نتایج جستجو برای عبارت :

ربنا آتنا نگاهش را.

“ربنا آتنا ” نگاهش را *
آن دو تا گرگ دل سیاهش را
“و قنا “من عذاب شبهایی
که نبینیم روی ماهش را …
و از آن عطر در گریبانش
و از آن موی نیمه عریانش …
و از اینکه خدای نا کرده
گم کند توی شهر راهش را …
و از آن فلفل سیاهی که
روی لب های آتشین دارد …
و از آن قامتی که پیشش سرو
به زمین می زند کلاهش را …
و از آن دامنی که کوتاه است
و از آن بوسه ای که دلخواه است
و از آن چشم های خونریزی
که به جنگ آورد سپاهش را …
و از آن دلبر جسوری که
و از آن موی لخت بوری که
حلقه اندا
“ربنا آتنا ” نگاهش را 
آن دو تا گرگ دل سیاهش را
“و قنا “من عذاب شبهایی
که نبینیم روی ماهش را …
و از آن عطر در گریبانش
و از آن موی نیمه عریانش …
و از اینکه خدای نا کرده
گم کند توی شهر راهش را …
و از آن فلفل سیاهی که
روی لب های آتشین دارد …
و از آن قامتی که پیشش سرو
به زمین می زند کلاهش را …
و از آن دامنی که کوتاه است
و از آن بوسه ای که دلخواه است
و از آن چشم های خونریزی
که به جنگ آورد سپاهش را …
و از آن دلبر جسوری که
و از آن موی لخت بوری که
حلقه اندا
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به...
تمام مدت همین یک جمله را زمزمه میکردم و مثل دیوانه ها کل حیاط را دور می‌زدم
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به...
..
..
نمی‌توانستم در آن وضعیت ببینمش
دوست نداشتم هیچگاه مریضی اش را ببینم
از اتاق عمل تا بخش دنبال تختش رفتم اما جرات نکردم جلو بروم
جلوی در اتاقش ایستادم اما جرات نکردم داخل بر
ربنا آتنا نگاهش را...
پ.ن۱:
بعضی خبرا هست صفر تا صد خوب و مثبته اما میشنوی دلت بدجوری میگیره، مثلا کربلا رفتن دوستات مثلا کربلا رفتن#اوشون:/
پ.ن۲:
‏آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش...
‎#اوشون
پ.ن۳:
 
 
‏من غلام نوکراتم
عاشق کربلاتم
تا آخرش باهاتم
تو همونی که میخوامی
دلیل گریه هامی
تا آخرش باهامی
‎#عشق یعنی به تو رسیدن
یعنی نفس کشیدن
تو خاک سرزمینت
عشق یعنی تموم سال و 
همیشه بی قرارم
برای ‎#اربعین ت....
‎#جامونده_ها
آنکه از مهرش به دل مهر ها دارم تویی     روءیاکه در شام وصبح وظهرها دارم تویی
تیرغم درزندگی کر باعث زخمم شود        مهربانی های تو آن زخم را مرحم شود
نام زیبای تورا درسجده هایم باخدا           گفتمش شکرت خدایا :چون داده ای یم آتنا
آتنا یعنی گلی ، محرم به راز مرتضی        گرمی ونوری به منزل ، هدیه ای اواز خدا
( شعر فوق به سفارش آقای مرتضی الف ازمشهدمقدس خطاب به همسرشان آتناخانم سروده شده است )
درایتدای هربیت نخستین حرف به ترتیب نام آ ت ن ا را می توان
چشمهایش حرارت محض است
ربنا آتنا عذاب النار
حسین صیامی
پ.ن1:
قال احمدی نژاد:
"انقلاب 57 کار انگلیس بود"
این بشر انقدرا هم رد نداده بود فک کنم چیزخورش کردن
من حرفی ندارم :/
پ.ن2:
شنیدید ترامپ گفته:ملک سلمان پای پلکان هواپیما منتظر ما بوده و سه با دست ملانیا رو بوسیده و من بهش گفتم سه تا کافیه.
فک کن ملک سلمان عجب *****ایه ک ترامپ میگه ملانیا رو ول کن...
پ.ن3:
سنجش/مجلس خیلی عمه‌ای...
پ.ن4:
رفتم هماهنگی کردم ک بعد از امتحان المپیادم(14ام) برم تو این مجموعه جدید
*سحرنوشت ۶*آسمان بوسه زد به روی دلتربنا آتنا سبوی دلتیاد تو از خیال شهر گذشتمست شد کوچه‌ها به بوی دلتاستخاره زدم به چشمانتتا شوم گرم گفتگوی دلتکنج خانه، دخیل سجاده ستعاشقت غرق جست و جوی دلتاشهد انک خدای منیاشهدُ روی من به سوی دلتتشنگی در دلم زبان واکردروضه ای خواند با گلوی دلتروضه تا سمت علقمه پیچیدمشکی افتاد روبروی دلت با خودش گفت با غم بسیار:نرود کاش آبروی دلت!بغض سنگین توست باران شدمن بمیرم، چه هاست توی دلت!به خودت میدهم قسم شایدبپذیری
..
نمی‌توانستم در آن وضعیت ببینمش
دوست نداشتم هیچگاه مریضی اش را ببینم
از اتاق عمل تا بخش دنبال تختش رفتم اما جرات نکردم جلو بروم
جلوی در اتاقش ایستادم اما جرات نکردم داخل بروم
تمام ترس زندگی‌ام دیدنش روی تخت بیمارستان بود
رفتم توی راهرو قدم پشت قدم دور می‌شدم
سنگینی دستی روی شانه‌ام حس کردم
گفت اگر میخواهی گریه کن
بغضم ترکید اما صدایم در نمی‌آمد
قدم هایم را تندتر کردم
رسیدم به انتهای راهرو 
دستم را ستون کردم روی دیوار و سرم  را پایین ان
سی وهفت دعای قرآنی ربّنا
 
 
۱رَبَّنَا اغْفِرْ لی‏ وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسابُ
«ابراهیم۴۱»
 
۲رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً
«الفرقان۶۵»
ادامه مطلب
بشکن چینی نازک تنهایی من را...
 اگر بتوانم تو را در یک کلمه توصیف کنم، بی تأمل خواهم گفت: «عشق»!آری، ای عشق هر بار در قنوت نمازهایم می خوانم: «ربنا آتنا فی دنیا لیلا و فی الآخرة لیلا و قنا عذاب دوری لیلا»باور کن، از اینکه عاشق توام احساس غرور می‌کنم.هر وقت یادِ تو می‌اُفتم؛ در ذهنم مهربانی خطور می‌کند. چگونه می‌توانم تو را تصور کنم و حسرتی غریب بند بندِ بدنم را نلرزاند؟!خودت بهتر می‌دانی که لحظات انتظار چقدر سنگین می‌گذرند. اگر گذرت به این ح
سوال:
چند دعای قرآنی برای عاقبت به‌خیری، سلامتی و توسعه روزی در قنوت نماز وتر مرحمت کنید.

پاسخ:
1- اللهم اجعل عاقبة امرنا خیرا.
2- اللهم اصلح امر آخرتنا و دنیانا.
3- ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخرة حسنه و قنا عذاب‌النار.
4- آیۀ شریفۀ:«وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِب» را هم ذکر خود قرار دهید و در طول شبانه‌روز مرتب بخوانید، تأثیر دارد.
آهنگ خلخال محسن شریفیانو برای بار n ام پلی میکنم  و مثل بار اول خرکیف میشم از شنیدنش
 
دمت گرم محسن خان شریفیان ه جاااننن
 
خدا قربونش برم تو خلقت این بشر کاریزما رو با رسم شکل توضیح داده
صداش، اخماش، خنده هاش، نگاهش، نگاهش، نگاهش،....
 
خلاصه نگم براتون
من برم بمیرم اصن
از بیکاری تست کهن الگو ها رو دادم، کهن الگوی غالبم آتناست. خیلی جالب بود برام بعضی چیزاش و دقیقا خودم بودم. یه مقاله ای خوندم از دو تا محقق ایرانی که درباره خدابانوی آتنا بود، با عنوان "معشوقه دست نیافتنی"
راجع به اینکه کهن الگوها چی هستند و ... نمی نویسم. چون خودمم همین چند دقیقه پیش خوندم:) . اما این مقاله برام خیلی جالب بود و دوست دارم ترجمه بخشی از اون رو اینجا هم به اشتراک بگذارم:
متغیر غیرقابل پیش بینی؛ واکنش آتنا به جنبه های هیجانی چگونه اس
ربّنا ولا تُحَمِّلنا ما لا طاقة لنا به
ربّنا ولا تُحَمِّلنا ما لا طاقة لنا به
ربّنا ولا تُحَمِّلنا ما لا طاقة لنا به
ربّنا ولا تُحَمِّلنا ما لا طاقة لنا به
ربّنا ولا تُحَمِّلنا ما لا طاقة لنا به
ربّنا ولا تُحَمِّلنا ما لا طاقة لنا به
ربّنا ولا تُحَمِّلنا ما لا طاقة لنا به
ربّنا ولا تُحَمِّلنا ما لا طاقة لنا به
ربّنا ولا تُحَمِّلنا ما لا طاقة لنا به
ربّنا ولا تُحَمِّلنا ما لا طاقة لنا به
                              جهت آرامش: الذین امنوا تطمئن و قلوبهم بذکر الله الا  بذکر الله تطمئن القلوب((174))
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم ربنا لک الحمد کله جملته و تفصیله و کل ما استحمدت به الی اهله الذین خلقتهم له اللهم  ربنا لک
الحمد عمن بالحمد رضیت عنه لشکر ما به نعمک الهم ربنا لک الحمد کما رضیت به لنفسک و قضیت به
علی عبادک حمیدا عند اهل الخوف منک لمخالفتک و مرهو با عند اهل العزه بک لسطواتک و مشکورا عند
اهل الانعام منک لانعامک سبحانک
                                   ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخرة حسنه
بسم الله الرحمن الرحیم
دعاى بندگان با کمال الهى
ماگمان مى کنیم طلب مغفرت و آمرزش از الله  بزرگ، مخصوص کسانى است که کارهاى زشت و ناپسند انجام مى دهند و درپى گناه و فسق و فجور هستند، امّا آنان که سر در فرمان حق دارند برایشان تقاضاى آمرزش و عفو معنا ندارد. این پندار نادرست است، زیرا استغفار و طلب آمرزش پیامبران را در جاى جاى قرآن کریم مشاهده مى کنیم و تقاضاى عفو و بخ
نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی
خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی
 بانگاهت داغ یک رؤیای شیرین بر دلم
می‌نشانی تا بفهمم حکم ویرانم تویی
بی‌قراری می‌کند در شعر هم رؤیای تو
باعث بی‌تابی چشمان گریانم تویی
آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم
«ربّنا و آتنا»ی بین دستانم تویی
گرگ‌های چشم تو، آدم به آدم می‌درند
من نمی‌ترسم از آن وقتی که چوپانم تویی
عشق ِ دورم از کجای قلعه‌ام وارد شدی؟
که ندیدی در حریمم، ماه و سلطانم تویی
درد یعنی حرفی از نام ت
اشکم از روی گونه ام سُر خورد
جوهری شد به گوشه ی دفتر 
واژه در واژه حس دلتنگی 
می نویسد در این شب آخر 
حس خوب کنار هم بودن
بغض سنگین وقت اذان
یا علی یا عظیمِ بعد نماز
دوره های تلاوت قرآن
حس آرامش دعای سحر
با دو چشمی که خواب می خواهد
روزه دارت همیشه وقت سحر
حاجتی مستجاب می خواهد
شب قدری که با علی سر کرد
با همه احترام می خواهد 
بعلیٍ علی به حق علی
از تو حسن ختام می خواهد
می کنم تا مرور خاطره ها
قلم از پای شعر من جا ماند
بیت بیت تمام دفتر من
غزل یا مجیر
دانشجویان زیر هرچه سریعتر تا قبل از شروع امتحانات به امور فارغ التحصیلان مرکز مراجعه نمایند.
نجمه حمید زاده
سیده زینب پورفرجی
افروز درزی
فاطمه دلفی اهوازی
فرزاد چرخاب
محمد عمرانی
ضغرا کایدی زاده
ریحانه قاسمی زاده
هدا عفراوی
رضوان شریفات
فردین حسنی
محسن طالب زاده شوشتری
سودابه غلامیان
هدا بنی عقبه
مولود گرامی
سینا خلیلی
آتنا آتشی
سحر داودی
هیام نواصر
احمد وشاحی
فرحنوش جهانگیری
محمد داودی سنگ چینی
آتنا سعید طرفی
محمد جعفری پور
عاطفه سلام
از اتاق که اومدم بیرون ساعت از 12 شبم گذشته بود...اومدم که به گربه ها و سگا غذا بدم...یکم بعد از من اومد بیرون...برنگشتم نگاهش کنم فهمیدم که داره چایی میخوره
صدام کرد...با اسم کوچیک...اولین بار بود... و لبریز حس انزجار  شدم...از خودم و از اون
پرسید ناراحتت کردم؟بدون اینکه برگردم گفتم نه...ولی خانمتون ناراحت میشه...گفت نمیشه من میشناسمش...برگشتم نگاهش کردم...چشماش مست و خمار بود...مست مست...با تمام وجود با انزجار و نفرت از خودم نگاهش کردم وگفتم اگه من بودم
امروز دختری را در خیابان دیدم 
که همه وجودشوبادستاش بغل کرده بود
ایستادم و زل زدم به نگاهش
رد نگاهش غمگینم کرد
زل زدم...
به دستانش که مثل گره های نامعلوم به هم می پیچید
به خنده اش که یاداور هیچ خاطره ایی از گذشته نبود
به جفت چشم های ساده و سیاه دختری چشم دوختم که قلبش را خاک کرده بود
و مغزدیگری درسمت چپ سینه اش می تپید..
امروز دختری را در خیابان دیدم 
که همه وجودشو بادستاش بغل کرده بود
ایستادم و زل زدم به نگاهش
رد نگاهش غمگینم کرد
زل زدم...
به دستانش که مثل گره های نامعلوم به هم می پیچید
به خنده اش که یادآور هیچ خاطره ایی از گذشته نبود
به جفت چشم های ساده و سیاه دختری چشم دوختم که قلبش را خاک کرده بود
و مغز دیگری درسمت چپ سینه اش می تپید..
توی خوابم نگاهش می‌کردم. وسایل‌م رو مرتب می‌کردم و نگاهش می‌کردم. می‌خواستم چیزی بهش بگم. همه می‌دیدن چه اخمم رفته توی هم و اشاره می‌کردن که نگو، زشته. مهمونه. شاید خودش یادش رفته، یادآوری نکن...
نگاهش کردم. نشسته بود مبل کنار در تراس. توی شلوغی داشت به چیزی که شنیده بود یا شاید خودش تعریف کرده بود، می‌خندید.
از دهنم پرید. پرسیدم "می‌دونی بعدش چی می‌شه؟"
جمله و نیم جمله‌های بعدی یکباره سر ریز شدن. "... می‌دونی بیدار که بشم، تو نیستی؟"
[از جای
                                      لا اله الا الله سبحان الملک الملک
بسم الله الرحمن الرحیم
ربنا انک تعلم ما تخفی و ما یعلن و ما یخفی علی الله من شی وفی الارض و لا فی السماء رب اجعلنی
مقیم الصلواة و من ذریتی ربنا و تقبل دعاء انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون
دانشجویان زیر هر چه سریعتر به امور فارغ التحصیلان مرکز مراجعه فرمایند.
فاطمه صفی خانی
هدا عفراوی
دانیال لطف زاد
گلشن احمدپور
محسن طالب زاده شوشتری
رضا رهیج طرفی
سحر نواصری
سیده زینب پورفرجی
لیلا عسچری
رضوان سادات صالحی توکا
فاطمه ناصری
بنفشه عزیزی
آتنا سعیدطرفی
محمد جعفری پور
سحر داودی
هیام نواصر
مصطفی مقامی
سیدنعیم خاکوندان
سیده زهرا میرسالاری
محمد داودی سنگ چین
شیوا جهانبخشی
عاطفه سلامات
مهرناز باستی
فرحنوش جهانگیری
رضوان شریفات
مح
3چیز زن را ملکه میکنه :
لباس سپید عروسی
مادر شدن 
واستقلال مالی

3 چیز باعث گریه زن میشود :
جریحه دارشدن احساسش
از دست دادن عشقش 
 ومرور خاطرات خوشش
 
3 چیز احتیاج زن است :
آغوشی گرم وبا محبت 
تایید انگیزه هایش 
وزمانی برای رسیدن به وضع ظاهریش

3چیز زن را میکشد :
 همسرش از زن دیگری تعریف کند 
مبهم بودن آینده اش
از دست دادن عزیزانش

3 چیز باعث افتخار زن است :
زیباییش
اصل و نسبش
و نجابتش
3 چیز زن را وادار به ترک زندگیش میکند بدون برگشت :
 
خیانت
 عیب جوی
به نظرم چالش ادعیه منتخب پای خودش رو از یک چالش فراتر گذاشت و تبدیل شد به یک کار گروهی . یک کار گروهی که در اون همه به هم کمک کردیم و به یک مجموعه از ادعیه دست پیدا کردیم که دل های بیشتری رو با خودش همراه کرده ... فکر می کنم بچه های بیان پتانسیل این رو دارن که کار های گروهی دیگه ای هم با هم انجام بدیم و به نتایج بهتر و بیشتری دست پیدا کنیم . اگه کسی ایده ای به ذهنش رسید و چالشی رو شروع کرد حتما توش شرکت می کنم ...
بسیار ممنون و سپاس گزارم از تک تک دوستان
روز آخر مدرسه ها امسال؛ یازده تیر ماه بغضم گرفت. تک تکشون رو بغل کردم. آخرین نفر پرنیا بود که گریه م گرفت وقت رفتنش...چهارشنبه 9 مرداد بود. داشتم لیست حضور غیاب پر میکردم یکباره کسی از پشت بغلم کرد. برگشتم دیدم الهام بود و کنارش تینا و پرنیا و حانیه و آتنا و مهرناز و بقیه... گفتن خانوم دیدین یک ماه نشده برگشتیم. دلم پر از نور شد با دیدنشون.
به نظرم چالش ادعیه منتخب پای خودش رو از یک چالش فراتر گذاشت و تبدیل شد به یک کار گروهی . یک کار گروهی که در اون همه به هم کمک کردیم و به یک مجموعه از ادعیه دست پیدا کردیم که دل های بیشتری رو با خودش همراه کرده ... فکر می کنم بچه های بیان پتانسیل این رو دارن که کار های گروهی دیگه ای هم با هم انجام بدیم و به نتایج بهتر و بیشتری دست پیدا کنیم . اگه کسی ایده ای به ذهنش رسید و چالشی رو شروع کرد حتما توش شرکت می کنم ...
بسیار ممنون و سپاس گزارم از تک تک دوستان
دو هفته گذشت، دو هفته مانده.
می خواستم بنویسم، موضوعی دلخواهم نبود. شاید به خاطر تابستان_نامه ی بلندی که قرار است اواخر شهریور منتشرش کنم، شوقی برای پستی دیگر نبود :)
بحث نوشتن شد. همیشه احساس می کنم نوشتن بزرگترین موهبتی بود که به من و خواندن، بزرگترین موهبتی بود که به بشر عطا شد. همیشه با خودم فکر میکردم، منِ درونگرا، اگر نوشتن را هم نداشتم، چطور برون ریزی می کردم؟ احتمالا منفجر میشدم!
من از هشت سالگی داستان مینوشتم. گاهی خاطره، و انشاهای مد
تا وقت سحر
خدا خدا می کردم
با یاد خدا عشق و صفا می کردم
پا تا به سرم
ز عشق حق شد لبریز
در چشمه ی عاشقی شنا می کردم
---
دیدیم خدا را همه پیدا و نهان
لبریز خدا شدیم در وقت اذان
مهمان خدا شدن
چه لذت بخش است
افسوس نماند و رفت ماه رمضان
---
یک ماه چو
باغ گل شکوفا شده ام
 با یاری حق دوباره احیا شده ام 
من با رمضان
یار صمیمی بودم
ماه رمضان که رفت، تنها شده ام
---
یک ماه به شوق یار ربنا می گفتم
با دیده ی اشک بار ربنا می گفتم
یک ماه به شکرانه
ی مهمانی حق
 با حالت رو
تا وقت سحر
خدا خدا می کردم
با یاد خدا عشق و صفا می کردم
لبریز ز عشق حضرت حق بودم
در چشمه ی عاشقی شنا می کردم
---
دیدیم خدا را همه پیدا و نهان
لبریز خدا شدیم در وقت اذان
مهمان خدا شدن
چه لذت بخش است
افسوس نماند و رفت ماه رمضان
---

یک ماه چو
باغ گل شکوفا شده ام
 با یاری حق دوباره احیا شده ام 
من با رمضان
یار صمیمی بودم
ماه رمضان که رفت، تنها شده ام
---
یک ماه به شوق یار ربنا می گفتم
با دیده ی اشک بار ربنا می گفتم
یک ماه به شکرانه
ی مهمانی حق
 با حالت روزه د
 
 
 
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه  سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند
چند روز پیش عمو رفت. خبر که رسید، دست‌های بابا لرزید و من گریه می‌کردم، سرم گیج می‌رفت ‌و پاهایم دیگر روی زمین نمی‌ماند ولی گریه می‌کردم؛ بابا آمد و گفت قوی باش. نگاهش کردم. چشم‌هایش قرمز بود، نمیدانم دست‌هایش هنوز می‌لرزید یا نه ولی می‌دانم گریه نمی‌کرد. صدایش اما، غم آمیخته به بغضی بود که با هیچ گریه‌ای تمام نمی‌شد. عمو که رفت چهارشنبه بود، شبیه همان چهارشنبه ای که نوشته بودم کلاغ ها به سوگ نشسته‌اند، اسب‌ها گریه می‌کردند و تمام پ
من همیشه از اینکه نقش سکان و آرامش و نسیم بهاری را بازی کنم متنفر بودم. چرا زندگی را اینطوری تعریف می کنند که زن باید آرامش دهنده خانه باشد، گرمای خانه باشد، کوفت باشد مرگ باشد؟ بعد مرد پول در بیاورد بس است، پس از آن نقش مدیریتی بهش تعلق میگیرد؟ چرا نمی شود دوتایی وظیفه داشته باشیم آرام باشیم، دوتایی گرمای خانه باشیم، دوتایی کوفت و مرگ باشیم، مدیریت قضیه را هم به هیات مدیره بسپاریم؟
من را هر وقت طرف دعوا بودم دعوت کردند به آرامش که "تو دختری،
چالش انتخاب دعاهای مورد علاقه؛ پیشنهاد  آقای گوارای  عزیز!
 
هر انسانی که خداباور است؛ یعنی وجود خداوند آفریننده و مدبر امور جهان را باور دارد، قطعا به دنبال راهی برای ارتباط با پروردگار می گردد.
 
در این رهگذر بهترین مناجات ها و دعاها از زبان انسان های برگزیده (پیامبران و امامان علیهم السلام) و بزرگان و صالحانی که معرفت حق را درک کرده اند، صادر می شود.
 
این دعاها چه در لفظ و چه در معنا و مفهوم، بهترین ها هستند و آنچه را در ذهن و در دل داریم
- مورد پسند بانو قرار گرفتم؟!! هــان؟
من هنوز توی خلسه‌ بودم، وای خدا تن صداش هم چقدر دلنشینه.
دست‌هاش رو توی جیبش فرو برد، نگاهش جدی شد:
- تو کی هستی؟!
لبمو گاز گرفتم و سرم رو انداختم پایین، از استرس کف‌ دستهام عرق کرده بود، جلوم ایستاد و یه نگاه عصبی و پر از حرصی بهم انداخت، از خشم نگاهش ترسیدم و نفسم توی سینه‌ام حبس شده بود و با خونسردی درحالیکه دست‌هاش توی جیبش بود، به یه قدمی من رسید، کلافه لبم رو میگزیدم.
- توی اتاق من چه غلطی میکنی؟...
#کپی
منتخبی از نام های دخترانه زیبا با حرف الف
اسامی دخترانه زیبا با حرف الف

آریاناآرمیتا آرمینا آدریناآنیتا ‌  آناهیتا آنیساآتنا    آیدا    آویناآیناز  آلاله   آهوآویسا آسنا  آسمانآلما   آنیا    آتریساآرشین  آروشا  آریستاآسا  آلیسا آی گل  آیتا
اسم شیک دختر به نظر شما کدام اسم هست؟
نگاهش می‌کنم؛ چشمان آبی و سردش را می‌بینم که مسحورم کرده. به سختی ازش رو بر می‌گردانم و می‌گویم: «می‌دونی چیه که این‌قدر خاصت کرده؟»
جوابی نمی‌دهد، جز یک کلمه: «نمی‌دونم!»
انتظاری هم ندارم که بداند؛ خب، از زیبایی بی‌رحم و یخ‌زده انتظاری نیست که گرمای آتش فریفته شدن را درک کند.
دستان بلورین هم‌چون یخ‌‌اش را در دستانم می‌گیرم. به او می‌گویم: «زمستان‌جان من، دوستت دارم؛ با این‌که گرمای آتش روحم رو درک نمی‌کنی!»
پ.ن: این یه متن در وصف ع
                                               ربنا قنا عذاب النار القبر
بسم الله الرحمن الرحیم
دعاى انسان در چهل سالگى
                          ربنا اتنا من لدنک رحمة و هیی لنا من امرن
بسم الله الرحمن الرحیم
در قرآن کریم بارها الله  متعال به اداى حقّ پدر و مادر سفارش مى کند. رنج هایى را که مادر در دوران باردارى و زایمان و شیر دادن و به سامان رساندن فرزند به جان خریده است گوشزد مى فرماید، و تعلیم مى دهد که آن گاه که به اوج توان و رشد رس
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. 
پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. 
در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هایش را از خدا طلب می‌کرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود، انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد در حالی‌ که یک جفت کفش
تموم شد جلو چشمای خودم تموم شد
دلم به اندازه دنیا  براش درد میکنه  قلبم براش جاکنه قلب درده برگشته  دوباره
ولی بازم نمیفهمه  بازم نمیفهمه
بازم اشتبیاه  های قبل
 
یه زمانی 8 سالم بود اقاجونم گفت بابا یه وقتی بشه آدمی زادم بخرن و بفروشن  اره اقاجون الان ادمم میفروشن خیلی ساده میفروشن
 
خدایا خودت به داد همه گرفتارا برس
خب الهنا و ربنا من لنا غیرک
دانلود فیلم ایرانی مشت آخر با لینک مستقیم
به کارگردانی مهدی فخیم زاده و تهیه کنندگی سید حامد حسینی در ژانر کمدی و اکشن ساخته شده است در این فیلم بازیگرانی مانند مهدی فخیم زاده، گوهر خیراندیش، احمد نجفی، رامین راستاد، گلناز خالصی، حمیدرضا قلی خانی، سیاوش معمارزاده، آتنا مهیاری نقش آفرینی کرده اند شما می توانید این فیلم جذاب و تماشایی را از سایت پیشگام مووی دریافت نمایید.
دانلود فیلم مشت آخر
کارگردان: مهدی فخیم زاده
موضوع: اجتماعی
محصول: ای
بسم الله الرحمن الرحیم 
هر کس این سوره را بخواند بعدد یهود و نصرانی زنده ده حسنه به ازای هریک برایش نویسند و ده درجه او را بالا برند . جهت فتح امور آیه اللهم ربنا انزل علینا مائدته من السما تکون لنا عیدا لاولنا و اخرنا و آیه منک و ارزقنا و انت خیر الرازقین را تا چهل روز هر روز ۵۰ بار بخوانید 
اگر بخواند هرگز مشرک نشود و ظالم نشود و اگر همراه خود داشته باشد از درد و ورم عافیت یابد و اگر در صندوق یا متاع نهد ا ز ضایع شدن و دزد بردن ایمن شود 
تیمش چهارده تا گل خورده بود و کل استادیوم هم در اختیار طرفدارهای تیم مقابل بود.صدایش به جایی نمی رسید اما طبلش 
را برداشت و شروع کرد به ضرب گرفتن.چندنفری با خنده های مسخره که ،یارو دلش خوشه،بهش نگاه کردند.اما تمام نگاهش 
به تیمش بود و سرود کشورش را بلند بلند می خواند.
شمارش گل ها از دستش در رفته بود.یک لحظه چشم های پر از اشک کاپیتان تیم افتاد بهش،از توی نگاهش میخواند که بهش
میگه: ممنون مرد که هستی
- این چیه؟! چی‌ شده؟! نکنه دوباره کسی بهت صدمه زده؟!
گیج بهش نگاه کردم صورتش از خشم قرمز شده بود، رد نگاهش رو که گرفتم به دستم رسیدم، سریع دستم رو زیر میز بردم، با خونسردی لب زدم:
- ‌نه بابا کسی نمی‌تونه منو اذیت کنه، من که با کسی کاری ندارم.
پر از خشم گفت:
- ولی اون بی‌سروپاها کرمشون با اذیت کردن بقیه درمیاد.
با شنیدن حرفش از خجالت سرمو انداختم پایین،  عصبی تر از قبل غرید:
- خدا شاهده اگر بدونم دوباره کار اون بچه ســ...
سریع پریدم وسط حرفش، به قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم ./
تو سرچای اینستام اومده بود. چند تا عکس و یه کلیپ از پدر و مادرش دیدم ، حوالی شبای قدر بود ، ایلین پنج ساله با اون موهای بلند و لخت و چتری های جلوی پیشونیش ، و اون چشای سبز مظلومش ، رو تخت بیمارستان و منتظر اهدای یه قلب بود ، دکترا گفته بودن فقط ده روز دیگه مهلت داره برای پیوند و اگه پیوند نشه ... اون روز براش اشک ریختم ، برای دختری که هیچوقت ندیده بودمش هیچوقت صداشو نشنیده بودم اشک ریختم چون نگاهش دیوونم کرده بود ... چون اون
1.دیشب تا دیروقت مجردی خونه مامانم بودیم.زمانی که تو اتاق مشغول بازی بودیم خانوم کوچولو و خواهرزاده ی دو ساله داشتن با گوشی بازی میکردن و در رفت و آمد بودند.امروز که گالری گوشیم رو چک کردم دیدم رفتن تو راهرو وخانوم کوچولو شعر گذاشته و همراه خواننده کلی با احساس میخوند و میرقصید و قر و ادا می اومد و همزمان از خودش فیلم گرفته.کلی هم رفته بود تو حس و خود ِ خودش بود! چندین بار نگاهش کردم و تو دلم قربون دست و پای بلوریش رفتم.نگاهش کردم و نگاهش کردم و
           ضد کافر: ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به و اعف عنا واغفر لنا و ارحمنا  انت مولئنا فانصرنا علی القوم  الکافرون((94))
 
بر هر شیعه لازم است هر شب جمعه این سوره و سوره اعلی را بخواند و در نماز ظهر جمعه هم این سوره و منافقین را بخواند تا به شیوه رسول عمل کرده باشد هرکه صبح و شب این سوره را بخوانداز وسوسه شیطان ایمن شود
ساقی بیار باده وجان را جلا بدهشاهد ،خبر ز عالم بالا به ما بدهرفتم زدست یک دو قدح باده پیش آریا جرعه‌ ساغری ز نبیذ بلا بدهبا مدعی سخن زرنجش دوران نمی کنموز دوست رقعه ای به من بی نوا بدهما را دگر نمانده  تباهی ننگ ونامجامی  عیان مکرر و دور ازخفا بدهدر دور عمر گر  به فنا رفت کیش مادر مسلک حبیب  تو حال دعا بدهعمرم همه به بوالهوسی طی شد ای زعیمدستم بگیر و اذن شهادت مرا بدهآتش به اختیار نبودیم و نیستیمفرصت به اختیار به میل و وفا بدهدور زمان اگر نوش
دانشجویان زیر هر چه سریعتر به امور فارغ التحصیلان مراجعه نمایند.
سید سجاد فقیه
عاطفه قاسم خانی
سیده زهرا میرسالاری
فرحنوش جهانگیری
عاطفه سلامات
سحر نواصری
گلشن احمدپور
عباس بالدی
نجمه حمیدزاده
سیده زینب پورفرجی
افروز درزی
فاطمه دلفی اهوازی
فرزاد چرخاب
محمد عمرانی
سودابه غلامیان
آتنا آتشی
سحر داودی
هیام نواصر
ای به نور هدایتت امروزهمه در انتظار صبح سپیدالسلام علیک روح اللهالسلام علیک یا خورشیدبا تو شب‌های بی‌فروغ زمینناگهان روز تازه‌ای دیدندانقلابی شد آسمانِ خیالبه جهان نور ربنا تابیدصفحه صفحه عبور در تاریخحال ما را عجیب می‌گیردتو به تاریخ ما دوباره زدیرنگی از افتخار، رنگ امید
ادامه مطلب
سلام علیکم
این که پارسال این موقع کجا بودیم و الان کجا بماند این که الان یسال گذشت هم بماند 
ولی خداجون به حق این ماه عزیز که در راهه خودت گشایشی بده به احوالم به زندگیم و... خودتون از حالم خبر دارید 
 
چقدر خوبه که یکی هست از حال آدم خبر داشته باشه جیک و پوک و تمام زیر و بم آدم و بدونه
خدایا با این همه گناه و نامردی من فقط شمارو دارم کی از شما آقا تر برای ما آقای من شرمنده از اعمالم ولی امیدم به فرج شماست 
خدایا شکرت برای اون که دادی و ندادی شکرت م
دکتر در حالی که نگاهش رو به من دوخته می‌پرسه: خب می‌دونید که در تعطیلات آخر هفته یا ساعت‌های غیر‌ اداری، اگه نیاز به پزشک داشتید، چی کار باید بکنید؟
نگاهش می‌کنم و با کمی تردید می‌پرسم: به ۱۱۲ زنگ بزنم؟
سری تکان میده که یعنی نه، و میگه: اون ۱۱۲ فقط برای مواردی هست که خیلی خیلی اورژانسی باشه، مثل خطر مرگ :-|
 و یک کارت میده بهم که یعنی به این جا زنگ بزنید، که مثلاْ میشه مجمع پزشکان عمومی کشیک‌شون :دی
می‌دانید چرا این سئوال رو پرسید؟ اون قدر ک
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هایش را از خدا طلب می‌کرد. خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود، انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد در حالی‌ که یک جفت کفش در
دو تا دست کوچیکش رو دور پرتقال حلقه کرد و در حالی که آروم می چرخوندش، چند دقیقه  خیره خیره نگاهش کرد. بعضی وقتا اونو می انداخت زمین و دوباره برش می داشت. گاهی یه جور اونو بالا و پایین می کرد که انگار می خواد وزنش رو محک بزنه. دو تا دندون جلوش رو فرو کرد توی پرتقال و یهو گاز اسیدی پوست پرتقال پاشید توی دهنش. چشماش رو بست و پلکش رو فشرد روی هم. پرتقال رو رها کرد. دوباره برش داشت و این بار سعی کرد با ناخنش پوستش رو بکنه. پیام های بازرگانی تلوزیون حواس
دختر نازم رو با خودمم ها. فقط نگام کنید چقدر در صلحم من با خودم:)چند سالمه؟ ۲۴سال. خیلی جوونم. جوونی فصل تلاشه، فصل انجام دادن کارهایی که بعد سی‌سال عارت میاد انجام بدی، بعد چهل سال جون نداری انجام بدی. پس دیر میشه‌. باید جنبید. ریچل رو یادتونه؟ توی تولد سی سالگیش نشست به برنامه ریزی برای زندگی و یهو فهمید خیلی عقبه. من از یهویی‌هایی که میکوبن توی سر آدم میترسم. عین ماهی‌تابه‌هایی که جری توی سر تام میکوبید.توی یک پرانتز پت و پهن اینو بهتون بگ
زنان ایرانی
زنان ایرانی که بهتر است بگوییم بانو و کدبانوی ایرانی که چراغ خانه است از گذشته در ایران مایه افتخار ایرانیان بوده اند. بانوانی چون آرتمیس، کاساندان، آناهیتا، ماندانا و ... زنان تاریخساز ایرانی بوده اند.
کاساندان
کاساندان، کاسادان یا کَساندان، نام همسر رسمی و محبوب کوروش بزرگ از تبار هخامنشیان بود. از پدرش به نام فرناسپ و برادرش به نام اوتانا یاد شده‌است.
آناهیتا Anahita
آناهیتا، نام یکی از الهه های آریائی و دختر اهورامزدا و اسپندا
اسامی بازیگران مشت آخر
مهدی فخیم زاده, گوهر خیراندیش, رامین راستاد, احمد نجفی, گلناز خالصی, حمیدرضا قلی خانی, سیاوش معمارزاده, آتنا مهیاری.
خلاصه داستان مشت آخر:
این فیلم یک طنز موقعیت توام با اکشن و حادثه است. در فیلم «مشت آخر» همچون اکثر آثار فخیم‌زاده پس زمینه‌ای با تم اکشن، ورزشی و رزمی دیده می شود که این بار با چاشنی کمدی موقعیت ساخته و پرداخته شده است.
 
دانلود در ادامه مطلب
ادامه مطلب
برای یک کار اداری قبل از عید اقدام کردیم تا یه جاهایی موفق به گرفتن امضا شدیم  اما تعطیلات نوروزی باعث عقب افتادن کار تا چند روز پیش شد
فرم و گرفت ...نگاهی کرد ... گفت اسمت کو ؟
فرمو گرفتیم ... اسم نوشتیم 
فرمو دادیم ... نگاهش کرد  ... گفت فلان شماره کو؟ (جایی برای یادداشت فلان شماره مشخص نشده بود)
فرمو گرفتیم بالای صفحه شماره رو نوشتیم  در ادامه تاریخ هم زدیم که حرفی نمونه 
فرمو دادیم ... نگاهش کرد...  با همون خونسردی گفت فرم عوض شده 
گفتم قبل عید عوض
1.دیشب تا دیروقت مجردی خونه مامانم بودیم.زمانی که تو اتاق مشغول بازی بودیم خانوم کوچولو و خواهرزاده ی دو ساله داشتن با گوشی بازی میکردن و در رفت و آمد بودند.امروز که گالری گوشیم رو چک کردم دیدم رفتن تو راهرو وخانوم کوچولو شعر گذاشته و همراه خواننده کلی با احساس میخوند و میرقصید و قر و ادا می اومد و همزمان از خودش فیلم گرفته.کلی هم رفته بود تو حس و خود ِ خودش بود! چندین بار نگاهش کردم و تو دلم قربون دست و پای بلوریش رفتم.نگاهش کردم و نگاهش کردم و
خوب خوب آنیونگ چینگودوری^0^
دیگه ماه مبارک رمضون نزدیکه*0*
از رگ گردن هم نزدیک تر*0*
فقط یه نکته هست میخوام بگم...
تو این ماه عزیز لطفا تا اذان فیک نخونین
چون وگرنه روزتون باطل میشه..
یا حداقل میخواین بخونین اسماتارو رد کنین..
سر سفره بنگتن رو هم دعا کنین تا همیشه خوشحال و سرحال باشن^0^
کامساهامنیدا یارابون^0^
بوراههه*3*
نوزاد توی بغل پیرمرد بود و برایش و ان یکاد می خواند: نگاهش کنید،خودخود محمد است.هزار ماشالله .مرد و زن سرک می کشیدند تا نوزدا را ببینند.پیرمرد نوزاد را روی دست هایش بلند کرد و صدای هزارالله اکبر مردم بلند شد:
راست میگوید محمد است....نگاهش کنید عجب چشمان پر ابهتی دارد...چه دل آرامیست ..وجودش کوه آرامش است
پدر سر به زیر و زیر لب لا حول و لا قوه الا بالله می خواند که از در وارد می شود.مثل همیشه با آن حجب و حیای حیدری اش. آرام نوزاد را از دست پیرمرد می گ
کلاسی که گفته بودن با ۶ نفر نهایتا شروع به کار می‌کنه ۸ نفر رو توش ثبت نام کردن و اعتراض زبان آموزها بلند شده که یعنی چی به ما گفتین 6 نفر نهایتا و از همه جالبتر خانم الف ر که حدود ۴۵ سال سن شون هست و از دماغ فیل افتادن و بعد از جلسه معارفه که جلسه اول بوده رفتن گفتن این خانم معلم ما تمام وقت فارسی حرف میزد. امروز آقای ح صدام زدن و گفتن من که به شما اعتماد کامل دارم فقط حواستون باشه به این خانم ظاهراً آدم ناراحتی هستن . خشکم زد اصلا ! نمی‌دونستم حت
ماه مهمانی خداوند است
شهر  دلها چه باخدا شده است
کوچه ها زنده اند و هستی ساز
آب و جارو برای ما شده است
هرچراغی نشانی از عشق است
عاشقی پاک و بی ریا شده است
خوش بحالش که لایق سفره است
چشم در چشم اولیا شده است
هرطرف ربّنا و ذکر سحر
خانه ی دل پر از جلا شده است
لذّت بندگی به اخلاص است
رمز اخلاص ربّنا شده است
دلبری راه و رسم خود دارد
هرکه دل داد دلربا شده است .







.
بسم الله الرحمن الرحیم
هرکه این سوره را بخواند فرشته ها بر او صلوات فرستند و توانگر باشد و این سوره ستاره تابانی است که درقیامت به صورت فرشته در آید و خواننده را شفاعت کند و به او دوپر دهند تا برصراط مثل پرنده پرواز کند هر آیه این سوره برات امانی از جسر جهنم باشد اگر بر درختی اویزند میوه خود دهد و اگر بر زن نا زا بیاوزیزند آبستن شود اگر بر جای درد ناک سه بار آیه  ربنا لا تزغ قلوبنا.... را بخواند شفا یابد
دو آیه مهم شهدالله وقل اللهم در این سوره اس
در بند مرتضاییم، بی جیره و مواجبما ریزه خوار شاهیم، او صاحب مواهباز باده اش خرابیم، مست ابوترابیمما جای خود که یک عمر، حق بر علی است راغبتکیه زده به کرسی، نزد خدای اعلیبالاتر از رسولان، در سلسله مراتبمعراج تازه رو شد، اصوات وحی از او بوددست خدایی اش شد، وقت نزول، کاتباز برکت وجودش دنیا به گردش آمدخورشید با نگاهش می رفت سمت مغربدر روز سخت خیبر، در جنگ هر دلاورتنها علی است غالب، مافوق کل غالبتا ذکر لب علی شد، یا والی الولی شدشد ذکر عرش رحمن،
وقتی می بینم که یک آدم متشخص ، با تیپ و ظاهری که نشون میده به هیچ وجه از مرتبه اجتماعی پایینی برخوردار نیست ، سر چهار راه گل می فروشه یه برداشت بیشتر نمی تونم داشته باشم . این که این بنده ی خدا توی کار و زندگیش به مشکل خورده . وضع اقتصادی بهش فشار آورده . برای این که بتونه به اندازه نیازش در بیاره مجبور شده به یه همچین کاری دست بزنه و آبِ روش رو به خطر بندازه ... 
این یعنی جنگیدن . یعنی مقاومت . اقتصاد مقاومتی که می گن یعنی این ... یعنی وقتی احساس شکست
 
خاطره ای در باره  شهید منوچهر مدق:
 
  هر چه سختی بود با یک نگاهش می رفت، همین که جلوی همه بر می گشت و می گفت: «یک موی خانمم را نمی دهم به دنیا، تا آخر عمر نوکرش هستم»، خستگی هایم را می برد.
می دیدم محکم پشتم ایستاده، هیچ وقت با منوچهر بودن برایم عادت نشد، گاهی یادمان می رفت چه شرایطی داریم. بدترین روزها را با هم خوش بودیم. از خنده و شوخی اتاق را می گذاشتیم روی سرمان.
سیره شهدای دفاع مقدس، ج12،  ص 263
 
متن آهنگ یه چیزی بگم از امیرعلیبزار از حرفات یچیزی بگم فردا نگی نگفتی چرااخه واسه گفتن اینا دل تو دلم نیستبزار از دردام بگم چقدر تنهامنرنجی از حرفام ولی بد تا کردی باهامدرد نبودن تو کم نیستبازم بیا دوباره حس مشترک با همبسازیم امشبو خدا هم افتاده نگاهش توی نگاهمسرده هوا چقدر سرده حواس تو کجا پرتهدل من از این فاصله ها پر از دردهاون که رفته کاشکی برگردهبازم بیا دوباره حس مشترک با همبسازیم امشبو خدا هم افتاده نگاهش توی نگاهمسرده هوا چقدر سرده
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هایش را از خدا طلب می‌کرد. خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود، انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد در حالی‌ که یک جفت کفش در
                                                       رفع تب:ربنا اکشف عنا العذاب انا مومنون((67))
بسم الله الرحمن الرحیم
این سوره را قتال نیز گویندهرکه این سوره را بخواند هرگز در دین الله شک نمی کند واز شرک و کفر  محفوظ است وبعد از فوت الله هزار فرشته را به قبر او فرستد تا بر او نماز گذارند و ثواب به او دهند ودر هنگام حشر تشییع او کنند تا او را نزد الله به موقف او حاضر کنند و هرکه می خواند جان و مال او حفظ شود بداند که باید این سوره را تلاوت کند هرکه آن را
بسم الله الرحمن الرحیم
 
رئیس کمیسیون فرهنگی شورای شهر تهران، صوتی از لیلا تهرانچیان منتشر کرد که با واکنش‌های تند کاربران مواجه شد.
محمدجواد حق‌شناس در اقدامی عجیب و نامتعارف تک‌خوانی لیلا تهرانچیان که دعای ربنا را به سبک شجریان خوانده است، منتشر کرد.
ادامه مطلب
حالا که قرار مدار عقد گذاشتیم,دلخوش خرید هامونو تقریبا کردیم ,امروز نشسته بودم لیست مهمان بنویسم ,رفتم از مامانم بپرسم فلانی چند نفرن?! که گفت صبا یکم دست نگه دار!!!! گفتم چرا ... گفت داداشت از تو بزرگتره ولی هنوز ازدواج نکرده ,درست نیست تو زودتر عقد کنی  داداشت دق میکنه!!!!! هاج و واج نگاهش کردم ,یعنی چی مامان? داداش که نامزد هم نداره من صبر کنم  تا عقد کنه! گفت تو یکی دوسالی صبر کن تا منم واسه داداشت یه زن خوب پیدا کنم!!!!!!!!!!! بعد سریع واسش عقد و عروسی
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هایش را از خدا طلب می‌کرد. خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود، انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد در حالی‌ که یک جفت کفش در
بسم رب الرفیق

پ.نعلیرضا رو بغلم کردم و از ماشین پیاده شدیم. نگاهش که به آسمون افتاد، گفت: بابایی ماه! منم با ذوق گفتم: آره پسرم! ماه! از پله برقی اومدیم بالا و دوباره آسمون رو نگاه کرد و گفت: اِ بابایی ماه! گفتم: آره بازم ماه. گیت رو رد کردیم و وارد حرم شدیم، این بار هم دقیقا مثل قبل، دوباره چشمش به ماه افتاد و همون داستان! دیدم انگار این قصه سر دراز داره؛ گفتم پسرم ماه همیشه توو آسمونه و جایی نمیره و تو هر بار که به آسمون نگاه کنی ماه اونجاست. با با
همه چیز از آنجا شروع شد که نگاهش به نگاهم گره خورد و فهمیدم  خیلی وقت است دارد نگاهم می‌کند. و انگار فقط به من نگاه می‌کرد میان این همه انگار فقط نگاهش راه رفتن مرا برای قاب گرفتن می‌پسندید. من این طور فکر می‌کنم، شما می‌توانید آن را به حساب غرور ابا و اجدادی ام  یا به حساب دیوانگی ام بگذارید.
داشتم می‌گفتم البته نه از آن گفتن ها، انگار همان لحظه را باز می‌آفرینم هر بار و امشب هم باز ...
نگاهش می‌کنم انگار از خودمان است، انگار مرا می‌فهمد ه
آخر همونی ک منو ب خاک سیاه نشونده میاد تو بغلت جا میگیره و منی ک نشستم ی گوشه دارم بخاطر اون جون میدم هاج و واج نگاهش میکنم
نمیتونم از خوشحالیش خوشحال بشم
فقط از بدبختیش دلم میسوزه همین
+تموم شد! 
از طرفی راحت شدم و آسوده
از اطرافی ناراحت و مضطرب
فصل سوم سریال stranger things رو چند روز پیش تموم کردم. ولی هنوز فکر می کنم. چرا آخه نویسنده این کار رو با ما می کنه؟ البته می دونم چرا. وقتی می خوای بیننده هات رو تشنه فصل بعدی نگه داری که با ولع نگاهش کنن، یکی از راه ها اینکه یکی از باحالترین شخصیتهای قصه رو تو نیم ساعت آخرِ قسمت آخر، بکشی. (شکلک گریه)
من دلم برای تکواندو تنگ شده است. برای میت زدن هایمان، برای شوخی های قبل از کلاسمان، برای چندنفری بافتن موهای کیانا و تحمل غرغرهایش، برای سنگینی لگدهای مهسا که حتی از روی هوگو هم تا چند روز بعد کبود بود، برای سرزنش های استاد که «سخت تر کار کن»، برای رقابت هایمان، برای بیست دقیقه طناب زدن، برای نیم ساعتِ اولِ کلاس دویدن، برای آهنگ های احمقانه ای که نرگس می گذاشت و هیچ کداممان دوستشان نداشتیم، برای شوخی هایم با آتنا که همیشه بخاطرشان تنبیه می
رمضان ماه مهمانی بزرگ الهی است که دروازه های مهمان سرای بزرگ الهی گشوده می شود و شمیم دل نواز عطر بهشت ربانی، مشام جان های عشاق را می نوازد و سرود و عشق وصل را در دل عاشقان می انگیزد. رمضان ماه نزول رحمت و فرود عزت و عروج عبادت و صعود طاعت و سپر محکم خداوند است که همگان را از عذاب اخری مصون و محفوظ می دارد.در ادامه فایل صوتی ادعیه این ماه مبارک شامل فایل صوتی مثنوی افشاری با صدای استاد شجریان | فایل صوتی ربنا با صدای استاد شجریان | ربنا با صدای جو
بیلبو...بیلبو...بیدارشو.باخستگی چشمانش رابازکرد.مثل همیشه دوستان همیشگی بی اجازه واردخانه اوشده بودند.بیلبوچرامات شده ای اینقدرخیره نشوبیاسرسفره این سخن عضوجدیدی بودکه نمیشناخت.دختری جوان که ازچشمانش محبت مشاهده مینمود.به شهودعینی دوستانش که سرسفره بودندواوراتاییدمینمودنداعتمادنمود.گاندولف چرااینجانیست هرچه نگاه میکنم اورادرجشن نمیبینم.دخترجوان که ازچشمش محبت مشاهده میشدفوراچشمش تبدیل به ماردوسر شدوگفت ازراه راست برو.بیلبوحس کر
رمضان ماه مهمانی بزرگ الهی است که دروازه های مهمان سرای بزرگ الهی گشوده می شود و شمیم دل نواز عطر بهشت ربانی، مشام جان های عشاق را می نوازد و سرود و عشق وصل را در دل عاشقان می انگیزد. رمضان ماه نزول رحمت و فرود عزت و عروج عبادت و صعود طاعت و سپر محکم خداوند است که همگان را از عذاب اخری مصون و محفوظ می دارد.در ادامه فایل صوتی ادعیه این ماه مبارک شامل فایل صوتی مثنوی افشاری با صدای استاد شجریان | فایل صوتی ربنا با صدای استاد شجریان | ربنا با صدای جو
  بسم الله الرحمان الرحیم هست کلید در گنج حکیم این رمان، تخیل ذهن نویسنده است و واقعیت نیست! #پارت_۲۸۱ به هر ضرب و زوری که بود، جلوی خودم رو گرفتم تا جیغ نزنم! احمد با هراس به سمتم اومد، و باعث شد تا بقیه با تعجب نگاهش کنن. اما اون بدون توجه به کسی،...
بسم الله الرحمان الرحیم هست کلید در گنج حکیم این رمان، تخیل ذهن نویسنده است و واقعیت نیست! #پارت_۲۸۱ به هر ضرب و زوری که بود، جلوی خودم رو گرفتم تا جیغ نزنم! احمد با هراس به سمتم اومد، و باعث شد تا بقیه با تعجب نگاهش کنن. اما اون بدون توجه به کسی، روبه...
دست دلم را گرفتم، آوردمش یک گوشه دنج، زیر چشمی نگاهش کردم، زیر بار نمیرفت که حرف بزند، اخم کرده بود و برای من قیافه گرفته بود، کم کم داشت بهم برمیخورد، ک دیدم زد زیر گریه،هاج و واج نگاهش کردم که وسط گریه خنده اش گرفت و گفت، چیه مگر نمیشود آدم دلش بگیرد؟! گفتم چرا میشود، دستش را محکم تر گرفتم و گفتم اما میشود که آدم حواسش به دلش نباشد، میشود که آدم دلش را فراموش بکند و بعد به خودش بیاید و ببیند دلش گرد و خاک گرفته و حسابی رنگ باخته است،دلم عجیب گ
حال پیرزن اصلا خوب نیست. سرطان بعد یکسال درمان و خوب شدن موقت دوباره با بهونه های مختلف خودنمایی کرد تا بالاخره همه ی بدنش رو گرفت. خودشم میدونه این روز ها روزهای اخرشه ... ذکر مواقعش هوشیاریش اینه خدایا ببخش و ببر. گرچه این ذکر حال بقیه رو میگیره اما خب حقیقتش رو تقریبا همه قبول دارن.
رفتیم ملاقاتش ... چیز قابل ذکری ازش باقی نمونده بود. مامان ته مونده هوشیاری پیرزن رو به چالش میکشید ... 
اینو میشناسی؟ حالت بهتره ها! و منتظر پاسخی میموند ازش. و او
 
نماز ودعا

نماز به عنوان یک عبادت مهم ، بر اساسِ نیازِ معنویِ انسان به ارتباط با
خداوند و پرستش او ، مقرّر داشته شده و در حقیقت با برپا داشتن آن ، انسان نیاز
خود را به خداوند اعلام می کند ، علاوه بر اینکه در محتوای این عبادت ، درخواست و
طلب از خداوند نیز نهفته است
مثلاً در سوره ی حمد که در رکعت اوّل و دوّم نماز تلاوت می شود ، از خداوند در
خواست هدایت به راه مستقیم را تکرار می کنیم (اهدنا الصراط
المستقیم) و این درخواست ، یک دعا می باشد ، وصلواتی ک
دیروزی بود با هم ماهو میدیدیم 
از قابلیت های ماه اینه که فواصل رو از بین میبره. همیشه همینطور بود . وقتی نگاهش میکنم هیجان میگیرم و استرس اما نه دقیقا مثل ساعت قرار.
 
پاورقی: میگفت تو 800 کیلومتر بهش نزدیک تری. خندیدم گفتم دلت بسوزه پس . اما فکر کنم یه چیزی ته قلب ناراحت میشه. شاید
 
عضوی از ملّتی عزادارم
اشکبار عزای سردارم
خشمگین از ترامپ پست و حقیر
از ترور تا همیشه بیزارم
داغ سنگین درون دل دارم
آتش انتقام از اشرارم
نرود گفته های او از یاد
خاطراتش کند سبکبارم
خوش بحالش که حق نگاهش کرد
محو‌ اخلاص و عشق و کردارم
خون او را خدا سند فرمود
رهبرم هست عشق و دلدارم .
.
لبخند زد و مهر برداشت و ایستاد به نماز خوندن. موندم یه گوشه و از دور نگاهش کردم. نگاه که نه، داشتم تمام لحظه‌های عبادتش رو خون می‌کردم توی رگ هام و  نور می‌کردم توی چشم هام. بیرون باران و باد بود و درونِ من خورشیدی که تند می‌تابید. گرم شدم. 
آبا را نمی بینم اما می دانم پشت سرم ایستاده است و با دلهره به یاشا نگاهمی کند.اسلحه را رو به روی پیشانیم نگه می دارد.عیسی را صدا کنم یا خدایش را؟ مسیح را بخوانم یا خدایم را؟در این نقطه ی تاریک زندگی تباه شده ام، کدام یک به داد من خواهندرسید؟ کدام یک مرا که در یک قدمی مرگ ایستاده ام، نجات خواهند داد؟سر می چرخاند و احتماال در حالی که با نگاهش آبا را تهدید می کند؛آمرانه می گوید:»به حساب تو یکی بعدا می رسم. گمشو بیرون.«دوباره سرش را سمت من می چرخاند
یک عالمه لباس تو کمدند که 
که جایی برای پوشیدن ندارن :( 
امشب بعد آلبالو چیدن رفتم دوش گرفتم(کل حمام و روشویی و سطل فرنگی و سرحموم و... را هم هزار بار دوش گرفتوندم :/) 
بعد اومدم یه لباس خوشگل آبی و (سفید؟) آستر دار حریر پوشیدم 
اول خوب بود اما کم کم که خنکی تتم از بین رفت گرم شد 
و گرم شد 
و رفتم سرویس! و شررررررشر عرق ریختم! 
و خوب 
عوضش کردم و یه لباس نخی ساده پوشیدم 
آره یه لباس نخی ساده 
اکثر لباس نخی هام از همین زشتها هستن 
فقط اینی که الان پوشی
سمت کابینت ها دوید دست پاچه بود در حال باز کردن گفت :-کجاست جعبه ی کمک های اولیه ؟نگاهش مضطرب وپریشون بود که با گریه گفتم :-اون یکی ...سریع باز کرد وجعبه رو دید سریع آورد و با هرمکافاتی بود دستمو باند پیچی و پانسمان کرد خونش بند نمی اومد دستمو محکم گرفته بودم وقتی برام پتادین ریخت ناخود آگاه از شدت سوزش ودرد با گریه نگاهش کرد و گفتم :-آخ...نکن. نگام کرد با گریه گفتم :-خونش بند نمیاد -باید بخیه بخوره تمام نگاهم به چشمای عاشقش بود و با گریه گفتم :-می
ای به نور هدایتت امروزهمه در انتظار صبح سپیدالسلام علیک روح اللهالسلام علیک یا خورشیدبا تو شب‌های بی‌فروغ زمینناگهان روز تازه‌ای دیدندانقلابی شد آسمانِ خیالبه جهان نور ربنا تابیدصفحه صفحه عبور در تاریخحال ما را عجیب می‌گیردتو به تاریخ ما دوباره زدیرنگی از افتخار، رنگ امید
ادامه مطلب
 
 
✍توییت آقای رائفی پور 
 
‏یک سوم اقتصاد کشورمان با چین گره خورده است
آن وقت وزارت خارجه این دولت ناکارآمد یک سال و نیم در چین سفیر معرفی نمی کرد
و تمام نگاهش متوجه امریکا و اروپایی بود که تحقیرآمیز ترین برخورد ها را نه تنها با ایران که با همین دولت کرد
آیا این مشکوک نیست؟
 
 
نفرات برتر کنکور سراسری انسانی 98

نام
نام خانوادگی
رتبه
شهر

فاطمه
سخابی راد
1
لار

مریم
مجیدی یزدی
2
تهران

امین
افاضلی
3
تبریز

سیده آمنه
جلالی
4
بهار

علی
عباسی
5
لار

فاطمه
دلیلی
6
تهران

محمدعرفان
امینی
7
تهران

آتنا
جعفری
8
تهران

محمدحسین
منتظر
9
تهران

ملیکا
ابوترابی
10
اصفهان

 
توصیه می شود برای انجام انتخاب رشته تخصصی، مشاوره انتخاب رشته کنکور، انتخاب رشته کنکور سراسری 98 تمامی رشته ها، اعلام نتایج اولیه و تحلیل کارنامه کنکور که فردا چهارش
او: مگه همیشه نمی‌گفتی "ربّنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قرّة اعین و اجعلنا للمتقین اماماً"؟
منِ او: "هنوز هم این دعا رو می‌خونم"...
او: روشنی چشم بودن که به این سادگی‌ها نیست. وقتی خواستی، باید منتظر باشی که اونقدر پوست بندازیم که یه آدم درست‌و‌حسابی بشیم و بتونیم والدین خوبی هم باشیم. مگه نمی‌گفتی بچۀ گاو، گوساله می‌شه؟! اگه می‌خوای گاو نباشیم! باید صیقل پیدا کنیم، آدم شیم... مگه با این منیّتها می‌شه به جایی رسید؟ نفس باید رام شه. 
منِ او
باران میبارید
او با ذوق میان باران میدوید
و دستان کوچکش را میگشود.
و قطرات را در کف دستهای مهربانش جمع میکرد.
و بر سرم میان تنگ آب می ریخت.
چقدر زندان بانم دوستداشتنی ومهربان است.
دلتنگ دریایم اما لبخند عجیبش مرا محسور این تنگ میکند.
مجازات ماهی عاشق اینست!
پایان نامه را تحویل دادم رفت. از وقتی که با یک پایان نامه زیر بغل رفتم توی اتاق استاد و بدون آن بیرون امدم، انسان خوشحال تری هستم. 
یکی از ارزوهای دور و دراز قدیمی ام را گذاشته ام جلوی چشمم، نگاهش می کنم و برایش برنامه می چینم. پیش بسوی اولین قدم ...
روح سرگردان تولستوی، بی‌اعتنا پیپش را می‌کشد. هرچه چشم و ابرو می‌آییم که ناسلامتی پیر خردمندی شما، بیا پندی ده؛ نگاهش را دوخته به افق‌های دور از چشم ما. به پای او دمی‌ست این درنگ درد و رنج. 
شما بگویید: 
در روزهای سخت چه‌طور ذهن و روانمان را مستحکم نگه داریم؟
پاپیون‌های افتاده روی شونه‌هاش ، دلبرندگی تور روی موهاش..و خوشحالی‌ای که بعد از سال‌ها توی نگاهش حس میکردم درست تو لحظاتی که چشم در چشم میرقصیدیم...
اما امشب آنچه که از من مقبول افتاد اون لحظاتی بود که به اجبار اما راضی با کفش‌های پاشنه بلند و پیراهن ِبلند توی شهر چرخ میزدم و برگ‌های پاییزی دونه دونه به دنباله‌ی پیراهنم سنجاق میشدند. حالِ لحظه‌ خوش بود...
به راهِ بادیه رفتنم، خطا در خطای خوشحال. این‌که هی غلط بنویسم، او هی لوسم کند، ببخشدم، یادم بدهد، عادتِ شیرینم شده است. این‌که خطاهایم توجّهش را جلب کند، و فکر کند باید بیشتر هوایم را داشت. مورچه‌ی شکردانم من، شاد و مورموران و غلت‌زنان در بهشتِ نگاهش. خوش به من، خوشا به من.
همه ی دخترا دوست دارن یه وقتا 
یکی باشه که فارغ از همچی فقط به حرفاشون گوش بده.
درد و دلاشونو گوش کنه و چیزایی که نمیتونه دختر درست شون کنه رو راست و ریس کنه.
بگیرشون تو بغلش و با تمام عشقش نگاهش کنه.
براش هدیه های خیلی خوشگل و باسلیقه بخره.
دلم برا جدی تنگ نشده.
چرا؟؟
چون اون یه ترسوی بی عرضه هست.
و عقده هایی داره که میخواد سر یه دختر بچه خالی شون کنه.

پ ن: ...
بسم رب..
 
اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کنبه جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدف‌های تهی بردارهمین‌جا در کویر خویش مروارید پیدا کن
چه شوری بهتر از برخورد برق چشم‌ها باهمنگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن..
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ می‌آید..به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسی کن
خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می‌کند با مرگبه اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن..
 

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دست نوشته های یه دبیرستانی :)