غروب دلگیریه، بعد از عشقبازيه اجباری از جانب من و عدم تکمیل فرایند، بعد از هزار چانهزنی با خودم که هیچ فرقی بین میم و ح در عشقبازي نیست و تمام تفاوت در هورمونهای من است، حالا به کنجی خزیدهام و غم در دلم بمانند قطره آبی بر سنگ دارد رسوخ میکند و من به هرچه پناه میبرم تا گریزی یابم از آن در این س و خلوت.
در آغوش میم اما برایم مسجل شد که من بی عشق نمیتوانم. یا باید زندگی را کنار بگذارم و یا هرازچندی تن به عشقی هرچند سوگوارانه دهم.
بس ا
درباره این سایت