نتایج جستجو برای عبارت :

سوم:داستان آنابلا

عصر که میشود، خانواده ام میروند پیاده روی. قبلا من هم میرفتم، ولی حالا از رفتن احساس بدی پیدا میکنم. وقتی چیزهایی میبینم که قبلا از ذوق مرا می لرزاند، و الان برایم به سان دیوار سفید و ساده شده اند، اعصابم خورد می شود. ترجیح میدهم در خانه بمانم، و زمانیکه خانواده ام در خیابان قدم میزنند، در داستان ها قدم بزنم.
سوال:در کودکی دوست داشتی چه کاره شوی؟
جواب: من نمی دانم، اما شاید او بداند.
ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها