نتایج جستجو برای عبارت :

بجوش برام

وقتی برسی به اونجاییکه
هیچی دلت نخاد
جز سکوت نیمه های شب;
اونوقته که شاید یه کم شبت قدر پیداکنه
نیمه شبت علی وار میشه
دنبال روضه خون و مداح نیستی که وصلت کنن
خودت ودلت یه گوشه
با درو دیوار وسکوتِ خونه
دارید خودتونو به آتیش میکشید...
آدم چقد خوبه خودجوش باشه
به سمت خدایی که از درونش می جوشه....
چقد دلم میخاد خودم بجوشم
انقد که سربرم سربرم 
یجایی تهِ این جوشیدن که دیگه ناخالصی هام ازبین میره
بگیری منو تو بغلت و بگی
کجا بودی بنده ی بی معرفتِ من؟!
دید
تو برام مثل بوسه اخرمادر رو پیشونی پسر سربازشی،تو برام مثل اخرین بادوم تلخ بین بادوم های شیرینی،تو برام مثل سرکوفت های گاه و بیگاه پدری،تو برام درست مثل چشم های دریده شکارچی رو سرخی خون آهو نگون بخت تلخی،حسرت نبودنت درست مثل حسرت پاک کردن جواب سوال درست تو امتحانه مهم اخرساله،تو برام مثل اون کفش قشنگ ته جا کفشی که هر بار بعد پوشیدنش پاهام تاول میزنه دردناکی،تو برام مثل عدالت،حقیقت تلخی،مثل قهوه تلخی که نمیارزه به کلاسش،مثل قهوه قاجار تلخ
قید دوستی هایی که حالت رو بد میکنن رو باید بزنی..
جمله ی زیبا و سنگینیه.
از دوستی با ف لذت میبردم،اما تحمل ف۲ برام سخته.رابطه ی ما سه نفره شکل گرفته!و انگار سه نفره معنا پیدا میکنه!اعتقادات،رفتار و عقایدش اصلا اونی نیست که با من مچ بشه!
با اینکه برام سخته،اما،قیدش رو زدم!قید هر دوشون رو با هم.
پ.ن:سخته برام.
آفتابگردون هارو توی گلدون روی میز مرتب کردم و خودم رو پرت کردم رو کاناپه بغض داشت خفم میکرد و من قلبم شکسته بود تا دیروز تقلای بیهوده ای داشتم تا همه چیز رو درجای درست خودش قرار بدم و تلاش میکردم تا جایگاه خودم رو پیدا کنم ولی از همون دیروز دیگه برام مهم نیست چه اتفاقی می افته دیگه برام مهم نیست دیگه برام مهم نیست دیگه برام مهم نیست 
و فقط امیدوارم دیگه فردایی درکار نباشه تا بلند شم .
احتمالا این اخرین پستی باشه که توسال 97می نویسم..
هفته و دهه تولدم به بهترین شکل سپری شد و خیلی ها برام تولد گرفتن و بهم تبریک گفتن و از همه مهتر اونی بود که به بهترین اتفاق رو برام رقم زد و یک تولد به یاد ماندنی برام گرفت..
28 سالگی رو شروع کردم با یک حس خوب و امیدوارم که اتفاقات خوبی هم برام توی این سال رقم بخوره..
رابطه ما از همیشه بهتره و روزای خوبی رو باهم سپری میکنیم و این خیلی برای من روحیه بخشه
فردا باهم قرار ناهار داریم که خیلی مشتاقشم!
در کل
سوم ابتدایی که بودم مامانم یه دوچرخه دست دوم سبز رنگ برام خرید چون قدم کوتاه بود تا پنجم ابتدایی برام بزرگ بود 
تازه ترمزاشم کارنمیکرد واسه همین همیشه پاهام زخم وزیلی بود
ولی رفیق بود برام تاچندسال وجب به وجب کوچه ها و خیابونارو باهم میرفتیم 
دوم راهنمایی که شدم اوراق شده بود فرمونش کج شده بود چرخاش تاب برداشته بودن
ولی میشد دستی بهش بکشی واستفاده کنی 
رفت ته انباری ...

ادامه مطلب
بچه ها امروز برام یک روز پر از خاطره بود!صبح یک آهنگ گوش کردم که وقتی شنیدم که زندگی برام پر از خوشی های بچگی بود. بعدم مهمونایی برامون اومد که مربوط به همون آهنگن:)
این آهنگ برام پر از خاطرات بچگی من و خواهرم و اون ۳ تا پسرن که الان بزررگ شدن، همونطور که منو خواهرم بزرگ شدیم.
یادمه ما چهارتا(داداش کوچیکه کوچیک بود و زیاد با ما نبود) تا پیش هم می‌رسیدیم، بالشت بود که به هم میزدیم و خونه رو روی سر هم خراب می‌کردیم‌. کم پیش میومد که مثل آدمیزاد پای
وقتی افسرده میشم هیچی برام مهم نیس
برام مهم نیس مامان کدو میگیره حلوا شو درست میکنه
برام مهم نیس تو اونشب ماکارونی نخوردی
برام مهم نیس دو کیلو اضافه کردم
برام مهم نیس هنوز اجرا ها و مومنتا و ریکشنا رو ندیدم
مهم نیس صورتمو پاک نکردم
مهم نیس پوست موز نزدم
مهم نیس پستام چقد لایک میخوره
مهم نیس تو چرا یه قرنه آن نمیشی
مهم نیس شام چی داریم..
مهم نیس .. هیچی!
مهم اینه که من اشتباه کردم..
بدم اشتباه کردم..
و یه دونه اشتباهم نکردم
پشت سر هم کردم..!
فقط کردم
سلام
امروز تولدمه. 
فکر میکردم امروز خیلی غصه دار باشم ولی خوشحالم خیلی خوشحال.
همکارم که در حال حاضر دوستم هم هست دیروز رفته و برام یک مانتوی خوب خریده. یک مانتوی زیبا که واقعا دوست داشتنیه و وقتی پوشیدم حسابی لذت بردم.
با همکارم رفتیم یه قنادی عالی و شیرینی رولت خریدم و آوردم با بقیه خوردیم. خیلی بهمون مزده داد.
یکی از دوستام از خارج از کشور با من تماس گرفت و برام شعر "Happy birth day" را خوند، حسابی خوشحال شدم.
دوتا از اساتید دوره  کارشناسی ارشدم هم
من بی خیال ناله ایران نمیشوم
بسم الله الرحمن الرحیم
من بی خیال ناله ایران نمی‌شوم
من بی خیال ناله مادر نمی شوم
من بی خیال مرگ وقفس درحصار قبر
من بی خیال حبس نفس ها نمی شوم
از من رسید هرچه رسید از فشار در
من بی خیال مدفن زهرا نمی‌شوم
افسانه نیست قصه سیلی به کوچه ها
من‌بی خیال پهلوی مادر نمی‌شوم
از من بخواه
سر بنهم زیر پای دوست
من بی خیال آنچه تو خواهی نمی‌شوم
در بندگی توست عشق و سروری
من بی خیال قنبر مولا نمی‌شوم
من باغبان غرورم درین دیار
من
من و میم دوتامون تهِ خطیم. دوتامون داریم جون می‌کنیم برای زنده بودن. برام عجیبه چرا اینجوریه! برام عجیبه آیا دیگران هم زندگیشان مدل ماست؟ خسته ایم. از نفس افتادیم. خودمون رو روز زمین می‌کشیم. هیچ.. مطلقا هیچ چشم‌اندازی پیش رومون نیست. هیچ بهانه‌ای نداریم. چجوری زنده‌ایم؟ برام عجیبه! زندگی به مثابه رنج شده برامون و همچنان ادامه می‌دهیم. واقعیت اینه که از مرگ می‌ترسیم. زندگی رو با تموم پوچی و سختییش دوست داریم. هیهات...
خدا می دونه چقدر بی تابم... چقدر منتظر... منتظر یه فصل از یه کتاب... فصلی که خیلی برام مهمه و قراره یه نفر برام بفرسته... مطمئنم اون یه نفر درک نمی کنه چقدر برام مهمه و چقدر منتظرم.... و نمی دونم چطوری تحمل کنم ... چطوری صبر کنم... خدا کنه زود بفرسته... خدایا... خدایا...
اوضاع مملکت که خیلی قمر در عقربه‌.. ولی من سعی می کنم بی خیال باشم... مسئله ی دیگه ای منو بی تاب کرده....
دیشب شعرها رو فرستادم برای سین... امیدوارم بتونه کاری بکنه....
کم کم داره برام روشن میشه کسی که باید وسواس به خرج بده تو انتخابهای شغلی، منم، نه کارفرما! شرکتا فوق العاده بی نظمن و آدما هم غیر قابل اعتماد. من فقط به پیشرفت فکر میکنم و برام کار کردن اصلاً اولویت نیست. وسواسمُ به خرج میدم، موقعیتهای عالی خودشون به سمتم خواهند اومد!
حرف زدن چیز عجیبیه، یه وقتایی بیشتر از هر چیزی بهش نیاز پیدا میکنم، بیشتر از رابطه های آب دار، بیشتر از غذا، بیشتر از سلام ها و خوبی ها، بیشتر از تحسین ها و کلَپ کلَپ ها... و هر چقدر که کلمه برام با ارزش تر میشه، فرصت حرف زدن برام محدود تر میشه، مکالمه داشتن برام سخت تر میشه و وسواسم تو خرج کردنش بیشتر میشه... دلم برای کلمه رد و بدل کردن و بازی با مغز وقتی تلاش میکنه کانکت شه، به دیگری، به حسِ متقابل،تا ازش کلمه تولید کنه و بوووممم، پاسش بده مغز
مهم بودش قالب وبم چی باشه یه نصف روز رو وقت پیدا کردن یه قالبی که
تنها به دلم بشینه میکردم قبلنا برام مهم بود عکس پروفایلم چی باشه !زیر
نویسم چی باشه و وضعیتمو رو چه کسی چک میکنه الانا هیچ کدوم از اینا مهم
نیس اینقده گوشه گیر شدم که خودمم توش موندم !نه برام پستای اینستای کسی
مهمه نه چیزی نه حتی برام مهمه کی پستا رو چک میکنه کم کم میخوام این عادت
اینکه کی وضعیتمو چک کرده ترک کنم !برام که مهم نباشه همه چی حل میشه انگار
دارم تنهایی رو به همه چی تر
برام مهم نیست چند شنبه اس. برام مهم نیست ساعت چنده. برام مهم نیست دیر شده یا نه... بذار کل دنیا قرنطینه باشن، این که بهونه چی باشه فرقی نداره. نمیدونم دارم به قول خارجیا اُوِرثینکینگ میکنم یا تو هم اندازه ی من دنبال بهونه ای اما... همین که هر چند روز یه بار شده اندازه ی پنج دقیقه دم در هم میبینمت تو این روزا غنیمته. و فکر نکن که نمیفهمم از این که نگرانیم رو برا خودت میبینی خوشت میاد! من نگرانتم و تو نگران ترم میکنی چون انگار دیدن نگران بودنم به خاطر
دانلود اهنگ اومدی تو زندگیم تا تو بیای غمم بره (ایوان باند) با لینک مستقیم با متن
دانلود آهنگ جدید ایوان بند بمونی برام♫ دانلود اهنگ جذاب و شنیدنی آی دیوونه بمونی برام از خیالت نمیشه درام ... اومدی توو زندگیم؛ تا تو بیای، غمم بره…
آهنگ جدید ایوان بند به نام بمونی برام بمونی برام موزیک جدید ایوان بند با ... اومدی توو زندگیم تا تو بیای غمم بره بی اراده هر دفه میبینمت دلم بره.
دانلود آهنگ جدید ایوان بند به نام بمونی برام عکس جدید ایوان بند عکس ها و.
چقد برام عجیبه ک از اشتباهات بقیه ب راحتی میگذرم بعد همون بقیه ب خاطر ی چیز مسخره خودشونو واسه من میگیرن و کلاس میذارن..خدایا چرا دنیا برعکسه؟
تازگی ها نمیدونم چرا قلبم اینقد بد میزنه..هی تاپ تاپ میکنه محکم..الان دقیقا فهمیدین قلبم چش شده یا بیشتر توضییح بدم؟؟؟ داداش محمد حسین رفت دیروز ساعت دوازده..البته بردادر شوهرمه اما مثل داداش نداشتم دوسش دارم براش شیرینی کشمشی هم پختم ..خوبه وقتی بمیرم همه یاد شیرینی هام میفتن آخه هنر دیگه ای ک ندارم..ب
دانلود آهنگ ایوان بند بمونی برام | کیفیت خوب و عالی
موزیک جدید و زیبای ایوان باند با عنوان بمونی برام { آلبوم عالیجناب } همینک از رسانه بزرگ جاز موزیک
Exclusive Song: Evan Band – Bemooni Baram With Text And Direct Links In jazzmusic.blog.ir

