در دهسالگی تصمیم گرفته بودم هیچوقت بزرگ نشوم، کولی باشم و مسلط به جادوی کلمات.
اما بیستویکساله شدم، مدت هاست ساکنم و در حسرت سفر و تنها کمی از دنیای کلمات میدانم.
حالا در تولد بیستودو سالگی، در این روزهای خاکستری آرزو میکنم تا تهماندهی کودکانگی روحم از دست نرود و از دنیای آدمبزرگها فاصله بگیرم، جاریتر باشم و بیشتر از قبل غرق در کلمات
باشد که اینبار همانی بشود که میخواهم.
درباره این سایت