نتایج جستجو برای عبارت :

هر کی اهلش هست حالا وقتش هست

از خودم بیشتر بود.برام دیدن وضع اینجا سخته. 
حالا ک هیچ علتی نداره، پس وقتش نشده پاکش کنم؟
دگر 
گونی
وقتش شده حسین
وقتش نشده حسین
سالهاس ک از وقتش گذشته حسین
چ اهمیتی داره؟ چ اهمیتی دارم
شاید وقتش شده. به هر حال خیلی وقت نیست ک خودمونو نشون دادیم؟
من نه مثل توام، و تو نه مثل من
برای موندن، برای برگشتن
   حالا نمیدونم چقدر طرفدار خرید اینترنتی هستید، ولی اگر اهلش باشید متوجه میشید که مثلا بوتیک های رشت و گرگان خیلی قیمت های مناسب تری دارن نسبت به بقیه ی شهرها. بعد اینقدر این قضیه توی پیج هایی که فالو میکنم مشهوده که زمان انتخابات، پیج کاندیدا های رشت همش منو فالو میکردن.
بسم الله الرحمن الرحیممیوه اگر زودتر از موعد به دستت برسد کال و نارس است و بابت طعم ناپخته ای که دارد دلت را می زند و تو با وجود همه خوشمزگی هایش قدر و ارزش آن را نخواهی دانست. هر چیزی زمانی دارد، وقتش که برسد، می رسد و شیرینی اش خوب به جسمت می نشیند. باید وقتش رسیده باشد ...کتاب ها برای من همیشه همین طورند. با همه کتاب هایم این را بارها چشیده ام، تا زمانشان نرسد مزه شان زیر زبانم کال است و روی دور کند یک جایی مزه کردن شان متوقف می شود.نفس عمییییق ..
دریافت
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
ببین پسرجان، تو بزرگ شدی. یادت می آید بهت می گفتند باید بزرگ بشی که بفهمی، منظورشان همین حول و حوالی بوده. حالا که پیمانه ی سی سالگی را هم تا ته سر کشیدی وقتش رسیده که با هم رو راست باشیم. وقتش رسیده تمام قامت، بدون اینکه ضربان قلبت خیلی بالا برود، بدون اینکه دست و پایت بلرزد و آب دهانت را نتوانی قورت بدهی بایستی روبروی حل نشدنی های زندگی ات. یا بپذیری شان و به خودت بیایی یا بروی گم شی از اینکه هنوز هم بچه ای. گریه زاری، قهر کردن، لوس بازی، مشغول
 
امروز از روی دلتنگی دوباره رفتم سر جعبه ی خاطراتم ( پست نوستالژی) همینطور که وسایلو زیر و رو میکردم چشمم خورد به پاکت نامه، میدونستم الان وقتش نیست، نمیدونم شایدم وقتش بود هرچند اون زمانی که مدنظرم بوده الان نیست ولی خب....
ادامه مطلب
وسط درس خوندن یکهو دلم خواست برم آرایشگاه!!درحالی که تصمیم داشتم حالا حالاها به ابروهام دست نزنم...چشمم افتاد به موهای کات شده ی دخترکی که انگار قشنگترین موهای دنیا رو داشت و در یک لحظه تصمیم گرفتم با موی کوتاه برگردم خونه...حالا نمیتونم از نگاه کردن به موهای کم پُشت مصری سشوار کشیده و لطیفم دست بردارم...آرایشگر بهم گفت چقدر جنس موهات قشنگه،کاش پرپشت بودن...جواب دادم اوهوم،هر روز هم دارن کمتر میشن...ولی توی دلم میگفتم واقعا برات مهمه?اصلا!!
این
لج میکنی واسه هرچیزی همیشه
هی ادا مغرورارو در میاری آخه که چی شه
نه اینجوری نمیشه با تو حرفم میزنیم تهش که دست پیشه
لج میکنی همیشه
ادا مدا هی در نیار فازتو عوض کن یه بار
وقتش شده سریع بهم بگی هرچی دلته همین الان
ادا مدا هی در نیار فازتو عوض کن یه بار
وقتش شده سریع بهم بگی هرچی دلته همین الان
زدم حرفامو بس که دوست دارم دوست دارم
بی قصد و غرض نمیذارم نمیذارم
بشه هیچی عوض بینمون هیچکسی نیست عینمون
تو تا وقتی این نفس هست کنار من بمون
پس :
ادا مدا هی د
این یه پست تبلیغاتیه...آرهه...
مانگا...وبتون...مانهوا...کمیک...یا ایرانیزه اش داستان مصور...که معمولا شرقیها بیشتر از غربی ها مینویسن...داستانهایی با ژانرهای مختلف و جالب...که این روزا من بیشترین وقتمو میذارم پای خوندن اینا...(به جای درس خوندن!) 
من عاشق دنیای فانتزی اونام و خب یکی از مدل داستانهای مورد علاقم داستانهایی راجع به تناسخ هست...کشورهای شرقی آسیا به تناسخ اعتقاد دارن و خیلی در این مورد داستان مینویسن...خیلی هیجان انگیز... 
میمیری و لحظه ای ب
دانلود آهنگ جدید وقتش شد از مهدی مقدم با بهترین کیفیت + پخش آنلاین
خیال نکن که من بهت بگم دوباره برگرد
تویی که بی دلیل فقط شدی باعث سردرد
منه ساده رو باش که واس تو زدم به هر در
آره سخته ولی بالاخره میفتی از سر
Mehdi Moghaddam – Vaghtesh Shod
دانلود آهنگ مهدی مقدم به نام وقتش شد با دو کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸
 
متن و ترانه آهنگ مهدی مقدم – وقتش شد
چقدر ساده گذشتی از آدمی که پات وایساده
جدی جدی حالم بی تو خیلی حاده
برو وقتی فکرم ازسرت افتاده
دیگه بسه هرچی که بوده خس
دلم میخواهد وقتی به او زنگ میزنم ,هر کاری که دارد را رها کند و وقتش را صرف من کند....چند روز پیش ,به او زنگ زدم که رد تماس داد و گفت کار دارد, ناراحت شدم و رفتم توو خودم.... بعد هم با اسمس عذر خواهی کرد که واسش مهمان امده .... من هم جواب خیلی سردی دادم و نوشتم مهم نیست .... متوجه شد ناراحتم ! و مثل همیشه سکوت کرد و هیچی نگفت.... و دو روز حرف نزدیم ,تا امروز صبح که زنگ زد و دلجویی کرد که وقتش خیلی پره ,کارای شرکت و کار دومش ,و مشکلات مستقل زندگی کردنش ,خیلی بهش ف
سلام :)
خوش اومدید به وبلاگ ...
 
خب قالب عوض شد. خوبه ؟؟؟ با رنگ و فونت و ایناش مشکلی ندارید ؟
اسم وبلاگ چطور ؟؟؟ بعدا یه اعتراف راجع بهش میکنم ()
و البته من :)
خب منو خیلی هاتون میشناسید.
یک عدد دهه هشتادی ملقب به کیوت پیکاچو (مدیونید فک کنید تا حالا یه نفرم بهم نگفته) -دخترم- دیگه کسایی که منو میشناسن اسمم رو هم میدونن :)
لطفا اینجا منو با اسم اصلی م صدا نزنید. البته اسممو بگید سان میشه :) مرسی
 
انتظار نداشته باشید ادبی بنویسم چون اهلش نیستم.
این یک
سال‌ها گفته بودی و شنیده بودی، زمزمه کرده بودی و گریسته بودی، بیتاب شده بودی و گریبان‌ چاک کرده بودی  و حالا...زمان آن است که یک‌عمر دل‌تنگی را فراموش کنی!
وقتش رسیده که در میان گریه بخندی و با خنده از شوق اشک بریزی.
یادش به خیر در دنیا همیشه می‌گفتی:
بهشت ارزانی خوبان عالم
بهشت من تماشای حسینه
حالا این بهشت، این تو، این هم...
چطور می‌توانی عطش یک‌عمر را با دیدنش خاموش‌ کنی؟
سرور جوانان بهشت اینجاست و دوستانش شیرینی لحظه‌ دیدار را حس می‌ک
پدرم هر شب زنگ میزنه و من اصلا حال درستی ندارم به احتمال زیاد دنبال همون دختر مهربونش میگرده که پای درد هر کدوم بیاد وسط از جون مایه میذاره ولی نمی دونه الان پای درد و زندگی خودش وسطه نمی دونه نمی خوام بخندم و باهاش حرف بزنم وقتی خیلی صاف و صادق باشی بی رنگ می شی دیگه کسی تو رو نمی بینه کسی نمی پرسه داری میای خودت زندگی نداری حالا از همشون کندم برای یک ماه اصرارشون برای دیدنم فایده نداره اینبار نمی خوام بازنده باشم میخوام یاد بگیرم دلم با هر با
آمده‌ام بنشینم به حساب و کتاب. آمده‌ام تا یکبار هم که شده، با خود روراست بوده باشم. 
من کِی از لقمه‌ی آماده‌ای گذشته‌ام که حالا توقع گوشهٔ چشمی دارم؟ من کِی از راستی خودداری نکرده‌ام که حالا توقع سربلندی می‌برم؟ من کِی با فرازی به غرور نرسیده‌ام که حالا توقع ناامیدنشدن از نشیب را دارم؟ من کِی فتح خیبر کرده‌ام که حالا منتظر دژهای استوار قلبم باشم؟ من کِی صبر داشته‌ام که توقع عفو دارم؟ من کِی استوار مانده‌ام که حالا انتظار سبکباری دارم
انگار که یادم برود ... 
کلافه بود، خسته هم بود؛ ولی برای کمک به رفیقش مانده‌بود. سیم بُکسل‌ را بست و پشت فرمان نشست. هر دو با هم گاز دادند ولی قرار نبود دویست‌وشش صندوق‌دار سفید به آن راحتی از گل در بیاید. از ماشین پیاده شد؛ حالا یک چرخ خودش هم گیر بود. ندیدم پاکت سیگارش را کِی و از کجا درآورد ولی فهمیدم فقط یک نخ دارد؛ بعد از شروع‌شدن پُک‌ها، پاکت را انداخت روی برف. 
انگار که یادم برود و بعد یادم بیاید ...
دوباره چند ساعت غرق شدم. این روزها زیاد
حفظ ایمان آسون نیست.
رندی میخواد
بلا رو تاب آوردن 
خدایا لطفا خودت رو از ما نگیر
باقی سختیها قابل تحمل هستن.
هزار سختی اگر برمن آید آسان است
که دوستی و ارادت هزارچندان است
لطفا ما رو در زمره ی اونها قرار بده که از تو به غیر از تو ندارند تمنا.
بهشت ارزانی اهلش. 
یه دوستی دارم سال کنکور یه ازدواج کرد که بیشتر به تشویق خانواده ش بود و خب سال بعدش هم جدا شد. نه تو حرفاش، نه تو شبکه های اجتماعیش، نه پیامرسان هاش نه چشم هاش خبری از عشق نبود. 
امسال دوباره ازدواج کرد. هم قبل از ازدواج خودم کلی درباره اینکه "باید دوست داشته باشی طرفت رو" نصیحتم کرد، هم قبل ازدواج خودش یکمی ازم سوال پرسید.
و خب حالا من دوست داشتن رو میبینم از پشت چشماش میبینم، از بیو تلگرام و اینستاش و مطمئنم وقتی ببینمش در چشم هاش :)
زیاد اهل اب
 
حسی در درونم داشتم، یاد حرف یک نفر افتادم که می گفت علت این جزا برای فلان خطا آن است که اول به صد نام خدا پشت کرده و بعد انجامش داده. حس می کردم به بعضی صفات او بی احترامی یا بی توجهی کرده ام! نمی دانم به چند تایش!
نه همتش را داشتم، نه امید، نه اصلا انقدر اهل تدبیرم! اهلش هم نبودم!
این سنگینی به این راحتی ها رفع شدنی نیست...
باید با تو بیشتر حرف می زدم... وقتی که نصفه شب بی دلیل و بی خواب آلودگی بیدار شدم فهمیدم...
اولین شبی بود که بی کابوس می گذشت...
 
وقت‌هایی مثل حالا که به فکرشم، منتظر پیامشم و اینها با خودم فکر می‌کنن اونن الان تو فکر منه. بعد از خودم می‌پرسم واقعا اون الان تو فکر منه؟ و بعد با خودم می‌گم اگه نبود منم بهش فکر نمی‌کردم و داشتم کار خودم رو می‌کردم. و اینجور خودم رو تسلی می‌دم. واقعیت اینه که دیگه پیر شدی برای این بازی‌ها برای عشق و عاشقی‌ها. واقعیت اینه که قرار نیست کسی عاشقت بشه و تو هم. هورمون هم نباشه وقتش گذشته. اونم یکی کوچکتر از تو، خب خودش زندگی و دغدغه‌های خودش
مامان امروز می‌گفت: دیشب از خدا خواستم هیچ وقت منو با آقای میم ( همسر بنده) امتحان نکنه!
گفتم: ینی چی با اون امتحانتون نکنه؟
گفت: آخه میدونی! خدا آدمو با چیزایی که خیلی دوستشون داره امتحان میکنه! دعا کردم یدفه چیزیش نشه، یدفه نره از پیشمون ، خلاصه با میم امتحان نشم!
گفتم: مامان!! :/ جونِ من یبار به خدا گفتی به وسیله ما امتحانت نکنه؟؟؟
گفت: نه بابا! حالا شما که هستید !
 
 
فک کنم دیگه وقتش شده باشه که من و بابام و داداشام شوهرمو بندازیم تو چاه. اینطور
×× باید برم عطاری.
از بین پیشنهاداتی که برای خوابیدن خوندم، یسریاش خیلی سخته، میدونم که اهلش نیستم. قاطی کردن یسری گیاهایی که کلا تو مود استفاده شون نیستم و این جور چیزا... اما چند تا چیز بود که میتونستم انجام بدم.
ادامه مطلب
لوریس گفت: اما عشق همین است، قرار نیست که تنها نام هر احوال خوشی را عشق بگذاریم و زمان سختی ها که رسید از زیر بار نامش شانه خالی کنیم.ما طعم خوش دوست داشتن را مزه مزه کردیم و حالا دیگر وقتش رسیده که پای مصیبت هایش بنشینیم!جدایی هنوز آغاز این مصیبت هاست!زندگی به آسانی دست از سر کسانی که در قلمرو اش شادمانی کرده اند برنمیدارد.....!
 
طعم خوش دوست داشتنماریا پلوا
 
 
 
 
 
 
پ.ن
راستش این متن رو خودم نوشتم به صورت ذهنی از یک داستان تخیلی ذهنی ولی خب دی
هوالرئوف الرحیم
با رضا که در مورد آتی حرف زدم، یه چیزی گفت، گفت:
"اونهمه فشار روش رو نمی بینی؟ حالا یکی رو گیر آورده سرش خالی کنه، به فرض هم گفته بالا چشت ابرو، باید بهم بزنی؟"
مامان هم دیروز گفته بود:
"آدم رفاقت اینهمه وقتش رو سر الکی به هم می زنه؟!"
اگر بر اساس حرف رضا بخوام برم جلو، میشه از سر ترحم. و حرف مامانمم تو ایدئولوژی مسخره ی من جایگاهی نداره. من متاسفانه خیلی راحت دیلیت می کنم آدمها رو. فرناز رو. گروه 5 رو. حتی اوایل زهرا رو. حتی داشتم سا
واقعا دیگه نمی‌تونم. دم شماها گرم که می‌تونید بار این‌همه مسئولیت رو به دوش بکشید. دم شماها گرم که می‌تونید این‌همه رنج رو تحمل کنید و به رنج خودتون اضافه کنید. تسلیمم. تمام تلاشم رو کردم، اما واقعا اهلش نیستم. و این دلیل برتری من به شما یا بالعکس نیست. تو همین روزها و با همه‌ی این چهره‌ی زشتی که براش درست کردن، به راه دین برمی‌گردم. دین من در تایید یا حمایت از هیچ حکومتی نیست. دین من هر آن‌چه که خدا بهش حکم داده‌ست. بعد از سال‌ها نماز خوند
دانلود موزیک ویدیو عروسی از نریمان
دانلود اهنگ حالا حالا دستا بره بالا مونا
آهنگ حالا حالا حالا همه دستا به بالا اپارات
آهنگ حالا حالا همه دستا به بالا آپارات


اهنگ حالا حالا حالا حالا همه دستا ب بالا

متن آهنگ حالا حالا همه دستا به بالا

کلیپ آهنگ حالا حالا حالا همه دستا به بالا

اهنگ بندری حالا حالا
خدایا؟
منو ببخش به خاطر سهل انگاری ام
منو ببخش که نذری رو که باید در عرض ششصد و چهار روز تموم می کردم، در عرض چندین سال تموم کردم
البته دست خودم نبود
یه مدت فکر و ذکرم فقط مرگ شده بود
هیچ هدفی جز مرگ نداشتم
دست و دلم به هیچکاری نمی رفت
همه چیز برام بی معنی شده بود
اولش فقط در حد یک حرف و فکر بود
تا اینکه پیمانم، نفسم، عشقم پر زد و از پیش ما رفت
اونموقع بود که دیگه دنیا برام غیرقابل تحمل شد
با اینکه با خدا قهر کرده بودم
ولی اون تنهام نذاشت
یه فرشته
اصلا قابل تحمل نیست که آدمی را ببینم که نهایتا بتواند خودش را جمع کند و هیچ چیزی جز خودش، پول خودش، خانوادۀ خودش و زندگی خودش اهمیتی نداشته باشد.
من از آدمی که در برابر آدم‌ها و محیط اطراف خودش بی تفاوت‌ باشد و به رشد و کمک کردن آن‌ها فکر نکند بیزارم.
دلم می‌خواهد آب اقیانوس آرام را در فضا تخلیه کنم و همه‌شان را توی چاله‌ای که به وجود آمده چال کنم و با پشت بیل خاک رویش را صاف کنم.
نمی‌فهمم چرا برای ما هر چیزی اهمیت پیدا کرده الّا اصلاح خودما
حرف نزنم و نخندم نمیتونم چطور میتونم 
چطور چیزی باشم که هیچ وقت نبودم دلم میخواد جدی باشم جدی محکم ساکت عاقل آخ خدایا این لبخند و خنده های مصنوعی چیه. نمیخوام بخندم نمیخوامممم چرا نمیتونم جدی باشم. چرا نمیتونم سرو سنگین و محکم باشم دلم میخواد مث ز به وقتش بخندم و به وقتش جدی باشم . ناراحتم از خودم که باعث میشم هیچ کس دوسم نداشته باشه همیشه فکر میکنم در نظر بقیه من یک آدم شُل و جلفم... خودمو دوست ندارم. 
کاش خدا کمک میکرد اخلاقایی که دوست ندارم ح
از خیلی وقت پیش در نظر مبااارکم بود که یه کتاب بنویسم...
به کتاب مجموعه داستان کوتاه...
خب ...تابستون نوشتنش تموم شد...
اما کسی دوستش نداشت اون موقع...الانم برای کتاب شدن دوست نداشتنی هستن!
ینی به کلی استادمون یه خط قرمز کشید روش فرستاد اومد اینور...
من اینطوری فکر کردم البته...
گفت هنوز وقتش نیس..بهتر نیس صبر کنی؟
بهتر نیس...وایسی تا نثر خودتو پیدا کنی‌..؟و من فقط بغض کردم و گفتم اینم یکی دیگه از بد شانسیای من...
تا امروز که تلگرامو باز کردم ...و دیدم یه
حیف که وقت برای نوشتن ندارم. وگرنه دودمان این مسئولینی که تا دانشجوی غریب گیر می آورند، تمام عقده های زندگی شان را رویش خالی می‌کنند، به باد فنا میدادم.
فعلا گوشتمان لای ساطور شماست. تا میتوانید، بکَنید که دیگر این فرصت گیرتان نمی آید. ما صاحبی داریم که به وقتش احقاق حق می‌کند. پس بچرخ تا بچرخیم. 
توی همین زندگی کوتاه تا الان، چهار یا پنج تا تجربه به دست آوردم که خیلی کلیدیه؛ البته شاید بشه گفت به همون نسبت که ما چیزی نیستیم و کاره‌ای نیستیم توی عالم، تجربه‌هامون هم خرد و کوچولو موچولوئه و اما وقتی نگاه می‌کنم می‌بینم فلان مسئله رو خوبِ خوب می‌فهممش و قشنگ نشسته به جونم، می‌فهمم آهان این دریافت من از زندگیه.
 
حالا فکر کردید همه‌ش رو الان لیست می‌کنم؟ حاشا و کلا :)) به این ارزونی‌هام نیست.
 
یکیش اینه که برای آدم عصبانی نباید خورا
حیف که عجالتا وقت برای نوشتن ندارم. وگرنه دودمان این مسئولینی که تا دانشجوی غریب گیر می آورند، تمام عقده های زندگی شان را رویش خالی می‌کنند، به باد فنا میدادم.
فعلا گوشتمان لای ساطور شماست. تا میتوانید، بکَنید که دیگر این فرصت گیرتان نمی آید. ما صاحبی داریم که به وقتش احقاق حق می‌کند. پس بچرخ تا بچرخیم. 
سلام
این سخنرانی رو سفارشی گوش بدین...
سخنرانی حاج آقا عالی هستش در شب تاسوعا، در دفتر حضرت آقا!
اولش شاید زیاد جذاب نباشه براتون ولی آخرش انقدر قشنگ مطلب رو جمع می کنند، حیفه نشنوید! از دستش ندیدن.
صوت رو از اینجا می تونید دریافت کنید....
صوت سخنرانی شب تا سوعای حسینی
+ وقتی حال و روزم خوش نیست هر چی کامنت کمتر بزارم بهتره! می ترسم تلخی کلامم دوستان رو آزار بده... از این جهت تلاشمو می کنم بخونمتون اما نظر ندم!
بعضی چیزهارا باید سروقت خودش داشته باشی ، وقتش که بگذرد دیگر بود و نبودش برایت فرقی نمیکند چون به نبودنش عادت کرده ای و یاد گرفته ای چگونه بدون اینکه داشته باشی أش ، زندگی کنی....
بعضی چیزها ، مثل  حس ها و تجربه ها ؛ دوره ی خاص خودش را دارد
مثلأ یک دوره ای آدم دوست دارد عاشق باشد ...مثل خیلی های دیگر کادو بخرد ، ذوق کند ، برای کسی مهم باشد...
وقتی نیست ، زمانش که بگذرد دیگر فایده ای ندارد...کم کم  به تنها بودن میان جمعیت بزرگ دو نفره ها عادت میکنی و یا
سلام
دخترم و  32 سالمه. تقریبا آدم موفقی هستم و در اجتماع خوب با دیگران ارتباط میگیرم. مشکلی از نظر صحبت کردن و تبادل نظر ندارم. اما یه فوبیای اجتماعی دارم که اعصابم رو داغون کرده. 
با تمام اعتماد به نفسم موقع پذیرایی از مهمان یه حس بد تمام وجودم رو میگیره که "الان تحت نقد دیگران هستم" و بشدت دستم میلرزه. مخصوصا موقع چایی آوردن. 
چند بار هم شده که دیگران دیدن و تعجب کردند. این صحنه ها از ذهنم پاک نمیشه و تو موقعیت که قرار میگیرم دوباره برام مجسم
دم در تالار موقع خداحافظی دارم یه سری وسایل رو صندوق عقب ماشین میچینم، بلند بلند داد میزنه و با اشاره به من میگه اینم هیچ مالی نیست، اینم هیچ پخی نیست، هیچی نمیشه، اینم میشه مثل فلانی و فلانی!
حالا قیافه من :|
می خواستم برم جلو بگم کاکو حالو شمو خون خودت از ای کثیفتر نکو!
تو دلم گفتم بابا تو دیگه چی میگی؟ برادر بزرگت که زود زن گرفت تازه با کمک ددی رفت سر کار و کلی از هزینه عروسیشو اون داد و بعد از چند سال با چه وضعی با یه بچه جدا شد و باز کلی از پول
مرض عزیزم که نزدیک به 6 سال همراهم بودی و تنهام نذاشتی؛ منم تو رو انقدر توی ذهنم بزرگت کردم که دیگه خودم کم آوردم؛ همه ی وجودم توی خودم مچاله شد؛ گند زدی به تمام روابط اجتماعیم توی این 6 سال:| .به نظرم دیگه وقتش رسیده که خودت هم تنهام بذاری:))
سلام خدای مهربان ما!من باز کارم به شما افتاده که دارم صدایتان میکنم ، می‌دانم چقدر بد هستم! میدانم همین یک ماه پیشتر چطور هر صبح و هر شب اشک ریختم و ازتان خواهش کردم من را از آن بحران دربیاورید و شما که خواسته و اشک هایم را دیدید مثل همیشه آن را به من بخشیدید! ولی من دیگر یادم رفت.راستش برایم سخت است که رک به‌تان می‌گویم کاش راه فراری بود تا بگویم یادم نرفتید اما خودتان که می‌دانید من آن دختر کوچک بی معرفت شما هستم.چند روز گذشته حتی رویم نشد ب
همیشه در هر شرایطی باشیم، امکانات و شرایطی که داریم که می تونیم با اونا یک قدم برداریم.
وقتشه با هر امکانی که داریم، یک قدم برداریم.
به فکر قدم های بعدی نباشید، هر چیزی سر وقتش جور میشه.
ما باید روی قدم فعلی که امکانش رو داریم تمرکز کنیم.
پس وقتشه.
گذرگاه دنیا
از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است (در مذمّت دنیا و مفاسد آن):(1) سپاس خداوندى راست که هیچکس مأیوس از رحمت او نیست و نعمت او همگان را شامل است و از آمرزش او احدى نومید نبوده و پرستش او براى کسى سبب سر شکستگى نمى‏ باشد (زیرا تنها او سزاوار پرستش است و بسبب عبادت و پرستش تکبّر نکند تا بنده سر شکسته شود) خدائى که از رحمت دریغ نمى ‏کند و نعمت او زوال نمى ‏پذیرد(2). دنیا سرائى است فناء و نیستى براى آن و براى اهلش رخت بر بستن مقدّر گردیده
التماس دعا 
پروردگارا ،  به این روز عزیز از تو می خواهم کشور عزیزم را از دست بدخواهان نجات دهی و به اهلش بسپاری.  
پروردگارا ، آنان که دین واحد و ولایت مقدس تو را بد نام کرده اند نابود بفرما و اسلام راستین را بر همه مردم ارزانی دار . 
الهی امین یا رب العالمین .‌
راجع به سرباز بودنش چیزی نگفتم هنوز.
ساعت 3ونیم شبه؛ هم خستم، هم خوابم میاد، هم داره گشنم میشه، هم فردا صبح زود باید برم نوبت دکتر بگیرم.
یادم باشه به وقتش مفصل راجع بش حرف بزنم.
یسری چیزاهم هست راجع به خودمه. امیدوارم یادم بمونه.
اینجا درون من کسی به انتظار تو نشسته است، و تاکنون میخواستم بیایی تا آلامم را تسکین بدهی، یا "آمالم را به من برسانی..."
دیگر وقتش رسیده که بیاموزم تو را برای خودت دوست داشته باشم،و دریابم بزرگترین آلام نبود شماست 
و آمدنتان زیباترین آرزوست
عالیجناب میخواهم شما را برای خودتان بخواهم
این روزها حسابی درگیر پیدا کردن انبار هستیم ، البته این وظیفه بیشتر بر دوش بالاتری هاست ولی ما هم کل اجناس رو فاکتور کردیم و داخل پلاستیک گذاشتیم تا به محض پیدا شدن انبار بریم تو کار جابجایی !!
امروز از مظلومیتی شنیدم که انقدر اذیت شدم که حیفم اومد ثبتش نکنم ، مکالمه ای بین بنگاه دار و صاب کارم وقتی که توی ماشین بودن برای دیدنِ یک مورد شکل می گیره که صاب کارم تعریف کرد برامون . خلاصه این بنگاه دارِ عزیز گلایه داشته از این که چرا قیمت مسکن تو همه
شعر ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها-34
***************
علی اکبرلطیفیان
پرواز می دهیم که بال وپرت کنیممعراج می بریم که پیغمبرت کنیمدیگر بس است‌ خلوت چله نشینی اتوقتش رسیده است مقرب ترت کنیمدسته گل قدیمی خود را از این به بعددست تو می دهیم که تاج سرت کنیمحالا نماز شکر بخوان فدیه ات بدهتا صاحب زلال ترین کوثرت کنیممی خواستیم فرق کنی با پیمبرانمی خواستیم آینه ی دیگرت کنیماین سیب را بگیر و برای خودت ببروقتش شده است فاطمه را دخترت کنیم
ادامه مطلب
وقتی از بقیه درمورد ماه های آخر مانده به امتحان دستیاری میشنیدم ته دلم خنده ام میگرفت و میگفتم من ظهر نخوابم?هع!...من تا خود امتحان هرشب فیلم نگاه میکنم که روحیه ام باز بشه!!!
حالا نزدیک به چهار ماه و اندی مونده به امتحان و خواب دوساعته ی ظهر من رسیده به چرت نیم ساعته و اکتفا به بستن چشم هام و بی محلی به طپش های قلبم...حالا از پشت میز که بلند میشم توی عضلاتم احساس گرفتگی و نکروز قریب الوقوع میکنم!
امروز روز سختی بود...عفونی خونم رو مکیده و من کاری از
دختر با حجاب ...آرام از کنارت می گذرد ، بی صدا ...بدون جلب توجه... سیاهی، رنگ اوست و بو نداشتن ویژگی او... صورتش را نمیبینی، اما در مقابل اویی.اوست که با سکوت، با تو حرف میزند و به تو می آموزد.....اگر اهلش باشی.در اوج کرامت است و تندیس متانت..نزدیک، اما دور از دسترس...بی عشوه ولی دلربا...اوست معلم وقار در قله ی بی نیازی..هر خارو خسی عاشقش نمی شود و زیباییش را هر دلی لمس نمی کند...او پیش از انتخاب شدن انتخاب میکند و پیش از معشوق شدن عاشق می شود...با زیرکی گوی
خیلی وقت است در وبلاگم مطلبی در مورد کامپیوتر یا لینوکس ننوشته‌ام به همین خاطر امروز که درماندگی همکارم در تبدیل یک صفحه اینترنتی به فایل پی‌دی‌اف را دیدم به خودم گفتم الان وقتش است تا راه‌حل مناسب تبدیل هر متنی به پی‌دی‌اف (PDF) در ویندوز را برای خوانندگان وبلاگم به اشتراک بگذارم. 
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحمن الرحیم*
 
فرض میکنیم رفتار ماست که واکنش_منطقی_ دیگران را می سازد؛
پس اگر رفتار من علت باشد،
واکنشی که دریافت میکنم معلول است..
حال آیا اگر سربه هوایانه رفتاری داشتیم و واکنشی که دریافت کردیم سربه هوایی ما را به رخمان کشید و از رفتار خودمان که موجب چنین واکنشی شده خشمیگن شدیم؛باید خشممان را مثل اسپری فلفل به صورت فرد واکنش دهنده بپاشیم؟
حالا که به وقتش در دهان خودمان فلفل نریختیم، بهتر نیست حداقل اینجا سر اسپری فلفل را
مادر یکی از بچه‌های دانشکده‌مون بخاطر خطای پزشکی کماست و الان بنده خدا توی قلب و ریه و مغزش تعداد زیادی لخته خون جمع شده ممنون میشم دعا کنید خوب شه بنده خدا هنوز خیلی جوونه واقعا وقتش نیست که الان بخواد بمیره یا توی زندگی نباتی بمونه... 
امشب ب اندازه کافی غمگین و افسرده بودم که خبر مرگی رو دیدم که واقعا براش ناراحتم خبر مرگ یک پدر 
پدر کسی که احترام زیادی براش قائلم
اتفاقای بد همیشه وقتی میفتن که تو مطمئنی که وقتش نیس ..هنوز نه ..زوده بابا.. :(
مرگ سخته ن بخاطر نابودی، بخاطر جدایی بعدش
بخاطر دوری ش
اوه خدای من ..
تمامم بغض میشه و چنگ میزنه ب گلوم از فکر دیگه نبودن ها 
 
+استرسایی که ی دوره ای میکشی باعث افسردگی توی مرحله بعد میشه..هههه!!
من حالا افسردگی پسا امتحان دارم حالم خیلی خر
اگر شما مثل من باشید، احتمالا محصولات زیبایی را بر اساس اینکه ظاهرشان چقدر برایتان جذاب باشد، انتخاب می‌کنید؛ یا اینکه شاید آنها را بر اساس بوی شان و یا در صورتی که افراد سرشناس آن را تبلیغ کرده‌ باشند، برمی‌دارید.
وقتی با کتاب گیلیان دیکون برخورد کردم به نام در رژ لب شما سرب وجود دارد: سموم در محصولات مراقبت از بدن و چگونه از آنها اجتناب کنیم، متوجه شدم که وقتش رسیده که نسبت به محصولاتی که به خانه‌ام می‌برم هوشیارتر باشم. حالا، وقتی به ل
یه دفعه پیشنهاد شد که بزنیم بیرون و بریم کوههای اطراف شهر. با اکراه پذیرفتم اما چه خوب شد که پذیرفتم. روز خوبی بود و حسابی خوش گذشت. با اونکه در گوشه و کنار ایران این روزها ترس از سیل هست اما مردم انگار نه انگار، بی خیال، ماشینها رو کنار رودخانه پارک کرده، چادر زده و مشغول خوردن و کپ و گفت بودند. البته آب شفاف بود و اونقدر زیاد نبود که ترسناک به نظر بیاد. 
ولی جدا دوست داشتم با یه دختری که ازش خوشم بیاد همچین جای باصفایی برم ولی نیست دیگه. جدا صح
علی بن اسباط گوید شنیدم از امام رضاع در باره گنجی که خدای عزوجل میفرماید دو زیرش گنجی برای انها بوده فرمود در انجابود بسم الله ارحمن الرحیم. در شگفتم از کسی که یقین. بمرگ چگونه میخندد و در شگفتم از کسی که یقین. بقدیر دارد چگونه بان اندوهگین میشود ودر شگفتم از کسیکه دنیا و دگر گونیهایش را نسبت اهلش دیده است چگونه بان اعتماد میکند و سزاوار است کسیکه خدارابا عقل شناخته خدا باو عقل داده خدا در قضا قدرش متهم نسازد و در روزی رسانیدنش اورا بکندی نسب
شیطون ظاهرا" خیلی خدا را دوست داشت
و خیلی خیلی او را می پرستید
و در دربار او یکه تازی می کرد
خدا آدم را اختراع کرد و بر سر شیطون هوو آورد 
شیطون مزدش را گرفت
آدم سوگلی شد
شیطون حال آدم گرفت
خدا حالشان را گرفت و 
آدم به زمین آمد 
خدا فرمانی داد و هابیل درست عمل کرد
قابیل با بیل زد تو سر هابیل
هابیل مزدش را گرفت 
روزگار دست قابیلی ها بود 
تا اینکه همه جا قابیلی شد 
خدا به نوح دستور داد کشتی بسازد و همه را سوار کند
نوح به خدا گفت همه چه جوری سوار بشن
شیطون ظاهرا" خیلی خدا را دوست داشت
و خیلی خیلی او را می پرستید
و در دربار او یکه تازی می کرد
خدا آدم را اختراع کرد و بر سر شیطون هوو آورد 
شیطون مزدش را گرفت
آدم سوگلی شد
شیطون حال آدم گرفت
خدا حالشان را گرفت و 
آدم به زمین آمد 
خدا فرمانی داد و هابیل درست عمل کرد
قابیل با بیل زد تو سر هابیل
هابیل مزدش را گرفت 
روزگار دست قابیلی ها بود 
تا اینکه همه جا قابیلی شد 
خدا به نوح دستور داد کشتی بسازد و همه را سوار کند
نوح به خدا گفت همه چه جوری سوار بشن
وقت نماز
امام علی علیه السلام در بخشی از نامه ی 27 نهج البلاغه که آن را برای محمد بن ابی بکر نوشته اند در باره ی وقت نماز  می فرمایند : « نماز خویش را در وقت تعیین شده آن بجا آور ، وا گر فارغ هستی و کاری نداری آن را جلوتر از وقتش بجا نیاور ، و چون مشغول به کاری می باشی آن را از وقتش به تأخیر مینداز ، و بدان هر چیزی از عمل تو ، تابع و دنباله رو نمازت می باشد » (1) امام علی علیه السلام در این بخش از سخن خود به چند نکته ی مهم اشاره فرموده اند :
1-نماز از جمله
أَ لَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا.
 آیا آزاده ‏اى نیست که این خرده طعام مانده در کام دنیا را بیفکند و به اهلش واگذارد؟ جانهاى شما را بهایى نیست جز بهشت جاودان، پس مفروشیدش جز بدان. (حکمت 456 نهج البلاغه)
 
علی علیه السلام همه عاشورا را در این حکمت خلاصه کرد و ارائه داد. حرّیت و آزادگی در گذشتن از دنیا و ذلّت و نکبت در دلداگی به آن است. ر
سلام
چند روز پیش دوباره برای تافل ثبت نام کردم. دسامبر. چون تافلم اکسپایر میشه. 
این دفعه دیگه از شریف ویزا نگرفتم. خود سایت سنجش ووچر میفروخت 2.750 (فک کنم 96 900 تومن بود) که حدود 200 تومان ارزونتر از شریف ویزا بود. ولی یوزر پس رو میگرفت.
تا حالا شروع نکردم به خوندن چون واقعاً حوصله اش رو ندارم. حقیقتش وقتش رو هم ندارم.
واییییییی. به این فک میکنم دوباره باید این فرایند طاقت فرسا رو برم پشتم میلرزه. ولی چیکار میشه کرد.
 
راستی سفارت آلمان هم ثبت نام کرد
وَ قَالَ (علیه السلام): أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ، فَلَا تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا.
اللُماظَة: باقى مانده لقمه در دهان، ریزه هاى غذا در دهان.
بهاى جان آدمى (اخلاقى):و درود خدا بر او، فرمود: آیا آزاد مردى نیست که این لقمه جویده حرام دنیا را به اهلش واگذارد؟ همانا بهایى براى جان شما جز بهشت نیست، پس به کمتر از آن نفروشید.
الان که دارم ابن پست و مینویسم شدیدا انژی هیجانیم زیاده
اصلا بهتره بگم داره سرریز میکنه
شدیدا پتانسیل این و دارم که اونقد بدوام تا بیهوش بشم
شرایط هم اصلا مساعد نیس واسه هرگونه تخلیه ای
واقعا نیاز دارم بزنم بیرون یکسره بدوام تا بیهوش شم
خدایا بخیر بگذرون
دانلود آهنگ وقتش شد مهدی مقدم با کیفیت بالا منتشر گردید
Download New Music by Mehdi Moghaddam called Vaghtesh Shod from hitmusics
برای دریافت این موزیک زیبا و شنیدنی مهدی مقدم با نام وفتش شد به ادامه مطلب مراجعه نمایید
♥آره سخته ولی بالاخره میوفتی از سر♥

ادامه مطلب
برخی به کجاها رسیدند؛و ما در ظلماتِ عالم کثرات فرو رفته‌ایم...گر خبر از مُلک جان داری بیاریا نشان از بی نشان داری بیاراز بیان و لفظ بگذر یک زمانعشقِ بی لفظ و بیان داری بیارظنّ و علم و قطع را یک‌سو فکنرؤیت و حسّ و عیان داری بیارگفتگو از جام و مِی دیگر بس استحالتی از مِی کشان داری بیارعلم و حکمت را به اهلش واگذارهای و هوی عاشقان داری بیاربوسه شیطان بُوَد داغِ جبینداغِ جانسوزِ نهان داری بیاربزم وحدت جای هر بیگانه نیسترنگ و روی مَحرمان داری بیا
سلام دوستان امروز با اموزش‌گرفتن اینترنت رایگان در خدمتتون هستم
برای خیلیا سوال پیش میاد که واقعیه?
با اینکه اصلاً قانونیه?
این افکار کاملاً طببعیه
قبل از هر چیز بگم که این انترنت رایگان هم برای ایرانسلی هاست وهو برای رایتلی ها و هم برای همراه اول کسانی که سیمکارت های غیر از اینها دارن بیخیال بشن همین الان بیخیال اینترنت رایگان بشن
خوب حالا چطور این انترنت رایگان رو دریافت کنیم
فقط کافیه کد: *98# رو شماره گیری کنن و این اینترنت رایگان رو د
گران شدن بنزین بیشتر از همه دامن من را گرفت. قطعی شبکه محل کارم چالش بزرگی بود، آمادگی نداشتم برای چنین چالشی، ولی خوب از پسش برآمدم، بالاخره خودم را بعنوان مهندس IT به مدیر دفترمان ثابت کردم. همچنان بزرگترین مشکل محل کارم همکارم است، بنده خدا آدم خوبی است، ولی مزاحمت های وقت و بی وقتش اعصابم را به هم ریخته، نمی دانم به چه زبانی آب پاکی را روی دستش بریزم دست از سرم بردارد. زبان آدمیزاد حالیش نیست، خسته شدم بس که زیر ذره بین هستم.  
"باید آنقدر تلاش کند تا باورش شود استحقاق رسیدن به آرزوهایش را دارد."
"هوش؟ نمی‌دانم دلش را به چه چیزی از هوشش خوش کرده. مگر تا به حال با آن به جایی رسیده؟"
"احمق را یادت است؟ دو بار یک اشتباه کریه را تکرار کرد. آنقدر کار امروز را به فردا افکند که یک سال گذشت. نمی‌دانم چرا حتی آن اواخر همچنان امیدوار بود! نمی‌فهمید فردا وقتش تمام می‌شود؟"
"او خیلی مهارت دارد در گول زدن خودش. تو را به خدا کاری کن. مگر نمی‌بینی دارم صاف و پوست کنده با تو حرف می‌ز
معلمی از جنس آینده گفت که یکی از کتاب‌هایی که وقتش را تلف کرده، کتاب مردی در تبعید ابدی است. یکی از رفقا در خصوصی طوری کامنت داده بود که انگار داشته با مشت روی کیبورد می‌زده و بعد از شدت عصبانیت سرش را به میز کامپیوتر و میز را به دیوار و با کیبورد توی سرش کوفته طوری که دکمه‌های کیبوردش کف اتاقش می‌ریخته و به در و دیوار اصابت می‌کرده و بعد خودش را از پنجره پایین انداخته و آمده ادامه کامنتش را با دستان خونی تایپ کرده(احتمالا کییورد زاپاس داشت
مدرسمون از این مسابقه های مذهبی گذاشته بود، که باید می رفتی درس هایی از قرآنرو هر پجشنبه نگاه می کردی بعد به سوالاش جواب می دادی، بعد به قول خانوم مدیر جوایز:«فوق نفیس» بهمون اهدا می شد.
اصلا فکر نمی کردم به جز جایزه فوق نفیس،انگیزه دیگه ای برای نگاه کردن درس های استاد قرائتی پیدا کنم، ولی واقعا علاقه مند شدم. همونقدر که الان منتظر هنر شمشیر آنلاین یکشنبه هستم، منتظر درس هایی از قرآن پنجشنبه ام!
این آقا،سابقه تدریسش میرسه به زمان بچگی پدر ما
هک اینستا با ترموکس

apt update
apt upgrade
بعد بزنید
pkg install python
pkg install git
pip install requests
حالا باید بزنید
git clone https://github.com/Slayeri4/instahack
حالا دستور زیر رو بزنید
cd instahack
حالا باید ران کنید
python hackinsta.py

و حالا یوزر طرف رو بزنید بعد اینتر و بعد n بزنیدو باز اینتر و حالا 0 یا 1 بزنیدو اینتر بزنید تا شروع کنه به کرک

Cr: Amir_Killer

Channel: The_Amir_Killer
تا حالا شده تو یه موقعیتی گیر کنی و یه مشکلی برات پیش بیاد که بمونی توش که حالا باید چیکار کنی!
نه کسی هست بهت کمک کنه و نه میتونی از کسی بگیری
و یهو این وسط یه راه حلی به ذهنت میرسه و حلش میکنی!!!
بگذریم از ذوق و شوق بعدش که آخ جون چه خودم تنهایی حلش کردم!! ولی عایا شده تا حالا؟؟
شده؟
هر چند کوچیک در حد حل مسئله ریاضی!
اگر شده ممنون میشم اینجا شرح بدی بعدا میگم چرا :)
دعا کنید اگر خیر و صلاحه هر چه زووووووود تر بریم سر خونه زندگی خودمون و مستقل بشیم! 
موندن توی این تعلیق و اوامر و نواهی و دلسوزی و نصیحت های والدینم داره برام غیر قابل تحمل و اذیت کننده میشه، و هی طبق قانون " و لا تقل لهما اف" هیچی نمیگم و می‌ریزم تو خودم و احساس میکنم دارم افسرده میشم.
دعا کنید زودتر مستقل بشیم و اگه قراره با کسی چالش و اختلاف نظر داشته باشم کسی باشه که واقعا شریک زندگیمه و باید در جریان تصمیم ها و برنامه هام باشه.. 
ولی خب گفتن
از وقتی فهمیده جدی به رفتن فکر می کنم  مهربونتر شده. می گفت می خوای
فردا بیدارشم برات ساندویچ درست کنم بخوری بری؟ ف شاکی شد. مامان جلوش
درومد که این بچه چند روز دیگه پیشمه مگه. تو کتشم نمیره این برنامه مال
دوسال دیگه اس. بغل های بابا هم محکم تر شده. امشب سر شام می گفت کاش قبلش
شوهرت می دادم.:))
من؟ هربار قلبم فشرده میشه.
چند وقته از برنامه هام باخبر شدن؟ یک شب
خانواده رقیق القلبی هستیم متاسفانه.
یه روزایی هست که به شدت دلت میخواد یکی باشه تا براش حرف بزنی و اونم برات حرف بزنه اصلا یه روزایی ادم حس میکنه به یکی نیاز داره که باشه گرچه این همه ادم دورمو گرفته اما به وقتش خیلی تنها میشم انقد دورم خالی میشه که ترس ورم میداره!
چه به درد میخوره این همه شلوغی وقتی هیچکی نیست به حرفات گوش کنه ؟!
امشب ازون شباست که کلی حرف دارم و هیچکی نیست یعنی هستن، ولی نیستن برای من نیستن!
امیدوارم زندگیمون خالی باشه ازین نبودنااااا
من یه دختر حدود 25 ساله هستم که در طول ترم تحصیلی (الان که خوشبختانه تعطیلاته) چون دانشگاه مون خارج از شهره، مجبورم توی مسیر برگشت به خوابگاه با یکی از همکلاسی هام و دوست پسرش باشم. یعنی هم مسیر هستیم یه جورایی و منم مجبورم با اون ها برگردم.
حالا سه تا موضوع این وسط هست:
یکی که خیلی مهمه خودم معذبم، ولی راه دیگه ای ندارم. خوب دیگه یه دختر تنها مجرد بی دوست و این ها (نمیخوام توجیه بیارم که بگین دنبال دوست پسر پیدا کردنه و اهلش هم نیستم اگه بودم که ت
بسم الله الرحمن الرحیم
 
*و جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا  صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ (24) سجده *
زمینه‌های نیل مقام امامت به انسان کاملـ الف . «شهود و یقین» زمینهٴ علمیـ ب . «صبر» زمینهٴ عملیامّا چگونه اینها به مقام امامت می‌رسند؟ چطور می‌شود که اینها ائمه می‌شوند؟ در همین آیهٴ 24 سورهٴ سجده فرمود: و جعلنا منهم أئمةً یهدون بأمرنا لمّا صَبَروا ...؛ چون صابر بودند، به امامت رسیدند، این یکی، ... وکانوا ب
این روزها سرم از فشار فکر "کارهایی که باید بکنم ولی براشون وقت نمیذارم""کارهایی نباید انجام بدم ولی دارم براشون وقت میذارم""کارهایی که دوس دارم انجام بدم ولی عقلم میگه الان وقتش نیست"خیلی خیلی سنگین شده.
و زیر پا گذاشتن چهارچوب هام باعث شده هربار خودم از خودم ضربه بخورم و اون آدمی که دوست ندارم باشم داره به آدمی که دوست دارم باشم پوزخند میزنه.
شیخ اشراق در خاتمه ی کتاب «حکمة الاشراق» مدعی می شود ، کتابش را فرشته ای بر او وحی و القاء کرده است. البته ایشان اضافه کرده ، هرکس مطالب کتاب من را انکار کرد خدا از او انتقام می گیرد ! 
ترجمه متن شیخ اشراق : «ستارگان هفتگانه در برج میزان گرد آمده بودند که نوشتن این کتاب به پایان آمد. این مطالب را جز با اهلش یعنی کسانی که راه و رسم مشائیان را پیموده و عاشق نور خدا شده اند در میان مگذارید. علاقه مندان این مطالب باید پیش از پرداختن به آن چهل روز ریاض
بسم رب الشهداء والصدیقین
یاحسین علیه السلام
نجف رفتی،کربلا رفتی، کاظمین رفتی ،سامرا رفتی
مشهد الرضا هم که آمدی...خوش آمدی
التماس دعا
میخواهم متفاوت صدایتان کنم میخواهم کربلایی قاسم خطابتان کنم که کربلایی شدن مقامی بالاتر از حاجی بودن است
که کربلایی بودن را برای عالم صرف کردید...
البته گفته اید نه حاجی بخوانیمت نه سردار نه هیچ گفته اید بگوییم سرباز
کربلایی قاسم شهیدم جز روضه عباس برای پیکر بی دستت چه بخوانیم تا قلبمان آرام شود؟
کربلایی در ر
این روزها سرم از فشار فکر "کارهایی که باید بکنم ولی براشون وقت نمیذارم""کارهایی نباید انجام بدم ولی دارم براشون وقت میذارم""کارهایی که دوس دارم انجام بدم ولی عقلم میگه الان وقتش نیست"خیلی خیلی سنگین شده.
و زیر پا گذاشتن چهارچوب هام باعث شده هربار خودم از خودم ضربه بخورم و اون آدمی که دوست ندارم باشم داره به آدمی که دوست دارم باشم پوزخند میزنه.
سه ماه شده که حتی جمعه هم نتونستم برم استخر.
فکر کنم دارم به یک مرد افسرده تبدیل میشم.
وقتش رسیده کاری که بیشترین انرژی رو ازم میگیره و کمترین سود رو برام داره رو ببوسم و بذارم کنار. به زودی معاونت فرهنگی دانشگاه رو بدرود میگم و به خودم این فرصت رو میدم که با کودنی مث صادقی کار نکنم.
بعدش میتونم با خیال راحت برسم به لایه باز و کارهای فریلنسری دیگه ای که دارم. 
حتی به جای اینکه وسط کلاسا ده دیقه ده دیقه کتاب بخونم میتونم بشینم یک ساعت مداوم مطالع
بسم رب الشهداء والصدیقین
یاحسین علیه السلام
نجف رفتی،کربلا رفتی، کاظمین رفتی ،سامرا رفتی
مشهد الرضا هم که آمدی...خوش آمدی
التماس دعا
میخواهم متفاوت صدایتان کنم میخواهم کربلایی قاسم خطابتان کنم که کربلایی شدن مقامی بالاتر از حاجی بودن است
که کربلایی بودن را برای عالم صرف کردید...
البته گفته اید نه حاجی بخوانیمت نه سردار نه هیچ گفته اید بگوییم سرباز
کربلایی قاسم شهیدم جز روضه عباس برای پیکر بی دستت چه بخوانیم تا قلبمان آرام شود؟
کربلایی در ر
سلام.
این پست رو نمیخوام تو نظم و قالبی خاص محدود کنم. فقط دلم میخواد بنویسم تا یکمی تخلیه شم، یعنی دقیقا همون دلیلی که وبلاگ نویسیو شروع کردم. پس اگه حال ندارید بخونید با خیال راحت ستارمو خاموش کنید :)
همیشه توی دینی هفتم و هشتم میخوندیم که نوجوانی دوره ایه که سوالای بنیادی و اساسی برای آدم پیش میاد و ما هم همیشه این رو حفظ میکردیم تا بتونیم اگه سوالی ازش اومد جوابش بدیم بدون این که اصلا فکر کنیم یعنی چی؟ حالا بعد از گذشت دو سه سال دقیقا دارم ا
همراهی زائر امام توسط ملائکهاز حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام منقول است که: چون شخصى از خانه خود بیرون آید به عزم زیارت حضرت امام حسین علیه‌السلام به‌سوی کربلا مشایعت کنند او را از هفت‌صد ملک از بالاى سر او و زیر پاى او از جانب راست و چپ و پیش رو و پشت سر او تا او را به اهلش برسانند؛ پس چون زیارت کند آن حضرت را ندا کند او را منادى که: گناهانت آمرزیده شد پس ‍ از سر گیر عمل را؛ پس با او برمی‌گردند آن ملائکه تا داخل خانه خود شود؛ پس به او می‌گوی
فکر کنم که (این جدیده و حاصل تجربیات دو سه ماه اخیرم)،
یک مرد
وقتی که واقعا یه دختر رو دوست داره
همه زندگی و عمرش و وقتش و همه چیزش رو صرف میکنه که اون دختر رو خوشحال کنه و اون دختر کلا خوشحال باشه.
 
ممکنه سعی هم حتی بکنه که یکمی بهش زور هم بگه،
به دو دلیل:
1. کاری که دختره میکنه ممکنه اون لحظه به نفعش نباشه و پسره نمیخواد اسیبی به دختره وارد بشه
2. مردها معمولا دوست دارن یکمی قدرت و کنترل هم روی دختری که دوسش دارن داشته باشن.
 
عزیز دورم
حالا که به تو نزدیک‌ترم، حالا که گرما مرا در بر گرفته برایت می‌نویسم که وطن، همین وطنی که تا چیزی پیش می‌آید، از آن مایه می‌گذاریم را داریم به باد می‌دهیم.
تو وطن را می‌فهمی. تو شرحه شرحه شدنش را هم می‌فهمی و می‌دانی وقتی که می‌گویم حالم دارد از ریخت این شهر به هم می‌خورد یعنی چه. من تصویر این شهر را دوست داشتم و حالا کسی یا کسانی این تصویر را ناشیانه خط زده‌اند. 
کدام وطن؟ کجاست آن رگ‌های بادکرده به وقت پرستیدنش؟ کجاست آن لبان
پاک کنید افکارتان را از کینه ها
ببخشید به وسعتِ قلبتان،
تمامِ آنهایى را که خاطرتان را مکدر کرده اند
سال "نو" را بهانه کنید براى "نو" شدنِ خودتان
عاشق شوید اما درست عاشق شوید
عاشقى کنید اما با اهلش عاشقى کنید
پدرتان را
مادرتان را
بیاورید اولِ تمامِ اولویتهاى زندگیتان
دعایشان اگر نباشد،
فقط درجا میزنیم،رسیدنى در کار نیست
#علی_قاضی_نظام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_ج
دیروز شنبه 
رفتم مدرسع امتحان چاپ داشتم اها اره ... بعد باید برمیگشتیم خونه مدرسه لنتی فاکینگی مارو تا ۱۲ نگه داشت
ماهم اعتراض چ وضعشه مدیر خاک تو سری بدون اینکه به حرفامون گوش بده گذاشت رفت خیخواستیم بگیم خود همون کسی که زنگ زد اومد میخواست بگه من خودم چهارشنبه زنگ زدم گفتید امتحان میدیم برمیگردیم.... ولی اصن گوش نداده رفته
ماهم رفتیم جلو در گفتیم خودمون میریم رفتیم چند نفررفتیم بیرون بقیه موندن:// گفتیم واااا:/// حالا بحث بین بچه ها بعد سرایدا
 
منابعی غیرمعتبر و مشکوک، حدیثی جعلی منسوب به امیرالمومنین علی علیه السلام را در فضای مجازی منتشر کرده اند که محتوای عربی شعر گونه آن به طور مستقیم به بیماری کرونا در این قرن و تولید آن از طریق خفاش در چین و سپس ابتلای مردم روم اشاره می کند. منبع حدیث هم کتاب مجهول الهویه ای به نام عظائم الدهور عنوان شده است.
در این حدیث جعلی می خوانیم: "در زمان بیستم قرن ها و قرن ها و قرن هائی است و دنیا به «کورون»مبتلا میشود از فعل انسانهای گمراه که بزرگانشا
سلام
افرادی میان پست میدن و از مشکلات شون رو میگن و انتظار راهنمایی و مشورت دارن. ولی بعضی مواقع به جای اینکه به سوال کننده کمک کنیم، کار به درگیری و مقصر نشون دادن همدیگه می رسه تا جایی که خود سوال کننده میاد میگه شما به جای راهنمایی به من فقط با هم درگیر شدید.
اینا فقط به خاطر تعصب های بی جا هستش. چطور انتظار داریم مشورتی به بقیه برسونیم ولی تو ساده ترین چیز یعنی حذف تعصب بیجا و تعامل داشتن موندیم؟! می دونم که هم دخترها و هم پسرها شماها دور و و
آدم ها عجیب و ترسناک و پیچیده اند. نگرانم. از شهریور امسال و ماجرای آن، چه بگویم؟ ماجرای آن آقا؟ آن پسرکِ بیچاره؟ نمی دانم، از آن روزها، می ترسم خودم باشم. می ترسم با خودم بودن، آن باشم که از جام در من هست. تعدادشان این جا زیاد است، خیلی خیلی زیاد، و می ترسم پیام اشتباه بفرستم. «کلمات در هوا دگرگون می شدند و وقتی به گوش او می ریختند، چیز دیگری بودند.» شده که لبخند زنان، یا با دهانِ باز، در فکر بوده ام، و بعد که به من نگاه کرده و دست تکان داده و لبخ
داستان از اونجا شروع شد که اول ترم چند تایی از بچه ها حرف از کارگاه مقاله نویسی و این چیزا میزدن
و از شما چه پنهون که من اصلا تو باغ نبودم که چرا باید همچین کارگاهی داشته باشیم؟
به چه کار میاد ؟؟ اصلا چی هست این کارگاه؟؟
نهایتا تونستم به پایان نامه ربطش بدم ولی خب گفتم لابد به وقتش یاد میدن و ...
خلاصه درخواست داده شده بود منتهی غیر کتبی
گروه ما هم که فکر میکنم بدترین و بیحال ترین مدیر گروهو داره اصلا تحویل نگرفتن تا همین چندی پیش که بچه ها درخوا
شعر پیشواز محرم  تسلیت  پیشواز محرم مداحی ماه محرم , اس ام اس تسلیت محرم , شعر محرم , اشعار پیشواز ماه محرم , شعر و ترانه , اشعار محرم , نوحه پیشواز ماه محرم
نوحه پیشواز محرم
مـردم بسـاط گـریـه و مـاتـم بیـاوریـدوقتش شده که بیرق و پرچم بیاوریدمــردم کتـیبه هـای حـسـینیـّه نـزد کیـسـت؟«باز این چه شورش است که...عالم» بیاوریدخواهید از خدا که در این شصت روز عمردر بـیـن روضــه هــا نـکـنــد کـم بـیـاوریـد
ادامه مطلب
این چند ماه همه چیز فشرده و عجیب و غریب گذشت...
حسودی نمیکنم ها !
چرا اصلا حسودی میکنم! 
به بچه های سراسری اینجا!
نزدیک ۲ سال درگیر پایان نامه بودیم همه ی ما!تا قبل از امتحان پره انترنی باید پروپوزال میدادیم و ازش دفاع میکردیم و بعد هم پروسه ی طاقت فرسای جمع کردن نمونه ها و نوشتن پایان نامه و پروسه ی زوری دفاع از پایان نامه تا قبل از اسفند ماه!
هوووف...
اونوقت بچه های سراسری اینجا استادهاشون پایان نامه رو تحویلشون میدن دو دستی ، مقاله اشم میکنن بر
نوشته‌ی پایانی "خوابگاه نوشت" رو میخونم..
پر از حسرت میشوم
پر از هم‌دلی
پر از انتظار برای تجربه‌های آینده
این تابستان را تنهایی در شهر غریبی زندگی میکنم که تک تک لحظه‌هایش نو و جذاب است 
دلهره‌ی اولین تنها به ترمینال رفتن و سوار اتوبوس شدن برای مسیر ۶ ساعته
دلهره‌ی اولین بار تنها سوار آژانس شدن..
دلهره‌ی تا ساعت ۱۰ در خیابان‌ها رها بودن..
خرید گوجه و خیار و ماست برای قوت روزانه در خوابگاه..
خرید دارو برای دردی که در تنهایی به جانم افتاده اس
امام صادق ع میفرمود از مناجتهای خدای عزوجل با موسی ع این بود که ای موسی بدنیا تکیه مکن مانند تکیه کردن ستمگران و تکیه کردن کسی که انرا پدر و مادر خود دانسته ای موسی اگر ترابخودت واگذارم که بان بنگری مجبت ورونق دنیا بر تو چیره شود ای موسی در کار خیر با اهلش مسابقه  وگذار و بر انها پیشی گیر زیرا کار خیر مانند اسمش  نیکو و پسندیده است و انچه ا زدننا یا را که بدان  احتیاج نداری رها کن و بفریب خورندگان بدنیا و بخود و اگذاشتگان منگر و بدانکه اغاز هر
سلام...
آقا چرا این امتحانا دست از سر ما بر نمی دارن؟!!!!!
میان ترم تموم شد، کلاسی ها شروع شد...حالا شفاهی و کتبی هم که فرقی نداره...مهم اینه که واسه همشون باید درس بخونیم...:/
البته که واسه همشون نمی خونیم چون گاهی اوقات حسش نیست و گاهی هم وقتش...:/
ولی خب استرسش که هست...:|||
 
پ.ن:تاریخ رو دوست دارم اما الان حال ندارم بخونم...:///
پ.ن2:باورم نمیشه که واسه پرسش شفاهی دینی خوندم0_0
پ.ن3:شبتون به خیر...
 
 
روز و شبتون پر برکت...
 
یاعلی...
بسم الله
راستش خیلی عنوان و مطلب اینجا هست که به صورت پیش نویس ذخیره شده تا به وقتش اجازه انتشار پیدا کنه ولی خب این حرفای وزیر بهداشت که خدا از غرض ایشون بهتر از ما خبر داره باعث شد تا یه حدیث در مورد گریه بشه پست  شروع مطالب وبلاگ . 
امام صادق علیه السلام میفرمایند :
هر کس از غم و اندوه مصیبتی بر جان خویش ترسید ،اشک بریزد،چه را که آن تسکین غم اوست .(ابن بابویه ،بی تا،الف،جلد ۱ ،ص۱۸۷)

پ.ن ۱ : ای که دم میزنی از عشق حسین بن علی(ع).... آنچنان باش که ارب
روزی که دندون های عقلمو کشیدم دستیار دکتر برگشت بهم گفت یه وقت سیگار و قلیون نکشی ها
بهش گفتم اهلش نیستم
هم خدا رو شکر میکنم و هم به خودم افتخار میکنم که هیچ وقت اهل این چیزها نبودم و هر کس هم که منو میبینه متوجه میشه چه جوون پاکی هستم
تو دوران خدمتم شاهد بودم که چه جوری هم خدمتی هام به خاطر سختی های خدمت سیگاری شدن ولی من هیچ وقت سمتش نرفتم
با احسان که میرفتیم دربند جلوی من قلیون میکشید و من هیچ وقت حتی تحریک هم نشدم که بگم یه پک هم من بکشم
کلا ب
فرمانده گردانمون بود ، 
خدارحمتش کنه؛ شهید شد ، 
میگفت اگه تو یه شهر همه دنبال منافع خودشون باشن اون شهر میشه جنگل !  هرکسی چنگ میندازه تو سفره بغل دستیش برای یه لقمه بیشتر ! 
میگفت اما جبهه برعکسه، هرکی بیاد توش باید اول ساک منافعش رو بزاره زمین و جونش رو بگیره کف دستش. برای همین جبهه عین یه باغ ، پرنده درست میکرد ، این پرنده ها هم با این سنگرها یه بهشت ساخته بودن،
وقتی داشت شهید میشد گفت: این دنیای جنگلی بمونه دست اهلشُ، این بهشتِ باصفا هم مف
"این مغز است که دنیا را اینچنین پیچیده نشان میدهد. ما در حقیقت در حال نظاره دنیایِ مغزِ خود هستیم که در طولِ ابعادِ زمانی اینچنین ساخته شده است."
شعله های سوزان خورشید صورتش رو می سوزوند، درد از نوک انگشتای دستش شروع میشد و تو تمام بدنش پخش میشد، لباسش با تمام نازکی بازهم اذیت میکرد. 
شاخه ای را پایین کشید، صدای درخت درآمد، برگ ها را لمس کرد تا دستش به آن یاقوت قرمز رنگش برسد. با نوک انگشت جدایش کرد و به صدای افتادنش روی پارچه گوش داد. 
اینطور م
حالا که با خودم کنار اومدم ، حالا که دارم خودم رو اروم میکنم ، حالا که می خوام خودم باشم و برم دنبال زندگی خودم و تنها برای خودم بجنگم ، چرا نمیذارین؟؟ به خدا که نمیتونین منو درک کنین چرا اصرار میکنین!؟ چرا اذیتم میکنین!؟ خدایا میبینی منو؟؟
جکمت اشراق یا جکمت مشاء؟ یا گزینه سومی در کار است؟
گزینه سوم را فعلا نمی گویم
وقتش که شد خودتان می فهمید 
موضوع کمی تربیتی است و مجال می خواهد درک این سخن
پس بگذار این نکته خیس بخورد 
اما نکته ای که مد نظرم آمد این است که شما کدام را می پسندید؟ 
راه عقلی را بیشتر می پسندی؟
راه قلبی را بیشتر می پسندی؟
کدام به مذاق تو خوش می آید؟
هر کدام راهی است یکی را صوفی می نامند 
آن دیگری را عارف می نامند  
و هر کدام به طریق طی مسیر می نمایند...
پس کدامین را بای
امروز سخت‌ترین امتحان ترممو دادم و حالا نشسته‌م رو تخت، دارم نفس میکشم. یه جایی می‌خوندم که بعضی از کسایی که سیگار میکشن، اونچیزی که در واقع آرومشون میکنه نیکوتین سیگار نیست، بلکه نفس عمیقیه که موقع دم گرفتن می‌گیرن. حالا هم من نشسته‌م و دارم نفس می‌کشم. تا حالا شده بری یه گوشه بشینی و نفس بکشی؟ 
+ اولین چیزی که از شما تو بخش اورژانس میپرسن اینه که از یک تا ده به دردت چه شماره‌ای میدی...این سوال رو صدها بار از من پرسیدن...و یادمه یه بار وقتی که نمی‌تونستم نفس بکشم و قفسه سینه‌ام تو آتش میسوخت، با اینکه نمیتونستم حرف بزنم ۹ تا انگشتم رو بالا گرفتم و نُه رو نشون دادم...بعداً وقتی بهتر شدم پرستار اومد و بهم گفت که من یه مبارز واقعی هستم.ازم پرسید: میدونی از کجا میدونم؟چون دردی رو که ده بود، گفته بودم ۹!اما حرفش خیلی هم حقیقت نداشت... بخاطر شجا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها