نتایج جستجو برای عبارت :

از فیلم کره ای متنفرم اونم از نوع ترسناکش.

امشب یه فیلم کره ای خیلی وحشتناک دیدم که به شدت روح و روانمو آزار داد.اسمش شیون بود.وسطای فیلم نتونستم تحمل کنم و بقیه شو نگاه نکردم.تا حالا چند تا فیلم کره ای که امتیازهای بالایی هم داشتن نگاه کردم و حالا به این نتیجه رسیدم که از فیلم های کره ای متنفرم.
فیلم ترسناک خیلی آزارم میده،دیگه هیچوقت نگاه نمیکنم.
فیلم پر معنا و مفهومی بود ولی برای من زیادی ترسناک بود.الان هم قلبم به شدت تیر میکشه.
فی الواقع الان از سایه خودم هم میترسم...
از اینکه یک نفر بنشیند دم گوشم و شروع کند به حرف زدن متنفرم. از اینکه متوجه نشود اهمیتی به حرف هایش نمی دهم متنفرم. از اینکه مدام سوال بپرسد و مرا از دنیای خودم بیرون بکشد متنفرم. از آدم های وراج که حرف هایشان تمامی ندارد متنفرم. از آدم هایی که با خودشان حرف می زنند متنفرم. از اینکه آدم ها بنشینند کنارم و با هم صحبت کنند متنفرم. از همه ی این ها متنفرم. متنفرم. متنفرم. از این آدم ها متنفرم. از کسانی که نمی توانند درکم کنند . از آدم هایی که به زور خودم
من عاشق وبلاگ نویسی ام-من عاشق کتابم-من عاشق عکاسیم-من عاشق نویسندگیم-من عاشق هوای بارونی ام-من عاشق صدای بارونم-من عاشق لوازم تحریری ام-من عاشق آشپزی ام-من عاشق شعرم-من عاشق گل طبیعی و گلدونم-من عاشق هوای ابری ام-من عاشق لباسای زمستونی ام-من عاشق لبو و انبه ام-من عاشق شلوغی ام-من عاشق پارچه چهارخونه و گل گلی ام-من عاشق ادکلن های خنکم-من عاشق کتونی ام مخصوصا آل استار-من عاشق آش رشته ام-من عاشق کرانچی و لواشک و ترشیجاتم-من عاشق دوچرخه سواری ام-م
اینکه میبینم چقدر چقدر چقدر زیاد دنیاهامون ازهم دوره
چقدر زیاد متفاوته
چقدر زیاد دورم
چقدر زیاد جلوعه..
اعصابم رو بهم میریزه
انگار همش دارم سرجام میدوعم، انگار دارم از یه صخره خودمو پرت میکنم پایین ولی به زمین نمیرسم
نمیمیرم
نمیمیرم
نمیمیرم
این زندگیِ نصفه نیمه ی احمقانه ی به درد نخورِ حال بهم زن دیگه داره پدرمو درمیاره
از آدما متنفرم
از هرکی که داره ایده آل منو زندگی میکنه متنفرم
از کوه متنفرم 
از دریا متنفرم
از کتاب متنفرم
از پیشرفت متنف
احساس میکنم آدم بدیم. به خاطر این که هیچکاری نمیکنم یا حتی کارایی میکنم که به نظر اشتباست از خودم متنفرم. . نمیدونم اشکال کارم چیه. نمیدونم چجوری باید درستش کنم. میترسم ادم مزخرفی باشم به خاطر همین متنفرم از ترس این که مزخرف باشم. 
از میم متنفرم بخاطر اینکه هیچ وقت نفهمیدم شریک دزده یا رفیق غافله 
از صاد متنفرم که ادعا میکنه منو میشناسه اما نمیفهمه من جنبه ی این جور شوخی هارو ندارم حدااقل نه تو این مورد نه تو این وضعیت که معلوم نیست بابام تا اخر ماه چی میشه 
(البته اون از مشکل من خبر نداره ولی به هرحال )
از ح جیمی ام متنفرم از اون از همه بیشتر متنفرم اینکه من اینقدر اسیب پذیرم الان بخشیش بخاطر اونه 
از خودم هم متنفرم بخاطر اینکه اینقدر هیجان زده ام همیشه و همیشه نیاز دارم
خستم از صداهایی که می‌شنوم 
از حرفایی که میزنم 
از نگاه هایی که میکنم 
از افکاری که توی ذهنمه ! 
خستم از این رویاپردازی هایی که میکنم 
خستم ...
کاش میتونستم ذهنمو متلاشی کنم 
کاش میتونستم خودمو تغییر بدم
کاش میتونستم عمل کنم 
کاش میتونستم یکم به خودم و دنیای خودم اهمیت بدم 
خستم از این چهار دیواری ! 
اما فقط خستم ...
شب میشه 
صبح میشه 
دوباره شب میشه 
و صبح میشه ! 
از شب متنفرم 
از روزهایی که میگذره متنفرم 
از خودم متنفرم 
از این دنیا متنفرم 
ا
کاش نیومده بودم تهران. متنفرم از خودم به خاطرش. اصلا حالم خوب نیست حتی نمیتونم راجع بهش حرف بزنم. دلم میخواد بمیرم. من حتی عرضه ی مردنم ندارم. حتی مرگم برام اتفاق نمیفته. حتی لیاقت مرگم ندارم. از همه متنفرم. از خودم از دنیا. کاش امشب تموم بشه. اینجا مینویسم شاید فقط خالی شم. وگرنه جای دیگه ای. رو ندارم. نه جاییو دارم نه کسیو. 
سلام
در یک سری سلسه پست میخوام به این موضوع که مدتی ذهنم رو مشغول کرده بپردازم و در موردش متن بنویسم.اونم اینه 1000دلیل که از ایفون متنفرم و اپل چطور میتونه باعث انقراض بشریت بشه!
در هر پست 10 دلیلم را تفسیر میکنم.
اخطار!!!تمام نوشتهای این موضوع غیر حرفه ای و بدون آزمایش و ممکن است احساس و پیش بینی و کمی تخیل هم چاشنی کنم.
----------------------------------------------------
ادامه مطلب
امروز فی الواقع گند زدم. هیچ غلطی نکردم. تمام تلاشم ۷.۵ ساعت بود و بقیشم نه اینکه استرااااحت باشه یا غنی کردن اورانیوم. مث افسردگان پس از زایمان زل زده بودم به نوشته ها به فرمولا... حتی نون پنیر گوجه هم توانایی شستن و بردن رو نداشت. و حتی آهنگ جدید رضا بهرام. و حتی ذوق دیدن عکسهای دوتاییشون. دلم برا مرمر تنگ شده. برا بغل گرم و بی منتش. برا چشم هاش که بخاطرم خیس میشه و برا چشمام که نمیذارم راهشون باز شه. از فردا و هر چهار زنگش متنفرم. از چشمای سبز اون
از آدمایی که انقدر مغرورن که هیچوقت حاضر به عذرخواهی کردن نیستن متنفرم.
ازینایی که در ظاهر مظلومن و همه فکر میکنن هیچوقت کسیو ناراحت نمیکنن اما همه گندی میزنن و نهایتا تو هم صرفا به خاطر شلوغ بودن و مظلوم به نظر نرسیدن!در هر شرایطی آدم بده به نظر میرسی متنفرم!
از اینایی که یه مشت دروغ سرهم میکنن تا اتفاق افتاده رو به نفع خودشون بکنن متنفرم.
از اینایی که کارای بقیه رو هی عیب می گیرن اما خودشون هر کاری دلشون میخواد میکنن متنفرم.
از آدمای خودخواه
خیلی وقته ننوشتم ، دو هفته اس که عمه و عزیزترین فامیلم فوت شده ، بمانه که چقد گریه کردم و اشک ریختم
سرم داره میترکه ، اشک تو چشام جمع شده ، خدایا بعضی آدما رو چطور ساختی که اینقد عوضین ، با ت دعوام شد و ر ، استاد از زبون من یه چی گفته ، کاری که به عهده ماستو یکی دیگه با زرنگ بازی داره میگیره و جلسه میگه داشتیم و تیمو قراره هماهنگ کنیم ...
از استادا و دپارتمان متنفرم و مدیر گروه
آدمو زده میکنن ، دوس دارم بشینم خیلی رک باهاشون صحبت کنم ، ولی حیف که او
همیشه وقتی به کسی نیاز داری نیستش... خصوصا وقتی غرورت اجازه نمیده صداش برنی یا بهش بگی... دوست داری خودش بفهمه و باشه! ولی هیچ وقت نشده و نمیشه و نخواهد شد. هیچ وقت! 
+ منم اینجا رو کردم پر از نوشته های چرت. همین که خالی بشم کافیه. طرز نوشتنم با قبل خیلی عوض شده. تو اون بکی وبلاگ اولین نوشته ها رو ک نگاه کردم دیدم چقد شور و شوق بود در من ولی حالا... همش نق  همش غر.. همش ناله...
+ دوست دارم یکی رو گیر بیارم بهش یک عالمه فحش بدم. سرش داد بزنم. کتکش بزنم. با دند
ازش متنفرم. ازینکه انقد رقت انگیزه متنفرم. از اینکه برام قابل احترام نیست متنفرم. از اینکه از پنج سالگیش به بعد هیچ رشدی نکرده بیزارم. دیگه حتی بهشت و جهنمم برام زیاد فرقی نمیکنه، برام مهم نیست اگه دوسم ندارن و نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم. فقط دلم میخواد صدای ناله هاش رو نشنوم چون دیگه حتی دلمم براش نمیسوزه، فقط حالم بهم میخوره. چند روز پیش یکی بهم گفت تو به هیچی نیاز نداری و این خیلی بده. ولی من خوشم اومد. اره میدونم اینجوری خیلی بی انگیزه و
این که همیشه سردرد با تمام ثانیه هام عجین شده رو حتی سینوزیت هم نمیتونه گردن بگیره، اصلا در توانش نیست.
بعد هر گریه و خنده و عصبانیت و سرما و گرما و هرچیز دیگه ای از نوع عمیقش، یه موجود عجیب الخلقه مثل gollum میشینه روی سرم و با همون استایل ترسناکش شروع میکنه به بردن دستش زیر پوست و استخون جمجمه و بعدش فشار دادن. اونم انقدر عمیق و طاقت فرسا که غیرقابل تصوره...
ولی هنوزم میگم که همه ی این دردا نمیتونه سینوسی باشه؛ یه جایی هجوم فکر و سردرگمی ذهنی باع
این که همیشه سردرد با تمام ثانیه هام عجین شده رو حتی سینوزیت هم نمیتونه گردن بگیره، اصلا در توانش نیست.
بعد هر گریه و خنده و عصبانیت و سرما و گرما و هرچیز دیگه ای از نوع عمیقش، یه موجود عجیب الخلقه مثل gollum میشینه روی سرم و با همون استایل ترسناکش شروع میکنه به بردن دستش زیر پوست و استخون جمجمه و بعدش فشار دادن. اونم انقدر عمیق و طاقت فرسا که غیرقابل تصوره...
ولی هنوزم میگم که همه ی این دردا نمیتونه سینوسی باشه؛ یه جایی هجوم فکر و سردرگمی ذهنی باع
پنجم دی خورشید گرفتگی بود و خیلی دلم میخواست امکانات داشتم و میتونستم ببینم، اما علاوه بر اینکه اون لحظه خواب بودم، آسمان تبریز شدیدا ابری بود و خلاصه قسمت نشد... همون روز توی اینستا پستی دیدم با این مضمون:

کاری ندارم که خیلیا مسخره کردن و باور نکردن اما خب خیلی هم بی ربط به این اتفاقات اخیر نیست! 
و اما...
+ از اونایی که کمیت رو به کیفیت ترجیح میدن متنفرم! 
+ از اونایی که احساسی قضاوت میکنن متنفرم! 
+ از اونایی که فک میکنن خیلی حالیشونه و تحلیل ه
از این همه بی نظمی این ترم متنفرم
از کلاسای مجازی متنفرم کلاسایی که یه درصدم بازدهی کلاسای حضوری رو ندارن
از اینکه یه سری درسامون اصلا تاحالا یه جلسه هم تشکیل نشدن
از اینکه معلوم نیست بخشای عملیمون چی میشه
از اینکه فانتوم به زورررررر ظرفیت8نفرو داشت ولی الان باید چندتا گروه با هم بره
از اینکه پریودنتولوژی و ترمیمی یک جسله تشکیل شدن..(البته کم نیستن این درسای یک جلسه ایی یا دو جلسه ایی من باب مثال گفتم)
از اینکه نمیتونم برم تو خیابون لااقل کتا
سلام خوبی؟
چند روزی سراغتو نگرفتم چند روزی پرتت کردم به سمت دور ترین قسمت مغزم که افکارم حوالی تو نچرخه ....
از اینکه شدی دلیلی برای راکت موندنم ،متنفرم !
با اون همه صحبتی که باهات داشتم به هیچ نتیجه ای نرسیدم جز اینکه  تو بیهوده ترین چیز تو زندگیم بودی و هستی که منو به خودش مشغول کرده....
اولش فکر میکردم توهمی ولی از اینکه اینقدر واقعی بنظر میای ،متنفرم !
دیگه حوصله ی هیچی رو ندارم .دوس دارم مامان بابام زودتر جدا شن.و دنیا به آسایش برسه.دوس دارم زودتر درسم تموم شه و من بتونم احساس آزادی کنم . دوس دارم یکی رو داشته باشم که حوصله ی منُ داشته باشه . فقط یکی.فقط همون یدونه رو میخوام. دوس دارم به کامک بگم یه نازپروده ی لوسِ گریه اوی آب دماغیه و مادرش گند زده با تربیتش.و بهش بگم ازین ضعیف بودنش متنفرم. و اونم بدش بیاد و ناراحت شه و بیشتر به قول خودش احساس خشم و نفرت کنه .
به هر حال تو یک تابوت داری و منی ک از تک تک این کلمات متنفرم. به هر حال در تو اشتیاق کمی بود و منی ک سرشار از حماقتم. برایم فرقی نکرد، هزاران بار به چشم، به گوشت و قلبم دیدم و نفهمیدم، نخواستم چنین فهمیدنی را. به یقین، به قوانینِ جاذبه و هر چه ک بشود آن را معتبر شمرد. به تابش اولین پرتو صبحگاهی ک می نشیند روی این دنیای مادی، همگی معنای یکسانی دادند و من هم آن را شنیدم ولی نخواستم ک ببینم. صدایِ قلبِ من سنگین است و از درک کردنش منزجر می شوم. به پمپاژ
به هر حال تو یک تابوت داری و منی ک از تک تک این کلمات متنفرم. به هر حال در تو اشتیاق کمی بود و منی ک سرشار از حماقتم. برایم فرقی نکرد، هزاران بار به چشم، به گوشت و قلبم دیدم و نفهمیدم، نخواستم چنین فهمیدنی را. به یقین، به قوانینِ جاذبه و هر چه ک بشود آن را معتبر شمرد. به تابش اولین پرتو صبحگاهی ک می نشیند روی این دنیای مادی، همگی معنای یکسانی دادند و من هم آن را شنیدم ولی نخواستم ک ببینم. صدایِ قلبِ من سنگین است و از درک کردنش منزجر می شوم. به پمپاژ
میگن وقتی کسی زندگی توی دنیای واقعی‌ش خیلی اوکیه، کمتر سر میزنه مجازی! از یه طرف دیگه هم میگن تلقین، شرایط رو میکشه سمت خودش و شرایط اون چیزی میشه که به خودت تلقین میکنی.خواستم نقشی رو برای خودم بازی کنم که نیستم. مسخرس ولی شاید یکم دلم خوش بشه قبل از اینکه اینترنتم رو وصل کنم آخرین بازدیدم رو ببینم چقد قبل تره و بگم نکنه واقعا تو وضعیت خوبی بودم.
دعواهای توی خونه از ۸ سالگی برای اینجانب قابل حس شد و خیلی وقته که قابل درک!مادرم واقعا غیر قابل ت
روزهای سرد افسرده‌کننده‌اند. چون مجبورت می‌کنند به درون خودت برگردی، یک گوشه کِز کنی و تنها باشی. 
از روزهای سرد متنفرم. از تمام روزهای سردی که اتفاقات دشوار زندگی‌م توشون افتاده متنفرم. از امروز.  
× لطفاً دعا کنید برای مادرم. 
امروز دیر بیدار شدمو تا ظهر خوابیدمو به خاطرش از خودم متنفرم متنفرم متنفرم. :(
خوابم زیاد شده خستگی دست از سرم برنمیداره و نمیدونم چیکار کنم دیشب با این که تا هفت عصر خواب بودم ساعت یک بیهوش شدم بعد فکر کن تا الان خوابیدم یعنی حدود ۱۲ ساعت خواب. حالا میگی نباید از خودم متنفر باشم :((((
به هر حال چاره ای ندارم جز این که پاشمو شروع کنم زمان از دست رفته بیهوده گذشته رو نمیشه برگردوند :( حالا که من این کتابو دوست دارم باید اینجوری بشه؟ بیخیال برم کار ک
میدونی چی اذیتم میکنه ؟
یه شبایی که دلم لک زده بود واسه دیدنت آرزو میکردم خوابتو ببینم یکم دلم آروم بگیره ولی دریغ از یک ثانیه تو خواب دیدنت 
از وقتی نیستی از وقتی فکرم و عقلم حالشون ازت بهم میخوره و نمیدونم دلم چه حسی بهت داره دارم یه شب در میون خوابتو میبینم 
دیشب خواب دیدم داشتیم وسایلمونو میبردیم تو خونه خودمون بچینیم 
خونمون انگار ته دنیا بود ولی انقد حالم خوب بود که حاضر بودم باهات تا ته دنیام بیام 
خونه رو که داشتیم تمیز میکردیم یهو د
اعصاب خوردی فقط اونجا که یکی زنگ میزنه بهت ولی صداش نمیادقطع میکنی و خودت زنگ‌ میزنی، میبینی که اونم به تو زنگ زده و اشغالهبعد یه کم منتظر میمونی که زنگ بزنه، ولی میفهمی اونم منتظره که تو زنگ بزنیصبرت تموم میشه و زنگ میزنی میبینی اونم صبرش تموم شده و زنگ زده و اشغاله
از این تک بعدی بودن جدیدم متنفرم ولی فعلا راه دیگه ای ندارم. به همه چیز شک دارم و انرژی ام در تمام ساعات روز نزدیک به صفره. فردا شروع امتحانات پایان ترم هست و دوتا امتحان دارم. آمادگی ام به طرز ترسناکی کمه. انگیزه ام هر ثانیه فروکش می کنه و نمی دونم به چه امیدی هنوز به ادامه فکر می کنم. لعنت به تمام روزهایی که گذشت و برای من فقط حسرت و خاطره بد به جا گذاشت. تنها چیزی الان می تونم بگم خوبه، رابطه ام با پارتنرمه و اونم به این دلیله که هر دو با تمام وج
لامپ اتاق خاموش است. چراغ مطالعه روشن است. نشسته ام پشت لپ تاپ. به نیتِ درس خواندن نشسته ام. سالهاست که نشسته ام. سالهاست لامپ خاموش است. سالهاست بغض دارم. سالهاست که دلم برای خودم میسوزد. سالهاست آفتاب ندیده ام. سالهاست شبها رقصِ سایه آن درخت بید را روی دیوار اتاق تماشا میکنم. برایش موسیقی والس پخش میکنم. او میرقصد و من لحظات را زندگی میکنم. اما امشب پرده هارا کشیده ام.از هرچیزی که ان بیرون است متنفرم. سایه ای نیست. فقط منم. من و صفحه ارسال مطلب ج
از ترسناک ترین کتاب هایی که میتوانم نام ببرم ,کتاب های پزشکی است و قسمت ترسناکش آن جاست که هی بیماری هارا میخوانی و میبینی همه ی آن علائم را داری! کتاب که تمام میشود تو می مانی و چیزی که مثل خوره ذهنت را میخورد :چطوری با این همه بیماری هنوز زنده ام:) البته می گویند چنین توهم هایی بین همه ی دانشجویان علوم پزشکی رایج است پس جدی اش نگیرید!
 
 
متنفرم
از دریایی که زیر نور خورشید خروشان است
انگار لیاقت گرمای وجود خورشید را ندارد
چرا انسان ها هم این گونه اند؟
مگر خود محبت نمی کنند؟
پس چرا قدر محبت دیگران را نمی دانند؟!
شاید اندازه ی دریا درد دارند
یا که گرمای خورشید برایشان کافی نیست
نکند پر توقع اند؟
یا نکند خورشید کم می گذارد؟
اگر روزی خورشیدشان ماه شود چه؟
آن موقع باز هم خروشان خواهند شد؟
معلوم است که نه
مراقب خورشیدمان باشیم
با خروشمان خورشیدمان را ماه نکنیم
چراکه شاید خورشیدمان
خیلی عجیب است. شخصیتی که همین دیروز داشتی مشتاقانه داستانش را دنبال می کردی که داشت آموزش می دید و 14 ساله بود تنها با گذشت چند ساعت، اکنون 17 ساله شده و جنگجویی است که در تمام قلمرو نظیری برایش پیدا نمی شود. و جالب تر اینکه خودش معلم است و دارد به دخترک 14 ساله ی دیگری آموزش می دهد...
عجیب است و اعصاب خورد کن. من از بزرگ شدن شخصیت ها متنفرررررم. بیشتر از هرچیز دیگری توی این دنیا. متنفرم متنفرم متنفرم. کاش می شد به نویسنده ها فهماند که لزومی ندارد بات
خسته و متنفر بودن از چیزی یا فردی در انگلیسی
sick (and tired) of someone or something.مثالز:I am sick of it.حالم ازش به هم میخوره/ ازش متنفرم.I'm sick of my life.از زندگی ام حالم به هم میخوره/ متنفرم.They are trying to wash your brain, I am sick of them.اونها دارند سعی میکنند که مغز ات رو شستشو بدهند، ازشون حالم به هم میخوره.Same old lies, same old bullshits, I am sick of watching TV.همون دروغهای همیشگی، همون مزخرفات همیشگی، حالم ازتماشای تلویزیون به هم میخوره.I am sick and tired of cleaning up after you.من از تمیز کردن پشت سر تو(اینکه تو کثیف
از اینکه مهدیه رو ناراحت کردم و بهش گفتن احمق و گفتم ازش متنفرم مثل سگ ناراحتم . منم در حد همون احمقم و احمق تر حتی. و میخوام برم ا دلش دربیارم:/ و حتی اگه اصن بدجنسانه به حرف کشی از من ادامه داده و سناریوی من درست بوده باشه :/ بازم دلیل خوبی نیست :// ینی به نظرم حالا چیز خاصیم نشده :/ به هر حال خودم بودم که بهش همه چیو گفتم :/ نمی‌دونم اصلا هر چی :// من از قهر و این چیزا متنفرم :/// و ما آشتی میکنیم :/ و اینکه من باهاش حس نزدیک بودن ندارم بر میگرده به من :/ و
احمق منم !
اعتماد کردم  به تو اره به تو ، تویی که گفتی خواهرمی گفتی کنارمی
اما تنهام گذاشتی عابرومو بردی
قول دادی !
قول دادی که نگی ولی گفتی اونم به همه
من چقدر احمقم که باز به تو اعتماد کردم و سعی کردم یادم بره دوسال پیش با من چیکار کردی
من چقدر ساده ام
چقدر تنهام!
چقدر احساس ضعف میکنم
خدایا خسته شدم
خسته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دلم یه دوست میخواد همجنس خودم !
از جنس سادگی
خیلی مزخرفه که هرچقدر تلاش میکنم که بتونم خودم باشم بازم یه چیز هست که همیشه جلوی من رو بگیره
مثلا من دوست دارم پیج اینستام باز باشه مشکلی با عکس گرفتن با موی بی حجابم و به اشتراک گذاشتنشون نداشته باشم
ولی خب مثلا فلانی اسکرین میگیره به فلانی نشون میده! یا همه میبینن یا فلان میشه بهمان میشه ...
جالبه تو همون حجاب داراش هم مشکله خانوم (مامانم) خوشش نمیاد!
(این حرفاش باعث میشه من پیج شخصی اینستا داشته باشم و عکسای خودمو به اشتراک بذارم)
هشتک متنفر
از خانواده‌ام متنفرم. از اینکه نیاز دارم بنویسم و حرف بزنم هم متنفرم. آنقدر خشمگینم که جلوی بغضم را گرفته‌ام چون به نظرم مادرم لیاقتش را ندارد که برایش اشک بریزم. دقایقی پیش، از پشت تلفن عربده می‌کشیدم. سال‌ها مرا کتک زد. سال‌ها شاهد دعوای خودش با پدرم بودم. سال‌ها دعوا و فحش دادن فامیل را نظاره‌گر بودم. و حالا مادر نفهمم از من می‌پرسد «تو که نزدیک 1 ساله داری تنها زندگی می‌کنی. دیگه برا چی عصبانی هستی؟!» انگار گهی که او و پدرم به زندگی‌ام
دو تا اتفاق هست که از الان دارم بهش فکر می‌کنم برای حداقل ۶-۷ ماهِ دیگه و انقدر ذهنم رو مشغول کرده که باید حتما بنویسمشون و دیگه بهشون فکر نکنم.
اولین اتفاق رو بعید می‌دونم بشه... فلذا فقط جایگزینش رو می‌نویسم. این‌که به محضِ این‌که تو بیمارستان فارغ شدم، بیام خونه و به بخش نرم. حتی یه دقیقه بیشتر هم نمی‌تونم بیمارستان رو تحمل کنم!
دومی این هست که تا ده روز و هرچه بیشتر بهتر، هیچ‌کس، یعنی هیچ‌کس... حتی مامانم و مامانش، نیان خونه‌مون. هیچ‌کس
سلام. 
 
اینکه بگم نبودم دروغ گفتم خاموش دنبال میکردم وبها رو و کلا نمیتونستم از اینترنت و فضای مجازی دور باشم و اون هم برای خودش دلیل داره .
 
ولی سعی کردم که به نت اومدنم رو کمتر کنم . کارها هم خداروشکر بهتر و سریعتر پیش رفته و یکسری پیشرفتهای ریزی داشته ام. 
 
از فلسفه و هر چی که مربوط به فلسفه میشه متنفرم ! 
 
+قراره نحوه آموزش اعداد سه رقمی به بچه های کلاس دوم رو به تقریبا 60 نفر توضیح بدم داخل کلاس که از چه متدهایی استفاده کنن و متاسفانه فعلا
داستان در مورد مرد میانسالی به اسم رحمانه که سرطان مردونه(!) گرفته و دکترش بهش میگه به زودی میمیره. رحمان هم که آبدارچی یه شرکته و همیشه درگیر مشکلات مالی با چهارتا بچه بوده، تصمیم میگیره یه کاری کنه پسر رئیسش اونو بکشه و دیه‌ش برسه به خانواده‌ش. چون خودش در هر صورت قراره بمیره. 
داستان و اتفاقات بامزه بودن، ولی بازم من متنفرم از یه چیزایی که به زور چپوندن تو فیلم تا مثلاً مخاطب بخنده! مخصوووصاً من متنفرم از یه سری شوخی‌های جنسی که دلیل خنده
به قول عسل درسته که فرق میکنه از اینجا به بعدشو کجا زندگی کنیم‌ولی باخت اصلی رو وقتی کردیم که تو ایران مدرسه رفتیم
و روزی صد بار بیشتر به حرفش میرسم
من با تک تک سلول های بدنم از این نظام آموزش پرورش و از ثانیه ثانیه وقتایی که تو مدرسه بودم و از تک تک کادر مریض مدرسه هایی که بودم،متنفرم
 
پ.ن:سر دسته لیست تنفر خانوم آ عه
و وقتی فکر میکنم بخاطر حرف مامان هاله گریه کرده واقعا دلم خنک میشه هرچند واقعا کمشه خیلی خیلی خیلی بیشتر از اینا باید تقاص پس ب
میتونم این رو بگم که از شنیدن کلمه آبجی از زبون خواهرام متنفرم..
پشت این آبجی گفتنای هرچندسال یک بار مطئنن یک درخواستی هست که میگن
سلام گرگ بی طمع نیست...
متنفرم ازاین کلمه که فقط در مواقع ای که بهم نیاز دارند استفاده میکنند و چه 
وقیحانه این کلمه رو بعداز هربار پوزخند زدنم و تاکید براینکه بهم نگو آبجی و کارت رو بگو
بازهم تکرار میکنند و منو آزار میدهند...
دلم میخواهد آبجی گفتنشان از ته دل باشد و بدون درخواستی اما فکرکنم این آرزو رو باید به گور ب
+ خیر سرم روزه گرفتم. تا ظهر خواب بعدم درس، اونم چه درس خوندنی!
دراز کشیده خوندم.
هیچکس باهام حرف نزنه
هیشکی سر به سر من نذاره
کار سنگین ازم نخوان
نزدیکم نشن 
که ...
گرسنگی کشیدم اونم تو روزهای نسبتا کوتاه و هوای نسبتا خنک
خدایا خودت قبول کن:)
یکی از نمره های ترم قبلم توسط استاد تایید نشده بود و بخاطر قانون پیش نیازی، در زمان انتخاب واحد نمیتونستم واحد های بعدش رو بردارم. حالا بعد از حرص خوردن های زیاد، 20 واحد تخصصی برداشتم که فقط دو واحدش آزمایشگاه و کارگاهه. در مجموع برای ترم بعد 9 تا درس دارم و از همه بیشتر، برای کلاس سیستم دیحیتال و میدان و امواج ذوق دارم^_^ البته اصلا بین دو ترم استراحت نداشتم و هفته بعد باید برم دانشگاه.خسته اممم.پ.ن: یکی از دوستام که اونم 20 واحد تخصصی برداشته ه
جرأت کنید راست و حقیقی باشید.جرأت کنید زشت باشید!اگر موسیقی بد را دوست دارید، رک و راست بگویید.خود را همان که هستید نشان بدهید.این بزک تهوع انگیز دوروئی و دو پهلویی را از چهره روح خود بزدایید، با آب فراوان بشوئید!ژان کریستف
امروز دومین روزیه که بدون مادرم سپری میشه، مادری که با کلی سفارش به سمت مشهد رهسپار شد. و این دوروز خیلی بد داره میگذره. فکر می کردم وقتی بره می تونم با آزادی کامل بیرون برم و هرکاری می خوام بکنم ولی اصلن بهم خوش نگذشت، در
 
از اینکه آدمها فکر میکنن من قوی و مستقلم متنفرم . من انقدر از نظر روحی داغون و متلاشی ام که گاهی چند دقیقه به یه نقطه خیره میشم و فکر میکنم چطور میتونم به این نکبت پایان بدم بعد به خودم میام و فکر میکنم من ترسوتر از این حرفام و بهتره بجای فکرای بیخود یه حرکتی برای زندگیم بکنم ، اما پنج دقیقه بعد دوباره مایوس میشم و دلم میخواد بزنم زیر گریه . حالا نمیفهمم چرا با این روحیه‌ی نابود ، همیشه درحال خندیدنم و همه فکر میکنم من زندگی به هیچجام نیست . من
سلام
اینکه میگن خوشحال باش و از زندگی لذت ببر دقیقا یعنی چی؟، خیلی ها میگن خوشحال باش، از مجردیت لذت ببر ولی من اصلا اصلا تا این ۲۵ سال اصلا از یک روز زندگیم لذت نبردم، از جمع خانواده متنفرم، از این که با یه حرف کوچیک دعوامون میشه متنفرم، از مسافرت با خانواده، از گردش با خانواده متنفرم، از فامیل از بحث های فامیلی مزخرف که میخوان بگن ما خوشبخت تر و پولدار تریم و شما بی عرضه اید که نمیتونید دختر شوهر بدید متنفرم.
من اصلا نمیتونم از زندگیم لذت بب
ازون جایی که من خیلی آدم با حوصله ای هستم :/ و عاشق سریال مریال:// یه انیمه ی ۳۶۶ قسمتی رو میخوام ببینم:/ ولی خب درست در همین لحظه که این رو نوشتم یادم اومد که بهم گفته بود ساوت پارک رو ببینم و من چون اصن حوصله ی چیزای طولانی رو نداشتم ندیدم :/ و الان نمیتونم با خیال راحت برم بِلیچ ببینم :// و اصن من هر کاری میکنم حتما باید یه چیزی توش باشه ://این مازوخیستی از کجا نشأت میگیره?:// به طور کلی ا هر چی باعث میشه آدم حسای مسخره پیدا کنه متنفرم :/ ا آهنگ چِلْسی م
خودخواااااااااااااااااااااااااااااااااااااهی چرا!
خودخواهیه وقتی راهیو که دونفری دارید پیش میرید بعد فقط خودتو ببینی و بیخیال بشی از ادامه راه! 
اگر خسته ای اونم خستست ، اگر متوقف شدی اونم بخاطرت وایساده  چرا از خودت میرونیش!؟  
حتما پیش خودتون فکر میکنید این که خودخواهی نیست! ( باشه نیست)  ولی هست!  دوباره و هزار باره نگاش کن لطفا
 
I love you like my breath
Just as uncontrolable ...
مثلِ نفس کشیدن دوستت دارم
همانقدر بی اختیار ...♥️✨
Falling in love with you is the second #BesT thing in the world finding you was the first♥️
عاشقت شدن دومین کار خوبى بود که تو زندگیم کردم. اولیش این بود که پیدات کردم
I hate everyone except you *-*
من از همه غیر از تو متنفرم:)‌‌

love doesn't need to be perfect  it just needs to be true
لازم نیست که عشق عالی باشه فقط  کافیه که واقعی باشه...



Interrupt me
To start who?!
منو متوقف کردی
که کیو آغاز کنی؟
متنفرم از مرد ها یا پسرایی که میگن دختر باید کوچولو باشه موهاش یه متر باشه لوس باشه فلان :|
من از فضا اومدم که بدون این ملاکا کسیو دوست داشتم
نگفتم قدش بلند باشه یا سیکس پک باشه یا چشم آبی باشه و فلان
اگر واقعا میخواید یه زندگیه ارومو کنار کسی داشته باشید 
یا میخواید واقعا کنار یکی بهتون خوش بگذره 
اون ملاکا تاثیری نداره :|
مثلا یکی میگه چون دختره موهاش یه متر بود خیلی بهمون خوش گذشت  
زندگیمون از بقیه بی دغدغه تره
یا رابطمون پایدار تره
من مید
من یه دختر بیست و پنج ساله هستم و مدتی هست که احساس میکنم کاملا از پدرم متنفرم. به طوری که واقعا زندگی کردن با اون در یک خونه برام غیر قابل تحمل شدهاز وقتی یادم میاد به خاطر وجود پدرم از همه چی محروم بودم. حتی وقتی پنج شش ساله بودم به خاطر بازی تو کوچه ازش کتک می‌خوردیم. با تسبیح اش . میزدمونو میآورد خونه. از وقتی یادم میاد با مادرم اختلاف داشت. یه آدم بد دل. که از هیچ تهمتی به زنش دریع نمیکنه .حتی به مادرم تهمت ارتباط با دامادمون رو میزد.
ادامه مط
قدیما تا یک خواننده یی یک ترانه یی میخوند خیلی زود میفهمیدم نیت شاعر چی بودهانگیزه حرفاش چیه؟مثلا وقتی طرف میگفت جاتم اصلا خالی نیستیا من دیگه دوستت ندارمیا هرچیزی که اعلام نفرت بودهمیشه از نظر من دروغ بودهمیشه فکر میکردم هرگز هیچکسی لزومی نداره اعلام کنه این طور حرفا روو اگر کسی چیزی رو نمیخواد خصوصا وقتی ازش سوال نکردن که میخوای یا نهنباید بیاد بگه من نمیخوام یا من دیگه نمیخوامباید راهشو بکشه و برهچون اگر قرار به اعلام کردن چیزهایی که ن
از روزی که اینترنت قطع شد من هر روزی روزی ده دفه روی آدرس انار بانو میزنم تا ببینم نت وصل شده یا نه؟...
و حس می کنم چه کارِ تباهی انجام می دم...
راستی چرا وقتی خودم از این کار که مدام به نت بیام و اینترنت رو چک کنم متنفرم ،اما باز دستم ناخودآگاه سمت تبلت می ره؟ ...
غیر از این هنوز خیلی کارهای دیگه هم توی زندگیم هست که دوستشان ندارم،ولی انجام می دم و بعد احساس تباه بودن می کنم...
از خندیدن زیاد متنفرم و باز انجام می دم،...از شوخی کردن زیاد متنفرم و باز ا
پدر و مادری که با این عنوان هر بلایی سرم آوردین و من چاره ای جز تحمل نداشتم، از شما متنفرم.
پدر و مادری که هر قدم نزدیکی به شما برای من پر هست از اضطراب و سرکوب شخصی و تنش و شکایت، از شما متنفرم.
پدر و مادری که خونه جای جنگ و شهوت بی ملاحظه ی شما بود، از شما متنفرم.
پدر و مادری که محبتتون فروشی بود و  حتی در آخر هم زرنگ بودید و اون رو دریغ می کردید تا سود کنید، از شما متنفرم.
پدر و مادری که درد و دل من با دوستانم از چنگ و آزار درون خانه جرم بود و در عو
هرچی از این دوستیابی های اینستاگرامی و فضا مجازی متنفرم فکر کنم سر خودمم اومده. شما اگه یه نفرو قبلا دیده باشین و تو یه نگاه بدون تعریف از طرف خوشتون بیاد و بعد تو اینستا هم سریع فالو کنید طرفو .
اونوقت چی میتونید بگین؟ یعنی چجوری میشه دل طرفو به دست آورد ؟
ممنون میشم هر کی این پست رو دید جواب بده
یبار فقط جواب یکی از استوری هاشو دادم اونم فقط لایک کرد :/ 
اصلا از جواب دادن استوری بدم میاد مثل این میمونه که بخام با طرف لاس بزنم یا چی بگم مثلا طرف
وقتی نرگس ولم کرد ( واقعا نمی‌شود از واژه بهتری استفاده کنم ) کاملا در هم شکستم. تا چندین ماه تقریبا هرشب اشک غلیظ از چشمم می‌ریخت. دراز می‌کشیدم در رخت‌خواب نازک و قدیمی و زل می‌زدم به سقف تا خوابم ببرد. هزار بار از زندگی متنفر بودم. فضای خالی عظیمی درون من به وجود آمده بود که تا سالیان سال پا برجا بود. بارزترین مثال آن یک شب لعنتی حدود سه سال بعد بود. من در یک چت‌روم بی‌در و پیکر دنبال کسی یا چیزی بودم و آنجا به کسی گفتم پدرم به مادرم خیانت ک
اتفاقا من از حال ُ هوای ماه رمضون دیگه متنفرم
اصلن از همه چی متنفرم.......
 خب فکنم بایدخیلی نرررررم ُ آهسته بکشم بیرون وبرم:) قشنگ شیفت+دیلیت:))و اینکه هروخت من از این گریه ها گذشتم شاید به چیزی که میخای برسی یه روزی:)

آدرس اینجارو کسی دیگه نداره و اینکه تیک رو برداشتم که توی بروز شده ها نرم:))چرا پف زیرچشام بازم مشخصه؟://
آهنگ ِ زنده باد ایران ِ یاس
از دیروز عصر تا الان ۶ ساعت فیلم دیدم :) فیلم خون آشام بود و من اولش شک داشتم دان کنم یا چوون خیلی ترسوام گفتم قسمت ۱ دان میکنم اگ خشن بود بقیش نمیبینم :) بعد چون عاشقانه ام بود دیگه خوشم اومد و خشن نبود احمقانه بود صحنه های ترسناکش و اصلا ترسناک نبود! یک پسری خون آشام عاشق یک انسان (دختر) میشه و در عین حال یک پسری از نژاد گرگها هم عاشق این دخترس ! خلاصه که ویژگی های این خون آشام عجیب بود مثلا اینکه نمیمیرن .شب ها نمیخوابن. تو آفتاب نمیرن.در برابر ان
تنفر...
تنفر رو شاید بشه مخالف دوست داشتن تعریف کرد.وقتی از یچیزی متنفر میشی،دیگه یک ذره و دو ذره و خیلی معنایی پیدا نمیکنه؛در واقع تو فقط میتونی بی‌نهایت از یچیزی متنفر بشی و نه کمتر!
تنفر از کشوری که توش به دنیا اومدی یا بهتر هست بگیم به اجبار توش به دنیا اومدی!به قول عباس کریمی ما هر جا بریم و هر کاری کنیم بازم ملیت‌مون رو نمیتونیم پاک کنیم.به اندازه خیلی زیاد غر و عصبانیت دارم،از اینکه همش بهمون یاد دادن باید یچیزی رو از دست بدیم تا یه چیز
دیگه تحمل این خانه و این خانواده کوفتی ندارم حالم ازشون بهم میخوره کاش یا بمیرم یا اونقدر ازتون دور بشم ک هیچ وقت منو نبینید اصلا فراموشم کنید
امشب داشتیم میرفتیم جشن که جاشو بلد نبودیم بعد من زدم توی گوشیم روی نقشه نشون داد هرچی حرف میزدم اصلا هیچکی توجه نمیکرد انگار کر بودن مخصوصا مامانم محو بود همش با دیوار حرف میزنم صد بار میگم اینجوری از اون ور اصلا انگار من روحم و اونا انسان نمیفهمن.
بعد داییم رانندگی میکرد نمیدونم خوب بود یا بد اصلا ه
دلم سکوت و آرامش می‌خواد و متاسفانه دور و بریا توقع دارن من یه آدم سر حال پر حرف باشم، بیرون بیام، بشینم توی پارک، تخمه بشکنم, بخندم و...
حتی اگر تو هم مذمتم کنی و حتی اگر من همون بشم که این ها می‌خوان، یا حتی اگر تو هم همین رو از من بخوای، من از اینطور شدن متنفرم!
تازه از حموم اومدم هنوز بدن درد دارم که رفتم دوش اب گرم بگیرم البته ارامشش تا همون موقع بود که حموم کردم الان انگار تمام عضلات بدنم سلول به سلولش درد میکنه اما قابل تحمل. قبلش خواستم بخوابم نشد. گفتم برم حموم بعدش بیام بشینم سر کارم تا خوابم بگیره. امروز خیلی خوابیدم. خیلی :(((( حالا سعی میکنم درستش کنم. جبران کنم کم کاریمو البته یه ذره خوابم گرفته ها ولی نمیخوابم حتی اگه حسم به کتاب نیست خورده کاریامو انجام میدم. اینقدر خوشحالم فردا دوباره وقت
سلام
من یک پسر 34 ساله هستم، از ازدواج متنفرم ولی از طرفی هم از تنهایی در آینده میترسم، فعلا تنها نیستم با پدر مادرم زندگی میکنم، ولی دارم فکر پیری هام رو میکنم، آدم وقتی پیر میشه اگر هم پولدار باشه بازم نیاز داره یکی رو کنارش داشته باشه، چون تنهایی خیلی سخته اونم تو سن بالا.
دلیل ازدواج نکردنم هم دلیل خاصی نداره چون در مورد جنس مخالف و روحیات و افکارشون شناخت کلی پیدا کردم دیگه از ازدواج زده شدم، به نظرتون یه پیرمرد تنها چطوری میتونه در آینده
الان یعنی نیم ساعت برم عقب بعد اونم دو ساعت، پس ساعت تازه شده 11 اونجا. تازه باشگاهش تموم شده تا برگرده دوش بگیره و بعدم خسته و کوفته. کی حرف بزنیم پس؟
+ وارد چیزی شدم که اصلا فکرشم نمی کردم. امیدوارم شیرینیش همیشه باقی بمونه. 
کار این روزام شده در نظر گرفتن اختلافات زمانی مکانی! میشه این اختلاف از بین بره؟!
++ آخر هفته بعد بالاخره میرم کویر. امیدوارم فوبیام اذیتم نکنه! (کاش اونم بود...)
از کلیشه‌های عاشقانه نفرت دارم، از این پارادایمی که معشوق های تویشان کاغذی‌اند و عاشق‌ها موجوداتی پلاستیکی که فقط ناله‌ می‌کنند از فراقی که اگر وصال شوند نمی‌دانند چه کارش کنند!
من از کلیشه ها متنفرم هرچند گاهی احمقانه ناخودآگاهم را محصور میانشان دیده‌ام، اما هیچ وقت برایم قابل تصور نیست کلیشه شدن، آن هم کلیشه شدن در روزگار مسخره و کپسولی ما!
عشق برای من تعریفش خود تویی، از کلیشه‌ها متنفرم! زیر نور ماه دراز می‌کشم این شب‌ها و چارچوب
اون مثله یه بچه‌لوس قهر میکنه.
در صورتی که من اونیم که باید عصبانی و ناراحت باشه و حتی قهر کنه!
من واقعا از تمامه اخلاق‌هاش و هرچی که داره متنفرم!!
اون اصلا شبیه هم سن و سالای خودش نیست.
 
 
پ.ن: اون حتی لیاقت بهشت ‌رو هم نداره چه برسه به زیره پاش.
متن ترانه میثم ابراهیمی به نام جان جان
آروم جونمی وای وایتو عشق دلمی جان جانبه دل میشینه اون حرفاتنمیشه هیچکس بیاد جاتجز تو کسی توی قلبم نمیتونه بیاد قطعاهمه کسی که تو عشقم تا آخرش بمون با مندلبستن به تو عادتمه میگم دوست دارم اونم جلو همهنگو میرم که میدونی این دیوونه بدجور حساسه رو این کلمهدلبستن به تو عادتمه میگم دوست دارم اونم جلو همهنگو میرم که میدونی این دیوونه بدجور حساسه رو این کلمهیه جوری عاشقم کرده دلم دنیارو ول کرده نمیتونم بدونت
من عاااااشق زبان فرانسویم. نمیتونی حدس بزنی چقدر حال میکنم باهاااش کلی ذوق دارم که یه مکالمه رو باید بخونمو یادش بگیرم. امروز درس اول دوره ی نود روزه ی مصطفی شالچی رو خوندم و کار کردم باهاش بلند تکرار کردم و شنیدم. خیلی ذوووق زده ام به خاطرش. خلاصه که استارت خورد این برنامه ادامه داره حتی میخوام حفظظش کنم اونم منی که از حفظ کردن متنفرم هی میخوام گوش بدمو تکرار کنم. خلاصه که حالم الان اینجوریه. حس امروزم بی نظیر بود. میدونم اول راهم اما خودش کلی
امروز دوشنبس ساعت 12:50 بامداداحساسی از درون قلبم فریاد میزنه و برای اولین بار میگه من از این وطن متنفرم. از مردم ریاکاراش متنفرم، از مردم نادونش بیذارم، من از خودم گه فکر میکنم چیزی بلدم بدم میاد. من هیچی بلد نیستم.
برای اولین بار دارم از خودم میپرسم چرا تو ایران به دنیا اومدم. چرا ما نباید آرامش داشته باشیم. چرا نباید امنیت داشته باشیم. نا امیدم از خودم اون تو بامداد چهارم عید.
تا حالا در این حد ناامید نبودم.ولی ساکت نمیشینم یه جا کنج خونه، یا ن
قبلا اینجا نوشتم که از وابستگی به آدم ها بدم میاد توی هر زمینه ای خصوصا وقتی یه کاری رو بخوام انجام بدم! 
از زندگی ساده و رها بی نهایت خوشم میاد و از وابستگی به شدت متنفرم و برای شخص من سمه! چون باعث میشه شلختگی توی همه جنبه های زندگیم ایجاد بشه منم که وسواسم پس بدجوری اعصاب و انرژیم رو تحلیل میبره.
از بس بی اعتماد به نفس و ترسو بار اومدم که دائم و ناخودآگاه این وابستگی ها پیش میاد و دائم نظرشون رو میپرسم و تایید میخوام واسه کار هام! و بعد که مثل
باز افتادم توی مخمصه ی ترس و دلهره!
میون یه عالمه کار که نمیدونم چجوری باید اونا رو با هم و با خودم تنظیم کنم!.. چقدر مدیریت سخته!
اونم وقتی که پای آدمای قلدر وسطه!
شرایط از حالا خیلی سخت میشه.. یعنی بنظر میاد که سخت میشه.. اونم با انتخابی که کردم!
انتخابی که نمیدونم درست بود یا نه!.. از پسش بر میام یا نه!
کاش میتونستم صدای خدا رو بشنوم که بهم دلگرمی میده:
" یک قدم با تو.. تمام گام های مانده اش با من..."
ادامه مطلب
من و خواهرم اینجا نگران نشستیم که بابا بیاد حول و حوش ساعت نه اومد بدو بدو وضو گرفت و رفت پرسیدم کجا؟ گفت یه جا میرم دیگه! 
حالا اومده ازش میپرسم کجا بودی؟ میگه شاه عبدالعظیم بودم رفته بودم دعا کنم و حرفای دلمو بهش بزنم ... 
میدونم فقط و فقط و فقط میگه خدایا به پسر من یه پسر بده .عمرا حرفی از دهنش دربیاد و برای ما دعا کنه .از ما متنفره .ما سربارشیم.
و من همیشه دعا میکنم خدایا به برادرم بچه نده زنش لایق مادر شدن نیست .بزار همون طور که برای ما دعا گرفت
همین امسال بود توی عید بود که یه وبلاگ زده بودم با ادرس yadegarii.blog.ir که توی اونم مثل این یه جور یادداشت های روزانه و تراوشات رهنیم و هر چرت و پرتی که گیرم میومد مینوشتم توش ! 
بعد چند روز یه مخاطب ناشناس دروپاقرص پیدا کرده بودم که از قضا اونم کنکوری بود و زیر همه پستام نظر میزاشت... 
الانم یه نفر دیگه اومده تو این وبلاگم .. 
د اخه لعنتی :////
چند میگیری منو به حال خودم وابگذاری ؟؟
+میدونم یه روزی میرسه که حال دلم خوب نباشه و دلم بخواد یکی نظر بزاره ولی ب
یه روز رستوران سر کار بودم
دلم خیلی گرفته بود .
با خودم زمز مه می گردم و می خوندم :
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب در گاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
که یهو دیدم یه دختر کوچولو ۴یا۵ ساله مثل من
پکره و داره گریه می کنه. تو چشماش زل زدم اونم
نگاهش رو قفل کرد به من بعد من یه لبخند کوچیک
زدم اونم خندید با خنده اون کوچولو دل منم باز شد
زندگی وشرایط می تونه با یه
من مسافر زمانمقشنگ حس میکنم روزی که حسرت این روزام رو میخورمنگاه به بابا و مامانم که میکنم...به این روزهای کارمبه داداشمبه خونه امونبه سن و سالمبه فکر و خیالمبه حالمبه حالمبه حالمنه اینکه حالم عالی و بی نقص باشهکه اگر بود این متن رو نمینوشتمکه وقتی بود این متن رو ننوشتمولی مطمینم دل تنگش میشمدلتنگ این آدمارابطه هادلتنگ محمد میشم که می‌دونم الان هروقت بهش زنگ بزنم آماده است خودش رو برسونه و به حرفام گوش بدهتا کی هست؟ تا کی اینطوری هست؟دلتن
سه سال سردرد کشیدم و بعد یه روز فهمیدم بستن سر واقعا موثره:)) و الان، هر روز که میگذره شالی که می بندم به سرم سفت تر از قبل میشه چون درد بیشتر میشه. وقتی سرم درد میکنه، ذهنم بهم می ریزه، مثل خون آشامایی میشم که بوی خون می شنون و قاتی میکنن! یا گرگینه ها توی ماه کامل. یعنی نمی تونم تمرکز کنم، فقط درده انقدر که حتی فکمم درد میکنه و دلم میخواد یه چیزی رو محکم فشار بدم با دندونام، قبلا سرمو می کوبیدم به دیوار ولی فایده نداره، الان فقط می تونم به این فک
هوالرئوف الرحیم
1. بهم با انگشتش تیر میزنه و من نگاهش می کنم. داد می زنه:
"مامان بهت تیر زدم. بمرد دیگه!"
2. توی باغ پرندگان به قوها و اردکها که رسیدیم. کلی جیغ و داد کردن. ما خندیدیم گفتیم انگار وو وو زلا می زنن. اونم با اینکه حرف مارو نفهمید خندید و گفت دارن توپ بازی می کنن. فوتبال بازی کردن تیمشون برده. 
3.رنگ زرد رو بهم نشون داده میگم چه رنگیه میگه " خورشیدی". به سفید هم میگه"ابری".
نمی فهمم چرا باید این نگرش زیبا رو عوض کنم. نه. من عوض نمی کنم. اگر رنگ
آلرژی دوران بچگیم اومده سراغمچی شده؟ کور شدم ! همین
یه چیزی مثل تبخال روی چشمم هست و امروز دیگه بیناییم هم از دست دادم
و انقدر از تسلیم بیماری شدن متنفرم که دلم میخواد فعالیتهای سابقم رو ادامه بدم
میخاره  .. میسوزه .. درد داره
نیم ساعته دارم سعی میکم پست بنویسم و نمیذاره لعنتی :/
ولی جوری نباشین که اعضای خانوادتون از کنارتون بودن حس ناراحتی داشته باشن!اینجوری نباشه که من بعد این همه وقت اومدم خونه از همون روز اول بگم کاش زودتر بگذره این چند روز که اینجام!که از همون روز اول باز بخوام هزار جور تیکه و طعنه تحمل کنم و همش به جر و بحث و دعوا ختم بشه.کاش یکم خانوادم درک میکردن فقط!و خب خدارو عمیقا شکر میکنم که اینجا یا شهرای نزدیک قبول نشدم که بیشتر از این بخوام مجبور به تحمل کردنشون باشم!
چقدرم برام مهم نیست عیده!عین بقیه رو
از جمله "شوخی کردم" متنفرم...
شما فرض کنید که یکی بهتون سیلی بزنه و زل بزنه تو چشمتون ...با جدیت محض بعد دست بلند کنه و یکی محکم تر بزنه...با جدیت بیشتر...بعد دستشو تو هوا بگیرید که هوی چته؟نکنه میخوای سومی رو هم بزنی؟تو به چه حقی داری این طوری میزنی تو گوش من؟تو به چه حقی داری به من سیلی میزنی ...و من مجبور نیستم سیلی های تو رو تحمل کنم!
یهو طرف واسه اینکه دستشو از دستتون بکشه بیرون...با چشمایی که ازش خون میباره...بخنده و بگه:شوخی کردم بابا!
شوخی کردی ب
یک سری خاطرات هستن که همیشه توی ذهن آدم شاخص میمونن و تا سال ها هرگز فراموشت نمیشن و تاثیر عمیقی روی آدم میذارن، شاید تاثیر رو متوجه نشی اما مطمئنا چیزی که این همه مدت توی ذهنت چرخ میزنه اثراتی هم داره.
امروز کلیپی دیدم با موضوع خشونت علیه زنان و یکی از موقعیت هایی که نشون میداد وقتی که دبیرستان بودم برام اتفاق افتاده بود.
از همون خاطراتی که بعد از این همه سال و اینکه خیلی از خاطرات اون سال ها فراموشم شده اما این یکی هنوز هست و جزو لیست خاطراتی
امروز از یه موضوع بینهایت ناراحت شدم
من کلا دوتا مریض داشتم ولی خب هرکدوم دو سه تا عکس داشتن
مریض اولم تنهایی دوتا عکسشو گرفتم و تکرار نخورد
مریض دومم3تا عکس از قدام داشت که منشی بخشمون گف با یکی از همگروهیات برو ، من دوتا عکس از این مریض رو گذاشتم که یکیش تکرار خورد و همگروهیمم اون یکی رو گذاشت که از اونم تکرار خورد
روال کار اینجوریه وقتی عکس تکرار میخوره باید استاد بیاد کنارمون ..خب دوباره هرکدوممون یه عکس برداشتیم اینبار خداروشکر عکس من خو
چراا چراااااا آدمو عصبی میکنید!
کتتونو کجا خریدین؟ مقنعه تون چه مدلیه؟عطرتون اسمش چیه!!!میدونید کجاش میزنم به سیم آخر؟!اونجا که خیلی کلی جواب میدی میگن اگه امکانش هست بریزم به حسابتون برام بخرید!!!!! :| :/
تو دانشگاه زیاد درگیر این ماجرا میشدم،حقیقتش این ِِ منننننننننننننن واقعا متنفرم ا این ست کردنا!تو هررررزمینه ای،عطر لباس .... تو محیط کار اونم! یهو نشستیم دفتر همه با یه عطر و بو!با یه کت!با یه مقنعه!خب چرا آدمو حرص می دید!مگه من میپرسم شما از ک
از حماسه های جنگی و فیلم های فاجعه ای گرفته تا داستان های بقای شخصی ، هیولاهای وحشتناک و حتی برخی فعالیت های ماوراء الطبیعه ، من قصد دارم 10 فیلم را با داستان های وحشتناک در دریا معرفی کنم. شاید نمادین ترین و به یادماندنی ترین سفر دریاییِ پر از تنش در سینما فیلم آرواره های استیون اسپیلبرگ باشد ، اما در تاریخ سینما آثار بسیار خوب دیگری نیز بوده اند که شاید شرور اصلی آن قبل از موجودات ترسناکش دریا بوده باشد.

ادامه مطلب
در آینده و توی زندگی مستقلی خودم،هیچ وقت گشنه نمی مونم...ولی آخر سر بر اثر یک بیماری که سر و تهش به معده بر میگردد خواهم مُرد-_-
پی نوشت:درسته از آشپزی متنفرم ولی دیگه قاطی کردن چهارتا چیز که آخرش خیلی بدمزه میشه ولی از گشنگی داری میمیری و مجبوری بخوریش که کاری نداره..‍♀️
خدایا 
گفتی بارهایم را بر دوش تو بگذارم 
با فرزندم مشکل دارم کمک کن حلشون کنم فعلا نمی برمش آزمون تا شهریور
هر چه تو بخوای اگه بخوای یکسال با تاخیر میبرمش مدرسه 
با عشقم چیکار کنم اونم سپردم دست تو اگه بخوای اونم از من بگیر اگه میدونی به صلاحم نیست با کسی باشم 
اونم به تو میسپارم 
خودم و زندگیم رو به تو میسپارم 
اگه فکر میکنی برم پیش مشاور بهتره خب میرم فقط تو اونو سر راهم قرار بده 
الان دیگه فهمیدم مشکل من اطرافیانم نیستن چون من بازهم افسرده
روزهای بدی رو پشت سر گذاشتم
پر از استرس
پر از تنهایی
پر از چه کنم
پر از دلهره و اضطراب
تنها کسی که در این روزها بدادم رسید و منو تنها نذاشت 
خدا بود و پدر و مادرم و همسرم
تعجب میکنم از انسهانهایی که پوستشان از جنس گرگ است 
هر جا رفتم فقط گرگ دیدم و بس
برای اندک لقمه ای 
همه سرت را می خواهند کلاه بگذارند
و من از این همه بدی متنفرم 
شده صبح چشماتونو باز کنین و غم عالم روی دلتون هوار باشه؟ یه عالمه خوابای دلتنگ ناک و اشک آور هم دیده باشین. اونقدر که حسش نباشه بلند شین؟ اونقدر که دلتون بخواد همون اول صبح زار بزنید؟
امروز، اولین‌ روز ماه رمضونی که روزه نیستم و نماز صبحم قضا شده و از این که تنهام متنفرم.
دو کلمه که باهام حرف میزنن فکر میکنن منو شناختن نمیدونن فلانی سه سال بامن هم اتاقیه ولی منو نمیشناسه سه سال همه احساسم برا یکیه ولی بازم منو نمیشناسه....
نمیدونم مشکل از منه که اینقدر سخت و دیر شناخته میشم یا مشکل از بقیه که فکر میکنن با نگاه اول و دو تا پست منو شناختن
-شده در عین حال هم دوسش داشته باشی دیوونه وار هم دلتو بشکشنه و غرورتو له کنه؟
+شده
-تصمیمت چیه
+ازش متنفرم و دوسش دارم،غرورم و له میکنه و پا رو قلبم میزاره ولی هرشب خوابشو میبینم
-من برا خودت میگم اینجوری پیش بره نابود میشی،خودت میدونی...
+....
[بالشت اشکی را اونوری میکند و چشمانش را میبندد]
خوب نمی دونم با خودتون چه فکری می کنید که اخ جون چهارتا صفر می خوان بردارن یا ای تو روحشون چهارتا صفر می خوان بردارن
 
 
نه در اصل اینه که دولت گند زده اونم گندی که توی قرن بی سابقست. بعد برای لاپوشونیش مجبوره چشم مردم رو کور کنه مثل جنسی که به جای 100 هزار میدن 99 هزار تا ما فکر کنیم ارزونه اونم همینه هیچ فرقی نداره. 
 
من فقط می دونم چهارتا صفر کم بشه از این به بعد بستنی هزاز تومنی رو باید بخریم ده هزار. اها شاید بگی مگه میشه. ولی وقتی چهارتا صفر کم
صبا خانمصبا خانمصبا خانم...از صدای شما که در گوشم می‌پیچد و ساعت‌هاست که صدایم می‌زند متنفرم. لطفا دهانتان را ببندید. دهانتان توی ذهن من وول می‌خورد، پیچ و تاب می‌خورد، گریه می‌کند، فریاد می‌کشد و توان حرکت را از من ‌می‌گیرد. لطفا خفه شوید.
خسته ام
همجواری ای که آرامش تولید نکنه به هیچ کار نمیاد.
دارم فکر میکنم به بعدش و می بینم تحمل دلتنگی خیلی هم کار سختی نیست.
چرا به غرورم احترام نمیگذارم بگم سفرت سلامت؟
از انعطاف پذیری های بیجای خودم متنفرم؛ از اینکه جایی که باید قاطع باشم؛ کوتاه میام.
چقد از خونه مون متنفرم از فضاش ...رنگ هاش..چیدمان تخمی ش  ...خاطرات پوچ و صدتا یه غازش..حتی از نفس کشیدن توش خسته ام... از تحمل ادمایی که نمیخوانت(البته من متوجه هستم که آدم منفور و غیر قابل تحملی هستم و حق میدم که کسی از من خوشش نیاد که واقعا چرا باید بیاد )..  کاش میشد فرار کرد...تا بینهایت..بدون سرخر
بی تی اس یه چیزیه که مثه ...شلغمه!
خوب میکنه ولی تلخه!
یا مثه هویجه..!
هر چی هس..رو آتیشِ دلِ آدم..یه سطل آب می پاشه!
هروخ مامان بابام بهم گیر میدن..
هر وخ حالم خوب نیس
هر وخ ک چیزی ک نباید بشه میشه 
هروخ چیزی ک باید بشه نمیشه..
کارسازه!
اونم شدید..
ولی عوارض داره!
اونم شدید..
ولی می ارزه..برا امثالِ من..به عوارضش!
اونم شدید..
میفمین چی میگم؟!
اونا خیلی ما نیستن
ما وقتاییکه باید بگذریم نمیگذریم.
اونا میگذرن
وقتاییکه باید تلاش کنیم نمی کنیم.
اونا میکنن
اونا
حس و حال نوشتن ندارم انگار
البته هیچ اتفاق هیجان انگیزی هم نمی افته
منظورم هیجان مثبته
و گرنه روی ویبره هستیم کما فی السابق!
( آقا من از این اصطلاح متنفرم.. چرا آنقدر استفاده میشه؟؟
ی روز باید از لیستم براتون بگم)
اومدم چند خط بنویسم 
ادامه مطلب
محال ممکن است که بتوانی دهان گشادت را ببندی!اگر کسی تورا نشناسد فکر میکند دهانت کوچک است ،با آن لب های کم عرض و نازکت...ولی پشت این دهان چند سانتی ات که از دهان بقیه هم حتی کوچک تر است دهانی به گشادی یک خندق داری!خودت هم میدانی نباید زیاد زر بزنی!آدمی که خیلی زر بزند فقط گند میزند!!!گند! نه حرف!گند میزند! بهتر است دهانت را مثل محکومین قجری بهم بدوزی ،خرجش یک سوزن نخ است ؛نه بیشتر.عوضش راحت میشوی!از دست سبک و سنگین کردن های بعد از حرف زدن!از دست خودت
برای پیشرفت و مهارت پیدا کردن توی خیلی از کارهایی که دوست دارم انجام بدم نوشتن جزو اصلی اقداماتی هست که باید انجام بدم اونم زیاد نوشتن خیلی خیلی نوشتن و هر روز نوشتن. اما خب تا حالا که خیلی کم کاری کردم و خیلی خیلی کم نوشتم و اونم هر از گاهی.
ولی خب چاره چیه بالاخره باید شروع کنم و درست شروع کنم وگرنه عمر برای من و تاخیرهام و تنبلی هام و تصمیم نگرفتن هام صبر نمیکنه.
واقعا صبر نمیکنه ها اصلا هم شوخی نداره هیچوقت فکر نمیکردم به این زودی به این سنی
دوباره خوابم میاد اما به هر زوری شده خودمو بیدار نگه داشتمو دارم کتابو میخونم. میترسم باتریم تموم بشه و نتونم ادامه بدم. وضعیت مزخرف ازت متنفرم :(((( همین خبر مهم دیگه ای نیست فقط سعی میکنم امروز مزخرف پیش نره و بتونم کار کنم. 
هفته ى بعد امتحانات میان ترم شروع میشه
البته به صورت آنلاین
منم هیچى از درسایى که آنلاین دادن تا الان بلد نیستم
درده خودکشى از درد این امتحانا کمتره... 
مى خوام بمیرم
این خیلى بى انصافیه
ازشون متنفرم
و همینطور از خودم
و از هرچى که مربوط به رشته ى تجربیه
اههههههههههه
*گریه*
بله! 
هر کسی یه جوری برا خودش یه قانون میذاره 
و اینگونه است که بدبختها بدبخت می مونن :/ :(
قبلا هم دیده بودم پسر آقای بازنشسته راهداری بجاش رفته بود سرکار 
بعد اومده بود ترک اعتیاد کنه!!! یعنی به همین زرشکی!! 
پولدارها هم که خودشون گفتن ژن برتر هستن 
از سیستممون متنفرم 
متنفر 
و حق میدم به کسانی که ایران رو ترک می کنن و نمی مونن
همینطور که میرفتم چراغ رو خاموش کنم، سرمو بردم بالا و گفتم: ازت متنفرم.چند دیقه بعد سرمو از زیر پتو اوردم بیرون، دماغمو با سرآستینم پاک کردم و گفتم: الکی گفتم. جدی نگیر مثل بقیه چیزایی که ازت میخوام و جدی نمیگیری....کاش خدا هم زبون داشت. زبونی که با گوش من شنیده بشه.
واقعا متنفرم
واقعا
از همه چیز،نمیتوانم بگو اِلّا فلان چیز.
همه به مثابه کل هستی
دلم میخواهد بخوابم و خواب نفرت انگیز‌ خودم را ببینم.
از چهار بعد از ظهر تا همین لحظه یک بند Creep از ردیوهد را گوش کردم.
باورم شده است که بسیار نفرت انگیزم.که بسیار بد و کثیفم
من همه این کابوس هارا دوست دارم.به اندازه همه چیز
دیروز عصر، رفتم طبقه‌ی پایین. چراغ‌ها روشن بود و همه‌چیز حالت عادی خودش ُ داشت ولی هیچ‌کس نبود. گوشی برادرم هم روی میز بود. توی حیاط ُ چک کردم، بازم کسی نبود. برگشتم بالا، روی بالکن و همه‌جا رو نگاه‌کردم، بازم خبری نبود. در نهایت رفتم توی اتاق برادر دیگه‌م تا ازش بپرسم می‌دونه کجا رفتن یا نه. دیدم اونم نیست و گوشی‌ش ُ همراهش برده. برگشتم بیرون، گوشی‌م ُ از توی اتاقم برداشتم و در حالی که دعا می‌کردم اتفاقی برای مادرم نیفتاده‌باشه، روی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

برترین کتابها