نتایج جستجو برای عبارت :

خاطرات گذشته

دیروز برای یه کاری رفته بودم داخل شهر و موقع برگشت از جاهایی رد شدم که ازشون خاطره دارم...
از اون خاطرات خیلی گذشته یا شایدم انقدر همه چیز عوض شده که من اینطور فکر میکنم... 
گذر زمان عین یه سیل همه چیز رو عوض میکنه، انگار نه اون روزا بر میگرده و نه ما دیگه اون ادم ها هستیم...
الان فکر کردن به اون خاطرات حتی اونایی که خوش بودن تبدیل شده به مخاطره... 
 
یه مرضی هم هست که میری سراغ خاطره های قدیمی، بدترین ها رو انتخاب می‌کنی و لحظه به لحظه اش رو با خودت مرور می‌کنی. عکس ها رو می‌بینی یا حرفای رد و بدل شده رو مرور می‌کنی. انقدر توی خاطرات فرو میری که نمی‌فهمی چند دقیقه است داری گریه می‌کنی... 
در ادامه آموزش های کاربردی آشپزی، در این مقاله، از زبان یکی از معروف ترین سرآشپزهای دنیا، ۱۰ توصیه مهم قبل از شروع آشپزی در خانه را به شما یادآوری می کنیم.
مقدمه
هیچ چیز مثل یک وعده غذایی خانگی نیست. خاطرات بچگی‌مان از سوپ نون و مرغ مامان یا کیک شکلات تخته‌ای مادر بزرگ ما را به گذشته می‌برد. غذاهای خاص که طعم و بوی آن‌ها خاطرات ما را زنده می‌کنند.
چیزی که درباره‌ی آشپزی و پختن غذا برای دیگران که من عاشقش هستم یادآوری خاطرات خوب و ساختن خاط
زودتر از این ها باید شروع می کردم به فرارفرار از این دو گروه
فرار از این دو نوع نگاه
...
یکی آن ها که در گذشته ها گیر کرده اند و مغز آدم رو با خاطرات نه چندان واقعی از قهرمانی های خود در گذشته می خورند
و دوم آن ها که همش از رویاهایی در آینده می گویند، البته آینده ای که کسی دیگر برایشان بسازد
سلام دوستان یک پویش سه روزه گذاشتم تا عید قربان برای خاطرات شما
در روز عید سه تا از بهترین خاطرات در وبلاگ منتشر میشه 
میتونید در قسمت ارسال نظر خصوصی برام بفرسید
و هم میتونید به ایمیل xeynabamini@yahoo.comارسال کنید 
منتظر خاطرات صورتی شما هستم
 
امروزه به دلیل اهمیت بیشتر به جوان‌ها و دادن حق انتخاب برای انتخاب همسر به دختران و پسران ممکن است که هر کدام از زن و شوهرها قبل از ازدواج، گزینه‌های دیگری برای این امر داشته‌ باشند که به هر دلیلی به ازدواج ختم نشده است. خاطرات گذشته جزء جدانشدنی در حافظه هر انسانی است اما گاهی این خاطرات ممکن است انسان را آزار دهد یا ذهنش را از مسیر اصلی زندگی منحرف کند.
 
 
ادامه مطلب
چند هفته‌ای هست که تو گذشته سیر میکنم!
دلیلش رو نمیدونم!
آهنگ‌های قدیمی رو پیدا میکنم و گوش میکنم. فیلم و سریال‌های قدیمی میبینم.
انیمه‌های قدیمی.
خاطرات قدیمی رو مرور میکنم!
نشستم یه بار دیگه همه ی قسمت‌های انیمه‌ی بابا لنگ‌دراز رو دانلود کردم و وای که چقدر لذت‌بخش بود دیدنش.
الانم وسط‌های آنه شرلیم و چقدر این دختر شیرین با احساسات پاکش دوست داشتنیه.
بهتون پیشنهاد میکنم این لذت رو از خودتون دریغ نکنین.
 
به پشت سرم نگاه می‌کنم. صورتم در هم مچاله می‌شود. آفتابی را می‌بینم که آنقدر درخشان است که تصاویر را اکلیلی بر شبکیه‌ام می‌نگارد. آفتابی که وقتی به رو‌به‌رویم نگاه می‌کنم انگار قوت همیشگی اش را ندارد.
زندگی کردن در زمان گذشته اندوهبار و طاقت فرسا است. با تکرار کردن خاطرات بهشت گونه در ذهنم، روانم را زیر مشت و لگدهای نوستالژیک خرد میکنم. آنقدر محو سراب گذشته می‌شوم که یادم می‌رود امروز همان گذشته‌ای است که فردا خاطرات خوشش شلاقی بر رو
                                                                                       به نام خداسلام
بعضی از مردم عادت دارن که اتفاقاتی که در طول زندگیشون براشون میوفه رو ثبت کنن .خاطرات تلخ وشیرین عمرشون رو مینویسن شاید برای اینکه هر وقت بهشون نگاه کنن متوجه بشن زندگی همیشه بالا و پایین داره ،شایدم واسه اینکه سالها بعد یادشون نره که کی بودن و از کجا به کجا رسیدن.شما چطور؟ اهل نوشتن خاطرات روزانتون ،یااتفاقات مهم زندگیتون هستین ی
کتاب خاطرات آدم و حوا به قلم مارک تواین عاشقانه‌ی لطیفی است از اولین زوج آفرینش.
 
عنوان: خاطرات آدم و حوا
نویسنده: مارک تواین
مترجم: حسن علیشیری
آدم، اولین آفریده خدا، به تنهایی در بهشت زندگی می‌کند تا سر و کله‌ی حوّا، کسی که او را مزاحم می‌داند؛ پیدا می‌شود. حوا با خصوصیات زنانه‌اش عرصه را بر آدم تنگ می‌کند و آدم با اخلاقیات مردانه‌اش حوا را کلافه! و کم کم دست تقدیر این دو را به هم علاقه‌مند می‌کند.
دانلود کتاب خاطرات آدم و حواحجم: 922
نام کتاب : آبنبات هل دار
نویسنده : مهرداد صدقی
انتشارات : سوره مهرتوضیحات :این کتاب داستانی طنز از زندگی پسر بچه ای به نام محسن است که در نوجوانی عاشق می شود و مناسب گروه سنی ( د و ه ) می باشد قطعه ای از کتاب :حالا که سالها از آن روزها گذشته یاد خاطرات روزهای کودکی رهایم نمی کند هر وقت از جلوی یک ساندویچی میشوند کل خاطرات بچگی برایم زنده می شود به یاد نامه آغشته به سس می‌افتم و طبیعتاً یاد امین و دریا در ذهنم زنده می شود
ژوزی تو را گذاشته‌ام آن‌ گوشه‌ی امنی که می‌دانم قرار نیست خطری تهدیدت کند. همان‌جایی که یادها و خاطرات تکرار نشونده و شکننده‌ام را می‌گذارم. تو را کمی دم دست‌تر قرار داده‌ام برای روزهایی که نیاز به سر بر شانه‌ات نهادن دارم بی‌آنکه مجبورم باشم تمام گذشته را زیر و رو کنم. 
آری من هم هزار بار از خودم پرسیده‌ام که نگاه داشتن چیزهایی که قرار نیست هیچ وقت به آن‌ها حتی گوشه چشمی هم بیاندازم چه فایده‌ای دارد اما مگر می‌شود تمام گذشته را ناگ
مرور خاطرات گذشته همیشه حس عجیبی برایم به ارمغان آورده احساسی از جنس ابرهای باران زای پاییزی که وقتی بر سر سبزه زاران می رسند دیگر توان مقاومت ندارند و فرو میریزند
امروز از آن قسمت از قصه عشقم برایت گفتم که نمیدانستی یا کمتر میدانستی حالا تو تمامش را میدانی از ابتدا تا انتهای شورانگیزی که همچنان ادامه دارد
خوبست فرصتش دست داد از ابتدایش هم برایت نوشتم حالا اگر روزی نباشم قصه عاشقانه مان بی سر و ته نیست
مراقب خودت باش و همیشه یادت باشد زنی د
 
خواب که ساعت ندارد اصلا معلوم نیست دوازده شب که خسته و له می چپی زیر پتو قرار است دقیقا کی پلک هایت بسته شود. چند دقیقه باید رویا ببافی و چقدر قرار است در آن رویاها غوطه ور شوی تا خوابت ببرد.
من خیلی شبها فردایم را مرور می کنم. همانجا در نور کم و آبی رنگ اتاق، از صبح تا شب فردا را چنددقیقه ای مرور می کنم. تمام که شد و باز خوابم نبرده بود گذشته ها می آیند سراغم. اتفاقات دور و تار آدم های رفته خاطرات خاک گرفته.
ادامه مطلب
دلم می‌خواهد فردا صبح که از خواب بیدار می‌شوم، هیچ یک از خاطرات تلخ یکسال گذشته را در حافظه نداشته باشم.
دلم می‌خواهد به من بگویند تمام یکسال گذشته یک سوءتفاهم بد بوده و دیگر لازم نیست نگرانش باشی.
حداقل بگویند، این مورد آخری که خواب و خورت را بهم زده، یک سوءتفاهم بوده.
دلم میخواهد بگویند تو اشتباه کرده‌ای و هیچ اتفاقی نیفتاده.
نشاط چیست؟ ابراز عشق وخاطره سازیخاطرات خوب وانچنانی باهم ساختننشاط یعنی همه اعضائ خانواده برای هم  وقت بذارن واز در کنار هم دیگر بودن لذت ببرند، نشاط هر خانواده مختص خودشون هست ، نشاط نه خریدنی است نه یاد دادنی برای اینکه نشاط ایجاد کنیم در طول روز کمی از خواب کم کنیم وبرای اهدافمون وقت بذاریم واز این طریق انرژی بگیریم چه چیزهایی حس نشاط رو کم میکنن،،۱ـمرور خاطرات بد گذشته۲ـفیلمهای بد۳ـقهر۴ـدعوا۵ـخشمچه چیزهایی حس نشاط روبیشتر میکند،،
نشاط چیست؟ ابراز عشق وخاطره سازی
خاطرات خوب وانچنانی باهم ساختن
نشاط یعنی همه اعضائ خانواده برای هم  وقت بذارن واز در کنار هم دیگر بودن لذت ببرند، نشاط هر خانواده مختص خودشون هست ، نشاط نه خریدنی است نه یاد دادنی 
برای اینکه نشاط ایجاد کنیم در طول روز کمی از خواب کم کنیم وبرای اهدافمون وقت بذاریم واز این طریق انرژی بگیریم 
چه چیزهایی حس نشاط رو کم میکنن،،
۱ـمرور خاطرات بد گذشته
۲ـفیلمهای بد
۳ـقهر
۴ـدعوا
۵ـخشم
چه چیزهایی حس نشاط روبیشتر می
 
 با آلبوم عکس دیواری می توانید همه خاطرات قشنگ خود را جلوی چشم قرار دهید لذت ببربد. در اینجا روش درست کردن دو مدل آلبوم خاطرات دیواری مدل حلقه و ریسه ای یاد داده شده است. شما هم به راحتی می توانید این آلبوم ها را در خانه درست کنید.
ادامه مطلب
یه هوای دلبریِ. یه نسیمی میاد که دل آدمو با خودش میبره. ادم دلش میخواد تمام شبو همینجوری بیدار بمونه اما حیف که من میخوام صبح زود بیدار بشم :دی اقا نسیمم نیست باد هست. خیلی دارم کیف میکنم. دلم میخواد چشامو ببندمو غرق بشم توش. 
بگذریم. بعد از مدتهاست که هوا اینجوری شده منم که بی جنبه چقدر دلم میخواد برم بیرون قدم بزنم. چه کیفی میده. شایدم رفتم. البته جامم خوبه تو اتاق بهم باد میخوره میتونم کار کنم. کلی برنامه دارم اگه از پسش بر بیام دونه دونشو برات
نشسته بودند میان جمعیت، بین دو گنبد. میدان نقش جهان با این چیزهاست که جالب است. آواز می‌خواندند و بعد ناگهان می‌رفتند سراغِ خاطرات‌شان. وقتی تعداد سال‌های پشت سر، بیشتر از سال‌های پیش‌رو باشد، تو ناخودآگاه در گذشته سیر می‌کنی. خاطرات خوبِ آن روزها؛ آواها و آوازها.


ادامه مطلب
 
خاطرات نماز
خاطرات بخشی از تصورات ذهنی هر انسانی است که بر اثر اتفاقاتی که در گذشته انجام شده در ذهن انسان شکل گرفته و در حافظه ی او بایگانی شده و گاهی به ذهن انسان خطور می کند ، که اگر خاطره ی خوبی باشد احساس خوبی را و اگر خاطره ی بدی باشد احساس بدی را در ذهن انسان ایجاد خواهد کرد .
انسان بنا به دلایلی دوست دارد خاطرات گذشته خود را یاد آوری نموده و در گذشته های خود سیر کند ، و گاه دوست دارد خاطرات خود را برای دیگران نیز بازگو نماید ، بیان خاطرا
   ساکت و آرام با صورتی خیس از میان خاطراتت گذر می کنم و چه سخت است گذر از میان خاطراتی که فقیرانه دست به سویم دراز کرده اند و خواستار چیزی از وجودم هستند ،چه می توانم بکنم ،آخر خدا چگونه می توانم چشمانم را رو به خاطراتی که تنها مرورشان را از من خواستاراند ببیندم و آنها را بدون ترحم له کنم ؟ بی توجه راهم را ادامه می دم میرم و میرم تا جایی که به آخر گذشته ام می رسم تنها یک خاطرچه باقی مانده است ، خم می شم دستانم را بازمیکنم و با لبخند نظارگرش می ش
آهنگ seven years از لوکاس گراهام رو شنیدین؟ خیلی قشنگه و برای من خاطرات دو سال پیش وقتی کلاس دهم بودم رو تداعی میکنه 
آدم همیشه باید تو یه دوره هایی بعصی آهنگارو همش گوش بده و یه مدت گوش نکنه تا بعد ها که هروقت شنیدشون خاطرات ان موقع ها یادشون بیفته
به نام خداوند بخشنده و مهربان) باعرض سلام و خسته نباشید خدمت همه ی شما خوبان در این مقاله قصد داریم در مورد شکست عشقی صحبت کنیم که متأسفانه اکثر ما در مورد تفاوت دوست داشتن آدم ها و دوست داشتن خدا آگاهی کافی نداریم و خیلی از ما علاقه ی شدید به همسر یا شوهر خود داریم و بخاطر دوری از خدا بعد از شکست عشقی و به یاد آوردن خاطرات خود دچار ناراحتی و افسردگی شدید میشویم.پس باید بزرگی و بخشش بینهایت خدا را همیشه در زندگی به یاد داشته باشیم اگر چه عاشق هم
اخیراً کتابچه‌ای با عنوان "خاطرات تاریک" مطالعه کردم ، این کتابچه را به تمام خرد دوستان ایران پیشنهاد میدهم.
این اثر فاخر به قلم نویسنده‌ای با نام مستعار: fm-god است.
نکات فلسفی عمیقی که در متن بکار گرفته شده بود دست کمی از سخنان فلاسفه‌ی بزرگ ندارد.
خاطراتی که طعم تلخی می دهند اما گفتنشان لازم است.
حجم: کمتر از ١مگ
دریافت نسخه pdf
دریافت کتابچه با سرچ کردن "خاطرات تاریک" در کانال زیر هم امکان‌پذیر است.
کانال فلسفه بدون سانسور
    اون قسمت پام که قبل از عید رو بریدم، هنوز کامل خوب نشده، پوستش هنوز مو نداره، صاف نشده و مهم تر از همه اینا، هیچ حسی هم نداره، شده یه شکاف با شخصیت مستقل خودش.
    اون قسمت از قلبم هم که دست خاطرات بچه ها بود با نسبت کمی که در من داشت هم شده مثل پوست پام، شکسته شکسته، بی حس، کاری که این دوستان با هم کردن هم مارو زارتی انداخته بین این شکاف، رو به پایین تا مرکز بی گرانش در کران افق خاطرات به جامونده از نسخه قبل شاخ شدن اونها!
    سقوطی که تنها کار
تپه ی خاطرات : طعم یک زندگی لذیذ طبیعی را با این کتاب به کودکتان بچشانید…
 
تپه ی خاطراتنویسنده: مصطفی اوزچلیکمترجم: میلاد سلمانیانتشارات براق
خلاصه کتاب:
داستان پسر بچه کوچکی است که در شهر بدنیا آمده و برای چند ماه پیش فامیل در روستا می رود. در این داستان سعی شده که تفاوت تربیتی وفرهنگی مردم روستا و شهر بیان شود.این داستان مفاهیم خوبی را برای بچه ها بیان می کند وآن حالت دلزدگی نسبت به روستایی بودن را از بین می برد.
1. اگر دیدی مردم از تو خوششان می آید؛ پس بدان آنها از نعمتی که خداوند به تو عطا کرده خوششان آمده؛ واز عیوبی که خداوند آنها را ستر کرده خبر ندارند؛ پس خدا را شکر کن و به خود مغرور نشو.
2. اگر می خواهی خوشبخت باشی؛ خیلی به خاطرات گذشته توجه نکن؛ ودنبال کسی که به تو نمی اندیشد ندو؛ چون کسی در فراق کسی نمی میرد؛ پس خدا را بر نعمت فراموشی شکر کن.
3. انتظار نداشته باش که از دیگران بهتر باشی؛ ولی انتظار داشته باش تا از گذشته ی خودت بهتر باشی.


ادامه مطلب
پنجره را که باز می‌کنم، انگار دریچه‌ی خاطرات نامحدودم را باز کرده‌ام. شاید همه‌ی بادها درختان را شکسته‌اند و شاید فاجعه‌ای به بار آورده‌اند. اما من همه‌ی آن‌ها را دوست دارم. بادها. باران‌ها. طوفان‌ها. خاطرات. می‌دانم که آن‌ها هم در گوشه‌ای از قلب مرطوب و مه‌گرفته‌شان مرا دوست دارند...
می دانی
زندگی آن بهاری نیست که قولش را داده بودند
همیشه زمستان است
می دانی
وقتی تمام خاطرات زندگیت را در یک پاکت سیگار دود می کنی و محو تماشای آن میشوی
با هر پک حجم عظیمی از خاطرات را مرور می کنی
آری زندگی نخی سیگار است
لب هاییست که با اشک زمزمه می شود:دوستت دارم
 
کتاب آئورا توسط فوئنتس در پنج فصل نوشته شده است و به نظر می‌آید که لازم است پیش از شروع بررسی زوایای گوناگون این کتاب، مختصری از فصول کتاب آئورا بیان شود.
فصل نخست :
فلیپه مونترو، تاریخ دانی جوان، هنگامی که بر صندلی کافه نشسته است، آگهی استخدامی می‌بیند که با ویژگی هایی که دارد تماما شباهت دارد. فلیپه به محلی که در آگهی ذکر شده بود می‌رود. او وارد خانه‌ای می‌شود که به هیچ وجه نور گیر نبود. در آن جا با همسر ژنرال مرده، «کونسوئلو» که پیرزنی فر
دنیا خلاف خواسته ی ما گذشته استدیروز پیش روست و فردا گذشته استتقویم من پر است از "امروز دیدنت"امروز یا نیامده و یا گذشته استدر جستجوی بخت به هر جا رسیده اماو چند لحظه قبل، از آن جا گذشته استدر بین راه، عشق همان عابری ست کهبا غم به من رسیده و تنها گذشته استای گل! همین که موقع بوئیدنت رسیددیدم که عمر من به تماشا گذشته استاین غیرت است یوسف من، هی نگو هوساز گیسوی سفید زلیخا گذشته استبا آن عصای معجزه بشکاف نیل رانشکافی آب از سر موسی گذشته استمثل قد
سرباز... 
قدم های اجبـــــاری روز های تکـــــراری 
سرباز... خوابیدن اجبار بیدار شدن اجبار...
سرباز یعنی تنهایی... سرباز بی حوصله ، سرخورده
سرباز یعنی برجک است و تنهایی تو خاطرات روز های گذشته تو شیرینی خاطرات و تلخی حال 
سرباز که باشی باید موهاتو از ته بزنی... لباسی که دوست نداری بپوشی و کفشی که دوس نداری پات کنی... 
سرباز که باشی باید دو سال با آدمایی که دوست نداری زندگی کنی
سرباز یعنی لباس پلنگی... پوتین و برگ سینه 
سرباز یعنی ۲۱ ماه بی اختیاری...
چند وقتی بود ک دیگر یک لا لباس نداشت. لباس های فاخر میپوشید. ولی هنوز پا برهنه بود. به حرف دیگران توجهی نداشت ولی دیگرانی وجود نداشتند ک بخواهد مراعات حال کند. کلبه اش پس از طوفان خرابه ای بود و از دشت گلهای زرد کوچ کرده بود به پای کوهی. سنگ بر سنگ و آجر بر آجر ساخته بود و ذکر گفته بود. دیگر نگران فصل ها نبود. نبودِ درویش اتفاق غمگینی نبود و دلش برای تکه هاش بر روی تپه ماه تنگ نمیشد. در کتیبه اش ذکر مینوشت. روز و شب. شب و روز. از احوالات گذشته و اوصاف
بازگشت هایی دراماتیک، یک فینال تمام انگلیسی، آژاکسی فوق العاده و برخی قهرمانان غیرمنتظره. تورنمنتی که در یادها می ماند.
فصل
گذشته لیگ قهرمانان همچون همیشه پر بود از لحظات تلخ و شیرین. پر بود از
گل ها، حسرت ها، خاطرات و دستاوردها. اما اتفاقات فوق العاده زیادی در فصل
گذشته رقم خورد که می تواند فصل 2018-2019 را ملقب به بهترین تورنمنت تاریخ
لیگ قهرمانان کند. اما چرا؟
ادامه مطلب
روزهای خوب و بد خیلی زیادی رو داشتم اینجا... خاطرات زیادی رو دارم که هیچ وقت فراموش نمیکنم و همیشه یک گوشه قلبم رو اختصاص دادم به آدم هایی که شب ها و روزهای زیادی رو در اینجا باهاشون سپری کردم... آدم هایی که توی غم و شادیم در کنارم بودن
افراد موفق و ثروتمند زندگی را در آینده میبینند و نه در لا به لای خاطرات گذشته؛ 
اما افراد معمولی درست در نقطه ای مقابل قرار دارند.
پس تعیین کنید که میخواهید به کدام سمت بنگرید، آینده نگری و موفقیت یا گذشته را درنوردیدن؟
بیایید یک قرار بگذاریم! اینکه پول چرک کف دست نیست و حتی جمله ی پول خوشبختی نمیاره را هم دیگه به کار نبرید چرا که اینها فقط توجیه کردن تلاش نکردن هاست.
یادت باشه ثروت مند شدن قبل از هر چیز فکر مثبت و با انگیزه و ثروت ساز میخواد،
گذشته خیلی وسوسه انگیزه
شاید چون روزی بوده شاید چون آشناست احساس امنیت بیشتری نسبت به آینده ای که نمیدونیم با خودش چی داره داریم
اما مهم نیست چقدر وسوسه انگیزه
مهم نیست چقدردلت میخواد حتی شده یه کوچولو برگردیو توش سرک بکشی
مهم نیست چقدر حس آشنایی داره
مهم نیست...
اشتباهه...
برگشتن به گذشته فقط چون ترسیدی و نمی دونی چیکار کنی اشتباهه...
هم زدن حس ها و خاطرات گذشته حتی از روی کنجکاوی هم اشتباهه...
هیچوقت از جستجو تو گذشته چیز جالبی گیرمون نمیاد...
+
فروید _روانشناس_ مقاله ای دارد که در آن از خاطرات پنهانگر حرف میزند. خاطرات پنهانگر، خاطرات بی اهمیتی از دوران کودکی هستند که به صورت برشهای مقطعی در ذهن مانده اند و ما نمی دانیم چرا باید یادمان باشد که مثلا وقتی ۶ ساله بوده ایم با آن بلوز قرمزه و شلوارک چهارخانه از این طرف اتاق به آن طرف رفته ایم! 
فروید میگوید این خاطرات، در واقع یک سری خاطرات مهم را پنهان می کند. خاطرات مهم، خاطراتی مربوط به مسائل جنسی هستند که ذهن، به دلیل شرم و یا به خاطر ت
مهر که میاد نمیدونم چرا همه تو اینستاگرام اصرار دارن از خاطرات مدرسه شون بگن. معلوم میشه حتی برای اونایی هم که ازش خاطرات تلخی تعریف میکنن روزای موندگاری بوده! من که اساسا نه روزای خوبشو یادمه نه روزای نحسشو. نه تنها مدرسه که از دانشگاه هم خاطره خاصی رو برای خودم هی مرور نکردم تا چنان تو مغزم تثبیت شه که انگار همین دیروز اتفاق افتاده. وقتی بزرگ شدم و فهمیدم نظام آموزش و پرورش مملکتم تا چه حد قاتل استعداد و انسانیت و اخلاق آدماس، تا چه حد آلوده
۱-با ارزش هایتان ارتباط برقرار کنیداین یک راز نهایی است. اگر کاری که انجام میدهید با ارزشهایتان مرتبط باشد، هرچقدر هم کوچک، میتوانید زندگیتان را تغییر دهید. یکی از ارزش های من یادگیری و پیشرفت است. من راههایی پیدا کردم که میتوانم مهارت هایم را در هر شرایطی ارتقاء دهم، مثلا من فقط وظیفه ام را انجام نمیدهم بلکه استاد خودم هستم یا اینکه کاری را انجام نمیدهم مگر اینکه چیزهای جدید یاد بگیرم. پس اولین گام پیدا کردن یک ارزش یا اصلا یک دلخوشی برای ا
#برشی_از_یک_کتاب#رمان_اجتماعی
خاطرات، چه شیرین و چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستند؛ دست کم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقتهایی که دل آدم پر است، بیمار است، در رنج است، و غصه دار، آن وقت خاطرات تر و تازه اش می کنند، انگار که یک قطره شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت می افتد و گل بیچاره ی پژمرده را که آفتاب تند بعد از ظهر تفته اش کرده شاداب می کند.
بیچارگان، فئودور داستایفسکی، مترجم:خشایار دیهیمی، صفحه 58 
لباسی از آتش به تن داشت. به تنش چسب نبود. مثل شنلی آزاد و رها ولی سنگین روی شانه هایش را پوشانده بود. شراره های آتش رنگ عوض می کردند همان طور که لباس های شب پولک دار با نور قایم باشک بازی می کنند. 
 می رفت بالا. می آمد پایین. می چرخید و روی نوک پا چرخ زنان می خندید. 
گفتم:داری می سوزی!
با ترحم و ترس و دستپاچگی گفتم. اما او با خوشحالی گفت: از چی بسوزم! شاید تو می سوزی از حسادت ...
گفتم: کی هستی تو؟
گفت: دختر آتش! خود تو کی هستی؟
فکر کردم . به خودم نگاهی اندا
بنام خدا
اول از همه بنابر اصول کار باید یه توضیح مختصر در مورد این وبلاگ بدم ( از این قسمتش بدم میاد ) همونجور که از اسمش مشخصه اینجا سیاره ی منه اگرم توجه کنید هم آدرس هم توی قسمت توضیحات و هم اون بالا نوشتم ...
سیاره ی من یعنی جایی که هرچه بخواهم میتونم بنویسم وقرار بدم هرکیم اعراض داره بلاااااک میشه خخخخ .
اولش تصمیم داشتم که یادداشت های روزانه ، سخن بزرگان ، مطالب اموزنده قرار بدم اما دیدم تو این جور مسائل سایت های قدرتمند تری هست  پس کار من ب
فوکااری پرسید : "کتابی که در موردش با پرفسور صحبت می‌کردی را داری . آن که برادر بزرگ‌تر داشت ."
-"۱۹۸۴ ؟ نه ، ندارم ."
- "چطور داستانی است ؟"
تنگو سعی کرد طرح داستان را بخاطر بیاورد : "من یکبار مدت‌ها پیش در کتابخانه‌ی مدرسه آن‌را خواندم به‌همین خاطر تمام جزئیات را خیلی خوب بخاطر نمی‌آورم . این کتاب در سال ۱۹۴۹ منتشر شده ، زمانی که ۱۹۸۴ خیلی دور به‌نظر می‌رسید ."
- "آن همین سال است ؟"
- "بله ، برحسب اتفاق . به‌هرحال آینده به امروز ، و خیلی سریع به گذ
به عصبانیتم خندیدند .
داد زدم : خنده ندارد ، من میخواستم همه چیز جدید باشد .
باز هم خندیدند : حالا یک دست لباس است دیگر ، انقدر لوس نباش. 
حق داشتند بخندند ، آخر از کجا میخواستند بدانند چقدر سخت است بخواهی بخشی از خودت -که از قضا بسیار احمق و زود باور است-  را در گذشته جا بگذاری ؛ اما یک لباس قدیمی مانند مار دور پایت بپیچد و زهر خاطرات را در بدنت بریزد . نمیدانستند و هیچوقت هم نفهمیدند .
 
+ وقتی غمگین ترین متن های گذشته ت رو پیدا میکنی و میبینی مشک
زهرای بابا سلام

عیدت مبارک

امسال اولین نوروز را بدون این که پیشمان باشی آغاز کردیم. دو نوروز را با شادی حضورت سر کردیم و نوروزهای دیگر را به شرط حیات باید با داغ نبودنت بگذرانیم.امسال که عید نداشتیم نمی دانم سالهای دیگر خواهیم توانست شادی عید را بپذیریم یا نه.
نوروز صبح زود اومدیم سر خاکت و راه افتادیم. "ماما" نمی خواست تو برو بیای میهمونی عید باشه .برای همین زود راه افتادیم تا همه نوروز تو راه باشیم.

خاطرات نوروز پارسال آزارش می داد. جای خال
از روزی که دومین دفتر خاطره م رو باز کردم یعنی دقیقا دو سال پیش، اولین صفحه ش رو خالی گذاشتم برای نوشتن یه متن جذاب. و حالا که دفترم به آخرین صفحاتش رسیده هنوزم که هنوزه اون صفحه خالی مونده. هر چقدر فکر میکنم نمیتونم تصمیم بگیرم چی بنویسم، به خاطر همین ازتون میخوام یه کمک بدین و از بین گزینه های زیر اونی که قشنگ تره رو کامنت کنین. یا اینکه اگه خودتون یه متن قشنگی دارین برام بنویسین:) 

١- خاطره چیز خوبیه، اگه مجبور نباشی با گذشته بجنگی.
٢- تاوان خ
یا من هو فوق کل شیء
 
 
رفته بودم وبِ قبلیم. خاطرات یه نفر رو با هشتگ خاص خودش گذاشته بودم. سرچ کردم. چه خاطراتی... چه خاااطراتی
یک ترم گذشته ها. یه جوری عجیبن این ها برام و یه سری جزئیاتش رو یادم رفته که خوشحالم از این که باز دارم مینویسم.
حس میکنم تازگی نسبت به قبل چون جزئیات کمتری تعریف میکنم و چیزهایی که برام مهم هستن رو هم محتاطانه مینویسم، اون جذابیت قبل رو نخواهد داشت
از نبودنش البته بهتره
 
عاقا من عاشق شدم :))
عاشق شیرین زبونی های برادر زاده ام شدم :)))
روزی بیش از ۴ - ۵  ساعت فقط با من حرف میزنه و از من نظر میخواد :))
و هی مرتب میگه عمه از خاطرات خوبتون بگین :)
خاطرات تون خیلی جالب و قشنگه و البته  هیجانی :))) 
امشب (دیشب)  باباش بخاطر اینکه دلش تنگ شده بود واسش :)
 مرخصی گرفت اومد خونه ولی ( بزنم به تخته )بچمون به باباش گفت :
شما برین من امشب دوست دارم پیش عمو و عمه و بابا حاجی بمونم :)))
بقول پری بچه مون (بزنیم به تخته) بهش خدا رو شکر این دو ر
تایمی که تو اتوبوسی خیلی تایم جالبیه، تقریبا هیچ کاری نمیتونی بکنی به جز آهنگ گوش دادن و فیلم دیدن و خوابیدن و از همه مهمتر فکر کردن. همممم بزار یه سناریو برات بگم به الفبای موضوع بیشتر آشنا شی، میای میشینی رو صندلیت یا صندلی تکی یا هم اینکه معمولا با کنار دستیت حال نمیکنی و هندزفری و میزاری تو گوشت میزنی شافل کنه و اینجا همون حرکت غیر استراتژیکی که نباید انجامش میدادی ولی متاسفانه زندگی دست به مهره س ،
و خب یه سری آهنگایی که پخش میشن میبرنت
خاطرات جنگ چون گنجینه میماند ، از آن
میشود سینه به سینه نقل در متن زمان
کربلای یک به تیر شصت و‌ پنج ،رزمندگان
کرده اند آزاد مهران را بخون پاکشان
انتخاب رمز جنگی چون ابوالفضل بوده است
آب های قمقمه خالی شد از شیراوژنان
تشنه لب با عشق عبّاسِ علمدارِ حسین (ع)
بسته پیمان تا ننوشند آب قبل از فتحشان
باورش سخت است،آنها تشنه لب جنگیده اند
خط شکست و فتحِ مهران یادگار کارشان.
(برگرفته از #خاطرات_رزمنده_دوران_دفاع_مقدس_حاج_اکبر_کلیچ 
#احمد_یزدانی
از عمق قرنطینه عید رو با تاخیر تبریک میگم...جا داره بگم از فردای عید همگی مریض شدیم با علایمی شبیه به کرونا...منتهی شکر خدا خفیفه و انواع و اقسام درمان های خانگی رو انجام دادیم که رو من خوب نتیجه داد و فعلا من از بستر بیماری رهانیده شدم..ولی والدین عزیز هنوز درگیرن کمی...
به خودم قول داده بودم پسمونده های خاطرات سال ۹۸ رو به سال ۹۹ انتقال ندم که خب نه تنها موفق نبودم بلکه حتی تو این دوران قرنطینه خاطرات سال های ۹۵ هم داره یادم میاد...یعنی از بیکاری
زندگى شده بود تیک تاک ساعت تا سکوت رو بشکنه.تا خواسته یا ناخواسته غرقم کنه توى خاطرات..ى تویى ک تمام گذشته منو پر کرده بودى..نمیدونم دست خودت بود یا نه اما خوب میدونستم ک من تنها مجرم این داستان،شناخته شده بودم.خوب میدونستم حلقه دار رو تو انداخته بودى گردنم تا هر ثانیه یادم بیارى که هیچوقت دوستم نداشتى. امضا:سال ها قبل؛دوشنبه اى ک هیچگاه یادم نمیرود...!
جای تاسفه. هر روز که میگذره بیشتر از روز قبل مطمئن میشم نمیشه با زهرا کار کرد. اصلا نمیشه. جای تاسفه که نمیشه دفتر خاطرات داشت.خوب نیست که آدم برای داشتن دفتر خاطرات احساس امنیت نکنه. نکته:غیبت همکاره کردن مثل تف سربالاس. درنتیجه سکوت میکنیم. فقط احساس خفگیش بده.
خیلی از ما آدم هایی در پهنه چند ساله زندگی مون داشتیم که دلمون رو شکستند غمگین مون کردند و رفتند، فرق نمی کنه چه نقشی داشته، مهم نیست چه بلایی سر احساس ما آورده، مهم این که بار سنگین کدورت رو با خودمون حمل نکنیم، مهم این که خودمون حال مون بهتر باشه، باید خاطرات این آدم ها رو دفن کرد، خوب یا بد، یک بار برای همیشه، سر مزار خاطرات شون با دل سیر گریه کرد و بعد اون فکر کردن به هر کدوم این خاطرات فکر کردن به ماهیت یک موجود مرده است، شاید در گوشه ای از
سلام طاعات و عبادات همه شما همشهریهای کلاته خیجی قبول باشه در جهت حفظ خاطرات شهدا این آثار جمع آوری میشود لذا تمام دوستداران شهدا میتوانند عکس ها یا خاطرات خود را به بخش نظرات این وبلاگ با نام خودشان بفرستند تا هم از پاداش معنوی آن بهره مند شوند و اینکه تا جوانان ما به جای الگو قرار دادن هنرپیشه های هالیوودی و بالیوودی کاملا غیر واقعی . در کلاس درس شهدا حاضر شوند و درس جوانمردی و اخلاق را بیاموزند 
با تشکر عرب نجفی
خاطرات حجت الاسلام قرائتی : یکبار سخنی از ایشان شنیده باشی کتاب را از دست نمی دهی
 
خاطرات حجت الاسلام قرائتینویسنده: محسن قرائتیانتشارات: موسسه درسهایی از قرآن
معرفی:
گاهی وقت ها در خاطرات آدم های مشهور نکاتی هست که از یک کتاب یا یک سخنرانی بیشتر انسان را تکان می دهد. به خاطر همین همیشه سعی کنید خواندن این کتاب ها را از دست ندهید.
بریده کتاب:
روزهای اول ازدواجم بود، با همسرم آمدم قم وخانه ای اجاره کردیم یک اطاق ۱۲متری داشتیم، ولی یک فرش ۶متری
خاطرات ما با آدمهایی که دیگه نیستن؛ شبیه تصویرهای ثبت شده در گوشی موبایل یا آلبوم هاست. ما این تصویرها رو، این خاطرات رو یک بار زندگی کردیم. چه شیرین و چه تلخ؛ پس باید بپذیریم در جریان و ساری و جاری نیستن و تمام شدن؛ گاه با مرگ و یا جدایی. اگر مرور میشن نباید سعی کنیم بازسازی شون کنیم و بهشون زندگی بدیم؛ یه لبخند و یک آه کافیه. این لحظه ت رو حالا زندگی کن. 
خاطرات احمد احمد نویسنده: محسن کاظمی انتشارات: سوره مهر
خاطرات احمد احمد : صفر تا صد یک مبارز سیاسی انقلابی در قالب روایتی خواندنی
 
خاطرات احمد احمدنویسنده: محسن کاظمیانتشارات: سوره مهر
بریده کتاب:
وسوسه های ایرج در من اثر کرد. من که نمازم را اول وقت می خواندم تصمیم گرفتم دگر نماز نخوانم!اذان شد و با اینکه وضو داشتم برای نماز برنخاستم لحظه به لحظه نگرانیم بیشتر می شد. اضطراب و تشویش تمام فکر و ذهنم را گرفت عقربه ها به سرعت به پیش می تاختند احس
فراموش کردی 
 
قول و قرارا رو فراموش کردیگذشته رو فراموش کردی
مگه همه دردت این نبود که چطور پدرت گذشته رو فراموش کرده؟گذشته ای که تو لحظه به لحظه به یادش هستیدلت میگیره. بغض میکنی. گریه میکنی
 
پس اینو باید بفهمیکه گذشته فراموش کردنی نیست
 
چون گذشته ست، که امروز ما رو میسازه
 
منتاوان اعتماد به گذشته رو پس میدمو توحتی حاضر نشدی سر حرفات بمونی
 
 
و من در همه حال سعی میکنمشاکر خدا باشم ...
انجمن بین المللی ترنم صلح، برای فعالیت در راستای چشم اندازهای خود، و برای معرفی ظرفیت های خودجوش و اشتراک محتوای آموزشی-تبلیغی، اقدام به انتشار خاطرات مبلغین بین المللی اسلام و خاطرات تبلیغی مسلمانان نموه است.

دو سال گذشت. دو سال قبل، اواخر شعبان بود که به نامیبیا آمدیم. برخلاف آنچه گفته شده بود خانه آماده نبود،... از قبل به ما گفته شده بود کسانی که قاعدتا باید با شما همکاری کنند ممکن است چنین نکنند...
ادامه مطلب
جیب هایم را پاره کرده اند، خواب که بودم. کسی به ماورای زندگی ام دست درازی کرده است، تمام رنگ ها را به هم ریخته، با دلقک های خسته بازی کرده است. لبخند هایشان بریده است.
گنجشک ها رفته اند، دختربچه ها گریه می کنند، گذشته از یاد رفته است، صدای ناله هایشان همه جا هست. 
زمان را گم کرده ام، عقربه های ساعت دیواری شکسته‌اند. خورشید، خیره به ابر‌هاست، به او پشت کرده‌اند.  غمگین زمین را می‌نگرند.
روی دیوارها پر از قاب‌های خالیست. ماجرایی که گمان می کنم
یک وقتی خسته می شوی از تکرار و یکنواختی و وقت کُشی
و بی تفاوتی و سوختن و سوختن و سوختن... نمی سازی. تو نمی توانی بمانی و بسوزی و بسازی و فشرده نشوی!تو نمی توانی دسته ی داغ کتری در حال جوش
را دستت بگیری و آخ نگویی!نمی توانی گوش هایت را ببندی تا صدای سرسام آور
کامیون های توی جاده را نشنوی!نمی توانی قرمه سبزی سردِ یخچالی را بخوری
و چربیِ یخ زده اش روی زبانت نماسد!نمی توانی فنجان داغ چایی را ببینی و از نوشیدنش صرف نظر کنی!نمی توانی آهنگ مورد علاقه ات ر
ارتحال دو مرد بزرگوار در هفته گذشته، یادآور سرعت گذر زمان و لزوم بهره گیری از انبان دانش، تجربه و ادب افرادی است که هنوز در دسترس ما هستند. جناب آقای حشمتی مولایی، از مدرسان و محققان حوزه اقتصاد اسلامی بود که مهم ترین احساسم نسبت به ایشان بیش فعالی و دغدغه مندی نسبت به اقتصاد اسلامی بوده است. به تحقیق می توان اعلام داشت که جامعه دانشگاهی ما اساتیدی از این قبیل کم دارد و البته برخی بی ملایمتی ها در همین فضای دانشگاهی، وجدان ها را آزار می دهد. 
گذشته رو کندوکاو نکنیم 
گذشته رو رهاکنیم به حال خودش چه خوب چه بد چه با لبخند چه باگریه 
گذشته رو نبش قبر نکنیم تا قصرخیالی مون تبدیل به ویرانه نشه
گذشته هرچی که بود گذشت 
که بعد از همه اون روزها اون ادم ها 
فقط یه اسمان  در استانه 21 سالگی مونده ...
اخر همه ی قصه ها فقط خودمون میمونیم 
خودتو بغل کن!!!
گذشته من بخشی از وجود و هویت من هست و من نباید اونو طرد کنم. معنای رشد همین هست و یک پله بالاتر رفتن به معنای انکار و طرد پله های پایین تر نیست.
پذیرش و قبول گذشته، حس بهتری بهم میده تا طرد کردن اون. وقتی گذشته خودم رو طرد می کنم از خودم بیزار میشم. پس گذشته خودم رو هر چه هست می پذیرم و در کنار خودم نگه میدارم.
خاطرات شهید رضوی/هنوز دو ماه نگذشته بود که امام رضا (ع) آرزویش را برآورد(10) شهید رضوی، در آخرین باری که به زیارت امام رضا (ع) مشرف می‌شود، شهادت خود را از ایشان طلب می‌کند که دعایش در کمتر از دو ماه به اجابت می‌رسد. 
 
 ، «شهید محمدتقی رضوی مبرقع»، متولد 26 فروردین سال 1334، که مسؤولیت ستاد کربلا، فرماندهی مهندسی جنگ جهاد سازندگی و معاونت فرماندهی مهندسی رزمی قرارگاه خاتم‌الانبیاء را در دوران دفاع مقدس برعهده داشت، در تاریخ 3 خرداد 1366، در منط
گروه واتساپ دهه 70 برای دورهمی شما دختر پسرای دهه هفتاد ایجاد شده است و همه شما دختر پسرای دهه هفتادی میتونید در گروه حضور به هم برسونید،
شما دهه هفتادی ها یک شیطون هستید، ولی خاطرات شما هم میتونه جالب باشه که میتونید در گروه از این خاطرات به عنوان چت دهه هفتاد استفاده کند و من میدونم که شما خاطرات خوبی خواهید داشت.
اما باز هم در گروه دهه 70 واتساپ چیزهایی خوب پیدا میشه، جملات زیبا و به یاد ماندنی که در این گروه میتویند شما بگین و از همه باحال ت
چگونه خاطرات بد را فراموش کنیم؟
 
روی خاطرات بد تمرکز نکنید:
هر چه بیشتر روی چیزی تمرکز کنید که در واقع سعی دارید آن را فراموش کنید، احساسات منفی بیشتری خواهید داشت. حتی اگر تمرکز روی خلاص شدن از خاطرات بد باشد چون هنوز بر روی خاطرات ، ناخود آگاه متمرکز هستید.
برای اینکه واقعا این خاطرات بد را کنار بگذارید، باید از جلب توجه آن ها به خود صرف نظر کنید تمرکز خود را روی افکار و خاطرات مثبت تغییر دهید این قدرت را دارید که ذهن خود را آموزش دهید تا هر
#آنیناگهان یک نگاه یک تلنگر یک نفس...تو را میبرد به تمام زجه هایی که زدیتمام زجر هایی که کشیدیو روحی که بشدت کتک خورد و سر بریده شدهیچگاه گذشته نمیگذررد ...گذشته همیشه باقی خواهد ماند ... :)و همین حال خرابی که گذشته ی فرداست... :)#دلساخته_های_آنی
خاطرات ِ چادر مشکی
 
 
گفت: به خدا اعتقاد داری ؟گفتم: با تمام وجود حس اش کردمگفت: چه جوری ؟گفتم: هر کسی خودش باید خدا رو یه جوری پیدا کنه حس کنه یا شایدم لمس اش کنه و صداشو بشنوه منم وقتی هشت سالم بود دنبال خدا گشتم میخواستم ببینم اصلا هست یا نهمیخواستم ببینم اون خدایی که پنج شنبه ها توی صف مدرسه بعد از دعای فرج سه بار بلند صداش میکردیم و میگفتیم خدااا اصلا صدامونو میشنوه !؟میخواستم پیداش کنم و بهش بگم ارزوهامو... فکرامو ...تصوراتمو چیزی ازش نم
انجمن بین المللی ترنم صلح، برای فعالیت در راستای چشم اندازهای خود، و برای معرفی ظرفیت های خودجوش و اشتراک محتوای آموزشی-تبلیغی، اقدام به انتشار خاطرات مبلغین بین المللی اسلام و خاطرات تبلیغی مسلمانان نموه است.
چندسال پیش در روز شهادت حضرت زهرا(س) بنده در یکی از مراکز اسلامی ونزوئلا
سخنرانی می کردم. بعضی حضار آن مراسم از ثروتمندان ، تاجران و مهاجرین
لبنانی بودند. و خانمی هم که محقق ادیان بود ومی خواست درباره اسلام تحقیق
کند...
ادامه مطلب
گاهی وقت ها قبول کردن اینکه گذشته ها گذشته کار سختیه!
یعنی چی که همه چی گذشته باشه و دستت بهش نرسه؟
توی ذهنم تصورش میکنم
خیلی زنده
مثل اینکه همین الانم تو همون روزا زندگی میکنم
ولی دیگه هیچ کاری نمیتونم بکنم
هیچ تصمیمی درموردش نمیتونم بگیرم
گذشته ها گذشته
و این شده داستان تلخ این روزهای من.
پی نوشت:چقدر این قطع شدن نت سخت داره میگذره.سرمونو تو نت گرم میکردیم کمتر احساس تنهایی میکردیم کمتر به غصه هامون فکر میکردیم.از ساعت ۵ عصر تا ۹ شب خوابیدم
حتی خرید یک تور استانبول ارزان می تواند حال و هوای شما را تغییر بدهد. توصیه می کنم که دست از بلندپروازی بردارید و برای نوروزتان تور استانبول را بخرید من نوروز سال گذشته به استانبول سفر کردم و یکی از بهترین خاطرات سفرم را ثبت کردم به همین خاطر خواستم که شما هم تجربه من را داشته باشید.
انجمن بین المللی ترنم صلح، برای فعالیت در راستای چشم اندازهای خود، و برای معرفی ظرفیت های خودجوش و اشتراک محتوای آموزشی-تبلیغی، اقدام به انتشار خاطرات مبلغین بین المللی اسلام و خاطرات تبلیغی مسلمانان نموه است.
چندسال پیش در روز شهادت حضرت زهرا(س) بنده در یکی از مراکز اسلامی ونزوئلا
سخنرانی می کردم. بعضی حضار آن مراسم از ثروتمندان ، تاجران و مهاجرین
لبنانی بودند. و خانمی هم که محقق ادیان بود ومی خواست درباره اسلام تحقیق
کند...
ادامه مطلب
کجاست؟
لحظه های خالی و بدون کینه و صبور
عطر خاطرات کهنه ی قدیم
عشق (مثل چشمه مثل رود) دور
دلم گرفته است...
مثل بارش شدید قطره های درد
روی شانه های صبح سادگی
در خیال روز های سرد
کجاست؟
لحظه های خیس انتظار
عشق خالص دو یار
کجاست؟ 
تئاتر بوسه های شب
حرف های گرم و عاشقانه ی دو لب!
کجاست؟
 هوای تازه وخنک
طرح آسمان آبی و بدون لک
دلم گرفته است...
دلم گرفته است...
دلم عجیب تنگ است؛
برای لحظه های عاشقانگی
برای خاطرات خوب و اتفاق های ناگهانگی.
شعر از شاعر خسته:
اگر همچنان در گذشته باقی بمانیم و همچنان افسوس بخوریم و یا حتی مغرور گذشته باشیم، قطعا ره به جایی نخواهیم برد. زندگی مانند رود در حال حرکت است و باز نخواهد ایستاد. ما نباید نگاهمان به گذشته باشد. گذشته گذشته است. خوب یا بد دیگر بر نمی گردد. ولی آینده از آن ماست. اگر بتوانیم به خوبی برنامه بریزیم و برای آینده مان خوب فکر کنیم، قطعا دچار پشیمانی کمتری می شویم. 
 
ولی برنامه ریزی باید تا حد ممکن واقع گرایانه باشد. بر اساس داشته ها و پله به پله
 
می ت
چه حس خوبیست وقتی دفتر خاطراتت را ورق بزنی و خاطره هایت را مرور کنی
با خاطرات شیرین لبخند برلبت مینشیند و با خاطرات تلخ اخم میکنی
ولی هردوی اینها طعم شیرینی میدهند
وقتی صفحات وب رو مثل دفتر ورق میزدم،با هرپستی که برخورد میکردم یک یادش بخیری در ذهنم میگذشت...
چه روزها وساعت هایی پشت سیستم مینشستم و مطالبم را تایپ میکردم..چه ساعتهایی را به خاطر یک پست مفید وخوب دنبال مطلب بین کتابهایم میگشتم...چه با ذوق وسلیقه مطلب مینوشتم و اکثر عکسهارو متن ن
ببینید چقدر خاطرات مهم یکروزش کوتاه بوده، قرضش کم و رفت و آمدش کوتاه: به تهران رفتم، حدود دومیلیون قرضم را پس دادم و یک کتاب خریدم. همین.
در همین نوشته دنیایی از حرف وجود دارد:

امکان کارت به کارت برای صاحب قرض وجود نداشته احتمالا در آن زمان
قرض داده میشده است
قرض را با صاحبان قرض داده یعنی رقم قرض گرفته شده از چند نفر بوده.
گیرنده قرض متعهد به پرداخت بوده و اقدام می کند
رقم قرضها و طبعا نیاز گیرنده قرض بالا نبوده است
برنامه ریزی داشته است که حد
میگن آدم وقتی می میره تمام خاطرات زندگیش در یک لحظه جلوی چشماش میاد. دیشب آخرین کشیک رزیدنتی ام بود و چنین حسی را از خاطرات چهار سال گذشته داشتم. باران سیل آسایی می بارید و آب گرفتگی در اغلب خیابانها بود. ساعت ۹ شب رسیدم سر کشیک. از ورودی کارکنان که وارد شدم، هر قدم که می گذاشتم، خاطرات چهار سال جلوی چشمام رژه میرفت از روزی که اولین بار وارد بیمارستان شدیم و هنوز راه پاویون را هم بلد نبودم تا خود امروز . یادمه اولین روز که اومدیم گفتن برنامتونو
خاطرات مرضیه حدیدچی: خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی
خاطرات مرضیه حدیدچی : محسن کاظمی
معرفی: مرضیه ناآرام است. پرهیجان و پرتوان و متفاوت از دختران هم سنش است. سر نترسی دارد که همه را می ترساند که نکند روزی با کارهایش، سرش را به باد بدهد. وارد گروهی می شود که همه مرد هستند و کارهای عجیبی می کند و تنها او به عضویت پذیرفته می شود.این کتاب خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی است.
بریده کتاب(۱):در شهر بهار همدان قهوه خانه ای پاتوق معتادان
آدم گاهی اوقات دلش برای خاطرات گذشته تنگ می شه.خاطرات شیرینی که هویت و شصیت الانش رو ساختن.خاطرات خوشی که با مادربزرگ داشته.بعد از جارو کردن و آب پاشیدن به حیاط همه دور هم می نشستیم و گل می گفتیم و گل می شنفتیم.
کجا هستن اون دور هم بودن های گذشته؟
+دلم برای مادربزرگم تنگ شد.بهتره یه زنگ بهش بزنم.
+در ایام امتحانات دانشگاه به سر می برم. :)
+امشب این جا برف بارید.چه ذوقی داره بارش دونه های بلوری و سفید برف از آسمان ابری شب.چه قشنگه. :)
اینم عکس هایی که
سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود می گوید:
یاد دارم که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شب ها بر می خاستم و نماز می گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم. شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، می خواندم. در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده اند. 
پدر را گفتم: از اینان کسی سر بر نمی دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند. پدر
پسران سرزمینم وقتی با دوستان و برادرها دور هم جمع می شوید و بساط قلیان و غیره را راه می اندازید.مواظب خاطرات قشنگتان باشید :)) مخصوصا شما که می دانم پس از سال ها خانه پدری را گیر آورده اید و خانم هایتان را فرستادید خانه مادرشان! +نمیدونم چرا ولی وقتی از دور بوی تنباکو میاد خوشم میاد.
++جان خودم فقط یکی از خاطره ها رو شنیدم اونم سه چهارمشو خندیدن.
+++اینو نوشتم برای اینکه چیزی که از امشب جا موند و ننوشتمش از یادم نره..میدونم فردا شب به چشم زدنی میاد
امروز با تمام وجودم دریافتم که چیزی دردناک تر از قرنطینه شدن در فکر و خیال و خاطرات و باور های منفی و احساسات نیست . 
 
یادمان باشد میل احساس خاطره فکر قضاوت ها و مقایسه ها و قیاس های ذهنی 
همه و همه فقط یک باتلاق اسارت هستند 
انچه باید غرقش شد برنامه ها  و مشکلاتیست که برایش راهکار وجود دارد وگرنه همه میدانیم ساعت ها غرق خاطرات شدن ساعت ها خوشحالی کردن و ساعت ها فکر کردن گاهی نه تنها چاره ساز نیست بلکه یک تومور فکری می شود که تمام انرژیمان را
من ، نه امروز ، که مدتها قبل متوجه شدم که اولویتش نیستم ! هیچوقت نبودم. روزی که بهش گفتم و به جای توجه به من که ضربه خورده بود از رفتار کسی، طرف منو نگرفت باید میفهمیدم. که البته درسته طول کشید اما بالاخره اتفاق افتاد. این روزا هیچ توقعی ندارم. همه و غیر از ما. فقط نمیدونم چرا خودش قبول نمیکنه حقیقت رو. شاید چون تلخ و این تلخ تر از هرچیز دیگه است...
یه حسی دارم. حس قبل از نفرین شدن. میدونم خرافات اما چه کلمه ی بهتری میشه به جاش انتخاب کرد؟؟
 
از این
خاطرات عزت شاهی نویسنده: محسن کاظمی انتشارات: سوره مهر
خاطرات عزت شاهی : کتابی برای به تصویر کشیدن تلخی و شیرینی های یک نسل…
 
خاطرات عزت شاهینویسنده: محسن کاظمیانتشارات: سوره مهر
معرفی:
جوان امروز نمی داند که جوان دیروز چه کرده استمردان امروز از رنج و تلاش مردان دیروز چیزی نمی دانندو چقدر تاسف بار است اگر ندانیم انقلاب ما و افتخار ما چه بوده است؟این کتاب با جذابیت، تلخی ها و شیرینی های یک نسل را به تصویر می کشد.
 
 
بریده کتاب:
رهبران قوم(مجا
مثلاً وسط این هیاهو، آهنگ به سوی تو علی زند وکیلی پخش شود و تو همانجا میخکوب شوی و بیخیال تمام کارها... هرچه توان داری در اختیار بگیری تا صدایش را نشنوی، تا با ترانه اش همخوانی نکنی و غرق در خاطرات نشوی. اما راه گریزی نیست، به ناچار تسلیم میشوی. بغض بیخ گلویت را میگیرد، احساس خفگی می‌کنی و پرده اشک جلوی چشمانت دنیا را تیره میکند.صدای شکستن میآید. به خودت می آیی و به خرده شیشه های استکان کف زمین نگاهی می اندازی. خم میشوی تا آنها را جمع کنی، تکه ها
انجمن بین المللی ترنم صلح، برای فعالیت در راستای چشم اندازهای خود، و برای معرفی ظرفیت های خودجوش و اشتراک محتوای آموزشی-تبلیغی، اقدام به انتشار خاطرات مبلغین بین المللی اسلام و خاطرات تبلیغی مسلمانان نموده است.

خاطره تبلیغی یک مسلمان از کانادا:
داشتم با عجله دنبالِ کتابِ حساب می‌گشتم که شنیدم کسی گفت چند دقیقه وقت دارم یا نه.همکارم فیلیپ بود. گفت کنجکاو است در مورد اسلام بداند. کمی جا خوردم. فیلیپ هر چند یک سفیدپوست ِ موقرمزِ ایرلندی است،
سلام
دارم پستها رو پاک میکنم جهت حذف وبلاگ  و رسیدم به خاطرات تلخ و شیرین بازی های اسیایی
چقدر دور به نظر میرسه اون خاطرات :)
چالش یکساله رو یادتونه؟؟؟
فقط بنویسم که بدونید تو این یه سال دقیقا هیچ غلطی نکردم
عمر ملی پوش بودن هم بالاخره با تلاش های اون کادر فنی بوووق به اتمام رسید
فقط بعد یکسال عدم آگاهی!! کادر فنی سابق  با کمی کنجکاوی فهمیدم که
بنده 
رکورددار رشته ی تفنگ خفیف آسیا بودم از سال ۲۰۱۹تا الان
 
سلام
دارم پستها رو پاک میکنم جهت حذف وبلاگ  و رسیدم به خاطرات تلخ و شیرین بازی های اسیایی
چقدر دور به نظر میرسه اون خاطرات :)
چالش یکساله رو یادتونه؟؟؟
فقط بنویسم که بدونید تو این یه سال دقیقا هیچ غلطی نکردم
عمر ملی پوش بودن هم بالاخره با تلاش های اون کادر فنی بوووق به اتمام رسید
فقط بعد یکسال عدم آگاهی!! کادر فنی سابق  با کمی کنجکاوی فهمیدم که
بنده 
رکورددار رشته ی تفنگ خفیف آسیا بودم از سال ۲۰۱۸ تا الان
 
خاطرات انتخابی هستند چیزهای زیادی هستند که ما فراموش می‌کنیم اما در زندگی هر یک از ما لایه‌هایی از خاطره‌ها، مثل لایه‌های رسوبی صخره‌ها وجود دارد. افراد و نقاطی هستند که ما را به کودکی‌مان، نوجوانی‌مان و سال‌های بزرگسالیمان پیوند می‌دهند. 
آن‌ها ما را برای بهتر یا بدتر شدن شکل می‌دهند. آن وقایع، احساس‌ها، ترس‌ها و شادی‌ها که در عمق رسوب خاطره‌ها دفن شده‌اند پایه آنچه را پیش می‌آید تشکیل می‌دهند. 
ما نمی‌توانیم از گذشته‌ی خود ف
با سلام خدمت همکاران گرامی
بعضی از فعالیتهایی که دانش‌آموزانم در تعطیلات سال گذشته انجام دادند:
ـ نوشتن خاطرات تعطیلات
ـ نوشتن آنچه در سیزده بدر بر آن‌ها گذشته بود
ـ مصاحبه با یک چغندکار
ـ مصاحبه با یک باغدار
ـ گزارشی از دیدن یک بازی فوتبال محلی
ـ گزارشی از بازدید از کارخانه سیمان مجاور روستایشان
ـ بازخوانی یک داستان محلی و قدیمی که زبان مادربرگ شنیده بودند
ـ خلاصه آخرین داستانی که خوانده بودند
ـ یادداشت همه خواب‌هایی که در طول تعطیلات د
سلامحرف مهمی ندارم امایک در سفیدی بود که یک نقش سرخی روی سفیدی‌اش زده شده بودیک سالی گذشت که آمدند یک رنگ سفیدِ دیگر زدند روی سرخی و سفیدی قبل. بعد باز کسی آمد روی سفیدی جدیدِ روی سفیدی و سرخیِ گذشته، رنگِ سرخ زد. من فقط خودم لابد می‌فهمم این‌ها نماد چه‌اند توی ذهنِ سفیدِ حال و گذشته‌ی مناما به هر حال خداحافظ.
مدت هاست که دلم برای خاکستری هیجده ساله تنگ شده!!!
کاش میشد اون جسارت،امید و انرژی رو برگردوند.
حسی شبیه به فسیلی صد ساله دارم که دارد خاطرات و روزهای دور را زیر و رو میکند!
عجیب تر اینکه خیلی از خاطرات در هاله ای از ابهام هستند،گویی ذهنم برای محافظت از من خیلی از جزئیات و اتفاق ها را پاک کرده است.
+عنوان وام گرفته از شعر محمدعلی بهمنی عزیز.
«دلا دیدی» رو با اجرای نامجو می‌ذارم روی ریپیت و یاد روزایی میفتم که بچه‌های دانشگاه توی ستاد انتخابات «همراه شو عزیز» رو پخش می‌کردن. همه‌‌ش ده سال گذشته ازش! فقط ده سال کوفتی. که خوابگاه رو پرشورتر از همیشه می‌دیدم. و نتیجه‌ش هم که ... چیزی نیست. ما خوبیم. فقط یه فلاش بک بود به خاطرات در هم. یک جاهایی از ذهنم هنوز پر از خاطرات آرشیو نشده است. که هیچ وقت آرشیو نمیشه. که توان مرتب و بایگانی کردن‌شون نیست.
+اینترنت که قطع شد همسرم می‌گفت چرا کس
از مزایای خوب یا بد قرنطینه این است که دفتر خاطرات سال آخر دانشگاهم را از انباری بیرون کشیدم و دو سه شب درگیر خواندنش شدم. دقیقا همان لحظات نفس گیر پاییزانی. چقدر با جزئیات نوشته بودم و چقدر با خواندنش در گذشته رها شدم. الان که فکر میکنم اگر پاییزان را دوباره بنویسم اتفاقات، خنده ها و شادیهای بسیاری به آن افزوده خواهد شد. 
یکی از آنها را در پست بعدی منتشر میکنم. دوستان عزیزی که همچنان ماهور را میخوانند خصوصی زیر همین پست کامنت بگذارند که من رم
ما ....

از فصل های بیشمار زندگی گذشتیم ،

از تاریخ با یکدیگر بودن ،

از لحظه های با دیگری بودن ،

از روزگار پر حسرت نبودن گذشتیم ،

ما

از دست ها ،

از چشم ها ،

از آرزوها ،

از خودمان گذشتیم ،

امروز ...

از پس ابهام سالیان ،

بی هیچ انتظاری

میان سایه ها ،

مردی را دیده ام شبیه تو ،

میان آدم ها ،

سایه ای را دیده ای شبیه من ،

امروز ...

از خاطرات هم گذشتیم

... و شبیه گذشته هامان دوباره رفتیم... .







نیکی فیروزکوهی
وقتی دعوت سید جواد به چالش "نامه ای به گذشته" را خواندم،دقیقا داشتم در وسط گود،با گذشته کشتی می گرفتم،ضربان قلبم،چند برابر شده بود،ماهیچه های صورتم منقبض بودند، دستانم می لرزید و خلاصه بدجوری در منجلابِ دعوا با گذشته گیر کرده بودم...
ادامه مطلب
همیشه بلندی ها را دوست داشته ام.هروقت دل گرفته باشم ، هروقت دنیا برایم تنگ شده باشد،هروقت قرار باشد اتفاق خوبی بیفتد و اصلا هروقت قرار نباشد چیزی بشود ، دوست دارم جایی کمی بالاتر از زمین ، آدم ها ، دوست داشتنی هایم ، تعلقاتم ، بایستم و حرکت دنیا را از آن بالا نگاه کنم ..
حالا مدت هاست که این عادت را دارم .اما اخیرا به تجربه ی جدیدی رسیده ام و آن اینکه در روابطم هم ،گاهی کمی فاصله بگیرم ، بالاتر بروم و نگاهی بیاندازم به آنچه میگذرد.
 
یک خطایی ه
بغضت که میاید ارام و بیصدا درست وسط گلویت مینشیند.
و کلی حرف پشتش ب مانند آجر
دیوار میشوند و سنگین...
انقدر که تمام سنگینیش را مجبور میشوی به سینه ات فرو ببری
ان موقع است که تیر میکشد عمق وجودت
از هیاهوی کلمات...
سنگین و سنگین تر میشود ...
دفن میشوی کنج دست هایت ارام و بیصدا جاری میشود
اشک هایی از خاطرات گذشته...
 این  شب است...
و این صدای دردهایی است که جویده میشود...
.
.
.
خوشا به حال کسایی که رفتند
ادم که می ماند می پوسد...
همیشه بلندی ها را دوست داشتم.هروقت دل گرفته باشم ، هروقت دنیا برایم تنگ میشود ،هروقت قرارد باشد اتفاق خوبی بیفتد و اصلا هروقت قرار نیست چیزی بشود ، دوست دارم جایی کمی بالاتر از زمین ، آدم ها ، دوست داشتنی هایم ، تعلقاتم ، بایستم و حرکت دنیا را از آن بالا نگاه کنم ..
حالا مدت هاست که این عادت را دارم .اما اخیرا به تجربه ی جدیدی رسیده ام و آن اینکه در روابطم هم ،گاهی کمی فاصله بگیرم ، بالاتر بروم و نگاهی بیاندازم به آنچه میگذرد.
 
یک خطایی هست در
برگه های پاره شده دفتر خاطرات "ط" را که دیدم فکر کردم چقدر خاطرات ِ دفتری قشنگ است و یکهو دلم تنگ شد . فکر میکنم بهتر است پناه ببرم به دوران خاطره نویسی یا همان روزانه نویسی های  دفتری آن وقت ها ..
خیلی چیزها هست که نمیشه اینجا نوشت . خیلی وقت ها خودم رو سانسور میکنم و حالا میبینم من پر شدم و مکانی برای تخلیه وجود نداره . واقعا که نوشتن روی کاغذ به آدم آرامش میده ..
 از شیب جاده های ییلاق نفس نفس زنان عبور می کنم.از کنار خانه ها و رنگ ها. زن ها لا به لای خاطرات من چادر شب می بافند. تیرک های چوبی را در میدان برپا کرده اند و رنگ ها و نخ ها و پشم ها می روند و می آیند، در آمد و شد کودکان و گاوها و مه و تماشاگرانی که ما هستیم از پنجره های بلندترین ساختمان میدان. درخت ها در مه .مردانی که هزار بار می روند و می آیند و حرف می زنند.رد آنان را می گیریم و از هم نامشان را می پرسیم. از صبح بوی دود است و نان و انتظار آفتاب.شب سوسو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها