نتایج جستجو برای عبارت :

از «از کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود؟»، تا «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیافزود»

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
 
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی، ای کوکب هدایت
 
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان واین راه بی نهایت
 
پ. ن:یه چیزی هم میگم و چراغا رو خاموش می‌کنم و می‌ذارم به حال خودتون باشین : کاشکی هنوز مهسو اینجا رو میخوند:) 
من زیستنم قصه ی مردم شده است 
یک تو، وسط زندگیم گم شده است
  اوضاع خراب است،مراعات کنید 
ته مانده ی آب است،مراعات کنید 
از خاطره ها شکر گزارم، بروید 
مالِ خودتان دار و ندارم، بروید 
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
  مردم چه بلاها به سرم آوردند
  من از به جهان آمدنم دلگیرم
  آماده کنید جوخه را، می میرم
 
#علیرضا_آذر
بزرگ‌ترین چالش زندگی هر انسانی، مواجهه با مسئله‌ی معناست؛ جست‌وجو و یافتن پاسخی برای این پرسش سهم‌گین: «که چی؟». خیلی از آدم‌ها، تا جایی که من دیده‌ام، اساساً با این مسئله مواجه نمی‌شوند؛ دغدغه‌ی‌شان نیست و شاید متوجه نمی‌شوند که هر کاری را برای چه‌غایتی انجام می‌دهند. در مقابل، برخی دیگر از آدم‌ها به‌این جمع‌بندی می‌رسند که اصولاً زندگی چنان تصادفی و بی‌معناست که جست‌وجوی غایت برای آن بی‌هوده است؛ این‌ها از آغاز تکلیف‌شان ر
من پس از رفتن‌ها،‌ رفتن‌ها،با چه شور و چه شتاب،در دلم شوق تو،اکنون به نیاز آمده‌ام!داستان‌ها دارم؛از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو.
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو.
بی تو می‌رفتم، می‌رفتم، تنها، تنها،
و صبوریّ مرا کوه تحسین می‌کرد.من اگر سوی تو برمی‌گردم،
دست من خالی نیست!کاروان‌های محبت با خویش، ارمغان آوردم!
بالاخره این ترس شکست و سفر تنهای دوباره ای رو شروع کردم. چیزی که حتما مرزهایی رو برای من جابجا می کنه. منو وادار می کنه تا با آدم ها از هر جنسی ارتباط بگیرم، برای اینکه زنده بمونم و در امنیت زندگی کنم. فشار ذهنی یا فشار کلیشه های ذهنی رو همزمان با فصار جسمی تجربه کنم. تا توی دنیایی قرار بگیرم که احتمالا کسی هوای منو نخواهد داشت. جایی که باید بتونم از پس خودم برآم. حتی از فکرش هم وحشتم می گیره. اما من اینجام و باید توی این لحظه لمسش کنم هر چند که چن
من پس از رفتن‌ها،‌ رفتن‌ها،با چه شور و چه شتاب،در دلم شوق تو،اکنون به نیاز آمده‌ام!داستان‌ها دارم؛از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو.
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو.
بی تو می‌رفتم، می‌رفتم، تنها، تنها،
و صبوریّ مرا کوه تحسین می‌کرد.من اگر سوی تو برمی‌گردم،
دست من خالی نیست!کاروان‌های محبت با خویش، ارمغان آوردم!
[ قصیده‌ی آبی، خاکستری، سیاه - حمید مصدق ]
هر از چندگاهی...خنده اى میکرد...که شاید نقابى باشد بر روى غم هایشدوست میداشت دیگران را، عشق میورزیداما... در خیالات خودش...عاجز بود از داشتن هر احساسىخالى بود... و در عین حال پر از بغضخود نمیدانست که چراو از خود میپرسید:ز کجا آمده ام؟آمدنم بهر چه بوداشک میریخت...از خدایش میخواستاندکى آرامش به او هدیه دهد :) 
 
سلامامم... من وب فاطمه رو دیدم متناش قشنگ بودبا خودم فکر کردم شاید خوب بشه اگه منم بنویسم...اگه خیلى افتضاحه به بزرگى خودتون ببخشید اولین بار
چو دل بر دیگری بستی! نگاهش دار، من رفتم!
چو رفتی در پی دشمن! مرا بگذار، من رفتم!
پس از صد بار که جانم را سوزانیده ای از غم
چو با من در نمیسازی مساز، این بار من رفتم
کشیدم جور و می گفتم : ز وصلت بر خورم روزی
چو از وصل تو دشمن بود برخوردار ، من رفتم
ز  پیش دوستان  رفتن نباشد  اختیار  دل
بنالم، تا بداند خصم: کز ناچار من رفتم!
چو دل پیش تو ماند گواهی چند بر گیرم:
کزین پس با دل گمره ندارم کار،  من رفتم
ترا چندین که با من بود  یاری ، بندگی کردم!
چو دانستم
چو دل بر دیگری بستی! نگاهش دار، من رفتم!
چو رفتی در پی دشمن! مرا بگذار، من رفتم!
پس از صد بار که جانم را سوزانیده ای از غم
چو با من در نمیسازی مساز، این بار من رفتم
کشیدم جور و می گفتم : ز وصلت بر خورم روزی
چو از وصل تو دشمن بود برخوردار ، من رفتم
ز  پیش دوستان  رفتن نباشد  اختیار  دل
بنالم، تا بداند خصم: کز ناچار من رفتم!
چو دل پیش تو می ماند گواهی چند بر گیرم:
کزین پس با دل گمره ندارم کار،  من رفتم
ترا چندین که با من بود  یاری ، بندگی کردم!
چو دانس
از کجا آمد دوست ؟خبری داد به من باد صباح
ز فراق شمس از مولانا
دل اندوه تپید 
و ضمیر آشنای یک پیر ، برنا شد
در نگاه پسری چشم سیاه
مگس شهوت به تکاپو اقتاد 
و بلندای محبت به زمین های پر از آفت عشق کرد سقوط
از کجا آمد دوست ؟
خبری آمد از سوی یک باغ
حوریان رم کردند‌ !
و به دنبال غلامی پی اندیشه ی کامی از او 
عارفی زیر درخت ملکوت
در خیال دختری در دوزخ میشد لخت 
در کنار رودی
پسری لب های خود را در آب می بوسید
دختری در پس یک کوه با خود تنها
دوستی با تن خود را
خب امروز ساعت 5/30 رسیدیم به مشهد من صبح توی سوئیت موندم خاله با مادر با زینب و فاطمه زهرا رفتن حرم  بعد  ظهر من رفتم توی شهر دنبال شارژر چون شارژرم رو یاد کرده بودم بعد هر جا رفتم گیرم نیومد  بعد گفتم برم حرم شاید بعدش پیدا کنم رفتم حرم هم نماز خوندم هم رفتم کنار ضریح دعا کردم خیلی دعا کردم اون لحظه حال خوبی داشتم ...
خدایا شکرت....
زان یار دلنوازم شکریست با شکایتگر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردمیا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کسگویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجاسرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندیجانا روا نباشد خونریز را حمایت در این شب سیاهم گم گشت راه مقصوداز گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزودزنهار از ای
همچو شب باده تو از باده شب آمد ه ای،
ساغر لاله به کف بزم طرب آمده ای.
از کویری، که همه تشنه دیدار تو بود، 
ز سراب نظری دشت عرب آمدی،
 خنده شید شده دشمن هر شبنم گل،
جان به لب آمد و تو خنده به لب آمده ای.
کُشته ای غمزدگان را همه با غمزه و ناز،
از غزای غرض خود به غضب آمده ای.
روی خود تابی ز من، این دل من تاب نداشت،
تب طبخاله به لب حال عجب آمده ای.
همچو شب باده تو از بادیه شب آمده ای،
که برون از حد معیار ادب آمده ای.
هرچه به وضع حاضر می نگرم، بیشتر یقین پیدا می کنم که واقعه ی بزرگ تری در راه است. واقعه ی خافضه ی رافعه ای .. و این مسیر حادثه را دیگر بازگشتی نیست. بیشتر می فهمم که عزلت گزیدن اجباری اهل دنیا برای این است که مدّتی با خودشان خلوت کنند و تفکّر، "که چرا فارغ از احوال دل خویشتنم؟". "کز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود". "یا چه بودست مراد وی ازین ساختنم". راه گریزی نیست. لاعاصم الیوم من امر الله. این بارانی هم که گرفته است و سیلی شده است انگار، آرامش نزدیکی ندا
ازبقیع تاکربلاخط شهادت آمده/یاوران نینوایی برحمایت آمده/حضرت سجادباشد گلفشان عاشقی/برحسین وزینب او باکرامت آمده/اوپیام کربلارابرده است تاشهرشام/شیعیان مرتضی راهم امامت آمده/دیده است باچشم گریان داغ جانسوزحسین/تاقیامت حضرت او با روایت آمده/دین پاک مصطفی را حجتی والاگهر/از تبارفاطمیه بین ولایت آمده/باولایت تاشهادت هست زین العابدین/یادعباس دلاور درشجاعت آمده/خاطرات قتلگاه و تل زینب دردلش/اشک چشمان بهاری بررسالت آمده/خیمه آل عبارا دشمنا
وقت هم عهدی ایران باولایت آمده/امتحان وافتخاری سوی ملت آمده/انتخابات عظیمی ازبر ایران زمین/شوراسلام ولایی بابصیرت آمده/تیردرچشمان دشمن میزنداوج حضور/باولایت محوریها گنج وحدت آمده/بهرمجلس انتخاب یک وکیل باولا/سوی کشورجلوه هایی از سعادت آمده/اصلح هرانتخابی پیرو رهبربود/ازخمینی وشهیدان این وصیت آمده/دررکاب رهبرخود چون سلیمانی شویم/مالک وعمارهایی بر امامت آمده/انتخاباتی که آیدروز مرگ دشمنان/همره شوق حضوری گنج عزت آمده/لطف حق باآل احمد سو
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود (مولوی)
هنگامی که برادر آلفرد نوبل ( بنیانگذار جایزۀ صلح نوبل ) از دنیا رفت ، او در شهر استکهلم روزنامه ای  خرید تا از چاپ آگهی  درگذشت برادرش در روزنامه اطلاع حاصل کند . اما دریافت که روزنامه نگاران او را با برادرش اشتباه گرفته اند .او فرصتی یافت تا آگهی درگذشت خود را در روزنامه بخواند و از نظر دیگران نسبت به خود آگاه شود. همان طور که می دانید الفرد نوبل پیش از آنکه بنیان جایزۀ نوبل را بگذارد، دینامیت را اختراع کر
راستش را بخواهید شاید اصلا از این مطلب خوشتان نیاید چرا که این مطالب تمرینی برای نویسندگی هستند که امیدوارم بتوانم به نویسنده بهتری تبدیل شوم.
حال من خواهان آنم که جمله ای ساده را به حالت های زیباتری در بیاورم و این کار تمرینی برای نوشتن داستان هایم خواهند شد.
1- من به مهمانی رفتم.
2-من با پدرم به مهمانی رفتم.
3-من دست در دست پدر به مهمانی رفتم.
4-من با خوشحالی، دست در دست پدر به مهمانی رفتم.
5- من همچون گلی با ادب، دست در دست پدر به مهمانی رفتم.
6-با
وقتی حوصله هیچکس را ندارم، با خودم درباره تمام داشته هایم حرف میزنم. 
من خیلی استعدادها دارم که باید به خاطرش خدا را شکر کنم. خیلی امکانات دارم که باید قدر آنها را بدانم. 
گاهی ناشکر میشوم...
من تا اینجای کار خیلی خوب پیش آمده ام. خیلی خوب از پس همه چیز برآمده ام. 
فقط احساس تنهایی میکنم. تنهایی سمجی که هرلحظه با من است و تا مغز استخوانم را به درد می آورد. 
+امروز رفتم دانشگاه. فقط من آمده بودم و یکی دیگر. نمیدانید چه حال خوشی دارم که او را دیدم. خد
محوراسلام وقرآن باولایت آمده/باچنین گنج بزرگی هم سعادت آمده/بهراین گوهرهمیشه جانفشانی میشود/همره عشق ولایت بین هدایت آمده/درره حیدر به پاشد انقلاب کربلا/ازبرای حفظ آن امرامامت آمده/اندر این عصرخمینی انقلابی شد پدید/بهرحفظ آرمانش بین شهادت آمده/ازتبارفاطمیه رهبرم سیدعلی است/مقتدایی بابصیرت بهر امت آمده/درولایت محوریها پیروی مهدی است/ازخدا بهرظهور او رضایت آمده/
شب میلادحسن وقت وصال آمده است/گوهرخوب ولابهر کمال آمده است/سبط اکبر پسر احمد وزهراوعلی است/اوکه چون جان رسالت به جمال آمده است/گشته تفسیرولایت زدل قرآنی/سوی اعطای کرامت زسوال آمده است/مجتبی مردخدا گوهراخلاص بشر/رمضان ازبرشیعه زجلال آمده است/شادشدحیدر وزهرا زقدوم حسنش/برکت ماه خدادرهمه سال آمده است/داده اومژده مهدی وهمان روزظهور/رهبری سوی بشر نیک خصال آمده است/
میلادعلی امام دین آمده است/آن ساقی کوثربه زمین آمده است/ازعرش خدارحمت او جاری شد/یعنی که علی نور مبین آمده است/یاریگراحمد است واسلام نبی/آن عشق محمدامین آمده است/درکعبه طلوع مرتضی حاصل شد/از بهرولایت چونگین آمده است/هم کفو علی فاطمه شددردو جهان/الگوی خدا به مومنین آمده است/درسیزدهم ماه رجب نوررسید/محبوب خدای عالمین آمده است/تبریک به صاحب الزمان بایدگفت/میلاد امام مسلمین آمده است/
مرغ دل درشهرقم بهرزیارت آمده/موسم جشن وسروریک ولادت آمده/حضرت معصومه باشد بنده خوب خدا/دخترموسی بن جعفر باکرامت آمده/آسمان معرفت را حضرتش الگوی ناب/حامی اسلام وقرآن وولایت آمده/اهل بیت مصطفی را بارگاهش شدحریم/سوی شیعه هم شفیعه هم سعادت آمده/خواهرمولارضاشدمثل زینب با حسین/شیعیان ومسلمین رابر عنایت آمده/ازوجودش قم همیشه مقتداو سروراست/علم وایمان در حریمش تانهایت آمده/مرقدپاک وشریفش یادمان فاطمی/زمزم احساس دینی برامامت آمده/تا ظهورمهدوی
شاید باورتون نشه (چون خودمم هنوز باورم نمیشه) ولی یه هفته مسافرت بودم.کجا؟شیرازخیلی خوش گذشت.تو شهر گشتم،یه جا کار داشتم رفتم انجام دادم و کلی چیز یاد گرفتم.با اتوبوس رفتم و پدر خودمو درآوردم و به راحتی با قطار برگشتم.توصیه میکنم مسیرهای 1200 کیلومتری رو با اتوبوس نرید:)از شیراز هم که برگشتم مامانم مشهد بود و رفتم اونجا.کاراشو انجام داد و منم رفتم تو شهر گشتم و برگشتیم خونه.دو روز تا لنگ ظهر خوابیدم و از فردا فصل جدیدی از زندگی رو شروع میکنم.به
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کآنجاسرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت.+شعر فارسی یک خوبی خیلی بزرگ دارد. آن هم آرایه‌هاست. آرایه‌های فراوان و لذیذ.شعر گفتن فارسی، آن هم به سبک آن قدیمی‌ها، واقعا چه هنرمندانه و ظریف و دقیق است. شاید بتوان صدها بیت مثال زد که با خواندن آن‌ها عیمقا بتوان متحیر شد. از حافظ، از سعدی، از عطار، از محتشم کاشانی، از نظامی، از هاتف اصفهانی، از خیلی‌ها که من هنوز فرصت کشفشان را نداشته‌ام. از شاعران زمان حال شاید بتوان
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کآنجاسرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت.+شعر فارسی یک خوبی خیلی بزرگ دارد. آن هم آرایه‌هاست. آرایه‌های فراوان و لذیذ.شعر گفتن فارسی، آن هم به سبک آن قدیمی‌ها، واقعا چه هنرمندانه و ظریف و دقیق است. شاید بتوان صدها بیت مثال زد که با خواندن آن‌ها عیمقا بتوان متحیر شد. از حافظ، از سعدی، از عطار، از محتشم کاشانی، از نظامی، از هاتف اصفهانی، از خیلی‌ها که من هنوز فرصت کشفشان را نداشته‌ام. از شاعران زمان حال شاید بتوان
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم. فهمیدم که بیمارم …
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده...
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد...
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود …
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم. چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم
اشک واپسین
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امیر درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
ادامه مطلب
امرو رفتم بیرون نون بخرم...تو راه برگشت بودم یکی افتاد دنبالم
من..خاک عالم این کیه*سرعت تند شد*
 به در خونه رسیدم زنگ زدم کسی با نکرد
سریع کلیدو دراوردن رفتم تو درو بستم یه پوفففف گفتم
رفتم داخل خونه صدای در اومد
طرف...واکن
من...شما؟
طرف...من منم واکن
من...گذاشتم*ملت روانی شدن*
طرف دوباره زنگ زد
ادامه مطلب
درنیمه ماه خداباران رحمت آمده/میلادپاک مجتبی نور ولایت آمده/بیت علی وفاطمه شدگلفشان معرفت/سروربرای جنت وفیض امامت آمده/دامان پاک مصطفی دربر گرفته یک گلی/خشنودی ایزدنگر تندیس عزت آمده/از سفره احسان اوسیراب گشته شیعیان/یعنی حسن آن حجت خوب کرامت آمده/اشکی ز شوق ومعرفت ازگوشه چشمان چکد/سلطان فیض ایزدی بهر عنایت آمده/ازنسل پاک اونگر رهبر برای شیعیان/اززمزم اخلاص اوبسیاربرکت آمده/یامهدی صاحب زمان تبریک میلادحسن/چون مجتبی سالا دین ازبهر جنت آ
امرو رفتم بیرون نون بخرم...تو راه برگشت بودم یکی افتاد دنبالم
من..خاک عالم این کیه*سرعت تند شد*
 به در خونه رسیدم زنگ زدم کسی با نکرد
سریع کلیدو دراوردن رفتم تو درو بستم یه پوفففف گفتم
رفتم داخل خونه صدای در اومد
طرف...واکن
من...شما؟
طرف...من منم واکن
من...گذاشتم*ملت روانی شدن*
طرف دوباره زنگ زد
ادامه مطلب
هیچ حبیب زنگ زد رفتم اونجا اول رفتم تسویه حساب کردم از لحاظ مالی یک ماهی رو که اصلا حساب و کتاب نکردن من گفتم اوکی ! ۲۷۰ هزار تومن پول از وسایلی که آورده بودم رو پرداخت کردم بعد با حبیب در مورد زبان حرف زدم و از اونجا اومدم بیرون رفتم پیش دفتر کار ابی سیف یه کم پیش ش مونده آن و الان هم جوایز شدم و اینستاگرام و توییتر رو نصب کردم
امروز از کلاس برمیگشتم 
یهو از جلو بیمارستانی رد شدم‌ که ننه اونجا بود 
رفتم‌ داخل که‌ برم مثل همیشه بهش سر بزنم ببینم‌‌‌ امروز ناهار خورده یا نه 
رفتم 
جلو در ورودی گل میفروختن
یاد ننه افتادم 
یاد جمله ای که میگفت اگر برام‌ گل بیاری خوب میشم 
لبخند زدم‌
رفتم‌ یه گل خریدم و خواستم‌ برم‌ ملاقات.‌ ساعت ملاقات نبود اما‌ نگهبان اونجا منو خیلی دیده‌بود , فکر کرد اومدم‌ بجای مامان وایسم‌ پیش ننه که مامان‌بره خونه 
درو برام‌ باز کرد اما
غیر وقت گذرانی با مهمون کوچولومون، یعنی بچه خواهرم که مامان باباش سر کار بودند، سعی کردم از اپلیکیشن‌های کتاب‌خوانی کتاب مجانی گیر بیاورم. صدایم کمی رنگ گذشته را گرفت و بعد مدت‌ها حمام رفتم اخر شب که اگر ماسک ماست و روغن زیتون نزده بودم باز هم نمی‌رفتم. رفتم و آن داخل و در میان کاسه های آب جوشی که روونه خودم میکردم جسمم التیام میافت
غیر وقت گذرانی با مهمون کوچولومون، یعنی بچه خواهرم که مامان باباش سر کار بودند، سعی کردم از اپلیکیشن‌های کتاب‌خوانی کتاب مجانی گیر بیاورم. صدایم کمی رنگ گذشته را گرفت و بعد مدت‌ها حمام رفتم اخر شب که اگر ماسک ماست و روغن زیتون نزده بودم باز هم نمی‌رفتم. رفتم و آن داخل و در میان کاسه های آب جوشی که روونه خودم میکردم جسمم التیام می‌یافت
بهرشیعه دررجب طوفان ماتم آمده/درشهادت نامه او بازهم غم آمده/حضرت موسی بن جعفر شدشهیدراه دین/از فراقش ناله هایی چون محرم آمده/هفتمین گوهر برای دوستان اهل بیت/یاداز زنجیر وزندان اشک زمزم آمده/میشود باب الحوائج کشته درسجن بلا/مجلس سوگی برای او فراهم آمده/زمزم دلدادگی شیعیان کاظم شده/بهرایمان وولایت حبل محکم آمده/تسلیت برمهدی او درفراق حضرتش/برمصیبتهای کاظم بازمرهم آمده/
به همسر گفتم چه حالی میشی اگه بفهمی که تمام زندگی شخصیت یه بازی پیشرفته ی آدم فضاییا بودی و همه چیِ همه چی از اول تا آخرش ساختگی بوده ... عاقل اندر سفیه نگام کرد ولی من واقعا جدی گفتم... گاهی احساس میکنم نکنه یه شوخی ساده باشم....
این روزا انواع و اقسام احتمالات رو درباره وجود انسان توی ذهنم میبافم... وای... این فکرا از وقتی به ذهنم جریان پیدا کردن که فهمیدم ما چقدر توی دنیا کم قدر و کوچیکیم... 
بعدا نوشت: دیوونه شدن توی یه برهه هایی از زندگی حق هرکسیه:
دانلود آهنگ جدید آرون افشار رفتم که رفتم
سورپرایز دیگر از وب سایت فاز موزیک اینبار دانلود آهنگ رفتم که رفتم / خداحافظ رفیق بغض و آوار از خواننده محبوب این روزای کشور آرون افشار (با همکاری شرکت آوای فروهر )
ترانه : مرتضی قلی ; آهنگساز : آرون افشار
Download New Music : Aron Afshar – Raftam Ke Raftam In Fazmusics

ادامه مطلب
دانلود آهنگ جدید آرون افشار رفتم که رفتم
سورپرایز دیگر از وب سایت فاز موزیک اینبار دانلود آهنگ رفتم که رفتم / خداحافظ رفیق بغض و آوار از خواننده محبوب این روزای کشور آرون افشار (با همکاری شرکت آوای فروهر )
ترانه : مرتضی قلی ; آهنگساز : آرون افشار
Download New Music : Aron Afshar – Raftam Ke Raftam In Fazmusics
 
 
ادامه مطلب
دانلود آهنگ جدید آرون افشار رفتم که رفتم
سورپرایز دیگر از وب سایت فاز موزیک اینبار دانلود آهنگ رفتم که رفتم / خداحافظ رفیق بغض و آوار از خواننده محبوب این روزای کشور آرون افشار (با همکاری شرکت آوای فروهر )
ترانه : مرتضی قلی ; آهنگساز : آرون افشار
Download New Music : Aron Afshar – Raftam Ke Raftam In Fazmusics

ادامه مطلب
رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم، که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشک‌های دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم مگو، مگو، که چرا رفت، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت، چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یکباره راز ما
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رف
هر که می‌خواهد که قوی‌ترین مردم باشد بر خدا توکّل نماید.
امام موسی کاظم.ع‌.
مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است
خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است
به تو ای باد صبا می دهمت پیغامی
این پیامی است که از دوست به یار آمده است
شاد باشید در این عید و در این سال جدید
آرزویی است که از دوست به یار آمده است
سال نو بر شما بزرگوار و خانواده محترمتان تبریک و تهنیت باد انشالله سالی سرشار از سلامتی و بهروزی و موفقیت در پیش داشته باشید.
ارادتمند داود سه یک کار
کتاب با دست من گلوی کسی را بریده اندشاعر: حامد ابراهیم پور

باران به روی پنجره هاشور می زندباران گرفته است و دلم شور می زنددر حسرت نوشتن یک شعر تازه امبگذار تا به حرف بیاید این جنازه اماز خواب های یخ زده بیرون بکش مرااز این تن ملخ زده بیرون بوش مرادر خاک، تکه های تن مرا نشان بدهبا خود مرا ببر، وطنم را نشان بدهنگذار راه آمدنم را عوض کنندنگذار نقشه ها وطنم را عوض کنندنگذار تا اسیر شوم زیر پیله ام بی آبرو شوند زنان قبیله امنگذار دین، هراس بریز
 
ای که برداشتی از شانه ی موری باریبهتر آن بود که دست از سر ِ من برداری
ظاهر آراسته ام در هوس وصل ، ولیمن پریشان تر از آنم که تو می پنداری
هر چه می خواهمت از یاد برم ممکن نیستمن تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری
موجم و جرأت ِ پیش آمدنم نیست ، مگربه دل سنگ تو از من نرسد آزاری
بی سبب نیست که پنهان شده ای پشت غبارتو هم ای آیینه از دیدن ِ من بیزاری ؟!
دیروز مامانم برگشت
یه جوری رفتم اسقبالش که خواهر زاده جان میگفت خاله چند وقته مامانتو ندیدی؟
گفتم دو هفتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
گفت دو هفته؟ گفتم نه! عزیزم دقت نکردی دو هفتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
هفته‌ی به شدت خسته کننده‌ای بود
دخترخالم عمل کرده بود، شنبه اومدم عیادتش بعد از دانشگاه
یکشنبه صبح دوباره برگشتم دانشگاه ار اونجا، بعد رفتم خوابگاه شب خوابگاه بودم
دوشنبه صبح زود رفتم باز خونه‌شون ؛ چون میخواست بره دکتر کسی نبود همراهش
سه شنبه صبح رفتم دانشگاه، با دوستم قرار گذاشته بودیم اومده بود تهران، دو ساعتی تو انقلاب دور زدیم بعد دیگه من برگشتم خوابگاه، باز عصرش همون دوستم اومد خوابگاه که شب پیشم بمونه
چارشنبه صبح رفتم دانشگاه، ب
 رفتم که یادش از دل و سر در‌به‌در شود
رفتم که فکرِ جمعی‌مان بی‌پدر شود
رفتم ، نرفت ، آمده در خانه‌ی جدید
باید سَرَم را تَرک می کردم که سَر شود
لم داده روی مبل، آغوشی که لب‌به‌لب...
تصویرِ لکه های سیاهی که از عَصَب...
بیدار می‌کُن‍َدَم ،نَفَسی نصفه‌های شب
لای پتو که خاطره‌ای در تکامل و تب...
توی اتاق راه می‌افتند بوسه‌ها
شکلِ مونّثِ غم و ذوقِ عروسه‌ها
می‌ترسم از صدای کسی تویِ...، بیخیال
ماهیِ تُنگ ، گریه نکن پیشِ کوسه‌ها
بوی انار ، وای ک
 رفتم که یادش از دل و سر در‌به‌در شود
رفتم که فکرِ جمعی‌مان بی‌پدر شود
رفتم ، نرفت ، آمده در خانه‌ی جدید
باید سَرَم را تَرک می کردم که سَر شود
لم داده روی مبل، آغوشی که لب‌به‌لب...
تصویرِ لکه های سیاهی که از عَصَب...
بیدار می‌کُن‍َدَم ،نَفَسی نصفه‌های شب
لای پتو که خاطره‌ای در تکان و تب...
توی اتاق راه می‌افتند بوسه‌ها
شکلِ مونّثِ غم و ذوقِ عروسه‌ها
می‌ترسم از صدای کسی تویِ...، بیخیال
ماهیِ تُنگ ، گریه نکن پیشِ کوسه‌ها
بوی انار ، وای که
وقتی رفتم کسی غصش نگرفت وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد دل من میخواست تلافی بکنه پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد وقتی رفتم نه که بارون نگرفت هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود اگه شب میرفتم و خورشید نبود آسمون خوب میدونم مهتابی بود دم رفتن کسی گفت سفر بخیر که واسم غریب و نا شناخته بود اما اون وقتی رسید که قلب من همه آرزوهاشو باخته بود چهره هیچ کسی پژمرده نبود گلا اما همه پژمرده بودن کسائیکه واسشون مهم بودم همه شاید یه جوری مرده بودن
انگار آب سرد بر سرم ریخته باشند و همان طور که آب از سر و مویم می چکد نگاهم، مژه هایم، گوشه های لبهایم یخ زده باشد. انگار دست هایم ناغافل از بازو جدا شده باشند و افتاده باشند کف آسفالت ترک خورده‌ی جلوی بیمارستان آتیه.
انگار همه چیز دور و برم از حرکت ایستاده باشد ... ماشین ها، آدم ها، صداها.
لحظه ی ناخوبی بود آن وقت که لب های عزیز تو شروع به گفتن کرد. 
 
تا صبح راه رفتم، تا صبح مسخرگی دنیا را فحش دادم
و امروز صبح هنوز زنده ام و هنوز مجبورم روی پاهایم
طبق معمول با آلارم ساعت 6 پاشدم صبونه خوردم و لباس پوشیدم رفتم پایین دیدم شتتتتتتت
برفو نیگاااااااااااااااااااااا
رفتم دانشگاه دیدم بعله بچه ها اونجان
از اونجایی که حس درس خوندن نبود با اون برف بعد از تموم شدن برف های پردیس جم و جور کردیم رفتیم پارک پردیسان D:
نگم براتون که چقد خوش گذشت و جای همتون خالی = )
صرفا جهت ثبت شدن حس خوب = )
چند شب پیش توی تمرین 2 در 2 1.04 زدم ببععد ذوق کردم رفتم ببینم اگ تو مسابقات بود چندمین رکورد ایران میشد ولی سایت دبلیو سی ای خراب بود.
امروز ک رفتم نیگا کردم دیدم رکورد ایران 1.18 عه و من 0.14 صدم شکستمش.
ک البته ثبت نمیشه چون تو تمرین بوده.ولی بهر حال باحال بود
ساعت 10 صبح بیدار شدم رفتم آشپزخونه مرغ رو از فریزر درآوردم گذاشتم یه گوشه تا یخش آب بشه بعدش رفتم لباسایی که خشک شده بود رو از رو بند برداشتم بعدش هم دست و صورتمو شستم و رفتم بساط ناهار رو آماده کردم و حین اینکه پیاز ها داشت سرخ میشد و یخ مرغ ها آب، منم نشستم صبحونه خوردم و بعدش مرغارو هم سرخ کردم و خورشت رو بار گذاشتم برنج رو شستم و روغن و نمکشو اضافه کردم گذاشتم یه گوشه بعدش هویج هارو گذاشتم بپزه و وقتی همه اینا انجام شد شعله همه شونو کم کردم و
خانمی که امام زمان(عج) به دیدن او آمد 
  
مرحوم آقا سیدمحمدباقر سیستانی رضوان‌الله تعالی علیه( پدر آیت الله العظمی سیستانی از مراجع معظم تقلید) می‌گوید: من تصمیم گرفتم به گونه‌ای خدمت آقا امام زمان(عج) برسم، لذا چهل هفته در مسجد  مراسم زیارت عاشورا گرفتم؛ می‌گوید تنها نیتم این بود که آقا امام زمان ارواحنا له الفداء را زیارت کنم. در یکی از این جمعه‌ها احساس کردم حال خوشی دارم، بلند شدم زیارت عاشورا را که خواندم از مسجد بیرون آمدم، دیدم بوی
خیاباندر‌ خیل شکوه بارانچه پرنده هاکه پر می زدند عشق را در آسمانباران که می آیدمی شوم دلتنگدلتنگ بوی خاک دشتدیدن تولد رنگین کمانو قدم زدن با تو در خیابان
باران آمده تا بشوید دستها را!باران آمده تا بشوید غم ها را!
 
به سخره گرفتیم باد راصدای باران گیج کرده بود مراتو محو بارانمن در تماشای توکنار آن کوچه باغمنکنار توتو در کنار منباز و به بازودست در دستچه زیباست کنار حتی خیال توباز هم زندگیباز هم عاشقیحتیقدم زدن تنهایی را در ترانه باران
باران
فکر نکن که تنها موندی ، فکر نکن بی کسی اومده سراغت
فکر نکن رفتم پی زندگی عاشقونم
فکر نکن بی هدف شدی
فکر نکن تنهایی دلت تنگ میشه
رفتم کمی دراز بکشم آروم بشم ک چند ثانیه چشم هام بسته شد
 بعد چند دقیقه چنان از خواب پریدم که ترسم گرفت دستمو گزاشتم رو قلبم ....
غوغایی بود، تنگ شده بود برات، هنوز ساعتی نگذشته که به این حال دچار شده
حس میکردم دستت تو دستمه
کاش به جای چند ثانیه ساعت ها میگذشت...

‍ ✅ در دنیا نبود
♦️آقاى کشمیرى در دنیا نبود. اگر فرضاً من بیرون مى‏ رفتم و مى ‏آمدم و هوا تاریک شده بود و کلید برق بالاى سرش بود، آن‏را روشن نمى‏ کرد و من آن‏را روشن مى ‏کردم. 
اگر بازار مى‏ رفتم و برمى‏ گشتم و مى‏ گفتم فلان چیز قیمتش این‏قدر شده، مى ‏فرمود:
 «یعنى بالا رفته یا پایین آمده اس»؟
♦️ اگر در مورد جهیزیه دختر با او صحبت مى‏کردم، مى‏ گفت: «یعنى چه؟ هم دختر بدهد و هم جهیزیه»؟!
♦️ بازار نمى‏ رفت؛ مگر براى اندازه‏ گیرى لباس
از روزی که من از خونه دور شدم یا حتی قبل تر...هر بار که خواستم برم بازار تنها یا غیر تنها....
هر بار یک جمله شنیدم...
اونم اینکه پولا رو نریز تو جوی اب...
از روزی که قیمت بلیت هواپیما ۵۰ تومن بود تا الان که حدود ۵۰۰ تومن باید رسیده باشه...
هر بار که من گفتم من رفتم فلان مغازه...من رفتم بیرون....من رفتم خرید....
قبل ازینکه ازم پرسیده بشه که چیا خریدی اینو شنیدم که باز پولاتو خرج اشغال و لباس کردی؟
اینقدر این قضاوت سخت و ناعادلانه بود که الان دیگه نمیفهمم کی
هر روز بیشتر توی لاک خودم فرو رفتم و این ابدا دلیلی مثل اینکه آدم ها قدرنشناس، دو رو، بی معرفت، عوضی یا باقی چیزهای بد هستن و وای ننه من خیلی غریبم، نداشت. حتی به اینکه یه عقاب همیشه تنهاست ولی لاشخورها همیشه با همن هم مربوط نمیشد. من هر روز بیشتر توی لاک خودم فرو رفتم فقط چون تنهایی از توهم تنها نبودن خوشایندتر بود.
دوست جان پیام داده که فلان موکب التماس دعا داره، میای بریم؟ هنوز خستگی سفر اربعین برجا بود. رفتم که یه نخودی توی آش باشم. ماشاالله آنقدر نیرو آمده بود که از فرط یکاری برگشتم خوابگاه. ناراحت نشدم. بیشتر کیف کردم. بچه هایی که اگر بیرون میدیدی گمان میکردی اصلا اهل این چیزها نیستند، آمده بودند با چه عشقی کار می‌کردند. دلم نیامد کار را ازشان بگیرم. هرچند عملا برعکسش اتفاق افتاده بود. بماند که بروبچ کم تجربه خبر یک unkle sprain ساده رو یه جوری میرسوندن و
دوست جان پیام داده که فلان موکب التماس دعا داره، میای بریم؟ هنوز خستگی سفر اربعین برجا بود. رفتم که یه نخودی توی آش باشم. ماشاالله آنقدر نیرو آمده بود که از فرط یکاری برگشتم خوابگاه. ناراحت نشدم. بیشتر کیف کردم. بچه هایی که اگر بیرون میدیدی گمان میکردی اصلا اهل این چیزها نیستند، آمده بودند با چه عشقی کار می‌کردند. دلم نیامد کار را ازشان بگیرم. هرچند عملا برعکسش اتفاق افتاده بود. بماند که بروبچ کم تجربه خبر یک unkle sprain ساده رو یه جوری میرسوندن و
اول دبیرستان مدرسه‌ی نمونه‌ی دولتی می‌رفتم. حیاطش بزرگ بود و می‌شد لا به لای درخت‌ها و گل‌هایش قایم شوی و کلاس را بپیچانی! ساختمان پیش‌دانشگاهی و خوابگاه هم داشتیم. بهترین دوران تحصیلم بود. مدیر مدرسه یک روز که دبیر نداشتیم آمد کلاس و گفت «بچه‌ها می‌خوایم ببریمتون گردش. هزینه‌ش رو فردا بیارید.» گروه سرود داشتیم. سالن آمفی تئاتر. کتابخانه. مشاور. معاون پرورشی اتاق جداگانه داشت. مدیرمان همان سال بازنشسته شد و ما برای رفتنش اشک ریختیم. من
دانلود آهنگ آرمین وطنیان ستاره ی من
دانلود آهنگ آرمین وطنیان ستاره ی من
شب آمده، ستاره ی من آمدهاز آسمان ترانه ی من آمده
هر شب از دشت آرزوهاhar shab az dashte arezoha
گل های پر ستاره میچینمghol haye opor setare michinam
صورتت جای ماه میبینمsoratet jaye mah mibinam
دونه به دونه واست آشیونهdone be done vasat ashiyone
میسازم با جون و دل بی بهونهmisazam ba jone o del bi bahone
غمو میدم به دست بادghamo midam be daste bad
تا همیشه از یاد برهta hamishe az yad bere
هر لحظت بشه شادhar lahzat beshe shad
شب آمدهshab omad
شب آمدهshab omad
عشقم به توeshgham
برای اینکه زندگی‌ام حساب و کتاب داشته باشد، خودم را سنجاق کردم به یک مرجع تقلید. بقیه سنجاق کردند به روزمرگی‌ها و هوس دل و بوی پول. به قول رضا امیرخوانی تا اسم پول می‌آیند، همه سجده‌ی واجب می‌روند. راه و روشم متفاوت شد. شد مثل مجیر که چند سال اصلا به چشمم نمی‌آمد. حالا که سمت خدا می‌رفتم، هر چند قدم می‌ایستادم که ببینم مجیر پایش را کجا گذاشته و از کدام راه رفته، من هم همان جا بگذارم. گذشت و گذشت تا امروز. از مادربزرگ و عمه و عمو و دایی و خاله
کاش باور داشتیم هر روز تولدمون هست هر روز که خداوند به ما مهلت زندگی دوباره میدهد بایستی تولدمان را جشن بگیریم اما افسوس که ما فقط سالروز اولین به دنیا آمدنمان را جشن میگیریم.
امروز سالروز اولین به دنیا آمدنم هست و فردا سالروز دومین به دنیا امدنم.
افسوس که روزهای مهم کم اهمیت و گاه بی اهمیت میشوند .
امیدوارم هیچیک از ما دچار فراموشی نشده و از یاد نبریم که تولد یعنی دوباره زیستن به شیوه انسانی تر ...
« 8 آبان 1398 »
 
 
از روزی که رفتم و دستبند طلای هماهنگ‌با گوشواره دخترم رو سفارش دادم دو هفته میگذره ،سه دفعه پیام دادم و یه بار رفتم مغازه‌ش ولی هنوز جوابی نگرفتم 
چرا اصرار دارم باهاش کار کنم؟ چون طلاهای قبلی رو از همین گرفتم و قراره برام طلا به طلا معاوضه کنه که ضرر نکنم یا کمتر ضرر کنم 
اُف بهش واقعا
کاش پست بعدی ذوق کردنم برا گرفتن دستبند و قشنگیش باشه  
اگر مسیحی بودم این یکشنبه برای دعا می‌رفتم کلیسا و بعد از پایان دعا کردن، می‌رفتم پیش پدر روحانی تا اعتراف کنم:پدر! آن روز که وقتی هنوز در جدایی موقت بودیم و از من پرسید «تو هم دلت برام تنگ شده؟» دروغ گفتم. دلم برایش تنگ نشده بود. اتفاقا از نبودش نفسی راحت می‌کشیدم و زندگی آرام و زیبا شده بود. پدر! خیلی وقت‌ها دلتنگش نبودم و دروغ گفتم. خیلی وقت‌ها دلم آغوشش را نمی‌خواست و دروغ گفتم. آه پدر! حتی خیلی وقت‌ها دلم نمی‌خواست که مرا ببوسد و اجازه
تهران که بودم رفته بودم دیدنشان. یعنی آنها دعوتم کردند و من رفتم. قد یک قرن مهربانی‌شان گرمم کرد. آخرین باری که فرصت شد خداحافظی درست و حسابی کنم را خوب یادم هست. اشک جای خودش را به بغض داد. بغض سنگینی که راه گلویم را بسته بود. گفتم فراموشم‌ نکنین و بغض از گوشه چشمهام چکید روی سنگفرش‌های سرد پیاده روی بهشت زهرا...
چند ماه گذشت. من نرفتم. آنها آمدند...این همه راه تا کرمانشاه را... صدایم کردند، یک جورِ آشنا و مهربان. رفتم که جواب بدهم، دلم را لابلای
صادقانه بگویم؛ خود من آخرین نماز جمعه‌ای که رفتم، پشت سر رهبر انقلاب در دانشگاه تهران بود: یک صبح خیلی زود با مترو رفتم تا در صف‌های اول باشم و رهبر را از نزدیک بتوانم ببینم؛ همان‌سالی بود که در مصر انقلاب شده بود!
ادامه مطلب
 Shirazart.blog.ir 
۵- در کدام یک از دوره های زیر موسیقی پیشرفت بیشتری داشته است؟ 
    ۱- صفویه       ۲- ساسانیان          ۳- سامانیان        ۴- افشاریه
******** جواب : گزینه ی۲
۶- تصویر مقابل چه چیزی را نشان می دهد ؟
     ۱- یکی از خدایان موسیقی یونان قدیم ‌.
     ۲- یک نوازنده سیتار که از هند بدست آمده است. 
     ۳- یک نوازنده گیتار که از اسپانیا بدست آمده است. 
      ۴- تنبور نوازی که در شوش بدست آمده است .
******** جواب : گزینه ی ۴
حضرت فاطمه ای دیگربه دنیا آمده/یک نشانی بهرکوثرسوی زهرا آمده/حضرت زینب همیشه بنده خوب خداست/زینت ناب پرستش سوی مولاآمده/دختروالای حیدر نور چشم احمداست/حامی اسلام و قرآن بهریکتاآمده/خواهربرمجتبی وبرحسین بن علی/قوت قلب ولایت سوی سقاآمده/کربلاآتشفشان قلبهای عاشق است/اسوه ای ناب وولایی بهر فرداآمده/میکند کاخ ستم رابا بصیرت اوخراب/درکلامش ذوالفقاری سوی اعداآمده/روز عاشورا پیامش زینب وسجادبود/گوهری برشیعیان ناب ووالاآمده/روزمیلادش سراسرش
نقل است که شیخ گفت: وقتی در بادیه می‌رفتم مجرد پیرزنی دیدم که می‌آمد. عصابه‌ای بر سر بسته و عصایی در دست گرفته. گفتم مگر از قافله باز مانده است! دست به جیب بردم و چیزی به وی دادم که: «ساختگی کن تا از مقصود بازنمانی.»
پیرزن انگشت تعجب در دندان گرفت و دست در هوا کرد و مشتی زر بگرفت و گفت: «تو از جیب می‌گیری؟ من از غیب می‌گیرم.»
این بگفت و ناپدید شد. من در حیرت آن می‌رفتم تا به عرفات رسیدم. چون به طواف گاه شدم، کعبه را دیدم گرد یکی طواف می‌کرد. آنجا
رفتم روی سکوی جلوی اتوبوس BRT نشستم. به جاده و درخت‌ها و ماشین‌ها نگاه کردم. آهنگ گوش دادم و چشم‌های اشکیم گریه کردن. اما خاکستری غرق نشد.
روی پله‌برقی که به سمت پایین می‌رفت ایستادم. سقف بالا میومد و من پایین تر میرفتم. از سرم رد شد و توی سفیدی غرق شدم. 
کنار خط زرد کنار مترو راه رفتم و مسیر رو تا درون تونل ادامه دادم. ادامه دادم و تاریکی غرقم کرد. 
یه سر رفتم داروخونه از بقل باجه اول رد شدم خانومه به آقاهه گفت ماسک نداریم ... از کنارش رد شدم رفتم تو نوبت وایستادم دیدم کلی آدم مسن ریختن تو میگن ماسک میخوایم  آقاهه میگفت ماسک نداریم وقتی یکی برای سومین بار پرسید یکم عصبانی شد و به شیشه اشاره کرد گفت  نوشتیم که
...ماسک نداریم...گفت آها نوشتی... بله دوستان از الان قحطی شروع شد
سالم باشید... ❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
چرا خدا ما رو بدون اینکه خودمون بخوایم آفریدمون؟میتونیم بگیم چون دوست داشت قدرت داشت و اختیار دوست داشت انتخابمون کنه برای انسانیت
امااصلا هدف خدا از آفرینش انسان چیه؟خب که چی؟
الان مثلا من انسان شدم یکی جن یکی فرشته یکی حیوان دست خودمون که نبوده چرا من باید برتر باشم و مقام بالاتری داشته باشم؟سرنوشت حیوونا چی میشه؟
الان یه نفر تو یه خانواده کارتون خواب و معتاد به دنیا بیاد در نهایت میتونه تو اون دنیا هم طراز یک مجته
از خود ضعیف ام بدم میاد ..از خودم که رفتم و نتونستم ..از خودم که برگه ها گرفتم و از ساختمان زدم بیرون ..از خودم متنفرم ...چرا من قوی نمیشم ...
چرا یاد نمیگیرم رها کنم ..من داد میزنم ..میگم میرم اما پایم لنگ میزند ...
من امروز تا کجا رفتم ...من امروز چی ها دیدم ..خدایا این قلب من قاعدتادباید از کار بیافتد ..بیا و تو تمامش ..
سه روز است که نشستم تو خانه ..گریه می کنم ..و امروز بازهم نتونستم ..
خدایا نزار تو را هم از دست بدهم 
✨✨خدای خوش حساب✨
شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند.
آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.***تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی،چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟***تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟
شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر
با خود کجای می برد , هوش مرا صدای تو انگشت حیرتم به لب , در خلقت خدای تو عمر دوباره می دهد دیدار چون تویی عزیز بر خود دریده پیرهن این غنچه در هوای تو کردم نگه در آینه دیدم به جای خود تو را از چشم من مشخص است در جانم است جای تو جان هست در تنم ولی از خویش دور می شوم با خود غریبه می شود هر کس شد آشنای تو دور از تو خار در دل است کشتی نشسته در گل است جارو و آب می زند چشم و مژه برای تو دوره بگردم این فدا پروانه وار می دهم باران تویی ببار و من
من همانم که هستم
بمناسبت ۱۳ بدر، روز طبیعت
من همانم که هستم، رزمنده و انقلابی، نه خسته شده ام و نه افسرده، ایستاده در آتش و غبار
من همانم که هستم، با ایمان و سترگ، نه پشیمانم و نه نادم، مقاوم و استوار
من همانم که هستم، ساده و بااخلاص، نه دنبال پولم و‌ نه مقام، بی ادعا و بی منت
من همانم که هستم، عاشق و خوشنود، نه اشرافی ام و نه پول پرست، عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
من همانم که هستم، با برنامه و دقیق، نه ولم و نه ولنگار، صبورم و پر تلاش
م
«...به خدا که پرنده شدن بهترین اتفاقه. تو همین هفته‎های اخیر که درگیر تصمیم‎گیری برای کار بودم مومن‎تر شدم به‎ش. همکارم به‎م گفته بود به جای این‎که بشینی و صرفن به گزینه‎هات فکر کنی، بشین ببین پنج سال دیگه می‎خوای کجا باشی؟ ببین میم 98 چه شکلیه؟ به خدا که من نشستم و خیلی به‎ش فکر کردم و دیدم که بهترین حالت ممکن اینه که پنج سال دیگه پرنده شده باشم. بعد پرنده شدم و رفتم توی حیاط خونه‎ی مادربزرگم، همون‎جا که پدربزرگم نشسته بود روی پله‎‎ها و
رفتم که سردرگمی و بیقراری تموم شه. رفتم که بگه بابا من حالم از تو یکی به هم میخوره اصلا...
میگم بگو ازت خوشم نمیاد که برم. 
میگه این و بگم درست نیست بار منفی داره.
میگم اینجوری نشد که اومده بودم این و بگی.
میگه ببخشید اونی که میخواستی رو نگفتم. 
و میره... و میفهمم درست که نشد هیچ، خراب ترم شده.
ولی یه دختر پررو اینجاست که بعد رفتنش همون جایی که هست دراز میکشه، آهنگ گوش میده، میخنده و پشیمون نمیشه :)))
نتونستم هرچی تو دلمه بگم و به قول موراکامی به "بیما
زمپ را از آدرس زیر دانلود کردم
https://www.apachefriends.org/index.html
بعد مراحل نصب رو با next و next پیش رفتم 
در نهایت نصب تمام شد و همه سرویس ها رو از روی کنترل پنل xampp استارت کردم 
برای تست نصب بودن زمپ به محل نصبش توی درایو سی رفتم و پوشه htdocs رو پیدا کردم 
توش یه پوشه به اسم test ساختم و یه فایل Text Document ایجاد کردم و اسمش رو info.php گذاشتم موقع تغییر پسوند یه هشدا رمی ده که اوکی رو میزنیم 
بعدش توی این فایل خط کد 
 <?php phpinfo(); ?>
رو تایپ کردم و بستمش
بعد رفتم توی مرورگر
خب از کجای داستان شروع کنم؟از امروز یا از سال پیش؟سال پیش حدود همین وقتا بود خیلی چشم سمت چپم اذیتم میکرد اما بیخیالش شدم و موند...
تا اینکه دیگه چند روزی بود از چشم درد داشتم میمردم و به ناچار برای عصر وقت پزشک گرفتم...
بعد از تماشای فوتبال نه چندان جذاب رفتم دکتر ...
معاینه انجام شد و حاکی از خبر خوبی برای من بود... اما نه برای جیبم...
 
عینکی شدیم رفت...
 
رفتم عینک بگیرم... جدایی از قیمت های بالای عینک هیچ کدوم مورد سلیقه بنده واقع نشد...
پس اومدم خون
رفتم دوش گرفتم وسایل و رخت و لباسمو برای سفر مشهد جمع جور کرده ام فقط هنوز نگذاشتمشون توی چمدون ، نمیدونم چمدون مامان خانم رو ببرم و یا توی کوله پشتی ام بذارم از همه مهمتر !!! نمیدونم لب تاپ ببرم یا نه ؟ آخه من که رفتم مشهد فقط توی هتل هستم اهل گشت و گذار نیست که برم تفریحی نهایت بخاطر اصرار و غرغرهای مامان خانم برم حرم همین و بس
واقعا میخوای از اینکه بعد یونی چی به سرت اومد بنویسی؟ 
عین ادم دنبال کارآموزی آزمایشگاه نگشتم و بستم پرونده زیست رو
عین آدم دنبال کار نگشتم 
کلی جنگ کردیم با خونه 
هلال احمر رو رفتم
فنی حرفه ای رو رفتم
باشگاه دست و پا شکسته و توهم خوش هیکل شدن
2 ماه کامل افسردگی فلجم کرد
از مادیات و منت ها خلاص شدم
از افراد و ارتباطات مسموم خلاص شدم
به چیزای خورده ریزه ای که دوست داشتم از هنر رسیدم مثل طراحی چهره و بافتنی
حس میکنم یه چیزی گم کردم. حتی نمیدونم این چیه که در من گم شده . ولی سعی کردم دنبالش بگردم.
رفتم کتابخونه و یه گشت سریع بین کتابا زدم.برعکس همیشه، حوصله نداشتم بینشون بگردم و کند و کاو کنم.
رفتم موهامو کوتاه کردم. خیلی هم کوتاه کردم. کاری که همیشه بهم انرژی میداد. حتی یک جفت از گوشواره های دوست‌داشتنی ام رو هم کل روز توی گوشم انداختم. ولی حسم عوض نشد. 
رفتم به کتابفروشی مورد علاقه ام و یه گشتی بین کتابا زدم. بازم حوصله نداشتم وجب به وجب کتابفروشی ر
امروز برای اولین بار در عمر‌م یادم رفت برم کلاس. وقتی فهمیدم  که یک ساعت و نیم از شروع کلاس گذشته بود. ببین چه خانواده اعجوبه‌ای دارم که تا خودم نگفتم هیچکی حواسش نبود. این برای اولین باره که یادم رفته باید می‌رفتم کلاس. کلاسی که بیشتر از یک سال منظم رفتم.
خیلی جالبه...خیلی،جالبه!
اعصابم خرده 
پام نمی کشه 
سرم شدییییید درد می کنه 
رفتم محل کارم 
رفتم سوپری ساندویچ سرد خریدم و کمپوت سیب 
پولشو نداشتم 
اومدم تو محل کارم و از یکی از همکارا قرض کردم 
بعدم رفتم تو اتاقشونو یکی از ساندویچها و کمپوت رو خوردم 
بعد رفتم پیش یه همکار دیگه مو قضیه رو نصفه گفتم 
گفت منم همینجورم با یه بچه 
بعد ازدواجم یک کم بهتر شد 
گفتم آره منم باید با هر خر و سگی ازدواج کنم
اینا چی فکر می کنن؟ که مثلا من بچشم، کی ش هستم؟ مدادش؟ بالشش؟ چیش؟ که فکر
امشب جلسه‌ای بود با دکتر رشیدیان درباره خطاهای رایج در سیاست‌گذاری. مطالب خوبی ارائه می‌کردند. در حین سخنرانی‌اش به این فکر رفتم که در میان این غول‌ها من چه جایگاهی خواهم داشت؟ من فکر نمی‌کنم هیچوقت بتوانم حداقل از نظر کمّی، به پای کسی مثل رشیدیان برسم. چه از نظر تعداد مقالات چه چیزهای مشابه دیگر. بخش مهمی از آن هم به مسئله توزیع نابرابر فرصت‌ها بر میگردد. یعنی حتی اگر بنده توانایی ذاتی‌اش را هم داشته باشم، احتمالا فرصت‌هایی که برای کس
7 صبح بیدار شدم. دوش گرفتم. توی حمام بودم که برق قطع شد. صبحانه خوردم. سردم شده بود. لباس گرم پوشیدم. نشستم پای دست‌سازه‌هایم. ظرف‌ها را شستم. صفحه‌ی اینستا و کانال دست‌سازه‌هایم را به روز کردم. نهار خوردم. دوباره نشستم پای کار برای آماده کردن سفارش مشتری‌ها. آماده شدم و رفتم کلاس. به اصرار مربی عکاسی‌ام خرمالو خوردم، گمانم بعد از 13 سال! چقدر طعمش فرق داشت! چقدر خوشمزه بود! توی کلاس راحت نبودم. توی شلوارم راحت نبودم. محیط تاریک بود و نور ال
باب سجر (Bob Seger) یکی از ستاره‌های کلاسیک راک است که کارهای ارزنده و ماندگاری دارد. ولی متاسفانه در ایران کمتر شناخته شده است. 
یکی از بهترین کارهایش که بارها هم کاور شد"Turn the page" محصول 1998 است. معروفترین کاورش (از اثر اصلی هم معروفتر) توسط گروه متالیکا در سال 2004 باز-اجرا شد و تبدیل به یکی از موفق‌ترین کارهای این گروه شد تاجایی که حتی بعضی این کارو متعلق به گروه متالیکا می‌دانند! البته آهنگسازی زیبا، اجرای فوق العاده و کلیپ بسیار متفاوت و جنجالی
باب سجر (Bob Seger) یکی از ستاره‌های کلاسیک راک است که کارهای ارزنده و ماندگاری دارد. ولی متاسفانه در ایران کمتر شناخته شده است. 
یکی از بهترین کارهایش که بارها هم کاور شد"Turn the page" محصول 1998 است. معروفترین کاورش (از اثر اصلی هم معروفتر) توسط گروه متالیکا در سال 2004 باز-اجرا شد و تبدیل به یکی از موفق‌ترین کارهای این گروه شد تاجایی که حتی بعضی این کارو متعلق به گروه متالیکا می‌دانند! البته آهنگسازی زیبا، اجرای فوق العاده و کلیپ بسیار متفاوت و جنجالی
⁦✍️⁩خدا چگونه به وجود آمده؟ کی به وجود آمده؟
یک سوال میپرسم؛ خدا کی نبوده؟ خدا همیشه وجود داشته است.
به موجودی که از هیچ به وجود آمده ممکن الوجود میگویند مثل انسان و... .
هر ممکن الوجودی(مثل انسان) نیاز به یک مرجح(به وجود آورنده) برای به وجود آمدن دارد؛ حال اگر مرجح یک ممکن الوجود مثل انسان یک ممکن الوجود دیگر باشد دوباره خود آن هم احتیاج به مرجح دیگری دارد و همین طور تا بی نهایت ادامه دارد. 
و چون تسلسل(ادامه تا بی نهایت) باطل است، باید به مرجّ
بسم الله الرحمن الرحیم
یا اباصالح المهدی ادرکنی
احمق بیسوادی که مانند عمر دوازده سال طول کشید سوره بقره را از رو بخواند پرسید چرا نام علی بن ابوطالب در قرآن نیامده است؟
گفتم
در کجای قرآن آمده که مردم وظیفه دارند برای خدا و پیامبر جانشین انتخاب کنند؟
در کجای قرآن آمده که عمر پیامبر است که در شبکه کلمه میگویید او پیامبر است؟
در کجای قرآن آمده نماز صبح و ظهر و عصر چند رکعت است؟
در کجای قرآن آمده عایشه همسر پیامبر بود؟
در کجای قرآن آمده معاویه ح
رفتم مطب پزشک برای اینکه قرصم که فقط برای سه وعده باقی مونده رو تو دفترچه بنویسه. نگهبان میگه تعطیله تا بعد از عید.
هر پزشک متخصص و فوق تخصصی که در این زمینه میشناختم رفتم. همه تعطیل بودن. نمیشه این قرص رو آزاد خرید. باید پزشک متخصص یا فوق تخصص بنویسیه تا بیمه تأیید کنه.
با هزار بدبختی یه پزشک پیدا کردم. زنگ زدم رفتم در خونه ش. با مهر و دستکش و ماسک اومد و یه لبخندی زد و دفترچه رو گذاشت رو کاپوت یه ماشینی اومد برام بنویسه که گفت دفترچه ت تاریخ ندار
آخرش یک نفر از راه می رسد که بودنش ؛
جبرانِ تمامِ نبودن هاست ، جبرانِ تمامِ بی انصافی ها و شکستن ها ...
یکی که با جادویِ حضورش ، دنیایِ تو را متحول می کند .
جوری تو را می بیند ، که هیچ کس ندیده ، جوری تو را می شنود ، که هیچ کس نشِنیده ، و جوری روحِ خسته ی تو را از عشق و محبت ، اشباع می کند ؛ که با وجود او ، دیگر ، نه آرزویی می مانَد ، برایِ نرسیدن و نه حسرت و اندوهی برای خوردن ...
بعضی آدم ها ، خودِ معجزه اند . انگار آمده اند تا تو مزه ی خوشبختی را بچشی ، آم
مراسم اعتکاف فرصتی است برای دوباره‌شدن و آغازی برای انجام، خلوتی با خود و دیدن آنچه از یاد رفته، یادآوری قرار با خدا، و آنچه را می‌خواهی بدست‌آوری و اندیشیدن به این‌که از کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود، به کجا می‌روم آخر؛ که در کنار جمعی هم نوای با تو شکل می‌گیرد.تمرین با خدا و برای خدا بودن در کنار بندگانش، تمرین خوب بودن و خوب شدن در کنار اجتماعی از بندگانی که آن‌ها نیز برای ساختن دوباره آمده‌اند و در این مسیر می‌توان کنار هم بود و کنا
سلام من تقریبا سه روز نبودم و حالا که برگشتم اول از همه رفتم سراغ بهار...
گشتم ولی توی وبلاگایی که دنبال میکنم پیداش نکردم...
از طریق پیوندام رفتم تو وبش ولی گفت این صفحه پیدا نشد...
داره اشکم در میاد

شما میدونین بهار کجاست، بدجور نگرانم
 ابراهیم بن محمد گوید سعید دربان  بمن گفت شبانه بمنزل حضرت رفتم و با نردبانی که همراه داشتم به پشت بام بالا رفتم  انگاه چون چند پله پایین امدم در اثر تاریکی ندانستم چگونه بخانه راه یابم نا اگاه مرا صدازد که سعید همانجا باش تا برایت چراغ اورند من پایین امدم  حضرت دبدم جبه و کلاهی  پشمی در بر دارد وجانمازی  حصیری اوست یقین کردم نماز میخواند بمن فرمود اتاقها در اختیار تو من وارد شدم و بر رسی کردم وهیچ نیافتم در اطاق خود حضرت  کبسه پولی با مهر م
خب امروز رفتیم تو اموزشگاه برا شروع کلاس ها اولش که میگفت پروندتون نیس بعد زنگ زد به مربی دید کارنامه من دست اونه بعد تسویه حساب کردیم بعد از نیم ساعت مربی زنگ زد که بیا جلو اموزشگاه ....
رفتم 15 دقیقه معطل شدم بعد سوار ماشین شدم و رفتیم برای آموزش؛کمی که رفتیم وایساد و ماشین رو  داد بهم و 1ساعت جا های مختلف شهر رو رفتم ...
بعد گفت شنبه ساعت 8بیا 
به امید خدا دو هفته دیگه کلاس هامو با موفقیت تموم میکنم.
امروز رفتم فیزیوتراپی 
بعدش خوب بود تا اینکه عصر رفتم بیرون 
برگشتم خونه درد داشتم تو کمرم. .الان که دوازده شب هست. هم درد رو دارم . 
فکر میکنم . بتونم فردا صبح زود بیدار بشم . اگر بتونم زود بخوابم. 
اگر نه . که مثله بقیه روزها ساعت دوازده ظهر بیدار میشم. و باز یه روز دیگه رو از دست میدم . 
:( فردا عصر هم باید برم باز فیزیوتراپی... 
کاش کس دیگری میشدم ... بهتر قوی تر
 
1
غمگینم،
مثل آدمی که دو سه روزه شارژ گوشیش تموم نشده..
 
2
از دیروز صبح حالم خوب نبود،ناهار با اون وضع و حالت تهوع ترجیح داد نون وماست بخورم دانشگاه
ولی انقدر حالم بد بود که بعدش خوابم نبرد و زدم بیرون درمانگاه گفت قرص ازاد نداریم:|
بعد اموزشگاه یه دمنوش بابونه بهم دادن،بین دوتا کلاسم رفتم داروخونه،گفتم فقط یه قرص بده من به آخرشب برسم
اخرش اومدم خونه و بعد رفتن مهمونا ساعت11 رفتم بیمارستان..تب 39درجه آانفلوانزا:|
 
3
میشه دعا کنید مشکلمون حل شه
رفتم که سردرگمی و بیقراری تموم شه. رفتم که بگه بابا من حالم از تو یکی به هم میخوره اصلا...
میگم بگو ازت خوشم نمیاد که برم. 
میگه این و بگم درست نیست بار منفی داره. به نظرم ما باهم مچ نیستیم. 
میگم میدونم ولی با این حال باز از سرم نپرید.
میگم اینجوری نشد که اومده بودم اون و بگی.
میگه ببخشید اونی که میخواستی رو نگفتم.
و میره... و میفهمم درست که نشد هیچ، خراب ترم شده.
ولی یه دختر پررو اینجاست که بعد رفتنش همون جایی که هست دراز میکشه، آهنگ گوش میده، میخند
جمعه بود،بی هوا رفته بودم قبرستان...
مثل همیشه نسیمی آرامش بخش را روی صورتم حس می کردم
به رسم همیشه مکث کردم،چشمهایم را بستم و با صدایی که خودم بشنوم گفتم سلام زنده های بیدار،از آن دنیا چه خبر؟
و بعد آرام آرام در میان قبرها قدم زنان میرفتم
همیشه خودم را میهمانی تصور می کنم که میزبان مشتاق دیدارش است..پس به سراغ خیلی ها میروم،و برای بعضی ها از دور دست تکان میدهم و فاتحه می‌فرستم...
همیشه طوری می بینمشان که گویی روی سنگهای قبرشان منتظرم نشسته ان
رفتم که سردرگمی و بیقراری تموم شه. رفتم که بگه بابا من حالم از تو یکی به هم میخوره اصلا...
میگم بگو ازت خوشم نمیاد که برم. 
میگه این و بگم درست نیست بار منفی داره. به نظرم ما باهم مچ نیستیم. 
میگم میدونم ولی با این حال باز از سرم نپرید.
میگم اینجوری نشد که اومده بودم اون و بگی.
میگه ببخشید اونی که میخواستی رو نگفتم.
و میره... و میفهمم درست که نشد هیچ، خراب ترم شده.
ولی یه دختر پررو اینجاست که بعد رفتنش همون جایی که هست دراز میکشه، آهنگ گوش میده، میخند

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اطلاع رسانی دارو مهر ۹۹