متن آهنگ ایوان بند بمونی برام
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
اومدی تو زندگیم تا تو بیایی غمم
بره بی اراده هر دفعه میبینمت دلم بره ♬♫♪نیمه ی گمشده ی من غرق پیدا ♬♫♪
شدنی قلب دوم منی اینور سینم میزنی ♬♫♪اومدی پرنده ی عشق بشینه رو ♬♫♪
 دانلود آهنگ
بذار دقیقا بهت بگم.
من دختری ام که 
دوستی هاش پایدار نیست یا خیلی کم رنگ میشه.
بیشتر اوقات همه جا یکم خجالتی و مظلوم بنظر میرسه که این یکی یه ذره داره بهتر میشه.
دوست صمیمی هاش کم هستن.
همه جا یکم خسته و بی حال بنظر میرسه.
آرومه.
گاهی اوقات میترسه.
بیشتر پسر هارو قبول نداره و خب هر پسری رو نمیپذیره.
کم بود پدر داره.
به آفایون سن بالا حس داره چون فکر میکنه میتونن پناهنده ش باشن همین.
و جدیدا این تفکرش داره از بین میره
احمق هست. تو روابط
تو جمع های جدی
لاک فیروزه ایم یه مدتیه سفت شده و نمیشه ازش استفاده کرد :( دلم گرفته ، یعنی دیشب ن حالمو گرفت ، این هفته خوب شروع شده بود ولی مثل اینکه من نمیتونم چند روز پشت سر هم خوشحال زندگی کنم ، دلم  یه لاک آبی کمرنگ که حالت صدفی داشته باشه میخواد :(
+: میدونید ؟ مهم نیست که یه دختر 23 ساله در مقابل یه پسر 15 ساله تو این جامعه حرفش خیلی بی ارزش تره ، برام مهم نیست کسی جنس مونث رو آدم حساب نمیکنه ، برام مهم نیست دنیا چقدر حق دختر ها و زن ها رو خورده ، برام مهم نیست
میشه به عنوان یادگاری ، یه جمله (یا حتی بیشتر) برام بنویسی؟مثلا دوست دارم مهمترین درس و تجربه ای که توی زندگیت به دست آوردی رو واسم بنویسی
یا یه خاطره ی قشنگ
یا حتی پیشنهاد ، انتقاد  یا نصیحت
فقط دلم میخواد پس از مدتها یه حس و حال خوب توی یکی از پستهام توسط شماها برام ثبت شه
پیشاپیش مرسی:)
من وقتی میرم خونه پدرخانومم برام یه سینی چایی میارن . معمولا مادر خانومم برام چایی میریزه و یک سینی چایی میاره برام . آخه خانواده شون عادت دارن به چایی واسه همینه که مثلاً من یا دامادهای دیگه شون که میره خونشون براشون یک سینی چایی میارن .
اما من خوب نیستم
نبودنت برام پر از درد و غصه بود
اشک ریختن و غصه خوردنام آخر سر منجر به کمردرد شدید شد و قلبم که دیگه نگم نمیخواست بزنه
خوشحالم که حالت خوبه و کم کم حال منم خوب میشه ایشالا
فردا میرم سرکار
امتحان کردم دیدم میتونم راه برم و بشینمو پا بشم
بودنت برام یعنی زندگی
دوستت دارم
خیلی
مراقب خودت باش لطفا
ازش متنفرم. ازینکه انقد رقت انگیزه متنفرم. از اینکه برام قابل احترام نیست متنفرم. از اینکه از پنج سالگیش به بعد هیچ رشدی نکرده بیزارم. دیگه حتی بهشت و جهنمم برام زیاد فرقی نمیکنه، برام مهم نیست اگه دوسم ندارن و نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم. فقط دلم میخواد صدای ناله هاش رو نشنوم چون دیگه حتی دلمم براش نمیسوزه، فقط حالم بهم میخوره. چند روز پیش یکی بهم گفت تو به هیچی نیاز نداری و این خیلی بده. ولی من خوشم اومد. اره میدونم اینجوری خیلی بی انگیزه و
به حال الف و میم غبطه میخورم ...که هنوز فرصت دارن برای انتخاب و تجربه ی حس های خوب ... دوست داشتم جای اونا بودم ...به شدت دوست داشتم جای الف بودم ...
بهانه هامو به پای ناسپاسی نذار ، روزا و ماه ها و سالهایی که باید برام شیرین میگذشت تبدیل شدن به بدترین اوقات عمرم که همش رنج یه حسرت عمیق با من بود که بار سنگینی هم بود ... تنها موندم و غصه هامو تنها به دوش کشیدم و تنهایی گریه کردم ...به مرگ فکر کردم ...این حسرت عمیق با من موند ...شد جزئی از افکارم ...بیشتر از هم
وقتی این وبلاگ رو درست کردم بیشتر دلم میخواست جایی رو داشته باشم که بتونم با خیال راحت هر اون چه که از فکر و قلبم میگذره رو اونجا ثبت کنم و بنویسم و چندان برام مهم نبود که اصلا مطالبم خواننده ای داره یا نه،کسی نظر میده یا نه؟
ولی راستش الان خیلی دلم میخواد که بدونم کسی پست هامو می خونه؟و اگه می خونه نظرش چیه؟پیشنهادی برام داره یا نه؟
دفترچه یادداشت گوشی من شلوغ‌ترین بخش گوشیمه. هرچیزی رو که به ذهن و دلم
میاد، سریع اونجا می‌نویسمش. خوابم نمی‌بره و یادداشت‌هام رو مرور می‌کنم‌.
کلی خاطره برام زنده شد. تو یکی از یادداشت‌هام نوشته‌م: 《بعضی آدم‌ها شکل
انسان‌شده‌ی دردند.... تصور کن... دردی که می‌خندد....》...حالا هرچی فکر می‌کنم یادم نمیاد با دیدن کی یا چی این رو نوشتم....کی برام شکل انسان‌شده‌ی درد بوده؟نکنه خودم؟
سال اول دانشگاه واقعا سال سختی بود برام! نمی‌دونید چی گذشت بهم پس فقط یه گرا بدم! من از اول ترم یک تا آخرش اول یه ۱۵ کیلو وزن اضافه کردم و بعد یه ۱۰ کیلو کم کردم. بی‌ثباتی روحی و فیزیکی رو از این دریابید!
یه سری چیزا شدیدا یادآور اون ایامن برام. وقتی اون چیزا برام اتفاق میفتن، یاد اون سال میفتم و سه بویی حس می‌کنم(واقعا به معنی لغوی: بو)
فک کنم نورونای مغزم آچمز شدن =)))
از بین همه‌ی این‌چیزا یکیشون صدای محمدعلیزاده‌س تو آهنگ عشقم این روزاست. او
سال اول دانشگاه واقعا سال سختی بود برام! نمی‌دونید چی گذشت بهم پس فقط یه گرا بدم! من از اول ترم یک تا آخرش اول یه ۱۵ کیلو وزن اضافه کردم و بعد یه ۱۰ کیلو کم کردم. بی‌ثباتی روحی و فیزیکی رو از این دریابید!
یه سری چیزا شدیدا یادآور اون ایامن برام. وقتی اون چیزا برام اتفاق میفتن، یاد اون سال میفتم و یه بویی حس می‌کنم(واقعا به معنی لغوی: بو)
فک کنم نورونای مغزم آچمز شدن =)))
از بین همه‌ی این‌چیزا یکیشون صدای محمدعلیزاده‌س تو آهنگ عشقم این روزاست. او
جای تو گوشه ی دل منه از تو دوره دست همه هرچی یادمه♪ ♥‿♥ ♪با چشات میریزی شهرو بهم تو کاری کردی با دلم انقد عاشقم♪ ♥‿♥ ♪تو منو دیوونه کردی شیرین تر از عشق چه دردی کارته دیوونه کردن که همه دورت بگردن♪ ♥‿♥ ♪با چشات زل بزن توی چشام دیوونه شو برام با تو خوبه حال و هووام♪ ♥‿♥ ♪دیوونتم میدونی خودتم من که عاشقتم مث پروانه دورتم♪ ♥‿♥ ♪با چشات زل بزن توی چشام دیوونه شو برام با تو خوبه حال و هووام♪ ♥‿♥ ♪دیوونتم میدونی خودتم من که عاشقتم مث
دیشب بعد که شب بخیر گفتیم و رفتیم بخوابیم ,تک زنگ زده و بیدارم کرده که بیا خوابم نمیبره :))))))حرف زدیم و عاشقونه هامون بیان کردیم ,حسش قابل بیان نیست که چقدر دلمون میخواد زودتر این چند ماه دوریمون بگذره و کنار هم باشیم .
آهنگی که دیشب برام فرستاده :جور چین محسن چاووشی 
برام نوشته :
مهربونی ای عشق، نازنینی ای عشق، آخرین تیکه ی این جورچینی ای عشق.
میتونم بگم جالب بود برام.
چی باید بهش بگم؟..ـ
_ یه تجربه‌ی جدید!
اره . جدید و تازه بود برام.
به عنوان اولین ، باید بگم ..
اونقدر‌هاعم وحشدناک و خجالت‌اور نبود.
الان پر از احساسات و حرف‌های جدیدم.
فقط میشه گفت از وقتی بیدار شدم تا همین الان یه روزه فوق‌العاده رو گذروندم.
لبخند زدم ، از ته دل.. 
با اینکه دیشب حاله خوبی نداشتم،امروز همه‌چی جبران شد.
:"))
سلام. از اونجایی که نوشته های شما برام معنای زندگی میده و با خوندنشون حس خوب زندگی رو برام منتقل میکنه ، تصمیم گرفتم ( البته با توصیه های شما) نوشتن رو همین جا بعد از مدتها شروع کنم و خواستم همین جا ازتون تشکر کنم. :)
البته میدونم که به خوبی نوشته های شما نمیشه ولی تا جایی که میتونم سعی میکنم بهتر بنویسم. 
داشتم وب فاطمه رو می خوندم؛ پستش راجع به کم رویی و اینا بود. بعد یاد یه خاطره ای افتادم. من علاوه بر کم رویی یه مشکل دیگه هم دارم؛ نمی دونم می شه اسمش رو گذاشت مشکل یا نه ولی عموما کم برام سوال پیش میاد و  تو دوران دانشگاه اگر هم پیش میومد، بیشتر سعی می کردم خودم برم دنبالش و دیگه اگه خیلی برام مهم می شد مجبور می شدم که از اساتید بپرسم :/ یه بار برای اینکه به خودم  ثابت کنم نه اینجوریام نیست که دلیل نپرسیدن سوالام (البته اگه سوالی موجود می شد :دی) ف
جالبه که همون روزی که من داشتم به آخرین پیامم نگاه می‌کردم پی‌ام بده هنوزم نمیخوای حرف بزنی؟و جالب‌تر اینکه واقعا برام فرقی نداشت. جالب بود که اون اعتماد به نفسی که قبلا برام جذاب بود الان روی اعصابم بود. فروتن بودن چیزی ازتون کم نمیکنه بچه‌ها.فروتن و متواضع باشیم.پیمان پیمان، فروتن باش الاغ.
بعد از اینکه تعداد قابل توجهی از انبیاء و اوصیاء و اولیاء رو نام می‌بره و بر اونها درود می‌فرسته، می فرماید اللّهُمَّ اجعَلهُم اِخوانی فیک.. 
اغراق نیست که بگم همینجای دعا دوست داشتم از فرط شوق جان بدم..
+دعای امّ‌داود.
+خداوندا آنها را برادران من در راه خودت قرار بده.
+ راستش اول نوشته بودم از فرط شرم، بعد دیدم حس شوقش برام خیییلی پررنگ‌تر بود. برای همین به شوق تبدیل کردم. این سخاوت امام در دعا و این بلندپروازی بسیااار دلنشین بود برام :)
رمان سگ هوس باز من داستان واقعی که می توانید قسمتی از این را مشاهده کنید
قسمتی از رمان:آرایش کردم باز هم چشمامو بیشتر ماریا برام ریمل و خط چشم کشید رژ لب هم زدم میکسش کردم رو لبام آماده شدم ...ماریا برام زنگ زد آژانس 
تابلوی نقاشی که به تازگی تمومش کرده بودم رو به عنوان کادو بردم و هنرمو به جذاب چشم مشکی هدیه بدم تابلو تصویری از کوهستان بود با دریاچه و با یه آهو وبچه اش که پای دریاچه بودن این یکی از بهترین آثارم بود  رضا هم کلی مخالفت کرد تابلو
دانلود آهنگ مهدی مقدم پاییز برام بده
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * پاییز برام بده * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , مهدی مقدم باشید.
دانلود آهنگ مهدی مقدم به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Mehdi Moghadam called Paeiz Baram Bade With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه مهدی مقدم به نام پاییز برام بده
نیستی یه روزی من میمیرم از این درد قلبم فقط واسه تو زندگی میکردهوا چه دلگیره بازم بارون زده انگار
خدایا ازت میخوام انقدر کارای مهم وعلمی و دوست داشتنی برام درست کنی که دیگه وقت نکن حتی قفل گوشیمو باز کنم :)
خدایا هرچی که دوست دارم اما برام خوب نیستو ازم دور کن.
خدایا توان وحافظه وتلاش وصبرمو بیشترکن وکمکم کن به هدفای علمی که دارم برسم.
 
