نتایج جستجو برای عبارت :

بی حوصله ـم، افتضاح

از دیشب فقط به تیتر فکر کرده‌ام و نکته قابل توجهی برای گفتن ندارم. تیتر گویای همه چیز هست. سال‌های قبل فکر میکردم روز تولد نشان‌دهنده چگونگی گذشت سال بعد خواهد بود، همان افکار پوچی که ادم دوست دارد بهشان دامن بزند. بهترین روز تولدم سال قبل بود که الان با نصف بیشتر ان ادم‌هایی که روزم را ساختند قطع رابطه کرده‌ام. امسال هم یکی دیگر بود که با قطع ارتباط دراماتیکم، از ان جایی که یک رگ دیوانگی بسیار کلفت دارم و دراماکویین باسابقه‌ای هستم روز ت
بی‌لشگریم! حوصله‌ی شرح قصه نیست فرمانبریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست
با پرچم سفید به پیکار می‌رویمما کمتریم! حوصله‌ی شرح قصه نیست
فریاد می‌زنند ببینید و بشنویدکور و کرّیم! حوصله‌ی شرح قصه نیست
تکرار نقش کهنه خود در لباس نوبازیگریم! حوصله‌ی شرح قصه نیست
آیینه‌ها به دیدن هم خو گرفته‌اندیکدیگریم! حوصله‌ی شرح قصه نیست
همچون انار خون‌دل از خویش می‌خوریمغم پروریم! حوصله‌ی شرح قصه نیست
فاضل نظری
#گرانی بنزین و همه چیز
دلتنگ شده ام !!!
از دلتنگی کسانی که دوستشان دارم...

امروز رفتم عمل کردم سرمو...افتضاح بود .واقعا افتضاح.انگار اون امپول بی حسی به درد لای جرز در هم نمی خورد
مردمو زنده شدم تا توده دراومد
کاش تموم بشه این روزا ...خسته ام...
واقعا راهروی اتاق عمل جای ترسناکیه ...ولی اتاق خودش جای خنده و شوخی...
بدبخت جراح نمی دونست از حرفای من بخنده یا عمل کنه ...
 دم دکترم گرم ...
گیر کرده‌ام. دلم می‌خواهد بنویسم ولی انگار همه‌ی راه‌ها بسته است. زمانی پر از حرف بودم ولی حالا خالی خالی هستم. کلمه‌ها فرار می‌کنند و هر چیزی که می‌نویسم به چشمم افتضاح می‌آید. دنبال راهی می‌گردم. دنبال راهی که به احساس‌هایی که گم کرده‌ام ختم شود. از بیراه‌ها خسته شده‌ام، پاهای روحم از پیمودن این راه‌های بی‌پایان تاول زده‌اند. گم شده‌ام. گیر کرده‌ام.
تو که رفتی انگار به همه چیز خاک مرده پاشیدند. تو که رفتی من هم رفتم. شاید اگر بودی
در زندگی به جایی رسیدم:
اصلا حوصله گوش کردن به شاهین نجفی رو ندارم حتی بگو یه اهنگشو (قبلنا هم به جز دو تا اهنگ بقیه شو دوست نداشتم ولی الان حدود یه ساله که حوصله اونها رو هم ندارم)
حوصله کامبیز حسینی رو نارم اصلا، مینیمم شش ماه میشه
حوصله مسود بهنود
ابی 
مبی و... 
اصلا
از اول هم نفهمیدم ملت چرا میرن کنسرت ابی؟! 
ابی چی داره؟!
ابی یه خواننده میان مایه هست که نصف ترانه هاش چرت و پرته.
هرسال، وقتی میرم نمایشگاه کتاب، فکر میکنم "دیگه از این افتضاح تر نمی‌تونه باشه" و آه و نفرینی نثار دست‌اندرکاران عرصه نشر میکنم. سال بعد که میرم، چشمم که به قیمت اولین کتاب میفته میفهمم سال قبل چقدر آدم ساده ای بود. آخرش هم که دارم میرم بیرون زیر لب می‌گم: «دیگه از این افتضاح تر نمی‌تونه باشه»
دلتنگ شده ام !!!
از دلتنگی کسانی که دوستشان دارم...
دلتنگ تمام نبودن ها... 
دلتنگ تمام آرزوهای بر باد رفته یک.پروانه ی پریشان 
که به دنبال هستی خود حول یک چراغ می‌سوزد... 
فقط باید عاشق باشی تا درد سوختن را نفهمی. .. 
شاید پروانه نیز دنبالت می‌گردد ... 
که اینگونه دل ب دریای سرخ می‌زند...

امروز رفتم عمل کردم سرمو...افتضاح بود .واقعا افتضاح.انگار اون امپول بی حسی به درد لای جرز در هم نمی خورد
مردمو زنده شدم تا توده دراومد
کاش تموم بشه این روزا ...خسته ا
دیگر حوصله ام با من همکاری نمی‌کند، می‌دانم خسته است، به استراحت نیاز دارد، اما اکنون، در این سن، نه، اصلا حوصله ی عزیزم، همکاری لازم را با اینجانب به عمل آور، پس از مرگم به اندازه ی کافی وقت برای نبودنت هست.تو با این کم کاری ات به زندگی ام، به خودم ضربه میزنی، نزن جانِ من، نزن
 
سلام
من هستم
کم هستم
و کمی خسته م
ببخشید که دیگه حوصله بلاگ بازی ندارم، حوصله شلوغ کاری ندارم، حوصله کامنت بازی ندارم. حوصله هیچ کاری ندارم.
نق نمیزنم،
غر نمیزنم،
کاملا بی تفاوتم
و معنی ش این نیست که برام مهم نیستین ( البته بعضیا که از اولم مهم نبودن همچنان مهم نیستن )
فقط این که عوض شدم کمی
دوز خوشحالی م کم شده
دوز بی تفاوتی م بیشتر شده
یخ شدم
اینا اعترافات سنگینیه ها از کنارشون به راحتی نگذرین :))
im a monster
می دونم و بازم اهمیتی نمیدم آه ...
نمیدونم چرا معرفت زیادی پای هر آدمی میزارم..
چرا آنقدر احساساتی ام؟ 
من همیشه از محبت بیش از حد ضربه خوردم
اصلا فاز تعریف و اینا نیست
و اغراق هم نمیکنم ؛
تو تک تک لحظه های افتضاح بقیه پیششون بودم 
ولی خیلی وقتا تنها موندم..
هربار تصمیم میگیرم تو خوشیای بقیه باشم کنارشون ولی هربار اشتباه میکنم.
چرا بزرگ نمیشم من؟
امروز دو ساعت تو یه صفحه از کتاب قفل بودم و این یعنی شاید خ ر ی ت
پ.ن: خودم بدم میاد از اینکه اینجا غر بزنم:(
این هفته به افتضاح ترین حال
حوصله مراسمی ک قراره اول تا آخرش معذب باشم و باکلاس بازی دربیارم رو ندارم
حوصله راه رو ندارم
و حوصله تهران رو ندارم
ترجیحم این بود ک اون تایم رو با دوستام یا مهدی بگذرونم
اما عروسی؟ ن!
تجملات عروسیشون برام هیچ جذابیتی نداره و اصن از تصورش حالم بد میشه
+ این تفاوت مرد ها با زن هاس یا من بیش تر از اون وابسته شدم؟
چرا نبودنش بهمم میریزه اما اون انگار براش مهم نیس؟
فکر می کنید چرا وقتی آدم بیکار می شه، برای خودش کار می تراشه؟ چرا آدم ها به بازی های کامپیتوری علاقمندن؟ چرا گاهی بی حوصله و بی انگیزه می شیم؟
دلیلش این هست که نفس (روح) انسان احتیاج داره به یکسری اهداف برسه. چالش یکی از نیازهای اصلی انسان هاست. خدا ما رو اینجوری آفریده. این صفت رو با دیگر صفات اگر در نظر بگیریم، می بینیم خدا ما رو جوری آفریده که خودمون رو تکامل بدیم و به پرستش او برسیم.
موقعی که بی حوصله شدید، به این موضع هم فکر کنید!
دوباره رگ دیوانگی ام باد کرده:/دارم دانه دانه از تعداد کسانی که فالو کرده بودم کم میکنم،دوباره تلگرام را به دیار باقی روانه کرده ام شبکه های اجتماعی دیگرم هم ول معطل اند(هر اشنایی اینجا هست واقف الامر شود ، دوباره تکرار میکنم بنده از سلام خداحافظی و هرگونه تشکر و تشویق به اندازه ی ویس فرستادن بیزارم !!واقعا متنفرم!!)کتاب هایم را دور تادور اتاق پخش کرده ام ،و دقیقا همین امر که کتابهایم پخش و پلا اند روی مخم ماراتن میرود ولی هیچکس حتی خودم حق دس
 
 
 
آنچه خلاف میل و خواست ما رخ می دهد بد است ولی افتضاح و فاجعه نیست.
همان طور که آلبرتالیس در کتاب چگونه بایک روان رنجور زندگی کنیم و در برخی از کتاب ها مقالات و نوارهایش گفته و نوشته است، زندگی سراسر گرفتاری است. اما گرفتاری هولناک نیست. هر روز اتفاقات غیر قابل پیش بینی و بسیار ناخوشایندی رخ می دهند. اما افتضاح نیست. چرا؟
چون
ادامه مطلب
..::هوالرفیق::..
سلام، اینبار یه سوال از شما دارم؛ تا حالا شده از خواندن یا نوشتن بترسید؟ بی‌حوصله بشید چطور؟
داستان من از اونجا شروع میشه که دقیقا از یک سال و نیم پیش، زمانی که تصمیم گرفتم برای یک مدت کانال KAARK رو متوقف کنم، دیگر نه حوصله ی نوشتن را داشتم نه حوصله خواندن. حتی گاهی وقتی می خواهم بنویسم نگران می‌شود، دلیل آنکه این وبلاگ هیچ نظم و ساختاری ندارد و مطالب را به سادگی هر چه تمام تر می نویسم همین است...
ادامه مطلب
این روزها اصلا باورم نمی شود که دلش برایم تنگ شود...تماس نمی گیرد، جواب پیامک نمی دهد... وقتی جواب می دهد بی حوصله است...
کاش بتونم ازش دل بکنم قبل از این که آسیب بیشتری ببینم...
 
+ حتی این آخر سالی هم تلاشی برای بهبود رابطه مان نمی کند و فقط هر وقت تنهاست و بی حوصله و... حرف می زند، امازودتر از آن چه فکرش را بکنید فراموش می کند...
آقا ما نفهمیدیم بالاخره جوون با غریزه جنسیش چه غلطی کنه؟!
ازدواج رو قبول دارم کاملا اوکی. ولی اون راه بلند مدته. «الان» جوون با غریزه جنسی مرگباری که توش داره شعله میکشه چکار کنه؟ ازدواج دائم که سیمکارت دائم نیس هرموقع لازم داشتی بری سر کوچه تهیه کنی.
کی راهکار درست و عملی داره واسش؟
اسلام هم با اون عظمتش با راههای خوبی که داره تو فرهنگ افتضاح ما قابل عملی شدن نیس. راه‌هایی مثل عقد موقت.
الان عقد موقت مثل روابط نامشروع قبح داره تو ذهن خیلی از
استرس و اضطراب خیلی زیادی دارم....
پایان نامه این سخت ترین سخت ها
هنوز به هیجا نرسوندمش
اون به کنار باید برای آزمون زبان هم خودمو آماده کنم....
از استرس زیاد دست و دلم به هیچ کاری نمیره
شدیدا بی حوصله ام
به حدی بی حوصله ام که دلم نمیخواد برم حتی حموم
دلم میخواد فقط بخوابم...
 
تقریبا 1 ماه پیش بود که نتایج کنکور رو دادن، مثل همیشه همه اون هایی که کنکوری میشناختن دوست داشتن بدونن رتبه چند آورده!، همه این ها که میگن رتبه یه چیز شخصیه باد هواست، لطفا واقعا بگین جواب فامیل، دوست و  آشنا رو چی میدید اگه رتبه خوب نیارید!؟، واقعا برگردین بگین یه چیز شخصیه که طرف قبول نمیکنه که!، آدم رو دست میندازن اگه به روی خودشون هم نیارن کلا رفتارشون عوض میشه!
به خاطر این پرسیدم که شما اگه جای من بودید چیکار میکردید؟ وقتی امکانات دارید،
برای من انگار قسمتی از انسانی ـت موقع تولد درست بارگزاری نشده یا شاید اینکه یه ضربه به سرم خورده و اون وقتی ک باید اون قسمت از اطلاعات درست پردازش نمی شه. نمی گم ک آزارم می ده، در واقع. مسئله همینه. شکست خوردن عادیه، افسرده شدن عادیه. خیانت دیدن عادیه، حتا خیانت کردنم عادیه. اینکه معشوقـت ازت سرد شه. عادیه. اینکه کیر هیشکی نباشی هم عادیه. چیزی ک عادی نیست نوع واکنش به این سبک از اتفاقاته. واکنشی ک من دارم، چیزی شبیه به اینه ک گور بابات. خطاب به مث
برای من انگار قسمتی از انسانی ـت موقع تولد درست بارگزاری نشده یا شاید اینکه یه ضربه به سرم خورده و اون وقتی ک باید اون قسمت از اطلاعات درست پردازش نمی شه. نمی گم ک آزارم می ده، در واقع. مسئله همینه. شکست خوردن عادیه، افسرده شدن عادیه. خیانت دیدن عادیه، حتا خیانت کردنم عادیه. اینکه معشوقـت ازت سرد شه. عادیه. اینکه کیر هیشکی نباشی هم عادیه. چیزی ک عادی نیست نوع واکنش به این سبک از اتفاقاته. واکنشی ک من دارم، چیزی شبیه به اینه ک گور بابات. خطاب به مث
مری معتقده که من ناناحن و بی حوصله ام. ناناحن نه، ولی بی حوصله هستم. میخواست منو ببره بیرون :| بهش میگم ترجیح میدم از بی حوصلگی بمیرم اما دلیل مرگم کرونا نباشه :| ناموسا بیرون نه :|
+ بالاخره بعد مدتها ساعت یه ربع یه شیش پا شدم :)))) ولی باز از ۹ تا ۱۱:۳۰ خوابیدم و مری با قلقلک بیدارم کرد :( #نه_به_خشونت_علیه_پانداها :(
تمام روزو خواب بودم. چرا؟؟؟ نمیدونم فقط خوابیدم و واقعا هم خوابم برد. باورت میشه؟ زبان هیچ کاری نکردم حوصله اش رو هم ندارم که کار کنم فردا برم الا مخوام تا ابد بخوابم مگه چی میشه :((( آسمون که زمین نمیاد. اما اینا همش حرفه. یجور دیوونگی دارم دلم میخواد این روزا تموم بشه. فقط تموم بشه. فردا نمیدونم برم نرم حوصله ندارم حوصله هیچیو ندارم :(( فقط میخوام بخوابم نفهمم هیچیو نفهمم اما تا کی میشه فرار کرد. کاش زودتر درست بشه همه چی. 
خب این دوروزم گذشت مثل تمام مراسمای ترحیم :( دیرپزو از صبح بیرون بودم تشیع جنازه بود. این که چه خبر بودو دیگه نمیگم چون فکر کنم مشخصه ولی امروز دیگه نمیرم. دیشبو به خاطر مسائلی گریه کردم تا خوابم برد. حالم زیاد خوب نیست. این که چرا مهم نیست. شایدم مهمه من حوصله ندارم بگم این که چه تربیت مزخرفی داشتم. بگذریم مامان گیر داده برم مانتو شلوار شال از این چیزا مشکی بخرم اما من مرغم یه پا داره و حوصله خریدارو ندارم و گفتم بمیرمم نمیرم. اصلا حوصله ندارمو
سیب زمینی های خلال شده را داخل روغنی که از قبل داغ کرده بودم، یکی یکی می چیدم!
_ چه قدر حوصله داری دختر! همه شان را یکجا بریز داخل روغن!!
+ حوصله هایم را جمع می کنم، لازم شان دارم!
_ برای کِی آن وقت؟!
+ اگر یکجا بریزم شان، روغن به این طرف و آن طرف می پاچد و بعدش باید کلی بشور و بساب کنم و وقتم را هدر دهم! نهایتا چیدن این سیب زمینی ها 2 دقیقه طول بکشد!!
_ فرق داشتن که شاخ و دم ندارد، می گویم با همه فرق داری، قبول نمی کنی! خب نگفتی حوصله ات را برای کِی جمع می
سلام.... بچه ها ببخشید......مى خواستم بگم که... امکانش هست که یه مدت فعالیت نداشته باشم....مبینا و ویستا ادمینن.... خب شاید اونا پست بزارن ولى من نمى تونم....ببخشید ولى واقعااا حوصله ى انجام هیچ کارى رو ندارم....شاید بیامو باهاتون (با دوستام) حرف بزنم ولى..... فک نکنم حوصله ى پست گزاشتنو داشته باشم...ببخشید 
سلام و عرض خدا قوت خدمت اهالی قرنطینه خانگی :دی 
امیدوارم حالتون خوب باشه . 
 
بچه ها حوصله شما هم سر رفته یا فقط حوصله من اینطوریه؟
 
عنوان : بیانه دیگه عنوان میخواد :دی آدمو مجبور میکنه یه چیزی بنویسه :دی دیگه شما هم ببخشید با دیدن عنوان زحمت رنجه فرمودید ویه تک پا اومدید وب من وسرکار رفتید :دی
الان زمان بچگی نیست که اگه حوصله‌ت سر بره، آویزون مامانت بشی و هی سرش نق بزنی. بهونه این و اون رو بگیری و به هیچی راضی نشی. بچگی‌ت بلد بودی حال و هوای دیگه‌ای بسازی. یکی رو داشتی که پا به پات بیاد و هی لی‌لی به لالات بذاره. الان شرایط فرق کرده. بزرگ شدی. نباید حوصله‌ات سر بره. نباید احساس تنهایی کنی. احساس نیاز کنی. حوصله و تنهایی و افسردگی غلط می‌کنه بیاد سراغت.
الان که بزرگ شدی...
ولش کن اصلا. حوصله نوشتنش رو هم ندارم. برم یه نماز بخونم، یه چیژی
از خواب بیدار شدم ، هوا افتضاح گرم بود
فهمیدم ک نمیتونم بخوابم
مثلا قرار بود امشب یه اتفاقی بیوفته..-___
نشد دیگ..
الان دوباره میرم میخابم چون صبح کلی درس دارم.
 
ولی اخه چطوری؟ 
 
امیدوارم تمام شما ها برید بخوابید تا من بتونم خواب‌تون رو ببینم. 
 
شب بخیر همگی:')‍♀
نمیدونم نمیدونم نمیدونم !
+ کاش یکی باهام حرف بزنه و براش درد دل کنم و بهم راهی نشون بده و تهش نگه چقدر عوض شدی ! حالم از این جمله بهم میخوره !
چرا چپ و راست به ادم میگید چقدر عوض شدی !؟ خب ادم عوض میشه بدیهیه ! عوض نشه و تو همون حالت بمونه جای تعجب داره ! پ انقدر با یه لبخند احمقانه خشک شده رو لبتون نیاید به ادم بگید چقدر عوض شدی ! باشه ؟
+ من عصبانی نیستم :)
مامانا چرا اینقدر خوبن؟! 
 
 
مهمونامون دارن بر می‌گردننننننننن
فقط من یکم بی حوصله‌ام:) 
 
کلیپی دیدم و اشکمو در آورد.
 
محیا یه روز اگه حوصله داشتم، میام یه چیزی راجب پست "سرگرمی ۲" می‌گذارم تا بفهمی چرا این سری قصد کشتنت رو داشتم:) 
ماجراشو همون روز نوشتم  اما تا اومدم ذخیره کنم یه اتفاقی افتاد که پاکش کردم:/
قول میدم بنویسمش:))
بهتر است نتوانند شما را 
درک کنند و بمیرید
تا این که زندگی تان را به 
توضیح دادن بگذرانید...

حرف نزدن دلهره‌ای بود و حرف زدن و درست فهمیده نشدن دلهره‌ای دیگر... 
#من_رولان
پ.ن: حتی حوصله پ.نویسی هم ندارم
مثلا دیروز تولدم بوده و باید الان کلی خوشی هاش رو بنویسم ولی
یه وقت هایی آدم از درون خالی میشه با یه حرف با یه ظن با یه دید که کلا با چیزی که در مورد خودت فکر میکنی کلی فرق داره
دیدی که ازش بدت میاد ولی به تو نسبت میدن
بی طاقتیم
حوصله شرح قصه نیست
بسم الله الرحمن الرحیم
+خواب خیلی بدی می دیدم..شبی که با ناراحتی خوابیدم!
وسط یه قلعه تو‌محاصره زامبیا!
داخل یه اتاق مورد حمله سه تا عنکبوت قرار گرفتم!
تهشم وقتی میخواستم شیر آب رو باز کنم تا جای نیش عنکبوت رو آب بگیرم به جای آب پاهای چسبون یه هشتپای زنده بیرون افتاد! افتضاح بود...
امروزم کارام زود تموم شد. نمیدونم جریان چیه :/ هرچند که کتاب باز وقت دارم بخونم اما گشنمه و حوصله ام نمیاد. رسیدم به بخش ارسطو. احتمالا جالب تر برام باشه چون از خودش کتابی نخوندم تا حالا. نشستم رو مبل و منتظر که مامانو بابا بیان شام بخوریم از ساعت پنج گشنمه و دلم ضعف میره هی جلو خودمو گرفتم. تقریبا به هیچی فکر میکردم. یه ذره هم حوصله ام سر رفته. چند تا فیلمم زدم ببینم حوصله نداشتم. نمیدونم چرا یجوری شدم انگار شب که شد غم عالم ریخت رو دلم. اما نمیفه
سلام دوستان. جونم براتون بگه که خیلی خستم خیلییی:/ در مورد معلما که خداروشکر که معلما به نظر خوب میان . ممکنه حتی از قبلی ها هم بهتر باشن. البته اینا دیگه اهمیتی نداره. تنها چیزی که اهمیتی داره اینه که من دوباره   سردرگمم.... هعی...
معاون عوض شد و یه آدم افتضاح اومده البته قبلیم افتضاح بود فقط اولیه خوب بود .
و اینکه تسلیت...
 
+ پاییز زیبا
پاییزی که باد هایت بوی باران میدهند 
برسان پیام مارا به بهار
و به او بگو
میهمان دوستی هستیم 
که امیدواریم امسا
همه که شبیه هم نیستن. عکس های قدیمی را نگاه می کنم. خنده ها، شادی ها. کتاب هایم دور و برم. در قطار آدم های فراوانی هستند. آدم هایی که احساس می کنم حوصله شان را ندارم. زن و شوهری که تند و تند تخمه می خورند و پسر ده دوازده ساله شان چند صندلی جلوتر نشسته است و گاه می آید و با صبوری به آن ها نگاه می کند و من نگاهشان می کنم. زن هراز گاهی بر می گردد و نگاهم می کند. شهر قدس یا کرج سوار شده اند اما وقتی مامور قطار برای گرفتن پول می آید به روی خودشان نمی آورند.ش
خسته ام ?... نه هر‌چه فکرش را میکنم من خسته نیستم .چون کاری انجام نداده ام که به خاطرش خسته شده باشم .احساس تنهایی میکنم?...نه ، احساس تنهایی هم نمیکنم. بی حوصله ام ?...نه ،ینی شاید. حوصله ی درگیری با چیز هایی که دوست ندارم را ندارم .دلتنگم?...اره، من دلم برای خیلی چیز ها تنگ شده .حتی برای چیزهایی که در زندگی ام هرگز نبودند. دلتنگی دلیل خوبی برای بی حوصله بودنه?...من نمیدونم . و فکرم نمیکنم اینطوری باشه.... دلم خیلی چیزا میخواد ولی هیچکدومو ندارم ... ینی هس
ط دسته دار گفت فردا حدودا ده و نیم یازده میاد دنبالم که بریم باشگاه . چه باشگاهی؟ نه درستش کلاس رقصه ؛ میخوایم بریم زومبا . من تا حالا زومبا رقصیدم؟ نه! استرس دارم؟ اره صد البته :/  حوصله چی؟ حوصله دارم؟ خیر بازم معلومه که نه ولی دیگه چه کنم گفتم بریم ببینیم چی میشه :|
بعضی وقت‌ها... نه، بعضی وقت‌ها که نه، در واقع خیلی وقت‌ها! حس می‌کنم که خدا دیگه اون خدای همیشگی نیست! فکر می‌کنم حوصله‌ش خیلی وقته که سر رفته و واسه سرگرمی خودش ما رو موش‌های آزمایشگاهی خودش کرده! مثلاً، یادتونه یه مدت کلاً ایران رفته بود روی مود تصادف و سوانح زمینی که حتی پل هوایی هم برای امنیت جواب نمی‌داد؟ یا این‌که یه زمانی فقط ایران رو برداشت و گذاشت روی یک موبایل نوکیا 1100 که همش در حال ویبره‌ست؟ یا اصلاً سوانح هوایی، فکر کنم توی ای
13بدر  امسال مزخرفترین 13 بدر نبود
ولی به نوبه خودش افتضاح بود 
دلیلشم کاملا مشخصه چون 2 عدد دختر احمق بیشعور هیچی ندار تشریف آورده بودن 
از روز اول عید به بابام گفتم اگه روز 13 این دوتا احمق **** اومدن من بعد از نهار میام خونه تو و مامان بمونید باغ 
دلیل این که گفتم بعد از نهار هم کاملا مشخصه چون حوصله شر و ورای بقیه نداشتم که هی بخان بگن چرا نیومدی وای حال عموت بده و تو داری حرصش میدی و از این دست چرت و پرت
بابامم به بدبختی قبول کرد بعد نهار بیام.
ه
واقعا اذیت میشم وفتی از غرورم میگذرم تو کار از خودم مایه میزارم ولی بعدش پشتم حرف میزنن . بهم توهین میکنن اونم پشتم یه سری چیزها هست یه حدی داره ولی بعد از این که از حدی بگذره تبدیل میشه به سرطان . متاسفانه کار کردن منم این شکلی شده . جای که بهم توهین کنن هرگز نمی مونم . این از چند هفته باقی مانده تو اون شرکت هستش . من تو کار عصبی میشم وقتی زبونم رو نمیفهمن از مهمل کاری بدم میاد چون باعث میشه خودمم این مدلی بشم دائم فرار میکنم واسه یه حقوق بخور و نم
امروز خیلی وقته شروع شده. از وقتی بیدار شدم نشستم پای زبان از اول همه رو دارم میخونم خدا کنه نمرم خوب بشه. بی دقتی نکنم یه خورده هم استرس دارم چون تا قبل این کلاس هرچی امتحان زبان دادم افتضاح بودم فقط یه بار ۱۹ شدم اونم فاطمه کنارم نشسته بود همه چیو از رو اون نوشتم:دی معلمم اینقدر سر بود که نفهمید. دانشگاهم یه بار پنج شدم ! دوباره برش داشتم پاسم کرد این یکی استاده. میخوام بگم ادم ممکن واقعا ندونه یا بلد نباشه فقط باید تلاش کنه تغییر بده وضعیت رو.
افسردگی لعنتی دوباره عود کرده است.بی حوصلگی، افکار خاکستری بیهوده بودن و تمایل به گریه و فریاد خفه ام کرده است. دلم می خواهد فرار کنم جای دوری از هیاهو و آدم های آشنا.دلم می خواهد تنهای تنها در خلوت خودم باشم و هیچ کاری نکنم، به معنای واقعی هیچ کاری.خیلی وقت است جلسات مشاوره ام بیهوده می گذرد و احساس می کنم باید روان شناس دیگری را انتخاب کنم اما در حال حاضر نه حوصله اش را دارم نه شرایط مالی اش را.همه چیز گره خورده و هیچکس نمی فهمد شرایط برای یک
یک فکری به ذهنم میرسد.واکنش های شیمیایی در نورون ها.رسیدن قدرت به انگشتان و زدن دکمه ها روی کیبورد.
حوصله ات سر میرود.می آیی که به من سر بزنی.میخوانی.تحریک سلول های بینایی.واکنش شیمیایی در نورون ها.تحلیلِ فکر های من.
میخواهم فکر هایم را برایت بنویسم.از اول تا آخرش.بدون اینکه چیزی را جا بیاندازم.حوصله ام سر میرود و نمیتوانم بنویسم.واکنش شیمیایی در نورون ها.میخوابم.
منتظر من میمانی.دلت برایم تنگ میشود.منتظری که چیزی بگویم.نمیدانی حوصله ندارم.در
به نام او...
من چند وقتی هست که متوجه شدم تو بیان احساساتم دچار مشکلم
تو لذت بردنم از لحظه ها هم همین طور.
همیشه همین جوریه که وقتی برای یه چیزی خیلی برنامه میذارم و بهش فکر میکنم و تو ذهنم یه چیز قشنگ ازش میسازم ولی تو واقعیت، اون نمیشه و غصه میخورم و نمیتونم لذت ببرم.ناراحت میشم
من واسه دیدن تو دو هفته فکر کردم که چجوری بشه و نشه و فلان...ولی تهش اونی نشد که دلم میخواست و حتی درست نتونستم ببینمت!حتی یه دیدن خیلی ساده.
شرایط بدی شده.همه چیز سخته
من
به این فکر میکردم بچه های این دوره و زمونه شلوغ و پر انرژی شدن یا پدر و مادر های این دوره و زمونه تنبل و خسته و بی حوصله!؟
به این نتیجه رسیدم هم بچه ها، بچه های دوره قدیم نیستند و هم پدر و مادرا زیادی کم صبر و حوصله شدن!
به پدر و مادر ها حق میدم . به بچه ها هم !
اما پدر مادرها میتونند با مطالعه و یک سری تغییرات ایده آل بشند. پس ...
لطفاً تا زمانی که مطمئن نشدی از این که میتونی یک بچه رو با وچود همه سختی هاش بزرگ کنی. به بچه دار شدن فکر نکن.
بچه پاک و معصوم
دیگه حوصله ی هیچی رو ندارم .دوس دارم مامان بابام زودتر جدا شن.و دنیا به آسایش برسه.دوس دارم زودتر درسم تموم شه و من بتونم احساس آزادی کنم . دوس دارم یکی رو داشته باشم که حوصله ی منُ داشته باشه . فقط یکی.فقط همون یدونه رو میخوام. دوس دارم به کامک بگم یه نازپروده ی لوسِ گریه اوی آب دماغیه و مادرش گند زده با تربیتش.و بهش بگم ازین ضعیف بودنش متنفرم. و اونم بدش بیاد و ناراحت شه و بیشتر به قول خودش احساس خشم و نفرت کنه .
اینجا مثل قبرستان بی گور شده برایم.تا دست به قلم میشوم اشکهایم سر میخورد روی گونه هایم..
کاش به راحتی نوشتنش بود، مثلا بنویسی آرام باش و آرام شوم.نمیدانم چرا در عین حال که همه چیز معنایش را برایم از دست داده باز هم غمگینم.تمام شب را بیدارم.در همان گروه مجازی نگاه میکنم به کلمات اینو آن.نمیدانم به دنبال چه می گردم.هرچه هست نزدیک نیست.بعد بی حوصله میشوم و سرم را میکنم توی بالشت خودم را میزنم به مردن.حتا پریود هم نیستم..نمیدانم چه مرگم است..
انقدر بی حوصله و بیحال هستم که حوصله اسم گذاشتن برای نوشته ام رو ندارم
و ترجیح میدم بدون فکر و بی اساس نوشتم باشه
امتحانات ترمم ازفردا شروع میشه و حوصله خوندن ندارمم...هوووف
امسال آخرین سال هست و سرنوشتم امسال طی همین چندماه اخیر مشخص 
میشه..اما من انگاری انگیزه هامو ازدست دادم..مخصوصا امروز که اصلا حال روحی مناسبی ندارم 
و همش بی حال و کسلم و مدام باید اخم کردن های اون مامان که نمیشه اسمشو گذاشت رو باید نگاه و تحمل کنم 
و وقتی چشمم بهش میخوره
سلام . . . تا حلا این ضرب المثل رو شنیدید که میگن "ماهی رو هروقت از آب بگیرید تازه است ."
این ضرب المثل تنها جایی بکار می ره که آدم فرصت داشته باشه . . .
از این رو اگر مردی که پیری که در دنیا خیری ندیده باشد که برایش این ضرب المثل رو تعریف کنیم با حسرت میگه "ما فرصت ماهی گرفتن داشتیم ولی حوصله شو نداشتیم ، الان حوصله شو داریم ولی ماهی دیگر نیست. . . "
پس تا زمانی که ماهی است بگیرید و گر نه ماهی ها تموم میشن . . . از همین لحظه برای کار هایی که حوصله شو نداری
سلام . . . تا حلا این ضرب المثل رو شنیدید که میگن "ماهی رو هروقت از آب بگیرید تازه است ."
این ضرب المثل تنها جایی بکار می ره که آدم فرصت داشته باشه . . .
از این رو اگر مردی که پیری که در دنیا خیری ندیده باشد که برایش این ضرب المثل رو تعریف کنیم با حسرت میگه "ما فرصت ماهی گرفتن داشتیم ولی حوصله شو نداشتیم ، الان حوصله شو داریم ولی ماهی دیگر نیست. . . "
پس تا زمانی که ماهی است بگیرید و گر نه ماهی ها تموم میشن . . . از همین لحظه برای کار هایی که حوصله شو نداری
این هفته اگه نمیرفتم دانشگاه بهتر بود اصلا! دوشنبه که نرفتیم واسه آلودگی. سه شنبه آز رو نرفتم، هوش رو رفتم که بچه ها گفتن زیاد درس میده و تشکیل ندیم. بعدی رو هم نموندیم و با شیوا رفتیم کافه. هوا خیلیییی سرد بود. ما هم شیک نوتلا خوردیم و براونی شکلات داااغ. 
چهارشنبه که امروز باشه هم کلاس اولی با استاد بد بودم و حوصله هم نداشتم ؛ واسه همین سوالاشو جواب نمیدادم و گوش‌ نمیدادم زیاد. اخر یه سوالو جواب دادم؛ استاد گفت از معدود ادمایی که توی کلاس جوا
در عصر حاضر 
تمام سرگرمیان این شده 
که ما را مدیریت کنند!
در زمینشان بازی کنیم!
فوتبال
فضای مجازی از جمله
پیام رسان ها
و پیام های غیر سودمند 
و البته شایعه!
اینستاگرام و فالو هایی که 
معلوم نیست در
کجا تاثیر دارند!
دیدن فیلم های بی ارزش 
گوش دادن به 
موزیک های افتضاح
خواندن رمان های بی سر و ته
و...
انواع سرگرمی هایی که واقعا
فقط سر را گرم می کنند و جسم
بی کار می شود!
حیف از این عمر که در راه
دیگران رود
اما 
در راه او که باید
نرود!
راه فراری هست ؟؟؟
ما دیگه حوصله ی حرفای پوچو نداریم

دانلود آهنگ ما دیگه حوصله ی حرفای پوچو نداریم

دانلود اهنگ حمید شاهی بنام عمریه
ترانه عمریه عمریه ک عاشق

آهنگ سر به سرم بذار سربه سر دلم نذار
امیر شاملو عمریه که عاشق خداییه
دانلود اهنگ عمریه که عاشق
دانلود آهنگ سربه سرم بزارسربه سردلم نذار
روز های بارونی همیشه افتضاح بودن..
خوشبین بودن و گفتن اینکه "هر روزی که زندگی میکنی به تو و احساساتت بستگی داره" فقط یه حرف مفت بود.
مهم نبود من چقدر اون روز رو خوشحال و احمق باشم.
کارما همیشه پوزیشن های جالبی برای فرو بردن عضوش به درونم پیدا میکنه
و فقط این رو بدونید..اون با کلمه ای به نام چرب کردن آشنایی نداره
ادامه مطلب
شده تا حالا خودتونم تو دلتون شک کنین که قرار نیست به اونچه که باب میلتونه برسین ولی هی به خودتون امید بدی و بگی  منفی نباف! چقد امیدوار بودم، چقد تظاهر کردم واقعا خوبم و زندگیم مختل نشده و مثل قبل و من عین خیالمم نیست وووو.
بی مقدمه بگم افتضاح ترین چیزی که میتونستم بشنومو شنیدم... نمیدونم چند نفرتون متوجه میشه حالمو ولی میگم...
ادامه مطلب
زنگ می زنم به عین ..جواب میده که کار دارم کار ضروری که نداری ...میگم نه 
دو قسمت از سریال نهنگ ابی را می ببنم جداب نیست برام .
لیست مخاطب ها را بالا و پایین می کنم 
پیام میدهم به الف . می نویسه رفته پیست اسکی ..
زنگ می زنم به نون ..هنوز درگیر هدیه ولنتاین است و داره میره بیرون ...
زنگ میزنم میم ..رفته سر مرده ها ...حوصله ام سر رفته ..از پنجره ادما را نگاه می کنم که با یه نم باروون وسایل جمع کردند به سمت ماشین ..
به گزینه گلستان شهدا و پیاده روی فکر می کنم ...به
امروز کلاس زبان داشتم اولین جلسه از ترم جدید..خوب بود اونجا ولی رسیدم خونه خیلی بی حوصله بودم.نمیدونم چرا..از خواب بیدار شدم تا یه چرخ زدم بابام گفت میخواد بره دنبال مامانم ..بیمارستان..اخه حال پدر بزرگم خوب نیست زیادحالا هم نشستم آماده برای رفتن..
دارم فکر میکنم چرا نمیشینم پای پروژه ام ..چرا من اینطوری ام م...این مسأله واقعا آزارم میده..اما هر طور شده باید بلند شم ..تا دوباره بشم سوفی سابق!مطمئنم میتونم✌
با عرض سلام خدمت همه متخصصان نیاز جنسی!
تو رو خدا به جای اینکه بیاییم بگیم این سرد مزاجه یا گرم مزاجه و ...، و این کار شهوت رو کم میکنه و ...، شما ماشاءالله بازدید کننده این جا هستید، بیایید این عرف به شدت افتضاح جامعه مون رو در مورد زود بودن ازدواج در سن پایین بشکنید. 
باید عزیزم پسر و دختر گلم به این سن که رسیدی ازدواج کنی، باشه گلم، ببخشیدا که اینو گفتم عزیزم اما این عرف جامعه ما هست ...!
والا یه چیزی بگم خیال همه رو راحت کنم، البته به نظر من نگاه
حتما براتون بارها پیش اومده که با یک حال گرفته و صدای بی انرژی یه گوشه ی اتاق نشستین و با خودتون گفتین “حوصله ام سر رفته” 
اصلا حوصله سر رفتن یعنی چی؟ یه حس ناخوشایندی که بهمون دست میده و معمولا زمانی اتفاق میوفته که “کاری برای انجام دادن نداشته باشیم”. اگر خوشحالتون می‌کنه باید بگیم فقط شما نیستین که این حس رو تجربه می‌کنین، هر فردی تو هر سنی میتونه بهش دچار بشه و درواقع بنا بر یک سری تحقیقات ۹۱ تا ۹۸ درصد جوان ها این حس رو تجربه کردن.
ادا
سلام
من دختری ۱۹ ساله هستم، تو سن ۴ سالگی دیگه از محبت مادری محروم شدم و وضع خونه مون از لحاظ عاطفی با زن پدرم افتضاح بود، این ها رو گفتم تا سندی باشه بر یک ضعف بزرگ به اسم کمبود محبت.
تا ۲ سال پیش هم وضع مالی مون افتضاح بود و حالا بهتره، من بخاطر پول رفتم رشته تجربی و کنکور دادم پارسال، اما رشته ی خوبی قبول نشدم. خرداد ماه با یه پسری آشنا شدم که خیلی شبیه من بود از لحاظ روحی.
کتاب خون بود، دانشجو بود و روحیه درونگراش جذبم کرده بود، پسر خیلی خوبی ب
نمیدونم چرا قبل از اینکه تعطیل شیم همه ی فیلما و کتابا میگن بیا منو ببین و بخون ولی وقتی تعطیل میشی همه میرن کنار...:/
عاخه این چ وضعشه؟!
چرا مسئولین رسیدگی نمیکنن؟!
پ ن:می خوام رمان بخونم...شاد باشه آخرش هم غمگین تموم نشه...
لطفا پیشنهاد کنین^...^
#حوصله های سر رفته:/
#فیلم_کتاب_نقاشی_خواب...:/
روز و شبتون سرشار از آرامش و وقتتون پربرکت...

یاعلی...
بازگشت کورتوا به برنابئو بعد از 1 ماه 
درست یکماه بعد از دیدار جنجالی کورتوا مقابل بروژ، این دروازه بان در مقابل لگانس به برنابئو باز می‌گردد. 
در آن مسابقه کورتوا عملکردش فراتر از افتضاح بود و به شدت مورد انتقاد هواداران قرار گرفت و در بین دونیمه به دلیل معده درد تعویض شد
کورتوا در تیم ملی درخشید و در بازی اخیرش مقابل گالاتاسرای کلین شیت کرد و حالا باید دید در بازگشتش به برنابئو چگونه خواهد بود 
چند وقته که حالم اصلا خوب نیست. این روزا حوصله هیچی رو ندارم
 خسته‌ام از این شرایط مسخره که توش گیر کردم
حس و حال درس و دانشگاه رو که اصلا ندارم و بیشتر کلاسام رو نمیرم
فعلا فقط دارم ورزشمو ادامه میدم و البته به خاطر شرایط بد زندگی خوابگاهی خیلی اذیت میشم،میخواستم بهمن برم مسابقه اما دیدم با این اوضاع زندگی فعلا بیخیال مسابقه باشم سنگین‌ترم 
 
اصلا حواسم به حرف هایش نبود
نه اینکه دوستش نداشته باشم ! 
فقط حوصله ی حرف زدن نداشتم ...
یادمان باشد همه ی آدم ها حق دارند یک وقت هایی خسته باشند ،
حق دارند گاهی حوصله نداشته باشند ،
و حق دارند بخواهند یک زمان هایی سکوت کنند و تویِ لاکِ خودشان باشند ...
آدم هایِ بی حوصله ، همان آدم هایِ سابق اند ،
فقط کمی خسته اند ،
قدری به حالِ خودشان که باشند ؛
خوب می شوند ... 
 
[نرگس_صرافیان_طوفان]
اینجا بارانی است و گربه ی توی حیاط از اینکه پاهایش خیس شده به نظر می‌رسد احساس بدی دارد :/ و بیشتر از همیشه ناتوانی انسان در درک رفتار گربه ای دارد خودش را نشان میدهد :/ 
عصر قرار بر سفر اجباری ای است به یزد :| و مرا میل سفر نیست :|چون که آنجا زمستانها خیلی سوز می آید و من یادم است که یک وقتی که زمستان از همین اجباری ها:/ رفته بودم ، نمیشد توی خیابان ایستاد :| حس میکردم حتی کلیه ها ی درون بدنم هم می‌لرزند :/کلا مرا میل سفر به یزد نیست :/ آب و هوایش به من
از صبح ساعت ۸ با حبیب بودم رفتیم دولت آباد میخواستم دانشگاه ثبت نام کنه برای لیسانس بهش گفتند برای مهارت لیسانس داشته باشی بهتر هست بجز اون هم رفتیم برای تمدید دفترچه بیمه مون از طرف شرکت مون گفت لیست تون رد نشده الان حسابدار شرکت میگه نه باید بری شعبه ۵ تا تمدید بشه!!!!! بعدش رفتیم سپاهان شهر دانشگاه من حبیب با مسئول حرف زد که ببین میذارند من برم اون ۳۰ واحد درس رو پاس کنم گفت نه باید کنکور بده!!!! خودم موندم چرا از صبح تا حالا روی موتور نشستم و د
زنی که از صبح تا شب در خانه تنها بوده و بیشتر وقت خود را در آشپزخانه گذرانده است، حوصله اش از تنهایی سر می رود و نیاز بیشتر به روابط و مصاحبت دارد. لذا وقتی شوهرش شب به خانه می آید و یک راست پای تلویزیون می نشیند، زن شروع می کند به صحبت (یا از نظر شوهر "وراجی") کردن از شهین خانوم زن همسایه و دیگر وقایع... اما این مطالب گاه از از نظر شوهر پیش پا افتاده می آید و او حوصله شنیدنش را ندارد. چرا؟ عموما بدین علت که شوهر در طول روز بیش از حد با مزدم سر و کله زد
سلام
دیروز قکر میکردم چقدر موضوع دارم که دربارشون بنویسم.
اصلا مدتهای مدیدی هست که وعده میدم به خودم یا حتی اینجا مینویسم که درباره ی فلان موضوع خواهم نوشت اما....
اما هیچی...
حتی دیروز داشتم متن مورد نظرم رو توی ذهنم مرتب و ویرایش میکردم اما...
یهو توی همون دستم select all  کردم و  دکمه ی  delete  رو زدم و تمام...
بعد فکر کردم، خب چرا؟؟؟
چرا نمینویسی؟
اول گفتم حوصله ندارم!
بعد گفتم مخاطب ندارم!
بعدش گفتم بهانه و انگیزه ندارم!
و فکر کردم که در گذشته هم همه
از غذای مونده بدم میاد . البته غذا داریم تا غذا . مثلا غذا مونده های خونه مامانم معمولن خیلی افتضاح بودن که خورده نشدن و اکثرا بیشتر از یک هفته ست که موندن ! اگه خوب بودن قطعا خود مامان همون روز اول میخوردشون!!!غذا مونده های خونه ملکه مادر ترکیبی هستن . مثلا یه ذره قیمه رو ریخته روی قورمه سبزی و همه اینا رو ریخته روی زرشک پلو با مرغ . بعد این مدل غذا ها این فکر رو به سر من میندازن که یعنی این غذا پیش مونده ء کی بوده که برگردوندنش توی قابلمه و هرچی بی
یادم نیست دقیقن کجاها ولی کلن خعلی اسم این فیلمو شنیده بودم و خوب... یکم نت خریدم و دانلودش کردم و... حیف پولی ک خرجش شد:/
یه جایی بهش گفته بودن یه رُمَنس متوسطه... ولی من کاملن مخالفم. یه فیلم نه کاملن تینیجری و یه عاشقانه بسیار سطح پایینیه! و واقعن ارزش دیدن نداشت. توی کل ماجرا هیچ چیز جدیدی نسیبت نمیشد و پایانش... افتضاح تر از این ممکن نبود! و من منتظر بودم یه چیزایی از ادامه ماجرا رو توی تیتراژ عاخر ببینیم ک هیچی نبود:))
کلن نت‌تون رو حرومش نکنید چ
بیشتر از سه هفته هست که همش این بیمارستان اون بیمارستان هستیم.
ابتدا شوهر خواهرم عمل ستون فقرات انجام داد و چندین روز دور و بر اون بودیم. از بیمارستان... نگم که قتلگاه بود. همه ی کارها رو هم باید خودت انجام میدادی و کارکنان نقش مترسک داشتن. از نظافت و وضعیت بیمارستان هم نگم که افتضاح بود. سوسک آدم رو می‌خورد!
بعدش پنجشنبه هفته پیش داداش سکته قلبی کرد بس که سیگار کشید. چندین روز بخش CCU بود و بعد رفت بخش مردان و سپس آنژیوگرافی شد و برای اون فنر گذاش
امروز قرانو باز کردم که بهم آرامش بده. واقعا آروم شدم. مرگ حقه. یاد معلم دیفرانسیل پیش دانشگاهیم افتادم. مادرش فوت شده بود. خیلی آروم بود. گفتیم چجوری داری با صلح با قضیه برخورد می‌کنین؟ گفت اینجوری نیست که دیگه نمیبینمش. حالا منم همینم. اینجوری نیست که دیگه هیچ وقت قرار نیست ببینمش. یه دنیای دیگه هست که اونجا دستای ما دوباره به هم می‌پیوندن و لب‌های من روی نرمه‌ی گوشت زمزمه میکنن اومدم پیشت عزیزم :) تا اون موقع بریم برسیم به زندگی عجیب و افت
با حال خیلی بدی که اثرات مصرف داروهام بود یکماه رو سر کردم بدون انگیزه بدون تلاش بدون برنامه ولی بعد از مصرف نکردن حس خوبی دارم و دوباره برگشتم به زندگی خداروشکر این آخرین دوره بود حالا می تونم راحت زندگی کنم.
حال و حوصله ها همه گرفته و ناامید و نگران خداروشکر که کنکور دارم و حداقل اونقدر حال و هوام درگیر این مسائل نیست.
این هفته قشنگ ترین هوا رو داشتم همش برف و بارون ولی نزدیک یک ماهی میشه که از خونه بیرون نرفتم برای گردش فقط آزمون میرم دوهفت
امروز یه دوستی خونه مون اومده بود  که بحث کردن باهاش باعث می‌شد اولش بخندم آخرش از خنده زیاد گریم بگیره. یه تیکه از حرفاش برام جالب بود، گفت از فصلا خسته شده، از اینکه این همه بهار وتابستون و زمستون اومد ورفت
دیگه حوصلش سر رفته.بعد که بیشتر باهاش حرف زدم دیدم این ویژگی مشترک همه مون هست که هر روز بچگی انگار به اندازه یه هفته تو بزرگ سالی مون دیر می گذره:) یکی از اقوام خانوادگی مونم تو سن 38 دوباره حامله شد. همش دارم با خودم میگم عجب حوصله ای داره
خیلی وقته عاشقانه کمتر می‌نویسم. بنا به دلایل مختلفی که یکشون تصورات خودم از سلیقه خواننده هاست. آره میدونم که اشتباه هست داشتن همچین تصوری، اما خب نمیشه نداشت. درسته یک نویسنده باید روش خودش رو داشته باشه، برای خودش و از وجودش بنویسه تا خواننده رو جذب کنه، باز هم نمیشه حس مسئولیتی در برابر خستگی کسی که تو رو میخونه نادیده گرفت. گاهی یکی از دوستان خوبم مهدیه، میگه مثل قدیما بنویس. با دلت بنویس و از عاشقانه‌های زندگی بگو. که من میترسم کسی حوص
میدونی میخوام قبول کنم که این دنیا چه خوشبخت باشی چه بدبخت اصلا مهم نیست
اما پس زندگی که میگن چیه؟چرا یه سریا دارن خوبشو یا سریام مثل من افتضاحشو !
یه سری از کارا رو بخاطر ابرومون انجام نمیدیم و این خیلی بدع
وقتایی که مامان میگ بریم و برای خودمون زندگی کنیم دلم میخواد قبول کنم اما ...
خدا چرا یکم زندگیمونو درست نمیکنی چرا همه ی بدبختی مردن همه عزیزم مریضیای مختلف اخلاف افتضاح اون ابروی رفته رو نضیب من کردی چرا ؟
گاهی به مامان میگم تو خیلی وضعت
زمین سبز میشود
باران طراوت میبارد و خاکستر غم و یاس بر شیشه دل را می شوید.
بهار آمد،
دیگر لازم نیست دل به سرما بسپاریم.... هزاران تبریک.
 
+ حدودا ۱۰ روز دیر زدم این پست رو چون اصلا حوصله پست نوشتن نداشتم.
تو این شرایط حوصله ی هیچیمون نیست... امیدوارم شرایط بهتر بشه هرچند بعید میدونم.
 
 
++ نهم فروردین زادروز یکی از قدیمی ترین ، بهترین و آدم حسابی ترین دوستای بیانیمه . تبریک میگم
از صمیم قلب آرزوی بهترینارو دارم برات .
 
 
کاراموزی تموم شد و "گریز دلپذیر"هم همینطور؛
یه کتاب کم حجم و بامزه،میتونم بگم تقریبا تا الان هرکتابی که خوندم اونقدراهم بد نبوده که از افتضاح بودنش حرف بزنم.
یه کتاب معمولی و ساده و از اون کتابا که اگر دست من باشن خیلی سریع تموم میشن،برداشت خاصی نمیشد ازش کرد اما بازم جذاب بود.
《...بدانیم نباید با آدم های کله پوک بحث کنیم،این که بگذاریم نفله شوند،بالاخره که نفله خواهند شد،وقتی ما در سینما هستیم،در تنهایی میمیرند‌.》
در کنار"آیین دوستیابی"با
در این روز هایی که از این به اصطلاح«قرنطینه» گذشت پر حوصلگی و صبوری عجیبی را در خودم پیدا کردم.
مثلا همین دیروز فهمیدم که میتوانم ساعت ها به قل قل قلیان گلپری گوش بسپارم و تمام بینی ام را پر کنم از بوی تنباکوی برازجانی،،بی آنکه
حوصله ام سر برود.
یا مثلا شب هایی که قطره های باران میخورند به روی باهار نارنج های درخت نارنج ته حیاط،،میتوانم پیشانی ام را بچسبانم روی پنجره ی سرد اتاق خاله ملی و آنقدر نگه دارم که سینوس هایم منجمد شوند و باز هم حوصله
سلام
بار ها خواسته ام وبلاگ عزیزم را حذف کنم... 
کودکی من، نوجوانی من، حوصله ی بسیار عجیبی داشت... 
اکنون در بیستمین سال زندگی ام به سر میبرم و یک سال است هیچ شعری از من نجوشیده است...
راحت باشم، بسیار ترسیده ام، زمانی شعر و نقاشی پیشه ام بود و اکنون کور شدن هر دورا به چشمم میبینم...
هرچند اکنون هنر آغوش های تازه اش را برایم گشوده و تئاتر و موسیقی را دنبال میکنم، باز هم احساس میکنم حوصله ی کودکی ام را در اینها باز نیافته ام...
با تمام وجودم ترسیده ام.
سلاممم... آخخیش بالاخره تموم شد! ولی بد تموم شد حداقل به عنوان کسی که شیش سال تو تیزهوشانش درس خونده می تونم بگم افتضاح
 بود. ولی یه بازه یه ماه وجود داره برای گشتن توی رشته ها، از پزشکی 
و دندون و دارو تا آبیاری گیاهان دریایی و پرورش علف های هرز... 
بیخی  اصلا دلم نمیخواد بهش فکر کنم!
 دلم برای تک تکتون تنگ شده! 
دقیقا دو ماه دیگه تولدمه، پیشاپش 18 سالگیم مبارک.
چخبر از خودتون؟ چخبر از کنکوریامون؟ 
+ مدت زیادی از بلاگ دور بودم..دلم یه قالب اختصاصی
خیلی وقتا دوست داری تنها باشی و با هیچ آدمی در ارتباط نباشی 
حوصله هیچکسیو نداری حتی حوصله خودت 
دوست داری یه گوشه بشینی و منتظر گذشت زمان باشی 
دوست داری این روزا بگذره 
روزهای که از خیلیا رنجیدی 
روزایی که غمهات از دیگران بود 
روزایی که خیلیا دوست داشتن تو کله پا بشی ولی تو لبخند زدی و گفتی خوبم .بقیه غمهاتو ندیدن 
با سیلی صورتتو سرخ نگه داشتی 
اینجا را انتخاب کردم برای نوشتن .برای روزهای که می گذرن و من دوست دلرم ثب کنم 
شاید نوشتن بهانه ا
دیروز برای دومین بار رفتم باغ کتاب ^^
از اولین باری که رفتم بیشتر وقت کم آوردم!! اینقدر محو فروشگاه هنری و قسمت کتابهای زباناش شدیم که به خودمون اومدیم دیدیم وقت نداریم و اونطرفش هم نرفتیم هنوز خلاصه که من بدو بدو دوستمو کشوندم اونطرف و با بعضی مجسمه هاش عکس انداختیم *------* البته بخش عمده وقتمونو تو  کافه رستوران جلوش بودیم و من دومین پیتزای افتضاح عمرمو خوردم واقعا بد بود ازش روغن می چکید و دستامون چرب شده بود و تا چند ساعت مزه چربی رو حس میکرد
هوالرئوف الرحیم
با رضا سر خونه مامانش بحث کردم.
مارو می گذاره می رههههههههه که می ره.
منم حرفی برای گفتن ندارم. حوصله شنیدن بدبختی هاشون رو هم ندارم. مخصوصا که دلیلش رو رفتار خودشون می دونم و نمی تونم بگم و قصد هم کردم تو خونه شون فقط شنونده باشم. چون برای کوچکترین جمله م پرونده سازی میشه و ماجرا دارم.
خلاصههه
جمله ی" زنگ می زنی کجام" دیشبش حسابی عصبانیم کرد. چون اعتقاد خودم بر این بود که هرگز چنین کاری رو نکنم و نمی کنم. ولی اتهامی که بهم زد رو نت
هوالرئوف الرحیم
بعد از بیش از یک یا دو سال دوباره مهمونی دادم.
افتضاح کلمه ی کمیه برای اون رخداد.
فقط بخاطر اینکه پشتم باد خورده. اگر مثل قبل پیش می رفتم الان تو اوج بودم.
حالا الانم عیبی نداره. تلاشم رو می کنم.
دارم خودمو برای تولد دخترا گرم می کنم.
خدایا
پروردگارا
من رو به فراموشی مثبت، بی خیالی و آرامش، هدایت بفرما.
 
 
 
 
آمین یا رب العالمین.
سلام
امروز دومین روزیه که منو جابه جا کردن
سرکار من و از بخش بچه های ایزوله به بخش
بزرگسالان فرستادن
کارم خیلی سخت تر و بیشتر شده
1 اسفند اولین شیفتم بود
کلمه افتضاح واسه اون روز کمه یه چیزی بیشتر از افتضاح بود
بزارید بیشتر توضیح بدم تا متوجه شید منظورم از
افتضاح و سخت چیه!
من اونجا وسط کار شدم یعنی
من یه بخش دارم با 16 تا مددجو که همشون زنای بالای
30 سال هستن سرپا و عصبی
جدا از این بخشی که دارم مسوول بردن نامه های اداری به
بخشای مختلف مرکز گرف
این روزها پشت سر هم می شنویم که دولت با کسری بودجه شدیدی مواجه است. خب معنی آن برای ما چیست؟ 
آنچیزی که مشخص است اینه که اولین چیزهایی که زده می شوند و به اونها بودجه نمی رسند موارد عمرانی هستند. خب یعنی چه؟ یعنی کارهای پروژه های مختلف متوقف می شوند و به اونها بودجه نمی رسد. نتیجتا باعث از بین رفتن تعداد بسیار بیشتری از مشاغل می شه.
از آنطرف چاپ پول بدون پشتوانه افزایش می بابد و معنی آن تورم بیشتر است. 
 
بطور کل کسری شدید در بودجه به معنی ورشکست
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یاصاحب الزمان ارواحنافداه♥️
یاصاحب الزمان عادت کرده ایم به نبودنت،به شکستن دلت...!!!
عادت کرده ایم که هرروز از شیطان پیروی کنیم و از شما غافل باشیم!!!
عین بچه های کوچک نمیفهمیم که اگر میدانستیم الان شما در کنار ما بودین..!!!
نه حوصله صبح زنده داری داریم و نه حوصله درد و دل باشما!!!
یادمان رفته کی هستیم،ازکجاآمده ایم،درکجاییم و به کجا میرویم...
یادمون رفته شما کی هستین!!!
یادمون رفته داریم چیکارمیکنیم،بندگب شیطا
سلاممم چطورید عزیزان؟
یه پست نوشته بودم تا اومدم بفرستم نتم قطع شد !
من که در آخر دوران امتحاناتمم و فردا امتحان آهر و سخت ترینشو 
دارم :/ سخته چون ریز ریز نوشته و زیاددد هیچیم ازش بلد نبودیم
خود بچه ها برای گرفتن نمره فقط اومدن یه چیزی رو تخته نوشتن 
و الکی یه چیزی گفتن ! دو فصل از جزوه از کتاب روانشناسی 
صنعتی سازمانی آبراهام کورمنه که افتضاح ترجمه شده افتضاااح
در مجموع متوسط دادم امتحانامو سر اقتصاد خرد که فکر میکردم
ساعت ده شروع میشه ساعت
یه بار نوشته بودم می‌شه همه چیز بدون این‌که من بخوام، درست شه؟ من امیدم رو به اومدن آفتابگردان‌ها بسته بودم، به فصلی که ممکن بود گیلزاد بیاد خونه‌مون، به روزی که فکر می‌کردم بالاخره یه کاریش می‌کنم و درست می‌شه. اما الان بدون این‌که من بخوام درست شده؛ در حالی که یه گوشه جهان نشسته بودم، مشغول دنیای خودم. امروز یه راه دیگه شروع می‌شه؛ نمی‌دونم چقدر درسته ولی احساس می‌کنم مثل نیم ساعت اول یه فیلم دو ساعته‌ست که دارم دقیقه‌های بعدیش رو
جدا شمایی که متاهل هستی چجور بیس چاری وجود همسرت رو تحمل میکنی؟
عاخه فکر کن وقتایی که ازش دلخوری کمِ کم باس چهار پنج ساعت تنها باشی تا باخودت حلش کنی،اونوقت هی چشمت به چشمش می افته‍♀️
یا اصلا اون وقتایی که حوصله عالم و ادم که پیشکش حتی حوصله خودت رو هم نداری،چطور وجودش کنارت تحمل میکنی؟
اصلا اون وقتای تنهایی دلچسبت چی؟مفتی اونا رو هم از دست میدی :|
خلاصه که از این زاویه تاهل خیلی سخته،همین زاویه ایی که انگار یکی با چسب دوقلو میچسبونن بهت :|
پ
هر از چندگاهی...خنده اى میکرد...که شاید نقابى باشد بر روى غم هایشدوست میداشت دیگران را، عشق میورزیداما... در خیالات خودش...عاجز بود از داشتن هر احساسىخالى بود... و در عین حال پر از بغضخود نمیدانست که چراو از خود میپرسید:ز کجا آمده ام؟آمدنم بهر چه بوداشک میریخت...از خدایش میخواستاندکى آرامش به او هدیه دهد :) 
 
سلامامم... من وب فاطمه رو دیدم متناش قشنگ بودبا خودم فکر کردم شاید خوب بشه اگه منم بنویسم...اگه خیلى افتضاحه به بزرگى خودتون ببخشید اولین بار
ساعت خواب و بیداری‌ات از عالی به افتضاح تغییر کرده جانکم.  تا چهار صبح لگد میزنی به شکم مادرت و چهار صبح به بعد می‌خوابی تا دم‌دمای ظهر. خوابیدنت هم عجیب و غریب است . خودت را ول می‌کنی جلوی شکم مادرت و یکهو شکمش دوبرابر میشود. میفهمیم که ارغوان خوابیده است.
جواب سلام خاله را نمی‌دهی. جواب احوالپرسی خاله را هم نمی‌دهی. اما وقتی وحشی خطابت می‌کنم، تکان می‌خوری و سرت را می‌چرخانی . این را مادرت می‌فهمد و برای ما تعریف می‌کند.
جان دل خاله روز
بابا میگه : گُر اینترنتین باغلیب لَه گور نه طز یاتلار 
من اصلا به هیچ ورم نیس که نت بستن چون خودم واسه همچین روز های آماده کردم . حتی واسه خیلی بدتر از این مثلا اون دی ماه لعنتی که قرار  سر برسه . هر چی که فک میکنم عقلم جای بند نمیده یه سری آدم بدون هویت دارن واسمون تصمیم میگرین . دیدی یه وقتی یه سری آدم ها هستن یه دفعی تصمیم میگیرن یه حرکت فوق انقلابی بزنن بدون هیچ بررسی . بعدش فقط گند میزنن . من نه  چپی هستم و نه راستی . من فقط چند سالی هستش که حوصل
موهام پر از گره بود، حوصله ام نشد شونه‌ش کنم زدم بیست سانتشو کوتاه کردم.حالا دیگه گره ایم وجود نداره.به همین راحتی :)))
تا سر شونه هام هست الان.
به هرحال میشه گفت از تاثیرات قرنطینه هم بود.
اخرین بار دو ماه پیش بود ده سانتشو کوتاه کردم که اونم باز به خاطر این بود که نخوام شونه‌ش کنم!
از بچگی با شونه کردن مشکل داشتم.بهم میگفتن برو شونش کن میگفتم مگه میخوایم بریم عروسی؟ یعنی فقط واسه عروسی رفتن، شونه کردن برام تعریف شده بود.
 
نمی دونم چی میشه که گاهی دلم نمی خواد توی این وبلاگ بنویسم و مدتها بی خیالش میشم ... ولی بعد یه موقعی هم هوس می کنم بیام اینجا بنویسم ... 
مشغله های زندگیم خیلی زیاد شده ... خیلی خسته میشم ... توانم کم شده ... دیگه انگار حوصله و توان روحی هم ندارم برای خیلی از مسائل ... 
چند روزه که اصلا توی یه حال عجیبی هستم ... از روز اخر خرداد ریختم به هم ... هی سعی می کنم بی خیال باشم و غرق بشم توی همین روزمره های زندگی ... ولی گاهی به خودم میام میبینم یه اندوه عمیق و عجیبی
بذار از این دو روزی که گذشت بنویسم. دیروز با فاطمه بعد از مدتها رفتیم بیرون طبق معمولا به اندازه ی چند ماه با هم حرف داشتیم. تا ده طول کشید کارمون. خیلی حال و هوام عوض شد قبل از رفتن اصلا حوصله ام نمیومد اما خوش گذشت بهم. دیروز هیچکاری نکردم. نمیدونم یه همچین روزایی که قراره برم بیرون با این که زمان دارم چرا هیچکار نمیکنم همش فکرم درگیره بیرون رفتنه. بگذریم. پریروز ولی به همه کارام رسیدم ولی امروز همچنان هنوز شروع نکردمو تازه میخوام بشینم پاش. ب
سه روز هست ندیدمش و دیگر مثل قبل دیوانه نشده ام یا نرفته ام داخل پی ویش و بگویم دلم برات تنگ شده بعد اون هم با خونسردی تمام بنویسد ای بابا...وقتی فقط مینوشت ای بابا اعصابم خورد میشد انگار تمام غرورم را له میکرد بعد با خودم فکر میکردم مگر میشود اون آدمی که وقتی بهش گفتم اصن دیگه نه من نه تو زد زیر گریه حال نبود من برایش اینقدر راحت باشد پس تکلیف این عشق چی میشه این وسط؟ نمیخواهم این پست را به موضوع عشق ربط دهم یه پست منحصرا برای عشق مینویسم. داشتم
مازِرون نِخاره، تَن زَنده زِلهمهمون وَر نَینه عیدی، نَکون گِله
عاقل‌، نِخار جه نِدارنه تِوقّع 
مازِرون شرمنده، نارْنه حوصله 
ترجمه فارسیمازندران مریض است، بدنش درد دارد عید امسال پذیرای مهمان نیست، پس گلایه نکنیدانسان عاقل از شخص مریض توقع پذیرایی ندارد مازندران شرمنده مردم است، چون حال و حوصله ندارد دوستعلی علیخانی / اسفند نود و هشت
ازون جایی که من خیلی آدم با حوصله ای هستم :/ و عاشق سریال مریال:// یه انیمه ی ۳۶۶ قسمتی رو میخوام ببینم:/ ولی خب درست در همین لحظه که این رو نوشتم یادم اومد که بهم گفته بود ساوت پارک رو ببینم و من چون اصن حوصله ی چیزای طولانی رو نداشتم ندیدم :/ و الان نمیتونم با خیال راحت برم بِلیچ ببینم :// و اصن من هر کاری میکنم حتما باید یه چیزی توش باشه ://این مازوخیستی از کجا نشأت میگیره?:// به طور کلی ا هر چی باعث میشه آدم حسای مسخره پیدا کنه متنفرم :/ ا آهنگ چِلْسی م
از وقتی که از خواب بیدار شدم یک بند در مغزم با خودم حرف زدم ، هر وقت این حالت را پیدا میکنم ، یک نفر درون من می‌گوید : اوف نه توروخدا دوباره شروع نکن ، حوصله نق زدناتُ ندارم:/ شاید من کودک درون ندارم ، به جایش یک بالغ درون دارم که خیلی کلافه و خسته شده.و کودکم بیرون است:// من نق هایم را به جان خودم میزنم .حرص هایم را سر خودم خالی میکنم. مثلاً همین الان اینقدر وراجی کسی درون مغزم زیاد است که صداهای اطراف شبیه صدای ناخن کشیدن روی شیشه است و من باید با
نمیدونم چرا قبل از اینکه تعطیل شیم همه ی فیلما و کتابا میگن بیا منو ببین و بخون ولی وقتی تعطیل میشی همه میرن کنار...:/

عاخه این چ وضعشه؟!
چرا مسئولین رسیدگی نمیکنن؟!

پ ن:می خوام رمان بخونم...شاد باشه آخرش هم غمگین تموم نشه...
لطفا پیشنهاد کنین^...^

#حوصله های سر رفته:/
#فیلم_کتاب_نقاشی_خواب...:/

روز و شبتون سرشار از آرامش و وقتتون پربرکت...


یاعلی...
اصلا حوصله ی خودمم ندارم و دوست دارم آزمون فردا کنسل شه !!!!
ایشالله بشه !!!!
میشه خدا یعنی ؟!!!
دوست دارم فردا رو تا لنگ ظهر بخوابم...!
+ از اینکه به 17 تکه ی نا مساوی به دست مامان تبدیل بشم جرئت نمی کنم آزمون فردا رو جیم بزنم:/ ولی خداییش فردا حوصله آزمون نیست.اونم بعد یه هفته قطعی اینترنت که دسترسی من رو به خیلی از منابعم قطع کرد :/  تازه همین دیروز فهمیدم که اگه آدرس سایت های ایرانی رو بزنی باز میشن ! فکر میکردم همه قطعن !
یادم باشه آدرس ها رو بوکمارک
(*بسیار تلاش شکست خورده و افتضاح که در کلام شاعر به صورت زیر تجلی میابد*)
عشقم به حق جوشیدنیست                  شعرم ولی کوشیدنیست
(*گاه ابیاتی سرشار عاطفه و حقیقتا زیبا*)
اندکی از عشق تو آشفته‌ام                  اندکی از جور خود وا رفته‌ام
ترس من کوتاهیم در راهت‌است              آرزویم دیدن رخْ ماهت‌است
(*و در نهایت شکوفایی قطعات با حقیقت زیر*)
من همان شبلم که در نخجیرگاه            میکند بر شاپرک هایش نگاه
411.4.kawaii14(16)
-Shebl

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سوناکس-SONAX | صنعت خودرو