چقدر دلم برای مخاطبای کانالم تنگ شده. این همه وقت بود که باهام بودن. هروقت پست میذاشتم میدونستم همون آدما دارن میخوننش. الان اونا اینجا نیستن احتمالا و شمایی که دارین این پستو میخونین هم اونجا نیستین:)) ایشالا این اوضاع درست شد بیاین کانال در خدمت باشیم:)) @spotlightz
دوستان عزیز، یه مسابقه متنخوانی توی کانالم گذاشتم که البته یادم رفته بود و یکم دیر اینجا دارم اطلاعرسانی میکنم. چون تا پنجشنبهشب وقت داره. یه متن گذاشتم توی کانالم و هر کسی دوست داره شرکت کنه، اون متن رو میخونه و صداشو ضبط میکنه و برام میفرسته. صداها با شمارهگذاری و بدون درج اسم گوینده توی کانال قرار داده میشن. پنجشنبهشب مسابقه به پایان میرسه و تمام آثار برای هیئت داوران ارسال میشه. اونا بررسی میکنن و برنده اول رو ان
یه چیزایی رو باید از ته دل بخوای بعد براش برنامه ریزی کنی بعد براش تلاش کنی . اونوقت اون آرزو میشه واقعیت . آرزو دارم یه بار ۱۴جولای ، پاریس باشم و بتونم اون آتیش بازی رو از نزدیک ببینم :) هزینه سفر جفتمون حدود ۲۰میلیون میشه و من از الان رفتم تو کار دو دوتا چهار تا شاید سال بعد بتونیم بریم ^_^ خدا کنه !!! باید از خیلییی چیزا بزنم !
آدرس کانالم https://t.me/Ruznegarihayeman خوشحال میشم مهمون کانالم بشید :)
سلام به همگی !
به وبلاگم خوش اومدین ♥️
من تو آپارات یه کانال به اسم ♥️ M.J.J.S.T.R ♥️ دارم .
حتماً یه سر بهش بزنین !
تو کانالم دوتا فیک دارم که دارم ادامشون میدم ، لطفاً از اونا بازدید کنین و نظرتون رو بهم بگین.
البته فکر کنم بتونم اونارو تو وبلاگم بزارم .
لطفاً تو آپارات دنبال و لایکم کنین .
منتظر مطالب بیشتر باشین !
بای
aparat.com/m.j.j.s.t.r
بیشتر از سه ماهه که سفر نرفتم و این برای منِ همیشه مسافر، یعنی بدترین حال دنیا.
سفر نرفتم و با خوندن سفرنامههام و مرور عکسایی که گرفته بودم دلتنگ و دلتنگتر میشم.
پ.ن: حتی یه لحظه فکر این که تلگرامم وصل نشه و متنای قبلی کانالم رو از دست بدم، وحشتناک و غیر قابل تصوره. وصل شه اولین کاری که میکنم آرشیو کردنشونه :(
پ.نتر: یعنی الان سابسکرایبرای کانالم حالشون چطوره؟ از اون صد و خوردهای نفر چند نفرشون پس ذهنشون به منم فکر میکنند؟ دوستام
هی از گذاشتن پست خودداری کردم به این امید که نتم بالاخره وصل شه برم تو کانالم بنویسم، هی بازم وصل نشد و معلوم هم نیست کی قراره وصل بشه. دیشب دیگه انقدر اعصابم خرد شده بود که به پاکان گفتم مودم مغازهت رو بیاره من فقط گروه دانشگاه رو چک کنم ببینم استادا چیزی گفتن یا نه. وقتی هم که مودم به دستم رسید اولین کاری که کردم این بود که صفحهی گوگل رو باز کردم. خندهدار نیست؟ انقدر این هشت نُه روز، به طرزی وسواسگونه، هی صفحهی گوگل رو زده بودم که ببی
باز باران با ترانه..
این بار با مطلبی ب روز شده در مورد بازسازی یکی از حساب های اینترنتی ام که شامل پیام های چند رسانه ای و صوتی تصویری میشود خدمت رسیدم.
با توجه به اینکه در عصر تکنولوژی در سال ۲۰۲۰ قرار داریم ،من هم کانال اطلاع رسانی و تفریحی یوتیوبم را بعد از سال ها آپدیت کردم . و شما رو دعوت میکنم که از این پست جدیدم که برای اولین بار از تیزر کلیپ من و وجیم در مسکو منتشر میشود بازدید کنید.
امیدوارم خوشتون بیاد و در آینده بتونم مطالب جدیدتری
دوستان واقعا خیلی سخته چندجا اطلاعیه بزارم واقعا سخته منم اصلا وقتش و ندارم و اجازه ندارم زیاد با گوشی کار کنم
پس لطفا به کانال نماشای من که اطلاعیه های لی مین هوی عزیزم رو میزارم سر بزنید
https://www.namasha.com/fatele
بفرمایید اینم لینکش
❤❤❤❤❤❤ممنون از همگی❤❤❤❤
چند مورد و بگم:
بازیگر زن سریال گابلین به عنوان نقش مقابل لی مین هو انتخاب شد قطعی البته من دوس داشتم یه بازیگر با تجربه تر باشه
و اینکه کمپانی لی مین هو اقداماتی واسه کامنت های توهین آمی
این یه پست تبلیغاتیه...آرهه...
مانگا...وبتون...مانهوا...کمیک...یا ایرانیزه اش داستان مصور...که معمولا شرقیها بیشتر از غربی ها مینویسن...داستانهایی با ژانرهای مختلف و جالب...که این روزا من بیشترین وقتمو میذارم پای خوندن اینا...(به جای درس خوندن!)
من عاشق دنیای فانتزی اونام و خب یکی از مدل داستانهای مورد علاقم داستانهایی راجع به تناسخ هست...کشورهای شرقی آسیا به تناسخ اعتقاد دارن و خیلی در این مورد داستان مینویسن...خیلی هیجان انگیز...
میمیری و لحظه ای ب
واقعا فکر میکردم وقتی بالاخره بتونم بعد از این همه وقت لپتاپ بخرم، تو کانالم درموردش مینویسم، ولی بازم نشد. خب بالاخره لپتاپ محبوبمو خریدم! یکشنبه میرسه دستم... به امید این که کتابهای بیشتر و بهتری برای ترجمه بهم سپرده بشه و با همین لپتاپ کاراشونو پیش ببرم.
خدای من تو چقدر بزرگی در وصفت چه بگویم؟ خدایا شکرت این روزها ب من یادآوری می کنی زندگی جریان داره خدایا شکرت که بهم یادآوری می کنی که حواست هست خدایااا تو چقدر بزرگی ک از ماده ی لزج و چندش آور قدرتمند ترین موجوداتت رو خلق می کنیمن چقدر خوشحالم برای بارداری فاطمه وبلاگ چقدر خوشحالم برای دندانپزشک کوچک و بی صبرانه منتظرم صدای قلب نی نیش رو بشنویم چقدر خوشحالم برای مامان شدن مهرنوش من دارم اشک می ریزم یاد دعای سی و هفتم نهج البلاغه میفتم که مضم
دو سال و سه ماه و پانزده روز پیش کانالم را در تلگرم ایجاد کردم. قضیه از این قرار بود که تصمیم گرفته بودم به ساختن دستسازه. در طی این مدت که با افسردگی، روابطم و به صورت کلی با «زندگی» میجنگیدم، فراز و نشیبهای زیادی داشتم. گاهی به مدت چند ماه نه چیزی ساختم و فروختم، و نه کانالم را آپدیت کردم. هیچوقت هم درست مثل آدمیزاد تبلیغ نکردم. راستش در این زمینه «انتظار» حمایت داشتم از دوستانم. تک و توک بودهاند کسانی که بدون درخواست من، در صفحاتشان ا
بوسه های عاشقانه در تخت خواب از سایت ایندکس وار دریافت کنید.
لب_گرفتن hashtag on Instagram • Photos and Videos
▶ 1 00
Nov 17 2016
597 Likes 4 Comments on Instagram “ kiss کلیپ عاشقانه پیشاپیش شب جمعتون خوب ”. ▶ 4 07
Aug 6 2016
اصن دلم آهنگ بزارم واسه دنبال کننده هام یه موزیک ویدیوی هندی از کانالم حذف شد دیروز الانم عصبانیم ینی.
ادامه مطلب
دیگه بیرون رفتن بهم خوش نمیگذره باید یکاری کنم خوش بگذرونم
دیگه غم و غصه و غر زدن برام فایده نداره....
فک کنم باید کانالم عوض کنم بزنم کانال به خود رسیدن و جینگول پینگول کردن و کلاس رقص رفتن...
میگن توجه به زیبایی خودمون یک جور لذتِ...
میخوام موهام کوتاه کنم (موهام تا پایین کمرمه و بنظرم خیلی بلنده...) ولی مامانم نمیزاره میگه موهات همینجوری خیلی قشنگن!
رنگم که نمیزارن :(
توی انگلیسی کلمهای هست تحت عنوان half mast به نیمه افراشتگی پرچم اشاره داره. توی خیلی از کشورها نیمه افراشتگی پرچم نشانهی سوگ و یا ادای احترام هست. من یه کانال مختصر دارم که گهگاه چرت و پرتهام رو اونجا مینویسم. اگر دوست دارید میتونید اونجا جوین بشید و من رو بخونید:
Daneshjoyezabandiaries@
تا صبح شنبه پرچم کانالم نیمه افراشته خواهد بود و بعد از اون private خواهد شد.
رقص ترکی و زبان ترکی (استانبولی) بلد باشه فقط واسع #فان بریم یکجای خلوت اهنک ترکی خفن بزاریم ترکی برقصه و اهنگ برام بلند بلند بخونه و منم با چهره علامت سوال نگاش کنم ترجمه کنه :)
یا توی راه شمال جاده کندوان توی تونل ها صدای اهنگش زیاد کنه....چشاش ریز کنه بگه حالا وقت چیه؟ وقت جیغعععع....
تونل اول اون جیغ بکشع
تونل دوم من جیغ بکشم
تونل سوم هردو باهم
از این اهنگ خفن ها که میگم الان کانالم گذاشتم :)
@my_attic
+دقت کنید فرد مورد نطر در همه حال پایه
عه چرا من امروز و این موقع خونهم؟ چون کلاسم تو موسسه به دلایلی کنسل شد. جاش ترجمه کردم و درس خوندم. دیشب داشتم فکر میکردم یعنی کتابم رو که بفرستن ارشاد، ارشاد ازم میخوام هر جا نوشتم «دوستدختر» به جاش بمویسم «نامزد» یا نه؟:))) تو صدا سیما که اینجوریه:)) دیگه به جاهای خوب کتابم رسیدم. احساس میکنم قراره از این به بعد اتفاقات خوبی توش بیفته و جاهای گریهدارش تموم شده. دیگه گریهای هم اگه باشه، از روی شوقه. دیشب چندین فصل رو ویرایش هم کردم و
این چند وقت ک نت قطع بود و یا ب عبارتی ناقص وصل بود
تقریبا هممون غر زدیم ک
من کتاب واسه ترجمه داشتم حالا چیکار کنم؟
من دانشجوئم تحقیقم چیکار کنم؟
من مدیر کانالم چیکار کنم؟
و ...
اما هیچ کی نگفت
حالا ک نت قطعه
بیشتر می تونم در کنار خانوادم باشم
بیشتر می تونم با دوستام وقت بگذرونم
ب عبارتی بیشتر می تونم واقعی باشم
و بعضی ها هم مثل من بیشتر می تونن بخوابن
عادت کردیم فقط غر بزنیم
نیمه دیگه لیوان نمی بینیم
کمی پازیتیو بین باشیم
از این فرصت ب
امشب شب خیلی مهمیه.
من و آقای محترم کل امسال رو منتظر امشب بودیم تا دعا کنیم.
اگر سال های قبل به این اعتقاد داشتم که شب سال نو سرنوشتم ساخته میشه، حدود یک سالی هست که نظرم عوض شده.
در این شب عزیر از خدا می خوام که خیر و صلاحشو برام پیش بیاره. الهی آمین.
+فارغ از درجه ی دین داری هر فردی، فکر میکنم نشه با این موضوع جنگید که دعا کردن، به آدم آرامش میده. من روزهای زیادی با خودم در تقلا بودم که منکر همه چیز بشم. منکر دعا کردن و بر آورده شدن آرزوها و .. . راس
اومدم اینجا چون امنیت ندارم
کانالمو میخونه
نمیخوام چیزی ازم بدونه ،من هندونه سربسته ام،هندونه در بستهام
بیرون این سبز قشنگ یه درون قرمز و سفید و زرده .پر از تخم
نمیخوام کسی تخم هامو ببینه،بشمره،قرمزیها و سفیدی هامو ببینه
حتی شوهرم ،مخصوصا شوهرم
کانالم خوند اومدم اینجا.وبلاگ قبلی رو شاید بدونه ،وبلاگ قبلی قبلی رو نمی دونه مطمئنم
باید ایمیل جدید بسازم ،بازم بازم ،بازم
اینطوری دوستیهام دووم ندارن
ولی کسی نباید منو بلد
بنده «محمود گیلک» هستم. زاده شده در استان گلستان، کوچیده شده به کشور قم، به دست روزگارِ فلانشده. حضور جدی من در مجازی برمیگرده به حدود دو سال پیش، با ورودم به توییتر؛ این شبکهی تودرتو و بسیار وقتگیرِ مجازی. بارها و بارها دیاکتیو کردم ولی نشد که ترکش کنم. اخیراً در حرکتی انتحاری، کانالم در تلگرام و همینطور اکانتم در توییتر و اینستاگرام رو پاک کردم. چرا؟ شاید بعدا براتون نوشتم. از اونجایی که به نوشتن بسیار علاقمندم، به وبلاگنوی
خب مثل هر وبلاگ دیگه ای پست اول مربوط به معرفیه
من ریحانه باقری ام واین وبلاگ منه.. ۱۶ سالمه ساکن اصفهان هستم . بسیار عاشق او و ریاضیات نوشتن نقد بحث ایده های جدید کتاب و فیلم واهنگ قدم زدن با سرعت نور ویک عالمه فن دوم و از همه مهم تر جهان اطرافم هستم. میخوام چیزای تازه یاد بگیرم زکات علمم رو بدم خوب زندگی کنم و از لحظه لحظه اش لذت ببرم. ولی با تمام این حرف ها وی هنوز یک ناشناخته بزرگ است
خلاصه اینم یه اشنایی مختصر با من بود امیدوارم بیشتر اشن
سلام
چند وقتی با خودم گفتگو می کردم که آدرس کانال تلگرامم را بگذارم توی وبلاگ یا نه ؟ خب ، راستش من توی وبلاگ و کانال راحت تر و بیشتر می نویسم،یک وقت هایی هم مطالبی را توی کانال می گذارم که دیگه اینجا نمی گذارم.
خلاصه گفتم آدرس کانالم را هم بگذارم ،شاید خط خطی های اون طرف هم مخاطبش را پیدا کرد
t.me/radiochanel
i am not response - able
♦️ خیلی مواقع وقتی می خواهیم خوشگل و ژیگولی ترجمه کنیم، محتوا و اصل مطلب به مخاطب منتقل نمیشه بطور مثال کلمه مسولیت پذیری رو (responsibility) بارها شنیدم, اما بار معنایی خاصی دیگه برای خیلی ها نداره اما وقتی بگیم توانایی پاسخ گویی, اون موقع دیگه همه حاضر جوابند
♦️مدیر محترم آیا توانایی پاسخ گویی داری یا به عبارت بهتر مسولیت پذیر هستی؟
♦️پنج تا تیکه کلام, افرادی که مسولیت نمی پذیرند و بارها و بارها استفاده میکنن رو تو کانالم ببی
دوست دارم بنویسم.
از همه چیز.
انگار نوشتنه که به ذهنم نظم میده.
ولی نه برنامه ای دارم و نه برنامه ای میریزم.
تصمیم گرفتم تا 15 ماه رمضون تو کانالم حرف نزنم تا ببینم حرف نزدن چجوریاست.
شاید اصلا دلیلی شد هر شب بیام و اینجا بنویسم، ها؟!
به هر حال میخوام ببینم طعم ننوشتن و حرف نزدن های مدام توی کانال چجوریاست...
دارم کتاب خودت باش دختر رو میخونم و حس میکنم دارم ازش چیزهایی یاد میگیرم.
امروز بعد از دو ماه و چند روز دارم میرم سرکار و قراره رییسم باهام صح
بنده «محمود گیلک» هستم. زاده شده در استان گلستان، کوچیده شده به کشور قم، به دست روزگارِ فلانشده. حضور جدی من در مجازی برمیگرده به حدود دو سال پیش، با ورودم به توییتر؛ این شبکهی تودرتو و بسیار وقتگیرِ مجازی. بارها و بارها دیاکتیو کردم ولی نشد که ترکش کنم. اخیراً در حرکتی انتحاری، کانالم در تلگرام و همینطور اکانتم در توییتر و اینستاگرام رو پاک کردم. چرا؟ شاید بعدا براتون نوشتم. از اونجایی که به نوشتن بسیار علاقمندم، به وبلاگنوی
+بهمن تو کانالش نوشته :
دلارام فوت کرد...
دلارام گفته بود هزینه ی درمانم تو خارج از کشور حدود 250 هزار دلاره! منم با خنده گفته بودم آدم بمیره به صرفه تره!
من شوخی کرده بودم دختر جون چرا جدی گرفتی!
+ماری تو کانالش نوشته :
لال شدن مگه همین نیست، دختر مهربون و پرانرژیمون رفت.روحت در آرامش باشه دلارام عزیز
@my_diaryyyyyy
+من تو کانالم نوشتم :
دارم دق میکنم...باورم نمیشه
روزی ک کانالشو پیدا کردم رفتم و بهش پیام دادم اما جواب نداد. رفتم پی وی بهمن. گفت
گمانم با پست قبلیام ریدم. در واقع باید بیشتر به این موضوع فکر میکردم و برای ارسالش دست نگه میداشتم. تنها منظور بنده این بود که روزمرگیهایِ یکی دو خطیام را در کانال خواهم نوشت و مسائلی که مهمتر و جدیتر و خصوصی هستند همچنان در وبلاگم نوشته خواهند شد. دربارهی کپشنهای اینستا هم باید بگویم که هرآنچه که بنویسم را هم در اینستا و هم در وبلاگ منتشر میکنم. حقیقت این است که گاهی خسته میشوم! از سردرگمی، از زندگی، از کرختی و از آدمها خس
حالا که به آخرای کتابم و ضربالعجل تحویلش به ناشر نزدیک و نزدیکتر میشم، بیشتر هم به مقدمهی مترجم فکر میکنم. به همهی تشکرهایی که میخوام توش از آدمای مهم زندگیم بکنم و به همهی حرفهایی که باید توش بزنم. میدونی، نویسنده یه جای کتابش، تو اوج همون سختیهایی که داشته به رفقاش میگه «اصلا شاید یه روز که از اینجا نجات پیدا کردم یه کتاب بنویسم و درموردش به همهی دنیا بگم». و خب کتابش دستمه و میدونم که موفق شده بگه! رسیدن آدما به آرزوهاش
سلام.
این روزهای آخر سالی که یه جوری برنامهریزی کرده بودم به 30 درصد کارهای عقبمونده از دو سال ِ پیشم برسم جوری شلوغ شد که به کارهای الانمم نرسیدم :/
الغرض، خواستم بگم ممنونم از آقای صفایینژاد که در چالش وبلاگ منو به عنوان یکی از وبلاگهای خوب معرفی کردند، باعث افتخاره.
و عذرخواهی میکنم هم از ایشون و هم اون دوست عزیزی که من رو به چالش دعوت کردند و فرصت نشد شرکت کنم. اگر عمری باقی موند انشاءالله سال ِ جدید.
اومدم بگم پیشاپیش عیدتون مبا
تصمیم دارم کانالمو پاک کنم به همین زودی دوماه.
ولی بعدش تصمیم گرفتم تلگراممو پاک کنم ولی قول دادم.
شایدم تلگراممو بستم و فقط جمعه ها بازش کنم شاید
کانالمو دوست دارم
کانالایی که عضوشونم هم دوس دارم.
ولی میخام موثر و مفید باشه. میخام امسال و سال دیگه قشنگ اماده شم برای کنکور... میخام لذت ببرم. نمیخام همش بیفته یک سال میخام خوب طراحی تمرین کنم و زبانمو قوی کنم
ولی نمیدونم چیکار کنم دل بستم
تاریخ هنر سخته و من تا الان یک سال رو به بطالت گذرونم و هی
تو این یکی دو روز که اینترنت قطع شد کلی چیز جالب برام پیش اومد که هی دلم خواست برم درموردشون تو کانالم (@spotlightz) بنویسم، ولی نشد. مثلا، یکشنبه که میخواستیم با پاکان بریم شهرشون، کنار جاده ایستادیم منتظر ماشین، که یهو یکی از بازیگرای پایتخت جلو پامون ترمز کرد!:)) اصلا خیلی هیجانانگیز بود!:)) سوار شدیم، سلام علیک کردیم. هر کی هم بعد از ما میخواست سوار شه تا راننده رو میدید یه لبخند میزد بعد سوار میشد. همه میشناختن. خییییلی آدم باحال و مهرب
یک هفته از شروع قرص خوردنم میگذرد. اضطرابم کمتر شده و حالا باید یکی از قرصها را به جای یکچهارم، به اندازهی نصف بخورم. از غروب کمی از خستگیام برطرف شده ولی توی حمام چند باری سرگیجهی خفیف داشتم. غروب خورشید دیگر برام چندان غمانگیز نیست و با دیدن نور نارنجی رنگش روی دیوار اتاقم قلبم مچاله نمیشود. حسن شماعیزاده گوش دادم و این پست را تایپ میکنم. موهایم همچنان با قدرت میریزد. هنوز جواب پاپاسمیر را نگرفتهام و سونوگرافی و یک آزم
یک هفته از شروع قرص خوردنم میگذرد. اضظرابم کمتر شده و حالا باید یکی از قرصها را به جای یکچهارم، به اندازهی نصف بخورم. از غروب کمی از خستگیام برطرف شده ولی توی حمام چند باری سرگیجهی خفیف داشتم. غروب خورشید دیگر برام چندان غمانگیز نیست و دیدن نور نارنجی رنگش روی دیوار اتاقم قلبم مچاله نمیشود. حسن شماعیزاده گوش دادم و این پست را تایپ میکنم. موهایم همچنان با قدرت میریزد. هنوز جواب پاپاسمیر را نگرفتهام و سونوگرافی و یک آزمایش
خانم فاطمه صادقی یک فمینیست سرشناس، روشنفکر، سیاستمدار و اهل پژوهش است. با اینحال یادداشت اخیرش با همه اهمیت و خواندنیبودنش در هیچ رسانهای بازتاب داده نشده است.
چون مذهبی و اصولگرا نیست رسانههای اینوری یادداشتش را بازتاب ندادند. و چون نقد حکام اصلاحطلب است آنوریها بایکوتش کردند.
البته که این یادداشت و مخصوصا زاویهدیدش مخالف فکر من و مخالف فکرِ مخالفان من است و قطعا همین دلیل هم باعث میشود بخواهم در وبلاگ و کانالم بازنش
اعتراف میکنم هنوز هم بهش فکر میکنم. ته ته دلم منتظرش هستم. احمقانه است نه؟ اگر کسی ازم خواستگاری کند یا تو موقعیتهای مشابه، دارم به او بد و بیراه میگویم که چرا نخواست با من آشنا بشود؟ از کجا معلوم همان کسی نبودن که او میخواسته است؟
به عاقل بودن خودم شک میکنم که چطور در این فضای مجازی از کسی خوشم آمده؟ کسی که من را نمیشناسد! خانوادهام را نمیشناسد و متقابلا من هم هیچ شناختی رویش ندارم. فقط در تعاملات معمولی که داشتهایم و متوجه شد
اعتراف میکنم هنوز هم بهش فکر میکنم. ته ته دلم منتظرش هستم. احمقانه است نه؟ اگر کسی ازم خواستگاری کند یا تو موقعیتهای مشابه، دارم به او بد و بیراه میگویم که چرا نخواست با من آشنا بشود؟ از کجا معلوم همان کسی نبودن که او میخواسته است؟
به عاقل بودن خودم شک میکنم که چطور در این فضای مجازی از کسی خوشم آمده؟ کسی که من را نمیشناسد! خانوادهام را نمیشناسد و متقابلا من هم هیچ شناختی رویش ندارم. فقط در تعاملات معمولی که داشتهایم و متوجه شد
بازی گلمراد مد شده پول بینهایت
نسخه جدید:۱.۴۹
حجم:۶۰مگابایت
فایل رو هر جا آپلود میکردم پاک میکردن مجبور شدم بزار تو کانال تلگرام تا راحت از اونجا دانلود کنید
اول فیلتر شکن روشن کنید بعد
روی لینک دانلود کلیک کنید تا برید به کانال
ایدی کانالم میزارم
kamydownload@
این سوال توی کامنت ها خیلی پرسیده بودین و من وظیفه دونستم اول بخاطر رفتن ناگهانیم ازتون معذرت بخوام و دوم براتون بگم چی منو وادار کرد که برم... خب ادمایی بودند که کامنت های منو توی وبم میخوندن یا پست هایی که میزاشتم و قصاوت و توهین و تهمت میزدن. اصلا حرفاشون درست نبود و فقط آرامش روانی منو بهم میزدن و هرچقدر ادرس وب تغییر میدادم هم تاثیری نداشت و نداره. بخاطر همین برای ارامش خودم اینجارو بستم مدتی تا از این تنش ها دور باشم در عوضش توی تلگرام (مث
میدونی من همیشه با اعدام موافق بودم راستش. و خب فکر میکردم فلانی رفته بهمانی رو کشته و هزار کار وحشتناک دیگه باهاش کرده، خب پش حقشه که اعدام شه. هیچوقت حرف کسایی رو که با اعدام مخالف بودن درک نمیکردم واقعا. ولی مدتها بود به این قضیه و دلایل مخالفتها فکر میکردم. آخرین باری که واقعا درمورد درست و غلط بودن اعدام تردید کردم وقتی بود که تو کتاب ابلهِ داستایفسکی، درموردش خوندم. و الان، بار دومه و تو کتابی دارم درموردش میخونم که خودم مترج
سلام
چه جوری ترس مون رو از چیزهای ناشناخته از بین ببریم یا کنترلش کنیم؟، ما دو ماه دیگه یه امتحان سرنوشت ساز جلو مون هست، براش تلاش هم کردیم، من خودم از دهم تست میزدم، ده ساعت میخونم، نمی رفتم بیرون به خیال اینکه از اون موقع خودم رو کنکوری میدونستم، الان که اومدم دوازدهم، فهمیدم فشار واقعی یعنی چی.
نمیدونی تستی بخونی یا تشریحی یعنی چی، من تا الان تشریحی رو در حد عالی بلدم، تو روزهای مدرسه روزی ۵ ساعت میخوندم تو مدرسه دولتی، ولی برنامه م ۷
هیچ وقت خودمو اینجوری نمیدیدم که هیتر پیدا کنم. الانم که هیتر دارم نمیدونم چرا. نمیدونم برای چی. بعدش انگار یه سدی شکسته باشه بقیه هم شروع کردن و گفتن. بد گفتن راجع به کسی که بقیه هم راجع بهش بد میگن راحتتره. پر از حس بد شدم. یکی دو روز هیچی نمیفهمیدم. از همشون بریدم، گوشیمو خاموش کردم. گلدوزی کردم و اسم بی تو بی رو دوختم وسطش. زدمش دیوار. براش خوشحال شدم. فکر کردم اماده ام که برگردم ولی حتی دیدن اسمشون هم حرفاشون رو یادم مینداخت، لحناشون که مثل ل
همین الان، گربههه بالای نرده آروم نشسته بود و نگاه میکرد. کلی سگ دورش صداهای وحشتناک درمیآوردن. چندتا پنجره باز شد، چندتا پنجره از شدت صدا بسته شد، اما گربههه همچنان آروم نشسته بود و میدونست اتفاقی براش نمیفته. دوست داشتم جای اون گربه باشم. همونقدر مطمئن، همونقدر عاقل که میدونه سگا حتی لمسش هم نمیتونن بکنن. اما من، مطمئن نیستم، خونسرد نیستم، یهو میبینی اونقدر فرار کردم که دیگه خودم رو هم پیدا نمیکنم.
خاطرهی آخرینروزی
به نام خدا
سلام.
سلام لاله ، سلام لادن.ما این روزها را در قرنطینهی خانگی بهسر میبریم و حال و اوضاع عجیبی کل دنیا را فرا گرفته.حال شما چطور است؟امیدوارم حالتان خوب باشد و مثل تصویری که از روزهای آخرتان در ذهنم باقیست لبهایتان خندان باشد. لاله - لادن خواهران بیژنی ، ۲۸ آذر ۹۸ ، عصر روز پنج شنبه تنهایی ناهار میخوردم ، مشکلات آن روزها بهم فشار آورده بود ، نمیدانم چه شد که یاد شما افتادم.از آخرین خبری که از شما داشتیم 16 سال میگذشت. سال 82 ک
کلهم از دیرباز و قدیمالایام و روزگاران قدیم، یادگاری و هر آنچه که خاطرهسازی میکرد رو دوست داشتم. چندین سال پیش توی وبلاگم توی بلاگفا از خوانندههای وبلاگم خواستم که به مناسبت فرا رسیدن تولدم :دی یه یادگاری از خودشون برام بذارن. یکی تصوری که از من داشت رو نقاشی کشیده بود، حالا یا به شکل خودم، یا حتی یه خط بنفش، یا گل قرمز... هر چیزی که منو تو ذهنشون میاورد نقاشی کرده بودن. یکی صداشو ضبط کرده بود و تبریک گفته بود، یکی یه یادداشت کوچولو نوش
محدودیت های تلگرام را دور زدیم
افزایش ممبر حقیقی و فعال به کانال تلگرام
تلاش بی وقفه ما برای دور زدن محدودیت ها و قوانین دست و پا گیر تلگرام به سرانجام رسید و ما موفق شدیم روش و نرم افزاری به شما ارائه بدیم تا بتوانید به کانال خود ممبر ایرانی و واقعی و فعال اضافه کنید.
با روشی کاملا بی نظیر و نوین
روشی که شما را حیرت زده خواهد کرد
افزایش ممبر واقعی و ایرانی به کانال بدون محدودیت
با استفاده از روش اختصاصی ما
توجه فرمایید این روش به هیچ و
خب، پس یلداست!
ما پریشب یلدا گرفتیم، چون امشب همه نبودیم که دورهم جمع بشیم.
گفتم که یلدا و عید رو خیلی دوست دارم.
نمی دونم، پریشب مثل هر شب نبود. یه جور دیگه بود. بدو بدو از تئاتر برگشتیم تا به شام برسیم، سفره رو جمع کردیم و خوراکی خوردیم و همه چی، اما فرق داشت دیگه. هی من می خواستم فرار کنم برم رو پشت بوم، اما نشد.
یلدات مبارک، زمستونت مبارک. امیدوارم تو زمستون خوشحال تر باشی از پاییز.
+وجهه الکی خوش وجودم داره می گه ببین چه قدر عمرمون کوتاهه که ی
تعطیلات که طولانیتر میشوند در رثای دلتنگی مینویسم. گاهی حتی افسردهتر میشوم و فکر میکنم که قرار است همهش را در یک حادثه ناگوار از دست بدهم. نیمههای شب که میگذرد پیام میدهم که مطمئن شوم کسی آنسوی خط منتظرم است. شاید دیرتر پاسخ بگوید اما همیشه همانجاست. قول داده که تا ابد همانجا منتظرم بماند.
تعطیلات طولانی ظاهرا برای جفتمان آزاردهندهست، البته روشهای مقابله متفاوتی برای کنار آمدن با این پدیده داریم. من سعی میکن
حقیقت این است که دیگر دلش را ندارم اینجا بنویسم.
من حرف های نگفتنی ام را میاوردم اینجا. غصه های توی دلم را. بغض های توی گلویم را. شادی های یواشکی ام را. نوشتن توی وبلاگ و خواندن کامنت هایش برای من، حکم برگشتن از سفر، ریختن یک لیوان چای دبش در یک ماگ سفید که تویش فیروزه ای باشد، ولو شدن روی کاناپه، دراوردنِ جوراب ها، خاراندنِ جای کش هایشان، دراز کردنِ پاها و سردادنِ یک آخیشِ بلندِ حسابی را داشت. به من توی زندگی خوش نمیگذرد، خودتان احتمالا فهمی
یک هفته از شروع قرص خوردنم میگذرد. اضطرابم کمتر شده و حالا باید یکی از قرصها را به جای یکچهارم، به اندازهی نصف بخورم. از غروب کمی از خستگیام برطرف شده ولی توی حمام چند باری سرگیجهی خفیف داشتم. غروب خورشید دیگر برام چندان غمانگیز نیست و با دیدن نور نارنجی رنگش روی دیوار اتاقم قلبم مچاله نمیشود. حسن شماعیزاده گوش دادم و این پست را تایپ میکنم. موهایم همچنان با قدرت میریزد. هنوز جواب پاپاسمیر را نگرفتهام و سونوگرافی و یک آزم
داشتم مینوشتم: "و بارها شکوه اولینها را ..." که دیدم فعل مناسبی برایش پیدا نمیکنم. در کنج ذهنم برایش ignore را در نظر گرفتهبودم. فراموش کرده بودم که نمیتوانم از این فعل وسط نوشتههایم استفاده کنم، حتی اگر بارها و بارها بیتوجه به اطرافیانم به طرز اشتباهی افعال انگلیسی را وسط مکالماتم به کار برده باشم. برای پست کردن چیزی که در ذهن من بود باید از دیکشنری استفاده میکردم. معادل درستی برایش پیدا کردم. نادیدهگرفتن. در همان لحظات کوتاهی ک
فاطمه ترانه ی معین گذاشته ، آهنگی که میگه ( برات بهترین ها رو میخوام ،واسه اولین بار فهمیدمت و...) منم یخورده دلم گرفته !
اصلا معلوم نیست دقیقا داستان چیه و با خودم چند چندم !
برای اولین بار غرورم گذاشتم کنار احوال فرهاد پرسیدم ! نه اینکه خیلی برام مهم باشه نه فقط چون فرهاد خیلی اقاست ، گفتم ببینم این بشر دو پا کجاست که نیست ! میدونین وقتی حرف میزنه آیه نازل میشه انگار ، همه سکوت میکنیم و هرچی فرهاد بگه ،حرفش میشه حجتی که بر همه تموم میشه در این
حقیقت این است که دیگر دلش را ندارم اینجا بنویسم.
من حرف های نگفتنی ام را میاوردم اینجا. غصه های توی دلم را. بغض های توی گلویم را. شادی های یواشکی ام را. نوشتن توی وبلاگ و خواندن کامنت هایش برای من، حکم برگشتن از سفر، ریختن یک لیوان چای دبش در یک ماگ سفید که تویش فیروزه ای باشد، ولو شدن روی کاناپه، دراوردنِ جوراب ها، خاراندنِ جای کش هایشان، دراز کردنِ پاها و سردادنِ یک آخیشِ بلندِ حسابی را داشت. به من توی زندگی خوش نمیگذرد، خودتان احتمالا فهمیده
اصولا تو یادآوری تولدا خوب نیستم. یعنی میدونم که فلان تاریخ تولد فلانیه، اما یادم میره که امروز همون تاریخه. این مشکل فقط مختص آدما نیست و کانالم، وبلاگم و غیره و غیره رو هم دربر میگیره. متن زیر رو با فرض بر این که امروز شیشمه بخونید:
پارسال این موقع، طبق معمول به جای درس خوندن نشسته بودم پشت کامپیوتر. آخرین روزای خونه قبلی بود. کوردیلیا زنگ زده بود و داشتیم حرف میزدیم. گفت داری چی کار میکنی؟ گفتم دارم دنبال قالب وبلاگ میگردم. گفت قال
به قول اون پسر کوچیک
یوخ اصلا دییمرم !
چند روز پیش بود که اینو شنیدیم
دوستم( حسن ) ازش پرسید که بزرگترین ارزوت چیه عمو تو این دنیا
یه ذره این طرف و اون طرف نگاه کرد سرجاش یه ورجه وورجه ای کرد و چرخی زد
یه دفعه گفت
نه اصلا اونا نمیتونم بگم
حالا ما گفتیم میگه یه چیزی میخوام یا دکتری پلیسی شم !
گفتیم چرا ؟
گفت یوخ اصلا اونو دییمرم
با یه قیافه ی تو فکر رفته
با کمی لبخند
انگارا اون کسی که بهش یاد داده بود اومد جلوی چشاش
گفت
* دسم اوندا راست گلمز...با ه
نویسنده: نادر ابراهیمی
...
مردی در تبعید ابدی، زندگی نامه صدرالدین محمدبن ابراهیم
قوام شیرازی ملقب به ملاصدرا یا صدرالمتالهین از نوجوانی تا مرگ است.
حضرت ملاصدرا، در نوجوانی، پس از مرگ پدر، برای شاگردی
استادانی چون شیخ بهایی ومیرفندرسکی به قزوین که در آن زمان پایتخت کشور بوده است
سفر میکند و خیلی زود به مرتبه تدریس و سپس ملایی میرسد، و در همان دوران نیز به
دلیل درک نشدن توسط عوام و دشمنی ملاهای درباری نان به نرخ روز خور به ناکجاآباد
تبعید می
فک کنم یه ساعتی میشه که اومدم نشستم پای لپ تاپ واسه نوشتن ولی یکمی به مطالعه آرشیوم وقت گذروندم و مقداری هم وبلاگ خوندم. میخاستم در مورد سایکوپت ها بنویسم، برای به اشتراک گذاشتن توی کانالم. ولی ننوشتم.
چند شبه میخام به یکی دو نفر غریبه پیام بدم برای یک کاری، ولی هی دست دست میکنم. چون احساس میکنم توانایی ادامه دادن بحثو ندارم. ینی میخام یه چیزی بگم ولی حوصله اینکه بخام اون چیزو توضیح بدم ندارم. و نمیدونم چقد درسته این کار و هی دارم خودمو مجبور م
سلام . امیدوارم حالتون خوب باشه و سلامت باشین :)
از این به بعد اگه عضو پیام رسان گپ gap.im هستین ، می تونید مطلب وبلاگم رو در کانالم دنبال کنین و بخونین ... سپاس .
لینک کانالم » https://gap.im/mahdifablog
هر چند الان فقط یک عضو داره اما ان شاالله بیشتر میشه .
#پویش_بزرگ_حمایت_از_پیامرسان_گـپ با عرض سلام و احترام#رفقای_عزیز در جهت حمایت از پیام رسان محبوب خود؛قدمی برمیداریم در مجالس و دورهمی های خودتان اگر قرار بود پیام رسانی را به دوستان و آشنایانتان معرف
عطش نوشتن باز بیدار شده توم. نمیدونم هر چند وقت یه بار این اتفاق میفته، ولی میدونم وقتی اینجوریه جز با تایپ ده انگشتی خوب نمیشه حالم. حالا ده تا که نه بیشتر هفتا. ولی در کل ینی از نوشتن با گوشی برام راحت تره.
میدونی چند روزه دارم به چی فک میکنم؟ به اینکه من واقعن کیم و چی میخام. یکم پیشا درباره یه نویسنده ای به اسم پاتریشیا های اسمیت نوشته بودم توی کانالم. الان فک میکنم خیلی شبیهشم و نکنه منم زندگیم شبیه اون تموم شه؟ حالا شاید شما خوب و خیلی ندون
حالا وارد هفتهی سوم آذر ماه نود و هشت میشیم و آبان ۹۸ دورتر میشود. کلماتی که از روز اولی که به اینترنت دسترسی پیدا کردم توی سرم هستن رو بالاخره دارم تایپ میکنم. وقتی که نتم وصل شد و بالاخره به زندگی عادی برگشتم یک چیزی با قبلا فرق داشت.
من آدمیم که وقتی یک کودک کار میاد کنار ماشین تا گل بفروشه رومو میکنم اونور چون تحمل همچین صحنهای رو ندارم و تا مدت ها حالم بد میشه. وقتی یه اتفاق ناگوار و بد میافته خانواده سعی میکنن من خبردار نشم چو
تو کانالم که هیچیم توش نمینویسم البته:))) فقط موزیکام از ترس حذف شدن جا میدم توش سال نو رو تبریک گفتم بلکه کسی هنوز اونجا بره:)
بازم سال خوبی داشته باشید .
سال ٩٩رو در خوابالودگی و زیر پتو تحویل دادیم و بعدشم تبریکا ک حس میکنم بی جون بودن:)) اما من با وجود اینکه مثل همه دل خوشی نداشتم ولی خب باز کلی انرژی مثبت جمع کردم و شاید ب بقیه دادم!!!
تصمیم داشتم همونطور که پست قبلم گفتم برنامه بنویسمووو اجرا کنمووو:))) عاقا نوشتم بخدا خواهرم اومده روش نقاشی
از دیدن والپیپر «شبهای پر ستاره» روی دسکتاپم ذوقزده شد. وقتی که همان تصویر را روی صفحهی گوشیاش دیدم دلیل خوشحالیاش را فهمیدم. چند وقت پیش توی کانالم نوشته بودم «به دیدن من که میآیی برایم کاهو بخر.» وقتی رسید دیدم که برایم کاهو خریده. پشتبام نداشتیم، در عوض کنار اسکله نشستیم و در سکوت شب و امواج دریا از زندگی و مشکلاتش حرف زدیم. میشود که با او قدم زد. میشود که با خیال راحت کنارش سکوت کنی. طی یکی دو سالی که همدیگر را میشناسیم پی
۱. اگر یادتان باشد، در این پست و این پست نوشتم که چه طور مجبور شدم به تدریس مجازی "اجباری" تن بدهم و همه امیدهایم برای قطعی ایتا و... ناامید شد. بالاخره بعد از کمی غرغر، دیدم چاره ای نیست و ضبط را شروع کردم.
۲. از آنجایی که در تدریس، کمی تا قسمتی دچار اعتماد به سقف هستم، تصمیم گرفتم طوری پیش بروم که هیچ قسمتی را دو بار ضبط نکنم. برای این کار، از نرم افزار ضبط روی گوشی (و نه گزینه ضبط ایتا) استفاده کردم. هر سرفصل یا عنوان را ضبط میکردم، میزدم روی مکث
توفیق اجباری سفر یک روزه به یزد!
اینکه چی شد که من و پدر مادرم( بدای اولین بار ۳ نفری) از یزد سردراوردیم بماند. اینکه ۲۰ سالگیم تا اینجا به عجیبترین حالت ممکن میگذره و دروغ چرا منم خوشم میاد از هیجان و اتفاقای برنامهریزی نشدهش هم بماند. اینکه دلم میخواست ۹۸ام سال پرسفری باشه و تا اینجا اون سفر عجیب غریب جنوب و این یزد قشنگ تو کارنامهشه هم بماند.برای نوشتن سفرنامه دلم میخواست قبلش کتابای منصور ضابطیان رو خونده
وقتی که دیدم عکس دوستدختر سابقش که آن همه پشت سرش بد گفته بود را از آرشیو به صفحهی اینستا برگردانده و روی عکس تگش کرده و از همه مهمتر او را فالو هم کرده، به همه چیز شک کردم. با خودم میگفتم که دروغ بود! حرفهایش دروغ بود! رابطهی ما دروغ بود! حرفهای دوستانش که میگفتند با دخترهای دیگر لاس میزند؛ دروغ نبود، راست بود. این متلکها واقعیت داشت. اگر فقط یک درصد به همهی این ماجراها شک داشتم، بعد از صحبت کردن با دخترهایی که خودشان به من پیام
سلام . امیدوارم حالتون خوب باشه . هرجا
هستین سلامت و خوشحال باشین و لذت زندگی رو ببرید ان شاالله .
بریم سر اصل مطلب :)
من چند وقت قبل تو همین وبلاگ مطلبی نوشتم
درباره یکی از پیام رسان های ایران . اینجا بخونید . نکته اینکه من بلدم انتقاد کنم
و ریز بین باشم اما ….
امروز میخوام درباره پیام رسان گپ صحبت
کنم .
قبل از شروع نوشته چند نکته بگم . اول اینکه
من کارمند گپ نستیم و از گپ پولی نمی گیرم . من طرفدار محصول با کیفیت هستم و اگر ماه
های بعدی پیام رسان
#حافظهـتاریخی (۱۵)
✅ در قسمت (۱۳) از حافظه تاریخی به زنده بودن باند مهدی هاشمی و
همکاری آنها با آمریکاییها اشاره نمودم؛
✅ در قسمت (۱۴) از حافظه تاریخی به پشت پردهها و ناگفتههایی از
ماجرای اعدام "سید مهدی هاشمی" و ارتباط آن با فعالیتهای برونمرزی وی
و افشاگری مذاکرات مکفارلین، اشاره نمودم؛
✅ آیتالله منتظری در خاطرات خود به عنوان شاهدی مبنی بر ارتباط دستگیری
و اعدام سید مهدی هاشمی با افشاگری مذاکرات مکفارلین به طور مثال به خب
درباره این سایت