نتایج جستجو برای عبارت :

این قافله ی عمر عجب می گذرد

می رود قافله ی عمر،چه ها می ماند..؟هر که غفلت کند از قافله جا می ماند
شیشه ی عمر چه زیباست ولی حساس استکه به رویش اثر ِلکه و "ها" می ماند
باید از شیشه ی خود لکه زدایی بکنیخوب و بد در پس ِاین شیشه بجا می ماند
هر که نیکی کند و دست کسی را گیرددست ِاو یکسره در دست ِخدا می ماند
هر که یک ذره در این حادثه ظالم باشدآخر ِقصــــه گرفتـــــــار ِبلا می مانـــد
می رود قافله ی عمر،چه ها می ماند..؟
هر که غفلت کند از قافله جا می ماند
 
شیشه ی عمر چه زیباست ولی حساس است
که به رویش اثر ِلکه و "ها" می ماند
 
باید از شیشه ی خود لکه زدایی بکنی
خوب و بد در پس ِاین شیشه بجا می ماند
 
هر که نیکی کند و دست کسی را گیرد
دست ِاو یکسره در دست ِخدا می ماند
 
هر که یک ذره در این حادثه ظالم باشد
آخر ِقصــــه گرفتـــــــار ِبلا می مانـــد
 
مسعود محمدپور
می رود قافله ی عمر،چه ها می ماند..؟هر که غفلت کند از قافله جا می ماند
شیشه ی عمر چه زیباست ولی حساس استکه به رویش اثر ِلکه و "ها" می ماند
باید از شیشه ی خود لکه زدایی بکنیخوب و بد در پس ِاین شیشه بجا می ماند
هر که نیکی کند و دست کسی را گیرددست ِاو یکسره در دست ِخدا می ماند
هر که یک ذره در این حادثه ظالم باشدآخر ِقصــــه گرفتـــــــار ِبلا می مانـــد
 
===============================
 
ز شاهی تا گدایی یک وجب نیستاگر شاھی گدا گردد عجب نیستاگر مَردی بہ مَردی زندگی
#ارسالی_از_همراهان «قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده‌اند: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا… این سخنی است که پشت شیطان را می‌لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می‌سازد. و تو ای آن که در سال شصت‌ویکم هجری قمری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته …
نوشته قافله عشق در سفر تاریخ است … اولین بار در شهید محمد مهدی لطفی نیاسر. پدیدار شد.
همه چیز بگذرد. ما بگذریم. خشم بگذرد.خون بگذرد. لطف دو دوست به هم بگذرد.باد بگذرد. خدا نمی‌گذرد.خدا می‌گذرد، امّا نمی‌گذرد.چنانکه خورشید، می‌گذرد و نمی‌گذرد.چنانکه باد، چنانکه یاد.می‌گذرد و نمی‌گذرد.
حلمی | کتاب لامکان
نقاشی از جاستینا کوپانیا
این روزها که درد و رنج کرونا در جامعه بشری سایه افکنده و غم در رهگذر آدمیان جولان می دهد برخی از اشعار به انسان حالی دیگرگون می بخشد از آن جمله این رباعی از حکیم ابوالعلا حمزه ابن علی مجیری شاعر قرن پنجم است که در تاریخ بیهق او ذکر شده و چقدر زیباست و آرام بخشدائم به جهان مباش با ولوله ایوز محنت او مگوی با کس گله ایکو مرحله ای است ما در او قافله ایچه نیک و چه بد قافله را مرحله ایتاریخ بیهق تالیف ابوالحسن علی ابن زید بیهقی با مقدمه دکتر قاری کلیم
از گذر ایام راصی هستین؟
بذارین بهتر بپرسم
از آنچه تا امروز زیسته اید راضی هستید؟
خوب زندگی کردین؟
چه شادی ها چه غم ها چه ابتلائات چه ... در مجموع برآیند بردار عمرتون راضی تون میکنه؟
ا ز ایده آل تون چقدر فاصله دارین؟
برنامه ای برای رسیدن بهش دارین؟ به همون خود و زیستن ایده آل تون
یه جوری هم کلاسی هام دارن با هم couple میشن انگار از قافله ای چیزی جا موندن دیگه حالا هر چی شد تو هوا میگیرن. بعضیاشونااا بعضی دخترامون مخصوصا ! با کسایی جفت میشن که نگم براتون.  بعضیاشون انقدر تعجب آوره برام بعد از دیدنشون با هم فقط دو سه دقیقه همین جور منگ وار به یه نقطه خیره میشم . امروز یکی رو دیدم ... دلم میخواست برم گردن دختره رو بچسبونم به دیوار بگم احمق!  اینو اگه مفت هم بهت میدادنا، ارزش نداشت نگاش کنی 
نمیگم وای وای زشته این کارا چیه... میگم
متن نوحه قافله سالار من کجایی ای دوای دردم
پناه حرم کجا داری میری برادرم
بدرقه راه تو باشه چشم ترم
آهسته تر برو داداش مضطرم
حسین وای وای وای وای
قافله سالار من کجایی ای دوای دردم
پی تو هر کجا می گردم
تو رو تو قتلگاه گم کردم
***
دانلود نوحه قافله سالار من کجایی ای دوای دردم با نوای حاج امیر عباسی
***
ای بدن صد پاره رو خاک داغ این صحرایی
چرا مقطع الاعضایی
بگو کجا برم تنهایی
حسین وای وای وای وای وای
پناه حرم هنوز یادم نرفته لحظه ی رفتنت
بمیره خواهرت
میگویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر به زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی به دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید.روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون به شهر برادر میرفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده به قافله سالار میدهد تا در شهر به برادرش برساند.منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق به این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد.چون قافله سالار به شهر و بازار محل کسب برا
دنیا می‌لرزاند و منکوب می‌کند. دنیوی حسرت می‌کشد که وه چه قدرتی، چه منزلتی! حریص آه می‌کشد و تمنّای بیشتر می‌کند. خفته در خواب فروتر می‌شود. خشمگین سرخ‌تر می شود و داغ می‌طلبد. عاشق به هیچ می‌گیرد و خرّم می‌گذرد، چنانکه هرگز دنیا نبوده و نخواهد بود. 
دنیا می‌کشد و خون‌بها می‌گیرد، از طفلان دنیا و طفیلیان دنیا. عاشق تماشا می‌کند، این دامن‌بیرون‌کشیده، و رقصان می‌گذرد. به حقیقت بگویم؛ او هست، این دنیاست که می‌گذرد، در نوار به‌خاک‌
میگویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر به زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی به دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید.روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون به شهر برادر میرفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده به قافله سالار میدهد تا در شهر به برادرش برساند.منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق به این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد.چون قافله سالار به شهر و بازار محل کسب برا
داره میرسه به گوش، صدای یه قافلهکاروان حضرت اربابهپا به پای قافله، این دل زار منممث قلب زینبت بی تابهمیدونی حاجت منو، ولی بزار بازم بگمسه کلمه ست فقط آقا،پیاده، اربعین، حرماربابم شبای جمعه دل حرمهاربابم فدایی سرت سرمهحسین وای،حسین وای------------
صوت زیبای شب جمعه این هفته را از دست ندهید( اینجا )
کاروانی از مدینه برای انجام حج به سمت مکه به راه افتاد. در بین راه مکه و مدینه،
در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن
صحبت با آنها متوجه شخصی در میان آنها شد که سیمای صالحین داشت و با چابکی و نشاط
مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوائج اهل قافله بود. در لحظه ی اول او را شناخت.
با کمال تعجب از اهل قافله پرسید:این شخصی را که مشغول خدمت و انجام کارهای
شماست می شناسید .- نه، او را نمی شناسیم. این مرد در مدینه به
هیجده روز از ذی الحجة میگذرد.
 
قافله ای می آید: راهش حق, بارش ایمان و مقصدش الله.
 
موجی از انسانها در دریای غدیر در تلاطم است.قافله سالاری چون محمد(ص) پیشاپیش,افق اسلام هنوز چشم انتظار طلوع خورشیدیست که با دمیدن  آن بر طومار دین, مهر"اکمال"خواهد خورد.
 
محمد(ص) پس از زیارت خانه توحید ,با کاروانیان از حج برگشته, با چهره ای مطمئن, با دستانی پربار از فیض دیدار ,با  ره توشه ای  از  طاعت و توفیق زیارت بیت الله الحرام, پیشوای این قافله نورانیست.
 
  می آ
قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آن‌چه فرموده‌اند: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا...
این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران را به فیَضان دائم رحمت او امیدوار می سازد.
... و تو، ای آن که در سال شصت و یکم و هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت، پای به سیاره زمین نهاده ای، نومید مشو، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ا
دنیا می‌لرزاند و منکوب می‌کند. دنیوی حسرت می‌کشد که وه چه قدرتی، چه منزلتی! حریص آه می‌کشد و تمنّای بیشتر می‌کند. خفته در خواب فروتر می‌شود. خشمگین سرخ‌تر می شود و داغ می‌طلبد. عاشق به هیچ می‌گیرد و خرّم می‌گذرد، چنانکه هرگز دنیا نبوده و نخواهد بود. 

دنیا می‌کشد و خون‌بها می‌گیرد، از طفلان دنیا و طفیلیان دنیا. عاشق تماشا می‌کند، این دامن‌بیرون‌کشیده، و رقصان می‌گذرد. به حقیقت بگویم؛ او هست، این دنیاست که می‌گذرد، در نوار به‌خاک‌
«مولانا شمس الدین-قدس اللهّ سرّه-می‌فرمود که قافله‌ای بزرگ به جایی می‌رفتند، آبادانی نمی‌یافتند و آبی نی. ناگاه چاهی یافتند بی دلو. سطلی به دست آوردند و ریسمان‌ها، و این سطل را به زیر چاه فرستادند. کشیدند، سطل بریده شد. دیگری را فرستادند هم بریده شد. بعد از آن اهل قافله را به ریسمانی می‌بستند و در چاه فرو می‌کردند، برنمی‌آمدند. 
عاقلی بود، او گفت: «من بروم.» او را فرو کردند. نزدیک آن بود که به قعر چاه رسید، سپاهی باهیبتی ظاهر شد. این عاقل گ
 
فریبِ صفحهء تقویم را به هیچ انگار .حساب روزُ شب و ماه و سال را بگذار .حسابِ لحظه نگهدار .که چون فراریِ پا در گریز، می‌گذرد .چون «می‌گذرد»ها«گذشته» شد ناگاه !چه اتفاقی باید بیفتد ، ای همراه .که این حباب بر احوال خود شود آگاهکه لحظه‌ای دگر ...«این نیز» ... نیز می‌گذرد!
#فریدون_مشیری
سلام هیک عزیزم
حالت چه طور است؟
من خوبم. دارم روزهایم را می‌گذرانم. کرخت و بی‌حوصله می‌گذرد، اما می‌گذرد. 
از آخرین باری که برایت نوشته‌ام خیلی می‌گذرد، نه؟ ببخشید. عید که شد می‌خواستم برایت یک نامه جدید بنویسم، اما ننوشتم. فکر نکنی تنبلی کردم‌ها، دلیلی پشتش بود. بی‌خیال.
سال نهم دارد تمام می‌شود. باورت می‌شود هیک؟ من باور نمی‌کنم. دو سه ماه اول این سال چنان کند گذشتند که گویی سالیان سال بود. اما حالا، انگار روزها دارند سریع‌تر می‌گذ
به ذهنم رسیده در کنار اسب سفیدم که (صد قافله دل همره اوست!:)) یه دونه از این ماشینا بخرم، هم کم مصرفه(گمونم برای طی 100 کیلومتر مسافت فقط 9000 تومن بنزین آزاد بخواد!) ، هم مشکل پارکینگ ندارن اینا، منم که بیشتر از 140 تا تو اتوبان نمیرم با اسب سفیدم ، یکم بیشتر رو خودم کار میکنم نهایتش 80 تا میرم!!
بعضی وقتها واقعا جای پارک پیدا نمیشه برای اسب سفیدم، ولی این ماشینا رو حتی میشه تو جوب هم پارکش کنی:) فقط میمونه اَلِکس جان  (که فقط  قافله دلِ من ، همره اوست!:)
الهه وسط فرش خوابش برده بود. هیچ کس دلش نیامد بلندش کند و روی تشک بذارد. مبادا که بدخواب یا بیدار شود.
دخترک سه ساله اش از خستگی پشت بوته های خار خوابش برده بود. تنها، از قافله جا مانده، دور از عمه ای که سپر بلا شود. با تازیانه بیدارش کردند. سلام بر رقیه ی حسین.
چقدر زود می گذرد! حالا دیگر من در جایی قدم می گذارم که ماه ها پیش در رویاهایم آن را تمنا می کردم و چه قدر این زندگی جذاب و زیباست...حقیقت هایی که به واقعیت های من تبدیل شده اند و این قانون دنیا مرا به وجد می آورد حالا یک سال پیرتر شده ام و تجربه های جدیدم نه تنها ذهنم را صیقل داده اند بلکه ردپای آنها را در چهره ام به وضوح می بینم. رویاهایم هنوز مرا برای موجود شدن می طلبند و من مشتاقانه در پی آنها خواهم رفت. چقدر زود میگذرد و من چقدر این گذر زمان را د
این مثنوی حدیث پریشانی من استبشنو که سوگنامه ی ویرانی من استامشب نه اینکه شام غریبان گرفته امبلکه به یُمن آمدنت جان گرفته امگفتی غزل بگو غزلم، شور و حال مُردبعد از تو حس شعر، فنا شد، خیال مُردگفتم مرو که تیره شود زندگانیمبا رفتنت به خاک سیه می نشانیمگفتی زمین مجال رسیدن نمی دهدبرچشم باز، فرصت دیدن نمی دهدوقتی نقاب، محور یکرنگ بودن استمعیار مهر ورزیمان، سنگ بودن استدیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی استاصلاً کدام احمق از این عشق راضی استاین عشق
زندگی مملو از فرصت‌هاست
چه به آن بنگری با عمقی
یا که سَرسُری رَوی تا فردا
غم مخور
آن‌چه که می‌گذرد ارزش نیست
وانچه می‌ماند همان پاینده‌ست
شوره دل بشوی
آهسته بخواب
تا خدا هست
نیک بدار
که نبوده‌ست سهمت
قصه پر غصه دل
پس چون می‌گذرد
گوی و گوی پرتکرار
"این" نیز می‌گذرد
زهره مهدیان
زندگی مملو از فرصت‌هاست
چه به آن بنگری با عمقی
یا که سَرسُری رَوی تا فردا
غم مخور
آن‌چه که می‌گذرد ارزش نیست
وانچه می‌ماند همان پاینده‌ست
شوره دل بشوی
آهسته بخواب
تا خدا هست
نیک بدار
که نبوده‌ست سهمت
قصه پر غصه دل
پس چون می‌گذرد
گوی و گوی پرتکرار
"این" نیز می‌گذرد
ارادتمند
زهره مهدیان
زندگی مملو از فرصت‌هاست
چه به آن بنگری با عمقی
یا که سَرسُری رَوی تا فردا
غم مخور
آن‌چه که می‌گذرد ارزش نیست
وانچه می‌ماند همان پاینده‌ست
شوره دل بشوی
آهسته بخواب
تا خدا هست
نیک بدار
که نبوده‌ست سهمت
قصه پر غصه دل
پس چون می‌گذرد
گوی و گوی پرتکرار
"این" نیز می‌گذرد
ارادتمند
زهره مهدیان
 
هر چه زمان بیشتر می‌گذرد، چیزهای بیشتری درونمان می‌میرند. چیزهایی که آگاه به مرگشان نیستیم و روزی یا شبی میانه، خاطرمان را می‌آزرند که جای خالی‌شان را حس می‌کنیم و اما فراموش کرده‌ایم چه بودند. حالا مانند نهال‌های جوانی که خشک شده‌اند به یاد نمی‌آریم نهال چه درختانی بودند و بذرشان چگونه و از کجا در ما جوانه زده بودند. تنها جای خالی‌شان و ردی از ساقه‌ای جوان اما مرگ‌درآغوش گرفته را به یاد داریم چون خاطره‌ای محو و حفره‌های سیاه درو
هر نفس آواز عشقمی‌رسد از چپ و راستما به فلک می‌رویمعزم تماشا که راستما به فلک بوده‌ایمیار ملک بوده‌ایمباز همان جا رویمجمله که آن شهر ماستخود ز فلک برتریموز ملک افزونتریمزین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاستگوهر پاک از کجا عالم خاک از کجابر چه فرود آمدیتبار کنید این چه جاستبخت جوان یار مادادن جان کار ماقافله سالار مافخر جهان مصطفاست
با نگاهی که تو داری بر من ،من از این قاعله رد خواهم شدتو زمن فاصله می گیری ومن  باز ازاین فاصله رد خواهم شدگرچه تاراج نگاه تو شده ،عمر ناچیز من وهستی منمن به یک ذره ی لطف تو مگر، باز از این قافله رد خواهم شددستهایت پرمهر ،دیدگانت پرنور،مقدمت عاطفه از جنس بلورباز هم با طپش قلب تو من، از در عاطفه رد خواهم شد
چرا ساده ننویسم برای بزرگداشت چیزهای ساده‌ای که روزانه
بارها نگاه‌شان می‌کنم، و شاید کسی نبیندشان؟ من که مامورم به نوشتن و خلاص من
آنجا بوده. پس وامدار نوشتنم؛ بی منت.
چه می‌خواستم بگویم؟ آها. همین که رها شده‌ام. قدرتی یافته‌ام گریزان
در این رهاشدگی، با حزنی که ردش را بگیری هزاران کیلومتر پشت سرم رد قدم گذاشته
است. همین روزانگی که برای من ساده نیست. برای من به عادت نمی‌گذرد حتی وقتی به
عادت، آ ن‌ را به خودم تحمیل می‌کنم و زجر می‌کشم. بی
دلنوشته های بهنام زرگر رامهرمزی:ماهمگان سیاه لشکر این قافله ایم!آنانی که باید بروند خواهند رفت چرا که صندلی ریاست رابا سیاست ارث اجدادیشان کرده اند .....ودرآخرتنهاما میمانیم باهمان تفکرات احمقانه ویک دنیا خرافاتِ احمقانه تر از تفکراتمان...۱۲۷/Behnamzargar


✳️تقدیم به ساحت مقدس بانوی صبر و استقامت حضرت زینب کبری سلام الله علیها....
 
افسوس که این قافله ،سالار ندارد
مانند  ابوالفضل ، علمدار   ندارد
جان سوزد و آتش به نیستان فتاده
دردی است نهانی که تیمار ندارد
در دشت بلا سید احرار شهید شد
زینب ...  دگر محرم اسرار  ندارد
با صد مِحَن وغصه ازین دشت روان است
آن سوی نگاهش خریدار  ندارد
دل می بَرَد اما همه ی آه و فغانش
از بهر یتیمی است که غمخوار ندارد
همراه اسیران دل خونین ولیکن
ویرانه ی شام را دگر اخبا
این  قـافـله  عـمر  عجب می گذرد
دریاب دمی که با  طرب  می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر  پیاله  را کـه شب می گذرد
 
 
روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابــر از  رخ    گـلـزار  هـمـی   شـوید   گـرد
بـلـبـل   بــه   زبـان   پـهلوی  بـا   گـل   زرد
فــریـاد  هـمی  زنـد  کــه  مـی  بـایـد   خـورد
ادامه مطلب
دوباره فاصله افتاده بین فاصله هانسیم یاس رسیده میان سلسله ها
دوباره بر سر سجاده قبله گم کردمتویى بهانه ى عالم براى نافله ها…
به هرکجا بروى بوى عشق مى پیچدتو ماه و اختر و شمسى براى قافله ها
تویى که مریم عذرى شده ثنا گویتتویى که راز خدایى…جواب مسئله ها
این روزها که باید آشوب باشم آرامم به بودنت 
آرامم به وعده هاى خدا
آرامم به اینکه او همه چیز است و دیگران هیچ 
آرامم که فقط محتاج اویم و از غیر بى نیاز 
این روزها دلم گرم است به سلام هاى صبحت و شب بخیر هاى شبانه ات 
این روزها سر خوشم از اینکه سراغم را راس ساعت هاى جفت مى گیرى 
این روزها حالم معمولى است دلم روشن است و چشمانم امیدوار به روزنه اى که از 
دور دست ها سو سو مى زند
این روزها مى گذرد اما ...
چیزى که باقى مى ماند مهربانى توست به مهربانویت 
چی
شهادت یک آرزو و رویا نیست. شهادت یک عهد است با معبود و یک رویه برای زندگی کردن در هر لحظه تا زمان پیوستن به قافله ی کربلا.
شهادت برای کسانی که کاهلند آرزویی است بس دور و دراز. اگر رحمت خداوند حدی داشت می شد با اطمینان گفت که کاهلان را به وادی "بل احیاهم" راهی نیست؛ در حالی که خداوند هم رحمان است و هم رحیم.
 
 
 
                                                هردم به گوشم می رسـد آوای زنگ قافله                این قافله تا کربلـا  دیگر ندارد فاصله  
یک زن میان محملی اندر غم و تاب و تب است                                                                این زن صدایش آشناست ، ای وای بر من زینب است
فرارسیدن ماه محرم و ایام سوگورای آقا ابا عبدالله الحسین بر همگان تسلیت باد 
نعمتیه که با خدا به دست میاد .. خدا درِ خونه دلتُ می زنه .. متبرک می کنه دلت رو ..
با هیچ هیبتی، غیر حضور خودش 
به خونه دلت سر نمی زنه .. ااین اطمینان و رضایت ..
 
راهشم اینه که 
ایمان به غیب داشته باشی
چشم سر رو ببندیو ..
چشم دل باز بشه 
 
الذین یومنون بالغیب .. الم ..
 
قبل از ایمان آوردن هم .. تفسیر بسم الله الرحمن الرحیم .. 
بشه تمام زندگیت
الحمدلله رب العالمین رو زندگی کنی
و تا آخر حمد .. 
 
 
تا برسیم به قافله نعمت داده شده ها .. 
به جهنم که نیستی! مگر مغول ها یک قرن ِ تمام حمله نکردند؟ مگر نگذشت!؟ نبودن ِ تو هم می گذرد! به هیچ کجای جهان هم بر نمی خورد؛ فقط یک تکه از دل ِ من کنده می شود و از دست می رود! فدای سرت، مگر نه!؟ به جهنم که نیستی، کافه گودو هست، فرانسه با شیر، تابلوهای ساموئل بکت، ماشین تحریر شکسته و خرابِ آن گوشه هستند؛ می شود بنشینم پشت یکی از میزها و شعری خط خطی کنم بر کاغذی! به جهنم که هرگز این نوشته را نمی خوانی! ژوزف تورناتوره و جیم جارموش اصلا همه ی فیلم هایشان
گاهی دلم می خواهد مرور کنم روزها و ماه های گذشته را... ببینم چه مسیری را پشت سر گذاشتم تا به امروز و اینجا رسیدم.
امروز سال 2019 را مرور کردم... از زمستان 97 به بعد را ... شروع سال نوی میلادی را... بعد خانه خریدن و جابه جا شدن... بعد روزهای بهاری را که چه لطیف بودند ... بعد روز اخر بهار را که چه عجیب بود... بعد روزها و ماه ها سردرگمی و افسردگی و بی خیال عالم و آدم شدن را... 
بعد کم کم به خود آمدن که این قافله ی عمر خیلی سریع می گذرد و باید کاری بکنم... شروع کردم به
حال دلم خوب است یا نه؟نمی دانم،شاید تنها چیزی که می دانم این است که می گذرد...شاید حتی آن را هم نمی دانم،می گذرد یا نه؟خنده ها،گریه ها،باور ها،دوستی ها،دوست داشتن ها،عشق ها،معرفت ها،زندگی ها آمدند و رفتند...تنها چیزی که آمد و نرفت "من" بودم...دلم تنگ شده،نه برای شخصی،نه برای مکانی و نه حتی برای زمانی،حتی این را هم نمی دانم دلم برای چه چیزی تنگ است...گمراهم...سرگردانم...گم گشته ام...من...خود را...گم...کرده ام!!!
آدمی در درونم گیر افتاده،حسی درونم به بند
افسوس که نامه جوانی طی شد 
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
وآن مرغطرب که نام او بود شباب 
فریاد ندانم کی آمدوکی شد خیام
 
یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام
 
در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش خیام
 
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو دانی و نه من
هست از پس پرده گفتگ
 این کتاب مخصوص فهمیدن حرکت تاریخی اربعین است، اینکه بفهمیم چه اتفاقی در حال رخ دادن است و از آن قافله عقب نمانیم.
چه قصد این سفر را داشته باشید و چه نه، این کوتاه نوشته را بخوانید تا بدانید با کدام جرکت همراه می‌شوید یا نمی‌شوید!
دانلود و معرفی کتاب
میخواستم برایت بنویسم دوستت دارم!بنویسم نبودنت دارد نابودم میکنددارد مثل موریانه میخوردمدارد تمامم میکند!میخواستم برایت بنویسم این روزها بی تو نمی‌ گذرد،بی‌تو اصلا هیچ چیز نمی گذرد،برمیگردد به عقب و جایی میان بودن هایت مکث می کند.بعد می رود روی دور تکرار و هر روز تکرار میشودو تکرار می شودو تکرار می شود!آنقدر که فکر‌ میکنم هستیبا تو میخندم،با تو میرقصم،با تو خاطره میسازم...میخواستم برایت بنویسمرفتنت رفتن تو نبودتو مرا هم با خودت بردی”م
روز‌های زندگی‌ام گرم می‌گذرد با تو، به گرمای لحظه‌هایی که تو در آغوشمیبا تو گرم هستم و نمی‌سوزد عشقمان،‌ ای خورشید خاموش نشدنیهمچو یک رود که آرام می‌گذرد، عشق ما نیز آرام می‌گذردو تویی سرچشمه زلال این دل، ساعت عشق‌ ما تمام لحظه‌های زندگی استثانیه‌هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست‌
 
ای جان منمهربانی و محبت‌هایتوفاداری و عشق این روزهایتامیدی است برای خوشبختی فردایتمی‌دانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماندمثل یک گل به پاکی چشمهایتب
با سلام و احترام خدمت کاربران محترم
پسری هستم ۲۶ ساله و دانشجوی سال سوم پزشکی، که قبلاً لیسانس گرفتم و سربازی رفته ام، موضوعی که خیلی اذیتم می کنه بالاخص جدیداً که به خاطر کرونا خونه نشین هم شدم و بیشتر به این چیزها فکر می‌کنم تو تنهایی خودم، نگرانی از آینده است که همین طور سنم میره بالا و من هیچ پس اندازی ندارم و جز یک خودرو معمولی و مقدار اندکی سرمایه (5 میلیون تو بانک) و اینکه حس می‌کنم از همسن و سال هام که مشغول به کار هستند و درآمدی دارند
دارد آن بوی هم آغوشی تو آغوش من،
بوسه ات مهر خموشی لب خاموش من.
غصه ها با بوسه ها از دل رود چون قافله،
می برد یاد خوشت از سر خیال و هوش من.
دیدة بیدار دارم، دولت بیدار نه،
حرف زیبایت نیاید لحظه ای بر گوش من.
خنده های شکّرینت لذّت شعر ترم،
آتش قلبت شرار این دل پرجوش من.
آشنایی کرده ای با دشمن غدار من،
طعنه های دشمنم باری شود بر دوش من.
شیشة قلبم شکستی و خمارت در دلم،
شوق وارستن ندارد از دل خون جوش من.
1) استاد عزیز چنان امتحان میان‌ترمی گرفت که هیچکس قادر به پاسخ کامل دادن به سوالات نبود. به معنای واقعی کلمه قیمه ها رو ریخته بود تو ماستا!2) یکی دیگه از اساتید هم خواست از قافله عقب نمونه، آخر کلاس یه کوئیز گرفت که بازم هم...!
3)عزیز دیگری اعلام کرد که اگه همکاری نکنیم و روزهای تعطیل دانشگاه نریم، ماه رمضان بعد از افطار کلاس تشکیل میده برامون! 
نایب رئیس فدراسیون فوتبال بانوان از عدم بودجه جایزه رقابت های تیم های فوتسال بانوان آسیا علی رغم اینکه 2 سال می گذرد و خواستار این بازی شد ، انتقاد کرد.
به گزارش نت سنتر ، تیم فوتسال بانوان ایران در تاریخ 12 مه 1997 برای دومین بار پیاپی قهرمان آسیا شد. پس از این اجرا ، تصمیم گرفته شد که فوتبال به اعضا بپردازد ملی با 22 میلیون تومان ، اما صرف نظر از این که دو سال از قهرمانی می گذرد ، هنوز این جایزه پرداخت نشده است و اعضای تیم ملی بار
لابیرنت
گروه ادبیات و کتاب: قباد آذرآیین (1327- مسجدسلیمان) نزدیک به نیم قرن است که قلم می‌زند. اولین داستان او به‌نام «باران» در سال 1346 در نشریه «بازار» رشت چاپ شد، آن‌موقعی که کلاس پنجم ادبی بوده است و اولین کتابش را هم نشر ققنوس در سال 1357 منتشر می‌کند: کتابی لاغر که یک داستان سی‌صفحه‌ای برای نوجوانان بوده: «پسری آن‌سوی پل». اما حضور حرفه‌ای آذرآیین در ادبیات داستانی از دهه هفتاد آغاز می‌شود: مجموعه‌داستان «حضور» و بعدها داستان‌ها و ر
می گذرد جمعه ها بی تو. در تقویم دلم، جمعه ها تعطیل نیست؛ بیا تا درِ تقویم انتظار را گل بگیری و رویش حک کنی: «تعطیل!». درِ این ویرانه، آقا! هنوز بر پاشنه می چرخد... .
می گذرد جمعه ها بی تو، این یکی هم پر زد و رفت؛ وقتی صاحب خانه ای نباشد، چرا لب پنجره، در انتظار دانه بنشیند کبوتر؟! آری! این جمعه هم پر زد و رفت... .
​​​می گذرد جمعه ها بی تو. کوچه پس کوچه های دلم، مثل لب های عمویت عباس (ع) ترک برداشته اند؛ نمیباری؟ بر این کویر سرد دلم نمیتابی؟ نمی خواهی گر
گفتم: نمی دانم چه کنم، تو بگو؟پرسید: از چه؟گفتم: از همه تقلاهایم، از همه خواسته هایم، از همه رویاها، از همه از دست دادن ها، از همه... او فقط میخندید.گفت: گاهی از دست می دهی که بدست آوری و گاهی بدست می آوری که از دست بدهی.خنده ام چیزی شبیه به کنایه بود، گفتم: ولی از دست دادن همیشه بدست آوردن نیست، گاهی باختن است که با هیچ بردی نمی توان جبران کرد.انتظار نداشت این حرف را بزنم، بلند شد، آفتاب را با چشم هایش بدرقه کرد، گفت: آنچه به تو داده می شود مصلحت د
چند دقیقه پیش از هم خداحافظی کردیم؛ بعد از اولین مکالمه تلفنی طولانی‌مان.  یک ساعت پشت تلفن صحبت کردیم و انگار تمام این ساعت به اندازه چند دقیقه کوتاه گذشت. و در عوض یک هفته از آخرین روزی که کنارم بودی، یک هفته از لحظهٔ عزیمتت می‌گذرد و انگار ماه‌ها گذشته است؛ سخت و دلتنگ. علی‌رغم تمام تلاشم برای گریه نکردن نتوانستم برابر دلتنگی‌ای که یکباره به قلبم هجوم آورد مقاومت کنم. من با اشتیاق تنگ در آغوش کشیدنت چه کنم محبوب زیبا؟ من با این عطش دیوا
کوچه ها باریکن دکونا بستس
خونه ها تاریکن طاقا شکستس
از صدا افتاده تار و کمونچه
مرده می برن کوچه به کوچه
نگا کن مرده ها به مرده نمیرن
حتی به شمع جون سپرده نمیرن
شکل فانوسی اند که اگر خاموش شه
واسه نفت نیست هنو یه عالم نفت توشه
جماعت من دیگه حوصله ندارم
به خوب ، امید و از بد گله نداره
گرچه از دیگرون فاصله ندارم
کاری با کار این قافله ندارم

دانلود
میگفتن گربلا نرفته ها راحت ترن هرچند که دوست داشته باشن برن
میگفتیم این حرفا چیه میزنید   میگفتن هروقت رفتی میفهمی . الان که هر دفعه  میرم همش گیج میزنم . وقتی هم که برگشتم تازه میفهمم کجا بودم.
در کل کربلا نرفتن یه غمه ولی رفتن صدتا
امسال هم که به لطف خدا کلی برنامه ریزی کردم تا ازین قافله عظیم و غیر قابل وصف جا نمونم.
دیگه بقیه کارها دست خود ارباب هست.
آسوده دلان را غم شوریده سران نیست
این طایفه را غصه رنج دگران نیست راز دل ما پیش کسی باز مگویید
هر بی بصری با خبر از بی خبران نیست غافل منشینید ز تیمار دل ریش این شیوه پسندیده صاحبنظران نیست ای همسفران باری اگر هست ببندید
این خانه اقامتگه ما رهگذران نیست ما خسته دلان، از بر احباب چو رفتیم چشمی زپی قافله ما، نگران نیست ای بیثمران سرو شما سبز بمانید مقبول ، بجز سرکشی بی هنران نیست در بزم هنر ، اهل سیاست چه نشینند میخانه دگر جایگه، فتنه گران ن
           زندگی زیبا و بسیار پر دغدغه است اگر اشکی داری آماده شو که فرو بریزی هنوز هنری خلق نشده که فکر تو را از روی زبانت بازسازی کند.
   در زندگی چیزی است که مدام با ما در حال بازیکردن است و این بازیکن چیزی نیست جزء زمان.
        زمان یکی از مهم ترین چیز ها در زندگی است و باید حتما قدر آن را  دانست. هیچوقت در زندگی سعی  نکنید کسی را موجب آزار و اذیت قرار دهید چون که نمی دانیم یک ثانیه بعد زنده هستیم یا مرده و نمی دانیم که زمین قرار است دوباره بچر
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زین جا به آشیان وفا می فرستمت 
در راه عشق مرحله ی قرب و بعد نیست
می بینمت عیان و دعا می فرستمت 
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می فرستمت 
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب 
جان عزیز خود به نوا می فرستمت
در روی خود تفرج صنع خدای کن
کآیینه ی خدای نما می فرستمت 
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می فرستمت
ساقی بیا که هاتف غیب
در آمریکا چه می گذرد؟
در جهان چه می گذرد؟
 
 
 
آقای
جوبایدن ! یکی از خصوصیت های  اساسی امروز ایالات متحده آمریکا تکنولوژی
پیشرفته ولی مدیریت غلط است. آشفتگی و هرج و مرج در سراسر جامعه. چیزی که
در کشورهای بزرگ دیگر مانند
ادامه مطلب
ما تکه پاره های نیاکانمان هستیم 
جا مانده از قافله مرگ 
و چون چینی شکسته ای در اجزای جهان منتشر شده ایم... 
بعد نوشت:این قطعه رو برای استادم نوشتم و الان در صفحه اش قاب شده، برای من خیلی ارزشمنده به اندازه گرفتن جایزه نوبل:) 
یادش بخیر پارسال من هم همزمان و همگام با میلیون ها نفر دیگر، در مسیر جاده نجف تا کربلا قدم گذاشتم. برداشتن هر قدم در این مسیر، خاطره ای شیرین و به یاد ماندنی را در ذهن آدمی هک می کند. خاطره ای که مانند شمعی زیبا در تاریکی قلبم، سو سو می زند و روح سرگشته را در امواج پر تلاطم زندگی، راهنمایی می کند.
امسال همسرم خیلی اسرار کرد تا باهم عازم کربلا شویم اما گویی دلم لیاقت اربعینی شدن را نداشت. روزها می آمدند و می رفتند و لحظه به لحظه، اربعین به ما نزدی
پیشکش به کنگره سردار شهید محمدعلی قجری

پیچیده عطر بوی تو در گلعذار عشقای سرفراز معرکه در کارزار عشق

ای شمع پُر گداز به بازار عاشقیپروانه ی فتاده به پای شرار عشق!

بیدار خط شکن به مصاف ستمگرانمانده به عهد خود همه جا استوار عشق!

تا اوج قلّه های یقین پَر گشوده ایسیمرغ قاف قافله در شاهکار عشق

ای زنده ی همیشه تاریخ ای شهیدای لاله تپیده به خون در دیار عشق

ای پاسدار مرتبتِ عشق و راستیای نخل پُر ثمر که شدی سایه سار عشق!

فرمان حمله تا زِ جلودار می رس
در بقچۀ پیرزن

 
7308
 
رئیس دزدها: ما دزد مال هستیم نه دزد عقیده!
 
متن نقلی: آیت الله سید جواد علوی بروجردی: خود مرحوم آقای بروجردی آدم تیزی بود. ایشان منبری هم بود. گفته اند در بروجرد که بودم یک ماه رمضان درباره امام زمان (ص) منبر رفتم. حتی یکی از آقایان پرسیده بود شما منبر می رفتید روضه هم می خواندید؟ ایشان فرموده بود بله روضه می خواندم و خوب هم می خواندم. ایشان گاهی اوقات در منبر درس طلبه ها را نصیحت می کرد. یک بار قصه ای را گفته بود. ایشان گفته ب
چشم‌هایش از شوق برق می‌زد :
- ما در آن سال‌ها چینی‌آلات از روسیه می‌آوردیم . چینی‌آلات و برنج‌آلات . نفت هم می‌آوردیم ‌. در مملکت ما هنوز نفت یافت نشده بود . از این طرف کشمش و بادام می‌بردیم ، از آن طرف اینجور اجناس می‌آوردیم . پارچه هم می‌آوردیم . قافله‌ها همیشه در راه بودند . راه آزاد بود . بعد که آنجا بلشویکی شد مرزها را بستند . خوب ، خوب خاطر جمع . خاطر جمع . حالا چای را درست می‌کنم .
پیرخالو میان حرف‌هایش بیخ دیوارِ سکو ، کنار اجاق نشست و
پیشکش به کنگره سردار محمدعلی قجری نراقی اولین شهید استان مرکزی

 
پیچیده عطر بوی تو در گلعذار عشقای سرفراز معرکه در کارزار عشق
 
ای شمع پُر گداز به بازار عاشقیپروانه ی فتاده به پای شرار عشق!
 
بیدار خط شکن به مصاف ستمگرانمانده به عهد خود همه جا استوار عشق!
 
تا اوج قلّه های یقین پَر گشوده ایسیمرغ قاف قافله در شاهکار عشق
 
ای زنده ی همیشه تاریخ ای شهیدای لاله تپیده به خون در دیار عشق
 
ای پاسدار مرتبتِ عشق و راستیای نخل پُر ثمر که شدی سایه سار عش
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت// بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیفست طایری چو تو در خاکدان غم// زاینجا به آشیان وفا میفرستمت
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست// می بینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر// در صحبت شمال و صبا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب// جان عزیز خود به نوا میفرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل// می گویمت دعا و ثنا میفرستمت
در روی خود تفرج صنع خدای کن// کائینه خدای نما میفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
کمی از به دنیا آمدنمان گذشته ...
دیگر آنقدرها با خود ناگفته داریم که شروع کنیم به دنبال زندگی گشتن به خیال خود هر ثانیه و هر لحظه ای که می گذرد یک قدم دیگر به یافتنش نزدیک تر می شویم و اینکه گهگاه آن روی خوشش را هم به ما نشان میدهد بر پای این خیال دروغین تصدیق میزند. رو به زندگی و پشت به دنیا زمان دارد برای ما می گذرد و ما هنوز هم محتاجیم به زمان که ببینیم چیزی که هر روز و هر لحظه به آن نزدیک میشدیم مرگ بود، نه زندگی.
آن لحظه است که با خود می گویی: د
کمی از به دنیا آمدنمان گذشته ...
دیگر آنقدرها با خود ناگفته داریم که شروع کنیم به دنبال زندگی گشتن به خیال خود هر ثانیه و هر لحظه ای که می گذرد یک قدم دیگر به یافتنش نزدیک تر می شویم و اینکه گهگاه آن روی خوشش را هم به ما نشان میدهد بر پای این خیال دروغین تصدیق میزند. رو به زندگی و پشت به دنیا زمان دارد برای ما می گذرد و ما هنوز هم محتاجیم به زمان که ببینیم چیزی که هر روز و هر لحظه به آن نزدیک میشدیم مرگ بود، نه زندگی.
آن لحظه است که با خود می گویی: د
حالم اصلا خوش نیست و شاید هم خیلی بد،
و میدانم که خوش نمی گذرد،
 ولی میدانم که حتما
می گذرد ,
 کوره راه زندگی
پر است از خوشی ها و ناخوشی ها
اما حتما میگذرد،
چه خوشی ها بودند که سراسر وجودمان را پر از نشاط و شادی
کردند ولی رفتند،
و چه ناخوشی های بودند که از فرط سختی اش  و چه غم هایی بودند که از فرط غصه اش و چه رنج ها
بودند که از سختی تحملش و چه نامرادی ها بودند که شاید باورمان نمی شد که این هم روزی
می گذرد ودیدیم که گذشت،
یادمان باشد کودکی بودیم که
به چشمانت خیره می‌شوم.می‌خواهم بفهمم درونت چه می‌گذرد.می‌گویند چشم‌ها دریچه‌ای به روح آدمی‌اند.اما هرچه بیشتر زمان می‌گذرد بیشتر چیزی نمیبینم.در چشمانت خبری نیست و می‌دانم این یعنی خیلی دور شده‌ایم.آنقدر دور که دیگر نمی‌توانم بفهمم درونت چه می‌گذرد.همه درها و پنجره‌هایی که به درونت راه دارند را بسته‌ای.
دیگر حتی مطمئن نیستم که اگر بدانم درونت چه می‌گذر اوضاعمان بهتر شود.هیچ موقع انقدر دور نبوده‌ایم و تلاش برای کم کردن فاصله بی‌
آری حقیقت زندگی با تو بودن بود 
سالهاست که از قافله عشق جا مانده ام 
تنها و غریب میان اینهمه تردید. 
به خلوت عاشقانه تو آمده ام 
مرا دریاب 
آری حقیقت زندگی با تو بودن بود 
نفس ها ی تو تپش های زندگانی من بود 
آیا تو همان فریاد بی صدای منی 
دست های تو سرد 
حرف های تو همه تلخ 
دستی تکان بده ، حرفی بزن 
ابراهیم حجتی نژاد 
 
مثل وقتی بعد از شش روز کار کردن حق خودت می دانی جمعه ی تعطیل را تا ظهر بخوابی ولی از هفت صبح بیدار می شوی. چشم هایت باز است اما لجبازی می کنی. از این پهلو به آن پهلو در برابر بیداری ای که به تو هجوم آورده مقاومت می کنی. مدام نگاه به ساعت گوشیت می اندازی که عقربه ی کوچک برسد به عدد دوازده اما عقربه کوچک تازه رسیده به هشت. سر آخر خسته می شوی. پتو را کنار می زنی و با دست های آویزان و خسته تر از همیشه بلند می شوی.
مثل وقتی کشتی ات غرق می شود. تو می مانی و ی
اما این قافله ی بیش از 20 میلیونی دارد می رود و ماییم که می توانیم همراه این رود خروشان خودمان را به دریای رحمت حسینی وصل کنیم.
بسیاری عذر دارند و امکان حضور ندارند. اما بسیاری هم بدون عذر آن را ترک می کنند.
در کنار همه ی حرف ها به نظر این حقیر پیاده روی اربعین بهترین فرصت برای خلوت با خود است. قدم به قدم بین دو قطعه از بهشت می شود به #خود مان فکر کنیم...
به نظر شما به چه چیز بهتر است در این مسیر فکر کنیم؟
#حب_الحسین_یجمعنا
@nasretooba
[عکس 256×256]
Add a commentمشا
داستانک معنوی 

میگویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر به زرگری نشسته
دیگری برای اینکه از وسوسه نفس شیطانی در امان بماند
از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید.

روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون به شهر برادر میرفتند،
برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده به قافله سالار میدهد
تا در شهر به برادرش برساند.

منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق به این مقام رسیده که
غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد.

چون قافل
یکسال پیش در چنین روزی، یک بله تو گفتی و یک بله من گفتم. دست در دست هم گذاشتیم، عکس گرفتیم. موقع عکس هر چه با دست من کلنجار رفتی که بلکه درست دستت را بگیرم که در عکس خوب بیوفتد، آخر هم نشد. تا الان هم تلاش‌هایت برای ژست دادن به دست‌های من ادامه داشته اما متاسفانه توفیقی در این زمینه حاصل نشده است.
یکسال پیش بود، روی همان لباس‌هایی که برای مهمانی تنت کرده بودی، مانتویی پوشیدی و با همان شلوار گلبهی‌ات رفتیم عکس سه در چهار گرفتیم. فردایش می‌خوا
آهسته آهسته صدای پای بهار را می شنویم . زمستان عزم رفتن دارد ؛ اگر مجالی دهی این دو صبا هم می گذرد . بهار با تمام هیاهو لباس دشت و سبزه به تن می کند . زیبا تر  از همیشه به زمین می نشیند . 
موسیقی سیال زمان ؛ هر لحظه به گوش می رسد . 
بهار من را ؛ تو را و همه کسانی که با عشق نفس می کشند را صدا می زند . کوش بسپار به آوای طبیعت ؛ بدون شک صداب بهار را می شنوی . 
نفس بکش  با عشق نفس بکش .بگذار زندگی درون ریه هایت به جریان اوفتد . انوقت به هر عاشقی که رسیدی , لبخن
حیوانات بهترین دوستان ما هستند . ان ها همراهان فوق العاده ای برای ما هستند . به ما حس خوب و مثبتی می دهند و به صاحبانشان بسیار وفادار هستند .  بر خی حیوانات به طرز باور نکردنی شجاع هستند و زندگی خودشان را برای انسانها به خطر می اندازند 
 
در زیر به داستانی واقعی  می پردازیم . 
جوانی بیست ساله بعلت نزاع خیابانی  با افرادی شرور مواجه می شود . شب بعلت وضعیت نامناسب و سر و صورت خونی به پشت بام  خانه اش می رود و شب را در انجا می خوابد . تا پدر و مادرش
ذهنش به تله اسکرین کشیده شد و گوش های تیز و همیشه بیدارش که منتظر شکار بود. آن ها شب و روز می توانستند جاسوسی آدم را بکنند، اما اگر آدم مغزش را به کار می انداخت، می توانست به راحتی آن ها را دور بزند. با تمام زرنگی شان، آن ها تاکنون نتوانسته بودند به این راز دست یابند که در ذهن دیگری چه می گذرد. شاید وقتی که آدمی در چنگ آن ها اسیر بود، وضع غیر از این بود. هیچکس نمی دانست در وزارت عشق چه می گذرد، اما می شد گمانه زنی کرد: شکنجه، مواد، ابزار پیچیده برای
آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها به‌خاطر علمی که تحصیل کرده‌اند، توانسته‌اند
همه‌ی دنیا را تصرّف کنند. شما میدانید آمریکا، انگلیس، فرانسه و بسیاری از
کشورهای اروپایی ــ حتّی کشورهای کوچک ــ سالهای متمادی، بعضی‌شان قرنها،
توانستند کشورهایی را تصرّف کنند، هستی‌های آنها را به باد بدهند و
نابودشان کنند؛ بر ملّتها اقتدار پیدا کردند و مسلّط شدند، به‌خاطر علم؛
دنبال علم بودند. ما غفلت کردیم، از قافله‌ی علم عقب ماندیم، با آن سابقه‌ی
تاریخی،
آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها به‌خاطر علمی که تحصیل کرده‌اند، توانسته‌اند
همه‌ی دنیا را تصرّف کنند. شما میدانید آمریکا، انگلیس، فرانسه و بسیاری از
کشورهای اروپایی ــ حتّی کشورهای کوچک ــ سالهای متمادی، بعضی‌شان قرنها،
توانستند کشورهایی را تصرّف کنند، هستی‌های آنها را به باد بدهند و
نابودشان کنند؛ بر ملّتها اقتدار پیدا کردند و مسلّط شدند، به‌خاطر علم؛
دنبال علم بودند. ما غفلت کردیم، از قافله‌ی علم عقب ماندیم، با آن سابقه‌ی
تاریخی،
یادم باشد: *خدا همیشه هست و مرا می‌بیند.
*در روزهای‌ آرام و آفتابی، پای قول‌های وقت طوفان بمانم.
*مادر همیشه ماست فاطمه... 
*هر لحظه‌ای که بی رنج و درد و آزار ایستادم، نشستم، راه رفتم، خوابیدم، خوردم، خواندم، دیدم، شنیدم، گفتم و ... چقدر خوشبختم.
*غصه کم و زیاد دنیا را نخورم. می‌گذرد.
*ساعتی که بی رنج می‌گذرد چقدر لذت بخش است و چقدر شکر دارد. حالا فکرش را بکن ۲۴ ساعت آرام و راحت... یک هفته بی درد... یک ماه در عافیت...چقدر از این ساعتها، روزها و هفته‌
خیر و شر از سر برهان و بیااین همه در سجده نمان و بیا
گفت خدا دل سوی من صاف کنرقص کن و دست فشان و بیا
این همه لب‌خشک چه ترسیده‌ای؟نام مرا مست بخوان و بیا
با همه بنشسته و بگسسته‌ایوصل کن این رشته به جان و بیا
نام من عشق است، مرا عشق کنعقل ز سر وابرهان و بیا
این همه در خاک چه جوییده‌ای؟وا شو ز تدبیر و گمان و بیا
مسجد و معبد مرو بی‌من مرومنزل من قدر بدان و بیا
منزل من قلب سراپا خوشی‌ستپاک شو از چرک غمان و بیا
گرچه بدین قافله امّید نیستتو سخن نور بر
روز چهارشنبه نهم بهمن ماه به مناسبت شهادت حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها با حضور اعضای هیئت انصارالمهدی مسجدالمهدی مزرعه شور و اهالی محترم مزرعه شور قافله عزاداری از درب مسجدالمهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف مزرعه شور به سمت گلزار شهدا مزرعه شور برگزار گردید
 
نقل است که شیخ گفت: وقتی در بادیه می‌رفتم مجرد پیرزنی دیدم که می‌آمد. عصابه‌ای بر سر بسته و عصایی در دست گرفته. گفتم مگر از قافله باز مانده است! دست به جیب بردم و چیزی به وی دادم که: «ساختگی کن تا از مقصود بازنمانی.»
پیرزن انگشت تعجب در دندان گرفت و دست در هوا کرد و مشتی زر بگرفت و گفت: «تو از جیب می‌گیری؟ من از غیب می‌گیرم.»
این بگفت و ناپدید شد. من در حیرت آن می‌رفتم تا به عرفات رسیدم. چون به طواف گاه شدم، کعبه را دیدم گرد یکی طواف می‌کرد. آنجا
بسم الله الرحمن الرحیم
امیرالمومنین علی(ع):
مردم در خوابند،وقتی مردندبیدار میشوند.
زندگی دفتری از خاطره هاست؛یک نفر در دل شب، یک نفر در دل خاک،یک نفر همدم خوشبختی هاستیک نفر همسفر سختی هاست، چشم تا باز کنیمعمرمان می گذرد، ما همه رهگذریم؛آنچه باقیست فقط خوبیهاست ...
خوب رویان جهان رحم ندارد دل شان باید از جان گذرد هر که شود عاشق شان روز اول که سرشتند ز گل پیکرشان سنگی اندر گل شان بود همان شد دل شآن ... متاسفانه نتونستم نام شاعر رو پیدا کنم , اگر کسی اطلاع داره لطفا به من اطلاع بده تا به شعر اضافه کنم
بابت مساله ای اضطراب داشتم و نمیتونستم روی درس متمرکز باشم.هر نیم ساعت یکبار بی هدف دست به موبایلم میبردم...بچه ها توی گروه کلاسی درحال بحث در مورد چند و چون جشن بودن...عکسهای خنده داری از ترم های اول تا همین ترم آخر رو میفرستادن تا برای کلیپ ازشون استفاده بشه....دلم میخواست در جواب عکسهایی که میکول میفرستاد استیکر خنده بفرستم...دوست داشتم من هم جزئی از این بدو بدو میبودم...
مادرم گفت بدون گرفتن جشن چطور میخوای فکر کنی این هفت سال تموم شده و از فر
سلام ماه قشنگم!
من که حالم خوب است، شاید خودت ندانی اما این روزها، عجیب به من خوش می گذرد، راستش با تو بودن خیلی خوب است، آدم خیالش راحت است، خیلی چیزها یاد میگیرد و خلاصه بگویم، خیلی خیلی خوش میگذرد، مجددا میگویم، مرسی که هستی :) 
مثنوی ابوالفضل (علیه السلام)ای حرمت قبله حاجات مایاد تو تسبیح و مناجات ماهمقدم قافله سالار عشقساقی عشاق و علمدار عشقمکتب تو مکتب عشق و وفاستدرس الفبای تو صدق و صفاستمکتب جانبازی و سر بازی استبی سری، آنگاه سرافرازی استمطلع شعبانِ همایون اثربر ادب توست دلیلی دگرسوم این ماه، چو نور امیدشعشعه صبح حسینی دمیدچارم این مه که پر از عطر و بوستنوبت میلاد علمدار اوستشد به هم آمیخته از مشرقیننور ابوالفضل و شعاع حسینای به فدای سر و جان و تنتوین ادب آمد
این روزها که باید آشوب باشم آرامم به بودنت 
آرامم به وعده هاى خدا
آرامم به اینکه او همه چیز است و دیگران هیچ 
آرامم که فقط محتاج اویم و از غیر بى نیاز 
این روزها دلم گرم است به سلام هاى صبحت و شب بخیر هاى شبانه ات 
این روزها سر خوشم از اینکه سراغم را راس ساعت هاى جفت مى گیرى 
این روزها حالم معمولى است دلم روشن است و چشمانم امیدوار به روزنه اى که از 
دور دست ها سو سو مى زند
این روزها مى گذرد اما ...
چیزى که باقى مى ماند مهربانى توست به مهربانویت 
چی
پس از مدت ها از فیلم دیدن من می گذرد. دلیل آن هم ترجیح ندادن وقت گذاشتن برای فیلم دیدن، علی رغم علاقه ی بسیار بوده است. در حال حاضر به علت خواستار تقویت زبان انگلیسی تصمیم به گرفتن تماشای سینما با زیرنویس انگلیسی شدم و استارتم را با انیمیشن به علت سادگی و روان بودن جملات شروع کردم.
انیمیشن شگفت انگیزان 2 که 14 سال از انتشار سری اول آن می گذرد، از ادامه ی همان لحظه ی پایانی سری اول شروع می کند و داستان با وجه منفی دوران قهرمانی یعنی ممنوعیت فعالیت
نشنه‌ام، تشنه‌ی عشق. از آخرین باری که عاشقی کردم چند وقت می‌گذرد؟ از آخرین نگاه عاشقانه به من، آخرین خواسته شدن. تف به این زندگی که دارم همش با شیرینی پرش می‌کنم. نیاز به یک تصمیم جدی دارم. یک کار جدی، اتفاق جدی، حرکت جدی.
این عطش جز به علم فرو نخواهد نشست، میدانم.
 
ماه قشنگم، سلام :)
از روز پنجم برایت می نویسم،حال همه مان خوب است، ممنون که هستی و به ما آرامش میدهی، چه خوب که میشود با تو عاشقی کرد، لمست کرد، حست کرد و دوستت داشت...
ماهِ عاشقی، شاید خودت ندانی، اما عجیب آرومیم، عجیب سر خوشیم، عجیب خوش می گذرد. 
برایم پیامی فرستاد که: «فلانی حالش خوبه؟ رو به راهه؟»
به احترام همه‌ی عشقی که در گذشته از نزدیک شاهدش بودم، به احترام همه‌ی محبت‌ها، مهربانی‌ها، خاطره‌ها، زندگی‌ها، به احترام احساسی که خودم از دل و جان درکش می‌کنم، به احترام همه‌ی نگرانی و شرم و محبتی که توی سؤالش بود، به احترام همه‌ی این‌ها دلم نیامد بگویم فلانی، عشق سابقت، همان که یک زمانی برای هم می‌مردید و فکر می‌کردید زندگی بدون آن یکی ممکن نیست و اصلا زندگی نیست و مردگی است و ز
سلام خدمت بازدیدکنندگان عزیز. امروز  23 فروردین 99 لینک بهترین و مهمترین خبرهای حوزه فناوری رو میزارم تا از قافله سریع خبرهای این حوزه جا نمونید. این خبرها ترجمه شده از سایت های بزرگ دنیا هستن که توسط سایت های معتبر فارسی زبان ترجمه و منتشر میشن. از این اخبار میتونین برای بالا بردن اطلاعات عمومی خودتون هم استفاده کنین چرا که اگه دقت داشته باشین کلی نکات آموزنده و فنی میتونین داخل محتوای این خبرها پیدا کنین که میتونه کمک شایانی به بیشتر کردن
پس از مدت ها از فیلم دیدن من می گذرد. دلیل آن هم ترجیح ندادن وقت گذاشتن برای فیلم دیدن، علی رغم علاقه ی بسیار بوده است. در حال حاضر به علت خواستار تقویت زبان انگلیسی تصمیم به گرفتن تماشای سینما با زیرنویس انگلیسی شدم و استارتم را با انیمیشن به علت سادگی و روان بودن جملات شروع کردم.
انیمیشن شگفت انگیزان 2 که 14 سال از انتشار سری اول آن می گذرد، از ادامه ی همان لحظه ی پایانی سری اول شروع می کند و داستان با وجه منفی دوران قهرمانی یعنی ممنوعیت فعالیت
یا رحیم
در کنار جاده این تنگی راه
بر سر کوی جمال لنگه کاه
در آسمان خیال این لکه سیاه
روی درب آستانه شهره نگاه
ماتم غم که شده کارگاه
نیم نگاهی در ناله پرکاه
شبانگاه برکه ناشه فاصله
... نادان هم می داند نیست قافله
دورتر از شهر یا بین دوربین فرفره
راهی دور بین برکه ی روستا و سامره
قایم شدن بین درختان کوتاه زغال اخته
دره باریک بیابان زده برکه شاهانه
.... آخر نشد یک کلام پیدا بین آیینه
دل مظلوم که بشکند، شاید در این دنیا دادرسی نداشته باشد! اما خداوند، در دنیایی دیگر و جوری دیگر، از ظالم حساب پس می گیرد! او را به خاک سیاه می نشاند. چیز کمی نیست! شکستن دل، حق الناس است. وخداوند از حق الله و حق النفس می گذرد، اما از حق الناس هرگز!..
بعد از این‌که تصمیم گرفتم با قالب وبلاگم ور برم، نمی‌دونم چی شد یاد وبلاگ قبلیم افتادم و هوس کردم سری بهش بزنم ببینم رفیق قدیمی ما چطوره. رفتم دیدم قالبش پریده، متن‌ها نصفه-نیمه نشون داده می‌شه و کلا اوضاعش مناسب نیست. یه خرده به سر و وضعش رسیدم، یه قالب الکی هم گذاشتم که علی‌الحساب معلوم شه چی به چیه. اکثر مطالبی که به حالت چرک‌نویس برده‌بودم رو هم دوباره رو وضعیت انتشار گذاشتم و حتی بعضی‌ها رو که رمزدار کرده‌بودم، به حالت عادی برگردون
بسم رب الشهدا
.
در این وادی مرا شهدا آوردند اما جامانده ام
مرغ مهاجری شده ام وا مانده از قافله ی عشق 
شهدا بدین سمت و سو آورده اید مرا نشاید رهایم کنید در این بیابان دنیا
مرا از مرگ هراسی نیست و به دنیا چشم طمعی نیست
نه شوق به مرگ که شوق شهادت مرا اینگونه از خود بیخود کرده است
راهی که به سوی حق و ذات اوست 
شهادت جایزه ی درستکاران است 
پس راه نشانم دهید به سوی او که پاداشش شهدیست از شیرین ترین شهد ها و اینگونه شد که نامش شهادت نهادند
#راحیل
بعد از این‌که تصمیم گرفتم با قالب وبلاگم ور برم، نمی‌دونم چی شد یاد وبلاگ قبلیم افتادم و هوس کردم سری بهش بزنم ببینم رفیق قدیمی ما چطوره. رفتم دیدم قالبش پریده، متن‌ها نصفه-نیمه نشون داده می‌شه و کلا اوضاعش مناسب نیست. یه خرده به سر و وضعش رسیدم، یه قالب الکی هم گذاشتم که علی‌الحساب معلوم شه چی به چیه. اکثر مطالبی که به حالت چرک‌نویس برده‌بودم رو هم دوباره رو وضعیت انتشار گذاشتم و حتی بعضی‌ها رو که رمزدار کرده‌بودم، به حالت عادی برگردون
تقدیم به قافله سالار کاروان عشق حضرت زینب کبری(س)
&&&&
زینب(س) که بود؟ زین پدر یا که فاطمه(س)؟
جاپای اوست، در همه جا مهر خاتمه
زینب(س)، علی(ع)ست یا که محمد(ص)؟ خدای من!
زینب(ع)، همان حسین(ع) مجدد؛ خدای من!
روزی که پای می نهد او در سرای عشق
از عرش و فرش می گذرد هوی و های عشق
بانو که نیست؛ مرد تمام است حضرتش
وان صورتش نشانه زهرا(س) و سیرتش
باب امامت است؛ و حریف عدوی حق
تفسیر آیه آیه «انفال» و هم «فلق»
او سوره مجسم قرآن احمدی است
یا مظهر مکارم خلق م
این روزها پس از اعزام #ناو_جنگی ایالات متحده آمریکا و لفاظی مقامات این کشور سوال پرتکرارِ بسیاری در افکار عمومی ما این است که آیا #جنگ خواهد شد؟ برخی از سر ترس و برخی از کنجکاوی میپرسند؛ این داستان به کجا ختم میگردد؟
با عرض پوزش، باید به عرض رساند آنهایی که از جنگ محتمل می پرسند فرسنگ ها از #قافله عقب و بی خبر از قیل و قال دنیایند.
جنگ مدتهاست آغاز شده است.  #میدان_جنگ در فضای رسانه ای و مدیریت افکار عمومی ایرانیان است. پیش از شلیک گلوله و موشک ب
سلام خدمت شما بازدیدکنندگان گرامی وبلاگ تچ نیوز. امروز  23 فروردین 99 لینک بهترین و مهمترین خبرهای حوزه فناوری رو میزارم تا از قافله سریع خبرهای این حوزه جا نمونید. این خبرها ترجمه شده از سایت های بزرگ دنیا هستن که توسط سایت های معتبر فارسی زبان ترجمه و منتشر میشن. از این اخبار میتونین برای بالا بردن اطلاعات عمومی خودتون هم استفاده کنین چرا که اگه دقت داشته باشین کلی نکات آموزنده و فنی میتونین داخل محتوای این خبرها پیدا کنین که میتونه کمک شا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شخصی ابوالقاسم کریمی