نتایج جستجو برای عبارت :

به راستی من کجام ؟

یارحمان 
تاحالا شده یه نقطه ای از زندگی یهو قفل کنی و بگی من کجام ؟ 
زندگیم کجاست ؟ من از آینده چی میخوام ؟ 
[از روزی که برنامه و هدفم نابود شد ، دیگه اون آدم سابق نیستم] 
همش دنبال یک هدفم که نمیدونم کجاست و چیه ؟ 
اصلا استعداد واقعی من چیه ؟ 
چه کاری رو اگه ادامه بدم موفق تر هستم ؟ 
[از وقتی که اون هدف نابود شد ، همش درگیرم] 
درگیر این سوالات به ظاهر راحت اما از درون سختِ سختِ سخت ! 
به راستی من کجام ؟ 
 
 
#دنبال یک ثباتم  یک ثبات درونی و بیرونی 
#
وارثشان کیست؟ اوست آری اوست مگر غیر از او می توان تصور کرد که بگویم او کیست او تنها اوست و غیر از او، اویی وجود ندارد آری اوست
او مهدی فاطمه است...............
او کجاست؟ او کجا نیست تا من بگم کجاست، او در تمام کجاها حضور دارد پس من باید ببینم کجام؟ آری کجام؟  من الان در همان کجاییم که او در همان کجاست....
- این پسره چشم روشنه هست که توی عصر جدید مجریه
+ احسان علیخانی؟
- آره، که میگی چشماش شبیه دوستته
+ لباش هم مثل دوستمه، خب؟
- تو شبیه اونی
+ من؟! کجام شبیهشه؟!
- دماغت
+ الآن از من تعریف کردی یا از اون ایراد گرفتی؟
- هیچکدوم. قبلاً به برادرت هم اینو گفته بودم. واقعا دماغاتون مثل همدیگه است.
+ خیلی ممنون :)))
 
 
 
- مامان
+ من
نمیدونم چند شنبه‌ست و خونه ام و دارم "محتاج" اِبی رو گوش میدم.
این چند روز خوابِ درست و حسابی نداشتم. زیاد خوابیدم، ولی خوابای پریشون و آزاردهنده. اولین باری که خوابیدم، هی بیدار می شدم و نمیدونستم کجام و چه خبره. و وقتی بیدار شدم فهمیدم کجام، ولی نمیدونستم چه خبره و چی به چیه. هنوز که هنوزه هم خوابام نامیزونن و اذیت کننده. 
روزایِ آخرِ ناکجایِ عزیز، سعی میکردم همه چیو تو حافظم ثبت کنم و تصویرا رو تو ذهنم نگه دارم. که الان همین خاطراتِ زنده ی رو
صبح نفهمیدم چجوری بیدار شدم...
با یه حالت گنگی که اصلا انگار نمیدونستم کجام به پهلوی چپ غلت خوردم(ساعت 8:40)...
یه دفعه ساک مامان بزرگمو دیدم...
نمیدونم چجوری تو اونحال که اصلا نمیدونستم کجام ساکشو شناختم...
من اون لحظه:
به مامانم میگم:عزیز جون اومده؟!
میگه آره...
برای اولین بار تو این تابستون ساعت بیست دقیقه به 9 بیدار شدم...!!!(همش عاخه ساعت 10 تقریبا بیدار میشم...یکم اینور اونور...)
پ ن:آبجی دومی مجموعه آنه شرلی رو خریده...
هنوز خونه خودشون نبردن کتابارو
دو سال پیش همین موقع آفیشیالی با هم دوست بودیم.
دو سال بعدش که بشه الان رسما شرعا عرفا قانونا سر خونه خودشه با زنش!
و من تنهام...
دو سال دیگه این موقع...
کی میدونه من کجام؟ با کی‌ام؟ در حال انجام چه کاری و کجای دنیام؟ کی تو زندگیمه؟
صبح نفهمیدم چجوری بیدار شدم...
با یه حالت گنگی که اصلا انگار نمیدونستم کجام به پهلوی چپ غلت خوردم(ساعت 8:40)...
یه دفعه ساک مامان بزرگمو دیدم...
نمیدونم چجوری تو اونحال که اصلا نمیدونستم کجام ساکشو شناختم...
من اون لحظه:
به مامانم میگم:عزیز جون اومده؟!
میگه آره...
برای اولین بار تو این تابستون ساعت بیست دقیقه به 9 بیدار شدم...!!!(همش عاخه ساعت 10 تقریبا بیدار میشم...یکم اینور اونور...)

پ ن:آبجی دومی مجموعه آنی شرلی رو خریده...
هنوز خونه خودشون نبردن کتابارو
گلشید دعوتم کرده به چالش بیست سال آینده.
وقتی که 45  ساله شدم البته اگه تا اون موقع زنده باشم!
تا حالا درمورد اینکه بیست سال بعد کجام و چه میکنم فکرنکردم ، شاید چون عادت دارم به اتفاق های یهویی در زندگیم!
مریم بیست سال اینده احتمالا صبورتر و حواس جمع تره .
ادامه مطلب
متنفرم ازینکه کسی بیاد به من بگه سفید، بگه روسی.
 
همیشه حس میکنم حتما قیافه م شبیه مریضای روانی هست که به من میگن سفید.
 
سفید مادرته.
 
خواهرته.
 
هفت جد و ابادته.
 
خاک بر سرتون. 
 
من سیاهم. brown هستم.
 
یک بار دیگه کسی به من این حرفو بزنه یه جوابی بهش میدم که بره خودشو توی ونکوور ایلند توی اون دور دورا، پورت هاردی، محو کنه به دست خودش.
 
دیوس.
 
دخترای سفید اغلب بی رحمی و بی عاطفگی از قیافه هاشون میباره.
 
اینجا همه میگن این دخترا خشکن سردن.
 
من صو
وقتی توی یه شرایط به شدت بحرانی میاد و میگه نگرانش نباش ، رفتم تحقیق کردم باید فلان کار و بهمان کار رو بکنی. تا من رو داری غمی نداشته باش و من پشتتم.حمایتت میکنم ، دلم میخواد مثل یه پرنده به سمتش پرواز کنم 
دیگه توجه نمیکنم کجام و چه حالی دارم و غرق حسِ خوبِ حمایت و بودنش میشم. 
و یادم میاد جمله ی دیشبش رو که عکس نیمکت معروفِ 30 هفته قبلمون رو واسش فرستادم و گفتم اولین حسی که داری؟ و  گفت حسِ قشنگِ به دست آوردنت ! *_*
یکیتون بیاد به من بگه که دیگه کنکوری نیستم، دیگه نمیخواد نگران شروع نکردن ریاضی سال چهارم باشم، بگه نمیخواد منتظر باشم دیگه... یکی بیاد بگه من الآن کجام اصلا
+میزان پریشونی موهای من با پریشونی خواب شب قبل رابطه مستقیم داره همیشه... 
من تا یه حد خیلی زیادی با تکنولوژی و چیزای پیشرفته مخالفم. نه که بگم که: آره من عاشق چیزای سنتی‌ام و به طور کلی مخالف پیشرفت علم و تکنولوزی‌ام. نه. اتفاقا چیزای سنتی هم دوست ندارم. ولی بیشتر چیزای سافت و ساده و قدیمی رو میپسندم. مثلا حتی همین پستم تو قسمت «انتشار سریع» دارم تایپ میکنم. چون که صفحه ارسال مطالب خیلی پیچیده‌س و دکمه‌های اضافی داره. گوشیمم آپلودشون نمیکنه. نمیدونم چرا دارم اینا رو میگم و نمیدونم که خونده میشه یا نه. اما اینجوریه.
تو اتاق خوابیده. سرماخوردگی رو بهونه کرده و تخت گرفنه خوابیده. صدای خرو پفش تا اینجا میاد.
من کجام؟ تو هال، رو مبل نشستم. جلوی تلویزیون خاموش، صدای موتور یخچال رو اعصابمه. یه کوه کار دارم برای انچام دادن. جنع کردن اسباب بازی ها از وسط هال، اتو، شستن ظرف ها، بستن ساک *ه*، تمیز کردن اشپزحونه، مرتب کردن حموم و.. .
خسته ام. کسی باور نمیکنه که من هم ممکنه خسته بشم، من هم کم بیارم. *م* به خاطر سرماخوردگی چند روزه که در حال استراحته اما من... .
نمیدونم با چه
+دارم خودم رو از دست میدم . توی هر رابطه ای که قرار میگیرم یه قسمت بزرگ از خودم رو میسوزونم .. انگار که نادیده گرفته میشه تا حذف بشه . نیاز دارم که برای خودم باشم . کاش کاش کاش ..
+ ادم خودش معنی داره یا معنی یه چیز بینابینیه ؟
+ نیاز دارم تنها باشم ... خیلی سولیتری
+الان نمیدونم کجام . a dark hole around .. and floating تنها کسی که میتونم باهاش حرف  بزنم نفیسه ست . باید برگردم زودتر خونه .. بریم باغ خیام و حرف بزنیم .
+ به طرز وحشتناکی خودمو از دنیام پرت کردم بیرون و الا
من۴۰ سالگیم کجام؟!شغلم چیه؟! تحصیلاتم چقدر؟!کجا زندگی میکنم؟ درمورد امروزم چی میگم؟ حالم چطوره؟!کدوم رفیقامو هنوز دارم؟ ارزوم اینه برگردم به امروز یا راضی ام؟!به بچه ام میگم من نتونستم ولی تو میتونی؟! یا نه یه الگو‌شدم براش!؟
یه زن مستقلم یا نه؟!
صاحب یه زندگی معمولی ام ؟! 
جایگاه اجتماعیم ؟!
چقدر مبهمه مغزم سوت میکشه
یعنی چی میشه آخرش؟! 
 
+کاش می شد بهشون فکر نکرد؛دلم میخواد بخوابم ولی نمیشه این خیالات نمیذاره
 
در پی پست قبل دارم فکر میکنم شاید نباید بیخودی حسرت گذشته رو خورد به خاطر کم کاری. چون ممکن ادم متوقف بشه در عوض رو این تمرکز کنم که اگه کار کنم ده سال دیگه کجام. نه که بگم ده سال پیش کجا بودم چون گذشته دیگه و نمیشه کاری کرد. شاید کار میکردم الان جلوتر بودم اما خب اگه الان کار کنم ده سال دیگه خیلی بهترم و شاید خیلی ضعف های الانمو نداشته باشم. گاهی باید قدر لحظه هارو دونست. به خصوص زمان حال رو. باید کار کردو نترسید. و به جلو رفت. من به آدم ده سال بعد ک
حال عجیبی دارم شاید دلم می خواد با زمان تبانی کنم برای یه بار هم شده امشب مادر بزرگ رو ببینم دلم براش تنگ شده کاش آخرین بار صدام می کرد کاش من رو به یاد می آورد فقط همین نیست به خاطر دانشکده سرم خیلی شلوغ شده احساس می کنم از هدفم دور موندم کاش می شد بنویسم بدون ترس از قضاوت شدن 
 
یه دوست جان جانی بهم می گفت همه توی مسیر اهدافمون تنها هستیم راست می گفت به کی می تونم بگم کجام یا سرگیجه امونم رو بریده برای هیچ کس جالب نیست جز خودم که می دونم عشقم در
 میگن یکی از این سه گزینه باعث پیشرفت میشه:
1) عشق
2) پول
3) انتقام
من گزینه سوم رو انتخاب میکنم
انتقام از کسایی ک نفرت و کینه رو ایجاد میکنن، کسایی ک حسادت رو به جونشون میخرن، کسایی ک از کوچیکترین مسائل مسخرشون پست و استوری میزارن درصورتی که کارهاشون هیچ ارزشی نداره
خیلیا از کارهای من خبر ندارن، خیلیا نمیدونن من الآن کجام و حتی قرار هم نیست بدونن
خسته ام از این همه تکبر و فخر فروشی و طبل تو خالی بودن، اهداف پوچ و مسخره ای ک هزاران نفر اون رو داشت
وسط مرور خاطرات این نیم سال، یاد کیسه قرص‌هام افتادم که همیشه همه جا دنبال خودم می‌بردمشون. یادم افتاد که دیگه قرص افسردگی نمی‌خورم. یادم افتاد که ۲ماه و نیمه که این قرص رو نخوردم. حالم انقدر خوب بوده که حتی گاهی یادم نبود چه زجری توی چهار سال گذشته کشیدم. آدم فکر می‌کنه این زخم‌ها هیچوقت خوب نمیشن. مخصوصا وقتی افسردگی افتاده روش و بلند نمیشه حس می‌کنه کارش تمومه. اما افسردگی هیکل سنگینش رو هر از گاهی جمع می‌کنه و میذاره حریفش نفسی تازه ک
...دلم میخواد کتاب بخونم ولی هی عقب
میندازم...چرا؟؟؟به دو دلیل..دلیل اول کاملا منطقیه دلم نمیخواد الان که
موتور درس خوندنم روشنه خاموشش کنم و وقت تلف کنم...دلیل دوم اینه که
تابستون بگذره یا حداقل برسیم به اواخر شهریور و بعد برم سراغ کتابا...چون
حس خوبی نسبت به شهریور و فصل های پاییز و زمستون دارم...باید ریشه یابی
کنم ببینم این علاقه از کجام میاد دقیقاااا...
دو سری پست هم میخوام
شروع کنم براتون ولی فعلا وقت نمیشه...اولیش پست های قرار های عاشقونه
بی پناه شدم که دوباره سراز وبلاگم دراوردم
 
توخونه ی خودم غریبم
 
تو خونه ی خودم اختیار بچه م رو ندارم
 
یک کلمه حرف بزنم تز سمت همسر متهم میشم به نامهربون بودن
 
به بد بودن
 
دلم یه گوش میخواد که باهاش حرف بزنم بدپن اینکه قضاوت بشم
 
بدون اینکه دنبال مقصر بگردن
 
بدون اینکه بهم بگن تو فقط باید از اون خونه بری
 
دلم گریه میخواد
 
دلم دادکشیدن میخواد
 
حتی گاهی دلم میخواد بزارم برم، برم و به هیچکی نگم کجام
 
میدونم نیاز به مشاور دارم
 
ولی امکان ر
امروز چهارشنبه 28 اسفند 1398 یک روز مونده به آخر سال هست. 
این روزا اون طوری که سال ها پیش انتظارشو داشتم نیس. 
اما واقعیت زندگی همینه. 
من هیچ وقت به اندازه کافی عاقل نبودم الان هم نیستم. اما دوس دارم بدونم 5 سال دیگه مثل امروز یعنی 28 اسفند 1403 من کجام؟ مشغول چه کاری ام؟ در چه حالی ام؟
چه تغییری کردم؟
آیا هنوزم همین آدم افسرده ی خسته و داغونم یا اینکه نه اوضاع رو عوض کردم؟
این نوشته رو امروز مینویسم و 5 سال دیگه اگه یادم بمونه برمیگردم و خودم رو با ا
اینا جمله‌هایی از زبان وحید هستن که به دلم نشستن و برای خودم یادداشتشون کردم
یه جنبه‌ای از جادوی سیاه اینه که آدما رو با لفظمون بی‌نام کنیم... پدرام دیگه پدرام نباشه، هرمس باشه!
دید ساحر در ارتباط: اون کجاش درد می‌کنه؟ من کجام درد می‌کنه؟ درد اون درد منه...
نه خاطره‌ای و نه تصور، تو اراده‌ای و حیرت و تحول
متاسفم، عشق همراهت باشد.. دوستت دارم، متشکرم :)
 
اینم یه جمله‌ی بامزه بود که ربطی به ساحر نداره ولی باهاش حال کردم :)
هزینه‌های مشترک زندگ
دارم جنگیدن رو شروع می کنم یه صدا می گه نوبت توئه بلند شو تو الان باید این مشعل رو بدستت بگیری تا دنیا رو روشن کنی حتی اگه روشنایی یش به اندازه ی نور شمع باشه 
 
دارم می فهمم چه مزه یی داره اگه همه با هم برابر بودیم اگه همه انسان بودیم 
 
کاش می تونستم بگم چه احساسی دارم کاش می شد باهاتون تقسیمش می کردم من دارم جنگیدن برای زندگی رو شروع می کنم قلبم می خواد پرواز کنه بره دیگه برنگرده اونجایی که دارم می بینمش 
 
مثل گفتن شعره 
 
می تونم ازت یه خواه
بعضی شرایط هست آدم واقعا نمیتونه نخنده...
مریض رو آوردن ، یه مرد ۴۰ ساله ، گفتن عابر پیاده بوده ماشین بهش زده...
نگم که کلا داغونش کرده بود...
کتفش خرد ؛ زانوش خرد ، سرش ضربه خورده بود قاطی کرده بود...
خلاصه داشتم تند تند معاینه میکردم ، خانومش کنارم ایستاده بود...
گفتم چی زده بهش ؟؟؟ ماشین چی بوده ؟؟؟ 
یه نگاه کرد گفت من زدم بهش :/ 
گفتم چییی؟؟؟ 
گفت از قصد نزدم که ! تاریک بود این دیوونه نمیدونم چرا جلو در پارکینگ ایستاده بود ، منم اومدم بیام بیرون ،
فرق دوست و خانواده اینه که دوست رو خودت انتخاب میکنیدوستهایی که خوبن باهات میمونن ، ماندگارن و بعد از چند سال میشن خانواده ی اکتسابیت ! اینا نعمتن واقعا... تعداد واقعی هاشون کمه.نادرن
داشتم آرشیو وبلاگم رو نگاه میکردم دیدم اولین هاش برمیگرده به تیر 95!
تازه این اگه اشتباه نکنم چهارمین وبلاگمه.
هر کدوم از اون سه تا قبلی رو کمِ کمش یک سال داشتم و بعد بنا به دلایلی یا پوکید یا خودم دیگه ننوشتم و مهاجرت کردم!
از اون طرف به تو و دوستهای دیگه ام که توی
نه میدونم کجام
نه میدونم کجا میخوام برم
نه آرزویی دارم
نه انگیزه ای
نه میتونم واسه آینده برنامه داشته باشم
نه خوشم میاد ازین همه نرسیدن
به اندازه ی 25 سال خستم
خستگی 25ساله چجوری در میره؟
اگه در رفت، باز آدم میشم
 
درد من نیست
درد همه ی هم نسلی های منه
بعضیا مث من میزنن گاراژ
بعضیا بدتر میشن و موتور میسوزونن
بعضیام هنوز امیدوارن و تو جاده میتازن
سال 2014 وقتی متیو مک کانهی اسکار بهترین بازیگر مرد رو برای فیلم باشگاه مشتریان دالاس گرفت سخنرانی ای کرد. صحبت هایی که حتی بعد از گذشت 4 سال و نیم به وضوح تو ذهنمن. بارها از خودم پرسیدم ده سال آینده کجام؟ زیاده گویی نمی کنم و متن سخنرانی به اندازه همه چیز گویاست. 
And to my hero. That's who I chase. When I was 15 years old I had a very important person in my life come and ask me 'Who's your hero?' I said, 'I thought about it and it's me in ten years. So I turned 25 ten years later and that same person comes to me and goes, 'Are you a hero?' I said, 'Not even close!' She said why and I said
ساعتی که به دست بسته بودم خوابیده بود . . .
انگار برای خوابیدن ساعت گذاشته بود . . .
باران کم کم داشت شدت میگرفت
چند قدمی رفتم و ایستادمانگار چیزی توجهم را جلب کرده بودبه کارهای خودم خیره شده بودمانگار روحَم از جسم ، جدا شده بود و به تماشای اون نشسته بودخیره به چیزی نگاه میکردمرد نگاه رو که دنبال کردم به یکی از هزار خاطره ،رقم خورده، دونفره رسیدم . . .
صدایی توی سرم زمزمه میکرد . . .
لایمکن الفرار . . .
دقیقا مثل صدای ضبط ماشینی که همین اطراف بود . . .
کج
 خاردار ِ اعظم در بحبوحه (wow) امتحانای خرداد فاینال داره!
فردا امتحان زبان مدرسه دارم و فاینال. پسفردا زمین شناسی. از زمین بیزارم! کم مونده بود با حرفام به معلمش وادارش کنم بندازتم بیرون. والا! خب چتون می شد یه روز وقت میدادین واسه زمین کوفتی؟ تجربیا دو روز و نیم فورجه دارن اون وقت ما نصف روز. خب فاینالو کجام بذارم؟ الان از سر مجبوری دارم زمین میخونم :| 
 امتحان آمارم بد دادم بخاطر حفظیای لعنتی...
 عاشق آهنگ شیدایی بابک جهانبخش شدم. مهراد جم هم بد
بسم الله الرحمن الرحیم
+امروز که رفته بودم برای طرحم یه سری امضا بگیرم چند نفر فکر کردند من پزشکم
حالا درسته یه خانوم دکتر الکی برای خودم هستم ولی من کجام به دکترا میخوره؟؟؟
+من کار بالینی بااینکه پرمشغله تره بیشتر دوست داشتم اما به من کار نظارتی دادند آخه به روحیه من میخوره نظارت؟؟؟
+با یسری رایزنی هایی که کردیم فاصله محل کاراز ۳۵ دقیقه به بیست دقیقه تقیلیل پیدا کرد ولی هنوز راضی نیستیم و میخوایم به ۵ دقیقه کاهش بدیم، اگه خدا بخواد ما فعل تو
کی بود؟ 13 بهمن .. شب از نیمه گذشته بود که زنگ زد. صدای خسته از کارش را حتی پشت تلفن و با گذر از بین خطوط مخابراتی هم میشد حس کرد. کمی حرف زد و پرسید «چرا هنوز بیداری؟» 
گفتم :«منتظرت بودم که زنگ بزنی و صداتو بشنوم گفته بودم که دلتنگتم». 
بحث را عوض کرد و پرسید:«حدس بزن کجام؟» 
گفتم «توی راه خونه؟» گفت نه. 
گفتم «اوممم کاری که داشتی طرفای خونه ی ما بود؟» گفت نه. 
با صدا خندیدم و گفتم «خب قطعا پایین پنجره اتاقم که نیستی » ... بعد از یک ثانیه سکوت گفت «ب
درد دارم همیشه .
نمیدونم کجام درد میکنه و چرا !
ذهنم
روحم
روانم
دلم
نمیدونم واقعا .
وراجی میکنم .
الکی میخندم .
فعالیت میکنم .
همه اش واسه اینکه کسی نفهمه که درد دارم . دردم شده حریم خصوصی .
حریمی که شده گوشه ی این وبلاگم .
خوبی مخاطب خاموش همینه دیگه .
فکر میکنی داری توی دفترچه ی یادداشت رمز دار مینویسی . یادداشت های کاملا یواشکی !
بی خیال ربات ها که پست هام را کپی میکنن .
بی خیال اونایی که میخونن و سکوت میکنن .نه من میشناسم شون نه اونا منو.
بی خیال او
به نام او...
انواع حس های مختلف و خاطرات قدیمی درحال مرور شدن هستن در من.در خود من
حس های سال کنکور و یک سال اول دانشگاه و خابگاه و ...
حس بودن خاله اینا و ...
حس اولین باری که تورو دیدم! حتی دومین و سومین بار و تمام خاطرات خوب پارسال تابستون و حرف زدن های تا صبح! حتی اون یک شبی که ۷:۳۰صبح خوابیدیم.
واقعا پارسال کجا بودم و الان کجام و سال های بعد قراره کجا باشم و دغدغه های فکریم چیا باشه؟
این روزا خیلی بیکار و بی حوصلم.
فقط شب ها یک ساعت قدم میزنم و سعی م
هوالرئوف الرحیم
با رضا سر خونه مامانش بحث کردم.
مارو می گذاره می رههههههههه که می ره.
منم حرفی برای گفتن ندارم. حوصله شنیدن بدبختی هاشون رو هم ندارم. مخصوصا که دلیلش رو رفتار خودشون می دونم و نمی تونم بگم و قصد هم کردم تو خونه شون فقط شنونده باشم. چون برای کوچکترین جمله م پرونده سازی میشه و ماجرا دارم.
خلاصههه
جمله ی" زنگ می زنی کجام" دیشبش حسابی عصبانیم کرد. چون اعتقاد خودم بر این بود که هرگز چنین کاری رو نکنم و نمی کنم. ولی اتهامی که بهم زد رو نت
کم کم می رسی به نقطه ای که هیچ حضوری دیگه حال تو را خوب نمی کنه .
میفهمی ؟ هیچ حضوری !
می دونی الان کجام ؟
تا گردن توی باتلاق زندگی .
یعنی دستام هم توی باتلاقه ... هیچ بودنی نمیتونه نجاتم بده .
حال و روز من نقل امروز و دیروز نیست . این زخم قدیمی دیگه قانقاریا شده .
نه اینکه فکر کنی دست یا پام درگیره .
تمام وجودم ...بودنم ... روح و روانم ... مغزم ...
قانقاریا رسیده به مرز بودن و نبودنم .
من اون وری ام نه این وری ...
روح وحشی
+دچار افسردگی و غم نیستم .
من خود خود رن
رفیق^^
یه روزی میرسه
صبح از خواب پا میشی*.*
گوشیتو ور میداری میبینی pm نداری ازم❌
میگیری میخوابی^^
ظهر پا میشی+.+☀️
میبینی تو تلگرام آفم
میبینی جواب کامنتای کسی رو هم ندادم^^:)
اس میدی
ج نمیاد;)
ناراحت میشی :"(
بعد یساعت باز اس میدی
ج نمیاد^^:)‼️
زنگ میزنی☎️
مشترک مورد نظر خاموش میباشد:)
تلگرام~>>اخرین بازدید..^.-
میزنی بیرون‍♀
خبری نیس:')
عصبانی میشی-.-
میگی گور باباش
شب میخوابی^^:)
ولی بفکرمی که کجام چرا نیسم :'(
هنوزم بیخبر‼️
صب دیگه میای در خونمون
از ساعت سه بیدارم. و فقط آهنگ گوش کردمو یه چیزی خوردم تازه میخوام روزمو شروع کنم. دیروز نه این که بد باشم ولی معمولی رو به پایین بودم. کم حوصله و خسته. برنامم اینجوری شروع میشه با زبان ساعت شیش اینطورا میرم پیاده روی بعدش احتمالا حموم. و بعدشم کتابو دست میگیرمو بقیه کارا که نمیدونم چجوری میشه. یجوریم امروز. نمیدونم چمه. به نظرت بیست سال دیگه این موقع من کجام؟ چجوریم؟ فکر کردن به آینده یه خورده منو میترسونه. اغلب خودمو تنها میبینم. حتی بدون خانو
از اول مرداد تصمیم گرفتم کارای روزمرمو تو دفترچه بنویسم.البته از همونزمان یه گیم نت هم افتتاح کردن و ما پای ثابت اونجا بودیم تا اینکه بدستور فرمانده تیپ فقط ساعت غیراداری میشد رفت که برای ما میشد غروب :|
راستی تیراندازی هم رفتم.ولی خب نمره ی ضعیفی گرفتم :))خداروشکر فقط یکیش خورد به هدف.
از بین همه ی افسرای گردان یه افسر اصفهونیه که عالیه اخلاقش رفتارش و حرف زدنش و البته جدیتش در نظامی گری.
از همون روزا تمرینات رژه مون برای 31 شهرور شروع شد. وای ا
آخرین لحظه های سالم بودن گوشیمه و کجام؟! تو خیابونی که حتی اسمش هم نمیدونم.عینکم رو زدم روی چشمام و یواشکی اشک میریزمدر به در دنبال یه جا که گوشیم رو درست کنه و بدشناسی خورد به همین تعطیلات
به معنای واقعی کلمه احساس تنهایی و بی پناهی کردم امروز
وقتی که رفتم توی مغازه و پول تعمیر گوشیم از موجودی حسابم بیشتر شد و هیچ دسترسی به خانواده ام نداشتم و حتی دلم نمیخواست زنگ بزنم بگم پولم کمه
وقتی توی تاکسی اون مرد آشغال کناریم عمدا دستش رو میاورد سمت م
زندگی از جایی تغییر میکنه که تو تغییر کنی، ولی باید بدونی ریشه این تغییر کجاست. تا وقتی ریشه رو اشتباه انتخاب کنی، هرچقدرم تلاش کنی، یا توهم تلاش داشته باشی اوضاع به همون منوال سابق میمونه. اگه بارها و بارها یه راه رو رفتی و نتیجه نگرفتی، بهتره راهتو تغییر بده.
نمیدونم تا حالا تو زندگی این اتفاق برات افتاده که حس کنی که یهویی یچی بهت الهام شده یا نه. ولی به من الهام شده. بارها چیزایی بهم الهام شده که حس کردم منبعش این دنیا نبوده. دقیقا وقتایی ک
تا حالا با قلب خالی گریه کردی؟انقدر گریه میکنی که چشمات از کاسه بزنه بیرون
انقدر بی دلیل و انقدر زجر آور گریه میکنی که حتی خودتم دلت واسه خودت میسوزه..
بعد از اونهمه تلاشی که واسه دوست نداشتنش کردم، دیدنِ عشقش و حال خوبش و اینکه ازم توقع داشت همه ی عاشقانه هاشو بشنوم کم کم کم کم همه ی توانم و گرفت..
زنگ زدم بهش، فقط گریه کردم 
گفت برو بخواب گفتم نمیبره 
گفت انقد گریه کن تا خوابت ببره
گفت بیا باهم بخوابیم
گفتم نیستی که
گفت فقط گوشی رو قطع نکن
فقط
مهتاب بلاگفا هم دروغ بود؟ چطور سیمونه همشهری من بود قبل از اینکه بگم اهل کجام؟خرمای سفید هم کار تو بود، نه؟ آره مردم آزاری هنر جدیدی نیست. الماتوکل شکایت کرد، شیرازی بستش.من الماتوکل نیستم معروف باشم خرم بره، اینجا هم بی صاحابه. شکایتهام به جایی نمیرسه.اصلا شایدهم قرار نیست برسه؟شاید اصلا همتون باهمید. نه؟ چرا باید یکی این همه وبلاگ داشته باشه؟ کارش نوشتنه؟ چرا باید همه جا باشه؟ پلیسه؟ کارمنده؟ شاید کارمند بیانه. پیمانی ساعتی وبی! بنویس، پ
این سوال توی کامنت ها خیلی پرسیده بودین و من وظیفه دونستم اول بخاطر رفتن ناگهانیم ازتون معذرت بخوام و دوم براتون بگم چی منو وادار کرد که برم... خب ادمایی بودند که کامنت های منو توی وبم میخوندن یا پست هایی که میزاشتم و قصاوت و توهین و تهمت میزدن. اصلا حرفاشون درست نبود و فقط آرامش روانی منو بهم میزدن و هرچقدر ادرس وب تغییر میدادم هم تاثیری نداشت و نداره. بخاطر همین برای ارامش خودم اینجارو بستم مدتی تا از این تنش ها دور باشم در عوضش توی تلگرام (مث
یارحمان 
میخوام بنویسم از شما ، از شمایی که این هفته گمونم دوشنبه بود که یادتون افتادم 
و اشک ریختم ... مداحی گوش دادم و قطره قطره هایی که منو عاشق تر از قبل می کرد 
من بودم و خاطراتی که منو برد تا کربلا ... 
منو برد تا اوج آسمون 
یادته چند سال پیش بهت گفتم امام حسین علیه السلام من نمیفهمم چرا بعضیا از غمت اینقدر تو سر خودشون میزنن 
من هنوز نشناختمت هنوز انگار نفهمیدم دارم برای کی سینه میزنم ؟ 
یادته ؟ بعد بهت گفتم میشه خودت عاشقم کنی ؟ میشه خودت
نمیدونم آینده بالاخره چجوری میشه. به نظرت من ده سال دیگه کجام؟ اصلا ده سال دیگه نه. همین سال دیگه. مگه پار سال روحم خبر داشت که این همه اتفاقای جور واجور برام میفته و تجربه های جدید دارم. شاید این مهم تر باشه به نظرت فردا چجوری میشه؟ فردا من زنده ام یا مرده. کار میکنم یا نمیکنم؟ با کیا معاشرت دارم. نمیدونم. کاش رویاهام محقق بشه. رویاهایی که اینقدر بزرگن که هنوز نتونستم به طور کامل تو کلمه ها و جمله ها جاشون بدم. اما من بهشون فکر میکنم. تصویرشونو ت
امروز از صبح حال عجیبی داشتم...
عصر وقتی که نامه ادرس رو از دانشگاه گرفتم دوباره رفتم بانک...اون بانک دومیه...
هوا خیلی خوب بود...یه سرمای لطیفی روح و جسم ادم رو نوازش میداد....
رسیدم به بانک...یعنی کنار دانشگاه بود...
خوب اولش که نمیدونستن من مال کجام خیلی شیک همه چیز پیش رفت...
بعد همون سناریوی همیشگی...
هی کارمنده رفت و هی اومد...
باز رفت و باز اومد...
من دیگه طاقت نداشتم...
یه بار که کارمنده اومد سوال کنه دید دارم با دستم اشکامو پاک میکنم....
بعد ازون سعی
سلام
 
حاج آقا رفیعی یه سخنرانی توپی داره(این اصطلاح از کی یاد گرفتم،این رسانه بد آموزی داره)خوب 
عید مبعث،بعد عید غدیر خم ،بعد واقعه عاشورا،بعد نیمه شعبان درست احیا بشند ودرست توضیح داده بشند...ظهور اتفاق می افته...
خوب بچه شیعه برا عید وایت چیکار کردید؟؟!!(مخاطب خودم هستم)
چیکارها میخواهی انجام بدی؟؟!!چطوری میخواهی همه جا جار بزنی،شادی کنی....
بنده از همین جا واز الان تا عید ولایت گل ریزان میکنم هر روز..1397/05/19___15:30
4 روز دیگه ،یکسال میگذره
برا و
به حدی زندگیم روهواست که نمیدونم دو هفته دیگه کجام!!!
البته که هیشکی از دو ثانیه بعد خودشم خبر نداره... ولی اینکه اینجوری لنگ در هوا گیر کرده باشی عجیبه.
فرمودن حالا که دوست ندارین شیش ماه برین تهران، نه ماه برین بوشهر پس...
بوشهر از یه لحاظایی بهتر از تهرانه...
ولی حتی همینم صد در صد نکردن که قراره بریم یا نه.
بعد آدم با خودش میگه خب حالا که قراره نه ماه برم جای دیگه زندگی کنم با خودم باید چیا ببرم؟ چقدر لباس؟ چقدر وسیله آشپزخونه؟ اره مرّه ها رو که
آیا این بار از دوام می‌آورم؟
بعید میدونم. 
درد دلتنگی توی قلبم از الان مچاله شده و مثل رگه های خورشید تو نقاشی بجه ها از قلبم به جاهای مختلف قفسه ی سینم ترکش میزنه. 
بغض داره گلوم رو خفه میکنه. و من هیچ توانی برای مقابله باهاش ندارم.
غمگینم. عمیقا غمگینم و مدام خودم رو سرزنش میکنم. چرا؟ چرا این طور شد؟ چرا دوست داشته نشدم؟ هیچ وقت؟ چرا از کودکی تا به حال این حال از من جدا نمیشه. آینده چی میشه؟ آینده چی میشه؟ آینده چی میشه؟ 
رامین میگفت تو قمار با
اینجا هیچ چیز طبیعی نیستژانرد : وحشت و تخیلی پارت: اول ✅ فصل دومنویسنده : امیرحسین
صدای عجیبی توی گوشم بود صدای بوق های پی در پی سرم درد می کرد انگار به جیرجیرک توی مغزم بود!چشمامو به آرومی باز کردم همه چیز تار بود کم کم مانیتور و سرم و ... رو کنارم تونستم ببینم صدای بوق صدای دستگاه بود !ترسیدم که حتما منو گرفتن دوباره برگردوندن بیمارستان!که صدای یکی توجه ام رو جلب کرد که داد زد: به هوش اومد به هوش اومد....هنوز چیزی دقیقا یادم نماید که چه جوری شد بی
امروزم شروع شد. فکر کنم یربع به پنج اینطورا بیدار شدم. نشستم به کار کردن. الانم یه خورده خوابم گرفته گفتم بیام اینجا شاید خواب از سرم بپره. با تمام جریانات دیروز که کلی فکرمو مشغول کرد دلم میخواد کار کنم فقط میترسم از نشدنش. از رویا موندن هه چیزهایی که بهش فکر میکنم. البته این دلیل نمیشه نه؟ آدم اگه بخواد میتونه. بعضی وقتها میگم چقدر بده که هیچی از آینده نمیدونیم. کاش ما میتونستیم حداقل یه دورنمای کلی داشته باشیم ببینیم راهی که میریم از کجاها م
من این یه سال عوض شدم 
از خستگی ها و مشغله ها استفاده کردم تا عوض بشم 
هر کی ازم پرسید چرا این شکلی هستی یا شدی گفتم خسته م. سرکار بودم. از صبح بیرون بودم. دانشگاه بودم و ... 
چه بهانه های خوبی واسه لم دادن و حال نداشتن!! واسه عوض شدن!! واسه بیشتر در خود رفتن!! 
این که یه جواب قانع کننده داشتم خیلی خوب بود. اینکه اینقدر سرم شلوغ بود که روزها می گذشتن خیلی خوب بود 
لب به لب و با کمی ارفاق یک سال از کارم توی شرکت داره می گذره و الان دیگه فکر می کنم کافیه و
سه سال پیش در چنین روز هایی بود که حیران و سر درگم از اون چیزی که قراره برام پیش بیاد، بی تابی می کردم. بعد از اینهمه درس خوندن و سختی کشیدن با رتبه ی کنکوری رو برو شده بودم که هیچ جوره توی کتم نمی رفت و از زمین و زمان گله و شکایت داشتم.
نهایتا همه چیز رو به خدا سپردم و انتخاب رشته کردم. از حجم احتمالات پیش رو حالم بد می شد. از اینکه همه ی زندگی و برنامه هایی که براش داشتم ممکن بود توی یک روز زیر و رو بشه.
با ترس و لرز انتظار روزی رو می کشیدم که نتایج
سلام،
دیروز رفتم پیش آقای خداوردی و ثبت نام کردیم و یک عالمه دوپامین تو رگهام جریان پیدا کرد.
میدونی عزیزم، وقتی به این فکرمیکنم که یک عالمه تجربه های باحال تو راهه، اینکه مسیری که قراره توش تلاش کنم و مثل یک زامبی تنها توی بحرش شنا کنم مشخص میشه ; غرق لذت میشم...
کاش ماه های بعد، سالهای بعد، کودکی که هستم رو نکشه، کاش چیزهایی که یک روزی بهم زندگی می بخشید رو فراموش نکنم...کاش ازم یک بزرگسال خشک و بی روح، یک بزرگسال که از احساسات فیک و دروغین الق
من؟
کلافه ام. شنبه ها تقریبا بدترین روز هست. 
یکی از درسای پایه رو گذاشتم برای ترم اخر و الان کلافه ام کرده. سر کلاس مجازیش  استادش اصلا ادمی نیست که ادم رو راحت بزاره. مدام سوال میپرسه و من هم نمره میخوام خوب. تقریبا میتونم بگم تمام جواب دادن هام به این خاطر هست که میخوام حداقل وقت نمره دادن یه ارفاقی چیز شامل حالم بشه. 
تنها کسی هستم که جواب میدم سر کلاس. 
دلم برای خودم و تمام بچه ها و استاد سوخت. اول ترم که خبری از کرونا نبود کلاس حضوری این درس
گاهی آدم اتفاقی و بدون این‌که دست خودش باشه رفتار آدم‌های دیگه رو قضاوت می‌کنه،من هیچ‌وقت دلم نمی‌خواست و همچنان خواهان این نیستم که کسی رو از بابت رفتارش یا هرچیزی قضاوت کنم ولی یه وقتایی پیش میاد که با مسئله‌ای دارم اذیت می‌شم،مگه نمی‌گفتن صحبت کنید و رفعش کنید؟من حس می‌کنم از زمان کوتاهی که از صحبت کردنم می‌گذره همه‌چیز به‌طور وارونه‌ای اذیت‌کننده‌تر شده،اصلا می‌گم نکنه خودم هم از اون همه صحبت نمی‌دونستم چی می‌خوام و صرفا ر
گاهی آدم اتفاقی و بدون این‌که دست خودش باشه رفتار آدم‌های دیگه رو قضاوت می‌کنه،من هیچ‌وقت دلم نمی‌خواست و همچنان خواهان این نیستم که کسی رو از بابت رفتارش یا هرچیزی قضاوت کنم ولی یه وقتایی پیش میاد که با مسئله‌ای دارم اذیت می‌شم،مگه نمی‌گفتن صحبت کنید و رفعش کنید؟من حس می‌کنم از زمان کوتاهی که از صحبت کردنم می‌گذره همه‌چیز به‌طور وارونه‌ای اذیت‌کننده‌تر شده،اصلا می‌گم نکنه خودم هم از اون همه صحبت نمی‌دونستم چی می‌خوام و صرفا ر
 
1
بابام هر سحر مستقیم میاد بالا سر من،من و بیدار میکنه و میگه: بابا شارژر کجاست؟
بعد من که اون لحظه گیجم و میخوام بگم من کجام اینجا کجاست، دودقیقه پوکر نگاش میکنم تا سوالشو دوباره تکرار کنه
اونوقت مغز من با سرعت اینترنت دیال آپ اتصالی میده به حافظه دیروزم و ببینم شارژر کجا دیدم..
آخرش میگم همون جا همیشگی، میگه کجا؟ میگم مبل دیگه میگه آهان بخواب... بعد من که دیگه خوابم نمیبره نگاش میکنم قشنگ که میره سر همون جا همیشگی گوشیشو میزنه به شارژ.و این
به اونجایی رسیدم که زندگی واقعی می خواد آروم آروم خودش رو نشون بده . اگه استقلال یه دریا باشه ، من تازه پاهام آب دریا رو لمس کرده . یعنی چی ؟ یعنی اولین کار رسمی و با قرارداد خودم رو شروع کردم برای این که اجاره‌ی پانسیونم رو بدم .
پایان نامه هست ، کار تمام وقت هم هست . برای کسی که این یکساله که در حال تلاش برای شکست دادن افسردگی بوده ، و به خاطر اون همش خورده و خوابیده ، یکم سخته .
عصر ها که از سر کار بر میگردم می خوابم؛ یعنی بیهوش میشم . یه جوری که
دانلود آهنگ جدید غمگین از سیروان خسرویبه نام میخوام دو دوتا چهار تا نشه : دیگه درست نمیشم دیگه درست نمیشم با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
دانلود آهنگ میخوام دو دوتا چهار تا نشه : دیگه درست نمیشم دیگه درست نمیشم
دانلود آهنگ میخوام دو دوتا چهارتا نشه چی میشه هرچی شد از حالا نشه
دانلود آهنگ نه دیگه فرقی نداره که کجام با همه وجودم آرامش میخوام
دانلود آهنگ روزایی که دوست داشتم برن اصلا دور و بریام از دست من خستن
دانلود آ
دانلود آهنگ جدید غمگین از سیروان خسرویبه نام میخوام دو دوتا چهار تا نشه : دیگه درست نمیشم دیگه درست نمیشم با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
دانلود آهنگ میخوام دو دوتا چهار تا نشه : دیگه درست نمیشم دیگه درست نمیشم
دانلود آهنگ میخوام دو دوتا چهارتا نشه چی میشه هرچی شد از حالا نشه
دانلود آهنگ نه دیگه فرقی نداره که کجام با همه وجودم آرامش میخوام
دانلود آهنگ روزایی که دوست داشتم برن اصلا دور و بریام از دست من خستن
دانلود آ
وقتی از دنیا خسته‌م چشمام رو می‌بندم و می‌رم بالا، می‌رم دنیا رو از بالا می‌بینم و آروم می‌شم؛ چون دیگه اصلا نمی‌دونم کی‌ام و کجام. بعضی وقت‌ها هم می‌رم به سال ۱۲۹۰. می‌بینم اونجا بودن و نبودنم مهم نیست. بعد به سال ۱۴۹۰ فکر می‌کنم؛ می‌بینم من و خستگیم این وسط هیچی نیستیم. هیچی.
یه چیزی رو خدا خواست فهمیدم امشب که افسردگی و تزریق غم یک تکنیک هست که مارو ناامید و افسرده و نابود کنن یک تکنیک شیاطین هست یعنی دارن کار میکنن رو بچه های نماز خون و مومن و درسته که مومن باید شاد باشه و اونایی که به خدا ایمان ندارن همیشه افسردگی دارن ولی نکته همین بود که شیاطین جمع میشن تا فلجت کنن با افسردگی و تزریق میکنن نا امیدی از زندگی و خدارو یعنی اگه جمع هم بشن واقعا میتونن یه کارایی بکنندا و سیستم ظاهری و روانی انسان رو داغون میکنن با ک
رو مود خوبی نیستم. کاش یه اتفاقی بیفته که بتونم جمع و جور کنم خودمو. کتاب ندارم در هرحال حاضر که بخونم. هیچی اونطوری که می خواستم پیش نرفته و من ناامیدانه خیره می شم به گوشه ی دیوار و به این فکر می کنم که رفتارهام چقدر خجالت آورعه.
من رو مود خوبی نیستم و دارم با همه بد رفتاری می کنم و این افتضااااحه. من می دونم که پشیمون می شم اما الان انگاری از همه کینه دارم. هیشکی برام اهمیت نداره و تو اون لیست مخاطبین لعنتیم کسی نیست که بتونه منو بخندونه تا حوا
سلام
خیلی دوس دارم شیک و باکلاس بیام بگم بازم یه شنبه دوست داشتنی دیگه ولی واقعا هرقدر به خودم فشار میارم میبینم نمیشه
حقیقتا شنبه نمیتونه دوست داشتنی باشه تازه اون شنبه ای که بعد از دو روز اخر هفته ، که خونه بابا بوده بشی و بعد مجبور بشی از اونجا بیای سرکار و خونه زندگی و مسئولیت هاش که دیگه اصلا دوس داشتنی نیست
دوس دارم یه ماه تمام مثل دوران دانشجوییم بمونم خونه پیش مامانم صبحا باهم صبحانه بخوریم و حرف بزنیم دوتایی بدون حضور بقیه ، بدون این
این هفته انتخاب رشته بود
به جز یه روزشو که رفته بودیم علم و صنعت (که نرفتیم) بقیه شو مدرسه بودم
حالا چه میکردم؟ :/
1. تست MBTI میگرفتم و صحیح میکردم
2. تست هالند میگرفتم و صحیح میکردم
3. کارنامه بچه هارو توی برنامه میزدم و رشته میگرفتم (اینقدری این کارو کردم رتبه بگید قبولیتونو بگم :|)
4. تو دفتر بودم خالی نباشه
بعد مثلا اینجوری که یارو میومد و میگفتم بفرمایید تا نوبتتون بشه و یه حالت منشی طور -_-
تو این مدت دخترایی دیدم که تیپ شخصیتیشون به معدن و نفت و د
علی:
۱. خاله چرا شما قدیمیا به دایناسور الاسترس میگین الاستروس؟ 
۲. خاله اونا که مردم نیستن, اشناهای خودمونن...
۳. چرا خانوما وقتی بچه شون بزرگ میشه نمیرن دکتر که ممه هاشونو بچینن بندازن دور؟
۴. خاله اسم دخترت رو بذار مه بابه (مه پاره)...منم دومادت میشم...
۵. میره رو کمد و میگه خاله بیا قد بگیریم...
5. ارتنت پر سرعت...
6. خاله کمر به چه دردی میخوره؟ خاله دونستن و هوش به چه دردی میخوره؟ خاله گردن برا چی خوبه؟ خاله زانو برای چی لازمه؟ خاله انگشت اگه نداشتی
می‌دونی؟ امروز اونقده راه رفتم، که یهو به خودم اومدم و بنر روی پل هوایی رو خوندم و شاید باورت نشه، یه لحظه قفل شدم. اینجا، نزدیک همونجایی بود که آره، که اسمش و سندش و وجب به وجب خاکش رو تصاحب کردی. مگه می‌شه اسم اینا رو بیارن و من هیچی یادم نیاد؟ جی‌پی‌اس زدم و دیدم فقط یه خیابون. رفتم. رفتم. رفتم. در جایگاه مناسبی وایستادم. نت زیادی نداشتم. یه «به‌درک» گفتم. من دنبال نمای خستگی بودم، یه خنده‌ی ***** **** نصیبم شد. نباید اینجوری بنویسم. سانسور می‌
علی:
۱. خاله چرا شما قدیمیا به دایناسور الاسترس میگین الاستروس؟ 
۲. خاله اونا که مردم نیستن, اشناهای خودمونن...
۳. چرا خانوما وقتی بچه شون بزرگ میشه نمیرن دکتر که ممه هاشونو بچینن بندازن دور؟
۴. خاله اسم دخترت رو بذار مه بابه (مه پاره)...منم دومادت میشم...
۵. میره رو کمد و میگه خاله بیا قد بگیریم...
5. ارتنت پر سرعت...
6. خاله کمر به چه دردی میخوره؟ خاله دونستن و هوش به چه دردی میخوره؟ خاله گردن برا چی خوبه؟ خاله زانو برای چی لازمه؟ خاله انگشت اگه نداشتی
اون روزهایی که می‌نوشتم، و به خودم غر می‌زدم که چرا این‌قدر دارم از آدم(ها) ی خاصی می‌نویسم، نمی‌دونستم روزهایی می‌رسن که دیگه حتی بلد نیستم چیزی بنویسم.نمی‌دونستم انقدر صدا توی سرم می‌پیچه که دیگه هیچ متکلم وحده‌ای باقی نمی‌مونه برای دیکته کردن حرف‌ها به دستام.
شبیه ایستگاه قطار شده سرم. یه صدای خیلی دور، یه سوت ممتد آروم و دور که ذره ذره جون می‌گیره. بلند و بلندتر می‌شه و از وسط‌های کار، یه صدای تتق-تتق ریتمیک و تکرارشونده بهش می‌
اون روزهایی که می‌نوشتم، و به خودم غر می‌زدم که چرا این‌قدر دارم از آدم(ها) ی خاصی می‌نویسم، نمی‌دونستم روزهایی می‌رسن که دیگه حتی بلد نیستم چیزی بنویسم.نمی‌دونستم انقدر صدا توی سرم می‌پیچه که دیگه هیچ متکلم وحده‌ای باقی نمی‌مونه برای دیکته کردن حرف‌ها به دستام.
شبیه ایستگاه قطار شده سرم. یه صدای خیلی دور، یه سوت ممتد آروم و دور که ذره ذره جون می‌گیره. بلند و بلندتر می‌شه و از وسط‌های کار، یه صدای تتق-تتق ریتمیک و تکرارشونده بهش می‌
 
 
 
 
 
 
متن اهنگ
مثه جیمز کامرون راویه رویاهات
این روزا باید رپمو مخفی نگه دارم تا به بعد چهارم و پنجم برسم
ماشین زمان هی آمیگو
آهنگا رادیکالی سبک مافیایی
نمیدونم رو زمینم یا رو هوام
واقعیت میسازم با رویاهام
مریخ یا رو ماه بگن کجام
دنبال غول نرم غول میاد دنبالم
تو آسمون مثه ستاره دنباله داره دنبالم
یروز دست رو چراغ مالیدم غول بیرون اومد
بهم گفت اراده کنی مثه ابریشم میدوزمت
به تک تک آرزوات میرسونمتخیلی دوست داری این دنیارو تعقیر بدیپس از
بیا به هیچی فکر نکنیم. بیا دو دیقه نگران آینده‌ای که هنوز نیومده و گذشته‌ای که رفته  فکر نکنیم. خسته نشدی انقدر راجع به همه‌چیز فکر کردی آخه؟ روزا میرن و شبا میان و خورشید میره و ماه درمیاد و بیست و چهارساعتات همینجوری میرن و میرن و میرن...توی این بیست و چهارساعتاام خیلیا می‌میرن خیلیاام متولد میشن. یه‌جا یکی،‌یکی دیگه رو میکشه،‌یه‌جاام یکی،‌ جون یکی دیگرو نجات میده..رسالت. دلیل. هرچی..ینی می‌خوام بگم بنده خدا..ملت به سردردشون بیشتر از ن
علی:
۱. خاله چرا شما قدیمیا به دایناسور الاسترس میگین الاستروس؟ 
۲. خاله اونا که مردم نیستن, اشناهای خودمونن...
۳. چرا خانوما وقتی بچه شون بزرگ میشه نمیرن دکتر که ممه هاشونو بچینن بندازن دور؟
۴. خاله اسم دخترت رو بذار مه بابه (مه پاره)...منم دومادت میشم...
۵. میره رو کمد و میگه خاله بیا قد بگیریم...
5. ارتنت پر سرعت...
6. خاله کمر به چه دردی میخوره؟ خاله دونستن و هوش به چه دردی میخوره؟ خاله گردن برا چی خوبه؟ خاله زانو برای چی لازمه؟ خاله انگشت اگه نداشتی
امشب نمیدونم چرا دلم گرفته . دلم میخواد بزنم بیرون و قدم بزنم . اونقدر دلم گرفته که میخوام تو راه هم اگه یکی رو دیدم بگیرم تا میخوره بزنم . اصلا یه حس بدی دارم امشب.دوتا فیلم دیدم اما فایده نداشت یکمی کتاب خوندم بازم بی تاثیر بود . کمی با کمانچم ور رفتم ترسیدم همسایه ها بیدار شن و المشنگه بپاکنن بیخیالش شدم . ای کاش مثل این فیلم خارجیا یک شیشه بزرگ وودکا کنارم بود و همشو سرمیکشیدم و درست عین فیلما بیخیال و آزاد میرفتم به یه عالم هپروتی که خودمم ن
سلام!
من رفتم فرانسه و توی یکی از جشنواره های قدیمیِ عکاسی خبری شرکت کردم. زمان خیلی خوبی بود که توانستم با دوستام بگذرانم. و انگیزه پیدا کنم برای عکاسی و حرفه ام.
به خاطر اتفاقات زیاد، خلاصه می نویسم :)
دیروز دبیرم تو برنا حالم رو پرسید. بهش گفتم یادتونه به من برنامه نمی دادین به خاطر یه حلقه که از دماغم آویزون بود؟ حالا روزنامه هر جوری که دلم بخواد می توانم کار کنم.رسانه هامون داغونن! داغون!
اینستاگرامم رو بستم چون حس خوبی بهم نمی داد و یک عالم
یک: ساعت ده و نیم خوابم برد...یهو داداشم اومد تو اتاق برام چای آورد،بیدار شدم چای و تا نصفه خوردم دوباره خوابیدم...وقتی بیدار شدم اصلا یادم نبود کجام؟صبحه؟ظهره؟شبه؟روزه؟در این حد عمیق و سبک :)))عمیق واسه اینکه جواب این سوالارو نمیدونستم...سبک واسه اینکه وقتی دوباره خوابیدم هر بار که صدای اون آهنگ دیردیر دیریننننن برنامه برنده باش و میشنیدم از خواب میپریدم دوباره می خوابیدم،یه بارم رفتم تو هال رو مبل خوابیدم...دلم سوخت واسه خودم:(
هیچی دیگه باب
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس تاحجاز ادرکنی
متن زیر دقیقا حرفهای یکی از همراهان است که در نظرات ارسال فرمدند و من به احترامشان حرفهایش را بدون یک لغت کم و زیاد برایتان ارسال میکنم ، 
از وبلاگ کارمند مجرد
من واقعا ناامیدم
بلد نیستم دروغ بگم یا نقش بازی کنم یا ادای مثبت اندیش ها را دربیارم
خدا گواهه چه ارزوهایی داشتم و چه هدف هایی و چه شوق هایی در این مملکت
خدا شاهده چند سال تو تهران تنها زندگی کردم..کار کردم...رخت شور و اشپز و همه کاره خودم بودم
وقتی به این فکر بیوفتی که دویدن بدون فکر ...گاهی میتونه فقط به بدتر شدن اوضاع دامن بزنه...وایمیستی!
نفس نفس میزنی...
دست به زانو میگیری ...
عقب سر و جلو روت رو نگاه میکنی...
و هیچی تو رو به اونجایی که هستی پیوند نمیده...
هیچی به قلبت و عقلت مربوط نیست...هیچی تو رو واسه به جلو رفتن یا برگشتن ترغیب نمیکنه...
یه لحظه فکر میکنی!من کجام؟
چطور از اینجا سر درآوردم؟
من فقط دنبال آدمایی دویدم که میگفتن این راه آخرش درسته...اخرش خوبه!موفقیت ینی این که به ته این مسی
خب گفتم واستون یه استاد بی... دست ما رو گذاشته تو حنا و تکلیف کارآموزی هامونو مشخص نمیکنه دیگه ؟
منم خواستم از این هفته که کلا خالی ام استفاده کنم و چند تا شیفت پر کنم ... خب سرپرستار بخشمون
خیلی ماهه ، خیلی خانومه که با من همکاری کرد و اجازه داد این هفته رو برم ... از یکشنبه تا خود امروز سر
کار بودم ، یکشنبه عصر و بقیه شیفتها صبح ... شیفت صبح خیلی سنگینه ، خیلی کارهاش نسبت به عصر
بیشتره ، منم واقعاااا خسته میشدم ... ولی چاره ای نبود و رفتم ، صبح ها می
     از ایستگاه مترو که بیرون میام، ساعتمو نگاه می‌کنم. حدود بیست دقیقه تا اذون مونده. به نظر نمیاد قبل از اذان برسم خونه. مسیرِ همیشه شلوغِ پایانه، از ایستگاه مترو تا آخرین ایستگاه بی‌آرتی که دیگه بیرون از پایانه‌س، طولانی‌تر از همیشه به‌نظر می‌رسه. آخرین بوفه‌ی پایانه رو که می‌بینم، تصمیم می‌گیرم یه آبمیوه بخرم که وقتی اذان شد یه چیزی داشته باشم. یه آب پرتقال پاکتی از تو یخچال برمی‌دارم و قیمتشو نگاه می‌کنم: ۱۷۰۰ تومن. با یه اسکناس د
 
هو سمیع
.
#قسمت_سی_و_نهم
.
چرا یه نفر رو می تونن اینقدر ساده بکشند
چرا اینقدر دردسر درست کردم
اینجا کجای دنیاست
 عصبانی،ناراحت با احساس گناه از قبرستان بیرون زدم
یه موتور با بیل کناری گذاشته شده بود 
بیل رو انداختم و در واقع موتور رو دزدیدم اما در اون لحظه امانت گرفتم
تنها راهی بود که می شد به سمت شهر من رو ببره
موتور سواری بلد نبودم اما باید می رفتم
آدما تو شرایط سخت دست به هرکاری ممکنه بزنن
نگه داشتن تعادل سخت بود اما زود عادت کردم بهش
اشک ها
چشمایش را که باز کرد تاریکی خزید توی چشمهایش. سرش را بلند کرد و دنبال ساعت روی دیوار گشت .سرش به چیزی خورد و تق صدا داد لابد باز نامزدش وسایل را  بالای تخت چیده بود،روی دستانش احساس سنگینی و درد میکرد. تمرکز کرد به نظر میرسید در حال حرکت است مثل وقتی که توی ماشین بود.خواست پاهایش را دراز کند که دوبازه صدای تق آمد پایش به چیزی خورد .با خودش زمزمه کرد "این کار جیمی نیست من کجام؟ شبیه صندوق عقب ماشینه..."
یادش آمد بعد از مهمانی خیلی مست بود و رفته بود
راستش دیگه مخم نمیکشه کتابو بخونم با این که خیلی کم مونده. یعنی مخم که نه یه خورده بیحوصله ام. دارم خورده کاریامو انجام میدمو رسیدم به خوندن دفتر استادم نقد یک شروع شده. مقاله هاشو همرام اوردم که به هر جلسه اش که رسیدم اول مقاله رو مرور کنم. بعدشم بشینم تا خود شب عکس ببینم اخ که من عاشق عکس دیدنم کاش پیرینتر حداقل داشتم واسه خودم چاپشون میکردم :دی البته نه با کیفیت افتضاح. یروزی حالا میبینی از این چاپگرای عکسم میخرم برای خودم. اونروز نمیدونم کج
اگه اشتباه نکنم تو هفته 4 ام حضورم تو دانشکده جدید هستم. خیلی چیزا اینجا واسم جدید بود و هست و واسه همین نوشتن واسم آسون نبود، چون به زمان نیاز داشتم که بفهمم کجام! و البته اگر فکر میکنید که الان دیگه میدونم کجام باید بگم که اشتباه میکنید.
 
اول اینکه من در واقع تو یک انستیتو زیر مجموعه دانشکده کار میکنم و به همین دلیل جو اصلا دانشجویی نیست، تعداد دانشجوهایی که تا الان شناختم به تعداد انگشتان دو تا دست هم نمی رسه و بغیر از هیات علمی ها بقیه اکثر
 
هو سمیع
.
#قسمت_چهل
.
بیدار شدنم با شنیدن صدای تند شدن بوق دستگاه همراه بود
پرستار اومد سمتم
نور اتاق چشمام رو اذیت می کرد
تند تند پلک می زدم
باید بگم اگه با محیط بیمارستان آشنا نبودم نمی فهمیدم چه خبره
هر چند لحظه ی اول واقعا نمی دونستم زنده ام یا مرده و این که کجام
تا اینکه پرستار رو محو و مات دیدم
خواستم دستم رو بکشم روی چشمام و اون هارو مالش بدم اما حتی اراده کردنش هم درد آور بود
دست راستم تا کتف توی گچ بود و آویزون از بالای تخت
پزشک با همون چ
قسمت اول:
سلام=سلام
خوب= = باشه = یاخجِه
خوبی=یاخجِی سان
خوبم= یاخجیام
چه خبر=نَه خبر
چطور=نَه جور
چطوری= نَه جور سان
کجا= هارا
زنده باشی=  ساغول،ساعول، یاشا
سلامتی= ساغلیق
خدافظ= خودافیظ
سلام‌ برسون=  سلام یِه تیر
ممنون= ممنون
سلامت باشی = ساغ اُلاسان
مرسی = مرسی
زیاد= خیلی= چوُخ
قسمت دوم:
من= من
تو = سَنْ
او= اوُ
ما= بیزْ
شما = سیزْ
اونا، آنها= اُلارْ
ماها= بیزْلَرْ
شماها= سیزْلَرْ
قسمت سوم:
روز= گونْ
امروز= بو گونْ
فردا= ساباخْ
دیروز= دو نَنْ
پریروز=
امروز بسیار مستقل و آرام گذشت...
با غروبی بس زیبا...
چند تا چیز جالبش رو میگم تا یادم نرفته...
۱. دیروز توی افتتاحیه مراسم با چند نفر حرف زدیم...نکته جالب این بود که بدون اینکه کسی از من بپرسه تو اهل کجایی همه میگفتن ایرانیا فلان...همه میفهمیدن من مال کجام...
همونجا دو تا محقق یه شرکت بودن که توی سنگاپور کار میکردن و در اصل هم مال همون ورا بودن...خیلی مهربون بودن و یکیشون هم اومده بود ایران و خیلی میدونست در مورد ایران...بعد که با من و دختر هنگ کنگیه کلی
قسمت اول را بخوان قسمت سوم
کیش؛ مروری برگذشته...
بهار1391
کیارش، استادیارِ محبوبِ دوره مون برای تز آخر سالش کمک خواسته بود و کلی منبع از تهران و دبی براش جور کرده بودم.
بابا تو دبی دوستای زیادی داره و هرچیزی که نیازم باشه، می تونه از دوستاش در هرجای دنیا تهیه کنه و از این فاکتور برای کمک به کیارش بهره بردم و بعد از پذیرفته شدن تحقیقش، برای یه تشکر حسابی به کافه ی دانشگاه دعوتم کرد.
امیر تو دانشکده پزشکی گیر افتاده و این روزا درساش زیاد و فشرده ش
سوار آسانسور شدم. دکمه‌ی همکف را زدم. در طبقه پایین‌تر سه مرد سوار آسانسور شدند.‌ سیاه پوشیده بودند، اولین بار بود آن‌ها را می‌دیدم، احتمالاً اقوام یکی از ساکنان بودند. آسانسور که ایستاد یکی از آن سیاه‌پوش‌ها با شیء فلزی‌ای که در دست داشت به سرم کوبید. دیگر چیزی یادم نمی‌آید تا زمانی که خودم را در یک مکان ناشناس دیدم. خیلی گرم بود. ملت عین مور و ملخ آن‌جا بودند. همه شاد بودند و کف می‌زدند. به دنبال جایی می‌گشتم که سایه باشد. داشتم از گرما
خانه ای که سکوت غرقش کرده!
خانه ای که در ان سرما رخنه کرده!
خانه ای که خانه نیست!
وقتی به بعد عید یا حتی شاید اواخر اسفند فکر میکنم دلم میگیره
من کجام؟!
مادر کجاست؟!
دلتنگ کجاست؟!
دلتنگ داره همسایمون میشه بازم خوبه بعد از رفتنم دلم ارومه که پیشمه
ولی مادر!
من که هرروز معتاد دیدنشم
من که هرروز باید عطر تنشو نفس بکشم
من که تا چشماشو نبینم روزم شب نمیشه
چاره ای نیست...........
باید برم!
برم تا بره!
بره تا اروم باشه
برم تا پابندش نکنم به جایی که دیگه نمیخوا
چه زیباست امیدوار بودنو با امید زندگی کردننه امید ب خود که غرور استنه امید ب دیگران که حماقت استامید ب خدا ؛ منبع تموم آرامشهاست....دستم ب آرزوهام نرسید!چون اونا خیلی دور بودن....اما درخت سبز صبورم میگه....امیدی هست....دعایی هست....خدایی هست....درسته زندگیم مسیرشو ب سمت دشوار بودن عوض کرد ولی این برای من ناامیدی ب همراه نداره! چون منم ب راهم ایمان دارم و ب سمت قوی تر شدن تغییر مسیر میدم و هیچوقت برای رسیدن ب اون چه که از ته دلم میخوام تسلیم نمیشم.قبلا
 
چند ساله که پیاده روی اربعین ایرانیها میرن، خیلی هاشون وقتی برمیگردن یه بیماری عجیب غریب و سخت با خودشون میارن. جالبش هم اینجاس که تو اون همه آدم فقط ایرانیا انقد متلاشی میشن با این بیماری! سرعت واگیر بالا، درگیری ریه، درد بدن، تب، خشکی گلو، عفونت گلو و ریه، سردرد، و از همه مهم تر سینوسی بودن این بیماریه که ظاهرش اینه فرد بیمار خوب شده و بیماری تموم، بعد یهو دوباره همه چیز از اول شروع میشه. سیستم ایمنی هم بشدت ضعیف میکنه. هیچ دارویی هم نداره
 
چند ساله که پیاده روی اربعین ایرانیها میرن، خیلی هاشون وقتی برمیگردن یه بیماری عجیب غریب و سخت با خودشون میارن. جالبش هم اینجاس که تو اون همه آدم فقط ایرانیا انقد متلاشی میشن با این بیماری! سرعت واگیر بالا، درگیری ریه، درد بدن، تب، خشکی گلو، عفونت گلو و ریه، سردرد، و از همه مهم تر سینوسی بودن این بیماریه که ظاهرش اینه فرد بیمار خوب شده و بیماری تموم، بعد یهو دوباره همه چیز از اول شروع میشه. سیستم ایمنی هم بشدت ضعیف میکنه. هیچ دارویی هم نداره
 
چند ساله که پیاده روی اربعین ایرانیها میرن، خیلی هاشون وقتی برمیگردن یه بیماری عجیب غریب و سخت با خودشون میارن. جالبش هم اینجاس که تو اون همه آدم فقط ایرانیا انقد متلاشی میشن با این بیماری! سرعت واگیر بالا، درگیری ریه، درد بدن، تب، خشکی گلو، عفونت گلو و ریه، سردرد، و از همه مهم تر سینوسی بودن این بیماریه که ظاهرش اینه فرد بیمار خوب شده و بیماری تموم، بعد یهو دوباره همه چیز از اول شروع میشه. سیستم ایمنی هم بشدت ضعیف میکنه. هیچ دارویی هم نداره
اهنگ جدید محمد نیکو بنام sleepless بی خوابی

                   بیخوابی محمد نیکو بزودی
                       از آزاد رکورد
                           دنبال حروف و قافیه هام
                        شروع شده بگو کی پا به پام
                        میاد و میزنه سه تا دو کام
                        میتونی برسی به مافیام
                      میگردن دنبالم آخر هفته کجام
                  سفارشی حال میدم به دو تا شوشام
                 جنگ نرم و گوشت گرم و فکر هواس
                  جن
اهنگ جدید محمد نیکو بنام sleepless بی خوابی

              بیخوابی محمد نیکو بزودی
                       از آزاد رکورد
                           دنبال حروف و قافیه هام
                        شروع شده بگو کی پا به پام
                        میاد و میزنه سه تا دو کام
                        میتونی برسی به مافیام
                      میگردن دنبالم آخر هفته کجام
                  سفارشی حال میدم به دو تا شوشام
                 جنگ نرم و گوشت گرم و فکر هواس
                  جنگ نر
 
یعنی شما شک نکردین من کجام؟ خراب شده بود بیان امیدوارم درست شده باشه. این متنی که نوشتم برای صبح هست. و کتابمم رو به اتمام. هرچند هنوز پیام میده خطای داخلی سرویس دهنده. هنوز درست نشده و من نمیتونم نوشته صبح ام رو بذارم.
 
خب باورم نمیشه تا تموم شدن سال ۹۸ فقط سه روز مونده. یه کم راستش استرس گرفتم. شاید برای شروع یه سال جدید که سال خیلی خیلی مهمی برام. امیدوارماتفاق بدی نیفته . هرچند که همین الانشم با این وضعیت بیماری خیلی وضعیت خوبی نداریم :( 
با
باید بگویم سولنان وقتی
از هوش رفت دختر اشرافزاده ای که از آنجا میگذشت او را دید و او را نجات داد و در
خانه خود از او پرستاری کرد.سولنان یک روز تمام بی هوش بود که ناگهان درحالی که
دخترجوان از خستگی کنارش خوابیده بود چشم باز کرد و آهسته زمزمه
کرد:"سوریا،سوریا".دخترجوان بیدارشد و با خوشحالی گفت:"بالاخره به
هوش اومدی؟".سولنان در حالی که همه جا را تار می دید گفت:"من کجام؟شما
کی هستین؟". _من وول هی هستم.کنار رودخانه از هوش رفته بودی که دیدمت و
آوردمت خو
پیش‌تر فکر می‌کردم مرده‌ام. فکر می‌کردم کفِ مرکزی ترین نهان‌گاهِ جسمم، جسدی بوگرفته از قرن‌ها رها شدَه‌ست از روشنا یی که در خردسالی ذبح شد. از وقتی یادم می‌آید، این‌طور بود. از وقتی یادم می‌آید، می‌دانسته‌ام حالم خوب نیست و وقتی می‌دانی حالت خوب نیست که زمانی را زنده بوده باشی، زمانی را حالت خوب بوده باشد و آن را به نحوی به خاطر داشته باشی. درست به خاطر نیاوردم هرگز اما جای احساساتِ خوب را من از بس خاراندم، زخم شد.
حالا اما مدتیست که
دانلود آهنگ امیر خلوت| دنیای من + پخش آنلاین + متن
♬♪♪♫♪♬
Download Song By Amir Khalvat -Donyaye Man+Text
Danlod ahang amir khalvat donyaye man
♬♪♪♫♪♬
برای دانلود آهنگ جدید دنیای من از امیر خلوت لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید 
پخش آنلاین آهنگ جدید امیر خلوت بنام دنیای من :
مرورگر شما از Player ساپورت نمی کند
 
برای دانلود آهنگ امیر خلوت دنیای من روی لینک های زیر کلیک کنید
کیفیت متوسط :
کیفیت عالی :
متن آهنگ دنیای من امیر خلوت  :
♬♪♪♫♪♬
اگه جایی رفتم پی کار خودم
کلی باخت د
دانلودآهنگ امیر خلوت|دنیای من + پخش آنلاین + متن
♬♪♪♫♪♬
Download Song By Amir Khalvat -Donyaye Man+Text
Danlod ahang amir khalvat donyaye man
♬♪♪♫♪♬
برای دانلود آهنگ جدید دنیای من امیر خلوت لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید 
پخش آنلاین آهنگ جدید امیر خلوت |دنیای من :
مرورگر شما از Player ساپورت نمی کند
برای دانلود آهنگ جدید امیر خلوت بنام دنیای من روی لینک های زیر کلیک کنید
کیفیت متوسط :
کیفیت عالی :

متن آهنگ جدید دنیای من از امیر خلوت  :
♬♪♪♫♪♬
اگه جایی رفتم پی کار خودم
ک
دانلود آهنگ امیر خلوت| دنیای من + پخش آنلاین + متن
♬♪♪♫♪♬
Download Song By Amir Khalvat | Donyaye Man+Text
Danlod ahang amir khalvat donyaye man
♬♪♪♫♪♬
برای دانلود آهنگ جدید دنیای من از امیر خلوت  لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید 
پخش آنلاین آهنگ جدید امیر خلوت بنام دنیای من :مرورگر شما از Player ساپورت نمی کنددانلود آهنگ
 
برای دانلود آهنگ امیر خلوت دنیای من روی لینک های زیر کلیک کنید
کیفیت متوسط :
کیفیت عالی :
متن آهنگ  امیر خلوت بنام دنیای من :
♬♪♪♫♪♬
اگه جایی رفتم پی کا
خودمو اتیش می زنم وسط همشون اصلا همشون با هم بسوزن دیگه حتی بهم نگاه هم نمی کنن حتی عارشون می یاد بهم دست بزنن باید کاری کنم التماسم کنن مثل اون قدیما تا من لباس از تنم بکنم تا نگام کنن بهم دست بکشن دوباره مثل یه کوزه عتقیقه توی این خراب شده باشم که قیمتیه می دونم این تازه به دوران رسیده هارو چی کار کنم چرا جوونای خوشگل من رو به تور می کشن من اگه بخوام هنوز می تونم درسته سرطان داشتم سینه مو برداشتم و موهام ریخته است پیرم هم شدم اما من یه روز ملکه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها