نمیدانم چگونه است که لحظات بی تو اینقدر آهسته میروند، اما چون که هستی این قدر شتاب میگیرند.
نمیدانم شاید آنها هم به انتظار نشستهاند و چون تو یا نسیمت آیی و آید تندتر میتپند. شاید در آغوش آنها هم،
قلبی هست که خیال آمدنت ضرباهنگشان بالا مییرد. شاید آنها هم تا بحال در آغوش تو
جای گرفته باشند و آهنگ تندشان آرام گرفته باشد. شتابشان آرام گیرد و در بینهایتت غوطهور شوند.
در حضور تو انگار ثانیهها هم طعم بینهایت شدن را میچشند. بینها
جانانِ من، الان که برایت مینویسم، بیشتر از هرکسی دلتنگ خودم شده ام، خودِ واقعی ام که عاشق زندگی کردن است،خود واقعی ام که خوب بلد است عشق بورزد، میدانی جانانِ من خود واقعی ام را عجیب دوست دارم،مرا به آغوش بگیر تا باهم خود واقعی ام را پیدا کنیم،
مرا در آغوش بگیر و برایم قصه ی دختری را تعریف کن که خیلی دوستش داری، مرا آرام کن...جانانِ من...
آرامآرام فرو میریزد و آهستهآهسته جذب جان میشود. به یکباره نیست، که به یکبارگی جان به هدر دادن است. عشق نخست به نرمی آغوش میگشاید، و آنگاه از آتشهاش گریزی نیست. عشق، آرام سوختن است.
نخست شعلهها نرماند و گرماند و پذیرا، و آنگاه توفناک. این توفناکی را گریزی نیست. آن فراق را گریزی نبود، این وصال را گریزی نیست. این همآغوشی و در آغوش خموشی و ناله در جان زدن و به رضا اشک ریختن را گریزی نیست.
از رفتن گریزی نیست. هیچ جا خانهی روح نیست ج
یه وقتا یه مریضی میاد سراغمون و ضعیفمون میکنه! اما بعدش که حالمون خوب شد میبینیم به بهانه همون مریضی لاغر شدیم و لباسایی که گوشه کمد و کشو خاک میخوردن و حسرت پوشیدنشون به دلمون بود، میشه اندازه تنمون؟
میخوام بگم گاهیام غصهها میان، ضعیفت میکنن، لاغرت میکنن، تا قد آغوش اونی بشی که قراره بیاد و با بودنش غصههاتو بگیره!
جدا از اینکه خدا دردو داد که تو درمونم شی، ضعیفم کرد که تو قدرتم شی!
نگران من نباش!
حال من خوب باشه با توئه... بدم باشه تو خوبش
دارم با خودم آشتی میکنم- آرام آرام.
روزهای سختی را میگذرانم. هیچ وقت به هیچ ماده مخدری اعتیاد نداشتهام، اما حس میکنم ترک کردن اعتیاد باید حسی این چنین داشته باشد: تلاش میکنی آرام آرام زهرش را از جسم و روانت بیرون کنی، یک وقت هایی تو بر زهر پیروزی، یک وقتایی زهر بر تو پیروز میشود و حس ناتوانی وجودت را میبلعد. در این لحظات، تنها پناه استغاثه و خواب است.
گفتم خواب. دو روزی میشود که با چشمان خیس از اشک از خواب بیدار میشوم باز. برنامه این است
آغوش ام اس چگونه دردی است؟
شما ممکن است این درد را در زیر قفسه سینه خود و یا در هر نقطه بین گردن و کمر خود احساس کنید. آغوشMS می تواند کسل کننده و دردناک، تیز، یا سوزشی باشد و معمولا از چند ثانیه تا چند ساعت و در موارد نادر، چند روز طول می کشد.
آغوش در حالیکه می تواند منبع آرامش و امنیت باشد وقتهایی هم می تواند ناشی از رنج و درد باشد و “آغوش ms” این منظور را بیان می کند.
اگر شما مبتلا به بیماری MS باشید ممکن است یک گروه از درد را در اطراف نیم تنه خود ا
مادر مثل هوا می مونه، دائم در هوای محبت خالصانه و بدون توقعش نفس کشیدی، گاهی حتی از همه بیشتر بهش اعتماد داری بدون اینکه بفهمی و بدانی...
اونقدر در این هوایی که گاهی ممکنه فراموشش کنی، تا اینکه نفست تنگ بشه از مدتی دریافت نکردنش...
اگر به عقب برگردم، حددداقل تواضعم در برابرت هزار چندان میشه مادرم...
+شاید شبیه ترین آغوش به آغوش خدا بعد از آغوش رسول الله و امام زمان، آغوش مادر باشه...
بیارام آرام، ای دلِ نازک ِ خستهامشب خورشید بر بالینت خواهد آمدو رخت خستگیت را با جامه ای از تار و پودِ قدردانی بدل خواهد کردآرام بیارام خورشید لبخندهایش را به تو هدیه دادهوقتی فرمان میراند و تو گردن مینهیخورشید عطشانم آغوش گسترانیده برای آرمیدنتشاید آواز حزین سرخش را به پاداش امروزتفردا از گلوی تو سر خواهد دادآن خورشید عطشانِ گلو...آخر شاهم را گلو بریده اند...
امشب مرا به آغوش بکش... آرامِ آرام، میخواهم در تو غرق شوم،میخواهم با تک تک نام هایت نفس بکشم، آخر معشوق تمام وقت تو بودن، نهایت زندگیست... آخر معشوق تمام وقت تو بودن نهایت بندگیست... خدایا... به تک تک نام هایت قسمت میدهم، لحظه ای به حال خودم رهایم نکن... من آرامم، در برابر ثانیه به ثانیه امتحاناتت،من تسلیمم در برابر تو خدایا... و تو برایم به اندازه تمام دنیا کافی هستی... دوستت دارم، با تمام وجود :)
آرامآرام فرو میریزد و آهستهآهسته جذب جان میشود. به یکباره نیست، که به یکبارگی جان به هدر دادن است. عشق نخست به نرمی آغوش میگشاید، و آنگاه از آتشهاش گریزی نیست. عشق، آرام سوختن است.
نخست شعلهها نرماند و گرماند و پذیرا، و آنگاه توفناک. این توفناکی را گریزی نیست. آن فراق را گریزی نبود، این وصال را گریزی نیست. این همآغوشی و در آغوش خموشی و ناله در جان زدن و به رضا اشک ریختن را گریزی نیست.
از رفتن گریزی نیست. هیچ جا خانهی روح نیست
نه معشوقه ای سیاسی بودی
نه پنجه در پنجه با سرطان
نه با مین رفته بود
پاهایت
نشسته بودی
در ایوانی سنتی
گونه هایت گناه بود
دست هایت گناه
چشم هایت گناه
نمیتوانم در پارک های تهران آرام بگیرم
دو نفر
چند نفر
چندین نفر
یک دیگر را شکل مه و دره در آغوش کشیده اند
و ما سالهاست مرده ایم
سالهاست
پشت پنجره ها
پشت سیم های رابط
صداهایمان همدیگر را در آغوش می کشند
بگذار لااقل فکر کنم
معشوقه ای سیاسی هستی
سرطان هم داری
و پاهایت با مین رفته اند.
زمان آرام آرام میگذرد و من امروز خودم را مجاب کردم که برای اولین بار بشینم و انتظار آمدن بچشم. خسته از رفتن؟ نه می خواهم ببینم وقتی دست هایم را می گشایم برای آغوش، در مقابل دست های باز شده می بینم. عشق فلسفه عجیبی دارد. باید هزار بار بگویی دوستت دارم تا باور کند اما با یک برگرداندن نگاه، همه چیز را از دست خواهی داد. خواهد آمد؟ بگذار از انتظارم لذت ببرم. اگر نه آمد؟ وقت برای نوشتن زیاد هست، انگار سایه ای از دور داره نزدیک میشه، می بینی؟
سالهاست که " فراق" بر تنم تازیانه می زند .
آرام جانم...
من...
این روزها...
دور از تو...
با خیالت زندگی می کنم...
در خیالم تو را به آغوش می کشم...
زمانی که دلم می گیرد ...
با تو...
با خود تو...
درد و دل می کنم...
شکوه می کنم از هر آنچه مرا آزرده...
سرم را روی شانه های خیالی ات می گذارم و بلند بلند می گریم...
و اینگونه میان آغوش خیالی ات ، آرام می گیرم....
تمام خیابان ها و کافه های شهر را، دست در دستان خیالی تو ، پرسه می زنم...
روی صندلی های ایستگاه اتوبوس می نشینم و به
خوابیدن در خیال آغوش مادر
این عکس تکان دهنده توسط یک عکاس عراقی در یک یتیم خانه گرفته شده است. این دختر کوچک هرگز مادر خود را ندیده است… بنابراین روی زمین نقشی از مادر ترسیم کرده و در آغوش آن آرام گرفته است. شکرگذار آنچه دارید باشید و قدر آنرا تا وقتی که از شما گرفته نشده است بدانید زیرا وقتی می فهمید که دیگر دیر شده است.
الهم عجل لولیک الفرج.آمین
کاش میشد تمام آدمهای غمگین وتنهای جهان را در آغوش کشید،برایشان چای ریخت،کنارشان نشست و با چند کلام ساده،به لحظاتشان رنگ آرامش پاشیدو حالشان را خوب کرد.کاش میشد این را قاطعانه و آرامدر گوش تمام آدم ها گفت؛ که غم و اندوه، رفتنی استو روزهای خوب در راه اند،که حال همهمان خوب خواهد شد...
#نرگس_صرافیان_طوفان
مرا محکم در آغوش بگیر ...
این روزها بیش از هر وقت دیگر احساس شکستن دارم...
....
راه علاج ندارد...
دلی که بدجور هوایت دیوانه اش کرده ...
جز زنجیر بازوهات ...
....
تو دور و من دور تر ...
و هر دو خسته از روزگار ...
کاش ...
کاش ...
صبحم با تو بخیر میشد !
.....
دلم تنگ است ...
به هرسو قدم میگذاشتی پیکرهای کبود زمین را فرش کرده بودند. خورشیدْ بیتفاوت اشعههایش را همچو سیخ داغی توی چشمانت فرو میکرد و شیون زنی چون شمشیر بُرندهای هوا را میشکافت. فریاد ها متواضعانه گوشهایت را در آغوش میگرفتند و سرگیجهٔ سنگینی تورا آرام آرام در خود حل میکرد. برای احدی مهم نبود که نفس چگونه درون سینهات میشکند و عرق سردی که تمام بدنت را پوشانده چگونه دستت را ماهیوار از دست دیگری جدا میکند. آنگاه که التماس میکردی بر
به تو که فکر می کردم جهان به هم می ریخت منطق وجود نداشت و مردم آدمک هایی بودند در حال حرکت، جاده ها ساخته شده بودند تا مرا به تو برسانند، ابرها انتظار می کشیدند در لحظه ی موعود ببارند، دست ها و سازها تلاش می کردند احساسم را بنوازند، پاهایم می دویدند برای وصالت، چشم هایم می چرخیدند دنیا را، برای تماشا کردنت و دست هایم... دست هایم و آغوش تو... همه چیز به کنار فقط آغوش تو.
-آغوش گرمم رو پذیرا باش، تولدت مبارک!+مرسیی[با ذوق!][بغل و اینا!]-دیگه پول نداشتم خب، فقط آغوش گرم داشتم!!+همین آغوش کلی از پول بهتره!نتیجه اخلاقیم نداره، خودتون نتیجه بگیرید!
سر کلاس بحث شد که خانم فلانی قراره پدرمونو دربیاره، یهو معصومه با یه لحن خیلی جالب و مخصوص به خودش گفت "اونایی که پدر ندارن چیشونو میخواد در بیاره؟!"
تقدیم به دنیل که این صحنه را به تصویر کشید:
می شد حدس زد،
تنها اگر لحظه ای،
فقط برای زمان گذرنده ای مثل خودت،
خود را به آغوش زمین می سپردی،
در تخت چمنش آرام می گرفتی،
و نگاهت،
همین که نگاهت در آسمان شناور می شد،
از آن بالا،
آرامشی بر دست و پای کوچکت،
که کمتر سر توقف دارند،
می بارید.
چه خوب که مزه مزه اش کردی!
به رشتههای سلولزی بافته شده به هم، در پس زمینهی نوشتههای جزوهام، نگاه کردم. ذهنم رفت به سمت جنگلی با درختان برگ سوزنی و شکل درختی را دیدم که هنوز زنده بود. دقت نگاهم را بیشتر کردم، حس نزدیکی عجیبی با درخت بریده شده به من دست داد. از ته دل کاغذها را بوسیدم و در آغوش کشیدمشان؛ دلم آرام گرفت.
بسان رویایی شگرف در آغوش میگیرمت میچرخم و از این توهم محض دیوانه وارمیخندم ...
کلمات دچار دلهره میشوند و من دستپاچه میشوم که چطور این بزم را توصیف کنم ...
مادرانه ای دستچین خیال....
من و رویای کودکی که در قلبم جوانه زده و نمیدانم به آغوش میرسد یا نه!
آدنا
بر گر فته از کانال انشا 21 برای
پیدا کردن انشا با هر موضوعی به کانال ما سر بزنید
من سرزمین دردها هستم، سرزمین غم و اندوه... دریایی آرام که بعد از آن حادثه طوفانی هیچ وقت به حال سابق باز نمیگردم.آن روز ، روز بسیار بدی بود روزی کع من با آن همه عظمت به ناتوانی و حقارت خود پی بردم. آرام بودم و عاشق، عاشق تمام مسافرانی که به مقصد میرساندم. عاشق غبطه هایی که به بزرگی و عظمت من میخوردند. مغرور نبودم اما گاهی از بزرگی و عظمتم فریفته میشدم.هرگاه میخواست
گاهی با معشوقمان بازی میکنیم. فرو میرویم در نقشی که نیستیم: یک حسودِ بیبخشش. یک غیرتیِ بیتحمل. یک حسابگرِ مو از ماست بیرون کشنده. یک معشوقهی هرجایی. یک بیعاطفهی بیتفاوت. یک دیوانهی زنجیری حتی. بازی میکنیم تا بازی که تمام شد، سختتر و محکمتر در آغوش بکشیمش. که زندگی یکنواخت نشود. که لذتِ با هم بودنمان گونهگون و مستدام باشد. اما یک لحظه هست - و فقط یک لحظه طول میکشد - که باید بازی را تمام کنیم. باید دوباره خودمان شویم. بای
سلام ماه قشنگم :)
از روز بیست و یکم برایت می نویسم...
ماه مهمانی جانانم... این روزها بیشتر از هر روز دیگری به مرگ فکر می کنم، به آغوش یار...اینطور فکر میکنم که مرگ زیباست، قدرت خاصی دارد، مشتاقش میشوم، دلم میخواهد خیلی خوب زندگی کنم و بعد با عشق به آغوش مرگ بروم، آری مرگ زیباست :)
از وقتی راهنمایی میرفتیم و مشکلات احساسی باید توی مدرسه روی میز پینگ پنگ ، موقع خوردن نون پنیر خیار ، با درد و دل کردن حل میشد ، من نقش آغوش رو داشتم . یعنی همونطور که سعی میکردم یجوری زورکی صبحونه مو تموم کنم که ظهر با مامانم درگیر نشم ، گوشام یا خودم رو هم آغوش میکردم واسه حرف های دوستم که داشت برام از مشکلاتش میگفت . تو دبیرستان کم کم آغوش کلامی پیدا کردم . یعنی حتی اگه توی دلم فکر میکردم چقد شرایط دوستم سخته سعی میکردم جوری حرف بزنم که طرف ام
خودم را به دستش سپردم، در آغوشش آرام گرفتم، نگاهمان در هم گره خورده است، پلک نمیزند،من در این نقطه از جهان، در آغوش معبودم، درگیر احساس خوشبختی غیر قابل وصفی هستم، معبود من، مرا رها نکرده است، در این زمان، مرا محکم تر به سمت خودش می کشاند، دلم ضعف میرود، چشمانم را آرام روی هم می گذارم، نفسم را حبس میکنم، می خندد،شیرین می خندد، میتوانم احساسش کنم، رد انگشتانش را روی دستم میبوسم، دنبالش میکنم، دستانش را میفشارم، سرم را به سینه اش میچسبانم و غ
هنگامی که چشمانم برای همیشه به روی این دنیای خاکستری بسته شد و مدتی گذشت و خاکی که زیر آن احتمالا آرام گرفته ام خشک شد؛ برایم سنگ قبری نارنجی بخرید و عکسی که در آن خنده ام واقعیست رویش چاپ کنید. اگر توانستید برایم آواز بخوانید. ساز بزنید. از خاطرات خوب مشترکمان بگویید و خودتان را در آغوش روح بیدارم حس کنید.
پتوی گرم ابرها تمام شهر را در آغوش کشیده. به دور دستها که مینگرم، هیچ چیز نمیبینم، جز تودهٔ سیمابگونی که گویی تا بینهایت ادامه دارد. یکجور عدم که دلم میخواهد در آن حل شوم و تمام این لاوجود را در آغوش بگیرم.
اما هرچه جلوتر میروم هستی بیشتر توی چشم و چالم فرو میرود. زمین، درختان، ماشینها، دیوارها، آدمها، آدمها، آدمها... و همهٔ ما محکومیم به بودن.
ای صدایم همه با موج تو تنظیم شده
دوستت دارم و ماه شبِ هستیم شده
روزگار من از آن روز که تو آمده ای
با نگاه های مه آلود تو تقویم شده
من که محکوم به جرم تو شدم باز ولی
جرم زیبایی ات آیا به تو تفهیم شده؟
دور از آغوش تو دلتنگ ترینم آری
پهلوانی که به آغوش تو تسلیم شده
بی تو با هرچه که باشد همه محکوم شدم
مثل مظلوم ترین کشور تحریم شده
نه فقط این غزل تازه سید ، بلکه
دفتر عاشقی من به تو تقدیم شده
عمری به آرامش خوابیدیم و تو شدی حافظ امنیتمان در حالیکه روی کوه ها و تپه ها به دنبال شهادت میدویدی...سرانجام وقتی که ما هنوز در خواب بودیم شهادت, تو را در آغوش کشید و زمان خواب آرام تو هم فرا رسید....سردار... آرام بخواب که پیکر در خون طپیده ات نیز آرامش را از چشمان از حدقه بیرون زده ی دشمنانت ربوده و خواب را برایشان حرام کرده است. سردار .... آرام بخواب که علمت بر زمین نخواهد ماند... امشب مهمانی عرشیان است و اندوه فرشیان. یارانت به استقبال آمده اند و م
کاش آغوشت عضوی از تنم بود
مثلا آغوشت پاهایم بود
که بی آن قدم از قدم برنمیداشتم
یا دست هایم بود
که هرجا میرفتم در آغوش تو میرفتم
در آغوش تو به خواب میرفتم
در آغوش تو به بیداری می آمدم...
یا مثلا آغوشت چشم هایم بود
که این جهان تاریک و خالی را آبی آسمانی میدیدم...
خوب بود آغوشت پشتم بود
که بال در می آوردم مدام
اما کاش آغوشت قلبم بود
نبودش... .
حسنا میرصنم
" هیچ وقت نمیفهمی کی آخرین باره، کی آخرین دفعهایه که داری در آغوش میگیریش، بغلش میکنی، فشارش میدی، عطرش رو بو میکنی و …. لحظهای که متوجه میشی آخرین بار رو هم از دست دادی، لحظهای که متوجه میشی دیگه نمیتونی دوباره تو آغوشت بگیریش. اون لحظه، لحظه "حسرت آغوش آخر"ه. لحظهای که حسرت میخوری از اینکه آغوش آخر رو خاطره نکردی، ساده از کنارش گذشتی و مثل همهٔ دفعات به آغوش کشیدیش."
آغوش آخر میتونه صبح موقع خدافظی برای رفتن به کار با
تو را خانه ای هست: داستان زندگی شیخ بهایی عالم بزرگ تشیع
تو را خانه ای هست : کامران پارسی نژاد
بریده کتاب(۱):
از کلبه خارج شد. شمس الدین محمد مانده بود به دنبال همسرش خارج شود یا عبدالصمد را آرام کند. او را در آغوش گرفت. مادر بازگشت. ظرف را روی زمین گذاشت. بچه ها به داخل ظرف سرک کشیدند. پدر متحیر و آرام خود را به ظرف رساند. سه گلوله برفی درآن بود._فرزندانم،این آرد است. پخت آن خیلی طول می کشد. تا من برایتان نان بپزم، شما بخوابید. من بیدارتان میکنم…
ا
در نیمه شبی که به او می اندیشیدم برایش نوشتم
------------------------------------------------------------
اندیشه ام بر محور موی تو میچرخد در کوچه ی پر پیچ گیسوی تو میچرخدآری تمام آرزوهایم لبان توست
از آرزو گفتمتمام آرزوی من هان با تو املبخند شیرین خدا با منتو با تمام آنچه بر لب داری از لبخندیک شب برایم آرزو بودیحتما تو هم با خود هزاران آرزو داریصد آرزو پیدا و صدها آرزو پنهاناما کدامینشان به قیمت با تو هم وزنند؟!
با من بگو آنها کنار تو کنار آسمانت چند می ارزند؟!ت
این روزها حتی نسبت به آدم های بزرگتر از خودم هم حس مادری دارم. مثلا همین امروز که پست وبلاگ آسیاب را می خواندم، دلم حس مادری را داشت که فرزندش را گذاشته توی دنیا و رفته پی ادامه ی مسیر جاودانگی اش. می خواستم به فرزندم بگویم، آرام باش فرزندم، با قوت ادامه بده، عشق جاری شده بین ما تنها شمه ای از عشق بی کران خدا به مابوده و هست.
به تو از این جهت که مادری عاشقانه همه جوانب جسم و جانت را در آغوش پر مهر پرورانده تا قد و قواره ات از هیکل زنانه ی او درشت
ببین، اصلا کاری ندارد. دستت را در سینه می بری، آرام دلت را بر می داری و می آوری بیرون، آرام !!! بعد آرام صابون را رویش میمالی .زیاد نماند که دلت را خشک می کند . بعد زیر آب ولرم کف ها را می شوری.حالا دل صابون زده ات را آرام می گذاری سر جای قبلی اش . می بینی؟ به همین ساده گی به همین تلخ مزگی :)
تنها پادتن تنهایی،در آغوش گرفتن تنهایی است.تنها پادتن ترسدر آغوش گرفتن ترس است.و تنها راه رهایی از رنج،روبرو شدن با آن و پذیرفتن آن.تا زمانی که از عمیقترین دردهایت فرار کنی،التیام نخواهی یافت...دنیا جای رنج است اما جای رنجیدن نیست و امید بدون خوشبینی تنها راه زنده ماندن در این سیاره است..
اردیبهشت را می شود،آرام آرام عاشقی کرد...اردیبهشت را می شود آرام آرام مُرد..!به من باشد میگویم هیچ عشقی نباید توی اردیبهشت تمام شود، هیچ دلی نباید توی اردیبهشت بگیرد، تنگ شود...اصلا" اردیبهشت را باید دوباره از نو عاشق شد!بهار باید اول جاده ی دل بستن ها باشد، اول عاشقی کردن ها...آن
زمان که دلت و احساست بنفش ملایم است و دنیا مثل رنگین کمان چند رنگ عشوه
میاید و چشمک میزند، اردیبهشت را باید روی دور آهسته زندگی گذاشت و زندگی
کرد...اردیبهشت را باید ا
محدثه، اگر کسی به خواستگاریت آمد، بهش بگو اگر به اندازه مرگ تو را دوست دارد، بماند. زیرا فردا مرگ عاشقانه ای خواهد داشت.
محدثه، اگر قصد کردی عاشق پسری جز من شوی. قبلش به من تماس بگیر و بهم بگو چگونه خودکشی رو دوست داری. من حتی می خواهم نحو مرگم را دوست داشته باشی.
محدثه، اگر روزی فهمیدی دوستم نداری. بهم نگو و این خیانت را بهم بکن. بگذار روز های بیشتری حس کنم دارمت.
محدثه، اگر ثانیه ای گذشت و دلت برایم تنگ نشد. آرام زیر گوشم بگو. تا آنقد بهت نزدیک ب
بغل کردن کودکان از بدو تولد یکی از مهمترین نیازهای عاطفی و روانی کودکان است. در واقع کودک در هنگام تولد وارد دنیای بیگانهای میشود و هنگامی که در آغوش مادر قرار میگیرد به نوعی امنیت و آرامش به او بازمیگردد. در آغوش گرفتن کودک باعث ایجاد پیوند عاطفی عمیق میان مادر و کودک میشود که این مسئله از بسیاری استرسها، اضطرابها، رفتارهای نابهنجار و اختلالات روانی در بزرگسالی جلوگیری میکند. در نتیجه شناخت فواید و تاثیرات در آغوش گرفتن کو
و آغوش است درمانِ دلی که گاه میگیرد!♥️پناه اخرِ قلبم تویی هرگاه میگیرد!♥️
به سمت تو کجا کی باز راهی شد دلِ تنگم؟!که از بغضِ دلم گاهی دلِ این راه میگیرد!
تو زیبایی و دلبر هم، تو را من ماه میگویم!برای این منِ بی کس، دل آن ماه میگیرد؟!(گفت: میگیرد!)
ولی هرجا که میگیرد دلت ای ماهِ قلب من!الهی من فدای تو که دل بیگاه میگیرد!♥️
کجا باید بگردم من به سمت بویی از مویت!♥️که باران عطر مویت را به خود دلخواه میگیرد!♥️
بغل کن چون جهان دیگر برایم جا
آرام آرام ، باران ، تند تند میشدداشت تمام خانه های که با کاغذ ساخته بودم نم میکشیدتمام جوهر دوستت دارم هایی که روی دیوار هایش نوشته بودم حالا یک مشت اشک بودداشت آرام آرام، تند میشدحس کردم دلی آن دور هازیر خروار ها خاک دفن شدبه دستان باران قاتلبه دستور دنیای نامردچشمان من نظاره گر تمام رفتن هایت هست و میماندتا دلت میخواهد بروچتر را هم با خودت ببرزمین خیسی که نفس میکشیدیک فرق با صورت خیس من داشتمن نفس نمیکشیدمهیچبی هیچ ترسی از مردنبه خدا قس
میآیم خودم را تسکین بدم با این حرفها که:«سردار، شبیه به خودش را تربیت کرده»یا «ما شبیه سردار کم نداریم.» تا آرام میشوم، یکی میپرد وسط که:«دههی شصت که هر روز یک ترور داشتیم.» مات و مبهوت میمانم. چرا ماتم میبرد؟ چون بارها از خودم پرسیدهام:«اگر رجایی/بهشتی/مطهری/باهنر یا از آنطرف چمران و متوسلیان و همت بودند، اوضاع بهتر نبود؟» چون بارها از ته دل صدایشان کردم که چاره کنند درد ما را.
میدانی؟ نبود بعضیها مثل تکهی وسط پازل است؛
دانلود ریمیکس گل قرمز فرزاد فرخ
Download remix Farzad Farokh >> ♬ Gole Ghermez ♬ >> Music streaming from wikimusic
چشمان مستت منو دیوانه کرد
این دل عاشق شد منو ویرانه کرد
آغوش گرمت بوی عطرت با قلب خستم دل به بستم
نم نم باران یه دل آرام
این قلب من با تو میشود آرام
موهاتو وا کن منو صدا کن این ترس دوریتو از من جدا کن
نم نم باران یه دل آرام این قلب من با تو میشود آرام
موهاتو وا کن منو صدا کن
این ترس دوریتو از من جدا کن
دست مرا تو بگیر و به من قول بده
دیوانه و مجنون توام به همه پ
دلم میخواهد با تمامِ وجود زندگی را نفس بکشم، دلم میخواهد با بند بند وجودم زندگی را به آغوش بگیرم،زندگی یک فرصت فوق العاده است که دلم میخواهد لحظه به لحظه اش را به زیبایی نقاشی کنم،خدای مهربان به من فرصت نفس کشیدن بخشیده است، خدای مهربان و با عظمتم به من فرصت بودن داده است، دلم میخواهد زیبا زندگی کنم... با خیال آسوده و آرام :)
مادر بزرگم بسیار صبور و آرام بود. خیلی از اوقات که همه برای موضوعی پر پر میزدند او با آرامش کنار بساط سماورش مینشست و یک قاشق دارچین و نبات داخل استکان چایی اش میریخت و آرام آرام هم میزد.
صدای جرنگ جرنگ قاشق اش توجه همه را به خود جلب میکرد...
ادامه مطلب
چه لذت بخش است احساس گرمای آغوش خدا ...
درست لحظه ای که همه دانسته هایت، دوس داشتنی هایت، اصلا همه داشته هایت را کناری می گذاری و از عمق جان، ندای "الهی و ربی من لی غیرک" سر می دهی ...
تبریک نوشت: عید دیروز و امروزتون خیلی خیلی مبارک
دعا نوشت: آغوش گرم خدا نصیب هممون
میآیم خودم را تسکین بدم با این حرفها که:«سردار، شبیه به خودش را تربیت کرده»یا «ما شبیه سردار کم نداریم.» تا آرام میشوم، یکی میپرد وسط که:«دههی شصت که هر روز یک ترور داشتیم.» مات و مبهوت میمانم. چرا ماتم میبرد؟ چون بارها از خودم پرسیدهام:«اگر رجایی/بهشتی/مطهری/باهنر یا از آنطرف چمران و متوسلیان و همت بودند، اوضاع بهتر نبود؟» چون بارها از ته دل صدایشان کردم که چاره کنند درد ما را.
میدانی؟ نبود بعضیها مثل تکهی وسط پازل است؛
لبخند ڪه میزنی دلم می لرزد
ویرانی دل به خنده ات می ارزد
تو همون انگیزه ❣ برای نفس کشیدنمی ...
دیوانه نمی گوید دوستت دارم..دیوانه می رود تمام دوست داشتن رابه هر جان کندنی ...جمع می کند از هر دریمی زند زیر بغلمی ریزد پای کسی که...قرار نیست بفهمد دوستش دارد !
❤️❤️❤️
گیرم کهدوست داشتندیوانگی باشدمن میبالم به این حس دیوانگی
❤️❤️
واقعا من تو عشق حدوسط ندارم ❣یا میمیرم براش❣یا میمیرم براش❣
❤️
آغوش تو ...آرام کند موج دلم را...
❤️❤️
#سحرنوشت۳بسم الله الرحمن الرحیمچشمانم خوابآلودند. از تو چه پنهان دیشب خوب نخوابیدهام. مگر شیطان در بند نیست پس چرا شببیداریهای دیشبم روی موج موهای تو تنظیم نبود؟ اصلا این چه بساطی ست که راه انداختهای؟! شیطانِ در بند دیگر چه صیغهای است؟! من که میدانم میخواستی قد ناسپاسی مرا به رخم بکشی و بگویی: «خب شیطان را هم برداشتم حالا ببینم دیگر گناهت را گردن که میاندازی!»دارم حس میکنم دستت را زیر چانه زدهای و مرا زیر نظر داری و هربار ک
هر گهی که کاکلت در آب دریا تر شود،
آب گردد قلب دریا، باز دریاتر شود.
می زند باران به رویت، روی زیبا تر شود،
روی زیبا را بشوید، باز زیباتر شود.
عشق تو شد کیمیاگر طالع و بخت مرا،
زر بگردد بی تو خاک و خاک با تو زر شود.
نوشدارو در تنم زهر است بی لبهای نوش،
نیش گردد نوشها و بوس هها نشتر شود.
رفته از آغوش تو، افتاده بر آغوش غم،
بخت گنگ و ذوق کور و گوش قسمت کر شود.
همقد و همسالها هستند، لیکن همزمان
نه دلی همسوز باشد، نه تنی بستر شود.
شعلة عشق زمینی کرده عمر
آسمان نفس های پایانی اش را می کشید و کهکشانها در حالی که فرزندانشان را در آغوش داشتند از این مصیبت ضجه می زدن. حتی خداوند هم قطع امید کرده بود. سوالی که می ماند این بود آیا جهانی خواهد بود یا خیر؟! خورشید در گوشه ای کز کرده بود و سعی می کرد کسی متوجه گریه کردنش نشود. دیگر آسمانی نبود که در آن پرواز پرستو ها را ببینیم. دیگر کسی نبود که در ناامیدی چشمهایمان را روبه رویش بگیریم. همه جا تاریک بود و دیگر امیدی برای روشنایی نبود. ما به پایان رسیده ایم،
آغوشتو به غیر من به روی هیشکی وا نکن
منو از این دلخوشی و آرامشم جدا نکن
من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم
واسه بودن کنارت تو بگو به هر کجا پر میکشم
منو تو آغوشت بگیر آغوش تو مقدسه
بوسیدنت برای من تولد یک نفسه
چشمای مهربون تو منو به آتیش میکشه
نوازش دستای تو عادته ترکم نمیشه
فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جابذار
به پای عشق من بمون هیچ کسو جای من نیار
مهر لباتو روی تن و روی لب کسی نزن
فقط به من بوسه بزن به روح و جسم و تن من
سالهای زیادی از آن پاییز گذشته، اما او هنوز در آغوش من خواب است. یک منْ جامانده کنار آن دیوار و تکان نمیخورد، مبادا که او از خواب بیدار شود. چه لذتی بالاتر از این است که کسی آرامش را در آغوش تو پیدا کند؛ آغوشی که پیش از این به هیچکار نمیآمد. یک منْ هنوز به آن دیوار تکیه داده و مست عطر موهای اوست. دلم که میگیرد دست میکشم بر تن او و نفس در سینهام حبس میشود از هیجان. یاد خاطره هیجان اولینبار که لمسش کردم میافتم. لمس ِ ممنوعه و هبوط. خد
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم نا شکیباست
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
زمینای حقیقت ساغرم ده
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آ
کم سن و سال که بودم ، شب و نیمههای شب برایم حرمت داشتند . وقتی اتفاقی ساعت یک یا دو شب بیدار میشدم ، سریع به ساعت نگاه میکردم و بعد انگار که اگر بیدار بمانم ، نگهبان خشمگین ِ شب دعوایم میکند ، چشمهایم را محکم به هم میفشردم تا بخوابم . اولین باری که آسمان ِ ساعت دو بامداد را دیدم ، یکی از شبهای ماه رمضان بود . آن موقعها ماه رمضان دقیقا میافتاد در چلهی تابستان . صبحش را به قول مادربزرگها ، تا لنگ ِ دراز ِظهر خوابیده بودم و خوابم نمی
کتاب آن سر این جنازه را بگیرشاعر: پوریا پلیکان
✍
کاش هیچوقت زنده نمی شدمهمه ی دلخوشی ام به این بوداز زیر خاک بلند شومزنی را در آغوش بگیرمو تنها تکه ی زیبای جهان را لمس کنم
کاش هیچوقت زنی را در آغوش نمی گرفتمتا لااقل در تخیلمتکه ای از جهان زیبا باقی می ماند
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینستگرام نشر شانی مراجعه کنید:@nashreshani1
همچنین می توانید از سایت نشر شانی تهیه کنید:
http://www.nashreshani.com
با انگشتان کوچک پایش ماس های لب ساحل را می فشرد.
دستانش دور ساق هایش حلقه زده و سرش در میان زانوانش که چون دژی از بی پناهیش حفاظت می کردند قرار داشت.
موج برای همدردیش در میان هق هق هایش آرام نجوا می کرد.
نسیم موهای پریشانش را ارام نوازش می کرد.
ساحل مهربانانه به برش می کشید.
دریا بی طاقت تسلایش بود و دست هایش را برای به آغوش کشیدنش می گشود.
حتی دستهایم در همراهی گریه هایش از شانه های کوچکش عقب می ماند.
ناگهان نگاهم به معصومیت چشمان غرق حیرتش رسی
دانلود آهنگ تمشک از میلاد آرام
تقدیم عزیزان موزیک من ♫ دانلود اهنگ وای تمشک وحشیه جفت مردمک چشمات به نام تمشک با صدای میلاد آرام به همراه تکست و بهترین کیفیت آماده کرده ایم ♫
شعر و ملودی : نیلوفر منصوری | تنظیم قطعه : رسول پورنیاکان
Download Old Music BY : Milad Aram | Tameshk With Text And 2 Quality 320 And 128 On Music-fa
متن آهنگ تمشک میلاد آرام
ادامه مطلب
میدانی، من زندگی ام را این طور آغاز کرده بودم. این طور که نه پشت به پشتِ هم، که شانه به شانه راه برویم. دویدن نه، دقیقاً خودِ راه رفتن مد نظرم بود، آرام آرام، پیوسته، گاهی خسته، گاهی شکسته. اینکه شانه به شانه از هر راهی دقیقاً هر راهی عبور کنیم. سخت شد؛ نه؟ کلمات بار معناییِ خاصی به خواسته ها می دهند.
من زندگی را این طور آغاز کرده بودم که هر راهی را با تو شانه به شانه طی کنم. نه تنها، نه فقط راهِ انتخابیِ من و نه فقط راه انتخابیِ تو و نه حتی راهی را
سنخیت و همتایی
زنی، کودک خردسالش را در پشت بام، تنها رها کرد و مشغول کارهای روزمره شد. کودک آرام آرام در پشت بام به حرکت در آمد تا به لبهٔ بام رسید، از لبه بام هم به روی ناودانی که در آنجا بوده، خزید و به انتهای ناودان که رسید، مادر متوجه خطر شد.
این صحنهٔ بسیار خطرناک، مادر را مضطرب و نگران کرد که مبادا کودکش از پشت بام به زمین بیفتد.
مادر پریشان، این طرف و آن طرف رفت؛ اما کاری از دستش بر نیامد و راه چاره ای به فکرش نرسید. نمی دانست چگونه فرزن
چراغ عابر پیاده هنوز سبز نشده بود. به پسرهای جوان که پشت خطکشی ایستاده بودند نگاه کردم. گمان کردم همانی باشد که موهایش فر است. شیشهی عینکش دودی بود. دو دل بودم. گل را که توی دستش دیدم تقریبا مطمئن شدم که خودش است. امیدوار بودم که خودش باشد. چراغ سبز شد. کولهاش را سمت راست دوشش انداخته بود و آرام قدم برمیداشت. از دور لبخند زد. قبلا اجازه گرفته بود که مرا بغل کند. همدیگر را در آغوش گرفتم. قدّش کمی از من بلندتر بود و باعث میشد که راحتتر بغل کن
می خوام بنویسم و نمی دونم چرا دستم به نوشتن نمیره ... یعنی نمی دونم چی بگم ... چی بگم که مبادا آرامش خیال کسی رو به هم نریزه ...
گاهی توی زندگی آدم به آرامشی می رسه که وصف ناپذیره ... مثل آرامش یه دریای عمیق ... مثل آبی آسمون ... دریا موج های ریز داره ... آسمون هم ابرهای پر و پخش داره ... ولی جنس دنیای تو از جنس آرامشه ... بذار راحت باشم و حال و هوات رو توصیف کنم ... چشم می دوزی به خط افق ... جایی که دریا و آسمون به هم وصل شدند و معلوم نیست آبی کدوم پر رنگ تره ... نفس
سلام
« اگر به جامی فلزی که در حالت آزاد است، ضربهای وارد شود، تا مدتی ارتعاش خواهد داشت؛ ولی اگر جام را با دست بگیریم و ضربهای به آن وارد کنیم، دیگر ارتعاشی نخواهد داشت.
انسانی که خدا را تکیهگاه خود قرار نداده است، آرامش خود را با یک ضربه از دست میدهد و تا مدتها مضطرب و سردرگم و حیران خواهد ماند؛ اما کسی که متکی به خداست و دلش به او آرام شده و خدا هم او را در آغوش گرفته است، در مقابل ضربات مضطرب نخواهد شد و آرامش خود را حفظ خواهد کرد.»
دانلود آهنگ جدید علیرضا کیا به نام آغوش
Download New Music Alireza Kia – Aghoosh
کارهای بیشتر از : علیرضا کیا
صفحه اینستاگرام آوا موزیک
کانال تلگرام آوا موزیک
دانلود آهنگ با کیفیت ۱۲۸
Download MP3 128kbps
دانلود آهنگ با کیفیت ۳۲۰
Download MP3 320kbps
00:00
یاد بگیریم از محبت دیشب پدر نگوییمدر حضور کسی که پدرش در آغوش خاک آرمیده است
یاد بگیریم از آغوش گرم مادر نگوییم در حضور کسی که مادرش را فقط در خواب میتواند ببیند
یاد بگیریم اگر به وصال عشقمان رسیدیم، میان انبوه جمعیت کمی دستانش را آهسته تر بفشاریم،شاید امروز صبح کسی در فراق عشقش چشم گشوده باشد
یاد بگیریم اگر روزی از خنده فرزندمان به وجد آمدیم، شکرش را در تنهاییمان به جا آوریم نه وصف خنده اش را درجمع شاید کسی در حسرتش روزها را میگذرا
دانلود آهنگ جدید علیرضا کیا به نام آغوش
Download New Music Alireza Kia – Aghoosh
کارهای بیشتر از : علیرضا کیا
صفحه اینستاگرام آوا موزیک
کانال تلگرام آوا موزیک
دانلود آهنگ با کیفیت ۱۲۸
Download MP3 128kbps
دانلود آهنگ با کیفیت ۳۲۰
Download MP3 320kbps
00:00
میشود لحظه ای خصوصی تر فکر کرد
به لحظه ی خداحافظی
حتما رفتن های آخرِ شب حال و هوای دیگری دارد...
مثلا تو فکر میکنی قبل رفتن که همه خواب هستند چایی بگذاری و شاید بهانه ای باشد که چند لحظه ای کنار هم بنشینید..
معمولا اینطور وقت ها مرد ها از زمان برگشتنشان حرف میزنند...به اینکه قول میدهند طولانی نباشد..چشم به هم زدنی سفر تمام میشود..
اما تو بازهم آرام نمیگیری...
حتما قبل اینکه ساکش را ببندی مطمئن میشوی که همه چیز را گذاشته ای اما باز خیالت راحت نمیشود.
سلام دوستان عزیزم
محبت رو از هم دریغ نکنید
برای اولین تمرین: پاشید
پاشو آقا که نوشته منو میخونی، پاشو عزیزم
پاشو خانم خوشکله، پاشو خواهرم
و
خواهرها هم دیگر رو
و
برادرها هم دیگر رو
در آغوش بگیرید.
+توی خیابون برید و هر فرد هم جنستون رو
در آغوش بگیرید.
هر فرد ۷ نفر رو.
بیایید داداشا تو بغلم.
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
دوست عزیزم جواب سؤالت در متن زیر است
توجه داشته باش در چند نقطه حساس خانم ها عشق همسرشان را محک میزنند و بر روی آن نمره میگزارند
یکی از آن لحظه ها
میزان در آغوش شما بودن است
بدون اینکه شما میل جنسی داشته باشید
در واقع
برای خانم ها خیلی اهمیت دارد که شما چقدر و چه مدتی او را در آغوش میگیرید در حالی میل جنسی ندارید و فقط از روی دلتنگی و محبت وعشق او را در آغوش میگیرید،
تمام خانم ها این
هوا که خنک میشود، ترس این را دارم که پرنده ها از بس خودشان را باد کرده اند، بترکند. میترسم که نگاهم به یک جا خشک شود و با بهار سال دیگر آب بشوم. میترسم خونم یخ بزند و در رگهایم متوقف شود. من در خودم دیده ام که قلبم در خودش مچاله شود و خودش را در آغوش بگیرد. دستش را جلوی دهانش بگیرد و «ها» کند. بعد هم گلیم مندرس همیشگی اش را دور خودش بپیچد و پشتش را به دنیا کند و بخوابد. آرام بخوابد. و تا بهار سال دیگر برف های زمستان امسال روی جنازه اش بماند.
+اصلا
((أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ))
استادی میفرمود:
این آیه معنایش این نیست که با ذکر خدا دل آرام میگیرد.
این جمله یعنی خدا میگوید: جوری ساخته ام تو را که جز با یاد من آرام نگیری!!!
تفاوت ظریفی است!!!
اگر بیقراری...
اگر دلتنگی...
اگر دلگیری...
گیر کار آنجاست که هزار یاد جز یاد او در دلت جولان میدهد.
برای تو می نویسم
تویی دور از من
پاره ای از تنم
زیباترین بخش وجودم
پرمعناترین بخش روحم
جدا از من در سرزمینی دیگر
در آغوش دیگری
چشمان زیبایت سهم چشمان دیگری
برای تو می نویسم
تنها برای تو
برای آرامش روحم و برای آرام دلم
برای اشکهایم و چشمهایت
برای عطر نفسها و بوی زنانه ات
برای لبان تشنه ام و لبان زیبایت می نویسم
برای آرزوی به آغوش کشیدنت
گرفتن دستان پر مهرت
برای صدای زمزمه لبان زیبایت می نویسم
نوشته هایم فرزندان من اند
حاصل هم آغوشی روح عریان
و با آغوش باز برای سی و شش سالگی؛ سی و شش، با مجموعهی دلپذیری از مقسوم علیهها، در اوج انعطاف پذیری و تقارن: با واج آرایی شین در شش شش تا :) سالی پر از تجربههای جدید، اشکها و لبخندهای تصویری، Terrible Two's، زبان جدید، زندگی جدید، دلتنگی، غرب، غربت، روزهای بیغروب... جشن تولد مردادی در پاییز، با سرما و باد و بوران، در جوار پتروس، زیر سایه عدالت، با کلی رقص دو نفره، با قلبی در آغوش، در تدارک کیک و شمع و تزیین، با امید فردایی غرق در صلح و دوستی :)
رفتم اما دل من مانده بر دوست هنوز...می برم جسمی و دل در گرو اوست هنوز
بگذارید به آغوش غم خویش روم ... بهتر از غم به جهان نیست مرا دوست هنوز
گرجه با دوری او زندگیم نیست ولی ... یاد او میدمدم جان به رگ و پوست هنوز
رشته مهرو وفا شکر که از دست نرفت ...بر سر شانه من تاری از آن موست هنوز
بعد یک عمر که با او به وفا سر کردم ...با که این درد بگویم؟!که جفا جوست هنوز
تا دل ناله جانسوز بر آرم همه عمر ...همچو چنگم سر غم بر سر زانوست هنوز
باهمه زخم که سیمین بدل از او دارد
دانلود آهنگ عزیزم از وقتی رفتی خیلی مریضم اشک توی آغوش کی بریزم (علی سفلی)
Ahang azizam az vaghti rafti kheili marizam ashk toye aghoshe ki berizam az Ali Sofla
دانلود آهنگ عزیزم از وقتی رفتی خیلی مریضم اشک توی آغوش کی بریزم (علی سفلی)
عذابم نده که من این روزا خرابم♬!
یه قایق شکسته رو آبم♬!
تموم دنیا کرد جوابم♬!
دانلود آهنگ علی سفلی عذاب
عزیزم از وقتی رفتی خیلی مریضم♬!
اشک توی آغوش کی بریزم♬!
باید تو تنهاییم بسوزم♬!
عذابم نده که من این روزا خرابم♬!
یه قایق شکسته رو آبم♬!
تموم دنی
دانلود آهنگ کامران مولایی آغوش ویرونه
Download New Music Kamran Molaei – Aghooshe Viroone
پخش بزودی – دمو آهنگ اضافه شد
کامران مولایی آغوش ویرونه
آغوش ویرونه ی من امنیتی برات نداشتکابوس تلخ زندگی راهی جلوی پام نذاشتمن سست و بی تعادلم نشد بهم تکیه کنیباعث شدم افسرده شی تو خلوتت گریه کنیتاوان سادگیت شدم تجربه ای تلخ و غلطدنیای ما یکی نبود من معذرت می خوام ازتنساز نسوز به پای من سازش کنی باختی
دانلود از لینک بالا اختصاصی منتشر شد
انگار هواپیمامون سقوط کرده وسط جزیرهای در اقیانوس آرام. زخمی شدیم اما جانِ سالم به در بردیم. نه کسی صدامونو میشنوه نه برای کسی اهمیتی داره که کم کم محو و ناپدید میشیم. ما هم نشستیم به انتظار یک قایق نجات وسط اقیانوس. خوشخیال، منتظر، آرام.
آغوش کعبه برولایت بازگشته/ازسوی حق آن موسم اعجاز گشته/حیدر رسیده شیعیان شادی نمایید/فصل عنایت درجهان آغازگشته/مولاعلی آمد قدوم اومبارک/بر عاشقانش موعد پروازگشته/الگوی خوب آفرینش ازره آمد/ایمان وارزش باولایت نازگشته/باشدولی الله و آن قرآن ناطق/اوج فضیلتهای او یک رازگشته/شدساقی کوثر به دنیا جاودانه/دربین رهپویان حق تکتازگشته/صاحب زمان خشنودمیلاد شریفش/حب ولایت شیعه رادمسازگشته/
#سحرنوشت ۷سلام عزیز دلم. حالم چطور است؟ خوبم؟ خوشم؟ کم و کسری که ندارم إنشاءالله؟چرا میخندی؟! خب من سراغ خودم را از چه کسی بگیرم که بهتر از تو بداند احوالم را؟! مگر نه اینکه نزدیکتری به من از رگ گردنم و مگر نه اینکه تقدیرم را دست قدرت تو رقم میزند؟! پس چطور انتظار داری حالم را از تو نپرسم؟اصلا مگر تو نخواهی منی هست که حالی داشته باشد؟ یا مگر آن حالی که تو در آن نباشی به درد من میخورد؟ قشنگی حالم و احسن الاحوالم درست همان است که تو برایم هد
#سحرنوشت ۷سلام عزیز دلم. حالم چطور است؟ خوبم؟ خوشم؟ کم و کسری که ندارم إنشاءالله؟چرا میخندی؟! خب من سراغ خودم را از چه کسی بگیرم که بهتر از تو بداند احوالم را؟! مگر نه اینکه نزدیکتری به من از رگ گردنم و مگر نه اینکه تقدیرم را دست قدرت تو رقم میزند؟! پس چطور انتظار داری حالم را از تو نپرسم؟اصلا مگر تو نخواهی منی هست که حالی داشته باشد؟ یا مگر آن حالی که تو در آن نباشی به درد من میخورد؟ قشنگی حالم و احسن الاحوالم درست همان است که تو برایم هد
درخشان تر از خورشید ، دوست داشتنی و آرام . دلم می خواهد هر روز صبح زود ، حتی زودتر از وقتیکه مادرها از خواب بیدار می شوند ، بیایم به دیدنتان. بیایم و با بال سفید آرزوهایم در فراز آسمان آبی رنگ وجودتان پرواز کنم.
بیایم و کودکان پاکی را تماشا کنم که با آن جثه ی کوچکشان در صحن بزرگ حرم می دوند ، و فرشته هائیکه چادر نماز گلدارشان را به سر انداخته اند و برای من دانه می ریزند . و دل آشوب هایی که به آرامش تبدیل شد و غصه هایی که اشک شدند ، سر خوردند و رفتند
«عاشق، روزها و شبهای هفته و ماه و سال را به حال خویش رها نمیکند.عاشق شبیه نمیسازد.عاشق دمادم چیزی را نو میکند؛ چیزی حتی بسیار بسیار کوچک را.»
«
- عسل! برایت یک عاشقانهی آرام ساختهام؛ یک انشای سادهی مدرسهای. خسته نیستی که بشنوی؟
+ خستهام؛ اما چرا نمیشود یک عاشقانهی آرام را وقت خستگی شنید؟
»
[ یک عاشقانهی آرام - نادر ابراهیمی ]
حکمتانه۳:
۱.وقتی شکوفه زدن درختان را می بینم احساس می کنم ما هم می توانیم شکوفا شویم رازش دستان همیشه رو به آسمان داشتن است.
۲. انسان هاهمه مانندچراغ برای نورافشانی درست شده اند،آنانی که تاریکند ارتباط خود را با منبع انرژی عمدا قطع کرده اند.
۳. انسان ها مثل گیاهان زمینند در کوره حوادث خورده می شوند برخی بی هدف تبدیل به سرگین می شوند و برخی هدفدار در کنار فساد وگناه تبدیل به شیر گوارا می گردند.
۴.باید مثل نوزاد،بی توجه به پستانک های به ظاهر زیب
آهسته آهسته حسی خوش درون قلب او پیدا شد
آرام آرام حسی از نوع تفاخر و افتخار در او قدم زد
در کمتر از چشم بر هم زدنی، فرصت دیدار از دست رفت ..
ما هیچ از خود نداریم، این حقیقت را با مکاشفه در حقیقت مرگ، و هم آغوشی با خاک می توان دریافت .. و سر فرود آورد .. که هستی آدمی عاریه از اوست ..
به جنون رسانده ای مرا که هر دم تو را در آغوش خویش می بینم
ولی امان از این جنون که جز توهم چیزی در بر ندارد، ای کاش برگردم به همان لحظه ای
که کنار من،روی صندلی همان ایستگاه اتوبوس در ساعت 3 بامداد نشسته باشی و زبانم
بند بیاید و من بشوم شنونده ی حرف هایت و دستانت را اینقدر بفشارم که بگویی آرام
تر، شکست!
ای کاش در همان لحظه خط زمان به دایره ی زمان تبدیل میشد و در همان ساعت زندگی
تکرار میشد که چنین هر دم به عکست نگاه نکنم و به جای تو در آغوش بگیرم
پیچک وار پیچید به سطور شعرهایمخندید به پوچی غم هاو خواند،از بی نهایتی خورشید از ماهتابی ماه از چیدن ستارها در شب های کویر! و خواند از آرامش عاشقانه دو کبوتر زیر برهنگی نور ماه...
و صدایی پیچید! به یکباره فرو ریخت دلم! و صداچه سخت است ترسیم چیزی که نیست قابل توصیف!آن صدا،گرم و صمیمیمثل نوازش اولین انوار یک طلوع از میان ابرهای خستگی!و آن صدا،مثل یک نت کوتاه عاشقانه بود!صدای آرام عشق...
سالهاست،چشمانم را بستهو می
هاینریش بل در کتاب عقاید دلقک می گفت: خدانشناسان به چه چیزی بیشتر از همه فکر می کنند؟ به خدا.
جواب این سوال خیلی برام جالب بود.
مثل وقتی می ماند که برای فرار از چیزی دائم در حال کنکاش آن باشی که چطور از آن دور شوی، فرار کنی، اما درواقع با این غور کردن در آن بیشتر آن را در آغوش می گیری! تنگ تر در آغوش می گیری، تا جایی از جزیی از خودت می شود. قسمت دردناک زندگی ات.
بعضی حرف ها را نمی شود در فضای ترسناک مجازی زد. جفت جفت چشم خودخواه، با نیت های مختلف و
دلم تنگه عزیزم
سرم درد گرفته نمی دونم چرا...
امروز فکر کردم یعنی میشه یه بار دیگه ببینمت؟میشه سر بذارم روی شونه ات؟ میشه بوت کنم؟ میشه توی آغوش تو احساس آرامش کنم؟
میشه توی گوشت زمزمه کنم دوستت دارم؟ میشه بگم خیلی دلم برات تنگ بوده؟ میشه بگم که چه حس غریبی دارم؟
چرا امروز گفتی من از همه چی باخبرم؟ چرا گفتی باید همه چی رو از من بپرسی؟
نزدیک ترم از تو به تو؟ می دونی که همیشه حواسم بهت هست ؟ می دونی که بیشتر از همه می خوامت؟ می دونی که لحظه ای ازت
شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند؟گره در روح و روانت به جهانت بزند؟شده در خواب ببینی که تو را قرض کند؟بروی وهْم شوی تا که تو را فرض کند؟شده در گوش تو گوید که تو را باز تو را...؟نشوم فاش کسی تا که شوم رازْ تو را...؟شده آغوش شود تا که هم آغوش شوی؟گره ات باز کند تا که تو خاموش شوی؟شده یک شب برود تا که روی در پی او؟که تو فرهاد شوی تا بشوی قصه او؟به همان حال بگویی که تو مجنون منیبه تو بیمار شدم تا که تو درمون منیشده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد؟گره ات کور شو
می روی قدری آرام ترروی نی آرام مادراز دل گهواره رفتیروی نی الله اکبرسایه می اندازی روی سر منسرو قدت رو نیزه گل پسر منیک شبه مردی شدی دلاور منبسته شده چشمات ای وایمادر فدا لب هات ای وایمیوفتی از بالا ای وایپیش سر بابات ای وایعلی لای لایآب که شد بعد از تو آزادآتشی بر جانم افتادآب رسید اما تو رفتیای خدا ای داد ای بی دادبس که به دنبال نیزه دویدمبس که به روی خود پنجه کشیدماز بغل نیزه تا خدا رسیدمگهواره شد دستم ای وایدنبال تو هستم ای وایمیشد خدا
خدایا؛تو تنها روزنه ی امیدی هستی که ؛ هیچگاه بسته نمی شود.تو تنها کسی هستی که ؛ با دهان بسته هم می توان صدایش کرد.تو تنها کسی هستی که ؛ با پای شکسته هم می توان سراغش رفت.تو تنها خریداری هستی که ؛ اجناس شکسته را بهتر برمی دارد.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه رفتند ، می ماند.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی هم پشت کردند ، آغوش می گشاید.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه تنهایت گذاشتند ، محرمت می شود.وتو تنها سلطانی هستی که ؛ دلش با بخشیدن آرام می گیرد ، نه با تن
تا به حال به این فکر نکرده بودم که چقدر می تواند حالم را بهتر کند،از او پرسیده بودم چی می کند و گفته بود به تو می اندیشم و او هم گفته بود که کجا را می نگرم...گفتم آسمان را...کنارم نشست،آرامشی عمیق وجودم را فرا گرفت،یک لحظه حس کردم که از تصوراتم خارج شده و حقیقی در آغوش گرفته مرا...گفت:مرا پیدا کن...
سکوت کردم و فقط نگاه کردم،ستاره ای در اسمان نبود،چشم هایم را بستم و دوباره باز کردم،چشمک میزد،با دست نشانش دادم و گفتم:یک ستاره می بینم،وتو همان تک ستا
#معرفی_کتاب ..داستان یک عاشقانه آرام روایتی است از قبل از انقلاب سال 57. شخصیت اصلی این رمان گیله مرد معلمی است که علاوه بر تدریس فعالیت های سیاسی زیادی انجام می دهد.او در یکی از سفرهای خود با دختر زیبایی به نام عسل ازدواج می کند و شروع عاشقانه آرام پس از این واقعه شکل می گیرد.__________با ۵ درصد تخفیف اعضا و ارسال رایگان
_____________
سفارش ازطریق #سایتwww.amirabook.irسفارش به صورت تلفنی۰۷۱_۳۲۳۲۱۴۳۲۰۷۱_۳۲۳۲۰۸۸۱_۳سفارش ازطریق تلگرام
باامیراکتاب در پیام رسان #ای
عاقل شدم , دوباره که دیوانه ات شوم با پای خود شکار تو آمد سر کمند جان می دهم برای تو چون شمع و وقت صبح بر خویش دل نبندی و بر عشق دل ببند این جان که در هوای تو از تن بدر نرفت ساده ولی برای تو صد دل ز خویش کند افتاده ام به پای تو چون خاک در رهت مگذر ز من که خاک ز جایش شود بلند در قلب و نبض من به میان است پای عشق جان داده ام به خنده ات آرام تر بخند ... #الهام_ملک_محمدی
دانلود آهنگ جدید سروش بند به نام آرام جان
Текст песни arame jan Soroosh Band
بی تو بقرارم جانان و جانم آرام جان من شوБез тебя моя душа и моя душа будут спокойны
بنشین کنارم از من خرابت عاشق نگاهتСядь рядом со мной
جان میستانی جان نوش جانت
ادامه مطلب
تو تقصیری نداری. حتما الان روی تختت دراز کشیدهای و مردمکهای دلفریبات در پشت پلکهایت استراحت میکنند. یکباره چند حجم هندسی میبینی که به هم میپیوندند و یک آدم درست میکنند. یک مرد چهل و چند ساله، از آیندهای دور، کاملا معمولی و متوسط. یک لباس سیاه پوشیده که همانند آسمان شب است و یک پارچهی سفید در دست دارد، روبرویت ایستاده است و میگوید:
میشناسی؟ اگر بگویی نه، ناامید میشوم، اما فرقی ندارد، من حرفنزده از رویایت نمیروم. آم
در آغوش خوشبختی : سید مصطفی رضوی حائری، نشر لاهوتیان
معرفی:
خورشید روح انسان محبت است.عاشق باید همیشه در جنب و جوش باشد زیرا که می خواهد رضایت معشوق را داشته باشد.تفاوت خود، نشانه ی کشش است، نه نشانه ای از ناپسند بودن.
بریده کتاب:
مهربانی های کوچک را فراموش نکن و تقصیرات کوچک را به یاد نداشته باش.زن و شوهر در تمام مراحل زندگی اعم از غم و شادی، باید یار و مدد کار یکدیگر باشند و با تمام وجود در جهت و رضای محبت الهی با یکدیگر مهربان باشند زیرا ک
نیمه شب در پاکت می نویسم:
زندگی جاریست و این روزها و شب ها در حال گذر است ...
روزهایی پر از سختی و شب هایی پر از افکار خاکستری و یواشکی ...
پر از سکوت هایی که در آن غریزه به وضوح شیون می کند، چنگ می زند
و خواهان یک آغوش همیشگی ست ...
بارها و سینوس وار به تصمیماتی می رسم،
که هیچ تناسبی میان اصل و اساس شان نیست که نیست ...
ساعت 13:13 برنامه ریزی و دویدن ...
و ساعت 02:25 بامداد هم، ... فقط ناامیدی و هیچ ...
به قول بیدل (باکمی دستکاری): از فرط ناامیدی بسیار گریه کردیم،
یک زخم نامرئی شده ام..
حتی، گاهی رویش آرام آرام نمک میریزم و عمیقش میکنم؟
هی سکه می اندازم و میگویم روی شیرش شانس من است
هی خط میشود..
خط میشود و عمق میدهد به این زخم..
ت
ن
ه
ا
این کلمه معانی مختلفی دارد که هر کس در زندگی ش انگار میتواند چندین بُعدَش را تنها بفهمد:))
تنها در تنها
۲۰. قفل کردن پا برای مقابله با “آغوش خرس”
وقتی فرد مهاجم شما را از پشت بگیرد و سعی کند به سمت بالا بکشد (آغوش خرس)، بالاترین اولویت این است که باید از حمل شدن یا واژگون شدن توسط دشمن جلوگیری کنید. به محض اینکه توسط دشمن از زمین بلند شوید، باید یک پایتان را از سمت خارج، دور پای فرد مهاجم حلقه کنید، و سپس پایتان را بین پاهایاش قرار دهید و زانوی حریف را قفل کنید. این کار باعث میشود دشمن نتواند بیش از این شما را از زمین بلند کند، یا بخواه
دلم هوای تو دارد.. نگاهت.. صدایت.. لبخندت.. وجودت.. بخار روی شیشه ی عینکت.. دستانت... لبخندت.. سپیدهی روشن چشمانت.. بوت.. بوت... بوت.... بیا و بگذار این آخرین نوشته ای باشد که برای نبودنت می نویسم.. خسته ام و دلتنگ.. چشمانم به در است.. گوش هایم را تیز کرده ام.. پس کی.. پس کجا باز دوباره تو را خواهم دید؟ آیا یک بار دیگر برای من خواهی خواند؟ که من بعد از هزار سال...؟ دیگر با صدای که آرام بگیرد این قلب خسته و تنها و فسردهی من؟.. دیگر چه کسی صدا کند مرا که نازنینم
یاحق...
این روزها آرامش را در کارهایی می یابم که پیش تر، دل خوشی از آن ها نداشتم.
آرام می شوم وقتی که اسکاج کفی را به صورت دورانی روی ظرف های خیس خورده می سایم!
آرام می شوم وقتی که اسکاج نرم و لطیف بر ظرف ها ساییده می شود و این نشان از آن دارد که ظرف ها دیگر تمیز شده اند...
سرشار از آرامش می شوم وقتی آب را با فشاری ملایم روی ظرف های کفی می گیرم و کف های آرام آرام از روی ظرف سر می خورند؛ با خودم می گویم: «چه خوب شد که خداوند آبی پاک و پاک کننده برایمان فر
مرا صدا بزن، فرزندم. منم پدرت. بیا و لحظه ای در کنار این فرسوده، اوقاتی را طی کن. بیا و لختی در آغوش پدرت، محبت را تصور کن. ناراحت نباش نمی خواهم هم سان پدران نصیحتت کنم اما در جیبم شکلات های خوشمزه ای دارم. می خواهم بگویم چقدر دوستت دارم. بیا، فرزندم. نمی خواهم بخاطر اشتباهاتت تنبیه ات کنم. می خواهم با همدیگر درستشون کنیم. می خواهی از این روزها برایت بگویم؟! مادرت را یافته ام، همدیگر را دوست داریم. از او دور هستم ولی او از من مراقبت می کند و می گو
درباره این سایت