نتایج جستجو برای عبارت :

داستان کار خوبه خدا درست کنه

داستان کار خوبه خدا درست کنه
داستان کار خوبه خدا درست کنه , دو گدا بودند یک بسیار چاپلوس و دیگری آرام و ساکت .
گدای چاپلوس وقتی شاه محمود و یا وزیرنش را می دید بسیار چاپلوسی می کرد و از سلطان محمود تعریف می کرد و هدیه میگرفت ولی اون یکی ساکت بود .
اون گدای چاپلوس روزی به گدای ساکت گفت چرا تو هم وقتی شاه رو می بینی چیزی نمیگی تا به تو هم پولی داده بشه.
گدای ساکت گفت: کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟
برای سلطان محمود این سوال پیش اومده بود،
چقدر خوبه که با تو رفیقم:) 
چقدر خوبه صاحب کللل دنیاااا عاشق منه :)
چقدر خوبه که همه چیز این دنیا برای رسیدن من به بهترین ها خلق شده:)
چقدر خوبه همه اتفاقات دنیا طوری رقم میخورند که قوی بشم برای اهداف و آرژوهام:))
چقدر  خوبه ادمای اطرافم مهربونن و دوستم دارن:)
چقدر خوبه که قدرت بخشیدن و گذشت کردن رو دارم:)
چقدر خوبه که تورو دارم ،تویی که همیشه بهترین ها رو برای من میخوای:) 
 
خدایا شکرت برای همههه چیززززاییییی که درکشون میکنم و درکشون نمیکنم:))
اینجایی که من الان هستم ، پرررررر از چمن و سبزه ستپر از یاسه ... صبح ، ظهر و عصر و هر لحظه عطر یاس توی مشامم میپیچه
صدای گنجشکها و حتی بلبلها رو دائم میشنوی
صدای کلاغ ها دم صبح
یک عالمه سگ و گربه های خوشگل و باحالی که ازت نمیترسن و میذارن نازشون کنی
درخت های میوه ای که میتونی بری سراغشون و لذت ببری
سکوت و آرامش طبیعت اینجا موج میزنه
مثل جنگل های توی داستان های بچگیمون یا عکس های اینستاگرامی که هرروز لایک میکنیم و فقط چون ایران نیست ، آرزو میکنیم
گاهی حرفهایی هست که توی دل آدم سنگینی میکنه و دلت میخواد با یکی در میون بذاری که دلت آروم تر بشه. خودت آروم تر بشی. و هر گوشی پیدا نمیشه برای شنیدن اونا و هر چشمی برای خوندنش. چه خوبه که آدم حرف بزنه. تا آروم تر بشه. تا سبک تر بشه.  چه خوبه که میشه نوشت.
ولی بکش بیرون از این فکر بیخودیمشتی بس کن به مولا سکته میکنیهه نشسته کشتیه خودم به گلیکی باید همین حرفارو به خودم بگهولی مطئنم توام به آرزوت میرسیحتی وقتی زندگی به تار موت میرسیدپنجره رو باز کن تا صدات به سقف آسمون برسه با من اینو داد بزنهمه چی درست میشه یا همه چیو درست میکنیمهمه چی مثله قبل خوبه خوب میشه وغما دور میشنو دلامون نزدیک تر از قبل بهم مثله قبلخوبه خوب میشه و غما دور میشنودلامون نزدیک تر از قبل بهم مثله قبل
♫♫
دانلود آهنگ جدید یا
ولی بکش بیرون از این فکر بیخودیمشتی بس کن به مولا سکته میکنیهه نشسته کشتیه خودم به گلیکی باید همین حرفارو به خودم بگهولی مطئنم توام به آرزوت میرسیحتی وقتی زندگی به تار موت میرسیدپنجره رو باز کن تا صدات به سقف آسمون برسه با من اینو داد بزنهمه چی درست میشه یا همه چیو درست میکنیمهمه چی مثله قبل خوبه خوب میشه وغما دور میشنو دلامون نزدیک تر از قبل بهم مثله قبلخوبه خوب میشه و غما دور میشنودلامون نزدیک تر از قبل بهم مثله قبل
♫♫
دانلود آهنگ جدید یا
خب گفتم همش که قرار نیست براتون داستان های ترسناک طولانی طولانی بزارم که وسطشم حوصلتون سربره!!
این بار اومدم با داستان دو جمله ای بترسونمتون:)
داستانی رو که در زیر قراره بخونین اثر فردریک بروان است که در سال 1948 نوشت ...
اخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!
خب زیادی ..شعره ولی هرزگاهی تنوع هم تو پست هامون خوبه بنظرم :)
چقدر خوبه که خوشحالم و حالم خوبه :)
چقدر خوبه که کنارت فوق العاده میگذره :)
چقدر خوبه که اینقدر دوستم داری :)
چقدر خوبه که مواظبمی :)
خدا، خدا، خدا، دلم میخواد با تموم کلمه های دنیا صدات بزنم، من با تو زندگی میکنم، تو جز جز وجودم نقش بستی،من احساست میکنم، من میبینمت، خدای مهربونم، ممنونم، ممنونم، ممنونم بخاطر همه چیز :) مرسی که هر دقیقه نبات رو امتحان میکنی، مرسی که به نبات یاد دادی برای همه آدما آرزوی سلامتی و خوشبختی کنه، مرسی که قلبمو بزرگ و م
دیروز خانمی زنگ زد دفتر و گفت با رییس کار داره ، رییس مثل همیشه نبود 
بهش گفتم ایشون تشریف ندارن و خانمه گفت بهشون بگین کریمی زنگ زد و گفت با این شرایط من نمی تونم کار کنم براتون 
گفتم برا چه کاری صحبت کرده بودید؟ 
شغل من !!
خیلی ناراحتم، به پولش احتیاج داشتم و دارم .کاش من یه سال دیگه هم اینجا کار کنم 
کارش خوبه، ساعت کاریش خوبه، جاش خوبه، حقوقش خوبه ... چرا آخه؟!!!!!!!!!!!!
بیشتر کار کنم؟ یه کم کندم این رو قبول دارم ولی این که بره پی نیروی جدید رو قبو
حال و هواتو دوست دارمحال و هوای شب توی کویر رو داره وقتی گرم صحبتم
حال و هواتو دوست دارم
حال و هوای بعد از ظهرای پاییزی بعد از مدرسه رو داره
حال و هواتو دوست دارم
مثل ساعتای چهار بهاره که توی چمن زار نشسته باشم پیش رفیقام
حال و هواتو ذوست دارم
مثل نگاه کردن به دختر با تموم دوست داشتنشه
حال و هواتو دوست دارم 
اگه قراره بعدش شباش شب پاییز بشه و روزاش بی فروغ مثل زمستونحال و هواتو دوست دارم
اگه قراره بعدش هزار بار تیکه تیکه شم و دوباره بی میل به زن
متن آهنگ خوبه همه چی بهزاد لیتو
گاهی اوقات تنگ میشه دلمتا زندگیم دوباره باهات رنگ میشه یه کمبی تو‌ سخت میشه برمتو‌و این شهر هر شب با سرگیجه ولمتو بودی میگفتی همه چی خوبهپس بگو دعواها سرِ چی بوده؟نمیخواد باشه با منِ دیوونهتا بازی خوبه میره بده میمونهآره بیخی بزن به چاک
ادامه مطلب
این داستان یک قهرمان نیست
داستان یک انسان عادی هم نیست
داستان کسی است که در بیشتر کارهای زندگی شکست میخورد، فرصت و توان بلند شدن پیدا نمیکند و مانند همه ی ما غرق میشود
ولی او ضد قهرمان هم نیست
یک انسان خوب با تصمیمات و اقبالی بد
درست مثل بعضی از کسانی که هر روزه در کنارمان زندگی میکنند.
ادامه مطلب
سلام
بفرمایید نون تازه، با همکاری دو تا دخترا و همسرجان!
حالا خوبه کلا هشت تا‌ نون پختیم اندازه ی یه پیش دستی که یکیشم همون موقع خوردیم! :)))
اما مزه داشت و همه مون چند دقیقه ای سرگرم شدیم. این دفعه ان شاء الله موادش رو بیشتر می گیرم...
و البته خیلی آسون بود پختش، اگه دوست داشتین بپزین می تونید از رو دستور شف طیبه درست کنید.

+ یه توضیحی هم در مورد کتاب ارتداد بدم. با وجود اینکه بخش هاییش رو اینجا نوشتم، تمام سعیم رو کردم داستان رو لو ندم...  و بیشتر ا
بابام: محدثه حالش خوبه؟
خواهرم: آره، امروز باهاش حرف زدم. خوبه.. چرا؟ چی شده؟
بابام: نه،حال روحیش.. منظورم اینه که از خوابگاه اومده بیرون، خونه داره، دیگه خوبه؟ اذیت نمیشه؟
خواهرم: آره بابا، خیلی خوبه.. خیالتون راحت.
 
من: کاشکی انقد باهات صمیمی بودم که میتونستم بگم دمت گرم که انقد هوامو داری و با اینکه من هیچی نمیگم، خودت همه چی رو میدونی..
خیلی خوبه که این زندگی همیشه حرف جدید برا گفتن داره ، خوبه که میتونه تغییرت بده، یادت بندازه همه مث هم نیستن و میشه باهمین تفاوتا همویگرو خیلی خوب درک کرد خیلی خوب.
چیزایه زیادی از این سه شب مداوم حرف زدن با یه هم اتاقیه خوب دستگیرم شده
چیزایی که باعث شدن تاثیر مهم کلمات رو دوباره و واقعی تر لمس کنم
که این کلماتی که فل بداهه از ذهن و زبان تو میگذرن چه تاثیر زیادی میتونه تو  طرف مقابل و اطرافیانت بزاره ،این مسئولیت توعه که بدونی چه کلماتی و چه ن
خب گفتم همش که قرار نیست براتون داستان های ترسناک طولانی طولانی بزارم که وسطشم حوصلتون سربره!!
این بار اومدم با داستان دو جمله ای بترسونمتون:)
داستانی رو که در زیر قراره بخونین اثر فردریک بروان است که در سال 1948 نوشت ...
اخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!
خب زیادی ..شعره ولی هرزگاهی تنوع هم تو پست هامون خوبه بنظرم :)
نمیدونم چقدر زمان ببره تا به شرایط جدید عادت کنم فقط میدونم الان خیلی حالم گرفته ست بابت اتاق جدید. هم اتاقیم خوبه . اتاق خوبه. همه چیز اوکیه اما خیلی ساکته:) دلم واسه کرم ریختنای قبل خوابمون تنگ شده. واسه اینکه ساعت ١٢ تصمیم بگیریم به خواب و  تا یک دو نصفه شب رو همون تختامون هی با هم حرف بزنیم و بخندیم. اونقدری که مدام بیان اعتراض کنن که اتاق ٢٩ چرا انقدر شلوغه؟:)) دعوا؟ اره زیاد داشتیم. اما عوضش من برا اولین بار تو زندگیم یکم داشتم طعم شیطنت رو
اوضاع کوچ خوبه و من دارم بهترین حالتهای اینروزا رو تجربه میکنم، بدون فکر و خیال الکی و بدون دلیل، واقعا فاصله گرفتن از فضای مجازی و برنامهای چتی مختلف حال ادمو خوب میکنه، منکه حسابی راضی ام و دارم با جون و دل باشگاه و کلاس زبانمو میرم و وقتمو صرف درسم میکنم، جایی که واقعا باید، وقت میذارم و زندگیمو میگذرونم، از خودم و تصمیماتم راضی ام خیلی خوبه که حسم خوبه:-)
اوضاع کوچ خوبه و من دارم بهترین حالتهای اینروزا رو تجربه میکنم، بدون فکر و خیال الکی و بدون دلیل، واقعا فاصله گرفتن از فضای مجازی و برنامهای چتی مختلف حال ادمو خوب میکنه، منکه حسابی راضی ام و دارم با جون و دل باشگاه و کلاس زبانمو میرم و وقتمو صرف درسم میکنم، جایی که واقعا باید، وقت میذارم و زندگیمو میگذرونم، از خودم و تصمیماتم راضی ام خیلی خوبه که حسم خوبه:-)
بنجامین باتن ، یادگار اول دبیرستانمه، اولین فیلمیه که سی دی بدون سانسورش رو گرفتم، یادمه تمام مدت می ترسیدم پلیس بگیردم و حواسم بود، موقع خریدن کسی نبینتم تا آبروم بره! یا خونه کسی نفهنه (نشون به اون نشون هنوزم که هنوزه ، سی دی های اون دوران رو تو جعبه و یه جایی که عقل جن هم بهش نمیرسه نگه داری میکنم) یادمه مامانم خونه روضه داشت و من به همین دلیل! بنجامین باتن رو به پیشنهاد یکی از همکلاسی های مدرسه، خریدم تا تایم رو بگذرونم.
دفعه اپلی که دیدمش،
چند ماهی هست که از محیط وبلاگ دور بودم.. ولی خب.. بازم برگشتم..
حالا چی میخواستم بنویسم..
یه نکته کوچیک و جالب..
این خوبه که با اینکه نمیتونیم از خیلی ها خبر داشته باشیم ولی میتونیم تو پروفایلشون ببینیم خورده Last seen recently...
و این نشون میده هنوز هستن و میان و میرن..
 
می دونی چیه! ما بد وقتی به دنیا اومدیم! درست زمانی به دنیا اومدیم که شعر بزرگان خودشو پیدا کرده، موسیقی ساز بزرگان این قلمرو هنری رو شنیده و نویسندگی قلم نویسنده های بزرگ رو به خودش دیده. نه فقط شعر و موسیقی و نویسندگی، که اصلا کل هنر؛ یعنی نقاشی و خطاطی و منبّت و فیلمسازی و معماری و هرچی که توی این اقلیم بِگُنجه!پس باید معمولی باشیم. معمولی بودن به منزله ی زندگی نکردن و تلاش نکردن نیست، بلکه مفهومِ غاییِ پذیرشِ "خود" رو می رسونه.این که باشیم، ه
نقش های زندگی آنقدر متفاوتند آن هم در لحظه که گاهی گم می شوی در تغییرشاناما خوبیش اینه که موقت هستنهمه موقت ها هم بد نیستنمثلا درد موقتش خوبهغم و غصه موقتش خوبهدلخوشی هم حتی موقتش خوبهدلتنگی موقتش خوبهولی دلتنگی مگر موقتی می شه؟! دلتنگی انگار همیشگیه، مثل یک زخم کهنه؛ گاهی درد میکنه گاهی ساکت می شه گاهی سرباز می کنه  گاهی ... مثل همون آتش زیر خاکستر.... تظاهر کردن هم همیشه بد نیستمثل تظاهر به خوشحالیتظاهر به آرامشتظاهر به همه چی آرومهتظاهر ب
دراز کشیده بودم روی مبل و فکر میکردم. چشمام بسته بود
صدای پای دخترک میامد ک داره میاد پایین
چشمامو باز نکردم
اومد بالای سرم فکر کرد خوابم
رفت پتوی خودش را آورد انداخت روم
بعد رفت بالشت خودش را آورد گذاشت زیر سرم
پتو و بالشت را صاف کرد و مطمین شد که دستامم زیر پتو باشه.
وقتی درست کرد کامل سرش را آورد نزدیک
گونه ام را بوسید
آروم دست کشید روی موهام و خوند : لالالالایی لالالالایی ....
چند باری خوند و گفت پیش پیش پیش
آروم دوباره رفت و آروم در را بست
دخ
به گزارش سایت تفریحی چفچفک برگرفته از دیجی تو  : جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «همه قصه‌ها و داستان‌ها قبلا گفته شده‌اند». این جمله تا حدی درست است. انسان‌ها به خاطرِ عواطف و احساساتِ مشترکشان تا به حال داستان‌های زیادی درباره حرص، حسد، انتقام، تنفر،
ادامه مطلب
اینو شنیدین هر انسانی یه داستانی برای زندگیش داره؟؟؟
من زیاد شنیدم!!!
ولی دوست دارم ازشون بپرسم... 
واقعا!!!
داستان داریم تا داستان
بعضی داستان ها ارزش شنیدن نداره 
بعضی ها هم اصلا ارزش گفتن هم نداره
ولی خوش بحال اونی که یه داستان جذاب برای خودش داره
از اون داستان ها که فیلم ها رو از اون می سازن
مثله خیلی از شهدای انقلاب اسلامی 
از این داستان ها هم آرزوست
مصطفی مستور
این دومین کتابی بود که از مستور میخوندم. اولیش کتاب "حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه" بود که یه سری داستان کوتاه بود و اصلاً دوسش نداشتم. روی ماه خداوند را ببوس نسبت به اون خیلی بهتر بود، ولی خب بازم کتاب چندان خوبی نبود. 
راوی داستان شخصیه به اسم یونس که باید تا سه ماه دیگه دفاع کنه از تز دکتراش، تا بتونه با سایه عروسی کنه. البته دو ساله عقدن، ‌ولی هنوز عروسی نگرفتن. ( البته این چیزا مال قدیما بود دیگه، کتاب هم قدیمیه نسبتاً). اما ط
وای خدا چقد این آنتونی لورن خوبه کتاباش *__* بی‌صبرانه منتظرم کتابای جدیدی ازش ترجمه شه. سبکشو خیلی دوست دارم. داستان‌های معمایی مینویسه، و در طول داستان تو رو مثل یه کارآگاه با سرنخ‌ها جلو میبره. اما تفاوت خیلی بزرگی که با بقیه‌ی داستان‌های معمایی داره اینه که نه قتلی رخ داده، نه دزدی‌ای شده و نه به طور کلی جرم و جنایتی در کاره. یک شیء واسطه میشه و در دست غریبه‌ها میچرخه. داستان‌ها با وجود اینکه کاملاً رئال هستند، یک‌جور معجزه در درونشون
دانلود آهنگ جدید هر چی آرزوی خوبه مال تو -احسان خواجه امیری به همراه پخش آنلاین و متن آهنگ و کد آهنگ و دانلود لینک مستقیم
Download New Music Ehsan Khajeh Amiri Har Chi Arezoo KHoobeh Mal Too

متن هرچی آرزوی خوبه مال تو
هرچی آرزوی خوبه مال تو هرچی که خاطره داری مال من اون روزای عاشقونه مال تو این شبهای بیقراری مال من منم و حسرت با تو ما شدن تویی و ... متن آهنگ غریبانه.
دانلود آهنگ محمد اصفهانی هرچی آرزوی خوبه مال تو
انلود آهنگ هرچی آرزوی خوبه مال تو از محمد اصفهانی با کیفیت 320 و
+ نگا پارسال چقد بد بود امسال چقد خوبه نه؟ دیگه کنکور نداری
- ن بابا. خیلی هم اینجوری نیست، پارسال حداقل ذوق داشتم
+ ینی چی؟
- پارسال فک میکردم دکتر شدن خیلی خوبه اما الان میفهمم اونقدرام خوب نیس

#آناتومی زیبا
# پاس خواهم شد یا نه؟ مسئله اینست
خدا می‌گه: ما قرآن را برای «ذکر» آفریدیم...هوم... یعنی چی؟ یعنی خدا نشسته فکر کرده، گفته خب، من یه کتابی می‌خوام بفرستم که موندگار باشه... چی باشه خوبه؟ هوم... ذکر...ذکر یعنی چی؟ احتمالاً بشه معنی کرد به: یاد.خدا دوست داشته به یادش باشیم... یادمون نره که اونم هست...جالبه... انگار با یه داستان عشقی طرفیم... :)
بابا میگه دارم به این فکر میکنم تو تعطیلات بتونی کل آیین دادرسی کیفری رو حفظ کنیو بذاری کنار!
میگم بابااااا به خدا خستم...
الان عروسیه تو دلم که تعطیل شده دو روز ریخت این کتابا رو نمیبینم...
میگه برات متاسفم!
....
حالا خوبه من دیروز داشتم تو تب میسوختما....یه امروز حالم خوبه این صحبتا شروع شده...
هرکی این پستو خوند یه قول بهم بده اینجا یا تو یه دفتر شروع کنید
یه لیست بنویسید که هر سطرش با این کلمه شروع شه:
چقدرخوبه که...
چقدر خوبه که میتونم هنوز بخندم وبخندونم:D 
چقدر خوبه که خانوادم رو دارم
چقدر خوبه که کلی دوست باحالو دوست داشتنی دارم;) 
چقدر خوبه که کودک درونم هنوز شیطونی میکنه:P 
چقدر خوبه به آینده امیدوارم:) 
چقدر خوبه که....
شما بگید؟
بیاید قدر خوبیاوداشته های زندگمونو بدونیم:) 
قطعا غم ودغدغه وجود داره ولی تمرکز روی نکات مثبت وداشته
هیچکس را در زندگی مقصر نمی دانم...از خوبان "خاطره"و از بدان "تجربه"میگیرم...!بدترین ها "عبرت" میشوند...!وبهترین ها"دوست"حرف اشتباهیست که میگویند...با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد.اگر چنین بود!!!از منیت و شخصیت هر کس چیزی باقی نمیماند.هرکس هر چه به سرت اورد فقط خودت باش.اگر جواب هر جفایی بدی بود.داستان زندگی ما خالی از ادم های خوب بود.اگر نمیتوانی ادم خوبه ی زندگی کسی باشی.اگر برای یاد دادن تنها همان خوبی هایی که خودت بلدی ناتوانت کردنداگر همان اندک
مامان رفته بود بیرون.لامپا خاموش بود. 
فائزه گفت: یه آهنگی بذار که هم دختر بخونه توش هم پسر.
رفتم روی پلی‌لیست ریوردیل. قسمت شونزده فصل سه. Big fun رو پلی کردم و چهار دقیقه دور خونه چرخیدیم و چرخیدیم و چرخیدیم، اون قدر که دیگه داشتیم می‌پختیم و دور تند کولر هم جواب نمی‌داد.
آره، آتش‌بس خوبه، آشتی باشیم خوبه، زبون‌درازی نکنه خوبه. 
خوبه که مامان نباشه و یک ساعت و نیم بچرخیم و لامپا خاموش باشه و فکر کنیم که خوشحالیم، حتی با این که دستش زخمی شده و
خیلی خوب پیش رفتم. شمردم دیدم حدوووداً 53 کیس دیگه اونم فقط در کتاب گریم باقی مونده و تا بحال 67 کیس (باز هم فقط کتاب گریم) رو نوشته ام.
زندگی هم بد نیست... همه چیز داره کم کم خوب پیش میره. نمیدونم خیلی چیزها رو میتونم اینجا بنویسم یا نه. ولی اوضاع خوبه. خدا رو شکر میکنم.
سلام!
امشب فهمیدم اصولا وبلاگ نویس خوبی نیستم چون به کل فراموش کرده بودم اینجا رو :-)
بعضی وقتا یه سری چیزا برات اهمیت زیادی پیدا میکنن.بعضی آدما شاید.ولی درست که فکر میکنی دلیلش رو متوجه نمیشی.واقعا چرا آخه این آدم باید برام مهم باشه!
میگن بنی آدم و اعضا و اینا یک گوهرند ولی مساله چیز دیگس.چن وقت پیش داشتم با ن ن صحبت میکردم.بهش گفتم ازت دلخورم که خیلی دیر به دیر پیام میدی بهم (یا شایدم من پیام ندم تو کلا یادت میرم!) برداشت بهم گفت نمیفهمم چرا بای
بدونید که این داستان در دو بخش منتشر میشه چون مطالب زیاد هست و خب هم حوصله ی کاربر سر میره هم حجم داستان زیاد میشه پس اگه قسمت اول منتشر شد منتظر قسمت دوم هم باشید.ما تو این داستان سعی کردیم همه جوانب رو در نظر بگیریم.البته این داستان از زبان اول شخصه که تو پبش داستان میشه به این پی برد...
خانمی شوهرش را به مطب دکتر برد. بعد از معاینه، دکتر، خانم را به طرفی برد و گفت: اگر شما این کارها را انجام ندهید، به طور حتم شوهرتان خواهد مرد. اول هر صبح، برایش یک صبحانه ی مقوی درست کنید و با روحیه ی خوب او را به سرکار بفرستید. دوم اینکه هنگام ناهار، غذای مغذی و گرم درست کنید و قبل از اینکه به سرکار برود او را در یک محیط خوب مورد توجه قرار بدهید. سوم اینکه برای شام، یک غذای خوب و مخصوص درست کنید و او در کارهای خانه کمک نکند. در خانه، شوهر از همسرش
جوانی از بیکاری رفت باغ وحش پرسید: استخدام دارید؟ یارو گفت مدرک چی داری؟ گفت: دیپلم. یارو گفت: یه کاری برات دارم، حقوقشم خوبه پسره قبول کرد. یارو گفت: ما اینجا میمون نداریم میتونی تا میمون برامون میاد بری توی پوست میمون و تو قفس نقش میمون بازی کنی. چند روزی گذشت. یه روز جمعه که شلوغ شده بود، پسره توی قفس پشتک وارو میزد. از میله ها بالا پایین می رفت. جوگیر شد زیادی رفت بالای درخت. از اون طرف افتاد تو قفس شیر. داد زد کمک. شیره دستشو گذاشت رو دهنش و گف
به خواهرم میگم یه چیز خوش‌حال کننده بگو میگه فردا عروسیه. چند ساعت پیش داداشم زنگ زد گفت بهار کجایین؟ گفتم کیلومتر ۳۲۷ رشت. گفت نه اسکل یکم دقیق تر! گفتم خب کیلومتر ۳۵ آمل. رسیدیم بالاخره. دوست دارم این مهمونیارو. نه غذاشو نه تجملات و نه دستپخت و نه هر چیز دیگه‌ای. از جون و دل بودنشو دوست دارم. یه وقت هست یکی ده مدل غذا میذاره جلوت ولی توانش ۳۰ مدل بوده، یه وقتم هست یکی فقط نون پنیر آورده ها، ولی میچسبه به جون آدم. قضیه‌ی این مهمونی‌ها هم همینه.
تو این پست میخواییم بهترین سایت های نقد بررسی را با هم بررسی و معرفی کنیم.
سایت بهترین:
سایت بهترین یکی از سایت های مطرح در زمینه نقد و بررسی انواع کالای تجاری است و برای شما
بهترین کالاهای موجود را پیشنهاد میدهد و با بررسی دقیق مناسب ترین انتخاب را خواهید داشت
در ادام به معرفی سایت دیگر میپردازیم
سایت کدوم خوبه:
سایت کدوم خوبه نیز یکی دیگر از سایت های نقد و بررسی در زمینه کالا است و به شما نشان میدهند که کدام کالا خوبه و باید خریداری کنید سا
چندوقت پیش یه فیلم دیدم به پیشنهاد دوستم به اسم fantastic beasts and where to find them
خوشم اومد و قسمت دو همین فیلم رو هم دیدم. 
خب بذارین پایه ای تر بگم، من رسما عشق هری پاترم و این فیلما برمیگرده به 70 سال قبل از به دنیا اومدن هری پاتر؛ یعنی زمانی که دامبلدور جوون بود. 
علاقه من ب هری پاتر با فیلماش شروع شده و چند دور فیلماش رو دیدم اما هیچوقت کتابش رو نداشتم. وقتی اون فیلم اولی رو دیدم اومدم دوباره فیلمای هری پاتر رو ببینم ک دوستم «عین» گفت بیا کتاباشو بخون ا
وردی، جادویی جنبلی جهت خوب شدن حال هوا، اگه سراغ دارید خریداریم :|
یعنی بابای ما رو درآوردم.
قشنگ هی از طبقه‌ی دوم به حیاط، نیم ساعت فوقش کاشتن بذر و این چیزا، بارون، دوان داون همه‌ی وسایل رو جمع کردن و دویدن به طبقه‌ی دوم.
نیم ساعت بعد هوا خوبه
و دوباره همه‌ی اون سطر مذکور تکرار می‌شه
نیم ساعت بعد هوا خوبه
و دوباره...
خدایا، به این بنده‌ی بدبختت رحم کن :((
دیروز صبح که قطعی حساب کرده بودم داستان رو به پایان هست به خودم گفتم فاطمه نترسی ها! هشت ماهی که گذشت رو ببین. تو برای تحمل دلتنگی خیلی جا داری؛ پس نگران نباش که دلتنگ بشی از رفتنش...
به خودم گفتم نترس و درست باش.
درست بودن همیشه انتخاب سخت تری هست و هر وقت میخوام درست باشم فکر میکنم تایید مامان رو دارم و این خوشحالم میکنه.
جای تو گوشه ی دل منه از تو دوره دست همه هرچی یادمه♪ ♥‿♥ ♪با چشات میریزی شهرو بهم تو کاری کردی با دلم انقد عاشقم♪ ♥‿♥ ♪تو منو دیوونه کردی شیرین تر از عشق چه دردی کارته دیوونه کردن که همه دورت بگردن♪ ♥‿♥ ♪با چشات زل بزن توی چشام دیوونه شو برام با تو خوبه حال و هووام♪ ♥‿♥ ♪دیوونتم میدونی خودتم من که عاشقتم مث پروانه دورتم♪ ♥‿♥ ♪با چشات زل بزن توی چشام دیوونه شو برام با تو خوبه حال و هووام♪ ♥‿♥ ♪دیوونتم میدونی خودتم من که عاشقتم مث
​​​​​​     
وقتی مشکی مد باشه،خوبه . . .
وقتی رنگ مانتو و شلوار باشه، خوبه...
وقتی رنگ عشقه، خوبه . . .
وقتی رنگ کت و شلوار باشه؛خوبه . . .
وقتی رنگ لباس مهمونی باشه،خوبه ...
اما . . .
وقتی رنگ چادر من مشکی شد . . .
بد شد!اخ شد! . . .
افسردگی میاره . . .
اون موقع . . .
بعضی آدم ها . . .
دنبال حدیث و روایت میگردن . . .
که بگن مشکی مکروهه.
 
 
 
 
                                      
 
 
 
اما فائقه... 
فائقه ششمه... هر وقت بگه خانم شما خیلی شبیه خانم مهدوی هستین، میفهمم تو ذهنش یه معلم خوبم... 
امروز که رفتم سر کلاس نه رنگ و روش خوب بود نه چشماش...
اولش گفت جسمیه، خوبم خانم ولی نبود... معلوم بود... 
یکم که گذشت، رفت بیرون و برگشت، دوباره که پرسیدم خوبی؟ گفت خانم بعدا باهتون حرف میزنم و من منتظر شدم بشینم پای حرف‌هاش...
.
دستمو انداختم دور گردنش، باهم راه رفتیم و حرف زد...
میدونی من هیچی نداشتم بگم... اصلا غمم شد از حرفش... فقط گوش دادم به ح
یه حال خوبی دارم. 
هنوز تیم‌مون تکمیل نشده، هنوز درگیر مصاحبه‌های خسته‌کننده و وقت‌گیریم و کلی هنوزهای دیگه. ولی حال‌مون خوبه. می‌دونم باید چی کار کنم، شرکت آرومه، هوا خوبه، اتاقم نورگیره، یه هم‌اتاقی خوب دارم، صدای آب میاد، گلام سبز و خوشحالن و یه شنبه‌ی قشنگ رو شروع کردیم. خیلی قشنگ..
#کارنوشت
جمعه ۱۷ آبان من برای اولین بار تو محیطی خارج از دانشگاه اجرا رفتم و انقدر بابتش ذوق دارم که هوای اطرافم داره می‌لرزه.به نظر من که اجرای بدی نبود و راضی بودم. خدا رو شکر روی ریتم آهنگ موندم و جلو و عقب نشد و وقت اضافه نیوردم. دوستامو نشونده بودم دو ردیف اول که هر بار سرمو میارم بالا چهره‌های آشنا ببینم و فکر کنم خوبه خوبه اینجا همون تالار هشت دانشگاهه. نگران نباش. و نگران نشدم :)یه قسمت‌هایی از نمایشنامه که حس میکردم برای خوانش مشکل داره رو درس
من زیاد اهل داستان دنباله دار نیستم. بیشتر طرفدار داستان کوتاه هستم. در مورد داستان های دنباله دار صاحب نظر نیستم ولی نظر و برداشت شخصی خودم رو میگم؛ داستان شما سبک روایت گونه داره و از باب روان بودن بد نیست هر چند یک مقداری باید روی توصیفات ظاهری یا تیپیک شخصیت ها و فضای وقوع داستان بیشتر کار بشه ولی در کل به نظر من باید یک مقدار از جزییات غیر لازم و غیر ضروری داستان تون کم کنید و به جاش توی هر قسمت از داستان یک جوری خواننده تون رو مجذوب و کن
خانم "هاجر سجاد " یه لایو گذاشتن داخل صفحه شون با عنوان "تاثیر افکار ما بر رفتار ما " فکر کنم دیدنش مفید باشه :)
 
؟ قالب خوبه؟ یا روشن بشه(همون قبلی)؟
حالتون خوبه؟ چقدر آروم و کم حرف شدید؛ نگرانتونم :(  ان شاءالله در دنیای واقعی فعال و شاداب باشید :)
چون خودم نمی نویسم حس کردم روا نیست چیزی بگم تا  این لحظه :)
 
 
*پست موقت
چه هوائیه کله سحری. منتظرم یه خورده روشن تر بشه بزنم بیرون پیاده روی. امروزم زود بیدار شدم. خوبیش اینه که خودم بیدار میشم نه با ساعتو این چیزا راس چهار چشام باز میشه :دی دیشبم میخواستم دیر بخوابم اما نشد نتونستم چشامو باز نگه دارم. پیش خودم گفته بودم حالا شیش بیدار شو چرا چهار خب. ولی الان رو این دنده ام سعی میکنم ازش استفاده کنم. راستی دکترم گفت نمیتونه دارومو عوض کنه گفت این رو من اثر کرده و داروخانه های دولتی قرص رو دارن احتمالا. خوبه اونم فه
شعر بهداشت
برای ما بچه ها
یه دوست خوبه بهداشت
باید که دوست خوب و
توی خونه نگه داشت
مسواک و حوله باید
چرا باشه همیشه؟
هرکس اینو بدونه
هرگز مریض نمیشه
قبل از غذا می شوریم
دست و با آب و صابون
تا میکروبا نباشن
کنار سفره مهمون
برای ما بچه ها
یه دوست خوبه بهداشت
دوستی که رو لبامون
گلای خنده می کاشت
شب هایی هستن 
که کلافه روی تختت غلت می زنی، 
کلافه از درد بی داستانی!
هرکسی باید یه داستان داشته باشه، 
یه داستان دراماتیک 
که بتونه واسه بقیه تعریف کنه، 
شب ها بغلش کنه و بهش فکر کنه.
البته نه که اصلا داستان نداشته باشی، 
داری!
اما به خودت قول دادی که فراموشش کنی... 
درست عین تو! 
عین من! 
میخوام فراموشت کنم... استارتشو خودت زدی!
با زبونی که فقط من میفهمش و تو فکر میکنی که مختص خودته...
بفهم!
شب هایی هستن 
که کلافه روی تختت غلت می زنی، 
کلافه از درد بی داستانی!
هرکسی باید یه داستان داشته باشه، 
یه داستان دراماتیک 
که بتونه واسه بقیه تعریف کنه، 
شب ها بغلش کنه و بهش فکر کنه.
البته نه که اصلا داستان نداشته باشی، 
داری!
اما به خودت قول دادی که فراموشش کنی... 
درست عین تو! 
عین من! 
میخوام فراموشت کنم... استارتشو خودت زدی!
با زبونی که فقط من میفهمش و تو فکر میکنی که مختص خودته...
بفهم!
یکی امروز گفت باز خوبه تو این شرایط، کنکوری نیستم.
عمیقا به فکر فرو رفتم؛ فکر اینکه چطور میشه بدون درد و خونریزی مرد :|
+ انگیزه امروزمو میدونید چی ساخت؟ آهنگ «من ادامه میدم» یاس. آقا چقد این بشر خوبه.
+ دیگه هیچی پیدا نمیکنم که ضد عفونیش کنم :))) موهام مونده فقط که خب اگه الکل بزنم منطقاً به لقاءالله می پیونده. اگه نمی پیونده بگین بزنم.
+ راستش امروز فهمیدم که چقد خوشبختم! جدی میگم‌.
کتاب لبخند زنان همین الان تموم شد! چقدر زیبا بود واقعا . یه چیز خیلی جالبش این بود که میگفت جمله دوستت دارم دیوونه خیلی کلیشه ایه واسه یه رمان اما توی زندگی واقعی خیلی لذت بخشه. واقعا هم درسته. و اینکه ایت رمان خیلی واسه کسایی خوبه که دنبال یه رمان خوب دوست داشتنی هستن و البته توی پاریس هم اتفاق می افته که خب خیلییی خوبه. اخرش هم در کمال ناباوری دستور پخت منوی عاشقانه( که موقع خوندنشون دلم خیلیی خواست) رو اورده ان. امیدوارم یه روزی درست کنم!
برم
آقا دیروز دومین جلسه ای بود که یوگا رفتم.هر چقدر از احساس لذت و آرامش و خوشی دیروز بگم کم گفتم.یعنی حتی در تصوراتم هم نمیگنجید انقدر از یوگا لذت ببرم و کیف کنم.الان لحظه شماری میکنم برای فردا که بازم کلاس دارم.یعنی تو اون یک ساعت و نیم که حرکات یوگا رو انجام میدیم انقدر باید حواست به درست انجام دادنشون و تنفست باشه که اصلا به چیز دیگه ای فکر نمیکنی.نتیجه این میشه که وقتی میای بیرون تا آخر شب یه لبخندی رو لباته و فکرت آرومه و دیگه برات مهم نیست ک
دانلود اهنگ خوبه اخرش بهت رسیدم تورو به دنیا نمیدم بهنام بانی
دانلود کامل خوبه اخرش بهت رسیدم تورو به دنیا نمیدم
دانلود اهنگ جدید بهنام بانی در وبلاگ یک موزیک به نام خوبه اخرش بهت رسیدم تورو به دنیا نمیدم بصورت کامل و با لینک مستقیم 
متن اهنگ بهنام بانی
ادامه مطلب
داستان شیطان چه مى کند؟
گویند در زمان دانیال نبى یک روز مردى پیش او آمد و گفت : اى دانیال امان از دست شیطان ، دانیال پرسید: مگر شیطان چه کرده ؟ مرد گفت : هیچى ، از یک طرف شما انبیاء و اولیاء به ما درس دین و اخلاق مى دهید و از طرف دیگر شیطان نمى گذارد رفتار ما درست باشد، کار خوب بکنیم و از بدیها دورى نماییم . دانیال پرسید: چطور نمى گذارد؟ آیا لشکر مى کشد و با شما جنگ مى کند و شما را مجبور مى کند که کار بد کنید. مرد گفت : نه ، این طور که نه ، ولى دایم ما را
ترجیح می دهم ببینم که امروز زیاد رنج میکشی تا این که مابقی زندگی ات همیشه کمی رنج بکشی.بعضی موقع ها وقتی میگم "حالم خوبه." دلم یکی رو میخواد که بهم نگاه کنه و بگه "می دونم که نیستی."چرا وقتی مثل خودتون باهاتون برخورد میکنن، بهتون برمیخوره؟!از خودتون بدتون میاد؟!در اسیب زدن پیش دستی میکردم تا بعد ها به خاطر اسیب های احتمالی که از ادم ها خواهم دید خودم را سرزنش نکنم. |اطاق خودکشی|
این دومین داستان من است که به زودی منتشر می کنم.نام این داستان جنگ جهانی سوم است که بین چین و آمریکا اتفاق می افتد.در حقیقت من طبق پیش بینی هایی که از این جنگ شده سعی کردم داستان مهیج یک ژنرال چینی را به تصویر بکشم.حالا بریم یه پیش داستان از این داستان رو داشته باشیم:
چشمم به کاغذی خورد که در جیب یکی از سرباز های سوخته بود.روش نوشته بود اگه من مردم به همسر و دخترم بگین که خیلی دوستشان داشتم...
اسمش را خواندم:تاکاشی ایزاما...
با خودم گفتم اگر همسر و
هلن، حقیقتش نمی دونم چرا این قدر دیر شد. این داستان باید دوماه پیش، درست روز عید به دستت می رسید. اما به علت مشکلاتی که برای ذهنم به وجود امده بود کاملاً از نوشتنش خودداری می کردم. تا این که فهمیدم رها کردن داستان هام به امان خدا کاری بس زشت و ناپسند است و به ذوق نویسندگی ام آسیب می زند!
میخوام توی بوک پیجم بذارمش... اما نمیدونم ارزشش رو داره یا نه... چون به نظر خودم مفهموم خاصی نداره... البته به جز مشکلات نویسنده ها و کرونا و عیدی که بدون اعضای خانو
امتحانا وحشتناک سنگین شدن 
یه مغز خسته یه روح خسته تر صبح به زور از تخت پایین میارم کتاب و جزوه ها رو باز میکنم جلوش میگم فکرنکن فقط درس بخون!!
به هیچ چرایی دنیا فکر نمی کنم خودمو غرق میکنم میون اون همه عضله و رگ عروق و اعصاب
به اخرین روزهای امتحانم نزدیک میشم کلی مبحث دارم که هنوز نبستم امروز میشه گفت طلایی ترین روز من هست برای تموم کردن مباحث 
ولی
دیشب یه خواب  دیدم، خواب تو... 
حداقل تو خوابم ادم خوبه قصه باش!! 
یه خواب میتونه کل روزت رو به افت
اگه بخوام بگم حس و حالم خوبه دروغ گفتمحتی حال و هوای ماه رمضان هم منو نگرفتهیه جور حس سردی و بی خیالی نسبت به همه چیز پیدا کردم جاه طلبی ای تو خودم نمیبینمبه اینها اضافه کنید کابوس هایی که میبینمهمه اینها نشون میده حالم خوب نیست و نمیدونم چرانمیدونم دارم از کجا میخورم
سلام
من یه جوون مجرد هستم. مشکلم اینه که به شدت خجالتی ام. خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنید. این خجالت هم وقتی در مقابل جنس مخالف قرار میگیرم چند برابر میشه. 
وقتی میریم مهمونی خونه فامیل، حتی خجالت میکشم تو روی دختران شون نگاه کنم، میخواستم بدونم این خجالت کشیدن خوبه یا بد؟، آیا تو آینده بهم ضربه نمیزنه؟، اگه بده چیکار کنم درست بشه؟
ادامه مطلب
خلاصه داستان رو خیلی کوتاه میگم به خاطر اینکه درحال نوشته شدن هست موضوع زندگی روزمره اعضا هست که با تلخی شیرینی و هیجان همراه هست . امید وارم که خوشتون بیاد . داستان در روز های شنبه و دوشنبه و چهارشنبه گذاشته میشود. اوه راستی شخصیت اول داستان چانیول هست به همرت اعضای گروه.
خلاصه داستان رو خیلی کوتاه میگم به خاطر اینکه درحال نوشته شدن هست موضوع زندگی روزمره اعضا هست که با تلخی شیرینی و هیجان همراه هست . امید وارم که خوشتون بیاد . داستان در روز های شنبه و دوشنبه و چهارشنبه گذاشته میشود. اوه راستی شخصیت اول داستان چانیول هست به همرت اعضای گروه.
سلام به تمامی خوانندگان.
اخیرا بهم پیام داده شده که اگه میشه شخصیت های داستانتو بیشتر معرفی کن. میخواستم در جواب اون پیام بگم که بعد از تمام شدن کتاب اول(که الان فصل یازدهمه  و بیست فصل داره)،میرم سراغ یه داستان دیگه که به همین داستان مربوطه و به معرفی شخصیت های داستان میپردازه.
مرسی که این مطلب رو خوندین
داستان ذره ناشناخته، داستانی کوتاه و علمی تخیلی تألیف شده در کانون نشر علم رازا است. 
مقدمه داستان:
جملاتی رو که دارم میخونم باورم نمیشه دست نوشته های فردی است که تحقیقاتش سفر به مریخ را ممکن کرد ... 
لینک دانلود PDF داستان در ادامه ....
دانلودعنوان: داستان علمی تخیلی ذره ناشناخته حجم: 212 کیلوبایت
تبدیل به آدم کمتر در مسیر رشد شخصی تلاش کنی شده ام. بعد از کار بی حوصله ام و نمی تونم اونجور که می خواستم جلو برم. فکر میکنم از یه لحاظ هایی خسته ام، دیرم، پیرم!! خانواده خوبه، دوستا خوبن، کار و حقوق و محیط کار خوبه، وضعیت جسمی هم شکر... ولی دلم بهونه میگیره، دوست داره عاشق بشه، دوست داره مورد عشق واقع بشه ...ولی نیست، آدمش نیست، آدمش بودن مسئله هست، مسئله ش نیست !!  
از قدیم گفتن اعتدال را در زندگیت حفط کن 
حرف قشنگیه بخصوص در شرایط فعلی که اخبار متفاوتی در مورد کرونا می شنویم. 
یک دکتر می گه ویتامین ث برای بالا بردن مقاومت در برابر ویروس خوبه
دیگری می اید می گوید ویتامین بی خوبه و  ویتامین ث خوب نیست.
در اینجا فقط یک کاره که به نظرم منطقی می رسه حفظ اعتدال 
با توجه به مسائل و ظرفیت‌هایی که در ایدۂ شما موجود است، حال باید برای نحوۂ روایت داستان خود به استراتژی‌ای کلی برسید. این استراتژی کلی داستانی که در یک خط بیان می‌شود قاعدۂ طراحی داستان شما است. این قاعده به شما کمک می‌کند فرضیه۱ٔ خود را در ساختاری بسیار قوی بگسترانید.
نکتهٔ کلیدی: قاعدۂ طراحی همان چیزی است که داستان را یکپارچه می‌سازد. این قاعده منطق درونی داستان و چیزی است که بخش‌های داستان را به طرز سازمان‌یافته‌ای در کنار هم حفظ می
عزیزم!
خوبه که نیستی!
من هنوز قوی نیستم، نه فقط از لحاظ مالی و کاری. من اونقدر قوی نیستم که بتونم گیرایی چشم‌هات رو تحمل کنم، اگه این روزها پیدات بشه و توو چشم‌هام زل بزنی ممکنه قلبم از جاش کنده بشه!
مظاهر.نوشت: عزیزم! من این‌ها رو برای تو می‌نویسم، برای تویی که هنوز وارد زندگیم نشدی، ولی یه روز میای و تنهایی‌هام تموم می‌شه.
    میگم نمیخوای بری بندر؟ میگه چی میخوای؟ میگم اون فروشگاهه که برات گفتم یه جفت دستگیره سیلیکونی داشت از این نسوز ها. گفت: چه خوب. اگر رفتم میخرم برات. برا خودمونم میخرم. یه جفت هم برا شاخدار. گفتم اره اگر به همین قانع بشی خوبه ولی یک جفت هم برا زن یاس میگیری،  یه جفت هم برا هر کدوم از خاله ها. یه جفت برا مهران که تازه عروسی کرده. یه جفت برا زن دایی. یه جفت واسه باقی زن دایی ها که اگر دیدنش، داستان نشه.‌ ول کن اصلا نمیخوام بگیری.
 
#متن_روضه_حضرت_زینب_سلام_الله_طاهری
«زمزمه امام زمان»
آرامش حقیقی چشم انتظارهاصبری بده به سینه ما بی قرار ها
این جمعه هم نیامدی آقا سر قرارپایان نمی‌دهی به قرار و مدار ها
این امتحان ماست که با سختی فراقسنجیده می‌شود تمام عیار ها
ما دل شکسته ایم و... (این که خوبه دل شکستگی در خونه خدا خیلی خوبه ولی بعدش خوب نیست...)
ما دل شکسته ایم و دلت را شکسته ایمشرمنده ایم...شرمنده ایم از غم این انکسار ها
ادامه مطلب
وضعم خوبه ،نه از این جهت که خیلی درس خونده باشم نه ،وضعم خوبه چون روحیه و انگیزه و برنامه عالی دارم ،برناممو خودم نوشتم و میدونم جواب میده ،چند روزیه که شروع کردم به درس خوندن ،یک کانال هم دارم که گزارش کارم را انجا میذارم چنین پیج هایی توی اینستاگرام خیلی رایجه اما اینستاگرام بشدت وقتگیره اما کانال میتونه ایده خوبی باشه 
https://t.me/sabakonkuri
روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرت‌زده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد.
 
یکی از همسفرانش علت امر را پرسید.گاندی خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می‌تواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نم
کتاب رمان ملت عشق؛ عمدهٔ داستان دربارهٔ احوالات و ارتباط شمس و مولوی است و کم‌ترین بخش‌های کتاب از زبان این دو شخصیت، روایت شده‌است و سعی شده تا از نگاه و زاویه‌های گوناگون که همان شخصیت‌های دیگر داستان هستند به این دو نفر، پرداخته شود. نویسنده در این کتاب، سعی کرده به موازات هم دو داستان و در حقیقت زندگی شخصیت‌های دو دورهٔ زمانی را پیش ببرد.
دورهٔ اول در حدود ۶۳۹ تا ۶۴۵ قمری و دورهٔ دوم عصر حاضر می‌باشد. از ویژگی‌های جالب کتاب این است ک
وقتی دلت می‌گیره چیکار می‌کنی؟ غذاهای جدید درست می‌کنم و یا کیک می‌پزم. 
وقتی دلت شادِ و خوشحالی چیکار می‌کنی؟ غذاهای جدید درست می‌کنم و یا کیک می‌پزم. 
موندم یارم چجوری تشخیص بده من کی حال‌ِ دلم خوبه و کی بد. کارش سخت شد :))
+از اتاق فرمان اشاره کردن جناب یار که بلف نزنم و خیلی هم خوب بلدن حال منو تشخیص بدن :دی
نمیدونم چرا برنامم این روزا اینقدر زود انجام میشه انگار یه روز بلندو بالا دارم که وقت بهم زیادم میده با این حال برام زود میگذره. خیلی زود. البته میتونم کتابمو بخونم فقط نصفش مونده فردا سعی میکنم تمومش کنم ولی امشب سردرد گرفتم. میتونم یه مروری رو زبانا داشته باشم تا وقتی که خوابم بگیره. یه داستان پلیسی هم از آلن پو خوندم میترسم خوابم نبره شب :دی. دارم برای خودم سیب زمینی سرخ کرده درست میکنم. بعد از مدتها واقعا هوس کرده بودم. البته مامان دارره سر
Saman Jalili
Binazir
#SamanJalili
ساده میپوشه ساده میگرده
با همین کاراش عاشقم کرده
خوبه اخلاقش برنمیگرده
با همین چیزاش عاشقم کرده
شدی مال من 
تو هستی ایده آل من 
با تو عجیبه حال من 
خوش اومدی به قلبم
تو به تنهایی 
واسه خودت یه دنیایی 
چقد خوبه که اینجایی 
خوش اومدی به قلبم
شدی مال من 
تو هستی ایده آل من 
با تو عجیبه حال من 
خوش اومدی به قلبم
تو به تنهایی 
واسه خودت یه دنیایی 
چقد خوبه که اینجایی 
خوش اومدی به قلبم
پرسه تو این شهر میچسبه با اون 
عاشق کافه ست
خب من همچنان در حال خوندن هستم صفحه ی ۴۴۱. دیگه گفتم یه استراحتی به مغز بیچارم بدم. احتمالا تا صبح بیدارم. نه عین دیشبا امشب واقعا بیدار میمونم. چقدر خوبه این روزا حالم اینقدر خوبه اختیار خودمو دارم بزور خوابم نمیبره میتونم بیدار بشم چی بود قبلا همش خواب بودم نمیتونستم بیدارشم. چقدر خوبه داروها اثر دارن و من حالم بهتره. پارسال قبل از دکتر رفتنم خیلی حالم بد بود. خیلی اصلا الان که فکر میکنم باورم نمیشه اون روزارو پشت سر گذاشتمو الان اینجام کاش
حالا دارم فکر می کنم چقدر خوبه که تغییر می کنم. چقدر خوبه که بنویسم و این سیر تغییر رو ببینم. قبلا فکر می کردم باید کامل و بی نقص بنویسم. ایرادی در من نباشه حرفم درست و همه جانبه باشه. یک کمال گرایی بازدارنده. اما حالا دارم به مفهوم بهتری از کمال گرایی میرسم. من کمال و خوب رو می خوام نه به این معنی که من کاملم. کمال رو ندارم که می خوامش. به سمت اون میرم. پس باید تغییر کنم. رشد کنم.از جایی به جایی دیگر برم. پیش روی کنم. 
 سکون می تونه دو معنی داشته باشه
ما اینجا مجموعه داستان های توپخانه رو منتشر می کنیم و این اولین داستان من هست که داستان هارو به صورت پاورپوینت در اختیارتون میزارم.این داستان که اسمش هست انتقام رو تا چند روز آینده براتون میزارم...
اما بریم یه پیش داستان ازش داشته باشیم:
شما نخواهید مرد...
از روی تخت بلند می شوید.فضا مرموزه...تا جایی که چشم کار می کند هی چنشانه ای از حیات دیده نمی شود.فقط سرباز مرده...
شما حتی نمی دانید کجا هستید.اما سعی می کنید با بی سیم با مرکز ارتباط برقرار کنید
بازم هفت سالم بود ! نه دقیقا ولی نزدیک به هفت سالگیم، آره بچه بودم ! یادم نیست من از سید (پسرخالم که اون موقع تقریبا بیست و پنج، سی سالش بود) درخواست کردم تا برام داستان بگه یا سید خودش برام داستان گفت، ولی هرچی بود واقعا حوصلم سر رفته بود و به این داستان نیاز داشتم !
ادامه مطلب
شنیدید می‌گن طرف گنجشک رو رنگ میکنه جای قناری می‌فروشه؟
سایت طاقچه که حامد معرفی کرده بود یک چنین چیزیه. کتاب‌های شهید مطهری و عین صاد و بسیاری از رمان‌ها که میشه رایگان دو تا سایت بغل‌تر دانلود کرد رو می‌فروشه.
نگاهی که به کتاب‌هاش کردم نشون می‌داد این سایت طاقچه برای کتابخوانی نیست، برای آدم‌هایی خوبه که ادای کتابخوانی در میارن.
پر شده با کتاب‌های موفقیت و البته سطحی کلیشه. امثال کتاب بیشعوری که آدم تا بیشعور نباشه از این کتاب خوشش
اقا سلام 
این روزا خوبه
ینی نه که اتفاق بدی نیوفتاده
همین خوبه دیگه
راستییی باخدا آشتی کردم نماز میخونم
پاییز و هواش یاد دوسال پیش میندازه منوهمه چیزو یادمه خاطرات و حس هام گریه هام موسیقی ای ک گوش میدادم آرزوهایی ک داشتم
 
واو لعنت به کنکور
هنوزم حس میکنم خرابیی که تو من به وجود اورد...
خوشحالم ک بیشتراز دوسال باهاش درگیر نبودم
بگذریم
اوضاع احوال دانشگاه ب نظر خوب میاد
امروز یکی بهم گل داد  
خل شدم رفت
امیدوارم حالم هرروز بهترباشه و تمرکزم
چقدر نوشتن طولانی سخت شده. بدون اینکه عکس مکش مرگ مایی اون بالا باشه یا نگران حرف و نظر دویست نفر از همکلاسیات باشی یا از این بترسی که یکی ریتوییت کنه فحشت بده و باندش بریزن سرت. چقدر سخته که طولانی تمرکز کنی و بنویسی و صدتا هم لایک پای پستت گالن گالن دوپامین ترشح نکنه توی مغزت. چقد سخت شده که حرف دلتو برای دل خودت بزنی دیگه، نه برای حس خوب دیده شدن و لایک و شوآف و اظهار فضل!
چقد خوبه از گفتن رویاهات نترسی چون کسی نمیشناسدت و هزارتا چشم روی کلمه
ساعت ۱۹:۱۱ دقیقه. سریال اشنایی با مادر رو تموم کردم.and hell yeah,I kinda killed myself! But it totally worth it.سریال طولانیی بود نسبتن.‌جاهایی هست ک خسته میشی و دیگ نمیخای ببینی یا داستان دیگ جذابیتی ک باید رو نداره.. ولی اگ ادامه بدی میبینی ک خوبه. عالی نیست ولی خوبه.و اون ۳ قسمت فصل عاخر... می ارزه ک بخاطر اون ۳ قسمت ۹ فصل سریال رو ببینی.وقتی داری میبینیش میگی احتمالا این دفعه اول و عاخریه ک اینو میبینم ولی وقتی تموم شد میدونی ک چند بار دیگ خاهی دیدش!حقیقتن دوستش داشتم
این روزگارعادت داره به غافلگیر کردن.
ضربه هاش کاری و اثرگذار...
یه وقتایی ضربه میزنه که انتظار نداری و درست اوج خوشیته
اونوقتی که برنامه هاتو چیدی و میخوای پیش بری یهو همه چی میریزه به هم...
آره خلاصه و الان تو ۵۰ درصد همون یهویی ضربه ام و فعلا منتظر که نتیجه چی میشه میدونم که تهش خوبه و خیریت داره برام همونجور که همیشه داشته..❤
دیروز عصر فهمیدم که یکی از داستان هام چاپ شد در یک مجله...
امروز مجله روی گیشه ها می آمد...
فردا مجله را خواهم خرید... و این یک شروع است... با خودم قرار گذاشته ام که هر روز بخوانم و بنویسم... بی وقفه...
نویسنده شدن کار آسانی نیست... ولی برای من که همیشه نوشته‌ام حتما آسان می شود...
سلامی به عشق... سلامی به نور... سلامی به دوست‌... سلامی به تو! سلامی به تو که درست دیدن و درست نوشتن را یادم دادی... 
اومدم دکتر فکر کردم فقط پانسمان قراره بکنن. بستریم کردن برم اتاق عمل نمیدونم چیکار کنن میبینی گرفتاری شدماااا. نمیدونم چی بشه یه ذره می ترسم. که قراره حالا چی بشه. کاش کتاب اورده بودم با خودم حوصله ام سر نمیرفت. به دستم سرم زده خیلی خوب نمیتونم بنویسم. فقط بدون حالم خوبه اینا میگن خوب نیست ظاهرا اگه نمونم جاش میمونه. امممم حالا چی میشه. عجب داستان مزخرفی شد. از این حال متنفرم. 
از خاطره بازی موسیقیایی امشب با ع. دریافتم که من بعضی آهنگا رو به اندازه‌ی ۱۰ سال گوش‌دادم. چون به محض این که می‌شنیدم‌شون می‌گفتم «بزن بعدی.» 

×  درست استفاده کنیم از آپشن " " .
×× چه قدر ع. توی پیدا کردن این زیرخاکیا خوبه.
از چند روز پیش فکری افتاده تو سرم، حکمت دائم کتاب خوندن من چیه؟! درموردش خیلی فکر کردم، من با خوندن رمان و هر نوع نوشته دیگه ای فقط واسه خودم یه بهانه جور می کردم برای تنبلی. همیشه یه لیست طولانی و چندتا کتاب روی میز انتظارم رو می کشیدند. از خیلی چیزا واسه کتاب خوندن میگذشتم چون یه سرپوش بود واسه واقعیت. کتاب خوندن خیلی خوبه، دنیاتو بزرگ تر می کنه، یه عالمه درس بهت یاد میده، تجربه هایی که تو زندگیت نمی تونی داشته باشی رو بهت میده ولی با زیاده رو
میخوام روزمره نویسی رو یکم تست کنم ببینم چطوریاست از همین پستم شروع میکنم خدا رو چه دیدید شاید مشتری شدمامروز خیلی خوب شروع شد انتقام تمام بی خوابی هفته رو یجا درآوردم تا 10 صبح خوابیدم.کمی از آموزش های چف جواد جوادی رو دیدم مخصوصا کوبیدشو که با ترفندها و هنر خاص خودش ساخته بود به نظرم خوبه آدم تو چیزای قدیمی نوآوری داشته باشه و اونارو مدام با شرایط روز آپدیت کنه حتی اگه اون چیز کوبیده سنتی باشه.
کمی نرد رایتر و کمی سین سینما (سینما سینز) دیدم
shirazart.blog.ir 
**" داستان کوتاه " که شاخه ای از ادبیات داستانی منثور است ، به طور تقریب دارای سابقه ای یکصد و پنجاه ساله در جهان است .داستان کوتاه معمولا از هزار و پانصد تا پانزده هزار کلمه را شامل می شود ." ارنست همینگوی " و " جیمز جویس" با آثار خود معیارهای تازه ای را برای داستان کوتاه خلق کرده اند .
** از میان داستانهای کوتاه فارسی ، نمونه های زیر شایان ذکرند: یکی بود یکی نبود ، اثر : جمال زاده _ زن زیادی ، سه تار و پنج داستان ، اثر : جلال آل احمد_ شهری چون
​​​​​​     
وقتی مشکی مد باشه،خوبه . ..
وقتی رنگ مانتو و شلوار باشه، خوبه...
وقتی رنگ عشقه، خوبه . . .
وقتی رنگ کت و شلوار باشه؛خوبه . . .
وقتی رنگ لباس مهمونی باشه،خوبه ...
اما . . .
وقتی رنگ چادر من مشکی شد . . .
بد شد!اخ شد! . . .
افسردگی میاره . . .
اون موقع . . .
بعضی آدم ها . . .
دنبال حدیث و روایت میگردن . . .
که بگن مشکی مکروهه.
یه وقتا مطالب قبلیه وبلاگمو میخونم.
بعد با تعجبی وصف ناپذیر با خودم میگم این من بودم اینارو نوشتم؟
من این همه سختی کشیدم؟
پس کو اون همه فشار؟ پس کو اون همه من دیگه تحمل ندارم‌ها؟
چقدر داغون بودم یه وقتا. همش حس می‌کردم تموم نمیشه.
بماند یه وقتا هم آدم خودش جو میده.
و داشتم به این فکر می‌کردم خدایااااا بزرگ شدن چققققدر خوبه.
چقدر خوبه که دیگه برا هرچیزی ناراحت نمیشی. برا هر چیزی زانوی غم بغل نمی‌گیری. جو نمیدی، عصبانی نمیشی.
شدیدن فیلم عجیبی بود. تو تلویزیون تیکه هاییش رو دیده بودم ولی بار اولی بود ک کامل میدیدمش... ۲ساعت و ۳۸ دقیقه بود کلش!
ازین فیلماس ک باید ی نفر باید بشینه خعلی شیک و زیاد برات نقدش کنه. ی جاهاییش هم برمیگشت ب داستان هایی از مسیح و آدم و اینا ک خوب من درست اطلاعی نداشتم ازشون و درست نمیتونستم متوجه بشم!
درکل ن خیلی راضی بودن ن خیلی ناراضی!
ما رسیدیم تهرااان. واااااااااای خدا نمیدونی چقدر دلم تنگ شده بود. راستش خودمم نمیدونستم دلم برای مامان و بابا برای خونه برای اتاقم برای شهر همه چی یه ذره شده بود. دلم نمیخواد دیگه برگردم شمال راستش. اینجا خونست. چقدر خوبه که دارمش. بگذریم. مامان داره غذای خوشمزه درست میکنه اینقدر هوس کرده بودم که نگو. شنیسل یکی از غذاهایی که دوست دارم خب مامانم مثل بقیه درست نمیکنه خیلی خوشمزه میشه جات حسابی خالی. حالا الان زمان رفته رو دور تند. چشم بزنم رو هم
همسر یکی از دوستام به سبک هایکو شعر میگه 
گفتم یکی از شعرای همسرت رو بفرست این رو فرستاد:
با انگشت بریده ات قهوه ام را شیرین میکنم و باز کنار فنجان میگذارمش(مهدی قنبری)
یاد یه خاطره ای افتادم یه هم اتاقی داشتیم مستقیم نمیگم کی
آخر هفته تنهاش گذاشته بودیم تو اتاق رفته بودیم خونه شنبه که اومدیم دیدیم نیست یه جوری رفته انگاری فرار کرده بعد بهش گفتم چی شد چرا رفتی گفت هیچی نصف شب به سرم زد مطالعه کنم کتاب ناصر ارمنی امیرخانی رو میخوندم داستان انگ
ببین قضیه اینه که آدم از دور فک میکنه خیلی کارها میتونه بکنه. تو دل ماجرا باید بری تا ببینی چقدرش عملی نیست. علتش از دید من اینه که ما تو ذهنمون تصویر میسازیم و خیال پردازی میکنیم درباره اون موضوع. و خب تو خیال تو همه کار میتونی بکنی. همه چی قشنگه و شدنی. مثال ساده و دم دستی همین نوشتن. تا قبل اینکه وبلاگه رو باز کنم چه فکرایی که نمیکردم. فک میکردم یه کتاب دوازده جلدی مینویسم. اما حقیقتش اینه که وقتی تو دل ماجرایی همه چی عوض میشه. دوازده جلد کتاب ت
عاشقم نباش،اما بهم اعتماد کن...اعتماد از همه چی بالاتره... بالاتره از همه چی...اعتماد، مقدمه‌ی دوستیه...اعتماد، آرامشِ خاطره...اعتماد، یعنی قلب آروم...شاید دردم اینه که اعتماد ندارم...
به بشر که اعتماد ندارم هیچ،
به خالق بشر هم اعتماد ندارم... به خدا اعتماد ندارم...
چرا؟ چون حتی نمی‌دونم خدایی که می‌پرستم، همون خداییه که باید بپرستم؟ خدای من، کیه؟ اصن خدا، با من خوبه؟ یا می‌خواد چیزیو تلافی کنه؟ من از کجا باید بشناسمش؟ اصن خدا خیلی خوبه، قبول، و

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها