپویل کنید فرقی ندارد که باشد از
از کول نمایی ها و اسپویل گرایی های یک عده متنفرم:/طرف می اید از اول تا اخر فیلم را زر زر میکند میرود به درک اعلا واصل می شود "_" حداقل خلاصه کن:/یک مومنت هم جا نینداخته:/مگر میمیری که ان زبانت را در کامت بگیری و لال شوی و اسپویل نکنی ؟:/،ولو اینکه من بخواهم با سیخ داغ در حالی که تهدید به کور کردنت میکنم ،بازجویی ات کنم؟! :/
از قول های احمقانه ای که به خودم داده ام این است که اگر یک بار دیگر به سرم زد بروم که بگویم برایم اسپویل کنید فرقی ندارد که باشد از
از این لحظه به بعد میم تنها طلای شهرمون نیست و با تشکر فراوان از دال که طلا شد، دیگه کوچکترین حسادتی به این کصخل روانی پاچه خوار ندارم
باشد که سال بعد بهمن هم طلا بگیره و انحصار طلا از چنگ پسرا بیرون بیاد
پ.ن: الان هم دارم ۱۳ reasons why رو می بینم و شرم بر من که دو فصل کلویی قشنگ رو مورد توجه قرار نداده بودم شما فقط مقدار shit بودن بانو رو ملاحظه بکنید
کلا زندگی دو روزه،
فردا ممکنه نباشیم.
قدر هم رو بدونیم.
درباره بقیه اون قسمت پیر درون، که هر روز بیشتر کشف میکنم،
این افراد،
معمولا همه ش به اینو اون گیر میدن (میپرن و پاچه میگیرن) که اینکارت غلطه اونکارت غلطه، اینکارت فضولیه، زیاد حرف نزن، و... توهین میکنن، و...
ولی دقیقا خودشون همه این خصوصیات رو دارن.
این افراد تنها میمونن.
4 نفر رو تا الان مشابه این افراد دیدم (با خصوصیات اینها، که کاملا تنها موندن).
راستی بچه ها،
من تا حالا با 16 تا مصاحبه ای گر
معرفی ژانر سایکو
 
 
 
 
ژانر دیوانه یا این که سایکو ( Psycho ) یک کدام از ژانرهای به شدت مربوط به دیگر گونه‌های سینمایی است .در‌این ژانر کنش‌ها و واکنش‌های کاراکتر حیاتی ; سبب ساز ساخت داستانک‌هایی می گردد که براساس طینت این ژانر ; ماجرا با اهمیت به جهت سینمای حادثه‌ای ; ترسناک ; ترکیبی و . . . سوق داده میگردد . از این رو ژانر دیوانه را چه بسا می‌توان یک زیرگونه از ژانر ترسناک یا این که دلهره هم در حیث گرفت .مفاهیم : ژانر
امروز آخرین روز از برج زیبایم، آبان ماه بود
و من در سگ اخلاق ترین حالت ممکن خودم بودم
پاچه‌ی همه‌رو از دم گرفتم
حوصله‌ی خودمم نداشتم
نمیدونم چرا
واسه اینکه آخر آبان شده یا شایدم تو دوره باشم
ولی نه، دوره که نمیشه. اصن در توانم نیست
ولی حالم خوب نیست
دلم پر میکشه واسه اینکه یه بار دیگه ببینمش
اینم که شد دیالوگ فیلم
ولی به هرحال
من حالم بده
خوب نیستم
دلم تنگ شده
تنگ میشه
واسه آبان
واسه زندگیم
واسه ماه قشنگم
کاش یه جایی داشتم برم یه دل سیر
یه دل
داستانک
می توانستم دختری عشایری باشم. زیر «سیاه چادر» به دنیا بیایم. در کودکی دنبال بزها بدوم و با خاک و گِل و سنگ بازی کنم. در نوجوانی بلد بشوم نان بپزم. جاجیم و گبه ببافم و دوغ و پنیر و کره درست کنم. شاید در جوانی با پسری از قبیله ی خودمان یا قبیله ای دیگر  ازدواج کنم و کودکانی بزایم. شاید هم نه. مدت زمانی کوتاه یا دراز بزیَم و در روزی گرم یا شبی سرد، این جهان را پشت سر بگذارم. این تصویر تماما زیبایی است. این قصه، هیچ کم و کسری ندارد. چه کسی گفته ا
داستانک های زیبا از امام رضا علیه السلام
م24داستان زیبا در "داستانک های زیبا از امام رضا علیه السلام " داستانک های شگرف از زندگی و برخی کرامات امام رضا علیه السلام1- کیسه پر طلا کجایی مرد خراسانی؟ صدایش از پشت در می آمد. دستش را از لای در آورد بیرون . یک کیسه ی پر از طلا. ـ این ها را بگیر و برو، نمی خواهم ببینمت. گرفت و رفت. پرسیدند:"خطایی کرده بود؟" گفت :"نه،اگر مرا می دید خجالت می کشید."2- سخن گفتن با گنجشک گنجشک خودش را انداخت روی عبای امام . جیغ می ز
متن آهنگ عجایب شهر حمید صفت
آزاد شدم خوشحالم ننه ایشالله آزادی قسمت همهآزاد شدم چشمامون تَره ایشالله بیرون دنیا بهترهآزاد شدم بیا بغلم همه جلو رفتنو من أ همه عقبمآزاد شدم بگو به منم من توو حبس بودمو بی خبرم همه عجبنداستان شده همه توو غمن چرا لنگو پاچه های همه رو همنپَ ننه ننه خاک توو سرم ناموسا ناموسم بریز آب پاک رو دستم
ادامه مطلب
سقف کشسان ترنسپرنت : اگر به بازی با رنگ ها و نور دهی فوق العاده علاقه ی ویژه ای دارید من به شما پاچه کششی ترنسپرنت را پیشنهاد میکنم . پارچه ای بسیار عالی برای بازتاب نور و رنگ که جلوه گر تصاویر و نور پردازی های شما در سقف های منازل و یا مجموعه یاداری شما می باشد .
سقف کشسان ترنسپرنت
میگن اگر کسی به واسطه روزه گرفتن در حال یا آینده دچار مشکل بشه
نباید روزه بگیره
ای ایهالناس این فقط برای جسم نیستا برای روح و روان هم هست
یعنی شما اگر به واسطه ی روزه گرفتن بی اعصاب میشی به ضرص قاطع خود خدا هم از اون بالا دو دقیقه بیاد پایین بهت میگه که روزه نگیری 
یعنی وقتی کسی روزه میگیره و پاچه هم میگیره
این آدم روزه بهش واجب نیست بوخودا
نگیرید عاقا نگیرید جنبه ندارید اعصاب ندارید
والا
 
خاطرات شازده حمام»، بخشی از خاطرات دوران کودکی، نوجوانی و جوانی محمدحسین پاپلی‌یزدی در محله‌ای فقیرنشین در شهر قدیمی و کویری یزد است که در سال 1327 خورشیدی در این شهر به دنیا آمده و دوران کودکی و نوجوانی را در آنجا به سر برده است. پاپلی که دانش‌آموخته‌ جغرافیا در ایران و استاد مدعو دانشگاه سوربن است و در تحقیقاتش بر توسعه‌ روستایی تمرکز داشته، در جلد اول «شازده حمام» ضمن روایت خود از ماجراهای کودکی‌اش، توجه خواننده‌ را به پدیده‌ باستا
آخرین چراغ خونه خاموش شد.تا الان داشتم تو گوشیم چرخ میزدم که یادم افتاد تشنه ام بود.لیوان دسته دار سرامیکی رو از کابینت برداشتم و شیر تصفیه رو چرخوندم و کمتر از نصف آب ریختم.میخواستم سریع سر بکشم و بپرم تو رختخواب گرمم که یه چیزی منو کشوند سمت پنجره .همونجور که لیوان آب دستم بود و زمزمه کنان میخوندم ماه درمیاد که چی بشه میخواد عزیز کی بشه  پرده رو کنار زدم و کوچه رو یه دید زدم و لاجرعه آب رو سرکشیدم ‌.پرده رو انداخته نیانداخته یه نیم دایره زرد
از صبح نزدیک چهل پنجاه بار بماند امیرعباس گلاب رو پلی کردم و مشغول کارام شدم
همین چند لحظه پیش ز. م زنگ زد و بهش گفتم نه و بهونه آوردم
تلفونو با یه خداحافظی محترمانه و سلام برسونید قطع کردمو زار زدم
زااااررر زدم
من جدا روانم بهم ریخته 
یه سیکل معیوبه 
هم دلم تنگه هم مثل سگ پاچه میگیرم هم مثل گراز تنهام و تنها داراییمه و میدونم تنهاتر میکنم خودمو منه روانی و هم مثل خرچنگ میدونم تنها کسمه
چه مرگته خودمه احمق
کاش خبر مرگمو واسم بیارن با این اخلاق
ساعت چهار و نیم صبح. مادر و پدر رفیقی مدتی است که به مکه رفته اند و رفیقمان نیز از ما دعوت به عمل آورده که هر از چند گاهی به منزلشان بروم و چند روزی بمانم.او را هم به دنیای زیبای شب بیداری دعوت کردم و هم اکنون او در حال ویوولون تمرین کردن است و من نیز«داستان دو شهر» چارلز دیکنز را باز کرده ام و میخوانم.یک ساعت دیگر هم که کله پزی ها باز می کنند می رویم که یک کله پاچه بزنیم و حسابی سرمست شویم!
خلاصه که زندگی فعلا بر وفق مراد است.
داشتم به زنده بودنشان شک میکردم که عه؟واقعا انقد خانواده خوبی دارم که هیچ طعنه ای راجب کنکور نمیزنن؟داشتم کم کم نگران میشدم که نکند عوضشان کرده اند؟چقد طاقت اورده اند؟چیزی نمیگویند؟ رتبه را درون سرم نمیزنند؟که وسط بحث امروز خداروشکر نیششان را زدند یاد اوری کرده اند که من در تمام زندگی ام همیشه یه شکست خورده بازنده بیشتر نبودم من همیشه کم اورده ام من همیشه یک جای کارم میلنگد من همیشه میبازم من نمیتوانم موفق شم خیالم راحت شد زنده اند. عوضشا
امروز رفتیم یکی از رستورانای مثلا درجه یک. از ظهر تا حالا که ۱۲ شبه این غذاهه مونده سر دلم
تازه دو بارم رفتم دسشویی
جرات نمیکنم خیلی چیزی جلو مامان اینا بگم
هر چند از عرق نعنا و نبات خوردنام میفهمن
چین این رستورانا آخه عوضیا
هیچی دیگه هی عرق نعنا میخورم
تازه شامم نخوردم
بابت حرکت زشت دیروز اون نارفیق امروز ما صد و خورده ای پیاده شدیم تا حالمونو خوب کنیم
ولی روز خوبی بود 
صبونه خوبی زدیم بر بدن و بعد از یه استراحت کوچولو نهار رفتیم یه جای باکلا
پراکندگی ایل موسیوند را تا حدی می­توان به این شکل ترسیم کرد:
-         مرکز اصلی: منطقۀ خاوه در دلفان
-         شهرهای نورآباد و کوهدشت
-         روستاهای استان همدان و شهرهای همدان، نهاوند و ملایر
-         منطقۀ «پاچه لَک» شهرستان اَزنا
-         شهر بروجرد و روستاهای اطراف
-         خرم­ آباد، منطقۀ هرو و برخی پراکنده در بین بیرانوندها
-         منطقۀ خُنداب (شَرّا) در استان مرکزی
-         شهر دورود و برخی روستاهای اطراف
-         منط
~دیروز تو یه سگ گرمایی پا شدیم مث این اسکلا رفتیم لواسون :| سیم aux عم خراب بود با کوچکترین حرکتی اهنگ قطع میشد. بعد فک کنین جاده لواسون هم از نظر پیچ پیچ با جاده هراز و جاده چالوس برابری میکنه :| منم با شصتم سیمو گرفته بودم جیغ می کشیدم :| 
~چقد خوشحالم که مدرسه نمیرم :)
~یه اهنگ پیدا کردم خیلی قشنگه اسمش پاچ لیلیه. پارچ نه ها، پاچه هم نه، پاچ :|
~بنظرتون برم باشگاه این سه ماهو؟ 
~دیروز که رفته بودیم بیرون یه نی نی اومد کنارم :)) کلی ادا اطوار و چشمک و تکو
 
شلوغی خیابون و آفتاب مرداد ماه کلافه اش کرده بود؛
خیلی وقت بود از خونه نزده بود بیرون؛
خیابون ها و آدمها براش غریبه بودند؛
خوشحال نبود ناراحت هم نبود یه احساس مسخره و کسل آور همه وجودش رو گرفته بود؛
بالاخره به ساختمون مورد نظر رسید از پله ها بالا رفت  و نشست تو نوبت؛
مثل همیشه بارم کلی هم صحبت پیدا کرد؛
از دختربچه سه ساله بانمک گرفته تا پیرمرد شصت ساله؛
همه باهاش حرف می زدند و اونم خوب گوش میداد.کارش تو ساختمون یه کم طول کشید ولی بالاخره تمو
چند روزه با بابا زدیم به تیپ و تاپ هم
سرِ هیییییچ و پوووچ
اما ییهو تصمیم گرفتم همین هیچ و پوچه رو گنده ش کنم که بشه بهونه واسه سگ اخلاقی حداقل یه ماه آینده م
صبح حساب کار دستش اومده بود یا هرچی رفته بود برام لپ تاپ قیمت گرفته بود که از خر شیطون پیاده م کنه
یه ماهه منو ساییده نمیره قیمت بگیره
الان به صرافت افتاده
ظهر اومد خوشحال و اینا فک کرد الان بگه رفتم برات لپ تاپ قیمت کردم و اینا همه چی حل میشه و قربونشم می رم و ماچ و بوس و اینا
ولی دید از این خ
   داییه از بعد از تصادف از ضعف اعصاب شدید رنج میبره. به طوری که اشتهای خاصی به گرفتن پاچه ی بچه ها پیدا کرده (البته فقط و فقط شفاهی). این قضیه به قدری جدی شده بزرگترا نشستن باهاش حرف زدن و گفتن که فقط از ساعت 6 بعد از ظهر به بعد میتونه به بچه ها گیر بده و داییه هم قبول کرده. عصری توی محوطه ی جافرگوسنی نشستیم که پسرِ دخترخاله شروع میکنه شن و ماسه ها رو مثل نقل و نبات ریختن توی هوا. مامانش داره تهدیدش میکنه که جلوش رو بگیره ولی داییه نتونست جلوی خودش
دیروز چهارمین سالگرد برجام بود ولی متاسفانه از دستم در رفت این مناسبت و الان متوجه شدم و نشد یه مقدار قشنگ دلمو با شیخ پرزیدنت صاف کنم...
البته یکی از دلایل اینکه من فراموش کردم این بود که این آفتاب تابان که قرار بود دنیارو عاشق کار کردن با ما کنه نهایتا همون دنیارو کرد تو پاچه ما و نتیجتا این وضع که می بینید!
حتی همون شناسنامه دارهای روشن فکری که زبان دنیا رو بلد هستن هم رویی برای تعریف از برجام ندارن بس که این بچه قند و عنــسله!
بنازم به تدبیر
من به شخصه، از حرف زدن و دوستی با کسانی که همون پیر درون رو دارن یا به عبارتی، دیکتاتور، غرغرو، متعصب الکی، خودبرتربین و کسانی که همه ش پاچه این و اون رو میگیرن، به شدت اجتناب میکنم.
بحث با اینها فایده نداره چون وقتی کم میارن میگن: ادب مسئله مهمیه من ادامه نمیدم، ولی همون آدم تا دو دقیقه قبل میگفت کی من شش نفر رو بیارم بهت تجاوز گروهی کنن من لذت ببرم (چون اینها خودشون فاقد میل جنسی و الت تناسلی هستن و دوست دارن بقیه اینکارو انجام بدن تا اون ها ل
  
کتاب خردل خر است: مجموعه داستانک های تلخ و شیرین از جنگ و صلح
 
کتاب خردل خر استنویسنده: مهدی نورمحمدزادهانتشارات: روایت فتح
بریده کتاب:
داستان سفید۳۸:« دیسک بین مهره های ۴ و ۵ وضعش خیلی خرابه! اگر مواظب نباشین و استراحت نکنین مجبور به جراحی میشیم! حتی یک بسته چند کیلویی هم نباید بلند کنین و الا کرختی پاهاتون روز به روز بدتر میشه… .»عکس ام آر آی کمرش را داخل کیفش قایم کرد و به آرامی از پله‌های مطب پایین رفت.-دکتر چی گفت؟زن پشت ویلچر شوهرش ای
رز قرمز
روی پله های حیاط نشسته بود و به گلهای ریز و درشت باغچه نگاه میکرد.
آفتاب دم ظهر نمیذاشت عطر یاس توی حیاط خونه بپیچه و دخترک با عطرش مست بشه.
چندتا از برگهای گلدون شمعدونی زردو پلاسیده شده بودند و باید چیده می شدند.
خاک کاکتوسها کامل خشک شده بود و نیاز به آب داشت.
حیاط خونه باید حسابی آب و جارو میشد و کلی کار دیگه که دل و دماغ انجامش رو نداشت.
زانوهاش رو بغل گرفت و سرش رو چسبوند به دیوار .جوری که فکر میکردی همه غمهای دنیا رو داره.
صدای دعوای
خدای صبح آفرین، مهربانِ نازنین، الهی به امید خودت!
**
لغت نامه ها رو گشتیم و گشتیم،  واژه ای بهتر و قشنگ تر از سلام نداشت. سعادت آبادی ها، سلام!
**
درود بر اونایی که در اوج پاییز، طراوت مهربانی شون اردیبهشتی و بهشتیه.
**
هر هفته، سعادت آباد سه شنبه ها رو با این نیت شروع می کنیم که زیر سقف خونه زندگی مون، گلدونای همدلی، گل های تازه بدن.
**
همین الآن، به اونکه به خاطر تو، از خونه زده بیرون، یا به اونکه مونده
تا مراقبت خونه زندگیت باشه، به اونکه فقط ه
سال بعد کنکور دارم. کنکور یه هدف نیست بیشتر شبیه یک سرگرمیه یه سرگرمی هیجان انگیز و رکوردی که تلاش و تمرکز روزانه می خواد. چی بهتر از اینکه یک سال رو میتونی بهش فکر کنی و باهاش سرگرم باشی؟ به همین سادگی یک سال از این زندگی رو که رفته توی پاچه ات سپری میکنی!
هر چقدر فکر میکنم جایی برای من در این دنیا وجود نداره. باید کوله پشتی ام را بردارم و برم. 
یکی از معلم های دبیرستان بهم میگفت: سال بعد کنکور میدی؟ 
_ آره
رشتت چیه؟
_ ریاضی
به نظرت آینده داره؟
_ آ
امّا این سگ هار هم هست!
 
شخصی را به روزنامه کیهان را منصوب کرده­اند به منصوب کننده
گفته اند چرا این شخص را رئیس روزنامه کیهان کرده ای؟ گفته است سگی می خواهم که
پاچه بگیرد . حال این سگ پاچه همان شخص را گرفته و او را ول نمی کند! این سگ هار
هم هست !
بهداد
طهران ، 3 تیرماه 1398
همه این روزنامه ها و مجلات ایران از یک  کارخانه در می آیند زیر همۀ آن ها نوشته شده :
Made in the England
The Great Britain
اسپوتینگ (نوستی) نیز یکی از مطبوعات ایران است.Made in the England
قدیم ها هوای بهار با الان فرق داشت، یک لحظه ابر بود یک لحظه آفتاب، دلچسب بود اونم واسه ما که بچه بودیم و شوق تعطیلات بهاری را داشتیم. پاچه های شلوارمون را بالا میزدیم و با کاسه و جارو مشغول شستن فرش میشدیم، فرش های شسته شده از دیوار حیاط خونه ها آویزون بود و آفتاب میخورد، همه چیز بوی نو و تازگی میداد اما اومدن بهار برای من همیشه با یک غمی همراه بود مثل غم غروب جمعه، غمِ عصر روز سیزده بدر! گاهی فکر کردن به پایان جلوی لذت بردن از لحظات را میگیره. 
افسوسِ قضیه در اینه که بیشترین جایی که ما به مغز اهمیت میدیم تو کله پاچه فروشیه
اونم نه برای فکر کردن، بلکه برای خوردن!
گیله مرد
#بزرگ_علوی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[عکس 1080×720]
مشاهده مطلب در کانال
والا تجربه نشون داد به ما پسرا هم کمتر از دخترا پیچیده نیستن.
بهترین شون تو شغلشون عالین و ممکنه حتی نذارن شما یه صندلی جابجا کنین.
نمونه ش هم همون آدم بی مزه که قبلا گفتم.
و بعد خب شما میگین واووو چه جنتلمن. ولی وقتی تو رابطه میرین میبینین که اش دهن سوزی هم نیستن و مث سگ پاچه میگیرن.
این کامی ۱۰۰۰۰ تا دختر دنبالشن. با همشون هم اوکیه.
کلا با همه اوکیه
 
و من اگه اگه بخوام وارد رابطه بشم و این غلطو بکنم گور خودمو کندم.
بچه ها یه نظر سنجی میخوام بذارم
فقط دکلره ریزش مو میده؟ آخه این موی مشکی پرکلاغی ای که  روش زده بود قهوه ای سوخته و البته تو پاچه ی من کردن به جای گردویی انصافا موهامو نمیریزونه :) حالا دو یا سه بار هم روغن آرگان اندازه سه چهار قطره به کل سرم زدم که بعید می دونم همچی معجزه ی درجایی بکنه چون اگه میخواست موی من آسیب ببینه قطعا با رنگ می دید درسته؟ 
خوب حالا ضرر رنگ چیه؟ راسته میگن موها رو بیشتر سفید می کنه؟ 
از رنگ موهام ناراضی نیستم خوب معلومه اونی که من نمیخوام نیست ولی حتی یه
دیروز که داشتم میرفتم برای نوروفیدبک دو تا از همکارام منو دیدن که دارم از پله های ساختمون میرم بالا .تابلوی ساختمان شامل عبارت هایی مثل روانپزشک .متخصص اعصاب و روان مشاوره ازدواج و س ک س تراپه و در کنارش درمان تخصصی میگرن و سر درد...
با اینکه سالهاست مشاوره میرم و یه عده ای هم میدونن که مشاوره میرم اما دوس نداشتم همکارام ببینن دارم میرم تو این ساختمون...
دیروز به دکتره میگم به نظرتون صداقت جواب میده؟ بگم برای میگرنم میام؟ سر بسرم میزاره و میگه
جواب بازی آفتابه ۲ رو امروز براتون آماده کردیم ، نسخه سابق این بازی بسیار پر محبوب بود به طوری که بازی آفتابه یکی از اولین بازی های حدس کلمات به شمار میامد.
جواب کامل بازی آفتابه ۲الف) آفتابه جدید (آفلاین)
مرحله ۱ : خرابیمرحله ۲ : توربینمرحله ۳ : بارزمرحله ۴ : شموشکمرحله ۵ : آجرپارهمرحله ۶ : اینجا آخر خطمرحله ۷ : ماشین آشغالیمرحله ۸ : آقازادهمرحله ۹ : پاچه خوارمرحله ۱۰ : پیچ پلیسیمرحله ۱۱ : شاسیمرحله ۱۲ : دولت روحانیمرحله ۱۳ : شلیکمرحله ۱۴ : قوطیمرح
جواب بازی آفتابه ۲ رو امروز براتون آماده کردیم ، نسخه سابق این بازی بسیار پر محبوب بود به طوری که بازی آفتابه یکی از اولین بازی های حدس کلمات به شمار میامد.
جواب کامل بازی آفتابه ۲
الف) آفتابه جدید (آفلاین)
مرحله ۱ : خرابی
مرحله ۲ : توربین
مرحله ۳ : بارز
مرحله ۴ : شموشک
مرحله ۵ : آجرپاره
مرحله ۶ : اینجا آخر خط
مرحله ۷ : ماشین آشغالی
مرحله ۸ : آقازاده
مرحله ۹ : پاچه خوار
مرحله ۱۰ : پیچ پلیسی
مرحله ۱۱ : شاسی
مرحله ۱۲ : دولت روحانی
مرحله ۱۳ : شلیک
مرحله ۱۴ :
 
علیرضا رفته بود بیرون تا یک مقدار میوه و خوراکی برای خانه بخرد ! یخچالمون تقریبا خالی بود و هیچی نداشتیم که برای فردا غذا درست کنم.
رفتم بالا و وارد سالن شدم اطرافم را نگاه کردم اتاق چهارگوش بود و یک سمت آن دو ردیف صندلی چرمی چیده شده بود و سمت دیگرش میزی اداری قرار داشت که دختری با موهای بلوند و شالی سبز رنگ در پشت آن نشسته بود.
دختر مانتوی سفید تمیزی که به نظر لباس کارش بود بر تن داشت و شلوار لی پاچه کوتاهش که با کفش های کتانی قرمز رنگی ترکیب
 
 
 
پوستر دهمین جشنواره کتابخوانی رضوی توسط نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور منتشر شد
✳️دهمین دوره جشنواره کتابخوانی رضوی در قالب‌های کتاب‌خوان مجازی، چهار گزینه‌ای، داستانک نویسی، روزنامه کتاب، نمایش خلاق و نقاشی و در سه بخش «فردی»، «گروهی»، «خانوادگی» و در دو بستر مکتوب و الکترونیک برگزار می‌شود که علاقه‌مندان می‌توانند با مطالعه منابع مرتبط با این بخش، به صورت فردی، گروهی یا خانوادگی، در دو شیوه مکتوب و الکترونیکی در جشنواره شر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها