نتایج جستجو برای عبارت :

خدا چقدر زمان داره زود میگذره :(

زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زمان زم
1.هیچوقت فکرشو نمیکردم روحیم چقدر میتونه روی اعضای خانواده تاثیر بذاره:| همیشه فک میکردم آخرین نفری که تو این خانواده سهمی داره ،منم!تا این حد ناامید:/
2.چقدر پشیمونم که اینهمه سال لای باور های غلطم نفس کشیدم...چقدر پشیمونم که ی حرف باعث شد کور و کر بشم و اینهمه محبت مامان و بابا رو نبینم...چقدر پشیمونم که لذت شاد کردنشونو از خودم گرفتم...و چقدر خوبه که هنوزم نفس میکشم((:
3.تفاوت من و میم در حدیه که مثلا من چتر های شیشه ای رو میپسندم...اون این رنگی رن
چقدر متمرکز شدن رو ضعف ها خاکستری‌ه. هر چقدر که خوش‌بین و مثبت و آخ‌جون قراره یه آدمی بشم که فلان ضعف رو نداره، همون قدر هم زودتر زمان بگذره و آدمی بشم که فلان ضعف رو نداره میشی. تاب گذر زمان رو نداری. تاب این وسط ها رو نداری. اول x رو برطرف می‌کنم بعد y. بعد z رو میخرم بعد فلان می‌کنم. و دوری از همه‌شون و خسته میشی. بدتر از این ها ضعف هاییه که نیاز به تلاش نداره. نیاز به گذر زمان داره. اونوقته که زمان نمیگذره.
 
 
+چقدر آروم شدم ناگهان.
++د کتره مسی
الان که وسط اتاق شیش نفره ی خوابگاه تنها زیر پنکه نشستم و دارم مقاله ای که استاد به من داده رو ترجمه میکنم ، یهو به این فکر میکنم که چقدر زمان داره زود میگذره ....چه وقتای زیادی بوده که بجای محبت کردن و عشق ورزیدن ، خشن بودم و بیخیال ! حتی که چقدر از ترم یکی که اومدم اینجا زود گذشته :) از مهر نود و شیش تا تیر نود و هشت ! چقدر زود ترم چهارمم هم تموم شد و زندگی خوابگاهی از من چه آدمی ساخت ... قوی تر ، محکم تر ولی متاسفانه گوشه گیر تر ... ولی یه مدت باز برم خو
امروز چقدر هوا خوبه امروز چقدر من خوش حالم امروز چقدر زیبا میبینم و چقدر خوشتیپم توی این پیرهن آبی
امروز چقدر راحت از چشمای دخترا به دلشون مهمون میشم
امروز چقدر حال دلم سنگی و آبشاریه و چقدر جادوی عجیبی اطرافم داره
امروز چقدر عاشق هست و چقدر بعد از ظهر مثل بهشت آبیه
امروز همه میخندن و همه میمیرن واسه دیدن هم
امروز کارمو میکنم و چقدر باهاش حال میکنم 
امروز پاهامو میذارم توی آب و چقدر غزل توی سرمه
امروز چقدر خوبه ولی باید گذاشتشو رفت چون اومد
اینکه میبینم چقدر چقدر چقدر زیاد دنیاهامون ازهم دوره
چقدر زیاد متفاوته
چقدر زیاد دورم
چقدر زیاد جلوعه..
اعصابم رو بهم میریزه
انگار همش دارم سرجام میدوعم، انگار دارم از یه صخره خودمو پرت میکنم پایین ولی به زمین نمیرسم
نمیمیرم
نمیمیرم
نمیمیرم
این زندگیِ نصفه نیمه ی احمقانه ی به درد نخورِ حال بهم زن دیگه داره پدرمو درمیاره
از آدما متنفرم
از هرکی که داره ایده آل منو زندگی میکنه متنفرم
از کوه متنفرم 
از دریا متنفرم
از کتاب متنفرم
از پیشرفت متنف
صبح بعد بحث کوتاهم با بابا با توپ پر رفتم پیش مشاورم و داستان رو تعریف کردم و هر آن منتظر بودم حق رو بهم بده و بگه: "آخی...چقدر تو طفلکی هستی. چقدر مورد ظلم واقع می‌شی". ولی زهی خیال باطل! بعد از یک کم صحبت آخرش حرفای منو با لحن من تکرار کرد و چقدر خجالت کشیدم.مثل یه بچه 5 ساله که عروسکشو ازش گرفتن و داره گریه می‌کنه.
همه چیز دقیقا اونطوری شد که مامانم می‌گفت‌. می‌گفت فلان کارو نکنیا آخرش فلان طور میشه. می‌گفت اعتماد نکن. می‌گفت تو اصلا چقدر می‌شناسی. چقدر اعتماد داری. چقدر مطمینی که فلان طوره و فلان فکر رو داره. چقدر بهش دروغ گفتم. چقدر فهمید که دروغ میگم و چیزی نگفت. همیشه با اطمینان جلوش وایمیستادم. که من مطمینم. چه اطمینان بیهوده‌ای. زهی خیال باطل.
چقدر چقدر به خودم سخت میگیرم سر موضوعات الکی
چقدر نظرات آدما و رفتارشون برام مهمه
چقدر از اونایی که دوستشون دارم توقع دارم
چقدر منتظر آدمام
چقدر به خودم سخت میگیرم
چقدر گریه میکنم
چقدر دل بابا و مامان مهربون و نگرانم رو خون میکنم الکی
چقدر تو این زندگی اذیتم
چقدر یادم رفته لذت بردن رو
 
چقدر خوب بلدم خودم رو ناراحت کنم،الکی،الکی!
تولد ماه مانمون خوب بود !دایره بود مهمون همیشگـی خونه ما ! من فک میکنم کم کم داره میشه پاره ای از تنَ م ! دلم میخواد هر لحظه کنارش باشم و شاهد تمام خنده هاش باشَ م برای همیشه...
چقدر غریبَ م !چقدر شرمندم از خودم ! چقدر شرمنده ماه مانَ م ...
 
می دونید که چقدر شیفته ی فلسفی کردن اتفاقات امداشتم یه تحلیل می خوندم از اوضاع بورس و عجیب منو یاد جایگاه آدم ها انداخت.خلاصشو بخوام بگم می گفت گاها اتفاقات کوتاه مدت ممکنه از روی احساسات کمی بهت سود برسونن ، اما گذر زمان همه چیز رو مشخص می کنهتحلیل طولانی و عمیقی بود.یاد تمام کسایی افتادم که تنها هنرشون ازدواج کردن بوده و به واسطه ی همون صدها هزار فالوور دارن (منظورم رو می دونید)تو دلم گفتم زمان همه چیز رو مشخص می کنهدیر یا زود آدم ها می فهم
نمیدونم نمیدونم نمیدونم !
+ کاش یکی باهام حرف بزنه و براش درد دل کنم و بهم راهی نشون بده و تهش نگه چقدر عوض شدی ! حالم از این جمله بهم میخوره !
چرا چپ و راست به ادم میگید چقدر عوض شدی !؟ خب ادم عوض میشه بدیهیه ! عوض نشه و تو همون حالت بمونه جای تعجب داره ! پ انقدر با یه لبخند احمقانه خشک شده رو لبتون نیاید به ادم بگید چقدر عوض شدی ! باشه ؟
+ من عصبانی نیستم :)
این عکس اولین عکسی بود که هزارو هشتادو شیش روز پیش گذاشتم پروفایل وبلاگم 
داره سه سالش میشه 
این سه سال چقدر اتفاقا افتاد 
چقدر زمان چیز عجیبیه 
نمیدونم 
قبلنا حس جا موندن داشتم 
الان ناامیدی 
کاملا میدونم نباید اجازه بدم ناامیدی رخنه کنه تو وجودم 
و میدونم باید اسوده خاطر تر پیش برم 
اما انگار یه چیزی تو دلم سنگینی میکنه 
انگار منو به سمت انزوا و سکوت سوق میده 
انگار قرار نیست چیزی بهتر بشه 
کاش میتونستم یه قسمتایی از حافظمو شبا خالی کنم
در واقع رابطه دو نفر ربطی نداره که چقدر اون دو نفر شاخ باشن.
به این ربط داره که چقدر برای همدیگه مناسبن و با این حسی که از هم میگیرن هر کدوم چقدر میتونن پیشرفت شخصی داشته باشن.
مثلا دوستم مسگفت فلان خواننده رو دوست دخترش ول کرده رفته. مگه کسی فلانی رو هم میتونه ول کن کنه؟
گفتم اره :/ خیلی هم راحت
 
 
همونطور که اکس من دکتر بود و پولدار و جنتلمن فکر میکردم هست و همه براش سر و دست میشکستن. ولی دید بدردم نمیخوره.
 
میگه 
شاید بعد ها همدیگرو ملاقات کرد
معصومه رو که وسط راه دیدم و گل از گلم شکفت و از ته دلم خوشحال شدم، تازه فهمیدم که بعد از بچه دارشدنم چقدر تنها شدم!چقدر دوستای خوبمو یکی یکی به بهانه ی وقت نداشتن و شلوغی سر کنار گذاشتم!چقدر گوشه گیر و منزوی شدم... و به تبعش افسرده...ارتباط با صمیمی ترین رفقام شده در حد ماهی یه پیام یا کمترو این یعنی حلقه ی محاصره ی دنیا روز بروز داره تنگ تر میشه و من وسط این دایره دارم له میشم...
میدونی چیه؟ ارزش آدم ها به شغل و لقب و پولی که درمیارن! دیگه مهم نیست طرف چقدر بدذاته چقدر دورو و خودخواهه مهم اینه با پول شما رو ببره زیر منتش بعدش میبینید چقدر آدم هارو راحت مطیع و طرفدار خودش میکنه. این روزا هرکی که فکر میکردم منو به خاطر خودم دوست داره نشون داد که اشتباه میکردم و من با حجم عظیمی از دورویی روبرو شدم.
میدونی چیه؟ ارزش آدم ها به شغل و لقب و پولی که درمیارن! دیگه مهم نیست طرف چقدر بدذاته چقدر دورو و خودخواهه مهم اینه با پول شما رو ببره زیر منتش بعدش میبینید چقدر آدم هارو راحت مطیع و طرفدار خودش میکنه. این روزا هرکی که فکر میکردم منو به خاطر خودم دوست داره نشون داد که اشتباه میکردم و من با حجم عظیمی از دورویی روبرو شدم.
الان از اون خراب شده زنگ زدن و گفتن با 1/4 موافقت شده.خیلی احمقن.یعنی سنواتم پابرجاست..........چقدر بی شعورن.دوباره کل انرژیم تموم شد.حتی جون ندارم برم خونه...بی حال
دست و پاهام داره سر میشه
و گریه ام داره در میاد
خدایاااااااااااااااااااااااا بازم گره خورد
باورم نمیشه هنوز بیدارم با این که از خستگی دارم میمیرم و رو به بیهوشیم خواب قصد نداره سراغم بیادو دچار بی خوابی شدم. 
تصمیم گرفتم تو امروز زندگی کنم. همون حرف که فکر کنی امروز اخرین روزه زندگیت اگه باشه چیکار میکنی. یه خورده شبیه شعاره این جمله. اما امروز هوس کردم بشینم روزای اول وبمو که ساخته بودمو بخونم. جدا از این که چقدر عوض شدم و چقدر اون موقع دلم میخواست تو همچین وضعیتی باشم دیدم چقدر تو زمان روزا مهمه. این که تو هر روزتو بهترین خودت باش
اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی؟ هوم. ولی میدونی تقدیرش چقدر منو یاد تو میندازه؟ اونجاش که میگه عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی می‌پره. یا اونجا که میگه راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی. هوم.
 
آخرین پست ناله‌ی عشقی. تامام.
این روزا آگامبن می‌خونم و با خودم میگم کاش دهنِ منو گِل می‌گرفتن، ازبس که پوچم. کاش یه خروار از من‌ها و مثلِ من‌ها می‌ساختن و آتیشمون می‌زدن و به‌جاش یه آگامبنِ نصفه‌نیمه به دنیا می‌دادن. آره. احمقانه‌ست. دقیقا شبیه این آدم‌های «سانتیمانتال» شده‌م. هیچکس حاضر نیست اینطور سخاوتمندانه حتی از زیست کوچک خودش دست بکشه. فقط میشه گفت آه که چقدر عمر کوتاهه. آه که چقدر دستِ ما بسته‌ست. آه که چه لذت‌هایی در خلق و کشف هست که ما برای همیشه ازشون م
به طرز عجیب غریبی عوض شدم
واقعا
همه میگن انقدر ساکت شدم که منو دیگه نمیشناسن
تلاش میکنید که به هدفتون برسید؟
تو کدوم مرحله هستید؟
......
استاد دوره کارشناسیم بهم پیام داده و میگه یادمه چقدر فعال و با انگیزه بودی چی میکنی؟ منم گفتم درس میخونم و اینا
همزمان چیپس میخوردم
یادم افتاد بیست ساله ک بودم چقدر جوون. با انگیزه و کم عقل بودم...
چجوریه ک زمان انقدر روی ذهن آدم تاثیر میزاره؟ غیر از اینکه هر ساعتش و هر لحظه اش داره بهمون درس و تجربه میده؟
 
 
 
این روزها چقدر این گفتار مختارثقفی ملموس شده و مصداق داره
 ریس قوه قضاییه فعلی دستور رسیدگی به فساد مسئولین رو داده . و این روزا چقدر خبر فساد اطرافیان لاری جانی رییس قوه قضاییه سابق به گوش میرسه !! 
حلقه فساد یکی یکی داره برملا میشه و به هسته مرکزیش میرسه !!
اگر هسته رییس قوه قضای سابق باشه در این مملکت چخبر بوده ... ؟؟؟
چه گندی به نمک زده شده !!!
الان در حال گوش دادن اهنگ سیتی استارز لالالند هستم.
نمیتونم بگم چقدر عاشق این اهنگم و بار ها این رو گوش دادم شاید بیشتر از ۵۰ بار.
صدای رایانو خیلی دوست دارم.
شاید برگاتون از اسکیرین شات پست قبل ریخته باشه نمیدونم‍♀️
اقا از اونجایی که من واقعا علاقه به نوشتن دارم ممکن هست اینجا مطالبی نوشته بشه که بدردتون نخوره. و اولویت نوشتن و راحت شدن خیال خودم هست.
شما نمیدونین چقدر نوشتن روی ادم تاثبر داره.
چقدر ادم رو سبک میکنه و از مزخرفات خالی میکنه.
میدونی یه وقتایی یه سری چیزا هست که هرچقدر هم بهشون فکر کنی، هر چقدر دو دو تا چهارتا کنی نه میتونی درستشون کنی، نه کاری ازت برمیاد، نه راه چاره ای واسشون وجود داره. تنها راه اینه که تلاش کنی بخوابی تا وقتی بیدار شدی دیگه فراموششون کرده باشی حتی برای چندساعت و چند روز...
+ چقدر دارم جوری که دلم میخواد زندگی نمیکنم...
چقدر سوال... چقدر سوال بی جواب!
می نویسم تا یادم نره که باید بهشون جواب بدم، دست کم یه روزی شاید بشه جوابشونو پیدا کرد.
اینکه واقعا من وجود داره؟ یا بازخورد همه ی اتفاق هایی هست که داره برام می افته؟ آیا پشتِ این منی که تحت تاثیر اتفاق ها داره حرکت می کنه، خودی اصیل هست که اتفاق ها رو معنی می کنه؟ که می فهمه؟ یا چی؟
مثلا اون بچه ی ۱۰ ساله، چی داره می فهمه که با این همه انگیزه شده فعال محیط زیست؟ البته که اون هنوز به اندازه ی این منی که چند ماه تا سی
آدم زندگیش آمیخته با خُسرانه .. این رو هر لحظه میشه فهم کرد .. هر لحظه آدمی داره به تاراج میره .. این تجارت ها، آنیْ اتفاق می افته .. و از دست می دی .. 
 
 
خدایا چقدر دستم خالیه .. و چقدر چوب حراج زدم به خودم!!!
یا جَبّار .. 
برای من جبرااااااانی به اندازه تا روز برانگیخته شدنم کن .. 
اینقدر وضع حالم خوب نیست ..
همیشه اول ماه رمضون یاد این شعر آخر ماه رمضون میافتم، همونطور که به یه چشم به هم زدنی الان شش روز از اردیبهشتم گذشته به همون سرعت عید فطر هم از راه میرسه و این شعر رو همه خواهند خوند ...
 
+ پارک ها و بوستان ها باز شدن،  همه مراکز تجاری که کاسبان منصف(!؟) توش کسب میکنن باز شدن، همه پاساژ ها باز شدن و...
تو پاساژ علاءالدین کیپ تا کیپ آدم تو هم وول میخوره عین روزای عادی، تو پیاده رو های اطرافشم همینطور، مترو صبح ها غلغله است،‌ شایدم قلقله است نمیدون
چقدر خجالت آوره
بعد از مدتها دوری و بی خبری
حالا تختِ بیمارستان
بشه مکانِ دید و بازدیدِِ خواهر وبرادری....
چقدر آدم دوست داره
دور بشه انقدر که
همینجور آشناها
حتی اسمتم فراموش کنن...
"بابی انت و امی که خجالت دارد
ای همه ایل و تبارم به فدایِ تو حسین"
#دلم_ غربت_ خواست...
#صله ی_ رَحِم _کیلویی چند؟!
گیج و خسته ترم
درظاهرو حرف زدن گویا که خوبم
اما یچیزی از درون داره منو میخوره ، هی همه چیز رو هم میزنه و اذیتم میکنه ... ...
در واقع تا یه دلخوشی کوچیک بدست نیارم روز به روز بدترم میشم
چقدر کرونای لعنتی از لحاظ اعصابی داره بهمون ضربه میزنه
چشم نداشت دو ترم دانشگاه رفتن مارو ببینه...
چقدر زود می گذرد! حالا دیگر من در جایی قدم می گذارم که ماه ها پیش در رویاهایم آن را تمنا می کردم و چه قدر این زندگی جذاب و زیباست...حقیقت هایی که به واقعیت های من تبدیل شده اند و این قانون دنیا مرا به وجد می آورد حالا یک سال پیرتر شده ام و تجربه های جدیدم نه تنها ذهنم را صیقل داده اند بلکه ردپای آنها را در چهره ام به وضوح می بینم. رویاهایم هنوز مرا برای موجود شدن می طلبند و من مشتاقانه در پی آنها خواهم رفت. چقدر زود میگذرد و من چقدر این گذر زمان را د
چقدر خوشحالم زندگیم از پول و وسایل کسایی که با ناخوشی بهم داده بودنشون تمیز شد. 
چقدر خوشحالم دوباره با خدا حرف میزنم و میدونم که دوستم داره و تنهام نذاشته.
من دلم یه زندگی پر از محبت و برابری و صداقت میخواد و اینو از خودم شروع میکنم.
تا جایی که وظیفمه پیش میرم و بقیه ی جنگ رو به خدا می‌سپارم.
+دیشب نتایج انتخاب رشته دانشگاه‌ها اومد و فقط میتونم بگم خدا بهم رحم کرده.
هرچند که نمیدونم این رحم مهربانانه، تا کجا ادامه خواهد داشت ولی به طرز عجیبی ترازهای اعلام شده از طرف دانشگاه‌ها سطح بالایی دارن و من جزو آخرین نفراتی‌ام که تو مصاحبه دانشگاهمون شرکت میکنه! :/
شانس قبولیم داره پایین و پایین‌تر میاد و خب از الآن باید تمرین کنم که برام مهم نباشه... :/
+مصممانه میخوام یک برنامه نظم در سال ۹۸ تنظیم کنم. مُ، صَم، مَ، ما، نههههه!
+ماجرای مدرس
لحظه ها... اتفاق ها...
همه لحظه ها و اتفاق های این زندگی مشترک از جلوی چشم هاش میگذره. الان 72 ساعته که مدام داره تصویر میبینه؛ خنده های مهناز، اشک هاش، سفرهاشون، دعواهاشون... و جمله های آرمان که مدام تکرار میشن : اتفاق ها و لحظه هان که مهمن"
احمد تصمیم گرفته به این فلسفه آرمان فکر کنه. درواقع بیشتر از فکر، چون به نظرش منطقی میاد، میخواد عملیش کنه.
داره اتفاق ها رو مرور میکنه. لحظه ها رو هم. و این مسئله با خودش ترس میاره. ترس از این که لحظه ها اونقدر ج
چقدر برای خود وقت میگذارید؟چقدر از حضور عزیزانت لذت میبرید؟چقدر در روز به آسمان نگاه می‌کنید و از حضور طبیعت مسرور می‌شویدچقدر نعمتهای تان را مرور میکنید؟چقدر اخلاق شکر گزارانه خود را تقویت میکنید؟چقدر  موسیقی و فیلم ها و کتابهای عالی گوش کرده اید و دیده اید و خوانده اید؟چقدر توکل کرده اید و رها بودید؟چقدر علایق و ایده هایتان را دنبال کرده اید؟در چه کاری مهارت داری و چه کاری را عالی انجام میدهی؟در لحظه همان را انجام بده که خوشحالت میکند
سارا : از بلندی که نمیترسی ؟
من : ن بابا ...
قدم قدم پله ها رو بالا میرفتم 
پایین رو نگاه میکردم 
دست و دلم می‌لرزید :)
...
روی یکی از پله های اهنی حیاط پشتی نشستیم ( تو اسمونا ) و از عشق گفتیم و اینکه چقدر حقیقت داره و قص علی هذا !
...
و روزی که در این دانشکده دعوا نباشد بایست تعجب کرد ... این سری سینا و انجمن اسلامی وارد عمل شده بودن !
...
و چقدر صدای طاهر قریشی را میدوستم !
دیگه دارم کم کم به همه اطرافیانم شک میکنم! احساس میکنم همه برام غریبه شدن ! دیگه نه دوست واقعی دارم نه مجازی ! 
دنیا چقدر کثیف و حال به هم زن داره میشه برام !
چند روز پیش شخصی با اسم و هویت من به داداشم پیام داد و همه چیز بود و نبود زندگی مون گرفت رفت ! 
چند سال پیش از تشابه اسمی من و یکی دیگه  علیه  خانواده ام سو استفاده شد ! 
الان تو دنیای مجازی ...‌..... 
+ خسته ام خسته!!!! بسه دیگه چقدر خیانت، چقدر کلا برداری ، چقدر نارفیق ! خسته نشدید ! 
+ دیروز   آبجی
دل تنگم و از دل‌تنگی اشک میریزم. وسط کتابخونه. چندین و چند شبه که خواب آشفته می‌بینم‌. نمیتونم. پر از غلطم و نیاز به تنهایی دادم.
کاش به مادرم نگفته بودم. کاش...
دلم میخواد ببینمت و بهت بگم مسئول اشتباهِ من تویی.
می‌ترسم اسیب برسونم به عین. میدونم چقدر دوستم داره‌. من نمیتونم اندازه ای که اون منو دوست داره دوستش داشته باشم. نمیتونم...
بسم الله الرحمن الرحیمتوی صحبتهای دوستانه بعضی وقتها پیش میاد که صحبت از مسائل ارزشی میشه و یکی پیدا میشه و میگه "ای بابا دیگه گذشت اون زمان ، الان دیگه اینجوری نیست و نمیشه و ... " . همیشه هم دو سه تا مثالِ دست به نقد از همسایه و فامیل داره تا ثابت کنه حرفش درسته . مثلا میگی آدمهای نماز خوان خیلی خوبن میگه نه ما یه فامیل داریم ، رونوشت برابرِ اصلِ هیتلر ! همین چند روز پیش سه نفر رو کشت و الان هم اینتر پل دنبالشه ! تا هفته ی قبل هم صف اول نمازِ جماعت
مدرسه ی من تو مرکز استانه و محل زندگی من توی یکی از شهرهای استان در نتیجه من هرروز یه مسیر نیم ساعت چهل دقیقه ای رو برای رسیدن به مدرسه باید طی کنم 
توی مسیر همیشه ما از یه باغی رد میشیم که سه چهار متر جلو تر از اون باغ یه تک درختی وجود داره که همیشه اولین درختیه که شکوفه میده 
یجورایی میتونم بگم پیام اور بهاره 
امروز نگاهم بهش افتاد و دیدم که پر از شکوفه شده شکوفه های صورتی کمرنگ 
یهویی دیدم که نه جدی جدی داره بهار میشه 
چقدر زود میگذره !
برای اولین بار شنیدم که استغفار با توبه فرق داره! 
چقدر این روزها غرق لذتم از یادگرفتن الحمدلله
فرمودند: استغفاریعنی لحظه ای که ازش گذشتیم رو به خدا می سپاریم تا او با تمام ایمائش خلأهاش رو پر کنه! اینکه پیامبر هم استغفار می کردند بخاطر این بوده که به هرحال انسان بودن محدودیت داره... 
 
و توبه طرح و برنامه برای آینده ست. که انسان در حال با نیم نگاهی به گذشتهو در نظر داشتن آینده بتونه بهتر عمل کنه!
 
من که زبانم الکن است از توضیح کامل جزئیات زیاا
یکم از نوشته های قدیمی خودم رو خوندم. چه حس خوبی داره! خودمو دوس داشتم! :)) چقدر پر روعم! ولی آدم وقتی مینویسه افق های ذهنش خیلی بازتر میشه انگار یه پروسه ایه که آدم رو کامل تر میکنه. هر چند نوشته ها با واقعیت ها هم ممکنه فاصله داشته باشه. یاد نوشته هام تو وبلاگ یه زنم ندارم میافتم که چقدر فانتزی داشتم و این روزا واسه خیلیاش حوصله ندارم!! 
1.کی قراره این نگاه احمقانه ی جهانی که شرق و غرب هم نداره، برداشته بشه که پدر و مادر هر غلطی کردن چون پدر و مادرن بی خیال؟ 
2. آدم ها در برابر کارهاشون مسئولن. در برابر آسیب هایی که به دیگران میزنن مسئولن و این که ما رو چقدر دوست دارن یا بعدا چقدر پشیمونن هیچی رو عوض نمی کنه. مسئله آسیب زده شده ست
3. این چرندیات هالیوودی، بالیوودی، صدا و سیمایی که بچه ها پدر و مادر احمقشون رو می بخشند و خوشحال و شاد زندگی می کنن یه دروغ خوش آب و رنگ مسخره ست.
4. دندون
چقدر خوبه که با تو رفیقم:) 
چقدر خوبه صاحب کللل دنیاااا عاشق منه :)
چقدر خوبه که همه چیز این دنیا برای رسیدن من به بهترین ها خلق شده:)
چقدر خوبه همه اتفاقات دنیا طوری رقم میخورند که قوی بشم برای اهداف و آرژوهام:))
چقدر  خوبه ادمای اطرافم مهربونن و دوستم دارن:)
چقدر خوبه که قدرت بخشیدن و گذشت کردن رو دارم:)
چقدر خوبه که تورو دارم ،تویی که همیشه بهترین ها رو برای من میخوای:) 
 
خدایا شکرت برای همههه چیززززاییییی که درکشون میکنم و درکشون نمیکنم:))
امروز سخنرانی های آقای شجاعی را گوش میکردم.
چقدر قشنگ حرف میزنه. 
امروز یادم اومد که چقدر خوشبختم و چقدر نعمت دارم و حواسم نیست.
من کلا سعی میکنم به خدا خوش بین باشم و مشکلاتم را گردن خدا نندازم.ازش کمک بخواهم ولی سر خدا نگذارم.
امروز تصمیم گرفتم برای آرزوهایی که هنوز بهشون نرسیدم هم ناراحت نباشم.
من تمام تلاشم را میکنم. 
میدونم خدا حواسش بهم هست. میدونم خدا باورم داره. میدونم خدا نگاهم میکنه.
خدایا اگه تو بخواهی صبر میکنم ولی کمکم کن. کمکم کن ا
حکایت این روزامون خیلی جالبه...
یه ویروس کوچیک شد معلم مون، خیلی چیزا رو بهمون یادآوری کرد،یادمون اومد که ...نظافت چقدر مهمهتدبیر چقدر لازمهسلامتی چقدر با ارزشهاطرافیانمون چقدر برامون عزیزندر کنار عزیزانمون بودن، چقدر لذت بخشهتک تک ثانیه های عمرمون چقدر ارزش دارنانسان چقدر ناتوانهمرگ چقدر میتونه نزدیک باشهاین ویروس یادمون انداخت که سلامتی، امنیت و آرامش چه نعمت های بزرگی بودن و حواسمون بهشون نبودو مهمترین چیزی که یادمون انداخت، آره مهم
روز های بهتری می آید
چون اعتقاد دارم که روزگارِ آفتاب سوخته پوست می اندازد.
چون اعتقاد دارم  اگر غصه هست یواش یواش جاشو خوشحالی میگیره، اگه دلتنگی هست خیلی آهسته اما بالاخره دیدار رو میرسونه و اگه بغض هست به مرور لبخند ها واقعی تر میشه.
  اعتقاد دارم ، چون میدونم همونقدر که خوشحالی عمر داره، غم هم یه زمانی داره، میمیره، تموم میشه، میریزه و دوباره برگ های سبز ِ حال خوش جوونه میزنن.
 چون دیده بودم روزایی رو که تموم شد و روزگار، پوست تازه ای به خ
چقدر بزرگن ...
چقدر کوچیک ، من !
چقدر لطیفن ...
چقدر سنگی ، من !
چقدر از من دور ...
چقدر نزدیکن !
چقدر بی پروا ...
چقدر ترسو ، من !
جلو پاتو نگاه کن تو ماه رمضون ... حداقل به خودت که راست بگو . به اون چیزی که باور داری که عمل کن د لامصب !
چه خوبه ماه رمضون . یه حس دیگه دارم توش . خاطره زنده میکنه . اینکه یه عده ی زیادی هم توش یه کار یکسان مثل روزه گرفتن میکنن هم تو این حس خوب بی تاثیر نیس . مثل رنگ کردن یه خونه ی قدیمی ، اونم دست جمعی . فارغ از هر حس و حال و اعتقادی ن
آدم ها به چه نقطه ای می‌رسن توی زندگی که میتونن تو فضای مجازی از حالِ بدشون بنویسن؟ چقدر احساس ضعیف بودن و تنها بودن میکنن؟ چقدر روحشون مچاله میشه؟ چقدر تو فضای حقیقی زندگی نمیتونن خودشون رو بروز بدن و به هر دلیلی رعایت میکنن؟ یا گوشی برای شنیدن ندارن...
من همونقدر حالم بده. 
خدایا! خدای من! من احساس میکنم توکل‌م رو گم کردم و زیر بار زندگی داره کمرم خورد میشه. توکلم رو بهم برگردون و قوی ترم کن و گشایش در کارم قرار بده. 
ممنونم. 

پ.ن: برام دعا کن
امروز صبح فهمیدم همکلاسی قدیمیم بارداره، من هنوزم تو بهتم
هی به خودم میگم واقعا؟ کی انقدر بزرگ شدیم ما؟ وااای داره مامان میشه!!! چه ترسناک!
هی با ناباوری عکس سونوگرافیش رو نگاه میکنم و میگم مامان بنظرت راسته؟
مامانمم میخنده میگه آخه چرا باید دروغ باشه؟!
گرچه یه همکلاسیم بچه ی چند ساله داره اما من هنوز تو شوکم:|
چند روز پیش هم عکس بچه ی ۴ماهه ی دوستم رو دیدم، به اون یکی دوستم میگم: چه دل و جراتی داره، مامان شده:||
چقدر این اتفاق برام ترسناک و عجیب
ما رسیدیم تهرااان. واااااااااای خدا نمیدونی چقدر دلم تنگ شده بود. راستش خودمم نمیدونستم دلم برای مامان و بابا برای خونه برای اتاقم برای شهر همه چی یه ذره شده بود. دلم نمیخواد دیگه برگردم شمال راستش. اینجا خونست. چقدر خوبه که دارمش. بگذریم. مامان داره غذای خوشمزه درست میکنه اینقدر هوس کرده بودم که نگو. شنیسل یکی از غذاهایی که دوست دارم خب مامانم مثل بقیه درست نمیکنه خیلی خوشمزه میشه جات حسابی خالی. حالا الان زمان رفته رو دور تند. چشم بزنم رو هم
Anxiety که شنیدین که؟
چقدر زیاد شده و چقدر در موردش میگن و اینها
من الان همینم، کلا مضطرب و پریشون و همه چی با هم. پر از استرس که خودمم نمیدونم چرا. از شروع جدید از سر کار جدید تو درمونگاه گرفته تا این وضعیتی که مملکت داره تا وضعیتهای خودم.
سرچ‌کردم که چه میشه کرد؟ اون سایته پیشنهاد کرده بود که خاطرات رو بنویس. که فکر میکنی قدیما چه همه چی سهل و اسون بوده و الان نه. که بفهمی که اینجوری نبوده. که از یه سری چیزا جون سالم به در بردی. که باز هم به در میبری.
کاش جهت درست زندگی کردن توی این دنیا دستمون بیاد و اینقد بیهوده تلاش نکنیم در جهت های بی خود .. کاش هر چه زودتر خودمون رو دریابیم که چقدر در دنیا مشغولیم به غیر .. کسی که خدا بهش نگاه خاص داره خییییییلی، (البته قابل شرح نیست) درون خودش آزاده .. اسیر نمیشه .. و در همه حال داره حرکت میکنه و پیش میره ..
 
ما نهایت نهایت اهل یمین بشیم .. 
اما حال والسابقون .. حال دیگه ایه .. 
خدا تحویلشون میگیره 
خیلی بیشتر 
چرا چیزایی که نمیخوام ببینم و بشنوم دقیقا می‌بینم و می‌شنوم؟
چرا وقتی که نمیخوام جایی حضور داشته باشم دقیقا اونجام؟!
دیگه چیکار باید بکنم؟؟
چقدر دیگه باید فرار کنم تا دست از سرم بردارید؟!!
چقدر دیگه باید دور بشم..
چقدر دیگه باید خودمو به نشنیدن بزنم ، چقدر خفه بشم و به روی خودم نیارم.
امروز ... 
۸ رجب ۱۳۹۸
روزای اخر سال داره کم کم می گذره ... داره سال نو میشه ..‌
یه غم عجیبی تو دلمه ... نمیدونم چطورمه ... گیج و سر درگم ...دلهره دارم ترس دارم ...
دوست دارم میرفتم روضه ...کاش محرم بود ... کاش تنها بودم کاش ادم ها و نگاه هاشون نبود ... کاش یه کوشه برای خودم داشتم که هیشکی منو نمیشناخت ... 
نمیدونم حرفام رو بنویسم یا ننویسم ... ولی نمیدونم چرا امروز باهات حرف زدم اینقدر حالم بد شد ... نمیدونم چرا ینی واقعا نمیدونم .... حس بدی دارم ... 
حس بد شاید به خ
دختری 33 ساله و مجرد هستم با  چهره ای  متوسط و قد بلند و باریک، دارای تحصیلات عالیه، به تازگی شاغل شدم. چقدر باید امید داشته باشم و چقدر احتمال داره که خواستگار مجرد سر راهم قرار بگیره؟!، که هم  با سن من سازگار باشه و  هم  طرف سابقه رابطه ها نامشروع و دوستی ها عمیق و طولانی با دحتران نداشته باشه؟، و یا متاهل نباشه؟ (مطلقه بدون فرزند یا با سابقه  نامزدی و عقد مشکلی نیست ولی  بقیه روابط با اعتقادادتم جور در نمیاد!).
شرایط مالی خاصی ندارم مهریه 14 س
چند ماهی میشه که موهامو رنگ کردم.
و زنهای اطرافم با نگاه خاصی دنبالم میکنن.
پشت نگاهشون میگن: چطور به خودت اجازه میدی قبل از ازدواج دست به همچین کاری بزنی؟
ما زمان تو ابروهامونو برنمیداشتیم...چقد وقیح و دریده شدی...
ولی واقعیت اینه من نمیتونم تا ابد منتظر کسی بمونم تا زیبایی های خودم رو کشف کنم!! چه دلیلی وجود داره دخترها برای هر عملی،منتظر نفر دومی باشن که از موقعیت فعلی نجاتشون بده؟
با رنگ کردن مو چه اتفاقی برای من افتاد که نجابتمو لکه دار کنه
وقتی بهار کوچولو می‌خنده رو لپ های کوچولوش دو تا چال گونه پیدا میشه ، و چشمهاش هم ، هم زمان می‌خنده ، تو این جور مواقع فقط دوست دارم بوسش کنم و دیگه فکر کنم همین طور پیش بره گونه ای براش نمی‌مونه. هر وقت هم بهش میگم :بیا تا دخترم و بوس کنم خودش خیلی بامزه لپشو می‌زاره جلوی لبم.
خب این روزها هم با استرس و هم خوب طی می شد ولی امروز بالاخره نشستم و با سینا مفصل صحبت کردم.
آخرش هم برا اینکه ثابت کنه چقدر من و زندگی رو دوست داره ، دست به کار شد و یه نها
روزت مبارک بابایی^^
همراه با یکم تاخیر. 
برات کیک درست کردم،اول‌ش گفتی نپخته ولی برا اینکه ناراحت نشم گفتی خوبه:")ـ
کاشکی میشد کله زندگی‌مو توصیف کنم. کاشکی میشد بهت بگم چقدر دوستت دارم و از اینکه هستی چقدر خوشحالم. اما این اشکای مزاحم نمی‌زارن..نمیزان حرف بزنم،نمیزارن خودم باشم. این اشکا منو ضعیف کردن..
دختر کوچولوت احساساتی تر از این حرفاست. حتی نمیتونه تو چشمات نگا کنه و بگه چقدر دوستت داره.در عوض
تمام اون حرف‌ها اشک می‌شند از چشم‌هاش می
این روزا بیشتر از هر چیزی و هر کسی از خودم میترسم...چقدر میتونم پست و بد باشم
پی نوشت:شنیدین بعضی ادما گوشیشون که زنگ پیام میاد ذوق مرگ میشن سریع شیرجه میزنن رو گوشی؟اون منم...حالا ببین یکی بهم زنگ میزنه چقدر ذوق مرگ میشم...ولی مرگم اینه که به یکی زنگ بزنم ...همه اش هم ریشه تو بچگیم داره...بچه بودم یبار زنگ زدم خونه خالم اینا بعد صداهای دخترخاله هامو تشخیص ندادم فکر کردم اشتباه گرفتم و اونا بهم کلی خندیدن...دیگه از اون به بعد نسبت به تلفن زدن فوبیا د
همیشه از یه سری ایدئولوژی های متافیزیکی برای اثبات خدا استفاده کردم. که بهترینش که با عقل جور در میاد اینه:
من درباره ی بعد زمان و مکان تحقیق و مطالعه ی خاصی نداشتم. ولی براساس شنیده هام میدونم که دنیا از جهان اطراف محدود شده ی ما به مکان و زمان فراتره.
این دنیای بدون محدودیت که زمان توش معنی نمیده، یک سری قوانین مشخص داره احتمالا. درسته که قانون خودش محدودیته ولی نه به شدت محدود شدن در سه بعد. یکی از این قوانین مثلا اینه که هر عملی عکس العملی د
هیچوقت به درستی نمی توانی بفهمی پشت خنده های کسی چقدر بغض جمع شده
پشت بیخیال گفتنش چقدر حرف نگفته،
و پشت بی تفاوتی هایش چقدر دلتنگی...
تو هرگز متوجه نخواهی شد که پشت آرایش غلیظ یک زن چقدر عشق، دلشوره، تنهایی و اشک خوابیده؛
پشت سکوت سنگین یک مرد چقدر غرور و ترس و بی کسی...!
این روزها حالی دارم که نمی دانم به مناسبت افزایش سن است و گذر عمر یا معلمی کردن و کسب تجربه.چقدر نیاموخته دارم و چقدر بیهوده و کم عمق است آنچه که خیال میکردم آموخته ام و در دست دارم.کاش آن زمان که خام بودم و بی تجربه و به دنبال بطالت و لذت، میفهمیدم و میدانستم آنچه امروز میدانم و میفهمم را.آن زمان دلسوز خودم نبودم و امروز هم.آن زمان سر به هوا بودم و امروز هم.درس زندگی باید آموخت. درسی برای تمام عمر و تمام ابعاد زندگی، که غیر ازین بی حاصلی و بی خبر
رابطه جنسی موفق چقدر باید طول بکشد؟
رابطه جنسی یکی از مهم ترین روابط بین زوجین است که از لحاظ سلامت جسم و روح می تواند نقش بسیار مهمی برای آنان داشته باشد. در ذهن بسیاری از ما این سوال به وجود می آید که رابطه جنسی ایده آل چقدر باید باشد و چند دقیقه به طول بیانجامد؟ با این بخش از سلامت جنسی نمناک همراه شوید تا بدانید مدت زمان ایده آل رابطه جنسی چقدر است.
مدت زمان یک رابطه جنسی ایده آل چقدر باید باشد؟
برقراری رابطه جنسی ایده آل در بین زوجین سب
مدتی هست پرتو های خورشید به خواب رفتند و ماه آسمان را با حضورش خوشحال خواهد کرد. درخت به دنبال پا دیگری برای رفتن است ، شنزار برای نسیم آواز می خواند و چقدر تنهاست صخره... .
برگ ها به قطره های کشیده شده باران لبخند می زنند و چقدر زمان گذشته از خوابی که لاکپشت در لاک خود آغاز کرده بود، رود مثل همیشه پیش می رود و چقدر تنهاست تپه... .
ابرهای خشمگین امشب تمام ستاره های مظلوم را بلعیده اند، اما جغد پیر بر لب لانه اش امیدوارانه خیره شده است، شلاق های آسم
جدی می پرسم 
این اردوی مذهبی ها (که سختی ها و شیرینیهای اردویی را داره) چه ربطی به یاری رسوندن به امام زمان داره? خیلیها هم که اصلا اعتقادات اونجوری ندارن هم میرن 
عده ای هم واسه ماجراجوییش میرن
این وسط امام زمان?! 
جل الخالق 
یعنی الان دیگه 313 نفر رو فکر می کنید تو این جمعیت میشه پیدا کرد? 
وقتی فکر می کنم چننننندین ده یا صد نفر آیت الله و فقیه داشتیم? یعنی هیچکدومشون نشد بشن یار امام، اون وقت تو این جمعیت میخواد در بیاد? 
بیشتر به نظرم جو دادن ه
شما چطور نصیختی رو بیشتر دوس دارید؟
براتون فرقی داره از طرف چه کسی دریافتش کنید؟
یا توی چه زمینه ای باشه؟
 
خودتون چی؟
چقدر نصیحت میکنید؟
کی نصیحت میکنید؟
چطوری و با چه لحنی؟
 
دوس دارید کسی که ازتون داره یه نصیحتی میشنوه چه واکنشی داشته باشه؟
 
خودتون چه واکنشی نشون میدین؟
 
 
درستش چیه؟
 
اول شما جواباتون بذارید
بعد منم جوابمو میذارم
قبل از نوشته ی قبلی اینجا را هشت ماه پیش به روز کرده بودم...
رفتم نوشته ها را خواندم.
هیچ هشت ماهی در زندگی ام این قدر تغییر نکرده ام، بزرگ نشده ام، چیزهای جدیدی که قبلا نمی فهمیده ام را نفهمیده ام.
چقدر چقدر چقدر شبیه آن روزها نیستم.
چقدر کلماتم نپخته و خام اند و مال کس دیگری.
خیلی حرفها هست که میخواهم بنویسم ولی توانش را در خودم نمی یابم.
شاید روزی دیگر.
ببنید امام معصوم درباره امام زمان عج چه میگوید :
امام صادق ع :  این گونه خطاب می کند:«ای آقای من، 
غیبت تو خواب از من ربوده، بسترم را برایم تنگ ساخته،روح و روانم را بی‌تاب کرده است.
منبع :کمال الدین / ج2 / باب 33
چند شب برا ظهورش نخوابیدیم؟!
چقدر گریه و ناله کردیم؟!
چقدر ندبه و عهد خوانده‌ایم؟!
چقدر انفاق و نذر کرده ایم؟!
⛔️در کل برا ظهورش چه کرده ایم
 
.#نشر_صدقه_جاریستhttp://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686•┈••✾✾••┈•
اموزش کار با گوشی های اندروید
 
خیلی از ما گوشی اندرویدی داریم و خوب میدونیم که امکانات و توانایی های زیادی در این گوشی ها وجود داره. گوشی های به اصطلاح اسمارت. اما ما چقدر از امکانات گوشیمون اطلاع داریم؟!
 
اموزش کار با گوشی های اندرویدو غیره
چقدر امکانات و توانایی ها در گوشی ما هست که حتی نمیدونیم وجود دارن؟! امکاناتی که با یاد گرفتنشون میتونیم در این دنیای مدرن به کارمون سرعت بدیم و از تمامی امکاناتی که در اختیارمون قرار داره استفاده کنیم
چقدر هوا خنک شده. اتاق ما که حسابی خنک و گرم نیست. امروز دیر بیدار شدم.  اما خب اونقددرم زمان کم ندارم و تا شب حسابی میترکونم. کتابمو باید بخونم ،زبان کلاسمو باید انجام بدم تکالیفشو ،زبان فرانسه ,opd , 504 ، دفتر استادمو باید بخونم نگاهی به عکسها چند عکاس ببینم پیاده روی برم و فعلا همین همینها شاید به نظر کوچیک بیاد اما تک تکش وقتی مدت طولانی باشه تاثیر خیلی زیادی داره تازه عکسامم میخوام نگاه کنم و اگه چیزی به نظرم اومد عکس بگیرم. فعلا که بیرون نمی
مرسی که اومدی تو زندگیم و شدی همه کسم
شکر بابت بودنت
شکر بابت اینکه گاهی بی اخلاقیای منو تحمل میکنی
شکر بخاطر اینکه منو اینقدر دوست داری
شکر بخاطر اینکه اینقدر راحت احساستو بیان میکنی
خدایا شکر شکر شکر که علی رو اوردی سرراهم و گذاشتیش تو زندگیم
شکرت خدا
میدونم تو کارات بی دل نیست 
بودنش حتما دلیلی داره که سراهم گذاشتیش
و من چقدر خوشحالم از بودنش
خدایا شکرت
نمیدونم پطوری شکر کنم..میدونی چقدر محتاج بودم.نیاز داشتم
تو دستمو گرفتی خدایا ممنونم.
گاهی شبیه مستند ها خودم رو تصور میکنم. از جایی که هستم هی میرم بالاتر و بالاتر. زمین چقدر کوچیکه شبیه توپ شیطونک های رنگی و ما چقدر کوچیک تر. چقدر کوچیک بدون ریزترین تاثیری توی این دنیا. اما زندگیمون و کارامون چقدر برامون بزرگن. چقدر خودمونو جدی میگیریم. چقدر زندگیمون رو محکم میچسبیم. چقدر تنها داراییمون( زندگی منظورمه) توی این دنیا کوچیکه. 
چقد دوست داریم تنها داراییمون رو خوب و مهم نشون بدیم. همه مون همینیم همگی ...
 
پ.ن: باز عنوان برگرفته ا
واااای خدددا اصلن فکر نمیکردم برنا به این زودی (۲سال و ۱۵ روزگی) و انقدر قشنگ این سوال رو بپرسه
وااای شیرین منی تو آخه پسر ماهم
و چقدر که شیرین زبونی داره این مدت:
دیروز وقتی مادربزرگش غذا آورد گفت: درد و بلا نبینی!
وقتی بهش گفتم رو میز نرو گفت: اینجا بشینم یار گله داره!
وقتی باباش بهش گفت به این سیستم پخش دست نزن گفت: این عادلانه نیست!
واااااای کوچولو تو فقط ۲ سالته آخه شیرینم.
و کلمات بامزه که خیلی به سختی جلوی خندمون رو میگیریم:
هپه بمان= هواپی
بیش از یک سال از آخرین مطلبی ک در این وبلاگ گذاشتم میگذره. چقدر زود زمان میره و چقدر زیاد فکرام در طول این  یک سال تغیر کرد. نوشته های قبلی شبیه لباسای نو و دست نخورده ای هستند ک از پوشیدنشون بعد مدت ها ترس داری چون میدونی برات تنگ شدن و دیگه تو همون آدم قبلی نیستی.
بگذریم. عمر وبلاگم نزدیک هزارو سیصد روزه... در مخیلم نمیگنجه چقدر زمان یا واحد روز از اولین روزی ک ساختمش گذشته. اما حالا من تبدیل ب مادر بدخلاقی شدم ک سالیان ساله برای تولد بچه اش کاد
چقدر اعصاب خورد کنه مجبور باشی با آدمایی که اصلا در شانت نیستن آداب و معاشرت کنی ، اینکه میگم مجبور واسه اینه که بین بدو و بدتر انتخابشون کردم ، نمیدونم تا کی آبروم بخاطر اینا باید بره !  جلوی چند نفر تاحالا آبروم رفته ؛ نمیدونم...! الانم که گفت: جلوی دهن اینو بگیر اینقدر هیس هیس نکنه دیگه باهاش حرف نمیزنم...! چقدر محیط جامعه تغییر کرده که آدم مجبورِ تحمل کنه !  لعنت به آدمای بی حیا و بی فرهنگ ، البته بگم فرهنگ دارن ولی فرهنگشون به من نمیخوره ‌..!
سلام دوستای گلمممم
خوبیییین ؟
یه اطلاعات کوتاه درمورد لمور کوتوله نوشتم ، ادامه رو بخونین ، لمور کوتوله منتظرتونه هاااا
لمور کوتوله یکی از گونه های لمور هست
و تو رده پستانداران قرار داره ، لمور کوتوله بدنش خاکستری رنگه و زیر شکمش سفیده
لمور کوتوله حدودای 16 یا 17 CM طول داره و دمش 16 CM هست
لمور ها 18 سال عمر می کنن ولی نمی دونم لمور کوتوله چقدر عمر می کنه
و وزنش همش 100 G هست
لمور کوتوله تو جنگلهای ماداگاسکار زندگی می کنه ، و در سال 2014 کشف شده ( آخی )
نه روز روزگارش مثل روزه
نه شبهاش رنگ و بوی ماه داره
حواس روزگارش پرت انگار
همیشه توی سینه اش آه داره
 
به روی دلخوشی ها چشم بسته
برا غصه دلی آگاه داره
به هر دشت و دمن خونده فراغی
به لب هاش غزلی جانکاه داره 
 
گمونم دل زلیخایی کشیده 
که دائم سر میون چاه داره
نگارش دیگه بی نام و نشونه
که یکسر حوس بیراه داره
 
به دنبالش جلو چشم رقیبون
سر جنگ با قشون شاه داره
دوچشمونش به راه قاصدک هاست
هوای دلبر دلخواه داره
 
 
متن آهنگ مگه واسه تو فرقی داره مهدی جهانیدلخوشی من توبودی که رفتی خواب میبینم هی به خونه برگشتیبد جا ولم کردی تو این همه سختی کی از حال من خبر دارهدنیا شده تیره انگار دیگه دیره تصمیم تو گرفتی که خبری نی دیگهخیلی وقته دلم از زندگی سیره کی از حال من خبر دارهکی از حال من خبر داره کی از حال من خبر داره مگه واسه تو فرقیم داره
ادامه مطلب
 
چی میشه اگه زندگی یه فیلم باشه کارگردانش یه کات بده بگه بد بود از اول میگیریم ؟ 
چقدر خوب میشد 
چقدر دلم اینو میخواد 
چقدر دوست دارم برم از اول ...برم ببینم چی درست نبوده ،
قول میدم دیگه تکرار نکنم بلکه این سکانس خوب از آب دربیاد ...
 
این پسره کاوه مدنی چزو آدمهایی هست،
که تو وقتی نگاش میکنی
و حرفاشو گوش میکنی
باور میکنی که کچلی، قیافه، نژاد، ابروهای به هم چسبیده، نمیدونم هرچی هرچی، این ها نمایان گر شخصیت نیست.
چقدر این بچه دوست داشتنیه. چقدر خاکیه. چقدر باسواده. چقدر من راه دارم تا به این پسر برسم!!! خدایا! من اندازه نوک انگشتشم نیستم.
مرد نیستیهیچوقتنگو من پسرم من مردم. حتی به شوخی
 
مرد، اونم دهه 60ایاینقدر بی معرفت نیست :)تو دختریخیلیم دختری.این روزاقلبم واقعا درد میکنه. تیر میکشه.
نه که بگم میخوام بمیرم و ...
نه
رمقِ زندگی ندارم.
 
و تو چقدر زود فراموش کردی:)
چقدر زود یار جدید به دلت راه دادی.
 
و چقدر زود
قضاوت کردی . . .
 
نمیدونم چند درصد این ماجرا مقصر من بودم.
ولی اینو میدونم که
"نامردی" میکشه طرف مقابلتو.
چه مقصر باشی و چه نه.میکشه.
 
از درون
نابودش میکنه.
 
حالا یکی یکی موقعی
مشاوره رفتیم بعد از این طلاق چقدر زمان میبره وهزینه ش چقدره ؟

با سلام تقریبا یک هفته زمان می بره. دعوای طلاق غیر مالی و خیلی هزینه زیادی نداره
هزینه دادرسی تقریبا دویست هزار تومن وهزینه دفترخانه پانصد هزار تومان 

منبع: سایت وکالت دادراه
چقدر منتظر بودم تا چهارراه استانبول بیاد کلوپ تا ببینمش. با چه هیجانی رفتم و نسخه اصل رو خریدم چون فکر می کردم فیلم خوبی باشه اما مزخرف در مزخرف بود! آقای کیایی داری چیکار می کنی داداش؟ چقدر این بازیگرها رو تو نقش تکراری خودشون تکرار می کنی چقدر؟ آخه چقدر؟! وا بده بابا!!! 
یه غمی هست که حسادت نیست، غبطه نیست، حسرت، نه کاملا، نه، نیست؛ غمه. و بی نهایت سنگینه. چگاله و تا بیاد حل شه، ساعت ها و بلکه روزها رفته. غمِ دیدن یه زندگی استیبل، امن، آروم، پایدار، عاشقانه، منطقی، میوه دار، ریشه دار. که اگه یه آدم معمولی باشی و عاشق نباشی این غم میشه حسادت. اگه عاشقیت تلخ و پوچ باشه این غم میشه غبطه و حسرت. اما تو عاشقی، و این غمه که داره وجودتو میخوره، و هر آن بهت یادآور میشه که معشوق نیست، زندگی ای که می تونست در جریان باشه، عا
میان جمع باشی و  احساس تنهایی کنی ، کاش فقط احساسِ تنهایی بود ، اما این اوضاع و شرایط نشانگر تنهایی مطلق منه ، خنده داره که بگم خواهر دارم ، که بگم به خونم تشنه است ، که بگم 2 نفری دست به یکی کردن تا منو نابود کنند ، که هرجا میشینن از من بد میگن ! خنده داره که بگم هر چقدر محبت کردم و از وقت و تفریحات خودم براشون زدم  حالا بهم به چشم یه غریبه نگاه میکنند که تو عمق نگاهشون میگن غلط کردی که کاری برامون کردی! 
خنده داره که بگم دائم میشینن کنار مامان و ا
بعضی چیزا یهو عوض میشه یهو تغییر میکنه تو یه ثانیه حتی تو یه لحظه 
جایی خونده بودم فاصله ی نفرت و دوس داشتن یه تار موئه 
کاملا درسته 
بعضی وقتا آدم به جایی می رسه که برای کسی که همه ی خودشو وقتی خرج میکنه و میزاره وسط دیگه ذره ای اهمیت قائل نیست دیگه با دیدن عکساش نمی گه یادش بخیر فلان زمان دیگه نمی گه چقدر دلم تنگ شد براش دیگه با شنیدن آهنگی که اونو یادش میندازه حال نمیکنه و میزنه اهنگ بعدی 
حسی شبیه به بی حسیه بی اهمیتی نه حتی نفرت 
نزارین ادم
بسم الله الرحمن الرحیمبه عنوان اولین پست بعد از مدتها دور شدن از این فضا...امیدوارم باز مجبور نشم برم ...و امیدوار ترم اگر باز نیاز بود بدون تردید برم...نکته ای که امشب به ذهنم میرسه :مهم نیست چقدر زمین بخورم...مهم اینه که از بچگی هر وقت زمین خوردم مامانم بهم گفتن بگو یا علی (ع)...یا علی ...من ایستادم... مهم نیست چقدر سخت باشه...یا چقدر زمان ببره....مهم اینه که...من دوباره شروع کردم...یا علی...
بسم الله
نه آذر!؟
چقدر زیاد نبودم!
نه فاطمه؟!
فکر می کردم ته تهش چند ماه
نه حدود یکسال!
حالا شروع کنم؟
برای کی؟!
چرا؟
بذار اینجا مثل این چند ماه خاک بخوره
قلمم خشک شد وقتی دیدم گذشتم با حالم چقدر فرق داره!
از ترس آینده قلمم خشک شده...از ترس اینکه خودم نباشم!
پ.ن:
آن گاه از خودم ترسیدم
که وقتی باران گرفت
زیر چتر رفتم و ترسیدم از خیس شدن!
آن روز فهمیدم با باران غریبه شدم
با زمین قهر کرده ام
و دیگر خودم را دوست ندارم
......
حوالی شهریور
که از قضا باران می ب
هرکی این پستو خوند یه قول بهم بده اینجا یا تو یه دفتر شروع کنید
یه لیست بنویسید که هر سطرش با این کلمه شروع شه:
چقدرخوبه که...
چقدر خوبه که میتونم هنوز بخندم وبخندونم:D 
چقدر خوبه که خانوادم رو دارم
چقدر خوبه که کلی دوست باحالو دوست داشتنی دارم;) 
چقدر خوبه که کودک درونم هنوز شیطونی میکنه:P 
چقدر خوبه به آینده امیدوارم:) 
چقدر خوبه که....
شما بگید؟
بیاید قدر خوبیاوداشته های زندگمونو بدونیم:) 
قطعا غم ودغدغه وجود داره ولی تمرکز روی نکات مثبت وداشته
استقلال چه واژه خوشایندی
یک واژه ای که خیلیا باهاش انقلاب کردن
واژه ای که خیلی خواهان داره
استقلالی که قدردانش نبودم .انگار هر چقدر تلاش کردم که زیادش کنم بیشتر از دست دادمش.شاید طمع کردم که دنبال استقلال گشتم.
روز از دست دادنش هیچوقت یادم نمیره 
تو عصر حاضر استقلال برای هرکس معنی خاصی داره
واسه یکی استقلال یعنی دستور دادن و رییس بودن واسه یکی هم یعنی تنهایی 
اه که چقدر از معنای اولی بدمون میاد یا ادمایی که این معنا رو بهش میدن .ادمایی که احس
یه مدته دارم سفرنامه می خونم. یه خانوم قجری به اسم عالیه خانم. امروز تو شرکت میون حجم زیادی از کار یهو یاد عالیه خانم افتادم. - غریب بودن اینکه یه نفر تو یه صبح بهاری سال ۹۸ یاد یه خانمی تو عصر ناصرالدین شاه بیفته به کنار - اومدم بگردم ببینم چیزی راجبش هست اصلا؟‌نه می دونم کیه، نه می دونم چند سالشه وقتی داشته سفر نامه ش رو می نوشته، بچه داشته؟ نداشته ؟ بعد می بینم الان حتمن توی یکی از این قبرستون قدیمیا قبرش داره خاک می خوره. شایدم چون ۳۰ سالش پر
سلام
یه سوالیه که خیلی وقته ذهنم رو به عنوان یه خانم مشغول کرده و اونم اینه که آیا چهره مردونه یه مرد اصلا تاثیری توی جذابیتش داره؟، راستش من خیلی وقت ها از دوستام می شنیدم که مردونه بودن یه مرد خیلی مهمه و اینا ولی خیلی وقت ها منظورشون شخصیت خاصی بود تا ظاهر، یعنی وقتی چهره آدم های مختلف رو به کلی آدم نشون می دادم به این شکل بود که همیشه زنان خوشگل اونایی هستند که چهره شون خیلی زنونگی و ظرافت داره، ولی برای چهره آقایون این طوری نیست.
یعنی خیلی
امروز ظهر که کنار مادرهای دوستای دخترم میومدیم خونه با هم حرف میزدیم همشون راجع به این حرف میزدن که چقدر مردهای بد وجود دارن یا چقدر زنهایی بودن که همسرشون بهشون خیانت میکردن اینا هم بعد از جدایی و روی پای خودشون ایستادن چقدر تونستن راحت باشن . 
منم از وقتی دوباره کارم رو ول کردم بخاطر بچه ها همون اتفاقات قبلی داره برام میوفته اینا به نظرم بخاطر اینه که هنوز یاد نگرفتم روی پای خودم بایستم هنوز یاد نگرفتم از کسی نمی تونم انتظار محبت و کمک داش
یا رب
.
از تصویر دلخراش جیغ زدنت تو انستیتوپاستور تا بغض ترکیده ی من جلوی خانم های بخش اطلاعات، از گریه های تو, از درد پاهای کوچولوت... از بی قراری هات که گرسنه ای ولی نمیتونی شیر بخوری... از چشمای معصوم و نازت ک بی رمق منو نگاه میکنند.... از بغضی که چنگ انداخته به گلوی من ... فقط همش تو دلم میگم اگه محبت مادر به بچش انقدره که طاقت گریه هاشو نداره، اگه حد محبت مادر انقدره که بی تاب میشه، پس امامم چقدر شیعیانشو دوست داره؟ پس خدا چقدر به ما مهربونتر و دل
خدایا به خاطر اینکه قدر حسین رو ندونستم و اون قدر راحت و الکی از دستش دادم منو ببخش 
بخاطر حماقتهام در رفتارم باهاش منو ببخش
هرچی فکر می کنم خیلی خر بودم و بودم و بودم و 
هستم 
حسین که از دست رفت خدا 
و فقط ته دل من می دونه که چقدر جاش خالیه و چقدر غصه ی نبودشو می خورم 
شاید برادراش مادرش و یا پدرش از چهره ی من چیزی نبینن و شاید حتی شادی و خنده ببینن 
اما فقط دلم و تو می دونین جاش چقدر خالیه 
می دونم که دیگه عروسم نمی کنی چون باز شدن پیشونی به مشکل
الان عنوانو نوشتم و بعد 
یهو گفتم مشهد 
شیفتم رو نگاه کردم احتمالا اگه موافقت بشه فردا به جای عصر میشم صبح 
رفتم تو اتاق تا آماده شم یادم اومد اطراف حرم خیابونها بسته است 
 از رول دستمال کاغذی یه نوار بلند کندم
بعد یکی ته دلم گفت ولش کن پاییز 
کله ظهر بری مشهد چکار کنی 
میخوام برم زیارت بعد اگه بشه برم دکتر متخصص سنتی 
فایده داره؟ زیارتو میگم 
چقدر افسرده ام 
چقدر زیاد افسرده و دل مرده ام 
اگه گرما زده بشم چی؟ 
ولی امروز هوا حسابی خنکتره 
چی
بدون تعارف این هفته ۲۰:۳۰ مصاحبه با یک آقای دکتری بود ۳۷ ساله 
که از یک منطقه محروم سمپاد قبول شده بود و بعدش دانشگاه و الان ۸ امین سال جراح مغز د اعصاب بودنش بود و بیش از ۷۰۰۰ ۸۰۰۰ هزار عمل انجام داده بود و بیشتر از نصفش بدون گرفتن هزینه ... گفت پس اندازش ۷ میلیونه و هنوز مستاجره و ۴ تا هم بچه داره !
همیشه میره مناطق محروم و رایگان ویزیت میکنه و اونایی نیاز به عمل دارن میاره تهران و رایگان عملشون میکنه ... چقدر سعی میکرد چیزی نگه ! همش میگفت من از م
تو خونه خودمونم
تو رختخواب خودمم
درد دارم، سرم گیج میره و چشمام از درد داره میترکه
سرم رو بالش خودمه
چشمامو ک میبندم خواب که میرم
از تب کابوس میبینم
الان فقط به ی چیز فکر میکنم
حالا ک حال روحیم داره بهبود پیدا میکنه
حالا ک قدر حال جسمیم رو میدونم
فقط دلم میخواد صدای یه قاری قرآن خوب رو بشنوم
دلم میخواد نماز بخونم
دلم واسه اون لحظه هایی ک بدو بدو میرفتم سمت سجاده نمازم تنگ شده
اینا حالات درونی منه
به احدی ربط نداره ک من نماز نمیخوندم یا الان می
بارها اینو شنیدیم و یا گفتیم که : خدا بزرگه
خب خدا چقدر بزرگه؟؟؟
حتما میخای بگی بزرگتر از هر چیزی
چرا؟؟؟  چون میگیم " الله اکبر"
خب خدا خیلی مهربونه
اون خیلی یعنی چقدر؟؟؟
به همین دلیل که ما عقل محدودی داریم و درک نمیکنیم
اون خیلی بزرگ یعنی چقدر
اون خیلی مهربون یعنی چقدر
اینکه خدا فرمود قسم به عزت و جلالم
اون جلال و عظمت یعنی چقدر....
برای همینه که تو نماز و اذکار میگیم :  " سبحان الله"
یعنی خداوند چیزی فارغ و به دور از تصورات ما است
چقدر دلم می‌خواد یکی بود می‌تونستم باهاش درد و دل می‌کردم
چقدر دلم می‌خواد میشد برم بغل مامانم و چند دقیقه‌ای آروم میشدم
چقدر دلم می‌خواد راحت تصمیم‌م رو بگیرم بدون عذاب وجدان بدون حس تنها گذاشتن تو اوضاع نسبتا نامناسب
چقدر دلم می‌خواد می‌تونستم واسه چند ماه هم که شده واسه خودم زندگی کنم بدون دغدغه‌ی بقیه رو داشتن...
یه جمله ای خوندم که 
هر چقدر بارون زندگیت شدیدتر باشه رنگین کمون بعدش بزرگتر و قشنگ تره 
چند ثانیه ای بهش فکر کردم 
و برداشتم ازش این بود که گاهی ما یادمون میره که ( ان مع العسر یسرا ) برامون فرستاده شده 
اینکه همیشه راه حلی وجود داره و قطعا میتونیم مسائلمون رو پشت سر بذاریم وتا حالا بارها شده وقتی به مشکلات گذشتمون فکر میکنیم یه لبخند تلخی میزنیم و میگیم : خوبه که گذشت چقدر سخت بود 
اما رنگین کمونی به عنوان پاداش بهمون داده میشه رو نمیبینیم ! 
خدای من تو چقدر بزرگی در وصفت چه بگویم؟ خدایا شکرت این روزها ب من یادآوری می کنی زندگی جریان داره خدایا شکرت که بهم یادآوری می کنی که حواست هست خدایااا تو چقدر بزرگی ک از ماده ی لزج و چندش آور قدرتمند ترین موجوداتت رو خلق می کنیمن چقدر خوشحالم برای بارداری فاطمه وبلاگ چقدر خوشحالم برای دندانپزشک کوچک و بی صبرانه منتظرم صدای قلب نی نیش رو بشنویم چقدر خوشحالم برای مامان شدن مهرنوش من دارم اشک می ریزم یاد دعای سی و هفتم نهج البلاغه میفتم که مضم
سلام دوستای گلمممم
خوبیییین ؟
یه اطلاعات کوتاه درمورد لمور کوتوله نوشتم ، ادامه رو بخونین ، لمور کوتوله منتظرتونه هاااا
**********
لمور کوتوله یکی از گونه های لمور هست
و در رده پستانداران قرار داره ، لمور کوتوله بدنش خاکستری رنگه و زیر شکمش سفیده
لمور کوتوله حدودای 16 یا 17 CM طول داره و دمش 16 CM هست
لمور ها 18 سال عمر می کنن ولی نمی دونم لمور کوتوله چقدر عمر می کنه
و وزنش همش 100 G هست
لمور کوتوله تو جنگلهای ماداگاسکار زندگی می کنه ، و در سال 2014 کشف شده (
 
 
داره میرقصه و قر میدهچشاش دل ما رو دریدهچیه اسمت ور پریدهبه تو چه دختر ندیده
شما چقدر دلبریبگو هات داره خاله بندریبذار فدار بشم اگه زن ذلیلیبده دستتو نکن تنبلی
لاله همه دارن میگن بابایه شما پولدارهیه دوماد خوشگل و خوش جیب مثل من دوست دارهلاله مال منی تو بیا
هوادار داری تو زیادهمشون خوب میدونن مال منی پس جایی نریا
میدونی دل بیقراره لاله لاله لاله لاله زندگیم با تو بهارهلاله لاله لاله لاله
همیشه در حال فرارهدل و کرده پاره پارهزندگیم بی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها