نتایج جستجو برای عبارت :

هزارنقش

اتوبوس مارپیچ جاده را می خزید و پیش می رفت. تپه های هزارنقش در دوطرف جاده بغل دست هم نشسته بودند، مثل بچه هایی حرف گوش کن، چشم به راه مسافرانی که بخواهند توقفی کنند و لب به تحسین زیبایی شان بگشایند.
بعد از عبور از این تپه های دوست داشتنی می رسیدی به درختان تنومندی که ریشه در زمین داشتند و سر به آسمان. گویی صدایی از بالا شنیده بودند و حالا گوش تیز کرده تا دوباره بشنوندش.
تنها بودم. چمبوله شده در صندلی چرمی قرمز رنگ اتوبوس با مسافرانی که از محو خو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

یادداشت های احمدرضا خردپیشه