پ ن:اخلاق وبی حوصلگی هامم درست کن.
ادامه مطلب
بازم هفت سالم بود ! نه دقیقا ولی نزدیک به هفت سالگیم، آره بچه بودم ! یادم نیست من از سید (پسرخالم که اون موقع تقریبا بیست و پنج، سی سالش بود) درخواست کردم تا برام داستان بگه یا سید خودش برام داستان گفت، ولی هرچی بود واقعا حوصلم سر رفته بود و به این داستان نیاز داشتم !
ادامه مطلب
چون تنهایی و سکوت برام لذت بخش بود، حتی شب زنده داری برام لذت داشتولی
بعد از آشنایی با بهترین زندگیم، شبا بدترین وقت زندگیمه، چون تنهایی بعد
از آشنایی اون مثل مرگ تدریجی میمونه، حتی خوابیدن رو به شب زنده داری
ترجیح میدم تا شاید بتونم تو خواب احساس داشتنش رو درک کنمخلاصه عشق تونست تمام تعاریف رو از زندگیم تغییر بدهمثل
تنهایی که قبل از اون برام ارزش و لذت بود ولی بعد از آشنایی و شناخت دل
مهربونش و فرشته بودنش ، تنهایی (تنهایی یعنی بدون اون ب
از لحاظ روحی خوبم، همیشه زمستونا تپل و زرنگ میشم....
یاد گرفتم نترسم و رو به جلو برم و این خیلی برام خوبه 
یاد گرفتم قرار نیست زندگی من مث بقیه پیش بره و همیشه نتوان مث عرف جامعه پیش رفت ...یاد گرفتم راهی رو بسازم به جای اینکه توقع داشته باشم راهی برام ساخته بشه..و یاد گرفتم منتظر دست های خودم باشم نه هیچ اعجازی....
خدایا کمکم کن بتونم همینطور پیییش برم
ی ایمیل برام اومده از طرف دبیرخانه یک همایش ملی درباره کارآفرینی
و ازم دعوت شده برای حضور در کنفرانس یا پرزنت یکی از مقالاتم
همایش تو اصفهون برگزار میشه حدود 10 روز دیگه
من و این همه خوشبختی محاله
 
 
+البته به شرطی که دعوتشون مدل اصفهونی نباشه و برام بلیت هواپیما و محل سکونت در خور شأن در نظر گرفته باشند اِهِم اِهِم :دی
++ شلوغ نکنید یکی یکی بیایید جلو برای عکس و امضا :)))
خب. .. من فردا کارنامه میگیرم و احتمالش زیاده که مامانم تبلتو ازم بگیره.... .
خب خداحافظ دوستان
تورووو خدااااا برام دعا کنینننننننننننن
 
 
 
 
 
 
 
 
دعا کنید اونقدراهم نریده باشممممممممم
❤❤❤❤❤❤❤❤❤
خداحافظ . . ... 
ى چیزى بگین اروم شمممممممممممم ..
 چند وقت پیش به آقای ن. پیام دادم که داده‌های مربوط به ژن چند نفر رو برام بفرسته. در واقع پرسیدم «میشه برام بفرستید؟» و جواب این بود که «چطور؟» چون بالاخره شوخی که نیست! من ممکنه با داشتن اطلاعات مربوط به ژن چند نفر بمب اتم بسازم و حیات بشری رو به نابودی بکشونم!
اون قدر جوابش برام دور از انتظار بود که تا چند روز چت رو باز نکردم. بعد از چند روز هم باز کردم ولی چیزی نداشتم که بگم.
دیروز دوباره برگشتم سر همون کار و امروز دوباره بهش پیام دادم که لطفا
ترسناکه.
دوست ندارم این اتفاق برای من بیفته.
ترجیح میدم توی اوج *** از درد بمیرم ولی اتفاق نیفته.
درسته هیجان انگیزه و ادمو به وجد میاره حتی منو. ولی بازم این چیزی از ترسناک بودنش کم نمیکنه.
شاید تصورش برام جالب باشه اما واقعیتش برام وحشتناکه.
ولی خب ذوق زدن واسه بقیه یه کم ازار دهندست وقتی میبینی توهم میتونی توی اون شرایط باشی.
بیخیال اصن هر چه بادا باد. فعلا از نمای ماه رنگارنگم لذت میبرم .البته فقط توی این موضوع.
مطمئنم که اتفاق بدی افتاده. اتفاقی مثل شناخته شدن، دیده شدن، درک شدن. برام مهمه؟ نه. فقط امیدوارم که تموم شه. این بخش از زندگی برخلاف میلم (یا شایدم دقیقا با میل خودم) بیش از اندازه کش اومده. وقتشه از این برهه‌ی فاکد آپ گذر کنم. با اینکه وابستگیا دست و پامو بستن. باید سنگامو با خودم وا بکنم. می‌خوام یا نمی‌خوام؟ همه چی برام یه بازیه؟ کاش یکی بود از بیرون میزد تو گوشم تا حواسم سر جاش بیاد. گیج و سردرگمم.
مطمئن نیستم.
می‌خوام یه مشت بزنم تو صورتم.
اصلا یادم نبود آخرین باری که اومدم اینجا کی بوده 
الان که تاریخش رو دیدم یاد اون روزهای پرالتهاب دوباره برام زنده شد
خداروشکر که تموم شدن و با خوبی تموم شدن 
مادرم جراحی شدن و حالشون خوبه ممنون از همه که نگران بودن 
براتون دعا میکنم هیچ وقت شرایطی که من تجربه کردم رو تجربه نکنین 
برام دعا کنین هیچوقت دوباره چنین شرایطی رو تجربه نکنم
ممنونم از همگی 
هنوز هم برام قابل هضم نیس ولی از  96.11.1 تا الان چیزی حدود یه سال و نیم باید میگذشت تا بفهمم چقد تغییر کردم و مطمئنم اگه تایم کمتری میگذشت محال بود بتونم قبول کنم این واقعیتو.
نمیخام و نمیتونم راجع به خوب یا بد این تغییرات یکی دوساله حرف بزنم ولی کاملا مشهوده برام که از اون محمدحسین دوسال قبل فقط یه سایه خیلی کمرنگی مونده. واقعا آدم چطور میتونه سخت معتقد باشه به پایبندی به اصول ثابتش و تو یه سال نصفشونو زیرپا بزاره؟
چطور؟؟
صبح 23 نوامبر یک صبحی متفاوت برام بود. از ساعت 6 صبح رفتیم کنار ساحل ورزش کردیم و آرش مثل یه مربی پا به پای من میدوید. تمام این روزها برام درست مثل یه فیلمی میمونه که انگار خیلی وقت بود منتظر تماشاش بودم.
وقتی به این دوره ها و آینده شغلیم فکر میکنم، تلاش های آرمسترانگ درست روبروی چشام قرار میگیره. همه چی منظم و مرتبه و برنامه ریزی شده است و هیچی بهتر از این نمیشه. 
درسته که قرار نیست مثل آرمسترانگ فضانورد بشم ولی این شرایط و خاص بودن شغلم باعث شده
مواد لازم مربای سیب:2 عدد سیب1 ج شکر دانه ریز2 قاشق غذاخوری آب لیمو1 چوب دارچین
طرز تهیه مربای سیب:
یک بشقاب کوچک را درون فریزر خود قرار دهید. پوست هسته ، و تقریباً سیب های خود را در قطعات to "تا 1" خرد کنید.سیب ها را با یک فنجان آب در یک قابلمه تهویه سنگین یا ماهیتابه سس را روی حرارت متوسط ​​و متوسط ​​ترکیب کنید. بیفزایید ، گاهی اوقات هم بزنید و بپزید تا میوه حساس شود و حدود 15 دقیقه پودر آن مخلوط شود.شکر را اضافه کنید ، گرما را به متوسط ​​کاهش دهی
همیشه وقتی خیلی ناراحت میشم
به هر دری میزنی تا یکم فقط یکم من آروم شم
کارایی که من دوست دارم انجام میدی
مراقبمی
ازم حمایت میکنی
تنهام نمیذاری
همیشه بهم فکر میکنی
دنبال اینی که چطور میشه پیشرفت کنم؟
حال و هوام خیلی برات مهمه
به نیازهام توجه میکنی و بهش پاسخ میدی
درکم میکنی
برام وقت میذاری
باهام مهربونی
دوستم داری
به فکر خوشحال کردن منی
همیشه همراهمی
فقط خداست که بیشتر از تو برام مایه میذاره
وقتای ناراحتی برام کادو میگیری
وقتایی که هیچکس حوا
بلعکس! من ازت متنفرم! 
برامم مهم نیست باشی نباشی! بمیری...!
هرکی الان زندگی خودشو داره و ادامه میده! و خوشحالم دیگه نه دلم برات تنگ میشه، نه ناراحتم از نبودت ، حتی برام مهم نیست چه غلطی میکنی ... ! حتی برام مهم نیست غرق بدبختی شدی...!
حتی مهم نیست برام که اونقد بیچاره ای و محتاج بقیه ! بقیه ای که برات نیستن ! و تو یه آدم بی شناخت و نمک نشناسی ! 
حتی دلم خنک نمیشه این حرفارو میزنم، حتی بدجنسی میتونه باشه، اما دیگه چقدر آدم میتونه وقت گذاشته باشه واسه یکی
الان از نیمه شب چهارشنبه گذشته وارد پنج شنبه شدیم. صبح چهارشنبه رفتم چهارباغ... ف رو دیدم... توی یه کافه نشستیم و کلی گپ زدیم... حرفهای خوبی زدیم... راههای برام گشوده شد ...
بعداز ظهر هم رفتم بعد از چند هفته سری به ریحانه زدم...
شب هم کتاب خوندم... خسته و گیج بودم ولی باید یه کاری کرد...
چقدر خوب شد برام عکس فرستاده بودی آخر شبیه... چقدر خوب شد صدات رو شنیدم...تعطیلات کریسمسه... ما اینجا گیر افتادیم توی هوای آلوده...
دلم گرمه به بودنت
نمیدونم چی میخام تو زندگی
یه زمان نه چندان دوری خیلی نگران بودم نگران خیلی چیزا ولی نمیدونم چرا عادی شد همه چی برام
نمیدونم چرا الان اون هدفا برام پوچن
.
.
.
گفتی چیزی از رفاقت سرم نمیشه
نمیدونم چی بگم حتی تقریبا مطمئنم که نمیخونی این پستو اصن و یادت رفته اینجا رو رفیق!
ولی کاش میشد باهم بیشتر حرف میزدیم تا بفهمم واقعا چیزی سرم میشه یا نه.
اینجا کسی هست که نیست!
یادم نیست دقیقا از چه سنی شروع کردم به این کار ولی شمردن سالایی که تا هیجده سالگی پیش رو دارم برام یه عادت شده بود
انگاری یه جور ددلاین بود واسم
ددلاین واسه رسیدن به شرایطی که دوست دارم توش باشم و اختیاراتی که میخاستم داشته باشم
چه چیز هیجده سالگی برام خاص و ویژه بود واقعا؟
نمیدونم
دلم برای خودم تنگ شده
برای اون سمیه کله خر و عاشق درس
خیلی دور شدم ازش خیلی زیاد
یادم نیست دقیقا از چه سنی شروع کردم به این کار ولی شمردن سالایی که تا هیجده سالگی پیش رو دارم برام یه عادت شده بودانگاری یه جور ددلاین بود واسمددلاین واسه رسیدن به شرایطی که دوست دارم توش باشم و اختیاراتی که میخاستم داشته باشمچه چیز هیجده سالگی برام خاص و ویژه بود واقعا؟نمیدونمدلم برای خودم تنگ شدهبرای اون دختر کله خر و عاشق درسخیلی دور شدم ازش خیلی زیاد
در حال خوندنش هستم . چقدر روال زندگی اون زن برام قابل درکه . چند خط و بند که می خونم کتاب رو می بندم ! طاقباز کف اتاق دراز میکشم و به سقف خیره میشم . به خودم که میام می بینم دقایق طولانی به هیچ چیزی فکر نکردم ... 
هنوز تمومش نکردم . برای خوندن کتاب باید سرم دنج باشه . فعلا انواع صداها توی سرم موج مکزیکی میزنه ... تمرکز خوندن کتاب رو ندارم ولی دلم میخواد تمومش کنم ... اطلاع از عاقبت سرنوشت اون زن برام جالبه . 
فردا امتحان علوم دارم..
یکی از سخت ترین امتحانای دنیا اونم برای منی که هیچ وقت نتونستم معنی چیزایی که دارم میخونم رو بفهمم:/
ساعت ۱ شبه و من هنوز دو فصل دارم که نخوندمشون:))
زندگی قشنگیه نه؟
خیلی دوست دارم به دیروز برگردم و یکی بزنم پس سر خودم و بگم ‌"گمشو برو پای درسات"
ولی خب نمیشه-_-
الان دلم میخواد تو تخت گرمم دراز بکشم و کل این زندگی رو به تخمام دایورت کنم و خیلی راحت بخوابم..
حتی گفتنشم باعث میشه بخوام از خوشحالی اشک بریزم~
ولی اینم نمیشه..
نت
هیچی خوشحالم نمیکنه ٬ بودن توی این دنیا اصلا هیچ جذابیتی برام نداره ! من تموم پل های پشت سرمو خراب کردم و حالا موندم وسط یه پرتگاه عمیق که هر طرفی برم ٬ میمیرم ! هیچی رو نمیتونم نه تغییر بدم نه هیچی ! آینده برام مبهمه ٬ حقیقتا خیلی در عذابم و روزها به سختی میگذره ٬ به مرگ فکر میکنم ؟ هر روز و هر روز و هر روز ! چیزی برای تغییر وجود نداره٬ یا اگه داره من نمیتونم ٬ همیشه همین بوده ! می‌دونی این روزا رو با چشم میدیدم :) ولی تلاشی برای تغییرش ندادم ! همه چ
داشت برام تفاوت بین راتلج و کاپلستون رو توضیح می‌داد و این که کدوم‌اش رو باید بیاره برام پایین. من می‌دونستم که راتلج می‌خوام - اما راتلج توی دهنم نمی‌چرخید زبونم گرفته بود. پس همین جوری در حالی که زور می‌زدم حرف بزنم وسط ماجرا موندم. و کتابدار هم نمی‌دونست چی کار بکنه.
خب، من خوب می‌دونم اون مادرجنده‌های بالای بالا تاریخ فلسفه راتلج‌ان، و اون یکی مادرجنده‌های طبقه پایین تاریخ فلسفه کاپلستون - وقتی زبونم می‌گیره عصبی می‌شم. راه افتاد
شابد دوست: زهرا ی قسمتی از کتاب شازده کوچولو هست که میگه : بدتر از اونی که بیای و کسی متوجه نشه ، اینه که بری و کسی متوجه نشه! ... البته ما متوجه شدیم که تو رفتی...
زهرا: ......
شاید دوست: خب زهرا من ی رب دیگه جمع میکنم میرم.
زهرا: باشه.
شاید دوست: دست بده!
شاید دوست: بوسم کن!
زهرا: بوسم نمیاد!:-\ 
شاید دوست: دیگه باهات حرف نمیزنم!
زهرا :خب نزن! 
شاید دوست: زهرا؟!o__0
زهرا: فک‌‌کردی برام مهمه؟!
......
خدایا! فکر‌میکنن اینکه با من حرف بزنن یا نزنن برای من مهم ه!:-\ 
...
خدایا میشه دلِ منو شفا بدی؟
حسرتامو بگیری
من ادم خوبی بشم
اونجوری که خودت خوشت بیاد کیف کنی
 
میشه بهم آرزوهای تازه بدی؟
میشه کمک کنی من چیزی دلم بخواد؟
میشه بهم کمک کنی با فکر کردن به گذشته رو اعصاب خودم راه نرم؟
میشه چراغ آینده رو جوری برام روشن کنی که اصا چیز دیگه چشممو نگیره؟
 
میشه من دوست داشتن یاد بگیرم؟
باور کردن... اعتماد کردن... اینا دیگه برام غریبه شدن!
منو سیراب کن
الان فقط سرابه!
 
میشه منو به خودت برسونی؟
اونجا که فقط خودت باشی:)
 
تولدت مبارک رهگذرِ بی سایه ی من!
یک ساله شدی
فکر میکردم بدونِ تو میتونم
بزار راستشو بگم حتی این اواخر یک بار به این که پاکت کنم برای همیشه هم فکر کردم ولی نشد!
خاطرات یک سالمه!
تمومِ عمرمه!
اگه پاکت میکردم چیکار میکردم؟!
نوشتم غمامو بدبختیامو باهات عاشق شدم باهات تنفرم نابود شد از شیطان شیطان شد برام یه ادم عادیِ حقیر تر از همیشه که دیگه حسی به جز دلسوزی نسبت بهش ندارم
ماهی که اومد خوند نوشته هامو و بعدش گفت چرا انقدر کم تحملی؟!
مادری که شد سایه
     چند روزی هست به استانبول سفر کردیم. فکر میکنم یکبار دیگه هم ۱۲ سال پیش به اینجا اومده بودم. یادمه اونسال چقدر همه چیز برام جذاب و بینظیر بود! جقدر بطافت هواش برام نو بود؛ سرسبزی خیابونهاش، آرامش گردش با کشتیش، زیبایی جزیره هاش، باحالی سنگفرشش، عشقولانه بودن دختر و پسرهاش ... وای چه سفر رویایی بود برام!
یادمه اون سال آرزو کردم با آقای با شخصیتم بیام اینجا.
حالا اومدم با آقا و پسر با شخصیتم؛ اول از همه که برخورد تند و غیر مؤدبانه مردمش باعث ش
سلام
جوینده یابنده است.
این روزها اتفاقاتی برام میفته که واقعا به این جمله ایمان آوردم.
جوینده یابنده است.
هر قدم که جلو میرم خدا چراغ های بیشتری برام روشن می کنه. 
نمیدونم آخر راه کجاست ولی کاملا مطمینم و یقین دارم که در مسیر درستی قرار گرفتم.
این روزها شک از زندگی من کنار رفته و به یقین رسیدم.
خدا هر روز راه را به من نشون میده خیلی شفاف و آشکار.
ولی بعضی وقت ها معنی بعضی از کارهای خدا را درک نمی کنم ولی خب حتما به نفع منه.
خدایا بیشتر از همیشه شک
یکی از دانشجوهام برام ویندوز 10 اورجینال اورد
منم ویندوزم رو عوض کردم
نمیدونم چه مرگشه که ساعت رو نیم ساعت جلوتر نشون میده
یعنی الان ساعت 3 هست ولی میزنه 3:30
 
میخواستم درستش کنم
ولی واقعیتش حس خوبی داره
به ساعت نگاه میکنم و میگم اوه اوه ساعت 6 شد مثلا
بعد یادم میافته تازه 5:30 شده :-D
 
یک ماهی هست اوضاع همینه
هنوز که عادت نکردم و هنوز برام حس زرنگ بودن، برنده بودن و از این دست حس های خوب داره
 
گفتم از خوشحالی های کوچیکم با خبر باشید
 
چند دقیقه دیگه میرسم خوابگاه.توی مرخصیم خیلی تفریح کردم.عموم و زن عموم و دخترشون سارینا اومده بودن ایران و من با ماشین کلی گردوندمشون.همه فامیل رو خدا رو شکر توی این مرخصی دیدم.
اما این دو روز آخر کلی اتفاقای بد کوچولو کوچولو برام افتاد که روحیم رو خیلی خراب کرد.امیدوارم زودتر روحیه بگیرم و اتفاقای بهتری برام رقم بخوره چون واقعا الان احساس بدی دارم.
بهتره کمی تندتر راه برم که زودتر برسم خوابگاه...فعلا...
خدایا شکرت که مسیر را برام روشن میکنی، خدایا شکرت که پیشاپیش من قدم بر می داری و موانع را از سر راهم بر می داری. تو که هستی نقشه راه برام مشخصه، من قوی هستم، من باهوش هستم، من تحصیلکرده هستم، من دارای روابط رویایی هستم، من دارای شغل ایده آلی هستم، من سالم و سرحال هستم، من داری زیبایی ظاهر و باطن هستم، من راستگو هستم، من درستکار هستم، من بسیار مهربان و صبور هستم...
بسم الله
 
امروز بزرگداشتیست برای پیوندم با دنیایی که آدم هایش را خوب نفهمیدم.دنیایی که باعث شد رفیق های جدید پیدا کنم و حس کنم ممکن است یک روزی به درد بخورم.روزهایی که نا امیدم کرد و بعد احساس رهایی پیدا کرد.
 
پ.ن:همیشه به همه میگم و بازم میگم.برام خیلی مهم نیست کجا باشم و تو چه فضایی.بیشتر به نظرم باید خودم را مثل یه لوحِ سفید نگه دارم تا بتونم چیزهای بیشتری درونِ خودم بنویسم.این تنها قدرتیِ که مونده برام.
از همینجا از تک‌تک‌تون که نگرانم بودید و برام وقت گذاشتید ممنونم:")) مرسی که برام پیام‌های دلگرم کننده میفرستادید و باهام همدردی میکردید. این کلمات برای من مهمن.چون فهمیدم براتون مهمم..
 
پ.ن: دلم میخواد ساله جدید رو کناره‌هم باشیم.دلم میخواد اونقدر به هم نزدیک بشیم که بتونم شما رو  بخشی از خانوادم بدونم. دلم خیلی چیزا میخواد..امیدوارم بتونیم همدیگه‌رو دوست داشته باشیم و تا هرکجا که شد مراقب‌همدیگه باشیم.
پ.ن۲: کاشکی ادرس وبلاگمو دا‌شتید
مواد لازم:2 قاشق غذاخوری روغن زیتون1 پیاز خمیر1 هویج بزرگ پوست کنده و تفت داده می شود1/2 فنجان کرفس ریز خرد شده4 سیر میخک سیر خرد شده2 فنجان ژامبون پخته خرد شده1 1/2 کوارتز (1 1/2 لیتر) مرغ یا مایع مرغ (می توانید از گوشت گاو استفاده کنید)2 برگ برگ (یا 1 قاشق غذاخوری آویشن خرد شده تازه)3 قاشق غذاخوری جعفری برگ تازه تخت خرد شده4 قوطی (15 اونس) قوطی لوبیا سفید (لوبیای کانلی) - بدون نمکی اضافه شده ، شستشو و تخلیه1/2 قاشق چایخوری فلفل سیاهدر صورت نیاز نمک نمک
طرز ت
یه وامی می‌خوام بگیرم...
مشکل ضامن دارم... 
البته مسئول تسهیلات بانک هم به شدت داره اذیت می‌کنه و بهونه الکی میاره...
واقعا امیدوارم خدا ازش نگذره... ان‌شاالله که کرونا بگیره... شاید یکی دیگه جاش بیاد که یه ذره دین و ایمان داشته باشه و اینقد اذیت نکنه...
چند ماهه پیگیر این وام هستم...
چند کیلو وزن کم کردم...
دیگه انرژی برام نمونده...
لطفا اگه میشه برام دعا کنید...
ممنون
خدایا هر کسی، هر حاجتی که داره، لطفا حاجتش رو برآورده به خیر کن... الهی آمین
شنبه عصر با مامان رفتیم خرید،کلییی راه رفتیم و خسته شدیم علاوه اینکه فهمیدم مامان خیلی هم دلش پیر نیست،برام کتاب خرید برای خودشم خرید،پیشنهاد کرد میخوام مثنوی معنوی رو برام بخره؟[ازماهیانه م کم کنه]،رد کردم.کلاسم یکشنبه تشکیل نشد،دوشنبه هم به خیر گذشت و امروز هم کلاس تشکیل نشد.
یکم بد عادت شدم.
"ناطور دشت"و"عطیه برتر"و"غرور و تعصب" کتابایی بودن که مامان برام گرفت‌.
جمعه عصر چند صفحه از "آیین دوست یابی"رو خوندم،یادتون هست اخرین باری که دست گر
من از درامای اون رابطه خسته شدم و تا بلاک کردن و کامل بریدن ازش حدود دو قدم و نیم فاصله دارم. برام مهم نیست که بگه عوض شدی، گفته بودم اینجوری میشه، توام یکی مث بقیه و همه‌ی حرفایی که میزنه. تنها چیزی که برام مهمه اینه که سلامت رابطه‌ی الانم حفظ شه. به علاوه از این حاشیه‌های درگیر کننده خارج شم و این بازیا تموم شه. این انرژی رو میتونستم رو نوشتن متنم بذارم. خلاصه که یا من دارم بزرگ میشم یا که هنوز همون کودک ۱۸ ساله‌ی شیفته مونده‌ام فقط دیگه رمق
امروز دوبار زبونم نچرخید که اون حرفی که میخوام رو بزنم... نه به خاطر جرات نکردن یا مراعات یا هر چیزی... فقط یه حرف ساده بود. مثلا عصری یه بار خواستم بگم آب بیاره خواهرم برام، نتونستم بگم. و همین الان مامانم یه سوال درباره چرخ خیاطی پرسید که قرقره اش کجاست و... ، باز نتونستم بگم :| عصری فک کردم یهویی بوده و همینجوری! ولی الان اعصابم خرد شد! :| کلا یه حس بدی دارم... 
 
+چرا واقعا؟
 
+ الکی ناراحتم. مگه نه؟ میدونم شورشو در آوردم! :(
 
+ برم خواهرم برام لاک بز
بسم الله الرحمن الرحیم
من بی خیال ناله ایران نمی‌شوم
من بی خیال ناله مادر نمی شوم
من بی خیال مرگ وقفس درحصار قبر
من بی خیال حبس نفس ها نمی شوم
از من رسید هرچه رسید از فشار در
من بی خیال مدفن زهرا نمی‌شوم
افسانه نیست قصه سیلی به کوچه ها
من‌بی خیال پهلوی مادر نمی‌شوم
از من بخواه
سر بنهم زیر پای دوست
من بی خیال آنچه تو خواهی نمی‌شوم
در بندگی توست عشق و سروری
من بی خیال قنبر مولا نمی‌شوم
من باغبان غرورم درین دیار
من بی خیال داغ شقایق نمی‌شوم
نا
تغییرات هورمونی در من اینطوره که 7ماه شب و روز هورمون های بدنم در حال تغییر هستن
دکترا میگن!من که سر در نمیارم و دلیل این همه بی قراری منن
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
تو جمع نشستم ولی نمیتونم افکارم و کنترل کنم!
هربار هم داروهام عوض میشه این تغییرات بدتر میشه!
الان تمام بدنم گورگرفته و انگار حرارت میخواد از سرم بزنه بیرون!!!!
دکترا برام ارامبخش مینویسن
ارام بخش ها اثر مخرب تری دارن انگار!
آرومم میکنن بی حوصله ام ولی تو بی حوصلگی بازم خودم ن
بهترین عید برام اون عیدی بود که دوم راهنمایی بودم، تلویزیون رنگی جدید خریده بودیم، و با برادرم فیلم های سینمایی که ویژه برنامه ی شبکه ی دو بود رو نگاه می کردیم. تقویم فیلم ها رو یادداشت کرده بودیم و با شوق منتظر پایان شب می موندم.
 
بهترین ماه رمضان برام ماه رمضان سال 88 در تابستان بود که منتظر جواب نهایی کنکور بودم و هر شب بعد از سحر یه عالمه دعا می خوندم. اون حس های خوب هیچ وقت دوباره تکرار نشد.
 
بهترین زمستان برام زمستانی بود که تازه امتحان ه
من اساسا آدمی هستم که به قول مادرم آشغال زیاد جمع میکنم مثلا توی این هشت سالی که زبان درس میدم یه خصوص اون موقع ها که تخصصی زبان کودک درس می‌دادم بچه ها برام نقاشی میکشیدن یا کاردستی درست میکردن و من همه شون رو نگه داشتم. یا مثلاً یه سری از کتاب هایی که خاطره دارم باهاشون و حتی دوستشون دارم هنوز ودفتر عربی سوم راهنماییم که کلی خاطره دارم باهاش. بگذریم. حالا از اون طرف توی یه سری چیزها یهو ناغافل تنوع‌طلب میشم و جذابیت یه سری چیزها خیلی زود برا
  Day 2 Write something that someone told you about yourself that you never forget 
دوستم بهم گفت تو با کمترین تلاش بهترین نتیجه رو میگیری.
همیشه بهم گفتن تو خیلی عاقلی.
مشاورم میگه تو خیلی باهوشی.
مدیرم بالاخره اعتراف کرد تو خیلی عوض شدی ،این جمله برام خیلی باارزش بود
خیلیا بهم میگن که خیلی مهربونم‌.
یه آقایی بهم گفت من به تو همیشه به عنوان یه خانم احترام گذاشتم تو قابل احترامی این جمله خیلییییی زیاد برام باارزش بود.
امروز حالم بهتره خیابان انقلاب نرفتم اما دیشب یه کم زودتر خ
 
یه بار بهش گفتم همیشه برام سواله، اینایی که میگید واقعا بهش اعتقاد دارید؟ گفت اگه قرار باشه نگیم تا اعتقاد کامل که نمیشه...
 
رجائاً گفتن قبول... با ارادت گفتن قبول... حتی اگه اعتقاد هم کامل نباشه...
 
ولی...
این یکی رو مجبور نبودی اگه اعتقاد نداری بگی، مجبور نبودی شعار بدی، مجبور نبودی...
این یکی اسمش چیه؟
ریا؟ یا دروغ؟ 
اگر هم به اینها اعتقاد داشتی پس چرا عمل نکردی؟ چرا حق عمل بهش رو برام قائل نبودی؟
 
 
این یکی برای من انگار روضه اس...
حس مفت باخت
دانلود اهنگ نبر صداتو بالا برام از تتلو
دانلود جدیدترین اهنگ تتلو با نام نبر صداتو بالا با کیفیت عالی و لینک مستقیم بصورت کامل همراه با متن در بخش تک اهنگ وبلاگ یک موزیک
 
دانلود اهنگ نبر صداتو بالا برام از تتلو
ادامه مطلب
میدونید چیه؟؟
هرچی که بیشتر میگذره باخودم میگم شاید عددی نباشن برام...
بنظرمن کسایی که،حالا هرکسی میتونه باشه،وقتی برات ارزش قائل نیستن
باید عین یک تیکه زباله بندازیشون دور.باید زیر پا لهشون کنی و انگشتت رو بیاری جلو
و بهشون بفهمونی که هیچ عددی نیستین برام...
آره..میتونه راه حل خوبی باشه..
اینطور آدم ها هیچ نمیفهمند..هیچچچ چیزی..بهترین کارهارو درحقشون کنی
بازم عین یک برده باهات رفتار میکنند..و غیرقابل تحملن اینطور آدمها
شاید بهتر باشه بهت بگم
استادم وسط کلاس سه ساعتمون برام برام شیر کاکائو خرید و خب عمرن اگه آدم به اون قشنگیو به کسی معرفی کنم*___*
اون یارو رو دیدم اون روز و به این نتیجه رسیدم چی شد که دو روز روش کراش زدم ؟ای ننگ بر من با این انتخابای مسخرم:|
خلاصه که تمام اون چیزی که بین ما نبود تموم شد تهی مغز هم خودتونید:دی
 امروز رفتم به استاد بگم من اومدم که نگو داشته از آقا درس میپرسیده بعد من تا درو وا کردم برگشت گفت :به به قشنگ ترین وقت ممکن رسیدی(چون وقتی من رسیدم کلاس اون باید تم
جمعه 22 آذر هم گذشت.
صبح امروز برام از ساعت 11 شروع شد. دیشب تا صبح بیدار بودم یه فیلم قدیمی از پل توماس اندرسون دیدم ( Magnolia 1999 ) که واقعا بد بود. خواب زیاد بازم امروز برام سرگیجه و منگی داشت. تقریبا کار خاصی نتونستم انجام بدم. یه کم زولا بازی کردم و کمی هم از فیلم های بجا مونده کلاسیک از پوشه قدیمیم گذروندم این بار نوبت تارکفسکی بود با بچگی ایوان تا اینجاش که خوب بوده بقیشو نمیدونم میگن تارکفسکی با این فیلم معروف شده. کمی نرد رایتر دیدم که یه نقاشی
سلام ب روی ماهتون..
اول از همه اربعین حسینی رو به همه ی دوستداران امام حسین(ع)تسلیت میگم..
دوم از همه دارم واسه کنکور هنر میخونم بچه ها برام دعا کنین ک تا آخر خوب بخونم و مسئولیت پذیر باشم آخه همسرم تو این راه خیلی حمایتم کرده و دلم نمیخواد ک نا امیدش کنم...همچنین دلم میخواد خانوادم بهم افتخار کنند..ناگفته نماند ک خیلی قبل دو سال کنکور تجربی دادم و هیچی ب هیچی چون برام خیلی سخت بود..خب هنوز تو عقدم و فک کنم این آخرین فرصتم برا پیشرفت کردنه..امیدوار
خیلی برام جالبه که من وبلاگ‌ها رو به سه شیوه دنبال می‌کنم و اگر وبلاگ‌های موجود در هر دسته وارد دستهٔ دیگه‌ای بشن جذابیتشون برام از دست می‌ره و حتی شاید دیگه نتونم بخونمشون.
دستهٔ اول تو همین فضای بیان (که خودش ممکنه به صورت مخفی یا عمومی باشه)
دستهٔ دوم با خبرخوان
و دستهٔ سوم رو خودم دستی می‌رم چک می‌کنم
شما چطوری وبلاگ می‌خونید؟
همیشه یکی از فانتزی هام این بود ماشین داشته باشم ، بعد هر روز بیام سوار شم ببینم یکی برام گل گذاشته :))
امروز کتابام رو که داشتم درس میخوندم جا گذاشتم روی میز ؛ رفتم راند تا ظهر ، ظهر برگشتم بردارمشون که دیدم یه تکه کاغذ یکی گذاشته زیر کتابم و روش نوشته : 
Fly without wings, dream with open eyes
یعنی بدون بال پرواز کن و با چشمهای باز رویا ببین‌... 
خیلی خوشم اومد...
یعنی هرچیز دیگه ای نوشته بودن گذاشته بودن اینقدر برام خوشآیند نبود...
کلی بهم انرژی مثبت داد... 
و خب ب
بهم پیشنهاد  مدیریت یک مجموعه شده..
نمی دونم این انتخاب که قبول نکنم درسته یا نه؟
انتخاب قبلیم رو که چند ماه پیش بود و یک پیشنهاد کاری دیگه بود رو رد کردمو اون رو هم نفهمیدم درست بود یا نه. گاهی فکرمی کنم عجب اشتباهی کردم و گاهی فکر می کنم که نه...
اساسا ما نمی تونیم بگیم که یک انتخاب و تصمیمی که گرفتیم درست بوده یا غلط. حتی وقتی مدتها ازش گذشته باشه.. مگه اون اشتباه خیلی پیامدهای واضحی توی زندگی خودمون یا دیگران داشته باشه.  
ولی الان مشکل اینه ک
عکسای دو نفریشون رو دیدم توی اینستاگرام...
و اون سفره میز شام مفصل!
به درک 
خدا یه کاری کرده شدم مثل سنگ! یعنی اینقد دیدم از این صحنه ها که دیگه برام عادی شده! هر چی هم سعی میکنم غصه بخورم نمیتونم:))
ولی خدایی خیلی کصافطن. نمیشد منم دعوت کنن؟؟؟ دختره احمق تازه به من میگه فلانیا پا شدن اومدن اینجا حالا خانواده شوهرم میگن برا یه مهمونی ساده اینطور قشون کشی کردن!! اخه احمق تو خودت چی هستی که فامیل شوهرت چی باشن؟؟!!
اسکول باید افتخار هم میکردی که من تو
متن آهنگ میثم ابراهیمی روشن کن
روشن کن شمع هارو بیا برام جمع کن من خرابو بیا رومو کم کن
دیگه به هر حال من پررو میخوامت …
تو قلبت یه ریزه برام جا وا کن همون گوشه کنارا یه نگاه کن
تهش این دیوونه یه جوری میاد بهت
برای دانلود آهنگ اینجا کلیک کنید
فیلم‌ها انتظارات ما رو از زندگی بالا می‌برن، سعی می‌کنیم یک چیزی شبیه اون لحظه رو بسازیم ولی واقعیت همیشه ناقص‌تر از چیزیه که تو فیلم دیدیم. «همیشه» واقعا؟
بعد، اون سه ساعت تموم شد و برگشتیم خونه‌هامون؛ فرداش برام نوشت که من از دیروز تا حالا چند بار کشو رو باز کردم، کادو و بقیه وسایل رو نگاه کردم و کشو رو بستم.
و این برام کامل‌تر و قشنگ‌تر از هر سکانسی بود که می‌تونست ساخته بشه.
کاش مثل تبلیغای چرت صدا و سیما، تن ماهی خوردن در کنار خانواده برام پر از جذابیت و خوشحالی بود. یا مثلاً وقتی بابام سس می‌ریخت روی سالاد، من و خواهر و برادرام بالا و پایین می‌پریدیم و ذوق می‌کردیم. ننه‌م که یه لقمه نون و پنیر و گردو برام می‌گرفت و من با آقا گاوه می‌رقصیدم. وقتی هم که توی باغ پُر از جبروت و گنده‌ی پشت خونه‌مون می‌دویدم و باد می‌زد به موهای بلندم و باقی آدم‌ها خوشحال از این پوچی بزرگ که رخنه کرده تو لحظه لحظه‌ی زندگیمون، بل
دانلود آهنگ دلم که رفته از دست یجوری عاشقی؛ میدونی خنده های تو برام تک یه دونس سینا درخشنده موزیک ایرانی
Ahang delam ke rafte az dast yejori asheghi midoni khandehaye to baram tak ye donast az Sina Derakhshande
دانلود اهنگ دلم که رفته از دست یجوری عاشقی؛ میدونی خنده های تو برام تک یه دونست
عشق یعنی با کسی باشی که دنیاشی ...♪
عشق یعنی تو فراتر از یه رویا شی ...♪
عشق یعنی که برات از همه دل کندم ...♪
این خوبه که فقط واسه تو میخندم ...♪
دلم که رفته از دست یجوری عاشقی که عشق تو واسه نمونه است ...♪
مید
سفر اولم به شمال اونم رامسر شاید بیست سالگی یا بیست و دوسالگیم بود اون وقتا گوشی اندرویددو یا سه بود و من یه نه چندان عالیشو داشتم سفر کاروانی بود و چندتا ازدوستام همراهم
 دوست داشتم عکسای قشنگ داشته باشیم و طبیعت سبز و بارونیش با عکسا یادگاربمونه برام.
کیفیت گوشی بچه ها بهتر بود و خواستم گیرنده عکسا باشن ساحل سنگی و بارون و لباسای خیس شدن خاطره من از اولین شمال زندگیم 
برگشتیم و عکسا رو گرفتم بخاطر نبود سیستم و خراب شدن رَم گوشی عکسا از بین
دیگه اینجا هم راحت نیستم،اینگار وسط خیابون چهارزانو زده باشم!هرلحظه ممکنه یه خودرو بزنه بهم و بمیرم.ولی مردن قشنگ تره تا خورد شدن غرور.مهرت داره از دلم میره و خودم خوووب میفهمم،نمیتونم بگم چه آسون مهرت رفت،چون آسون نبود،برای من آسون نبود اما برای تو فکر کنم از هرکاری توی دنیا آسون تر و بی اهمیت تر بود،مثل در اوردن جوراب از پات و پرت کردنش یه جایی که مهم نیست کجاس.همون روزی که میوت نوتیفیکیشن ت کردم فهمیدم تموم شدی برام،کی باورش میشه من همون
خیلی وقته عدد ستاره های بالای صفحه کمتر از ۴۵ نشده. همینطوری داشتم اسکرول میگردم صفحه رو تا ببینم اگر نویسنده های محبوبم پست گذاشتن، یا عنوان جالبی دیدم، برم نگاه کنم. عنوانی توجهم رو جلب کرد که چند نفر درباره ش پست گذاشته بودند. نامه ای به گذشته که گویا یک چالشه. نامه ها رو نخوندم ولی یاد نامه ای افتادم که خودم سه سال پیش برای خودم نوشته بودم تا سال بعد همون موقع به دستم برسه. هیچ وقت یادم نمیره اون لحظه رو که نوتیفیکیشن ایمیل برام اومد و باز
همون روزای اول خیلی از زمانم رو با محمدرضا میگذروندم رسیدیم به شب شهادتش توی وبلاگ ها و سایت ها و اینیستا دنبال آشنایی بیشتر با این بزرگوار بودم یه جایی دیدم خواهر عزیز و دوست داشتنیش گفته بود شب شهادت محمدرضا ازش چیزای بزرگ بخوان منم اون شب ازش شهادت رو خواستم بهشم گفتم دوست شهیدم من خیلی فاصله دارم از شهادت ولی تو این فاصله رو برام جبران کن تو دستمو بگیر هوامو داشته باش مراقبم باش مراقب باشم برام دعا کن شهید بشم من یه دخترم چجوری و به چه نح
با نامه ی تغییر خوابگاهم موافقت شد 
و کلا ساختمون خوابگاه تغییر میکنه و میرم ی خوابگاه بهتره 
خیلی احتمالش کم بود این خوابگاه بهم بدن ولی خوب ی بارم شانس در خونمون زد 
ولی. .. 
با عشق جدید میم هم خوابگاهی میشم
خدا؟ 
توام؟
من ب اندازه کافی اینو تو دانشکده میبینم اذیت میشم 
حالا دقیق باید بی افتم خوابگاه اون؟
نمیدونم واقعا حکمتت چیه؟ این که میخوای قوی تر شم ؟ بخدا ب اندازه کافی قوی شدم
این ک میخوای دق کنم همش؟
یا شایدم میخوای ی جور دیگ ورق برگرد
امروز از کلاس برمیگشتم 
یهو از جلو بیمارستانی رد شدم‌ که ننه اونجا بود 
رفتم‌ داخل که‌ برم مثل همیشه بهش سر بزنم ببینم‌‌‌ امروز ناهار خورده یا نه 
رفتم 
جلو در ورودی گل میفروختن
یاد ننه افتادم 
یاد جمله ای که میگفت اگر برام‌ گل بیاری خوب میشم 
لبخند زدم‌
رفتم‌ یه گل خریدم و خواستم‌ برم‌ ملاقات.‌ ساعت ملاقات نبود اما‌ نگهبان اونجا منو خیلی دیده‌بود , فکر کرد اومدم‌ بجای مامان وایسم‌ پیش ننه که مامان‌بره خونه 
درو برام‌ باز کرد اما
دوست دارم نوشتن رو دوباره ادامه بدم اما همچنان اینکه کی میخونه، برام مهمه.
بعضی حرفا رو هیچ جا نمیتونم بگم اما دوست دارم ردی ازش بمونه برای آینده؛ هم از جهت خاطره و هم برای عبرت.
از این به بعد تمام پست‌ها رمز‌دار خواهد بود.
از دوستانی که وبلاگ من رو میخونن و مطالب رو دنبال می‌کنن خواهش می‌کنم آدرس وبشون رو به صورت خصوصی بذارن تا رمز ثابت مطالب عمومی براشون ارسال بشه.
مطالبی که شخصی باشن هم به نحو دیگه‌ای توی عنوانشون مشخص میشه.
ممنونم از د
قبل ترها، خیلی بیشتر توی دنیای خودم بودم و کمتر حرف می زدم.
نوشتن برام خیلی راحت تر بود تا رو به رو صحبت کردن و دلیلشم این بود که می خواستم اونچه در ذهن دارم رو منتقل کنم.
شاید برای یک نامه چند خطی، چند ساعت وقت می ذاشتم، یا برای یه پست توی وبلاگ شخصی. اما آخرش می شد همون چیزی که توی ذهنم بود. دست کم این بود که بارها بهش فکر کرده بودم تا اونچه دقیقا توی ذهنم هست رو بنویسم.
یکی از باحالی های زندگی این بود که جای نوشتن یه متن، چندتا کلمه پیدا کنی و گف
در پایین می توانید آهنگ جدید ابی و حسین تهی را دانلود کنید.
 
دانلود آهنگ ابی و حسین تهی به نام کاش با کیفیت 320
دانلود آهنگ ابی و حسین تهی به نام کاش با کیفیت 128
 
متن آهنگ ابی و حسین تهی به نام کاش
کاش دوباره برگردیم بهاولین بوسه به اولین دیدارکاش کنار هم باشیم تااخر دنیا تا اخرش این باروای چشای مست تو تواولین دیدار یه کاری دستم دادوای نمیدونی چشمات چه حسیاون لحضه به قلب خستم دادتهیتلخ جدایی برام کجایی الان
دانلود آهنگ جدید ابی و حسین تهی به نا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها