نتایج جستجو برای عبارت :

نخواستن

- چرا منو دید می‌زنی؟- چون دوستت دارم.- چی می‌خوای؟- نمی‌دونم.- می‌خوای منو ببوسی؟- نه- می‌خوای با من بخوابی و عشق‌بازی کنی؟- نه- می‌خوای با من سفر کنی؟- نه- پس چی می‌خوای؟- هیچی- هیچی؟- هیچی.این‌ها دیالوگ‌های فیلمی بود از کیشلوفسکی به نام "فیلمی کوتاه درباره عشق". این‌ها توصیف چند سال زندگی من است. زندگی در دوست داشتن کسی برای هیچ. من دوست داشتن برای هیچ را خوب می‌فهمم. من «نمی‌دانم» گفتن در جواب سوال: «از من چی می‌خوای؟» را خوب می‌دانم. من
آه از این درد، آه از این صبر، نیچه بود می‌گفت هرآنچه مرا نکشد قوی‌ترم می‌کند؟ پس چرا من هربار ضعیف‌تر می‌شوم؟ هربار بیشتر از قبل سست و بی‌جان می‌شوم، هربار زودتر می‌بازم.
زندگی... این چه دردیست بودن که گریزی از آن نیست؟
درد بودن، درد تنهایی، درد کامل نبودن هیچ چیز، درد... درد.... درد.... زندگی همین درد است و بس. کاش رها شدنی بود...
نخواستن بزرگترین رها شدن است... بی‌نیازی... و نیاز خودش باگ وجودی ماست. 
خسته‌ام از نیاز، خواستن، نقصان. 
تو اگر باش
باران. باد. درخت. گنجشک. گنجشک؟ ترقه. صدا. دعوا. خانه. الگو. الگو. الگو. الگو. ذهن. هنر. حال. هنر. هنر. هنر. درس. دوست. شیشه. چای. آبی. خالی. محبت. نخواستن. نخواستن. نخواستن. نوشته. فیلم. صدا. حرکت. خسته. خیال. سیاه. سفید. رنگی. لباس. آبی. آسمان. رعد. برق. وبلاگ. کلمه. الگو. الگو. الگو. الگو. ایده. تلاش. نظر. خیال. تلاش. وَهم. تلاش. تلاش. تلاش.
بالاترین محدودیت انسان در نشدن کارها، نخواستن است
خیلی چیزهایی که حتی در دنیا نداریم به دلیل نخواستن است...البته دنیا ارزش خواستن نداردو گذراست...
در فرهنگ عمومی ما این خواسته که باید امام حی را ملاقات کنیم و از او دستور بگیریم نوعا نیست...چرا؟چون او غایب استو گفته اند که اصلا نخواهید که اورا ببینید به نوعی نخواستن او برای ما صرف شده است.مثلا اگر فردی بگوید وظیفه شرعی من دیدن امام است به او برچسپ میزنند...
در حالیکه هرکسی وظیفه دارد حداقل بخوا
دیروز خیلی بی حوصله بودم طبق معمول و باز به بچه فکر می کردم.
اخرش به این نتیجه رسیدم که بچه می خوام.
امروز ولی کاملا برعکس، گفتم نه نمی خوام.
حالا نیس فعلا خیلی به خواستن نخواستن من مربوطه
هاهاها
چه جکی شدم من
آخه خدایی هر ننه قمری دور من بوده حاملس ینی همین کمه که یه مجردی هم بیاد بهم بگه منم حاملم ینی یه جوریه تمام جهان حاملن فقط من نیستم. واقعا
اونروزا که افتاده بودم تو یه لوپ وحشتناک و خودمو حسابی شاخ میدونستم، راستشو بخوای الان میفهمم که تموم اون کارها و تصمیمات با ماسک اراده !  نشانه چیزی جز ضعیف بودنم نبوده، ماندن در منطقه امن حتا به قیمت پوچ شدنِ یه دوره قابل توجه از زندگی. ترس، ترس از بودن و قیاس شدن و مبارزه کردن با ادعای اینکه حق من بیشتر از این چیزاست. میدونی قدرت حقیقی در جنگیدن یا حداقل در صحنه بودنه، نه اینکه پشت یه سری ادعاهای توخالی که حتا خودتم باورشون نداری سنگر بگیر
کاش اون شب هم کلاس داشتم و نمیومدم جیگرخُرون. انقدر بده تو خاطره‌م اون روز و اون هفته که حد نداره. ب پیش من بد می‌گفت از ژ. می‌خندید و می‌گفت اینا چرا اینجورین؟ من تحت تاثیر قرار می‌گرفتم. همواره از سیاست نداشتن آسیب دیده‌‌ام. اون میتونه فاصله‌ی ظاهرو باطن‌ش رو حفظ کنه. من نمی‌تونستم. حس بدی که داشتم و بخشی‌ش رو هم اون القا کرد اون شب رو بروز دادم. شایدم تفاوت در نوع رابطه بود. شایدم در نوع برخورد‌ ها. در نوع شروع. در نوع رفتار ب. در نخواستن
من هی میگم از حاملگی مثل سگ میترسم و ایشون هی یادآور میشن که از هر چی بترسی سرت میاد. بعد میگم خبالا نترسم سرم نمیاد؟ میفرمان که نه عب نداره بترس ولی بیان نکن. من میگم بیان نکردن ریسک بارداری رو کاهش میده؟ اسپرما بفهمن تو همچین کفری رو بیان میکنی گازانبری حمله میکنن؟ میگن چرا خفه نمیشی؟ چرا قانع نمیشی؟ میگم والا شما شروع کردین! ایشون پشتشون رو میکنن و احتمالا این مدل ترس رو درک نمی‌کنن. و من همچنان از بچه نداشتن و نخواستن و نشدن و نبودن و امثا
چیزی که بر من روشن است این است که تو مرا نمی‌خواهی. به همین صراحت. خواستن به شیوه‌ی خود، سراسر خود خواهی است که حوصله‌ی مرا سر می‌برد. خواستن اگر به طریقه‌ی خون و استخوان نباشد، اگر به شکستن استخوان و مباح کردن خون نباشد، تنها ملال انگیز است. خواستن تو، که البته چندی ست بر اثر رنجت به نخواستن بدل شده، که از سر فرصت و فراغت و اماها و اگرها ست چنگی به دل من نمی‌زند. 
من ایستادم که بار دیگر تو را بخواهم. صریح و برهنه مقابل تو ایستادم و چشمانم را
رسیده بودم به دیدگاه رفتار گرایان که دیگه بریدم از درس خوندن و مخم پوکید و گفتم بسه دیگه نمیفهمم چی به چیه فقط دارم زیر لب زمزمه اش میکنم.دست کشیدم تا یکم خستگی در کنم راستش یکم که نه دست کشیدم که دیگه کلا درس نخونم.دلم خواست بهش پیام بدم و بگم خستم.
_اون بگه چه عجب یادی از ما کردی؟
+من همیشه به یادت بودم تو نخواستی باشم.
_من اگر نخواستم معنیش نخواستن نبود که داشتم ناز میکردم دلم میخواست تو بازم بگردی..
تو همین فکرا بودم که یادم اومد این جمله ها هم
همه چیز را در نه و نیم دقیقه خلاصه کرده است. بدون هیچ حرف اضافه‌ای. آرامش قبل از طوفان. بیچارگی. حزن. آن بی‌پناهیِ مختوم به طوفان. طوفان. "زمانی که اهنگ خواندن کافی نبود، فریاد کشیدن... برای شنیدنت بود" و این منِ از طوفان‌درآمده‌ی پا از زمین کنده‌ی گمشده لابلای موج‌های خروشانت. دریایی پر از نخواستن‌ها و نتوانستن‌ها و نشدن‌ها و نبودن‌ها و نیفتادن‌ها و نرسیدن‌ها. لانه کرده در فریادهایی سهمگین.....قله. جایی که دیگر هیچ کس به آنجا نخواهد رسید.
من فکر میکنم رابطه درست برپایه خواسته هرکس برای دیگری، نه برای خودش، و نخواستن ها برای خودش، نه دیگری، شکل میگیره. نخواستن ها رو آزاد میکنم چون قوی هستن اما خواستن های از پیش تعیین شده رو باید کنار گذاشت. چون هرچقدر هم قوی راحت کنار گذاشته میشن یا تغییر میکنن یا شکل های جدیدی ازشون به وجود میاد. خواستن باید در روند ارتباط ایجاد بشه نه از پیش. اگر در ارتباط اتفاقی افتاد میتونه رابطه ای شکل بگیره که باز حتی خود رابطه، لازم نیست در چارچوب خواسته
امام صادق ع فرموداز نشانهای درستی یقین مردمسلمان اینستکه مردم را بوسبله خشم خدا خرسند نکند مانند کسیکه طبق میل مردم بر حلاف حق. فتوای دهد ونهی از منکر نکند و مردم را بر انچه خدا بخود او نداده سرزنش ننماید  مردم را برای  انچه.خدابخود او نداده سرزنش ننماید مردم   را برای انچه بدو ندهند زیرا خدا روزیش نکرده سرزنش نکند زیرا روزی رانه شره و از حریص بیاورد و نه نخواستن ناخواه رد کندو اگر شخصی از شماچنانکه. از مرگ میگریزد از روزیش بگریزد روزیش باو
عیدت مبارک 
تو وقتی دوسم داشتی زندگی یه جور دیگه بود. انرژیهایی که میومدن حرفایی که میشنیدم بادهایی که بهم میخورد ساعتهایی که میگذشت همشون بوی عشق میدادن . 
تو اگه دوسم داشتی حالم خوب میشد قلبم شکسته نبود. اینقد عشق و گدایی نمیکردم. وقتی دوسم داشتی نگاه کردنات بغل کردنات دست گرفتناتم فرق داشت. زنده بودن. با دوس داشتنت خیلی کارا میتونستم بکنم بدون اون حتی نمیتونم بخندم. 
منو ببین که چقد شکننده ام با ۳ روز حرف از نخواستن و دوست نداشتن بزرگترین
مشکل از وقتی شروع شد که بچه بودم و این تفکر که «اگه کسی بهت توی خیابون زل زد، تو نگاهش نکن و سرتو بنداز پایین» به‌جای تفکرِ «اگه کسی چپ چپ نگاهت کرد توام زل بزن تو چشمش چون از خودت مطمئنی که مشکلی نداری» داشت توی مغزم کم‌کم رسوب می‌کرد. و رسوب کرد. نه‌ فقط رسوب. یه‌جوری انگار کل مغزمو گرفت. کوتاه اومدن و حرف‌گوش‌کن بودن کم‌کم و به‌تدریج رفت لایه‌های آخر مغزم و درواقع بایگانی شد. ولی حقیقتش رو بخواین، زندگی، مدرسه، جامعه، دفتر معلما، لواز
بعد از هر اتفاقی که می‌افتاد و به‌نحوی ناراحت/عصبانی/غمگین/... می‌شدم، چهارتا راه‌حل داشتم که هرکدومشون تو یه‌موقعیت خاص خودشون جواب می‌دادن. جدا جدا و تک تک هرکدومشون انقدر کارآمد بودن که بعدش حالم بهتر می‌شد. 
صبح زود بیدار شدن
چایی یا شیرکاکائو خوردن
قدم زدن
درس خوندن*
امروز از صبح، تک تک اینارو امتحان کردم. از پنج صبحی که اتاقمو با قدمام متر میکردم بگیر تا دوتا لیوان پشت هم چایی خوردن و برای اولین‌بار توی زندگیم حالم بهتر نشد که نشد.
ایستاده‌ام بر دو راهی تردید. بر مسیر ندانستن. بر جاده تصمیم نگرفتن. در راه نخواستن.
آنچه کشته‌ام را امروز باید درو کنم و چه سخت است اگر امروز مزرعه را ملخ‌های بی‌فکری و سستی چنین ویران کرده باشند که جستن دانه گندمی، به آرزو ماند.
نشنیدم و عمل نکردم و همت نبستم هر کار که شاید و آن کار که باید.
پشیمانی و حسرت، خوب است برای درس گرفتن نه برای مانع شدن و از کار - پیش از قبل - افتادن.
«گذشت آنچه گذشت، و کجاست آنچه خواهد آمد؟ برخیز و دریاب آنچه هست را،
چندروزه همش تواین فکرم یه چیزی بشه،یه بلایی سرم بیاد،یابلایی سرخودم بیارم که دیگ فقط نفس نکشم..
مدام فکرم درگیره،خیلیم درگیره...شده تاحالا اینقدرفکر کنی یهوبغضت بترکه ولی نخوای گریه کنیوسرتوبالابگیری ونفس عمیق بکشی تاگریت نیادیابغضت قورت بدی یاقفسه سینت دردبگیره!؟؟؟
من هرروز وهروز همینجوریم..
شده دلت خوش باشه احساس خوشبختی کنی که دیگ قراره کلی اتفاقای خوب بیفته بعدیهو دنیا روسرت اواربشه،به زور نفست بالابیاد،اینکه هعی مدام پشت سرهم ازخ
 
گاهی فقط یک حاشیه امن و آرام می‌خواهی .به دور از تمام دوست داشتن هابه دور از تمام دلتنگی هابه دور از تمام خواستن ها و نخواستن ها ...چشمانت را ببندی لم بدهی وسط یک بیخیالی مطلق و تا چشم کار می کند ؛ عین خیالت نباشد !
#نرگس_صرافیان_طوفان
 
سنگ ها را نمی دانم .اما گنجشک ها مفت نیستند !قلبشان می تپد .نگویید سنگ مفت ، گنجشک مفت .بعضی آدم ها ؛ ناخواسته ؛ همیشه متهم اند !همیشه مقصرند بخاطر سکوتشان .مهربانی شان .گذشت شان .بی کینه بودن شان .کمک نخواستن شان .بی آزار بودن شان !گویی جان می دهند برای اتهام بستن .و از همه بدتر این که خوبی های شان زود فراموش می شود !
 #عادل_دانتیسم
یه نکته ای که بعد از ازدواج متوجهش شدم اینه که وقتی با یه عروس یا دوماد مواجه میشیم چقدر باید مراقب حرف زدن هامون و اظهار نظرهامون باشیم چون می‌تونه براشون حس های اذیت کننده ای رو تولید کنه که اگه اون حرف ها نبود اصلا ایجاد نمیشد.
مثلا وقتی داره برامون از مراسمش، رسوماتشون، هدیه هاش یا هر چیزی میگه ، ما حق نداریم کامنت بدیم که : عه! ینی فلان کارو برات نکردن؟ ینی فلان برنامه رو اینطوری اجرا کردن؟ ینی در مورد خرید فلان چیز از تو نظر نخواستن؟ ینی
 
می‌گویند باید بخواهی، باید بجویی، باید زمین و زمان را به هم بدوزی تا سهم خود را از دنیا بگیری. سهم خود را از زندگی برداری و بزنی به چاک. اینکه به کجا بروی مهم نیست. باید تا می‌توانی و از دستت بر می‌آید بخواهی و آرزو کنی و از پا ننشینی.  ما در راه همین خواستن، "رنج" را با دستان خود برمی‌داریم که از ابتدا تا انتها دست در گلو، همراهمان باشد. دائما در وادی خواستن‌ها از کویِ این، به برزن آن در ترددیم.
 نمی‌دانم چرا رسیدنی برای هیچ کدامشان نیست. به
 
گاهی فقط یک حاشیه امن و آرام می‌خواهی .به دور از تمامِ دوست داشتن هابه دور از تمامِ دلتنگی هابه دور از تمامِ خواستن ها و نخواستن ها ...چشمانت را ببندی لم بدهی وسطِ یک بیخیالیِ مطلق و تا چشم کار می کند ؛عینِ خیالت نباشد!
#نرگس_صرافیان_طوفان 
یک جا خوندم از آدمهای مذهبی نما بترسید چرا که فکر میکنند هرکاری کنند مشکلی نداره و با عبادت حل میشع!و امروز با چشم خودم دیدم آدم مذهبی نمایی رو که اسم نخواستن و بدی های خودش میگذاره خواست خدا و خیلی شیک طرف مقابل با آیه ی 《....وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ ۗ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ》

وچه بسا چیزی را دوست می دارید که به ضرر شماست
اسم نامردی و جازدنشون اینجوری سعی میکنن پاک کنن!
باشه آقا شما شیخ مفید
جلال‌الدّین همایی، ادیب و نویسندهٔ فارسی‌زبان، در فرهنگستان زبان و ادب فارسی (فرهنگستان یکم، سال ۱۳۲۲) دربارهٔ موضوع «زبان فارسی زبان دانش و فناوری نیست» سخن ایراد کرد و از اینکه دانشمندان و علمای قدیم تمام همّ خود را در تدوین و تکمیل زبان و ادبیات عرب مبذول داشته و به زبان فارسی چندان اعتنا نکرده‌اند، انتقاد کرد. اما اینک فارسی با پشتکار همان دانشمندان در ایران تبدیل به زبان علمی شده است. این انتقاد به جامعهٔ علمی گیلکی‌زبان نیز وارد ا
با خودتان نمی گویید میچکا کجا است؟! چرا این روزها این همه کم حرف شده است؟! آن هم میچکایی که گذشته ی گل و بلبل را مدام نقد می کرد حالا این حالِ افتضاح را چرا تاب آورده؟! نکند فکر کنید که طرفدار پرزیدنت است. که از اولش هم نبود و تنها افتخار این روزهایش هم همین است. یا شاید فکر می کنید ذوق آمدن عضو جدید زندگی میچکا و تاج سر است که این همه بی اختیارش کرده است و کم حرف! ولی نه جانم. میچکا این روزها خسته است. خسته. خسته و خسته. خسته نه از کارهای بی شمار خان
 
گفتم نمی خواهمت اما کار من نیست پای نخواستن " تو " ایستادن !" من " مثلا از روی حواس پرتی صدایت می زنم و " تو " حواس پرت تر بگو جانم ؟!بگذار تکه پاره های وجودمان ، همین چند تکه ی باقی مانده ی را همین گونه بی حواس دوباره سر هم کنیم برای ما شدن !و لطفا به رویم هم نیاور .این راهی که از یک سمت به تو ختم می شود را روزی برای دور شدن از هوایت قدم زده ام !
#طاهره_اباذری_هریس
با یه اپ جدید اشنا شدم. می‌تونی توش با ادم های مختلف از همه‌ جای دنیا مچ بشی و مکالمه کنی.
با دو تا مکزیکی دوست شدم. یکیش گفت یه خوک درون دارم‌. غذاهای مملکتتونو معرفی کن بهم. یه چندتایی گفتم و گفتم نوبت توعه. گفت یه غذا دارن که اسمش tacos عه. در واقع یه کتگوری از غذاهاست. Taco de suadero که در واقع beef tenderolin ه. و غیره. یه غذایی دارن که اسمش mole ه. ظاهرش کپی فسنجون‌ه ولی توش شکلات داره! و خیلی چیزای دیگه.
با یه ترک و دو تا ایرانی هم حرف زدم. با هر دو ایرانی دعو
شاید شما هم بخواهید بدا نید که چگونه باید از قدرت راز استفاده کرد
برای استفاده از قدرت راز باید سه فرا یند را پشت سر بگذارید این سه فرایند به
فرایندهای خلاق معروف هستند

1خاستن

خاستن اولین وشاید مهم ترین قدم برای فرایند خلاق است در این قدم شما
اول باید به طور کاملا واضح مشخص کنید که چه میخاهید  سپس باید تصویری مشخص از انچه میخاهید را تجسم
کنید  تصویری
که بتوا نید انرا به خوبی حس کنید.برای یکبار هم که شده در زندگی  بنشینید و خواسته و هدف خودرا
نسشته بودم نگاهش می کردم. کار دیگری نداشتم. اولش می ترسید. دور نمی شد. چند قدمی که می رفت بر میگشت که خیالش راحت شود. بدو می آمدم سمتم و چیزی می خواست. انگار بودنم کافی نبود و حتی از چیزی نخواستن هم واهمه داشت. یکی دوساعتی که گذشت رفیقم رسید. قرار بود با هم جایی برویم، اما نه به آن زودی. او هنوز می دوید. حالا دورتر می رفت. یخش آب شده بود. یکی دوتا رفیق هم پیدا کرد. رفیق های چند دقیقه ای. خانواده هایشان زود می رفتند بچه ها هم دنبال آنها. از دست دادن را ب
شاید شما هم بخواهید بدا نید که چگونه باید از قدرت راز استفاده کرد
برای استفاده از قدرت راز باید سه فرا یند را پشت سر بگذارید این سه فرایند به
فرایندهای خلاق معروف هستند

1خواستن

خواستن اولین وشاید مهم ترین قدم برای فرایند خلاق است در این قدم شما
اول باید به طور کاملا واضح مشخص کنید که چه میخواهید  سپس باید تصویری مشخص از انچه میخواهید را تجسم
کنید  تصویری
که بتوا نید انرا به خوبی حس کنید.برای یکبار هم که شده در زندگی  بنشینید و خواسته و هدف خ
ح برگشته و هوسش هم به سرم. لعنتی عجیب و خوب دوست داشتنیست. بریده بودم ها، همه‌ی محاسباتم را خراب کرد. دلم نمیاد بلاکش کنم و بودنش و این سکوتش، و مال من نبودنش فقط برام عذابه.
خواستم باهاش قرار بذارم قبول نکرد. گور بابای هرچی دلبستگیه. راستش درد دارم اما روزهای اول رفتنش هم درد داشتم و خوب شده بودم. ولی خیلی نامرده می‌گه دوست دختر دارم. ده لعنتی من که ... چقدر پستن آدمها. گور باباش. لیاقت نداره، لیاقتش همون آدمه... حسودی می‌کنم آره... درد دارم آره...
سال های زیادی گذشت تا بفهمم زندگی شوخیِ به اشتباه جدی گرفته شده ماستو به اندازه خواستن های ما بخیلو به اندازه نخواستن های ما دست و دلبازو از هیچ کس هیچ چیز بعید نیست همانقدر که از روزگارفهمیده ام بعضی قرص اعصاب مصرف می کنندبعضی چهار اثر از اسکاول شین میخوانند و انرژی مثبت جذب می کنندبعضی دعا می کنند و منتظر معجزه می مانندبعضی هم هیچ غلطی نمی کنند به ریش بقیه میخندندفهمیده ام اغلب آن هایی که حرف میزنند معمولا در عمل لنگ میزنندفهمیده ام کتاب
 
سال های زیادی گذشت تا بفهمم زندگی شوخیِ به اشتباه جدی گرفته شده ماستو به اندازه خواستن های ما بخیلو به اندازه نخواستن های ما دست و دلبازو از هیچ کس هیچ چیز بعید نیست همانقدر که از روزگارفهمیده ام بعضی قرص اعصاب مصرف می کنندبعضی چهار اثر از اسکاول شین میخوانند و انرژی مثبت جذب می کنندبعضی دعا می کنند و منتظر معجزه می مانندبعضی هم هیچ غلطی نمی کنند به ریش بقیه میخندندفهمیده ام اغلب آن هایی که حرف میزنند معمولا در عمل لنگ میزنندفهمیده ام کتا
به نام خدازمانی معتقد بودم برای رسیدن کافی است قدم اول را بردارم. کافی است شروع به رفتن برای رسیدن بکنم. موفقیت را ثمره بی چون و چرای تلاش می‌دانستم و اطمینان صد در صد داشتم که اگر همه تلاشم را بکنم به مقصود خواهم رسید‌. فکر می‌کردم اگر وقت و انرژی کافی صرف کنم و از هیچ تلاش و کوششی فروگذار نکنم، آن اتفاق که باید می‌افتد.اما بعدها فهمیدم، رفتن همیشه به رسیدن منتهی نمی‌شود! حاصل همیشگی تلاش بسیار، موفقیت نیست! متوجه شدم وقتی با انگیزه و توکل
تقوا و حیات قلب به ما کمک می‌کند که به بازی اهل دنیا تن ندهیم و به جای پذیرفتن ولایت تکنولوژی به ولایت الهی دل بسپاریم. شهید آوینی به جهت تقوایی که داشت توانست به نور ولایت الهی در دوربین فیلم‌برداری تصرف کند و نگذارد فرهنگی که دوربین را ساخته از طریق دوربین فیلم‌برداری بر ما ولایت کند و این کار مستلزم مجاهدت بسیار است. برای آن که ارزش تقوا را بفهمیم و متوجه باشیم قلب زنده چه معجزه‌ای می‌کند باید نفس امّاره را بشناسیم که چگونه وقتی به طرف
بی خوابی و بی قراری.
موسیقی
بی قراری دوباره...
کمی درس، جست و جو در پی آهنگ هایی که ممکن است در خیل عظیم بیخود ترین ها پیدایشان کنم و مورد علاقه ام باشند، 
نوشتن.
سعی در پرکردن یک صفحه با جملاتی که با کلمه ی فکر نمیکردم شروع شوند. 
بیشتر از سه خط نمیشود 
پس نمیتوانم ازش عکس بگیرم، پستش کنم و بهتان بگویم خب، شماهم خودتان را به این چالش مغز دعوت کنید که مجبور شوید فکر کنید و از طرفی دستخطم را به هایتن هم نشان دهم. 
دوباره موسیقی...
چشم درد
تلاش برای خ
استاد علوی بروجردی: ایشان [آیت‌الله وحید] نه‌تنها در مقام(به دنبال) مرجعیت نبودند، بلکه با ورود در مرجعیت مخالف بودند. در زمان آیت الله خویی، کسانی بودند که احتیاطات آیت الله خویی را به آیت‌الله وحید مراجعه می‌کردند؛ اما ایشان حاضر نبودند به‌صورت رسمی به مرجعیت ورود کنند. بعد از مرحوم آیت الله خویی، با اصرار بسیاری از افراد، ایشان ورودی پیدا کردند تا زمانی که جامعۀ مدرسین بعد از فوت مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمدعلی اراکی لیستی هفت نفره از
در زندگی تودهء مردم ما که زندگی اش توده ای انباشته از عقده ها و رنج ها و جراحت هاست،و آرزوهای مُرده و امیدهای بر باد رفته و خواستن های سرکوفته و عشق های بی سرانجام و خشم های فرو خورده،و همه نبایستن و نخواستن و نتوانستن و نگذاشتن و نشدن و نگفتن و نرفتن و نه،و نه، و نه!،«عاشورا» زانوی مهربان سرنهادن و دامن مَحرمِ گریستن نیز هست.و در این فاجعهء هولناک بشری،هر کسی فاجعهء خویش را نیز می نالد.و دلهائی که در این روزگار،نه حق انتخاب،که حق احساس،و چشم
شناختن نقطه ضعف ها بیشترین کمک رو می کنه که آدم برطرف شون کنه.یه ست اسپیکینگ داده بودم برای تصحیح.
هرچند که خیلی پیشرفت کردم(به طور منسجم از اردیبهشت دارم براش تمرین میکنم)؛ اما بازم نمره م اونقدری که می خواست نشد.
البته آزمون آزمایشی ندادم، فقط برای یک مصحح یه ست فرستادم که نظرش در مورد صحبت کردنم یه نمره ی متوسط بود(25 از 30).
خب راستش ته دلم ناراحتم. چون اگه نمره ی بالاتری میگرفتم، میتونستم با خیال راحت تر برای بقیه ی اسکیلا تمرین کنم. اما الان
فکر می‌کنم حالا که دارم به مرتب نوشتن عادت می‌کنم، می‌توانم کمی از قالب گزارش روزانه خارج شوم. باید این را هم تست کنم.
بسیار خوشحالم، امروزم بهتر از دیروزم بود و من از دیدن این تغییر بسیار خوشحالم. 
امروز کارهایم را کم‌تر به تعویق انداختم و سعی کردم حتی کمی از کارهای جا مانده از روزهای قبل را هم انجام بدهم و همین حس بسیار خوبی به کل روزم تزریق کرد. 
حالا دو روز است که به صورت مرتب دارم در مورد مقدمات یادگیری سئو مطالعه می‌کنم. دوباره مطالعه
می توانم بگویم حقیقت این است که از این رداهای بلند، از کیکی که میخاهید رویش یک نماد از صلح بگذارید احتمالن و عکسهایی که قرار است در آنها کلاهمان را بیندازیم بالا خوشم نمی آید، پس دلم نمی خواهد در جشن فارغ التحصیلی شرکت کنم!؟ و حتی اگر اینها هم نبود بی هیچ دلیلی همیشه از این جشن مسخره و قسمتی از آن بودن خوشم نمی آمد پس در آن شرکت نمیکنم!؟ نه! همانطور که بعد از کارشناسی نتوانستم به بچه ها چیزی بگویم، آنها تمام این نمادها را دوست دارند، دوست دارند
دیشب وقتی آسمان داشت ستاره هایش را شمارش می کرد. چشمش به من خورد که در آن تنهایی نشسته ام. سمت من آمد و گفت: سلام محمد، خوبی؟! گفتم: آسمانم نه ماه دارد و نه ابری که با من اشک بریزد. در حالی که لبخند نرمی می زد گفت: آسمان محمد، آنم تنها! گفتم: آری، تنهایی تنها. کنارم نشست و شروع به گفتن کرد از دختری می گفت که پسری تا صبح ادعا دوست داشتنش داشت اما امشب از لبخندهای دختر دیگری می نویسد! از پسری می گفت که در زیر باران آسمانش قدم می زد تا صدای عروسی عشق اش ر
در این بخش از سایت، به منظور تنویر شدن پاسخ عده ای از دوستان علاقمند به مهاجرت به کشورجمهوری چک و اسلواکی سئوالات رایج با پاسخگویی کامل برای شما عزیزان درج کرده ایم. چنانچه سوالاتی دارید میتوانید برای ما ایمیل بفرمایید.
 
سئوال: یه سوالی داشتم. مگه توی تهران دارالترجمه رسمی زبان چک نیست؟ من یه سرچی کردم اینترنتی یکی دوتا پیدا کردم. اما با این توصیفاتی که شما نوشتید شک کردم. شاید هم اونها ارسال می کنن و همین پروسه رو انجام میدن؟
پاسخ مدیریت: س
بعضی شب‌های امتحان تکه‌ای از جهنم‌اند.
 پر از کافئین و تپش قلب و نفهمیدن! شب‌های سخت‌تر از این هم داشته‌ام. سر امتحان فیزیک جدید کارشناسی. تا صبح، نه درس خواندم نه خوابیدم. فقط لرزیدم. وقتی برگشتم، پاس شده بودم. این ها را به خودم می‌گفتم و خوابم نمی‌برد از خستگی. نزدیک طلوع بود که گفتم به جهنم. این لحظه را به قیمت هیچ‌ اضطرابی نباید از خودم بگیرم‌؛ از پله‌ها رفتم بالا. طبقه‌ی چهارم. ویوی ۲۰۰ درجه‌ی پخش شدن نور، پشت شهر، پشت همه‌ی کوه‌ها
در این بخش از سایت، به منظور تنویر شدن پاسخ عده ای از دوستان علاقمند به مهاجرت به کشورجمهوری چک و اسلواکی سئوالات رایج با پاسخگویی کامل برای شما عزیزان درج کرده ایم. چنانچه سوالاتی دارید میتوانید برای ما ایمیل بفرمایید.
 
سئوال: یه سوالی داشتم. مگه توی تهران دارالترجمه رسمی زبان چک نیست؟ من یه سرچی کردم اینترنتی یکی دوتا پیدا کردم. اما با این توصیفاتی که شما نوشتید شک کردم. شاید هم اونها ارسال می کنن و همین پروسه رو انجام میدن؟
پاسخ مدیریت: س
من خیلی به این فکر کردم که چیا باعث شده اعتماد به نفس کافی نداشته باشم یا چیا باعث شده که بابت همه چیز بیش از اندازه غصه بخورم یا چیا باعث شده که همیشه به صورت آش دهن سوز نگران کارای بقیه بیشتر از خودشون باشم.
خیلی اوقات ربطش دادم به احوالات بچگی. بعضی اوفات فکر کردم که ارثی هست(از طرف مادر)
اما تهش نتیجه گرفتم هر چی که بوده باید تا حالا می تونستم تغییرش بدم. چرا تغییرش ندادم؟ چون به هیچکی اعتماد ندارم. نه روانشناس نه هیچ کس دیگه ای. هیچ کس رو قاب
عباس نورزائی
قلک دلش که می‌شکند پر از اشک‌های کودکانه است، پر از قیمت کیف‌هایی که نخریده، عروسک‌هایی که نداشته و تنقلات بچه‌گانه‌ای که نخورده، نخواستن را بلد شده است. یاد گرفته که باید بزرگ فکر کند، از ابتدا نداری را بخش کرده است.
زیر پوست اجتماع پر است از ویروس فقر که خوره‌وار پیش می‌راند، اینجا پر از قلب‌هایی است که فقط طعم حسرت را چشیده‌اند، خروار خروار نداری را قاب کرده‌اند و بر دیوار خانه کوبیده‌اند، نه گردی می‌توان از سقف فرور
 شهید صددرصد 
 
نوروز دو سال پیش با لطف استاد حمید حسام رفتیم خانه‌ی میرزامحمد و در عظمت این جان‌باز همین بس که همه متقاضی دیدار با رهبر انقلاب هستند اما حضرت‌آقا باری فرموده بود؛ «اگر قادر بودم می‌رفتم همدان دیدن سلگی!» در راه به این فکر می‌کردم که ویلایی سوبلکس با به‌ترین تجهیزات هم قادر نیست حق این قهرمان را ادا کند؛ ابرقهرمانی که در هر عملیات، بخشی از بدن خودش را جا می‌گذاشت! این پا، آن پا، آن‌طرف سینه، این‌طرف سینه، ریه، گوش، چشم،
وقتی زیر میله هالتر میره هیچوقت اجازه نمیده کمکش کنم، فقط میگه بالاسرم وایسا. آخرین بار توی آخرین ست که میخواد میله رو بیاره بالا تموم زورشو میزنه، قرمز میشه، بازوهاش به رعشه میفتن ولی اجازه نمیده کسی کمکش کنه. بهش میگم خب بزار کمک کنم اینجوری یکی بیشتر هم میزنی. گفت" میدونی فرق اصلی پرس هالتر با دمبل چیه؟ " خندیدم  وگفتم خودت بگو استاد. گفت فرقش توی ترسه. گفت وقتی با دمبل پرس میزنی آزادی داری، میتونی هروقت خواستی اون دوتا دمبل رو رها کنی بندا
اینکه بین خواستن و
نخواستن گیر کنی و مغز و قلبت همراهت نباشن خیلی بده از یه طرف وقتی نگاش میکردم
میمردم از یه طرف وقتی به رفتارای این دو سال فکر میکردم کفری می- شدم . شاید هنوز
اون بهم اطمینان خاطر نداده بود و اینکه ازش مطمئن نبودم شاید اگه خیالمو راحت میکرد
بیخال رفتن میشدم
در حالی که داشتم موهامو
شون میزدم تا حاضر شم یرم دانشگاه در زد و وارد اتاق شد
اماده شده بود انگار قرار
بود جایی بره حسابی خوشگل کرده بود
نگاش کردم ابرومو بالا
دادم و یه نگا
هندزفری توی گوشم بود و داشتم بیرون رو تماشا میکردم. رفیقم داشت با هم کوپه ای مان بحث میکرد. هیچ علاقه ای به شرکت در بحث نداشتم و داشتم از موسیقی و منظره ی بیرون لذت میبردم که دیدم رفیقم داره میزنه به پام، هندزفری رو در آوردم و گوش کردم:دوستم گفت آقا من رفتم فلان ارگان به عنوان مهندس مشغول به کار بشم و به من گفتن باید کارت بسیج داشته باشی. کار مهندسی چه ربطی به عضویت در بسیج داره؟ گفت مگه چیز بدی ازت خواستن؟ازت نخواستن بری پارتی شبانه که؟ دوستم گ
سهیلا دشتی هم که از مریده های معروف رجوی است، خواسته سهم الارثی از 52 قربانی رجوی در کمپ اشرف ببرد و برای این کار مقاله ای بنام ” خوشبخت ترین انسانها ” بر روی سایت های رجوی نوشته است.او ضمن یادآوری خاطراتی که با برادرش – که او هم ظاهرا در راستای خودکامگی رجوی جان باخته- نوشته است :” خوشبختی در داشتن هدف والا یعنی هدفی که فقط برای خود شخص نباشد و تلاش برای رسیدن به آن هدف است. برای برادرم کوتاه از مطالبی که خوانده بودم را تعریف کردم. می دانم و به
ده سال از آن روز می‌گذشت. جاناتان، همان نوجوانی که قایقش
را طوفان زده بود و در جزیره کچل‌ها به ساحل رسیده بود حالا دیگر مرد جوان خوش
سیمایی شده بود. قد بلندی داشت و  پوستش
سبزه بود و بینی‌اش شبیه منقار مرغ‌های دریایی گرد و کشیده بود و انگار یک توپ گرد
کوچک از سر بینی‌اش آویزان بود. چشم‌های سبز خفیفش، گودی مختصری داشتند که باعث
شده بود دهان و دماغش مثل پوزه کمی جلوتر از صورتش باشند. پیشانی کشیده‌ای داشت و
رنگ موهای سیاهش پریده بود.

شب‌ها د
رضا تجربه‌ی تماشا کردن و صبوری است، تجربه‌ی هیچ کار بزرگی نکردن و اصلا نخواستن عمل کردن، تجربه‌ی یک سفر درونی و عقب‌رونده. فیلم روایتی است از مردان و زنان امروز که در بندهای عشق و روابط و جدایی‌ها و پیوستگی‌ها دست‌وپای بیهوده نمی‌زنند. یک درام عاشقانه که بی‌شتاب، بدون هدف‌ها و خواسته‌ها و کنش واکنش‌های بزرگ و جدی؛ چون امر جدی این‌جا چیزی‌ست پیرامون یک مکاشفه در گذشته و پیشروی به سوی اکنون، بدون در نظر گرفتن آینده.
در همان سکانس آغا
چنان
عرق سردی روی بدنم شرشر میکرد که نتونستم قدم بردارم . تمام مسیر پیاده برگشتم و
هی بغض و بغض . یکجایی دیگه خجالت گذاشتم کنار و اجازه دادم به پهنای صورتم اشک
بریزم  . با گریه با  تیلو چت میکردم . چه خوب که بودی دختر ... چه
خوب که هستی ...
همیشه
میگفتم بدترین نفرین اینه که به کسی بگی 
" الهی درد بی درمون بگیری " یا " الهی کاسه چه کنم دستت
بگیری "
بین
دوراهی سختی گیر کردم . یک بخش وجودم میخواد اونی که غرقم کرد با خودم پایین بکشم
و یک بخش وجودم نمیخواد ته
جواز تاسیس چیست؟
جواز تاسیس به دو صورت صادر می شود:
 
برای سرمایه گذاری و تولید کالاها و بهره مندی از تسهیلات
بانکی و سرمایه گذاری دولت و همچنین سرمایه گذاری خارج مانند ورود ماشین آلات نیز نیازمند
اخذ جواز تاسیس میباشد
 
مزایای اخذ جواز تاسیس
واگذاری زمین در شهرک های صنعتی به همراه وام بدون
مزایای اخذ جواز تاسیس بیشمار هستند و میتوانید با اخذ جواز
در حوزه ی کاری خود سالها فعالیت کنید و موفقیت ها را برای خود رقم بزنید هر کار و
هدف بزرگ در ابت
My left foot
1989
 
این فیلم جمله‌ی پا پس نکش را به زیبایی تصویر می‌کشد. Christy Brown با پای چپ خود نقاشی می‌کند، می‌نویسد و سعی می‌کند استقلال خود را تا آنجا که می‌تواند حفظ کند. Daniel Day-Lewis نیز برای کسب این مهارت‌ها 8 هفته در یک کلینیک آموزش دیده. زندگی را از چشم Christy می‌ببیند و تا پایان فیلم‌برداری فیلم حاضر نمی‌شود از شخصیت جدا شود. او حتی ویلچر خود را رها نکرد و برای فیلمبرداری باید او را با ویلچر به محیط مورد نظر انتقال می‌دادند.
توانمندی این بازیگ
 
هر چند کوزکو بی اعصاب و بی ادبه، اما یه وقتایی واقعا واکنش های اونو دوست دارم نشون بدم به بعضی مدل فکرا و حرفها!
یه چنتایی «چقد احمقید آخه!» گیر کرده تو گلوم!
 
خیلی مهمه آدم بتونه تفکیک بدون تعصب بکنه، دو دو تا چهار تا داشته باشه، حرف منطقی و غیرمنطقی رو از هم سوا کنه. دو زار فکر کنه!
مساله اینه وارد مصادیق که آدم میشه با یه عالمه احمق طرف میشه که اصراااار دارن حرفشون درسته. بعد چهار تا سوال ازشون بکنی سر و ته فکراشون با هم نمیخونه.
با اینکه این
کاش می شد شب به شب از عرش کبریاییت، از آسمونی که اصلا از زمین دور نیست، بیای پایین، بیای اینجا، توی اتاق کوچیک و به هم ریخته من. منو بغل کنی ببری خونه خودتون! نه که بگم روحم از تنم جدا بشه و بیاد پیشت. نه! خودت بیای پایین و منو، جسم و روحم رو با هم، بغل کنی و با خودت ببری. ببری یه جای خلوت و خالی اما گرم و گسترده که حتی پای فرشته هاتم بهش نرسیده باشه. 
بعدش بذاری تو آغوشت حرف بزنم. بذاری داد بکشم، بذاری بلند بلند گریه کنم و گلایه. نگی آروم باش. نگی گر
کاش می شد شب به شب از عرش کبریاییت، از آسمونی که اصلا از زمین دور نیست، بیای پایین، بیای اینجا، توی اتاق کوچیک و به هم ریخته من. منو بغل کنی ببری خونه خودتون! نه که بگم روحم از تنم جدا بشه و بیاد پیشت. نه! خودت بیای پایین و منو، جسم و روحم رو با هم، بغل کنی و با خودت ببری. ببری یه جای خلوت و خالی اما گرم و گسترده که حتی پای فرشته هاتم بهش نرسیده باشه. 

بعدش بذاری تو آغوشت حرف بزنم. بذاری داد بکشم، بذاری بلند بلند گریه کنم و گلایه. نگی آروم باش. نگی گر
جمع بندی اولیه رفتار با عموم مردم
در حقوق انسانی همه برابرند و باید با مهربانی و عطوفت و تواضع با همه مردم مومن و منافق و کافر برخورد کرد مثل امور خدماتی، بهداشتی، درمانی، برقراری عدالت اجتماعی دفاع از مظلوم و ... رضایت اکثریت در این مرحله ملاک اعتبار حاکمیت است (ن53،27،46،18)
در مناصب حکومتی بین مردم مومن و کافر باید تفاوت گذاشت و با کفار با حالت کج دار و مریز برخورد کرد(ن19)
در گرفتن مالیات و عوارض و دولتی از مردم باید با نهایت همکاری، عزت نفس، خو
برا من اینطور بود که اینجا دهه‌ی اول و دوم زندگی دست ما نیست! از خیلی جهات، اول اینکه تو گوشمون اذان میگن، بعدش مدیا و مدرسه و زنگ دینی و معلم پرورشی و و و، تا انتخاب لباس و مدل مو، تا اینکه تو کدوم رشته تحصیل کنی! که حتا اگر در رابطه با این مهم هم از شما سوالی پرسیده بشه، اینقدر تو این سالها تحمیل نظر داشتی، یا نظری ازت نخواستن که نمیدونی تو چه رشته ای میخوای تحصیل کنی! اصلن نمیدونی که آیا واقعن میخوای تحصیل کنی؟ یا بچسبی به کار و پول درآوردن؟ ک
یک:
می دانم که اگر باز گردم از تو ...
عشق بزرگتری دارم ...
هنوز خدای منتظر است!...
دو:
بهاررا ریختم توی چشم های تو ...
یکهو سبزو آبی شد ...دنیائی که داشتیم...
سه:
بین پل ها ...
جاده ها ...
ایستادن ماه !...
مرایاد تو می اندازد ...
که بی اندازه ..." ماهی"!

" شهید بابک نوری هریس"
چهار:
کشتی و تمام شدم از عشق و غمم نیست ...
آن زندگی قبل که دردست شما بود ..." صفا بود"!
پنج:
موهایت را بخشیده ای به آب ...
که موج موج برود ...
که چی بشود:
مشکی آبی!
شش:
مزار شش گوشه ات را درون خویش زائرم ...
برا من اینطور بود که اینجا دهه‌ی اول و دوم زندگی دست ما نیست! از خیلی جهات، اول اینکه تو گوشمون اذان میگن، بعدش مدیا و مدرسه و زنگ دینی و معلم پرورشی و و و، تا انتخاب لباس و مدل مو، تا اینکه تو کدوم رشته تحصیل کنی! که حتا اگر در رابطه با این مهم هم از شما سوالی پرسیده بشه، اینقدر تو این سالها تحمیل نظر داشتی، یا نظری ازت نخواستن که نمیدونی تو چه رشته ای میخوای تحصیل کنی! اصلن نمیدونی که آیا واقعن میخوای تحصیل کنی؟ یا بچسبی به کار و پول درآوردن؟ ک
بابام هر وقت که وارد اتاقم میشد میدید که لامپ اتاق یا پنکه روشنه ومن بیرون اتاق بودم بمن میگفت چرا خاموشش نمیکنی وانرژی رو هدر میدی؟وقتی وارد حمام میشد ومیدید آب چکه میکنه با صدای بلند فریاد میزد چرا قبل رفتن آب رو خوب نبستی وهدر میدیهمیشه ازم انتقاد میکرد و به منفی بافی متهمم میکرد ...بزرگ وکوچک در امان نبودند ومورد شماتت قرار میگرفتن...حتی زمانی که بیمار هم بود ول کن ماجرا نبود.تا روزی که منتظرش بودم فرا رسید وکاری پیدا کردم...امروز قرار است
خود واقعی ات باش....
این جمله را شاید بار ها شنیده باشید، شاید اصلا خودتان برای مورد خطاب قرار دادن خودتان استفاده کنید و دائما توی ذهن تان تکرار شود. اینکه من باید خودم را پیدا کنم و خودم باشم و ....
خود واقعی من کیست؟
اصلا چه روشی وجود دارد تا ما خود واقعی مان را بشناسیم؟ تست شخصیت شناسی بزنیم ؟ نقاط ضعف و قوت مان را روی کاغذ بنویسیم؟ و .... به نظر من هیچکدام روش مناسبی نیست. برای پیدا کردن خود واقعی تان باید به شدت با خودتان رک و صریح باشید، و حقیق
خود واقعی ات باش....
این جمله را شاید بار ها شنیده باشید، شاید اصلا خودتان برای مورد خطاب قرار دادن خودتان استفاده کنید و دائما توی ذهن تان تکرار شود. اینکه من باید خودم را پیدا کنم و خودم باشم و ....
خود واقعی من کیست؟
اصلا چه روشی وجود دارد تا ما خود واقعی مان را بشناسیم؟ تست شخصیت شناسی بزنیم ؟ نقاط ضعف و قوت مان را روی کاغذ بنویسیم؟ و .... به نظر من هیچکدام روش مناسبی نیست. برای پیدا کردن خود واقعی تان باید به شدت با خودتان رک و صریح باشید، و حقیق
معرفی کتاب صوتی راز
با کتاب صوتی راز نوشته راندا برن، می‌توانید هر آنچه می‌خواهید را به دست آورید. این کتاب شما را با اسرار راز آشنا مى‌‌کند و در می‌یابید که بر هر کارى توانا هستید و هیچ مانعى نمى‌تواند شما را از آرزوهایتان محروم کند. کتاب راز شما را با خویشتن راستین خویش آشنا مى‌کند. با کشف راز، شکوه انسانى خود را کشف خواهیم کرد.
بزرگ‌ترین راز زندگى، قانون جذب است. قانون جذب مى‌گوید هر چیز مشابه خود را جذب مى‌کند. بنابراین، وقتى فکر م
امشب  با وزن خودم کنار آمدم. یعنی تا اطلاع ثانوی خودم کنونی‌ام را پذیرفتم. لباس‌هایم را از کشو و کمد ریختم کف اتاق. هر لباسی که کم یا زیاد کوچک شده بود و تویش راحت نبودم را کنار گذاشتم. لباس‌هایی که از دو سال قبل توی کمد بودند. بعضی‌هایشان دو سال بود تن نخورده بودند و بعضی‌هایشان این ماه‌های آخر کوچک و کوچک‌تر شدند و دیگر قابل پوشیدن نبودند. دو سال بود بدون استفاده یا با استفاده‌ی کم گوشه‌ی کشو و کمد بودند چون هربار وقتی می‌خواستم لباس‌ه
مرگ ارسطو در قرن چهارم قبل از میلاد بوده است. دوره یونان قدیم، از مرگ ارسطو تا قرن چهارم میلادى است، این دوران را که حدود هشت قرن طول کشید، دوران «هلنیزم» Helenism  می نامند. دوران هلنیزم، یعنى فاصله میان مرگ ارسطو و آغاز قرون وسطى. قرن چهارم میلادى را دوران یونانیگرى یا یونانى مآبى نیز نامیده اند.
نخستین ویژگى دوران هلنیزم، در واقع نوعى بازگشت به تعلیمات سقراط است. یعنى نوعى عدول از ارسطو و افلاطون و بازگشت به استاد اینها که سقراط مى باشد.
آنچه
غبطه می خوردم به حالش که همه ی آنچه که دلم می خواست و شاید دل او هم
می خواست را یکجا داشت. نمی دانم او چه می خواست. چه قدر از داشته هایش همان بود
که باید می بود، یا همان ها که از سر ناچاری یا نخواستن به چنگش افتاده بود. و
هنوز نمی دانم چرا این عبارت« به چنگش افتاده بود» این قدر دهشت و وحشت را با هم
دارد. یاد عقاب هایی می افتم که از بالای سفید و آبی ِ ظهر تابستان جیغی می کشند و
شیرجه می زنند سمت همان که جز خودشان هیچ کس نمی بیندش. حالا هم هر کس که به چیز
/قسمت اوّل:
روز اوّل سال 1399 هجری خورشیدی، برای من، پایانِ طولانی‌ترین سالِ زندگی‌ام بود.
سالی سخت، که نفوذِ دردِ تازیانه‌هایش، تا عمقِ جانم نیز، می‌رفت!
سالی با کم‌ترین برخورد چهره‌به‌چهره با دیگران، چیزی شبیه قرنطینه‌ی خانگی این روزها، که بسیاری، حتّی، توانِ تحمّلِ چند روزه‌ی آن را ندارند؛ چه برسد به هفته و ماه و سالش را!
 
بلی،
مطابق تقویم،
بامدادِ یکم فروردین‌ماه 1399 هجری خورشیدی، پایانِ طولانی‌ترین سالِ زندگی یک جوان سی‌ساله بو
غبطه می خوردم به حالش که همه ی آنچه که دلم می خواست و شاید دل او هم
می خواست را یکجا داشت. نمی دانم او چه می خواست. چه قدر از داشته هایش همان بود
که باید می بود، یا همان ها که از سر ناچاری یا نخواستن به چنگش افتاده بود. و
هنوز نمی دانم چرا این عبارت« به چنگش افتاده بود» این قدر دهشت و وحشت را با هم
دارد. یاد عقاب هایی می افتم که از بالای سفید و آبی ِ ظهر تابستان جیغی می کشند و
شیرجه می زنند سمت همان که جز خودشان هیچ کس نمی بیندش. حالا هم هر کس که به چیز
هر کدوم از درسا نقش مهمی در موفقیت شما برای کنکور داره. اما من میخوام تخصصی در مورد شیمی صحبت کنم و اینکه این درس به چه صورتی می‌تونه به موفقیت بچه‌های کنکوری کمک کنه.
برای این هدف ما تو سه قسمت مختلف صحبت می‌کنیم.
چه درصدی از درس شیمی باعث موفقیت میشه؟
اگر یک رشته از یک دانشگاه خوب در شهر مورد نظرتون بخواین قبول بشین درصد شیمی براتون اهمیت زیادی باید داشته باشه. بصورت کلی دانش آموزایی که شیمی به کمکشون میاد رو به سه دسته تقسیم میکنیم و در مو
کتاب تمنا نویسنده: رضا مصطفوی انتشارات: عهد مانا
کتاب تمنا : آینده شناسی جامعه منتظر جهانی( مهدویت و انتظار)
 
کتاب تمنانویسنده: رضا مصطفویانتشارات: عهد مانا
بریده کتاب(۱):
بنی اسرائیل دوران انتظار را با موفقیت و سلامت نسبی طی کردند اما پس از ظهور موسی (ع) دچار سستی و انحراف شدند و در اثر نافرمانی ایشان، با رحلت موسی پروژه ظهور منجی بنی اسرائیل نافرجام ماند.بنی اسرائیل عصر موسی با وجود درک عمیق از روزگار انتظار، درک درستی از روزگار پس از ظهور ن
ساعت 7:30 است که از خواب می‌پرم. خیلی خوابیده‌ام. آفتاب دیگر از پنجره نمی‌تابد و تاریکی افتاده توی خانه.  کسی توی خانه نیست. وحید توی حیاط مشغول جوجه اردک‌ها و جوجه‌غازها و مرغ و خروس‌هاست. دارد هر کدام‌شان را می‌فرستد لانه‌شان. از همان ساعت ۵ که رسیدم خانه‌ی خاله او مشغول بود. تا دم افطار مشغول است. خاله توی حیاط است. به وحید کمک می‌کند. سریع می‌روم سمت دوچرخه که گوشه‌ی حیاط پارکش کرده‌ام. زمین کنار دوچرخه را شخم زده‌اند که آن گوشه هم سب
● این مطلب برای فراخوان فصل پایان نوشته شده‌است.
 
شانزده روز از تأیید خبر می‌گذرد. کم‌تر از سه‌ماه دیگر پیش رو داریم. فکر می‌کنم برای خیلی‌ها، زندگی معنای خودش را به‌یک‌باره از دست داده. دیگر هیچ هدفی وجود ندارد که دنبال شود. ساختمان‌هایی که از خیال و آرزوها ساخته شده بود و قرار بود در آینده‌ای برای سکونت اختیار شود، همگی فروریخته. دیگر زندگی برای چه؟! چه‌چیزی قرار است به‌زندگی ارزش ببخشد؟ البته کسانی هستند که هم‌چنان زندگی را دوست
● این مطلب برای فراخوان فصل پایان نوشته شده‌است.
 
شانزده روز از تأیید خبر می‌گذرد. کم‌تر از سه‌ماه دیگر پیش رو داریم. فکر می‌کنم برای خیلی‌ها، زندگی معنای خودش را به‌یک‌باره از دست داده. دیگر هیچ هدفی وجود ندارد که دنبال شود. ساختمان‌هایی که از خیال و آرزوها ساخته شده بود و قرار بود در آینده‌ای برای سکونت اختیار شود، همگی فروریخته. دیگر زندگی برای چه؟! چه‌چیزی قرار است به‌زندگی ارزش ببخشد؟ البته کسانی هستند که هم‌چنان زندگی را دوست
در این مقاله قصد داریم تا به ارتباط بین ارزش ما و تایید دیگران بپردازیم. در واقع تایید دیگران چقدر میتواند در ارزشهای ما تاثیر داشته باشد و ما را انسان ارزشمندی معرفی کند؟این عادت که مدام به دنبال تأیید دیگران باشید می تواند عزت نفس شما را از بین ببرد.  اگر می خواهید یک شکل قوی تر از عزت نفس را به دست آورید و آن را حفظ کنید ، تأیید نخواستن از دیگران امری حیاتی است.
آیا تا به حال پرسیده اید که چرا شما نیاز دارید کارهایتان را برای رضایت دیگران ان
 
طلاق عاطفی چیست؟
طلاق عاطفی حالتی است که زوجین در کنار هم زندگی می ­کنند ولی هیچ گونه ارتباط کلامی جسمی و عاطفی بین آنها وجود ندارد و افراد از "ما" به "من" تبدیل می شوند. زن و مرد به سردی در کنار هم زندگی می کنند ولی هیچ گاه تقاضای طلاق قانونی نمی­ کنند.
در طلاق عاطفی، زن و شوهر بدون اینکه به طور رسمی از هم جدا شوند، عواطف خود را از هم دریغ کرده و روی از هم برمی تابند، زن و مرد با اینکه در یک خانه و زیر یک سقف زندگی می کنند، باهم غذا می ­خورند، با
در ادامه گفت‌و‌گو با بلاگرها، این‌بار پری بدون تعارف به سوالاتمون جواب داد، پری که با اسم هلما توی وبلاگ سکوت من، صدای تو می‌نویسه و طبق اون نوشته‌ی زیر اسم وبلاگش، فکر کنم دنبال خوبی و مهربونی بوده که خودش هم اینقدر خوب و مهربون شده چون معتقده که: هر چیز که در جستن آنی، آنی!
پری صالحی که 28 بهمن سال 72 در استان آذربایجان شرقی به دنیا اومد تا آخرین فرزند یه خانواده پرجمعیت باشه، به قول خودش به شدت خانواده‌دوست و باباییه. تحصیلاتش کارشناسی ت
کامو را به خاطر بی اعتنایی که نسبت به دانشگاهیان بر می انگیزد نیز دوست می دارم. اینان مرده ترین مردمانی هستند که می شناسیم. مرگ در ما به سان استاد است، آن که می داند. زندگی در ما به سان کودک است، آن که دوست می دارد، که بازی دوست داشتن می کند.
 
چهل سال دلم را بر دل کودکی سه ساله تکیه دادم. هرگز از پای نیفتاد. افکار و احساسات با تکیه بر این نقطه اتکای سه سالگی، قدرت خویش را می آزمودند. آنگاه که بی بهره از یاوری، دو دل بودم که چه راهی در پیش گیرم، به ا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها