نتایج جستجو برای عبارت :

لحظات خوشِ بودنت

اگر مستضعفی دیدی ،
                         ولی از نان امروزت
 
 به او چیزی نبخشیدی ،
      به انسان بودنت شک کن!
 
                اگر چادر به سر داری ،
                           ولی از زیر آن چادر
 
 به یک دیوانه خندیدی
     به انسان بودنت شک کن!
 
               اگر قاری قرآنی ،
                        ولی در درکِ آیاتش 
 
دچارِ شک و تردیدی ،
   به انسان بودنت شک کن!
 
                 اگر گفتی خدا ترسی ،
                          ولی از ترس اموالت
 
 تمام شب نخوابیدی ،
امروز روزم قشنگ بودبه قشنگی وقتی که به ایده‌ی تو دیوانه‌وار میخواستم پاهایم را در شن‌های کویر و خنکیِ آب‌های دریا فرو ببرم...به قشنگی وقتی که دل بستم به لقبِ شبدر سبزِ چهاربرگِ سحرآمیزی‌ که تو به من تحفه کردی...به قشنگی وقتی که کوفته‌های خاصِ دست پختِ دلپذیرت را زیر زبانم فراموش‌نشدنی دیدم...و به قشنگی وقتی که تو را دیدم...جیغ بزنم تا احساساتم دنیا را فرا بگیرید؟!من با دیدنِ تو،با خودم و‌ دنیا رفیق‌تر شدم و حالا چیزِ ارزشمندی برای محافظتی
برف چه خواهد کرد با این کهنه‌زخم‌ِ عیمقِ در هر به‌ چاقورسیده‌استخوان، ریشه دوانده؟ مسیحایِ سپیدِ سرمایش، نفسی تازه بر مرده‌قلبم خواهد داد یا بهمنِ خوشِ خاطراتش خواهد زدود از تمام دل و جانم، یادِ تمامِ آن سرد‌‌زمستان‌هایِ تاریکِ بی‌درمان را... چیزی نیستم جز فروپاشی میان این و آن؛ رفت‌وآمدِ مکررِ میانِ پژمردگی روح و فرسایشِ تن. چیزی نیستم جز ضرورتِ کلمه‌وار از حلقومی خارج شدن و عدم تمایلِ روایت‌ها به بیان. برف چه خواهد کرد با این کهن
ما خیلی به هم شباهت داریم,  من برای شاد بودنت خودم را می شکنم  تو هم برای شاد  بودنت مرا می شکنی ... این که غصه ندارد   هر آدمی توی زندگی اش , یک جا می شکند ,  یا دلش  یا غرورش  اما خدا نکتد هم دل بشکند هم غرور ...    #الهام_ملک_محمدی
الان که اینو مینویسم در این ساعت و تاریخ
قرار بود سرنوشت مون به هم برای زندگی پیوند بخوره
نشد ؛ که بشه 
به قولی اگه میشد چی مییییییشد...
.
.
.
گله و شکایت ندارم چون
میدونم که 
دل دادنمون رو هیچ پایانی نیست،
من به بودنت قانعم 
بودنت ازم کم نشه

..
...
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
 
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
 
 
آن لحظه‌یِ خوشِ ضرب‌آهنگ گرفتن بر دیواره‌یِ لیوان و هجا هجا کردنِ حروفِ نامِ تو و امتدادِ لذت‌بخشِ زمان و در میانِ خواب و بیداری، چشم در چشم تو و دست بر گونه و شانه به شانه‌یِ تو و لب بر لبِ تو؛ هیچ شدنِ تمامِ دنیا و مافیها و تلخی‌هایش برای ساعتی و مستغرق در خیالِ خوشِ آغوشِ سپیدِ سرسبزِِ سراسر پیوسته‌یِ تو؛ بریده از مکان و دست شسته از زمان و معلق بین آسمان و زمین؛ سبک، چون پَری در باد. هیِ دوستت دارم‌هایِ دعاگونه‌یِ بلند و فراموش شده از
بوىِ آشناىِ نمِ باران و ریزشِ برگ هاىِ لیلى شده از نوازشِ باد هاىِ مجنون، یادآورِ روز زمینى شدنِ نگاه آسمانى توست، تویى که تنها دلیلِ تکرارِ تپشِ قلبِ مهربان شده از بودنت هستى، تویى که مهربانىِ مهر همه از بودن توست، تویى که ترجمه ى عشقى، تویى که به دنیا آمدى و پاییز را عاشق کردى، مهر ماهى جان بودنت آرامش است و نبودنت دلتنگىِ تا ابد غروب پاییز تولدت مبارک ..
زیادی خوب بودن خوب نیست 
زیادی ڪه خوب باشی شڪننده تر می شوی...
با هر قدرناشناسی دلت ترڪ بر میدارد، می شڪند...
تڪه های شڪسته را در دستانت می گیری...
نگاه میڪنی به نتیجهٔ زیادی خوب بودنت!
زیادی خوب بودن خوب نیست 
زیادی ڪه خوب باشی به زیادی خوب بودنت عادت می ڪنند...
آن وقت ڪافی است ڪمی بد شوی
همه گمان می ڪنند زیادی بدی! 
سیمین بهبهانی
دانلود رمان شرطی که بودنت را به همراه آورد با لینک مستقیم
 
| دانلود رمان شرطی که بودنت را به همراه آورد  |
 
دانلود رمان با لینک مستقیم و فرمت های pdf,apk,epub,jar برای کامپیوتر و گوشی های اندروید و آیفون
| نام رمان : شرطی که بودنت را به همراه آورد
| نویسنده : Naviya 
| موضوع : عاشقانه
| فرمت : پی دی اف
| تعداد صفحات : ۱۶۲
| خلاصه و قسمتی از رمان :
داستان این رمان زندگیِ دختریِ به اسم پانیا بزرگمهر، یه دیوونه لجباز که طی یه تصادف خانوادش رو از دست میده و در
مرسی که اومدی تو زندگیم و شدی همه کسم
شکر بابت بودنت
شکر بابت اینکه گاهی بی اخلاقیای منو تحمل میکنی
شکر بخاطر اینکه منو اینقدر دوست داری
شکر بخاطر اینکه اینقدر راحت احساستو بیان میکنی
خدایا شکر شکر شکر که علی رو اوردی سرراهم و گذاشتیش تو زندگیم
شکرت خدا
میدونم تو کارات بی دل نیست 
بودنش حتما دلیلی داره که سراهم گذاشتیش
و من چقدر خوشحالم از بودنش
خدایا شکرت
نمیدونم پطوری شکر کنم..میدونی چقدر محتاج بودم.نیاز داشتم
تو دستمو گرفتی خدایا ممنونم.
‌‌
اکنون دیگر "در دسترس" بودنت مهم نیست چون دیگر نه "مشترک" هستی و نه "مورد نظر" ...!
هوا سرد است اما نگران نباش سرما نمیخورم ، کلاهی که سرم گذاشتی تا گردنم را پوشانده...!
هرکس ک سراغت را میگیرد ، نمیگویم وجود نداری ، میگویم وجودش را نداشتی...!
فکر نکن تو فوق العاده بوده ای ، قطع به یقین من کم توقع بوده ام...!
حالا هم که اتفاقی نیفتاده ، حادثه ی بین ما ، فقط یک زد و خورد ساده بوده ! تو جا زدی ، من جا خوردم....!
زمانی "نبودنت" همه هستی مرا نابود میکرد ولی حالا
آنقدر 
"دوستت دارم"ها
"دلتنگى"ها
"خاطرات"
به زبان هاى گوناگون 
روى قلم ها چرخیده
که ترجیح می دهم 
قلم را زمین بگذارم و
تمامِ آشوب هاى دلم را 
کنارِ گوشَ ت نجوا کنم
بودنت را لازم دارم، 
براى چند دقیقه ابرازِ دلتنگى...
دیگر کافی ست،
هر آنچه خواندى و به رویَت نیاوردى!

''علی قاضی نظام''
یه وقتایی یه سـری چیزا برام مهمـه ! کهمیدونم اونام الکیه...
کلیر لعنتی خیلی مزخرفـی خیلی ! باید بهت بگم تا چند مدت دیگه کلا از زندگیم حذفی حذف !بذار تا بیشتر از این به گنجشک وابسته نشدم خودتَ م فراموش کنم ! بعضی از آدمــا همونقدر که کنارشون حالت خوبه همونقدرم حالت بده ! اینجوری نه خوب بودنت مشخصه نه بد بودنت ...
چرا آدمـا اینقدر مزخرفاً آخه ؟ 
نمیدونم چیکار کنم که به آدما وابسته نَشم ؟ اگه میدونید بگید ! ممنونتونم میشم از الان تا هروقت که زنده ام :)
کم کم آخرین لحظات سال 97 هم سپری میکنم. در این لحظات مثل همه آدم ها دعاهای کلیشه و البته مهم سلامتی، شادی و موفقیت برای خودم و همه افراد دارم.
مهمترین اتفاقی که برام توی سال جددی می تونه رخ بده اتمام سربازی و خروج از کشور هستش. حداقل خروج از خونه فعلی کمترین حد توقع من از کائنات و خداوند هستش.
خدا کمک کنه بتونم مفید باشم و شاد و ستون!
به امید 98 پر از شادی و موفقیت برای همه :)
 
 
 
به ادامه مطلب بروید ...
 
 
عکس های عاشقانه
عکس های احساسی
عکس های رمانتیک
عکس های رومانتیک
عکس عاشقانه
عکس احساسی
عکس رمانتیک
عکس رومانتیک
عکس های عاشقانه از لحظات تنهایی
عکس های احساسی از لحظات تنهایی
عکس های لحظات تنهایی
عکس های تنهایی
عشق
فردا یک ماهه میشی عزیز دلم..
و من مدام بزرگ شدنت رو تصور میکنم در حالی که دلم میخواد از کوچولو بودنت نهایت لذت رو ببرم..
دختر آرومی هستی.. خیلی شبیه باباتی و همه با اولین نگاه این شباهت رو متوجه میشن!! 
با صورتت زیاد ادا درمیاری.. موقع خواب ژست های قشنگ میگیری.. منم تا میتونم عکس میگیرم و این لحظات رو ثبت میکنم..
من این یک ماه عشق کردم کنار تو و باید اعتراف کنم بچه آدم عزیزترین کس روی زمینه. هرچند انگار نوه از فرزند عزیزتره و ما جرئت نداریم به دخترمو
مشاوره خانواده :
خاطرات آلبومی
 گاهی مواقع افراد نسبت به همسر خود کینه یا دلخوری پیدا کرده و نمی‌توانند به راحتی همسر خود را ببخشند.در اینگونه مواقع یکی از چیزهایی که حالتان را تغییر می‌دهد و می‌تواند دل‌خوریتان را از بین ببرد این است که نقاط مثبت همسر و یا خاطرات خوشِ با هم بودن را مرور کنید.
 مثلا به آلبوم عکس یا فیلمهایی که مربوط به لحظات خوش شما بوده است نگاه کنید تا بهانه‌ای برای نرم شدن دلتان شده و عاملی برای برقراری ارتباط دوباره و
چقدر خوبه که، هنوز پیشمی
هنوز دارمت، توی ترانه هام
میشه با واژه‌ها، یه بوسه‌‌ی عمیق
بگیرم از لبات، هر جور که بخوام
چی میشه از تو گفت؟! خیالِ خامِ من
نگات سوژه‌ی، شعرِ معاصره
شبیه منزوی، منم یه شاعرم
بذار ازت بگم، ولی محاوره!
تو آلیسی و من، یه سرزمینِ کور
چشای روشنت، عجایب منه
کلاسیکم ولی، سپید بودنت
یه اتفاق نو، تو قالب منه
بخند بی‌دلیل، بخند پشت هم
که خنده‌هات بشن، آرایه های من
بذار تصویری که از توئه، فقط 
برای من بشه، فقط برای من
تو آلیس
گاهی به این فکر میکنم کاش میشد دوستت نداشت ‌...
کاش میشد از تمام اونایی که دوستشون دارم فرار کنم و برم یه جای دور ...
یه جایی که فراموش کنم از نبودنت چه قدررر حالم بده ....
میدونم دارم چرت می بافم ...
میدونم ...ولی
کاشکی میشد دوستت نداشت ...
حیف ...
حیف که این دل لامصب همه ادمای دنیا رو گذاشته یه طرف ...تو رو یه طرف!
دلم گرفته امروز ...دلم بدجور گرفته ...مثل روزای دیگه ...از وقتی اومدی تو این دلم یه لحظه رنگ اروم قرار به خودش نگرفته...
دلم پر میشه غم ...
دلم پر میک
" منم یه شاعرم "
چقدر خوبه که، هنوز پیشمی
هنوز دارمت، توی ترانه هام
میشه با واژه‌ها، یه بوسه‌‌ی عمیق
بگیرم از لبات، هر جور که بخوام
چی میشه از تو گفت؟! خیالِ خامِ من
نگات سوژه‌ی، شعرِ معاصره
شبیه منزوی، منم یه شاعرم
بذار ازت بگم، ولی محاوره!
تو آلیسی و من، یه سرزمینِ کور
چشای روشنت، عجایب منه
کلاسیکم ولی، سپید بودنت
یه اتفاق نو، تو قالب منه
بخند بی‌دلیل، بخند پشت هم
که خنده‌هات بشن، آرایه های من
بذار تصویری که از توئه، فقط 
برای من بشه، فقط
پشتیبان خانم مهسا آ برگشت توی اتاق بهش میگم این نفر جدید میتونه مثل شما لحظات مفرحی برای ما فراهم کنه ؟ مبگه نه این توی باقلی هاست ... بعد که رفت بیرون به پشتیبان خانم مریم ز گفت این پسر کی که این پشتیبان خانم مهسا آ  بهش این جوری میگه !!! کلی خندیدم
زمان در گذره.
با سرعتی بیشتر از حدِّ تصورِ تو ..
گذشته هیچوقت،هرگز... برنگشته.
حسرتِ حرف های گفته و نگفته..کارهایی که باید انجام میدادی و ندادی،کاش گفتن و فکر کردن و آه کشیدن،جز خراش دادنِ روحت ثمری نداره..
نیلوفر! تو در لحظه,توى لحظات خاصی.. تصمیماتِ مهمِ درستی گرفتی....اگر هم حالا،وقت مرورِ وقایع گذشته، میبینی یه جایی رو درست نرفتی،تقصیری نداری.تو فقط اون زمان تجربه ى الان رو نداشتی . 
تک تک اون اتفاق ها و اون ادمها فقط باعث تغییر بینشت و افزایش
میدونین خیلی وقتا خیلی چیزا اونجور ک خود ادم میخاد پیش نمیره
یه وقتایی ادم میخاد لحظات خوشی برا خودشو بقیه بسازه اما دقیقا همون لحظات میشه بدترین لحظات زندگی ادم 
.
.
.
.
‌.
یه وقتاییم هست که ادم‌فک میکنه گند زده به همه چیزو ... اما نه 
یهو میبینه اون لحظع بد دوباره توی بهترین خاطراتش بایگانی میشه ... 

پ . ن : یه ادم همونقدر ک میتونه با دوس داشتنو دوس داشته شدنش حال یه نفرو خوب کنه ... همونقدر ک میتونع کاری کنه ک اون ادم از زندگیش از زنده بودنش از همه
ای پروردگارم

در سنگین سکوت ها دلم فریاد تو  را دارد ...
در طراوت خنکای نسیم های زندگی، مشام جانم را عطرِ خوشِ الطاف توست که نوازش می دهد ...
در عاشقانه ترین عاشقانه های دنیایی، عشق معشوقی چون تو رو داشتن افتخارست ...
در غریبانه ترین ساعات، تو را دارم چون گم شدن در تو عین پیدا شدن است ...


در خسته ترین جان ها، در هوشیار ترین حالت ها و با تمام وجود فریاد می زنم که 
 


در عرفانی ترین لحظات نیایش خود، همه آن هایی را که
دلی یکرنگ                               
ای پروردگارم

در سنگین ترین سکوت ها دلم فریاد تو  را دارد ...
در طراوت خنکای نسیم های زندگی، مشام جانم را عطرِ خوشِ الطاف توست که نوازش می دهد ...
در عاشقانه ترین عاشقانه های دنیایی، عشق معشوقی چون تو رو داشتن افتخارست ...
در غریبانه ترین ساعات، تو را دارم چون گم شدن در تو عین پیدا شدن است ...


در خسته ترین جان ها، در هوشیار ترین حالت ها و با تمام وجود فریاد می زنم که 
 


در عرفانی ترین لحظات نیایش خود، همه آن هایی را که
دلی یکرنگ                        
زندگی آدم تو یه لحظه میتونه کن فیکون بشه ! 
۳۶ ساعته نخوابیدم ...
و الان بالاخره بغضم شکست و اونقدر گریه کردم که نزدیک بود بالا بیارم ...
تازه ۱۷ ساعت گذشته ! و باید ۱۰۰ ساعت بگذره... 
شاید هم ۲۰۰ ساعت ! 
تو روخدا نپرسین چی شده ...
فقط هر وقت یادم افتادین دعام کنین... 
+هیچ‌ کس نمیدونه چی شده جز دوستم ... ولی مامانم فهمید ناراحتم از پای تلفن و من هم ناراحتیم رو ربط دادم به pms... 
آخ...
سخت ترین لحظات عمرم رو دارم میگذرونم...
آمدنت به زندگیم ...و در فکر و ذکرم ...ارمغان های زیادی داشته ...
مثلا هر وقت که بودنت به دلم می افتد  ...گل از گلم میشکفد ...به آمدنت که فکر میکنم گونه هایم گل می اندازد ...پر حرف میشوم و آسمان ریسمان میبافم ...!و به هر عابر خیابان لبخند میزنم...شبیه دیوانه ها...برای بچه ها دست تکان میدهم و برایشان چشمک میزنم ...
به نبودنت کنارم اما فکر که میکنم ...دنیا سیاه رنگ میشود ...دنیا به هیچ نمیارزد اصلااااا...ناامید که باشم از بودنت ...ناشیانه زبانم از حرکت می افتد ...چش
..::هوالرفیق::..
در این لحظات همیشه رایحه‌ای فضا را پر کرده است؛ باید فقط یک بار این بو را شنیده باشی تا بدانی چه می‌گویم؛ این بوی آشنا هم هیجان را در تو زنده می‌کند؛ و هم نگرانی را در تو بیدار می‌کند:  «در این یک سالی که گذشت چه کار کردی؟» اصلا الان که فکرش را می‌کنم عجب بویی است؛ لامصب یک معجون کامل هست. آخَر تو را به فکر هم وا می‌دارد: «امروز چقدر بزرگ شده‌ای؟ به اندازه‌ی همان یک سال؟ کمتر از آن؟ بیشتر...؟!»
البته فقط این رایحه‌ی عجیب نیست
قبول کنیم یا نه! باید بعضی چیزارو بیخیال شد تا درست بشن
شاید اونجوری ک توقع داری نه اما بالاخره راه خودشونو پیدا میکنن..
کلا تجربه نشون داده وقتی زیادی پیله ی یه چیزی بشی ازت دور میشه
یا حتی آدما!
کافیه بیخیال بشین
دو حالت پیش میاد
حالت اول؛ کلا قضیه تموم میشه و بعد مدت کوتاه یا بلندیم با خودتون میگین چه خوب شد که نشد!
حالت دوم؛ اون جریان میافته رو روال و براحتی پیش میره بدون اینکه نیاز به حرص خوردن شما باشه
به نظرم خوشبخت ترین آدما اونایین که ب
در غروبی زیبا از واپسین روزهای یک بهار پرماجرا می نویسم ...
در لحظات نزدیک اذان ....
در لحظات مشهور ب لحظات استجابت دعا ....
خداوندا مگذار بر دلم هیچگاه قفل قساوت بماند ... 
مگذار هیچ خاطری را ب خاطر حرفم آزرده کنم ...
بارها رایحه دلنشین نسیم های بهاری ب مشامم خورد
 اما ....
 بهارت نمیدانم از من راضیست یا نه ... 
دل من در بهارت شاد بود ...
با بهارت خداحافظی نمی کنم
 چون دلتنگی من چند برابر می شود ...
بوی بهار ... بوی بهترین ها بود ...
 بوی یک دنیا لطافت ... بوی یک
و اسم من به صورت ناگهانی و یهویی..
وارد لیست المپیاد شد ...!
....
و حسم بهم میگه ...اینکه دم اذان وقتی صدای قرآن تو کل دانشکده پیچیده بود اسمم اونجا نوشته شد...حکمت خودته!
دلم گرمه به بودنت ...همه کسم...!❤
.....
به دعاهاتون احتیاج دارم...
 
 
ثانیه‌های آخر، ثانیه‌های مهمی‌اند. داریم که یک روز نزد خدا، به اندازه‌ی هزارسال است. این، یک فانتزی نیست. دقت که می‌کنم، می‌بینم اگر این نباشد، فانتزی می‌شود. فکر کنید، همه‌چیز، همین‌قدر بی‌هوده باشد، همین‌قدر خشن و خشک و سریع؛ آن‌وقت، چه می‌خواهد قضاوت شود؟ پس آن نیم‌لرز‌هایی که بر دل می‌افتد چه؟ آن‌ها به کدام قلم روایت می‌شوند؟
ثانیه‌های آخر را می‌گذرانم. آخرین لحظاتی که می‌توانند همه‌ی گذشته را «تبدیل» کنند. مفهوم «ترکیب
 ✍امام رضا علیه السلام به خداوند خوشبین باش، زیرا هر که به خدا خوشبین باشد، خدا با گمانِ خوشِ او همراه است، و هر که به رزق و روزى اندک خشنود باشد، خداوند به کردار اندک او خشنود باشد، و هر که به اندک از روزى حلال خشنود باشد، بارش سبک و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او را به درد دنیا و دوایش بینا سازد و او را از دنیا به سلامت به دارالسّلامِ بهشت رساند. تحف العقول، ص۴۴۹ 
 ┄┅┅❅❅┅┅┄ 
بسم رب الشهدا  حجت خدا... بعد از تمام شدن عملیات که فهمیدیم محسن اسیر شده یکی از بچه های حیدریون آمد و فیلم لحظه اسارت رو بهم نشون داد که تیر به پهلوء محسن خورده بود و نشوندنش عقب تویوتا و میزدنش لباش از تشنگی خشک خشک بود. یکی از داعشی ها آمد و گفت فردا از همین شبکه ویژه برنامه ای داریم. فردا دوباره به آن شبکه مراجعه کردم محسن را دیدم که دارند شکنجه میدن، روی زخمش مرهم گذاشته بودن و به شهر القائم برده بودن چند بار با طناب از گردن آویزانش کردن صدا
بسم رب المهدی
 پروانه های سوخته / ۴
حسین جان! برایت لشکر آورده ام...
خودت می دانی که تو تمااااااام عمر و زندگی زینبی؛ پس چه باک از اینکه طفلانم را پیشکش به آستانت کنم؟طفلانم، نذر چشمانت...طفلانم، نذر بودنت...طفلانم، نذر ماندنت...
سرت سلامت برادر...سرت...سرت... 
 
چهارم_محرم_۱۴۴۱
تو تاریکی شب نشستیم زل زدیم به چراغ های کوچک ..به خانه های پر نور شهر ..گفتم چی میشد یکی از این خونه ها مال ما بود ‌..دلمون خوش بود....
دلم اون شب به بودنت خوش بود هرچند که می دونستم رفتنی ،رفتنی است.
دلم گرفته است حوصله نوشتن ندارم .احساس امنیت ندارم ....
بسم رب المهدی
 پروانه های سوخته / ۴
حسین جان! برایت لشکر آورده ام...
خودت می دانی که تو تمااااااام عمر و زندگی زینبی؛ پس چه باک از اینکه طفلانم را پیشکش به آستانت کنم؟طفلانم، نذر چشمانت...طفلانم، نذر بودنت...طفلانم، نذر ماندنت...
سرت سلامت برادر...سرت...سرت... 
 
چهارم_محرم_۱۴۴۱
فاصله درد عجیبیست و زمان دردی عجیب تر. با این که می دانی این فاصله روزی کم خواهد شد و این دوری را پایانی است، می دانی این روزها و ماه ها، سخت و آسان خواهد گذشت چنان که پیش از این گذشته اما... اما لحظات واقعا اذیتت می کنند، سخت می گذرند خیلی سخت. باید خودت را به بی خیالی بزنی، اگر بخواهی هر قدمی که بر می داری را بشماری و هر ثانیه ای که می گذرد را حساب کنی، گذر لحظات پیرت می کنند و گام ها به کام مرگ می کشانندت. بی خیال باش و فقط برو. دنیا بی ارزش تر از آ
درست زندگی کردن را یادمان ندادند!
ما باید کار میکردیم برای شادی هامان! نه غم هایمان!
باید شادی می کردیم برای داشته هایمان! نه نداری ها!
باید می داشتم برای بهتر زندگی کردن! نه بیشتر زندگی کردن!
خوب زندگی کردن را یادمان ندادند!
ما نالیدیم از زندگی، گریستیم از خستگی و ترسیدیم از خنده!
حال آنکه زندگی همین لحظات بودند...
ای دریغ از لحظات عمرم...
اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی؟ هوم. ولی میدونی تقدیرش چقدر منو یاد تو میندازه؟ اونجاش که میگه عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی می‌پره. یا اونجا که میگه راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی. هوم.
 
آخرین پست ناله‌ی عشقی. تامام.
نمی دونم از کجا شروع کنم؟
از خوبیت از امیدت از حرفهای پر از ماهت یا از چشات که من رو کشته حتی از عصبانیتت چون اونم بران غنیمته 
کاش بدونی که چقدر دوستت دارم کاش بدونی ارزشت بیشتر از این حرفاست تو برام مثله بارانی که برام همیشه سبکی میاره
مثله باران از آسمون به دل عاشق من می باری مثله باران صدات برای دلم آرام ونرم است.
چه خوبه بودنت و چه خوبه که حس کردنت را در وجودم دوست دارم و اینکه چقدر دلم میخواد سرت را روی شانه هایم بگذاری و
حرفهای دلت رو بهم
 
 
،  در تک تک لحظه ها ، لحظه ای خوب و لحظه ای هم شاید بد ، لحظه ای خوش و لحظه ای شاید  ناخوش ، این لحظه به لحظه ها دست بدست هم میدن و میشن لحظات عمر ما ، اونقدر زندگی کوتاهه و اونقدر آدمها در هیاهوی زندگی غرق میشن که هیچکسی هیچکدوم از دلشوره ها و نگرانی ها و رنج هایی رو که ما کشیدیمو یادش نمیاد ، آدمها رنجهای گذشته  خودشون رو هم در گذر زمان دیگه فراموش میکنن چه برسه به رنج هایی که ما متحمل شدیم ، آدمها همه فکر میکنن خیلی خوب رفتار کردن و حتی اونم
امروز هوا از صبح بارونیه و عالیه ولی از عصر بارون یه ریز داره میباره و به قول ما دزفولیا شلقلقیه هوا انقدر خوبه که آدم فقط دلش میخواد بره زیر بارون پیاده‌روی
میخوام از حالا به بعد هر کتابیو که خوندم یه توضیحاتی راجبش بنویسم بعد از کامل خوندنش با موضوعِ حالِ خوشِ خواندن 
این روزا همزمان دو تا کتاب رو دارم میخونم یکیشون نخل و نارنج و از دیروز هم که رهبر عزیز رو شروع کردم که راجب کره شمالیه و جالبه؛ دیشب استوری زدم واتس‌اپ که فاطمه گفت میخوای ب
امشب کع از درد به خودم پیچیدم، پیچیدم و پیچیدم تا همه پیچ‌های عالم به سر آمد، تو سر هر پیچی منتظرم نشسته بودی با آغوشی گرم و دستان مهربان، میخواهم‌ برایت بنویسم که قدر‌دان لحظه‌ لحظه‌ی بودنت هستم، حتی وقتی که سعی میکنم با تک تک سلول‌های وجودم ثابت کنم که نیستم.
برای آسان زندگی کردن و دیدن زیبایی های آن لازم است، لحظات گذشته زندگیمان را شخم بزنیم و بایک ذره بین(لحظه بین)به دنبال لحظات زر و طلا مانند آن باشم. دقیقاً همان قسمت هایی که به خاطر برق چشمها و لبخندتان میدرخشند. همان جاهایی که قلبتان تندتر می زند.
زندگیتان را شخم بزنید. مطمئناً به گنج های خوبی میرسید. همین گنج ها امید و نقشه ای میشوند برای ادامه دادن بهتر زندگی...
برای آسان زندگی کردن و دیدن زیبایی های آن لازم است، لحظات گذشته زندگیمان را شخم بزنیم و بایک ذره بین(لحظه بین)به دنبال لحظات زر و طلا ماننده آن باشم. دقیقاً همان قسمت هایی که به خاطر برق چشمها و لبخندتان میدرخشند. همان جاهایی که قلبتان تندتر می زند.
زندگیتان را شخم بزنید. مطمئناً به گنج های خوبی میرسید. همین گنج ها امید و نقشه ای میشوند برای ادامه دادن بهتر زندگی...
با چشمانی که به تیرگی شب شبیخون زده اند به کدام نقطه از تاریخ نقب زده ای که بودنت، فرسنگ ها بعید است و دور، به کدام قصه عاشقانه سفر کرده ای که مجنون بر لیلی نگاهت کرنش می کند، به کدام جوخه فرمان آتش داده ای که هویدا حلاج وار سر دار را طلب میکند و در کدامین آیه نازل شده ای که سهراب محمد وار به معراج می خواندت.
 
به نام خالق لبخند
خودتون فکر کنید که زیباترین لحظات زندگیتون داشته چه اتفاقی می افتاده
هرجوری که بوده یا هرجایی که بوده لبخند نمی زدید
اگه بوده سعی کنید اینجور لحظات رو بیشتر کنید
چرا وقتی با یه لبخند ساده میتونید شادتر باشید لبخند نمی‌زنید
یعنی این را هم می خواهید از خودتان دریغ کنید
تنها خواهش امشبم از تون اینه که همیشه لبخند بزنید
اگر لبخند بزنید در شرایط بد هم حالتون خوب میشه
پس نتیجه می گیریم که زیباترین لحظات زندگی وقتی اتفاق میفته
زهرای بابا سلام

عیدت مبارک

امسال اولین نوروز را بدون این که پیشمان باشی آغاز کردیم. دو نوروز را با شادی حضورت سر کردیم و نوروزهای دیگر را به شرط حیات باید با داغ نبودنت بگذرانیم.امسال که عید نداشتیم نمی دانم سالهای دیگر خواهیم توانست شادی عید را بپذیریم یا نه.
نوروز صبح زود اومدیم سر خاکت و راه افتادیم. "ماما" نمی خواست تو برو بیای میهمونی عید باشه .برای همین زود راه افتادیم تا همه نوروز تو راه باشیم.

خاطرات نوروز پارسال آزارش می داد. جای خال
مگر نه اینکه اولین ها همیشه ماندگارترند
پس چطور آخرین شب اردو را یادت به ماندگار ترین مبدل ساخت؟
من و خدا و تویی که نبودی و بودنت پررنگ تر از هر ظهوری ایفای نقش را برعهده گرفته بود
دارم میرم به جایی که ازش کوچ کردم
ولی
ادامه مطلب
راس میگه ن راس نمیگه
مگه کلمه ها نیستن که منظور ما رو میرسونن؟
خب من چرا نباید خودمو درگیرش کنم
مگه غیر این نیست که تو اگه خودتو درگیر کلمه ها کنی از معنای اصلی جا میمونی !؟
...
مائده ! این صفر و صدی بودنت داره حالمو بهم میزنه :)))
...
#سارا
**مریضحالی ام خوش نیستنه خواب راحتی دارمنه مایلم به بیداریدرون ما تفاوت هاستتو مبتلا به درمانی،و من دچار بیماری
 
کنارِ تخت می خوابممگر هوا که بند آمدنفس کشیدنت باشمتو روز می شوی هر شبو صبح می شوی هر روزتو خواب راحتی داری …
 
نه جیک جیک مستانتنه سردی زمستانترجوع کن به دستانتچه روزهای بسیاریکه ظلم ها روا کردیبه دست های بسیاری
 
شبانه، مرد گاریچیبه خانه می کشد خود رااگر که مادیان خسته؛اگر طناب هم پاره؛درون مرد هموارهکشیده می شود باری
 
تو را
بودنت شوق کودکی هامه
پهنه آسمون دل رامه
بهترین اتفاق روح افزا
از تو ممنون که عشق باهامه
رفته بودم که برنگردم باز
نفرتو از دلم جدا کردی
منِ در خود تنیده را بانو 
زنده کردی و با خدا کردی
مهربونی، بدون حرف و حدیث
طرح لبخند آسمون داری
در نگاهِت صداقتِ موجه
بهتر از شاعرا زبون داری
شد دعای شبانه روزی من
که خدا حافظ تو باشه و بس
در جوار تو باشه شاعر پیر
دور باد از دلِت هوای قفس
محمد رحیمی
 
 
 
 
 
 
 
جنگهای اینجا، تن به تن نیست... دل به دل است!
من دلم را به دریا زده ام... تو دلت را به کوه سپرده ای...
کوه هم که به کوه برسد، دریا به کوه نمی رسد!
هیچ روایتی در کار نیست:
همه ی رویاهایم را در دریا می ریزم و به کلبه چوبی ام برمی گردم...
تو به سنگ بودنت ادامه بده...
+ از سری نوشته های... (مهربانو گفته است اگر دیگر بنویسم الکی پلکی، آن رویش را نشانم می دهد!)
+ روایت فتح ۵
اما من خوب نیستم
نبودنت برام پر از درد و غصه بود
اشک ریختن و غصه خوردنام آخر سر منجر به کمردرد شدید شد و قلبم که دیگه نگم نمیخواست بزنه
خوشحالم که حالت خوبه و کم کم حال منم خوب میشه ایشالا
فردا میرم سرکار
امتحان کردم دیدم میتونم راه برم و بشینمو پا بشم
بودنت برام یعنی زندگی
دوستت دارم
خیلی
مراقب خودت باش لطفا
شب را همچون یک دریا بدان که درونش از تاریکی قیرگون پر شده است. آنگاه شنا نابلدی را فرض کن که در مواجهه‌ی با این سراسر تاریکی، به ناگاه فکرش مبهوت می‌شود. حتی فرصتی نیست تا آدمی نفسی چاق کند. پس سیاهی تمام وجود را فرا خواهد گرفت و غریق، در یک آن و بی هیچ تقلایی؛ به خوابی فرو می‌رود که برادر مرگ است: -چه بسیار آدمیانی که دیگر از خواب شب بیدار نشدند و راهی سفر آخرت شدند.کمی برگردیم عقب: در آخرین لحظات که خیال آدمی تا خرخره غرق در تاریکی شب شده و چیز
کار درست و نیک را باید هر چه زودتر انجام بدهیم؛ مثل عبادات، مثل نمازِ اولِ وقت و مثل بقیه‌ی کارهایی که موقت است، هر چه انسان آن کار را در لحظات اول و نزدیک‌تر به آن لحظات اول انجام بدهد، این فضیلت بیشتری دارد؛ چون انسان احساس می‌کند تکلیف را انجام داد و در تأخیر آفاتی هست؛ انسان خود را از آن آفات برکنار می‌دارد. ۱۳۸۵/۰۹/۲۴
گرچه سیه رو شدم، غلام تو هستم
خواجه مگر بنده ی سیاه ندارد؟؟
 
پ.ن1:اگه تو نبودی، انسان این حجم انبوه از آرامشی که توحرمت هست رو کجای دنیا میتونست تجربه کنه؟؟ ممنونم فقط بخاطر بودنت 
 
پ.ن2: یکی از اعمال خوشمزه حرم امام رضا اینه که بشینی یه گوشه از صحن، و فقط زائراشو تماشا کنی... اصلا لامصب مث مورفین عمل میکنه!
 
پ.ن3: یک عدد علی کوچولوی کیف کرده  در حرم!
خاک شوره زده و خشکیده و ترک ترک شده رو زیر پام له میکنم و لبخند میزنم
مامانم هم همین کارو میکنه تند تند راه میره و زیر لب یه آواز رو زمزمه میکنه و صداش با صدای باد تو گوشم میپیچه
صدایی که فکر میکنم خیلی روزا فقط با شنیدنش به زندگی برگشتم
روزی رو یادم میاد که مستاصل به دیوار اون خونه ی منحوس لعنتی تکیه کرده بود و گریه میکرد
و من اون لحظات... من اون لحظات من نبودم که از اون وضع دلم خنک میشد
من واقعی نمیتونه انقدر بی رحم باشه
من واقعی این منیه که الان
من روی تو حساب کرده بودم؛روی بودنت، ماندنت،پای یک چیزهایی ایستادنت.حالا اگر نباشی، من روی زندگی چه حسابی باز کنم که باشد یا نباشد؟ قسمت اعظمی از زندگی تویی،که نباشی یک چیزهایی کم می آید.ناقص می شود زندگی.میوه نارس را دیده ای؟هرچقدر هم زیبا باشد طعم گس می دهد. کال است، ناچاری دور بیندازی اش ، می دانی زندگی بی تو طعم گس می دهد ؛ می شود یک چیز دور انداختنی.
 
#تکراری
دیشب داشتم به بنده خدایی میگفتم فُلان شرایط چقدر سخت... بعد یادم افتاد خیلی وقته معنی سختی برای من تغییر کرده.
من مامان بابام رو گذاشتم توی خاک ... واقعا دیگه هیچی سخت نیست. 
و اینکه بلدم در لحظه " از دست دادن " رو بپذیرم. از زیارت معشوق در یخچال سردخونه که سخت تر نیست. از پسش برمیام.
یادته میگفتی مومنی به من؟ بیا ببین ایمانت چه بر سرش اومده.
انقدر نوشتم و پاک کردم و سردرد گرفتم این چند روز که حد و اندازه نداره
فقط و فقط دارم فکر میکنم
سکوت میکنم
این وسطا امتحانایی که از حالا تا ششم بهمن رگباریه بیخوابی کشیدم و استرس
نمیدونم چرا
ولی انگار قلمم و گذاشتم کنار تا اونم استراحت کنه،فکر کنه
تا اونم ازین تشویش بیرون بیاد و خودش رو پیدا کنه
اینروزا
اینجا
تو این شهر عجیب و جدید
بیشتر عکاسی میکنم و اومدم هرکدوم از پیجایی که زدم و بهتون معرفی کردم و اکتیو کنم که دیدم بازم چند نفری از اشناها ف
دردا.دردا از من.دردا از این عمرهای کوتاه و بی‌اعتبار ما.دردا از نبودن‌ها و رفتن‌ها.دردا از تو که هم نامه‌ی نانوشته خوانی و هم قصه‌ی نانموده دانی.دردا از تو که یادت مونس جانم است.دردا از من که با این همه‌ آدم نمی‌شوم که نمی‌شوم.دردا از من که زندگی می‌کنم برای آن لحظات که حتی با آن «برام هیچ حسی شبیه تو نیست، کنار تو درگیر آرامشم، همین از تمامِ جهان کافیه، همین که کنارت نفس میکشم» هم گریه‌ام بگیرد و غرق لذت شوم، اما برایم این لحظات هم محد
می گویند
خداوند داستان ابلیس را تعریف کرد ،
تا بدانی که نمی شود به عبادتت ،
به تقربت و به جایگاهت اطمینان کنی!
 
خدا هیچ تعهدی برای آنکه
تو همانی که هستی بمانی ، نداده است
 
شاید به همین دلیل است که
سفارش شده وقتی حال خوبی داری 
و می خواهی دعا کنی ، 
یادت نرود عافیت و عاقبت بخیری بطلبی
 
 پس به خوب بودنت مغرور نشو 
که شیطان روزی مقرّب درگاه الهی بود!
امروز بیمارهایی که به من مراجعه داشتن،با پس زمینه ی صدای آهنگ به غایت غمگین پرتقال من ویزیت شدن...
من میپرسیدم مادرجان دیگه چه مشکلی داری?و صدا میخوند "بودنت هنوز مثل بارونه..."
من میپرسیدم سرفه ی خشک میزنی یا خلطی?و صدا میخوند"آهای زمونه....آهای زمونه..."
امروز اهالی این روستا فهمیدن بی حوصله ام و دلتنگ و غمگین...
 
همین ترس از دست دادن هاست که زندگی مان را سیاه پوش روزهای خوب کرده است .همین که دلت به آخر قصه خوش نباشد و روز و شب جانت را بگیرد .همین که بودنش ، گل یکی دو روزه شود و خودت بدانی با اولین طوفان باید نبودش را به جان بخری .همین ترس از دست دادن هاست که نمی گذارد ، یک آب خوش از گلوی رابطه هایمان پایین رود .همین ترس از دست دادن هاست که راه نفس هایمان را بند آورده و در یکی از همین روزها به جرم تلاش برای ماندنش ، جوانی ‌مان قربانی می شود .همین ترس از دست
همه چیز مثل یه کابوس میمونه . توی کمتر از یکماه اتفاق افتاده و انگار یکسال گذشته انقدر که انرژیمو گرفته . # آخرین شبِ بودنت بود و هوا بارونی و بهم نگفتی بیام . توی یکی از تماسا بهم گفتی خواهرگلم و آنا گفت من باید تا تهشو بخونم . دیگه زنگ زدنات زود به زود نیست و یکی دو بار یک هفته بینشون فاصله افتاد . هیچ کرمی نریختم که ری‌اکشنت رو ببینم و هیچ بحثی پیش نیومد که گاف دادنتو ببینم و حس میکنم بدست نیاورده از دستت دادم .
همه چیز مثل یه کابوس میمونه . توی کمتر از یکماه اتفاق افتاده و انگار یکسال گذشته انقدر که انرژیمو گرفته . # آخرین شبِ بودنت بود و هوا بارونی و بهم نگفتی بیام . توی یکی از تماسا بهم گفتی خواهرگلم و آنا گفت من باید تا تهشو بخونم . دیگه زنگ زدنات زود به زود نیست و یکی دو بار یک هفته بینشون فاصله افتاد . هیچ کرمی نریختم که ری‌اکشنت رو ببینم و هیچ بحثی پیش نیومد که گاف دادنتو ببینم و حس میکنم بدست نیاورده از دستت دادم .
عزیز دلم دارد عروس می شود. قند در دلم آب می شود. مدام قربان صرقه اش می روم. می دانید چیست؟ یک خوش حالی عجیبی است که عزیز دل آدم عروس شود. اصلا دلم یکجور دیگری می زند. درست است که دختر آدم را مردم با خودشان می برند یک جای دیگر اما باز هم در کنار این دلتنگی هایی که هنوز نیامده حس های فوق العاده ای هم وجود دارد. حس هایی که طعم خوش بهار می دهند. طعم تازگی و طراوت. شادی و سرزندگی. البته گاهی وقت ها بعضی اتفاقات شاید لحظات خوشت را خراب کنند. مثلا وقتی می بی
 
 
برای بودنت...برای این حجم وسیع خوشبختی؛
دین به گردن من است.
مدیونم به تمام انان که می توانستند تو را داشته باشند.
حالا که سهم منی
باید به قدر همه دوستت داشته باشم
باید قدرت را بدانم
باید مواظبت باشم
به اندازه ی تمام کسانی که میشد سهمشان باشی.
میدانی دلدار نگاهت که میکنم
فکر میکنم چه بیچاره اند آنان که تو را ندارند.
کاش میشد این بزرگِ بودنت مال همه باشد
بعد نیمه ی جبار وجودم سرکش میشود که نه!!
تو فقط مال منی!!
من مدیونم به آنانی که سهمشان نیستی..
بنام خداوند مهر و مهربانی 

سلام
عرض احترام دارم خدمت همراهان گرامی

در سالی  که گذشت  با مباحث " آرایه های ادبی "، " دستور زبان فارسی  ".، " شعر و قوالب آن " در خدمت شما بودم
در لحظات پایانی سال 1397 آخرین جلسه " شعر و قوالب آن " هم به روز  شد.  ( جلسه سیزدهم)  .  امید آن است که در سال آینده نیز در کنار ما و همراه با ما باشید.  صمیمانه از،این همراهی تشکر می کنم.  
حضورتان مایه افتخار است.  
آهسته، آهسته، صدای پایان. سال97  را می شنویم.  سالی پر از فراز و نشی
خب... وقتی چشما شروع به حرف زدن میکنن... راستش واقعا نمیدونم باید این سکوتت رو چی تعبیر کنم؟! رفتی و خودت رو گم کردی تو عمق تنهاییات که چی؟ باشه قبول... چراغ آنلاین بودنت رو روشن بذار و دیگه مثل قبل خبری نباشه از اون دیوونه بازیات! اما آخه تا کِی میخوای خودت نباشی؟
اگه راست میگی جلوی چشماتو بگیر که نتونن حرف بزنن! 
در زمان پرسش درس لازم نیست لحظات پر از استرس و استرا ب برای دانش آموزان به وجود آورد بلکه می توان با اقدامات ابتکاری این لحظات را به زمانی شاد و پر از شوق و ذوق نمود .
یکی از روشها  پذیرایی با سینی سوالات می باشد که تقریبا اکثریت دانش آموزان برای حاضر شدن پای تخته و جواب دادن به سوالات شوق و ذوق زیادی از خود نشان می دهند.
امشب رفتیم و پرده از راز این هدیه‌ی الهی برداشتیم.
صدای تپیدن قلب کوچیکت رو ضبط کردم.محکم و تند.
تاپ تاپ...صدای شروع یک زندگی.
از خدای مهربون برات صبر و آرامش می‌خوام، حیا و عشق به اهل‌بیت عزیز.
سال گذشته،این موقع توی حرم حضرت علی"ع" بودیم و من هم اونجا هم توی حرم امام حسین جان و حضرت عباس، برای بودنت، برای شروع و عاقبت به خیری ت دعا کردم. زیر قبه...
اتفاق امشب، خیلی معنادار بود برام...
من همه رو به فال نیک می‌گیرم عزیز دلم...
توی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد. یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: 
«آقا ابراهیم، قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم.»آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش. همین جور که داشت کارشو انجام می داد رو به پیرزن کرد گفت: «شما چی میخواین مادر جان؟»پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: 


ادامه مطلب
زمان به عقب برگشته انگار. همان مکان، کنار همان اشخاص، در حال انجام دادن همان کار، لبخندهایی به گرمی گذشته... جای خیلی ها خالیست اما به یادشان هستیم. برایشان دعا می کنیم و خواسته هایشان را بازگو. جایشان خالی است اما یادشان فراموش نشده و نمی شود. اینجا دنیای آرامش است و تا دلتان بخواهد وقت دارید برای درد و دل کردن. اینجا همه اشک می ریزند و دیگر کسی متعجب نگاهتان نمی کند اگر گریه کنید. اینجا همه صمیمی اند در حالی که هیچکس اسم بغل دستی اش را نمی داند
الان از نیمه شب چهارشنبه گذشته وارد پنج شنبه شدیم. صبح چهارشنبه رفتم چهارباغ... ف رو دیدم... توی یه کافه نشستیم و کلی گپ زدیم... حرفهای خوبی زدیم... راههای برام گشوده شد ...
بعداز ظهر هم رفتم بعد از چند هفته سری به ریحانه زدم...
شب هم کتاب خوندم... خسته و گیج بودم ولی باید یه کاری کرد...
چقدر خوب شد برام عکس فرستاده بودی آخر شبیه... چقدر خوب شد صدات رو شنیدم...تعطیلات کریسمسه... ما اینجا گیر افتادیم توی هوای آلوده...
دلم گرمه به بودنت
آدم عکس‌هات را که مرور می‌کند حرصش می‌گیرد.
از آن دسته موی کم‌پشت و ساده، آن لب‌خندِ یخ‌کرده روی سرخی لب‌های نازکت. از همه سرخی‌هایی که جا به جای تنت را، هرگز نفهمیدم با چه ترفندی، بوسه‌گاه سرما و نیستی کردند.
و هم‌چنان اما تصویر بی‌جانِ تو بر زمین ذهنم آوار است.
انگار تمام مدت‌های بودنت، ما همین را از تو طلب‌دار بوده‌ایم ؛ روزی بی‌خبر نباشی و آن روز کش بیاید تا روزها و شب‌ها و ابدیات که هرگز بدیهی نشوند. تا بتوانیم از تو آن قدیسی را ب
این روزا دیدن نبات در حال راه رفتن با دمپایی های من قند تو دلم آب می‌کنه.
وقتی میبینی نی نی دیروز ، چه عجله ای داره پا تو کفش بزرگترها کنه، ذوق میکنی.
ذوق بزرگ شدنشو ، قد کشیدنشو و...
ولی همین قدر که قند تو دلم آب میشه ، دلم برای نی نی و کوچولو بودنش تنگ شده.، برا روزایی که چهار دست و پا راه می‌رفت و کف آشپزخونه کنار پام می‌نشست تا ظرف شستنم تموم بشه برا روزایی که تازه بلد شده بود بگه بابا
 و چقدر ریسه می‌رفتیم و غش و ضعف میکردیم واسه بودنت و بزرگ
یا ابامحمد، یا حسن بن علی، ایها المجتبی یابن رسول الله...شیر جمل، رزمنده ی نام‌آور صفین کوه صبور ای روی دوش تو لوای دینای مرجع تقلید شاه کربلا، ای نورروشن شده با تابش تو جاده ی آییناز تو کرامت را شنیدیم و یقین داریمدست گدایی‌مان نخواهد دید غیر از ایننام عزیز تو همینکه روی لب آمدعرض ارادت‌هایمان شد درد را تسکیندنیا خزان می‌شد بدون برکت نامتبا بودنت هر لحظه‌مان شد غرق فروردینمن مطمئنم که مدینه روز میلادت با پرچم «یا مجتبی» روزی شود آذینإن
زمان به عقب برگشته انگار. همان مکان، کنار همان اشخاص، در حال انجام دادن همان کار، لبخندهایی به گرمی گذشته... جای خیلی ها خالیست اما به یادشان هستیم. برایشان دعا می کنیم و خواسته هایشان را بازگو. جایشان خالی است اما یادشان فراموش نشده و نمی شود. اینجا دنیای آرامش است و تا دلتان بخواهد وقت دارید برای درد و دل کردن. اینجا همه اشک می ریزند و دیگر کسی متعجب نگاهتان نمی کند اگر گریه کنید. اینجا همه صمیمی اند در حالی که هیچکس اسم بغل دستی اش را نمی داند
عاشقانه ترین عاشقانه های جهان
در برابر قلبم کم میاورند
وقتی که پای "تو" در میان است
.
بشنو!
فریاد عاشقانه ی قلبم را
دستهایم را که میگیری
نگاهم که میکنی
مشتاقانه تر از ثانیه ها...
عشق در وجودم میتپد
آوای بودنت، عاشقانه های جهان را میرقصاند
جهان در برق چشمانم میلرزد
و آغوشت تو گرم میکند تنم را...
با آرامشی از جنس بهشت... :)
.
آغوش تو آرامشی از جنس بهشت است
آرامشت از جنس "تو" در آینه ی "من"
خالیست جهان بی تو و عشقت شهِ قلبم!
بر بوم جهان با تو خوشست عشق کشید
مات چشمان تواَم، اما دلم درگیر نیستاز تو ای یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیستاین شکاف پشت پیراهن شهادت می‌دهدهیچ‌کس در ماجرای عشق بی‌تقصیر نیستاز تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی «رفیق»آنچه در تعریف ما گفتی کم از تحقیر نیستهر زمانی روبروی آینه رفتی بداندر پریشان‌بودنت این آه بی‌تأثیر نیستقلب من با یک تپش برگشت، گاهی ممکن استآن‌قدرها هم که می‌گویند گاهی دیر نیست!
« حسین زحمتکش »
نمی دونم از کجا شروع کنم؟از خوبیت از امیدت از حرفهای پر از ماهت یا از چشات که من’ کشته حتی از عصبانیتت چون اونم برام غنیمته کاش بدونی که چه قدر دوستت دارم کاش بدونی ارزشت بیشتر از این حرفهاست تو برام مثل بارونی که برام همیشه سبکی میاره مثل بارون از آسمون به دل عاشق من می باره مثل بارون صدات برای دل آدمی آرام و نرمه . چه خوبه بودنت چه خوبهه احساست و حتی لمس کردنت انقدر دوست دارم به اون شونه هام سرت را  بزاری و حرفهای دلم رو بهت بگم باهات گریه ک
 
 
نمی دونم چطور اومدی تو زندگیم و چطور از زندگیم رفتی و کجا رفتی.امابودنت چنگ زدن به چیزی به نام زنده گی بودنبودنت چنگ زدن برای قبول نبودن و اینکه چطور زنده مانده ام و اما زنده ماندم و تو ارزشمندترین و رازآلودترین و دردآور ترین یادی که همیشه به احترامت سر خم می کنم. 
برام یه قفس بساز؛بدون پنجره،بدون در،منو بنداز اون تو و خودت بیرون در وایساتو کِ اون بیرون باشی میتونم فقط بِ نشستن تو پشت دیوارِ سرد فکر کنمتو کِ منو محصور کنی فقط ذهنم درگیر تویی میشه کِ منو بِ خاطر نجاتِ خودم بِ زنجیر کردیتو منو حبس میکنی ولی خودت هم با من داخل قفسِ بی نور نفس می کشی!کنار منی و نمیذاری لحظه ای ذهنم بِ خطا بره،نمیذاری لحظه ای بِ جهنمی ک توش بودم برگردم!تو باش؛پشت دیوار باش...لمس نشدنی باش...باش کِ بودنت اجزای متلاشی منو کنار ه
گاهی وقتا فراموش کن کجایی، به کجا رسیدی و به کجا نرسیدی. گاهی فقط زندگی کن. یاد قول هایی که به خودت دادی نباش. شرمنده خودت نباش. تقصیر تو نیست. تو تلاشتو کردی اما نشد. یه وقتایی جواب خودتو نده. هر کی پرسید چرا اینجای زندگی گیر کردی، لبخند بزن و بگو کم نذاشتم، اما نشد. یه وقتایی فقط از زنده بودنت لذت ببر. از بودن کنار کسایی که دوستشون داری و دوستت دارن. از طلوع خورشید، از صدای آواز قمری ها، از باد، باران، از همه لذت ببر.
کارپه دیم! ( اصطلاحی لاتین به
معنای دم را غنیمت بشمار ) چه بخواهید چه نخواهید مرگ نزدیک ماست این یک هشدار است
اما کارپه دیم! مرگ نزدیک گوش هایمان نفس میکشد پس باید دم را غنیمت بشماریم. در
این فیلم ما به اعماق زندگی خواهیم رفت، جوهره اش را خواهیم دید و سپس برای مکیدن
لحظات ناب زندگی دستور عملی بی نظیر خواهیم داشت تا بتوانیم از تک تک لحظات زندگی
لذت کافی را ببریم. اما زندگی آنجاست که مرگ را به وضوح در آن ببینیم. همانطور که
سیاهی در کنار وجود سفیدی
مات چشمان تواَم، اما دلم درگیر نیستاز تو ای یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیستاین شکاف پشت پیراهن شهادت می‌دهدهیچ‌کس در ماجرای عشق بی‌تقصیر نیستاز تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی «رفیق»آنچه در تعریف ما گفتی کم از تحقیر نیستهر زمانی روبروی آینه رفتی بداندر پریشان‌بودنت این آه بی‌تأثیر نیستقلب من با یک تپش برگشت، گاهی ممکن استآن‌قدرها هم که می‌گویند گاهی دیر نیست!
   منبع: @AdabSar
وقتی چندین و چندوبلاگ داشته باشی، همین میشه که ندونی تو کدوم بنویسی. تو یکی میترسی پرستیژ خانمانه بودنت بریزه به هم. در اون یکی رو هم گل گرفتی. یکی دیگه رو هم که نوشتی به روز نمیشه. اینجا هم انگار حال نمیکنی. اما تو دلت میخواد بنویسی. چه خوب چه بد. چه نوشته هات به درد لای جرز دیوار بخوره و چه به درد قاب گرفتن برای سالن پذیرایی. میرم به وبلاگهای دیگه سر میزنم، غبطه میخورم به حال صاحباشون. راحت مینوسن. منو هزار غول ریز و درشت احاطه کرده که اگه بخوام
دخترکم نگار! خواستم بدانی من خوشحال میشوم اگر ورزش کنی، دوش بگیری، شمع روشن کنی و مدیتیشن هایت انقدر طولانی شوند که از کمردرد دراز بکشی. 
دخترکم نگار! دوستتدارم. دلم برای موهایت و معصومیت دست هایت تنگ شده. دلم برای زنده بودنت تنگ شده. کاش برقصی نگار. نمیتوانم دنیا را بدون رقصیدن های تو، زیبا ببینم. 
من دوستتدارم. لطفا برای من هم که شده، کمی زندگی کن. اب نبات چوبی ها همه بد مزه شده اند و اب انبه ها سریع تمام میشوند. حال خوب با این چیزها تامین نمیش
فردا دیر است ...امروزت را همین امروز ، زندگی کن !
همین امروز لذتش را ببر ،
و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن ...
حسرت ، یعنی در گذشته جا مانده ای ،
و نگرانی یعنی ، اسیرِ آینده ای شده ای که هنوز نرسیده و اتفاقاتی که هنوز نیفتاده !
آینده ای که شاید نرسد
و اتفاقاتی که شاید نیفتد !
بیخیالِ چیزهایی که نبودنشان کیفیتِ بودنت را کم می کند
آرامش و لبخند را در آغوش بگیر و امروز را همان جوری که دوست داری زندگی کن ...
در این لحظه، که قلبم از شوق لبریز از عشق شده است، میخواهم سوگند بخورم، به یگانگی تمام نام های زیبایت، که من هرگز، جز برای تو خودم را تسلیم نمی کنم و تا همیشه دوستت خواهم داشت و برای همه چیز سپاسگزار مهربانیت خواهم بود. 
خدای من، تو را امشب، تمامِ تمامت را برای خودم میخواهم، برای خودم که از شوق بودنت لبریز از عشق شده ام، عشقی بی مثال، عشقی یگانه... 
میدانم که تو در هر لحظه در قلب من می تپی و رهایم نمیکنی، خوب میدانم که تو از احوال من آگاهی، تو را
اولین پستی که دارم میزارم .
 
الان تنها احساساتم مربوط به نتایج کنکوره که قراره  چهار شنبه اعلام شه
ولی من مطمنم که سه شنبه میاد
من واقعا میترسم ! اگه خراب باشه که احتمالش کم هم نیست یه سال دیگه باید ریاضی حل کنم !! باورم نمیشه . خدا اخه مگه من چه گناهی کردم ؟؟؟؟
دیگه واقعا الان امیدم تویی  ! نجاتم بده
 
.
زمانی که ساخت سریال « هیولا » توسط مهران مدیری اعلام شد، ذهن اغلب طرفداران این فیلمساز به سراغ سریالهای قبلی او در شبکه نمایش خانگی رفت. سریالهایی که یا مانند « قهوه تلخ » به حال خود رها شده بودند یا به حدی سطح کیفی آنها ناامید کننده بود که بهتر می بود نام خوشِ مهران مدیری را از آنها حذف می شد. اما اینبار ماجرا کمی متفاوت بود چراکه اعلام شد پیمان قاسم خانی به عنوان سرپرست نویسندگان قرار است با این سریال همکاری نماید و این به معنی همکاری مشترک
بازی است گاهی کار نوشتن، جمله‌ای آدم می‌نویسد، بعد یکی دیگر تا آن جمله‌ی اول را توجیه کند، مکانی شکل می‌گیرد یا آدمی سر بر می‌آورد که باید راهش برد. خوب، همین‌طور‌ها درگیر می‌شوی و یک دفعه می‌بینی که داری برای بودنت توجیهی می‌تراشی، سرپناهی می‌سازی تا ظلمت آن‌سوی این منظومه‌ی شمسی یا بگیر کهکشان شیری را مهار کنی یا حداقل ظلمت درون خودت را، بعد می‌بینی باز جایی رخنه‌ای هست. همین‌طورها است که مدام باید نوشت، قمار است این کار، برد هم
منتظرم یه اشتباه کنید !! همتونو بذارم کنار انقد خستم...
انصاف نیست یه بار به دنیا اومدن و این همه مردن...
مهربون نباش این جماعت اسمتو میذارن احمق!!!
دور دوره اوناس که همه رو دور میزنن !!!
بی منفعت بشی،بی معرفت میشن..
حیف که حرفای قشنگ فقط زر مفتن *-*
زدم تو گوش مشکلات رفت با بزرگترش اومد..
انان که بودنت را قدر نمیدانند رفتنت را نامردی میخوانند*-*
سلامتی اونی که سیگار نمیکشه چون یه عمره از زندگی میکشه..*-*
خواستم بنویسم  الان که بهار شده، حال دل خودت را خوب کن بی‌خیالِ خیلی‌ها،  خواستم بنویسم حواست باشه  بهار مثل پاییز نیست که به ظاهر یک فصل ِ اما انگار که یه سالِ ، بلکه بهار واقعا یه فصلِ،بهار خیلی زود تمام می‌شه، تا می‌تونی نفس بکش در هوای بهار  حتی با وجود این روزهای خود قرنطینگیدلگیر خوبی‌های بی‌جوابت هم نباش ،تو بخاطر دل خودت مهربان باش ، تو وقتی خوب باشی روزی آدمها دلتنگ خوب بودنت میشن و فراموشت نمیکنن ،مطمئن باش ،خوبی فراموش نم
98 جان کوله بارت را بستی ؟ چیزی را فراموش نکرده باشی ! مثلا خاطره ای ، دردی ، غمی! غم این روزها! حواست باشد همه را برداری ، درِ چمدانت را محکم ببندی! 98 جان بودنت کافی است وقتت تمام شده! دلمان پوسید از این همه غم ...پس معطل نکن پستت را تحویل بده که 99 پشتِ در است!کاش انقدر قدرتمند و زورگو نبودی که غم هایت را تحویل 99 بدهی و بروی!
اما حالا که زمستان درحال رفتن است بیا موهایش را شانه کنیم..سردی دستهایش را بسپاریم به دل های گرم مان ، بیا قطره های بارانش را به
دیشب سراغ کوچه های قدیمی خاطر رفتم . . . . هنوز هم همانی بود که بود . . . .  رد پاهای عاشقی ، اون بوته  یاس رازقی، کافه مجنون . . . . کافه مجنون ، هنوزهم پرشاخه بود وبا آن سایه مهربانش، و وقتی باد توی گیسوان برگی ش می پیچید ، زمزمه عاشقی . . . . وهنوزهم سینی فنجان چای تازه رو تو دستش  برا ی آنهایی که لحظه ای کنارش می نشینند،  تعارف میکرد . . . .
یادم آمد چه راحت همه این سادگی هارو با جاروی  فراموشی کشیدن ،روی رد پاهااز یاد بردی .  . . . ،کاش همین قدر که یادم هست
مرد‌ها با شورت و بهترین حالتش شلوارک با شکم‌های اویزان و موهای بدنشان  بدون اینکه از کسی و چیزی خجالت بکشند یا حتی لحظه‌ای فکر کنند که اندام ناقصشان چقدر به زیبایی‌های بصری دریا گند زده در ساحل جولان می‌دهند . خانم‌ها با مانتو‌ها و روسری‌ها، مراقبند که بچه‌ها در آب غرق نشوند. مردها پکی به قلیون میزنند و تنی به آب . و من فکر میکنم که زن بودن در اینجا ، مزخرف‌ترین نوع بودن است . درحالی که باید دائم نگران موهای زائد بدن و چربی اضافه دور شکمت
حدود چند ساعت، تا تحویل سال جدید باقی مانده؟معمولا در این لحظات آخر سالی، به کل سالی که گذراندیم فکر میکنیم و برای آن سال تعریفی در نظر میگیریم.خوب یا بد...راستش را بخواهید، درست است که به صورت کلی 98 سال خوبی نبود، اما اگر کمی دقت کنیم ، همه سال ها اینگونه اندو قرار نیست سالی بهتر از سال قبل یا بعدش باشد...نود و هشت، با اینکه لحظات غمگینی داشته، اما مطئننا لحظات خوب و شاد هم داشته.بهتر است بگوییم، اینکه منتظر یک سال عالی باشیم، که اتفاقات عجیب و
دیشب خوابتو دیدم دیوونه من
داشتیم قدم میزدیم، مث همیشه
سرد بود و دستای همو محکم گرفته بودیم
چشمات پر بغض بود
خودتو انداختی تو بغلم و محکم گرفتمت بین دستام
هم تو آروم شدی، هم من
ریه‌هامو پر کردم از عطرحضورت
جاری شدی در من
سرتو گرفتم بین دستام
نگاهم رو دوختم به صورت ماهت
پیشونیتو بوسیدم
مثل همیشه
و بیدار شدم
ای کاش این رویا هیچوقت تموم نمیشد
کاش اون روزا ادامه داشت تا ابد
تا .......
دلم خیلی تنگه واسه دیدنت
واسه بودنت، واسه همه چی
واسه قهرکردنات،
جانم!والا از شما چه پنهان! دلمان تنگ است. تنگ آن روزهای رنگی‌ای که هنوز به دوست داشتن همدیگر اعتراف نکرده بودیم. تو علاقه‌ی زیر پوستی‌ات را لابلای کلماتت می‌گنجاندی و من با ذوق آنها را پیدا می‌کردم و دنبال نشانه‌ای دیگر برای اثبات یک‌طرفه نبودن حسم می‌گشتم.گاهی فکر می‌کنم که ما شیرین‌ترین احساساتمان را با هم تجربه کردیم. بودنت انگار یک حسی مثل ایستادن زمان در بهترین سکانس زندگی‌ام بود. سکانسی که در آن خنده‌ها از ته دل بود و بوی وانیل
زندگی بالا و پایین زیاد داره.یه روز بالای قله یه روز هم روی زمین خاکی.یه روز ناراحت یه روز خوشحال.یه روز تنها یه روز هم اطرافت پر از آدم.به پایین بودنت توجه نکن ،اخرش توهم به سمت بالا حرکت میکنی .باید از لحظه هایی که پایین هستی و با سختی ها میجنگی لذت ببری .باید تلاش کنی از پایین به بالای کوه برسی .هر  بار بالا رفتن  از کوه پایین آمدنی هم داره.پس از تمام لحظه های باهم بودن و تنها بودن خود لذت ببرید.ما بیش از یک بار زندگی نمیکینم همیشه نگاهت به با

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها